بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق در قرآن کریم (ج 1), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     fehrest -
 

 

 
 

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميت فوق‏العاده‏اى برخوردار بوده، ولى در عصر و زمان مااهميت ويژه‏اى دارد، زيرا:

1- از يك سو عوامل و انگيزه‏هاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بيشتر است و اگر درگذشته براى تهيه مقدمات بسيارى از مفاسد اخلاقى هزينه‏ها و زحمتها لازم بود در زمان مااز بركت پيشرفت صنايع بشرى همه چيز در همه جا و در دسترس همه كس قرار گرفته است!

2- از سوى ديگر، با توجه به اين كه عصر ما عصر بزرگ شدن مقياسهاست و آنچه در گذشتهبطور محدود انجام مى‏گرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مى‏گيرد، قتل و كشتارانسانها به بركت وسائل كشتار جمعى، و مفاسد اخلاقى ديگر به كمك فيلمهاى مبتذلى كه ازماهواره‏ها در سراسر دنيا منتشر مى‏شود و اخيرا كه به بركت «اينترنت‏» هرگونه اطلاعاتمضر در اختيار تمام مردم دنيا قرار مى‏گيرد، مفاسد اخلاقى بسيار گسترش پيدا كرده ومرزها را در هم شكسته و تا اقصا نقاط جهان پيش مى‏رود تا آنجا كه صداى بنيانگذارانمفاسد اخلاقى نيز درآمده است.

اگر در گذشته توليد مواد مخدر در يك نقطه، يك روستا و حداكثر شهرهاى مجاور را آلودهمى‏كرد امروز به كمك سوداگران مرگ به سراسر دنيا كشيده مى‏شود.

3- از سوى سوم، همان گونه كه علوم و دانشهاى مفيد و سازنده در زمينه‏هاى مختلفپزشكى و صنايع و شؤون ديگر حيات بشرى گسترش فوق‏العاده‏اى پيدا كرده، علوم شيطانىو راهكارهاى وصول به مسائل غيرانسانى و غيراخلاقى نيز به مراتب گسترده‏تر از سابق شدهاست‏به گونه‏اى كه به دارندگان فساد اخلاق اجازه مى‏دهد از طرق مرموزتر و پيچيده‏تر و گاهساده‏تر و آسانتر به مقصود خود برسند.

در چنين شرايطى توجه به مسائل اخلاقى و علم اخلاق از هر زمانى ضرورى‏تر به نظرمى‏رسد و هرگاه نسبت‏به آن كوتاهى شود فاجعه يا فاجعه‏هايى در انتظار است.

انديشمندان دلسوز و عالمان آگاه بايد همگى دست‏به دست هم دهند و براى گسترش اخلاقدر دنياى امروز كه اخلاق به خطر افتاده تا آن حد كه بعضى آن را بكلى انكار كرده يا غيرضرورى دانسته‏اند و بعضى ديگر هر كار و خصلتى كه انسان را به خواسته سياسى‏اش برسانداخلاق شمرده‏اند، تمام تلاش و كوشش خود را به كار گيرند.

خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظيمى مثل قرآن مجيد در دست داريم كه مملو است ازبحثهاى عميق اخلاقى كه در هيچ منبع دينى ديگرى در جهان يافت نمى‏شود.

گرچه مباحث اخلاقى قرآن از سوى مفسران بزرگ و عالمان اسلامى بطور پراكنده موردتفسير قرار گرفته ولى تا آنجا كه ما مى‏دانيم كتابى به عنوان «اخلاق در قرآن‏» به سبك تفسيرموضوعى كه اين مسائل را به صورت جمعى و با استفاده از روش تفسير موضوعى مورد توجهقرار دهد، تاليف نيافته با آن كه جاى آن كاملا خالى است.

لذا بر اين شديم كه بعد از پايان دروه اول پيام قرآن كه پيرامون معارف و عقايد اسلامى بهسبك تفسير موضوعى بحث مى‏كرد، به سراغ بحث اخلاق اسلامى در قرآن مجيد به عنواندوره دوم پيام قرآن برويم.

بحمدالله اين كار انجام شد و مجموعه اين مباحث در دو مجلد تهيه شد كه مجلد اول دركليات مسائل اخلاقى بحث مى‏كند و اكنون در دسترس شماست ولى مى‏توان از آن به عنوانيك متن جامع درسى نيز استفاده كرد، و جلد دوم پيرامون جزئيات مباحث اخلاقى ومصاديق آن بطور گسترده بحث مى‏كند كه بحمدالله قسمت عمده آن آماده براى چاپ است.

اميدواريم اين گام ديگر در طريق استفاده از قرآن مجيد در حل مشكلات زندگى انسانها،مورد قبول خداوند متعال و ذخيره يوم‏المعاد قرار گيرد و اگر كاستيهايى در آن است‏با تذكرصاحبنظران تكميل گردد.

والحمدلله رب العالمين

ربيع الاول‏1419 - تيرماه‏1377

فصل اول

اهميت‏بحثهاى اخلاقى

اشاره

اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى راتشكيل مى‏دهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامانمى‏يابد; همان‏گونه كه گفته‏اند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند

قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كهداراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوشسرشار انسانى همه چيز را ويران مى‏كند، و به آتش مى‏كشد; براى رسيدن به منافع نامشروعمادى جنگ به پا مى‏كند، و براى فروش جنگ افزارهاى ويرانگر تخم تفرقه و نفاق مى‏پاشد، وبى‏گناهان را به خاك و خون مى‏كشد!

آرى! او ممكن است‏به ظاهر متمدن باشد ولى در اين حال حيوان خوش علفى است، كه نهحلال را مى‏شناسد و نه حرام را! نه فرقى ميان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در ميانظالم و مظلوم!

با اين اشاره به سراغ قرآن مى‏رويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مى‏شنويم; در آيات زير دقتكنيد:

1 - هو الذى بعث فى‏الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتابوالحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه‏2)

2 - لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران، 164)

3 - كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره، آيه‏151)

4 - ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انكانت العزيز الحكيم (سوره بقره، آيه‏129)

5 - قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (سوره شمس، آيات‏9 و 10)

6 - قد افلح من تزكى و ذكر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آيات 14 و 15)

7 - و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله (سوره لقمان، آيه‏12)

ترجمه:

1 - او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتشرا بر آنها مى‏خواند و آنها را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب و حكمت مى‏آموزد هرچند پيش ازآن در گمراهى آشكارى بودند!

2 - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمت‏بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرىاز خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمت‏به آنهابياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.

3 - همان‏گونه (كه با تغيير قبله نعمت‏خود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان درميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمت‏بياموزد، وآنچه را نمى‏دانستيد، به شما ياد دهد.

4 - پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها راكتاب و حكمت‏بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!

5 - هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خويش را بامعصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت!

6 - به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس) نامپروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!

7 - ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور!

چهار آيه‏نخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مى‏كند، و آن اين‏كه يكى از اهداف اصلىبعثت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنهبوده است; حتى مى‏توان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيهآمده، مقدمه‏اى است‏براى مساله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلىعلم اخلاق را تشكيل مى‏دهد.

شايد به همين دليل «تزكيه‏» در اين آيه بر «تعليم‏» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى ونهائى «تزكيه‏» است هرچند در عمل «تعليم‏» مقدم بر آن مى‏باشد.

و اگر در سه آيه‏ديگر (آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث) «تعليم‏» بر «تزكيه اخلاق‏»پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعليم‏» مقدمه‏اىست‏براى «تربيت و تزكيه‏»; بنابراين، آيه‏اول و آيات سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اينمساله مى‏نگرد. (دقت كنيد)

اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاخير ايناست كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تاثير متقابل دارند; يعنى، همان‏گونه كهآموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مى‏شود، وجود فضائل اخلاقىدر انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مى‏تواند بهحقيقت علم برسد كه از «لجاجت‏» و «كبر» و «خودپرستى‏» و «تعصب كوركورانه‏» كه سد راهپيشرفتهاى علمى است‏خالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى برچشم و دل او مى‏افكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا ازقبول آن وا مى‏ماند.

اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است:

اولين آيه، قيام پيغمبرى كه معلم اخلاق است‏به عنوان يكى از نشانه‏هاى خداوند ذكر شده، ونقطه مقابل «تعليم و تربيت‏» را «ضلال مبين‏» و گمراهى آشكار شمرده است (و ان كانوا منقبل لفى ضلال مبين) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى‏دهد.

در دومين آيه، بعثت پيامبرى كه مربى اخلاقى و معلم كتاب و حكمت است‏به عنوان منتىبزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است; اين نيز دليل ديگرى بر اهميت اخلاقاست.

در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدس به كعبه) آمده و اين تحول را يكنعمت‏بزرگ الهى مى‏شمرد، مى‏فرمايد: اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبراسلام صلىالله عليه و آله است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصولانسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است. (1)

نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقت است، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم ودعاى او در پيشگاه خدا روبه‏رو مى‏شويم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهم الهى،دعاهايى مى‏كند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از «ذريه‏»اوست، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.

اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجه مى‏كند كه قرآن پس از ذكر طولانى‏ترين سوگندهاكه مجموعه‏اى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد ونفوس انسانى است، مى‏گويد: «آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده، و آن كسكه آن را آلوده سازد مايوس و نااميد گشته است! (قد افلح من زكاها وقد خاب من دساها)».

اين تاكيدهاى پى در پى و بى‏نظير دليل روشنى است‏بر اهميتى كه قرآن مجيد براى پرورشاخلاق و تزكيه نفوس قائل است، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مى‏كند، وفلاح و رستگارى و نجات را در آن مى‏شمرد.

همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه‏ششم آمده و جالب اين كه «تزكيه اخلاق‏» در آن مقدم برنماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقىنباشد، نه ذكر خدا به‏جا مى‏رسد و نه نماز روحانيتى به بار مى‏آورد.

و بالاخره در آخرين آيه، از معلم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مى‏گويد و از علم اخلاق به«حكمت‏» تعبير مى‏كند و مى‏گويد: «ما (موهبت‏بزرگ) حكمت را به لقمان داديم، سپس به اودستور داديم كه شكر خدا را در برابر اين نعمت‏بزرگ به جا آورد!(ولقد آتينا لقمان الحكمة اناشكرلله)».

با توجه به اين كه ويژگى «لقمان حكيم‏» آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مى‏شودتربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده است‏بخوبى روشن مى‏شود كه منظور از «حكمت‏» در اينجا همان «حكمت عملى‏» و آموزشهايى است كه منتهى به آن مى‏شود يعنى «تعليم‏» براى«تربيت‏»!

بايد توجه داشت كه حكمت همان‏گونه كه بارها گفته‏ايم در اصل به معنى «لجام‏» اسب ومانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده‏» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها وهمچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كژيها باز مى‏دارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است.

نتيجه

آنچه از آيات بالا استفاده مى‏شود اهتمام فوق‏العاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيبنفوس به عنوان يك مساله اساسى و زيربنايى است كه برنامه‏هاى ديگر از آن نشات مى‏گيرد;و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است.

آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيهمى‏كنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديده‏هاى ناهنجارمى‏شمرند.

اكنون به روايات اسلامى باز مى‏گرديم و اهميت اين مساله را در روايات جستجو مى‏كنيم.

اهميت اخلاق در روايات اسلامى

اين مساله در احاديثى كه از شخص پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و همچنين از سايرپيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده است‏با اهميت فوق‏العاده‏اى تعقيب شده، كه به عنواننمونه چند حديث پرمعناى زير را از نظر مى‏گذرانيم:

1- در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم:

«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده‏ام.» (2)

و در تعبير ديگرى: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق‏» آمده است. (3)

و در تعبير ديگرى: « بعثت‏بمكارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (4)

تعبير به «انما» كه به اصطلاح براى حصر است نشان مى‏دهد كه تمام اهداف بعثت پيامبرصلى الله عليه و آله در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسانها خلاصه مى‏شود.

2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: «لو كنا لانرجوجنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدلعلى سبيل النجاح; اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب وعقابى نمى‏داشتيم، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم، چرا كه آنها راهنماى نجات وپيروزى و موفقيت هستند.» (5)

اين حديث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت است‏بلكهزندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمى‏يابد! (در اين باره در آينده به خواست‏خدا بحثهاىمشروحترى خواهيم داشت)

3- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «جعل اللهسبحانه مكارم الاخلاق صلة بينه وبين عباده فحسب احدكم ان يتمسك بخلق متصل بالله;خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده، همينبس كه هر يك از شما دست‏به اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.» (6)

به‏تعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است،و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق الهى مكان پذير نيست!

بنابراين، هر فضيلت اخلاقى رابطه‏اى ميان انسان و خدا ايجاد مى‏كند و او را گام به گام بهذات مقدسش نزديكتر مى‏سازد.

زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مساله است كه آنها در همه جا به فضائلاخلاقى دعوت مى‏كردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنه‏اى در اين راه بودند و بهواست‏خدا در مباحث آينده در هر بحثى به نمونه‏هاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد; و همينبس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد:«وانك لعلى خلق عظيم; تو اخلاق عظيم و برجسته‏اى دارى!» (7)

نكته‏ها:

1- تعريف علم اخلاق

در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم; «اخلاق‏» جمع «خلق‏» (بروزن قفل) و «خلق‏». (بر وزن افق) مى‏باشد، به گفته «راغب‏» در كتاب «مفردات‏»، اين دو واژهدر اصل به يك ريشه باز مى‏گردد، خلق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان باچشم مى‏بيند و خلق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى‏شود.

بنابراين مى‏توان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است‏» و به گفته بعضىاز دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مى‏شود، نيزاخلاق گفته مى‏شود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).

«اخلاق‏» را از طريق آثارش نيز مى‏توان تعريف كرد، و آن اين‏كه «گاه فعلى كه از انسان سرمى‏زند، شكل مستمرى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مى‏زند(مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل به اين است كه يك ريشه درونى وباطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مى‏نامند.

اينجاست كه «ابن مسكويه‏» در كتاب «تهذيب الاخلاق وتطهير الاعراق‏»، مى‏گويد: «خلقهمان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مى‏كند بى آن كه نياز به تفكر وانديشه داشته باشد.» (8)

همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب «حقايق‏» آورده است، آنجا كه مى‏گويد: «بدانكه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشهاز آن صادر مى‏شود.» (9)

و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مى‏كنند: «ملكاتى كه سرچشمه پديدآمدنكارهاى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مى‏شود، و آنها كه منشا اعمال بداست و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مى‏گويند.

و نيز از همين جا مى‏توان علم اخلاق را چنين تعريف كرد: «اخلاق علمى است كه از ملكات وصفات خوب و بد و ريشه‏ها و آثار آن سخن مى‏گويد» و به تعبير ديگر، «سرچشمه‏هاى اكتساباين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرارمى‏دهد».

البته همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه «اخلاق‏»اطلاق مى‏شود; مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيت نشان مى‏دهد به او مى‏گويند:اين اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مى‏كند مى‏گويند: اين اخلاقخوبى است كه فلان كس دارد; در واقع اين دو، علت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرىاطلاق مى‏شود.

بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كرده‏اند كه از نظر نتيجه با تعريفهايى كه مامى‏كنيم يكسان است، از جمله در كتاب «فلسفه اخلاق‏» از يكى از فلاسفه غرب به نام «ژكس‏»مى‏خوانيم كه مى‏گويد: «علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايدباشد.» (10)

در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه) در تعريف علم اخلاقمى‏گويد: «مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مى‏تواند به هدفش برسد،علم اخلاق است.» (11)

اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهميت‏خاصى قائل نيستند بلكه ازنظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسبابوصول به هدف نيست!

2- رابطه اخلاق و فلسفه

فلسفه در يك مفهوم كلى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى است‏به مقدار توان انسانى; وبه همين دليل، تمام علوم مى‏تواند در اين مفهوم كلى و جامع داخل باشد; و روى همينجهت، در اعصار گذشته كه علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث مى‏كرد، وفيلسوف كسى بود كه در رشته‏هاى مختلف علمى آگاهى داشت.

در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسيم مى‏كردند:

الف - امورى كه از قدرت و اختيار انسان بيرون است كه شامل تمام جهان هستى بجز افعالانسان، مى‏شود.

ب - امورى كه در اختيار انسان و تحت قدرت او قرار دارد; يعنى، افعال انسان.

بخش اول را حكمت نظرى مى‏ناميدند،و آن را به سه شاخه تقسيم مى‏كردند.

1- فلسفه اولى يا حكمت الهى كه درباره احكام كلى وجود و موجود و مبدا و معاد صحبتمى‏كرد.

2- طبيعيات كه آن هم رشته‏هاى فراوانى داشت.

3- رياضيات كه آن هم شاخه‏هاى متعددى را در بر مى‏گرفت.

اما قسمتى كه مربوط به افعال انسان است، آن را حكمت عملى مى‏دانستند و آن نيز به سهشاخه تقسيم مى‏شد.

1- اخلاق و افعالى كه مايه سعادت يا بدبختى انسان مى‏شود و همچنين ريشه‏هاى آن دردرون نفس آدمى.

2- تدبير منزل است كه مربوط است‏به اداره امور خانوادگى و آنچه تحت اين عنوان مى‏گنجد.

3- سياست و تدبير مدن كه درباره روشهاى اداره جوامع بشرى سخن مى‏گويد.

و به اين ترتيب آنها به اخلاق شكل فردى داده، آن را در برابر «تدبير منزل‏» و «سياست مدن‏»قرار مى‏دادند.

بنابراين «علم اخلاق‏» شاخه‏اى از «فلسفه عملى‏» يا «حكمت عملى‏» است.

ولى امروز كه علوم شاخه‏هاى بسيار فراوانى پيدا كرده و به همين دليل از هم جدا شده است،فلسفه و حكمت غالبا به همان معنى حكمت نظرى و آن هم شاخه اول آن، يعنى امور كلىمربوط به جهان هستى، و همچنين مبدا و معاد اطلاق مى‏شود. (دقت كنيد)

در اين كه حكمت نظرى با ارزشتر است‏يا حكمت عملى، در ميان فلاسفه گفتگو است،گروهى اولى را با ارزشتر مى‏دانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاويه‏هاى مختلف نگاهكنيم حرف هر دو گروه صحيح است كه فعلا جاى بحث آن نيست.

درباره رابطه «فلسفه‏» و «اخلاق‏» باز هم به مناسبتهاى ديگر به خواست‏خدا سخن خواهيمگفت.

3- رابطه اخلاق و عرفان

اما در مورد رابطه «اخلاق‏» و «عرفان‏» و اخلاق و «سير و سلوك الى الله‏» نيز مى‏توان گفت:«عرفان‏» بيشتر به معارف الهى مى‏نگرد، آن هم نه از طريق علم و استدلال، بلكه از طريقشهود باطنى و درونى، يعنى قلب انسان آنچنان نورانى و صاف گردد و ديده حقيقت‏بين اوگشوده شود و حجابها بر طرف گردد كه با چشم دل ذات پاك خدا و اسماء و صفات او را ببيندو به او عشق ورزد.

بديهى است علم اخلاق چون مى‏تواند به برطرف شدن رذائل اخلاقى كه حجابهايى است دربرابر چشم دل، كمك كند; يكى از پايه‏هاى عرفان الهى و مقدمات آن خواهد بود.

و اما «سير و سلوك الى الله‏» كه هدف نهايى آن، رسيدن به «معرفة الله‏» و قرب جوار او است،آن هم در حقيقت مجموعه‏اى از «عرفان‏» و «اخلاق‏» است. سير و سلوك درونى، نوعى عرفاناست كه انسان را روز به روز به ذات پاك او نزديكتر مى‏كند، حجابها را كنار مى‏زند، و راه رابراى وصول به حق هموار مى‏سازد; و سير و سلوك برونى همان اخلاق است، منتها اخلاقىكه هدفش را تهذيب نفوس تشكيل مى‏دهد نه فقط بهتر زيستن از نظر مادى.

4- رابطه «علم‏» و «اخلاق‏»

در آيات مورد بحث ديديم كه قرآن مجيد كرارا تعليم كتاب و حكمت را در كنار تزكيه وپاكسازى اخلاقى قرار مى‏دهد; گاه «تزكيه‏» را بر «تعليم‏» مقدم مى‏دارد، و گاه «تعليم‏» و بر«تزكيه‏»; و اين نشان مى‏دهد كه ميان اين دو رابطه عميقى است.

يعنى هنگامى كه انسان از خوبى و بدى اعمال و صفات اخلاقى آگاه گردد و آثار و پيامدهاىهر يك از صفات «فضيلت‏» و «رذيلت‏» را بداند، بى‏شك در تربيت و پرورش او مؤثر است;بطورى كه مى‏توان گفت‏بسيارى از زشتيهاى عمل و اخلاق، از ناآگاهيها سرچشمه مى‏گيرد.به همين دليل، اگر علم و آگاهى جاى جهل و نادانى را بگيرد، و به تعبير ديگر، سطح فرهنگبالا برود، بسيارى از زشتيها جاى خود را به زيبائيها، و بسيارى از مفاسد اخلاقى جاى خود رابه محاسن اخلاقى مى‏دهد; ولى بايد توجه داشت اين مساله كليت ندارد.

و متاسفانه گاه در اين مساله مبالغه شده، گروهى راه افراط را پيش گرفته، و گروهى راهتفريط را.

گروهى به پيروى از گفتار معروف سقراط، فيلسوف يونانى، كه معتقد بود علم وكمت‏سرچشمه اخلاق حميده است، و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است، عقيده دارندكه تنها راه براى مبارزه با رذائل اخلاق و پيدايش فضائل اخلاقى گسترش علم و دانش و بالابردن سطح افكار جامعه است، و به اين ترتيب «فضيلت‏» مساوى با «معرفت‏» مى‏شود.

آنها مى‏گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بدى و شر نمى‏رود، و اگر خوبى را تشخيص دهد آنرا رها نمى‏سازد، پس وظيفه ما آن است كه هم براى خود و هم ديگران كسب آگاهى كنيم، ونتايج‏خير و شر، و بد و نيكو را بدانيم، تا جوانه‏هاى فضائل اخلاقى بر شاخسار وجود ما ظاهرشود!

در مقابل شايد كسانى هستند كه مايلند رابطه اين دو را بكلى نفى كنند، و بگويند كه دانشو هوشيارى در افراد آلوده، سبب مى‏شود كه جنايات را هوشيارانه‏تر انجام دهند، و طبق مثلمعروف: «دزدانى كه با چراغ مى‏آيند، كالاهاى گزيده‏تر مى‏برند!»

ولى انصاف اين است كه رابطه علم و اخلاق را نه مى‏توان بكلى انكار كرد و نه مى‏توان بطوركامل، اخلاق را معلول علم دانست.

شاهد اين سخن تجارب زنده‏اى است كه از جامعه كسب كرده‏ايم; افراد آلوده‏اى بودند كهوقتى آنها را به حسن و قبح اعمالشان آگاه كرده‏ايم، و به نتايج‏سوء اعمال و افعال بد آشناشده‏اند، دست از كار خود برداشته، و گرايش به خوبيها پيدا كرده‏اند، حتى در خودمان نيزاين تجربه را داشته‏ايم.

در مقابل افرادى را مى‏شناسيم كه آگاهى كافى به نيك و بد اعمال و نتايج و آثار آن دارند ولىهمچنان به بدى ادامه مى‏دهند، و اخلاق سوء بر وجود آنها حاكم است.

اينها همه به خاطر آن است كه انسان موجودى است دو بعدى، يك بعد وجود او را علم وادراك و آگاهى تشكيل مى‏دهد، و يك بعد وجود او را اميال و غرائز و شهوات; به همين دليل،گاه با ميل و اختيار خود بعد اول را ترجيح مى‏دهد و گاه دوم را.

از اينجا روشن مى‏شود، آنها كه يكى از دو قول بالا را پذيرفته‏اند انسان را يك بعدى فرضكرده، و توجه به بعد ديگر وجود انسان نداشته‏اند.

از آيات ديگر قرآن نيز بخوبى مى‏توان آنچه را كه گفتيم استفاده كرد.

قرآن مجيد در چندين آيه به رابطه‏اى ميان جهل و اعمال سوء اشاره كرده است; مثلا،مى‏فرمايد: «انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم; هر كساز شما كار بدى از روى نادانى انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نمايد، خداوندآمرزنده و مهربان است.» (سوره انعام، آيه‏54)

شبيه همين معنى در سوره نساء، آيه‏17 و سوره نحل، آيه‏119 نيز آمده است.

