بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق در قرآن کریم (ج 1), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     fehrest -
 

 

 
 

فصل يازدهم

آمادگيهاى لازم براى پرورش فضائل اخلاقى

اضافه بر آنچه تاكنون براى پيشرفت‏برنامه تهذيب اخلاق گفته‏ايم، امور ديگرى وجود دارد كهتاثير بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقويت اصول فضائل در وجود آدمى دارد كه از جملهامور زير را مى‏توان برشمرد:

1- پاك بودن محيط

بى‏شك وضع محيط اجتماعى زندگى انسان اثر فوق‏العاده‏اى در روحيات و اعمال او دارد چراكه انسان بسيارى از صفات خود را از محيط كسب مى‏كند. محيطهاى پاك غالبا افراد پاكپرورش مى‏دهد و محيطهاى آلوده غالبا افراد آلوده.

درست است كه انسان مى‏تواند در محيط ناپاك، پاك زندگى كند و بعكس در محيطهاى پاكسير ناپاكى را طى كند و به تعبير ديگر، شرايط محيط علت تامه در خوبى و بدى افراد نيستولى تاثير آن را به عنوان يك عامل مهم زمينه ساز نمى‏توان انكار كرد.

ممكن است كسانى قائل به جبر محيط باشند - همان‏گونه كه هستند - ولى ما هر چند جبررا در تمام اشكالش نفى مى‏كنيم اما تاثير قوى عوامل زمينه ساز را هرگز انكار نخواهيم كرد.

با اين اشاره كوتاه به قرآن باز مى‏گرديم و آياتى را كه درباره تاثير محيط در شخصيت انسان بهدلالت مطابقى يا به اصطلاح التزامى سخن مى‏گويد، مورد بحث قرار مى‏دهيم:

1- والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لايخرج الانكدا كذلك نصرف الآيات لقوميشكرون (سوره اعراب، آيه‏58)

2- وجاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى اجعللنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون (سوره اعراف، آيه‏138)

3- وقال نوح رب لاتذر على الارض من الكافرين ديارا - انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدواالافاجرا كفارا (سوره نوح، آيات‏26 و27)

4- يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون (سوره عنكبوت، آيه‏56)

5- ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنا مستضعفين فىالارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنم وساءت مصيرا(سوره نساء، آيه‏97)

ترجمه:

1- سرزمين پاكيزه (و شيرين) گياهش به فرمان پروردگار مى‏رويد; اما سرزمين‏هاى بدطينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى‏ارزش از آن نمى‏رويد; اين گونه آيات (خود) را براىآنها كه شكر گزارند، بيان مى‏كنيم.

2- و بنى‏اسرائيل را (سالم) از دريا عبور داديم (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كهاطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنى‏اسرائيل) به موسىگفتند: «تو هم براى ما معبودى قرار ده همان‏گونه كه آنها معبودان (و خدايانى) دارند!» گفت: «شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد!»

3- نوح گفت: «پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها راباقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى‏كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى‏آوردند!»

4- اى بندگان من كه ايمان آورده‏ايد! زمين من وسيع است، پس تنها مرا بپرستيد (و دربرابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد!)

5- كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كردهبودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بوديد؟(و چرا با اين كه مسلمان بوديد، در صف كفارجاى داشتيد؟!)» گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم.» آنها [فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند.

تفسير و جمع‏بندى

در نخستين آيه تاثير محيط در اعمال و افعال انسان به صورت لطيفى بيان شده است.

توضيح اين كه: مفسران بزرگ در تفسير اين آيه بيانات گوناگونى دارند.

بعضى گفته‏اند منظور اين است كه آب زلال و حى همچون قطرات باران بر سرزمين دلهافرو مى‏ريزد; دلهاى پاك آن را مى‏پذيرد و گلهاى زيباى معرفت و ميوه‏هاى لذتبخش تقوا وطاعت از آن مى‏رويد در حالى كه دلهاى ناپاك و آلوده واكنش مناسبى نشان نمى‏دهند; پساگر مى‏بينيم عكس‏العمل همه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات اسلام يكسان نيست، اين بهخاطر نقص در فاعليت فاعل، نمى‏باشد بلكه اشكال در قابليت قابل است. (1)

ديگر اين كه، هدف از بيان اين مثال اين است كه هميشه نيكيها و خوبيها را از محلمناسبش طلب كنيد چرا كه تلاش و كوشش در محلهاى نامناسب چيزى جز هدر دادننيروها محسوب نمى‏شود. (2)

احتمال سومى كه در تفسير اين آيه وجود دارد و مى‏تواند براى بحث ما مورد استفاده قرارگيرد اين است كه: در اين مثال انسانها به گياهان تشبيه شده‏اند و محيط زندگى آنها بهزمينهاى شور و شيرين; در يك محيط آلوده، پرورش انسانهاى پاك مشكل است هر چندتعليمات قوى و مؤثر باشد، همان‏گونه كه قطرات حياتبخش باران هرگز در شوره زار سنبلنمى‏روياند. به همين دليل، براى تهذيب نفوس و تحكيم اخلاق صالح بايد به اصلاح محيطاهميت فراوان داد.

البته تفسيرهاى سه گانه بالا هيچ گونه منافات با هم ندارد; ممكن است تمثيل فوق ناظر بههمه اين تفسيرها باشد.

آرى! محيط اجتماعى آلوده، دشمن فضائل اخلاقى است; در حالى كه محيطهاى پاكبهترين و مناسبترين فرصت را براى تهذيب نفوس دارد.

در حديث معروفى از پيغمبر اكرم مى‏خوانيم كه روزى ياران خود را مخاطب ساخته و فرمود:«اياكم وخضراء الدمن، قيل يارسول الله ومن خضراء الدمن قال صلى الله عليه و آله: المرئةالحسناء فى منبت السوء; از گياهان (زيبايى كه) بر مزبله‏ها مى‏رويد بپرهيزيد! عرض كردنداى رسول‏خدا! گياهان زيبايى كه بر مزبله‏ها مى‏رويد اشاره به چه كسى است; فرمود: زنزيبايى كه در خانواده (و محيط) بد پرورش يافته!» (3)

اين تشبيه بسيار گويا مى‏تواند اشاره به تاثير محيط خوب و بد در شخصيت انسان باشد و يااشاره به مساله وراثت‏به عنوان يك وسيله زمينه‏ساز و يا هر دو.

در آيه‏دوم سخن از قوم بنى‏اسرائيل است كه سالها تحت تعليمات روحانى و معنوى موسىعليه السلام در زمينه توحيد و ساير اصول دين قرار داشتند و معجزات مهم الهى را همچونشكافته شدن دريا و نجات از چنگال فرعونيان، بطور خارق‏العاده با چشم خود ديدند; اماهمين كه در مسير خود به سوى شام و سرزمينهاى مقدس، با گروهى بت‏پرست‏برخوردكردند، چنان تحت تاثير اين محيط ناسالم قرار گرفتند كه صدا زدند: «يا موسى اجعل لنا الهاكما لهم آلهة; اى موسى براى ما بتى قرار بده همان‏گونه كه آنها داراى معبودان و بتها هستند!»

موسى از اين سخن بسيار متعجب و خشمگين شد و گفت: «به يقين شما جمعيتى جاهل ونادان هستيد! (قال انكم قوم تجهلون)

سپس بخشى از مفاسد بت‏پرستى را براى آنها شرح داد.

و عجب آن كه بنى‏اسرائيل بعد از توضيحات صريح موسى عليه السلام نيز اثر منفى آنمحيط مسموم در آنها باقى بود، بطورى كه سامرى توانست از غيبت چند روزه موسى عليهالسلام استفاده كند و بت طلائى خود را بسازد و اكثريت آن گروه نادان را به دنبال خودبكشاند و از توحيد به شرك و بت‏پرستى ببرد.

اين موضوع بخوبى نشان مى‏دهد كه محيطهاى ناسالم تا چه حد مى‏تواند در مسائل اخلاقىو حتى عقيدتى اثر بگذارد; شك نيست كه بنى‏اسرائيل پيش از مشاهده اين گروه بت‏پرست،زمينه فكرى مساعدى در اثر زندگى مداوم در ميان مصريان بت‏پرست، براى اين موضوعداشتند ولى مشاهده آن صحنه تازه به منزله جرقه‏اى بود كه زمينه‏هاى قبلى را فعال كرد; وبه هر حال، همه اينها دليل بر تاثير محيط در افكار و عقائد انسان است.

در سومين آيه كه از زبان حضرت نوح به هنگام نفرين بر قوم بت‏پرست مى‏باشد، شاهد وگواه ديگرى بر تاثير محيط در اخلاق و عقائد انسان است.

نوح، نفرين خود را درباره نابودى آن قوم كافر با اين جمله تكميل كرد، و در واقع نفرين خودرا مستدل كرد; عرض كرد: «خداوندا اگر آنها را زنده بگذارى، بندگانت را گمراه و جز نسلىفاجر و كافر به وجود نمى‏آيد! (انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الا فاجرا كفارا)

هم نسل امروز آنها كافر و منحرف است و هم نسلهاى آينده كه در اين محيط پرورش مى‏يابد،آلوده مى‏شوند.

در چهارمين و پنجمين آيه، سخن از لزوم هجرت از محيطهاى آلوده است; در چهارمين آيهخداوند بندگان با ايمان خود را مخاطب ساخته و مى‏گويد: «زمين من گسترده است تنها مرابپرستيد (تسليم فشار دشمن نشويد و در محيط آلوده نمانيد) (يا عبادى الذين آمنوا انارضى واسعة فاياى فاعبدون)

و در پنجمين آيه، به كسانى كه ايمان آورده‏اند و هجرت نكرده‏اند هشدار مى‏دهد و مى‏گويدعذر آنها در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست; مضمون آيه چنين است: «كسانى كه فرشتگانقبض ارواح، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند; به آنها گفتند شما درچه حالى بوديد (و چرا با اين‏كه مسلمان بوديد در صف كفار جاى داشتيد) آنها در پاسخگفتند ما در زمين خود تحت فشار بوديم فرشتگان گفتند مگر سرزمين خداوند پهناور نبودچرا هجرت نكرديد آنها (عذرى نداشتند و به عذاب الهى گرفتار شدند) جايگاهشان جهنم وسرانجام بدى دارند (ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنامستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنموساءت مصيرا)

اصولا مساله هجرت كه از اساسى‏ترين مسائل در اسلام است تا آنجا كه تاريخ اسلام بر پايه آنبنياد شده، فلسفه‏هائى دارد كه يكى از مهمترين آنها فرار از محيط آلوده و نجات از تاثيراتسوء آن است.

هجرت، بر خلاف آنچه بعضى مى‏پندارند، مخصوص آغاز اسلام نبوده بلكه در هر عصر وزمانى جارى است كه اگر مسلمانان در محيطهاى آلوده به شرك و كفر و فساد باشند و عقائديا اخلاق آنها به خطر بيفتد، بايد از آنجا مهاجرت كنند. در حديثى از پيامبراكرم صلى اللهعليه و آله مى‏خوانيم: «من فربدينه من ارض الى ارض وان كان شبرا من الارض استوجبالجنة وكان رفيق محمد صلى الله عليه و آله وابراهيم عليه السلام ; كسى كه براى حفظ آئينخود از سرزمينى به سرزمين ديگر - اگر چه به اندازه يك وجب فاصله داشته باشد - مهاجرتكند، مستحق بهشت مى‏گردد و همنشين محمد صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام(دو پيامبر بزرگ مهاجر) خواهدبود! (4)

تكيه بر مقدار شبر (مقدار يك وجب) دليل بر اهميت فوق‏العاده اين مساله است كه به هرمقدار و در هر عصر و زمان مهاجرت انجام گيرد، هماهنگى با پيامبراسلام صلى الله عليه و آلهو ابراهيم عليه السلام حاصل خواهد شد.

كوتاه سخن اين كه، در هر عصر و زمان، محيط در ساختن شخصيت و اخلاق انسانها مؤثربوده است و پاكى و يا ناپاكى محيط، عامل تعيين كننده‏اى محسوب مى‏شود; هر چند مساله،جنبه جبرى ندارد. بنابراين، براى پاكسازى اخلاق و پرورش ملكات فاضله، يكى از مهمترينامورى كه بايد مورد توجه قرار گيرد، مساله پاكسازى محيط است.

و اگر محيط به قدرى آلوده باشد كه نتوان آن را پاك كرد، بايد از چنين محيطى مهاجرتنمود.

آيا هنگامى كه حيات مادى انسان در يك محيط به خاطر آلودگى به خطر بيفتد، از آن جاهجرت نمى‏كند؟ پس چرا هنگامى كه حيات معنوى و اخلاقى او كه از حيات مادىارزشمندتر است‏به خطر افتد، به عذر اين كه اين جا زادگاه من است، تن به انواع آلودگيهاىخود و خانواده و فرزندانش بدهد و مهاجرت نكند!

بر تمام علماى اخلاق لازم است كه براى پرورش فضائل اخلاقى برنامه‏هاى مؤثرى براىپاكسازى محيط بينديشند; چرا كه بدون آن، كوششهاى فردى و موضعى كم اثر خواهد بود.

2- نقش معاشران و دوستان

موضوع ديگرى كه تاثير عميق آن به تجربه ثابت‏شده و همه علماى اخلاق و تعليم و تربيتاتفاق نظر دارند، مساله معاشرت و دوستى است. غالبا دوستان و معاشران ناباب و آلوده سببآلودگى افراد پاك شده‏اند; عكس آن نيز صادق است، زيرا بسيارى از افراد پاك و قوى‏الارادهتوانسته‏اند بعضى از معاشران ناباب را به پاكى و تقوا دعوت كنند. با اين اشاره به قرآن بازمى‏گرديم و اشاراتى را كه قرآن به اين مساله دارد با هم مى‏شنويم:

1- ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين - وانهم ليصدونهم عن السبيلويحسبون انهم مهتدون - حتى اذا جاءنا قال ياليت‏بينى وبينك بعد المشرقين فبئس القرين. (5)

2- قال قائل منهم انى كان لى قرين - يقول اءنك لمن المصدقين - اءذامتنا وكنا ترابا وعظامااءنالمدينون - قال هل انتم مطلعون - فاطلع فراه فى سواء الجحيم - قال تالله ان كدتلتردين - ولولا نعمة ربى لكنت من المحضرين. (6)

3- ويوم يع-ض الظالم على يديه ي-قول يال-يتنى ات-خذت مع الرسول سبيلا - يا ويلتىليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - لقد اضلنى عن الذكر بعد اذجآءنى وكان الشيطان للانسان خذولا. (7)

ترجمه:

1- و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را به سراغ او مى‏فرستيم پس همواره قريناوست - و آنها [ شياطين] اين گروه را از ياد خدا باز مى‏دارند در حالى كه گمان مى‏كنندهدايت‏يافتگان حقيقى آنها هستند! - تا زمانى كه (در قيامت) نزد ما حاضر شود مى‏گويد: اىكاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود; چه بد همنشينى بودى!

2- كسى از آنها مى‏گويد: «من همنشينى داشتم - كه پيوسته مى‏گفت آيا (به راستى) تو اينسخن را باور كرده‏اى - كه وقتى ما مرديم و به خاك و استخوان مبدل شديم، (بار ديگر) زندهمى‏شويم و جزا داده خواهيم شد؟! - (سپس) مى‏گويد آيا شما مى‏توانيد از او خبرى بگيريد؟- اينجاست كه نگاهى مى‏كند، ناگهان او را در ميان دوزخ مى‏بيند - مى‏گويد: به خدا سوگندنزديك بود مرا (نيز) به هلاكت‏بكشانى! - و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نيز از احضارشدگان (در دوزخ) بودم!

3- و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست‏خود را (از شدت حسرت) به دندان مى‏گزد ومى‏گويد: «اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم! - اى واى بر من، كاش فلان (شخصگمراه) را دوست‏خود انتخاب نكرده بودم! - او مرا از ياد آورى (حق) گمراه ساخت‏بعد از آنكه (ياد حق) به سراغ من آمده بود!» و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است!

تفسير و جمع‏بندى

نخستين آيات كه در بالا آمد گرچه درباره همنشينى شيطان با غافلان از ياد خداست، ولىتاثير همنشين بد در اخلاقيات و در سرنوشت هر انسانى روشن مى‏سازد.

نخست مى‏فرمايد: «هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را بر او مسلط مى‏سازيم كههمواره قرين و همنشين او باشد! (ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين) (8)

سپس نقش اين قرين سوء (همنشين بد) را چنين بيان مى‏كند كه آنها، يعنى شياطين، راههدايت و حركت‏به سوى خداوند را به روى آنها مى‏بندد و آنها را از رسيدن به اين هدفمقدس باز مى‏دارد و غم‏انگيزتر، اين كه در عين گمراهى گمان مى‏كنند كه هدايت‏يافته‏اند!(وانهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون)!

سپس به نتيجه آن پرداخته و مى‏گويد: روز قيامت كه همه در محضر الهى حاضر مى‏شوند وپرده‏ها كنار مى‏رود و حقايق فاش مى‏شود، اين انسان گمراه خطاب به دوست اغواگرشيطانش كرده، مى‏گويد اى كاش فاصله ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چههمنشين بدى هستى! (حتى اذا جاءنا قال يال-يت‏ب-ينى وبين-ك بع-دالمشرقين فبئسالقرين)

از اين تعبيرات بخوبى استفاده مى‏شود كه همنشين بد مى‏تواند انسان را بكلى از راه خدامنحرف سازد; پايه‏هاى اخلاق را بر روى او ويران كند و واقعيتها را چنان دگرگون نشان دهدكه انسان در عين گمراهى خود را در زمره هدايت‏يافتگان ببيند; و به يقين در چنين حالىامكان هدايت و بازگشت‏به صراط مستقيم غير ممكن است; و زمانى بيدار مى‏شود و به هوشمى‏آيد كه راه برگشت‏بكلى بسته شده; حتى از تعبير آيه استفاده مى‏شود كه اين همنشينانبد در آن زندگى ابدى نيز با او هستند و چه دردآور است كه انسان كسى را كه مايه بدبختى اوشده هميشه در برابر خود ببيند و به او گفته شود بيهوده آرزوى جدا شدن از او را مكن شما باهم سرنوشت مشتركى داريد! (ولن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى‏العذاب مشتركون). (9)

شبيه آيات فوق، آيه‏25 سوره فصلت مى‏باشد كه مى‏گويد: «وقيضنا لهم قرنآء فزينوا لهم مابين ايديهم وما خلفهم وحق عليهم القول فى‏امم قدخلت من قبلهم من الجن والانس انهمكانوا خاسرين; ما براى آنها همنشينانى (زشت‏سيرت) قرار داديم كه زشتيها را از پيش رو وپشت‏سر آنها در نظرشان جلوه دادند; و فرمان الهى درباره آنان تحقق يافت و به سرنوشتاقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند; آنها مسلما زيانكار بودند!»

در بخش دوم از اين آيات، از كسانى سخن مى‏گويد كه همنشين بدى داشتند كه پيوسته درگمراهى آنها مى‏كوشيدند ولى آنها به لطف و رحمت الهى و با تلاش و كوشش توانسته‏اندخود را از چنگال وسوسه آنها رهائى بخشند در حالى كه تا لب پرتگاه پيش رفته بودند; دراينجا نيز سخن از تاثير فوق‏العاده همنشين بد در شكل‏گيرى عقائد و اخلاق انسان است ولىدر عين حال چنان نيست كه انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و كوشش، خويشتن رانجات دهد; مى‏فرمايد: در روز قيامت‏بعضى از بهشتيان به بعضى ديگر مى‏گويد من در دنياهمنشينى داشتم كه پيوسته به من مى‏گفت آيا به راستى تو اين سخن را باور كرده‏اى كهوقتى ما مرديم و خاك شديم و استخوان پوسيده شديم، بار ديگر زنده مى‏شويم و به جزاىاعمال خود مى‏رسيم (ولى من به فضل الهى تسليم وسوسه‏هاى او نشدم و در ايمان خود ثابتقدم ماندم!)

(فاقبل بعضهم على بعض يتسآءلون - قال قائل منهم انى كان لى قرين - يقول ءانك لمنالمصدقين - ءاذامتنا وكنا ترابا وعظاما ءانالمدينون) (10)

در اين هنگام او به فكر همنشين نااهل قديمى خود مى‏افتد و به جستجو برمى‏خيزد و ازهمان اوج بهشت نگاهى به سوى دوزخ مى‏افكند و ناگهان او را در وسط جهنم مى‏بيند(فاطلع فراه فى سوآء الحجيم)

به او مى‏گويد به خدا سوگند نزديك بود مرا نيز به هلاكت‏بكشانى و همچون خودت بدبختكنى و اگر لطف الهى و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نيز امروز در آتش دوزخاحضار مى‏شدم (قال تالله ان كدت لتردين ولولا نعمت ربى لكنت من المحضرين).

مجموع اين آيات بخوبى نشان مى‏دهد كه همنشين بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ مى‏برد واگر ايمان قوى و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط مى‏كند!

در سومين بخش از آيات مورد بحث، سخن از تاسف و تاثر عميق ستمگران در قيامت استكه از انتخاب دوستان ناباب تاسف مى‏خورند; چرا كه عامل اصلى بدبختى خود را در رفاقت‏باآنان مى‏بينند; مى‏فرمايد: و (به خاطر آور) روزى را كه ظالم دست‏خويش را از (شدتحسرت) به دندان مى‏گزد و مى‏گويد: اى كاش (با رسول‏خدا) راهى برگزيده بودم! اى واى برمن! كاش فلان (شخص گمراه) را دوست‏خود انتخاب نكرده بودم! او مرا از يادآورى (حق)گمراه ساخت‏بعد از آن كه (ياد حق) به سراغ من آمده بود! و شيطان هميشه خوار كنندهانسان بوده است! (ويوم يعض الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا - ياويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - لقد اضلنى عن الذكر بعد اذجآءنى وكان الشيطان للانسانخذولا)

به اين ترتيب، ستمگران در قيامت، نخست از ترك رابطه با پيامبر شديدا اظهار تاسفمى‏كنند، و سپس از ايجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد; و بعد با صراحت، عامل اصلى گمراهىخود را همين دوستان منحرف و آلوده معرفى مى‏كنند! و حتى تاثير آنها را بالاتر از تاثيرپيامهاى الهى (البته در بيمار دلان) مى‏شمرند; و از تعبير آخرين آيه، استفاده مى‏شود كهدوستان بد جزء لشكر شيطانند; و يا به تعبير ديگر، از شياطين انس محسوب مى‏شوند.

قابل توجه اين‏كه، در اين آيات تاسف اين گروه را با جمله «يعض الظالم على يديه; ظالم هر دودست‏خود را به دندان در آن روز مى‏گزد» بيان فرموده; و اين آخرين مرحله تاسف است; و ايندر موارد ضعيفتر، انسان انگشت‏خود را به دندان مى‏گيرد و در مرحله بالاتر، پشت دست را بهدندان مى‏گزد و در مراحل شديد هر دو دست‏خود را يكى بعد از ديگرى به دندان مى‏گزد; ودر حقيقت اين يك نوع انتقام گيرى از خويشتن است كه چرا كوتاهى كردم و با دست‏خودوسائل بدبختى خويش را فراهم كردم!

آنچه از آيات فوق و بعضى از آيات ديگر قرآن بخوبى استفاده مى‏شود اين است كه دوستان ومعاشران و همنشينان در سعادت و شقاوت انسان تاثير فوق‏العاده‏اى دارند; نه تنها اخلاق ورفتار افراد را تحت تاثير قرار مى‏دهند، كه در شكل‏گيرى عقائد آنها مؤثرند; اينجاست كه يكاستاد اخلاق بايد همواره با دقت تمام افراد تحت تربيت‏خود را از اين نظر مورد توجه قراردهد; مخصوصا در عصر و زمان ما كه نشر وسائل فساد از طريق دوستان ناباب به صورتوحشتناكى در آمده و يكى از سرچشمه‏هاى اصلى انواع انحرافات را تشكيل مى‏دهد.

نقش معاشران در روايات اسلامى

در اين زمينه احاديث‏بسيار گويايى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهمالسلام به ما رسيده است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا آنجا به اين مساله اهميت داده شده كهمى‏فرمايد: «انسان بر همان دينى است كه دوست و رفيقش از آن پيروى مى‏كند; المرء علىدين خليله وقرينه‏» (11)

همين معنى را امام صادق عليه السلام با استفاده از كلام پيامبر به گونه ديگرى بيان كردهاست; مى‏فرمايد: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند الناس كواحد منهم قالرسول الله صلى الله عليه و آله: المرء على دين خليله وقرينه; با بدعتگذاران رفاقت نكنيد و باآنها همنشين نشويد كه نزد مردم همچون يكى از آنها خواهيد بود! رسول‏خدا فرمود: انسانپيرو دين دوست و رفيقش مى‏باشد!» (12)

همين معنى در حديث ديگرى از امام على‏بن‏ابى‏طالب عليهما السلام به صورت تاثير متقابلبيان شده است; مى‏فرمايد: «مجالسة الاخيار تلحق الاشرار بالاخيار ومجالسة الابرار للفجارتلحق الابرار بالفجار; همنشينى با خوبان، بدان را به خوبان ملحق مى‏كند; و همنشينى نيكانبا بدان، نيكان را به بدان ملحق مى‏سازد!» و در ذيل اين حديث جمله پرمعنى ديگرى آمده،مى‏فرمايد: «فمن اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه; كسى كه وضع او برشما مبهم باشد، و از دين او آگاه نباشيد، نگاه به دوستان و همنشينانش كنيد (اگر همنشينبا دوستان خداست او را از مؤمنان بدانيد; و اگر با دشمنان حق است، او را از بدان بدانيد!) (13)

در بعضى از روايات اين معنى با تشبيه روشنى بيان شده مى‏فرمايد: «صحب-ة الاش-رارتكسب الشر كالريح اذا مرت بالنتن حملت نتنا; همنشينى با بدان موجب بدى مى‏گردد;همچون بادى كه از جايگاه متعفن و آلوده مى‏گذرد; بوى بد را با خود مى‏برد. (14)

از تعبيرات بالابخوبى استفاده‏مى‏شود همان‏گونه كه‏معاشرت با بدان زمينه‏هاى بدى رافراهم‏مى‏سازد،معاشرت با نيكان نور هدايت و فضائل اخلاقى را در دل انسان مى‏افزوزد.

در حديثى از اميرمؤمنان مى‏خوانيم: «عمارة الق-لوب فى معاشرة ذوى العقول; آبادى دلها درمعاشرت با صاحبان عقل و خرد است!» (15)

و در تعبير ديگرى از همان حضرت آمده است: «معاشرة ذوى الفضائل حياة القلوب;همنشينى با ارباب فضيلت، مايه حيات دلها است!» (16)

تاثير مجالست و همنشينى و روحيات دوستان در انسان به اندازه‏اى است كه در حديثى ازحضرت سليمان عليه السلام مى‏خوانيم: «لاتحكموا على رجل بشى‏ء حتى تنظروا الى منيصاحب فانما يعرف الرجل باشكاله واقرانه; وينسب الى اصحابه واخدانه; درباره كسى قضاوتنكنيد تا نگاه كنيد با چه كسى همنشين است; چرا كه انسان را به وسيله دوستان وهمنشين‏هايش مى‏توان شناخت; و او نسبتى با اصحاب و يارانش دارد.» (17)

در حديث جالبى از لقمان حكيم در باب نصايحى كه به فرزندش مى‏كرد، مى‏خوانيم: «يابنىصاحب العلماء، واقرب منهم، وجالسهم وزرهم فى بيوتهم، فلعلك تشبههم فتكون معهم;فرزندم با دانشمندان دوستى كن! و به آنها نزديك باش! و همنشينى كن! و به زيارت آنها درخانه‏هايشان برو! باشد كه شبيه آنها شوى، و با آنها (در دنيا و آخرت) باشى!» (18)

كوتاه سخن اين‏كه، در احاديث اسلامى، تعبيرات فراوان پرمعنايى در زمينه تاثير و تاثردوستان از يكديگر و شباهت اخلاقى آنها با هم، مى‏خوانيم كه اگر تمام آنها گرد آورى شود،بحث مشروحى را تشكيل مى‏دهد.

براى حسن ختام، اين سخن را با حديث كوتاه و پرمعنايى از على عليه السلام پايان مى‏دهيم;امام در وصايايش به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود:

«قارن اهل الخير، تكن منهم، وباين اهل الشر تبن عنهم; با نيكان قرين و همنشين باش تا ازآنها شوى! و از بدان جدايى اختيار كن تا (از بديها) جدا شوى!» (19)

تاثير معاشرت در تحليلهاى منطقى

مى‏گويند: بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است; در موضوع مورد بحث، مشاهدهنمونه‏هاى عينى كه معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مى‏شود، و معاشرت بانيكان در پاكسازى روح و جان انسان اثر مى‏گذارد، بهترين دليل براى بحث مورد نظر است.

اين تشبيه قديمى، كه اخلاق زشت و بد همانند بيماريهاى واگيردار است، كه بسرعت‏بهنزديكان و همنشينان سرايت مى‏كند، تشبيه صحيح گويايى است، مخصوصا در مواردى كه براثر كمى سن و سال يا كمى معلومات و يا سستى ايمان و اعتقاد مذهبى، زمينه‏هاى روحىبراى پذيرش اخلاق ديگران آماده است، معاشرت اين گونه افراد با افراد آلوده سم مهلك وكشنده‏اى است.

بسيار ديده شده است كه سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بكلى دگرگون شده، ومسير زندگانى آنها تغيير يافته است; و اين امر دلائل مختلفى از نظر روانى دارد:

1- از جمله مسائلى كه روانكاوان در مطالعات خود به آن رسيده‏اند وجود روح محاكات درانسانها است; يعنى، افراد، آگاهانه يا ناآگاه، آنچه را در دوستان و نزديكان خود مى‏بينند،حكايت مى‏كنند; افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافيان خود مى‏پاشند و «افسرده دلافسرده كند انجمنى را».

افراد مايوس، دوستان خود را مايوس، و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مى‏آورند، وهمين امر سبب مى‏شود كه دوستان با سرعت در يكديگر تاثير بگذارند.

2- مشاهده بدى و زشتى و تكرار آن، از قبح آن مى‏كاهد و كم كم به صورت يك امر عادى درمى‏آيد; و مى‏دانيم يكى از عوامل‏مؤثر در ترك گناه و زشتيها، احساس قبح آن است.

3- تاثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است; و دوستان بد همنشينان خود را معمولا زيربمباران تلقينات مى‏گيرند و همين امر سبب مى‏شود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان،تزيين يابد و حس تشخيص را بكلى دگرگون سازد.

4- معاشرت با بدان، حس بدبينى را در انسان، تشديد مى‏كند و سبب مى‏شود كه نسبت‏بههمه كس بدبين باشد، و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است.در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: «مجالسة الاشرار تورث سوء الظنبالاخيار; همنشينى با بدان موجب بدبينى به نيكان مى‏شود.» (20)

حتى در حديثى، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده، پيامبراكرم صلى الله عليه وآله در اين حديث مى‏فرمايد: «اربع يمتن القلب... ومجالسة الموتى; فقيل له يارسول‏الله وماالموتى؟ قال صلى الله عليه و آله: كل غنى مسرف; چهار چيز است كه قلب انسان رامى‏ميراند... از جمله همنشينى مردگان است، عرض شد: منظور از مردگان كيست اىرسول‏خدا! فرمود: هر ثروتمند اسرافكارى است.» (21)

روشنى اين موضوع، يعنى سرايت‏حسن و قبح اخلاقى از دوستان به يكديگر سبب شده كهشعرا و ادبا، نيز در اشعار خود هر كدام به نوعى درباره اين مطلب داد سخن بدهند.

در يك جا مى‏خوانيم:

كم نشين با بدان كه صحبت‏بدگر چه پاكى، تو را پليد كندآفتاب ار چه روشن است آن راپاره‏اى ابر ناپديد كند

در جاى ديگر آمده است:

با بدان كم نشين كه بدمانىخو پذير است نفس انسانى

و نيز گفته‏اند:

صحبت نيك را زدست مدهكه و مه به شود زصحبت‏به

اشعار در اين زمينه بسيار فراوان است و اين بحث را با شعر معروفى از سعدى كه با تكرارهرگز كهنه نشده است پايان مى‏دهيم:

گلى خوشبوى در حمام روزىرسيد از دست محبوبى به دستمبدو گفتم كه مشكى يا عبيرىكه از بوى دل آويز تو مستمبگفتا من گلى ناچيز بودموليكن مدتى با گل نشستمكمال همنشين در من اثر كردوگرنه من همان خاكم كه هستم

3- تاثير تربيت‏خانوادگى و وراثت در اخلاق

همه مى‏دانيم كه اولين مدرسه براى تعليم و تربيت كودك محيط خانواده است، و بسيارى اززمينه‏هاى اخلاقى در آنجا رشد و نمو مى‏كند; محيط سالم يا ناسالم خانواده تاثير بسيارعميقى در پرورش فضائل اخلاقى، يا رشد رذائل دارد; و در واقع بايد سنگ زيربناى اخلاقانسان در آنجا نهاده شود.

اهميت اين موضوع، زمانى آشكار مى‏شود كه توجه داشته باشيم كه اولا كودك، بسيار اثرپذير است، و ثانيا آثارى كه در آن سن و سال در روح او نفوذ مى‏كند، ماندنى و پا برجا است!

اين حديث را غالبا شنيده‏ايم كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «العلم (فى) الص-غركالنقش فى‏الحجر; تعليم در كودكى همانند نقشى است كه روى سنگ كنده مى‏شود!» (كهساليان دراز باقى و برقرار مى‏ماند.) (22)

كودك بسيارى از سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خويشمى‏گيرد; شجاعت، سخاوت، صداقت و امانت، و مانند آنها، امورى هستند كه به راحتىكودكان از بزرگترهاى خانواده كسب مى‏كنند; و رذائلى مانند دروغ و خيانت و بى‏عفتى وناپاكى و مانند آن را نيز از آنها كسب مى‏نمايند.

افزون بر اين، صفات اخلاقى پدر و مادر از طريق ديگرى نيز كم و بيش به فرزندان منتقلمى‏شود، و آن از طريق عامل وراثت و ژنها است; ژنها تنها حامل صفات جسمانى نيستند،بلكه صفات اخلاقى و روحانى نيز از اين طريق به فرزندان، منتقل مى‏شود، هرچند بعدا قابلتغيير و دگرگونى است، و جنبه جبرى ندارد تا مسؤوليت را از فرزندان بطور كلى سلب كند.

به تعبير ديگر، پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقى فرزند اثر مى‏گذارند، از طريق تكوين وتشريع، منظور از تكوين در اينجا صفاتى است كه در درون نطفه ثبت است و از طريق ناآگاهمنتقل به فرزند مى‏شود، و منظور از تشريع، تعليم و تربيتى است كه آگاهانه انجام مى‏گيرد،و منشا پرورش صفات خوب و بد مى‏شود.

درست است كه هيچ كدام از اين دو جبرى نيست ولى بدون شك زمينه‏ساز صفات و روحياتانسانها است، و بسيار با چشم خود ديده‏ايم كه فرزندان افراد پاك و صالح و شجاع و مهربان،افرادى مانند خودشان بوده‏اند و بعكس، آلوده زادگان را در موارد زيادى آلوده ديده‏ايم.بى‏شك اين مساله در هر دو طرف استثنائاتى دارد كه نشان مى‏دهد تاثير اين دو عامل(وراثت و تربيت) تاثير جبرى غير قابل تغيير نيست. با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى‏گرديمو مواردى را كه قرآن به آن اشاره كرده است، مورد بررسى قرار مى‏دهيم.

1- انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا (سوره نوح، آيه‏27)

2- فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا (سوره آل عمران، آيه‏37)

3- ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرية بعضها من بعضو الله سميع عليم (سوره آل عمران، آيه‏33 و 34)

4- يا اي-ها الذين آمنوا قوا ان-فسكم واهليكم نارا و قوده-ا الناس و الحجارة (سوره تحريم،آيه‏6)

5- يا اخت هارون ما كان ابوك امرء سوء و ما كانت امك بغيا (سوره مريم، آيه‏28)

ترجمه:

1- چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى‏كنند و جز نسلى فاجر و كافر بهوجود نمى‏آورند!

2- خداوند، او (مريم) را به طرز نيكويى پذيرفت; و بطور شايسته‏اى، (نهال وجود) او رارويانيد (و پرورش داد); و كفالت او را به «زكريا» سپرد.

3- خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد.

آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت) بعضى از بعضى ديگرگرفته شده بودند; و خداوند شنوا و دانا است (و از كوششهاى آنها در مسير رسالت‏خود، آگاهمى‏باشد).

4- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان وسنگها است نگه داريد!

5- اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زن بد كاره‏اى!

تفسير و جمع‏بندى

در نخستين آيه‏مورد بحث، باز سخن از قوم نوح است، كه وقتى تقاضاى نابودى آنها را بهعذاب الهى مى‏كند، تقاضاى خود را با اين دليل مقرون مى‏سازد، كه اگر آنها باقى بمانند سايربندگان تو را گمراه مى‏كنند،و جز نسلى فاجر و كافر از آنها متولد نمى‏شود (انك ان تذرهميضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا ).

اين سخن ضمن اين‏كه نشان مى‏دهد افراد فاسد و مفسد كه داراى نسل تبهكار هستند، ازنظر سازمان خلقت، حق حيات ندارند و بايد به عذاب الهى گرفتار شوند و از ميان بروند،اشاره به اين حقيقت است كه محيط جامعه، تربيت‏خانوادگى، و حتى عامل وراثت مى‏تواند دراخلاق و عقيده مؤثر باشد.

قابل توجه اين كه نوح عليه السلام بطور قاطع مى‏گويد: تمام فرزندان آنها فاسد و كافرخواهند بود، چرا كه موج فساد در جامعه آنها به قدرى قوى بود كه نجات از آن، كار آسانىنبود; نه اين كه اين عوامل صد در صد جنبه جبرى داشته باشد و انسان را بى‏اختيار به سوىخود بكشاند. بعضى گفته‏اند آگاهى نوح بر اين نكته به خاطر وحى الهى بوده، كه به نوحفرمود: «انه لن يؤمن من قومك الا من قد آمن; جز آنها كه (تاكنون) ايمان آورده‏اند، ديگرهيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد!» (سوره هود، آيه‏36)

ولى روشن است اين آيه، شامل نسل آينده آنها نمى‏شود، بنابراين بعيد نيست كه نسبت‏بهنسل آينده بر اساس امور سه گانه‏اى كه گفته شد (محيط، تربيت‏خانوادگى و عامل وراثت)قضاوت كرده باشد.

