856- شعر امام على النقى (ع )
امام دهم ، ابو الحسن ، على ، الهادى ، النقى ، فرزند محمد، الجواد بن على الرضا عليهالسلام مى باشد. آن حضرت به عسكرى نيز معروف مى باشد؛ همچنان كه پسر آنحضرت ، امام يازدهم ، معروف به اين لقب بوده است و علتش خواهد آمد. ابن خلكان ، درتاريخش درباره آن حضرت عليه السلام و نيز مسعودى در مروج الذهب در ذكر خلافتمتوكل ، با اسنادش به محمد بن يزيد مبرد مى گويد:
از او نزد متوكل سعايت كرده ، گفتند: در منزلش سلاح و كتب و جز آنكه براى شيعياناوست ، موجود است . و متوكل را به توهم انداختند كه امام عليه السلام بر آن است كهخلافت را از آن خود سازد. پس شبى همراه عده اى از سربازان ترك به سوى امامگسيل شد. آنها به ناگاه به منزل امام على عليه السلام هجوم بردند. حضرت را تنها دراتاقى در بسته ديدند كه ردايى از مو بر دوش داشت و بر سرش ملحفه اى از پشم بود،در حالى كه آياتى قرآنى را در وعد و وعيد ترنم مى نمود. بين او و زمين چيزى نبود. بهاطراف ايشان نگاه كردند، در منزل ايشان چيزهايى كه گفته شده بود نداشت و دليلىعليه ايشان ، يافت نشد.
متوكل ، جامى كه به دستش بود به ايشان تعارف كرد، امام (ع ) فرمود: گوشت و خونمن هرگز با شراب آميخته نشده است ؛ مرا از آن عفو كن !
متوكل از اين كار صرف نظر كرد و گفت : شعرى نيكو برايم بگو!
ايشان فرمود: من كمتر شعر مى گويم .
متوكل گفت : بايد شعرى براى من بخوانى !
پس ايشان شروع به خواندن اين شعر كرد و فرمود:
باتوا على قلل الاجبال تحرسهم
|
غلب الرجال فما اغنتهم القلل
|
واستنزلوا بعد عز من منازلهم (عن معاقلم - خ ل )
|
فاودعوا حفرا يا بئس ما نزلوا
|
ناداهم صارخ من بعد ما قبروا
|
اين الاسره والتيجان والحلل ؟
|
اين الوجوه التى كانت منعمه
|
من دونها تضرب الاستار و الكلل
|
فافصح القبر عنهم حين سائلهم
|
تلك الوجوه عليها الدوه تنتقل (تقتتل - خ ل )
|
قد طالما اكلوا دهرا و ما شربوا
|
فاصبحوا بعد طول الاكل قد اكلوا
|
و طالما عمروا دورا لبحصنهم
|
فخلفوها على الاعداء وارتحلوا
|
وساكنوها الى الاجداث قد رحلوا
|
همه حاضرين بر جان امام عليه السلام برسيدند و گمان بردند كه ازمتوكل به او گزندى مى رسد. اما به خدا قسم ،متوكل مدتى طولانى گريه كرد؛ چنان كه اشكها محاسنش را خيس نمود و همه حاضرانگريستند سپس متوكل به برچيدن بساط شراب امر كرد و به امام گفت : اى اباالحسن ! آيادين و قرضى دارى ؟
فرمود: بلى ، چهار هزار دينار!
متوكل دستور داد كه مبلغ را به ايشان بدهند و با اكرام او را به منزلش بازگرداندند.(1033)
857- نذر مادر متوكل
شيخ مفيد مى گويد:
ابوالقاسم ، جعفر بن محمد، برايم نقل كرد:متوكل بر اثر دمل و زخم بزرگ و عميقى بيمار شد و در شرف مرگ بود و احدى جراتنداشت دست به زخمش بزند. مادرش نذر نمود كه اگر شفا يابد،مال بسيارى به ابوالحسن ، على بن محمد عليه السلام ببخشد.
فتح بن خاقان به متوكل گفت : كاش كسى را نزد آن مرد (امام دهم عليه السلام )گسيل مى داشتى و از او كمك مى خواستى ! شايد نزد او چيزى باشد كه وسيله گشايشتو شود.
متوكل دستور داد تا چنين كنند؛ كسى نزد آن حضرت فرستادند و مرض او را گفتند. آنشخص بازگشت و اين دستور را آورد كه : از پشكل گوسفند بگيرند و در گلابحل كنند و بسايند و بر آن دمل گذارند، كه اين اذن خدا نافع است .
پس به دستور عمل كرد و آنرا بر زخم گذاشت . زخم باز شد و هر چه در آن بود خارجشد. مادر متوكل چون خبر سلامتى فرزند را شنيد، ده هزار دينار براى امام عليه السلامفرستاد و متوكل از بيمارى بهبود كامل يافت . چند روز بعد، بطحائى ، نزدمتوكل از حضرت سعايت كرد كه اموال و اسلحه ها نزد اوست .متوكل به سعيد حاجت دستور داد تا شبانه به خانه آن حضرت عليه السلام حمله برد وهر چه مال و اسلحه بيابد نزد او بياورد.
سعيد حاجب مى گويد: شبانه قصد خانه آن حضرت را كردم ، و نردبانى به همراهم بردم، سر بام رفتم و در تاريكى مانده بودم كه چگونه و از كجا وارد خانه شوم . امام فريادزد: اى سعيد! به جاى خود باش تا برايت شمع بياورند.
طولى نكشيد كه شمعى آوردند و من فرود آمدم . ديدم آن حضرت ، جبه پشمينى پوشيده وكلاه پشمينى بر سر نهاده و سجاده اس از حصير برابر اوست .
ترديد نكردم كه مشغول نماز بوده است .
فرمود: اين اتاقها در اختيار تو.
من به همه اتاقها رفتم و بازرسى كردم و چيزى نيافتم .يك كيسه اشرفى در خانه بودكه مهر مادر متوكل ، بر سرش پديدار بود و يك كيسه ديگر هم با همان مهر موجود بود.
امام به من فرمود: اين جا نماز را هم بازرسى كن !
من آنرا برداشتم كه يك شمشير غلاف كرده ؛ زيرا آن بود، آنها را برداشتم و نزدمتوكل بردم و چون به مهر مادرش نگاه كرد، او را خواست . مادرش نزد او رفت .
يكى از خدمتكاران خاصش از گفت و گوى آنان چنين مرا خبر داد كه مادرش به او گفت ، دربيمارى تو چون نا اميد شدم ، نذر كردم ، كه اگر شفايابى ، ازمال خود، ده هزار دينار براى او بفرستم ، و چون بهبود يافتى آنها را فرستادم و اين هممخر من است كه بر كيسه مى باشد. سپس كيسه ديگر را گشودند و در آن چهار صداشرفى بود. متوكل يك كيسه پر از پول ديگر نيز بر آنها افزود و به من گفت : اينهارا ببر و شمشيرش را نيز بدو باز گردان !
من نيز چنين كردم و خدمت امام رسيدم و از او شرم نموده ، گفتم : ورود بدون اجازه به خانهشما براى من سخت است ؛ ولى من ماءمورم و چاره اى ندارم .
ايشان در پاسخ فرمود: و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ؛ (1034)
و آنان كه ستم كردند، به زودى دريابند كه به چه كيفرگاه و دوزخى بازگشت مىكنند. (1035)
858- شرط رويت خدا
احمد بن اسحق مى گويد: خدمت امام هادى عليه السلام نوشتم كه نظر مباركشان در موردديدن خداوند متعال چيست ؟ زيرا اين مساءله مورد اختلاف مردم است .
امام عليه السلام در جواب مى نويسد: ديدن چيزى ممكن نيست ، مگر آنكه ميان آن چيز وبيننده ، هوا فاصله باشد و اگر هوايى نباشد و نيز نور هم نباشد، ديگر ديدن امكانندارد و اگر بگوييم خداوند را مى توان ديد، لازمه اش آن است كه خداوند را به ديگرمخلوقات تشبيه كرده باشيم .
859- ديدن خدا امكان ندارد!
شيخ جليل طبرسى در كتاب احتجاج از احمد بن اسحاق از امام هادى عليه السلامنقل مى كند كه : نامه اى به آن حضرت نوشتم و در مورد ديدن خداوندسوال كردم و همچنين اختلاف ميان مردم در اين باره را ذكر كردم .
