|
|
|
|
|
|
736- حال مردان خدا انسان وقتى جناب علامه طباطبايى رضى الله عنه را زيارت مى كرد، به ياد اين حديثشريف مى افتاد كه جناب كلينى در كتاب فضل العلم كافى ، به اسنادش از حضرت امامصادق عليه السلام نقل مى كند و فرموده است : من تعلم العلم وعمل به علم لله ، دعى فى ملكوت السموات عظيمافقيل تعلم لله و عمل لله و علم لله (869) راه اين است و جز اين نيست . و دقيقابدين جهت رفتار او، گفتار او، سكوت او، قلم او و مطلقا آثار وجودى او حكايت كننده ازوارستگى او و عظمت ذخايز علمى و عملى او بود.(870) 737- قلوب مؤمنان در كافى به استادش به يونس بن ظبيان از ابو عبدالله عليه السلام روايت كرده كه آنحضرت فرمود: خدا دلهاى مؤمنان را بر ايمان پيچيد و مندمج نمود. پس به هنگامى كهخواهد آنچه در دلهاست را روشن نمايد. حكمت را بر آن باشد و علم را در آن زراعت كند، وزارع و قيم بر آن پروردگار عالميان است .(871) 738- خاك روحانيت حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: و ان تراب الروحانيين بمنزله الذهب فىالتراب ؛ يعنى خاك روحانيون به منزله طلا در بين خاكهاست .(872) 739- تفسير ماء غدق ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقامواتتنزل عليهم الملائكه (873) و لو استقاموا على الطريقه لاسقيناهم ماءغدقا (874) ماء غدق ؛ يعنى آب بسيار، به روايت مجمع البيان ، امام صادق عليه السلام آن را به علمكثير تفسير فرمود. معناه لافدناهم علما كثيرا يتعلمونه من الائمه . و به روايت كافى ، امام باقر عليه السلام در تفسير آن فرمود: يعنى : لواستقامواعلى ولايه اميرالمؤمنين على و الاوصياء من ولده عليهم السلام و قبلوا طاعتهم فى امرهم ونهيهم لاسقيناهم ماء غدقا، يقول لاشربنا قلوبهم الايمان .(875) بخش نهم : علم امام صادق (ع ) 340- خورشيد آسمان علم و كشاف اسرار علوم ششمين امام ، كشاف اسرار علوم و بحر حقايق ، ابو عبدالله ، جعفر بن محمد صادق عليهالسلام مى باشد كه در برابرش ، عقول به حيرت افتاده و زبانها به گنگى گراييدهاست . چرا چنين نباشد و حال آن كه او، خورشيد آسمان علم و معرفت و توحيد است و همه ، ازنور وجودش بهره جسته و در بحر معرفش فرو رفته و از مشكات حقايقش پرتوىگرفته اند . اشعه نورانى علومش ، عالم انسانى را فرا گرفته و شجره عنصر پاكشچنان به بار نشسته كه آفاق را از اصول حكيمه و علوم غريبه مكنونه قيمه و قواعدرصينه فقهيه و مطالب نوريه در تزكيه و تهذيب نفس ، ومسايل جامع اجتماعى حفظ نظام حوزه بشرى ، پر كرده است ؛ به طورى كه تعدادشاگردان و متعلمين محضر درسش بالغ بر چهار هزار نفر، از حجاز و شام و عراق وخراسان و فارس و جز آن بوده است . در مجلس درس شريفش ، چهار صد كتاب در علومنگاشته شد كه اصول چهار صد گانه نامندش . مى توان بهاصول كافى و توحيد صدوق و احتجاج طبرسى و كتب ديگر كه حقايق صادر از او را درخود دارد مراجعه كنى ، تا دريابى كه چگونه آن امام بزرگ عليه السلام ، قواعد توحيدرا بنيان نهاد و اركانش را بنا نمود و شبهات وارده از سوى آراى سخيف و معوج را ريشه كنو اسرار و بطون آيات قرآن را ظاهر ساخت . بطورى كه زبانها در بيانشان گنگ ، وعقول در پيششان حيرانند. پس ، او حيات علم و مرگجهل بود و ستون اسلام .
هر بوى كه از مسك و قرنفل شنوى
|
از دولت آن زلف چو سنبل شنوى
|
گر نغمه بلبل از پى گل شنوى
|
گل گفته بود گر چه ز بلبل شنوى (876)
| 741- كاروان علوم صادقى مفيد - ره - در ارشاد مى گويد: امام صادق ، جعفر بن محمد بن على بن الحسين از ميانبرادران ، جانشين پدرش محمد بن على عليه السلام و وصى و عهده گيرنده مقام امامتشبود و به فضل و دانش ، در آن ، ممتاز و برجسته . او بيشتر از همه آنها به ياد و ذكر خداى بود و قدر و منزلتى بس والاتر، در عام و خاصداست . مردم ، علومى از او نقل كرده اند كه كاروانهاى علم و دانش ، آنرا به نقاط مختلف بدهو ذكرش در شهرها و ممالك مشهور گشته است . از هيچ يك ازاهل بيتش ، چون او نقل حديث نشده ، و هيچ كدام به قدر ابو عبدالله عليه السلام ،اهل آثار و نقل اخبار را ملاقات نكرده و به اندازه آن بزرگوار، از آنان حديثنقل نشده است . محدثان و راويان ، به ضبط اسامى راويان ثقه - كه در آرا و مقالات مختلف ، دگرگونند- همت گماشته اند، اين راويان و ناقلان ، چهل هزار نفر بوده اند، و اين خود، ازدلايل واضحى را از وارد نمودن هرگونه شبهه و ايرادى ، ناتوان مى سازد. اخبارى كه در علم و حكمت و بيان و حجت و زهد و موعظه و فنون علم از او رسيده ، بسبيشتر از آن است كه بتوان سخن از آن گفت يا در كتابش جايش داد.(877) 742- علم امام صادق به هندسه حديث شريفى در كافى است كه امام صادق عليه السلام به يكى از صحابه فرمود كه :فلانى ! اشياء همه به هندسه آفريده شده اند . و آن آقا مثل اينكه لفظ هندسه را نشنيده بود و نمى دانسته چيست ، گفته است : هندسهيعنى چه ؟ امام فرموده اند: هندسه ؛ يعنى مقدار و اندازه .. چون لفظ هندسه اصلش اندازه واندازه است ...(878) در جايى ديگر مى فرمايند: علم به قوانين حسابى و قواعدمسائل عددى در تقويت نفس انسانى از اعظم وسايل است . به خصوص علم هندسه كه درتعديل و تقويم ذهن و فكر و قلم و بيان تاءثير بسزا دارد. حكما و فلاسفه بزرگ گفته اند: براى رسيدن به معرفت حقايق اشياء فكر را بايد بهعلوم رياضى ورزش داد... (879) 743- تسلط به علم زيست شناسى از مجالس امير كمال الدين حسين فنايى نقل شد: حضرت صادق عليه السلام از ام جابرپرسيد كه : در چه كارى ؟ عرض كرد: مى خواهم كه تحقيق كنم كه از چرنده و پرنده كدام بيضه مى نهند و كدامبچه مى آورند. فرمود كه : احتياج به اين مقدار فكر نيست . بنويس كه گوش هر حيوانى كه مرتفعاست بچه مى آورد و هر كدام منخفض است بيضه مى نهد. ذلك تقدير العزيز العليم . باز با آن كه پرنده است و گوش او منخفض و به سر او چسبيده بيضه مى نهد، وسلحفات (لاك پشت ) كه چرنده است چون بدينمنوال است بيضه مى نهد و گوش خفاش چون مرتفع است و به سر او چسبيده نيست بچه مىآورد ذلك فضل الله ياءتيه من يشاء .(880) 744- ماييم مفاتيح حكمت و معدن علم چه راست گفت ولى الله الاعظم ، ابو عبدالله صادق عليه السلام كه فرمود: اى خيثمه ! ما درخت نبوت و بيت رحمت و مفاتيح حكمت و معدن علم و موضع رسالت ومختلف ملايكه و موضع سر خداييم ، و ما وديعه خدا در خلقيم و حرم اكبر خداييم و مذمه خداو عهد اوييم ؛ پس هر كس به عهد ما وفا كند، به عهد خود وفا كرده است ، و هر كس به عهدو ذمه ما قدر ننهد، دكه و عهد خداى را قدر ننهاده و حقش را ادا نكرده است .(881) 745- فقيه ترين مردم در مناقب مسند ابو حنفه است كه حسن بن زياد گويد: از ابو حنفه پرسيدن : فقيه ترين مردم كيست ؟ ابو حنفه پاسخ داد: جعفر بن محمد. هنگامى كه منصور، او را وادار به آمدن نزد خود كرد،مرا خواند و گفت : مردم به جعفر بن محمد مايل شده اند، مساءله هايى سخت آماده و بر اوعرضه كن . من نيز چهل مساءله آماده ساختم ، سپس ، ابو جعفر (منصور) مرا احضار كرد نزد او كه درحيره بود رفتم ، چون بر او وارد شدم ، جعفر عليه السلام در سوى راستش نشسته بود.چون او را ديدم ، هيبت او مرا بسيار متاءثر ساخت ، به طورى كه از ديدن ابو جعفر(منصور) چنين نشده بودم ، سلام كردم و نشستم . منصور به ايشان گفت : اى اباعبدالله ! اين مرد، ابو حنيفه است جعفر عليه السلام فرمود: بله او را مى شناسم . منصور روى به من كرد و گفت : اى ابو حنيفه ! مساءله هايت را بر ابوعبدالله مطرحبساز! من نيز مساءله ها را عرضه نمودم و ايشان را پاسخ داده ، مى فرمود: راءى شما چنين است ،راءى اهل مدينه چنين و راءى من چنين . پاسخ ايشان گاه چون نظر ما بود و گاه چون نظراهل ، مدينه و گاه با هر دو مخالف . تا آن كه تمامچهل مساءله را مطرح كردم و پاسخ شنيدم . (ابوحنيفه سپس مى گويد: ) آيا علم مردم جز كسى است كه به اختلاف آنان از همه عالمتر است ؟ (882). 746- موجود بودن تمامى علوم عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينورى (متوفى بهسال 272 ه) صاحب تاءليفات بسيار در كتاب ادب الكاتب مى گويد: (883) و دركتاب جفر كه به دست امام جعفر صادق اين محمد باقر عليهم نوشته شد، تمام دانستنىهاى كه تا روز قيامت بدان نياز افتد، موجود است (884). 747- آهو دندان رباعى ندارد! امام صادق عليه السلام از ابوحنيفه پرسيد: حكم شخص محرمى كه دندان رباعى آهورا شكسته است چيست ؟ ابوحنيفه مى گويد: اى فرزند رسول خدا! نمى دانم . حضرت مى فرمايد: تو مدعى فضل و فردى ! وليكن نمى دانى كه آهو دندان رابعىندارد، و دندانهايش ثنايى است (885) 748- علو مقام علمى معصومين در كافى است كه امام صادق عليه السلام فرمود: علم ابن شبرمه در برابر(كتاب )جامعه كه به املاىرسول خدا صلى الله عليه وآله و خط على عليه السلام است گمراه و گمشده است اينكتاب براى احدى ، كلامى از حلال و حرام باقى نگذاشته است ( كه در آن نباشد). اصحاب قياس ، علم را به واسطه قياس طلب نمايند، و از اين رو، جز آن كه از حق دورشوند، علمى بر آنان افزوده نشود، (زيرا)دين خدا با قياس راست نيايد)(886). 749- مراد از شهر حصين شعيب حداد، نقل مى كند كه شنيدم كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: حديث ماسخت است و كسى توان حمل آن را ندارد، جز ملكى مقرب يا پيامبرى ،مرسل ، يا بنده اى كه خداوند قلبش را براى ايمان امتحان كرده و يا. پرسيدم : شهر حصين چيست ؟ فرمود: قلب مجتمع (887) 750- علم فراوان در مجمع البيان از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: معناه لافدناهمعلما كثيرا يتعلمونه من الائمة عليهم السلام يعنى : معناى آن آيه انالذين قالو ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ،لو استقاموا علىالطريقة لاستقيناهم ماء غدقا اين است كه به آن ها علم فراوان مى داديم كه ازائمه عليهم السلام مى آموختند (888). 751- سوال از علم امام مفضل گفت : از علم امام به آنچه در اقطار زمين است در حالى كه در خانه اش بوده و پردهبر رو كشيده پرسيدم . آن حضرت (امام صادق عليه السلام ) پاسخ داد: اىمفضل ! خداى تبارك و تعالى در پيامبر صلى الله عليه وآله پنج روح قرار داد: روححيات كه به آن مى جنبند و حركت مى كند و روح قوه كه به آن مى خيزد و مى كوشد و روحشهوت كه به آن مى خورد، و مى آشامد و از حلال به زنان درمى آيد، و روح ايمان كه بهآن ايمان مى آورد و عدالت مى نمايد، و روح القدس كه به آن نبوت را بر دوشت مى كشد،پس هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه وآله وفات كرد، روح القدس به امام مى رود، وروح القدس نمى خوابد و غافل نمى شود و لهو نمى كند و آرزوى بيهوده نمى برد، ولىآن چهار روح ديگر خواب و غفلت و اميد بيهوده ، و لهو دارند، و به روح القدس آنها ديدهمى شوند (889). 752- تخم حيوان حلال گوشت و حرام گوشت از معصوم عليه السلام سؤال شده است : هرگاه كسى تخمى در اجمه - يعنى در بيشه- يافته است ، و يا تخم پرنده آبى يافته است و نمى داند كه تخم حيوانحلال گوشت است تا خوردن آن جايز با شد، و يا تخم حيوان حرام گوشت است كه خوردنآن حرام باشد، به چه نشانه داد كه تخم حلال گوشت يا حرام گوشت است ؟ در جواب فرموده است : هر تخمى كه دو طرف آن يكسان است از حرام گوشت است و اگرمثل تخم مرغ خانگى است كه يك طرف آن پهن است - يعنى مخروط است - آن تخم حيوانحلال گوشت است چند روايت در اين موضوع در جزء يازدهم وافى فيض از كافى وتهذيب ذكر شده است (890). تخم مار دراز و هر دو طرف آن يكسان است و تخم باخه گرد است و از همه جانب يكساناست و هر دو حرام گوشت اند، و تخم كبك و گنجشك و مرغ خانگى مخروطى است كه يكطرف پهن و جانب ديگر آن كشيده ست و اينها حلال گوشت اند (891). 753- فكر هر كس به قدر همت اوست ! در تفسير آيه شريفه ن و القلم و ما يسطرون روايت شده است كه سفيان ثورىاز امام صادق (ع ) سؤال از ن نموده است تا سخن بدينجا مى رسد كه امام بهسفيان فرمود: يا ابن سعيد! لولا انك اهل للجواب ما اجبتك سپس امام شروع فرمودبه تفسير نون و قلم و لوح و از آن جمله است : خبرى كه در بسائر به اسنادش از اعمار ساباطى روايت كرده است : قال قلت لابى عبدالله عليه السلام جعلت فداك ! اجب ان تخبرنى باسم اللهالاعظم ، فقال : انك لاتقوى على ذلك قال : فلما الححتقال مكانك اذا قام فدخل البيت هنياءه ثم صاح بىادخل الحديث . در اين حديث صريحا امام به او فرمود: انك لاتقوى على ذلك و عمار صريحا گفت: فلما الححت و امام بعد از الحاح او، وى را صدا زد و كهداخل خانه شود. غرض اين است كه به علت ضعف و نارسايى عقول عامه مردم در ادراك اين گونهمسائل از قبيل قضا و قدر نهى از ورود در آن ها شده است . نه آن كه مطلقا حتى براىخواص و افراد مستعد و لايق خوض و تحقيق در آن ها نهى تحريمى شده باشد وگرنه امامپس از نهى در ورود، بر اثر الحاح سائل ، جواب سؤالش را نمى فرمود، چنانكه خيلىواضح در اين معنى اميرالمؤمنين عليه السلام بيان مى فرمايد كه : الا ان القدر سر من سر الله - الى قوله عليه السلام : لاينبغى ان يطلع عليها الاالواحد الفرد (892). 754- تيديل مس به نقره شخصى در معيت امام صادق عليه السلام از آن جناب سؤالاتى مى كرد، تا وقتى بهبازار مسگرها رسيدند، از امام سؤال كرد: مس چيست ؟ فرمود: نقره فاسده شده است و دوايى دارد كه چون آن را به مس زنند، نقره خالصشود . سائل نپرسيد كه آن دوا چيست ، مترجم آلمانى خيلى بهسائل عصبانى شده است كه چرا نپرسيدى دواى آن چيست (893). 755- عروج روح مؤمن در خواب حسن بن محبوب از محمد بن قاسم نوفلى گفت : به امام صادق (ع ) عرضه داشتم : مؤمن خواب مى بيند و واقع نيز همانگونه است و گاه خواب مى بيند ولى مطابق نيست . فرمود: وقتى مؤمن خوابيد از روح وى حركتى كشيده به آسمان بلند مى شود هرچهروح مؤمن در ملكوت اشياء در جايگاه تقدير و تدبير ديد حق است ، و هرچه كه در زمينديد، اضغاث احلام است . به او عرضه داشتم : آيا روح مؤمن به آسمان صعود مى كند؟ فرمود: بله پرسيدم : اين صعود آيا به گونه اى است كه به كلى روح از بدن خارج شود تا هيچدر آن نماند؟ فرمود: خير، اگر همه روحش از بدن خارج شود تا هيچ در آن ماند پس وى مى ميرد. پرسيدم : پس چگونه روح مؤمن به آسمان خارج مى شود؟ فرمود: آيا خورشيد را در جاى خود در آسمان نمى بينى كه نور و شعاعش در زمين است؟ روح مؤمن نيز اين چنين مى باشد، اصل آن در بدن و حركت وى كشيده به آسمان است (894) 756- دريافت علم از عرش از كافى به اسنادش به يونس يا بفضل از ابى عبدالله عليه السلام هست كه فرمود:هيچ جمعه اى نيست مگر اين كه اولياى الهى در آن سرورى دارند. پرسيدم : فدايت شوم ! اين چگونه است ؟ فرمود: وقتى شب جمعه شد، رسول خدا صلى الله عليه وآله به عرش مى رسد وائمه عليه السلام نيز به عرش مى رسند و من هم با ايشان به عرش مى روم ، پس بازنمى گردم مگر اين كه علمى را استفاده كردم ، و اگر چنين موافاتى با عرش نباشد، علممن پايان مى پذيرد. (895) 757- تعليم علم در كتاب الدر المكنون و الجواهر المصون در علم حروف فرمود: حضرت امامعلى عليه السلام علم حروف را از آقاى ما رسول خدا صلى الله عليه وآله به ارث برد،تا اين كه گفت : امام حسين عليه السلام علم حروف را از پدرش به ارث برد، آنگاهزين العابدين از او به ارث برد، سپس امام محمد باقر سپس امام جعفر صادق از ايشانبه ارث برد، و امام صادق كسى است كه در اعماقش غواصى كرده و درر آن را از صدفهاىاسرارش استخراج كرده و گره هاى رموزش را باز نموده و طلسمهاى گنج آن را گشوده وخافيه در علم جفر و علم حروف را تصنيف نمود، و به اسرار غامض و علوم حقيقى سخن مىگفت : در حالى كه پسرى هفت ساله بود. و فرمود: دانستن ما غابر مزبود و كتاب مسطور در رق منشور و قذفهايى دردل و مفاتيح غيوب و كوبشهايى در گوش ، بدون اين كه طباع از آن نفرت داشته باشد،و به نزد ما جفر ابيض و جفر احمر و جفر اكبر و جفر اصغر است ، و از ماست فرس غواصو فارس قناص و اين جفر در آخرالزمان با امام محمد مهدى آشكار مى شود و در حقيقت مسىجز او آنرا نمى شناسد و امام على عليه السلام از داناترين مردم به علم حروف واسرارش بود، و آن حضرت فرمود: سلونىقبل ان تفقدئنى فان بين جنبى علوما كالبحر الزخار ؛ يعنى از منقبل از اين كه مرا در نيابيد، بپرسيد؛ زيرا در دو جنبه ام علومى همانند درياى جوشان است. (896) بخش دهم : احتجاجات امام صادق عليه السلام 758- بنده جعفر بن محمد صادق (ع ) در كتاب وافى است كه ابو حنفيه مى گويد: نزد حجامى رفتم تا موى سرم را بتراشد، حجام به من گفت : سرت را پايين بياور وروى به قبله كن و نام خداى را بر زبان جارى ساز! پس ، از او شش خصلت بياموختم كه پيش از آن در من نبود. بدو گفته : آيا تو آزادى يا بنده اى ؟ گفت : بنده ام گفتم : بنده كه هستى ؟ در پاسخ گفت : بنده جعفر بن محمد صادق ! پرسيدم : آيا اكنون در خانه است ؟ گفت : آرى ؟ سپس ، به سوى منزلش رفتن و اذن ورود خواستم ، ليكن مرا اذن ندادند. اندكى بعد،مردمى از كوفه آمدند و اذن گرفته ، داخل شدند. و من نيز همراه آنان شدم . چون بهحضورش رسيدم ، ايشان را گفتم : اگر پيايم به اهل كوفه ارسال بنمايى ، ديگر اصحاب محمد را دشنام نخواهند داد. من در كوفه بالغ بر صد هزار نفر را مى شناسم كه آنان را دشنام مى دهند. ايشان فرمود: سخن مرا نمى پذيرند. گفتم : چه كسى سخن تو را نمى پذيرد و حال آن كه تو فرزندرسول خدايى ! ايشان پاسخ داد: اولين كسى كه سخن مرا نمى پذيرد، تويى ، كه بدون اجازه ، بهخانه ام وارد شدى و بدون امر من ، نشستى و سخن گفتى و مرا خبر رسيده است كهقائل به قياس نيز هستى . فرمود: واى بر تو اى نعمان ! اولين كسى كه قياس كرد، ابليس بود...(897)(898) 759- در دين به راءى قياس مكن ! در كتاب قضاى وسائل الشيعه نقل است كه ابن شبرمه گفت : روزى همراه ابو حنفيهبر جعفر بن محمد عليه السلام وارد شدم ، ايشان خطاب به ابو حنفيه فرمود: از خدابترس و در دين ، به راى خود قياس مكن ! چه اولين كسى كه قياس كرد، ابليس بود...، وواى بر تو، آيا گناه قبل نفس بزرگ تر است يا زنا؟ ابر حنفيه پاسخ داد: قبل نفس . امام عليه السلام فرمود: خداوند عز و جل درقتل نفس ، دو شاهد را قبول كرده است ، ولى درباره زنا، جز چهار شاهد را نپذيرفته است. سپس امام فرمود: نماز عظيم تر است يا روزه ؟! ابر حنفيه پاسخ داد: نماز. امام فرمود: پس چرا زن حائض ، بايد قضاى روزه اش (درحال حيض ) را به جاى آورد، ولى قضاى نمازش لازم نيست ؟! تو چگونه قياس او را روامى دارد؟! پس ، از خداى بترس و قياس مكن ! سپس ابن شبرمه گويد: امام (از من )، پرسيد: پليدىبول بيشتر است يا منى ؟ گفتم : بول . فرمود: پس چرا خداى تعالى درباره بول ، وضو را كافى دانسته ، ليكن درباره منىغسل را واجب ؟ فرمود: آيا زن ضعيف تر است يا مرد؟ گفتم : زن . فرمود: پس چرا خداى تعالى سهم مرد را در ارث دو برابر زن قرار داده است ؟ آيا مىتوان در اين مورد قياس كرد؟ گفتم : نه ! فرمود: چرا خداوند درباره سارق ده درهم ، حكم به قطع دست ) فرموده ولى اگردست مردى قطع شود، كسى كه دست او را قطع كرده است بايد پنج هزار درهم ، به عنوانديه بدو بدهد؟ آيا در اين مورد مى توان قياس كرد؟ گفتم : نه ! ...(899) 760- اثبات لزوم پيامبران در كتاب كافى به اسنادش از هشام بن حكم ، از امام صادق عليه السلام روايت است كه درپاسخ زنديقى كه پرسيد: چگونه لزوم وجود پيامبران و رسولان را ثابت مى كنى؟ فرمود: چون ثابت كنيم كه ما را خالق و صانعى است كه از ما و جميع خلايق متعالىاست و او حكيم والا مقامى است كه روا نبود احدى از خلقش او را بينند و لمس كنند؛ تا با اومباشرت كنند و او با آنان مباشرت فرمايد و بر آنان حجت آورد و آنان بر او حجت آورند وبا يكديگر بحث و مناظره نمايند، ثابت مى شود كه در خلق خود، سفرايى دارد كه او رابراى خلق و عبادش به تعبير آورند و مردم را به مصالح و منافع و نيز آنچه در انجامشبقاى شان و در تركش فنا و نابودى شان نهفته است راهنمايى كنند. پس ، آنان در ميان خلق از طرف خداى عليم و حكيم ، آمر و ناهى و معبر از اويند و آنان ،همان پيامبران و برگزيدگان شان از خلقش مى باشند؛ حكيمانى كه به حكمت تاءديبگشته ، بدان مبعوث شده اند .آنان با مردم ، على رغم مشاركت در خلقت و تركيب ، مشاركتىدر احوال (افعال -خ ل ) ندارند و از طرف خداى حكيم و عليم ، به حكمت تاءييد مى شوند واين ، در هر دوره و زمان به وسيله دلايل و براهين پيامبران و رسولان ، ثابت و محققگرديده ، تا زمين از حجتى كه داراى علمى است كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش دلالتمى كند، خالى نباشد. (900) 761- كار پاكان را قياس از خود مگير كلينى رحمه الله عليه در كافى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشانفرمود: ابليس ، خود را با آدم قياس كرد و گفت : مرا از آنش آفريدى و او را از خاك !پس اگر او جوهرى را كه خداوند، آدم را از آن خلق فرموده ، با آتش قياس مى كرد، آنجوهر، درخشنده تر و آشكارتر از آتش بود .(901) و نيز در كافى است كه عيسى بن عبدالله قرشى مى گويد: ابو حنفيه بر امام صادق عليه السلام وارد شد. امام صادق عليه السلام خطاب به اوفرمود:: اى ابو حنفيه ! شنيده ام كه تو قياس مى كنى ! ابو حنفيه عرض كرد: آرى ! امام فرمود: قياس نكن ! زيرا اول كسى كه قياس كرد، ابليس بود؛ در آن جا كه گفت :مرا از آتش آفريدى و او را از خاك ! پس ميان آتش و خاك قياس كرد، ليكن اگر نوريت آدمرا با نوريت آتش قياس مى كرد، مى توانست بفهمد كه كدام يك برتر و با صفاتر است .(902)(903) 762- اقامه استدلالى نيك امام صادق عليه السلام ، در ذيل احتجاجش بر ابى شاكر ديصانى ، درباره حدوث عالم ،به اين احتجاج اشاره فرمود: كه شيخ مفيد در ارشاد آن را چنين روايت كرده است : روزى ابا شاكر ديصانى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و با ايشان گفت : تو ازستارگان درخشانى و پدرانت چون ماه بدرند و مادرانت زنان خردمند و عنصر تو ازبهترين و گرامى ترين عناصر است و و چون نامى از علما برده شود، انگشتان كوچك مردمبه نام تو ختم مى شوند، اى اقيانوس گنجينه ها! از حدوث عالم ما را خبر ده ! و دليلىبر آن اقامه فرما! ... تا آن جاى روايت كه مى گويد: پس ابو شاكر گفت : يا ابا عبدالله !استدلال نيكى اقامه فرمودى و واضح نمودى ، و سخن گفتى و نيكو بيان فرمودى ، واختصار را مراعات فرمودى و من دريافتم كه ما چيزى راقبول نمى كنيم ، جز آن كه با چشم و گوش زبان و بينى و پوستمان ، آن را به ادراكمى آوردم . پس امام صادق عليه السلام فرمود: از حواس پنج گانه گفتى و آن ، در استنباطسودى نرساند، مگر با دليل و راهنما؛ همان طور كه در ظلمت ، ره به جايى نتوان برد،مگر با چراغ .(904) 763- اساس خلقت خداوندى در كلام معلم ملك و ملكوت مولانا امام صادق عليه السلام بنگر كه : ان الله عز وجل خلق ملكه على مثال ملكوته و اسس ملكوته علىمثال جبروته ، ليستدل بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته يعنى : خداملك خويش را بر وزان ملكوتش و ملكوت خويش را بر وزان جبروتش خلقت نمود تا از ملكشبر ملكوت و از ملكوتش بر جبروت وى استدلال گردد. (905) 764- صعود مؤمن در خواب نوفلى گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : مؤمن خوابى مى بيند و همانگونه خواهد بود كه ديده است و چه بسا كه خواب مى بيند و واقعيتى ندارد. امام عليه السلام در جواب فرمود: مؤمن كه خوابيده است روح او حركتى مى كند كه تابه آسمان كشيده مى شود، پس آن چه را كه در ملكوت آسمان در موضع تقدير و تدبيرديده است آن حق است ، و آنچه را كه در زمين ديده است آن اضغاث احلام است . نوفلى گويد: به امام گفتم : آيا روح مؤمن به آسمان صعود مى كند؟ گفت : آرى . گفتم : آن چنان كه چيزى از روح در بدنش باقى نمى ماند؟ فرمود: نه ، آن گونه نيست ، اگر روح به كلى از بدن خارج شود كه چيزى از آن دربدن نماند، هر آينه كه بدن مرده است . گفتم : پس چگونه خارج مى شود؟ فرمود: آيا آفتاب را نمى بينى كه در جاى خود است و شعاع آن در زمين است ؟ همچنيناست روح كه اصل آن در بدن است و حركت آن ممدود است . (906) 765- طعم زندگى در قرب الاسناد حسن بن ظريف از حسين بن علوان از جعفر عليه السلامنقل كرده كه وى گفت : من به نزد آن حضرت نشسته بودم به هنگامى كه مردى آمد و ازطعم آب از آن حضرت پرسيد و مى پنداشتند كه آن مرد زنديق است . پس حضرت ابوعبدالله عليه السلام به زير و رد كردن آن پرداخت و به او فرمود: واى بر تو! طعم آب، طعم زندگى است . خداى عزوجل مى فرمايد: و از آب هر موجودى زنده اى را آفريد آياايمان نمى آورند .(907) بخش يازدهم : شاگردان مكتب امام صادق (ع ) 766- شاگردان نامى امام صادق (ع ) سيد شبلنجى شافعى در كتاب نورالابصار دراحوال امام صادق عليه السلام مى گويد: و مناقب او چنان بسيار است كه كس نمى تواند آنها را به شمارش آورد و هر نويسندهاى اگر چه تيز راى و فهميده باشد در كتابت آنها حيران مى شود. جماعتى از بزرگان واعيان ائمه ، مانند يحيى بن سعيد و ابن جريح و مالك بن انس و ثورى و ابن عيينه و ابوحنفيه و ابو ايوب سجستانى و ديگران از او روايت كرده اند .. (908) 767- استفاده از محضر شريف امام صادق (ع ) محمد بن طلحه در كتابش مى گويد: جعفر بن محمد صادق ، ابن ابى محمد، على بنالحسين بن على بن ابى طالب ، از اعاظم اهل بيت و سادات آنان عليه السلام است . او داراى علوم بسيار و عبادتى فراوان و اورادىمواصل زهدى بين بود. بسيار تلاوت مى كرد؛ تلاوتى كه تتبع معانى قرآن كريم و استخراج جواهر بحر واستنتاج عجايبش را در برداشت . بخشى از وقت شريفش دراشتغال به انواع طاعات و شنيدن كلامش ، انسان را به زهد سوق مى داد و اقتداى به اوبهشت را در پيش داشت . نورى كه از او پرتو مى افكند، گواهى مى داد كه او از سلاله نبوت است و پاكى وطهارتى كه در افعالش ديده مى شد، شهادت مى داد كه او از ذريه رسالت است . از علم وحديث او، جماعتى از اعيان و اعلام ائمه ، مانند يحيى بن سعيد انصارى ، ابن جريح مالك بنانس ، ثورى ، ابن عيينه ، ابو حنفيه ، شعبه ، اقوب سجستانى و ديگران بهره جستند، كهتلمذ آنان نزد حضرت عليه السلام ، خود منقبت و فضيلتى براى آنان بوده است .(909) 768- دانش آموختگان مكتب امام صادق (ع ) شعبه بن حجاج و عبدالله بن عمر و روح بن قاسم و سليمان بنبلال و اسماعيل بن جعفر و حاتم بن اسماعيل و عبدالعزيز بن مختار و وهب بن خالد وابراهيم بن طهمان و حسن صالح و عمر بن دينار و احمد بنحنبل و محمد بن حسن از كسانى هستند كه از محضر علم وفضل آن حضرت (امام صادق عليه السلام استفاده كرده اند .ابو يزيد بسطامى(طيفور) نيز سقاى خانه او بوده كه مدت سيزدهسال ، در خدمت ايشان به سر مى برده است . ابو جعفر طوسى ، مى گويد: ابراهيم بنادهم و مالك بن دينار از غلامان اويند. همچنين ، ابو سعيد، يحيى بن سعيد قطان و محمد بن اسحاق ، صاحب كتاب المغازى والسيرو نيز غير آنان كه در كتب فريقين ، مانند فهرست شيخ طوسى و نورالابصار شبلنجى وصواعق ابن حجر و ينابيع الموده شيخ سليمان و خلاصه علامه و... نامشان مذكور است ، ازاين گروه مى باشند. كسانى نيز بوده اند كه از اصحاب امام (ع ) بوده و از ايشان علم و دانش آموخته اند و بهفوزى عظيم نايل شده و ديگران را نيز بهره ها رسانيده اند؛ مانند ابان بن تغلب واسحاق بن اعين شيبانى و برادرش زراره و نيز صفوان بن مهرانجمال و عبدالله بن ابى يعفور و عمران بن عبدالله قمى وفضيل بن يسار بصرى و فيض بن مختار كوفى و ليث بن بخترى و محمد بن مسلم ومعاذبن كثير و معلى بن خنيس و ابو منذر، هشام بن محمد سائب كلبى ، و يونس ظبيان كوفىو مؤمن طاق .(910) 769- چونان جبرئيل (ع ) در بين ملائك قاضى شهيد نورالله - نورالله مرقده - در مجلس ششم از كتاب مجالس المؤمنين مىگويد: مولى نورالدين ، جعفر بدخشى رحمه الله عليه در كتاب الاحباب گفته است : سلطان طيفور، معروف به بو يزيد بسطامى قدس سره كه در مصاحبت بسيارى از مشايخبوده و سپس به خدمت امام صادق عليه السلام رسيده و از ايشان فيض برده است ، گفت : اگر صادق عليه السلام را نمى يافتم ، درحال كفر مى مردم ، كه او در اولياء، چون جبريل است در ملايك ، و هدايت او، نهايت سالكاناست . (911) 770- استدلالات هشام بن حكم سيد مرتضى ، علم الهدى در مجلس دوازدهم از كتاب امالى ، مى گويد: و روايت است كههشام بن حكم به بصره آمد و در خلقه درس عمرو بن عبيدداخل شد؛ در حالى كه كسى او را نمى شناخت . سپس عمرو را گفت : آيا خداوند تو را دوچشم نداده است ؟ عمرو گفت : آرى ! هشام گفت : براى چه ؟ عمرو گفت : براى اين كه به وسيله آنها به ملكوت آسمان و زمين بنگرم و عبرت گيرم . پرسيد: آيا تو را دهان داده است ؟ گفت : آرى ! پرسيد: چرا؟ گفت : براى آنكه غذا بخورم و كسى كه مرا مى خواند، جوابش دهم . هشام يك به يك حواس پنج گانه را كه به واسطه آنها اشياء درك مى شوند، بر شمردو سوال خويش را تكرار كرد. سپس گفت : خداوند وقتى حواس پنج گانه را برايت خلق فرمود: راضى نشد جز آنكهرهبرى براى شان قرار داد كه به آن رجوع كنند؛حال ، آيا راضى مى شود خلقش را كه دنيا و مشكلات آن به سوى آنان هجوم آورده ، بدونامام رها كند؟ عمرو، او را شناخت و گفت : برخيز! تا در مساءله ات تفكر كنم . كلينى رحمه الله عليه به طور مفصل در كتاب كافى و به اسنادش از يونس بن يعقوباين روايت را نقل مى كند كه او گفته است : جمعى از اصحاب امام صادق عليه السلام من جمله ، حمران بن اعين و محمد بن نعمان وهشام بن سالم و طيار در خدمت حضرتش حضور داشتند. هشام بن حكم نيز كه هنوز جوان نورسى بود در ميان شان ديده مى شد. حضرت ، خطاب به هشام فرمود: اى هشام ! خبر نمى دهى كه با عمرو بن عبيد چه كردى ،و چه از او پرسيدى ؟ هشام عرض كرد: اى پسر رسول خدا! شما را بسيار بزرگ مى دانم و از سخن گفتن درمحضر شما شرم دارم ؛ به طورى كه زبانم در برابرت گنگ مى نمايد. امام فرمود: چون شما را دستورى دادم ، انجام دهيد. هشام عرض كرد: به من از موقعيت و جلسى كه عمرو بن عبيد در مسجد بصره پيدا كرده وبحثى در آن جا پا كرده است خبر رسيد و مرا گران آمد. به قصد او به سوى بصرهحركت كردم و روز جمعه به شهر وارد شدم . در مسجد، حلقه درس بزرگى بود كه عمروبن عبيد در آن حاضر بود پارچه سياه پشمينى به كمر بسته و عبايى به دوش انداختهبود و مردم از او پرسش مى كردند. در ميان جمعيت ، راهى باز كرده ، به جلو رفتم ونشستم . سپس خطاب به عمرو گفتم : اى مرد عالم ! من مردى غريبم و سوالى دارم ، آيا اجازه مىدهى بپرسم ؟ گفت : بپرس ! گفتم : آيا تو چشم دارى ؟ گفت : پسر جان ! اين چه پرسشى است ؟ چيزى كه خود مى بينى چرا از آنسوال مى كنى ؟ گفتم : پرسش من همين است . گفت : بپرس پسرم ! اگر چه پرسشت احمقانه است ! گفتم : همان پرسش را جواب بده ! گفت : بپرس ! دوباره پرسيدم : آيا تو چشم دارى ؟ پاسخ داد: آرى ! گفتم : با آن چه مى كنى ؟ جواب داد: رنگها و اشخاص را مى بينم و تشخيص مى دهم . سوال كردم : بينى هم دارى ؟ گفت : آرى ! گفتم : به چه كارى مى آيد؟ گفت : با آن بوها را استشمام مى كنم . پرسيدم : آيا دهان نيز دارى ؟ پاسخ گفت : بلى ! گفتم : با آن چه مى كنى ؟ گفت : با آن غذا مى خورم و مزه آنرا مى چشم . پرسيدم : تو گوش هم دارى ؟ پاسخ داد: آرى ! گفتم : با آن چه مى كنى ؟ گفت : صداها را مى شنوم . گفتم : قلب نيز دارى ؟ گفت : آرى ! گفتم : با آن چه مى كنى ؟ گفت : به وسيله آن ، هر آنچه جوارح و حواسم ، درك مى كنند، امتياز و تشخيص مى دهم . گفتم : مگر اين اعضاى ادراكه ، تو را از قلب بى نياز نمى كنند؟ گفت : نه ! گفتم : چطور بى نياز نمى كنند با اين كه همه صحيح و سالمند؟ گفت : پسر جان ! وقتى آنها در چيزى كه مى بويند، يا مى بينند، يا مى چشند و يا مىشنوند شك و ترديدى مى كنند، در تشخيص آن به قلب مراجعه مى نمايند تا يقينحاصل و شك باطل شود. از او پرسيدم : آيا خداوند قلب را براى رفع شك در حواس ، قرار داده است ؟ گفت : آرى ! گفتم : پس آيا بايد قلب موجود باشد، وگرنه براى حواس ، يقينىحاصل نى شود؟ پاسخ گفت : آرى ! گفتم : اى ابا مروان ! خداوند تبارك و تعالى حواس تو را بى امام رها نكرده و براىشان امامى قرار داده تا صحيح را نمايان كند و شك شان را به يقين رساند، ولى اينخلايق را در شك و حيرت و اختلاف رها نموده و امامى براى شان منصوب نكرده تا آنان رااز شك و ترديد خارج سازد و در حالى كه براى اعضاى تن تو امامى معين كرده تا آنها رااز حيرت و شك در آورد؟ عمرو مدتى خاموش ماند و چيزى نگفت . سپس روى به من كرد و گفت : آيا تو هشام بن حكمى؟ گفتم : نه ! پرسيد: از همنشينان اويى ؟ جواب دادم : نه ! گفت : پس اهل كجا هستى ؟ گفتم : اهل كوفه ! گفت : پس تو خود اويى . سپس مرا در آغوش گرفت و در جاى خود نشانيد و خود كنار رفت و ديگر چيزى نگفت تا منبرخاستم . در اين هنگام امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود: اى هشام ! چه كسى اين مطالب رابه تو آموخته است ؟ گفتم : چيزى است كه از شما گرفته ام . فرمود: به خدا قسم ، كه اين در صحف ابراهيم و موسى ، مكتوب است .(912)(913) 771- قيم قرآن از منصور بن حازم نقل است : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : خداىمتعال ، بزرگ تر و با كرامت تر از آن است كه به واسطه خلقش شناخته شود، بلكه اينخلق است كه به واسطه او شناخته مى شوند. امام عليه السلام فرمود: سخنت درست است ! عرض كردم : كسى كه مى داند او را خدايى است ، سزاوار است كه اين را نيز بداند كههمان خدا را، رضا و سخطى است و رضا و سخطش جز به واسطه وحى و يارسول شناخته نشود؛ پس آن كه خود، پيامبر ورسول نيست ، بايستى به جستجوى پيامبر باشد و چون او را جويد، در خواهد يافت كهپيامبران ، حجت خدايند و طاعتشان واجب و فرض است . من از مردم پرسيدم : آيا نمى دانيدكه رسول خدا صلى الله عليه وآله ، حجت خداوند بر خلقش بود؟ مردم گفتند: آرى ! گفتم : حال كه ايشان رحلت فرموده ، حجت كيست ؟ گفتند: قرآن حجت است ! من نيز به قرآن رجوع كردم : ولى دريافتم كه مرجئيان و قدريان و حتى زنديقى كهايمانى ندارد، در (معانى ) آن اختلاف نظر دارند و هر كدام براى تفوق و پيروزى برديگرى از آن بهره مى جويند! پس دريافتم كه قرآن جز به قيمى كه هر چه او دربارهقرآن بگويد حق است ، حجت نخواهد بود. از آنان پرسيدم : قيم قرآن كيست ؟ پاسخ دادند: ابن مسعود! او قرآن را خوب مى داند و همچنين عمر و حذيفه ! گفتم : آيا تمامش را مى دانند؟ پاسخ دادند: خير! پس كسى جز على عليه السلام نيافتم كه بگويند او تمام قرآن را مىداند. چون مساءله اى پيش آيد، همه گويند: نمى دانم ! نمى دانم ! ولى آن على است كه مىفرمايد:مى دانم . پس گواهى مى دهم كه على عليه السلام قيم قرآن بوده ، اطاعت از او واجب است او بعد ازرسول صلى الله عليه وآله ، حجت خداست بر مردم ، و آنچه او درباره قرآن گويد، حقاست .پس امام فرمود: خدايت رحمت كند! ... (914)(915) 772- بالاتر از امام كيست ؟ شيخ جليل ، محمد بن على بن بابويه ، معروف به شيخ صدوق ، در بابا چهارم از كتابخصال از محمد بن عمير روايت مى كند كه او گفته است : درطول مصاحبت خود با هشام ، از او چيزى زيباتر از اين كلام درباره عصمت امام نشنيدم . روزىاز او درباره امام پرسيدم كه : آيا امام معصوم است ؟ هشام گفت : گناهان بر چهار قسمند و پنجمى ندارد: حرص و حسد و غضب و شهوت ، و اينگناهان در امام نيست . جايز نيست امام حريص بر دنيا باشد؛ زيرا دنيا زير نگين اوست ، واو خزانه دار مسلمان است ، پس بر چه چيزى حرص بورزد؟ و نيز جايز نيست امام حسود باشد؛ چه انسان بر كسى كه بالاتر از او باشد حسادت مىورزد، در حالى كه بالاتر از امام كسى نيست . پس چگونه مى تواند بر پايين تر از خودحسادت بورزد؟ و نيز جايز نيست كه امام براى چيزى از امور دنيا خشمگين شود؛ مگر آن كه عضبش براىخداوند باشد. خداوند عز و جل بر او واجب كرده است كه حدود الهى را حارى كند و در راه اواز سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نهراسيده ، راءفت و محبت كسى ، او را از دينش باز ندارد؛تا بتواند حدود الهى را جارى كند. و جايز نيست كه امام ، امور دنيا را دوست بدارد؛ زيرا خداوند، آخرت را براى او دوستداشتنى قرار داده ؛ چنانكه آن را براى ما محبوب قرار داده است . او به آخرت مى نگرد؛چنانكه ما به دنيا مى نگريم . آيا كسى را ديده اى كه صورت زيبايى را براىصورتى زشت ، و يا غذايى لذيذى را براى غذايى تلخ ، و يا لباس نرمى را براىلباس خشن ، و نعمت ابدى و باقيى را براى دنيا فانى و گذرا رها كند؟ (916) 773- روش تربيت يافتگان مكتب امام صادق (ع ) در فهرست ابن نديم آمده است : ابو جعفر، محمد بن عمان احول ، يكى از اصحاب ابو عبدالله ، جعفر بن محمد صادقعليه السلام مى باشد كه شخصى بوده خوش اعتقاد و ره يافته ، و در علم كلام ، ماهر وحاضر جواب بوده و با ابو حنفيه مناظراتى داشته است . چون امام صادق عليه السلام رحلت يافت ، ابو حنفيه او را گفت : امامت مرد. وى در جواب گفت : ولى امام تو تا روز قيامت نمى ميرد، (كه مقصود، ابليس است .) و ابوحنفيه بدو گفت : نظرت درباره متعه چيست ؟ او پاسخ داد: حلال است . ابو حنفيه گفت : آيا دوست دارى خواهران و دخترانت متعه شوند؟ او در جواب گفت : چيزى كه خداوند آنرا حلال كرده است ، اگر آن را مكروه دارم از ديوانگىمن است . سپس ابو حنفيه را گفت : نظر تو درباره شراب چيست ؟ ابو حنفيه پاسخ داد: حلال است . وى گفت : آيا خوشحال مى شوى كه خواهران و دخترانت سازنده شراب باشند؟ روزى ديگر، ابو حنفيه به وى گفت : آيا ما با يكديگر دوست نيستيم ؟ او پاسخ داد: آرى به خدا قسم ! ابو حنفيه گفت : من شديا به مقدارى پول نيازمندم ، اگر پانصد درهم به من قرض بدهىتا مشكلم رفع شود، وقتى رجعت كردم ، آنرا به تو باز مى گردانم كه اگر چنين كنىحق (برادرى ) مرا ادا كرده و عمل شايسته اى انجام داده اى . او در جواب مى گويد: ولى من معتقدم كه انسانها رجعت مى كنند نه تو.(917)
|
|
|
|
|
|
|
|