فصل دهم
آيا در هر مرحله استاد و راهنما لازم است؟
بسيارى از علماى سير و سلوك عقيده دارند كه رهروان راه كمال و فضيلت و تقوا و اخلاق وقرب الى الله بايد زير نظر استادى كار كنند; همانگونه كه در بحث گذشته از رساله سير وسلوك منسوب به محقق بحرالعلوم و رساله لباللباب تقريرات مرحوم علامه طباطبايى نقلكرديم كه فصل بيست و يكم وظائف سالك الى الله را كار كردن زير نظر مربى و استادشمردهاند، اعم از استادان خاص الهى كه پيشوايان معصومند و استادان عام كه بزرگانپوينده اين راهند.
ولى آگاهان ذى فن هشدار مىدهند كه رهروان راه تقوا و تهذيب نفس نبايد به آسانى خود رابه اين و آن بسپارند، و تا كسى را به قدر كافى آزمايش نكنند و از صلاحيت علمى و دينى آنهاآگاه نگردند، خود را در اختيار آنان قرار ندهند، و حتى به ظاهر شدن كارهاى خارقالعاده وخبر از اسرار پنهانى يا مربوط به آينده و حتى عبور از روى آب و آتش قناعت نكنند، چرا كهصدور اين گونه اعمال از مرتاضان غير مهذب نيز امكان پذير است.
بعضى از آنان لزوم رجوع به استاد را فقط در ابتداى كار لازم دانستهاند، اما پس از پيمودنمراحل قابل ملاحظهاى ديگر همراهى آنها را لازم نمىدانند; ولى بهرهگيرى از استاد خاصيعنى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم عليهم السلام در تمام مراحل لازماست.
به هر حال، گاه براى لزوم انتخاب استاد و ارشاد كننده طريق، از آيه«فاسئلوا اهل الذكر انكنتم لاتعلمون; از آگاهان بپرسيد اگر نمىدانيد!» (سوره انبياء، آيه7) استدلال كردهاند كهسخن از تعليم مىگويد نه از تربيت; ولى از آنجا كه تربيت در بسيارى از موارد متكى بر تعليماست، بىشك بايد در اين گونه موارد از آگاهان كمك گرفت، و اين معنى با انتخاب يك فردخاص براى نظارت بر اعمال و اخلاق او، تفاوت روشنى دارد.
و گاه در اينجا از داستان موسى و خضر كه در قرآن بطور مشروح آمده كمك گرفته مىشود،چرا كه موسى با آنكه پيامبر اولوالعزم بود، بىنياز از خضر نبود، و بخشى از راه را به كمك اوپيمود; آنها مىگويند:
طى اين مرحله بىهمرهى خضر مكنظلمات استبترس از خطر گمراهى
ولى با دقت در داستان خضر و موسى: مىتوان دريافت كه شاگردى موسى عليه السلام نزدخضر، به فرمان الهى صورت گرفت و براى فراگيرى علوم خاصى از اسرار حكمتخداوند درمورد حوادث مختلف اين جهان بود، و در واقع علم موسى عليه السلام علم ظاهر بود (ومربوط به دائره تكاليف) و علم خضر، علم باطن بود (و مربوط به دائره فوق تكليف) (1) و اينمساله با انتخاب يك استاد خصوصى در تمام مراحل تهذيب نفس و پيمودن راه تقوا، تفاوتدارد، هر چند اجمالا به اهميت كسب فضيلت از محضر استاد اشاره دارد.
و گاه در اينجا به مساله لقمان و فرزندش اشاره مىشود كه اين استاد الهى، اخلاق فرزندش رازير نظر گرفت و در پيمودن راه كمال به او كمك كرد. (2)
علامه مجلسى در بحارالانوار در حديثى از امام علىبنالحسين عليه السلام نقل مىكند كهفرمود: «هلك من ليس له حكيم يرشده; كسى كه دانشمند و حكيمى او را ارشاد نكند، هلاكمىشود!» (3)
ولى از مجموع آنچه گفته شد اين امر استفاده نمىشود كه در مباحث اخلاقى هميشه استادخصوصى لازم استبطورى كه اگر نباشد برنامه تربيت و پرورش اخلاق و تقوا و ادامه سير وسلوك مختل گردد، چه بسيارند كسانى كه با استفاده از آيات قرآن و روايات اسلامى و كلماتبزرگان در كتب اخلاقى و التزام عملى به آنها، اين راه را پيموده و به مقامات والايى رسيدهاند،هر چند نمىتوان انكار كرد كه وجود استاد خصوصى و مدد گرفتن از انفاس قدسيه نيكان وپاكان وسيله خوبى براى نيل كمال و طى طريق در كوتاهترين مدت و حل مشكلات اخلاقىمىباشد.
