|
|
|
|
|
|
582- تعليم و تاءديب يعقوبى متوفاى در سنه سوم هجرى ، در كتاب تاريخى اش وصيتى از سبط اكبر پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله ، امام حسن مجتبى عليه السلام روايت كرده است كه اختصاص بهخردسالان دارد و عبارت آن حصرت به نقل يعقوبى چنين است : و دعا الحسن بن على عليه السلام بنيه و بنى اخيهفقال : يا بنى و يا نبى اخى !انكم صغار قوم و توشكون ان تكونوا كبار قوم ، آخرينفتعلموا العلم ، فمن لم يستطع منكم يرويه (ان يرويه ظ) او يحفظه فليكتبه و ليجعلهفى بيته .(672) امام مجتبى عليه السلام در اين وصيت اعتنايى خاص به خردسالان دارد كه هم در تعليم وتاءديب بزرگسالان به اكرام و احترام زير دستان و كودكان حائز اهميت بسزا است ، و هماز جهت دستور العملى كه به خرد سالان فرموده است . يعنى امام حسن عليه السلام فرزندان خود و فرزندان برادرش را خواند و گفت : اىفرزندان من ! و اى فرزندان برادر من ! امروز شما خردسالان گروهى هستيد و در آيندهنزديكى بزرگان گروهى ديگر خواهيد بود، پس دانش نياموزيد و هر كه از شماتوانايى روايت و نگهدارى دانش را ندارد آن را بنويسيد و در خانه خود بنهد. امام عليه السلام بديشان فرمود: شما كه خرد ساليد، هم ، اكنون نوشتن بياموزيد وخط تعليم بگيريد و دانش را كه آموخته ايد به قلم در آوريد. كه بهقول بيهقى : مرد آنگه دانا شود كه نبشتن گيرد. شيرين تر آن كه امام در پايان فرمود: آن را بنويسد و در خانه خود بنهيد. آرى ! زينت خانه ، كتاب علمى در طاقچه آن است نه مجسمه سگ و گربه . كان امام فرمودهاست : خانه شما بايد كتابخانه باشد. (673) 583- اين حرفها نور است ! شخصى به خدمت امام حسن مجتبى عليه السلام رسيد، آقا فرمايشاتى به ايشانفرمودند، آن شخص بنا كرد به تمجيد، گفت : به به ، آقا جان ! اين فرمايشات در است، جواهر است ! آقا فرمودند: در و جواهر همه يك نوع جماد است . اين حرفها نورند، جان شما را اشتدادوجودى مى دهند، روح مى دهند، غذا و طعام روحند، جواهر و طلاجات كه جماد است و خارج ازانسان ، و هيچ وقت غذاى جان نمى شوند؛ چون بايد بين غذا و مغتذى (غذا گيرنده ) سنخيتباشد، آن جماد است و ماده ؛ نفس ناطقه از وراى عالم طبيعت است ، با يكديگر سنخيتندارند. پس جواهر و در در مقابل قرآن چيست ، حرف فوق اينهاست . در اين خزانه وارد شويد و درقرآن تدبر كنيد: افلا بتدبرون ان ام على قلوب اقفالها .(674) 584- بهترين برادر كلينى در باب مؤمن و علامات و صفات او در كتاب ايمان و كفر كافىنقل كند: امام حسن عليه السلام مردم را مورد خطاب قرار داده ، فرمود: اى مردم ! دربارهبرادرى با شما سخن مى گويم كه بهترين مردم در نظر من است و آن چيزى كه او را درنظر من بزرگ نموده ، اين است كه در نظر او دنيا حقير و كوچك است .از سلطه شكمش خارجاست ، پس به چيزى كه ندارد اشتها ندارد و چون بيابد زياده روى نكند. از سلطهشهوتش خارج است ؛ پس عقل و راى را سبك نشمارد. از تسلط جهالت خارج است ؛ پس آنكند كه بر نفع آن يقين دارد، اشتهاى مفرط ندارد و غضبناك وملول نگردد بيشتر اوقاتش در خاموشى است و چون سخن گويد، غالب شود درجدال وارد نشود و در دعوايى شركت نكند و تا قاضى نبيند، حجت نياورد. از برادرانشغافل نباشد و چيزى را، جداى از آنان ، به خود اختصاص ندهد. ضعيف و مستضعف است ؛ ولىوقت جنگ ، مانند شير، جسور است . كسى را به كارى كه برايش بتوان عذر آورد، ملامتنكند، تا مرتكب آن عذر آورد. آنچه بگويد عمل كند، و چون نگويدعمل نكند. چون دو امر برايش پيش آيد كه نداند كدام يك برتر است ، به آن كه نزديكبه هوا و هوس نباشد نظر افكند. از بيمارى شكايت نكند، جز نزد آن كه اميد بهبودى ازجانبش برود. فقط با كسى كه اميد نصيحت از او دارد مشورت كند. غضب نكند. شكايتننمايد و اشتهايش زياد نباشد. انتقام نگيرد و از دشمنغافل نباشد. پس بر شما باد، تخلق به چنين اخلاق كريمه اى ! و اگر توان تخلق به تمام آنان رانداريد، پس هر اندازه كه توانيد، كسب نماييد! چه اءخذقليل ، بهتر از ترك كثير است و لا حول و لاحول قوه الا بالله . (675) 585- ظرفيت قلب پيامبر (ص ) امام مجتبى عليه السلام فرمود: چون خداوندمتعال قلب پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله را بزرگ تر از قلب هاى ديگر ديد، او رابه پيغمبرى برگزيد. سبحان الله ! عظمت وجودى قلب خاتم صلى الله عليه وآله چه اندازه بايد باشد تاظرف حقائق كتاب الله قرآن فرقان بوده باشد؟! (676) 586- استاد لغت ابو القاسم كوفى در كتاب تبديل گفته است : اسحاق كندى در زمان خودفيلسوف عراق بود در خانه خود نشست و عزلت اختيار كرد و شروع كرد به نوشتنتناقضات قرآن . روزى يكى از شاگردان او خدمت امام ابو محمد عليه السلام رسيد.حضرت به او فرمود: آيا در ميان شما مرد رشيدى نيست كه استادتات كندى را از اشتعالى كه درباره قرآنشروع كرده ، باز دارد؟ شاگرد گفت : ما شاگرد او هستيم ؛چگونه مى توانيم در اين مساءله و يا غير آن به اواعتراض كنيم ؟ حضرت فرمود: مى توانى آنچه را مى گويم به او برسانى ؟ گفت : آرى . آنگاه حضرت فرمود: نزد او برو و با او نرمى كن و انس بگير و در هدفش يارى اشكن . وقتى ميانتان انس برقرار شد، بگو: مساءله اى براى من پيش آمده كه مى خواهم ازتو بپرسم . او از تو خواهد خواست كه بپرسى در اين هنگام بگو: اگر گوينده قرآننزد تو آيد، آيا جايز است كه مرادش از آن غير اين معانى باشد كه تو اراده كرده اى ؟ او خواهد گفت : آرى ، شخص مى تواند وقتى چيزى را شنيد، از آن معنايى را بفهمد. وقتىكه به تو جواب مثبت داد، بگو: از كجا معلوم ؟ شايد (از قرآن ) جز آن چيزى كه تو ارادهكرده اى قصد كند و به غير معانى خود وضع نمايد. آن شخص نزد كندى رفت و با او الفت گرفت تا اين كه اينكه مساءله را به او القاكرد.كندى گفت : اين مطلب را دوباره تكرار كن ! و او تكرار كرد پس كندى فكر نمود وديد آرى ، اين مساءله در لغت احتمال دارد و ممكن است .(677) 587- مرثيه بر امام حسن (ع ) در مروج الذهب مسعودى چنين آمده است : هنگامى كه امام حسن عليه السلام دفن گرديد،برادرش محمد بن حنفيه بر قبرش ايستاد و گفت : اگر زندگى تو با عزت بود،مرگ تو باعث شكست و خلل در اركان شده است . چه خوش روحى كه كفن تو او را دربرگرفته و چه خوب كفنى كه بدن تو را حاوى است ! چگونه چنين نباشى در حالى كهتو گردونه هدايت و جانشين اهل تقوى و خامس اصحاب كسائى ، ... (678) 588- آخرين وصيت حديثى از امام حسن مجتبى عليه السلام هست كه آن حضرت براى چهارمين بار مسموم شدند وآثار زهر در جانشان رخنه كرد و كارگر شد و ديدند كه از اين نشاهارتحال مى كنند. امام عليه السلام چه كرد؟ يكى از كارهاى آموزنده امام عليه السلام كه حجه الله است ،البته همه كارهايشان آموزنده براى تعليم بشر است - آن حضرت دستور دادند كه :برادرزاده ها، فرزندان خود و خردسالان دودمانش درمنزل جمع گردند (اين مطلب را يعقوبى در تاريخش ذكر كرده است .) و با اينها به گفتو شنود نشست و به آنها فرمود: شما امروز خرد سالان اجتماع هستيد و در آينده پدر و مادر ورجال و نساء اجتماعيد، از الان به فكر آينده خودتان باشيد كه اجتماع بعدى را شما بايداداره كنيد. در ابتداى اين فرمايشها به آنان فرمود: با خودتان دفتر و قلم همراه داشته باشيد وپيش دانشمندان كه مى رويد، حرفهايشان را هدر ندهيد، حرفهايى را كه مى شنويد دردفترتان يادداشت نماييد كه يك روز به كارتان خواهد آمد. (679) 589- علت سكوت و قيام امامان امام حسن و امام حسين عليه السلام هر دو از محسن ومجمل مشتق اند؛ يعنى هم امام حسن عليه السلام در سيرتش محسن ومجمل است و هم امام حسين عليه السلام ، هم صبر وتحمل امام حسن عليه السلام در مقابل بنى اميه به مصلحت دين و امت بود و هم قيام امام حسنعليه السلام ، قال (ص ) : الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا (680) وقال ابو جعفر (ع ):: انه - يعنى الامام الحسن المجتبى (ع ) - اعلم بما صنع لو لا ماصنع لكان امر عظيم . و خود امام مجتبى عليه السلام فرمود: ما تدرون ما فعلت والله للذى خير لشيعتى مما طلعت عليه الشمس . (681) چنانكه امير عليه السلام از حق خود سكوت كرد براى حفظ اسلام و مسلمين ، خطبه شقشقيهيكى از مدارك بسيار مهم اماميه در اين موضوع است . فصل پنجم : امام سوم ، سيماى حضرت سيد الشهداء حسين بن على (ع ) بخش اول : دعا، قرآن و عبادت حضرت سيد الشهداء (ع ) 590- ماذا وجد من فقدك ؟ گويم : آن كه خدا دارد چرا بى نور است ؟ تعبير امام سيد الشهداء حسين بن امام على عليهالسلام در دعاى عرفه چه قدر شيرين و دلنشين و شيوا است كه : ماذا وجد من فقدك وماالذى فقد من وجدك ؟
آن كس كه تو را دارد جانا ز چه محروم است ؟
|
من كه نشدم محروم تا با تو بپيوستم (682)
| 591- كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را؟! به كلام كامل عرشى حضرت سيد الشهداء امام ابو عبدالله در دعاى شريف عرفه در بيانتوحيد صمدى توجه بفرماييد كه كل الصيد فى جوف الفرا: كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك ؟ ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لكحتى يكون هو المظهر نك ؟ متى غبت حتى تحتاج الىدليل يدل عليك ، و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التىتوصل اليك ؟ عميت عين لا تراك عليها رقيبا، و خسرت صفقه عبدلكتجعل له من حبك نصيبا... ؛ آيا غير تو را نصيبى از ظهور است كه تو از آن بى بهره باشى و آنگاه او تو را ظاهرسازد؟ كى غايب بوده اى كه محتاج به دليلى باشى تا بر تو دلالت كند، كى دوربوده اى كه آثار، ما را به وصلت برساند؟ كور است چشمى كه تو را مراقب خويشنبيند. زيانكار است بنده اى كه از عشقت بهره اى ندارد.(683) 592- دعاى امام حسين (ع ) در آخر دعايى از امام حسين عليه السلام ، اين گونه آمده است : اساءلكبكل اسم سمين به نفسك ، او انزلته فى شى ء من كتبك ، او استاءثرت به فى علمالغيت عندك ؛ (684)تو را با هر اسمى كه خود را به آن ناميده اى ، يا در يكى ازكتابهايت آورده اى و يا در علم غيبت نگهداشته اى ، مى خوانيم .(685) 593- عظمت خداى تعالى كلام مبارك مولايمان ، سيدالشهداء، ابو عبدالله ، حسين بن على عليه السلام است كه دردعاى عرفه فرمود: چگونه با آنچه كه در وجودش محتاج توست ، بر (وجود) تواستدلال آوريم ؟! آيا جز تو را ظهورى است كه تو را نيست ، تا آن ، مظهر توباشد؟!. پس ، خداى تعالى بالاتر و والاتر از آن است كه ذاتش به واسطه خلقش شناخته شود،بلكه بايد گفت كه حقيقت غير او شناخته نشود جز به او.(686) 594- تفسير توحيد صمد يعنى چه ؟ جناب ابن بابويه در توحيد از حضرت سيد الشهداء عليه السلام امامابى عبدالله الحسين عليه السلام ، كه : انما يعرف القرآن من خوطب به ، درباب تفسير قل هو الله احد روايت كرده است كه : الصود الذى لا جوف له ؛ صمد آن كسى است كه براى او جوف نيست . اجوف نيست، جاى خالى ندارد، پر است .اگر يك خردل را، يك ذره را از حيطه وجودى او به در ببرى ،او را اجوف دانسته اى نه صمد.(687) 595- ولايت امر بديهى است ! اسلام يعنى شيعه ، شيعه يعنى اسلام ، قرآن يعنى على عليه السلام ، قرآن يعنى حسينعليه السلام ، قرآن يعنى بقيه الله عليه السلام ، قرآن ولايت ، ولايت يعنى قرآن وقرآن ناطق و قرآن كه كتاب الله است ، اينها هيچ گاه از هم جدا نمى شوند و هيچ عارفى ،هيچ حكيم الهى و هيچ فرد مسلم و اهل قرآن نمى تواند به برهان دو دو تا، چهار تا ازولايت روگردان باشد، به خصوص كه علماى اماميه اثنى عشريه در كنار سفره ولايت بهمقامات رسيده و صاحب تصنيفات و تاءليفاتى مى باشند، ركن اعظم آنها ولايت است وبدون ولايت محال است كه انسان به جايى برسد.(688) 596- بهترين عبادات در تحف العقول از امام حسين عليه السلام نقل است كه فرمود: گروهى خداى را براىشكر، عبادت كنند؛ اين عبادت آزادگان است و بهترين عبادتها. (689) بخش دوم : شهادت 597- مرثيه جابر بر ابى عبدالله (ع ) عماد الدين طبرى در بشارت المصطفى روايت كرده است كه : جابر بن عبدالله انصارى درزيارت امام ابى عبدالله الحسين عليه السلام در روز اربعين چنين گفت : شهادت مى دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و پسر سيد مؤمنان ، و فرزند همسوگند تقوى و سلاله هدايت و خامس اهل كسائى .(690) 598- كوفيان بى وفى فرزدق گاهى كه حضرت امام حسين عليه السلام قصد عراق را داشت و فرزدق اراده حجازرا، حضرت او را ديد و از او پرسيد: ماوراءك ؟ قال : على الخبير سقطت ، قلوب الناس معك و سيوفهم مع بنى اميه ، والامرينزل من السماء . فقال الحسين عليه السلام : صدقتنى . يعنى امام حسين عليه السلام از فرزدقپرسيد: چه خبر دارى (از پس تو چه خبر است ؟) گفت : بر آگاه برخورد كرده اى ، دلهاى مردم با تو است و شمشيرهاى شان با بنى اميه، و امر از آسمان فرود مى آيد. امام عليه السلام فرمود: با من به راستى سخن گفتى . (691) 599- شعر در مدح و رثاى اهل البيت (ع ) امام صادق عليه السلام فرموده است : من قال فينا بيت شعر، بنى الله له بيتا فى الجنه ؛ (692)كسى يك بيتشعر درباره ما بگويد، خداوند براى او بيتى در بهشت بنا مى كند. و نيز آن امام به حق ناطق فرموده است : من انشد فى الحسين عليه السلام بيتا من شعرفبكى او تباكى فله الجنه ؛ (693)كسى كه در ماتم سالار شهيدان امام حسين عليهالسلام بيتى سرود، پس گريست (اگر فعل بكى از تبكيه باشد، بدين معنىاست كه ديگران را به گريستن برانگيخت )، و يا خود را به گريه زد، مر او را بهشتاست .(694) 600- حسن حال حر مناسبت نقل در اين مقام كلام سيد نعمت الله جزائرى شوشترى در كتاب انوار نعمانيه است : عده اى از موثقين حكايت كرده اند كه : شاهاسماعيل وقتى بر بغداد دست يافت به مشهد حضرت امام حسين آمد و از برخى مردم شنيد كهبه حر بن يزيد رياحى طعن مى زدند، وى به نزد قبر وى آمد و دستور داد كه نبش قبروى نمايند، او را خوابيده به همان وضعى يافتند كه شهيد شده و ديدند بر سر وىدستمال بسته شده ، شاه اسماعيل - نور الله ضريحه - خواست آندستمال را بردارد؛ زيرا در كتب سير و تواريخنقل شده بود كه آن دستمال حسين عليه السلام است ، كه سر حر را در آن واقعه اى كهمجروح شد بست و بر همان هياءت دفن گرديده است ؛ وقتى آندستمال را از سرش باز كردند، خون حر راه افتاد به طورى كه قبر از آن پر شد، وقتىآن دستمال را بر سر بستند، خون باز ايستاد وقتى دوباره آن را باز كردند خون راهافتاد، و هر چه خواستند به غير آن دستمال جلوى خون را بگيرند ممكن نشد. پس بر آنهاحسن حال حر روشن شد، شاه فرمان داد كه بر قبر وى ساختمانى بسازند، و خادمى براىقبر وى برگمارند تا در آن خدمت كند.(695) 601- مرض خوره اندرونى در يزيد آورده اند به نقل صحيح كه يزد را در آخر عمر مرضى پيش آمد كه آنرا خواره اندرونىگويند، كه روزى هزار بار آرزوى مرگ در دلش مى گذشت امام از كمان قهر قضا و قدرتير مرگش ميسر نمى گشت . ع : به مرگ خويش راضى گشتم و آن هم نمى بينم مى گفت . روزى يكى از حكما يزيد را گفت كه هيچ مى دانى كه تو را مرض چيست و نيش و ريش درونرا باعث كيست ؟ يزيد گفت : از كثرت نيش و در خبر دارم ، امام از حقيقت آنحال غافل و ناهوشيارم .فى الحال حكيم مقدار نخود موم انگبين را به رشته باريك بستهبدو داد، گفت : سر ريسمان را گرفته اين موم را فرو بر تا بر تا بر تو راز درونتاز بيرون آشكار گردد و يزيد به قول حكيم موم را فرو برد و سر رشته را به دستنگاه داشت ، بعد از زمانى سر رشته را كشيده موم را بيرون آوردند دو عقرب سياه بر آنموم چسبيده بود از خلق او بيرون آمد.حكيم گفت : يا ابا الحكم دانستى كه ريش درونت بهكدام نيش آراسته است و حجره تاريك ضميرات به زخم كدام جانور پيراسته ؟ گفت : آرىوالله كه بدين ريش و بدين نيش گرفتارم . مدت مديد فريادها مى كرد تا بمرد. ع :اين است سزاى آن كه آتش عمل است . و هرگاه خواهند عقرب را از سوراخش بيرونآرند به همين دستور عمل بايد نمود كه در محبت موم آن شوم بى اختيار است ، و به دام چشمهايشان شهد مايل و گرفتار در صحراى دستپول و ششدر كودكان عرب جهت بازى طربعلى الدوام با عقرب اين عمل مى نمايند كه بسيار مشاهده رفته .(696) فصلششم : امام چهارم ، سيماى حضرت امام على بن الحسين (ع ) زين العابدين بخش اول : فضايل حضرت امام زين العابدين (ع ) 602- زنده كننده نسل حسينى (ع ) ابوالحسن ، على بن الحسين بن على بن الى طالب عليه السلام ، مشهور به زينالعابدين است و او را على اصغر خوانند و حسين را جز از طريق او، نسلى نيست . او يكى ازامامان دوازده گانه و از سادات تابعين است . زهرى گفته است : هيچ قريشى نسبى را برتر از او نيافتم و زين العابدين عليه السلامرا ابن الخير تين مى گفته اند؛ زيرا رسول خداوند فرموده : لله تعالى من عبادهخيرتان فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس .(697) 603- گذشتن از ثواب دنيوى در بحار، به نقل از اختصاص آمده كه : فرزدق حكايت كرده است : سالى همراه عبدالملك در حج بودم . او به على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهالسلام نظرى افكند و براى تحقير او گفت : او كيست ؟ پس من نيز بالبداهه ، قصيده را سرودم كه : او پسر بهترين بندگان خداست و اوتقى و طاهر العلم است تا آنكه آنرا به اتمام رسانيدم . عبدالملك ، سالى هزار دنيا به او صله مى كرد كه پس از ماجراى قصيده ، آنرا قطع كرد.فرزدق شكايت به على بن الحسين عليه السلام برد و از ايشان درخواست نمود تا در اينباره با عبدالملك گفت و گو كند. امام فرمود: من ، همان اندازه كه او تو را مى بخشيد،تو را مى بخشم ؛ پس مرا از سخن گفتن با او باز دار. فرزدق عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! به خداوند قسم ، كه ثواب خداى عز وجل در آجل ، نزد من بهتر است از ثواب دنيا درعاجل . اين ماجرا به گوش معاويه بن عبدالله بن جعفر طيار رسيد و او از سخاوتمندان و ادبا وظرفاى بنى هاشم محسوب بود، معاويه به فرزدق گفت : اى ابافراس ! به گمانت چهقدر از عمرت باقى است ؟ فرزدق جواب داد: بيست سال . معاويه گفت : اين بيست هزار دينار، كه از مال خودم مى باشد به تو مى دهم ، پس ابومحمد - اعزه الله - را معاف كن ! فرزدق پاسخ داد: من ابو محمد را ملاقات كرده ام و او از دارايى خويش ، به منبذل فرمود؛ ولى به عرض ايشان رساندم كه براى اجر اخروىعمل خود، از ثواب دنيوى اش گذشتم . (698) 604- باغ فردوس به پاداش عمل مى بخشند چشمان هشام لوچ بوده است و ابن خلكان در وفيات الاعيان ، در شرححال فرزدق مى گويد: عمل بس نيكويى بدو نسبت داده اند كه اميد است رفتن او به بهشت را ضامن باشد، وعمل مذكور آن است كه چون هشان بن عبدالملك در عهد پدرش به قصد حج به مكه آمد، دوركعبه طواف نمود و سعى كرد تا خود را به حجرالاسود برساند؛ ولى بهدليل ازدحام مردم ، موفق نشد. از اين رو، برايش منبرى گذاشتند و او بر آن نشست و بهمردم مى نگريست . در ضمن ، گروهى از اشراف شام نيز در اين سفر همراهى اش مى كردند. در اينحال ، زين العابدين ، على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ، كهزيباترين و خوشبوترين مردم بود، پيش آمد و شروع به طواف نمود. چون طوافش بهحجرالاسود ختم يافت ، مردم راه را برايش باز كردند تا به آن برسد. در اين هنگام ، مردى شامى گفت : اين كيست كه هيبتش چنين مردم را متاءثر كرده است ؟ هشام از ترس اين كه همراهانش به او تمايلى پيدا كنند و علاقه مند شوند، گفت : او رانمى شناسم . ولى فرزدق كه در آن جا حاضر بود گفت : من او را مى شناسم . مرد شامى پرسيد: اى ابافراس ! او كيست ؟ فرزدق نيز در جواب او، قصيده اى را سرود. (699) 605- چونان ماه شب بدر مبرد در كتاب الكامل نقل كند كه : مردى قريشى - كه مامش را نميدانم - گفت : روزى دركنار سعيد بن مسيب نشسته بودم كه مرا گفت : دائيان تو كيانند؟ گفتن : مادرم كنيز بوده است . با اين حرف ، گويى از چشمانش بيافتادم . اندكى بعد، سالم بن عبدالله بن عمر بنخطاب آمد و چون از پيش او رفت گفتم : اى عمو! اين كه بود؟ سعيد بن مسيب گفت : سبحان الله العظيم ! آيا او را كه از قوم توست ! نمى شناسى ؟ او،سالم بن عبدالله بن عمر است . پرسيدم : مادرش كيست ؟ گفت : مادرش كنيز است . اندكى گذشت و على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام آمد و بر او سلام كرده، نشست و سپس برفت . از سعيد بن مسيب پرسيدم : اى عمو! او كيست ؟ سعيد گفت : او كسى است كه روا نباشد مسلمانى او را نشناسد! او على بن حسين بن على بنابى طالب عليه السلام است . پرسيدم : مادرش كيست ؟ پاسخ داد: مادرش كنيز است . در اين هنگام گفتن : اى عمو! به نظر رسيد كه چون گفتن ، مادرم كنيز است ، از ارزش مننزد تو كاسته شد؛ ولى من نيز چون اينانم و از اين ، باكى ندارم . (مرد قريشى ادامه مىدهد:) پس از آن ، نزد او بزرگى و جلالتى يافتم . (700) 606- احترام به مادر امام زين العابدين عليه السلام ، نسبت به مادرش بسيار نيكوكار بود؛ به طورى كه بهاو گفتند: تو نسبت به مادر، از همه كس نيكوكارترى ، ولى نمى بينيم كه با او در يكظرف غذا بخورى ! امام در جواب فرمود: چون ترسم كه دستم را به سوى چيزى برم كه مادرم قصدخوردن آن را داشته و او را ناراحت كنم . (701) بخش دوم : عبادت حضرت امام زين العابدين (ع ) 607- مايه آرامش دل امام سجاد عليه السلام در مناجاه الذاكرين گويد: و آنسنى بالذكر الخفى ... فلا نطمئن القلوب الابذكرك ... استغفرك منكل بغير ذكرك ، و من كل لذه راحه بغير انسك ، و منكل سرور بغير قربك ؛ (702) ... به وسيله ذكر خفى (در نهان به ياد تو بودن ) وحشت را از دلم بزدا.... پس دلها آرامنگيرند مگر به ياد تو...و از هر لذتى كه بدون ياد توحاصل شود و هر آسايشى كه بدون انس با تو دست دهد و هر نشاطى كه بدون نزديكىبا تو تاءمين گردد آمرزش مى طلبم .(703) 608- قدر درجات بهشت زهرى روايت كرده است كه : قال سمعت على بن الحسين عليه السلاميقول : آيات القرآن خزائن ، فكلما فتحن خزانه ينبغى لك ان تنظر ما فيها . و درجات قرآن همه حكمت بلكه حكيم است يس والقرآن حكيم و حكمت بهشت است كما فى المجلس الواحد و الستين من امالى الصدوققال رسول الله صلى الله عليه وآله لعلى بن ابى طالب : يا على ! انا مدينه الحكمه وهى الجنه وانت يا على ، بابها . پس به آن اندازه كه از اين درجات ارتقاء يافته اى به همان اندازه قرآنى و به هماناندازه خزائن الهى هستى و به همان اندازه بهشتى ، يؤ تى الحكمه من يشاء و من يؤ تالحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب . (704) امام فرمود:درجات بهشت بر عدد آيات قرآن ، و بر قدر آيات قرآن است . و فرمود: هرمقامى او مقامات قرآن را قرائت كرده است ، توقف مكن و بالا برو كه آن را مقامات ديگر استو خبرهايى است . (705) 609- گنجينه هاى قرآنى زهرى گويد: از على بن الحسين عليه السلام شنيدم كه فرمود: آيات قرآن ، گنجينههستند و سزاوار است هر گنجينه اى كه گشوده مى شود، در آن بنگرى .(706) 610- خبر از آخرالزمان عاصم بن حميد، على بن الحسين امام زين العابدين عليه السلام را از توحيد پرسيد؛حضرت فرمود: چون خداوند عز و جل مى دانست در آخرالزمان مردمانى دقيق و عميق خواهندبود از اين رو، سوره قل هو الله احد و آياتى از سوره حديد را تا آيه و هوعليم بذات الصدور، نازل فرمود - تا بدينجا كه مى فرمايد: - و هر كس بيشتر ازاين رود، هلاك شود.(707) 611- مناجات محبين مناجات محبين امام زين العابدين و سيد الساجدين - صلوات الله عليه - را فراموش مكن : بسم الله الرحمن الرحيم ، الهى ! من ذا الذى ذاق حلاوق محبتك فرام منك بدلا... (708) 612- ستايش ابن عربى محيى الدين ، در مناقب مى گويد: صلوات خداوند و ملايك و حمله عرش و جميع خلقش درزمين و آسمان ، بر آدم اهل بيت ؛ كسى كه از كيت و ماكيت ، منزه و روح جسد امامت است . آن كهشمس شهامت و مضمون كتاب ابداع است و حل معماى سر الله در وجود. او انسان عين شهود، خازن كنوز غيب ، مطلع نور ايمان ، كاشف مستور عرفان ، حجت قاطع ودر لامع ، ثمره مقدس شجره طوبى ، ازل الغيب و ابد الشهاده ، سركل در سر عبادت ، وتدالاوتاد، امام العالمين و مجمع البحرين ، زين العابدين ، على بنالحسين عليه السلام ، است (709) 613- اوصاف حضرت سيد الساجدين (ع ) كلام محمد طلحه شافعى : او، زين العابدين است و قدوه الزاهدين و سيد المتقين و امامالمؤمنين . صفاتش گواهى ديد كه از سلاله رسول خداست ، و سمتش گواه است بر مقام والاى قربتاو نزد خدا. پينه هايش كثرت نماز و تهجد او را رساند، و اعراض و روس گردانى اش ازدنياات نشان از زهد اوست . انوار تاءييد و هدايت خدايش بر او تابيده و بدانها هدايتيافته است ، و اوراد عبادت بر او القا شده و با آنها ماءنوس گشته است و او لباسزيباى شان را در بر كرده است . همواره براى او شب ، مركبى است كه طريق آخرت را با آن طى كند و و او را كراماتت وخوارق عاداتى است كه هيچ چشم بينايى چون آن را نديده است ، و آنها در آثار و اخبارمتواتر، مربى و ثابتند، و اين گواهى است كه او را از ملوك آخرت است (710) 614- دعاى براى ارتش جامعه ما به علوم گوناگون نياز دارند و آنچه را كهعقل و شرع امضاء فرموده اند همه محترمند و بعد از علم دين كه علم انسان ساز است ، اجتماعبه طبيب ، بازرگان معتبر و متدين و حافظان اجتماع نيازمند است . حافظان اجتماع كه همان ارتش باشند، نگاهدارنده اجتماع و سنگر مردمند و حافظ حد و مرزاجتماع هستند. امام سجاد عليه السلام در يكى از دعاهاى خود، ارتش اسلام را دعا مى كند كهاينها حافظ مرز و بوم كشور هستند. (711) 615- سيره بزرگان روزى مرحوم علامه طباطبايى را در خيابان زيارت كردم و در معيت ايشان ، تا دربمنزلشان رفتم . به درب منزل كه رسيديم ايشان تعارف كردند. عرض كردم : مرخصمى شوم . ايشان ، در پله بالا ايستاده بودند و من پايين بودم ، رو به من كردند و گفتند:حكماى الهى اين همه فحشها را شنيدند، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام وبدگويى آنها پرداختند، اين ههه فقر و فلاكت و بيچارگى را از تبليغات سوء كشيدند.گاهى به كهك به سر مى بردند و گاهى ... با اين همه حقايق را در كتابهايشان نوشتند گفتند: آقايانى كه به ما بد گفتيد و فحش داديد و زندگى را در كام ماتلخ كرديد و مردم را عليه ما شورانيديد، حرف اين است و حق اين است كه نوشته ايم وبراى شما گذاشته ايم ، حال هر چه مى خواهيد بگوييد. آنها حرف حقشان را نوشتند و براى نفوس مستعد به يادگار گذاشتند، تمام تلاش ايناست كه منطق وحى را بفهميم . خداوند ملاصدرا را رحمت كند! مفسر است ، محدث است ، فقيهاست ، مرد سير و سلوكى است كه هفت مرتبه پياده به زيارت بيت الله الحرام ، مشرف مىشود و بار هفتم در بصره نداى حق را لبيك گفته است . ايشان در شرحاصول كافى حديث امام سجاد عليه السلام رانقل مى كند كه : چون خداوند سبحان ، مى دانست در آخر الزمان مردمى عميقى پيدا مىشوند - در توحيد و در اصول عقايد - اوايل سوره اخلاص را فرستاد. مرحوم آخوند مى گويد: به اين حديث كه رسيدم گريه ام گرفت .اين گريهشوق است و گريه عشق ، چون خودش مى بيند كه اين حديث ، براىامثال اوست . (712) 616- قرآن ، خزينه الهى است ! حضرت سيد الساجدين امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: آيات القرآنخزائن و كلما فتحت خزانه ينبغى لك ان تنظر ما فيها (713) هر آيه اى خزانه است، هر خزانه را كه گشودى و باز كردى و وارد شدى زود بيرون نرو. در اين خزانهخبرهاست . ما حق نداريم بگوييم جواهر و طلاست .(714) 617- عجب از اين آدم ! حق سبحانه در سوره واقعه قرآن كريم فرموده است : ولقد علمتم النشاه الاولى فلولاتذكرون . و در كافى از امام سجاد عليه السلام روايت است كه : العجبكل العجب ، لمن انكر النشاه الاخرى و هو يرى النشاه الاولى .(715) 618- دعاى دفع دشمن از حضرت سيد الساجدين مروى است كه بعد از نماز صبح ، بالفاصله بخواند به جهتدفع دشمن مقهور مى شود: اللهم انى و اعدائى اقوياء و انت الاقوى و قنى شرهم و اكفنى امرهم واعنى عليهمبحولك و قولك ياقوى .(716) 619- دعاى وداع امام سجاد (ع ) دهاى چهل و پنجم صحيفه سجاديه در وداع شهر رمضان است ، در اين دعا، امام عليه السلامخطاب به ماه رمضان مى نمايد و چندين بار وى را سلام مى كند و او را وداع مى نمايد و مىفرمايد: السلام عليك يا شهر الله الاكبر و يا عيد اوليائه . السلام عليك يا اكبرمصحوب من الاوقات .(717) 620- آداب حج همراه يقين شبلى به حج رفته بود، و پس از انجام اعمال حج به حضور امام سيد الساجدين عليهالسلام مشرف شد، امام عليه السلام از وى پرسيد: اى شبلى ! حج گزاردى ؟ شبلى : آرى ! با ابن رسول الله صلى الله عليه وآله ! . امام عليه السلام : زمانى كه به ميقات فرود آمدى ، آيا نيت كرده اى كه جامع معصيت رااز خود به در آورى و جامع طاعت بپوشى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : زمانى كه از جامع خود برهنه شدى ، آيا نيت كردى كه از ريا ونفاق برهنه شوى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : زمانى كه غسل كردى ، آيا نيت كردى كه خويشتن را از بديها و گناهها شست و شو دهى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : آيا خويشتن را پاكيزه كردى و احرام بستى و عقد وقت حج بستى؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : زمانى كه خود را پاكيزه كردى و عقد بستى ، آيا نيت كردى كهآنچه را خداوند متعال حرام كرده است ، بر خويشتن حرام كنى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : خويشتن را پاكيزه نكردى و احرام نبستى و عقد حج نبستى . امام عليه السلام : آيا داخل ميقات شدى و تلبيه گفتى ؟ شبلى : آرى . امام عليه السلام : آنگاه كه داخل ميقات شدى ، آيا نيت كردى كه به نيت زيارتداخل شوى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : آنگاه كه دو ركعت نماز گزاردى ، نيت كردى كه به خداوندمتعال به بهترين اعمال و بزرگترين حسنات عباد، كه نماز است تقرب جويى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : آنگاه كه تلبيه گفتى ، آيا نيت كردى كه براى خداوند به هرطاعتى گويا شوى و از معصيت او، خود را باز دارى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : در ميقات داخل نشدى و نماز نخواندى و تلبيه نگفتى (تلبيه يعنىلبيك گفتن ) . سپس امام عليه السلام فرمود: آيا در حرم داخل شدى و كعبه را ديدى و نماز خواندى؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : آنگاه كه داخل حرم شدى ، آيا نيت كردى كه بر خود هرگونه عيباهل ملت اسلام را حرام كنى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : آنگاه كه به مكه رسيدى و كعبه را ديدى و دانستى كه آن خانهخداست ، آيا قصد خداوند سبحان كردى و از غير او بريدى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : پس نه داخل مكه شدى و نهداخل حرم . سپس امام عليه السلام فرمود: آيا طواف بيت را به جاى آوردى و اركان را مس كردى وعمل سعى را انجام دادى ؟ شبلى : آرى ! امام عليه السلام : آنگاه كه سعى كردى ، آيا نيت كردى كه از همه گريختى و بهسوى خداوند فرار كنى ، و صدق اين نيت را علام الغيوب شناخت ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : نه طواف بيت كردى و نه سعى به جا آوردى . سپس امام عليه السلام فرمود: آيا در مقام ابراهيم عليه السلام وقوف كردى و در آنمقام دو ركعت نماز گزاردى ؟ شبلى : آرى ! امام عليه السلام در اين هنگام صيحه اى برآورد كه نزديك بود از دنيا مفارقت كند، سپسفرمود: آه ! آه ! كسى كه به مقام قرب رسيده و با خدا مصافحه كرده كجاست ؟ حقتعالى با آن عظمت و جلال ، مسكينى را به اين مقام برساند، آيا جايز است بر او كه حرمتچنين پروردگار مهربان را ضايع كند؟ هرگز چنين نيست كه كسى با خدا مصافحه كندبعد از آن مخالفت او را جايز داند. پس از آن فرمود: آنگاه كه در مقام ابراهيم (ع )ايستادى ، آيا نيت كردى كه بر انجام هر طاعتى بايستى ، و پشت به هر معصيت بكنى؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : آنگاه كه در مقام فراهيم دو ركعت نماز گزاردى ، آيا نيت كردى كهچون نماز ابراهيم عليه السلام نماز گزارى ؟ و به نمازت ، بينى شيطان را به خاكماليدى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : در مقام نايستادى و در آن نماز نخواندى . پس از آن فرمود: آيا بالاى چاه زمزم بر آمدى ؟ شبلى : آرى ! امام عليه السلام : آنگاه كه بر بالاى چاه زمزم بر آمدى ، آيا نيت كردى كه بر طاعتبرآمدى و چشمت را از معصيت پوشاندى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : پس بر چاه زمزم بر نيامدى و از آن ننوشيدى . پس از آن فرمود: آيا سعى ميان صفا و مروه را به جاى آوردى و در ميان آن دو مشى وتردد داشتى ؟ شبلى : آرى ! امام عليه السلام : از سعى ميان صفا و مروه ، آيا نيت كردى كه در ميان خوف و رجايى؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : پس نه سهى كردى و نه مشى و ترد بين صفا و مروه . پس از آن فرمود: آيا از مكه خارج شدى و به منى رفتى ؟ شبلى : آرى ! امام عليه السلام : به منى رفتى ، آيا نيت كردى كه مردم را از زبان ودل و دست خود ايمن گردانى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : پس به منى نرفتى . بعد از آن امام عليه السلام فرمود: (آيا در موقف عرفه وقوف كردى ؟ و برجبل الرحمه برآمدى ؟ و شناختى خداوند متعال را درجبل الرحمه و جمرات خواندى ؟ شبلى : آرى ! امام عليه السلام : در موقف عرفه ، آيا معرفت حق سبحانه و تعالى و اطلاع او را برسرائر و قلب خود شناختى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : بر جبل الرحمه كه بالا رفتى اى ، آيا نيت كردى كه خداوند هر مؤمن و مؤمنه را رحمت كند؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : آنگاه به مزدلفه (مشعر) رفتى ؟ و از آن جا سنگريزه ها از زمينبركندى ؟ و به مشعر الحرام مرور كردى ؟ شبلى : آرى ! امام عليه السلام : آنگاه كه در مزدلفه مشى مى كردى و از آن سنگريزه ها بر مىكندى ، آيا نيت كردى كه هر معصيت و جهل را از خود بركنى و هر علم وعمل را در خود نشانى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : به مشعر الحرام مرور كردى ، آيا نيت كردى كه شعائراهل تقوى و اهل خوف را شعار قلب خود قرار دهى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : در مزدلفه مشى نكردى و از آن سنگريزه ها بر نداشتى و بهمشعرالحرام مرور نكردى . پس از آن امام عليه السلام فرمود: در منى نماز گزاردى ؟ و رمى جمره كردى ؟ و حلقراءس (سر تراشيدت ) را انجام دادى ؟ و فديه (قربانى ) خود را ذبح كردى ؟ و درمسجد خيف نماز خواندى ؟ و به مكه باز گشتى ؟ و طواف افاضه به جاى آوردى ؟ شبلى : آرى ! امام عليه السلام : آنگاه كه به منى رسيد و رمى جمره ها كردى ، آيا نيت كردى كه بهمطلب خود رسيدى و هرگونه حاجت تو بر آورده شده است ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : آنگاه كه سر تراشيدى ، آيا نيت كردى كه از پليدى ها پاك شدىو از هر گناه و بد عاقبتى كه بنى آدم را است به در آمدى ،مثل آن روزى شدى كه از مادر متولد شد؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : آنگاه كه در مسجد خيف نماز خواندى ، آيا نيت كردى كه نترسى ، مگراز خداوند و اميدوار نباشى مگر به رحمت او؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : آنگاه كه قربانى خود را ذبح كردى ، آيا نيت كردى كه طمع را سربريدى و به ابراهيم عليه السلام به ذبح فرزندش اقتدا كردى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : آنگاه كه به مكه بازگشت كردى و طواف افاضه به جاى آوردى ،آيا نيت كردى كه افاضه (كوچ كردن ) به رحمت خدا كردى و به طاعت او بازگشت كردىو به سوى او تقرب جستى ؟ شبلى : نه . امام عليه السلام : به منى نرسيدى و رمى جمره نكردى ، و حلق راءس انجام ندادى ، وقربانى ات را ذبح نكردى ، و در مسجد خيف نماز نگزاردى و طواف افاضه به جاىنياوردى و به سوى خداوند تقرب نجستى ، چه است كه تو حج نكردى . س شيلى از تفريط حجش به ندبه و زارى افتاد و پيوسته آداب حج مى آموخت تاسال ديگر از روى معرفت و يقين حج بگزارد.(718) 621- معارف نهفته براى اهل آخرالزمان از حضرت امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه : چون خداوند مى دانست درآخرالزمان اقوامى مدقق خواهند آمد، سوره قل هو الله ... واوائل سوره حديد را نازل فرمود: ان الله عز وجل علم انه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون ،فانزل الله تعالى قل هو الله احد والايات من سوره الحديد الى قوله و هو عليم بذاتالصدور، فمن رام وزاء ذلك فقد هلك .(719) مرحوم آخوند ملا صدرالمتالهين مى فرمايد: وقتى من به اين حديث رسيدم ، گريه كردم ،اين گريه شوق است ؛ چون مى بيند كه اين قبيل احاديث ، ناظر بهامثال اوست كه اقوام متعمقون اند، گريه شوق مى كند و دستابتهال و تضرع به سوى حقيقت نظام هستى دراز مى كند و توفيق فهم مطالب آيات وروايات را كه اسرار اهل ولايت اند، مساءلت و مطالبت مى نمايد. و جناب فيض كه از اعاظم تلامذه آن حضرت است مى گويد: ما را احتياج به معجزات فعلىاهل بيت عصمت و طهارت نيست ، بلكه همين معارف مروى از آن بزرگان ، در اثبات امامت يكيك آنان كافى است ! (720) بخش سوم : بزرگداشت و تجليل از صحيفه سجاديه 622- پيمودن راه خطا اين شهر آشوب ، در متاقب آل ابى طالب عليه السلام حكايت مى كند: نزد كسى ازبلغاى بصره ، سخن از صحيفه كامله (امام سجاد) به ميان آمد. آن شخص گفت : من نيز برنوشتن مثل آن قادرم ! پس قلم به دست گرفت و سرش را براى نوشتن پايين انداخت تو سرش را بلند نكردتا مرد. به جان خودم قسم ! كه چنين كسى راه به بيراهه برده و طريق سخط را پيمودهاست .(721) 623- كلامى دون كلام خالق ، فراتر از كلام مخلوق يكى از علماى معاصر، در مقدمه اش بر صحيفه سجاديه مى گويد: درسال 1353 هجرى ، نسخه اى از صحيفه شريف براى علامه معاصر، شيخ جوهرى طنطاوى، صاحب تفسير معروف و مفتى اسكندريه ارسال نمودم . ايشان از قاهره برايم نامه اى نوشت و با تشكر ازارسال چنين هديه گرانبهايى ، مرا از رسيدن آن ، مطلع گردانيد و در نامه اش به مدح وستايش آن كتاب پرداخته بود. و در قسمتى از نامه نوشته بود: بدبختانه من تا به امروز، بر چنين اثر با ارزش و گرانمايه و جاودانى كه از مواريثنبوت و اله بيت است ، دست نيافته بودم . من هر چه در آن ، نظر افكندم ، بيشتر دريافتم كه آن ، كلامى است فوق كلام مخلوق و دونكلام خالق ... ايشان سپس شارحان صحيفه شريف را كه مى دانستم ، برايش نوشتم و كتاب رياضالسالكين ، تاءليف سيد على خان را براى اوارسال داشتم . او جوابى بر اين نامه نوشت و در آن نوشته بود كه تصميم دارد بر اينصحيفه عزيز شرحى بنگارد. (722) 624- عديل نهج البلاغه يكى از ذخاير علمى و گنجينه هاى حقايق الهى و معارف اسلامى ، صحيفه كاملهسيدالساجدين امام على بن الحسين عليه السلام است كه تالى بلكهعديل نهج البلاغه است ، و آن را زبور آل محمد صلى الله عليه وآله وانجيل اهل بيت لقب داده اند .. بر اين صحيفه مكرمه به عربى و فارسى چندين شرح وتعليقه و ترجمه از دانشمندانى بزرگ نوشته اند، از آن جمله شرحى به عربى به نامرياض السالكين در پنجاه و چهار روضه به عدد ادعيه صحيفه به قلم تواناى عالمجليل صدر الدين على بن احمد بن محمد معصوم حسينى متوفى 1120 هجرى قمرى معروفبه سيد عليخان شارح صحيفه است . اين شرح ، بزرگ ترين و بهترين شرحى است از هر حيث كه تاكنون بر صحيفه كاملهنوشته شده است . دو تن از اساتيد ما: يكى علامه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى ، و ديگرعارف متاءله حاج ميرزا مهدى الهى - قدس سرهما - صحيفه را به فارسى ترجمه كردهاند . علاوه اينكه جناب شعرانى را بر آن ، تعليقات ارزشمند است . شارح مذكور را، در چندينجاى شرح نامبرده ، در تجرد نفس ناطقه و بقاى آن پس از انصراف آن از بدن مطالبىبه غايت مفيد است . از آن جمله ، در آخر روضه چهارم ، در آخر دعاى چهارم صحيفه ، كه امامعليه السلام در درود بر پيروان رسولان و تصديق كنندگان آنان انشاء فرموده است ،آنجا كه فرمايد: و تهون عليهم كل كربيحل بهم يوم خروج الانفس من ابدانها ؛ يعنى خدايا! با آنان درود فرست ، درودى كههر اندوهى را كه بر ايشان در روز به در شدن جانها از تنهايشان وارد مى آيد آسان كنى. (723)
|
|
|
|
|
|
|
|