بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق در قرآن کریم (ج 1), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     fehrest -
 

 

 
 

فصل سوم

مكتبهاى اخلاقى

در علم اخلاق مكاتب فراوانى است كه بسيارى از آنها انحرافى است و به ضد اخلاق منتهىمى‏شود، و شناخت آنها در پرتو هدايتهاى قرآنى كار مشكلى نيست; قرآن مى‏گويد:

وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذالكم وصاكم بهلعلكم تتقون (سوره انعام، آيه‏153)

آيه فوق كه بعد از ذكر بخش مهمى از عقائد و برنامه‏هاى عملى و اخلاقى اسلام در سورهانعام آمده، و مشتمل بر فرمانهاى دهگانه اسلامى است، مى‏گويد: «به آنها بگو اين راهمستقيم من است، از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف (و انحرافى) پيروى مكنيد كه شمارا از راه حق دور مى‏سازد; اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش فرموده تاپرهيزگار شويد!»

مكتبهاى اخلاقى همانند ساير روشهاى فردى و اجتماعى از «جهان‏بينى‏» و ديدگاههاى كلىدرباره جهان آفرينش سرچشمه مى‏گيرد و اين دو، يك واحد كاملا به هم پيوسته و منسجماست.

آنها كه «جهان‏بينى‏» را از «ايدئولوژى‏» (و «هستها» را از «بايدها») جدا مى‏سازند و مى‏گويندرابطه‏اى بين‏اين دونيست زيرا جهان‏بينى و هستها از دلائل‏منطقى و تجربى سرچشمهمى‏گيرد در حالى كه‏«بايدها» و «نبايدها» يك‏سلسله فرمانها و دستورها است، از يك نكته مهمغفلت كرده‏اند، و آن اين‏كه: فرمانها و «بايدها» هنگامى حكيمانه است كه رابطه‏اى با«هستها»داشته‏باشد، وگرنه امور اعتبارى بى‏محتوا و غيرقابل قبولى خواهد بود.

در اينجا مثالهاى روشنى داريم كه اين مطلب را كاملا باز مى‏كند: هنگامى كه اسلام مى‏گويد: «شراب نخوريد!» و يا قوانين بين‏المللى مى‏گويد: «مواد مخدر ممنوع است!» اينها فرمانهاىالهى يا مردمى است كه بى‏شك از يك سلسله هستها سرچشمه گرفته; زيرا، واقعيت عينىچنين است كه شراب و مواد مخدر تاثير بسيار مخربى در روح و جسم انسان دارد به گونه‏اىكه هيچ بخشى از آن، از شر اين مواد ويرانگر در امان نيست; اين واقعيت، سبب آن بايد يانبايد مى‏شود.

اين كه مى‏گوئيم احكام الهى از مصالح و مفاسد سرچشمه مى‏گيرد، درست اشاره به همينرابطه است، و اين كه مى‏گوئيم «كلما حكم به العقل حكم به الشرع; هر كارى را عقل حكم بهخوبى يا بدى آن كند، شرع نيز مطابق آن فرمان مى‏دهد!» نيز اشاره به وجود رابطه تنگاتنگميان واقعيتها و احكام (بايدها و نبايدها) مى‏باشد.

و اين كه در مجالس قانون‏گذارى در جوامع بشرى مى‏نشينند و پيامدهاى فردى و اجتماعىهر پديده‏اى را بررسى و بر اساس آن قانون وضع مى‏كنند نيز دقيقا در همين راستا است.

كوتاه سخن اين كه، محال است‏يك حكم حكيمانه بى‏ارتباط با واقعيتهاى موجود در زندگىبشر باشد; در غير اين صورت، حكم و قانون نيست‏بلكه گزافه‏گوئى و خرافه و قلدرى است; وچون واقعيت‏يكى بيش نيست طبيعتا راه مستقيم و محكم و قانون صحيح هم بيش از يكىنمى‏تواند باشد و اين مساله سبب مى‏شود كه ما تمام تلاش و كوشش خود را براى پيدا كردنواقعيتها و احكام و قوانين نشات گرفته از آن به كار گيريم.

از آنچه در بالا گفته شد رابطه ديدگاههاى كلى در مجموعه هستى و آفرينش انسان، بامسائل اخلاقى روشن مى‏شود و منشا پيدايش مكتبهاى مختلف اخلاقى نيز همين است.

اكنون با توجه به مطالب فوق به سراغ مكاتب اخلاقى مى‏رويم:

1- اخلاق در مكتب خداپرستان

از اين ديدگاه، آفريننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم وهدف آفرينش تكامل انسان در جنبه‏هاى معنوى است و پيشرفتهاى مادى تا آنجا كه راه رابراى وصول به تكامل معنوى هموار مى‏سازد نيز هدف معنوى محسوب مى‏شود.

