|
|
|
|
|
|
774- كسب علم از محضر امام صادق (ع ) شهيد ثانى از عنوان بصرى ، كه پير مردى نود و چهار ساله بود،نقل مى كند كه او گفت : چند سالى نزد مالك بن انس مى رفتم ، چون جعفر بن محمد صادقعليه السلام آمد، نزد او رفتم و مايل بودم ، همان طور كه مزد مالك بن انس براى اخذ علممى رفتم ، از آن حضرت نيز كسب علم نمايم . روزى حضرت به من فرمود: منخواستاران بسيارى دارم ، ليكن مرا در هر ساعتى از شب و روز اورادى است كه بايد بدانهامشغول باشم ؛ پس مرا از ورد و ذكرم باز مدار! و همان طور كه پيش مى كردى ، نزد مالكرو، و از او كسب علم كن ! (چون اين سخن شنيدم ) سخت غمگين شدم و از حضورش مرخص شده ، با خود گفتم : اگر درمن خيرى ديده بود: اين چنين نمى فرمود. پس وارد مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله شده ، بر آن حضرت صلى الله عليه وآلهسلام كردم . فردايش به كنار قبر پيامبر آمدم و دو ركعت نماز خوانده ، گفتم : خدايا! ازتو مى خواهم كه قلب جعفر عليه السلام را با من نرم گردانى و آنچه از علم او كه باعثهدايتم به صراط مستقيمت شود، روزى ام گردانى ! سپس با ناراحتى به خانه باز گشتم و نزد مالك بن انس نيز نرفتم ؛ چرا كه قلبم ازمحبت جعفر بن محمد صلى الله عليه وآله مملو بود و تنها براى اداى نماز واجب از خانهخارج مى شدم . تا اين كه صبرم تمام شد و به در خانه حضرت آمده ، اذن ورود خواستم .خادمش بيرون آمد و گفت : حاجتت چيست ؟ گفتم : مى خواهم بر شريف (امام صادق ) سلامى عرض نمايم . گفت : در حال نماز است . مدتى همام جا نشستم . پس از اندكى آمد و گفت : بر بركت خدا وارد شو! وارد شدم و سلام كردم ، حضرت جواب گفت و فرمود: بنشين خدايت ببخشايد! نشستم . حضرت سر مباركش را بالا آورد و فرمود: كنيه ات چيست ؟ گفتم : ابو عبدالله . فرمود: خداوند كنيه ات را ثابت بدارد و توفيقت دهد! اى ابو عبدالله ! حاجتت چيست؟ با خود گفتم : اگر در اين ديدار، حتى جز اين دعا بهره اى ديگر نبرم ، باز هم كافىاست . حضرت دوباره فرمود: حاجتت چيست ؟ گفتم : از خدا خواستم كه قلب شما را با من نرم گرداند و از علم شما، اندكى روزى امگرداند و اميد دارم كه خداى تعالى اين حاجت شريف را اجابت فرمايد. فرمود: اى ابو عبدالله ! علم با تعلم حاصل نشود؛ بلكه نورى است كه بر قلب آنكس كه خداوند خواهد هدايتش كند بتاباند. اگر طالب آنى ، ابتدا در نفس خود: حقيقت عبوديترا جستجو نما و علم را به واسطه عمل بجوى و از خدا فهم و درك را طلب نما! تا تو راعطا فرمايد: گفتم : اى شريف ! فرمود: بگو اى ابا عبدالله ! گفتم : اى ابا عبدالله ! حقيقت عبوديت چيست ؟ فرمود: سه چيز است : يكى اين كه بنده در آنچه كه خدا به او داده است ، مالكيتى براىخود قايل نشود؛ چرا كه بنده و غلام را ملك و مالى نيست .مال و ثروت را از آن خدا بداند و طبق اوامر او، آنرا مصرف نمايد. ديگر اين كه بنده تدبيرى براى خود نداشته باشد. و شى ء سوم آنكه ، در آنچه در خداوند تعالى امر و نهى اش فرموده است ، خود رامشغول سازد (و از آن اطاعت كند) . پس چون خود را به او تفويض كند، مصايب دنيا براىاو آسان گردد و چون به اطاعت و انجام اوامر و نواهى خداوندمشغول باشد، به ستيز و مباهات با مردم نپردازد. و چون خدا بنده اى را با اين سه حصيصه گرامى داشت ، دنيا و ابليس و خلق در نظر اوخوار شوند و دنيا را براى تكاثر و تفاخر نطلبد، و آنچه را كه نزد مردم است ، براىعزت و بلندى مرتبه خود طلب نكند و روزهايش را به بطالت نگذراند. پس اين اوليندرجه تقواست . خداوند متعال فرموده است : تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدونعلوا فى الارض و لافساد و العاقبه للمتقين . (918) گفتم : اى ابا عبدالله ! مرا نصيحتى فرما! فرمود: تو را به نه چيز وصيت مى كنم ، كه آن ، وصيت من است براى كسانى كهخواهند در طريق خداى تعالى گام نهند و از خدا مساءلت دارم كه تو را درعمل بدانها موفق نمايد! يك نصيحت ، در رياضت نفس است و سه ديگر در حلم و سه نصيحت بعدى در علم . آنها راحفظ كن و سبك مشمار! فرمود: اما در مورد رياضت : آنچه را كه بدان اشتها وميل ندارى مخور! چون موجب حماقت و بلاهت شود. چيزى مخور جز به هنگام گرسنگى ، وچون خوردى ، از حلالش بخور و نام خدا آور و حديثرسول صلى الله عليه وآله را به ياد آور كه فرمود: آدمى : هيچ ظرفى را بدتر ازشكمش پر نكرد. پس اگر لازم شد كه طعامى بخورد، ثلثى از شكمش را براى طعام، و ثلثى را براى آب و ثلثى ديگر را براى نفسش قرار دهد. اما نصايحى كه در حلم است : چون كسى تو را گفت كه يكى بگويى ده تا مى شنوى ، اورا بگو كه اگر ده تا بگويى ، يكى هم نخواهى شنيد. چون تو را دشنام دهند، او را بگوكه اگر در آنچه گفته اى ، صادقى از خدا خواهم كه مرا ببخشايد، و اگر كاذب هستى ،از خدا خواهم كه تو را ببخشايد. و چون كسى تو را به سخنى - به فحش و ناسزا - ووعده داد، او را نصيحت و دعا وعده ده ! امام درباره علم : آنچه را نميدانى از آگاهان بپرس ، ولى براى عيبجويى و آزمايش مپرس. با راءى شخصى ات كارى انجام مده و در تماممسايل راه احتياط را پيشه كن . از فتوا دادن فرار كن ، همچنان كه از شير فرار مى كنى .گردنت را پل مردم قرار مده ! اكنون اى ابو عبدالله ! برخيز كه نصايحم را گفتم و مرا از وردم باز مدار! چرا كه منبه نفس خود ضنينم .والسلام على من اتبع الهدى .(919) بخش دوازدهم : قيامت در كلام صادق آلمحمد 775- بازگشت هر چيز به اصل خود امام صادق عليه السلام فرمود: شناخت مرد خويش را به اين است كه وى را به چهارطبيعت بشناسد. تا اين كه فرمود: پس اين چنين انسان از شاءن آخرت ساخته شده ،و وقتى خدا بين آن دو جمع كرده حيات وى در زمين است ؛ زيرا از شاءن آسمان به دنيانزول كرده ، و وقتى خدا بين آن دو تفريق برقرار كند، اين جدايى مرگ است . شاءنآخرت به آسمان بر مى گردد، پس روح و نور به قدرت نخستين باز گردانيده مىشوند و جسد متروك مى ماند؛ زيرا از شاءن دنياست ، و علت است كه جسد در دنيا فاسد مىشود؛ زيرا باد آب آن را خشك مى كند و گل خشك و خاك مى شود و متلاشى مى گردد، و هركدام به جوهر نخست خود بر مى گردد. (920) 776- جايگاه ارواح مؤمنان ابو بصير گفت : از امام صادق عليه السلام از ارواح مؤمنانىسوال كردم فرمود: به صورت بدنهايشان در بهشت اند، كه اگر ببينى آن را هر آينهخواهى گفت : اين فلان است ، و يا خواهى گفت : اى فلان ! چون به تجرد نفس آگاهىيافته ايد و علم و عمل را انسان ساز شناخته ايد، كه انسان علم وعمل خود است ، و سخن ما هم در بيان فرموده امام سجاد عليه السلام بود كه : روز بهدر شدن نفس از بدن به چه معنى است كه ظرف و مظروف بايد در ماديات باشد نهدر مجردات ، مطلب مفيدى را كه شيخ بهايى قده در بيان حديث نامبرده آورده است تقديم مىداريم . آن جناب درباره فى الجنه كه مشعر به ظريف است فرمود: فى الجنهالظرفيه مجازيه باعتبار الشبح تعلقت الروح به والا فهى مجرد غير مكانيه .(يعنى ظرفيت ، كه امام فرمود ارواح در بهشت اند، مجاز است ؛ به اعتبار شى ء كه روحبه آن تعلق دارد به صورت ظرفيت تعبير شده است ، و گرنه روح مجرد غير مكانى است. مراد شيخ اين است كه مثلا ما در اين زاويه مسجد نشسته ايم ؛ اگر كسى در بيرون اين مسجداز امام عليه السلام بپرسد كه ارواح اين اشخاص در كجا هستند؟ امام بفرمايد كه در فلان زاويه اين مسجد اند، با اينكه روح مجرد و عارى از احكام ماده ،كه از آن جمله مكان است ، مى باشد، ولى به اعتبار اين اشباح ، اعنى ابدان ما كه ارواحبه آنها تعلق دارند و اين اشباح در اين زاويه اين مسجدند، امام بفرمايد كه آن ارواح درآنجا هستند. (921) 777- مثل روح مؤمن كلينى ، صاحب كافى ، و غير او از آن روايت مى كنند، آن جناب در بصائر به اسنادش ازمفضل ، از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است : قالمثل روح المومن و بدنه كجوهره فى صندوق اذا اخرجت الجواهر منه طرح الصندوق و لميعبابه ، و قال ان الازواج لا تمازج البدن و لاتواكله و انما هىكلل للبدن محيطه به . (922)(923) يعنى مثل روح مؤمن و بدنش مانند دانه گوهرى در صندوق است ، هر گاه آنرا ازصندوق بيرون برند صندوق به كنار انداخته مى گردد و بدان اعتنايى نمى شود.و امام فرمود: ارواح بابدن آميخته نيستند و كار بدن را به خودش وا نمى گذارند، وهمانا كه ارواح براى بدن كلمه هاى محيط به آن اند. چنانكه در اين حديث ملاحظه مى فرماييد، امام روح و بدن را به دانه گوهر و صندوقمثل زده و تشبيه كرده است . اين گونه تعبيرات براى تقريب اذهان به حقايق واقعىاشياست ، تا بشود كه اشياء را كماهى ارائه دهند. امام نفرمود كه روح در بدن است كهچنان كه گوهر در صندوق است ، بلكه فرمودمثل آن چنين است . و در آخرت روايت به تجرد ارواحاستدلال فرموده است كه ارواح با بدن آميخته نيستند و بدن را به خودش وا نمىگذارند. صريح است كه بدن استقلال به خود ندارد، و تا دست تصرف روح بالاسرش نباشد بدن نيست . و آنگاه بدن است كه در تحت سيطره و سلطه روح و شاءنى ازشئون و مظهر و مجلايى از ظهور و بروز آثار روح باشد. (924) 778- الست بربكم ؟! ابو بصير مى گويد كه : به حضرت امام صادق عليه السلام گفتم : در مورد خداىتعالى آگاهم كن كه آيا مومنان روز قيامت او را مى بينند؟ فرمود: آرى ! و پيش از روز قيامت هم ديده اند . گفتم : كى ؟ فرمود: وقتى كه به آنها گفت : الست بربكم ؟ قالوا: بلى (925)(926) بعد مدتى ساكت شد و آنگاه فرمود: مؤمنان در دنيا پيش از روز قيامت هم مى بينند؛ آياتو همين الان او را نبى بينى ؟ ابو بصير مى گويد: گفتم : فدايت شوم ! اين حديث را از جانب شمانقل بكنم ؟ فرمود: نه ! زيرا اگر آن را بگويى ، جاهل به معنايى كه توقايل هستى ، آنرا انكار مى كند و بعد اين را تشبيه و كفر به حساب مى آورد، و منظوررويت با چشم نيست ؛ خدا بزرگ تر از چيزى است كه مشتبهان و ملحدان وصف مى كنند.(927) 779- ياد آخرت در ديدن عالمان نزد مولايمان جعفر بن محمد عليه السلام از فرمودهرسول خدا صلى الله عليه وآله درباره اين كه نگاه به صورت عالم عبادت است ، سخنبه ميان آمد، پس آن جناب فرمود: مراد رسول خدا صلى الله عليه وآله عالمى است كههر گاه به او نگاه كنى ، تو را به ياد آخرت اندازد و هر عالمى كه خلاف اين بود، پسنگاه به او، گناه و مايه گمراهى است . (928) 780- با بصيرت باش ! ابو بصير گفت : از ابو عبدالله ، جعفر بن محمد صادق عليه السلام از ارواح مومنينپرسيدم ، فقال فى الجنه على صور ابدانهم لو رايته لقلت فلان يعنى :مومنان در بهشت بر صور ابدان خويشند، اگر آنها را ببينى گويى فلانى است. و از لطائف اين حديث قويم اين كه ابو بصير از ارواح مومنين مى پرسد و آن حضرت بهاو پاسخ مى دهد كه : ايشان در بهشت بر صور ابدان خويشند. پس بصيرتداشته باش ! اگر خدا بصيرت را روزيت كرده باشد. ديگر اين كه بهشت داراى مراتبى بر حسب ايمان مى باشد، پس مؤمنين با اختلاف مراتبىكه دارند در جنات بر صور ابدان خويشند و اين لطيفه اى ديگر است . (929) 781- رسيدن به جنت قرب در تمام شئون زندگى ما اگر بخواهيم سيره و برنامه و دستورالعملى كه به دستبياوريم ، به آن دستورالعمل ، خودمان را تربيت كنيم تا بهكمال انسانى خودمان برسيم ، جز قرآن و جز منطق عترت ، در روى زمين و در زير اينآسمان كبود، ما دستورى نداريم ، منطقى نداريم و اينها انسان سازند. ما بايد به اينبرنامه باشيم و آنها را سر مشق خودمان سازيم تا بهكمال انسانى ، به سعادت ، به آن جنت ذات و واداخلى جنتى كه نهايتمرتبه بهشت است برسيم و دوباره آن ، حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آن جنتى است كه باغ و آب و استحرفها ندارد، اينها نيست ، جنت است ، جنت لقاء است ، جنت ذات است. اگر بخواهد تا به آن جنت ، انسان برسد، بايد اين وسايط فيض الهى ، اين امام ،پيشوا، اين ائمه را، سر مشق خود قرار بدهد و به طرف آنها در امام شئون زندگى اشقدم بردارد، تا به سعادتش نائل بشود. (930) 782- روح محسن و بدكار مروى از امام صادق عليه السلام است كه : روح در مكان خود اقامت دارد، روح محسن درنور و فسحت و روح بدكار در تنگى و ظلمت است و بدن خاك مى گردد. (931) 783- انواع بهشت و درجات از امام صادق آل محمد - صلوات الله عليه - روايت شده كه : نگوييد بهشت يكى است ؛زيرا مى فرمايد، و غير از آن دو دو بهشت است و نگوييد: يك درجه است ؛ زيرا خدامى فرمايد: درجاتى است كه برخى برتر از برخى ديگرند، هماناتفاضل و برترى قوم به اعمال است . (932) 784- به كجا مى رويم ؟! دانسته شد كه انسان به ملكات علمى و عملى خود سازنده خود است و شيئيت شى ء بهصورت او است . پس با نور برهان صريح مبين است كه عود ارواح به سوى آنى است كهاز او ساخته شده است كما بداكم تعودون .(933) اگر از نور ساخته شد به سوى نور و اگر از نار به سوى نار. در روايتى از امام صادق عليه السلام سوال شد كه : ما به كجا مى رويم ؟ امام عليه السلام فرمود كه : به سوى عمل خود. 785- صورت دو ملك در قبر در كافى از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: آن قرين مى گويد: انا رايك الحسن الذى كنت عليه و عملك الصالح الذى كنت تعمله ؛ من راى نيكويىهستم كه به آن معتقد بودى و عمل صالحى كه بدان اهتمام مى ورزيدى . و هم در كافى روايت شده كه : ابو بصير از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا دوملك قبر بر مؤمن و كافر به يك صورت مى شوند؟ فرمود: نه .(934)(935) 786- خطاب به اولياء الله ! در قيامت از امام جعفر صادق عليه السلام ، امام اهل حق ، كه از او شد مذهب حق را نسق ، روايت است كه :يكى از خصايص رضا اين است كه در قيامت به ناك هيچ يك از پيغمبران خوانده نمىشوند، بلكه به خطاب : يا اولياء الله ! مخاطب خواهند شد.(936)(937) 787- توصيف دوزخ در باب نار از جلد سوم بحار به نقل اى تفسير شيخاجل على بم ابراهيم قمى يكى از مشايخ كلينى - قدس سرهما - آمده است كه : امام صادقعليه السلام فرمودند: اين آتش شما يك جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است كه هفتاد بار با آب شسته شده ،آنگاه ملتهب و شعله ور شده ، و اگر چنين نبود هرگز آدمى را طاقت نزديكى بدان نبود،الحديث .(938) 788- صورت عمل آدمى در اين دنيا حرت امام صادق عليه السلام ، در بيان حشر انسانها به صورتهاى گوناگون فرمود:اين همه حيوانات مختلف ، صورت و مثال اعمال و اخلاق انسلان اند. (939) 789- آفت هاست در تاءخير! امام صادق عليه السلام فرمود: اگر پرده برداشته شود و شما آن سوى را ببينيد،خواهيد ديد كه اكثر مردم به علت تسويف ، مبتلاى به كيفراعمال بد اينجاى خودشان شده اند . تسويف ؛ يعنى سوف سوف كردن ، يعنى امروز و فردا كردن ، بهار و تابستان كردن ،امسال و سال ديگر كردن .(940) 790- همراهى سرور در قبر از امام ما حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: وقتى مؤمن از قبرشبيرون رود از وى مثالى از قبورش بيرون مى آيد. تا اين كه فرمود - پسمثال مى گويد: من سرورى هستم كه در دلهاى برادرانت در دنيا وارد مى كردى ، از آنخلق شدم تا تو را بشارت دهم و وحشت تو را به انسبدل كنم .(941) 791- هراس از برزخ كلينى در كافى به استاد خود به عمر بن يزيد روايت كرده : به ابو عبدالله عليهالسلام گفتم : من از شما شنيدم كه مى فرموديد: همه شيعيان ما به همه كارهايشان دربهشتند. فرمود: به تو راست گفتم ، به خدا قسم ، همه در بهشتند. عرض كردم : فدايت شوم ! آنها گناهان كبيره فراوان دارند؟ فرمود: در قيامت همه شما به شفاعت پيامبر مطاعى يا وصى وى در بهشتيد، ليكن بهخدا قسم ، من بر شما از برزخ مى هراسم . عرضه داشتم ، برزخ چيست ؟ فرمود: قبر از هنگام موت تا قيامت .(942) 792- مثل بدن مؤمن از حضرت صادق عليه السلام روايت شده ، چنانكه در باب هفدهم معالم الزلفى ازبصائر الدرجات است كه : مثل المومن و بدنه كجوهره فى صندوق اذا اخرجتالجوهره منه طرح الصندوق و لم يعبابه يعنىمثل مؤمن و بدنش به سان گوهرى در صندوقچه اى است كه وقتى گوهر از آن بيرونآورده شود، صندوقچه به كنارى افكنده شده و به آن اعتنايى نمى شود . و از آن حضرت عليه السلام نيز روايت شده كه : ان الروح مقيمه فى مكانها، روحالمومن فى ضياء و فسحه ، و روح المسى فى ضيق و ظلمه والبدن يصير ترابا يعنى روح در مكان خود مقيم بوده و روح مؤمن در روشنى و وسعتى و روح بدكار درتنگى و تاريكى است و بدن خاك مى گردد .(943) 793- ديدار با خانواده كافى به اسنادش به حفص باخترى از ابو عبدالله عليه السلام فرمود: مؤمنخانواده اش را ديدار مى كند، پس آنچه را دوست دارد مى بيند و از وى آنچه بدش مى آيدمستور مى گردد. و كافر خانواده اش را ديدار مى كند، پس آنچه را بدش مى آيد و مى بيندو از وى آنچه دوست دارد مستور مى گردد. فرمود: برخى از آنها هر جمعه و برخى به اندازه عملش آنها را زيارت مى كند. 794- زيارت مردگان اسحاق بن عمار گفت : از حضرت ابوالحسن الاولعليه السلام پرسيدم : آيا ميت خانواده اش را زيارت مى كند؟ فرمود: بله گفتم : در چند مدت زيارت مى كند؟ فرمود: در جمعه اى و در ماهى و در سالى به اندازه منزلتش الخ .(944)(945) 795- منزلت كفر و ايمان حديث مزبور را عياشى به اسناد خود از حارث از ابى عبدالله عليه السلامنقل كرده كه : از منزلت بين كفر وايمان از حضرتش پرسيدم ، فرمود: بله منازلىبين آنها وجود دارد كه اگر چيزى از آن منازل انكار شود، خدا شخص را در آتش مى اندازد؛يعنى بين آن دو كسانى اند كه به امر خدا اميد دارند، و كسانى كه مستضعف اند، و بينايشان كسانى اند كه عمل صالح را با عمل بد درهم آميخته اند، و بين آنهاقول خداى - سبحانه - است كه و بر اعراف مردانى اند (946) بخش سيزدهم : رذايل اخلاقى در كلامصادق آل محمد (ع ) 796- مورچگان عرصه محشر داود بن فرقد از برادرش نقل مى كند كه : از امام صادق : شنيدم كه فرمود: متكبران درقيامت به صورت مورچگان در مى آيند و مردم آنان را زير پاى خود مى گذارند، تا اينكه خداوند از حساب مردم فارغ شود .(947)(948) 797- نزول بلاهاى دردناك امام صادق عليه السلام فرمود: در خانه اى كه خوانندگى (غناء) مى شود، ازنزول بلاهاى دردناك ايمن نيست و دعا مستجاب نمى شود و فرشتگاننازل نمى شوند و خداى متعال از اهل خانه اعراض نموده و روى رحمت برگردانيده است. (949) 798- حقيقت مفهوم بت حضرت امام صادق عليه السلام فرموده است : هر چه كه تو را از خدايت باز مى داردبت تو است . اين جان عرشى را، اين سيمرغ ملكوتى را، پاى بند يك مشت هواى نفسانى نكن ، از اينگونه تعلقات آزادش بگذار تا به سوى اسماء و صفات الهى ، و به جانب مدارج ومعارج قرآنى ارتقاء بنمايد، او را گرفتار قفسهاى هوس هاى نفسانى مكن تا بهكمال مطلوب خود برسد.(950) 799- اخذ از نفس در كافى ، از شحام نقل است كه امام ابو عبدالله عليه السلام فرمود: از نفست براىنفست اخذ كن . از آن اخذ كن در سلامتيت پيش از آن كه بيمارى آيد و در قوت پيش از آن كهضعيف آيد و در حيات پيش از آن كه مرگ (951) آيد. 800- رونق تجارت حلال هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام از سبب تحريم ربا پرسيد. حضرت فرمود: اگر ربا حلالمى بود، مردم تجارت و حرفه هاى مورد نياز خويش را ترك مى گفتند. پس خداوند ربا راحرام فرمود تا مردم از حرام به سوى حلال و تجارت و خريد و فروش بگريزند...(952) 801- فلسفه تحريم ربا از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود: ربا حرام گشت تا شما ازاشتغال به حرفه ها و صنايع حلال و معروف باز نمانيد. (953) 802- تاءثير گناه در آدمى امام صادق عليه السلام فرمود: چون مرد گناه كند، از نماز شب محروم گردد وعمل زشت ، از چاقويى كه در گوشت فرو رود، سريع تر در كسى كه مرتكب آن شدهفرو مى رود .(954)(955) 803- غرور بى جاى ابليس از مولاى ما كشاف حقايق امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : ابليس خود را باآدم سنجيد و گفت : مرا از آتش آفريد و آدم را از خاك ، پس اگر آتش را به جوهرى كهخدا آدم را از آن آفريد مى سنجيد، آن جوهر نور و ضيايى بيشتر از نار داشت . فصل نهم : امام هفتم ، سيماى امام موسى بن جعفر (ع )كاظم آل محمد بخش اول : فضايل امام موسى بن جعفر (ع ) 804- وصول به نوك قله شرف على بن عيساى ايلى ، صاحب كشف الغمه مى گويد: مناقب كاظم وفضايل و معجزات آشكار و دلايل و صفات باهر و مكارمش گواه آن است كه او به نوك قلهشرف واصل گشته و به اوج مزايا و بلكه به بالاترين حد آن سمو يافته و در آنريشه دوانيده و به اعلا مراتب جلال رسيده است ، و شاخه هايش ، سبز ودل انگيز گشته و به مكانى علو يافته كه ذلت نيافتنى است . مجد و بزرگوارى از هرسوى ، او را در برگرفته و گويى قطرات باران شرف ، از ابر وجودش درحال باريدن است و ابرهاى باردار، قطره اى از درياى كرم او، و مردان لباب و فاخر،بنده اى از بندگان و خدام اويند. پدرانش بزرگانند و فرزندانش كريمان ، عنصرشاكرام عناصر و پدرانش بدور بواهر و مادرانش عقيلات عباهرند. او يكى نجوم زواهر است وداراى فضايل جليل و مناقبى است كه علو شاءن او راكفيل اند. علما بدو منسوبند و بزرگان و والامقامان از او كسب علم و بزرگى كرده اند . او وخاندانش ، هاديان به سوى خدا و امناى اسرار غيب و از پليدى و كژى و ناراستى پاكند.آنان ، ستارگان درخشان تاريكى شب و خورشيدهاى روشنى بخش روزند. آنانند كهشعاير اسلام را به بيان و وضوح مى رسانند وحلال و حرام را بر مردم آشكار مى نمايند. از جانب پدران و پسران ، كريمند و معادتفتوت و مروتند. بخشش در آنان غريزى است .اقوال و كلمات ، گر چه طولانى و بسيار باشد، در مدح آنان ناچيز و اندك است . آناننددرياهاى علمى كه پايان ندارند و ماه هاى عزتى كه خسوف ندارند و خورشيدهاى مجدى كهكسوف ندارند.
باق على حبكم اللازم (956)
| 805- باب الحوائج ابو ابراهيم موسى بن جعفر، كاظم عليه السلام ، كه زبانها در برابر كلمات قاهرش ،گنگ و عقول نزد معجزات باهرش حيران مى نمايند.حرارت دعاهايش ، سنگ سخت را ذوب مىكند و مناظرات و گفتارش حجتى است بر اولوالالباب . او وجوه اكسير فلزات عرفا ومعيار نقود اصفياست و كسى است كه خالقان دانسته اند كه او باب الحوائج است وفرقتان اذعان - نموده اند كه كاشف اسرار كتاب خداى تعالى است . (957) 806- كلبهم باسط يديه بنده حدود سى سال پيش صحبتى با بك رياضيدان داشتم تا اين كه كلام كشيد به اينشكل هندسى (قطاع ) من از او، به خاطر غرض الهى كه در نظر داشتم ،سوال كردم : عزيز من ! از اين شكل چند حكم هندسى مى توان استفاده كرد؟ گفت : شايد هفت تا ده تا حكم . گفتم : مثلا بيست تا چطور. گفت : شايد ممكن است . گفتم : دويست تا چطور؟ به من نگاه مى كرد كه آيا دويست حكم هندسى مى توان از آن استنباط كرد و توقف كرد. گفتم : دو هزار چطور؟ همين طور به من نگاه مى كرد. گفتم : دويست هزار تا چطور؟ خيال مى كرد كه من سر مطايبه و شوخى دارم و به مجاز حرف مى زنم . بعد به او گفتم :آقا اين خواجه نصيرالدين طوسى كتابى دارد به نام كشف القناع عن اسرارشكل القطاع (958) و جناب خواجه از اين يكشكل ، چهار صد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار حكم هندسى استنباط كرده ،يعنى قريب نيم ميليون . بعد به او گفتم : اين خواجه نصير طوسى كه راجع به يكشكل هندسى ، يك كتاب نوشته و قريب پانصد هزار حكم از آن استنباط كرده ، شما آن كتابو خود خواجه را مى شناسى ؟ گفت : نخير. بعد راجع به شخصيت خواجه مقدارى صحبت كرديم و به او گفتم : اين خواجه وقتى كه دربغداد حالش دگرگون شد و ديد دارد از اين نشاه به جوار الهىارتحال مى كند، وصيت كرد: مرا از كنار امام هفتم ، باب الحوائج الى الله ، از اينمعقل و پناهگاه بيرون نبريد و در عتبه به خاك بسپاريد و روى قبرم در پيشگاه امام هفتم ؛مثلا نوشته نشود آيت الله و علامه اين امام است ، حجه الله ، قرآن ناطق وامام ملك و ملكوت است ؛ روى قبر من بنويسيد: و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد .(959) در اين عالمى است صاحب اين همه كتاب در حكم ، فلسفه ، عرفان ، رياضيات ، فقه واصول ، علوم غريبه ، معمارى و هندسى ؛ و بنا كننده رصد خانه مراغه و صاحب زيجايلخانى ، و بالاخره خواجه نصيرالدين طوسى و استاد بشر و استادكل فى الكل . اما در پيشگاه امام هفتم اين طور وصيت مى كند كه روى قبرش بنويسند. او مىداند:
گفتن بر خورشيد كه من چشمه نورم
|
دانند بزرگان كه سزاوار سها نيست
| سها ستاره اى است خيلى كوچك ، طرف قطب شمال ، در كتابهاى نوشته اند كه نور چشم رابه وسيله آن امتحان مى كنند. هر كس ستاره سها را ببيند، چشمش خيلى قوى است . حالا ستارهسها در پيش آفتاب عالمتاب بگويد: من هم نور دارد! جناب نظام الدين نيشابورى در شرحخود بر شرح مجسطى وقتى اين احكام را از خواجهنقل مى كند، مى نويسد: تعجب مدار از آيه قرآن كه : و لو ان ما فى الارض منشجره اقلام والبحر يمده من بعده سبعه ابحر مانفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم . وقتى از يك شكل هندسى مى شود قريب نيم ميليون حكم استنباط كرد، چه مى پندارددرباره كلمات قرآن . (960) بخش دوم : عبادت حضرت امام موسى بن جعفر (ع ) 807- يار نزديك تر از من به من است ! شخصى نامور كه يك از مشايخ علمى زمان خودش بود، به حضور مبارك امام صادق عليهالسلام ، تشرف حاصل كرد، ديد جوانى مراهق ،خردسال در حضور امام به سوى در باز به نماز ايستاده است . اين جوان همان كس است كهامام صادق عليه السلام به مردم فرمود:انتم السفينه و هذا ملاحها (961) شماكشتى هستيد و اين جوان ناخداى شما است . اين جوان خردسال ، فرزند امام صادق ، يعنى امام هفتم اماميه ، موسى بن جعفر عليهالسلام است . آن شخص به امام صادق عليه السلام عرض كرد: آقا! فرزند شما دارد به سوى درگشوده نماز مى گذارد و اين كراهت دارد. امام فرمود: نمازش را كه تمام كرد به خود او بگوييد. اين شخص بى خبر از اين كه
گفتن بر خورشيد كه من چشمه نورم
|
دانند بزرگان كه سزاوار سها نيست
| آقا زاده نماز را خواند و مواجه اعتراض آن شخص شد، در جوابش فرمود: آن كس كه منبه سوى او نماز مى خواندم ، از اين در باز به من نزديك تر است . (962) 808- اسم حجاب در دعاى امام كاظم عليه السلام آمده است : و بالاسم الذى احتجبت خلقك فلم خلقك فلميخرج منك الا اليك . (963)(964) 809- اهميت محاسبه در هر ورز در باب محاسبه عمل ، از اصول كافى روايتى از امام كاظم عليه السلامنقل شده است كه فرمود: كسى كه هر روز به محاسبه نفس مى پردازد، از ما نيست . (درصورتى كه محاسبه كند) اگر عمل نيكويى از او سر زده باشد؛ از خداوند طلب زيادىاش كند و اگر عمل نادرستى از او سرزده باشد، استغفار نموده ، توبه كند. 810- عبد صالح خداوند در تاريخ ابن خلكان آمده است : خطيب در تاريخ بغداد مى گويد: موسى را به سبب عبادت و اجتهادش عبد صالح مى گفتند. مروى است كه او داخل مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله شده ، سر بهسجده برد و در حال سجده از اول شب تا به صبح ، اين دعا را زمزمه مى كرد: عظم الذنب عندى ، فليحسن العفو من عندك ، يااهل التقوى و يا اهل المغفره ! و او بس سخى و كريم بود. چون به او خبر مى رسيد كه كسى از او بدگويى مى كند،كيسه اى هزار دينارى براى او به هديه مى فرستاد.(965) 811- اين است فخر! نقل است كه سالى هارون الرشيد به حج آمده بود، پس در حالى كه گروهى از قريش وبزرگان قبايل و موسى بن جعفر همراه او بودند، براى مفاخره رو به قبر حضرترسول اكرم صلى الله عليه وآله كرد و گفت : السلام عليك يارسول الله ! يا ابى عم . حضرت موسى بن جعفر فرمود: السلام عليك يا ابت ! هارون (چون سلام امام را شنيد) متغير شد و گفت : يا ابا الحسن ! به راستى كه اين استفخر! ... (966) 812- باب الحوائج الى الله كمال الدين مى گويد: ابو الحسن ، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهالسلام امامى است كبير القدر و عظيم الشاءن و كثير التهجر و جاد در اجتهاد، با كراماتمشهود و مشهور به خوارق عادات و مواظب بر طاعات ؛ كه شب را به سجده و قيام به صبحمى رساند و روز را به تصديق و صيام به انتها؛ و به سبب فزونى علم و گذشتن ازمتجاوزين به حقش ، كاظم ناميدندش . به آن كس كه به او بدى مى رساند، نيكى مى كرد و به كسى كه در حقش جنايت مىنمود، بر و عفو و احسان ارزانى مى داشت . و سبب كثرت عبادتش در شب و روى ، عبد صالح مى خواندندش و در عراق به بابالحوائج الى الله معروف بود؛ چه مطلوب متوسلان به حضرتش ، از سوى خداوندحاصل مى گشت و كراماتش ، عقول را به حيرت وا مى داشت و بيانگر آن بود كه او راقدمى صدق نزد خداوند بود كه آنرا زوالى متصور نبود. (967) 813- لطف خدا به توبه كار روايت است ابو الحسن (موسى بن جعفر عليه السلام ) در پاسخ به اين پرسشگناهى كه شخص از آن توبه كند و هرگز بدان باز نگردد خطاب به محمد بنفضيل فرمود: (يعنى ) از گناه توبه كند و سپس بدان باز نگردد، و محبوب ترين بندگان نزدخداى تعالى ، منيبان توابند. (968) 814- تكلم فرشته چپ و راست در كتاب شريف كافى نقل است : عبدالله بن موسى بن جعفر عليه السلام گويد: ازپدرم پرسيدم كه : آيا چون بنده اس اراده گناه يا كار نيك كند، دو ملك از آن خبريابند؟ فرمود: آيا بوى خوب و بوى مستراح يكى است ؟! گفتم : خير! فرمود: چون بنده ، اراده كار نيك كند، نفسش خوشبو بيرون آيد. پس فرشته جانبراست ، فرشته جانب چپ را گويد: برخيز (و برو) كه او همت به كار نيك بسته است . وچون بدان عمل اقدام كند، زبانش قلم او شود و آب دهانش ، مركب ، و آنرا برايش بنويسد،چون اراده گناه كند، نفسش بد بود بيرون آيد. پس فرشته جانب چپ ، جانب راست راگويد: باز ايست كه او همت به گناه بسته است ، و چون گناه را به انجام رساند،زبانش قلم او شود و آب دهانش مركبش ، و گناه را بر او بنويسد. (969)(970) بخش سوم : قرآن 815- قرآن در قبر ثقه الاسلام كلينى در كتاب فضل القرآن كافى به اسنادش از حفص از باب الحوائجالى الله امام هفتم عليه السلام روايت كرده است كه : امام عليه السلام به حفص فرمود: يا حفص ! من مات من اولياءنا و شيعتنا و لم يحسن القرآن ، علم فى قبره ليرفع اللهبه من درجه ؛ فان درجات الجنه فى قدر آيات القرآن ،يقال له ، اقرا وارق ! فيقرا ثم يرقى ؛ يعنى اى حفص ! هر كسى از اوليا و شيعه ما بميرد و قرآن را نيكو نداند، در قبرش بدوتعليم مى دهند، تا خداوند در جنت او را بالا برد؛ چه اين كه درجات جنت بر قدر آياتقرآن است ، به او گفته مى شود: بخوان و بالا برو، پس مى خواند و بالا مى رود.(971)(972) 816- آموزش حد توحيد ابن ابى عمير روايت مى كند: بر سرورم بن جعفر عليه السلام وارد شدم و به اوگفتم : اى فرزند پيامبر خدا! توحيد را به من بياموز. فرمود: اى ابو احمد! درباره توحيد از آنچه خداى تعالى در كتابش ذكر كرده است ،تجاوز نكن كه هلاك مى شوى .(973)(974) 817- تعليم قرآن در قبر حفص گفت : از امام هفتم عليه السلام شنيدم به مردى مى گفت : آيا بقاى در دنيا رادوست دارى ؟ آن مرد گفت : آرى ! امام فرمودن براى چه ؟ گفت : براى قرائت قل هو الله احد. امام پس از ساعتى سكوت از آن مرد، فرمود: اى حفص ! هر كس از اوليا و شيعيان مابميرد و قرآن را نيكو نداند، در قبرش قرآن را بدو تعليم مى نمايد تا خداوند درجه اورا به علم قرآن بالا ببرد؛ چه اينكه درجات بهشت بر قدر آيات قرآن است . به او مىگويند: بخوان قرآن را و بالا برو. پس مى خواند و بالا مى رود. (975)(976) 818- تفسير طعام انسان زيد شحام از ابن جعفر عليه السلام در قول خداى - عز وجل - فلينظر الانسان الى طعامه روايت شد كه گفت : پرسيدم طعام انسان چيست ؟ فرمود: علمى كه مى گيرد غذاى وى مى باشد، بنگرد كه از چه كسى مى گيرد.(977) بخش چهارم : معجزات امام موسى بن جعفر (ع ) 819- باريدن نور بر قبور ائمه كاظمين ثقه اى نقل كرد از شيخ محمد كليددار روضه مقدسه كاظمين عليه السلام و شيخ مذكورخود مرد متدينى بود، و من خود از را ملاقات كرده بودم كه شيخ مذكور گفت : در هنگامى كه حسن پاشا بعد از زمان سلطنت نادر شاه افشار در ايران - او پاشاى عراقعرب بود در بغداد متمكن بود، روزى در ايام ماه جمادى الثانيه در وقتى كه جمع از امراء وافنديان و اعيان آل عثمان در مجمع او حاضر بودند پرسيد، سبب چيست كهاول ماه رجب را شب نور باران گويند؟ يكى از ايشان مذكور ساخت كه : در اين شب از قبور ائمه دين نور فرو مى ريزد. پادشاه گفت : در اين مملكت محل قبور ائمه بسيار است و البته مجاورين اين قبور ائمهمشاهده خواهند نمود. پس كليد دار ابو حنفيه كه امام اعظم ايشان است و كليد دار شيخ عبدالقادر را طلبيده مطلبرا از ايشان استفسار نمود و ايشان گفتند: ما چنين مشاهده نكرده ايم . حسن پاشا گفت : كه موسى بن جعفر عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام نيز ازاكابر دينند، بلكه ايشان نيز بپرسيم و همان ساعت ملازمى كه به عرفاهل بغداد چوخادار گويند، به طلب كليددار كاظمين عليه السلام آمد، شيخ محمد گويد: كه كليددار آن وقت پدر من بود و من تقريبا در سن بست ساله بودم و با پدر در كاظمينبوديم كه ناگاه چوخادار به احضار پدرم آمد و او نمى دانست كه با او چهشغل داشت روانه بغداد شد و من نيز به اتفاق او رفتم و من بر در خانه پاشا ماندم وپدرم را به حضور بردند، بعد از حضور پاشا از پدرمسوال كرد كه گويند: شب اول رجب را شب نور باران گويند به جهتنزول نور از آسمان بر قبور ائمه دين ، آيا تو هيچ آنرا در قبر كاظمين مشاهده كرده اى ؟ پدر خالى از ذهنم و بى تاءملگفت : بلى ! چنين است و من مكرر ديده ام . پاشاى مذكور گفت : اين امر غريبى است و اول رجب نزديك است ، مهيا باش كه من در شباول رجب در روضه مقدسه كاظمين به سر خواهم برد. پدرم از استماع اين سخن به فكر افتاد كه اين چه جراءتى بود كه من كردم و چه سخنبود از من سر زد و با خود گفت كه : يحتمل مراد نور ظاهرى مشاهده نباشد و من نورمحسوسى نديده ام و متحير و غمناك بيرون آمد و من چون او را ديدم آثار تغيير وملال در بشره او يافتم و سبب استفسار كردم گفت : اى فرزند من ! خود را به كشتن دادم و با حال تباه روانه كاظمين عليه السلام شديم و دربقيه آن ماه پدرم به وصيت و وداع مشغول بود و امر خود را انجام مى داد و خورد و خواب اوتمام شد و روز و شب به گريه و زارى مشغول بود و شبها در روضه مقدسه تضرع مىكرد و به ارواح مقدسه ايشان توسل مى جست و خدمتكارى خود را شفيع مى كرد تا روز آخرماه جمادى الثانيه . چون روز به حوالى غروب رسيد، كوكبه پاشا ظاهر شد و خود او نيز وارد شد و پدرم راطلبيد و گفت : بعد از غروب روضه را خلوت نمايد و زوار را بيرون كند، پدرم حسب الامر چنان كرد،هنگام نماز شام ، پاشا به روضه داخل شد، امر كرد كه شمع هاى روضه كه روشن بودخاموش كردند و روضه مقدسه تاريك ماند. خود چنان كه طريقه سنيان است فاتحه خواند و رفت به عقب سر ضريح مقدس ومشغول نماز و ادعيه شد و پدرم در سمت پيش روى ضريح مقدس را گرفته بود و محاسنخود را بر زمين مى ماليد و روى خود را در آنجا مى سائيد و تضرع و زارى مى كرد، مانندابر بهار از ديده او جارى بود و من نيز از عجز و زارى پدرم به گريه افتاده بودم وبر اين حلال تقريبا دو ساعت گذشت و نزديك بود كه پدرم قالب تهى كند كه ناگاهسقف محاذى بالاى ضريح مقدس شق شد و ملاحظه شد كه گويا با يك بار صد هزارخورشيد و ماه و شمع و مشعل بر ضريح مقدس و روضه مقدسه ريخت كه مجموع روضه ،هزار مرتبه از روز روشن تر و نورانى تر شد و صداى حسن پاشا بلند شد كه بهآواز بلند مكرر مى گفت : صلى الله على النبى محمد و آله پس پاشا برخاست و ضريح مقدس را بوسيد و پدر مرا طلبيد و محاسن او را گرفت وبه خود كشيد و ميان دو چشم پدر مرا بوسيد و گفت : بزرگ مخدومى دارى خادم چنين مولائى بايد بود! و انعام بسيار بر پدرم و ساير خدامروضه متبركه كرده و در همان شب به بغداد مراجعت نمود.(978) 820- معجزه امام موسى بن جعفر در سنه هزار دويست و ده كه حقير به عزم زيارت بيت الله الحرام وارد بغداد شدم ، چنديومى در بقعه متبركه كاظمين عليه السلام به جهت اجتماع ، توقف اتفاق افتاد، در شبجمعه در روضه متبركه امامين همامين بودم با جمعى از احباء و همسفران و بعد از آنكه ازتعقيب نماز عشاء فارغ شدم و ازدحام مردم كم شد برخاستم به بالاى سر مبارك آمدم ، كهدعاى كميل را در آن موضع كامل با حضور قلب تلاوت نمايم . آواز جمعى از زنان و مردان عرب را بر در روضه مقدسه شنيدم به نحوى كه مانع ازحضور قلب شد و صدا بسيار بلند شد به يكى از رفيقان گفتم : سوء ادب اعراب راببينيد كه در چنين موضعى در چنين صدا بلند مى كنند، چون صداى ايشانطول كشيد، من با بعضى از رفقا برخاسته كه به پائين پاى مقدس او آئيم تا ملاحظهكنيم سبب غوغاء چيست ، ديدم شيخ محمد كليد دار بر در روضه مقدسه ايستاده و چند زن ازاعراب داخل روضه مقدسه شدند و يكى از آنها گريبان سه زن ديگر را دارد و مى گويد:كيسه پول مرا يكى از شما دزديده اند و ايشان منكر بودند. گفت : در همين موضع متبرك قفل ضريح را گرفته ، قسم با اين دو بزرگوار به يادكنيد تا من از شما مطمئن شوم و گريبان شما را رها كنم . من و رفقا ايستاديم كه ببينيم مقدمه ايشان به كجا مى رسد، پس يكى از زنان در نهايتاطمينان قدم پيش نهاده و قفل را گرفته و گفت : يا ابا الجوادين ! انت تعلم انى بيئه ؛ اى پدر دو جواد! تو مى دانى كه من ازاين تهمت برى هستم . آن زن صاحب پول گفت : برو كه من از تو مطمئن شدم ، پس ديگرى نيز قدم پيش گذاردهبه نحو اول تكلم نموده و برفت ، سيم آمد وقفل را گرفته همين كه گفت : يا ابا الجوادين ! انت تعلم انى بريئه ؛ ديديم از زمين بهنحوى بلند شد كه گويا از سر ضريح مقدس گذشته و بر زمين خورد و دفعه رنگ اومانند خون بسته و چشم هاى او نيز چنين شد و زبان او بند آمد. پس شيخ محمد صدا را به تكبير بلند كرده و سائراهل روضه نيز تكبير گفتند، پس شيخ امر كرد كه او را كشيده در يكى از صفه هاى رواقمقدس گذاردند و ما نيز مانديم كه ببينيم امر به كجا منتهى مى شود. آن زن چنين بيهوش بود تا حوالى حوالى سحر اين قدر به هوش آمد كه به اشارهفهمانيد كه كيسه پول آن زن را كجا گذارده ام بياوريد و بدهيد و كسان او چند گوسفندبه جهت كفاره عمل او ذبح كرده تصديق كردند كه آن زن مستخلص شود و چنان بود تاصبح و رد همان روز وفات يافت ! (979)
|
|
|
|
|
|
|
|