در نهجالبلاغه نيز آمده است: «ايها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ; اى مردمچراغ دل را از شعله گفتار واعظى با عمل، روشن سازيد!» (4)
ولى متاسفانه در بسيارى از اين موارد نتيجه معكوس حاصل شده است، و افرادى به عناوينمختلف، خود را به عنوان مربى اخلاق و استاد مقام ارشاد قلمداد كرده، در حالى كه از رهزناناين راه بودهاند و افراد پاكدل و حق طلب را به راه تصوف تا طرق انحرافى ديگر، و يا خداىنكرده به مفاسد اخلاقى ننگين كشانيدهاند; به همين دليل، ما به تمام پويندگان اين راههشدار مىدهيم كه اگر مىخواهند استادى براى مسائل اخلاقى انتخاب كنند بسيار بااحتياط گام بردارند و در اين انتخاب سختگير و دقيق باشند و هرگز به ظواهر عمل نكنند وبه سوابق اشخاص، خوب بنگرند و با مشورت با آگاهان دستبه چنين انتخابى بزنند تا بهمقصود خود نائل گردند.
نقش واعظ درون
درباره واعظ برون به اندازه كافى صحبتشد، اكنون سخن از واعظ درون است; از بعضى ازروايات اسلامى استفاده مىشود كه وجدان بيدار كه از آن به واعظ درون تعبير مىشود، نقشمهمى در پيمودن راه تكامل اخلاقى و تقوا دارد، بلكه بدون آن پيمودن اين راه مشكل است.
در حديثى از امام علىبنالحسين عليه السلام آمده است كه فرمود: «ابن آدم انك لاتزالبخير ماكان لك واعظ من نفسك، وما كانت المحاسبة من همك; اى فرزند آدم! تو همواره درمسير خير و خوبى قرار دارى مادام كه واعظى از درون داشته باشى، و مادام كه حسابرسىخويشتن از كارهاى اصلى تو باشد.» (5)
شبيه همين معنى با كمى تفاوت نيز از آن حضرت نقل شده است. (6)
در يكى از خطب نهجالبلاغه نيز چنين آمده است: «واعلموا انه من لم يعن على نفسه حتىيكون له منها واعظ وزاجر، لم يكن له من غيرها لازاجر ولاواعظ; آگاه باشيد آن كس كه بهخويش كمك نكند تا واعظ و مانعى از درون جانش براى او فراهم گردد، موعظه و اندرزديگران در او اثر نخواهد داشت!» (7)
بديهى است در اين راه انسان بيش از هر چيز نياز به واعظى دارد كه در همه حال با او باشد واز اسرار درونش با خبر گردد، و همواره او را تحت مراقبتخود قرار دهد; و چه عاملى جزواعظ درون يعنى وجدان بيدار مىتواند اين نقش را عملى كند، و در لغزشها و خطاها دراولين فرصتبه انسان هشدار دهد و او را از سقوط در پرتگاه انحرافات اخلاقى باز دارد.
در حديثى از امام اميرمؤمنان عليه السلام چنين مىخوانيم: «اجعل من نفسك على نفسكرقيبا; از خودت مراقبى بر خويشتن قرار ده!» (8)
در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام آمده است: «ينبغى ان يكون الرجل مهيمنا علىنفسه مراقبا قلبه، حافظا لسانه; شايسته است كه انسان بر نفس خويش مسلط باشد، و قلبخود را مراقبت كند، و زبان خويش را حفظ نمايد!» (9)
پىنوشتها
1- شرح بيشتر در اين باره را در تفسير نمونه، جلد 12، ذيل آيات 60 تا 82 سوره كهف مطالعهفرماييد.
2- براى توضيح بيشتر به تفسير سروه لقمان جلد17 تفسير نمونه مراجعه شود.
3- بحارالانوار، جلد 75، صفحه159.
4- نهج البلاغه، خطبه 105.
5- بحارالانوار، جلد 75، صفحه137.
6- همان مدرك، صفحه147.
7- نهج البلاغه، خطبه 90.
8- غررالحكم
9- همان مدرك