در بعضى از روايات، آمده كه فاسدان قوم نوح هنگامى كه فرزند آنها به حد تميز مى‏رسيد، اورا نزد نوح عليه السلام مى‏بردند، و به كودك مى‏گفتند اين پيرمرد را مى‏بينى، اين مرددروغگويى است، از او بپرهيز، پدرم مرا اين چنين سفارش كرده (و تو نيز بايد فرزندت را بههمين امر سفارش كنى)!

و به اين ترتيب نسلهاى فاسد، يكى پس از ديگرى مى‏آمدند و مى‏رفتند. (23)

در قرآن مجيد در داستان حضرت مريم عليها السلام زنى كه از مهمترين و با شخصيت‏ترينزنان جهان است، تعبيراتى آمده كه نشان مى‏دهد مساله وراثت و تربيت‏خانوادگى و محيطپرورشى انسان در روحيات او بسيار اثر دارد، و براى پرورش فرزندان برومند پاكدامن بايد بهتاثير اين امور توجه داشت.

از جمله روحيات مادر اوست كه از زمان باردارى، پيوسته او را از وسوسه‏هاى شيطان به خدامى‏سپرد، و آرزو مى‏كرد از خدمتگزاران خانه خدا باشد و حتى براى اين كار نذر كرده بود.

آيه فوق مى‏گويد: خداوند او را به حسن قبول پذيرفت و به طرز شايسته‏اى گياه وجودش راپرورش داد (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا).

تشبيه وجود انسان پاك به گياه برومند، اشاره به اين حقيقت است كه همان طور كه براىبرخوردارى از يك بوته گل زيبا يا يك درخت پرثمر بايد نخست از بذرهاى اصلاح شدهاستفاده كرد و سپس وسائل پرورش آن گياه را از هر نظر فراهم ساخت، و باغبان نيز بايدبطور مرتب در تربيت آن بكوشد، انسانها نيز چنين‏اند، هم عامل وراثت در روح و جان آنهامؤثر است، و هم تربيت‏خانوادگى و هم محيط.

و قابل توجه اين كه در ذيل اين جمله مى‏افزايد و كفلها زكريا; و خداوند زكريا را براىسرپرستى و كفالت او (مريم) برگزيد (24) پيدا است‏حال كسى كه در آغوش حمايت پيامبرعظيم‏الشانى است كه خداوند او را براى كفالت او برگزيده است.

و جاى تعجب نيست كه با چنين تربيت عالى، مريم به مقاماتى از نظر ايمان و اخلاق و تقوابرسد كه در ذيل همين آيه به آن اشاره شده:

«كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب;

هر زمان زكريا وارد محراب او مى‏شد، غذاى مخصوصى در آنجا مى‏ديد; از او پرسيد اى مريم!اين را از كجا آورده‏اى؟ گفت: اين از سوى خداست; خداوند به هر كس بخواهد، بى‏حسابروزى مى‏دهد.»

آرى آن تربيت‏بهشتى نتيجه‏اش اين اخلاق و غذاى بهشتى است!

در سومين آيه‏مورد بحث كه در واقع مقدمه‏اى براى آيه‏مربوط به مريم و كفالت زكريامحسوب مى‏شود، باز سخن از تاثير عامل وراثت و تربيت در پاكى و تقوا و فضيلت است;مى‏فرمايد: خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد و برترى داد; آنهادودمانى بودند كه (از نظر پاكى و فضيلت، بعضى از آنها از بعضى ديگر بودند، و خداوند شنواو دانا است (ان الله اصطفى آدم و نوحا وآل‏ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرية بعضهامن بعض و الله سميع عليم).

گرفته شدن بعضى از آنها از بعضى ديگر، يا اشاره به عامل وراثت است، و يا تربيت‏خانوادگى ويا هر دو، و در هر حال شاهد گويايى براى مساله مورد بحث، يعنى تاثير وراثت و تربيت درشخصيت و تقوا و فضيلت است.

در رواياتى كه ذيل اين آيه نقل شده است، به اين معنى اشاره شده (25) و به هر حال دلالتآيات فوق، بر اين كه محيط تربيتى يك انسان و مساله وراثت، تاثير عميقى در شايستگيها ولياقتهاى او براى پذيرش مقام رهبرى معنوى خلق دارد، قابل انكار نيست، و هرگز نمى‏توان،اين گونه افراد را كه از چنين وراثتها و تربيتهائى برخوردارند، با افراد ديگرى كه از يك وراثتآلوده و تربيت نادرست‏برخوردار بوده‏اند، مقايسه كرد.

در چهارمين آيه، خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته و مى‏گويد: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خود و خانواده خويش را از آتشى كه آتش‏افروزه و هيزمش انسانها و سنگهاست، بركنار داريد!» (يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس والحجارة)

اين آيه، به دنبال آياتى است كه در آغاز سوره تحريم آمده و به همسران پيامبر صلى الله عليهو آله هشدار مى‏دهد كه دقيقا مراقب اعمال خويش باشند; سپس مطلب را به صورت يكحكم عام مطرح نموده و همه مؤمنان را مخاطب ساخته است.

بديهى است، منظور از آتش در اينجا همان آتش دوزخ است، و دور داشتن از آن، جز از طريقتعليم و تربيت‏خانواده كه موجب ترك معاصى و اقبال بر طاعات و تقوا و پرهيزگارى گردد،نخواهد بود; و به اين ترتيب اين آيه هم وظيفه سرپرست‏خانواده را نسبت‏به خانوادهحت‏سرپرستى خود روشن مى‏سازد، و هم تاثير تعليم و تربيت را در تقوا و فضائل اخلاقى.

اين برنامه‏اى است كه بايد از نخستين سنگ زير بناى خانواده يعنى از مقدمات ازدواج،سپس نخستين لحظه تولد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامه‏ريزى صحيح و بانهايت دقت تعقيب شود.

در حديثى مى‏خوانيم هنگامى كه آيه‏فوق نازل شد، يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آلهسؤال كرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كنيم؟

فرمود:

«تامرهم بما امر الله و تنهاهم عما نهاهم الله ان اطاعوك كنت قد وقيتهم، و ان عصوك كنتق-د قض-يت ما عليك; آنها را امر به معروف و نهى از منكر كن، اگر از تو پذيرا شوند، آنها را ازآتش دوزخ حفظ كرده‏اى و اگر نپذيرند، وظيفه خود را انجام داده‏اى!» (26)

اين نكته نيز روشن است كه امر به معروف يكى از ابزار كار براى دور داشتن خانواده از آتشدوزخ است; و براى تكميل اين هدف بايد از هر وسيله استفاده كرد و از تمام جنبه‏هاى عملى،روانى و قولى كمك گرفت; حتى بعيد نيست آيه، شامل مسائل مربوط به وراثت نيز بشود;مثلا، به هنگام انعقاد نطفه غذاى حلال خورده باشد، و به ياد خدا باشد تا جنين در حالانعقاد نطفه از وراثت مثبتى برخوردار گردد، چرا كه دور نگه داشتن از آتش، همه آنها راشامل مى‏شود.

پنجمين و آخرين آيه‏مورد بحث، اشاره به داستان مريم و تولد حضرت مسيح عليه السلامبدون پدر مى‏كند و مى‏گويد هنگامى كه مريم نوزاد خود حضرت مسيح را با خود به نزدبستگان و اقوام خويش آورد، آنها از روى تعجب گفتند تو كار عجيب و بدى انجام دادى «اىخواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى به اعمال خلاف نداشت (پس توچرا بدون همسر صاحب فرزند شدى)!» (يا اخت هارون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امكبغيا)

اين تعبير (مخصوصا با توجه به اين‏كه قرآن آن را نقل كرده است و عملا به آن صحه نهاده)نشان مى‏دهد كه تاثير عامل وراثت از سوى پدر و مادر و همچنين تربيت‏خانوادگى در اخلاقانسانها از مسائلى بوده كه همه مردم آن را به تجربه دريافته بودند و اگر چيزى بر خلاف آنمى‏ديدند تعجب مى‏كردند.

از مجموع آنچه در شرح آيات بالا آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه عامل وراثت و تربيت ازعوامل‏مؤثر و مهم در مسائل اخلاقى چه در جنبه‏هاى مثبت و چه در جنبه‏هاى منفىمى‏باشد.

رابطه اخلاق و تربيت‏خانوادگى در احاديث اسلامى

بى شك نخستين مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست، و در همين جا است كهنخستين درسهاى فضيلت‏يا رذيلت را مى‏آموزد. و اگر مفهوم تربيت را اعم از «تكوينى‏» و«تشريعى‏» در نظر بگيريم نخستين مدرسه رحم مادر و صلب پدر است كه آثار خود را بطورغير مستقيم در وجود فرزند مى‏گذارد، و زمينه‏ها را براى فضيلت و رذيلت آماده مى‏سازد.

در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار لطيف و دقيقى در اين قسمت وارد شده كه به بخشى ازآن ذيلا اشاره مى‏شود:

1- على عليه السلام فرمود: «حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق; اخلاق پاك و نيك، دليلوراثتهاى پسنديده انسان (از پدر و مادر) است‏». (27)

به همين دليل در خانواده‏هاى پاك و با فضيلت غالبا فرزندانى با فضيلت پرورش مى‏يابند وبعكس افراد شرور غالبا در خانواده‏هاى شرور و آلوده‏اند.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: «عليكم فى طلب الحوائج‏بشراف النفوس وذوى الاصول الطيبة فانها عندهم اقضى وهى لديهم ازكى; در طلب حوائج‏به سراغ مردمشريف‏النفس كه در خانواده‏هاى پاك و اصيل پرورش يافته‏اند برويد، چرا كه نيازمنديها نزدآنها بهتر انجام مى‏شود و پاكيزه‏تر صورت مى‏گيرد!» (28)

3- در عهد نامه مالك اشتر در توصيه‏اى كه على عليه السلام به مالك درباره انتخاب افسرانلايق براى ارتش اسلام مى‏كند، چنين مى‏خوانيم: «ثم الصق بذوى المروءات والاحساب و اهلالبيوتات الصالحة والسوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة والسخاء و السماحة فانهم جماعمن الكرم و شعب من العرف; سپس پيوند خود را با شخصيتهاى اصيل و خانواده‏هاى صالح وخوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا كه آنهاكانون فضيلت و مركز نيكى هستند.» (29)

4- تاثير پدر و يا مادر آلوده در شخصيت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است كه در حديثديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «ايما امراة اطاعت زوجها و هو شارب الخمر، كانلها من الخطايا بعدد نجوم السماء، و كل مولود يلد منه فهو نجس; هر زنى اطاعت ازهمسرش كند در حالى كه او شراب نوشيده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمانمرتكب گناه شده است و فرزندى كه از او متولد مى‏شود آلوده خواهد بود!» (30)

در روايات متعدد ديگرى نيز از قبول خواستگارى مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهىشده است. (31)

5- تاثير تربيت پدر و مادر در فرزندان تا آن پايه است كه در حديث مشهور نبوى آمده است:

كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه هما اللذان يهودانه و ينصرانه; هر نوزادى برفطرت پاك توحيد (و اسلام) متولد مى‏شود مگر اين كه پدر و مادر او را به آئين يهود ونصرانيت وارد كنند» (32)

جائى كه تربيت‏خانوادگى، ايمان و عقيده را دگرگون سازد چگونه ممكن است در اخلاق اثرنگذارد؟

6- همين امر سبب شده است كه مساله تربيت فرزندان به عنوان يكى از اساسى‏ترين حقوقآنها بر پدر و مادر شمرده شود; در حديث نبوى صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم:

«حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه; حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكىبر او بگذارد و او را بخوبى تربيت كند» (33)

روشن است نامها آثار تلقينى بسيار مؤثرى در روحيه فرزندان دارد; نام شخصيتهاى بزرگ وپيشگامان تقوا و فضيلت، انسان را به آنها نزديك مى‏كند، و نام سردمداران فجور و رذيلت،انسان را به سوى آنها مى‏كشاند; در اسلام حتى از اين مساله ظريف روانى غفلت نشده و فصلمبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در كتب حديث آمده است. (34)

7- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: «ما نحل والد ولده افضل من ادب حسن;بهترين بخششى يا ميراثى كه پدر براى فرزندش مى‏گذارد، همان ادب و تربيت نيك است.» (35)

8- امام سجاد على بن الحسين عليه السلام در همين زمينه تعبير رسائى فرموده استمى‏فرمايد: «وانك مسؤول عما وليته به من حسن الادب و الدلالة على ربه عزوجل و المعونةله على طاعته; تو در برابر آنچه ولايتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان)مسؤول هستى نسبت‏به تربيت نيكوى آنها و هدايت‏به سوى پروردگار و اعانت او بر اطاعتش.» (36)

9- اميرمؤمنان على عليه السلام در يكى از كلمات خود تعبيرى دارد كه نشان مى‏دهد كهخلق و خوى پدران ميراثى است كه به فرزندان مى‏رسد; مى‏فرمايد: «خير ما ورث الآباء الابناءالادب; بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان خود به ارث مى‏نهند ادب و تربيت صحيح وفضائل اخلاقى است.» (37)

10- اين بحث را با سخن ديگرى از على عليه السلام در نهج‏البلاغه پايان مى‏دهيم:

امام عليه السلام به هنگام شرح شخصيت و بيان موقعيت‏خود براى ناآگاهانى كه او را باديگران مقايسه مى‏كردند مى‏فرمايد: «و قد علمتم موضعى من رسول الله بالقرابة القريبة والمنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و انا وليد يضمنى الى صدره ... يرفع لى كل يوم علما مناخلاقه و يامرنى بالاقتداء;شما قرابت و نزديكى مرا با پيامبر صلى الله عليه و آله ونزلت‏خاصم را نزد آن حضرت بخوبى مى‏دانيد; كودك خردسالى بودم پيامبر مرا در دامانخود مى‏نشاند و به سينه‏اش مى‏چسباند... او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خودمى‏افراشت و مرا امر مى‏كرد كه به او اقتدا كنم (و اين خلق و خوى من زائيده آن تربيت است.)

جالب اين كه امام در لابه‏لاى همين سخن هنگامى كه از خلق و خوى پيغمبر اكرم بحثمى‏كند، چنين مى‏فرمايد: «و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيمااعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره; از همانزمان كه رسول‏خدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته ازفرشتگان خويش را مامور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مكارم اخلاق و صفات نيكجهان سوق دهد.» (38) بنابراين پيامبر صلى الله عليه و آله خود نيز از تربيت‏يافتگان فرشتگانبود.

درست است كه اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مى‏خيزد و بااراده او شكل مى‏گيرد ولى انكار نمى‏توان كرد كه زمينه‏هاى متعددى براى شكل‏گيرىاخلاق خوب و بد وجود دارد كه يكى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنين تربيت‏خانوادگىاست; و اين مساله قطع نظر از تحليلهاى علمى و منطقى، شواهد عينى و تجربى فراوان داردكه قابل انكار نيست.

به همين دليل براى ساختن فرد يا جامعه آراسته به زيورهاى اخلاقى بايد به مسالهراثت‏خانوادگى و تربيت‏هائى كه از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مى‏بينند توجه داشتو اهميت اين‏دوران در ساختار شخصيت انسانها را هرگز فراموش نكرد.

4- تاثير علم و آگاهى در تربيت

ديگر از زمينه‏هاى پرورش اخلاق بالا بردن سطح علم و معرفت افراد است، چرا كه هم بادليل منطقى و هم با تجربه‏هاى فراوان به ثبوت رسيده است كه هر قدر سطح معرفت ودانش الهى نسان بالاتر برود فضائل اخلاقى در او شكوفاتر مى‏شود; و بعكس، جهل و فقدانمعارف الهى ضربه شديد بر پايه ملكات فضيله وارد مى‏سازد و سطح اخلاق را تنزل مى‏دهد.

در آغاز اين كتاب در بحث رابطه «علم‏» و «اخلاق‏» بحث فشرده‏اى درباره پيوند اين دو داشتيم، و گفتيم بعضى از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در اين باره مبالغه كرده‏اند كه گفته‏اند «علممساوى است‏با اخلاق‏».

و به تعبير ديگر، علم و حكمت‏سرچشمه اخلاق است (آن گونه كه از سقراط نقل شده) ورذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است.

مثلا، انسانهاى متكبر و حسود به اين دليل گرفتار دو رذيله شده‏اند كه از آثار شوم و زيانهاىحسد و تكبر بى‏خبرند; آنها مى‏گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بديها و زشتيها نمى‏رود.

بنابراين اگر سطح معرفت جامعه بالا رود كمك به ساختار سالم اخلاقى آنها مى‏كند.

هرچند اين سخن مبالغه آميز است، و تنها از يك زاويه به مسائل اخلاقى در آن نگاه شدهاست، ولى اين واقعيت را نمى‏توان انكار كرد كه علم، يكى از عوامل زمينه‏ساز اخلاق است و بههمين دليل افرادى كه گرفتار جهل و جاهليت هستند آلودگى بيشتر دارند و عالمان آگاه كهداراى معارف الهى هستند آلودگى كمترى دارند هر چند هر يك از اين دو نيز استثناهائىدارند!

به همين دليل، در قرآن مجيد در مورد دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏خوانيمكه او مبعوث شد تا «آيات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگيهاى اخلاقى و گناهانپاكسازى كند. (هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهمالكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) (سوره جمعه، آيه‏2)

و به اين ترتيب، نجات از ضلال مبين و گمراهى آشكار و همچنين پاكسازى از رذائل اخلاقى وگناهان به دنبال تلاوت آيات قرآن مجيد و تعليم كتاب و حكمت فراهم است كه بى‏شك نشانهروشنى بر وجود ارتباط در ميان اين دو است.

در جلد اول از دوره اول پيام قرآن، به هنگام بحث پيرامون مسائل مربوط به معرفت وشناخت، شواهد زنده فراوانى از آيات قرآن مجيد بر ارتباط علم و معرفت‏با فضائل اخلاقى ورابطه جهل و عدم شناخت‏با رذائل اخلاقى بيان گرديده كه در اينجا به ده نمونه از آن بهصورت فشرده اشاره مى‏كنيم:

1- جهل سرچشمه فساد و انحراف است! در آيه‏55 سوره نمل مى‏خوانيم كه لوط پيامبر برگخدا به قوم منحرفش فرمود: «انكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بل‏انتم قوم تجهلون;آيا شما به جاى زنان از روى شهوت به سراغ مردان مى‏رويد؟! شما قومى نادانيد!»

در اينجا، جهل و نادانى قرين با انحراف جنسى و فساد اخلاقى شمرده شده.

2- جهل سبب بى‏بندوبارى جنسى است! در آيه‏33 سوره «يوسف‏» مى‏خوانيم كه آن حضرتدر كلام خودش بى‏بندوبارى جنسى را همراه با جهل مى‏شمارد: «قال رب السجن احب الىمما يدعوننى اليه والا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين; او (يوسف) گفت:پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مى‏خوانند! و اگر مكرو نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، به آنها متمايل مى‏شوم و از جاهلان خواهم بود!»

3- جهل يكى از عوامل حسادت است! در آيه‏89 سوره يوسف مى‏خوانيم: (در آن زمان كه اوعزيز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش كه براى تحويلگرفتن گندم از كنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد;) چنين گفت: «قال هل علمتم ما فعلتمبيوسف و اخيه اذانتم جاهلون; آيا دانستيد با يوسف و برادرش (بنيامين) چه كرديد، آن گاهكه جاهل بوديد!»

يعنى جهل شما سبب آن حسادت شديد و آن حسادت سبب شد كه توطئه قتل يوسف رابچينيد و او را شكنجه دهيد و در چاه بيفكنيد!

4- جهل سرچشمه تعصب و لجاجت است! در آيه‏26 سوره فتح تعبيرى به چشم مى‏خورد كهنشان مى‏دهد تعصب كور مشركان عرب در عصر پيامبر از جهل و نادانى آنها سرچشمهمى‏گرفت: «اذ جعل الذين كفروا فى‏قلوبهم الحمية حمية الجاهلية; (به خاطر بياوريد)هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و تعصب جاهليت را قرار دادند.»

5- رابطه جهل و بهانه‏جوئى: تاريخ انبياء پر است از بهانه‏جوئيهائى كه امتهاى نادان در برابرآنها داشتند; در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره مى‏كند و گاه روى رابطه آن با جهل انگشتمى‏گذارد; از جمله در آيه‏118 سوره بقره مى‏خوانيم: «و قال الذين لايعلمون لولا يكلمنا الله اوتاتينا آية كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم; افرادى جاهل و ناآگاهگفتند چرا خدا با ما سخن نمى‏گويد و چرا آيه و نشانه‏اى بر خود ما نازل نمى‏كند! پيشينيانآنها نيز همين گونه سخن مى‏گفتند; دلها و افكارشان شبيه يكديگر است.»

در اينجا تكيه بر جهل به عنوان زمينه بهانه‏جويى شده است، و نشان مى‏دهد كه اين انحرافاخلاقى، رابطه نزديكى با جهل دارد، همان‏گونه كه تجربيات فراوان نيز آن را نشان مى‏دهد.

6- رابطه سوء ظن و بدبينى با جهل: در آيه‏154 سوره آل عمران كه در مورد جنگجويان احدمى‏خوانيم: «ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا يغشى طائفة منكم و طائفة قد اهمتهمانفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية; سپس به دنبال اين غم و اندوه (كه از شكستاحد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبكى بر شما فرستاد كه جمعى را فراگرفت; اما جمع ديگرى در فكر جان خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمانهاىنادرستى درباره خداوند مانند گمانهاى دورانهاى جاهليت داشتند!»

بى شك سوء ظن يكى از رذائل اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد بسيارى براى فرد و جامهاست ; در اينجا رابطه ميان جهل و سوء ظن به روشنى بيان شده است.

7- بى ادبى از جهل سرچشمه مى‏گيرد! قرآن مجيد در آيه‏4 سوره حجرات، غالب كسانى راكه نسبت‏به مقام والاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله احترام لازم را نمى‏كردند، افراد كمفكر و نادان مى‏شمرد; مى‏فرمايد: «ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون;كسانى كه از پشت‏حجره‏ها (ى خانه‏ات) بلند صدا مى‏زنند، اكثرشان نمى‏فهمند.»

اين آيه اشاره به كسانى است كه وقت و بى‏وقت، پشت در خانه پيامبر صلى الله عليه و آلهمى‏آمدند و بلند صدا مى‏زدند: «يا محمد! يا محمد! اخرج الينا!; اى محمد! اى محمد! بيرونبيا (با تو كار داريم)!»

پيامبر صلى الله عليه و آله از بى‏ادبى و مزاحمتهاى پى در پى آنان، سخت آزرده خاطر بودولى بر اثر حجب و حيا سكوت مى‏كرد، تا اين‏كه آيه‏4 سوره حجرات نازل شد و آداب سخنگفتن و خطاب با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را شرح داد.

تعبير به اكثرهم لايعقلون (غالب آنها نمى‏فهمند) اشاره لطيفى است‏به اين كه اين خلق وخوى زشت (جسارت و بى‏ادبى) غالبا از پايين بودن سطح آگاهى سرچشمه مى‏گيرد.

8- دوزخيان جاهلانند! بى شك كسانى راهى جهنم مى‏شوند كه داراى اعمال زشت و اخلاقرذيله‏اند; و به تعبير ديگر، صفات اخلاقى و نيز اعمال اخلاقى آنها آلوده است; و با توجه به اينكه قرآن، دوزخيان را افرادى ناآگاه و جاهل و نادان معرفى مى‏كند بخوبى روشن مى‏شود كهرابطه نزديكى در ميان اعمال زشت و جهل و نادانى است.

در آيه‏179 سوره اعراف مى‏خوانيم:

«و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها،ولهم آذان لايسمعون بها، اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون; به يقين گروهبسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم; آنها دلها (عقلها)يى دارند كه با آن (انديشهنمى‏كنند و) نمى‏فهمند; و چشمانى كه با آن نمى‏بينند; و گوشهايى كه با آن نمى‏شنوند; آنهاهمچون چهارپايانند; بلكه گمراهترند! اينان همان غافلانند!»

در اين آيه و بسيارى ديگر از آيات قرآن، رابطه‏اى ميان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبيينشده است.

9- صبر و شكيبايى از آگاهى سرچشمه مى‏گيرد! در آيه‏65 سوره انفال اين نكته به مسلمانانگوشزد شده است كه در عين نابرابرى سپاه خود با سپاه دشمن مى‏توانند به وسيله سپاهايمان و صبر كه زائيده علم و آگاهى است جبران كنند; مى‏فرمايد:

«يا ايها النبي حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين و انيكن منكم ماة يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم لا يفقهون; اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ(با دشمن) تشويق كن! هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبهمى‏كنند; و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مى‏گردند; چرا كهآنها گروهى هستند كه نمى‏فهمند!»

آرى، ناآگاهى كافران سبب سستى و عدم شكيبايى آنها مى‏شود; و آگاهى مؤمنان، سبباستقامت و پايمردى مى‏گردد; تا آنجا كه يك نفر از آنها با ده نفر از سپاه دشمن، مى‏تواندمقابله كند.

10- نفاق و پراكندگى از جهل سرچشمه مى‏گيرد! قرآن مجيد در آيه‏14 سوره حشر، اشاره بهگروهى از يهود مى‏كند (يهود بنى نضير) كه به سبب اختلاف و پراكندگى (على رغم ظاهرفريبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند; مى‏فرمايد: « لايقاتلونكم جميعا الافى قرى محصنة او من وراء جدر باسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذالكبانهم قوم لا يعقلون; آنها هرگز به صورت گروهى با شما نمى‏جنگند جز در دژهاى محكم يا ازپشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است، (اما در برابر شما ضعيف!) آنها رامتحد مى‏پندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است; اين به خاطر آن است كه آنها قومىنادان هستند!»

به اين ترتيب، نفاق و پراكندگى آنها را كه از رذائل اخلاقى است ناشى از جهل و نادانى آنهامى‏شمرد.

نتيجه

آنچه در بالا تحت عناوين دهگانه آمد، بخشى از آياتى است كه در قرآن مجيد پيرامون رابطهعلم و فضيلت از يك سو و جهل و رذيلت از سوى ديگر آمده است و به عنوان مشت نمونهخروار مى‏تواند ما را به واقعيت اين رابطه محكم آشنا سازد.

به تجربه روزمره خود نيز اين مساله را بسيار ديده‏ايم كه افراد جاهل و ناآگاه، مرتكب اعمالزشتى مى‏شوند و داراى صفات رذيله‏اى هستند، و هنگامى كه آگاهى كافى درباره قبح آناعمال و مفاسد و زيانهاى آن صفات پيدا مى‏كنند يا سطح و معارف آنها درباره مبدا و معادبالاتر مى‏رود، بكلى آن اعمال و صفات را رها كرده، يا لااقل به مقدار زيادى از آن مى‏كاهند.

دليل منطقى اين مساله نيز روشن است; زيرا حركت‏به سوى صفات والا و اعمال صالحهاحتياج به انگيزه‏اى دارد; بدون شك يكى از بهترين انگيزه‏ها، آگاهى از مصالح اعمال و صفاتنيك و مفاسد اعمال و صفات رذيله است، و نيز آگاهى بر مبدا و معاد، و آشنائى با برنامه‏هاىمكتب انبياء و اولياء، انسان را به سوى آنها سوق مى‏دهد و بازتاب وسيعى در اصلاح مفاسداخلاقى دارد.

ناگفته پيدا است كه منظور از علم و آگاهى در اينجا، آگاهى بر فنون صنايع و مسائل مادىنيست; چرا كه بسيارند كسانى كه از اين مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلوده‏ترند; بلكهمنظور علم و آگاهى به ارزشهاى والاى انسانى و تعليمات الهى و مصالح و مفاسد معنوى ومعارف الهيه است.

رابطه «علم‏» و «اخلاق‏» در احاديث اسلامى

احاديث اسلامى نيز مملو است از تعبيراتى است كه نشان مى‏دهد رابطه تنگاتنگى در ميانعلم و معرفت و آگاهى، با فضائل اخلاقى; و جهل و بى‏خبرى و ناآگاهى، با رذائل اخلاقى وجوددارد كه نمونه‏هائى از آن را در ذيل مى‏خوانيد:

1- در رابطه معرفت‏با زهد كه از مهمترين فضائل اخلاقى است از على عليه السلام چنينروايت‏شده است:

«ثمرة المعرفة العزوف عن الدنيا; ميوه درخت معرفت، زهد در دنيا است.» (39)

2- در حديث ديگرى در همين زمينه از همان حضرت مى‏خوانيم: «يسير المعرفة يوجبالزهد فى‏الدنيا; مختصر معرفت و آگاهى، موجب زهد در دنيا است.» (40)

در اينجا معرفت مى‏تواند اشاره به معرفة الله باشد كه در برابر ذات پاك بى‏نهايتش همه چيزكوچك و بى‏ارزش است، و از قطره در برابر دريا نيز ناچيزتر مى‏باشد، و اين خود از اسبابزهد و بى‏اعتنايى و زرق و برق دنيا است. يا اين كه اشاره به آگاهى از ناپايدارى دنيا و تاريخاقوام پيشين باشد كه آن نيز روح زهد را در انسان زنده مى‏كند و يا آگاهى به سراى جاويدانو عظمت نعمتهاى آنجا است و يا همه اينها.

3- در حديث ديگرى در ارتباط غناى ذاتى و ترك حرص و آز، با علم و معرفت، از همان امامعليه السلام مى‏خوانيم: « من سكن قلبه العلم بالله سبحانه، سكنه الغنى عن الخلق; هر كسمعرفت‏خداوند در دل او، جايگزين شود، غنى و بى نيازى از خلق در قلبش جايگزين خواهدشد.» (41)

روشن است كسى كه آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستى را پرتو كوچكى ازآن ذات بى‏نياز مى‏داند، تنها بر او توكل مى‏كند و از غير او خود را مستغنى و بى‏نياز مى‏بيند.

4- در ارتباط معرفة الله با حفظ زبان از سخنان ناشايست و شكم از حرام; در حديثى ازپيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «من عرف الله و عظمه منع فاه من الكلام، وبطنهمن الطعام; كسى كه خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشايست) بازمى‏دارد، و شكمش را از غذا (ى حرام)!» (42)

5- در رابطه معرفت و خوف از خدا كه سرچشمه انواع فضايل اخلاقى است، در حديثى ازامام صادق عليه السلام چنين آمده است: «من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسهعن الدنيا; كسى كه خدا را بشناسد، از (مجازات) او مى‏ترسد، و كسى كه از خدا بترسدنسبت‏به زرق و برق دنيا، بى‏اعتنا مى‏شود!» (43)

6- در ارتباط روح گذشت و ترك انتقامجويى با معرفة الله، در حديثى از امام اميرالمؤمنينعليه السلام مى‏خوانيم: «اعرف الناس بالله اعذرهم للناس وان لم يجد لهم عذرا; آگاهترينمردم به خدا كسى است كه بيش از همه مردم را در برابر خطاهايى كه مرتكب شده‏اند،معذور دارد، هرچند عذر (موجهى) براى آنها نيابد.» (44) (بديهى است اين حديث ناظر بهمسائل شخصى است نه مسائل اجتماعى).

7- در ارتباط معرفة الله با ترك تكبر، در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم «و انهلاينبغى لمن عرف عظمة الله ان يتعظم ; شايسته نيست‏براى كسى كه از عظمت‏خدا آگاهاست، بزرگى بفروشد!» (45)

8- در ارتباط پاكى عمل بطور كلى با علم و دانش، على عليه السلام در حديث ديگرىمى‏فرمايد: «لن يزكى العمل حتى يقارنه العلم; هرگز اعمال آدمى پاك نمى‏شود، مگر اين‏كهقرين با علم و معرفت گردد!» (46)

پيدا است كه پاكى عمل و پاكى اخلاق معمولا از يكديگر جدا نيست.

9- در همين رابطه، در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «بالعلم يطاعالله و يعبد و بالعلم يعرف الله و يوحد و به توصل الارحام و يعرف الحلال و الحرام، و العلم امامالعقل; به وسيله علم و معرفت‏خداوند اطاعت و عبادت مى‏شود; و به وسيله علم خدا شناختهو يكتا شمرده مى‏شود; و نيز به وسيله آن صله رحم، برقرار مى‏گردد; و حلال و حرام شناختهمى‏شود; و علم پيشواى عمل است!» (47)

در اين حديث نيز بسيارى از اعمال اخلاقى ثمره شجره علم و معرفت‏شمرده شده‏است.

10- همين معنى با صراحت‏بيشترى در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلامآمده‏است كه فرمود: «ثمرة العقل مداراة الناس; ميوه درخت عقل، مدارا و نرمخوئى با مردماست!» (48)

در برابر احاديث كه عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقى يا اعمال اخلاقى، نشانمى‏دهد، رواياتى نيز در منابع اسلامى آمده است كه رابطه ميان جهل و رذائل را تبيينمى‏كند كه آن هم تاكيدى است‏بر موضوع مورد نظر، از جمله:

1- در حديثى از على عليه السلام مى‏خوانيم: «الجهل اصل كل شر; جهل و نادانى ريشه هرشر و بدى است!» (49)

2- در حديثى ديگرى از همان حضرت مى‏فرمايد: «الحرص و الشره و البخل نتيجة الجهل;حرص و طمع و بخل، نتيجه جهل و نادانى است!» (50)

چرا كه شخص حريص و طماع، غالبا به سراغ چيزهايى مى‏رود كه بيش از نياز زندگى اوست;و در واقع، علاقه او به مال و ثروت و مواهب مادى يك علاقه غير منطقى و غير عقلانى‏است; وهمچنين بخيل بابخلش، چيزهايى رابراى خود نگهدارى مى‏كند كه‏هرگز در زندگى شخصىاو قابل جذب نيست، بلكه آن را براى ديگران وا مى‏گذارد و مى‏رود!

3- در تعبير زيباى ديگر از همان حضرت، رابطه جهل با رذايل اخلاقى به گونه جامعترىبيان شده است; مى‏فرمايد: «الجاهل صخرة لاينفجر مائها! و شجرة لا يخضر عودها! و ارضلايظهر عشبها!; جاهل سنگى است كه هرگز آب از آن جارى نمى‏شود; و درختى است كهشاخه‏هايش سبز نمى‏گردد; و زمينى است كه گياهى از آن نمى‏رويد!» (51)

4- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام به اين نكته اشاره شده است كه جاهلهميشه يا در طرف افراط است، يا در طرف تفريط; فرمود: «لاترى الجاهل الا مفرطا اومفرطا» (52)

با توجه به اين كه طبق نظر معروف علماى اخلاق فضائل اخلاقى همواره حد وسط در ميانافراط و تفريطى است كه به رذائل منتهى مى‏شود، از حديث فوق بخوبى مى‏توان اين حقيقترا دريافت كه در ميان جهل و رذائل اخلاقى رابطه بسيار نزديكى است.

5- بسيارى از علماى اخلاق گام نخستين را براى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و خودسازى،اصلاح زبان مى‏دانند; و در احاديث اسلامى به رابطه ميان جهل و نادانى با آلودگى زبان،اشاره شده است; در حديثى از امام دهم حضرت هادى عليه السلام مى‏خوانيم: «الجاهل اسيرلسانه; جاهل اسير زبان خويش است!» (53)

كوتاه سخن اين كه در مورد رابطه ميان علم و اخلاق حسنه، و جهل و اخلاق سيئه،آيات وروايات فراوانى وجود دارد، و نشان مى‏دهد كه يكى از طرق‏مؤثر تهذيب نفوس، بالا بردنسطح دانش و معرفت آنها و افزايش آگاهى، و شناخت مبدا و معاد، و اطلاع بر آثار وپيامدهاى فضايل و رذايل اخلاقى است.

اين افزايش معرفت، در واقع دو شاخه دارد:

يك شاخه آن افزايش معرفت نسبت‏به زيانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است;درست مثل اين كه اگر انسان بداند استعمال مواد مخدر يا مشروبات الكلى چه زيانهاى غيرقابل جبرانى دارد، زمينه ترك آن در وجودش فراهم مى‏گردد; بنابراين، همان‏گونه كه براىمبارزه با مواد مخدر و مشروبات الكلى، بايد مردم را به زيانهاى اين امور آگاه ساخت;همچنين براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات فضائل، بايد عيب و حسن آنها رابرشمرد; و افراد را از آن آگاه نمود; هرچند هيچ كدام از اين دو، علت تامه نيست ولى بى شكزمينه‏ها را براى فضائل اخلاقى آماده و راه را همواره مى‏سازد.

شاخه دوم، بالا بردن سطح معرفت‏بطور كلى است; يعنى، هنگامى كه معارف الهيه نسبت‏بهمبدا و معاد و احوال اولياء و انبياء، و امور ديگرى از اين قبيل، بالا برود; انسان نسبت‏به فضائلاخلاقى، علاقه‏مند و از رذائل، متنفر مى‏گردد.

و به تعبير ديگر، پايين بودن سطح معارف و جهل در امور اعتقادى، محيط مناسبى را در فكرو جان انسان براى رويش خارهاى رذائل فراهم مى‏سازد، در حالى كه افزايش آگاهى، سرزمينروح و جان را براى دميدن گلهاى فضيلت، مهيا مى‏كند.

5- تاثير فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل

فرهنگ، مجموعه امورى است كه به روح و فكر انسان، شكل مى‏دهد و انگيزه اصلى او را بهسوى مسائل مختلف، فراهم مى‏سازد.

مجموعه‏عقائد،تاريخ،آداب و رسم جامعه،ادبيات و هنر،همان فرهنگ جامعه است.

درباره تاثير بعضى از اين امور، مانند: تاثير محيط و آگاهى و معرفت در زمينه‏سازى فضائل ورذائل، در گذشته صحبت‏شد; در اينجا به سراغ تاثير ساير بخشهاى فرهنگ جامعه در تحكيمپايه‏هاى فضائل يا تعميق صفات رذيله در جامعه، سخن مى‏گوييم.

يكى از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاريخ يك جامعه است كه اگر بر محورفضائل دور زند، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش صفات عالى انسانى و تهذيب نفوس فراهممى‏سازد، و اگر از رذائل اخلاقى مايه بگيرد، محيط را كاملا آماده پذيرش رذائل مى‏سازد.

در آيات قرآن، اشارات بسيار روشنى در اين زمينه ديده مى‏شود و نشان مى‏دهد چگونهبسيارى از اقوام منحرف پيشين، به خاطر آداب و رسوم غلط و سنن جاهلى و فرهنگ منحط،به دره هولناك رذائل اخلاقى سقوط كردند; به عنوان نمونه:

1- «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لايامر بالفحشاء،اتقولون على الله مالا تعلمون; و هنگامى كه زشتى انجام مى‏دهند مى‏گويند: پدران خود را براين عمل يافتيم; و خداوند ما را به آن دستور داده است! - بگو خدا (هرگز) به كار زشت فرماننمى‏دهد، آيا چيزى به خدا نسبت مى‏دهيد كه نمى‏دانيد!» (سوره اعراف، آيه‏28)

2- «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلونشيئا و لا يهتدون; و هنگامى كه به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد!مى‏گويند: نه! ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى‏نماييم. آيا اگر پدران آنها چيزىنمى‏فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد؟)» (سوره‏بقره،آيه‏170)

3- «اذ قال لابيه و ق-ومه ما هذه الت-ماثيل التى انتم لها عاك-فون - قالوا وجدنا آبائنا لهاعابدين; آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت: اين مجسمه‏هاى بى‏روح چيست كه شماهمواره آنها را پرستش مى‏كنيد؟ - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى‏كنند.»(سوره انبياء، آيه‏52 و53)

4- «وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و اناعلى آثارهم مقتدون; و اين گونه در هيچ شهر و ديارى، پيش از تو، پيامبر انذار كننده‏اىنفرستاديم مگر اين‏كه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم وبه آثار آنان اقتدا مى‏كنيم!» (سوره زخرف، آيه‏23)

5- «وما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون; ولى پاسخقومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اينها مردمىهستند كه پاكدامنى را مى‏طلبند (و با، همصدا نيستند)!» (سوره‏اعراف، آيه‏82)

6- «و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشربه ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون; در حالى كه هرگاه به يكى از آنهابشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مى‏شود و بشدتخشمگين مى‏گردد - به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارىمى‏گردد; (و نمى‏داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكممى‏كنند!» (سوره نحل، آيه‏58و59)

7- «محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغونفضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اث-ر السجود;محمد صلى الله عليه و آلهفرستاده خداست; و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خودمهربانند; پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى‏بينى در حالى كه همواره فضل خدا ورضاى او را مى‏طلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است.» (سوره‏فتح،آيه‏29)

تفسير و جمع بندى

سخن در اين است كه فرهنگ هر قوم و ملتى هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقى اثرتعيين كننده‏اى دارد; فرهنگهاى عالى و شايسته، افرادى با صفات عالى پرورش مى‏دهد، وفرهنگهاى منحط و آلوده، عامل پرورش رذايل اخلاقى است; و آيات فوق اشارات پرمعنايى بههر دو قسمت دارد.

در نخستين آيه سخن از عذر گروهى از منحرفان شيطان صفت‏به ميان مى‏آورد كه وقتىعمل زشت و قبيحى را انجام مى‏دهند، اگر از دليل آن سؤال شود مى‏گويند: اين راه و رسمىاست كه نياكان خود را بر آن يافتيم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)!

بلكه پا را از اين هم فراتر مى‏نهند و مى‏گويند كه خداوند نيز به ما دستور داده است كه آن راانجام دهيم (والله امرنا بها)

به اين ترتيب، سنت پيشينيان را دليلى بر حسن عمل، و حتى دليلى بر حكم الهىمى‏گرفتند; و نه تنها از قباحت و زشتى عمل، يا صفات اخلاقى مربوط به آن شرم نداشتند،بلكه به آن نيز افتخار مى‏كردند.

در دومين آيه، همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده، هنگامى كه به آنها پيشنهادمى‏شد بياييد و از آنچه خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده پيروى كنيد، آنها باغرور و تكبر مى‏گفتند: نه! ما اين كار را انجام نمى‏دهيم، بلكه از آنچه پدران خود را بر آنيافتيم پيروى مى‏كنيم - و به اين ترتيب، سنتهاى جاهلى و رذائل اخلاقى، به خاطر اين كهجزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آيات الهى و بينات قرآنى بود - (و اذاقيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا)!

قرآن اضافه مى‏كند: آيا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با اين حال، سنت آن گمراهاننادان را بر آيات حياتبخش و روشنى آفرين قرآن مقدم مى‏داريد - (اولو كان آبائهم لايعقلونشيئا و لا يهتدون)

در سومين آيه باز به تاثير سنت و فرهنگ غلط در اعمال ضد اخلاقى برخورد مى‏كنيم; دربيانى شبيه آيات گذشته،در داستان ابراهيم عليه السلام و بت پرستان بابل مى‏خوانيم:هنگامى كه ابراهيم عليه السلام آنها را ملامت كرد كه چرا پيوسته اين مجسمه‏هاى بى‏روح راپرستش مى‏كنيد (و از اين كار ابلهانه دست‏بر نمى‏داريد)! آنها گفتند: اين به دليل آن است كهما همواره پدران خود را مى‏ديديم كه آنها را عبادت مى‏كنند (اذ قال لابيه و قومه ما هذهالتماثيل التى انتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين)!

در اينجا ابراهيم شديدترين حمله خود را بر اين تقليد كوركورانه كرد و گفت: بطور مسلمشما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد (قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين)!

ولى متاسفانه اين ضلال مبين از نسلى به نسلى منتقل مى‏شد و به صورت فرهنگى درمى‏آمد، و نه تنها قبح آن از بين مى‏رفت، بلكه تبديل به يك افتخار مى‏شد.

در چهارمين آيه باز با همين معنى در شكل ديگرى روبه‏رو مى‏شويم:

در پاسخ اين سؤال كه چرا شما انسانهاى با شعور، بتهاى بى‏شعور را پرستش مى‏كنيد،مى‏گويند: «ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و مادر پرتو آثار آنها هدايت‏يافته‏ايم‏»! (بل قالواانا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون)

آنها اين كار ابلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهى نمى‏شمردند بلكه هدايتى مى‏دانستند كه ازنياكانشان به آنها رسيده، و در آيه‏متعاقب آن، اين منطق را، منطق همه مترفين (ثروتمندانمست و مغرور)، در تمام طول تاريخ مى‏شمرد (وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذيرالا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون).

بديهى است اين تقليد كوركورانه كه در سايه آن زشتيها، زيبا، خودنمايى مى‏كرد، عواملزيادى داشت; ولى بى شك، يكى از عوامل آن تبديل زشتيها به يك سنت و فرهنگ دير پا بودهاست.

و نيز همين معنى در آيه‏103 و 104 سوره مائده آمده كه عربهاى جاهلى يك سلسله بدعتهاىابلهانه در زمينه حلال و حرام براى خود گذارده بودند; غذاهاى مباح و حلالى را بر خودتحريم مى‏كردند، و حرامهايى را بر خود حلال مى‏شمردند، و چنان به اين سنت غلطچسبيده بودند كه آيات الهى را درباره آن بى‏رنگ مى‏پنداشتند و در مقابل آن مى‏گفتند:«حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا; آنچه را از پدران خود يافته‏ايم ما را بس است!»

و از مجموع اين بخش از آيات به روشنى ثابت مى‏شود كه تا چه حد سنتهاى غلط مى‏تواندزمينه‏ساز اعمال ضد اخلاقى گردد، و رذائل را فضائل نشان دهد، و عقايد انحرافى را درست وصواب معرفى كند.

در پنجمين آيه به مطلب تازه‏اى در زمينه تاثير سنتها بر دگرگونى ارزشهاى اخلاقى، برخوردمى‏كنيم، و آن اين كه قوم لوط كه انحرافات اخلاقى آنها صفحات تاريخ را سياه كرده، (و بانهايت تاسف در جاهليت عصر ما در مراكز تمدن غربى، به صورتى بدتر از گذشته و در شكلقانونى بروز و ظهور نموده است) هنگامى كه دعوت حضرت لوط و ياران اندكش را به پاكى وتقوا بطور مكرر شنيدند ناراحت‏شدند، و فرياد زدند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد،اينها آدمهايى هستند كه مى‏خواهند به پاكى و تقوا روى آورند (يا تظاهر به پاكى و تقوا كنند)(وماكان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرن).

محيط آلوده، سنتهاى غلط و فرهنگ منحط، آنچنان اثر سوء، در ميان آنها گذارده بود كهپاكى و تقوا، جرم محسوب مى‏شد، و ناپاكى و آلودگى افتخار!

بديهى است در چنين محيطى رذائل اخلاقى بسرعت پرورش مى‏يابد و رذائل كمرنگ وبى‏رنگ مى‏شود.

در ششمين آيه، سخن از داستان وحشتناك زنده به گور كردن دختران در عصر جاهليت، بهخاطر خو گرفتن به يك سنت غلط مى‏باشد.

عرب جاهلى تولد دختر را ننگى براى خود مى‏پنداشت، و هرگاه به او خبر مى‏دادند دخترىنصيب تو شده است، چنان خشمگين مى‏شد كه صورتش از شدت ناراحتى كبود و سياهمى‏شد! (54)

وگاه روزها يا هفته‏ها خود را پنهان مى‏كرد و پيوسته در فكر بود، آيا اين ننگ را بر خودبپذيرد، و دختر را نگه‏دارد يا در زير خاك پنهانش سازد; و خود را از اين غم و اندوه ننگرهايى بخشد (و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسوادا و هو كظيم يتوارى من القوم منسوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون).

بى شك آدم كشى آن هم در جايى كه پاى فرزند نوزاد در ميان باشد از قبيحترين اعمال وزشت‏ترين كارها است ولى سنتهاى غلط چنان قبح و زشتى آن را از بين مى‏برد كه به صورتيك فضيلت و افتخار در مى‏آيد.

از مسائل وحشتناكى كه در مورد مساله زنده به گور كردن دختران در بعضى از تفاسير آمده،اين‏است كه‏نوشته‏اند دفن‏كردن در زيرخاك يكى ازطرق نابودكردن آنهابود، گاه دختران‏را درآب‏مى‏انداختند و غرق‏مى‏كردند وگاه ازبالاى كوه‏پرتاب مى‏نمودندوگاهى آنها را سرمى‏بريدند! (55) در اين‏كه از چه زمانى‏اين سنت ننگ‏آلود در ميان عرب جاهلى رايج‏شد و انگيزهاصلى آن چه بود، بحثهاى مفصلى است كه اين جا، جاى آن نيست. (56)

سخن در اين است كه چگونه اين گونه سنتها راه را براى رذائل اخلاقى در بدترين اشكالشهموار مى‏سازد; و بدترين رذائل را در رديف بهترين فضائل قرار مى‏دهد; و اين گواه ديگرىاست‏بر اين كه فرهنگ قوم و ملت، يكى از انگيزه‏هاى مهم گرايش به فضائل يا رذائل است وآنان كه مى‏خواهند با رذائل اخلاقى مبارزه كنند، بايد در اصلاح فرهنگهاى فاسد بكوشند.

شبيه همين معنى را در عصر و زمان خود مشاهده مى‏كنيم كه فرهنگهاى شبيه فرهنگعرب جاهلى، سرچشمه انواع رذائل اخلاقى شده است‏به عنوان نمونه: در يك كنفرانس بزرگجهانى كه در سالهاى اخير در پكن پايتخت چين درباره حقوق زن برگزار شد، گروه عظيمىاز كشورهاى شركت كننده در آن كنفرانس اصرار داشتند كه اين سه اصل در برنامه كنفرانسجاى گيرد: آزادى روابط جنسى زنان; مشروع بودن همجنس گرايى آنان; و آزادى سقطجنين; كه با جنجال عظيمى از سوى بعضى از كشورهاى اسلامى از جمله كشور ما رو به روشد.

بديهى است هنگامى كه نمايندگان به اصطلاح تحصيل كرده اقوام و ملتها از اين گونهكارهاى زشت و ننگين به عنوان حقوق زن دفاع كنند و فرهنگى بر اساس آن پديد آيد، چهرذائل اخلاقى در ميان اقوام و ملل شايع مى‏گردد! رذائلى كه آثار زيانبار آن نه تنها در مسالهتهذيب اخلاق، بلكه در زندگى اجتماعى و اقتصادى آنها نيز نمايان مى‏شود.

در هفتمين و آخرين آيه‏مورد بحث كه بيانگر رابطه فضائل با فرهنگ محيط است، سخن ازياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به ميان آمده و نشان مى‏دهد كه آنها در سايه فرهنگىكه آن حضرت در آن جامعه تاريك و ظلمانى به وجود آورد، با چه سرعتى مراحل فضائلاخلاقى را پيمودند و از نردبان علم و فضيلت‏بالا رفتند; مى‏فرمايد: محمد فرستاده خداست وآنها كه با او هستند (داراى اين صفات برجسته‏اند) در برابر كفار سر سخت و در ميان خودمهربانند; همواره آنها را در حال ركوع و سجود (و نيايش و عبادت) مى‏بينى، كه فضل ورضاى پروردگار را مى‏طلبند، نشانه آنان در صورتشان از آثار سجده نمايان است (محمدرسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من اللهو رضوانا سيماهم فى‏وجوههم من اثر السجود).

بديهى است منظور از و الذين معه (كسانى كه با او هستند) همراهى در زمان و مكان نيست;بلكه همراهى در آموزشها و عقائد و پذيرش سنتها و فرهنگ خاص الهى اوست.

رابطه آداب و سنن با اخلاق در روايات اسلامى

در اسلام اهميت فوق‏العاده‏اى به مساله ايجاد سنتهاى صالحه و مبارزه با سنتهاى سيئه دادهشده است; و اين مساله بازتاب گسترده‏اى در احاديث اسلامى دارد; و از مجموع اينحاديث‏بخوبى روشن مى‏شود كه هدف اين بوده كه با فراهم آمدن سنتهاى نيك، زمينه‏هاىاعمال اخلاقى فراهم گردد; و بعكس، زمينه‏هاى رذائل برچيده شود; از جمله روايات زير استكه هر كدام نكته‏اى خاص خود دارد.

1- در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه مى‏فرمود: «خمس لا ادعهنحتى الممات الاكل على الحضيض مع العبيد ...، و حلب العنز بيدى و لبس الصوف و التسليمعلى الصبيان، لتكون سنة من بعدى; پنج چيز است كه تا آخر عمر آن را رها نمى‏كنم; غذاخوردن با بردگان در حال نشسته روى زمين و ... و دوشيدن شير بز ماده با دست‏خودم،وپوشيدن لباسهاى پشمينه (ى خشن كه لباس قشرهاى كم درآمد و محروم بود) و سلامكردن به كودكان، تا به صورت سنتى براى بعد از من درآيد.» (57)

هدف از اين گونه كارها اين بوده است كه روح تواضع و فروتنى را در مردم ايجاد كند، و تواضعاز گردن‏فرازان به صورت سنتى درآيد و مردم به آن اقتدا كنند.

در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «من سن سنة حسنة عمل بها من بعده كان لهاجره و مثل اجورهم من غير ان ينقص من اجورهم شيئا، ومن سن سنة سيئة فعمل بها بعدهكان عليه وزره و مثل اوزارهم من غير ان ينقص من اوزارهم شيئا; كسى كه سنت نيكى را درميان مردم بگذارد كه بعد از وى به آن عمل كنند، هم اجر كار خود را دارد و هم مساوىپاداش تمام كسانى كه به آن عمل مى‏كنند; بى آن‏كه چيزى از پاداش آنها را بكاهد; و كسى كهسنت‏بدى بگذارد، و بعد از وى به آن عمل كنند، كيفر آن، همانند كيفر كسانى كه به آن عملمى‏كنند بر او خواهد بود بى آن كه چيزى از كيفر آنها كاسته شود.» (58)

شبيه همين مضمون را مرحوم علامه مجلسى در بحار آورده است.

اين حديث كه به‏تعبيرهاى مختلف از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و امام‏باقر عليه السلامو امام‏صادق عليه السلام نقل شده نشان مى‏دهد كه فراهم آوردن زمينه‏ها براى اعمالاخلاقى، تا آن حد اهميت دارد كه پديد آورنده‏اش در تمام آثار آن شريك است; همچنينفراهم آوردن زمينه‏هاى رذائل با ايجاد سنتهاى ضلالت و گمراهى و فساد.

3- روى همين جهت، اميرمؤمنان على عليه السلام از سفارشهاى مؤكدى كه به مالك اشترمى‏كند، همان حفظ سنتهاى صالحه و جلوگيرى از شكسته شدن احترام آنهاست; مى‏فرمايد:«لا تنقص سنة صالحة عمل بها صدور هذه الامة و اجتمعت‏بها الالفة و صلحت عليها الرعية، ولاتحدثن سنة تضر بشى‏ء من ماضى تلك السنن فيكون الاجر لمن سنها و الوزر عليك بمانقضت منها; هرگز سنت پسنديده‏اى را كه پيشوايان اين امت‏به آن عمل كرده‏اند و امتاسلامى به آن انس و الفت گرفته، و امور رعيت، به وسيله آن اصلاح شده، نقض مكن! و سنت وروشى را كه به آن سنتهاى صالحه پيشين زيان وارد سازد، ايجاد منما! كه اجر آن براى كسىخواهد بود كه آن سنتها را برقرار كرده و گناهش بر توست كه آن سنتها را شكسته‏اى!» (59)

در واقع سنتهاى نيك از آنجا كه كمك به انجام كارهاى خير و پرورش فضائل اخلاقى مى‏كند، داخل در تحت عنوان اعانت‏برخير است و ايجاد يا احياى سنتهاى شر، مصداق معاونت‏بر اثممحسوب مى‏شود; و مى‏دانيم معاونان، در اعمال خوب و بد فاعلان خير و شر، سهيم وشريكند بى آن‏كه چيزى از پاداش و كيفر آنها كاسته شود.

اهميت‏سنت‏حسنه تا آن حد است كه در روايت معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آلهمى‏خوانيم: عبدالمطلب جد گرامى پيامبر اسلامى صلى الله عليه و آله پنج‏سنت قبل از اسلامدر ميان عرب قرار داد، و خداوند همه آنها را امضا فرمود و جزء احكام اسلام قرار داد: همسرپدر را بر فرزند تحريم كرد; و در ديه قتل، صد شتر قرار داد; و در دور خانه خدا هفت‏شوططواف مى‏كرد; و گنجى پيدا كرد خمس آن را ادا نمى‏نمود; و زمزم را در آن روز كه از نو حفركرد، «سقاية‏الحاج‏» ناميد (كانت لعبد المطلب خمسا من السنن اجريها الله عزوجل فىالاسلام حرم نساء الاباء على الابناء، و سن الدية فى القتل ماة من الابل و كان يطوفالبيت‏سبعة اشواط، و وجد كنزا فاخرج منه الخمس، و سمى زمزم حين حفرها سقاية الحاج).

از مجموع آنچه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه در اين زمينه وارد شده است‏بخوبىاستفاده مى‏شود كه آداب و سنن و فرهنگ يك قوم و ملت اثر تعيين كننده‏اى در اخلاق واعمال آنها دارد; و به همين دليل، اسلام اهميت فوق‏العاده‏اى به اين مساله مى‏دهد و حفظسنتهاى حسنه را لازم مى‏شمرد و ايجاد يا حفظ سنتهاى سيئه را يك گناه بسيار بزرگمعرفى مى‏كند.

6- رابطه عمل و اخلاق‏درست است كه اعمال انسان از اخلاق او سرچشمه مى‏گيرد وخلق‏وخوهاى درونى در لابه‏لاى اخلاق نمايان مى‏شود، بطورى كه مى‏توان گفت، اعمال ورفتارهاى انسان ثمره خلق و خوى درونى اوست; ولى از سوى ديگر، اعمال انسان نيز به نوبهخود به اخلاق او شكل مى‏دهد; يعنى، تكرار يك عمل خوب يا بد، تدريجا تبديل به يك حالتدرونى مى‏شود و ادامه آن سبب پيدايش يك ملكه اخلاقى مى‏گردد، خواه فضيلت‏باشد يارذيلت; به همين دليل، يكى از راههاى‏مؤثر براى تهذيب نفوس، تهذيب اعمال است، و مباداتكرار يك عمل بد در درون روح و جان انسان ريشه بدواند، و روح را به رنگ خود در آورد وسبب پيدايش رذائل اخلاقى گردد!

به همين دليل، در روايات اسلامى دستور داده شده است كه مردم بعد از لغزشها و گناهانفورا توبه كنند; يعنى، با آب توبه آثار آن را از دل و جان بشويند مبادا گناه تكرار شود و تبديلبه يك اخلاق رذيله گردد!

بعكس، دستور داده شده است كه كارهاى نيك، آنقدر تكرار گردد كه تبديل به يك عادتشود.

با اين اشاره به قرآن باز مى‏گرديم، و بخشى از آياتى را كه اشاره به اين معنى دارد، موردبررسى قرار مى‏دهيم:

1- كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (سوره مطففين، آيه‏14)

2- كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون (سوره يونس، آيه‏12)

3- افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا (سوره فاطر، آيه‏8)

4- وجدتها وقومها يسجدون للشمس من دون الله و زي-ن له-م الش-يطان اعمال-هم... (سورهنمل، آيه‏24)

5- قل هل ننبئكم بالا خسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى‏الحياة الدنيا و هم يحسبون انهميحسنون صنعا (سوره كهف، آيه‏103)

6- انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللهعليهم و كان الله عليما حكيما (سوره نساء، آيه‏17)

7- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (سوره توبه، آيه‏103)

ترجمه:

1- چنين نيست‏كه آنها مى‏پندارند، بلكه اعمالشان چون‏زنگارى بردلهايشان نشسته است.

2- اين گونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است (كه زشتى اين عمل را دركنمى‏كنند).

3- آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مى‏بيند همانند كسىاست كه واقع را آنچنان كه هست مى‏يابد.

4- او و قومش را ديدم كه براى غير خدا- خورشيد- سجده مى‏كنند و شيطان اعمالشان رادر نظرشان جلوه داده ...

5- بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين مردم در كارها چه كسانى هستند; آنها كهتلاشهايشان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده با اين حال مى‏پندارند كار نيك انجام مى‏دهند.

6- توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى از روى جهالت انجام مى‏دهند، سپس بزودى توبهمى‏كنند; خداوند توبه چنين اشخاصى را مى‏پذيرد و خدا دانا و حكيم است.

7- از اموال آنها صدقه‏اى (زكات) بگير، تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى!

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه، اشاره به آثارى شده است كه اعمال گناه آلوده بر قلب و روح انسانمى‏گذارد; صفا و نورانيت را از آن مى‏گيرد، و تاريكى و ظلمت‏به جاى آن مى‏نشاند; مى‏فرمايد:«چنين نيست كه آنها (كم فروشان) مى‏پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشاننشسته; كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون.»

جمله «ما كانوا يكسبون‏» كه از فعل مضارع در آن استفاده شده و دلالت‏بر استمرار دارد، دليلروشنى بر اين معنى است كه اعمال بد تغييرات مهمى در دل و جان ايجاد مى‏كند، و همچونزنگارى كه آئينه را از نورانيت و صفا مى‏اندازد، روح را كدر و تاريك مى‏كند; و به اين ترتيب،صفت رذيله قساوت و بى‏حيايى و بى‏تفاوتى در برابر گناه، و به تعبير ديگر، ظلمت‏شقاوت وبى‏تقوايى را بر قلب انسان چيره مى‏كند.

زين (بر وزن عين) زنگارى است كه روى اشياء قيمتى مى‏نشيند; و به تعبير ديگر، قشر قرمزرنگى است كه بر اثر رطوبت هوا، روى آهن و مانند آن ظاهر مى‏شود، و معمولا نشانهپوسيدن و ضايع شدن فلزات است.

انتخاب اين تعبير براى آثار ويرانگر گناهان در قلب و روح انسان تعبير بسيار مناسبى است،كه در روايات اسلامى نيز كرارا روى آن تكيه شده و در بحث آينده كه پيرامون روايات اسلامىاست‏خواهد آمد.

در دومين آيه به مرحله‏اى فراتر از مرحله رين (زنگار) اشاره شده و آن مرحله تزيين است; بهاين ترتيب كه تكرار عمل سوء باعث تزيين آن در نظر انسان مى‏شود; يعنى، روح انسان چنانبا آن هماهنگ مى‏گردد كه آن را براى خود موهبت و افتخار مى‏پندارد; مى‏فرمايد: «اينچنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است; كذلك زين للمسرفين ما كانوايعملون‏».

جمله «ما كانوا يعملون‏» و همچنين تعبير به «مسرفين‏» دليل روشنى بر تكرار گناه از سوىآنهاست; يعنى با تكرار زشتيها و بديها نه تنها قبح و زشتى آنها از بين مى‏رود بلكه تدريجا بهصورت يك فضيلت در نظر گنهكاران خود نمايى مى‏كند; و اين در واقع يكى از رذائل اخلاقىاست كه نتيجه شوم تكرار اعمال گناه آلود است.

در اين‏كه چه كسى اعمال زشت اين گونه افراد را در نظرشان جلوه مى‏دهد سخن بسيار است.

در بعضى از آيات، اين كار به خداوند نسبت داده شده است; و در واقع مجازاتى است كهخداوند براى اين گونه افراد كه بر گناه اصرار مى‏ورزند قرار داده است; چرا كه وقتى اعمالزشتشان در نظرشان تزيين شود، بيشتر به سراغ آن مى‏روند، و خود را در دنيا و آخرترسواتر و بدبخت‏تر مى‏كنند; مى‏فرمايد: «ان الذين لايؤمنون بالآخرة زينا لهم اعمالهم;كسانى كه ايمان به آخرت ندارند، اعمالشان را در نظرشان زينت مى‏دهيم.» (60) در جاى ديگر،اين كار به شيطان نسبت داده شده، چنان‏كه در آيه‏43 سوره انعام درباره گروهى از كفارلجوج و اندرز ناپذير، مى‏فرمايد: «ولكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون;ولى دلهاى آنها سخت و با قساوت شد و شيطان، كارهايى را كه انجام مى‏دادند در نظرشانزينت داد.»

و گاه اين معنى به بتها نسبت داده شده، مى‏فرمايد: «وكذلك زين لكثير من المشركين قتلاولادهم شر كاؤهم ...; اين گونه شركاى آنها (بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند... (زيرا كودكان خود را براى بتها قربانى مى‏كردند و افتخار مى‏نمودند).» (61)

وگاه- چنان كه‏در آيه‏مورد بحث آمده- اين مطلب به صورت فعل مجهول ذكر شده،مى‏فرمايد: «اين چنين براى اسرافكاران اعمالى را كه انجام مى‏دادند زينت داده‏شده.»

با كمى دقت روشن مى‏شود كه اين تعبيرات هيچ گونه منافاتى با هم ندارند، بلكه مكمليكديگرند; گاه عامل زينت، تكرار عمل است، زيرا تكرار يك عمل زشت، كم كم از قبح آنمى‏كاهد و به مرحله‏اى مى‏رسد كه نسبت‏به آن بى‏تفاوت مى‏گردد،و اگر باز ادامه يابد بهصورت يك كار خوب در نظر صاحبش جلوه مى‏كند، و همچون زنجيرى بر دست و پاى اومى‏افتد و اجازه خروج از اين دام را به او نمى‏دهد; و اين مطلبى است كه هر كس مى‏تواند بامطالعه حال تبهكاران در زندگى خود، آن را تجربه كند.

در موارد ديگرى، وسوسه‏هاى نفس از درون، و وسوسه‏هاى شيطان از برون عمل زشتى را درنظر انسان تزيين مى‏كند، بى آن‏كه آن را تكرار كرده باشد. و كار به جاى مى‏رسد كه يك گناهبزرگ را به گمان اين كه وظيفه دينى يا انسانى اوست مرتكب مى‏شود، و مى‏گويد شخصفلان مثلا واجب‏الغيبه است- در حالى كه شخص مزبور گناهى‏نداشته، بلكه عامل‏حسد،چنين‏كارى را درنظر غيبت‏كننده جلوه‏داده‏است; وتاريخ پر است از كار كسانى كه مرتكبجنايات هولناكى مى‏شدند و چون مطابق هواى نفس و وسوسه‏هاى شيطانى بود نه تنها آنرا قبيح نمى‏شمردند بلكه به آن افتخار مى‏كردند.

گاه خداوند مى‏خواهد افرادى را به خاطر لجاجت و اندرز ناپذيرى مجازات كند،يكى از طرقمجازات آنان اين است كه زشتيها را خوبى در نظرشان جلوه مى‏دهد تا رسوايى بيشتر به بارآورند و مجازات سنگينتر.

اين نكته نيز قابل توجه است كه مطابق توحيد افعالى، هر كار و هر اثرى را در اين عالممى‏توان به خدا نسبت داد; چرا كه علت‏العلل، ذات پاك اوست، هر چند اين امر مانع مصونيتافراد در برابر اعمالشان نخواهد بود; حمد و ثنا براى خداست كه قوت و قدرت بخشيده، ولعن و نفرين براى كسانى است كه اين قدرت و قوت را در راه گناه مصرف مى‏كنند.

گاه طبيعت آفرينش چيزى نيز اقتضا مى‏كند كه فريبنده و داراى زرق و برق باشد; چنان‏كهدر آيه‏14 سوره آل عمران مى‏خوانيم:

«زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة ... ;محبت‏به امور مادى: زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره .... در نظر مردم جلوه دادهشده است (تا بدين وسيله آزمايش شوند)».

يكى از عوامل تزيين كارهاى زشت و ناپسند،تكرار آن است كه در روح و جان انسان اثرمى‏گذارد و اخلاق و خوى او را دگرگون مى‏سازد همان‏گونه كه تكرار اعمال نيك تدريجا بهصورت ملكه‏اى در درون جان انسان در مى‏آيد و مبدل به اخلاق فاضله مى‏شود; بنابراين،براى تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى،بايد پويندگان اين راه، از تكرار اعمال نيك كمكبگيرند، و از تكرار اعمال سوء بر حذر باشند كه اولى معين و مدد كار است و دومى دشمنغدار.

در سومين آيه باز سخن از تزيين اعمال بد در نظر انسانها است; مى‏فرمايد: آيا كسى كه عملبدش براى او تزيين شده و آن را خوب و زيبا مى‏بيند (همانند كسى است كه واقعيتها راهمان‏گونه كه هست مى‏بيند); «افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا».

همان‏گونه كه در تفسير آيه‏قبل گفته شد: يكى از عوامل تزيين اعمال سوء، تكرار و خو گرفتنبا آنها است، كه تدريجا در برابر اين گونه اعمال بى‏تفاوت و سپس به آن علاقه‏مند مى‏شود، وكار خوبى مى‏پندارد و به آن افتخار مى‏كند.

جالب اين كه هنگامى كه قرآن اين سؤال را مطرح مى‏كند: «آيا كسى كه زشتى عملش، درنظرش تزيين شده و آن را زيبا مى‏بيند ...» نقطه مقابل آن را آشكارا ذكر نمى‏كند، گويامى‏خواهد به شنونده مجال وسيعى بدهد كه امور مختلفى را كه مى‏تواند نقطه مقابل آنباشد در نظر خويش مجسم كند و بيشتر بفهمد; مى‏خواهد بگويد آيا چنين كسى همانندافراد واقع بين است كه حق را حق و باطل را باطل مى‏بينند؟ آيا چنين كسى همانندپاكدلانى است كه هميشه به محاسبه نفس خويش مشغولند و از خو گرفتن به زشتيها دورمى‏مانند و ...؟ اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه در ذيل اين آيه به پيامبراكرم صلى اللهعليه و آله مى‏فرمايد: بر حال اينها تاسف مخور و جان خود را به خطر نيفكن! خدا هر كس رابخواهد گمراه مى‏سازد، و هركس را بخواهد هدايت مى‏كند (فان الله يضل من يشاء و يهدىمن يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون)!

در واقع اين يك مجازات الهى است كه دامن كسانى را كه در انجام اعمال زشت، جسورهستند، مى‏گيرد و بايد به چنين سرنوشتى گرفتار شوند.

در تفسير «فى ظلال‏» آمده است: كسى كه خداوند هدايت و خير او را (به خاطر نيت واعمالش) مى‏خواهد، در قلبش حساسيت و توجه و حساب خاصى در برابر اعمال سوء قرارمى‏دهد; چنين كسى از آزمايش و مجازات الهى، هرگز خود را در امان نمى‏بيند; و همچنيناز دگرگونى قلب و از خطا و لغزش و نقصان و عجز; به همين دليل، دائما حسابگرى مى‏كند;دائما از شيطان برحذر است و هميشه در انتظار امدادهاى الهى است; و اينجا محل جدايىراههاى هدايت و ضلالت و رستگارى و هلاكت است. (62)

يكى از ياران امام كاظم عليه السلام (يا امام على بن موسى الرضا عليهما السلام) مى‏گويد: ازآن حضرت پرسيدم آن عجب و خودپسندى كه عمل انسان را باطل مى‏كند، چيست؟ فرمود:«العجب درجات منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحسب انه يحسن صنعا;عجب و خودپسندى درجاتى دارد; يكى از آنها اين است كه اعمال سوء انسان در نظرش تزيينشود آن را خوب ببيند و از آن خوشحال شود و در شگفتى فرو رود و گمان كند عمل نيكىانجام داده است.» (63)

در چهارمين آيه، سخن از سرگذشت ملكه سبا و اخبارى است كه هدهد از سرزمين آنها براىسليمان آورد; گفت: من ملكه و ملت او را ديدم كه در برابر آفتاب سجده مى‏كنند، و غير خدارا پرستش مى‏نمايند، و شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين كرده بود (وجدتها وقومهايسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان اعمالهم).

درست است كه خورشيد و نور آفتاب بسيار با عظمت و پر بركت و حياتبخش است، ولىطلوع و غروب و دگرگونى و تحول و پوشيده شدن با قطعات ابر، نشان مى‏دهد كه اينموجود با عظمت نيز اسير قوانين آفرينش است و از خود كمترين اراده‏اى ندارد; و به هميندليل، هرگز شايسته پرستش نيست; ولى تعليم و تربيتهاى غلط و سنت نياكان و نيز تكرارعمل سبب مى‏شود كه قبح و زشتى آن، از نظرها برود و به صورت يك عمل زيبا جلوه كند.

در بعضى از كشورهاى دنيا گاوهاى به اصطلاح مقدسى هستند كه گروهى آنها را پرستشمى‏كنند، اعمالى در برابر گاو ماده انجام مى‏دهند و امتيازاتى براى آن قائلند كه هر بينندهخالى الذهن را به خنده وا مى‏دارد در حالى كه پرستش كنندگان گاو با قيافه‏هاى جدى آناعمال را مرتكب مى‏شوند و به آن افتخار مى‏كنند; چرا ديگران مى‏خندند و آنها افتخارمى‏كنند؟ يكى از دلائل آن، اين است كه تكرار عمل، قبح و زشتى آن را از ميان برده و عادتكردن به آن، حجابى در برابر زشتيها مى‏شود.

درست است كه در اين آيه تزيين عمل به شيطان نسبت داده شده ولى واضح است كهشيطان ابزار و اسبابى دارد كه يكى از آنها همان تكرار زشتيها و خو گرفتن به آنها است.

در پنجمين آيه مورد بحث، همان محتواى آيات گذشته با تعبيرات تازه‏اى به چشم مى‏خورد;روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده مى‏فرمايد: بگو آيا شما را خبر دهم كهزيانكارترين مردم چه اشخاصى هستند؟- آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شدهدر حالى كه گمان مى‏كنند كار نيك انجام مى‏دهند (قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذينضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا).

در اينجا سخن از زيانكارترين مردم است كه سرمايه‏هاى مهم زندگى خود را از قبيل عمر وجوانى و نيروى فكرى و جسمانى را در راههاى غلط از دست مى‏دهند، در حالى كهمى‏پندارند كار نيكى انجام مى‏دهند و خوشحالند و افتخار مى‏كنند.

چرا اين گونه افراد به چنين روز سياهى مى‏افتند؟ دليلش خو گرفتن به زشتيها و بديها و هواپرستى و خود خواهى و خود بينى است كه همچون پرده‏هاى سياه ظلمانى بر چشم عقل آنهافرو مى‏افتد و از ديدن حقايق باز مى‏مانند، و واقعيتها را غير از آنچه هست تصور مى‏كنند.

نتيجه اين گرفتارى و بدبختى، همان است كه در آيه‏بعد از آن آمده است; مى‏گويد: «آنهاكسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، و به همين دليل اعمالشانحبط و نابود گشته‏است!» (اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه و حبطت اعمالهم).

در روايات اسلامى در تفسير آيه‏فوق تعبيراتى ديده مى‏شود كه هر يك بيان مصداق روشنىاز مصداقهاى اين آيه است، و همه در آن جمعند; در بعضى از روايات، به منكران ولايتاميرمؤمنان على عليه السلام تفسير شده، و در بعضى به رهبانهاى مسيحى، يعنى مردان وزنان تارك دنيا كه چشم از همه لذات دنيا پوشيده‏اند، در حالى كه در راه انحرافى گام برمى‏دارند.

و در بعضى از روايات به بدعتگذاران از مسلمين، و بعضى به خوارج نهروان و در بعضى بهبدعتگذاران يهود و نصارى تفسير شده است; همه اينها كسانى هستند كه اعمالشان در واقعزشت و آميخته به گناه و جنايت‏بوده در حالى كه خود را بر طريق حق و صواب مى‏پنداشتند.

قابل توجه اين كه جمله «حبطت اعمالهم‏» كه در ذيل آيه‏بعد آمده بود از ماده «حبط‏» (بروزنسبد) مى‏باشد كه يكى از معانى معروف آن اين است كه شتر يا حيوان ديگرى، علف زياد واحيانا علفهاى مضر و مسموم بخورد و شكم او باد كند و به مرگ او منتهى گردد; بديهىست‏باد كردن شكم اين حيوان دليل بر فربهى و قوت او نيست; بلكه نشانه بيمارى و چه بسامقدمه مرگ اوست، هرچند ممكن است ناآگاهان آن را فربهى و قدرت و قوت پندارند.

گروهى از انسانها نيز به همين سرنوشت گرفتار مى‏شوند،تمام تلاش و كوشش خود را درطريق بدبختى خويش به كار مى‏گيرند در حالى كه گمان مى‏كنند در مسير خوشبختى گامبر مى‏دارند.

در ششمين آيه مورد بحث‏سخن از مساله توبه كامل به ميان آمده و آن را براى كسانى معرفىمى‏كند كه

اولا از روى جهل و نادانى، عدم آگاهى به اثرات شوم و عواقب دردناك گناه كار بدى را انجامداده‏اند;

و ثانيا بزودى از كار خود پشيمان شده و به سوى خدا باز مى‏گردند; اينها هستند كه مشمولرحمت الهى مى‏گردند و خدا توبه آنان را مى‏پذيرد و خدا دانا و حكيم است (انما التوبة علىالله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليماحكيما).

روشن است كه منظور از «جهالت‏» در اين آيه، جهالت مطلق كه موجب عذر است نيست; زيرادر زمينه جهل مطلق گناهى وجود ندارد; بلكه منظور جهل نسبى است‏يعنى آگاهى كامل بهگناه و عواقب و آثار آن نداشته باشد.

و اما جمله يتوبون من قريب به عقيده جمعى از مفسران به معنى قبل از مرگ است، درحالى كه اطلاق كلمه «قريب‏» به اين معنى كه گاه پنجاه سال يا بيشتر طول مى‏كشد مناسببه نظر نمى‏رسد، رواياتى را هم كه طرفداران اين نظريه به آن استدلال كرده‏اند اشاره‏اى بهتفسير اين آيه ندارد، بلكه بيان مستقل و جداگانه‏اى است. (دقت كنيد)

ولى بعضى ديگر آن را به معنى زمان نزديك به گناه گرفته‏اند- يعنى بزودى از كار خودپشيمان شود و به سوى خدا باز گردد; زيرا توبه كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را بطوركلى از روح و جان انسان بشويد و كمترين اثرى از آن در دل باقى نماند و اين در صورتىممكن است كه در فاصله نزديكى (قبل از آن كه گناه در وجود انسان ريشه بدواند و به شكلطبيعت ثانوى در آيد) از آن پشيمان شود; در غير اين صورت، غالبا اثرات گناه در قلب و جانانسان باقى خواهد ماند. پس توبه كامل توبه‏اى است كه بزودى انجام پذيرد و كلمه «قريب‏» ازنظر لغت و فهم عرف نيز با اين معنى تناسب بيشترى دارد.

در هفتمين و آخرين آيه‏مورد بحث، در مورد مساله زكات و آثار آن دستور مى‏دهد «از مؤمنانزكات بگير!» (خذ من اموالهم صدقة)

سپس در ادامه اين بيان به آثار اخلاقى و معنوى زكات اشاره كرده مى‏فرمايد: «تو با اين عمل،آنها را پاك مى‏كنى، و نمو و رشد مى‏دهى!» (تطهرهم و تزكيهم بها)

آرى! پرداختن زكات آنها را از دنيا پرستى و بخل و امساك، پاك مى‏كند و نهال نوعدوستى وسخاوت و توجه به حقوق ديگران را در نهاد آنان پرورش مى‏دهد.

اضافه بر اين، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و محروميت‏به وجود مى‏آيد، باانجام اين فريضه الهى بر چيده مى‏شود و صحنه اجتماع از آن پاك مى‏گردد; بنابراين زكات،هم رذائل اخلاقى را از ميان مى‏برد و هم زكات دهنده را به فضائل اخلاقى آراسته مى‏كند، واين همان چيزى است كه ما در اين بحث‏به دنبال آن هستيم; يعنى، تاثير عمل نيك و بد درپرورش فضائل و رذائل اخلاقى.

همين تعبير به صورت ديگرى در آيه‏حجاب به چشم مى‏خورد; مى‏فرمايد: «و اذا سئلتموهنمتاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهن; هنگامى كه از آنها (همسرانپيامبر صلى الله عليه و آله) چيزى از وسائل زندگى را (به عنوان عاريت) مى‏خواهيد، از پشتپرده بخواهيد! اين كار براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است!» (64)

اين تعبير نيز نشان مى‏دهد كه رعايت عفت در عمل، باعث پاكى قلب است و بعكس، تركعفت، قلب و روح انسان را آلوده مى‏كند و مايه پرورش رذائل اخلاقى است.

نتيجه:

هدف از شرح آيات بالا اين بود كه تاثير اعمال را در اخلاق، و شكل گيرى روح و جان انسان رادر پرتو آن روشن سازيم; و از مجموع آنها چنين مى‏توان نتيجه گرفت كه براى خود سازى وتهذيب نفس بايد مراقب اعمال خود بود; زيرا تكرار گناه و زشتيها از يك سو قبح اعمال را ازبين مى‏برد و از سوى ديگر روح انسان به آن عادت مى‏كند، و تدريجا به صورت ملكات رذيلهرسوخ پيدا مى‏كند به گونه‏اى كه انسان نه تنها از آن ناراحت نخواهد بود، بلكه گاه به آنافتخار مى‏كند!

چگونگى تاثير «عمل‏» در «اخلاق‏» در روايات اسلامى

آنچه در بالا در آيات فوق در مورد رابطه عمل و اخلاق منعكس بود، در روايات اسلامى نيزبوضوح ديده مى‏شود، از جمله:

1- در حديثى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: «ما من عبد الا و فى قلبه نكتةبيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد، و ان تمادىفى‏الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض، فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه الى خيرابدا، و هو قول الله عزوجل: كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون; هيچ بنده‏اى نيست مگراين كه در قلب او نقطه روشنى است (كه حقايق را با آن درك مى‏كند و او را به سوى سعادت وفضيلت فرا مى‏خواند) هنگامى كه گناهى مرتكب مى‏شود، در آن نقطه روشن، نقطه سياهىپيدا مى‏شود; اگر توبه كند، آن نقطه سياه برطرف مى‏گردد; و اگر به گناهان خويش ادامهدهد، پيوسته آن سياهى رو به فزونى مى‏رود تا تمام نقطه روشن را بپوشاند; هنگامى كهنقطه روشن پوشيده شد، آن شخص هرگز به سوى خير و نيكى بر نمى‏گردد; و اين هماناست كه خداوند عزوجل فرموده: چنين نيست كه آنها مى‏پندارند، بلكه اعمالشان همچونزنگارى بر دلهايشان نشسته است!» (65)

اين روايت‏بخوبى نشان مى‏دهد كه تراكم گناهان، سبب پيدايش رذائل و دور ماندن از فضائلاست، تا آنجا كه روح بكلى تاريك مى‏شود و پلهاى پشت‏سر ويران مى‏گردد، و راه بازگشتوجود نخواهد داشت!

2- در وصيتنامه معروف اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزند رشيدش امام‏حسن عليهالسلام مى‏خوانيم: «ان الخير عادة; نيكى عادت است!» (66)

همين مضمون در كنزالعمال از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:«الخير عادة و الشر لجاجة; نيكى عادت است و شر لجاجت است!» (67)

باز همين معنى به شكل ديگرى در سخنان امام سجاد على‏بن‏الحسين عليهما السلام ديدهمى‏شود، فرمود: «احب لمن عود منكم نفسه عادة من الخير ان يدوم عليها ; دوست دارم كسىكه از شما عادت نيكى را پذيرفته است آن را پيوسته ادامه دهد!» (68)

از اين روايات مى‏توان استفاده كرد كه تكرار عمل اعم از نيك و بد سبب مى‏شود كه حالتى درنفس به عنوان عادت به نيكى يا بدى پيدا شود; يا به تعبير ديگر، خلق و خوى خاصى از آنشكل گيرد و همان خلق و خوى در آينده مبدا اعمال مشابه مى‏شود; در نتيجه، هم اعمالنيك و بد، در ايجاد اخلاق نيك و بد اثر مى‏گذارد و هم اخلاق نيك و بد در ايجاد اعمال نيك وبد مؤثر است (تاثيرمتقابل).

3- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام در همان وصيتنامه معروف امام‏حسنعليه السلام مى‏خوانيم: «و عود نفسك التصبر على المكروه، و نعم الخلق التصبر فى‏الحق;خود را به شكيبايى در برابر ناملايمات عادت ده! و چه نيك است‏شكيبايى در طريق حق!» (69)

در اينجا نيز به روشنى رابطه «عادت‏» كه زاييده تكرار عمل است‏با خلق و خوى شكيبايى وصبر ديده مى‏شود.

4- در بسيارى از روايات توبه آمده است كه بايد در توبه از گناه، تعجيل كرد و از «تسويف‏»يعنى به عقب انداختن آن پرهيز نمود (مبادا آثار گناه در دل بماند و با گذشت زمان تبديل بهيك خلق و خو شود; در حديثى از امام جواد عليه السلام مى‏خوانيم: «تاخير التوبة اغترار، وطول التسويف حيرة ... و الاصرار على الذنب امن لمكر الله; تاخير توبه موجب غرور و غفلت، وامروز و فردا كردن سبب حيرت، و اصرار بر گناه موجب بى‏اعتنايى به مجازات الهى است.» (70)

تعبير جالب ديگرى در حديث نبوى كه در زمينه توبه وارد شده است، ديده مى‏شود،مى‏فرمايد: « من تاب، تاب الله عليه و امرت جوارحه ان تستر عليه، و بقاع الارض ان تكتم عليهو انسيت الحفظة ما كانت تكتب عليه; كسى كه توبه كند و به سوى خدا باز گردد، خداوند بهسوى او باز مى‏گردد; و به اعضاء و جوارح او دستور داده مى‏شود كه گناه را مكتوم دارند و بهنقاط مختلف زمين (كه بر آن گناه كرده) نيز همين دستور داده مى‏شود، و فرشتگاننويسنده اعمال، آنچه را نوشته بودند به فراموشى مى‏سپرند.» (71)

اين تعبير نشان مى‏دهد كه توبه، آثار گناه را مى‏شويد و صفا و قداست اخلاقى نخستين را بامى‏گرداند.

همين معنى بطور آشكارتر در حديث علوى آمده است، مى‏فرمايد: «التوبة تطهر القلوب وتغسل الذنوب; توبه قلبها را پاك مى‏كند و گناهان را مى‏شويد!» (72)

اين تعبير نيز بخوبى نشان مى‏دهد كه گناه آثارى بر قلب مى‏گذارد كه تدريجا به صورت خلقو خوى باطنى در مى‏آيد و توبه اين آثار را مى‏شويد و اجازه نمى‏دهد تشكيل خلق و خوىدهد.

تعبير به «طهور» بودن «توبه‏» در روايات متعدد ديگر نيز آمده است كه همه حاكى از رابطهگناه و تشكيل حالات زشت درونى است. (73)

در مناجاتهاى پانزده‏گانه معروف و بسيار پرمعناى امام على‏بن‏الحسين عليه السلام، درمناجات اول كه مناجات توبه كنندگان است، چنين آمده است: «وامات قلبى عظيم جنايتىفاحيه بتوبة منك يا املى و بغيتى ; خداوندا! جنايت‏بزرگ من موجب مرگ قلبم شده و از تومى‏خواهم كه با توبه آن را زنده كنى اى اميد و آرزوى من!» (74)

آرى! گناه روح و جان انسان را آلوده‏تر مى‏كند و بر اثر تكرار چنان مى‏شود كه گويى مردهاست; و توبه موجب حيات دل و نشاط جان مى‏شود!

بنابراين، پويندگان راه فضيلت و سير و سلوك الى الله، براى تحكيم پايه‏هاى فضائل اخلاقىبايد دقيقا مراقب آثار مثبت و منفى اعمال نيك و بد در روح و جان خود باشند و بدانند هيچعملى نيست مگر اين كه در دل و جان اثر مى‏گذارد; اگر اعمال پاك و نيك است، روح را بهرنگ خود در مى‏آورد و اگر زشت و آلوده و ناپاك است، آلودگى را به درون روح و جان و اخلاقمى‏كشاند.

7- رابطه «اخلاق‏» و «تغذيه‏»

شايد در ابتداى امر، عنوان بالا براى بعضى مايه شگفتى شود، كه چگونه مى‏تواند تغذيه دراخلاق و روحيات و ملكات نفسى اثر بگذارد؟ چرا كه آن مربوط به جسم است و اين مربوط بهروح، ولى با توجه به رابطه بسيار نزديك و تنگاتنگى كه در ميان جسم و روح آدمى است،جايى براى اين تعجب باقى نمى‏ماند.

بسيار مى‏شود كه يك حالت‏بحرانى روحى و غم و اندوه شديد جسم را در مدت كوتاهى،ضعيف و پژمرده و ناتوان مى‏سازد، موهاى انسان را سفيد، چشم را كم نور، قوت و توان را ازدست و پا مى‏گيرد; عكس اين مساله نيز صادق است كه حالات خوب جسمانى در روح انساناثر مى‏گذارد، روح را شاداب و فكر را قوت مى‏بخشد.

از قديم الايام تاثير غذاها بر روحيات اخلاق انسانى مورد توجه دانشمندان بوده است و حتىاين مطلب جزء فرهنگ توده‏هاى مردم شده است; مثلا، خونخوارى را مايه قساوت وسنگدلى مى‏شمردند، و معتقد بودند كه عقل سالم در بدن سالم است.

در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز نشانه‏هاى روشنى براى اين معنى ديده مى‏شود.

از جمله در آيه‏41 سوره مائده درباره گروهى از يهود كه مرتكب كارهاى خلافى از قبيلجاسوسى بر ضد اسلام و تحريف حقايق كتب آسمانى شده بودند، مى‏فرمايد:

«آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته است دلهايشان را پاك كند (اولئك الذين لم يرد الله انيطهر قلوبهم ...)!

و بلافاصله در آيه‏بعد مى‏فرمايد: «سماعون للكذب اكالون للسحت; آنها بسيار به سخنان توگوش فرا مى‏دهند تا آن را تكذيب كنند و بسيار مال حرام مى‏خورند!»

اين تعبير نشان مى‏دهد كه آلودگى دلهاى آنها بر اثر اعمالى همچون تكذيب آيات الهى، وخوردن مال حرام بطور مداوم بوده است; زيرا بسيار از فصاحت و بلاغت دور است كه اوصافىرا براى آنها بشمرد كه هيچ ارتباطى با جمله «لم يرد الله ان يطهر قلوبهم‏» نداشته باشد.

و از اين جا روشن مى‏شود كه خوردن مال حرام سبب تيرگى آيينه دل و نفوذ اخلاق رذيله وفاصله گرفتن با فضائل اخلاقى است.

در آيه‏91 سوره مائده درباره شراب و قمار مى‏فرمايد: «شيطان مى‏خواهد در ميان شما بهوسيله شراب و قمار، عداوت ايجاد كنند; انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم‏العداوة و البغضاءفى‏الخمر و الميسر».

بى شك عداوت و بغضاء دو حالت درونى و اخلاقى است كه در آيه‏بالا رابطه ميان آن ونوشيدن شراب ذكر شده، و اين نشان مى‏دهد كه غذا و نوشيدنى حرامى همچون شرابمى‏تواند در شكل گيرى رذائل اخلاقى همانند پرخاشگرى و ستيزه‏جويى و عداوت و دشمنىاثر بگذارد.

در آيه‏51 سوره مؤمنون مى‏خوانيم: «اى پيامبر! از غذاهاى پاكيزه بخوريد و عمل صالح انجامدهيد; يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا».

بعضى از مفسران معتقدند ذكر اين دو (خوردن غذاهاى پاك و انجام عمل صالح) پشت‏سريكديگر دليل بر وجود يك نوع ارتباطى بين اين دو است، و اشاره به اين است غذاهاىمختلف آثار اخلاقى متفاوتى دارد، غذاى حلال و پاك، روح را پاك مى‏كند و سرچشمه عملصالح مى‏شود، و غذاهاى حرام و ناپاك روح و جان را تيره و سبب اعمال ناصالح مى‏گردد. (75)

در تفسير «روح‏البيان‏» بعد از اشاره به ارتباط عمل صالح با بهره‏گيرى از غذاى حلال به اشعارزير استناد شده:

علم و حكمت زايد از لقمه حلالعشق و رقت آيد از لقمه حلال! لقمه تخم است و برش انديشه‏هالقمه بحر و گوهرش انديشه‏ها

و در شعر ديگرى نقل مى‏كند:

قطره باران تو چون صاف نيستگوهر درياى تو شفاف نيست! (76)

در تفسير اثنى عشرى، در ذيل همين آيه نيز اشاره به رابطه صفا و نورانيت قلب و اعمالصالح با تغذيه حلال شده است. (77)

رابطه تغذيه و اخلاق در روايات اسلامى

گرچه رابطه بالا در آيات قرآنى كمرنگ است، و تنها اشارتى به چشم مى‏خورد; ولى اينمعنى (رابطه اخلاق و تغذيه) در روايات اسلامى دامنه گسترده‏اى دارد كه نمونه‏هايى از آن رادر ذيل از نظر مى‏گذرانيم:

در يك سلسله از روايات، به رابطه تغذيه با سوء اخلاق اشاره شده است از جمله:

1- در روايات متعددى مى‏خوانيم: يكى از شرايط استجابت دعا پرهيز از غذاى حرام; از جمله، در حديثى آمده است كه شخصى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: «احب انيستجاب دعائى; دوست دارم دعاى من مستجاب شود!» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:«طهر ماكلك ولاتدخل بطنك الحرام; غذاى خود را پاك كن از غذاى حرام پرهيز نما!» (78)

همين معنى از همان بزرگوار با تعبير ديگرى آمده است، مى‏فرمايد: «من احب ان يستجابدعائه فليطيب مطعمه و مكسبه; كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب شود، طعام و كسبخود را از حرام پاك كند!» (79)

با توجه به اين كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: «ان الله لايستجيب دعاءبظهر قلب قاس; خداوند دعايى را كه از قلب قساوتمند برخيزد مستجاب نمى‏كند!» (80) مى‏توان نتيجه گرفت كه غذاى ناپاك و حرام، قلب را تاريك و قساوتمند مى‏كند; و به هميندليل، دعاى حرامخواران مستجاب نمى‏شود. و از اينجا به رابطه نزديكى كه در ميان ناپاكىدرون و تغذيه حرام وجود دارد، مى‏توان پى‏برد.

در حديث معروف امام حسين عليه السلام در روز عاشورا آمده است كه بعد از ايراد آنسخنان داغ و پر محتوا و گيرا در برابر لشكر لجوج و قساوتمند كوفه، هنگامى كه ملاحظهكرد آنها حاضر به سكوت و گوش دادن به سخنانش نيستند، فرمود: (آرى! شما حاضر بهشنيدن سخن حق نيستيد زيرا) ملئت‏بطونكم من الحرام فطبع الله على قلوبكم; شكمهاىشما از غذاهاى حرام پر شده است، در نتيجه خداوند بر دلهاى شما مهر زده است (و هرگزحقايق را درك نمى‏كنيد!)» (81)

2- در روايات ديگرى آمده است; كه رابطه‏اى در ميان خوردن غذاى حرام و عدم قبول نماز وروزه و عبادات، وجود دارد; از جمله، در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم:«من اكل لقمة حرام لن تقبل له صلوة اربعين ليلة، و لم تستجب له دعوة اربعين صباحا و كللحم ينبته الحرام فالنار اولى به و ان اللقمة الواحدة تنبت اللحم; هركسى لقمه‏اى از غذاىحرام بخورد تا چهل شب نماز او قبول نمى‏شود،و تا چهل روز دعاى او مستجاب نمى‏گردد; وهر گوشتى كه از حرام برويد، آتش دوزخ براى آن سزاوارتر است; و حتى يك لقمه نيز باعثروييدن گوشت مى‏شود!» (82)

بديهى است‏براى قبولى نماز، شرايط زيادى لازم است، از جمله حضور قلب و پاكى دل، اماغذاى حرام پاكى قلب و صفاى دل را از انسان مى‏گيرد.

3- در روايات متعدد ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلامآمده است كه: «من ترك اللحم اربعين صباحا ساء خلقه; كسى كه چهل روز گوشت را ترككند، اخلاق او بد مى‏شود!» (83)

از اين احاديث‏بخوبى استفاده مى‏شود كه در گوشت ماده‏اى است كه اگر براى مدت طولانىاز بدن انسان قطع شود،در روحيات و اخلاق او اثر مى‏گذارد،و كج‏خلقى و بد اخلاقى به بارمى‏آورد.

البته استفاده زياد از گوشت‏حيوانات نيز در بعضى از روايات مزموم شمرده شده، ولى از تركآن براى مدت طولانى نيز در بسيارى از روايات نهى شده است.

4- در روايات زيادى كه در كتاب «اطعمه و اشربه‏» آمده است، رابطه‏اى ميان بسيارى ازغذاها و اخلاق خوب و بد، بيان گرديده به عنوان نمونه:

در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «عليكم بالزيت فانه يكشف المرة .... ويحسن الخلق; بر شما لازم است كه از زيت (زيت‏به معنى روغن زيتون يا هرگونه روغن مايعاست) استفاده كنيد، زيرا صفرا را از بين مى‏برد... و اخلاق انسان را نيكو مى‏كند!» (84)

5- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: كه از كلام پيامبر صلى الله عليه و آلهچنين نقل مى‏كند «من سره ان يقل غيظه فلياكل لحم الدراج; كسى كه دوست دارد خشم اوكم شود گوشت دراج را بخورد!» (85)

از اين تعبير بخوبى استفاده مى‏شود كه رابطه‏اى ميان تغذيه و خشم و بردبارى وجوددارد.

6- در روايت مشروحى از تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام نقل شده درباره اين كهچرا خداوند خون را حرام كرده مى‏فرمايد: «و اما الدم فانه يورث الكلب و قسوة القلب و قلةالرافة و الرحمة لا يؤمن ان يقتل ولده و والديه ....; اين كه خداوند خوردن خون را حرام كردهبه خاطر آن است كه سبب جنون و سنگدلى و كمبود رافت و مهربانى مى‏شود ... تا آنجا كهممكن است فرزند و يا پدر و مادرش را به قتل برساند!»

در بخش ديگرى از اين روايت مى‏فرمايد: «و اما الخمر فانه حرمها لفعلها و فسادها وقال انمدمن الخمر كعابد الوثن و يورث ارتعاشا و يذهب بنوره و يهدم مروته; و اما شراب، خداوندآن را به خاطر تاثير و فسادش حرام كرده است و فرمود شخص دائم‏الخمر مانند بت پرستاست‏بدنش لرزان مى‏شود، و نور (معنويت) او را از بين مى‏برد، و شخصيت او را ويرانمى‏سازد!» (86)

7- در روايات متعددى كه در كافى درباره انگور آمده است رابطه ميان خوردن انگور وبرطرف شدن غم و اندوه ديده مى‏شود; از جمله، در حديثى از امام صادق عليه السلاممى‏خوانيم: «شكى نبى من الانبياء الى الله عزوجل الغم فامره الله عزوجل باكل العنب; يكى ازپيامبران الهى از غم و اندوه (و افسردگى) به پيشگاه خداوند متعال شكايت كرد; خداوندمتعال به او دستور داد كه انگور بخورد!» (87)

اين حديث تاكيد بيشترى است‏بر مساله ارتباط تغذيه با مسائل اخلاقى.

8- در احاديث متعددى نيز رابطه خوردن انار و از ميان رفتن وسوسه‏هاى شيطانى و بهوجود آمدن نورانيت قلب ديده مى‏شود; از جمله، در حديث معتبرى از امام صادق عليهالسلام آمده است كه مى‏فرمود: «من اكل رمانة على الريق انارت قلبه اربعين يوما; كسى كهيك انار را ناشتا بخورد، چهل روز قلبش را نورانى مى‏كند.» (88)

9- در روايت متعددى در باب «خوردن‏» تعبيراتى ديده مى‏شود كه همه نشانه ارتباط تغذيه باروحيات و مسائل اخلاقى است; از جمله، در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آلهمى‏خوانيم كه به جعفر (ابن‏ابى‏طالب)عليهماالسلام فرمود: «يا جعفر كل السفرجل فانه يقوىالقلب و يشجع الجبان; اى جعفر! «به‏» بخور قلب را تقويت مى‏كند و ترسو را شجاع مى‏سازد!» (89)

10- در بعضى از احاديث رابطه ميان غذاى اضافى و سنگدلى و قساوت و عدم پذيرشموعظه ديده مى‏شود; از جمله، در كتاب «اعلام الدين‏» از پيغمبر اكرم نقل شده كه فرمود:«اياكم و فضول المطعم فانه يسم القلب بالقسوة و يبطى‏ء بالجوارح عن‏الطاعة و يصم الهممعن سماع الموعظة; از غذاى اضافى بپرهيزيد كه قلب را پر قساوت مى‏كند و از اطاعت‏حقتنبل مى‏سازد و گوش را از شنيدن موعظه كر مى‏نمايد!»

فضول الطعام (غذاى اضافى) ممكن است اشاره به پرخورى باشد يا غذاهاى باقى مانده وفاسد شده، و در هر حال از رابطه تغذيه و مسائل اخلاقى خبر مى‏دهد.

همين معنى در بحارالانوار از بعضى از روات اهل سنت از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نقلشده‏است. (90)

از اين حديث‏بخوبى استفاده مى‏شود كه غذاى اضافى سه پيامد سوء دارد: قساوت مى‏آورد;انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل مى‏كند; و گوش شنوا را در برابر مواعظ از انسانمى‏گيرد!

اين مطلب كاملا محسوس است كه وقتى انسان غذاى زياد و سنگين مى‏خورد عبادات را بهزحمت‏به‏جا مى‏آورد و نشاطى براى عبادت ندارد بعكس هنگامى كه غذاى ساده و كممى‏خورد قبل از اذان صبح بيدار است نشاط دارد و حالت مطالعه و عبادت دارد.

همچنين به تجربه رسيده است هنگامى كه انسان روزه مى‏گيرد رقت قلب پيدا مى‏كند وآمادگى بيشتر براى شنيدن مواعظ در او حاصل مى‏شود; بعكس هنگامى كه شكم پر استفكر انسان درست كار نمى‏كند و خودش را از خدا دور مى‏بيند.

11- در احاديث اسلامى در ارتباط نوشيدن عسل با صفاى قلب، از اميرمؤمنان‏على عليهالسلام مى‏خوانيم: «العسل شفاء من كل داء و لا داء فيه يقل البلغم و يجلى القلب; عسل شفاىتمام بيماريها است و در آن بيمارى نيت‏بلغم را كم مى‏كند و قلب را صفا مى‏بخشد.» (91)

نتيجه:

از مجموع آنچه در بالا آورديم و روايات فراوان ديگر كه ذكر آنها به طول مى‏انجامد بخوبىاستفاده مى‏شود كه رابطه نزديكى ميان تغذيه و روحيات و اخلاقيات وجود دارد، هرگزنمى‏گوئيم غذاها علت تامه براى اخلاق خوب يا بد است، بلكه همين اندازه مى‏دانيم كه طبقروايات بالا يكى از عوامل زمينه‏ساز پاكى و اخلاق، تغذيه است هم از نظر نوع غذاها و هم ازنظر حلال و حرام بودن آنها.

دانشمندان امروز نيز معتقدند بسيارى از پديده‏هاى اخلاقى به خاطر هورمونهائى است كهغده‏هاى بدن تراوش مى‏كند و تراوش غده‏ها رابطه نزديكى با تغذيه انسان دارد; بر هميناساس، بعضى معتقدند كه گوشت هر حيوانى حاوى صفات آن حيوان است، واز طريق غده‏هاو تراوش آنها در اخلاق كسانى كه از آن تغذيه مى‏كنند اثر مى‏گذارد. گوشت درندگان انسان رادرنده‏خو مى‏كند، و گشت‏خوك صفت‏بى‏بندوبارى جنسى را كه از ويژگيهاى اين حيوانست‏به خورنده آن منتقل مى‏سازد.

اين از نظر رابطه طبيعى و مادى، از نظر رابطه معنوى نيز آثار خوردن غذاى حرام غيرقابل انكار است، غذاى حرام قلب را تاريك و روح را ظلمانى مى‏كند و فضائل اخلاقى راضعيف مى‏سازد.

اين سخن با ذكر يك داستان تاريخى كه مورخ معروف مسعودى در «مروج‏الذهب‏» آوردهپايان مى‏دهيم:

او از «فضل بن ربيع‏» نقل مى‏كند كه «شريك ابن عبدالله‏» روزى وارد بر «مهدى‏» خليفهعباسى شد، مهدى به او گفت‏بايد حتما يكى از سه كار را انجام دهى، شريك سؤال كرد كدامسه كار؟ گفت‏يا قضاوت را از سوى من بپذيرى و يا تعليم فرزندم را برعهده بگيرى، و يا غذائى(با ما) بخورى! شريك فكرى كرد و گفت‏سومى از همه آسانتر است، مهدى او را نگهداشت وبه آشپز گفت انواعى از خوراك مغز آميخته با شكر و عسل براى او فراهم ساز.

هنگامى كه «شريك‏» از آن غذاى بسيار لذيذ و (طبعا حرام) فارغ شد، آشپز رو به خليفه كردو گفت اين پيرمرد بعد از خوردن اين غذا هرگز بوى رستگارى را نخواهد ديد! فضل ابن ربيعمى‏گويد مطلب همين گونه شد، و شريك ابن عبدالله بعد از اين ماجرا هم به تعليم فرزندانآنها پرداخت و هم منصب قضاوت را از سوى آنها پذيرفت. (92)

صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى

مى‏دانيم اعمال انسان هميشه در درون و جان او ريشه دارد; يا به تعبير ديگر، اعمال ظهور وبروز صفات درونى است، يكى به منزله ريشه و ديگرى به منزله ساقه و شاخ و برگ و ميوهاست.

به همين دليل، اعمال اخلاقى از صفات اخلاقى جدا نيست; مثلا، نفاق كه از صفات رذيلهاست، ريشه‏اى در عمق جان انسان دارد و از شخصيت دو گانه و ضد توحيدى او، حكايتمى‏كند. همين صفت درونى سبب انجام اعمال منافقانه يا رياكارانه مى‏شود.

حسد نيز حالتى در درون جان است كه نسبت‏به نعمتهاى خداوند كه به ديگران داده شدهاست رشك مى‏برد، همين صفت‏خود را در لابه‏لاى اعمال خرابكارانه، در برابر شخص محسودو سنگ انداختن در مسير سعادت او نشان مى‏دهد.

«كبر» و «غرور» خود برتر بينى، همگى از صفات درون است كه ناشى از جهل انسان به قدر ومقام خويش مى‏باشد، و يا كمى ظرفيت در برابر مواهب الهى، اما همين صفت درونى درلابه‏لاى اعمال بخوبى خود را آشكار مى‏سازد، و از طريق بى‏اعتنايى، پرخاشگرى، هتاكى وتحقير ديگران، ظاهر مى‏شود.

و شايد به همين دليل، علماى اخلاق در كتب اخلاقى، معمولا اين دو را از هم جدا نكرده‏اند،گاه به سراغ ريشه و صفات درون مى‏روند، و گاه به سراغ شاخ و برگ و اعمال برون، از اولى به«صفات اخلاقى‏» مى‏شود و از دومى به «اعمال‏اخلاقى‏».

البته اعمال اخلاقى، موضوع مباحث فقهى است، و فقهاء پيرامون آن از ديدگاه خود بحثمى‏كنند، ولى با اين حال علماى اخلاق نيز از آن سخن مى‏گويند، البته ديدگاه عالم اخلاق بافقيه متفاوت است، فقيه از نظر احكام پنجگانه (وجوب و حرمت و استحباب و كراهت و اباحه) و احيانا ثواب و عقاب، به اين افعال مى‏نگرد، ولى عالم اخلاق، از اين نظر كه نشانه كمال روحيا انحطاط و نقص آن است‏به آن نگاه مى‏كند.

و با اين بيان فرق صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى و همچنين ديدگاه فقيه و عالم اخلاق روشنمى‏گردد.

پى‏نوشتها

1- اين تفسير را فخر رازى به عنوان اولين احتمال در معنى آيه، ذكر كرده است (تفسير فخررازى، جلد 14، صفحه 144); جمعى ديگر نيز آن را از ابن عباس نقل كرده‏اند.

2- اين تفسير در مجمع البيان و تفسير الحديد در ذيل آيه‏بالا مورد بحث قرار گرفته است.

3- وسائل الشيعه، جلد 14، صفحه‏19، حديث‏7 - بحارالانوار، جلد 100، صفحه 232، حديث 10.

4- نورالثقلين، جلد اول، صفحه 541.

5- سوره زخرف، آيات‏36 و37 و 38 .

6- سوره صافات، آيات 51 تا57 .

7- سوره فرقان، آيات‏27 و 28 و29.

8- براى نقيض از ماده قيض معانى مختلفى نقل كرده‏اند; بعضى آن را به معنى تسبيب وبعضى به معنى تقدير و بركندن وبعضى مانند راغب به معنى مسلط ساختن مى‏دانند چرا كهقيض به معنى پوست‏سفيدى است كه روى تخم مرغ را گرفته (و آن را احاطه كرده است).

9- سوره زخرف، آيه‏39 .

10- سوره صافات، آيات 50 تا53 .

11- اصول كافى، جلد 2، ص 375 «باب مجالسة اهل المعاصى، حديث‏3».

12- همان مدرك

13- كتاب صفات الشيعه صدوق (طبق نقل بحار، ج 71، ص‏197).

14- و 15- و16- غررالحكم

17- بحارالانوار، ج 71، صفحه 188.

18- همان مدرك، ص‏189.

19- نهج البلاغه، وصيت على(ع) به امام حسن(ع) (نامه 31).

20- صفات الشيعه صدوق، طبق نقل بحار، ج 71، صفحه‏197.

21- خصال (مطابق نقل بحار، ج 71، ص 195).

22- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 224.

23- تفسير فخر راز ى و تفسير مراغى، ذيل آيه‏مورد بحث.

24- بايد توجه داشت «كفل‏» اگر بدون تشديد باشد به معنى به عهده گرفتن سرپرستى وكفالت است، و اگر به صورت ثلاثى مزيد (كفل با تشديد) استعمال شود، به معنى انتخابكفيل براى ديگرى است، و طبق تعبير بالا، خداوند زكريا را براى كفالت مريم برگزيد(بنابراين كفل در اينجا دو مفعول گرفته، يكى ضمير هاء كه به مريم بر مى‏گردد، و دوم زكريا).

25- به «نور الثقلين‏» جلد 1، صحفه 331 مراجعه شود.

26- نور الثقلين، جلد 5، صفحه 372.

27- غررالحكم

28- غررالحكم

29- نهج البلاغه

30- لئالى الاخبار

31- وسائل الشيعه، جلد 14، صحفه‏53 - 54 .

32- تفسير مجمع البيان، ذيل آيه‏30، سوره روم.

33- كنز العمال، حديث 45192.

34- به كتاب وسائل الشيعه، جلد 15، صحفه 122 تا 132 مراجعه شود.

35- كنز العمال، حديث 45411.

36- بحار، جلد71، صحفه‏6 (جوامع الحقوق).

37- غرر الحكم.

38- نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبه قاصعه).

39- غرر الحكم .

40- و 41- غررالحكم

42- اصول كافى، جلد2، صفحه‏237.

43- همان مدرك، صفحه 68،حديث 4.

44- غرر الحكم.

45- نهج البلاغه، خطبه‏147.

46- غرر الحكم.

47- تحف العقول، صفحه 21.

48- غرر الحكم.

49- و 50- و 51- غررالحكم

52- نهج البلاغة، كلمات قصار، شماره 70.

53- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 368.

54- بعضى از مفسران گفته‏اند: براثر رابطه نزديكى كه ميان قلب و صورت انسان است،هنگامى كه روح و قلب انسان مملو از شادمانى مى‏شود (خون شفاف به طرف صورت حركتمى‏كند) و صورت نورانى و روشن و پر فروغ مى‏گردد; و هنگامى كه غم و اندوه بر روح انسانمسلط مى‏گردد (جريان گردش خون شفاف در صورت كم مى‏شود و) صورت زرد و تيرهمى‏گردد; و به همين دليل اين دو پديده به عنوان نشانه‏هاى سرور و شادمانى، و اندوه و غمشناخته مى‏شود. (تفسير روح المعانى، ذيل آيه‏مورد بحث)

55- تفسير روح المعانى، جلد 14، صفحه 154، ذيل آيه‏مورد بحث .

56- علاقه‏مندان مى‏توانند به تفسير نمونه، جلد 11، ذيل آيه‏58، سوره نحل مراجعه كنند.

57- بحار الانوار، جلد73، صفحه‏66.

58- كنز العمال، حديث‏43079، جلد 15، صفحه 780.

59- نهج البلاغه، نامه‏53 .

60- سوره نمل، آيه‏4 .

61- سوره انعام، آيه‏137 .

62- تفسير «فى ظلال‏»، جلد6، صفحه 675.

63- «نورالثقلين‏»، جلد4، صفحه 351، حديث 30.

64- سوره احزاب، آيه‏53 .

65- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏273، حديث 20 .

66- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 232.

67- كنز العمال، حديث 28722.

68- بحارالانوار، جلد46، صفحه‏99.

69- نهج البلاغه، نامه 31.

70- بحار، جلد6، صفحه 30.

71- كنزالعمال، حديث 10، صفحه‏79.

72- غرر الحكم، شماره‏3837.

73- بحار، جلد69،صفحه 121 و جلد 91، صفحه‏133.

74- بحار، جلد 91، صفحه 142.

75- به تفسير نمونه، جلد 14، ذيل آيه‏51 مؤمنون مراجعه شود.

76- «روح البيان‏» ، جلد6، صفحه 88.

77- تفسير «اثنى عشرى‏»، جلد9، صفحه 145.

78- بحار، جلد 90، صفحه‏373.

79- همان مدرك، صفحه 372.

80- بحارالانوار، جلد 90، صفحه 305.

81- نقل از كتاب «سخنان على(ع) از مدينه تا كربلا، صفحه 232.»

82- سفينة البحار، جلد1، ماده اكل.

83- وسائل الشيعه، جلد17، صفحه 25، باب 12.

84- همان مدرك، صفحه 12.

85- فروغ كافى، جلد6، صفحه 312. (دراج پرنده‏اى است‏شبيه به كبك كه گوشت لذيدىدارد)

86- تفسير برهان، جلد1، ذيل آيه‏3، سوره مائده، ص 434. و مستدرك، جلد16، صفحه‏163.

87- كافى، جلد6، صفحه 351، حديث 4.

88- همان مدرك، صفحه 354، حديث 11.

89- همان مدرك، صفحه‏357، حديث 4.

90- بحار، جلد 74،صفحه 182.

91- بحار الانوار، جلد63، صفحه 294.

92- سفينة البحار، ماده «شرك‏»، و مروج الذهب، جلد3، صفحه 310.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation