بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق در قرآن کریم (ج 1), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     fehrest -
 

 

 
 

فصل چهاردهم

چهره ديگر ولايت و تاثير آن در تهذيب نفوس!

تاثير گذارى اعتقاد به ولايت‏بر اخلاق و نفوذ آن در مسايل مربوط به تهذيب نفس، و سير وسلوك الى‏الله، تنها از جهت اسوه بودن اولياءالله و هدايتهاى آنها از طريق گفتار و رفتارنيست; بلكه به عقيده جمعى از بزرگان و دانشمندان، نوعى ديگر از ولايت وجود دارد كه ازشاخه‏هاى ولايت تكوينى محسوب مى‏شود، و از نفوذ معنوى مستقيم رهبران الهى، در تربيتنفوس آماده از طريق ارتباط پيوندهاى روحانى خبر مى‏دهد.

توضيح اين كه: پيامبر صلى الله عليه و آله و امام معصوم عليه السلام به منزله قلب تپندهجامعه انسانى هستند; هر عضوى از اعضاء اين پيكر با آن قلب ارتباط بيشترى و هماهنگىافزونترى داشته باشد، بهره بيشترى مى‏گيرد; يا به منزله خورشيد درخشانى هستند كه اگرابرهاى تيره و تار كبر و غرور و خود بينى و هواى نفس كنار برود، تابش آفتاب وجود آنان بهشاخسار ارواح آدميان،سبب رشد و نمو آنها مى‏گردد، و برگ و گل و ميوه مى‏آورد.

در اينجا، ولايت‏شكل ديگرى به خود مى‏گيرد، و از دايره تصرفات ظاهرى فراتر مى‏رود وسخن از تاثير مرموز و ناپيدايى به ميان مى‏آيد كه با آنچه تاكنون گفته‏ايم متفاوت است.

قرآن مجيد مى‏گويد: «يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى الله باذنه وسراجا منيرا; اى پيغمبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده، و تو را دعوتكننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم، و چراغى پرفروغ و روشنى بخش.» (1)

اين چراغ پرفروغ و خورشيد تابان هم مسير راه را روشن مى‏سازد تا انسان راه را از چاه بازيابد، و شاهراه را از پرتگاه بشناسد و در آن سقوط نكند;

و هم اين نور الهى بطور ناخودآگاه در وجود انسانها اثر مى‏گذارد، و نفوس را پرورش داده و بهسوى تكامل مى‏برد.

حديث معروف «هشام به حكم‏» كه براى مناظره با «عمرو بن عبيد» (عالم علم كلام و عقائداهل سنت) به بصره رفت، و او را با بيان منطقى زيبايى به اعتراف به لزوم وجود امام در هرعصر و زمان وادار نمود، گواه ديگرى بر اين معنى است.

او وارد مسجد بصره شد; صفوف مردم كه اطراف عمرو بن عبيد را گرفته بودند شكاف وپيش رفت و رو به سوى او كرده و گفت: من مرد غريبى هستم سؤالى دارم اجازه مى‏فرمايى؟

عمرو گفت: آرى!

هشام گفت: آيا چشم دارى؟

عمرو گفت: فرزندم! اين چه سؤالى است مى‏كنى؟ و چيزى را كه با چشم خود مى‏بينىچگونه از آن پرسش مى‏كنى؟!

هشام گفت: سؤالات من از همين قبيل است; اگر اجازه مى‏دهى ادامه دهم؟

عمرو از روى غرور گفت: بپرس، هر چند سؤالى احمقانه باشد!

سپس هشام سؤال خود را تكرار كرد.

هنگامى كه جواب مثبت از عمرو شنيد، پرسيد: با چشمت چه مى‏كنى؟

گفت: رنگها و انسانها را مى‏بينم.

سپس سؤال از دهان، و گوش و بينى كرد و جوابهاى ساده‏اى از عمرو شنيد!

در پايان گفت: آيا قلب (عقل) هم دارى و با آن چه مى‏كنى؟!

گفت: تمام پيامهايى را كه از اين جوارح و اعضاى من مى‏رسد با آن تشخيص مى‏دهم. (وهركدام را در جاى خود به كار مى‏گيرم.)

هشام در آخرين و مهمترين سؤال مقدماتى خود پرسيد: آيا وجود اعضاء و حواس، ما را ازقلب و عقل بى‏نياز نمى‏كند؟

گفت: نه. زيرا اعضاء و حواس ممكن است گرفتار خطا و اشتباهى شود; اين قلب است كه آنهارا از خطا باز مى‏دارد.

اينجا بود كه هشام رشته اصلى سخن را به دست گرفت و گفت: «اى ابامروان! (ابامروان كنيهعمرو بن عبيد بود.) هنگامى كه خداوند متعال اعضا و حواس انسان را بدون امام و رهبر وراهنمايى قرار نداده، چگونه ممكن است جهان انسانيت را در شك و ترديد و اختلاف بگذارد،و امامى براى اين پيكر بزرگ قرار ندهد؟»

عمرو بن عبيد در اينجا متوجه نكته اصلى بحث‏شد و سكوت اختيار كرد، و بعد فهميد كه اينجوان پرسش كننده، همان هشام بن حكم معروف است، او را در كنار خود نشاند، و احترامشايانى نمود.

امام صادق عليه السلام بعد از شنيدن اين ماجرا در حالى كه خنده بر لب داشت‏به هشامفرمود: «چه كسى اين منطق را به تو ياد داده است؟»

هشام عرض كرد: بهره‏اى است كه از مكتب شما آموخته‏ام.

امام صادق عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند اين سخنى است كه در صحف ابراهيم وموسى عليه السلام آمده است.» (2)

آرى! امام به منزله قلب عالم انسانيت است و اين حديث مى‏تواند اشاره به ولايت و هدايتهاىتشريعى او باشد يا تكوينى يا هر دو .

حديث معروف ابوبصير و همسايه توبه كارش گواه ديگرى بر اين مطلب است:

او مى‏گويد: همسايه‏اى داشتم كه از كارگزاران حكومت ظالم (بنى اميه يا بنى عباس) بود واموال فراوانى از اين طريق فراهم ساخته و به عيش و نوش لهو و شرابخوارى و دعوتگروههاى فساد به اين مجالس مشغول بود; بارها شكايت او را به خودش كردم ولىست‏برنداشت هنگامى كه زياد اصرار كردم گفت: اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم وتو مرد پاكى هستى، اگر شرح حال مرا براى دوست‏بزرگوارت، امام صادق عليه السلامبازگويى اميدوارم كه خدا مرا بدين وسيله نجات دهد.

سخن او در دل من اثر كرد; هنگامى كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و حال او راباز گفتم; فرمود: هنگامى كه به كوفه باز مى‏گردى او به ديدار تو مى‏آيد; به او بگو: جعفربن‏محمد براى تو پيام فرستاده و گفته است كارهاى گناه آلوده‏ات را رها كن و من بهشت رابراى تو ضامن مى‏شوم!

ابوبصير مى‏گويد: هنگامى كه به كوفه بازگشتم در ميان كسانى كه از من ديدن كردند، اوبود; هنگامى كه مى‏خواست‏برخيزد، گفتم: بنشين تا منزل خلوت شود، كارى با تو دارم.هنگامى كه منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق عليه السلامگفتم، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشت‏خود را ترك كند و من براى او ضامنبهشتم!

همسايه‏ام سخت منقلب شد و گريه كرد; سپس گفت: تو را به خدا جعفربن‏محمد چنينسخنى را به تو گفته است؟! ابو بصير مى‏گويد سوگند ياد كردم كه او چنين پيامى را براى توفرستاده است!

آن مرد گفت: همين كافى است و رفت!

پس از چند روز به سراغ من فرستاد; ديدم پشت در خانه‏اش در حالى كه بدنش (تقريبا)برهنه است ايستاده و مى‏گويد: اى ابو بصير! چيزى در منزل من (از اموال حرام) باقى نماندهمگر اين كه از آن خارج شدم. (آنچه را كه صاحبانش را مى‏شناختم به آنها دادم و بقيه را بهنيازمندان بخشيدم.) و تو مى‏بينى اكنون من در چه حالتم!

ابو بصير مى‏گويد من از برادران شيعه لباس (و ساير نيازمنديهاى زندگى) را براى او جمعآورى كردم; مدتى گذشت كه باز به سراغ من فرستاد كه بيمارم نزد من بيا! من مرتب به اوسر مى‏زدم و براى درمان او مى‏كوشيدم. (ولى درمانها سودى نبخشيد) و سرانجام او درآستانه مرگ قرار گرفت.

من در كنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنيا، بى‏هوش شد; هنگامى كه به هوش آمد، صدا زد اى ابو بصير! يار بزرگوارت به عهد خود وفا كرد! اين سخن را گفت و جان به جانآفرين تسليم نمود.

مدتى بعد به زيارت خانه خدا رفتم; سپس براى زيارت امام صادق عليه السلام به در خانه آنحضرت آمدم و اجازه ورود خواستم; هنگامى كه وارد شدم در حالى كه يك پاى من در دالانخانه و پاى ديگرم در حياط خانه بود، امام عليه السلام بدون مقدمه از داخل اطاق صدا زد اىابو بصير! ما به عهدى كه با دوست تو كرده بوديم وفا كرديم! (او نيز به عهد خود وفاكرد.) (3)

درست است كه ممكن است اين حديث جنبه يك توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى باتوجه به آلودگى فوق‏العاده آن مرد گنهكار و اعتراف خودش به اين كه بدون نظر و عنايت امامقدرت بر تصميم گيرى و نجات از چنگال شيطان را نداشت، اين احتمال بسيار قوى به نظرمى‏رسد كه اين انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده، با تصرف معنوى امام صورتگرفت; زيرا در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولايت داشت و همان نقطه نورانى سبب شد كهامام عليه السلام به او توجه و در او تصرفى كند و او نجات يابد!

نمونه ديگرى از اين تاثير معنوى و ولايت تكوينى در تهذيب نفوس آماده همان موردى استكه مرحوم علامه مجلسى در «بحارالانوار» نقل مى‏كند، مى‏گويد:

«در آن هنگام كه موسى بن جعفر عليه السلام در زندان هارون بود; هارون كنيزى زيبا وصاحب جمال به خدمتش فرستاد (البته در ظاهر براى خدمت‏بود و در باطن به پندارخودش فريب دادن امام عليه السلام از طريق آن كنيز بود) هنگامى كه امام متوجه او شد،همان جمله‏اى را كه سليمان عليه السلام در مورد هداياى «ملكه سبا» گفته بود بيان فرمود:«بل انتم بهديتكم تفرحون; شما هستيد كه بر هدايايتان خوشحال مى‏شويد! (4)

«سپس افزود: من نيازى به اين كنيز و مانند آن ندارم.

«هارون از اين مساله خشمناك شد، فرستاده خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفت‏به او بگوما با ميل و رضاى تو، تو را حبس نكرديم; و با ميل تو، تو را دستگير نساختيم; كنيزك را نزداو بگذار و برگرد!

«مدتى گذشت، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال كنيز با خبر شود. (آيا توانسته استدر امام نفوذ كند يا نه؟) خادم برگشت و گفت كنيز را در حال سجده براى پروردگار ديدم! سراز سجده بر نمى‏داشت و پيوسته مى‏گفت: قدوس سبحانك سبحانك!

«هارون گفت: به خدا سوگند موسى بن جعفر عليه السلام او را سحر كرده! كنيز را نزد منبياوريد! هنگامى كه او را نزد هارون آوردند بدنش (از خوف خدا) مى‏لرزيد و چشمش بهسوى آسمان بود.

«هارون گفت: جريان تو چيست؟

«كنيز گفت: من حال تازه‏اى پيدا كرده‏ام; نزد آن حضرت بودم و او پيوسته شب و روز نمازمى‏خواند; هنگامى كه سلام نماز را گفت در حالى كه تسبيح و تقديس خدا مى‏كرد، عرضكردم مولاى من! آيا حاجتى دارى انجام دهم؟ فرمود: من چه حاجتى به تو دارم؟ گفتم: مرابراى انجام حوائج‏شما فرستاده‏اند!

«اشاره به نقطه‏اى كرد و فرمود اينها چه مى‏كنند؟ كنيز مى‏گويد: من نگاه كردم، چشمم بهباغى افتاد پر از گلها كه اول و آخر آن پيدا نبود; جايگاههائى در آن ديدم كه همه با فرشهاىابريشمين مفروش بود; خادمانى بسيار زيبا كه مانند آنها را نديده بودم آماده خدمت‏بودند;لباسهاى بى نظيرى از حرير سبز در تن داشتند، و تاجهايى از در و ياقوت بر سر، و دردستهايشان ظرفها و حوله‏هايى براى شستن و خشك كردن بود; و نيز انواع غذاها را در آنجاآماده ديدم; من به سجده افتادم و همچنان در سجده بودم تا اين خادم مرا بلند كرد، هنگامىكه سر برداشتم خود را در جاى اول ديدم!

«هارون گفت: اى خبيثه! شايد سجده كرده‏اى و به خواب رفته‏اى و آنچه ديدى در خوابديدى! كنيز گفت: نه به خدا قسم اى مولاى من! من قبلا اين صحنه‏ها را ديدم، سپس بهخاطر آن سجده كردم! هارون‏الرشيد به خادم گفت: اين زن خبيث را بگير و نزد خود نگاه دار، تا احدى اين داستان را از او نشنود!

«كنيز بلافاصله مشغول نماز شد; هنگامى كه از او سؤال كردند چرا چنين مى‏كنى؟ گفت:اين گونه عبد صالح (موسى بن جعفر عليه السلام) را يافتم. هنگامى كه توضيح بيشترىخواستند، گفت: در آن زمان كه آن صحنه‏ها را ديدم حوريان بهشتى به من گفتند: از بندهصالح خدا دور شو تا ما وارد شويم، ما خدمتكار او هستيم نه تو!

«كنيز پيوسته در اين حال بود تا از دنيا رفت.» (5)

در اين داستان به نمونه ديگرى از نفوذ معنوى امام عليه السلام در كنيزى كه آمادگى براىپرورش و تربيت روحى داشت‏برخورد مى‏كنيم كه تاثير معنوى و هدايت روحانى پيشواىبزرگى مانند موسى بن جعفر عليه السلام را در دست پروردگان خود به روشنى بيان مى‏كند.

كوتاه سخن اين كه، در تاريخ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم: مواردى ديدهمى‏شود كه افرادى با يك برخورد با آنان، بكلى دگرگون شدند و تغيير مسير دادند; تغييراتىكه برحسب ظاهر و با اسباب عادى امكان پذير نبوده است. اين نشان مى‏دهد كه آن انسانهاىكامل عنايتى در حق اين اشخاص كرده و آنان را دگرگون ساخته‏اند; و ما از اين تصرف، بهنوعى ولايت تكوينى تعبير مى‏كنيم.

بديهى است اين عنايات، بى‏حساب نيست و حتما نقطه قوتى در شخص مورد عنايت وجودداشته كه مشمول عنايت پيامبر صلى الله عليه و آله و يا امام معصوم عليه السلام واقع شده‏اند.

سخنى از علامه شهيد مطهرى

در اينجا رشته سخن را به دست علامه شهيد، مرحوم مطهرى، مى‏سپاريم. او در كتاب«ولاءها و ولايتها» مى‏گويد: «اين دو واژه معمولا در چهار مورد استعمال مى‏شود: ولاء محبت(عشق و علاقه به اهل‏بيت)، و ولاء امامت‏به معنى الگو قرار دادن امامان براى اعمال و رفتارخويش، و ولاء زعامت‏به معنى حق رهبرى اجتماعى و سياسى امامان، و ولاء تصرف يا ولاءمعنوى كه بالاترين مراحل، ولاء تصرف است‏».

سپس بعد از توضيحاتى درباره معنى اول و دوم و سوم، به توضيح معنى چهارم مى‏پردازد كهمربوط به بحث ما است; مى‏گويد: «ولايت‏يا تصرف معنوى نوعى اقتدار و تسلط فوق‏العادهتكوينى است; به اين معنى كه، انسان بر اثر پيمودن طريق عبوديت و بندگى خدا، به مقامقرب معنوى الهى نائل مى‏گردد; و نتيجه وصول به اين مقام اين است كه به صورت انسانكاملى در مى‏آيد كه قافله سالار معنويات، مسلط بر ضمائر، و شاهد بر اعمال، و حجت زمانمى‏شود!

«از نظر شيعه در هر زمان يك انسان كامل كه نفوذ غيبى بر جهان و انسان دارد و ناظر برارواح و قلوب است وجود دارد كه نام او حجت‏خداست.

«مقصود از ولايت تصرف يا ولايت تكوينى اين نيست كه بعضى از جهال پنداشته‏اند كه انسانىاز انسانها سمت‏سرپرستى و قيموميت نسبت‏به جهان پيدا كند، بطورى كه او گرداننده زمينو آسمان و خالق و رازق از جانب الله بوده باشد!

«درست است كه اين اعتقاد شرك نيست و شبيه چيزى است كه قرآن درباره ملائكه مدبراتامرا و مقسمات امرا به اذن الله بيان فرموده، ولى قرآن به ما مى‏گويد: مساله خلقت و رزق را وزنده كردن و ميراندن و غير آن، به غير خدا نسبت ندهيم.

«بلكه منظور اين است كه انسان كامل به خاطر قرب به پروردگار به جائى مى‏رسد كه داراىولايت‏بر تصرف در (بعضى امور) جهان مى‏شود.

سپس مى‏افزايد: «در اينجا كافى است كه اشاره اجمالى به اين مطلب بنمائيم و پايه‏هاى اينطرز فكر را با توجه به معانى و مفاهيم قرآنى روشن سازيم تا گروهى خيال نكنند كه اين يكسخن قلندرى است.

«شك نيست كه مساله ولايت‏به معنى چهارم از مسائل عرفانى است، ولى اين دليل نمى‏شودكه چون يك مساله عرفانى است مردود قلمداد شود.»

سپس با توضيحات فراوانى درباره قرب خداوند و آثار آن چنين نتيجه‏گيرى مى‏كند:

«بنابراين محال است كه انسان بر اثر طاعت و بندگى و پيمودن طريق بندگى خدا به مقامفرشتگان نرسد، يا بالاتر از فرشته نرود، و يا لااقل در حد فرشتگان از كمالات هستى بهره‏مندنباشد (فرشتگانى كه قدرت تدبير و تصرف در جهان هستى به اذن الله دارند.)» (6)

از اين سخن مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه رابطه معنوى با اين انسانهاى كامل مى‏تواندسبب نفوذ و تصرف آنان در انسانها آماده گردد; و تدريجا آنها را از رذائل اخلاقى دور كرده و بهفضائل و كمالات نزديك سازد.

سوء استفاده‏ها

هميشه و در هر عصر و زمان و در ميان هر قوم و ملتى، از مفاهيم صحيح و سازنده سوءاستفاده‏هائى شده است; ولى هرگز اين بهره‏گيريهاى نادرست لطمه‏اى به صحت و قداستاصل مطلب نمى‏زند.

مساله رهبرى اخلاقى و لزوم استفاده از اساتيد عمومى و خصوصى براى بهتر پيمودن راهتهذيب نفس و سير و سلوك الى الله نيز از اين قاعده كلى مستثنا نبوده است.

گروهى از صوفيه خود را به عنوان «مرشد»، «شيخ‏»، «پير طريقت‏» و «قطب‏» عنوان كرده وافراد را به پيروى بى‏قيد و شرط از خود دعوت مى‏كنند، و تا آنجا پيش رفته‏اند كه گفته‏اند اگراز پير طريقت كارهايى كه بر خلاف شرع ببينى زنهار، كه خرده نگيرى، چرا كه با روح تسليمدر برابر او مخالفت دارد!

«غزالى‏» كه تمايل او به صوفيه از كلماتش در فصول مختلف كتاب «احياءالعلوم‏» نمايان است،و فرق صوفيه او را از بزرگان خويش مى‏شمارند، در فصل 51 از جلد پنجم احياءالعلوم، در بابپنجم، چنين مى‏گويد:

«ادب مريدان، در برابر شيوخ خود در نزد صوفيه از مهمترين آداب است; مريد در برابر شيخبايد مسلوب‏الاختيار! باشد و در جان و مال خويش جز به فرمان او تصرف نكند.... بهترينادب مريد در برابر شيخ، سكوت و خمود و جمود است; تا اين كه شيخ خودش آنچه را از كردارو رفتار صلاح مى‏داند به او پيشنهاد كند ... هرگاه كار خلافى از شيخ ببيند و مطلب بر اومشكل شود، به ياد داستان موسى و خضر بيفتد كه خضر اعمالى انجام داد كه موسى آنها رامنكر مى‏شمرد ولى هنگامى كه خضر سر آن را فاش كرد، موسى از انكارش بازگشت; بنابراين، شيخ هر كارى انجام دهد، عذرى به زبان علم و حكمت دارد!» (7)

شيخ عطار در شرح حال يوسف ابن حسين رازى مى‏نويسد: هنگامى كه ذى‏النون مصرى(مرشد او) به او دستور داد كه از مصر خارج شده و به شهر خود بازگردد، يوسف دستورى از اوخواست; ذى‏النون گفت: هر چه خوانده‏اى فراموش كن! و هر چه نوشته‏اى بشوى تا حجاببرخيزد!

از ابو سعيد نقل شده كه (به مريدان) مى‏گفت: راس هذا الامر كبس المحابر و خرق الدفاتر ونسيان العلم; اساس اين كار (تصوف) جمع كردن دوات و مركب و پاره كردن دفترها (و كتابها) و فراموش نمودن علم است!» (8)

در حالات «ابو سعيد كندى‏» آمده است كه در خانقاهى منزل داشت و در جمع دراويش به سرمى‏برد و گاهى در پنهانى به حوزه درس وارد مى‏شد; روزى در خانقاه دواتش از جيبش بيرونافتد و رازش كشف شد (و معلوم شد دنبال تحصيل علم است.); يكى از صوفيان به او گفت:عورت خويش را پنهان دار! (9)

بى شك جوى كه بر آن خانقاه حاكم بود نتيجه تعليمات مرشد و راهنماى آن جمع‏است.

اين در حالى است كه در حديث معروف و مشهورى كه در اسلام آمده است مى‏خوانيم كهامام صادق عليه السلام از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى‏كند كه فرمود: «وزن مدادالعلماء بدماء الشهداء فيرجح مداد العلماء على دماء الشهداء; روز قيامت مركبهاى (نوكقلمهاى) علما و دانشمندان با خونهاى شهيدان در ترازوى سنجنش اعمال مقايسه مى‏شود ومركبهاى دانشمندان بر خونهاى شهيدان برترى مى‏گيرد!» (10)

ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا!

براى اين كه روشن شود هنگامى كه كار به دست نااهل بيفتد چگونه از يك مساله منطقى وشرعى با ايجاد تحريفها و دگرگونيها سوء استفاده مى‏شود، كافى است كه به سخنى كه «كيوانقزوينى‏» (ملقب به «منصور عليشاه‏» كه خود از اقطاب صوفيه بود) در حدود اختيار قطب،آورده است، توجه كنيد!

او مى‏گويد: حدود ادعاى قطب ده ماده است:

1- من داراى همان باطن ولايت هستم كه خاتم‏الانبياء داشت! ... جز اين كه او مؤسس بود ومن مروج و مدير و نگهبانم!

2- من مى‏توانم عده‏اى را تكميل كنم به گونه‏اى كه روح قبائح را در تن آنها بميرانم يا از تنآنها بيرون كرده به تن ديگران (كفار) بيندازم!

3- من از قيود طبع و نفس آزادم!

4- همه عبادات و معاملات مريدان بايد به اجازه من باشد!

5- هر نامى را كه به مريدان تلقين كنم و اجازه دهم به دل يا به زبان بگويند، آن اسم خدامى‏شود و بقيه از درجه اعتبار ساقط است!

6- معارف دينى و عقائد قلبى اگر با امضاء من باشد مطابق واقع است، والا عين خطااست!

7- من «مفترض الطاعة و لازم الخدمة و لازم الحفظ‏» هستم!

8- من در عقائد خود آزادم!

9- من هميشه حاضر و ناظر احوال قلبى مريدم!

10- من تقسيم كننده بهشت و دوزخم! (11)

اين سخنان كه به هذيان شبيه‏تر است تا به بحث منطقى، گرچه شايد مورد قبول همهصوفيان نباشد ولى همين اندازه كه مى‏بينيم كسى كه خود را قطب مى‏دانسته به خود اجازهمى‏دهد چنين ترهاتى بگويد و چنان اختياراتى براى اقطاب قائل شود كه حتى پيامبرانبزرگ الهى مدعى‏آن نبودند;كافى است كه بدانيم سوء استفاده كردن از مساله نياز به‏معلم ومربى در امر سير و سلوك و تهذيب اخلاق ممكن است چه عواقب شومى به بار آورد.

اين ادعاها كه قسمتى از آن مخصوص انبياء است و قسمتى از آن را هيچ پيامبر و امامى همادعا نكرده، هركس مختصر آگاهى نسبت‏به مسائل مذهبى داشته باشد متوجه عمق خطرفاجعه مى‏كند.

اگر كتابهاى اهل تصوف را مانند: «تذكرة‏الاولياء شيخ عطار» و «تاريخ تصوف‏» و «نفحاتالانس‏» و بعضى از بحثهاى احياءالعلوم را به دقت‏بررسى كنيم به ادعاهائى در مورد اقطاببرخورد مى‏كنيم كه راستى وحشتناك است; و همين امور است كه محققان علم كلام و فقهاىشيعه را وا داشته است كه در مقابل اين گروه موضع‏گيرى‏هاى سختى داشته باشند; همانموضع‏گيرى‏هايى كه گاه براى افراد ناآگاه ناراحت كننده است، ولى آگاهان مى‏دانند كه اگرجلو اين ادعاها رها شود، كارى بر سر اصول و فروع اسلام و اخلاق مى‏آورند كه چيزى از آنباقى نمى‏ماند!

در اينجا به پايان بحث درباره كليات مسائل اخلاقى در سايه آيات قرآن مجيد مى‏رسيم;بحثهايى كه اساس و پايه‏هاى اصلى در علم اخلاق و تهذيب نفس را تشكيل مى‏دهد و در پرتوآن راههاى روشنى به سوى بحثهاى آينده كه از تك تك فضائل و رذائل اخلاقى سخنمى‏گويد، گشوده مى‏شود.

بارالها!

رسيدن به اوج فضائل اخلاقى و راه يافتن بر بساط قرب ذات پاك تو، جز به يارى تو ممكننيست; ما را در اين راه يارى فرما! و به مقام قرب عباد صالحين خود برسان! و صاحب نفسمطمئنه‏اى بگردان كه شايستگى خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى‏» را پيدا كنيم!

خداوندا!

دام شيطان بسيار سخت و سهمگين است، و هواى نفس دشمن خطرناكى است; رذائلاخلاقى همچون خارهاى جانگداز مغيلان روح ما را آزار مى‏دهد، تنها عنايات خاص تو استكه مى‏تواند ما را از چنگال آن دام و آن هوى و هوسها و آن خارهاى جانگداز رهايى بخشد.

پروردگارا!

در پايان اين سخن، خود را به تو مى‏سپاريم و دعاى معروف و بسيار پر محتواى پيامبرگرامى‏ات را زمزمه مى‏كنيم و مى‏گوييم: «اللهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا» (12)

پايان جلد اول اخلاق در قرآن

24/3/1376

برابر با هشتم صفر 1418

هرگونه اظهار نظر در مورد اين كتاب را به آدرس ناشرارسال فرمائيد. متشكريم

پى‏نوشتها

1- سوره احزاب، آيات 45 و46 .

2- نقل با تلخيص و اقتباس از اصول كافى، جلد1، صفحه‏169، حديث‏3.

3- بحارالانوار، جلد47، صفحه 145، حديث‏199.

4- سوره نمل، آيه‏36.

5- بحارالانوار، جلد 48، صفحه‏239 - مناقب، جلد3، صفحه 414 (با كمى تلخيص).

6- كتاب ولاءها و ولايتها، صفحه‏56 به بعد.

7- احياء العلوم، جلد 5، صلفحه 198 تا 210 (باتلخيص).

8- اسرار التوحيد، صفحه 32 -33، چاپ تهران.

9- نقد العلم والعلماء، صفحه‏317.

10- بحارالانوار، جلد 2، صفحه‏16، حديث 35.

11- استوار نامه، صفحات 95 تا106 (باتلخيص).

12- بحار الانوار، جلد 18، صفحه 204 .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation