فصل 15: زن و فرزندان
زن و فرزندان
عمر طولانى سلمان، جنبه زهد و عرفانى او، گذراندن دورههاى مختلف دركليساها و راهبانه زيستن و بالاخرهوضع استثنايى و اعجوبه بودن زندگانى وى،سبب گرديده، كه برخى بر حسب ذوق و سليقه و منش به اصطلاحعرفانگرايانهخويش، سلمان را تارك دنيا و حتى بدون زن فرزند معرفى كنند.
قاضى شهيد، سيد نورالله مرعشى شوشترى، درباره چنين گروهى، و اظهار نظرآنان مىنويسد: آنچه ميانجاهلان و قلندران مشهور است، كه سلمان مجبوببوده، و هرگز تاهل نكرده، غلط و بىاساس است (1) .
اضافه بر اين، متون و شواهد تاريخى گواهى مىدهد، كه سلمان براى ازدواجقدم جلو گذاشته، با موانعى روبروگرديده، ولى در عين حال ازدواج كرده، داراىفرزند گرديده، و از نسل وى، نوه و نسلهايى باقى نمانده است، كهدر اين فصل،شرح خواستگارىها، ازدواج، و فرزند داشتن او را مورد مطالعه قرار مىدهيم:
1- خواستگارى دختر «عمر»
در روايت مىخوانيم: عمر، در حالى كه جلو درب خانه خود با گروهى ايستادهبود، از سلمان خواست، اگرحاجتى دارد براى او برآورده سازد. سلمان، از اينموقعيت استفاده نمود و گفت: اى ابوحفص! من مايلم با دخترتو، خواهر «حفصه»يعنى، خواهر همسر رسول خدا(ص) ازدواج كنم، اما عمر كه از اين خواستگارىسختناراحتشده بود، به اطرافيان خود خطاب كرد و گفت: مىبينيد اين عجمىكه درست نمىتواند سخن بگويد،چه ادعايى دارد؟
راستى، چگونه محمد(ص) اين مرد را اين قدر ميدان داده و عظمتبخشيده،كه وى از حد خود تجاوز مىكند،و خود را در حدى قرار مىدهد، كه مىخواهد باافراد بلند نسب همطراز گردد؟!
آنگاه، عمر حركت كرد، و در حالى كه خشمناك بود، به حضور رسول خدا(ص)رسيد و به عرض رسانيد: اىرسول خدا(ص)! موقعيت افراد بىارزش را، اين قدربالا نبر، كه بتوانند با اشراف اصحاب تو، همسنگ شوند وافتخار و منزلتبدستآورند!
رسول خدا(ص) فرمود: چه مشكلى براى تو پيش آمده؟
عمر، داستان خواستگارى سلمان را بيان كرد، اما رسول خدا(ص) فرمود: واىبه حال تو! اگر سلمان به اينازدواج مايل بود، تو چرا به وصلتبا او را رضايتندادى، تا بدين وسيله به او نزديك شوى؟ در حالى كه بهشتمشتاق ملاقات سلمان است.
آنگاه رسول خدا(ص) آيات قرآنى را كه در مورد فضيلتسلمان و ياران وىوارد شده بود (2) بيان فرمود، و عمر دربرابر آن حضرت ساكت ماند، اما «حذيفة بنيمان» منظور آيه قرآن و رسول خدا(ص) را سؤال كرد، آن حضرتفرمود: منظورآيه: و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم... (3) سلمان و قوم او هستند. بعد رسول خدا(ص)ادامه داد:معاشر قريش! تضربون العجم على الاسلام هذا، و الله ليضربنكم عليهغدا.. (4) .
اى جماعت قريش! شما بر عجم به خاطر اسلامآوردن امروز شمشير مىزنيد،اما به خدا سوگند در آينده آنهابراى اسلام آوردن، به شما شمشير فرود مىآورند!
گويا پس از توضيحهاى رسول خدا(ص) درباره سلمان بود، كه «عمر» به هنگامخواستگارى بار دوم، از برخوردقبلى خود پشيمان شد و جواب مساعد داد، اماسلمان زير بار اين ازدواج نرفت و گفت: مىخواستم بدين وسيلهبدانم، آيا روحيهنژادپرستى قبل از اسلام، از قلب تو ريشه كن شده؟ يا هم چنان باقى است! (5) آنگاهسلمان ازاين ازدواج صرف نظر كرد (6) .
ازدواج با غير عرب!
درباره ازدواج عرب با غير عرب «محدث نورى» مىنويسد: اينكه «عمر» براىازدواج دختر خويش با سلمانخوددارى نمود، بدين خاطر بود، كه وى با عجم(فارس) سرسازگارى نداشت، بدين جهت وقتى خلافت اواستقرار يافت، ازدواج باغير عرب را در اسلام سنت قرار داد، و بسيارى از افراد تاكنون نيز، اين شيوه راعملىمىكنند، و دليل آنها هم اخبار ساختگى است.
علامه در كتاب «تذكرة الفقهاء» و شيخ طوسى در كتاب «الخلاف» مىنويسند:گروهى از پيروان «ابو حنيفه» درمورد همشانى و «كفويت» در ازدواج، هفت چيز راشرط مىدانند، كه يكى از آنها «نژاد» است.
همچنين عدهاى از پيروان «شافعى» در «كفويت» شش شرط را لازم مىدانند، كهيك مورد آن «نژاد» است، و براين اساس، نژاد غير عرب با نژاد عرب، چون«همسنگ» نيستند، نمىتوانند ازدواج كنند! (7) در حالى كه قرآنكريم و سنتپيامبر(ص) نژادپرستى را در همه موارد، مردود و محكوم نموده و ملاك ارزشها ولياقتها را ايمان وعلم و تقوى قرار داده است (8) .
2- خواستگارى دوم
متاسفانه، همانطور كه بيان شد، مسئله نژادپرستى، يكى از آفتهاى اعتقادى واخلاقى جوامع گذشته بوده، وهماكنون نيز اين فاجعه انسانى - كه قرآن وپيغمبر(ص) براى ريشه كن ساختن آن تلاشهاى فراوانى كردهاند -جريان دارد، وعواقب بسيار دردناكى را به وجود مىآورد.
سلمان فارسى هم، با آن همه عظمت و مقام معنوى و علمى، گرفتار اين فاجعهشده، و گويا به همين دليل، يا ازباب اينكه وقتى خدا كسى را دوست داشته باشد،امتحان و مبتلا مىكند (9) ! در خواستگارى دوم هم به ازدواجموفق نشده است!
زمخشرى، در كتاب «ربيعالابرار» مىنويسد: سلمان فارسى، در حالى كه«ابودرداء» دوست و برادر ايمانى خود راهمراه برداشته بود، به خواستگارى يكزن قرشى رفت.
ابودرداء، وارد خانه شد و براى خانواده آن زن، سابقه سلمان و فضايل و مقامعلم و دانش او را بيان كرد، اما آنان باشنيدن وضعيتسلمان (كه قهرا يك جهتآن هم كهنسالى بوده) گفتند: به ازدواج با او حاضر نيستند، اما اگرخود «ابودرداء»مايل باشد، حاضرند زن را به ازوداج وى درآورند!
«ابودرداء» هم كه موقعيت را مناسب ديد، با آن زن پيوند ازدواج بر قرار كرد!
اما وقتى ابودرداء از آن خانه بيرون آمد به سلمان گفت: برادر! من كارى انجامدادم، كه از تو خجالت مىكشم! آنگاه داستان را شرح داد!
سلمان هم با شنيدن داستان، گفت: من بايد شرمنده باشم، زيرا به خواستگارىزنى آمده بودم، كه خداوندسرنوشت او را براى تو مكتوب داشته بود (10) .
3- ازدواج
بار سوم خواستگارى سلمان فارسى، به نتيجه رسيد و توانست از قبيله «بنىكنده» زنى را به ازدواج خويشدرآورد، شب عروسى فرا رسيد، گروهى از بستگانعروس و ياران سلمان آنان را تا جلو درب خانه همراهى كردند،سلمان زحمات وخدمات دوستان را مورد ستايش قرار داد، و از آنان تقاضا نمود، از همانجا برگردند!
آنگاه سلمان و همسر وى وارد خانه شدند، وقتى سلمان پردهها وآذينبنديهاى فراوان خانه و حجله را ديد،نگران شد و گفت: اينجا حجله عروسىاست؟ يا كعبه به قبيله «بنى كنده» منتقل شده، كه اين همه پرده آويزانكردهاند؟
گفتند: همسر تو ثروتمند است و اين پردهها و آذينبنديها جهيزيه است و ازدارايى خود آن زن مىباشد،نوقتسلمان قانع و ساكتشد.
اما مشاهده كرد، تعدادى دختر و خدمتگزار مشغول پذيرايى و خدمت هستند،پرسيد: اينها كيستد و چهكارهاند؟
پاسخ دادند: اينها كنيزان و خدمتگزاران همسر تو مىباشند!
سلمان، با شنيدن و ديدن آن وضع هم ناراحتشد، اين كار همسر را ناپسندشمرد و گفت: اين كار هم پسنديدهنيست، آنان بايد شوهر كنند، زيرا از حبيبخود، رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: كنيزان بايد به شوهرداده شوند، اگركسى دخترها و كنيزان را در خانه نگهدارى كند و آنان به خاطر نياز به همسر، به گناهو بىعفتىآلوده شوند، گناه آنان به عهده مالك و صاحب آنان نيز خواهد بود.
بعد سلمان، ضمن سپاس از خدمتگزاران، از آنان تقاضا كرد، او را با همسرشآزاد بگذارند. آن گاه سلمان، پردهجلو درب اتاق را آويخت، كنار همسر خودنشست و دستخود را روى پيشانى او گذاشت و براى خير و بركت وسعادتزندگى دعاى خير انجام داد.
سپس به همسر خود گفت: آيا مطيع درخواست و تقاضاى من هستى؟ همسرگفت: من آماده دستور تونشستهام.
سلمان گفت: مولايم رسول خدا(ص) به من سفارش كرده، هرگاه كنار همسرخويش قرار گرفتم، زندگى را بااطاعت و عبادت خداوند آغاز كنم، حال كه قولمساعدت و اطاعت دادهاى، با من حركت كن.
سلمان و همسر او حركت كردند، و به مسجد وارد شدند، زن و شوهر در مسجد نمازگزاردند و بعد از آن به خانهبرگشتند و عمل زفاف و زناشويى صورت گرفت، وزندگى با ياد و اطاعتخداوند آغاز گرديد.
روز بعد، عدهاى از دوستان و ياران، براى تبريك به ديدن سلمان آمدند، و پساز تهينت و احوالپرسى، سؤالكردند: آيا همسر خوبى نصيب تو شد؟ آيا وضع اوچگونه بود؟ و آيا از وضع وى رضايت دارى؟!
سلمان، كه از اين سؤالها ناراحتشده بود، و از پاسخ خوددارى مىكرد، گفت:انما جعل الله الستور و الخدور والابواب لتوارى ما فيها...
خداوند متعال، پردهها و درها را براى پوشش اسرار قرار داده، شما هم از مسايلظاهرى و عمومى سؤال كنيد، واز آنچه اسرار زندگى افراد است و به شما مربوطنمىشود، پرهيز داشته باشيد، زيرا از رسول خدا(ص) شنيدمكه مىفرمود: افرادىكه مسايل خصوصى زناشويى خويش را با ديگران گفت و گو مىكنند، مانند چهارپايان (نرومادهاى) هستند، كه در راه و مقابل چشم ديگران، يكديگر را «بو» مىكشند! (11) .
بنابراين، به استناد متون تاريخى، سلمان فارسى ازدواج كرده و همسر داشته،چنانكه از بانويى به نام «بقيرة» بهعنوان همسر سلمان، در «مداين» نام برده شده، كهداستان او را در فصل پايانى اين كتاب تحت عنوان «آخرينسفر» مطالعه خواهيم كرد.
فرزندان و نوادهها
آيا سلمان فارسى، فرزند هم داشته، و از اين صحابى بزرگ نسلى هم به جاىمانده است؟
سيد بن طاووس، علامه مجلسى و محدث نورى، از شخصى به نام «عبدالله بنسلمان الفارسى» نام مىبرند، كهحديث «تحفه بهشتى براى فاطمه - س» را (12) از پدرخود «سلمان» روايت كرده است (13) اما در عين تحقيقى كه بهعمل آمد، از نام مادر«عبدالله» و خصوصيات زندگى وى، مطلب اضافهاى يافت نشد.
همچنين از «شيخ بدر الدين حسن بن على بن سلمان» در كتابهاى حديثى ورجالى سخن به ميان آمده، كه با نهواسطه نسب او به «محمد بن سلمان فارسى»مىرسد، و شيخ بدرالدين حسن، در «استاباد» از «سد» از نواحى«رى» (14) مىزيسته وواعظ فصيح و صالحى بوده است (15) و به قول «محدث نورى»: استفاده مىشود، كهفرزند ونوادههاى سلمان، تا حدود پانصد سال در «رى» بودهاند (16) .
در كتاب «المنتقى» تاليف: كازرونى، آمده است: گفته مىشود: سلمان در زمانخلافت «عمر» به اصفهانبازگشتى داشته، همچنين سلمان برادرى در شيراز (ياكازرون كه قبلا مطالعه كرديم) داشته، كه نسلى از وىباقى مانده، دخترى دراصفهان داشته، كه نسل و نتيجه داشته، و همچنين داراى دو دختر در «مصر» بوده،چنانكه از او نبيره پسرى به نام «كثير» معرفى شده است (17) .
از نسل و نوادههاى ديگر سلمان، موارد زير را مىتوان نام برد:
1- ضياءالدين
محدث نورى، مىنويسد: يكى از نوادههاى سلمان «ضياءالدين» بوده، كه ازعالمان «خجند» محسوب مىشدهاست.
(خنجد از شهرهاى جمهورى ازبكستان، در كنار سيحون قرار دارد كه مركز وپايتخت آن محسوب مىشود، وامروز آن را استالين آباد گويند) (18) .
ضياءالدين، مردى عالم و دانشمند و با لياقتبوده، شرحى بر كتاب «محصول» رازىنوشته، و به خاطر لياقت وتوانايى كه داشته، در «بخارا» يعنى پايتخت دولتسامانى، كه امروز «جمهورى ازبكستان» است (19) عهدهدارپيشوايى امور شرعىمردم بوده، و به سال 622 هجرى در «هرات» زندگى را به درود گفته است.
ضياء الدين، غير از جنبه علمى و پيشوايى، شاعر خوبى هم بوده، كه به خاطرانتساب او به سلمان فارسى، تخلصخود را «فارسى» انتخاب نموده، و «سيفاسفرنگى»، يعنى «سيف الدين اعرج» شاعر ايرانى قرن ششم هجرى، از«اسفرنگ»سمرقند (20) درباره شعر «ضياءالدين» ستايش به عمل آورده و سروده است:
در شعر تو، كانبلطف، از جان بيش است.
وز هرچهكسى وصف كند، زانبيش است.
نزد آنان، كه در سخن استادند.
هر بيت تو، از هزار ديوان بيش است (21) .
2- شمسالدين، سوزنى
شمسالدين محمد، معروف به «سوزنى» با لقب «تاج الشعرا» در آغاز جوانىبراى تحصيل علم به «بخارا» رفته، بهخاطر علاقه به صنعتسوزنگرى، به اينحرفه مشغول شده، و با اين عنوان تخلص يافته است.
شمسالدين محمد، به قرن ششم هجرى، با سنايى، انورى، معزى، اديب صابرو رشيدى معاصر بوده، امامتاسفانه اشعار هجو نيز مىسروده، ولى در اواخر عمراين از، كار اظهار پشيمانى كرد، و به سال 562 يا 569هجرى، در گذشته است (22) .
محدث نورى، كه «سوزنى» را شاعر سمرقندى و از نسل و نوادههاى سلمانفارسى معرفى كرده، اشعارى را ازوى، به عنوان توبهنامه و معرفى دودمان خود،بدين شرح آورده است:
زهر بدى كه تو گويى، هزار چندانممرانداند از آن گونه، كس كهمن دانم
به يك صغيره مرا، رهنماى شيطان شدبه صد كبيره كنون، رهنماى شيطانم
هواست دانه و من، دانه چينهاويهاماگر به دانه بمانم، به دام درمانم
هوى نماند، تا ساعتى به حضرت اوبه سوى هاويه، روى هوى چو هامانم
اگر نبودى با آن هوى، هدايت اوهو الهى بزنم، حلقه را بجنبانم
به حق دين مسلمانى، اى مسلمانانكه چون بخود نگرم، ننگ هر مسلمانم
رسول گفت: پشيمانى از گنه توبه استبر اين حديث اگر قابل است، من آنم
به زهد سلمان، مرا اندر رسان ملكاچو يافتم ز پدر، كز نژاد سلمانم
به حق اشهد ان لا اله الا اللهچنان بران، كين قول بر زبان رانم (23)
شمسالدين محمد، معروف به سوزنى، بيش از هشتاد سال زندگى كرد، وهمانطور كه در بالا اشاره شد، به سال569 هجرى در سمرقند زندگى را وداع گفت.
يكى از شاگردان او، اين رباعى را در بارهاش سروده است:
اى هرمژه در ديده، چو سوزن بى توهر موى سنايى شده در تن، بى تو
من بى تو چگونه بگذرانم، كه جهانچون چشمه سوزن استبر من، بى تو
پس از وفات، كسى «سوزنى» را در عالم خواب ديد، او گفت: بخاطر يك بيتشعر كه سروده بودم، توبه منپذيرفته شد و از لغزشهايم صرف نظر گرديد و آنبيت، چنين است:
چار چيز آوردهام يا رب، كه در گنج تو نيستنيستى و حاجت و عجز و گناه آوردهام (24)
3- عبدالفتاح
محدث قمى، مىنويسد: يكى از سالهايى كه به سفر حج رفته بودم، به هنگامبازگشت از «مكه» با شخصى به نام«عبدالفتاح» برخورد كردم. او مرد فاضل ودانشمند، و درشت اندام و قوى هيكلى بود و مىگفت: من از نوادههاىسلمانفارسى هستم، و اكنون توليتبقعه و آرامگاه سلمان فارسى در «مداين» به عهده مناست و آنجا را ادارهمىكنم (25) .
4- ابو كثير بن عبدالرحمن
در كتابهاى حديث و تاريخ، شخصى به نام «ابو كثير فرزند عبدالرحمن بنعبدالله سلمان فارسى» معرفى شده،كه «نبيره» سلمان محسوب مىگردد، و او ازپدرش روايت مىكند، كه جد او سلمان فارسى، نامهاى را كه رسولخدا(ص) به«اشهل يهودى قريظى» براى آزادى سلمان نوشته، روايت كرده است.
اين نامه را، نويسنده كتاب «تهذيب تاريخ ابن عساكر» در ج 1، ص196، خطيبدر كتاب «تاريخ بغداد، ج 1، ص170 و محدث نورى، در نفسالرحمن، باب سومآوردهاند (26) و به معرفى نبيره سلمان فارسى هم تصريح نمودهاند.
5- ابراهيم بن شهريار
از نوادههاى ديگر «سلمان فارسى» عارف معروف قرن پنجم هجرى «ابراهيم بنشهريار بن زادان فرخ بنخورشيد» معروف به «ابو اسحاق كازرونى» است.
وى در قريه «نورد» كازرون متولد شده، پدر او زردشتى بوده و مسلمان شده ومادر او «بانويه» نام داشته است.
ابراهيم، زردشتيان و يهوديان بسيارى را مسلمان كرد، و چون با كافران مبارزهمىكرد، او را «شيخ غازى» يعنىشيخ جنگى مىخواندند. ابوسحاق ابراهيمكازرونى، يك شنبه هشتم ذيقعده سال 426 هجرى، در كازرون ازجهان چشم فروبست، و مدفن او هم اكنون در آن شهر زيارتگاه است (27) .
6- حسن بن حسن
از محدث بزرگوار، شيخ عباس بن محمد رضا قمى، معروف به «محدث قمى»روايتشده: حسن بن حسن بنسلمان، كه سلسله نسب او به «محمد بن سلمانفارسى» منتهى مىشود، از فرزندان (يا نوادههاى) سلمانمىباشد، كه مردى واعظو فصيحاللسان بوده، و (دانشمند محدث) شيخ محمد بن حسن حر عاملى هم،اينموضوع را در كتاب ارزشمند «املالامل» آورده است (28) .
به هر حال، آنطور كه از مجموع مطالبى كه تاكنون بيان شد، به دست آمد، سلمانفارسى، همسرى به نام«بقيره» داشته، و چنانكه «سيد بن طاووس» هم بيان داشته،دو پسر به نامهاى: عبدالله، و محمد، از پسرهاىسلمان فارسى معرفى شدهاند (29) وقهرا طبق نوشته تعدادى از مورخان، افراد نامبرده بالا هم از نسل ونوادههاىسلمان فارسى بوده، و نمىتوان آن صحابى بزرگ را، مقطوع نسل و بدون زن وفرزندان دانست.
المنة لله، كه نمرديم و بديديمديدار عزيزان و به خدمتبرسيديم
در رفتن و باز آمدن، رايت منصوربس فاتحه خوانديم و به اخلاص رسيديم
تا بار دگر، دبدبه كوس بشارتو آواز دراى شتران، باز شنيديم
چون ماه شب چارده، از شرق درآمدآن روى كه، چون ماه نوش مىطلبيديم
شكر شكر عافيت، از كام حلاوتامروز بگفتيم كه، حنظل نچشيديم
در سايه ايوان سلامت، ننشينمتا كوه و بيابان مشقت، نبريديم
وقت است، به دندان لب مقصود گزيدنكان شدكه به حسرت، سرانگشت گزيديم
دست فلك آن روز، چنان آتش تفريقدر خرمن ما زد، كه چو گندم بطپيديم
المنة لله، كه هواى خوش آن روزباز آمد و از جور زمستان، به رهيديم
دشمنكهنمىخواست، چنينكوس بشارتهمچون دهلش، پوستبه چوگان بدريديم (30)
پىنوشتها:
1. نفس الرحمن، ص 564; مجالس المؤمنين، ج 1، ص 208.
2. سوره انعام، آيه 89، و رجوع شود به فصل : فضائل مناقب درخشان، همين كتاب.
3. سوره محمد(ص)، آيه 38.
4. نفس الرحمن، ص 199 و 562; مجمعالبيان، ج 9، ص 108.
5. الدرجات الرفيعة، ص 215; بحارالانوار، ج 22، ص 350; نفسالرحمن، ص 561.
6. نفسالرحمن، ص 561; تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 597.
7. نفسالرحمن، ص 567; تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 597; الخلاف، ج 4، ص 272.
8. ان اكرمكم عندالله اتقيكم... سوره حجرات، آيه 13، وسائل الشيعه، ج 2، ص 340.
9. بحارالانوار، ج 78، ص 196.
10. نفس الرحمن، ص 560; حلية الاولياء، ج 1، ص 200.
11. نفسالرحمن، ص 560; صفوة الصفوة، ج 1، ص 539; حلية الاولياء، ج 1، ص 186.
12. رجوع كنيد به فصل: در محضر على(ع) و فاطمه(س) همين كتاب.
13. مهجالدعوات، ص7; بحارالانوار، ج43، ص66; نفس الرحمن، ص339; مكاتيبالرسول(ص)، ص 410.
14. اصطخرى مىنويسد: سد، قريه بزرگى است در دو فرسخى «رى» دوازده هزار باغ معروف دارد. هر روزدر اينقريه يكصد و بيست گوسپند و دوازده گاو نر و ماده ذبح مىكنند. معجم البلدان، لغت نامهدهخدا، ج 29، ص367.
15. جامعالرواة، ج 1، ص 212.
16. نفس الرحمن، ص 560 و 561.
17. نفس الرحمن، ص 560 و 561.
18. فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 475 و 245.
19. فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 475 و 245.
20. فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 842 و142.
21. نفس الرحمن، ص 571.
22. فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 822.
23. نفس الرحمن، ص 572.
24. نفسالرحمن، ص 572.
25. تحفة الاحباب، ص 133.
26. مكاتيب الرسول، ص 409، چاپ سوم.
27. آثار الرضا(ع)، ص55، فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 89; لغت نامه دهخدا، ج 39، ص 165.
28. تحفة الاحباب، ص 133.
29. مهجالدعوات، ص 7.
30. كليات سعدى، چاپ اسلاميه، ص 475.