بديهى است منظور در اينجا جهل مطلق نيست كه با توبه سازگار نباشد بلكه مرتبه‏اى ازمراتب جهل است كه اگر بر طرف گردد انسان به راه حق روى مى‏آورد.

در جلد اول از دوره اول پيام قرآن در آنجا كه بحث درباره معرفت و شناخت آمده، آياتبسيارى نقل كرده‏ايم كه از آنها استفاده مى‏شد، جهل سرچشمه كفر است، جهل سرچشمهاشاعه فساد، تعصب و لجاجت، بهانه جويى، تقليد كوركورانه، اختلاف و پراكندگى، سوءظن وبدبينى، جسارت و بى‏ادبى و در يك جمله جهل مايه دگرگون شدن بسيارى از ارزشها است! (12)

از سوى ديگر، در بعضى از آيات صريحا مى‏گويد: «كسانى هستند كه با علم و آگاهى، راه غلطرا مى‏پيمايند; مثلا، درباره آل فرعون مى‏فرمايد: «وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا;آنها آيات ما را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.»(سوره نمل، آيه‏14)

و درباره گروهى از اهل كتاب مى‏فرمايد: «ويقولون على الله الكذب وهم يعلمون; آنها بر خدادروغ مى‏بندند در حالى كه مى‏دانند.» (سوره آل عمران، آيه‏75).

شبيه همين معنى در چند آيه‏بعد از آن نيز آمده است (سوره آل عمران، آيه‏78).

علم و آگاهى در اين آيه ممكن است اشاره به آگاهى بر موضوع دروغ باشد، ولى باز هم شاهدمدعاى ما است، چرا كه حكم عقل و شرع درباره دروغ و زشتى آن، چيزى نيست كه بر كسىمكتوم باشد.

تجربيات روزمره نيز اين واقعيت را نشان مى‏دهد كه آگاهى بر زيانهاى اخلاق رذيله دربسيارى از موارد مى‏تواند باز دارنده باشد، و در عين حال موارد زيادى هم ديده مى‏شود كهافراد آگاه، دست‏به اعمال سوء زده، و اخلاق رذيله را براى خود ترجيح مى‏دهند. و به اينترتيب، مكتب واسطه در اينجا با واقعيتها منطبق‏تر است. (دقت كنيد)

5- آيا اخلاق قابل تغيير است؟

سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساله بستگى دارد، زيرا اگراخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامه‏هاى تربيتىانبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد; تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بى‏معنىخواهد بود.

بنابراين، وجود آنهمه برنامه‏هاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجودبرنامه‏هاى تربيتى در تمام جهان بشريت، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتبجزائى، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوىتمام پيامبران كه از سوى همه عقلاى جهان پذيرفته شده است.

اما با اين همه، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه «آيااخلاق قابل تغيير است‏يا نه؟» مطرح كرده‏اند!

بعضى مى‏گويند: اخلاق قابل تغيير نيست! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوضنمى‏شوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول بازمى‏گردند!

آنها براى خود دلائلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاقدارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش روح و جسم اوست، و چون روح و جسمآدمى عوض نمى‏شود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست.

جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكر بوده‏اند نيز در اشعار خود بطور گسترده به اين مطلباشاره كرده‏اند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد).

نمونه‏اى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مى‏خوانيد:

پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد استتربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد استشمشير نيك زآهن بد چون كند كسى؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس!باران كه در لطافت طبعش خلاف نيستدر باغ لاله رويد و در شوره‏زار خس!

برسيه دل چه سود خواندن وعظنرود ميخ آهنين در سنگآهنى را كه موريانه بخوردنتوان برد از آن به صيقل زنگ!

چون بود اصل گوهرى قابلتربيت را در او اثر باشدهيچ صيقل نكو نداند كردآهنى را كه بدگهر باشدسگ به درياى هفتگانه مشوىكه چو تر شد پليدتر باشد!خر عيسى گرش به مكه برندچون بيايد هنوز خر باشد!

دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كرده‏اند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطهعوامل خارجى، از قبيل تاديب و نصيحت و اندرز است، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد،انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب كه به وسيله عواملحرارت‏زا از بين مى‏رود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده، به حال اولباز مى‏گردد!

اين طرز فكر و اين‏گونه استدلالات همه مايه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!

طرفداران «قابليت تغيير» در امور اخلاقى، از دو دليل فوق چنين پاسخ مى‏گويند:

1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست، ولى اين ارتباط بهاصطلاح در حد «مقتضى‏» است نه «علت تامه‏»، يعنى مى‏تواند زمينه‏ساز باشد نه اين كه الزاماو اجبارا تاثير قطعى بگذارد، همان‏گونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا بهپاره‏اى از بيماريها متولد مى‏شوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حالمى‏توان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاثير عامل وراثت را گرفت.

افراد ضعيف البنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نيرومندى مى‏شوندو بعكس، افراد قوى البنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.

افزون‏براين، روح و جسم انسان نيز قابل‏تغيير است تاچه رسدبه‏اخلاق زاييده‏ازآن!

مى‏دانيم تمام «حيوانات اهلى امروز» يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها راگرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد; بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيزچنين بوده‏اند. جايى كه با تربيت‏بتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخترا تغيير داد چگونه نمى‏توان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟

هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه بر خلاف طبيعت آنها است تربيتمى‏كنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مى‏دهند.

2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مى‏شود زيرا گاه عواملبيرونى آنقدر تاثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلى دگرگون مى‏سازد، و حتى ويژگيهاىجديد به وراثت‏به نسلهاى آينده نيز مى‏رسد همان‏گونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد.

تاريخ، انسانهاى بسيارى را نشان مى‏دهد كه بر اثر تربيت‏بكلى خلق و خوى خود را تغييردادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كردند، افرادى كه يك روز مثلا در صفدزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.

توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مى‏دهد كه راه از ميان بردنآن را نيز پيدا كنيم; مساله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسانباقى مى‏گذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مى‏كند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر وقويتر مى‏سازد، و كم كم كيفيتى به نام «عادت‏» حاصل مى‏شود، و هر گاه عادت استمرار يابدبه صورت «ملكه‏» در مى‏آيد.

بنابراين، همان‏گونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مى‏گردد، ازهمين طريق قابل زوال است; البته، اثر تلقين، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهمكردن زمينه‏هاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمى‏توان ناديده گرفت.

در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اين‏كه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است، وبعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است، قابل تغيير نمى‏باشد، ولى آنصفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است. (13)

اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى، بين صفات فرع، برقبول اخلاق طبيعى و فطرى است، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست; و به فرض كهچنين باشد چه كسى مى‏تواند ادعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست؟ مگر حيواناتوحشى را نمى‏توان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمى‏تواند آنقدر ريشه‏دار شود كه اعماقوجود انسان را دگرگون سازد؟

آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است

آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلى و تاريخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى يعنى آنچهاز مبدا وحى و سخنان معصومين(ع) به دست آمده مراجعه كنيم مساله از اين هم روشنتراست; زيرا:

1- نفس مساله بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماموريتى كه آنهابراى هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محكمترين دليل بر امكان تربيت و پرورش فضائلاخلاقى در تمام افراد بشر است.

آياتى مانند: هو الذى بعث فى‏الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتابوالحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه‏2) (14) و آيات مشابه آن بخوبىنشان مى‏دهد كه هدف از ماموريت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هدايت و تربيت و تعليم وتزكيه همه كسانى بود كه در «ضلال مبين‏» و گمراهى آشكار بودند.

2- تمام آياتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان «يا بنى‏آدم‏» و «ياايها الناس‏» و «ياايهاالانسان‏»، و «يا عبادى‏» مى‏باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذيب نفوس وكسب فضائل اخلاقى است، بهترين دليل بر امكان تغيير «اخلاق رذيله‏» و اصلاح صفاتناپسند است، در غير اين صورت، عموميت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود.

ممكن است گفته شود: اين آيات غالبا مشتمل بر احكام است، و احكام مربوط به جنبه‏هاىعملى است، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است.

ولى نبايد فراموش كرد كه «اخلاق‏» و «عمل‏» لازم و ملزوم يكديگر و به منزله علت و معلولند،و در يكديگر تاثير متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همان‏گونه كهاخلاق رذيله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نيك و بد نيز اگر تكرار شودتدريجا تبديل به خلق و خوى خوب و بد مى‏شود.

3- اعتقاد به عدم امكان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى‏آورد; زيرا مفهومش اين استكه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنهااست، پس در انجام كار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مكلف به انجام خوبيها و تركبديها هستند; اين عين جبر است، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتبمى‏شود. (15)

4- آياتى كه با صراحت تشويق به تهذيب اخلاق مى‏كند و از رذايل اخلاقى بر حذر مى‏داردنيز دليل محكمى است‏بر امكان تغيير صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زكيها وقد خاب مندسيها; هر كس نفس خود را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه نفس خويش را با معصيتو گناه آلوده سازد نوميد و محروم گشته است.» (سوره شمس - آيه‏9 و 10).

تعبير به «دسيها» از ماده «دس‏» و «دسيسه‏» در اصل به معنى آميختن شى‏ء ناپسندى با چيزديگر است; مثل اين كه گفته مى‏شود: «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاك مخلوط كرده‏»،اين تعبير نشان مى‏دهد كه طبيعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگيها و رذائل اخلاقى ازخارج بر انسان نفوذ مى‏كند و هر دو قابل تغيير و تبديل است.

در آيه‏34 سوره فصلت مى‏خوانيم: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كانهولى حميم; بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمناست گويى دوست گرم و صميمى (و قديمى تو) است!»

اين آيه بخوبى نشان مى‏دهد كه عداوت و دشمنيهاى عميق كه در خلق و خوى انسان ريشهدوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممكن است تبديل به دوستيهاى داغ و ريشه‏دار شود;اگر اخلاق، قابل تغيير نبود، اين امر امكان نداشت.

در روايات اسلامى نيز تعبيرات روشنى در اين زمينه ديده مى‏شود مانند احاديث زير:

1- حديث معروف انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، (16) دليل واضحى بر امكان تغيير صفاتاخلاقى است.

2- روايات فراوانى كه تشويق به حسن خلق مى‏كند، مانند: حديث نبوى: «لو يعلم العبد مافى حسن الخلق لعلم انه يحتاج ان يكون له خلق حسن; اگر بندگان مى‏دانستند كه حسنخلق چه منافعى دارد، يقين پيدا مى‏كردند كه محتاج به اخلاق نيكند!»، (17) نشانه ديگر است.

3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: «الخلق الحسن نصف الدين; اخلاق خوب،نيمى از دين است.» (18)

4- و در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: «الخلق المحمود من ثمار العقل،الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از ميوه‏هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد ازثمرات جهل و نادانى است.» (19)

و از آنجا كه «علم‏» و «جهل‏» قابل تغيير است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير مى‏باشد.

5- در حديث ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «ان العبد ليبلغ بحسنخلقه عظيم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعيف العبادة; بنده خدا به وسيله حسناخلاق به درجات عالى آخرت و بهترين مقامات مى‏رسد، در حالى كه ممكن است از نظرعبادت ضعيف باشد!» (20)

در اين حديث اولا مقايسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانيا ذكر درجات بالاى اخروى كه حتمامربوط به اعمال اختيارى است، و ثالثا تشويق به تحصيل حسن خلق، همگى نشان مى‏دهدكه اخلاق يك امر اكتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختيار! (دقت كنيد)

اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعنى در كلمات معصومين(ع) زياد ديده مى‏شود (21) وهمه آنها نشان مى‏دهد كه صفات اخلاقى قابل تغيير است، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغوو بيهوده بود.

6- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه به يكى از يارانش به نام«جرير بن عبدالله‏» فرمود: «انك امرء قد احسن الله خلقك فاحسن خلقك; خداوند به تو چهرهزيبا داده، اخلاق خود را نيز زيبا كن!» (22)

كوتاه سخن اين كه: كتب روايى ما پس از رواياتى است كه همگى دلالت‏بر امكان تغيير اخلاقآدمى دارد. (23)

اين بحث را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام كه تشويق به فضائل اخلاقى مى‏كندپايان مى‏دهيم، فرمود: «الكرم حسن السجية و اجت-ناب الدن-ية; ارزش و كيفيت انسان بهاخلاق پسنديده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (24)

دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق

در برابر دلائل بالا بعضى به رواياتى تمسك جسته‏اند كه در نظر بد وى از آنها چنين برمى‏آيد كه اخلاق قابل تغيير نيست، از جمله:

1- در حديث معروفى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود:

«الناس معادن كمعادن الذه-ب والفض-ة، خيارهم فى الجاهلي-ة خياره-م في الاس-لام;مردم همچون معدنهاى طلا و نقره‏اند، بهترين آنها در زمان جاهليت‏بهترين آنها در اسلامند.»

2- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله آمده است: «اذا سمعتم ان جبلازال عن مكانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سيعود الى ماجبل عليه! هر گاه بشنويد كوهى از جايش حركت كرده، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسىاخلاقش را رها نموده تصديق نكنيد! چرا كه بزودى به همان فطرت خويش باز مى‏گردد!» (25)

پاسخ

تفسير اين گونه روايات به قرينه دلائل روشن سابق و رواياتى كه صراحت در امكان تغييراخلاق دارد، چندان مشكل نيست.

زيرا اين نكته قابل قبول است كه روحيات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدنطلا هستند و بعضى نقره، ولى اينها دليل بر اين نمى‏شود كه اين روحيات قابل تغييرنباشند; و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا باتجربه ديده‏ايم كه اين افراد بر اثر تعليم و تربيت‏بكلى عوض مى‏شوند.

اضافه بر اين، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديث‏حكم كنيم بايد بگوييم كه همه مردم داراىاخلاق نيكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين، جايى براىاخلاق رذيله طبيعى وجود نخواهد داشت. (دقت كنيد)

در مورد حديث دوم نيز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و يا به تعبير ديگر ناظر بهغالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حديث، مخالف صريح تواريخى است كه دردست است و نشان مى‏دهد افرادى اخلاق خود را تغيير داده‏اند، و تا پايان عمر بر همان روشباقى ماندند.

همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است كه بسيارى از افراد فاسد را مى‏بينيم به وسيلهتعليم و تربيت راه زندگى خود را عوض مى‏كنند و تا آخر نيز بر روش جديد مى‏مانند.

كوتاه سخن اين كه: در عين قبول تفاوت روحيات و سجاياى اخلاقى مردم با يكديگر، هيچكس مجبور نيست كه بر اخلاق بد باقى بماند، يا بر اخلاق خوب; صاحبان سجيه نيك ممكناست‏بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجاياى زشت، ممكناست زير نظر استاد مربى و در سايه خودسازى به بالاترين مراحل كمال عروج نمايند!

اين نكته نيز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى اين كه اعمال خود را توجيهكنند، به اين گونه منطقها روى مى‏آورند كه خدا ما را چنين آفريده، اگر مى‏خواست،مى‏توانست ما را با اخلاق ديگرى بيافريند!

به هر حال، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابليت تغيير اخلاق نتيجه‏اى جز سقوط دردامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاوان وسرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.

6 - تاريخچه علم اخلاق

بحث فوق را با فشرده‏اى از «تاريخچه علم اخلاق‏» پايان مى‏دهيم:

بى‏شك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا مامعتقديم كه حضرت آدم عليه السلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاىاخلاقى آشنا ساخت‏بلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشت‏ساخت مسائلاخلاقى را با اوامر و نواهى‏اش به او آموخت.

ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايهسعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت‏به حضرت مسيح عليه السلام رسيد كه بخشعظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مى‏دهد، و همه پيروان و علاقه‏مندان او، وىرا به عنوان معلم بزرگ اخلاق مى‏شناسند.

اما بزرگترين معلم اخلاق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود كه با شعار «انما بعثت لا تم-ممكارم الاخلاق‏» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انك لعلى خلق عظيم;اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است!» (26)

در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلم اخلاق از قديم الايام شمرده مى‏شدند،مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان.

به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امامان معصوم عليهم السلام به گواهىروايات اخلاقى گسترده‏اى كه از آنان نقل شده، بزرگترين معلمان اخلاق بودند; و در مكتبآنها مردان برجسته‏اى كه هر كدام از آنها را مى‏توان يكى از معلمان عصر خود شمرد، پرورشيافتند.

زندگانى پيشوايان معصوم عليهم السلام و ياران با فضيلت آنان، گواه روشنى بر موقعيتاخلاقى و فضائل آنها مى‏باشد.

اما اين كه «علم اخلاق‏» از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودندداستان مفصلى دارد كه در كتاب گرانبهاى «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام‏» نوشته آيت اللهصدر، به گوشه‏اى از آن اشاره شده است.

نامبرده اين موضوع را به سه بخش تقسيم مى‏كند:

الف - مى‏گويد اولين كسى كه علم اخلاق را تاسيس كرد امير مؤمنان على عليه السلام بودكه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى عليه السلام ) بعد از بازگشت از صفين، اساسو ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرمود; و ملكات فضيلت و صفات رذيلت‏به عاليترين وجهى درآن مورد تحليل قرار گرفته است! (27)

اين نامه را (علاوه بر مرحوم سيد رضى در نهج‏البلاغه) گروهى ديگر از علماى شيعه نقلكرده‏اند.

بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسكرى نيز در كتابالزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مى‏افزايد:

«لو كان من الحكمة ما يجب ان يكتب بالذهب لكانت هذه; اگر از كلمات پندآموز، چيزىباشد كه با آب طلا بايد نوشته شود، همين نامه است!»

ب - نخستين كسى كه كتابى به عنوان «علم اخلاق‏» نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصرسكونى بود كه در قرن دوم مى‏زيست، كتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تاليف كرد (كهنخستين كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).

ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان اين علم را اسم مى‏برد ( هر چند صاحب كتاب و تاليفىنبوده‏اند، از آن جمله:

«سلمان فارسى‏» است كه از على عليه السلام درباره‏اش نقل شده كه فرمود: «سلمان الفارسىمثل لقمان الحكيم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاينزف، و هو منا اهل البيت; سلمان فارسىهمانند لقمان حكيم است - دانش اولين و آخرين را داشت و او درياى بى پايانى بود و او از مااهل‏بيت است.» (28)

2 - «ابوذر غفارى‏» است ( كه عمرى را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آنبود. درگيرى‏هاى او با خليفه سوم «عثمان‏» و همچنين «معاويه‏» در مسائل اخلاقى معروفاست; و سرانجام جان خويش را نيز بر سر اين كار نهاد.

3 - «عمار ياسر» است كه سخن اميرمؤمنان على عليه السلام درباره او و يارانش مقام اخلاقىآنها را روشن مى‏سازد، فرمود: «اين اخوانى الذين ركبوا الطريق ومضوا على الحق، اين عمار...ثم ضرب يده على لحيته الشريفة الكريمة فاطال البكاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذين تلواالقران فاحكموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احيوا السنة واماتوا البدعة; كجا هستند برادران من!همانها كه سواره به راه مى‏افتادند و در راه حق گام بر مى‏داشتند، كجاست عمار ياسر!... سپسدست‏به محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانمهمانها كه قران را تلاوت مى‏كردند و به كار مى‏بستند، در فرائض دقت مى‏كردند و آن را به پامى‏داشتند، سنتها را زنده كرده،و بدعتها را ميراندند!» (29)

4- «نوف بكالى‏» كه بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشيد، و داراى مقام والايى در زهدو عبادت و علم اخلاق است.

5- «محمد بن ابى‏بكر» كه راه و روش خود را از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏گرفت و درزهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مى‏نهاد، و در روايات به عنوان يكى از شيعيان خاص علىعليه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.

6- «جارود بن منذر» كه از ياران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و درعلم و عمل و جامعيت مقام والائى دارد.

7- «حذيفة بن منصور» كه از ياران امام باقر و امام صادق و امام كاظم: بود و درباره او گفتهشده: «او علم را از اين بزرگواران اخذ كرده و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفسنشان داد.»

8- «عثمان بن سعيد عمرى‏» كه از وكلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدىارواحنافداه مى‏باشد، و از نواده‏هاى عمار ياسر بود، بعضى درباره او گفته‏اند: «ليس له ثان فىالمعارف والاخلاق والفقه والاحكام; او در معارف و اخلاق و فقه و احكام، دومى نداشت!»

و بسيارى ديگر از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مى‏كشد.

ضمنا در طول تاريخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن ميان،كتب زير را مى‏توان نام برد:

1- در قرن سوم كتاب «المانعات من دخول الجنة‏» را نوشته جعفر بن احمد قمى كه يكى ازعلماى بزرگ عصر خود بود مى‏توان نام برد.

2- در قرن چهارم كتاب «الآداب‏» و كتاب «مكارم الاخلاق‏» را داريم كه نوشته «على بن احمدكوفى‏» است.

3- كتاب «طهارة النفس‏» يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نوشته ابن مسكويه متوفاىقرن پنجم از كتب معروف اين فن است; او كتاب ديگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب والفرس‏» نيز دارد كه شهرتش در حد كتاب بالا نيست.

4- كتاب «تنبيه الخاطر و نزهة الناظر» كه به عنوان مجموعه ورام مشهور است‏يكى ديگر ازكتب معروف اخلاقى است كه نوشته «ورام بن ابى فوارس‏» يكى از علماى قرن ششم است.

5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصير طوسى، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشرافو آداب المتعلمين برخورد مى‏كنيم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنيف شده در اين علمدر آن قرن است.

6- در قرون ديگر نيز كتابهايى مانند ارشاد ديلمى، مصابيح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاقحسن بن امين الدين، والآداب الدينيه امين الدين طبرسى، و محجة البيضاء فيض كاشانى كهاثر بسيار بزرگى در اين علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبر وكتابهاى فراوان ديگر. (30)

مرحوم علامه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمينه علم اخلاق نگاشته شده است در اثرمعروف خود «الذريعه‏» بيان نموده است. (31)

اين نكته نيز حائز اهميت است كه بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سير و سلوك، وبعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار يافته است، و نيز بعضى از كتابها فصل يا فصول مهمىرا به علم اخلاق تخصيص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحارالانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زيادى از آن در زمينه مسائل اخلاقى مى‏باشد و ازبهترين سرمايه‏ها براى اين علم محسوب مى‏شود.

پى‏نوشتها

1- در جمله «و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون‏» به شما امورى تعليم مى‏دهد كه امكانداشت‏خودتان آن را بدانيد!» دقت كنيد كه سخن از تعليم علومى به ميان مى‏آورد كه وصولبه آن براى انسان از غير طريق وحى غير ممكن است!

2- كنز العمال، حديث 52175 (جلد3، صفحه‏16).

3- همان مدرك، حديث 5218.

4- بحار، جلد66، صفحه 405.

5- مستدرك الوسائل، جلد 2، صفحه‏283. (چاپ قديم).

6- تنبيه الخواطر، صفحه 362.

7- سوره قلم، آيه‏4.

8- تهذيب الاخلاق، صفحه 51.

9- حقائق، صفحه 54.

10- فلسفه اخلاق، صفحه‏9.

11- الاخلاق النظريه، صفحه 10.

12- پيام قرآن، دوره اول، جلد 1، ص‏86 تا 98.

13- محقق نراقى در جامع السعادات اين نظريه را برگزيده است (جامع السعادات جلد 1، ص24).

14- آيه‏164 آل عمران نيز همين مضمون را در بردارد.

15- به اصول‏كافى، جلد 1، ص 155و كشف‏المراد،بحث‏قضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبرمراجعه‏شود.

16- سفينة البحار، (ماده خلق).

17- بحار، جلد 10، ص‏369.

18- بحار، ج 71، ص 385.

19- غررالحكم، 1280 - 1281.

20- مهجة البيضاء، ج 5، ص‏93.

21- مرحوم كلينى در جلد دوم اصول كافى، در باب حسن الخلق(ص‏99) هيجده روايت دراين زمينه نقل‏كرده است.

22- سفينة البحار، ماده خلق.

23- به جلد دوم اصول كافى و روضه كافى، و جلد سوم ميزان الحكمة و جلد اول سفينةالبحار، در ابواب مناسب مراجعه فرماييد.

24- غرر الحكم.

25- جامع السعاده، جلد اول، صفحه 24.

26- سوره قلم، آيه‏4.

27- رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مكارم الاخلاق و بسيارى از دعاها و مناجاتهاىديگر نيز در طليعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند كه هيچ اثرى با آنها برابرىنمى‏كند.

28- بحار، ج 22، ص 391.

29- نهج البلاغه، خطبه 182.

30- تلخيص و اقتباس با تغييرات و اضافاتى از كتاب «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام‏»، فصلآخر.

31- الذريعه، جلد اول.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation