« وَكُنِ اللَّهُمَّ بِعِزَّتِكَ لِى فِى الاَْحْوَالِ كُلِّهَا رَؤُوفاً ، وَعَلَىَّ فى جَمِيعِ الاُْمُورِ عَطُوفاً »
وَكُنِ اللَّهُمَّ بِعِزَّتِكَ لِى فِى الاَْحْوَالِ كُلِّهَا رَؤُوفاً...
« خدايا ! به عزّتت در همه ى احوال و در همه ى امور بر من رئوف و مهربان باش » .
شرح رأفت و مهربانى حضرت محبوب ، از عهده ى احدى از جهانيان هرچند از همه ى علوم بهره مند باشد برنمى آيد . گوشه اى از رأفت و مهربانى او را با تعمق در آيات قرآن و روايات مى توان يافت ; و نزديك ترين راه فهم رأفت و مهربانى توجه به مواضعى است كه رأفت و مهربانى از آنجا تجلّى كرده است .
از رسول خدا (عليه السلام) روايت شده است كه : چند حاجت از خدا درخواست كردم ، يكى از آنها اين بود كه گفتم : خدايا ! حساب امّت مرا به خودم واگذار . خطاب رسيد : هرچند تو پيامبر رحمتى ولى ارحم الرّاحمين نيستى ، اگر به بعضى از خطاهاى آنان آگاه شوى از آنان بيزار گردى ، بگذار فقط من بر گناه امت تو آگاه باشم .
يا محمد ! حساب ايشان را چنان انجام دهم كه تو هم بر زشتى هاى اعمال آنان آگاه نشوى ، پس وقتى گناهانشان را از تو كه مظهر رحمت واسعه هستى پنهان كنم به طريق اولى از بيگانگان ، پوشيده خواهم داشت .
يا محمد ! اگر تو به اينان مهربانىِ نبوت دارى ، من با ايشان مرحمتِ خدايى دارم . اگر تو پيامبر آنانى ، من خداى ايشانم . اگر تو امروز آنان را مى بينى ، من از
صفحه 375 |
ازل تا ابد نظر عنايت درباره ى ايشان داشته و دارم و خواهم داشت .
گنهكار و عفو پروردگار
شيخ بهائى مى گويد : از مردى مورد اطمينان شنيدم ، گنهكارى از دنيا رفت ; همسرش براى انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد ، ولى شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازه اى بود كه كسى براى انجام مراسم حاضر نشد ، به ناچار كسى را اجير كرد كه جنازه را به مصلاى شهر ببرد ، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند ، ولى يك نفر براى حضور در مراسم حاضر نشد ! پس جنازه را به وسيله ى اجير به صحرا برد تا آن را بى غسل و كفن و نماز دفن كند . نزديك آن صحرا كوهى بود كه در آن كوه زاهدى مى زيست كه همه ى عمر به عبادت گذرانده بود و ميان مردمى كه در آن نزديكى مى زيستند مشهور به زهد و تقوا بود . همين كه جنازه را ديد از صومعه ى خود به سوى جنازه رفت تا در مراسم او شركت كند ، اهل آن اطراف وقتى اين مطلب را شنيدند به سرعت خود را به آنجا رساندند تا همراه عابد در مراسم مربوط به ميت حاضر شوند . مردم سبب شركت كردن عابد را در مراسم آن گنهكار از شخص عابد پرسيدند ، گفت : در عالم رؤيا به من گفتند فردا از محل عبادت خود به فلان موضع از صحرا برو ، در آنجا جنازه اى است كه جز يك زن كسى همراه او نيست ، پس بر او نماز گذار كه او مورد آمرزش و عفو قرار گرفته است . مردم از اين واقعه تعجب كردند و در دريايى از حيرت فرو رفتند . عابد همسر ميّت را خواست و از احوالات ميت پرسيد ، همسر ميت گفت : بيشتر روزها دچار يكى از گناهان بود . عابد گفت : آيا عمل خيرى از او سراغ دارى ؟ گفت : آرى سه عمل خير از او مى ديدم : صفحه 376 1 ـ هر روز پس از ارتكاب گناه ، جامه هايش را عوض مى كرد و وضو مى گرفت و خاشعانه به نماز مى ايستاد . 2 ـ هيچ گاه خانه اش از يتيم خالى نبود و بيش از مقدارى كه به فرزندان خود احسان مى كرد به يتيم احسان مى نمود . 3 ـ هر ساعت از شب بيدار مى شد مى گريست و مى گفت : پروردگارا ! كدام زاويه از زواياى دوزخ را با اين گنهكار پُر خواهى كرد ؟! غلام عبداللّه مبارك عطار نيشابورى مى گويد : عبداللّه مبارك غلامى داشت كه با او قرارداد بسته بود اگر قيمت خود را با كار كردن به من بپردازى من تو را آزاد خواهم كرد . روزى شخصى به عبداللّه گفت : غلام تو شبانه نبش قبر مى كند و كفن اموات را از بدن اموات بيرون مى آورد و به فروش مى رساند و از فروش كفن درهم و دينار به تو مى پردازد ! عبداللّه از اين خبر بسيار غمگين شد . شبى بدون خبر غلام ، دنبال غلام رفت تا به گورستان رسيد ، ديد غلام وارد قبرى شد و با پوشيدن جامه اى بسيار كهنه و انداختن زنجيرى به گردن صورت بر خاك گذاشت و با نيازمندى هرچه تمام تر به درگاه بى نياز به مناجات و دعا و گريه و زارى مشغول شد . عبداللّه ، با ديدن آن حال به گوشه اى خزيد و آرام آرام مشغول گريه شد . غلام تا نزديك سحر مناجات و دعايش را ادامه داد ، سپس از قبر بيرون آمد و رو به جانب شهر گذاشت و با رسيدن به شهر به اولين مسجدى كه رسيد وارد مسجد شد و به نماز صبح ايستاد و پس از نماز گفت : اى مولاى حقيقى من ! شب به روز رسيد ، هم اكنون مولاى مجازى من از من درهم و دينار مى خواهد . خدايا ! چاره ساز بيچارگان تويى و سرمايه بخش به مفلسان و گدايان تويى . در آن حال نورى پديد شد و از ميان نور دينارى زر در دست غلام قرار گرفت . صفحه 377 عبداللّه ، با مشاهده ى اين حال بى طاقت شد ، به سوى غلام رفت و سر غلام را به سينه گرفت و گفت : هزار جان چون منى فداى چنين غلامى باد ، اى كاش تو خواجه بودى و من غلام !! غلام ، چون اين وضع را ديد ، گفت : خدايا ! تا الآن كسى جز تو از راز من خبر نداشت ، اكنون كه رازم فاش شد اين زندگى را نمى خواهم ، مرا به نزد خود بر ; در زمزمه و مناجات بود كه در آغوش عبداللّه جان به جان آفرين تسليم كرد ! عبداللّه ، او را با همان جامه ى بسيار كهنه دفن كرد . همان شب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را در خواب ديد كه با حضرت ابراهيم بر براقى سوارند و به سوى او مى آيند ، چون به عبداللّه رسيدند فرمودند : چرا آن دوست و محبوب ما را با جامه ى كهنه به خاك سپردى ؟! آرى ، وجود مقدس حضرت حق در جميع احوال و در جميع امور به صورت هاى گوناگون به بندگانش رأفت و عطوفت دارد و آنان را به ويژه در وقت مناجات و دعا و توبه و راز و نياز مورد مهربانى و رحمت خود قرار مى دهد . پادشاها ! جرم ما را درگذار *** ما گنه كاريم تو آمرزگار تو نكوكارى و ما بد كرده ايم *** جرم بى پايان و بى حد كرده ايم دائماً در فسق و عصيان مانده ايم *** هم قرين نفس و شيطان مانده ايم بى گنه نگذشته بر ما ساعتى *** با حضور دل نكرده طاعتى روز و شب اندر معاصى بوده ايم *** غافل از يؤخذ نواصى بوده ايم بر در آمد بنده ى بگريخته *** آبروى خود به عصيان ريخته مغفرت دارد اميد از لطف تو *** زان كه خود فرموده اى لا تقنطو نفس و شيطان زد كريما راه من *** رحمتت بادا شفاعت خواه من چشم دارم كز گنه پاكم كنى *** پيش از آن كاندر لحد خاكم كنى اندر آن دم كز بدن جانم برى *** از جهان با نور ايمانم برى صفحه 378 « إِلَهِى وَرَبِّى مَنْ لِى غَيْرُكَ ، أَسْأَلُهُ كَشْفَ ضُرِّى ، وَالنَّظَرَ فِى أَمْرِى » « خدايا ! پروردگارا ! جز تو كه را دارم ؟ تا برطرف شدن ناراحتى و نظر لطف در كارم را از او درخواست كنم » . معبود و پروردگار من ! براى من و به سود من چه منبع فيضى و كدام چشمه ى خيرى غير تو وجود دارد ؟ برطرف شدن سختى و بدحالى و تنگنا و بيمارى جسم و جانم و نظر كردن در زندگى و حياتم و همه ى امور دنيا و آخرتم را از تو درخواست مى كنم . مولاى من ! كسى مى تواند براى من بيچاره چاره سازى كند كه از هر جهت توانا و توانمند باشد و از نظر لطف و مهرش مرا دور ندارد ، و وجودش آلوده به بخل نباشد و هيچ قدرتى مانع احسان و خيرش به سوى من نگردد ، و آن كه داراى همه ى صفات كمال است و از هر عيب و نقصى پاك است ، تويى . من در مشكلاتم به هركه غير تو پناه برم و از او درخواست حاجتى كنم يا به من مهربان و دلسوز نيست ، يا از حل مشكلم و برآوردن حاجتم عاجز است ، يا دچار بخل و امساك است ، يا مشيت و اراده ات ميان من و او حائل است ; از اين جهت نمى تواند براى من كارى انجام دهد ، بنابراين بر من واجب است كه خود را در عرصه گاه با عظمت انقطاع از مخلوق بيندازم و يكسره بر تو اعتماد و توكل صفحه 379 كنم و دست نياز به پيشگاه تو بردارم و با نااميدى و يأس كامل از همه ى مخلوقات به ويژه دوستان و آشنايان و اطرافيان به حضرت تو اميد بندم و از تو با كمال ذلّت و تواضع و خاكسارى و انكسار بخواهم كه هر زيانى را از من برطرف كنى و فشار هر سختى را از من بكاهى و همه ى حالات بد و صفات زشتم را از من بزدايى و مرا از هر تنگناى ظاهرى وباطنى نجات دهى و هرگونه بيمارى جسمى و روانى را از من دور كنى و هر آسيب و گزندى را از خيمه ى حيات من بردارى . آرى ، انسان بايد هم چون كسى كه در وسط دريا در حال غرق شدن است و با هيچ كس و با هيچ چيز رابطه ندارد و تنها اميدش براى رسيدن به ساحل نجات رحمت خداست ، به درگاه خدا بنالد تا دعايش در فضاى انقطاع كامل از مخلوق مستجاب شود . چنان كه حضرت حق به عيسى (عليه السلام) فرمود : يَا عيسَى ! أُدْعُنِى دُعاءَ الغَرِيقِ الَّذِى لَيْسَ لَهُ مُغِيثٌ(1) . « اى عيسى ! مرا هم چون خواندن غريقى كه فريادرسى ندارد ، بخوان » . امام صادق (عليه السلام) فرمود : إِذَا أَرادَ أَحَدُكُم أَنْ لاَ يَسأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطاهُ فَلْيَيْأسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِم وَلاَ يَكُونَ لَهُ رَجاءٌ إِلاَّ عِنْدَ اللّهِ ، فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ ذَلِكَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلِ اللّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطاهُ(2) . « هرگاه يكى از شما اراده كند كه چيزى را از پروردگارش نخواهد مگر آن كه به او عطا كند ، بايد از همه ى مردم مأيوس شود و اميدى جز به خدا نداشته باشد ، چون خداى عز و جل چنين حالتى را از دل بنده اش ببيند ، چيزى را از خدا نخواهد مگر آن كه به او عطا كند » . ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ بحار الانوار : 14 / 295 ، باب 21 . 2 ـ كافى : 2 / 148 ، باب الاستغناء عن الناس ، حديث 2 . صفحه 380 كسى كه مى گويد : الهى ! اى معبود من ; سزاوار است باطنش از تعلق به هر معبودى جز معبود حقيقى پاك باشد و شايسته است كه دنيا و مال و منال و ثروت و مقام و هر نوع شهوت و هر مادّه اى از مواد اين جهان ظاهر را به عنوان نعمت و ابزارى مشاهده كند كه خدا براى تأمين دنياى سالم و آخرت آباد در اختيارش نهاده است ، و از اين كه هر يك از آنها را به عنوان معبود و حاكم و متصرّف در امورش انتخاب كند ، سخت بپرهيزد ، زيرا هركس معبود ديگرى را هم جز خدا بپذيرد مشرك است و دعاى مشرك تا مشرك است هرگز به اجابت نمى رسد . كسى كه مى گويد : ربّى ! اى مالك و مربى من ; بايد از قيد هر ربّ باطلى چون فرعون هاى ظاهرى و باطنى و از قيد هر فرهنگى جز فرهنگ خدا آزاد باشد ، آرى ، بايد از همه ى مخلوقات كه جز به اذن خدا و اراده ى حضرت او نمى توانند ذرّه اى به انسان كمك برسانند مأيوس شد ، و فقط بايد اميد به خدا بست ، كه هركه به اين صورت با خدا باشد داراى كمال انقطاع است و چيزى در اين جهان و آن جهان كم ندارد ، و هركه به اين صورت با حضرت او نيست ، در دنيا و آخرت چيزى ندارد . عاشقان خدا ، كه نسبت به خدا و نسبت به مخلوقات از معرفت و بينش لازم برخوردار بودند و مى دانستند كه نه كليدى براى حل مشكلات در دست مخلوقى است و نه چرخى در اين عرصه گاه هستى به اراده ى مخلوقى مى گردد ، دائماً نسبت به محبوب و معشوق و معبود حقيقى در وجد و نشاط بودند و در تمام زمينه هاى زندگى از حضرتش كمال رضايت را داشتند و براى حل مشكلات خود جز او حلاّل مشكلاتى نمى شناختند و نمى ديدند ، به همين خاطر با تمام صفحه 381 وجود به محضرش عرضه مى داشتند : الهى و ربّى من لى غيرك ، أسئله كشف ضّرى و النظر فى أمرى . و عاشقانه هم چون موسى (عليه السلام) به درگاه حضرتش عرضه مى داشتند : إلهى إنَّ لى فى كَشكُولِ الفَقرِ مَا لَيسَ فِى خَزانَتِكَ . « معبود من ! در كشكول گدايى ام چيزى است كه در همه ى خزانه هاى تو وجود ندارد ! » خطاب رسيد : آنچه در كشكول گدايى توست و در خزينه هاى من نيست چيست ؟ عرضه داشت : معبودى چون تو دارم كه تو ندارى(1) . هنگامى كه حال انقطاع دست دهد و دل جز به حضرت حق توجّه نداشته باشد و دو چشم ، چون دو چشمه ى آب به درگاهش اشك زارى و انابه ريزد و چهره بر خاك مذّلت گذارده شود ، سر به دامن رحمت برگيرند و دست لطف به نوازش به سر كشند و درهاى عنايت بگشايند و مشكلات را حل كنند و در همه ى امور انسان ، نظر كريمانه اندازند و با داشتن پرونده ى پر از مخالفت و معصيت به پيشگاه لطف و رحمت راه دهند و كمال محبت را در حق انسان رعايت نمايند . سرگذشت مادر و فرزند حكيمى عارف روايت مى كند : مادرى ، جوان نورسيده ى خود را به خاطر مخالفت و نافرمانى و آزارى كه به سبب بى نظمى و توجه نكردن به نصايح به او روا داشته بود ، از خانه بيرون كرد و به او گفت : برو كه تو فرزند من نيستى ، او ساعاتى را با ديگر بچه ها به سر برد تا نزديك غروب هر يك از بچه ها به ــــــــــــــــــــــــــــــــــ صفحه 382 خانه هاى خود رفتند . چون خود را تنها ديد و از ياران وفايى مشاهده نكرد ، به خانه ى خود بازگشت ، در را بسته ديد ، سر به چوبه ى در گذاشت و از روى تضرّع و زارى و حال انقطاع ، مادر را مى خواند كه در به روى من بگشا ، ولى مادر از گشودن در امتناع مى كرد . در آن حال عالمى وارسته كه از آنجا عبور مى كرد ، دلش نسبت به آن جوان نورسيده سوخت ، حلقه به در زد و نزد مادر زبان به شفاعت گشود تا مادر فرزندش را بپذيرد . مادر گفت : اى مرد بزرگ ! شفاعتت را مى پذيرم به اين شرط كه نوشته اى به من بسپارى كه هرگاه فرزندم بعد از اين به مخالفت و نافرمانى برخاست از خانه بيرون رود و مرا هم به مادرى نخواند . عالم وارسته نامه اى به آن مضمون نوشت و به دست مادر داد و به اين طريق ميان مادر و فرزند صلح افتاد . چند گاهى از اين ماجرا گذشت ، دوباره عبور عالم به آنجا افتاد ، ديد آن پسر در كمال تضرع و زارى است و به مادر مى گويد : آنچه خواهى كن ولى در به روى من مبند و مرا از خود مران . ولى مادر از گشودن در امتناع مى كند و مى گويد : در را به رويت نمى گشايم و به خانه راهت نمى دهم و با تو به صلح و آشتى برنمى خيزم . آن مرد آگاه مى گويد : كنارى نشستم تا ببينم عاقبت كار چه مى شود ، ديدم آن نوجوان گريه ى بسيارى كرد و سر به آستانه ى در گذارد و از هوش رفت و صدايش خاموش شد ، ناگاه مادر كه از لابلاى در شاهد حال فرزندش بود ، محبت مادرى اش به جوش آمد ، در خانه را گشود و سر فرزند را از روى خاك برداشت و به دامن رأفت و عطوفت گذاشت و در حالى كه او را نوازش مى كرد مى گفت : اى نور دو ديده ام ! برخيز تا درون خانه رويم ، من اگر تو را راه نمى دادم نه اين كه قصدم در اين زمينه جدّى بود ، بلكه مى خواستم با اين كارم تو را به ترك مخالفت و گناه و قرار گرفتن در مدار طاعت و متانت تحريك كنم . گنهكار ، اگر در حال زارى و انابه حس كرد كه او را نپذيرفته اند ، نبايد نااميد صفحه 383 شود ، بلكه بايد مانند آن نوجوان به دفعات مختلف به پيشگاه حضرت محبوب رود تا منبع رحمت و بخشايش به جوش و خروش آيد و او را با محبّت و نوازش به عرصه ى رحمت و مغفرت راه دهند . اى خدا اين وصل را هجران مكن *** سرخوشان عشق را نالان مكن باغ جان را تازه و سرسبز دار *** قصد اين مستان و اين بستان مكن چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن *** خلق را مسكين و سرگردان مكن بر درختى كآشيان مرغ توست *** شاخ مشكن مرغ را پرّان مكن جمع و شمع خويش را بر هم مزن *** دشمنان را كور كن شادان مكن گرچه دزدان خصم روز روشن اند *** آنچه مى خواهد دل ايشان مكن كعبه ى اقبال اين حلقه ست و بس *** كعبه ى اميد را ويران مكن نيست در عالم ز هجران تلخ تر *** هرچه خواهى كن ولكن آن مكن(1) اگر وجود مقدس حضرت حق به امور انسان نظر اندازد ، چون آن نظر رحمت بى نهايت و كرامت و لطف بى انتهاست ، حال انسان به صلاح آيد و درد او به درمان رسد و فقر باطنى و ظاهرى اش از ميان برخيزد . در شرح حال محمود غزنوى كه چند روزى بر تخت حكومت تكيه داشت نوشته اند : روزى عبورش به لب دريا افتاد ، ديد جوانى در كمال حزن و اندوه آنجا نشسته و دام خود را براى ماهيگيرى به دريا انداخته . سلطان ، از علّت حزن و اندوه او پرسيد . جوان گفت : پادشاها ! چرا غمگين و محزون نباشم ، من و برادرانم هفت يتيم فقير هستيم و داراى مادرى پير ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ مولوى ، ديوان شمس ، شماره ى 404 . صفحه 384 و سال خورده ، من كه پس از پدر عهده دارمخارج اين عائله سنگين شده ام ، براى تأمين مخارج ، هر روز لب دريا مى آيم ، گاهى يك ماهى و زمانى دو ماهى صيد مى كنم و با زحمت و دشوارى مخارج سنگين اين خانواده ى يتيم را به دوش مى كشم . شاه گفت : علاقه دارى امروز در صيد ماهى با هم شركت كنيم ؟ جوان گفت :آرى . شاه گفت : دام صيادى را به نام شريكت از آب بيرون آور . جوان اندكى صبر كرد و سپس بندهاى دام را گرفت تا آن را از آب بيرون آورد ولى نتوانست ، شاه و يارانش براى بيرون كشيدن دام به او كمك دادند ، چون آن را از آب بيرون كشيدند ، ماهى فراوانى در آن بود . سلطان ، پس از بازگشتن به دربار ، دنبال شريكش فرستاد ، وقتى او را به حضور محمود غزنوى آوردند وى را كنار دست خود بر مسند نشاند و از او تفقد و دلجويى كرد . هركس مى گفت : شاها اين گداست و جاى او مسند شاهى نيست ; پاسخ مى داد : هرچه هست شريك ماست و بايد او هم از هر چه ما در اختيار داريم بهره مند شود . آرى ، جايى كه نظر شاه مجازى ، انسان را اينگونه رشد و ترقى دهد و نابسامانى اش را به سامان برساند ، نظر شاه حقيقى كه اوصاف كمالش بى نهايت و خزائن لطفش بى پايان است ، با انسانى نيازمند و فقير ، و تهى دستى محتاج كه براى تأمين كمبودهاى مادى و معنوى اش رو به حضرتش آورده چه مى كند ؟! نظر رحمت حق نظرى است كه پرتو آن نوح و مؤمنان را از آن طوفان عظيم رهانيد ، و چوب خشكى را در دست موسى براى از ميان بردن سطوت فرعون تبديل به اژدها كرد ، و بنى اسرائيل را از ميان امواج آب خروشان رود نيل به ساحل نجات رسانيد ، و ايّوب را از درياى بلا و مصيبت نجات داد و يوسف را از قعر چاه تاريك به تخت عزيزى مصر نشانيد و . . . . صفحه 385 حاتم اصمّ از زاهدان و عارفان وارسته ى عصر خود بود و با همه ى موقعيتى كه در ميان مردم داشت از نظر معيشت با عائله اش در كمال سختى و دشوارى به سر مى برد ، ولى اعتماد و توكّل فوق العاده اى به حضرت حق داشت . شبى با دوستانش ، سخن از حج و زيارت كعبه به ميان آوردند ، شوق زيارت و عشق به كعبه و رفتن به محلّى كه پيامبران خدا در آنجا پيشانى عبادت به خاك ساييده بودند ، دلش را تسخير و قلبش را دريايى از اشتياق كرد . چون به خانه برگشت ، زن و فرزندانش را مورد خطاب قرار داد كه : اگر شما با من موافقت كنيد من به زيارت خانه ى محبوب مشرف شوم و در آنجا شما را دعا كنم . همسرش گفت : تو با اين فقر و پريشانى و تهى دستى و نابسامانى و عائله ى سنگين و معيشت تنگ ، چگونه بر خود و ما روا مى دارى كه به زيارت كعبه روى ؟ اين زيارت بر كسى واجب است كه ثروتمند و توانا باشد . فرزندانش گفتار مادرشان را تصديق كردند ، مگر دختر كوچكش كه با شيرين زبانى خاص خودش گفت : چه مانعى دارد اگر به پدرم اجازه دهيد عازم اين سفر شود ؟ بگذاريد هرجا مى خواهد برود ، روزى بخش ما خداست و پدر وسيله و واسطه ى اين روزى است ، خداى توانا مى تواند روزى ما را از راه ديگر و به وسيله اى غير پدر به ما برساند . همه از گفته ى دختر هوشيار ، متوجه حقيقت شدند و اجازه دادند پدرشان به زيارت خانه ى حق رود و آنان را دعا كند . حاتم ، بسيار خوشحال شد و اسباب سفر آماده كرد و با كاروان حاجيان عازم زيارت شد . همسايگان وقتى از رفتن حاتم و علّت رفتنش كه گفتار دختر بود خبردار شدند به ديدن دختر آمدند و زبان به ملامتش گشودند كه چرا با اين فقر و تهى دستى اجازه دادى به سفر رود ، اين سفر چند ماه به طول مى انجامد ، بگو صفحه 386 در اين مدت طولانى مخارج خود را چگونه تأمين خواهيد كرد ؟ خانواده ى حاتم هم زبان به طعنه گشودند و دختر كوچك خانواده را در معرض تير ملامت قرار دادند و گفتند : اگر تو لب از سخن بسته بودى و زبانت را حفظ مى كردى ما اجازه ى سفر به او نمى داديم . دختر ، بسيار محزون و غمگين شد و از شدّت غم و اندوه اشكهاى خالصش به صورت بى گناهش ريخت و در آن حال ملكوتى و عرشى دست به دعا برداشت و گفت : پروردگارا ! اينان به احسان و كرم تو عادت كرده اند و هميشه از خوان نعمت تو بهره مند بودند ، آنان را ضايع مگردان و مرا هم نزد آنان شرمسار مكن . در حالى كه جمع خانواده متحيّر و مبهوت بودند و فكر مى كردند كه از كجا قوتى براى گذران امور زندگى بدست آورند ، ناگهان حاكم شهر كه از شكار برمى گشت و تشنگى شديد او را در مضيقه و سختى انداخته بود ، عده اى را به در خانه ى آن فقيران نيازمند و محتاجان تهى دست فرستاد تا براى او آب بياورند . آنان حلقه به در زدند ، همسر حاتم پشت در آمد و گفت : كيستيد و چه كار داريد ؟ گفتند : حاكم اينجا ايستاده و از شما شربتى آب مى خواهد . زن با حالت بهت به آسمان نگريست و گفت : پروردگارا ! ما ديشب گرسنه به سر برديم و امروز حاكم منطقه به ما محتاج شده و از ما آب مى خواهد !! سپس ظرفى را پر از آب كرد و نزد امير آورد و از اين كه ظرف ظرفى سفالين است عذرخواهى نمود . امير از همراهان پرسيد : اينجا منزل كيست ؟ گفتند : حاتم اصم كه يكى از زاهدان و عارفان وارسته است ، شنيده ايم او به سفر رفته و خانواده اش در كمال سختى به سر مى برند . حاكم گفت : ما به اينان زحمت داديم و از آنان آب خواستيم ، از مروّت دور است كه امثال ما به اين مستمندان زحمت دهند صفحه 387 و بارشان را بر دوش ايشان بگذارند . اين بگفت و كمربند زرّين خود را باز كرد و به داخل منزل انداخت و به همراهانش گفت : هركس مرا دوست دارد كمربندش را به اين منزل اندازد . همه ى همراهان كمربندهاى زرين خود را باز كرده به درون منزل انداختند . هنگامى كه مى خواستند برگردند حاكم گفت : درود خدا بر شما باد ، هم اكنون وزير من قيمت كمربندها را مى آورد و آنها را مى برد . چيزى فاصله نشد كه وزير پول كمربندها را آورد و تحويل همسر حاتم داد و كمربندها را گرفت و برد !! چون دخترك اين جريان را ديد ، اشك از ديدگان ريخت . به او گفتند : بايد شادمان باشى نه گريان ، زيرا خداى مهربان پرتوى از لطفش را به ما نشان داد و چنين گشايشى در زندگى ما ايجاد كرد . دخترك گفت : گريه ام براى اين است كه ما ديشب گرسنه سر به بالين نهاديم و امروز مخلوقى به ما نظر انداخت و ما را بى نياز ساخت ، پس هرگاه خداى مهربان به ما نظر اندازد آن نظر چه خواهد كرد ؟ سپس براى پدرش اينگونه دعا كرد : پروردگارا ! چنان كه به ما مرحمت كردى و كارمان را به سامان رساندى ، به سوى پدرمان هم نظرى انداز و كارش را به سامان برسان . اما حاتم در حالى با كاروان به سوى حج مى رفت كه كسى در كاروان فقيرتر از او نبود ، نه مركبى داشت كه بر آن سوار شود ، نه توشه ى قابل توجهى كه سفر را با آن به راحتى طى كند ، ولى كسانى كه در كاروان او را مى شناختند كمك ناچيزى بدرقه ى راه او مى كردند . شبى امير الحاج به درد شديدى گرفتار شد ; طبيب قافله از معالجه اش عاجز شد ، امير گفت : آيا در ميان قافله كسى هست كه اهل حال باشد تا براى من دعا كند ، شايد به دعاى او از اين بلا نجات يابم . گفتند : آرى ، حاتم اصم . امير گفت : هرچه زودتر او را به بالين من حاضر كنيد . غلامان دويدند و او را نزد امير صفحه 388 آوردند . حاتم سلام كرد و كنار بستر امير براى شفاى امير دست به دعا برداشت ; از بركت دعايش امير بهبود يافت ، به اين خاطر مورد توجه امير قرار گرفت ، پس دستور داد مركبى به او بدهند و مخارجش را تا برگشت از سفر حج به عهده ى وى گذارند . حاتم از امير سپاسگزارى كرد و آن شب با حالى خاص با خداى مهربان به راز و نياز پرداخت ، چون به بستر خواب رفت و خوابش برد در عالم خواب شنيد گوينده اى مى گويد : اى حاتم ! كسى كه كارهايش را با ما اصلاح كند و بر ما اعتماد داشته باشد ، ما هم لطف خود را شامل حال او مى كنيم ، اينك نگران همسر و فرزندانت مباش ، ما وسيله ى معاش آنان را فراهم آورديم . چون از خواب برخاست حمد و ثناى الهى را بجا آورد و از اين همه عنايت حق شگفت زده شد . هنگامى كه از سفر برگشت ، فرزندانش به استقبالش آمدند و از ديدن او خوشحالى مى كردند ، ولى او از همه بيشتر به دختر خردسالش محبت ورزيد و او را در آغوش گرفت و بوسيد و گفت : چه بسا كوچك هاى ظاهرى كه در باطن بزرگان اجتماع اند ، خدا به بزرگ تر شما از نظر سنّ توجه نمى كند ، بلكه به آن كه معرفتش در حق او بيشتر است نظر دارد ، پس بر شما باد به معرفت خدا و اعتماد بر او ، زيرا كسى كه بر او توكل كند وى را وا نمى گذارد(1) . فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى روايت كرده : يكى از طلبه هاى حوزه ى باعظمت نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملّى بود . روزى از روى شكايت و فشار روحى كنار ضريح مطهّر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)عرضه مى دارد : شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بى بديل را به چه سبب ــــــــــــــــــــــــــــــــــ صفحه 389 در حرم خود گذارده ايد ، در حالى كه من براى اداره ى امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟! شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب مى بيند كه آن حضرت به او مى فرمايد : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى بايد به هندوستان در شهر حيدرآباد دكن به خانه ى فلان كس مراجعه كنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو : به آسمان رود و كار آفتاب كند . پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهيد !! بار ديگر حضرت را خواب مى بيند كه مى فرمايد : سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت كن ، اگر نمى توانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه ى فلان راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى : به آسمان رود و كار آفتاب كند پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مى رساند و اهل خير هم با او مساعدت مى كنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حيدرآباد سراغ خانه ى آن راجه را مى گيرد ، مردم از اين كه طلبه اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى كنند . وقتى به در خانه ى آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى كنند مى بيند شخصى از پله هاى عمارت به زير آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گويد : به آسمان رود و كار آفتاب كند صفحه 390 فوراً راجه پيش خدمت هايش را صدا مى زند و مى گويد : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببريد و او را با لباس هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد . مراسم به صورتى نيكو انجام مى گيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى مى شود . فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پرزينت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پيش خود گفت : وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است . هنگامى كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه ى خود نشست . آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه مى دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، يكى از آنها را هم كه از ديگرى زيباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دين ، هم اكنون صيغه ى عقد را جارى كنيد . چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود ، پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟ راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين (عليه السلام) شعرى بگويم ، يك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده ى آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ايران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار صفحه 391 نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد ، نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد ، ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند طلبه گفت : مصراع دوم از من نيست ، بلكه لطف خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) است . راجه سجده ى شكر كرد و خواند : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند *** به آسمان رود و كار آفتاب كند وقتى نظر كيميا اثر حضرت مولا ، فقير نيازمندى را اينگونه به ثروت و جاه و جلال برساند ، نتيجه ى نظر حق در حقّ عبد چه خواهد كرد ؟ صفحه 392 « إِلهِى وَمَوْلاَىَ أَجْرَيْتَ عَلَىَّ حُكْماً اتَّبَعْتُ فِيهِ هَوَى نَفْسِى » « وَلَمْ أَحْتَرِسْ فِيهِ مِنْ تَزْيِينِ عَدُوِّى ، فَغَرَّنِى بِمَا أَهْوَى وَأَسْعَدَهُ عَلَى ذلِكَ » « الْقَضاءُ ، فَتَجاوَزْتُ بِمَا جَرَى عَلَىَّ مِنْ ذلِكَ بَعْضَ حُدُودِكَ ، وَخَالَفْتُ بَعْضَ أَوَامِرِكَ » « معبود من و سرور من ! مرا به تكاليف شرعيه و وظايف دينيه مكلّف و موظّف نمودى ولى من ( به جاى انجام آن تكاليف ) از هواى نفسم پيروى كردم ، و ( در اين زمينه ) از آرايشگرى دشمنم ( يعنى هواى نفس كه همه ى بدى ها و گناهان را در نظرم مى آراست تا انجامش بر من آسان باشد ) خود را حفظ نكردم ، پس مرا به خواهش دل فريفت و آن دشمن را قضا و حكم تو ( كه بر آزادى و اختيارم جريان يافته بود ) كمك داد ، پس به سبب آن قضا و حكمى كه بر من جريان يافت از بخشى از حدود تو تجاوز كردم ، و با برخى از فرمان هايت مخالفت نمودم » . آنچه خداى عزيز آراستگى انسان را به آن خواسته ، مانند : عقايد حقّه كه جايگاهش قلب است ، و اخلاق حسنه كه محلّش نفس و باطن است ، و اعمال صالحه كه ظرفش اعضا و جوارح است ، و از همه ى آنها تعبير به تكليف و وظيفه و مسئوليت شده ، جلوه ى ربوبيت و حكمت و دانش و رحمت و احسان خداست ، و بر اساس مصلحت دنيا و آخرت انسان و خيرخواهى نسبت به او صفحه 393 تنظيم شده است . بدون ترديد اگر خواسته هاى حق در اين زمينه ها با خلوص نيت و با عشق و همت اجرا شود و در هر شرايطى انجام پذيرد ، انسان به رشد و كمال لازم مى رسد و سعادت دنيا و آخرتش تأمين مى شود و مورد خوشنودى حق و رضاى اولياى الهى قرار خواهد گرفت و هُماى حيات طيبه را در آغوش جان مى گيرد ، و در آخرت علاوه بر چشيدن طعم رحمت ، براى ابد در بهشت با پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان محشور مى گردد . تنها چيزى كه مانع اجراى خواسته هاى خداست ، هواى نفس است كه عبارت است از : خواسته هاى بى محاسبه و بى در و پيكر انسان ، كه در صورت فعال بودن اين خواسته ها در باطن آدمى ، همه ى گناهان و معاصى و موارد شهوات و زر و زيور دنياى فانى را آنچنان براى انسان مى آرايد و خوش نما جلوه مى دهد كه دل را از دست مى برد و جان را اسير مى كند و همه ى نيروى انسان را براى رسيدن به آنها ، گرچه به قيمت پايمال شدن حقوق فرد و خانواده و اجتماع باشد ، به كار گيرد و از وجود او موجودى شرور و بى قيد و بند و آزاد از همه ى اصول اعتقادى و اخلاقى و عملى مى سازد ، كه نه به خود و نه به ديگران در هيچ زمينه اى رحم نخواهد كرد و هم چون حيوان چموش در عرصه گاه حيات ، بى توجه به حقايق و واقعيات مى تازد ، تا پنجه ى مرگ ، گلويش را بفشارد و او را از شر خودش ، و ديگران را نيز از شرارتش راحت كند . اى بسته بند هوا و هوس *** جهدى تا هست اين نيم نفس اى طوطى شكّر خا تا كى *** با زاغ و زغن باشى به قفس از شاخه ى گل پوشيده نظر *** سودا زده ى هر خارى و خس هر لاشه نباشد طعمه ى شير *** عنقا نرود به شكار مگس دولت در سايه ى شاهين نيست *** سلطان هما را زيبد و بس صفحه 394 كارى زتو هيچ نرفت از پيش *** رحمى بر خويش بكن زين پس گر خود نكنى بر خود رحمى *** اميد مدار ز ديگر كس اى دوست ندارد مفتقرت *** فرياد رسى تو به دادش رس اگر رسول بزرگوار اسلام در روايتى كه بسيار مشهور است فرموده اند : أَعدَى عَدُوِّكَ نَفسُك الَّتِى بَيْنَ جَنْبَيْكَ(1) . « دشمن ترين دشمنانت همان نفس مادّى است كه ميان دو پهلويت قرار دارد » . سخنى به حق فرموده اند و هشدارى بسيار مهم به انسان داده اند . آرى ، نفس امّاره و آنچه در قرآن و روايات از آن تعبير به هوا شده در دشمنى ورزيدن نسبت به انسان از همه ى دشمنان دشمن تر است ، زيرا هواى نفس است كه دنيا و آخرت انسان را به باد مى دهد و آدمى را به هر كار شرى وامى دارد و از هر كار خيرى باز مى دارد . از حضرت رضا (عليه السلام) روايت شده كه : مردى از من درباره ى حقيقتى كه خير دنيا و آخرت را يك جا براى انسان جمع مى كند چيست ؟ سؤال كرد . به او گفتم : با نفس خود مخالفت كن(2) . رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : أَفْضَلُ الجِهادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتِى بَيْنَ جَنْبَيْهِ(3) . « برترين جهاد ، جهاد كسى است كه با نفس مادّى اش كه بين دو پهلويش قرار دارد ، جهاد كند » . و نيز به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ بحار الانوار : 67 / 64 ، باب 45 ، حديث 1 . 2 ـ سفينة البحار : 8 / 298 . 3 ـ وسائل الشيعه : 15 / 163 ، باب 1 ، حديث 20216 . صفحه 395 يَا عَلِىُّ أَفْضَلُ الجِهادِ مَنْ أَصْبَحَ لاَيَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَد(1) . « اى على ! برترين جهاد ، جهاد كسى است كه چون صبح كند قصد ظلم و تجاوز به هيچ كس را نداشته باشد » . انسان ، اگر خودش را در اختيار هواى نفس يعنى خواسته هاى بى محاسبه و شهوات مخالف حق قرار دهد ، هواى نفس با اغواگرى ها و وسوسه هايش انسان را فريب مى دهد و او را در فضاى آن فريب از ياد خدا و توجه به قيامت و حسابرسى حق و روز مرگ و اجراى تكاليف و وظايف باز مى دارد ; و آنگاه قضاى الهى كه در اين زمينه آزادى و اختيار انسان است در اين فريب كارى به اين دشمن غدّار كمك مى دهد و انسان را وادار مى كند كه از اين آزادى و اختيار به جاى استفاده كردن براى انجام تكاليف الهى و انسانى در گناه و معصيت و ظلم و تجاوز بهره گيرد و از مقررات و حدود الهى و پاى بندى هاى اصولى تجاوز كند و با فرامين سعادت بخش حق مخالفت نمايد . ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ وسائل الشيعه : 15 / 162 ، باب 1 ، حديث 20214 . صفحه 396 « فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَىَّ فى جَمِيعِ ذلِكَ » « وَلاَ حُجَّةَ لِى فِيمَا جَرَى عَلَىَّ فِيهِ قَضَاؤُكَ ، وَأَلْزَمَنِى حُكْمُكَ وَبَلاَؤُكَ » « ( معبود و سرور من ) ! براى تو نسبت به من در همه ى اين امور ( جهت محكوميت من در دنيا و آخرت ) حجت و برهان قاطع هست ، و براى من در آنچه آزادى و اختيارم كه آن را به دست هواى نفس سپردم به من جريان داده است و حكم و آزمايشت مرا به آن ملزم نموده است هيچ حجّت و برهانى نيست » . انسان ، نسبت به ضلالت و گمراهى و كجى و انحراف و ارتكاب معاصى و گناهانش در دنيا و آخرت هيچ حجّت و برهانى كه بتواند او را در اين زمينه ها در پيشگاه خدا معذور بدارد ، ندارد . اگر بگويد : تمكن و قدرت نداشتم ، دروغى بس بزرگ گفته ، زيرا انواع نعمت ها و بدن سالم براى انجام تكاليف و وظايف ، تمكن و قدرت است . اگر بگويد : نسبت به فرامين حق جاهل بودم به اين خاطر از انجام تكاليف باز ماندم ; باز بودن راه كسب معرفت و رجوع به عالِم و فراغت براى مطالعه ى قرآن و كتاب هاى دينى حجّتى است كه بر ضد او اقامه خواهد شد . اگر بگويد : از عقل محروم بودم ، دروغ آشكارى به ميان آورده ، زيرا اگر از صفحه 397 عقل محروم بود چگونه امور معيشت و مادّى و كسب و تجارت و داد و ستد خويش را به نظم مى آورد ؟! اگر بگويد : چنانچه پيامبرى از سوى خدا مى آمد و امام هدايتى برايم قرار داده مى شد از آيات حق و هدايت هدايتگر پيروى مى كردم ; به او مى گويند : صد و بيست و چهار هزار پيامبر فرستاده شد ، و دوازده امام معصوم براى هدايت گمراه قرار داده شد ، چه شد كه در امور مادى و معيشتى خود به كاوش در هر برنامه اى برخاستى ، ولى براى امور معنوى خويش قدمى برنداشتى ؟ اگر بگويد : عالِمى دين شناس و كتابى هدايت كننده و مسجدى آباد از معنويت برايم نبود ; مى گويند : افترا و تهمت مى بندى ، زيرا صداى هدايت ما از هر جهت و از هر جانب رسا بود ، ولى غفلت و تكبر و خودپسندى و حالت زشت هواپرستى ات مانع از اين شد كه گوش به صداى هدايت فرا دهى و از راه حق پيروى كنى ! با توجه به اين حقايق كه به گوشه اى از آن اشاره شد درب حجّت خدا براى محكوم كردن انسان در دنيا و آخرت باز ، و درب هر عذر و بهانه اى به روى انسان براى معذور نشان دادن خود و فرار از مجازات بسته است . در اين حقيقت آشكار و واقعيت واضح ـ كه حاكميت حجّت خدا بر انسان و محكوميت انسان به عذاب الهى است ـ فقط به نقل يك روايت بسيار مهم كه در معتبرترين كتاب هاى حديث آمده اكتفا مى شود : حميد بن زياد از حسن بن محمد كِندى از احمد بن حسن ميثمى از ابان بن عثمان از عبدالاعلى روايت مى كند كه : سَمِعْتُ أَباعَبدِاللّهِ (عليه السلام) يَقولُ : تُؤْتَى بِالْمَرأَةِ الحَسناءِ يَوْمَ القِيامَةِ الَّتِى قَدِ افْتُتِنَتْ فِى حُسْنِها فَتَقولُ : يَا رَبِّ حَسَّنْتَ خَلْقِى حَتَّى لَقِيتُ مَا لَقِيتُ ; فَيُجاءُ بِمَريَمَ (عليها السلام)فَيُقالُ : أَنْتِ أَحْسَنُ أَوْ هذِهِ ؟ قَدْ حَسَّنَّاهَا فَلَمْ تُفْتَتَنْ . وَيُجاءُ بِالرَّجُلِ الحَسَنِ الَّذِى صفحه 398 قَدْ افْتُتِنَ فِى حُسْنِهِ فَيَقولُ : يَا رَبِّ حَسَّنْتَ خَلْقِى حَتّى لَقِيتُ مِنَ النِّساءِ مَا لَقِيتُ ، فَيُجاءُ بِيُوسُفَ (عليه السلام) فَيُقالُ : أَنتَ أَحْسَنُ أَو هذا ؟ قَدْ حَسَّنَّاهُ فَلَمْ يُفْتَتَنْ . وَيُجاءُ بِصاحِبِ البَلاَءِ الَّذِى قَدْ أَصَابَتْهُ الفِتْنَةُ فِى بَلاَئِهِ فَيَقُولُ : يَا رَبِّ شَدَّدْتَ عَلَىَّ البَلاَءَ حَتَّى افْتُتِنْتُ ; فَيُؤْتَى بِأَيّوبَ (عليه السلام) فَيُقالُ : أَبَلِيَّتُكَ أَشَدُّ أَوْ بَلِيَّةُ هذا ؟ فَقَدِ ابْتُلِىَ فَلَمْ يُفْتَتَنْ(1) . « از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم : زنى زيبا را در قيامت مى آورند كه به خاطر زيبايى اش در فتنه و فساد افتاد ، پس براى معذور نشان دادن خود مى گويد : پروردگارا ! مرا زيبا آفريدى و به خاطر زيباييم به انواع شهوات و گناهان دچار شدم . پس مريم (عليها السلام) را مى آورند و مى گويند : تو زيباترى يا اين انسان والا ، ما او را بسيار زيبا آفريديم ولى خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد . و مردى زيبا را مى آورند كه به خاطر زيبايى اش به انواع مفاسد و گناهان آلوده شد ، مى گويد : پروردگارا ! مرا زيبا آفريدى تا جايى كه زيبايى ام مرا به آغوش زنان نامحرم كشاند . پس يوسف (عليه السلام) را مى آورند و مى گويند : تو زيباترى يا اين انسان والا ، ما او را بسيار زيبا آفريديم ولى خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد . و شخصى را كه به آسيب و بلا و مصيبت و رنج دچار شد مى آورند كه به خاطر نجات از بلا و آسيب خود را در فتنه و فساد و امور حرام قرار داد ، مى گويد : پروردگارا ! مرا به بلاى سختى دچار كردى تا جايى كه بردبارى و استقامتم از دست رفت و به فتنه و فساد دچار شدم . پس ايّوب (عليه السلام) را مى آورند و مى گويند : بلا و آسيب تو سخت تر بود يا اين انسان والا كه به انواع بلاها گرفتار شد ولى خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد » . از جان بگذر جانان بطلب *** آنگاه ز جانان جان بطلب ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ كافى : 8 / 228 ، حديث يأجوج و مأجوج ، حديث 291 ; بحار الانوار : 7 / 285 ، باب 13 ، صفحه 399 با قلب سليم اسلام جو *** پس مرتبه ى سلمان بطلب از فتنه ى شرك خفىّ و جلىّ *** ايمن چو شوى ايمان بطلب در وادى فقر بزن قدمى *** پس دولت بى پايان بطلب گر گنج حقايق مى طلبى *** از كُنج دل ويران بطلب ور گلشن خندان مى جويى *** چشمى ز غمش گريان بطلب گر باده ى خام تو را بايد *** اى دل جگر بريان بطلب گر همّت خضر تو را باشد *** سرچشمه ى جاويدان بطلب سوز غم و ساز سخنرانى *** از « مفتقر » نالان بطلب * * * صفحه 400 « وَقَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِى بَعْدَ تَقْصِيرِى وَإِسْرَافِى عَلَى نَفْسِى » « مُعْتَذِراً نادِماً مُنْكَسِراً ، مُسْتَقِيلا مُسْتَغْفِراً مُنِيباً ، مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً » « لاَ أَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا كَانَ مِنِّى ، وَلاَ مَفْزَعاً أَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ فِى أَمْرِى » « غَيْرَ قَبُولِكَ عُذْرِى ، وَإِدْخَالِكَ إِيَّاىَ فِى سَعَةِ مِنْ رَحْمَتِكَ » « اكنون اى معبود و معشوقم به پيشگاه لطف و رحمتت آمدم ولى پس از كوتاهى ورزيدن در انجام فرمان هايت و زياده روى در خواسته هاى نفسم عذرخواه و پشيمان ، شكسته دل و جوياى گذشت و خواهان آمرزش ، بازگشت كنان ولى با حالت اقرار و اذعان و اعتراف به گناه ، بى آن كه به خاطر آنچه از زشتى از من سر زده گريزگاهى بيابم و نه پناهگاهى كه به آن روى آورم به دست آورم ، جز اين كه تو خداى مهربان پذيرنده ى عذرم باشى در اين بخش از دعا ، اميرالمؤمنين (عليه السلام) به همه ى زمينه هايى كه سبب جلب آمرزش و رحمت است اشاره فرموده : اعلام كوتاهى در عبادت ، زياده روى در شهوات نفسانى ، عذرخواهى همراه با پشيمانى ، شكسته دلى و درخواست گذشت ، طلب آمرزش همراه با بازگشت به سوى حق ، اقرار و اعتراف به گناه ، صفحه 401 نيافتن گريزگاه و پناهگاه جز فضاى پذيرش عذر از سوى حق و ورود به اين ناله و آه و تضرع و زارى و انابه و اقرار ، حقيقتى است كه حضرت محبوب شنيدنش را از عاشق تائب و عاصى بيچاره و فرارى بازگشته ، دوست دارد . روايت است كه : يكى از طالبان سلوك نزد يكى از اولياى الهى آمد و گفت : من عازم پيشگاه حضرت احديت و رفتن به حضور مقام ربوبيّت و حضور به درگاه الوهيت هستم ، به من بگو چه هديه اى به محضر ربّ ودود و خداى غفور و مالك ملوك ببرم ؟ زيرا دست خالى به حضور او رفتن از كمال پستى و بى معرفتى است . آن ولىّ عارف و سالك عاشق گفت : آنجا چيزى ببر كه نباشد ، آنجا همه ى كمالات از علم و حلم و قدرت و رحمت و مشيت و لطف و بينايى و شنوايى و كرم و كرامت و صدق و عدالت و سطوت و هيبت هست و چيزى كه در آنجا نيست سوزدل و اشك روان و آه و زارى و تضرّع و انكسار است . آرى ، او عاشق صداى گنهكار تائب و عاصى بازگشته و تهى دست ورشكسته است و جاى انكار نيست كه هر معشوقى دوستدار شنيدن صداى عاشق و التماس و لابه ى اوست ، چنانكه هر عاشقى دوستدار نظر محبوب و التفات و توجّه او و پاسخ دادن وى به خواسته ى عاشق است . بعضى از بزرگان نقل كرده اند كه : چون زليخا از قدرتش سوء استفاده كرد و به عنوان رفع تهمت از خود ، يوسف پاك دامن را به زندان انداخت ، از بسيارىِ محبّت و عشق و علاقه اى كه به او داشت ، و به خاطر تقواى يوسف نمى توانست به وصالش برسد ، در صدد برآمد صداى محبوب را بشنود و به ناله اش گوش صفحه 402 فرا دهد ، به يكى از غلامانش گفت : او را چندين تازيانه بزن ; ولى غلام چون روى الهى و صورت ملكوتى و حالت عرشى يوسف را مى ديد ، به اين عمل راضى نمى شد ، لباس ضخيمى بر بدن يوسف قرار مى داد و بر او تازيانه مى زد كه حضرت را به درد نياورد . زليخا ، هرچه به انتظار نشست صدايى از يار نشنيد ، به غلام گفت : او را سخت تر بزن . غلام به يوسف گفت : مى ترسم مرا در انجام نگرفتن فرمان به زحمت اندازند ، اكنون قسمتى از بدنت را برهنه كن و مرا از اين كه تازيانه اى سخت بزنم معذور بدار ، يوسف كريمانه پذيرفت ، با وارد شدن تازيانه ناله ى جانسوزى كشيد كه آن ناله گوش عاشق را نوازش داد . چون زليخا ز او شنيد اين بار آه *** گفت بس كين آه بود از جايگاه پيش از ين آن آه ها ناچيز بود *** آه اين بارى ز جاى تيز بود گر بود در ماتمى صد نوحه گر *** آه صاحب درد را باشد اثر هنگامى كه قوم يونس آگاه شدند يونس آنان را ترك كرده و به ديار ديگر شتافته و با ديدن مقدمات و آثار عذاب ، يقين به آمدن عذاب و نابودى و هلاكت خود پيدا كردند با هدايت عالمى دلسوز ، دانستند كه تنها راه علاج ، بردن عجز و انكسار و اعتذار و عذرخواهى و تضرّع و زارى و اقرار و اعتراف به گناه به پيشگاه خداى مهربان و آمرزنده ى گنهكاران است . با چنان حالى ، بزرگ و كوچك ، خرد و كلان ، پير و جوان ، مرد و زن با پوشيدن جامه ى كهنه و با پاى برهنه روى به بيابان گذاشتند . مردان يك طرف و زنان طرفى ديگر و كودكان شيرخوار جداى از آغوش مادران در گوشه اى از بيابان ، همه با هم به ناله و زارى و توبه و انابه پرداختند ، صفحه 403 حتى حيوانات هم بانگ ناله سر دادند ، شهادت به وحدانيت به زبان جارى ساختند ، راز و نياز دلسوزانه و عاشقانه به ميان آوردند ، توبه و پشيمانى نشان دادند ، از شرك و عصيان بازگشتند و گروهى عرضه داشتند ، پروردگارا ! يونس گفته بود كه بندگان و بردگان را آزاد كنيد تا مستحق پاداش شويد و گفته بود هرجا درمانده و بيچاره اى ديديد به فرياد او برسيد ، هم اكنون ما بندگان درمانده و بيچاره توايم ، جز تو فريادرسى نداريم ، به فرياد ما برس . چون راز و نياز و مناجات و سوز گدازشان به پيشگاه كريم مهربان پذيرفته شد ، برات نجاتشان در رسيد و ابر عذاب و سحاب صاعقه بار از بالاى سرشان برفت و ابر رحمت و لطف پديد آمد و همه با توبه ى قبول شده خوش و خرم به شهر بازگشتند و به كار و كوشش طبيعى خود مشغول شدند . در هر صورت روى آوردن به جانب حضرت حق و اعلام تقصير و ورشكستگى و عذرخواهى و ندامت و طلب گذشت و مغفرت و اقرار و اعتراف به گناه ، از عناصر حقيقى توبه و از عوامل آمرزش و مغفرت و جلب رحمت و لطف حضرت محبوب است . دمى با تو بودن كه جان جهانى *** بود خوشتر از يك جهان زندگانى بكن جلوه اى شاهد عالم آرا *** كه چون شمع دارم سر سرفشانى ز طور تو هيهات اگر پا بگيرم *** نينديشم از پاسخ لن ترانى چو پروانه پروا ندارم ز آتش *** بود نيستى هستى جاودانى بسى دورم از شاهراه طريقت *** ز كوى حقيقت نديدم نشانى چه باشد كه افتاده اى را به همت *** به سر حدّ اقليم عزّت رسانى خرابم كن از باده ى عشق چندان *** كه آسوده گردم ز دنياى فانى دل « مفتقر » در هواى تو خون شد *** بيا تا كه باقى بود نيمه جانى صفحه 404 « اَللَّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِى ، وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّى ، وَفُكَّنِى مِنْ شَدِّ وَثاقِى » « يا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِى ، وَرِقَّةَ جِلْدِى ، وَدِقَّةَ عَظْمِى ، يَا مَنْ بَدَأَ خَلْقِى » « وَذِكْرِى ، وَتَرْبِيَتِى وَبِرِّى وَتَغْذِيَتِى ، هَبْنِى لاِبْتِدَاءِ كَرَمِكَ ، وَسَالِفِ بِرِّكَ بِى » « خدايا ! عذرم را بپذير ، و به بدى حالم كه در نهايت سختى است رحم كن ، و از بند و زنجير محكم گناه كه بر دست و پاى وجودم بسته شده رهايم ساز ، پروردگارا ! بر ناتوانى جسمم ، و نازكى پوستم ، و نرمى استخوانم رحم كن ، اى كه آغازگر آفرينش و ياد و پرورش و نيكى بر من و تغذيه ام بودى ، اكنون مرا به همان كرم و بزرگوارى نخستت ، و پيشينه ى احسانت بر من ببخش » . در اين بخش از دعا عارف عاشق و تائب صادق و مناجاتى لايق ، احساس مى كند كه درهاى لطف و رحمت باز است و معشوق آماده ى شنيدن راز و نياز است ; بر اين اساس عرضه مى دارد : عذرم را كه همان جهالت و نادانى و جوانى و عصيان گرى و اسارت در دست هواى نفس و ضعف اراده ام بوده بپذير ، كه از اين پس با معرفتى كه با توفيق تو به حقيقت پيدا كرده ام و از تاريكى جهالت درآمده ام و شور جوانى و عصيان گرى فرو نشسته است و تا حدّى از شر هواپرستى خلاص شده ام و اراده ام با تمرين ترك گناه و انجام پاره اى طاعات صفحه 405 قوى شده ، از گناه و معصيت كناره مى گيرم و از شيطان و هوا مى گريزم و به پيشگاهت اقامت مى كنم و با لطف و عنايتت به جبران گذشته و اصلاح مفاسدم برمى خيزم . پروردگارا ! سختى بدى حالم ، كبر و خودبينى ، حرص و حسد ، بخل و طمع ، ريا و خودنمايى و ساير صفات رذيله است ، اگر اين بدحالى در من بماند ، تبديل به بيمارى مهلك و سرطانى نابودكننده مى شود ، كه هيچ راه علاجى براى آن نخواهد ماند ، پس به اين بدحالى من رحم كن كه اگر رحمت تو شامل حال من شود از سوء حال به احسن حال مى رسم و به حسنات اخلاقى آراسته مى شوم . در سايه ى عنايت تو ، كبر جايش را به تواضع ، و حرص جايش را به قناعت ، و حسد جايش را به غبطه ، و بخل جايش را به جود و سخاوت ، و طمع مقامش را به قبول كفاف و عفاف ، و ريا محلش را به خلوص و اخلاص خواهد سپرد . پروردگارا ! زنجيرهاى سنگين شيطانى و غل هاى خطرناك هواى نفسانى بر دست و پاى عقل و قلب و جان و باطن و اعضا و جوارحم نهاده شده و مرا از هر حركت مثبت و عبادت و طاعت عاشقانه و عمل خير و نيك بازداشته و نمى گذارد قدمى به سوى تو بردارم و خود را به پيشگاه لطف و عنايت تو برسانم ، اكنون كه به توفيق تو ناله از دل مى كشم و اشك ندامت و حسرت بر چهره مى ريزم و فرياد فريادخواهيم به درگاهت بلند است و عاشق آزادى و رهايى از اين همه زنجيرم ، دست قدرت و رحمت و لطف و كرامتت را به سوى اين گرفتار و اسير دراز كن و زنجيرها و غل هاى گران شيطانى و هواى نفسانى را از دست و پاى وجودم بگشا و مرا در فضاى باعظمت آزادى قرار ده و از اين اسارت ذلّت بار و حالت نكبت زا نجات ده . اگر امروز كه در دنيا هستم رحمتت به فريادم نرسد و مرا از زير بار گران اين زنجيرها كه تحميلات وسوسه گرى هاى شيطانى و فشارهاى هواى نفسانى صفحه 406 و رذايل اخلاقى و حالات فرعونى و قارونى و بلعم باعورايى است نجات ندهد ، فرداى قيامت دچار زنجيرها و غل هايى مى شوم كه در قرآن مجيد از آنها خبر داده اى كه به دست و پاى كافران و مشركان و معاندان و مجرمان مى گذارند و آنان را به سوى جهنم و آتش فروزان مى كشانند . « ما براى كافران زنجيرها و غل ها و آتش افروخته آماده كرده ايم » . « او را بگيريد و در غل و زنجيرش كنيد ، سپس به دوزخش در افكنيد ، آنگاه او را در زنجيرى كه طولش هفتاد ذرع است ببنديد ، زيرا او هرگز به خداى بزرگ ايمان نمى آورد » . آرى ، اگر امروز مرا از اين غل ها و زنجيرهاى تحميلى آزاد نكنى ، روزى خواهد رسيد كه هيچ راهى براى آزاديم باز نخواهد بود . آنان كه از اين زنجيرها و غل ها آزادند ، به راحتى و مشتاقانه به سوى هر عبادت و طاعتى و هر عمل خيرى قدم برمى دارند و روز پايان عمر هم با شنيدن نداى ( ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً )(3) به سوى معشوق پر مى كشند و براى ابد در آغوش رحمتش قرار مى گيرند . ولى گرفتاران به اين زنجيرها و غل ها نمى توانند قدمى براى طاعت بردارند و به كار خيرى اقدام كنند ، اينان در اين چند روز دنيا در زندان شيطان و هوا با دست و پاى بسته اسيرند و روز پايان ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ انسان : 4 . 2 ـ حاقه : 30 ـ 33 . صفحه 407 عمرشان با دنيايى از حسرت و اندوه و يأس و نااميدى ، و با سختى جان كندن در حالى كه حس مى كنند همه چيز را باخته و در كمال تهى دستى و بيچارگى هستند و مال و منال و مقام و اولاد هرگز نمى توانند به فرياد آنان برسند ، روحشان با بسته شدن به زنجيرهاى آتش به سوى دوزخ كشانده مى شود ! داستان شگفت انگيز مرگ هارون زمانى كه بيمارى هارون الرشيد در خراسان شديد شد ، فرمان داد طبيبى از طوس حاضر كنند ، آنگاه سفارش كرد ادرار او را با ادرار گروهى از بيماران و از افراد سالم بر طبيب عرضه كنند ، طبيب شيشه ها را يكى پس از ديگرى بررسى مى كرد و بى آنكه بداند از كيست ، گفت : به صاحب اين شيشه بگوييد وصيتش را آماده كند ، زيرا نيرويش مضمحل شده و بنيه اش فرو ريخته است . هارون از شنيدن اين خبر از زندگيش مأيوس شد و اين رباعى را خواند : ان الطبيب بطبه و دوائه *** لا يستطيع دفاع نحب قد أتى ما للطبيب يموت بالداء الّذى *** قد كان يبرء مثله فيما مضى طبيب با طبابت و دارويش قدرت دفاع در برابر مرگى كه فرا رسيده ندارد ، اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بيمارى كه در گذشته آن را درمان مى كرد مى ميرد ؟! در آن حال به او خبر دادند كه مردم شايعه ى مرگش را پخش كرده اند ، براى اين كه اين شايعه برچيده شود فرمان داد چهارپايى آوردند تا بر آن سوار شود و ميان مردم ظاهر گردد ، وقتى سوار شد ناگهان زانوى حيوان سست شد ، گفت : مرا پياده كنيد كه شايعه پراكنان راست مى گويند ، سپس سفارش كرد كفن هايى برايش بياورند ، از ميان آنها يكى را انتخاب كرد و گفت : در كنار همين بسترم صفحه 408 قبرى براى من آماده كنيد سپس نگاهى در قبر كرد و اين آيات را خواند : مجرمى هستم كه كارم از كار گذشته و زبان به اين حقيقت مى گشايم كه : مال و ثروتم چيزى از عذاب خدا را از من برطرف نكرد و امروز كه روز بيچارگى من است به دادم نرسيد ، نه تنها مال و ثروتم مشكلى را از من حل نكرد و گرهى را برايم نگشود ، بلكه قدرت و سلطنتم نيز نابود شد و از دستم رفت(2) . آرى ، اى خداى من ! با توجه به زنجيرها و غل هاى قيامت بر ناتوانى جسمم و نازكى پوستم و نرمى استخوانم رحم كن ، كه اگر اين غل ها و زنجيرهاى گناه بر من بماند ، يقيناً فرداى قيامت به صورت غل ها و زنجيرهاى آتشين مجسم مى شود و بر همه ى اعضا و جوارحم مى نهند و در كمال بى طاقتى و ناتوانى جسمانى و نازكى پوست و نرمى استخوان بايد براى ابد در آن زنجيرها و غل ها بمانم و بى آن كه مرگى برايم باشد در طبقات دوزخ بسوزم !! عزيزان ، بياييد مانند مردى كه نامش توبه بود و به قول شيخ بهائى غالباً به محاسبه ى نفس مى پرداخت ، ما هم هر روز و هر شب از خود حساب بكشيم . او در حالى كه شصت ساله بود ، مجموعه ى ايام آن را حساب كرد ، 21500 روز شد ، گفت : واى بر من اگر در برابر هر روز يك گناه بيشتر نكرده باشم ، اگر چنين باشد 21500 گناه مرتكب شده ام ، آيا مى خواهم خدا را با اين همه گناه ملاقات كنم ؟ در اين هنگام نعره اى زد و به زمين افتاد و جان به جان آفرين 1 ـ حاقه : 28 ـ 29 . صفحه 409 تسليم كرد !! (1) خدايا ، هرچه هستم بنده ى توام ، مخلوق و آفريده شده ى توام ، در حيطه ى تصرف و قدرت توام ، محكوم اراده و خواسته ى توام ، راه گريزى به جايى ندارم ، اى خدايى كه آغازگر آفرينش من از خاك ، سپس از نطفه ، آنگاه از علقه و پس از آن از مضغه بوده اى و در حالى كه چيزى نبودم به من توجه كردى و از من ياد فرمودى و مرا آفريدى و پس از آن به تربيت مادى و معنويم اقدام كردى و از احسان و نيكى ات مرا برخوردار فرمودى و از انواع نعمت هايت مرا تغذيه كردى ، اكنون با كمال تواضع و با حال زارى و تضرع و انكسار و خاكسارى از حضرتت درخواست مى كنم مرا ببخش ، به همان كرم نخستت و پيشينه ى احسانت بر من و از گناهانم درگذر و برات آزادى از عذاب دنيا و آخرت را به من عنايت كن . ما همه مستان اين مى بوده ايم *** عاشقان درگه وى بوده ايم ناف ما بر مهر او ببريده اند *** عشق او در جان ما كاريده اند آب رحمت خورده ايم اندر بهار *** روز نيكو ديده ايم از روزگار اى بسا كز وى نوازش ديده ايم *** در گلستان رضا گرديده ايم بر سر ما دست رحمت مى نهاد *** چشم هاى لطف بر ما مى گشاد از براى لطف عالم را بساخت *** ذرّه ها را آفتاب او نواخت فرقت از قهرش اگر آبستن است *** بهر قدر وصل او دانستن است تا دهد جان را فراقش گوشمال *** دل بداند قدر ايام وصال * * * ــــــــــــــــــــــــــــــــــ صفحه 410 « يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَرَبِّى ، أَتُرَاكَ مُعَذِّبِى بِنَارِكَ بَعْدَ تَوْحِيدِكَ » « وَبَعْدَ مَا انْطَوَى عَلَيْهِ قَلْبِى مِنْ مَعْرِفَتِكَ ، وَلَهِجَ بِهِ لِسَانِى مِنْ ذِكْرِكَ » « وَاعْتَقَدَهُ ضَمِيرِى مِنْ حُبِّكَ ، وَبَعْدَ صِدْقِ اعْتِرَافِى وَدُعَائِى خَاضِعاً لِرُبُوبِيَّتِكَ » « اى معبود و سرور و مالك من ! آيا اينگونه مى دانندت كه مرا به آتش دوزخ ( يا آتش فراقت ) عذاب مى كنى ، پس از آن كه به يگانگى ات اقرار كردم ، و پس از آن كه قلبم از نور معرفتت بر حقيقت توحيد پيچيده شده است ، و زبانم از ياد حضرتت به توحيد گويا شده است ، و باطنم از عشق و محبتت بر توحيد گره خورده و محكم و استوار شده است ، و پس از صداقت در اعتراف به توحيد و درخواست خاضعانه ام به پيشگاه ربوبيتت ؟! » نه ، به ذات مقدست سوگند احدى از پيامبران و امامان و اوليا و عارفان و عاشقان و عابدان و زاهدان و تائبان اينگونه نمى دانندت كه مرا با اين حقايقى كه به توفيق خود به من عطا كردى به آتش دوزخ بسوزانى ، بلكه اينگونه مى دانندت كه مرا در قيامت به لطف خود بنوازى و به رحمتت دستگيرى كنى و از زشتى هايم درگذرى و در بهشت جايم دهى و با عاشقانت محشورم نمايى . صفحه 411 انسانى كه تا اندازه اى با كمك آيات قرآن و روايات و احاديث ، بخصوص احاديث مربوط به حق و از راه شنيدن معارف از اهل اللّه و مطالعه در آفرينش موجودات و تعمّق در در و ديوار هستى و انديشه در نظام خلقت ، به شناخت وجود مقدس حضرت حق و اوصافش موفق شده ، و عقلا و عملا هر معبودى جز او را باطل و هر ربّى جز او را هالك دانسته ، و به زبان سر و زبان قلب و همه ى ذرات وجودش گوياى كلمه ى طيّبه ى « لا إله إلاّ اللّه » است ، و دلش خانه ى توحيد و عملش در هر زمينه اى نفى بت زنده و جاندار مى باشد ، در اصطلاح شرع « موحّد » است . مكتب انبياى عظام و پيامبران گرام ، بر پايه ى چنين توحيدى بوده و همه ى دعوتشان بر اين اساس است . آنان ، همه ى مردم را به اقرار و ايمان به يكتايى و يكى بودن و توحيد خداوند خوانده اند ; و چنان كه از بسيارى از آيات قرآن استفاده مى شود ، دعوت پيامبران به جنبه ى عملى توحيد ، و طرد نظامات غير الهى است . مفاهيم و معناى اعتقادى توحيد ، در جنبه ى فكرى و زير بنايى و پاك كردن فكر از شرك اهميت دارد . در اين ناحيه ، با مشركينى كه براى خدا شريك قائل شده اند ، و كسانى كه قائل به مبدأ خير و مبدأ شر و يزدان و اهريمن ، و يا قائل به حلول خدا در غير ، يا قائل به ارباب انواع شده اند ، و كسانى كه خدا را مركّب شمرده اند مانند نصارى ، و بالاخره فرقه ى مجسّمه كه خدا را جسم دانسته اند كه از جاهل ترين آنها در عصر ما فرقه ى وهابيه هستند ، سخن گفته مى شود . و در ناحيه ى عمل كه فرع همان عقيده و فكر است ، آنچه اهميت دارد پرستش خداى يگانه و پرهيز از پرستش و اطاعت غير اوست . كه اولى ، از استقامت و صحت فكر و توحيد و معرفت الهى صحيح منبعث مى شود ; و دومى ـ يعنى شرك در صفحه 412 عبادت ـ از شرك فكرى و اعتقادى و عقايد سخيف و باطل برمى خيزد ; و در حقيقت نهى از عبادت غير خدا نهى از عقايد سخيفه اى است كه موجب اين عبادت مى شود . جنبه ى عملى ـ كه پرستش و اطاعت از خداى يگانه باشد ـ به وسيله ى كتاب هاى آسمانى و پيامبران الهى از مردم خواسته شده است . و چون شرك فعلى و عملى مانند شرك قولى ، ظاهرترين نشانه ى شرك فكرى و عقيده اى است ، از اين جهت يك جنبه ى بسيار مهم دعوت انبيا قرار داده شده است . از اين رو اين جنبه ى عملى توحيد در زندگى بشر ، و ظهور خاصيت انسانى او ، و نجات وى از بردگى و استضعاف ، بسيار مؤثر است ; و اطاعت از طواغيت و ارباب قدرت را از بين مى برد . پيامبران ، اهتمام داشتند كه جامعه را از آلودگى اين شرك نيز پاك سازند و به بشر ، آزادى و كرامت انسانى ببخشند . و فرعون ها و زمامداران جبّار و سران استعمارگر جهان و نادانان بت پرست ، كه با عقيده ى توحيد به مخالفت برمى خواستند ، بيشتر از جهت خطرى بود كه جنبه هاى عملى توحيد براى استكبار و استعلاى آنان داشت . علت ديگر اثر عملى شرك بود كه پرستش و خاكسارى بعضى از مردمان پوچ ، آنان را به استكبار عادت داده بود . چنان كه در قرآن آمده است : « و هنگامى كه به آنان گويند : لا إله إلاّ اللّه ، استكبار مىورزند » . چرا كه اين كلمه براى خوى به بردگى كشيدن انسان ها به وسيله ى آنان ، و براى سلطه و اختيارى كه از مردم به دست گرفته و آنان را از حقوقشان محروم ــــــــــــــــــــــــــــــــــ صفحه 413 كرده بودند ، خطرى جدى بود . زيرا عقيده به توحيد و گفتن كلمه ى توحيد ، واجب الاطاعة بودن آنان را ملغى مى ساخت و دستورات و تشريفات و امتيازات آنان را از بين برد(1) . بنابراين اعتقاد به يگانگى حق ، و اين كه وجود مقدس او شبيه و مانند و شريك و همتايى ندارد ، و ذاتش با صفاتش يكى است ، و فرمانروايى بر همه ى هستى ويژه ى اوست ، و مرگ و حيات و ظاهر و باطن و ملك و ملكوت و غيب و شهود و آفريدن و ميراندن و ايجاد و تحول در جهان هستى همه و همه به دست اوست ، و به عبارت ديگر : اعتقاد به خدايى كه قرآن و پيامبران و امامان معرفى كرده اند ، و اطاعت از فرامينش در همه ى امور زندگى ، و نفى هر بت و بت تراش و بت پرست ، و نفى هر شيطان و طاغوت و طاغوت خواه از فضاى زندگى ، توحيد محض و محض توحيد است ; و آن كه بر پايه ى اين حقيقت قولا و عملا فرياد « لا إله إلاّ اللّه » و « لا مؤثر فى الوجود إلاّ اللّه » و « لا حول ولا قوّة الاّ باللّه » بزند موحّد حقيقى و مؤمن واقعى و سالك صراط مستقيم است . اميرالمؤمنين على (عليه السلام) كه با ديده ى دل ، حقيقة الحقايق را مشاهده كرده ، در خطبه هاى متعددى از « نهج البلاغه » زمينه ى شناخت خدا و پرستش او را به عاشقان اين حقيقت ارائه مى كند : « آغاز دين شناخت اوست ، و كمال شناختش باور كردن او ، و نهايت از باور كردنش يگانه دانستن او ، و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او ، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات ( زايد بر ذات ) از اوست ; چه اين كه هر صفتى گواه اين است كه غير موصوف است ، و هر موصوفى شاهد بر اين است كه غير صفت است . پس هركس خداى سبحان را با صفتى وصف كند او را با قرينى پيوند داده ، و هركه او را با قرينى پيوند دهد دوتايش انگاشته ، و هركه دوتايش ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ الهيات در نهج البلاغه : 129 . صفحه 414 انگارد داراى اجزايش دانسته ، و هركه او را داراى اجزاء داند حقيقت او را نفهميده ، و هركه حقيقت او را نفهميد برايش جهت اشاره پنداشته ، و هركه براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده ، و هركه محدودش بداند چون معدود به شماره اش آورده ، و كسى كه گويد : در چيست ؟ حضرتش را در ضمن چيزى درآورده ، و آن كه گفت : بر فراز چيست ؟ آن را خالى از او تصور كرده است . ازلى است و چيزى بر او پيشى نجسته ، و نيستى بر هستى اش مقدم نبوده . با هر چيزى است ولى بدون پيوستگى با آن ، و غير هر چيزى است اما بدون دورى از آن . پديد آورنده ى موجودات است بى آن كه حركتى كند و نيازمند به كارگيرى ابزار و وسيله باشد . بيناست بدون احتياج به منظرگاهى از آفريده هايش . يگانه است ; چرا كه او را مونسى نبوده تا به او انس گيرد و از فقدانش دچار وحشت شود »(1) . يا در خطبه اى ديگر مى فرمايد : « اى مردم ! خدا را خدا را در آنچه در قرآنش رعايت آن را به شما فرمان داده ، و در آنچه از حقوق خود نزد شما امانت نهاده ; زيرا خداوند شما را بى هدف نيافريده و مهمل رها نكرده و در جهالت و كوردلى وا نگذاشته . اعمال شما را به خير و شر نام و نشان نهاده و آگاه به كردار شماست و مدت اقامت شما را در دنيا معين نموده و كتابش را به عنوان بيان كننده ى حقايق بر شما نازل كرده و براى هدايت شما مدت زمانى پيامبرش را در دنيا زندگى داده ، تا آن كه دينش را براى او و شما در آنچه در قرآن فرستاده كامل كرد . دينى كه آن را براى خود پسنديد و به زبان پيامبرش كردار محبوب و مكروه و نواهى و اوامرش را به ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ نهج البلاغه : خطبه ى 1 « اول الدين معرفته . . . » ، ترجمه ى مؤلف . صفحه 415 شما رساند ، و برايتان جاى عذرى نگذاشت و بر شما اتمام حجت كرد و تهديد به عذابش را پيش فرستاد و شما را از عذاب شديد پيش رويتان ترساند . بنابراين باقى مانده ى عمر را دريابيد و در اين باقى مانده ، خود را ( در برابر مصيبت و طاعت و معصيت) به شكيبايى واداريد »(1) . كسى كه اعتقاد به توحيد را از قرآن و پيامبران و امامان و اولياى الهى دريافت كند ، و به واجبات و فرايض الهى عمل كند ، و از گناهان و معاصى اجتناب قَالَ رَسولُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : خَيْرُ العِبَادَةِ قَوْلُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ(2) . « پيامبر خدا فرمود : بهترين عبادت ، گفتن لا إله إلاّ اللّه است » . قَالَ رَسولُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : مَنْ مَاتَ وَلاَ يُشْرِكْ بِاللَّهِ شَيْئاً اَحْسَنَ اَوْ أَساءَ دَخَلَ الجَنَّةَ(3) . « پيامبر خدا فرمود : كسى كه بميرد و چيزى را شريك خدا قرار نداده باشد ، خوبى كرده باشد يا بدى ( با آمرزش بدى اش ) به بهشت وارد مى شود » . عَن أَبى جَعْفَر . . . مَا مِن شَىْء أَعْظَمُ ثَواباً مِن شَهَادَةِ أنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ; لاَِنَّ اللّهَ « امام باقر فرمود : چيزى از نظر پاداش ، عظيم تر از شهادت به لا إله إلاّ اللّه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ نهج البلاغه : خطبه ى 85 « فاللّه اللّه أيّها الناس . . . » ، ترجمه ى مؤلف . 2 ـ كافى : 2 / 506 ، باب تسبيح ، حديث 5 ; توحيد صدوق : 18 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 2 . 3 ـ توحيد صدوق : 19 ، باب ثواب الموحدين و العارفين ، حديث 5 . 4 ـ توحيد صدوق : 19 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 3 . صفحه 416 نيست ، زيرا چيزى با خداى عز و جل برابر نيست ، و هيچ كس در كار خدايى با او شريك نيست » . قَالَ أبُوعَبدِاللّهِ : إِنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالى حَرَّمَ أَجْسادَ المُوَحِّدِينَ عَلَى النَّارِ(1) . « امام صادق (عليه السلام) فرمود : يقيناً خداى تبارك و تعالى جسدهاى موحدين را بر آتش حرام كرده است » . قَالَ اَبوعَبدِاللّهِ : قَوْلُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ثَمَنُ الجَنَّةِ(2) . « امام صادق (عليه السلام) فرمود : گفتن لا إله إلاّ اللّه بهاى بهشت است » . قَالَ رَسولُ اللّهِ : إِنَّ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ كَلِمةٌ عَظِيمَةٌ كَرِيمَةٌ عَلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، مَنْ قَالَها مُخْلِصاً اسْتَوْجَبَ الجَنَّةَ ، وَمَن قَالَها كَاذِباً عَصَمَتَ مَالُهُ وَدَمُهُ وَكَانَ مَصيرُهُ إِلَى النَّارِ(3) . « پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : لا إله إلاّ اللّه ، كلمه ى بزرگ و باارزشى نزد خداست ; كسى كه آن را خالصانه بگويد مستحق بهشت مى شود ، و كسى كه قَالَ رَسولُ اللّهِ : وَالَّذِى بَعَثَنِى بِالْحَقِّ بَشِيراً لاَ يُعَذِّبُ اللّهُ بِالنَّارِ مُوَحِّداً أَبَداً . . .(4) . « پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : سوگند به كسى كه مرا بر پايه ى حق بشارت دهنده فرستاد ، خدا هيچ موحدى را ابداً به آتش عذاب نمى كند » . آرى ، اى خداى مهربان ! اى عاشق اهل توحيد ، هيچ كس تو را اينگونه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ توحيد صدوق : 20 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 7 . 2 ـ توحيد صدوق : 21 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 13 . 3 ـ توحيد صدوق : 23 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 18 . 4 ـ توحيد صدوق : 29 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 31 . صفحه 417 نمى داند كه مرا پس از اقرار حقيقى و خالصانه به توحيدت و پس از آن كه با معرفت و شناختت ، دلم بر اساس توحيد پيچيده و زبانم به يادت بر پايه ى توحيد گويا شده و باطنم بر عشقت گره خورده و پس از اقرار صادقانه ام به يگانگى ات و درخواست فروتنانه ام در برابر ربوبيت ، مرا عذاب كنى . صفحه 418 « هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ ، أَوْ تُبَعِّدَ مَنْ أَدْنَيْتَهُ » « أَوْ تُشَرِّدَ مَنْ آوَيْتَهُ ، أَوْ تُسَلِّم إِلَى الْبَلاَءِ مَنْ كَفَيْتَهُ وَرَحِمْتَهُ » « آرى ، باور نمى كنم كه مرا به عذاب دوزخ گرفتار كنى ، زيرا اين كار از تو بسيار بسيار بعيد است ، تو بزرگوارتر از آن هستى كه پرورده ات را تباه كنى ، يا آن را كه به خود نزديك نموده اى و از مقام قرب خود بهره مندش ساخته اى دور نمايى ، يا آن را كه پناه دادى از خود برانى ، يا كسى را كه خود كفايت كرده اى و به او رحم نموده اى به امواج بلا و گرفتارى واگذارى » . پروردگار مهربان از ابتداى آفرينش انسان تا زمان از دنيا رفتنش او را در مدار دو نوع تربيت قرار مى دهد : الف ـ تربيت مادى ، ب ـ تربيت معنوى . الف ـ سبب تربيت مادى ، نعمت هاى بى شمارى است كه انسان يا به اختيار خود از آنها استفاده مى كند ، مانند خوردن ، آشاميدن ، تنفس و . . . يا به اراده ى حق در رشد و تكامل مادى اش مؤثر است ، مانند نيروهاى شگفت انگيزى كه در بدن مواد را جذب مى كند و با فعل و انفعالات لازم به هر كجاى بدن كه مورد نياز بدن است مى رساند . در سوره ى يونس به صورتى كلّى و به طور اجمال به اين معنا اشاره شده است: صفحه 419 « بگو : چه كسى شما را از آسمان ( به وسيله ى باران و برف و نور خورشيد و ماه و فعل و انفعالات فضا و هزاران واقعيتى كه از آن آگاه نيستند ) روزى مى دهد ؟ و چه كسى شما را از زمين ( به وسيله ى روياندن ميليون ها نوع گياه و پرورش حيوانات حلال گوشت و معادن و ميليون ها حقيقتى كه دانش شما به آن نمى رسد ) روزى مى دهد ؟ يا چه كسى است كه حاكم بر گوشها و ديدگان است ؟ و چه كسى است كه زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده خارج مى سازد ؟ و چه كسى است كه كارها را تدبير مى كند ؟ خواهند گفت : خدا . پس بگو : آيا پروا نمى كنيد ؟ » ما از تشريح يك عضو از اعضاى بدن ، و درك و فهم همه ى حقايق آن عاجزيم و از سپاس و شكرش ناتوان ، چه رسد به همه ى اعضاى بدن و هماهنگى و نظمى كه ميان آنها و نيز ميان آنها و عوامل بيرونى برقرار است . براى اينكه بدانيد در اين كارگاه احسن تقويمى ، جلوه ى ربوبيت حضرت حق چه شگفتى هايى را به وجود آورده ، فهرستوار به يك عضو كه عضو بينايى است اشاره مى شود . تشكيلات اصلى چشم عبارت است از : 1 ـ كاسه ى چشم . 2 ـ كره ى چشم . 3 ـ عضلات خارجى چشم . 4 ـ پلك ها . 5 ـ ملتحمه . 6 ـ دستگاه اشكى . كاسه ى چشم : حفره ى مخروطى شكل است كه جدارهايش به وسيله ى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ صفحه 420 استخوان پيشانى ، فكّ فوقانى ، گونه اى ، شب پره ، پرويزنى ، اشكى و كامى پوشيده شده است . كره ى چشم : 51 كاسه ى چشم را اشغال و بقيه ى كاسه ى چشم با چربى ، نيام ها ، اعصاب ، رگهاى خونى ، عضلات و غده ى اشكى پر شده است . عضلات چشم : چهار عضله ى راست، موسوم به راست فوقانى، تحتانى، داخلى و خارجى است ، و دو عضله ى مايل ، موسوم به مايل فوقانى و تحتانى است . هسته هاى مغز ميانى و پل مغزى ، حركات چشم را كنترل مى كنند . پلك ها و مژه ها : كار شستشو و بسته شدن در هنگام خطر و خواب را به عهده دارند . ملتحمه : پرده ى نازك مخاطى است كه فرش پلك هاست . دستگاه اشكى : شبيه يك بادام است كه از راه يك استخوان به بينى راه دارد و همواره چشم را مرطوب و شفاف و تميز نگاه مى دارد . كره ى چشم از سه پرده ى صلبيه ، مشيميه و شبكيه آفريده شده است . 1 ـ صلبيه : سپيدى چشم است و عبارت است از پوشش خارجى براى حفاظت كره ى چشم كه از جلو به قرنيه تبديل مى شود . 2 ـ مشيميه : عبارت از پرده ى ميانى است كه بخشى از آن تشكيل جسم مژگانى داده و كارش تنظيم عدسى چشم براى ديدن فواصل مختلف است . 3 ـ عنبيه : بخش رنگى چشم است ، سوراخى كه در مركز آن است مردمك نام دارد و عملش تنظيم نور است و به موازات نور عضلات تنگ كننده و گشاد كننده دارد . عدسى كارش انكسار نور براى ميزان كردن تصوير روى شبكيه است و شبكيه اندام گيرنده ى نور است . فرمان هايى كه از طرف سلول هاى عصبى به اعضا كه يكى از آنها چشم است مى رسد متعدد است ، مثلا به يك ماهيچه فرمان انبساط داده مى شود و در همان صفحه 421 آن فرمان بسته شدن چشم ها و توليد عرق در غدد مربوطه نيز صادر مى شود !! با توجه به تعداد سلول اعصاب بدن كه تقريباً 15 ميليارد است و در نظر گرفتن اين سيستم دشوار بايد اقرار كرد كه بنا به گفته ى پروفسور اشتين بوخ يك كارشناس الكترونيك براى ايجاد چنين دستگاه ، چهل هزار سال وقت لازم دارد !! چه كسى است كه اين نظام شگفت انگيز جهان هستى را تدبير مى كند ؟ فطرت همگان و عقل جميع انسان ها پاسخ مى دهد : خدا . پس به آنان بگو : آيا از شرك و كفر و از مخالفت با اوامر او نمى پرهيزيد ؟ ب ـ اسباب تربيت معنوى : عقل ، فطرت ، وجدان ، نبوت ، امامت ، كتاب هاى آسمانى به ويژه قرآن است ، كه حضرت حق به انسان در بكارگيرى اين نعمت هاى معنوى آزادى و اختيار داده ، تا در سايه ى اين آزادى و اختيار تلاش و كوشش و تربيتش از ارزش برخوردار شود و شايسته ى رضايت و رحمت و مغفرت و بهشت شود . اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين بخش از دعا به پيشگاه خدا عرضه مى دارد : كسى كه تا حدودى با بيدارى و بينايى به وسيله ى نعمت هاى مادّى و معنوى ، جلوه ى ربوبيّت و تربيت تو را پذيرفته و به اين خاطر او را به قرب پيشگاهت رسانده اى و به فضاى رحمتت پناه داده اى ، بسيار بسيار بعيد است كه وى را تباه كنى و ساختمان تربيتش را به فساد و خرابى سپارى ، و با اين كه پناهش دادى از خود برانى و در حالى كه در همه ى امور او را كفايت كرده اى و به وى رحمت آورده اى او را به امواج سهمگين بلا و مصائب و گرفتارى ها واگذارى . صفحه 422 تو چنان مهربانى و آن قدر كريم و بزرگوارى كه در خطابى به انسان با داشتن لغزش ها و گناهان بسيارش فرموده اى : نَادَيتُمُونِى فَلَبَّيتُكُم ، سَألتُمونِى فَأعطَيتُكُم ، بَارَزتُمُونِى فَأمهَلتُكُم ، تَرَكتُمُونِى فَرَعيتُكُم ، عَصَيتُمُونِى فَسَتَرتُكُم ، فَإن رَجَعتُم إلىَّ قَبِلتُكُم ، وَإن أدبَرتُم عَنِّى انتَظَرتُكُم . أنَا أجوَدُ الأجوَدِينَ وَأكرَمُ الأكرَمِينَ وَأرحَمُ الرّاحِمِينَ(1) . « مرا خوانديد به شما جواب دادم ، از من خواستيد به شما عطا كردم ، با من به مخالفت برخاستيد به شما مهلت دادم ، مرا ترك كرديد شما را رعايت نمودم ، مرا معصيت كرديد من نسبت به شما پرده پوشى نمودم ، اگر به سويم باز گرديد شما را مى پذيرم و اگر به من پشت كرديد ، به انتظار بازگشت شما مى مانم . من بخشنده ترين بخشندگان و كريم ترين كريمان و مهربان ترين مهربانانم » . علامه ى مجلسى از على بن ابراهيم قمى روايت مى كند : چون قارون به انكار موسى و تكذيب نبوتش برخاست و از پرداخت زكات مال امتناع ورزيد و به موسى تهمت زد ، موسى به حضرت حق شكايت كرد ، حق تعالى فرمود : آسمان ها و زمين را فرمان دادم تو را اطاعت كنند ، هر فرمانى مى خواهى به آنان بده . موسى به سوى خانه ى قارون روان شد ، در حالى كه قارون به كارمندانش امر كرده بود درهاى قصرش را به روى موسى ببندند . موسى هنگامى كه به قصر قارون رسيد و ديد درها را به رويش بسته اند ، اشاره اى به درها كرد ، پس همه ى درها باز شدند . چون قارون نگاهش به موسى افتاد ، دانست كه موسى با عذاب آمده ، عرضه داشت : اى موسى ! از تو مى خواهم به حق خويشاوندى و قرابتى كه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ تفسير كشف الاسرار : 3 / 374 . صفحه 423 ميان من و توست به من رحم كنى . موسى گفت : اى فرزند لاوى ! با من سخن مگوى كه سودى براى تو ندارد . پس به زمين خطاب كرد : قارون را بگير . پس قصر با آن چه در آن بود به زمين فرو رفت . قارون در آن حال گريست و باز به موسى به حق خويشاوندى و قرابت سوگند داد . ولى موسى پاسخ گفت : اى فرزند لاوى ! با من سخن مگوى . قارون گرچه استغاثه كرد ، ولى موسى كه از حركات ناهنجار او دلش سوخته بود به استغاثه ى او جواب نداد ، موسى پس از هلاكت قارون به محل مناجات خود رفت . . . حق تعالى به او فرمود : اى موسى ! قارون و قومش به تو استغاثه نمودند ، ولى تو به فرياد آنان نرسيدى ، به عزّت و جلالم سوگند اگر به من رو آورده بود به فريادش مى رسيدم ولى چون تو را خواند و به تو متوسّل شد او را به تو واگذاشتم !! حق تعالى گفت : قارون زار زار *** خواند اى موسى تو را هفتاد بار تو ندادى هيچ بار او را جواب *** گر به زارى يك رهم كردى خطاب شاخ شرك از جان او بركندمى *** خلعت دين در سرش افكندمى كردى اى موسى به صد دردش هلاك *** خاكسارش سر فرو دادى به خاك گر تو او را آفريده بوده اى *** در عذابش آرميده بوده اى آنكه بر بى رحمتان رحمت كند *** اهل رحمت را ولى نعمت كند هست درياهاى فضلش بى دريغ *** در بر آن جرمها يك اشك ميغ هركه را باشد چنان بخشايشى *** كى تغير آرد از آلايشى هركه او عيب گنهكاران كند *** خويش را از خيل جباران كند(1)* * * ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ عطار نيشابورى ، منطق الطير ، حكايت موسى و قارون . صفحه 424 در « تفسير نيشابورى » آمده : در عصر پيامبر اسلام جوانى به مرز مرگ رسيد . از حضرت ختمى مرتبت درخواست شد كه از آن جوان عيادت كند . حضرت به بالين او آمد ، در حالى كه زبان جوان از شهادت به مراتب ايمان بسته بود ! حضرت پرسيدند : آيا تارك نماز بوده ؟ گفتند : نه . فرمود : از پرداخت زكات امتناع داشته ؟ گفتند :نه . فرمود : عاق پدر بوده ؟ گفتند : نه . فرمود : عاق مادر است ؟ گفتند : آرى . پس مادر او را احضار فرمودند و از او خواستند وى را حلال كند و از او درگذرد ، عرضه داشت : چگونه از او گذشت كنم در حالى كه به صورتم سيلى زده و چشمم را معيوب كرده . حضرت فرمود : آتش بياوريد . مادر پرسيد : آتش براى چه مى خواهيد ؟ فرمود : مى خواهم به جزاى عملى كه اين جوان مرتكب شده او را بسوزانم ! مادر عرضه داشت : من هرگز راضى نمى شوم او را بسوزانيد ، زيرا نه ماه در شكمم بوده و با شيره ى جانم پرورش يافته ، و دو سال او را شير داده ام و تربيتش كرده ام و سالها در كنارم بوده ، اگر بناست او را بسوزانيد من از او گذشت مى كنم تا از سوختن نجات يابد . مادرى كه مربّى مجازى است راضى نمى شود فرزندش را كه نسبت به او خطا كرده بسوزانند ، چگونه خداى كريم كه مربى حقيقى انسان است و آدمى را از نقص به كمال رسانده و انسان بر اثر ضعف اراده و جهالت و نادانى گاهى نسبت به او دچار لغزش شده راضى مى شود كه بنده اش را به آتش بسوزاند ؟ هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ . صفحه 425 روايت شده : يزيد بن مهلب مبلغى درهم و دينار از وكيع كه از اشراف خراسان بود طلب داشت . شخصى را مأموريت داد كه آن مبلغ را از نماينده ى وكيع وصول كند ، آن شخص نماينده ى وكيع را در سختى و مشقّت قرار داد و او را آزار و اذيت كرد . روزى نماينده ى يزيد بن مهلب ، نماينده ى وكيع را به مجلس يزيد بن مهلب برد تا نماينده ى وكيع از يزيد براى پرداخت درهم و دينار مهلت بخواهد ; در آن هنگام سفره ى غذا چيدند ، نماينده ى يزيد به نماينده ى وكيع گفت : برخيز از مجلس بيرون شويم . نماينده ى وكيع گفت : اگر بند از بندم جدا كنيد تا از اين غذا نخورم بيرون نمى روم . و سپس شروع به خوردن غذا كرد ، پس از صرف غذا از يزيد بن مهلب مهلت خواست ، يزيد به نماينده ى خود گفت : از اين پس از نماينده ى وكيع مطالبه ى درهم و دينار نكن ، زيرا از سفره ى ما غذا خورد و از نمك ما چشيد ، مروّت اقتضا نمى كند كه او را آزار دهيم . يقيناً عبدى كه از نمك مادى و معنوى مولاى كريمى چون حضرت حق خورده ، آقايى و رحمت و لطف حضرت او اقتضا نمى كند كه او را به عذاب بسوزاند . ارباب تاريخ نوشته اند : سيصد اسير از محلى نزد معن بن زائده كه از سرداران بزرگ بود آوردند . معن به كشتن همه ى آنان فرمان داد . جوانى در ميان اسيران كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود گفت : اى امير ! تو را به خدا سوگند مى دهم ما را مكش تا هريك آبى بياشاميم . معن گفت : همه را آب دهيد . چون اسيران آب صفحه 426 خوردند ، جوان گفت : اى امير ! اكنون همه ى ما مهمان تو شديم و اكرام مهمان جزء وظايف بزرگان است . معن گفت : راست گفتى و فرمان داد همه را راستى همانگونه كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) خبر داده ، بسيار بسيار بعيد است كه خداى مهربان مهمان خود را كه از سفره ى مادى و معنوى او استفاده كرده به عذاب بسوزاند . اگر بديم و گر نيك خاكسار توايم *** فتاده بر ره تو خاك رهگذار توايم بلندى سر ما خاكسارى در توست *** به نزد خلق عزيزيم ز آن كه خوار توايم تويى قرار دل ما اگر قرارى هست *** وگر قرار نداريم بى قرار توايم به سوى توست به هر سو كه مى كنيم سفر *** به هر ديار كه باشيم در ديار توايم اگر اطاعت تو مى كنيم مخلص تو *** وگر كنيم گناهى گناهكار توايم به هرچه در دل ما بگذرد تو آگاهى *** اگر ز خلق نهانيم آشكار توايم ز كرده هاى بد خويشتن بس خجليم *** بپوش پرده ى عفوى كه شرمسار توايم اگرچه نامه سياهيم از اطاعت تو *** چو « فيض » دشمن ديويم و دوستدار توايم بگوش هوش شنيدم كه هاتفى مى گفت *** غمين مباش كه ما يار غمگسار توايم صفحه 427 « وَلَيْتَ شِعْرِى يَا سَيِّدِى وَإِلَهِى وَمَوْلاَىَ » « أَتُسَلِّطُ النَّارَ عَلَى وُجُوه خَرَّتْ لِعَظَمَتِكَ سَاجِدَةً ، وَعَلَى أَلْسُن نَطَقَتْ » « بِتَوْحيدِكَ صادِقَةً ، وَبِشُكْرِكَ مادِحَةً ، وَعَلى قُلُوب اعْتَرَفَتْ بِإِلَهِيَّتِكَ مُحَقِّقَةً » « وَعَلَى ضَمَائِرَ حَوَتْ مِنَ الْعِلْمِ بِكَ حَتَّى صارَتْ خَاشِعَةً ، وَعَلَى جَوارِحَ سَعَتْ » « إِلَى أَوْطَانِ تَعَبُّدِكَ طَائِعَةً ، وَأَشَارَتْ بِاسْتِغْفَارِكَ مُذْعِنَةً ، مَا هكَذَا الظَّنُّ بِكَ » « وَلاَ أُخْبِرْنَا بِفَضْلِكَ عَنْكَ يَا كَرِيمُ ، يَا رَبِّ » « اى آقاى من و معبود و سرورم ! اى كاش مى دانستم آيا آتش را بر چهره هايى كه براى عظمتت سجده كنان بر زمين نهاده شده مسلّط مى كنى ، و نيز بر زبان هايى كه صادقانه به توحيدت و به سپاس گزاريت مدح كنان گويا شده ، و بر دل هايى كه بر پايه ى تحقيق ، به خداييت اعتراف كرده ، و بر باطن هايى كه معرفت به تو آنها را فراگرفته تا آنجا كه در پيشگاهت خاضع و فروتن شده ، و به اعضايى كه مشتاقانه به سوى پرستشگاههايت شتافته و اقرار كنان جوياى آمرزشت بوده اند ، شگفتا آيا اين همه را به آتش بسوزانى ! هرگز چنين گمانى به تو نيست ، و از فضل و احسانت چنين خبرى به ما نداده اند ، اى بزرگوار ، اى پروردگار » . صفحه 428 در ميان تمام عبادات تنها عبادتى كه مى توان گفت عبادت جامع است ، نماز است . نمازگذار به وسيله ى نماز ، كمال خضوع و فروتنى و خاكسارى خود را به پيشگاه حضرت محبوب مى برد ، و به وسيله ى نماز ، به يگانگى و توحيد او اقرار مى كند ، و به سبب نماز ، سپاسگزارى خود را به حق تقديم مى نمايد . و بر پايه ى تحقيق و معرفت به خدايى اش اعتراف مى كند و اين اعضا و جوارح اند كه با اتصال به اراده ى انسان ، مشتاقانه به مساجد و به كعبه و به حرم پيامبر و امامان مى شتابند . علاوه بر اين ، اهل معرفت كه تا حدى خدا و خود و اهداف آفرينش را شناخته اند . به محضر عظمتش فروتنى دارند و در خلوت و آشكار و در هر شرايط خوش و ناگوار به يگانگى اش اقرار مى كنند و با زبان قلب و حال و قال ، نعمت هاى بى شمارش را سپاس مى گزارند و دل نورانى و قلب استوارشان بر پايه ى تحقيق و معرفت به الوهيت او اقرار مى نمايد و با باطن هاى مملوّ از آگاهى و معرفتشان به درگاه مباركش خضوع مى كنند و با اعضا و جوارحشان براى جلب رضايت او به مساجد و معابد مى روند . اينان چگونه به حضرت دوست گمان بد برند ؟ و چرا به جناب او حسن ظن نداشته باشند ؟ كدام پيامبر و كدام امام و كدام كتاب آسمانى از جانب حضرت حق به آنان خبر داده اند كه بندگانى چون شما را به عذاب مبتلا مى كنند و چهره ها و زبانها و دل ها و نهادها و اعضا و جوارحتان را به آتش مى سوزانند ؟! اينان با توجه به اينكه پيامبران و امامان و كتاب هاى آسمانى به آنان خبر داده اند كه مردم مؤمن و دارندگان عمل صالح و آراستگان به اخلاق حسنه ، گرچه لغزشى هم داشته اند ولى با توبه و انابه جبران كرده اند ، هرگز به آتش قيامت و آتش فراق محبوب سوزانده نخواهند شد . صفحه 429 در اين بخش لازم است رواياتى درباره ى نماز ـ كه عبادتى جامع است ـ نقل شود . از حضرت كريم عاجزانه بخواهيم كه همه ى ما را با رعايت شرايط ـ به ويژه خلوص و اخلاص ـ به اين عبادت بزرگ كه مانع از دچار شدن انسان به عذاب فردى است موفق بدارد . رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در رواياتى درباره ى نماز مى فرمايد : الصَّلاةُ مِن شَرايِعِ الدِّينِ ، وَفِيها مَرضَاةُ الرَّبِّ عَزَّ وَجَلَّ ، وَهِىَ مِنْهاجُ الأَنْبِياءِ(1) . « نماز از قوانين دين است . خوشنودى پروردگار در نماز است و نماز راه پيامبران است » . جَعَلَ اللّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ قُرَّةَ عَيْنِى فِى الصَّلاةِ ، وَحَبَّبَ إِلىَّ الصَّلاةَ كَمَا حَبَّبَ إِلَى الجائِعِ الطَّعَامَ ، وَإِلَى الظَّمآنِ المآءَ . وَإِنَّ الجائِعَ إِذَا أَكَلَ شَبِعَ ، وَإِنَّ الظَّمآنَ إِذَا شَرِبَ رَوِىَ ، وَأَنا لا أَشْبَعُ مِن الصَّلاةِ(2) . « خدا كه ثنايش بزرگ است ، نور چشم و خوشنودى قلب مرا در نماز قرار داده است و نماز را محبوب من نموده ، چنان كه طعام ، محبوب گرسنه و آب ، محبوب تشنه است . و يقيناً گرسنه وقتى مى خورد سير مى شود و تشنه هنگامى كه مى نوشد سيراب مى گردد و من از نماز سير نمى شوم » . إِذَا قُمتَ إِلَى الصَّلاةِ وَتَوَجَّهتَ وَقَرأْتَ أُمَّ الكِتابِ وَما تَيَسَّرَ مِنَ السُّوَرِ ثُمَّ رَكَعتَ فَأَتمَمتَ رُكُوعَها وَسُجودَها وَتَشَهَّدتَ وَسَلَّمتَ ، غُفِرَ لَكَ كُلُّ ذَنْب فيمَا بَينَكَ وَبَينَ الصَّلاةِ الَّتى قَدَّمتَها إِلى الصَّلاةِ المُؤَخَّرَةِ(3) . « هنگامى كه به نماز ايستادى و به سوى قبله رو كردى و فاتحة الكتاب و هر كدام از سوره هاى قرآن را كه ميسّر بود خواندى ، سپس به ركوع رفتى و ركوع ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ خصال : 2 / 522 ، حديث 11 ; ميزان الحكمه : 7 / 3092 ، الصلاة ، حديث 10528 . 2 ـ مكارم الاخلاق : 461 ، الفصل الخامس ; ميزان الحكمه : 7 / 3092 ، الصلاة ، حديث 10535 . 3 ـ امالى صدوق : 549 ، حديث 22 ; ميزان الحكمه : 7 / 3096 ، الصلاة ، حديث 10556 . صفحه 430 و سجود را به اتمام رساندى و تشهد خواندى و سلام دادى ، همه ى گناهان بين تو و بين نمازى كه به جا آورى تا نماز آينده ، مورد آمرزش قرار مى گيرد » . اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره ى نماز در رواياتى فرموده است : الصَّلاةُ تَستَنْزِلُ الرَّحْمَةَ(1) . « نماز رحمت را نازل مى كند » . الصَّلاةُ قُربَانُ كُلِّ تَقىّ(2) . « نماز نزديك كننده ى هر پرهيزگارى به خداست » . أُوصِيكُم بِالصَّلاةِ وَحِفْظِهَا ، فَإِنَّها خَيْرُ العَمَلِ وَهِىَ عَمُودُ دِينِكُم(3) . « شما را به نماز و حفظ آن سفارش مى كنم ، زيرا نماز بهترين عمل و پايه ى دين شماست » . إِنَّ الإنسانَ إِذَا كانَ فِى الصَّلاةِ فَإِنَّ جَسَدَهُ وَثِيابَهُ وَكُلَّ شَىء حَولَهُ يُسَّبِّحُ(4) . « انسان هنگامى كه در نماز است ، جسم و لباسش و هر چه اطراف اوست تسبيح مى گويند ! » يا كُميلُ ! لَيسَ الشَّأنُ أن تُصَلِّىَ وَتَصُومَ وَتَتَصَدَّقَ ، إنَّما الشَّأنُ أن تَكُونَ الصَّلاةُ فُعِلَت بِقَلب نَقِىٍّ ، وَعَمَل عِندَ اللّهِ مَرضِىٍّ ، وَخُشوع سَوِىّ(5) . « كميل كار اين نيست كه نماز بخوانى و روزه بگيرى و صدقه بپردازى ، كار اين است كه نماز را با قلبى پاك ، و عملى مورد خوشنودى خدا ، و خشوعى نيكو بجا آورى » . ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ غرر الحكم : 175 ، حديث 3341 ; ميزان الحكمه : 7 / 3092 ، الصلاة ، حديث 10532 . 2 ـ خصال : 2 / 620 ; ميزان الحكمه : 7 / 3094 ، الصلاة ، حديث 10537 . 3 ـ امالى طوسى : 522 ، حديث 1157 ، ميزان الحكمه : 7 / 3094 ، الصلاة ، حديث 10543 . 4 ـ علل الشرايع : 2 / 336 ، باب 33 ، حديث 2 ; ميزان الحكمه : 7 / 3104 ، الصلاة ، حديث 10585 . 5 ـ تحف العقول : 174 ، وصية لكميل بن زياد ، ميزان الحكمه : 7 / 3106 ، الصلاة ، حديث 10592 . صفحه 431 پس از قرآن مجيد ، مصادر روائى معتبر و موثق شيعه ، مانند : « كتب اربعه » ، « وسائل الشيعه » و . . . بهترين و كامل ترين منابع ، براى فرا گرفتن و بدست آوردن آثار دنيايى و آخرتى نماز است . راستى انسانى كه تا حدّى از ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه برخوردار است و قصد دارد تا پايان عمر حركت و تلاشش را در راه حق ادامه دهد ، بايد به الطاف و عنايات و رحمت و مغفرت حق ، گمان نيك و حسن ظن داشته باشد ; به اين معنا كه : در حال ترس از مواقف قيامت و عذاب حق ، به خود نويد واقعى و اميد حقيقى دهد كه مولايش هنگام مرگ و در جهان برزخ و به ويژه در عرصه ى قيامت ، كريمانه با او معامله خواهد كرد و از گناهش خواهد گذشت و تلاش و كوشش دينى اش را مى پذيرد و درهاى بهشت را به رويش مى گشايد و او را با اوليايش محشور مى كند . امامان معصوم ما در رواياتى كه از آنان نقل شده حسن ظن را نتيجه ى تلاش مثبت دانسته اند : قَالَ عَلِىٌ (عليه السلام) : حُسنُ الظَّنِ أن تُخْلِصَ العَمَلَ ، وَتَرجُوَ مِنَ اللّهِ اَنْ يَعْفُوَ عِنِ الزَّلَلِ(1) . « على (عليه السلام) فرمود : حسن ظن اين است كه تلاش و كوشش را براى خدا خالص كنى و از خدا اميد عفو لغزشهايت را داشته باشى » . عَن الصَّادِقِ (عليه السلام) : حُسنُ الظَّنِ بِاللّهِ أن لاَ تَرجُوَ إِلاَّ اللّهَ وَلا تَخافَ إِلاَّ ذَنبَكَ(2) . « امام صادق (عليه السلام) فرمود : حسن ظن به خدا اين است كه جز به خدا اميد نورزى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ غرر الحكم : 83 ، حديث 1327 ; ميزان الحكمه : 7 / 3402 ، الظن ، حديث 11590 . 2 ـ كافى : 2 / 72 ، باب حسن الظن ، حديث 4 ; ميزان الحكمه : 7 / 3402 ، الظن ، حديث 11589 . صفحه 432 و جز از گناهانت نترسى » . رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى حسن ظن فرمود : وَالَّذِى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُو ، لاَ يَحسُنُ ظَنُّ عَبد مُؤمِن بِاللّهِ إِلاَّ كَانَ اللّهُ عِندَ ظَنِّ عَبْدِهِ المُؤمِنِ ; لاَِنَّ اللّهَ كَريمٌ بِيَدِهِ الخَيرَاتُ ، يَسْتَحيِى أَن يكونَ عَبدُهُ المُؤمِنُ قَد أَحْسَنَ بِهِ الظَّنَّ ثُمَّ يُخلِفُ ظَنَّهُ وَرَجاهُ ، فَأَحسِنُوا بِاللّهِ الظَّنَّ وَارْغَبُو إِلَيْهِ(1) . « سوگند به آن كه معبودى جز او نيست ، گمان عبد مؤمن به خدا نيكو نمى شود مگر اين كه خدا نزد گمان ، مؤمن خود است ، زيرا خدا كريم است و همه ى خوبى ها به دست اوست ، حيا مى كند از اين كه بنده ى مؤمنش گمان نيك به او برد ، آنگاه گمان نيك و اميدش را تخلّف كند ، پس به خدا گمان نيك بريد و به سوى او مشتاق شويد » . و نيز آن حضرت فرمود : لاَ يَمُوتَنَّ أَحَدُكُم حَتَّى يَحْسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ; فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ثَمَنُ الجَنَّةِ(2) . « هيچ يك از شما از دنيا نرود مگر اين كه به خدا حسن ظنّ ورزد ، زيرا حسن ظن به خداى عز و جلّ بهاى بهشت است » . و نيز فرمود : حُسنُ الظَنِّ بِاللّهِ مِن عِبادَةِ اللِّهِ(3) . « حسن ظن به خدا ، از رشته هاى بندگى خداست » . ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ كافى : 2 / 71 ، باب حسن الظن ، حديث 2 : ميزان الحكمه : 7 / 3400 ، الظن ، حديث 11581 . 2 ـ امالى طوسى : 379 ، حديث 814 ; ميزان الحكمه : 7 / 3400 ، الظن ، حديث 11582 . 3 ـ ميزان الحكمه : 7 / 3400 ، الظن ، حديث 11584 . صفحه 433 « وَأَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى ، عَنْ قَلِيل مِنْ بَلاَءِ الدُّنْيَا وَعُقُوبَاتِهَا ، وَمَا يَجْرِى » « فِيهَا مِنَ الْمَكَارِهِ عَلَى أَهْلِهَا ، عَلى أَنَّ ذلِكَ بَلاَءٌ وَمَكْرُوهٌ ، قَلِيلٌ » « مَكْثُهُ ، يَسِيرٌ بَقَاؤُهُ ، قَصِيرٌ مُدَّتُهُ ، فَكَيْفَ احْتِمَالِى لِبَلاَءِ الاْخِرَةِ ، » « وَجَلِيلِ وُقُوعِ الْمَكَارِهِ فِيهَا ، وَهُوَ بَلاَءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ ، وَيَدُومُ مَقَامُهُ ، » « وَلاَ يُخَفَّفُ عَنْ أَهْلِهِ ، لاَِنَّهُ لاَ يَكُونُ إِلاَّ عَنْ غَضَبِكَ وَانْتِقامِكَ وَسَخَطِكَ » « وَهذا ما لاَ تَقُومُ لَهُ السَّمَاوَاتُ وَالاَْرْضُ ، يَا سَيِّدِى فَكَيْفَ لِى وَأَنَا » « و تو از ناتوانى ام در برابر اندكى از غم و اندوه دنيا و كيفرهايش ، و آنچه كه از ناگوارى ها بر اهلش مى گذرد آگاهى . با اينكه اين غم و اندوه و ناگوارى درنگش اندك ، و زمان ماندنش كم ، و مدّتش كوتاه است ، پس چگونه خواهد بود تاب و توانم در برابر بلاى آخرت ، و عظمت ناگوارى ها در آنجا ، در حالى كه زمانش طولانى و جايگاهش هميشگى است ، و آن را از اهلش سبك نكنند ، زيرا مايه ى آن بلا و محنت فقط از خشم و انتقام و ناخشنودى توست ، و اين چيزى است كه آسمان ها و زمين در برابرش تاب نياورند ، اى آقاى من ، تا چه رسد به من ، رنج و محنت و بلاى دنيا ، چنان كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد ، با رنج صفحه 434 و محنت و بلاى آخرت از چند جهت فرق دارد : اول : آنچه از سختى و دشوارى و بلا و رنج ، هم چون طوفان ، زلزله ، سيل ، خشكسالى ، قحطى ، گرانى ، غربت و انواع بيمارى ها بر انسان مى گذرد ، درنگش اندك و ماندنش كم و زمانش بسيار كوتاه است و آنچه از بلا در آخرت به سر انسان مى آيد ، زمانش طولانى و جايگاهش هميشگى است . دوم : گاهى بلاها نسبت به انسان جنبه ى آزمايش و امتحان دارد كه اگر انسان بر آنها صبر كند و استقامت ورزد تا ايمانش از بركت آن صبر حفظ شود ، ثواب و پاداشى عظيم دارد و مايه ى جلب خوشنودى خداست ، مانند صبرى كه پيامبران نسبت به آزار مردم زمانشان از خود نشان دادند و مانند استقامتى كه اولياى الهى چون آسيه و مؤمن آل فرعون و حبيب نجار و مجاهدان در راه خدا داشتند ، ولى بلاى آخرت فقط و فقط جريمه ى گناهان و عذاب معصيت ها و نافرمانى هاى انسان است . قرآن مجيد معيّت خدا را با انسان نتيجه ى صبر و استقامت او در برابر اطاعت از خدا و پيامبر و استقامتورزيش در برابر معصيت و گناه مى داند . « و صبر پيشه كنيد ، زيرا خدا با صابران است » . قرآن مجيد صابران را بشارت داده و آنان را مشمول صلوات و رحمت خدا دانسته است(2) . رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ انفال : 46 . 2 ـ بقره : 154 تا 156 : ( . . . وَ بَشِّرِ الصابِرِينَ * الَّذِينَ إذا أَصابَتْهُم مُصِيبَةٌ قالُوا إنّا لِلّهِ وَإنّا إِلَيهِ راجِعُونَ * أوُلئِكَ عَلَيهِم صَلواتٌ مِن رَبِّهِم وَرَحمَةٌ وَأولِئكَ هُمُ المهتَدونَ ) . صفحه 435 الصَّبرُ ثَلاثةٌ : صَبرٌ عِندَ المُصِيبَةِ ، وَصَبرٌ عَلَى الطَّاعَةِ ، وَصَبرٌ عَنِ المَعْصِيَةِ(1) . « صبر سه صبر است : صبر هنگام مصيبت ، و صبر بر طاعت ، و صبر در برابر معصيت » . رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در تفسير صابرين فرمود : صابرين كسانى هستند كه بر طاعت خدا و در برابر معصيت او صبر مى كنند ، رزق و روزى را از راه حلال و پاك بدست مى آورند ، بر پايه ى ميانه روى انفاق مى كنند و مازاد مال را براى آخرت مى فرستند ، پس اينان رستگارانند(2) . ولى بلاى آخرت جنبه ى آزمايش و امتحان ندارد ، بلكه مكافات عمل است و صبرى هم بر آن متصور نيست ، و بر فرض محال ، اگر كسى بتواند در برابر آن عذاب صبر كند براى صبرش هيچ پاداش و اجرى وجود ندارد ! بخشى از آيات قرآن به ويژه در سه جزء آخر قرآن به عذاب هاى گوناگون برزخ و قيامت اشاره دارد ، و پاره اى از روايات هم به بيان گوشه اى از بلاى آخرت پرداخته اند . اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره ى دشمنان خدا مى فرمايد : . . . و كسى كه دشمن خداست ، فرشته اى بر او درآيد كه از نظر رفتار و منظره ، زشت ترين آفريده ، و از جهت بو ، بدبوترين آنهاست ; به او مى گويد : تو را به پذيرايى از آب بسيار جوشان و ورود به دوزخ بشارت باد . دشمن خدا غسل دهنده اش را مى شناسد و حمل كنندگان جنازه اش را سوگند مى دهد كه او ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ كافى : 2 / 91 ، باب الصبر ، حديث 15 . 2 ـ مكارم الاخلاق : 446 ، الفصل الرابع فى موعظة رسول اللّه ( ص ) ; مستدرك الوسائل : 11 / 261 ، باب وجوب الصبر ، حديث 12940 . صفحه 436 را از بردن به سوى قبر معاف بدارند ، ولى هنگامى كه او را وارد قبر كنند ، دو فرشته ى سئوال كننده بر او درآيند و كفنش را كنار نهند ، سپس به او گويند : پروردگارت كيست و دينت چيست و پيامبرت چه كسى است ؟ مى گويد : نمى دانم . دو فرشته گويند : ندانستى و راه نيافتى . پس ملاژ او را با ضربه اى به وسيله ى چيزى شبيه عصا مى كوبند كه خدا جنبنده اى را نيافريده مگر آن كه از شدت آن ضربه به وحشت و ترس مى افتد ; فقط جن و انس صداى آن ضربه را نمى شنوند . آنگاه درى به سوى دوزخ به رويش مى گشايند و به او مى گويند : به بدترين حال بخواب . آن قبر براى او از تنگى و فشار چنان مى شود كه مغزش از ميان ناخن و گوشتش بيرون مى آيد و خدا مارها و عقرب ها و وحشى هاى زمين را بر او چيره مى كند ، پس او را تا هنگامى كه خدا از قبرش برانگيزد مى گزند(1) . شيخ صدوق درباره ى عذاب دوزخ از حضرت باقر (عليه السلام) روايت مى كند كه : اهل آتش از سختى عذاب دردناك مانند سگ و گرگ فرياد مى كشند ، براى آنان هرگز مرگى در كار نيست ، عذاب از آنان سبك نمى شود ، در آن تشنه و گرسنه اند ، ديدگانشان ضعيف و كم نور است ، لال و كر و كورند ، چهره هايشان سياه است ، رانده شده و پشيمان و مورد خشم اند ، به آنان رحم نمى شود و در عذابشان تخفيف نمى دهند ، در دوزخ مى سوزند و از آب بسيار جوشان مى نوشند و از مادّه اى بسيار بدبو و بدتر از زهر مى خورند و آنان را با گرزهاى آتشين مى كوبند و با چكش هاى سنگين مى زنند ، فرشتگان سخت گير و خشمگين هرگز به آنان رحم نمى كنند ، با چهره ها در آتش كشيده مى شوند و با شيطان ها همنشين و قرين هستند ، آنان را در غل ها و زنجيرها مى بندند ، ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ تفسير قمى : 1/370 ، ولوج النكيرين فى القبر ; محجّة البيضاء : 8 / 304 ، كتاب ذكر الموت و ما بعده ; بحار الانوار : 6/224 ، باب 8 ، حديث 26 . صفحه 437 اگر دعا كنند مستجاب نمى شود ، اگر درخواست حاجت كنند برآورده نمى گردد ، اين است حال كسى كه وارد دوزخ مى شود !!(1) على بن ابراهيم قمى در تفسيرش از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كنند : روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نشسته بودند كه فرشته ى وحى جبرئيل در حالى كه ناراحت و محزون و رنگش تغيير كرده بود بر حضرت وارد شد . پيامبر فرمود : چه شده كه تو را گريان و محزون مى بينم ؟ عرضه داشت : چرا اينگونه نباشم در حالى كه امروز منافيخ دوزخ را نهاده اند ! پيامبر فرمود : منافيخ دوزخ چيست ؟ عرضه داشت : خداى تعالى درباره ى آتش فرمان داد ، پس آن را هزار سال افروختند تا سرخ شد ، آنگاه به آن فرمان داد ، پس آن را هزار سال افروختند تا سپيد شد ، سپس به آن فرمان داد تا آن را هزار سال افروختند در نتيجه سياه شد و آن ماده اى سياه و تاريك و بدون نور و روشنايى است ، اگر حلقه اى از زنجير آن را كه هفتاد ذرع است بر دنيا بگذارند ، دنيا از حرارتش ذوب مى شود ، و اگر قطره اى از زقوم و ضريعش را در آشاميدنى اهل دنيا بريزند ، اهل دنيا از بوى بدش مى ميرند . پس رسول خدا و جبرئيل گريستند . خدا در آن حال فرشته اى به سوى آنان فرستاد كه پروردگارتان به شما سلام مى رساند و مى گويد : شما را از اين كه مرتكب گناهى شويد تا به چنين عذابى دچار آييد در امان خود قرار دادم(2) . بدكاران و دشمنان خدا را در خانه اى جاى مى دهند كه از همه طرف تنگ است ، راه هايش تاريك و مراكز هلاكتش نامعلوم است ، اسيرش در آن هميشگى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ امالى صدوق : 557 ، المجلس الثانى والثمانون ، حديث 14 ; محجّة البيضاء : 8 / 360 ، كتاب ذكر الموت و ما بعده ; بحار الانوار : 8/281 ، باب 24 ، حديث 2 . 2 ـ تفسير قمى : 2/81 ، ذيل آيه ى كلما أرادوا أن يخرجوا منها . . . محجّة البيضاء : 8 / 361 ، كتاب ذكر الموت و ما بعده . صفحه 438 و آتش فروزانش دائمى است ، آشاميدنى اهلش آب جوشان و جايگاهشان جحيم است ، شعله هاى آتشش آنان را مى كوبد و هاويه اش آنان را گرد مى آورد ، آرزويشان در آن مردن است و براى آنان راه آزادى وجود ندارد ، پاهايشان به پيشانى بسته شده و چهره هايشان از ظلمت گناهان سياه است ، از اطرافش فرياد برمى دارند : اى گماشته ى دوزخ ! تهديد بر ما تحقق يافت . اى گماشته ! زنجيرها بر ما سنگينى مى كند و پوست ما از شدت آتش بريان شد ، ما را از اين مكان بيرون آور كه ديگر به گناه باز نمى گرديم . شعله ها مى گويند : آزادى شما بسياربعيد است ، امروز روز امان يافتن نيست و راه بيرون آمدن از اين جايگاه پست براى هميشه بسته است ، دور شويد و سخن نگوييد ، اگر شما را بيرون ببرند باز به گناهان و معاصى برمى گرديد . در اين حال اهل دوزخ از آزادى خويش نااميد مى شوند و بر تقصيرشان در عبادت ، اندوه مى خورند ، پشيمانى نجاتشان نمى دهد و اندوه به آنان سودى نمى رساند ، دست و پا بسته بر صورتهايشان به زمين مى افتند ، از بالاى سر و از زير پا و از راست و چپشان آتش است ، غذايشان آتش ، آشاميدنى شان آتش ، لباسشان آتش و بسترشان آتش است . ميان قطعه هايى از آتش افروخته و لباس هايى چركين و بدبو و گرزهايى كوبنده و سنگينى زنجيرها قرار دارند . عربده و فرياد مى كشند و به شدت طلب مرگ مى كنند ، ولى هر گاه طلب مرگ كنند ، از بالاى سرشان آب جوشان بريزند و با گرزهاى آتشين آنان را بزنند . از دهانشان چرك و خون در آيد و كبدشان از تشنگى قطعه قطعه شود و چشمشان بر صورت هايشان روان گردد و گوشت هايشان از چهره شان بريزد و موهايشان از اطراف بدن هايشان از شدت درد به ريزش افتد . هرگاه پوستشان بسوزد ، پوستى ديگر به جاى آن برويد ، استخوان هايشان از گوشت عريان شود ، ديدگانشان كور و زبانشان لال صفحه 439 و گوششان به كرى و ناشنوايى افتد !! (1) پروردگارا ! در برابر اين همه عذاب و سختى و دشواريش تاب و توان من چگونه خواهد بود ، در حالى كه من بنده ى ضعيف و خوار و كوچك و زمين گير و درمانده ى توام ! گرچه عبادتم كامل نيست و گناهانم كم نيست ، ولى عاشق و دلباخته ى توام . پيامبران و امامان (عليهم السلام) را دوست دارم و از بندگى و عبادت فرارى نيستم . حرفه ام گناه نيست . شغلم عصيان و خطاكارى نمى باشد . اگر عبادتم اندك و بى ارزش است به خاطر ضعف اراده و كمى معرفت و دانش من است . اگر گناهانم زياد است به سبب چيره گى هواى نفس و شهوات بر من است . علاقه دارم عبادتى كامل و خالص انجام دهم . مشتاقم كه دامنم از هر گناهى پاك باشد . از شيطان و طاغوت بيزارم و از شرّ هوا و هوس نالانم . بيمار فراقم و تشنه ى وصالم . مرا ببخش و از من دستگيرى كن ، از گناه نجاتم ده و در بندگى و عبادت غرقم كن ، برات آزادى از دوزخ به من عنايت فرما و راه بهشت را بر من باز كن . ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ محجّة البيضاء : 8 / 354 ، كتاب ذكر الموت ، القول فى صفة جهنم . صفحه 440 « يَا إِلَهِى وَرَبِّى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ » « لاَِىِّ الاُْمُورِ إِلَيْكَ أَشْكُو ، وَلِمَا مِنْهَا أَضِجُّ وَأَبْكِى ، لاَِلِيمِ الْعَذَابِ وَشِدَّتِهِ» « اى معبود و پروردگار و سرور و مولايم ! براى كدام يك از مصائب و دردهايم به پيشگاهت شكايت آرم ، و براى كدامين گرفتارى ام به درگاهت بنالم و گريه كنم ، براى عذاب و سختى اش ، يا براى طولانى شدن بلا و زمانش ، چنانچه مرا در عذاب ها و مجازات ها با دشمنانت قرار دهى ، و ميان من و اهل عذابت جمع كنى ، و بين من و عاشقان و دوستانت جدايى اندازى ، ( چه خاكى بر سرم خواهد شد ؟! ) اى معبود و سرور و مولا و پروردگارم ! بر فرض بر عذابت شكيبايى ورزم ، ولى بر فراقت چگونه صبر كنم ، و بر فرض بر سوزندگى آتشت استقامت نمايم ، ولى چشم پوشى از كرامتت را چگونه تاب آورم ، يا چگونه در آتش سكونت و آرامش گزينم ، در حالى كه همه ى اميد من به صفحه 441 بيا تا برآريم دست دعا را *** بخوانيم با آه و افغان خدا را شفاى دل پر گنه چيست دانى *** بنالى بكويش كه بخشد خطا را چو با گريه و سوز و آه و خلوصى *** اگر دردمندى بيابى شفا را بر اين در به زارى و اشك روان رو *** به اخلاص زن درگه كبريا را شفيع آر با چشم تر پيش داور *** شهيدان عشق و شه كربلا را توسل به سلطان توحيد ، احمد *** كند سهل مشكل ترين كارها را « الهى » صبوحى زن از جام وحدت *** در آتش فكن شرك و زهد و ريا را مولاى عاشقان در اين بخش از دعا « لاى الامور اليك اشكو » از بلاها و گرفتارى ها شكايت و ناله و گريه و زارى به درگاه دوست مى برد و با اين شكايت مى خواهد بگويد : احدى را جز تو نمى شناسم كه دردم را دوا كند و رنج و بلايم را برطرف نمايد . همه فقير و نيازمند تواند و همه بى قدرت و ناتوان و ضعيف اند ، از بى قدرت و ناتوان كارى ساخته نيست و از ضعيف انتظار حلّ مشكل نمى رود . تويى كه كليد حلّ همه ى مشكلات در اختيار توست . تويى كه قدرت بى نهايتى و با يك اشاره ات همه ى دردها به درمان مى رسد . تويى كه مشكلات مشكل داران را حل مى كنى و سختى و رنج گرفتاران را برطرف مى نمايى . تويى كه حضرت فاطمه ى زهرا (عليها السلام) به پيشگاهت مى ناليد و چون چشمه ى فصل بهاران به درگاهت اشك مى ريخت و مى گفت : خدايا ! ( از تو خواسته هايى دارم كه فقط تو مى توانى عنايت كنى ) از تو هدايت و تقوا و عفاف و بى نيازى و عمل به آنچه كه دوست دارى و به آن خوشنود صفحه 442 مى شوى مى خواهم . خدايا ! از تو براى ناتوانى مان قدرت ، و براى تهى دستى مان ثروت ، و براى نادانى مان از حلم و علم تو درخواست داريم . خدايا ! بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را بر سپاسگزارى و ياد و طاعت و عبادتت يارى ده ، به مهربانى ات اى مهربان ترين مهربانان »(1) . تويى كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) آن قهرمان توحيد ، پس از ساختن بناى كعبه با فرزندش اسماعيل دست نياز به سويت برداشتند و با كمال خضوع و خشوع حقايقى را از تو درخواست كردند كه هيچ كس جز تو قدرت عطا كردنش را به آنان نداشت : پروردگارا ! كار ساختن كعبه را از ما بپذير ، زيرا تو شنوا ( ى دعاى ما ) و آگاه ( به اخلاص مايى ) . پروردگارا ! ما دو بنده ى تسليميم و از ذريه ى ما امتى را تسليم خود قرار ده و مناسك ما را به ما بنمايان و توبه ى ما را بپذير ، زيرا تو بسيار توبه پذير و مهربانى . پروردگارا ! در ميان مردم اين منطقه پيامبرى را از خودشان برانگيز كه آياتت را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و از آلودگى فكرى و روحى پاكشان كند ، زيرا تو تواناى شكست ناپذير و حكيمى(2) . تويى كه نوح پس از نهصد و پنجاه سال كه انواع آزارها را از قومش به خاطر تو تحمل كرد شكايت به حضرتت آورد و تو با قدرت و سطوتت از آسمان آب نازل كردى و از زمين آب جوشاندى و همه ى دشمنان را ـ با غرق كردنشان ـ هلاك كردى و نوح و مؤمنان همراهش را نجات بخشيدى . ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ بحار الانوار : 87/338 ، باب 9 ، حديث 53 « يوم الخميس » . 2 ـ بقره : 127 / 129 ، و إذ يرفع ابراهيم . . . صفحه 443 تويى كه در جنگ بدر ـ كه عدد و ساز و برگ مؤمنان يك سوم دشمنان بود و ظاهر كار نشان مى داد كه پيروزى قطعى با دشمن و شكست حتمى با ارتش اسلام است ـ مؤمنان را به دعاى پيامبر بر دشمنان پيروز كردى . اكنون از بلاها و مصائب و گرفتارى ها و رنج ها به تو شكايت مى كنم . تويى كه با يك نظر همه ى بلاها و مصائب را از من برطرف مى كنى و زمينه ى آسانى و آسايش و راحت و استراحت را برايم فراهم مى آورى . اگر راه يابم به بوم و برت *** سراپا قدم گردم آيم برت به كويت بيابم اگر رخصتى *** به بويت كنم عيش در كشورت ندارم شكيب از تو اى جان من *** تو آيى برم يا من آيم برت قدم رنجه فرما بيا بر سرم *** به قربان پايت به گرد سرت وگرنه بده رخصتى بنده را *** كه سر پاى سازم بيايم برت تو آيى دل و جان نثارت كنم *** من آيم شوم خاك ره بر درت نِيَم گرچه شايسته ى صحبتت *** ولى هستم از جان و دل چاكرت جز اين آرزو نيست در دل مرا *** كه پيوسته باشد سرم بر درت چو « فيض » از غم عشق گردم غبار *** مگر بادم آرد به بوم و برت(1) تويى كه هر پيامبرى ، هر امامى ، هر مؤمنى ، هر تائبى ، هر بلا كشيده اى از آنچه به آن گرفتار بود و شكايت و ناله و زارى و گريه به درگاهت آورد ، او را پناه دادى و نوازشش نمودى و از گرفتارى نجاتش دادى و زمينه ى راحت و استراحت را برايش فراهم ساختى . كدام دردمند به دربارت آمد كه دردش را دوا نكردى ؟ كدام نيازمند به پيشگاهت آمد كه نيازش را برطرف نساختى ؟ كدام حاجتمند به نزدت آمد كه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ ديوان فيض كاشانى : 1/599 ، غزل : 161 . صفحه 444 حاجتش را برآورده ننمودى ؟ كدام تهى دست به حضرتت مراجعه كرد كه از فضل و احسانت به او نبخشيدى ؟ كدام دعاكننده به محضرت آمد كه دعايش را مستجاب نكردى ؟ كدام گرفتار و مشكل دار به تو رجوع كرد كه گرفتارى و مشكلش را برطرف نساختى ؟ كدام تائب به تو بازگشت كه توبه اش را نپذيرفتى ؟ كدام . . . . گريه و اشك ، از بزرگترين نعمت هاى حضرت حق به عبد است . گريه دلالت بر فروتنى قلب نسبت به خدا و نشانه ى سوز دل و صفاى باطن است . قرآن ، گريه و اشك ريختن را از نشانه هاى مردم مؤمن و عارفان به حقيقت و عاشقان حضرت حق دانسته است(1) . رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) فرمود : اُوصِيكَ يَا عَلىُّ فى نَفْسِكَ بِخِصال فَاحْفَظْها ، اللّهُمَّ أَعِنْهُ . . . وَالرّابِعَةُ البُكاءُ لِلّهِ ، يُبنى لَكَ بِكُلِّ دَمْعَة بَيتٌ فِى الجَنَّةِ(2) . « يا على ! تو را نسبت به خودت به خصلت هايى سفارش مى كنم ، آنها را حفظ كن ، خدايا ! او را يارى ده . . . و چهارمين آن خصال ، گريه براى خداست . به هر قطره اشكى خانه اى براى تو در بهشت بنا مى شود » . و نيز آن حضرت فرمود : طُوبَى لِصُورَة نَظَرَ اللّهُ إِلَيهَا تَبكِى عَلى ذَنْب مِنْ خَشيَةِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، لَمْ يَطَّلِعْ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ مائده : 83 ( وَ إذَا سَمِعُوا ما أُنزِلَ إِلَى الرَّسولِ تَرَى أَعيُنُهُم تَفِيضُ مِنَ الدَّمعِ مِمَّا عَرَفُوا منَ الحَقِّ . . . ) ; توبه : 92 . 2 ـ بحار الانوار : 66 / 391 ، باب 38 ، حديث 68 ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1829 . صفحه 445 عَلى ذلكَ الذَّنبِ غَيرُهُ(1) . « خوشا به حال چهره اى كه خدا به او نظر اندازد در حالى كه از ترس خدا بر گناه مى گريد كه بر آن گناه جز خدا كسى آگاه نيست » . و نيز فرمود : وَمَنْ ذَرَفَتْ عَينَاهُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ كانَ لَهُ بِكُلِّ قَطْرَة مِن دُمُوعِهِ مِثْلُ جَبَلِ أُحُد يَكُونُ فِى ميزانِهِ مِنَ الأجرِ(2) . « كسى كه دو ديده اش به خاطر ترس از خدا اشك بريزد ، پاداش هر قطره اشكش در ترازوى عملش مانند كوه احد سنگين است » . و فرمود : مَن خَرَجَ مِن عَينَيهِ مِثلُ الذُّبابِ مِنَ الدَّمعِ مِن خَشْيَةِ اللّهِ آمَنَهُ اللّهُ بِهِ يَوْمَ الفَزَعِ الأكبَرِ(3) . « كسى كه از دو ديده اش هم چون اندازه ى پشه از ترس خدا اشك درآيد ، خدا او را از ترس روز قيامت ايمنى مى دهد » . حضرت على (عليه السلام) فرمود : بُكاءُ العُيُونِ وَخَشيَةُ القُلوبِ مِن رَحمَةِ اللّهِ تَعالى ذِكْرُهُ ، فَإِذا وَجَدتُمُوهَا فَاغْتَنِمُوا الدُّعاءَ(4) . « گريه ى ديده ها و ترس دلها از رحمت خداست ، چون آن را يافتيد دعا را غنيمت بشماريد ، زيرا دعاى همراه با گريه و ترس مستجاب است » . ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ جامع الاخبار : 97 ، الفصل الرابع و الخمسون ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1830 . 2 ـ امالى صدوق : 431 ، المجلس السادس و الستون ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1831 . 3 ـ بحار الانوار : 90 / 336 : باب 19 ، حديث 30 ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1834 . 4 ـ مكارم الاخلاق : 317 ، فى البكاء ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1835 . صفحه 446 حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود : مَا مِن شَىْء إلاّ وَلَهُ كَيلٌ أَو وَزنٌ إلاّ الدُّموعَ ، فَإِنَّ الْقَطرَةَ مِنهَا تُطْفِئُ بِحاراً مِن نار ، وَإِذا اغْرَوْرَقَتِ الْعَينُ بِمائِها لَم يَرْهَق وَجْهَه قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ ، فَإِذا فاضَت حَرَّمَهُ اللّهُ عَلَى النّارِ ، وَلَوْ أنّ باكياً بَكى فى أُمَّة لَرُحِمُوا(1) . « چيزى نيست مگر آن كه براى آن كيل و وزنى است مگر اشكها ، كه قطره اى از آن دريايى از آتش را خاموش مى كند ، هنگامى كه ديده اشكش را جارى كند ، چهره ى صاحبش را سختى و ذلّت نرسد ، و چون بجوشد خدا آن چهره را بر آتش حرام مى كند ، و اگر گريه كننده اى در امّتى بگريد ، هر آينه به آن امت رحم خواهد شد » . با تضرع باش تا شادان شوى *** گريه كن تا بى دهان خندان شوى كه برابر مى نهد شاه مجيد *** اشك را در فضل با خون شهيد هر تضرع كان بود با سوز و درد *** آن تضرع را اثر باشد به مرد چون خدا خواهد كه غفارى كند *** ميل بنده جانب زارى كند * * * اى خنك چشمى كه آن گريان اوست *** وى همايون دل كه آن بريان اوست آخر هر گريه آخر خنده ايست *** مردِ آخر بين ، مبارك بنده ايست هر كجا آب روان ، سبزه بود *** هر كجا اشك روان ، رحمت شود باش چون دولاب نالان چشم تر *** تا ز صحن جانت بر رويد خضر اشك خواهى رحم كن بر اشك بار *** رحم خواهى بر ضعيفان رحم آر(2) يحيى بن معاذ مى گفت : هر كه در خواب بيند گريه مى كند در بيدارى شاد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ بحار الانوار : 90 / 331 ، باب 19 ، حديث 14 ; ميزان الحكمه : 2/538 ، البكاء ، حديث 1841 . 2 ـ مولوى ، مثنوى معنوى ، كژ ماندن دهان آن مردكى نام . . . . صفحه 447 و مسرور مى شود ، زندگى دنيا هم چون خواب است و آخرت بيدارى ، پس در دنيا گريه كنيد تا در آخرت شاد و مسرور شويد . كسى كه عاشق پيامبران و امامان و اولياى الهى است و همه ى همّ و غمش رسيدن به وصال آنان است و به شدت علاقه مند است كه در قيامت آنان را ببيند و از همنشينى با آن عزيزان برخوردار شود ، چنانچه خداى عز و جل به سبب پاره اى از گناهان ، او را در قيامت به فراق آنان مبتلا سازد و به جاى هم نشينى با آنان ، وى را با دشمنانش قرين و همدم سازد ، در حقيقت دلش را مبتلا به عذابى كرده كه از عذاب دوزخ سخت تر و از آتش جهنم سوزنده تر است . درد فراق را بايد از فراق كشيده پرسيد ، گرچه براى كسى كه طعم تلخ فراق را نچشيده بيان درد فراق اثرى به حال او ندارد ! درد فراق را آدم چشيد كه به خاطر نزديك شدن به درخت ممنوعه از جايگاه والايى چون ملكوت و از هم نشينى با فرشتگان و از ادامه ى زندگى در بهشت و از مقام قرب حق محروم شد ! درد فراق را ايوب چشيد كه اهل و مال و ثروت و مكنت و عافيت بدن به خاطر آزمايش الهى از دستش رفت . درد فراق را يونس چشيد كه از فضاى وسيع جهان محروم و به زندان شكم ماهى گرفتار شد . درد فراق را يعقوب چشيد كه از دورى محبوبش آنقدر گريه كرد كه دو چشمش سپيد شد . درد فراق را يوسف چشيد كه از پدر مهربانى چون يعقوب دور افتاد و به قعر چاه و زندان گرفتار شد . صفحه 448 ولى خداى مهربان درد فراق آدم را با توبه ى آدم درمان كرد ، و درد فراق ايوب را به رسيدن به وصال آنچه از دستش رفته بود دوا كرد ، و درد فراق يونس را به نجات از شكم ماهى علاج نمود ، و درد فراق يعقوب و يوسف را به رساندنشان به يكديگر درمان كرد . اى درمان كننده ى درد جان سوز فراق ! نپسند كه ما بندگانى كه عاشق پيامبران و امامان و اولياى تو هستيم در قيامت به فراق آنان مبتلا شويم و به عذاب جدايى از دوستانت و عذاب دوزخ گرفتار آييم . بر فرض كه بر عذابت صبر كنيم و از همنشينى با پيامبران و امامان و اولياء تو محروم شويم ولى چگونه و با كدام تاب و توان بر فراق و دورى تو و جدايى از حضرتت صبر كنيم ؟!! دلبرا ! درد مرا درمان تو باش *** عاشقان را سر تويى سامان تو باش درد بى درمان مرا در جان ز توست *** هم دواى درد بى درمان تو باش شد دل بريانم از تو داغدار *** مرهم داغ دل بريان تو باش در ره تو جان و دل كردم فدا *** مر مرا هم دل تو و هم جان تو باش دل برفت و جان برفت ايمان برفت *** دل تو باش و جان تو باش ايمان تو باش بى دلان را دلبر و دلدار تو *** عاشقان را جان تو و جانان تو باش از سر هر دو جهان برخواستم *** « فيض » را هم اين تو و هم آن تو باش(1) گرفتم كه بر سوزندگى آتشت استقامت ورزم ، ولى چگونه از كرامت هايت كه بر بندگانت روا مى دارى چشم پوشى كنم ؟ از حضرت صادق (عليه السلام) روايت است كه : خداى مهربان احدى را نيافريد مگر ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ ديوان فيض كاشانى : 2/895 ، غزل 495 . صفحه 449 آن كه جايگاهى در بهشت و قرارگاهى در دوزخ براى او مقرر نمود . چون اهل بهشت در بهشت ساكن شوند و دوزخيان در دوزخ ، منادى به اهل بهشت ندا دهد به دوزخ بنگريد ، بهشتيان به دوزخ مى نگرند ، پس قرارگاهشان را در دوزخ به آنان نشان مى دهند و مى گويند : اين قرارگاهى است كه اگر خدا را معصيت مى كرديد وارد آن مى شديد . به خاطر نجات از آن عذاب چنان به وجد و سرور آيند كه اگر در بهشت مردن وجود داشت مى مردند . پس منادى اهل دوزخ را ندا كند كه به بالا نظر كنيد ، چون نظر كنند منازلشان و نعمت هايى كه در بهشت براى آنان مقرر بود به آنان نشان دهند و گويند : اگر خدا را اطاعت مى كرديد ، اين منازل را به دست مى آورديد ، پس آنان چنان بدحال شوند كه اگر در دوزخ مرگى بود مى مردند . آرى ، چگونه از كرامتى كه در عرصه ى محشر به بندگان فرمانبر خود دارى چشم پوشى كنم و به آن طمع نورزم ؟! مولاى من ! چگونه در آتش آرام گيرم در حالى كه همه ى اميد من عفو و گذشت توست ، عفو و گذشتى كه به طور مكرّر در قرآن مجيد به گناهكاران پشيمان وعده داده اى ؟ پروردگارا ! چه بسيار تهى دستان و بيچارگانى كه به مردمان دل بستند و به عطا و عفو و گذشت آنان اميدوار شدند و دست خالى و محروم نماندند ، چه رسد به كسى كه دل به تو بندد و به گذشت و عفو و عطاى تو اميدوار شود . عطار در كتاب « الهى نامه » روايت مى كند : زنى آوازه خوان و اهل فسق و فجور در مكه اقامت داشت كه در مجالس لهو و لعب شركت مى كرد و با آواز و رقص و پايكوبى مجالس لهو و لعب را گرم نگاه مى داشت . پس از ساليانى از هجرت پيامبر ، بازارش به خاطر اين كه از جمال افتاده بود صفحه 450 و از آوازه خوانى و مطربى وامانده بود كساد شد و به فقر و فاقه و تهى دستى افتاد ، از شدت پريشانى و اضطرار به مدينه آمد و به محضر پيامبر رحمت مشرف شد . حضرت فرمود : براى چه هدفى به مدينه آمده اى ، به هدف تجارت آخرتى يا تجارت دنيايى ؟ عرضه داشت : نه براى آن آمده ام نه براى اين ، بلكه چون وصف جود و سخاوت و عطا و كرمت را شنيده بودم با اميد به تو به اين شهر آمدم ؟ پيامبر از بيان او شاد شد و رداى مباركش را به او بخشيد و به اصحاب فرمود : هر يك به اندازه ى تمكن و توانايى چيزى به او ببخشند . آرى ، زنى بدكار به اميد عطا و كرم و جود بنده ات پيامبر ، كه مظهرى از مظاهر كرم بى پايان توست ، به مدينه مى آيد و با عطايى سرشار و فراوان برمى گردد ، مگر ممكن است من اميد به عفو و گذشت و لطف و احسان تو داشته باشم و از درگاهت مأيوس و دست خالى برگردم ؟! من تاب فراق تو ندارم *** نقش تو به سينه مى نگارم باشد روزى رخت ببينم *** تا جان به لقاى تو سپارم شد در رگ و ريشه تير عشقت *** از هم بگسست پود و تارم از باده ى آن دو چشم مستت *** گه سرخوش و گاه در خمارم وز بوى دو زلف عنبرينت *** آشفته و مست و بى قرارم وز لعل لب شكر فروشت *** تلخ است مذاق انتظارم جز وصل تو مقصدى ندارم *** جز ياد تو مونسى ندارم ديرى است كه در سر من اين است *** كاندر قدم تو جان سپارم لطفى لطفى كه سوخت جانم *** رحمى رحمى كه سخت زارم باران كرم ببار بر « فيض » *** آبى آور به روى كارم(1) * * * ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ ديوان فيض كاشانى : 2/1021 ، غزل 644 . صفحه 451 « فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِى وَمَوْلاَىَ أُقْسِمُ صَادِقاً ، لَئِنْ تَرَكْتَنِى نَاطِقاً ، » « لاََضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الاْمِلِينَ ، وَلاََصْرُخَنَّ إِلَيْكَ » « پس اى سرور و مولايم ! به عزتت سوگند صادقانه مى خورم ، كه اگر مرا در سخن گفتن آزاد گذارى ، در ميان اهل دوزخ به پيشگاهت ناله اى همانند ناله ى آرزومندان سر مى دهم ، و به درگاهت هم چون بانگ آنان كه خواهان دادرسى هستند بانگ بردارم ، و هر آينه به آستانت چون مبتلايان به فقدان عزيزان گريه كنم ، و با همه ى وجود ندايت مى كنم : اى سرپرست مؤمنان ، اى نهايت آرزوى عارفان ، اى فريادرس فريادخواهان ، اى محبوب دل هاى صادقان اين بخش از دعا مانند بخش گذشته ، مناجات و راز و نياز عاشق تائب و آگاه صادق ، به پيشگاه حضرت محبوب است ، تا نظر او را به خود جلب كند و وى را بر فرض اين كه مستحق دوزخ دانسته از دوزخ نجات دهد . راستى كسى كه دچار عذاب است و سخت تر از عذاب ، گرفتار فراق است صفحه 452 و آتش دورى از محبوب سراپايش را فرا گرفته ، چه حالى دارد ؟! كدام ناله و گريه جانسوزتر از گريه ى كسانى است كه محبوب و معشوق را از دست داده اند و وى را گم كرده اند ؟ مى گويند : مادرى بر سر خاك دخترش زار زار مى گريست ، عارفى از آنجا عبور كرد ، چون از داستان او آگاه شد گفت : خوشا به حال اين مادر كه آگاه است از چه گوهرى دور افتاده ! طفل مى گريد چو راه خانه را گم مى كند *** چون نگريم من كه صاحب خانه را گم كرده ام(1) راستى ، قيامت داراى چه صحنه هاى شگفتى است و آن روز براى مردم چه روز عجيبى است ; خوشا به حال آنان كه در آن روز مستحق رحمت خدايند و به رضوان الهى راه دارند و از دوزخ و عذابش رها و آزادند . چه نيكوست تا چنگال مرگ گلوى ما را نفشرده و تا پرونده ى ما را نبسته اند ، خود را به قرآن مجيد عرضه كنيم تا به وضع خويش بيش از پيش آگاه شويم . هارون و بهلول هارون از سفر حج بازگشت و چند روزى در كوفه اقامت كرد . روزى از راهى عبور مى كرد ، بهلول كه بر سر راهش قرار داشت سه بار به نام ، او را صدا زد : هارون ، هارون ، هارون ، با تعجب گفت : كيست كه مرا با نام صدا مى زند ؟ گفتند : بهلول مجنون . پرده ى محمل را كنار زد و به بهلول گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت : آرى . گفت : من كيستم ؟ گفت : كسى هستى كه اگر احدى در مشرق ستم كند و تو در مغرب باشى به خاطر اين كه حاكم كشورى در قيامت از تو بازخواست خواهد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ صائب تبريزى ، ديوان اشعار ، شماره ى 490 . صفحه 453 شد . هارون گريست و گفت : بهلول حال مرا چگونه مى بينى ؟ گفت : حال خود را بر كتاب خدا عرضه كن : « قطعاً نيكان به بهشت اندرند . و بى شك بدكاران در دوزخند » . گفت : تلاش و كوشش ما چه مى شود ؟ پاسخ داد : « فقط خدا از تقوا پيشگان مى پذيرد » . گفت : نسب و قرابت ما با پيامبر چه مى شود ؟ جواب داد : « پس آنگاه كه در صور دميده مى شود ( ديگر ) ميانشان نسبت به خويشاوندى وجود ندارد و از ( حال ) يكديگر نمى پرسند » . گفت : شفاعت رسول خدا چه مى شود ؟ پاسخ داد : « در آن روز شفاعت ( به كسى ) سود نبخشد ، مگر كسى را كه ( خداى ) رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آيد » . گفت : حاجتى دارى ؟ بهلول جواب داد : گناهانم را بيامرز و مرا وارد بهشت كن . گفت : مرا چنين قدرتى نيست ولى به من خبر داده اند كه به مردم بدهكارى ، ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ انفطار : 13 ـ 14 . 2 ـ مائده : 27 . 3 ـ مؤمنون : 101 . صفحه 454 مى خواهى بدهكاريت را بپردازم ؟ گفت : بدهكارى را نمى توان با بدهكارى ادا كرد ، آنچه نزد توست مال مردم است و همه ى آن را به مردم مديونى ، واجب است به آنان برگردانى . گفت : فرمان دهم مستمرى برايت مقرر دارند كه تا پايان عمر به تو بپردازند ؟ گفت : من بنده و روزى خور خدايم ، چنين مى بينى كه خدا ياد تو هست و ياد من نيست ! گنج زرگر نبود گنج قناعت باقى است *** آن كه آن داد به شاهان به گدايان اين داد(1) * * * ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ حافظ شيرازى ، ديوان اشعار ، شماره ى 112 . صفحه 455 « أَفَتُرَاكَ سُبْحَانَكَ يَا إِلَهِى وَبِحَمْدِكَ تَسْمَعُ فِيهَا صَوْتَ عَبْد مُسْلِم » « سُجِنَ فِيهَا بِمُخَالَفَتِهِ وَذَاقَ طَعْمَ عَذَابِهَا بِمَعْصِيَتِهِ ، وَحُبِسَ بَيْنَ » « آيا تو را اينگونه مى دانند اى معبود من ، اى معبودى كه تو را همراه با سپاست از هر عيب و نقصى تنزيه مى كنم ، كه در دوزخ بشنوى صداى بنده ى مسلمانى كه به سبب مخالفتش با تو زندانى شده و مزه ى عذابش را به خاطر نافرمانى اش چشيده ، و ميان طبقات دوزخ به علت جرم و جنايتش محبوس شده ، و حال آن كه به درگاهت ناله مى زند هم چون ناله ى كسى كه آرزومند رحمت توست ، و با زبان اهل توحيدت تو را ندا مى كند ، و به پيشگاهت ، به ربوبيتت توسل مى جويد » صاحبان يقين و اهل باور ، هنگامى كه اوصاف دوزخ را در آيات قرآن و روايات مى خوانند ، بدنشان به لرزه مى آيد و پوستشان جمع مى شود و دلشان غرق ترس مى گردد و مات و مبهوت مى شوند و با تمام وجود براى رهايى از آن عرصه ى هولناك به خدا پناه مى برند و براى انجام واجبات و ترك محرمات آمادگى بيشترى پيدا مى كنند و گاهى هم از شدت ترس جان مى بازند ! صفحه 456 سلمان و جوان خائف شيخ مفيد از ابن ابى عمير از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كند : سلمان در كوفه گذرش به بازار آهنگرها افتاد . جوانى را ديد روى زمين افتاده و مردم گرد او حلقه زده اند . به سلمان گفتند : اين بنده ى خدا غش كرده ، چيزى در گوشش بخوان شايد به هوش آيد . سلمان بالاى سر جوان قرار گرفت ، تا جوان به هوش آمد ; گفت : اى سلمان ! اگر درباره ى من چيزى گفتند صحيح نيست ; من هنگامى كه گذرم به اين بازار افتاد و پتك زدن آهنگرها را ديدم از اين آيه ياد كردم : « براى بدكاران گرزهايى از آهن است » . از ترس عذاب و عقاب حق عقلم پريد . سلمان گفت : تو را اين ارزش هست كه برادر من در راه خدا باشى . و به خاطر حلاوت محبتى كه از او در قلب سلمان جلوه كرد رفيق و يار يكديگر شدند ، تا جوان بيمار شد ; سلمان بالاى سرش نشست در حالى كه جوان در حال جان دادن بود ، سلمان گفت : اى ملك الموت ! با برادرم مدارا كن . پاسخ شنيد : من نسبت به هر مؤمنى اهل مدارايم(2) . داستان زنى كه با شنيدن آيه ى عذاب بيهوش شد عالم بزرگ ملا فتح اللّه كاشانى در تفسير « منهج » روايت مى كند : روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در مسجد مشغول نماز شد ، پس از قرائت حمد به خواندن سوره ى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ حج : 21 . 2 ـ امالى مفيد : 136 ، المجلس الثالث عشر ، حديث 4 ; بحار الانوار : 22/385 ، باب 11 ، حديث 27 .
إِلَهِى وَرَبِّى مَنْ لِى غَيْرُكَ...
زيرا اگر پاى بند به اربابان باطل باشد و رنگ از فرهنگ غير خدا بگيرد ، گرچه به نهايت سختى و اضطرار برسد ، دعايش كه دعاى مضطرّ است به اجابت نخواهد رسيد .
نظر چاره ساز
داستان شگفت انگيز حاتم اصم
نظر كيميا اثر
إِلهِى وَمَوْلاَىَ أَجْرَيْتَ عَلَىَّ حُكْماً اتَّبَعْتُ...
تكاليف و وظايف
فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَىَّ فى جَمِيعِ ذلِكَ...
حجت هاى حق بر انسان
حديث 3 .
وَقَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِى بَعْدَ تَقْصِيرِى...
و مرا در رحمت فراگيرت درآورى » .راز و نياز و مناجات عاشقانه
رحمت فراگير .يوسف و زليخا
قوم يونس
اَللَّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِى ، وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّى...
پيشگاه محبوب
( إِنَّا أَعْتَدنَا لِلْكافِرينَ سَلاَسِلَ وَأَغْلالا وَسَعِيراً )(1) .
( خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِى سِلْسِلَة ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ * إِنَّهُ كَانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ العَظِيمِ )(2) .
( مَا أَغْنَى عَنِّى مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّى سُلْطَانِيَهْ )(1) .
محاسبه ى دقيق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَرَبِّى ، أَتُرَاكَ مُعَذِّبِى بِنَارِكَ...
توحيد
( إِذَا قِيلَ لهُمْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ يَسْتَكْبِرُونَ )(1) .
ورزد ، و هر معبودى جز خدا را در زندگى نفى كند ، مصداق موحّد است و به خاطر اعتقاد توحيدى اش ، و حركت و تلاشش بر پايه ى توحيد ، يقيناً اهل نجات ، و از پاداش عظيم و اجر كريم و رزق بى حساب در پيشگاه حضرت حق برخوردار است .
عَزَّ وَجلَّ لاَ يَعْدِلُهُ شَىْءٌ وَلاَ يَشْرَكُهُ فِى الأَمْرِ اَحَدٌ(4) .
آن را به دروغ بگويد ، جان و مالش در دنيا محفوظ است ، ولى جايگاهش آتش است » .
هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ...
جلوه ى ربوبيّت
( قُل مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّمآءِ وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَمَن يُخْرِجُ الحَىَّ مِنَ المَيِّتِ وَيُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَىِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُل أَفَلاَ تَتَّقُونَ )(1) .
( يُخْرِجُ الحَىَّ . . . ) انسان را از نطفه و نطفه را از خاك آفريد و حيوان را از تخم و نبات را از بذر به وجود آورد و از انسان زنده كه غذا را در دستگاه گوارشش هضم كرده ، نطفه و از مرغ زنده ، تخم و از نبات زنده ، بذر را به وجود آورد .
موسى و قارون
جوان عاق شده و مادر
حق نمك
حق مهمان بر مهماندار
آزاد كردند . وَلَيْتَ شِعْرِى يَا سَيِّدِى وَإِلَهِى وَمَوْلاَىَ...
وَلَيْتَ شِعْرِى يَا سَيِّدِى وَإِلَهِى وَمَوْلاَىَ...
عبادت جامع
حسن ظن به خدا
« عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الذَّلِيلُ ، الْحَقِيرُ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ »
در حالى كه من بنده ى ناتوان و خوار و كوچك و زمين گير و درمانده ى توام » .بلاى دنيا و آخرت
( . . . وَاصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ )(1) .
عذابهاى برزخ و قيامت
يَا إِلَهِى وَرَبِّى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ...
«أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَمُدَّتِهِ، فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِى لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ ، وَجَمَعَتْ» «بَيْنِى وَبَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ وَفَرَّقْتَ بَيْنِى وَبَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَأَوْلِيَائِكَ فَهَبْنِى»
«يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ وَرَبِّى، صَبَرْتُ عَلَى عَذابِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى»
« فِرَاقِكَ ، وَهَبْنِى صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى »
« كَرَامَتِكَ ، أَمْ كَيْفَ أَسْكُنُ فِى النَّارِ وَرَجَائِى عَفْوُكَ »
گذشت و عفو توست » .
شكايت به دوست
گريه و زارى
فراق دوستان
طمع به جايگاه اهل كرامت
اميد به عفو و گذشت
فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِى وَمَوْلاَىَ أُقْسِمُ صَادِقاً ، لَئِنْ تَرَكْتَنِى نَاطِقاً ،...
« صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ ، وَلاََبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ ، وَلاَُنَادِيَنَّكَ »
« أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِىَّ الْمُؤْمِنِينَ ، يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ ، يَا غِيَاثَ » « الْمُسْتَغِيثِينَ ، يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ ، وَيَا إِلهَ الْعَالَمِينَ »
و اى معبود جهانيان ، كجايى ؟ »
( إِنَّ الأَبْرَارَ لَفِى نَعِيم * وَإِنَّ الفُجَّارَ لَفِى جَحِيم )(1) .
( . . . إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقِينَ )(2) .
( فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ وَلاَ يَتَسَآءَلُونَ )(3) .
( يَوْمَئِذ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمانُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلا )(4) .
« أَطْبَاقِهَا بِجُرْمِهِ وَجَرِيرَتِهِ ، وَهُوَ يَضِجُّ إِلَيْكَ ضَجِيجَ مُؤَمِّل لِرَحْمَتِكَ ، » « وَيُنَادِيكَ بِلِسَانِ أَهْلِ تَوْحِيدِكَ وَيَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِرُبُوبِيَّتِكَ ، »
( وَلَهُم مَقامِعُ مِنْ حَدِيد )(1) .