بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب گفتارامیرالمؤمنین‏علی‏علیه‏السلام, ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     002 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     003 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     004 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     005 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     006 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     007 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     008 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     009 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     010 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     011 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     012 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     013 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     014 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     015 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     016 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     017 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     018 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     019 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     020 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     021 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     022 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     023 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     024 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     025 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     026 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     027 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     028 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     029 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     030 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     031 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     032 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     033 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     034 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     035 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     036 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     037 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     038 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     039 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     040 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     041 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     042 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     043 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     044 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     045 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     046 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     047 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     048 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     049 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     050 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     051 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     052 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     053 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     054 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     055 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     056 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     057 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     058 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     059 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     060 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     061 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     062 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     063 - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
     fehrest - گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
 

 

 
 

47-  روزگار بهپراكنده كردن الفت گيرندگان موكّل شده است (گويا خداوند آن را براى اين كار مأمورساخته كه افراد را از هم جدا سازد).

48-  يك ساعتخوارى با عزّت روزگار برابرى نمى‏كند.

49-  با روزگارسهل انگارى نما و با آن بساز، مادامى كه براى تو رام باشد يا بر آن سوار باشى وچيزى را مشرف بر هلاك مساز به اميد زياده بر آن (يعنى مال خود را

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1302

50-  قد أوجبالدّهر شكره على من بلغ سؤله 6681.

51-  الدّهريخلق الأبدان، و يجدّد الآمال، و يدنى المنيّة، و يباعد الأمنيّة 1811.

52-  الدّهريومان: يوم لك، و يوم عليك، فإذا كان لك فلا تبطر، و إذا كان عليك فاصطبر 1917.

53-  الدّهر ذوحالتين: إبادة و إفادة، فما أباده فلا رجعة له، و ما أفاده فلا بقاء له 2199.

54-  إنّ الدّهرلخصم غير مخصوم، و محتكم غير ظلوم، و محارب غير محروب 3628.

55-  من عاندالزّمان أرغمه، و من استسلم إليه لم يسلم 9054. تلف مكن براى بدست آوردن منصببالاترى كه معلوم نيست روزگار به تو ببخشد).

50-  در حقيقتروزگار شكر خود را بر كسى كه به خواسته‏هاى خود برسد لازم كرده است (اما كسى كهمحروم گردد آن را مدح و ثنا ننمايد).

51-  روزگاربدنها را كهنه كرده، و اميدها را تازه نموده، و مرگ را نزديك ساخته، و آرزو را دورمى‏گرداند.

52-  روزگار دوروز است، روزى به نفع تو و روزى عليه تو پس هر گاه براى تو باشد شادى و طغيان مكنو چون عليه تو باشد صبر و شكيبائى نما.

53-  روزگارصاحب دو حالت است: هلاك كردن و بخشيدن، پس آنچه را كه هلاك كند آن را برگشتى برايشنبوده، و آنچه را كه ببخشد آن را بقائى براى آن نباشد.

54-  براستى كهروزگار هر آينه دشمنى است كه با آن دشمنى نتوان كرد و دشمنى نشده است، و حاكمى استكه او را بحاكمى انتخاب كرده‏اند كه ستمكار نيست و جنگ كننده‏ايست كه با آن جنگنتوان كرد و جنگ نشده است.

55-  هر كه باروزگار دشمنى كند بخاك مالد او را، و كسى كه با آن دوستى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1303

56-  زمانالجائر شرّ الأزمنة.

57-  كلّ يوميسوق إلى غده 6871.

58-  منالسّاعات تولّد الآفات 9250.

59-  لا ضمانعلى الزّمان 10626.

60-  لا يأمنأحد صروف الزّمان، و لا يسلم من نوائب الأيّام 10855.

61-  ينبغي لمنعرف الزّمان أن لا يأمن الصّروف و الغير 10938.

62-  الطّاعةجنّة الرّعيّة و العدل جنّة الدّول 1873. و آشتى نمايد سالم نماند، (على أى حالروزگار و اهلش چنين خواهند بود).

56-  زمان (حاكمو سلطان) جائر و ستمگر بدترين زمانهاست.

57-  هر روزىبفرداى آن مى‏كشد (ممكن است مراد فرداى قيامت باشد يعنى نتيجه و پاداش كار هر روزىدر قيامت معلوم مى‏شود، يا آنكه مراد اين است هر روزى بفردا كشيده خواهد شد، اماآيا تو هم زنده هستى يا نه معلوم نيست پس از فرصت استفاده كن).

58-  ازساعت‏هاست زائيده شدن آفتها (يعنى هر ساعتى كه مى‏گذرد ممكن است آفتى در آن پديدارگردد پس بايد به خدا پناه برد).

59-  نيست ضمانىبر روزگار (چون مقصر خود ما خواهيم بود).

60-  احدى ازتغييرات روزگار ايمن نبوده، و از مصائب روزگار سالم نخواهد ماند، (بنا بر ايننمى‏شود اعتماد به روزگار كرد).

61-  براى كسىكه روزگار را مى‏شناسد سزاوار اين است كه از تغييرات و حوادث ايمن نباشد.

62- فرمانبردارى (از حكومت) سپر رعيت و عدالت را بكار بردن سپر دولت‏ها خواهد بود.

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1304

63-  فالقلوبلاهية من رشدها، قاسية عن حظّها، سالكة في غير مضمارها، كأنّ المعنيّ سواها، وكأنّ الحظّ في إحراز دنياها 6583.

64-  فيا لهامواعظ شافية لو صادفت قلوبا زاكية و أسماعا واعية، و آراء عازمة 6590.

65-  منهم تخرجالفتنة، و إليهم تأوي الخطيئة، يردّون من شذّ عنها فيها، و يسوقون من تأخّر عنهاإليها 9852.

66-  فلئن أمرالباطل لقديما فعل، و لئن قلّ الحقّ لربّما و لعلّ، لقلّما 63-  (حضرت از اهل عصرخود گله مى‏كند چنانكه در خطبه مشهوره غرّاء نهج البلاغه بيان شده كه مى‏فرمايد:)پس دلها از راه راست و درست خود غافل بوده، و از بهره خويش سخت بوده، در غير ميدانمسابقه خود رونده‏اند، گويا غير آنها قصد شده است، و گوئى بهره و نصيب در جمع كردندنياى خود است.

64-  (از تتمههمين خطبه است) اى كاش پندهاى شفا دهنده، با دلهاى پاكيزه، و گوشهاى نگهدارنده، ورأيهاى تصميم گيرنده، برخورد مى‏كرد (يعنى جاى تعجب است كه مردم براى استماع اينهاحاضر نمى‏شوند، و يا اگر برخورد مى‏كند به دلهاى وارونه، و گوشهاى ناشنوا، ورأيهاى بدون تصميم و اراده مصادف مى‏شود، پس جاى تأسف است).

65-  (اين فرازتتمه كلامى است كه حضرت از آينده خبر داده كه زمانى بر مردم خواهد آمد كه درميانشان از قرآن باقى نخواند ماند مگر رسم آن، و از اسلام مگر اسم آن... تا آنكهمى‏فرمايد:) از آنان فتنه بيرون آمده، و بسوى آنها گناه فرود آيد، هر كه را كه ازآن (فتنه و گناه) بيرون باشد در آن برگردانده، و هر كه از آن عقب افتاده به سوى آنسوق دهند.

66-  (اين تتمهكلامى است از خطبه 16-  نهج البلاغه كه در وقت بيعت با مردم در مدينه فرموده است)پس اگر (در اين زمان) باطل بسيار شده (از آن تعجبى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1305

أدبر شي‏ء فأدبر 7371.

67-  قد ظهر أهلالشّرّ، و بطن أهل الخير، و فاض الكذب، و غاض الصّدق 6707.

68-  قد استدارالزّمان كهيئته يوم خلق السّموات و الأرض 6709.

69-  قد كثرالقبيح حتّى قلّ الحياء منه 6710.

70-  قد كثرالكذب حتّى قلّ من يوثق به 6711. نبوده و آن دليل حقانيّت آن نمى‏شود) در روزگارپيشين چنين بوده كه مرتكب مى‏شدند، و اگر حق كم است هر آينه بسا باشد (كه بسيارشود) و اميد هم هست، و همانا كم است چيزى كه پشت گرداند، پس رو آورد.

67-  در حقيقتاهل شر و بدى آشكار گشته، و اهل خير و خوبى پنهان شده، و دروغ بسيار، و راستى كمشده است.

68-  (امكاندارد اين جمله را در وقتى فرموده باشد كه خلافت در مدار صحيح خود قرار گرفته كه)در حقيقت زمان مانند هيئت و روال خود قرار گرفت، مانند روزى كه خداوند آسمانها وزمين را آفريده است (علّامه خوانسارى-  رحمه اللّه-  احتمال داده اين روايت ازپيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد كه در حجة الوداع فرموده باشد، چونكه مشركين ذيحجّه را عقب مى‏انداختند، و در دو ماه حج مى‏كردند، در دو سال در ماهذيحجّه حج مى‏كردند، و در دو سال ديگر در ماه محرّم، و چنين عملى را هر سال انجامدادند تا رسيد به حجة الوداع، حج آنها در ذيحجه قرار گرفت، حضرت خطبه‏اى را ايرادفرمودند و چنين عبارتى را بيان داشتند بعد فرمود: نسيئى كه همين تأخير حج در هر دوماه باشد باطل گرديد).

69-  در حقيقتزشتى و قباحت بسيار شده، به مرتبه‏اى كه شرم از آن كم گشته است.

70-  در حقيقتدروغگوئى زياد شده به حدّى كه كم شده كسى كه به او

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1306

71-  مالي أراكمأشباحا بلا أرواح، و أرواحا بلا فلاح، و نسّاكا بلا صلاح، و تجّارا بلا أرباح9635.

72-  الزّمانيخون صاحبه و لا يستعتب لمن عاتبه 2093.

73-  إذا فسدالزّمان ساد اللّئام 4036.

74-  في الزّمانالغير (العبر) 6466.

75-  من تشاغلبالزّمان شغله 7890.

76-  من أمنالزّمان خانه، و من أعظمه أهانه 8028. اعتماد شود.

71-  (اين فرازتتمه كلامى است از آن حضرت در وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مذّمتمردم چنانكه در خطبه 107 نهج البلاغه است) چه شده كه شما را پيكرهاى بى جان، وجانهاى بى‏پيكر، و عبادت كنندگان بى‏صلاح و رستگارى، و بازرگانانى بدون سودمى‏بينم (يعنى چرا بايد چنين باشيد و از پيغمبر استفاده نكنيد و بهرمند نشويد).

72-  روزگار بههر كه در آن باشد (و يا هر كه با آن همراه گردد) خيانت نمايد، و هر كه آن را ملامتو سرزنش كند خوشنود نسازد. (مرحوم خوانسارى گويد: پوشيده نماند كه امثال اين سخنانبر طريقه اهل روزگار و تخيلات ايشان است كه مدح و ذم روزگار كنند و بناى آن برتحقيق نيست.

فراهانى گويد: روزگار است آنكه عزت دهدت گه خوار دارد چرخبازيگر از اين بازيچه‏ها بسيار دارد).

73-  هر گاهزمان فاسد شد لئيمان بزرگ و مهتر خواهند گرديد.

74-  در روزگار(عبرت‏ها و يا) تغييرهاست (كه از آنها بايد عبرت گرفت).

75-  هر كه بهروزگار مشغول شود (و به امور دينى نپردازد) روزگار او را مشغول سازد.

76-  هر كهروزگار را امين دارد (و به آن اعتماد نمايد) روزگار به او خيانت كند

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1307

الملاحات

1-  من لاحىالرّجال كثر أعدائه 8074.

اللّذة

1-  اللّذّةتلهي 27.

2-  اللّذّاتمفسدات 50.

3-  اللّذّاتآفات 203.

4-  رأس الآفاتالوله باللّذّات 5244.

5-  ربّ لذّةفيها الحمام 5223. و هر كه آن را بزرگ كند روزگار او را خوار سازد (نسبت اين اموربه روزگار مجازى است مانند «جرى الميزاب» كه ناودان جارى نمى‏شود بلكه آب جارىمى‏شود).

درگيرى 1-  هر كه با مردان منازعه كند (و بجنگد) دشمنانشفراوان گردد.

لذّت 1-  لذّت بازى مى‏دهد (انسان در لذّت‏هاى باطل خيالمى‏كند خبرى هست اما وقتى مى‏گذرد مى‏داند كه فريبى بيش نبوده است).

2-  لذّت‏ها،مفسدها هستند.

3-  لذّت‏هاآفتهاست (چون انسان براى آن خود را به مهالك دنيوى و اخروى مى‏اندازد).

4-  سر آفت‏هاشيفتگى به لذّتهاست.

5-  بسا لذّتىكه در آنست مرگ.

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1308

6-  قلّ من غرىباللّذّات إلّا كان بها هلاكه 6813.

7-  كم من لذّةدنيّة منعت سنّي درجات 6934.

8-  ما التذّأحد من الدّنيا لذّة إلّا كانت له يوم القيمة غصّة 9618.

9-  لا خير فيلذّة لا تبقى 10707.

10-  لا لذّة فيشهوة فانية 10727.

11-  لا تفيلذّة المعصية بعقاب النّار 10794.

12-  لا تقومحلاوة اللّذّة بمرارة الآفات 10865.

13-  لا توازيلذّة المعصية فضوح الآخرة و أليم العقوبات 10866.

14-  لا خير فيلذّة توجب ندما، و شهوة يعقب ألما 10901. 6-  كم است كسى كه به لذت‏ها حريص گردد،جز آنكه هلاكت او (در دنيا و آخرت) بوسيله آنست.

7-  چه بسيارلذت پست مرتبه‏اى كه منع كند درجات بلندى را.

8-  لذت نبردههيچ كسى از دنيا لذّتى را مگر آنكه براى او روز قيامت غصّه‏اى است (البته‏

از لذّتهاى نامشروع و يا اگر مشروع هم باشد در صورتى كه مانعرسيدن به نعمتهاى اخروى گردد كه اگر آن نبود به نعمت اخروى مى‏رسيد).

9-  در لذّتى كهباقى نخواهد ماند (مانند لذّتهاى دنيا) خيرى نيست.

10-  لذّتى درخواهش فانى شونده نيست.

11-  لذّت معصيتبه عقاب و عذاب آتش وفا نمى‏كند.

12-  شيرينىلذّت برابرى نمى‏كند با تلخى آفت‏ها.

13-  لذّت معصيتبا رسوائى آخرت و عقوبتهاى دردناك برابرى نمى‏كند.

14-  خيرى نيستدر لذّتى كه موجب پشيمانى گشته و خواهشى كه الم و دردى را از پى آورد.

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1309

15-  اذكر معكلّ لذّة زوالها، و مع كلّ نعمة انتقالها، و مع كلّ بليّة كشفها، فإنّ ذلك أبقىللنّعمة، و أنفى للشّهوة، و أذهب للبطر، و أقرب إلى الفرج، و أجدر بكشف الغمّة ودرك المأمول 2449.

اللسان

1-  اللّسانمعيار أرجحه العقل، و أطاشه الجهل 1970.

2-  اخزن لسانك،كما تخزن ذهبك و ورقك 2295.

3-  احفظ رأسكمن عثرة لسانك، و ازممه بالنّهى و الحزم، و التّقى، و العقل 2369.

4-  احبس لسانكقبل أن يطيل حبسك، و يردي نفسك، فلا شي‏ء أولى بطول سجن من لسان يعدل عن الصّواب،و يتسرّع إلى الجواب 2437. 15-  با هر لذّتى زوال آن، و با هر نعمتى انتقال آن، وبا هر بليّه‏اى گشايش آن را ياد كن، زيرا چنين كارى براى نعمت پاينده‏تر، و شهوترا نيست كننده تر، و فرحناكى را برنده‏تر، و بسوى فرج و گشايش نزديكتر، و به گشودنو كشف اندوه، و دريافتن اميد سزاوارتر مى‏باشد.

زبان 1-  زبان معيارى است كه عقل آن را چربانده، و نادانى آنرا سبك گردانيده است.

2-  زبانت رامحكم نگه دار، چنانكه طلا و پول خود را محكم نگاه مى‏دارى.

3-  سرّ خود رااز لغزش زبانت نگاهدار، و آن را با نهى كردن يا با عقل و دور انديشى، وخويشتن‏دارى، و خرد، مهار كن.

4-  زبانت را دربندكش و حبس نما پيش از آنكه حبس و بند تو را دراز نموده، و نفست را به هلاكتاندازد، بنا بر اين هيچ چيز سزاوارتر به طول زندان از زبانى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1310

5-  احذروااللّسان فإنّه سهم يخطي 2578.

6-  إيّاك أنتجعل مركبك لسانك في غيبة إخوانك، أو تقول ما يصير عليك حجّة، و في الإسائة إليكعلّة 2724.

7-  ألا و إنّاللّسان بضعة من الإنسان، فلا يسعده القول إذا امتنع، و لا يمهله النّطق إذا اتّسع2773.

8-  ألا و إنّاللّسان الصّادق يجعله اللّه للمرء في النّاس خير من المال يورثه من لا يحمده2780.

9-  إنّ لسانكيقتضيك ما عوّدته 3419. كه از راستى و درستى در گذشته، و بسوى جواب شتاب نمايدنمى‏باشد.

5-  از زبان برحذر باشيد، زيرا كه آن تيرى است خطا كار.

6-  بر حذر باشاز اين كه مركب خويش را زبان خود در غيبت و بدگوئى برادران خود قرار داده، يا آنكهبگوئى آنچه بر ضرر تو حجت بوده، و در بدى كردن ديگران نسبت به تو علّت گردد.

7-  آگاه باشيد،براستى كه زبان پاره‏ايست از انسان، پس كمك و مساعدت نكند آن را سخن گفتن هر گاهكه آدمى ابا و امتناع نمايد (يعنى سخن نگويد)، و مهلت نمى‏دهد آن را گويائى هرزمان كه انسان آمادگى و گنجايش سخن را داشته باشد (يعنى زبان براى انسان آلتى استهر گاه داعى سخن باشد سخن خواهد گفت و هر گاه كه نباشد ساكت خواهد ماند).

8-  آگاه باشيدبر اين كه زبان راستگوئى كه خداوند آن را براى مرد در ميانه مردم قرار مى‏دهد،بهتر از مالى است كه به ميراث دهد آن را به كسى كه او را ستايش نمى‏نمايد.

9-  براستىزبانت آنچه را كه آن را عادت داده‏اى از تو تقاضا مى‏كند (فحش و دشنام باشد همانرا خواهد ذكر و سخن نيكو باشد همان را طلب نمايد).

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1311

10-  اللّسانترجمان الجنان 262.

11-  اللّسانجموح بصاحبه 418.

12-  اللّسانترجمان العقل 526.

13-  المرءمخبوء تحت لسانه 978.

14-  اللّسانسبع إن أطلقته عقر 1219.

15-  اللّسانميزان الإنسان 1282.

16-  الألسنتترجم عمّا تجنّه الضّمائر 1376.

17-  بلاءالإنسان في لسانه 4428.

18-  حدّالسّنان يقطع الأوصال، و حدّ اللّسان يقطع الآجال 4897. 10-  زبان مترجم دل است(گويا دل نوعى سخن گويد كه مردم آن را نفهمند در فهم آن نياز به مترجم است كه آنزبان مى‏باشد).

11-  زبان بهصاحب خود بسيار سركش است.

12-  زبان مترجمخرد است (يعنى بايد آنچه مى‏گويد سخن عقل باشد).

13-  آدمى زيرزبان خود پنهان است (يعنى تا «مرد سخن نگفته باشد، عيب و هنرش نهفته باشد»).

14-  زباندرنده‏ايست اگر آن را رها كنى مجروح سازد.

15-  زبانترازوى آدمى است.

16-  زبانها ازآنچه خاطره‏ها مى‏پوشد پرده بر مى‏دارد، (و آنچه از خوب و بد در آن مكنون بودهآشكار مى‏كند).

17-  بلاى آدمىدر زبان اوست (كه از راه آن به بلاها دچار خواهد گرديد).

18-  تيزى وبرندگى تيغ پيوندها را بريده، و تيزى و برش زبان اجلها و مدّت عمر را قطع مى‏كند(يعنى گاهى مى‏شود زبان سبب مرگ آدمى مى‏شود).

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1312

19-  حدّاللّسان أمضى من حدّ السّنان 4898.

20-  ربّ لسانأتى على إنسان 5309.

21-  زلّةاللّسان أنكى من إصابة السّنان 5451.

22-  زلّةاللّسان أشدّ من جرح السّنان 5479.

23-  زلّةاللّسان أشدّ هلاك 5506.

24-  ضبطاللّسان ملك و إطلاقه هلك 5929.

25-  طعناللّسان أمضّ من طعن السّنان 6011.

26-  عوّد لسانكحسن الكلام تأمن الملام 6233.

27-  قلّما ينصفاللّسان في نشر قبيح أو إحسان 6724.

28-  قوّم لسانكتسلم 6754. 19-  تيزى زبان برنده‏تر از تيزى تيغ است.

20-  چه بسازبانى كه عليه انسان (به حركت در) آيد (بنا بر اين بايد پيش از سخن گفتن خوب تأملكرد).

21-  لغزش زبانزخم كننده‏تر از رسيدن نيزه است.

22-  لغزش زبانسخت‏تر از زخم سر نيزه است.

23-  لغزش زبانسخت‏ترين هلاكت است (زيرا كمتر مى‏توان آن را استدراك نمود).

24-  نگهداشتنزبان خواجگى و بزرگى، و رها كردنش هلاكت خواهد بود.

25-  زدن زبان(و زخم زبان) اندوهناك كننده‏تر از زدن نيزه است.

26-  زبانت رابه نيكوئى سخن عادت ده تا از سرزنش ايمن گردى.

27-  كم است كهزبان در نشر زشتى يا احسانى عدل كند (و با انصاف رفتار نمايد، افراط و تفريطىنداشته باشد).

28-  زبانت راراست كن (و بيهوده و گزاف مگو) تا سالم مانى.

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1313

29-  كلّ إنسانمؤاخذ بجناية لسانه و يده 6872.

30-  كم من دمسفكه فم 6928.