آن حضرت در جواب نوشتند: ديدن خداوند متعال امكان ندارد؛ زيرا اگر نور بخواهداتصال ميان بيننده و خداوند را برقرار سازد؛ لازمه اش تشبيه خداوند به ديگر موجوداتاست و خداوند برتر از شباهت داشتن به موجودات است . پس نتيجه مى گيريم كه خداوندرا به چشمان نمى توان ديد؛ زيرا سببها بايد به مسببهاى خودمتصل باشند. (1036)
فصل سيزدهم : امام يازدهم ، سيماى امام حسن عسكرى (ع )
860- وجه تسميه امام حسن عسكرى (ع )
ابو محمد، الحسن العسكرى ، ابن على الهادى عليه السلام ابن خلكان در تاريخش مىگويد: او يكى از ائمه دوازده گانه اماميه و نيز پدر امام منتظر، صاحب سرداب است ،هم او و هم پدرش ، على ، به عسكرى معروفند... عسكرى - به فتح عين و سكون سين وفتح كاف و راء - منسوب است به سامرا، و آنرا معتصم بنا كرد و مقر سپاه خود را بدانجامنتقل نمود.و امام حسن را، عسكرى گويند، از آن جهت كهمتوكل ، پدر او را بدان جا تبعيد كرد و ايشان مدت بيست و نهسال در آنجا ساكن بود. از اين رو ايشان و فرزندش را به اين مكان منسوب كرده اند. (1037)
861- شمايل حضرت عسكرى (ع )
در كتاب الخرائج والجرائح راوندى است كه :
اخلاق او چون اخلاق رسول خدا صلى الله عليه وآله بود آن حضرت عليه السلاممردى بود سبزه و داراى قدرى رشيد و صورتى زيبا و بدنى موزون و سنى اندك ، وچنان هيبت و جلالت و هياءتى داشت كه خاص و عام تعظيمش مى كردند و بزرگش مىداشتند؛ زيرا در برابر فضل و عفاف و صيانت و زهد و عيادت و صلاح او چاره اى جز آننداشتند. او، جليل و نبيل و فاضل و كريم بود كهتحمل سختى هايش بسيار و در برابر مصائب و ناسازگارى هاى روزگار با ثبات بود.اخلاقش و خوى و كردارش خارق عادات بود. (1038)
862- قضاوت امام
مردى نصرانى كه به زنى مسلمان تجاوز كرده بود، نزدمتوكل آوردند. متوكل بر آن شد تا بر او حد جارى كند، ولى او اسلام آورد و مسلمان شد.يحيى بن اكثم گفت : ايمان آوردنش ، شرك و عمل خلافش را از ميان برد.
بعضى ديگر گفتند: سه حد بر او واجب است .
ديگران نيز هر كدام چيزى گفتند كه بايد با او چنين و چنان كرد.
متوكل امر كرد تا نامه اى به امام ابوالحسن عسكرى عليه السلام نوشتند و مساءله را ازايشان پرسيدند.
وقتى امام نامه را خواند چنين نوشت : بايد آنقدر زده شود تا بميرد!
يحيى و فقهاى ديگر اين حكم را انار كرده ، گفتند: يا اميرالمؤمنين ! در باره اين حكم از اوسوال كنيد؛ زيرا چنين حكمى در كتاب و سنت نيست !
از اينرو متوكل نامه اى براى امام عليه السلام نوشت كه فقهاى مسلمين اين حكم راقبول ندارند و مى گويند: چنين حكمى در كتاب و سنت نيست ! پس براى ما روشن كن كهچرا چنين حكمى را صادر فرموده اى ؟
امام عليه السلام پاسخى داد بدين شرح : بسم الله الرحمن الرحيم فلما راو باءسناقالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا مشركين فلم يكن ينفعهم ايمانهم لما راءوا باءسنا ؛
امام ايمانشان ، پس از ديدن مرگ و مشاهده عذاب ما بر آنان ، هيچ سودى نبخشيد. سنت خداچنين حكم فرما بوده و آنجا كافران زيانكار شدند. (1039)(1040)
863- داستان هاروت و ماروت
روزى به امام حسن عسكرى عليه السلام ، ابوالقاسم ، عرض كرديم : قومى نزد ما هستندكه گمان كنند، هاروت و ماروت دو ملك بوده اند كه ملايكه چون عصيان بنى آدم بسيار شدآن دو را برگزيدند و خداوند، آنها را با كسى ديگر به دنيا فرو فرستاد. آن دو، بهواسطه زهره به فتنه افتادند و اراده زنا كرده ، شرب خمر كردند و مرتكبقتل نفس محرمه شدند و خداوند آن دو را در بابل عذاب فرمود و آن زن را مسخ كرد و بهصورت همين ستاره اى كه زهره نام دارد، مبدل نمود.
امام عليه السلام در پاسخ فرمود: معاذ الله ! ملايكه ، معصومند و به الطاف الهى ، ازكيفر و زشتى ها محفوظند؛ چنان كه خداى عز وجل درباره آنها فرمايد: لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ؛ هرگزنافرمانى خداى نكنند و آنچه امر شوند انجام دهند. (1041)
و نيز فرمود: و له من فى السموات والارض و من عنده - يعنى ملائكه - لايستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبحونالليل و النهار لا يفترون ؛ آنچه در آسمانها و زمين است ، همه ملك اوست و آنان كه درپيشگاهش مقربند ( فرشتگان ) از عبادتش سرپيچى نكنند و خسته وملول نشوند. (1042)
و نيز درباره شان فرمايد: بل عباد مكرمون ، لا يسبقونهبالقول و هم بامره يعملون ... مشفقون ؛ (1043)
بلكه همه بندگان مقرب خدايند، كه هرگز پيش از امر خداوند عملى انجام ندهند و هر چهكنند به فرمان اوست ، و هر چه از ازل كرده و هر چه تا ابد كنند، همه را خدا داند و هرگزآن مقربان درگاه از احدى جز آن كه خداى از او راضى است ، شفاعت نكنند و آنان دايم ازخوف خداى هراسانند.
خداوند اين فرشتگان را در زمين جانشينان خود قرار داد و ايشان مانند انبيا و ائمه بودنددر دنيا؛ آيا كسى از ائمه مرتكب قتل يا زنا شود؟!
سپس امام عليه السلام ادامه داد: آيا ندانى كه خداوند، دنيا را از پيامبر يا امامى از نوعبشر خالى نگذارد؟ مگر چنين نيست كه خداوند فرمايد: و ما ارسلنا من قبلك - يعنىالى الخلق - الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى ؛ (1044) و ما هيچ كس را پيش ازتو به رسالت نفرستاديم ، جز آنكه رسولان همه (چون تو) مردانى بودند از شهرهاىدنيا كه به وحى ما مؤيد شدند.
خداوند در اين آيه بيان فرمايد كه ملايكه را به زمين نفرستاده تا امام و حاكم باشند؛بلكه آنان را به سوى پيامبران خود، گسيل داشته است .
يوسف بن محمد و على بن محمد سيار ادامه داده ، گويند: به امام عليه السلام عرض كرديم: بنابراين ديگر ابليس نبايد ملك باشد؟
امام عليه السلام پاسخ داد: خير! بلكه او از جنس جن بود. مگر نشنيده اى كه خداىتعالى فرمايد: و اذ قلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ؛(1045)
و (اى رسول !) ياد آر هنگامى كه فرشتگان را فرمان داديم كه آدم را سجده كنيد! و آنانهمه ، سر به سجده بردند، مگر ابليس كه از جنيان بود.خداوند بدين وسيله بيانفرمايد كه ابليس ، جن بوده است ، و او همان است كه درباره اش فرمايد: والجنخلقناه من قبل نار السموم ؛ (1046) و جنيان را پيشتر از آتش گدازنده خلق كرديم.
امام عليه السلام ادامه داده ، فرمود: پدرم از جدم ، رضا و او از پدرش و پدرانش و آنهااز على عليه السلام و او از رسول خدا صلى الله عليه وآلهنقل كرده است كه فرمود: خداوند، ما آل محمد را و نيز پيامبران و ملايك مقرب رابرگزيد، و اين انتخاب او جز بر عمل و آگاهى از آنان به اين كه از ولايتش خارج و ازعصمتش جدا نشوند، و به كسانى كه مستحق عذاب و نقمت الهى اند، ملحق نگردند، نبود.
به امام (ع ) عرض كرديم : براى ما روايت كرده اند كه على عليه السلام چونرسول خدا صلى الله عليه وآله به نص ، او را به امامت نصب فرمود، خداوند ولايتش رابر فئام كه از ملايك بودند عرضه داشت و آنها از قبولش سرباز زدند؛ خداوند نيز آنهارا مسخ كرد و به صورت وزغ در آورد
امام (ع ) فرمود: معاذالله آنان بر ما دروغ بسته اند! ملايك ، رسولان خدايند همانندساير انبياء الهى كه رسول آن خداوندند به سوى خلق ؛ آيا از آنان كفر به خداوند سرزند؟
عرض كرديم : خير!
فرمود: ملايكه نيز چنين اند؛ و شاءن ملايك عظيم و خطبشانجليل (1047) است .
864- خلق اسماء
در احتجاج آمده : از ابو الحسن عليه السلام ، در توحيدسوال شد و از آن حضرت پرسيدند: براى ما بيان فرما كه چگونه خداوند همواره خود،تنها بوده و چيزى همراهش نبوده و سپس اسماء را بديعا خلق فرمود و آنها را براى خويشبرگزيد، حال آنكه اين اسماء و حروف قديم مى باشند؟
امام عليه السلام نوشت : خداوند همواره بوده ، سپس آنچه اراده فرمود به تكوين آورد،و گريزى از قضاى او نيست و پس از حكم او حكمى نيست .
اوهام متوهمان در حيرت فرو رود و نگاه بينندگان قاصر ماند و اوصاف وصف كنندگان رهبه جايى نبرد و گفته هاى مبطلان مضمحل گردد از درك عجيب شاءنش و يا رسيدن به علومكانش . پس او در موضعى است نامتناهى ، و در مكانى است كه ديد چشمان بدان نرسد وعبارات بدان اشاره نكند، هيهات ! هيهات !