تكامل معنوى را مى‏شود بدينسان معنى كرد: «قرب به خداوند و پيمودن راهى كه انسان رابه صفات كمال او نزديك مى‏سازد».

بنابراين معيار، اخلاق از اين ديدگاه تمام صفات افعالى است كه انسان را براى پيمودن اينراه آماده مى‏سازد و نظام ارزش‏گذارى در اين مكتب نيز بر محور ارزشهاى والاى انسانى وكمال معنوى و قرب به خداست.

2- اخلاق ماديگرى

مى‏دانيم ماديها شعبى دارند كه يك شعبه معروف آن ماديگرى كمونيستى است. از ديدگاهاين مكتب كه همه چيز را از دريچه ماده مى‏نگرد و به خدا و مسائل معنوى، ايمان ندارد، واصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاريخ نيز ماهيت مادى و اقتصادى قائل مى‏باشد، هرچيز كه جامعه را به سوى اقتصاد كمونيستى سوق دهد اخلاق است، و يا به تعبير خودشان«آنچه انقلاب كمونيسم را تسريع كند، اخلاق محسوب مى‏شود.» مثلا اين كه راست گفتن يادروغ گفتن كدام اخلاقى و يا غير اخلاقى است‏با توجه به تاثير آنها در انقلاب ارزيابى مى‏شود،اگر دروغ به انقلاب سرعت‏ببخشد، يك امر اخلاقى است و اگر راست تاثير منفى بگذارد يكامر غير اخلاقى محسوب مى‏شود!

شاخه‏هاى ديگر ماديگرى نيز هر كدام طبق مسلك خود اخلاق را تفسير مى‏كنند; آنها كهاصل را بر لذت و كام گرفتن از لذائذ مادى نهاده‏اند چيزى به نام اخلاق قبول ندارند و يا بهتعبير ديگر، اخلاق را در صفات و افعالى مى‏دانند كه راه را براى وصول به لذت هموار سازد.

و آنها كه اصل را بر منافع شخصى و فردى نهاده‏اند و حتى جامعه بشرى را تا آن اندازهمحترم مى‏شمرند كه در مسير منافع شخصى آنها باشد (همان‏گونه كه در مكتبهاى سرمايهدارى غرب ديده مى‏شود) اخلاق را به امورى تفسير مى‏كنند كه آنها را به منافع مادى وشخصى آنها برساند و همه چيز را در پاى آن قربانى مى‏كنند!

3- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى

آن گروه از فلاسفه كه اصالت را براى عقل قائلند و مى‏گويند غايت فلسفه اين است كه دروجود انسان يك عالم عقلى بسازد همانند عالم عينى خارجى (صيروة الانسان عالما عقليامضاهيا للعالم العينى)، در مباحث اخلاقى - اخلاق را به صفات و اعمالى تفسير مى‏كنند كهبه انسان كمك كند تا عقل بر وجود او حاكم باشد نه طبايع حيوانى و خواسته‏هاى نفسانى.

4 - اخلاق در مكتب غيرگرايان!

گروه ديگر از فلاسفه كه بيشتر به جامعه مى‏انديشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد،فعل اخلاقى را به افعالى تفسير مى‏كنند كه هدف غير باشد; بنابراين، هر كارى كه نتيجه‏اشتنها به خود انسان برگردد غير اخلاقى است و كارهائى كه هدفش ديگران باشد اخلاقى است.

5 - اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان

گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، كه مى‏توان از آنها به «وجدان‏گرا»تعبير كرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى‏» كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نهعقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مى‏دانند نه عقلانى كه انسانبدون نياز به منطق و استدلال آنها را درك مى‏كند; مثلا، انسان عدالت را خوب مى‏شمرد وظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مى‏داند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بدمى‏بيند بى آن‏كه نيازى به استدلال عقلانى و تاثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.

بنابراين، بايد وجدان‏اخلاقى را زنده‏كرد و آنچه را موجب‏تضعيف وجدان مى‏شوداز ميانبرداشت; سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخيص اخلاق خوب از بد خواهدبود.

طرفداران «حسن و قبح عقلى‏» گر چه دم از عقل مى‏زنند ولى پيداست كه منظور آنها عقلوجدانى است و نه عقل استدلالى، آنها مى‏گويند حسن احسان و قبح ظلم كه دو فعل اخلاقىمى‏باشد بدون هيچ گونه نياز به دليل و برهان براى انسان سليم‏النفس آشكار است، و به اينترتيب اصالت را براى وجدان قائلند.