31-  كم منإنسان أهلكه لسان 6929.

32-  لسانالعاقل وراء قلبه 7610.

33-  لسانالجاهل مفتاح حتفه 7611.

34-  لسانكيقتضيك ما عوّدته 7614.

35-  و قال- عليه السّلام-  في حقّ من ذمّة: لسانه كالشّهد و لكن قلبه سجن للحقد 7618.

36-  لسان البرّمستهتر بدوام الذّكر 7617.

37-  لسانك إنأمسكته أنجاك، و إن أطلقته أرداك 7621. 29-  هر انسانى به جنايت (و گناه) زبان ودستش مؤاخذه خواهد شد.

30-  بسا خونىكه دهانى آن را ريخته باشد.

31-  بسا انسانىكه زبان او را به هلاكت رسانيده باشد.

32-  زبان عاقلپشت سر دل اوست (يعنى عاقل اول تأمّل مى‏كند بعد سخن مى‏گويد ولى دل احمق پشت سرزبان اوست).

33-  زبان نادانيا بى‏عقل كليد مرگ (ظاهرى و باطنى) اوست.

34-  زبان تو ازتو آنچه را كه آن را عادت داده‏اى مى‏خواهد (اگر سخنان زشت و بيهوده باشد آن راخواهد و اگر ذكر و دعا و علم و پند باشد آن را خواهد).

35-  حضرت درباره كسى كه او را مذمت كرده فرموده است: زبانش مانند عسل (شيرين است) و ليكن دلشزندانى است براى كينه.

36-  زبان نيكوكاربه دوام ذكر (خدا) شيفته شده است.

37-  زبانت رااگر نگهدارى تو را رستگار سازد، و اگر آن را رها كنى تو را (در هلاكت) اندازد و ياتو را هلاك كند.

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1314

38-  لسانكيستدعيك ما عوّدته، و نفسك تقتضيك ما ألفته 7634.

39-  من عذبلسانه كثر إخوانه 7761.

40-  من حفظلسانه أكرم نفسه 8005.

41-  من لم يملكلسانه يندم 8185.

42-  من سجنلسانه أمن من ندمه 8280.

43-  من قوّملسانه زان عقله 8381.

44-  من أمّرعليه لسانه قضا بحتفه 8413.

45-  من أمسكلسانه أمن ندمه 8514.

46-  من أطلقلسانه أبان عن سخفه 9175.

47-  من الإيمانحفظ اللّسان 9277. 38-  زبانت از تو استدعاى آنچه را دارد كه آن را عادت داده‏اى ونفس تو از تو چيزى را خواهد كه با آن الفت گرفته‏اى.

39-  هر كهزبانش خوش و گوارا باشد برادرانش بسيار گردد.

40-  هر كهزبانش را حفظ نمايد نفس خود را گرامى داشته است.

41-  هر كه مالكزبانش نشده پشيمان است.

42-  هر كهزبانش را به زندان كشد از پشيمانى خود ايمن گردد.

43-  هر كهزبانش را راست گرداند (و كجى در آن تصور نشود) عقل خود را زينت داده است.

44-  هر كهزبانش را بر خود امير سازد به مرگ خود حكم نمايد.

45-  هر كهزبانش را نگه دارد از پشيمانى خود ايمن باشد.

46-  هر كهزبانش را رها كند، تنكى عقلش را ظاهر كرده است.

47-  از ايماناست نگهدارى زبان (از غيبت و دشنام و دروغ و...).

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1315

48-  ما عقدإيمانه من لم يحفظ لسانه 9589.

49-  ما الإنسانلولا اللّسان إلّا صورة ممثّلة أو بهيمة مهملة 9644.

50-  ما من شي‏ءأجلب لقلب الإنسان من لسان، و لا أخدع للنّفس من شيطان 9699.

51-  لا تجرلسانك إلّا بما يكتب لك أجره، و يجمل عنك نشره 10305.

52-  لا تجعل(لا تجعلنّ) ذرب لسانك على من أنطقك، و لا بلاغة قولك على من سدّدك 10385.

53-  لا تملكعثرات اللّسان 10719. 48-  ايمانش را نبسته كسى كه زبانش را نگه نداشته است، (ايمانچنين كسى در معرض تلف است چنانكه شتر بسته نشده در معرض تلف خواهد بود).

49-  نيست انساناگر زبان نباشد مگر صورتى كشيده (تمثال) يا جانورى مهمل (كه تربيتى نشده باشد).

50-  هيچ چيزىجلب كننده‏تر براى قلب انسان از زبان، و نه فريب دهنده‏تر از شيطان نيست (بنا براين بايد از هر دو بخدا پناه برد زيرا زبان است كه چون شيطان دل را مى‏ربايد وآدمى را به معصيت مى‏كشاند چنانكه زبان است دلهاى سخت را نرم كرده و به قول معروف:زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مى‏آورد).

51-  زبانت راروان مساز مگر به آنچه براى تو اجر و پاداش آن نوشته شده و انتشار آن از تو نيكوباشد.

52-  تيزى زبانترا عليه كسى كه تو را گويا كرده (خدا و رسول و امامان، بلكه معلم و آموزگار) وبلاغت گفتارت عليه كسى كه تو را براه درست آورده قرار مده (به گونه‏اى كهبى‏احترامى كرده و يا اعتراض بيجا نمائى بلكه كمال احترام را مراعات نما).

53-  لغزشهاىزبان مملوك نخواهد شد (و كسى مالك آنها نخواهد گرديد).

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1316

54-  لا شي‏ءأعود على الإنسان من حفظ اللّسان، و بذل الإحسان 10860.

55-  هذااللّسان جموح لصاحبه 10051.

التلطّف

1-  من كنت سبباله في بلائه، وجب عليك التّلطّف في علاج دائه 9166.

اللغو

1-  ربّ لغويجلب شرّا 5290.

اللقاء

1-  حسن اللّقاءيزيد في تأكّد الإخاء 4827. 54-  چيزى سودمندتر بر انسان از نگهدارى زبان، و بذلاحسان نيست.

55-  اين زبانبا صاحب خود بسيار سركشى كننده است (بنا بر اين بايد بطور كامل آن را كنترل نمود).

مهربانى 1-  كسى كه تو در گرفتاريش سبب شوى، بر تو واجب است كهدر علاج گرفتاريش تلطف نمائى (و با مهربانى بكوشى آن را برطرف سازى).

سخن بيهوده 1-  بسا كار و يا حرف لغوى كه شرّى را بكشاند (يعنىموجب آن شود، پس بايد از آن پرهيز كرد).

خوش بر خورد 1-  نيكوئى برخورد در محكمى برادرى مى‏افزايد.

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1317

2-  حسن الملقاء(اللّقاء) أحد النّجحين 4850.

لقاء اللّه

1-  من أحبّلقاء اللّه سبحانه سلا عن الدّنيا 8425.

التلويح

1-  من اكتفىبالتّلويح استغنى عن التّصريح 8711.

الملامة و العتاب و الذّم

1-  الافراط فيالملامة يشبّ نار اللّجاجة 1768.

2-  أهون شي‏ءلائمة الجهّال 3286. 2-  نيكوئى بر خورد يكى از دو پيروزيست (نسبت به كسى كه به اواحسان خواهد شد چنانكه درشكفته روئى چنانست).

پيوستن به خدا 1-  هر كه ملاقات خداى سبحان را دوست دارد دنيارا فراموش نمايد (و از آن بگريزد).

اشاره 1-  هر كه به اشاره اكتفا كند (چه در باره سرزنش او و يادر فهم مطلب) از تصريح بى‏نياز خواهد بود (چنانكه گفته شده: العاقل يكفيهالإشارة).

سرزنش 1-  از حد گذراندن در سرزنش آتش لجاجت را مى‏افروزد.

2-  خوارترينچيز سرزنش و ملامت نادانهاست (پس نبايد به سبب آن آدمى دست از كار كشد، بلكه بايدآنرا (كأن لم يكن) به حساب آورد).

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1318

3-  إذا ذممتفاقتصر 3984.

4-  ربّ ملوم ولا ذنب له 5339.

5-  عند كثرةالعثار و الزّلل تكثر الملامة 6219.

6-  قد ينجعالملام 6653.

7-  التّقريعأحد العقوبتين 1430.

8-  إعادةالتّقريع أشدّ من مضض الضّرب 9-  كثرة التّقريع توغر القلوب، و توحش الأصحاب 7112.

10-  من كثرلومه كثر عاره 8431.

11-  لا يلملائم إلّا نفسه 10152. 3-  هر گاه مذمت كنى پس (به آنچه يقينى است) اكتفا نما.

4-  چه بساسرزنش شده‏اى كه براى او گناهى نيست (يعنى ممكن است به او افترائى بسته باشند).

5-  در هنگامبسيارى بسر در آمدنها و لغزشها سرزنش زياد مى‏شود (يعنى بايد آدمى بكوشد لغزش اوكم باشد و گرنه مورد سرزنش واقع خواهد شد).

6-  گاهى سرزنشسود مى‏دهد (و به امر بيشترى نيازى نيست).

7-  سرزنش نمودنيكى از دو كيفر است.

8-  اعاده سرزنشاز درد كتك سخت‏تر است.

9-  بسيارىسرزنش دلها را بدشمنى انداخته (يا به كينه مى‏آورد) و ياران را رم خواهد داد (بنابر اين لازم است گاهى انسان تغافل كند و يا لا أقل رعايت اعتدال نمايد).

10-  هر كهسرزنش او (نسبت به مردم) بسيار باشد عار و ننگش بسيار باشد (كه مردم او را عيبكنند و او ناراحت شود).

11-  سرزنش نكندسرزنش كننده‏اى مگر نفس خود را (كه آن مستحق ملامت

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1319

اللهو

1-  اللّهو يفسدعزائم الجدّ 2165.

2-  اهجر اللّهوفإنّك لم تخلق عبثا فتلهو، و لم تترك سدى فتلغو 2435.

3-  أبعد النّاسعن الصّلاح المستهتر باللّهو 3067.

4-  أوّل اللّهولعب، و آخره حرب 3132.

5-  أبعد النّاسمن النّجاح المستهتر باللّهو و المزاح 3333.

6-  اللّهو منثمار الجهل 267.

7-  اللّهو قوتالحماقة 937. و سرزنش است).

بازى كردن 1-  بازى عزمهاى جدّى را تباه مى‏سازد.

2-  از بازىكردن دورى كن، زيرا كه تو عبث و بيهوده آفريده نشدى تا اين كه بازى كنى، و مهملواگذاشته نشده‏اى تا هرزه گوئى (بلكه جهت عبادت و بندگى خلق شده‏اى بنا بر اين بهحساب و كتاب تو خواهند رسيد).

3-  دورترينمردم از صلاح و تباه نشدن كسى است كه به بازى حريص باشد.

4-  اول بازىسرگرمى است، و آخر آن جنگ است (چنانكه شاعر گفته: باد باران آورد بازيچه جنگ).

5-  دورترينمردم از پيروزى كسى است كه به بازى و خوش طبعى حريص باشد.

6-  بازى واشتغال به لهو و لعب از ثمرات نادانى است.

7-  بازى قوت وغذاى حماقت است.

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1320

8-  ربّ لهويوحش حرّا 5291.

9-  شرّ ما ضيّعفيه العمر اللّعب 5729.

10-  من كثرلهوه استحمق 7971.

11-  من كثرلهوه قلّ عقله 8426.

12-  من غلبعليه اللّهو بطل جدّه 8428.

13-  مجالساللّهو تفسد الإيمان 9815.

14-  لا يثوبالعقل مع اللّعب 10544.

15-  لا يفلح منو له باللّعب و استهتر باللّهو و الطّرب 10876.

اللّيل و النّهار

1-  اللّيل والنّهار دائبان في طيّ الباقين، و محو آثار الماضين 2219. 8-  بسا بازى كه به وحشتاندازد آزاده‏اى را (يعنى او را از انسان رمانده و جدا سازد، پس بايد از آن دورىكرد).

9-  بدترين چيزىكه در آن عمر ضايع شود بازى است.

10-  هر كه بازىاو زياد شود كم عقل شمرده شود.

11-  هر كه بازىاو بسيار باشد عقلش كم خواهد بود.

12-  هر كه براو بازى غلبه نمايد جدّ او باطل خواهد شد (يعنى مردم كار جدّى او را هم بازى بحسابآرند).

13-  مجلسهاىلهو (بازى) ايمان را فاسد مى‏سازد.

14-  عقل بابازى جمع نمى‏شود.

15-  رستگارنمى‏گردد كسى كه سر گشته به بازى و شيفته به لهو و طرب باشد.

شب و روز 1-  شب و روز دو موجود جدّى هستند در سپرى نمودن جمعىكه باقى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1321

2-  إنّ ليلك ونهارك لا يستوعبان لجميع حاجاتك فاقسمها (فاقسمهما) بين عملك و راحتك 3641.

3-  إنّ اللّيلو النّهار يعملان فيك، فاعمل فيهما، و يأخذان منك فخذ منهما 3705.

4-  كرور اللّيلو النّهار مكمن الآفات و داعى الشّتاب 7225.

5-  كرورالأيّام أحلام، و لذّاتها آلام، و مواهبها فناء و أسقام 7230.

6-  من عطف عليهاللّيل و النّهار أبلياه 9155.

7-  من عطف عليهاللّيل و النّهار أدّباه و أبلياه، و إلى المنايا أدنياه 9226. مانده، و محو كردنآثار گذشتگان.

2-  براستى كهشب و روز تو همه حاجات تو را فرا نمى‏گيرند، پس آنها را ميان عمل و آسايش خود قسمتنما.

3-  براستى كهشب و روز در تو كار مى‏كنند (يعنى تو را پير و ناتوان كنند) پس در آنها كار كن واز تو مى‏گيرند، پس از آنها بگير (يعنى در تمام ساعات كوشا باش و از آن بهره گيربيهوده عمرت صرف نشود).

4-  گردش شب وروز جاى پنهان شدن آفتها (و فتنه‏ها) و داعى پراكندگى (احباء و علاقمندان) است.

5-  گردش روزگارخوابى چند، و لذّتهاى آن الم و ناراحتى‏ها، و بخششهايش بيماريها خواهد بود.

6-  هر كه بر اوشب و روز بگذرد او را كهنه نمايند (بنا بر اين بايد هر چه بيشتر و زودتر از عمراستفاده نمود).

7-  هر كه شب وروز بر او بگذرد او را ادب كرده (غرور و نخوت او را كم مى‏كنند) و كهنه مى‏كنند، وبه مرگ‏ها او را نزديك خواهند نمود.

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1322

8-  إنّ من كانمطيّته اللّيل و النّهار، فإنّه يسار به و إن كان واقفا، و يقطع المسافة و إن كانمقيما وادعا 3581.

اللّين و اللّيّن

1-  بلين الجانبتأنس النّفوس 4261.

2-  كن ليّنا منغير ضعف، شديدا من غير عنف 7160.

3-  من لانتعريكته وجبت محبّته 8152.

4-  من لان عودهكثفت أغصانه 8391.

5-  من تلنحاشيته يستدم من قومه المحبّة 8583.

6-  من لم يلنلمن دونه لم ينل حاجته 9006. 8-  براستى كسى كه شب و روز شتر سوارى او باشد، پسبدرستى كه او برده مى‏شود هر چند ايستاده باشد، و قطع مسافت مى‏كند گر چه مقيمقرار گرفته باشد (يعنى بايد متوجه بود كه عمر بدون اختيار انسان مى‏رود پس نبايدغافل شد).

نرمى و نرمخو 1-  بسبب نرمى پهلو (يعنى بدخو نبودن و فروتن)دلها و نفوس آرام مى‏گيرند.

2-  نرم باشبدون ناتوانى، و سخت باش بدون درشت خوئى.

3-  هر كه خويشنرم باشد دوستى او لازم يا ثابت خواهد بود.

4-  هر كه چوباو نرم باشد درهم شود شاخه‏هاى او (يعنى نرمخو دوستان و يارانش فراوان باشد).

5-  هر كه حاشيهو كنار او نرم باشد (و در زندگى خوش‏خو باشد) پاينده دارد از قوم خود دوستى را(يعنى همه او را هميشه دوست دارند).

6-  هر كه براىزير دست خود نرمى بكار نبرد به حاجت خود نرسد.

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1323

7-  7-  ألنكنفك و تواضع للّه يرفعك 2361.

8-  ألن كنفكفإنّ من يلن كنفه يستدم من قومه المحبّة 2376. 7-  جانب خود را نرم گردان (و بامردم با مهربانى رفتار كن) و براى خدا متواضع باش تا تو را بر كشد.

8-  جانب خود رانرم گردان زيرا كسى كه جانب خود را نرم و هموار سازد از قوم خود دوستى را پايندهدارد.

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1324

باب الميم

المجد

1-  إنّما المجدأن تعطي في الغرم، و تعفو عن الجرم 3886.

2-  لم يدركالمجد من عداه الحمد 7532.

3-  ما نالالمجد من عداه الحمد 9529.

4-  ما أدركالمجد من فاته الجدّ 9530.

المحن

1-  إنّ للمحنغايات لا بدّ من انقضائها، فناموا لها إلى حين انقضائها، بزرگى و عظمت 1-  جز ايننيست كه مجد و عظمت آنست كه در آنچه اداى آن از حقوق مردم لازم است (و يا درپريشانى حال و بيچارگى) ببخشى، و از گناه (ديگران) بگذرى.

2-  بزرگى ومهترى را نيافته كسى كه ستايش از او در گذشته است (يعنى به كسى احسانى ننموده كهموجب ستايش شود).

3-  به مجد وشرف نخواهد رسيد كسى كه از او حمد و ستايش در گذرد (يعنى او به ديگرى احسان و نيكىنكند تا مستحق ثنا گردد).

4-  شرف و مجدرا نيابد كسى كه از او جدّيت (و يا توانگرى) فوت شود.

بلاء و اندوه و آزمايش 1-  براستى كه براى محنت‏ها مدّت‏ها ودورانهائى است كه چاره‏اى از

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1325

فإنّ إعمال الحيلة فيها قبل ذلك زيادة لها 3595.

2-  إنّ للمحنغايات، و للغايات نهايات، فاصبروا لها حتّى تبلغ نهاياتها، فالتّحرّك لها قبلانقضائها زيادة لها 3596.

3-  المحنةمقرونة بحبّ الدّنيا 1060.

4-  قرنت المحنةبحبّ الدّنيا 6721.

المدح و الثّناء

1-  احترسوا منسورة الإطراء و المدح، فإنّ لهما ريحا خبيثة في القلب 2539.

2-  إيّاك أنتثني على أحد بما ليس فيه، فإنّ فعله يصدق عن وصفه و يكذّبك 2714. گذشتن آنهانيست، پس براى آن تا هنگام گذشتن آن بخوابيد (يعنى در رفع آن سعى و تلاش نكنيد كهتلاش فائده ندارد) زيرا بكار بردن چاره پيش از سپرى شدن آن براى آن زيادتى است.

2-  براستى كهبراى محنت‏ها مدّت‏ها، و براى مدّتها پايانهاست، پس براى آن شكيبائى را بكار بردهتا پايانهاى آن برسد، پس حركت كردن قبل از منقضى شدن آن براى آن زيادتى است.

3-  محنت بادوستى دنيا همراه است.

4-  رنج و محنتبا دوستى دنيا همراه است.

مدح و ثنا 1-  از گزاف گوئى و اغراق و مبالغه در ثنا و مدح خودرا نگهداريد، زيرا كه براى آنها با بدبوئى است در دل.

2-  دورى نما ازاين كه احدى را به چيزى كه در آن نبوده ستايش كنى، زيرا عمل‏

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1326

3-  أقبح الصّدقثناء الرّجل على نفسه 2942.

4-  إنّ مادحكلخادع لعقلك غاشّ لك في نفسك بكاذب الإطراء و زور الثّناء، فإن حرمته نوالك أومنعته إفضالك، و سمك بكلّ فضيحة، و نسبك إلى كلّ قبيحة 3602.

5-  الإطراءيحدث الزّهو و يدني من الغرّة 1367.

6-  إذا مدحتفاختصر 3983.

7-  إذا زكّيأحد من المتّقين، خاف ممّا يقال له فيقول: أنا أعلم بنفسي من غيري، و ربّي أعلمبنفسي منّي، اللّهمّ لا تؤاخذني بما يقولون، و اجعلني أفضل ممّا يظنّون 4153. اواز صفتش براستى خبر داده، و تو را تكذيب مى‏نمايد.

3-  زشت‏ترينراستى ستايش كردن مرد است بر نفس خود.

4-  براستى كهثنا گوى تو همانا فريب دهنده عقل تو، و غشّ كننده تست به ستايش دروغ و ثناى غلط،پس اگر عطا و بخشش خود را از او باز داشته، و به او احسان ننمائى تو را به هررسوائى نشان كرده، و به هر صفت زشتى نسبت دهد.

5-  در مدح كسىمبالغه كردن تكبر را پديد آورده، و او را به فريب نزديك مى‏گرداند.

6-  هر گاه (كسىرا) ثنا گفتى اختصار نما (چون مدح بسيار با گزاف گوئى ملازم خواهد بود).

7-  هر گاه يكىاز متقين به پاكى مدح شود، از آنچه در حق او گفته مى‏شود مى ترسد، و مى‏گويد: مناز غير خود به نفسم داناترم، و پروردگارم به نفس من از من عالم تر خواهد بود، بارالها مرا به آنچه مى‏گويند مؤاخذه مكن، و مرا افزونتر از آنچه گمان مى‏كنند قرارده.

ــــــــــــــــــــــــــــ ص  1327

8-  تزكيةالأشرار من أعظم الأوزار 4573.

9-  حبّ الإطراءو المدح من أوثق فرص الشّيطان 4877.

10-  خيرالثّناء ما جرى على السنة الأبرار 4956.

11-  شرّالثّناء ما جرى على السنة الأشرار 5698.

12-  طلبالثّناء بغير استحقاق خرق 5992. 8-  پاكيزه نمودن و تزكيه بدان از بزرگترين گناهاناست (زيرا هم دروغهاى فراوان را در بردارد، و هم متضمن فريب و غرور و سركشى اشرارخواهد بود).