ولى بسيارى از آنها انكار نمى‏كنند كه وجدان ممكن است درباره بعضى از امور ساكت‏باشد وادراكى نداشته باشد، در اينجا بايد دست‏به دامن شريعت و وحى شد تا امور اخلاقى را از غيراخلاقى جدا سازد; بعلاوه اگر نسبت‏به آنچه عقل حاكم است تاييدى از سوى شرع باشدانسان با اطمينان بيشترى در راه آن گام مى‏نهد.

نتيجه:

با توجه به اشاراتى كه به مهمترين مكاتب اخلاقى در اين فصل آمد، امتيازات مكتب اخلاقىاسلام كاملا روشن است: «اساس اين مكتب اخلاقى، ايمان به خداوندى است كه كمال مطلقو مطلق كمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و كمال انسانها دراين است كه پرتوى از صفات جمال و جلال او در خود منعكس كنند و به ذات پاكش نزديك ونزديكتر شوند.»

ولى اين به آن معنا نيست كه صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها ازچنگال بدبختيها بى‏اثر است; بلكه در يك جهان‏بينى صحيح اسلامى عالم هستى يك واحدبهم پيوسته است، واجب‏الوجود قطب اين دايره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پيوسته ودر عين حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراين، هر چيزى كه سبب صلاح حال فرد باشدسبب صلاح حال جامعه، و هر چيز كه در صلاح جامعه مؤثر باشد در صلاح فرد نيز مؤثر است.

به تعبير ديگر، ارزشهاى اخلاقى تاثير دوگانه دارد، هم فرد را مى‏سازد، هم جامعه را. و آنها كهتصور مى‏كنند هميشه مسائل اخلاقى چيزى است كه هدف در آن غير باشد نه خويشتن، دراشتباه بزرگى هستند زيرا مصلحت اين دو در واقع از هم جدا نيست و جدائى اين دو ازيكديگر تنها در مقاطع محدود و كوتاه مدت است. شرح اين سخن را قبلا داشتيم و درمناسبتهاى ديگر خواهد آمد.

نكته‏ها

1- اخلاق و نسبيت

آيا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; يعنى، مثلا شجاعت و فداكارى وتسلط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است، يا خوبى و بدى اين صفاتنسبى است، در پاره‏اى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه در جامعه يازمان و مكان ديگر، بد است؟

آنها كه اخلاق را نسبى مى‏دانند دو گروهند:

گروه اول كسانى هستند كه نسبيت را در تمام هستى قائل هستند; هنگامى كه وجود و عدمنسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيت‏خواهد بود.

گروه دوم كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلكهمعتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است. بنابراين،ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعه‏اى مقبول و در جامعه و زمان و مكان ديگرى غيرمقبول باشد، در آن جامعه‏اى كه مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مى‏شود و درجامعه‏اى كه غير مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.

اين گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مى‏شمرند واعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.

همان‏گونه كه در بحث گذشته گفتيم، مسائل اخلاقى بستگى به معيارهاى سنجش زائيده ازجهان‏بينى‏ها دارد; آنها كه اصل و اساس را، جامعه - آن هم در شكل مادى‏اش - مى‏بينند،چاره‏اى جز قبول نسبيت در اخلاق ندارند; زيرا جامعه بشرى دائما در تغيير و تحول است وشكل مادى آن پيوسته دگرگون مى‏شود; بنابراين، چه جاى تعجب كه اين گروه مرجعتشخيص اخلاق خوب و بد را افكار عمومى جامعه و قبول و رد آن بدانند.

نتيجه چنين تفكرى ناگفته پيداست; زيرا سبب مى‏شود كه اصول اخلاقى به جاى اين كهپيشرو جوامع بشرى و اصلاح كننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع وشرائطى گردد.

از نظر اين گروه كشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در جامعه جاهليت عرب، يك امراخلاقى بوده چرا كه جامعه آن روز آن را پذيرفته بود، همچنين غارتگرى كه از افتخارات عربجاهلى بود و پسران را به خاطر اين گرامى مى‏داشتند كه وقتى بزرگ شدند سلاح به دستمى‏گيرند و در صفوف غارتگران فعاليت مى‏كنند نيز يك امر اخلاقى محسوب مى‏شود و البتههمجنس‏گرائى در جوامعى كه غرق اين بدبختيها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوبمى‏شود!

عواقب مرگبار و خطراتى كه اين گونه مكتبها براى جوامع بشرى به وجود مى‏آورد بر هيچعاقلى پوشيده نيست.

ولى در اسلام كه معيار اخلاقى و ارزش فضائل و رذائل از سوى خدا تعيين مى‏شود و ذاتپاك او ثابت ولايتغير است، ارزشهاى اخلاقى ثابت ولايتغير خواهد بود و افراد و جوامع انسانىبايد از آن الگو بگيرند و تابع آن باشند نه اين‏كه اخلاق تابع خواست آنها باشد!

خداپرستان حتى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مى‏دانند; و آن راپرتوى از فروغ ذات پروردگار مى‏شمرند و به همين دليل اخلاقيات متكى بر وجدان، يا بهتعبير ديگر، حسن و قبح عقلى (منظور عقل عملى است نه عقل نظرى) را نيز ثابتمى‏شمرند.

اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مى‏كند

در آيات متعددى از قرآن مجيد، خوب و بد يا «خبيث و طيب‏» را بطور مطلق مطرح كرده ووضع جوامع بشرى را در اين امر بى‏اثر مى‏شمرد; در آيه‏100 سوره مائده.

مى‏خوانيم: «قل لايستوى الخبيث والطيب ولو اعجبك كثرة الخبيث; بگو (هيچ گاه) ناپاك وپاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكها تو را به شگفتى اندازد!»

و در آيه‏157 سوره اعراف در توصيفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «ويحللهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث; پيامبر، طيبات را براى آنها حلال و خبائث را حراممى‏كند.»

در آيه‏243 سوره بقره مى‏فرمايد: «ان الله لذو فضل على الناس ولكن اكثر الناس لايشكرون;خداوند نسبت‏به بندگان خود احسان مى‏كند ولى اكثر مردم شكر او را به جا نمى‏آورند!»

در آيه‏103 سوره يوسف مى‏فرمايد: «وما اكثر الناس ولو حرصت‏بمؤمنين; و بيشتر مردم هرچند اصرار داشته باشى ايمان نمى‏آورند!»

در اين آيات ايمان و پاكيزگى و شكر به عنوان يك ارزش محسوب شده هر چند اكثريت مردمبا آن مخالف باشند; و بى‏ايمانى و ناپاكى و كفران، يك ضد ارزش به حساب آمده هر چند ازسوى اكثريت پذيرفته شود.

اميرمؤمنان على عليه السلام نيز كرارا در خطبه‏هاى «نهج البلاغه‏» بر اين معنى تاكيد كردهاست كه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اكثريت هرگز معيار فضيلت و رذيلت وحسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نيست.

در يك جا مى‏فرمايد: «ايها الناس لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله فان الناس قداجتمعوا على مائدة شبعها قصير وجوعها طويل; اى مردم! در طريق هدايت از كمى نفراتوحشت نكنيد; زيرا مردم گرد سفره‏اى جمع شده‏اند كه سيرى آن كوتاه و گرسنگى‏اشطولانى است!» (1)

و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «حق وباطل، ولكل اهل; فلئن امر الباطل لقديما فعل، ولئن قلالحق فلربما ولعل; حق و باطلى داريم، و براى هر كدام طرفدارانى است; اگر باطل حكومتكند، جاى تعجب نيست، از دير زمانى چنين بوده; و اگر پيروان حق كم باشند، چه بسا افزودهگردند (و پيروز شوند)!» (2)

اينها همه نسبيت در مسائل اخلاقى را نفى مى‏كند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى اكثريتجامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نيك نمى‏شمرد.

در قرآن و روايات معصومين(ع) شواهد فراوانى بر اين مساله است كه اگر گردآورى شود،كتاب مستقلى را تشكيل مى‏دهد.

سؤال

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين‏كه: در تعليمات شريعتهاى آسمانى - بويژه اسلام - نيزنسبيت احيانا پذيرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را يك ضد ارزش و عمل غير اخلاقىمى‏شمرد در حالى كه دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقىمحسوب مى‏شود; و مانند اين مساله در تعليمات اسلامى كم نيست، و اين نوعى پذيرشنسبيت در اخلاق و حسن و قبح است.

پاسخ

اين سؤال مهمى است، و لى پاسخ زنده‏اى دارد و آن اين‏كه نسبى بودن اخلاق يا حسن و قبحمطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى ديگر.

به تعبير ديگر، در بحث نسبيت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد،همچنين احسان و ظلم، نيكى و بدى آنها هنگامى روشن مى‏شود كه از سوى اكثريت جامعهبه عنوان يك ارزش پذيرفته يا نفى شود.

ولى در اسلام و تعليمات آسمانى، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بخل و كينه و حسد ضدارزشاست; خواه از سوى اكثريت مردم ارزش محسوب شود يا نه; و بعكس، احسان و عدالت وراستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعه‏اى پذيرفته شوند يا نه.

اين يك اصل ثابت است ولى مانعى ندارد كه در گوشه و كنار آن گاهى استثنائى وجود داشتهباشد. اصل همان‏گونه كه از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشكيل مى‏دهد واستثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است; بنابراين، هرگز نبايد وجود پاره‏اى ازاستثنائات را كه در هر قاعده كلى يافت مى‏شود دليل بر نسبيت گرفت; و اگر به تفاوت اين دوبخوبى توجه كنيم جلو بسيارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.

اين نكته نيز در خور توجه است كه گاه مى‏شود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مى‏گرددو احكام كه تابع موضوعات است نيز عوض مى‏شود; اين مطلب را هرگز نبايد دليل بر مسالهنسبيت گرفت.

توضيح اين‏كه: هر حكم، موضوعى مخصوص به خود دارد; مثلا، شكافتن بدن ديگرى و ايرادجرح بر آن يك جنايت است، و قابل قصاص و تعقيب، ولى گاه اين موضوع عوض مى‏شود،چاقو به دست جراحى مى‏افتد كه براى نجات جان بيمار، شكم او را پاره مى‏كند، تا غدهخطرناكى را در بياورد، يا قلب او را مى‏شكافد تا دريچه و رگهاى قلب را اصلاح كند، در اينجاموضوع عوض مى‏شود و ديگر جنايت نيست. و طبيب جراح شكافنده قلب و شكم، در خورستايش و جايزه است.

هيچ كس نبايد اين گونه دگرگونى احكام را كه به خاطر دگرگونى موضوعات پيدا مى‏شود،دليل بر نسبيت‏بگيرد. نسبيت آن است كه موضوع بدون دگرگونى ماهوى و موضوعى،سبت‏به اشخاص يا زمانهاى متفاوت احكام متفاوتى پيدا كند.

احكام شرع نيز همين‏گونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممكن است‏با گذشت چندروزى و يا با اضافه ماده‏اى به آن، تبديل به سركه پاك و حلال گردد. هيچ كس نمى‏تواند اينهارا به حساب نسبيت‏بگذارد. نسبيت آن است كه شراب را مثلا در جوامعى كه علاقه به شرابدارند حلال بدانيم و در جوامعى كه علاقه ندارند حرام بدانيم بى اين‏كه تغيير دراهيت‏شراب ايجاد شود.

در مسائل اخلاقى نيز گاه به موضوعاتى برخورد مى‏كنيم كه در يك شكل فضيلت است و بادگرگونى تبديل به رذيلت مى‏شود; نترسيدن در حد اعتدال شجاعت است و فضيلت، ولى اگراز حد بگذرد، تهور و بى‏باكى و رذيلت است. و همچنين در موارد مشابه آن. يا اين‏كه دروغدرآنجا كه معمولا منشا مفاسد و تضعيف اعتماد عمومى است، حرام و رذيله است; و آنجا كه بهمنظور اصلاح ذات البين باشد، حلال و فضيلت است.

ممكن است كسانى نام اين دگرگونى موضوعات را نسبيت‏بگذارند، نزاعى با آنها در مسالهنامگذارى نداريم، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مى‏شمريم زيرا اين گونه موارد از قبيل تغييرموضوع و ماهيت چيزى است، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبيت اين باشد، مشكلىنيست; مشكل آن است كه شاخص فضيلت و رذيلت و حسن و قبح اخلاقى را پسنديدناكثريت جامعه بدانيم.

از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مى‏گيريم كه مساله نسبيت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآنو منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساله نسبيت در مباحث اخلاقى مساوى با نفىاخلاق است، چرا كه طبق نظريه نسبيت اخلاقى، هر رذيله‏اى در جامعه فراگير شود فضيلتاست; و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحت و سلامت محسوب مى‏شود و اخلاق به جاى اين‏كهوسيله‏اى براى سالم‏سازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.

2- تاثير متقابل «اخلاق‏» و «رفتار»

رابطه اخلاق و عمل، و تاثير اخلاق در عمل، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا كهاعمال ما معمولا از صفات درونى ما سرچشمه مى‏گيرد، شخصى كه بخل يا حسد يا تكبر دردرون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است، طبيعى است كه اعمالشبه همان رنگ باشد; حسود هميشه اعمالش نشان مى‏دهد كه اين خوى زشت، همچون جرقهآتشى در جان او شعله‏ور است و او را آرام نمى‏گذارد و همچنين افراد متكبر، راه رفتن، سخنگفتن، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبر دارند، و اين حكم در تمام صفات اخلاقى خوبو بد جارى و سارى است.

به همين دليل ، بعضى از محققان اين گونه اعمال را اعمال اخلاقى مى‏دانند; يعنى، اعمالىكه صرفا ناشى از اخلاق نيك و بد است، در مقابل اعمالى كه گاه از انسان سر مى‏زند، و مثلاتحت تاثير امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و اندرز صورت گرفته، بى آن‏كه ريشه اخلاقىداشته باشد، البته اين گونه اعمال نسبت‏به اعمال اخلاقى كمتر است.

و از اينجا مى‏توان نتيجه گرفت كه براى اصلاح جامعه، و اصلاح اعمال مردم بايد به اصلاحريشه‏هاى اخلاقى عمل پرداخت، چرا كه غالب اعمال متكى به ريشه‏هاى اخلاقى است.

به همين دليل، بيشترين كوششهاى انبياى الهى و مصلحان جوامع اسلامى، مصروف اين امرشده است كه با تربيت صحيح، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را بهحد اقل برسانند تا اعمال كه تراوش صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبير به تزكيه در آياتمتعدد از قرآن مجيد نيز اشاره به همين معنى است، اين از يك سو.

از سوى ديگر، تكرار يك عمل نيز مى‏تواند تاثيرى در شكل‏گيرى اخلاق بگذارد، زيرا هرعملى انسان انجام مى‏دهد، خواه‏ناخواه اثرى در روح او مى‏گذارد و تكرار آن، آن اثر راپررنگ‏تر مى‏كند و تدريجا تبديل به عادت مى‏شود، و باز تكرار بيشتر سبب مى‏گردد كه ازمرحله عادت بگذرد و به «حالت‏» و «ملكه‏» تبديل شود، و يك ويژگى اخلاقى در انسان به وجودآورد.

بنابراين، عمل و اخلاق در يكديگر تاثير متقابل دارند و هر كدام مى‏تواند به نوبه خود سببپيدايش ديگرى شود.

اين مساله در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، بازتاب گسترده‏اى دارد، از جمله:

1- در آيه‏14 سوره «مطففين‏» بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخيان مى‏فرمايد:

«كلا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون; چنين نيست كه آنها خيال مى‏كنند، بلكهاعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است.»

اين تعبير بخوبى نشان مى‏دهد كه اعمال سوء، همچون زنگار تيره بر قلب مى‏نشيند، و نور وصفاى فطرى آن را مى‏گيرد، و درون انسان را تاريك مى‏سازد، و به شكل خود در مى‏آورد.

2- در آيه‏81 سوره بقره مى‏خوانيم: «بلى من كسب سيئة واحاطت‏به خطيئته فاولئكاصحاب النار هم فيها خالدون; آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشانرا احاطه نمايد آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود!»

منظور از احاطه گناه (خطيئه) بر تمام وجود انسان، آن است كه آثارش در درون روح‏اوچنان متراكم گردد، كه روح را تاريك و به رنگ گناه در آورد، و در اين هنگام پند و موعظه وارشاد معمولا اثر نخواهد داشت; گوئى ماهيت انسان عوض مى‏شود، و صفات اخلاقى و حتىاعتقادات او بر اثر تكرار گناه دگرگون مى‏گردد.

همان‏گونه كه در آيه‏7 سوره بقره درباره گروهى از كفار لجوج و متعصب مى‏خوانيم: «ختم اللهعلى قلوبهم وعلى سمعهم وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم; خدا بر دلها و گوشهاىآنها مهر نهاده، و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده است، و براى آنها عذاب بزرگى است.»

روشن است كه خداوند، نسبت‏به هيچ كس، عداوت و كينه‏اى ندارد. كه بر دل و گوش او مهرنهد و بر چشم او پرده بيفكند، اين در واقع آثار اعمال آنها است، كه به صورت حجابها و پرده‏هادر مى‏آيد و حواس او را مى‏پوشاند، و از درك حقيقت‏باز مى‏دارد (و نسبت دادن اين امور بهخداوند به خاطر آن است كه هر سبب و مسببى در عالم هر چه دارد از ناحيه ذات پاك اوستكه مسبب‏الاسباب است).

در آيه‏10 سوره «روم‏»، از اين هم فراتر مى‏رود و مى‏فرمايد: اعمال سوء، عقيده انسان را نيزدگرگون مى‏سازد و تباه مى‏كند، چنان كه مى‏خوانيم: «ثم كان عاقبة الذين اسآؤا السواى انكذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤن; سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايىرسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريه گرفتند.»

اين تعبير نشان مى‏دهد كه انجام كارهاى زشت و ارتكاب گناه هر گاه ادامه پيدا كند دراعماق جان انسان، نفوذ خواهد كرد; نه تنها اخلاق بلكه عقائد را نيز زير و رو مى‏كند.

حتى در جاى ديگر از قرآن مى‏خوانيم كه تكرار گناه و اعمال سوء، حس تشخيص انسان رانيز عوض مى‏كند; خوب در نظرش بد و بد در نظرش خوب جلوه‏گر مى‏شود; آيه‏103 و 104سوره كهف در اين رابطه چنين مى‏گويد: «قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضلسعيهم فى‏الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا; بگو آيا به شما خبر دهم كهزيانكارترين شما از مردم چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاششان در زندگى دنيا گم شده (وتمام سرمايه‏هاى الهى خود را از دست داده‏اند) با اين حال گمان مى‏كنند كار نيك انجاممى‏دهند.»

3- در جاى ديگر پيدايش صفت نفاق را نتيجه دروغ‏گويى مكرر و خلف وعده الهى مى‏شمرد،مى‏فرمايد: «فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه وبما كانوايكذبون; عمل آنها نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند مستقر ساخت، اين(پيدايش خوى نفاق ريشه‏دار) به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند، و كرارادروغ گفتند.» (سوره توبه، آيه‏77)

توجه داشته باشيد كه «يكذبون‏» فعل مضارع است و دلالت‏بر استمرار دارد، و بيانگر تاثير اينعمل سوء، يعنى دروغ، در پيدايش روح نفاق است; زيرا مى‏دانيم دروغ گفتن آن هم در چهرهانسان راستگو چيزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نيست و نفاق درونى مبدل شدن اينالت‏به يك ملكه است.

تاثير متقابل اخلاق و عمل در احاديث اسلامى

اين حقيقت كه اعمال نيك و بد در روح انسان اثر مى‏گذارد، و به آن شكل مى‏دهد، و خوهاىنيك و بد را مستحكم مى‏كند، بازتاب گسترده‏اى در احاديث اسلامى نيز دارد، كه به عنواننمونه سه حديث زير قابل دقت فراوان است:

1- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: «كان ابى يقول ما من شى‏ء افسد للقلبمن خطيئة، ان القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله; پدرم(امام باقر عليه السلام ) مى‏فرمود: چيزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمى‏كند، گناه قلب راتحت تاثير خود قرار مى‏دهد و تدريجا در آن اثر مى‏كند تا بر آن غالب گردد; در اين هنگامقلب وارونه مى‏شود، و بالاى آن پايين قرار مى‏گيرد.» (3)

البته اين حديث‏بيشتر ناظر به دگرگون شدن افكار بر اثر گناه است، ولى در مجموع، تاثيرگناه را در تغيير روح انسان منعكس مى‏كند.

2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است:

«اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نكتة سوداء فان تاب انمحت وان زاد زادت، حتى تغلب علىقلبه، فلايفل-ح بعدها ابدا; هنگامى كه انسان گناه مى‏كند، نقطه سياهى در قلب او پيدامى‏شود; اگر توبه كند، آن نقطه سياه محو مى‏شود، و اگر بر گناه بيفزايد زيادتر مى‏شود تاتمام قلب او را فراگيرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى نخواهد ديد!» (4)

به همين دليل، در احاديث اسلامى، نسبت‏به اصرار بر گناه، هشدار داده شده حتى اصرار برگناهان كوچك، جزء گناهان كبيره ذكر شده است. (5)

در حديث معروف امام على بن موسى الرضا عليه السلام كه در جواب تقاضاى مامون براىبيان جامعى درباره حلال و حرام و فرائض و سنن، آمده از جمله مسائلى كه بر آن تكيه شدهاست، اصرار بر گناهان صغيره است كه آن را در رديف گناهان كبيره ذكر فرموده‏است. (6)

3- در حديثى كه در كتاب «خصال‏» از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله نقل شده چنينمى‏خوانيم: «اربع خصال يمتن القلب: الذنب على الذنب...; چهار عمل است كه قلب رامى‏ميراند: گناه بعد از گناه ...» (7)

شبيه همين معنى در تفسير «الدر المنثور» نيز آمده است. (8)

اين تعبيرات بخوبى نشان مى‏دهد كه تكرار يك عمل در قلب و جان انسان بطور قطع اثرمى‏گذارد و سرچشمه تشكيل صفات رذيله و زشت‏خواهد شد; و به همين دليل دستور دادهشده است كه هرگاه لغزش و گناهى از مؤمنى سر زند، هر چه زودتر آن را با آب توبه بشويد، وآثار منفى آن را از قلب بزدايد تا به صورت يك «حالت‏» و «ملكه‏» و صفت زشت درونى در نيايد;مخصوصا دستور داده شده است كه با احاديث روشنى بخش پيشوايان معصوم: اين گونهزنگارها را از دل بزدايند; چنان كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم:«ان القلوب لترين كما يرين السيف وجلائه الحديث; دلهاى آدميان زنگار مى‏گيرد همان‏گونهكه شمشير زنگار مى‏گيرد و صيقل آن حديث است.» (9)

3- اخلاق فردى و اجتماعى

مساله مهم ديگرى كه ذكر آن در اينجا لازم به نظر مى‏رسد اين است كه: آيا مسائل اخلاقىدر رابطه به انسانهاى ديگر شكل مى‏گيرد بطورى كه اگر يك انسان تنهاى تنها زندگى كند،اخلاق براى او مفهوم نخواهد داشت؟ يا اين‏كه پاره‏اى از مفاهيم اخلاقى درباره يك انسانتنهاى تنها نيز صادق است، هر چند قسمت اعظم مسائل اخلاقى در رابطه انسانهاى ديگرپيدا مى‏شود، و از اين نظر مى‏توانيم اخلاق را به دو بخش تقسيم كنيم؟

در پاسخ اين سؤال توجه شما را به بحثى كه در كتاب «زندگى در پرتو اخلاق‏» آمده و عينا آنرا در زير مى‏آوريم، جلب مى‏كنيم:

«بعضى معتقدند تمام اصول اخلاقى بازگشت‏به مناسبات خاص اجتماعى انسان با ديگرانمى‏كند، بطورى كه اگر اجتماعى اصلا وجود نمى‏داشت و هر انسان كاملا جدا از ديگرانمى‏زيست، و هر فردى بى‏خبر از وجود ديگرى زندگى مى‏كرد، اخلاق اصلا مفهومى نداشت!

«زيرا غبطه، حسد، و تواضع، و تكبر، و حسن ظن، و عدالت، و جور، و عفت، و سخاوت، وامثال اينها همه از مسائلى است كه فقط و فقط در اجتماع و برخورد انسان با ديگران، مفهومدارد; بنابراين، انسان منهاى اجتماع، با انسان منهاى اخلاق، همراه خواهد بود.

«ولى به عقيده ما در عين اين‏كه بايد اعتراف كرد كه بسيارى از فضائل و رذائل اخلاقى بازندگى اجتماعى انسان بستگى دارد، چنان نيست كه اين مساله عموميت داشته باشد، زيرابسيارى از مسائل اخلاقى هستند كه فقط جنبه فردى دارند، و در مورد يك انسان تنها نيزكاملا صادق است; مثلا، صبر و جزع بر مسائل، شجاعت و ترس در برابر پيشامدها، استقامتو تنبلى در راه رسيدن يك فرد به هدف خود، غفلت و توجه نسبت‏به آفريدگار جهان، شكر وكفران در برابر نعمتهاى بى‏پايان او و امثال اين امور كه علماى اخلاق در كتب اخلاقى از آنبحث نموده‏اند و جزء فضائل يا رذائل اخلاقى شمرده‏اند مى‏تواند جنبه فردى داشته باشد، ودرباره يك فرد كه زندگى كاملا جدا از اجتماع دارد نيز صدق كند، از اينجا تقسيم اخلاق بهاخلاق فردى و اخلاق اجتماعى روشن مى‏گردد، ولى ناگفته پيدا است كه اخلاق اجتماعىوزنه سنگينترى در علم اخلاق دارد و شخصيت انسان بيشتر بر محور آن دور مى‏زند، اگر چهاخلاق فردى نيز سهم قابل توجهى در مورد خود دارد.» (10)

شك نيست كه اين تقسيم دوگانه چيزى از ارزش مسائل اخلاقى نمى‏كاهد هر چند مى‏تواندتفاوت اهميت مباحث اخلاقى را از نظر درجه بندى آشكار سازد; بنابراين، صرف وقت در اينكه كداميك از خلق و خوهاى اخلاقى فقط جنبه فردى دارد، و كداميك جنبه اجتماعى،چندان مفيد به نظر نمى‏رسد; و ما همين اشاره كلى را كه در بالا آورديم براى اين بحث كافىمى‏دانيم.

البته نمى‏توان انكار كرد كه اخلاق فردى نيز تاثير غير مستقيم بر مسائل اجتماعى دارد.(دقت كنيد)

پى‏نوشتها

1- نهج البلاغه، خطبه 201.

2- نهج‏البلاغه خطبه‏16.

3- اصول كافى، ج 2، باب الذنوب، حديث 1 ص 268.

4- همان مدرك، حديث‏13، ص 271.

5- بحارالانوار، ج 10 ص‏359.

6- همان مدرك، ص‏366.

7- خصال، جلد، 1، ص 252.

8- الدر المنثور، ج‏6، ص‏326.

9- تفسير نور الثقلين، جلد 5، ص 531، حديث‏23.

10- زندگى در پرتو اخلاق، ص‏29 تا 31.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation