|
|
|
|
|
|
فهرست مطالب پيشگفتار تولد و شكوفايى امام (ع ) پدر مادر نوزاد بزرگوار مراسم تولد سال تولد امام (ع ) نامگذارى كنيه امام (ع ) القاب حضرت سيماى حضرت حافظ حقيقى خداست رشد و نموّ امام (ع ) نبوغ زودرس هيبت و وقار حضرت احترام علوى ها به امام (ع ) امام و اهل كتاب اظهارات نويسندگان درباره شخصيت امام (ع ) جلوه هايى از شخصيت امام (ع ) امامت آن حضرت نياز به امامت عصمت امامان (ع ) علم امامان (ع ) نصّ بر امامت حضرت بخشش و كرم حضرت پارسايى و زهد امام (ع ) امام (ع ) در مزرعه خود كار مى كند راهنمايى گمراهان با صوفيان مجالست مكنيد امام و احترام به علما عبادت حضرت دعاهاى حضرت در قنوت نمازشان دعاى حضرت پس از نماز صبح دعاى حضرت بعد از نماز عصر اتصال به حق و استجابت دعا علوم و معارف حضرت حديث احاديث پيامبر اكرم (ص ) به روايت امام هادى (ع ) رواياتى كه امام هادى از اميرالمؤ منين (ع ) نقل كرده است روايات امام هادى از امام باقر (ع ) روايات حضرت از امام صادق (ع ) روايات حضرت از امام موسى بن جعفر (ع ) روايات حضرت از امام رضا (ع ) فهم اخبار مشكل را به اهل بيت واگذاريد اخبار گوناگون فقه غسل اموات نماز در پوست حيوانات حرام گوشت نماز در لباسى كه موى انسان در آن باشد با عبور شخصى از مقابل نمازگزار، نماز باطل نمى شود نماز در ((البيداء)) سجده بر شيشه نماز فرد بيهوش نياز به قضا ندارد نماز قصر در سفر مكّه خمس زكات روزه حج تجارت اجاره وقف اطعمه قضاوت حدود كفر غلات بحث هاى كلامى ديدن خدا محال است خداوند جسم نيست خدا را نمى توان وصف كرد حقيقت توحيد ابطال جبر و تفويض متن نامه حضرت دعاهاى حضرت دعاى حضرت در سختى ها دعاى حضرت هنگام خفتن دعاى اعتصام دعاى حضرت در پناه جستن از شيطان دعاى ارجمند مناجات حضرت زيارات حضرت براى ائمه (ع ) زيارت غدير داستان هائى از پيامبران گوشه اى از تاريخ اسلام فضيلت پيامبر و على (ع ) فضيلت علما در زمان غيبت فضيلت صبر روزها را شوم ندانيم پاكيزگى كسب حلال دشوار است چرا از مرگ هراسانند؟ توبه نصوح معناى رجيم سفلگان پاره هاى نور اصحاب امام و راويان حديثشان ردّ بر مخالفين : تاءليفات : صاحبان كنيه : زنان : امام (ع ) در سامرّا امام در مدينه : سعايت از امام (ع ) امام توطئه را خنثى مى كند نامه متوكل به امام (ع ) هراس اهل مدينه بازرسى خانه امام (ع ) گسيل داشتن امام به سامرّا در خان الصعاليك ديدار امام با متوكّل امام خانه اى مى خرد متوكل به فتاواى امام تن مى دهد شاعرترين مردم كيست ؟ متوكّل ابن سكّيت را براى آزمون امام مى خواند پرسش هاى يحيى بن اكثم زيارت مرقد اميرالمؤ منين (ع ) تربت پاكان يورش به خانه امام (ع ) سخن چينى از امام (ع ) محاصره اقتصادى امام (ع ) بازداشت امام (ع ) تلاش نافرجام براى ترور امام (ع ) اهانت به امام (ع ) نفرين امام (ع ) هلاكت متوكّل بحترى در سوگ متوكّل حكومت منتصر منتصر و علويان منتصر و شعرا آزادى زيارت قبر اميرالمؤ منين (ع ) آزادى زيارت مرقد امام حسين (ع ) وفات منتصر حكومت مستعين نمايشگاه شگفت انگيز بركنارى مستعين دوران امام (ع ) زندگى سياسى تسلط تركان بر حكومت نادانى تركان فساد حكومت حكّام سرزمين هاى اسلامى نفرت از حكومت عباسى سركوب علويان محاصره اقتصادى تبليغات عليه علويان بازداشت علويان پنهان شدگان قيام يحيى ويرانى بارگاه امام حسين (ع ) منع مسلمانان از زيارت امام حسين (ع ) بدگويى از متوكل حيات اقتصادى شاعران دربار حيات اقتصادى مردم گردآورى خراج بيچارگى همگانى حيات دينى بدعت ها و گمراهى ها هرزه درايى به سوى دوست تعيين وليعهد شهرى در سوگ آخرين منزل سن حضرت سال رحلت پيشگفتار بسم اللّه الرحمن الرحيم پرداختن به زندگى ائمه كارى است بزرگ و دشوار و تاب و توانى ديگر مى طلبدزيرا آنان در چهارچوب انديشه تنگ و حقير ما نمى گنجند بلكه هستى خود را در راه اعلاىكلمه توحيد و برافراشتن پرچم اسلام فدا كردند و همچنان در برابر خداىمتعال به قصور و عجز خويش اعتراف مى كردند، امامانى كه در زندگى سراسر جهاد وحماسه خود، كمترين غبار گرايش هاى مادى و زودگذر را به خود نگرفتند و هميشه افقديدشان به فراسوى دنيا گسترش يافته بود. آنان پروانه وار به گرد معبود عالممى چرخيدند، روزها را در ميدان نبرد و شب ها را با راز و نياز سپرى مى كردند. گاهىمصدر ظاهرى حكومت بودند و زمانى در بند زندان هاى خلافت ، گاهى به ظاهر آزاد بودندو زمانى نيز تحت مراقبت هاى شديد امويان يا عباسيان ، ليكن آنان را هيچ مانعى از انجامرسالت و ابلاغ پيام الهى باز نمى داشت . حيات آنان يكسره وقف خدا بود و دلشانمالامال از ايمان به حق ، از مراحل (( علم اليقين و عين اليقين )) گذشته و در اوج ((حق اليقين )) سير مى كردند و ديگر خودى نمى شناختند بلكه همه حق بودند و حقيقت .لذا مى بينيم قلب و انديشه آنان سرچشمه جوشان معارف و علوم مى گردد و نيايش ها مىتواند چنين سخنانى به زبان آورد و اين چنين منظومه عشق را بسرايد؟ با حيرت و شگفتىبايد بگوييم آرى اينانند پيشاهنگان توحيد و عدالت بر پهنه گيتى و بشريت هميشه ازآبشخور انديشه شان بهره ور بوده است . تلاش ، اعتقاد، صميميت و پايدارى ائمه بى پاداش نبود، بلكه خداوندمتعال به آنها علم ، دانش ، فرزانگى و حكمتى عطا نمود كه براى انسان بى سابقه بودو هيچ كس ديگر اين چنين برخوردار از الطاف حق نگشت . در اين مورد سن وسال معيار نبود و كوچك و بزرگ آنان همسنگ بودند. امام جواد، نهمين اختر تابناك امامت درسن كم يعنى هفت سال و چند ماهگى زعامت دين و رياست عامه مسلمانان را به دست گرفت ودر برابر پرسش هاى فقهى ، فلسفى و اعتقادى همانند يك متخصص پاسخ هايى مناسب ومتين داد، تنها بيان مورد قبول درباره اين پديده عجيب همانست كه شيعه بدان اعتقاد دارد وآن اين كه : علم و دانش ائمه كسبى نيست بلكه خداوند به آنان همان دانشى ارزانى داشتهكه پيامبران و رسولان اولوالعزم را از آن برخوردار كرده است . امام هادى - عليه السلام - نيز مانند پدر بزرگوارش از درياى بيكران دانش الهى بهرهمند بود و معاصران خود را از وسعت علمى خويش متحير مى ساخت . ايشان در سنين نوسالىبا فاجعه وفات پدر مواجه شدند و فقها و علماى شيعه كه امر امامت را ازاصول دين مى دانستند و در اين كار نهايت دقت و كنكاش را لازم مى ديدند و تنها با اتكابه دلايل و براهين قطعى ، امامت شخصى را مى پذيرفتند و براى احساسات و عواطف دراين مجال ، نقشى قائل نبودند و خود را در پيشگاه خداوند مسؤول مى شناختند، به امام هادى - عليه السلام - به عنوان دهمين پيشواى خود رجوع كردند. بهر حال علماى اماميه از حضرت كه سن كمى داشت سؤ الات متعددى در زمينه هاىگوناگون پرسيدند و ايشان كارشناسانه تمامى آنها را پاسخ گفت و آنان به امامتحضرت اعتراف نمودند و اعتقاد قلبيشان استوارتر شد كه امام بايد از همه معاصران خودداناتر باشد و در اين مورد فرقى ميان كوچك و بزرگ نيست بلكه منصب امامت چنين شاءن وموقعيتى دارد. فضل و دانش حضرت و تبحّر ايشان در علوم قرآنى و سنت ، انديشه ها راسرگشته كرد و توان علمى امام هادى زبانزدمحافل علمى در اقصى نقاط جهان اسلام گشت و همه جا گفتگو ازفضايل امام بود. بخش بزرگى از مسلمانان امامت حضرت را پذيرفته و رشته دوستى او را به گردنافكندند و حقوق واجب شرعى مانند سهم امام و هداياى گرانقيمت واموال بسيارى را به ايشان تقديم مى كردند. خبرچينان و گزارش گران حكومت و نيروهاىامنيتى ، اخبار اقبال مردم به حضرت را به تفصيل براىمتوكل عباسى كه از سرسخت ترين دشمنان اهل بيت و شيعيان ايشان بود فرستادند و اوسخت خشمگين شد و رگ هاى گردنش متورم گشت ! و دستور داد امام را از مدينه به سامرّاكه پايتخت حكومتش بشمار مى رفت منتقل كنند و ايشان را به اقامت در آن شهر مجبور ساخته، حركات و رفت آمدهايش را تحت نظر بگيرند و يارانش را بشناسند و مانع رسيدناموال و حقوق شرعيه به حضرت گردند، همچنين از بهره مندى علما از درياى معارف و علومايشان جلوگيرى كند. امام در آن شهر دوران سختى را پشت سر گذاشت و انواع مصائب و رنج ها رامتحمل گشت . هر چند وقت يكبار متوكل به شرطه فرمان مى داد كه به خانه حضرت ريختهآنجا را بازرسى كنند و ايشان را در هر حالتى كه هست به كاخ سلطنتى بياورند، يكباركه حضرت را شبانه و بى خبر به نزد متوكل آوردند، جام هاى شراب ، آلات خنياگرى ،ابزار موسيقى ، گروه هاى خوانندگان و عياشان ، خليفه عباسى را احاطه كرده بودند واو لبريز از باده و مستى و بى خبر از ملك و هستى به لهو و لعبمشغول بود، امام از قدرت و سنگدلى او هراسى به خود راه نداد بلكه به نصيحت وپندگويى پرداخت و قيامت را به او يادآور شد و شهوترانى و هواپرستى او را محكومساخت كه در اين كتاب تفصيل آن خواهد آمد. امام هادى - عليه السلام - تنها نماينده و سخنگوى جبهه مخالف حكومت عباسى و يكى ازرهبران پيشقدم اين امت در روش پيكارگرانه اش عليه طغيانگرى و ستم بشمار مى رفت وموضعى مخالف و انعطاف ناپذير در برابر پادشاهان و حكام عصرش اتخاذ كرده بود وبا هيچيك از آنان از در دوستى وارد نشد بلكه دور بودن و اجتناب از آنان را در سرلوحهكار خود قرار داده بود و همين مساءله آنان را به كينه توزى و دشمنى با امام و ايجاد هرنوع تضييق و فشارى عليه ايشان وادار مى كرد. اگر امام - عليه السلام - با آنان همراهىو همگامى مى كرد هرگز مجبور به اقامت در سامرّا نمى گشت ، و او را محاصره اقتصادىنمى كردند و در تنگناى سختى معيشت و درآمد قرارش نمى دادند و مانع ملاقات حضرت باشيعيانش نمى شدند، امّا حضرت براى رضاى خدا و حفظ مصالح اسلام همه اينها را بهجان خريد و از پادشاهانى كه سلطنت و قدرتشان برپايه زور و سلاح بود دورى جست -اين كتاب با استفاده از موثق ترين منابعى كه در دست است است تصويرى از سياست وروش حكام عصر امام را ارائه خواهد كرد - گزند عباسيان تنها امام را ناراحت نساخت بلكههمه مسلمانان آن دوران در معرض آسيب و تجاوز بنى عباس قرار گرفتند و در ايامحكومتشان اثرى از اسلام واقعى نماند، آنان اقتصاد مردم را در راه ارضاى شهوات خود بهكار گرفتند و سخاوتمندانه خرج خوانندگان و دلقك ها كردند و شب هاى آلوده به گناهخود را با اموال مسلمانان مجلل و پر كبكبه ساختند و در بغداد و سامرّا جشن هاى خود را باتمام محرمات الهى آراستند و تا نهايت انحراف ازاصول و موازين اسلامى پيش رفتند؛ اسلامى كه همهاصول و آرمان خود را بر نجات انسان از پليدى و تعالى او بنيان گذاشته بود. براى بررسى زندگى فرد بايستى زندگى جامعه و ويژگى هاى آن ، مورد بررسىقرار گرفته شود زيرا بدين گونه جنبه هاى مهمى از زندگى شخصى آشكار مىگردد و در پيوند ميان فرد و جامعه است كه نكات حساسى كشف مى شود لذا ما نيز بهعصر و دوران امام مى پردازيم و مختصات آن را بيان مى كنيم تا آنكه بدين ترتيب ابعادو جوانب زندگى علمى و فكرى امام بهتر روشن گردد. دوران حضرت شاهد حوادث حيرت انگيزى بود كه از مهمترين آنها تسلّط تركان برتمامى اركان حكومت را مى توان نام برد. آنان بر اقتصاد عمومى چيره شده بودند وكمترين نفوذى براى خلفاى بنى عباس نگذاشتند و آنان راتبديل به عروسك هاى خيمه شب بازى كردند تا آنجا كه هيچ نقشى در امور داخلى وخارجى حكومت نداشتند و تركان هر خليفه اى مى خواستند تثبيت مى كردند و از هر كسى كهناخشنود مى شدند بركنارش مى ساختند و يا مى كشتند. جامعه اسلامى دچار بحران هايىسخت و ناگوار شده بود زيرا تركان نه آيين حكومت بلد بودند و نه در سياستسررشته اى داشتند و اساسا بيابانگردانى به دور از تمدن بودند. و ما در اين كتاببه تفصيل اين حادثه و حوادث ديگر آن دوران را بررسى خواهيم نمود. در اين كتاب به زندگى اصحاب امام هادى - عليه السلام - و راويان و حاملان علم ايشانخواهيم پرداخت و تا آنجا كه مى دانيم در اين زمينه كس ديگرى چنين نكرده و تنها ماييم كهدر بررسى زندگانى ائمه اطهار به زندگى يارانشان نيز توجه كرده ايم زيرا آن رامكمل بحث از هر شخصيت مى دانيم و با شناخت ياران و اصحاب اوست كه مى توان عمق نفوذانديشه و تلاش هاى فكرى او را دانست ليكن بررسى هاى تازه ، اين مهم را به دستفراموشى سپرده و كمترين توجهى بدان نشان نمى دهد وحال آنكه از اين طريق مى توان اطلاعات مهمى درباره شخصيت مورد نظر كه در كتبمربوطه ثبت نشده به دست آورد و پيوند مردم با او و رابطه او را با آنان دانست . درباره زندگى امام هادى - عليه السلام - اين نخستين اثر بشمار نمى رود بلكه قبلاكارهاى صورت گرفته و تاءليفاتى به زيور طبع آراسته شده است كه مى توانبراى مثال كتب زير را نام برد: 1 - (( مآثر الكبراء فى تاريخ سامرّا )) دائرة المعارفى درباره شهر سامرّاءو تاريخ آنست كه به وسيله علامه محققّ شيخ ذبيح اللّه نگارش شده و جلد سوم آناختصاص به زندگانى امام هادى - عليه السلام - يافته است . 2 - (( سيرة الامام العاشر على الهادى )) نوشته استاد سيد عبدالرزاق شاكرالبدرى ، ليكن به اعتقاد من آنچه تاكنون درباره امام نوشته شده است - از جمله همين كتاب- بطور جامع و فراگير، تمام جنبه هاى زندگى حضرت را مورد بررسى قرار نداده استبلكه تنها بر گوشه هايى از شخصيت اين بزرگوار پرتو افكنده و موارد خاصى رابه بحث گذاشته است و ما هنوز فاقد اثرى هستيم كه زندگى اين اسطوره ايمان را كهدنباله حيات فكرى پدران و اجداد خويش است به طوركامل بررسى كرده باشد. در خاتمه اين پيشگفتار، بر خود لازم مى دانم كه از برادر عزيز و ارجمندم حضرت حجةالاسلام ، علامه بزرگ شيخ هادى شريف القرشى - حفظه اللّه - كه در دستيابى بهمنابع و مراجعه به دائرة المعارف هاى فقهى مانند ((وسائل الشيعه ، )) مرا يارى كرد و اطلاعات سودمندى از زندگانى امام هادى - عليهالسلام - در اختيارم گذاشت تشكر و سپاسگزارى كنم و از خداوند مى خواهم به او جزاىخير عطا كند كه حق برادرى را نيك انجام داد. نجف اشرف باقر شريف القرشى تولد و شكوفايى امام (ع ) در اين كتاب به بررسى زندگانى يكى ديگر از ائمه هدى و خاندان نبوّت مى پردازيم، شخصيت دهمين امام شيعه حضرت على هادى - كه كمتر بدان پرداخته شده است - موضوعاصلى بحث ماست و پيش از ورود به مطلب به خانواده آن حضرت اشاره اى مى كنيم : پدر پدر امام هادى امام محمّد جواد فرزند على بن موسى الرضا فرزند و وارث امامت موسى بنجعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب ،اصيل ترين و ريشه دارترين خاندان عرب در اسلام مى باشد و بشريت هرگز خاندانىبدين عظمت و بزرگوارى را جز همين خاندان به خود نديده است . اين خاندان معلم انسانيتدر پيمودن مسير كمال بوده اند و خداوند به وسيله آنان و با خون شهيدانشان شجرهطيّبه توحيد را آبيارى نموده است . پدر امام هادى ، حضرت جواد از نوابغ و اعجوبه هاى روزگار بود و پس از وفات پدر(حضرت رضا) در سن هشت سالگى (حدود هفتسال و چند ماه ) رياست عامه مسلمين و مرجعيّت دينى را به عهده گرفت . حكومت بنى عباس كه فرصت را براى امتحان حضرت و در نتيجه درهم پيچيدن طومار امامت كه از عناصراساسى تفكر شيعى بشمار مى رفت مناسب ديده بود، يحيى بن اكثم را كه از علماى عصربود فرا خواند تا امام را در معرض امتحان درآورد. يحيى نيز در برابر جمع كثيرى ازوزرا، علما، و ديگر وابستگان حكومت بنى عباس از امام جواد سؤ الى فقهى كرد امام درپاسخ ، آنچنان فروع و شقوق مساءله را يكايك بيان كرد كه يحيى سرگشته شد و بهسرمايه كم خود و توانايى علمى امام اعتراف كرد. اين قدرت علمى بى نظير امام بهاضافه ديگر موارد به سرعت در ميان مردم منتشر گشت ونقل مجالس و محافل شد و از شهرى به شهرى ، دهان به دهانانتقال يافت ، ما (( بحمداللّه )) توفيق آن را يافتيم كه در كتاب ديگرمان اززندگى اين امام عظيم - عليه السلام - بحث كنيم لذا در اينجا به طرح مجدد آنمسائل را نداريم . مادر همانطور كه بارها گفته ايم اسلام تمام تلاش خود را بر وحدت جامعه و اتفاق كلمهگذاشت و صداى : (( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى ... )) (1) در داد وبا دستورات خود ريشه تفرقه و تفاخر نژادى را خشكاند. امامان ما در تك تك حركات وسكنات خود بيانگر نظر قرآن و اسلام درباره وحدت نژادى و تساوى مردم بودند و عملادر اين راه گام بر مى داشتند و فرقى ميان سفيد و سياه (جز به تقوا) نمى گذاشتند وبراى از بين بردن اختلافات ويرانگر، پيش قدم شده با كنيزان ازدواج مى كردند، امامسجاد با كنيزى ازدواج كرد و زيد بن على - شهيد هميشه جاويد - از اين پيوند مبارك بهدنيا آمد. امام جواد نيز با كنيزى كه به وسيله محمّد بن الفرج براى آن حضرت به هفتاد دينارخريده شده (2) بود ازدواج نمود و امام على هادى ثمره اين ازدواج بود. امام جواد براىتربيت و تهذيب همسر خود كه با مفاهيم اسلامى آشنا نبود وى را در كنار دختران پيامبر(( - صلى اللّه عليه و آله - اين اسوه هاى عفت و طهارت قرار داد و خود عهده دار تعليموى گشت . سلوك روحى و جاذبه امام و زنان حرم آنچنان نيرومند بود كه بتدريج از اينكنيز، پارسايى شب زنده دار و صالحه اى قارى قرآن و تالى آيات الهى به وجود آوردكه اين مطلب به وسيله راويان آثار نقل شده است . (3) اين زن شايسته ، نتيجه تهجد وتلاوت شبانه خود را ديد و به بالاترين مرتبه افتخار دست يافت و رشك برين گشتزيرا افتخار مادرى امامى از امامان شيعه و سرورى از سروران مسلمين را كسب كرده بود. اوعضوى از خاندانى گشته بود كه خداوند آنان را پناهگاه بندگان و كشتى نجات قرارداده بود. امام مورخين در نامه مادر حضرت اختلاف كرده اند و ما برخى از ايناقوال را ذكر مى كنيم : 1 - سمانه مغربيه (4) معروف به بانو ((امّالفضل )). (5) 2 - ماريه قبطيه . (6) 3 - يديش . (7) 4 - حويت . (8) البته اقوال ديگرى هم نقل شده است كه ما بهدليل بى فايده بودن نتيجه آنها را ترك مى كنيم و چون دانستن نام ايشان كمترين سودىندارد لذا از اين مطلب مى گذريم . نوزاد بزرگوار بالاخره چشم مادر گيتى به جمال اين مولود عظيم روشن شد و با تولد امام هادى - عليهالسلام - خون تازه اى در رگ هاى اسلام به حركت درآمد. در آن زمان هيچ مادرى فرزندىبا چنين علم ، تقوا و تقيّد به دين نزاده بود. حضرت در ((بصريا)) (9) از توابعمدينه (10) به دنيا آمد و مكارم اخلاق ، شرافت و نجابت را چون ديگر ارزش ها از خانداننبوت در خود جمع داشت . مراسم تولد ائمه - عليهم السلام - هنگام تولد نوزادى در خاندان خود، سنّت شرعى مشخص و معيّنىداشتند و درباره نوزاد، مراسم خاصى را اجرا مى كردند نخست در گوش راست نوزاد((اذان )) مى گفتند و سپس در گوش چپ او ((اقامه )) و روز هفتم ، نوزاد را ختنه مىكردند و سر او را تراشيده همسنگ آن نقره به مساكين صدقه مى دادند و در آخر،گوسفندى را براى نورسيده عقيقه مى نمودند. تمام اين مراسم بطور دقيق و كامل به وسيله امام جواد براى فرزند بجا آورده شد و سنّتائمه همچنان محفوظ ماند. سال تولد امام (ع ) اكثر مورخان اتفاق نظر دارند كه حضرت درسال 212 ه - (11) به دنيا آمد هر چند قول ضعيفى ولادت حضرت را درسال 214 ه - (12) مى داند، امّا درباره ماه و روز ولادت با هم اختلاف دارند كه ما بهپاره اى از آنها اشاره مى كنيم : 1 - حضرت در روز 27 ذى الحجّه به دنيا آمد.(13) 2 - تولد حضرت در روز سيزدهم رجب بود.(14) 3 - امام در روز دوشنبه سوّم رجب ديده به جهان گشود. 4 - برخى منابع ، تصريح مى كنند كه تولد امام در ماه رجب بوده است ليكن روز تولدرا معين نكرده اند از جمله در بعضى از دعاها به اين مطلب تصريح شده است مثلا در دعايىچنين آمده است : ((بارالها! از تو مى خواهم (درخواست دارم ) به حق دو مولود در ماه رجب : محمّد بن علىثانى و على بن محمّد منتجب (امام هادى ))). البته بعضى از منابع تاريخى هم از ذكر روز و ماه تولد حضرت خوددارى كرده و تنهابه ذكر محل تولد ايشان يعنى ((مدينه )) اكتفا كرده اند.(15) نامگذارى از باب تيمّن و تبرّك ، امام جواد نام اجداد بزرگوارش را بر فرزند نهاد ((على )) ناماميرالمؤ منين و زين العابدين و سيد الساجدين على بن الحسين . اين نامگذارى بسيار بجابود و امام دهم به حكم وراثت ، خصوصيات اجداد را در خود داشت . او بلاغت و سخنورى رااز اميرالمؤ منين به ارث برده بود و تقوا و عبادت وى همانند سيد الساجدين بود. كنيه امام (ع ) از جمله رسم هاى عرب كنيه گذارى بر افراد بوده است و اين نوعى احترام بشمار مىرفته است تا جايى كه عرب در اين مورد به تفاخر مى پرداختند و شاعرى در اين بابمى گويد:
(( اكنيه حين اناديه لا كرمه
|
و لا القبه و السواءة اللقبا ))
| ((هنگامى كه او را مى خوانم با كنيه او را صدا مى زنم و به او لقب نمى دهم زيرا لقبدادن سبك شمردن است )). ائمه - عليهم السلام - اين نكته را به خوبى مى دانستند و حتّى بهاطفال خود كنيه داده و آنان را با كنيه صدا مى زدند زيرا نوعى احترام بود و در رشدروانى و بلوغ اجتماعى فرزند اثرى ژرف داشت . حتّى در اين زمينه شعرى از امام اميرالمؤمنين به اين مضمون روايت شده است :
(( نحن الكرام و طفلتا المهد يكنى
|
انا اذاقعد اللئام على بساط العزّقمنا ))
| ((ما بزرگمنش هستيم و به فرزندانمان از همان هنگام كه در گهواره هستند كنيه مى دهيم)). ((راه ما از راه لئيم و بى ريشه جداست و اگر آنان از راهى بروند ما از آن ، رو بر مىگردانيم و بر يك سفره نمى نشينيم )). امام جواد نيز به تاءسّى از پدران گرامى خود فرزند را ((ابوالحسن )) خواند و در اينكنيه او را با دو تن از اجدادش همانند ساخت : امام موسى بن جعفر و امام رضا. محدثين وروات براى تميز و تفكيك ميان اين سه بزرگوار صفتى به ابوالحسن افزوده ، امامموسى بن جعفر را (( ابوالحسن الا ول ، )) امام رضا را (( ابوالحسن الثانى )) وامام هادى را (( ابوالحسن الثالث )) مى خوانند. القاب حضرت القاب شايسته امام گوشه هايى از صفات و گرايش هاى والاى ايشان را به خوبىتصوير مى كنند و ما برخى را نقل مى كنيم : 1 - (( الناصح : )) اين لقب از آن رو به ايشان داده شد كه بيش از همه مردم ، امتجدش را راهنمايى مى كرد و مصالح آنان را گوشزد مى كرد. 2 - (( المتوكل : )) حضرت از اين لقب نفرت داشت و به ياران خود فرموده بود وى رابدين لقب نخوانند. به نظر ما امام از آن رو اين لقب را ناخوش داشت كه لقب جعفرمتوكل ، خليفه عباسى نيز بود كه از سرسخت ترين دشمناناهل بيت - عليهم السلام - بشمار مى رفت . 3 - (( التقى : )) زيرا حضرت تقواى الهى را پيشه ساخته و خدا را هميشه مركزتوجه خود قرار داده بود. طاغوت زمان ؛ متوكل عباسى تمام تلاش جهنمى خود را به كارگرفته بود تا امام را به محافل لهو و لعب ، و فسق و فجور بكشاند، ليكن در كار خودسخت شكست خورد و اطرافيان خود را از اين مطلب با خبر ساخت و از ناتوانى خود پردهبرداشت . 4 - (( المرتضى : )) كه مشهورترين لقب ايشان است . 5 - (( الفقيه : )) ايشان فقيه ترين فرد عصر و زمان خويش بودند و عالى ترينمرجع علما و فقها بشمار مى رفتند. 6 - (( العالم : )) حضرت ، داناترين شخص زمان خود نه تنها درمسائل و امور دينى ، بلكه در تمام معارف و علوم بشرى بودند. 7 - (( الامين : )) ايشان در تمام امور دينى و دنيوى بودند. 8 - (( الطيب : )) هيچ كس در زمان حضرت از ايشان پاكيزه تر و آراسته تر نبود. 9 - (( العسكرى : )) محل اقامت ايشان در سامرّا ((عسكر)) نام داشت لذا به ايشان لقبعسكرى داده شد.(16) 10 - (( الموضح : )) روشن كننده احكام كتاب و سنت . 11 - (( الرشيد: )) حضرت از همه بهتر راه رشد و هدايت را يافته و بر صراطمستقيم بودند. 12 - (( الشهيد: )) زيرا ايشان توفيق شهادت را يافتند و به دست دشمنان خدا شهيدگشتند. 13 - (( الوفى : )) ايشان با وفاترين مردم بودند و وفا از ويژگى هاى ايشانبشمار مى رفت . 14 - (( الخالص : )) زيرا ايشان از هر عيب و زشتى پاك و منزّه بودند. سيماى حضرت امام هادى شباهت تامّى به پدر و جدّشان امام جواد و امام رضا داشتند. مورخان حضرت را چنينتوصيف كرده اند: گندمگون ، سياه چشم ، با دستانى ورزيده و سخت ، چهارشانه ، بابينى عقابى و دندان هاى فاصله دار، خوش صورت و بدنى عطرآميز. حضرت مانند جدشان امام باقر - عليه السلام - تنومند بودند و از اندامى متناسب و ميانهبالا برخوردار بودند و بدنى عضلانى و شانه هايى با فاصله خوب داشتند، و درمجموع تركيب خصوصيات بدنى ، ايشان را متمايز از ديگران ساخته و نظر ديگران راجلب مى كرد. حافظ حقيقى خداست امام جواد فرزند گرامى خود را بسيار دوست مى داشت و براى حفظ ايشان از گزندهاىزمانه به خداوند متعال متوسّل مى شد، حضرت دعايى را همراه فرزند ساخته بود تا اورا از آسيب ها حفظ كند. ديدن فرازهايى از اين دعا، اعتماد وتوكّل مطلق حضرت را به سبب ساز عالم به خوبى نشان مى دهد. ما در اينجا قسمت هايىاز اين دعا را نقل مى كنيم : (( بسم اللّه الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم ، اللهم ربالملائكة و الروح ، و النبيين و المرسلين ، و قاهر من فى السموات و الا رضين ، و خالقكل شى ء و مالكه كف عنى باءس اءعدائنا، و من اءراد بنا سوء من الجن و الانس ، فاءعماءبصارهم و قلوبهم ، و اجعل بيننا و بينهم حجابا و حرسا و مدفعا، انك ربنا و لاحول و لا قوة الا باللّه عليه توكلنا و اليه اءنبنا، و هو العزيز الحكيم . ربنا و عافنا من شرّ كل سوء، و من شرّ كل دابة اءنت آخذ بناصيتها، و من شرّ ما سكن فىالليل و النهار، و من شرّ كل سوء، و من شرّ كل ذى شرّ يا رب العالمين ، و اله المرسلين ،صل على محمّد و آله اءجمعين ، و خص محمدا و آله باءتم ذلك ، و لاحول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم ، بسم اللّه و باللّه اءومن و باللّه اءعوذ، و باللّهاعتصم ، و باللّه اءستجير، و بعزة اللّه و منعته اءمتنع من شياطين الانس و الجن ، و من رجلهمو خيلهم و ركضهم ، و عطفهم و كيدهم و سرّه و شرّ ما ياءتون به تحتالليل و تحت النهار من البعد و القرب ، و من شرّ الحاضر و الغائب ، و الشاهد و الزائراءحياءا و اءمواتا... و من شرّ العامة و الخاصة ، و من شرّ نفسى و وسوستها، و من شرّالدناهش و الحس و اللمس ، و اللبس ، و من عين الجن و الا نس . و بالاسم الذى اهتزّ له عرش بلقيس اءعيذ دينى و نفسى ، و جميع ما تحوط به عنايتى منشرّ كل صورة و خيال اءو بياض اءو سواد، اءوتمثال اءو معاهد اءو غير معاهد ممن سكن الهواء و السحاب و الظلمات و النور والظل و الحرور و البرد، و البحور و السهل و الوعور و الخراب ، و العمران و الا كام و الاجام و المفاوض ، و الكنايس و النواويس و الفلوات و الجبانات ، من الصادرين ممن يبدوبالليل و ينتشر بالنهار، و بالعشى و الا بكار، و الغدو و الاصال ، و المريبين و الا سامرة و الا فاترة و الفراعنة ، و الا بالسة ، و من جنودهم واءزواجهم و عشائرهم ، و قبائلهم ، و من همزهم و لمزهم و احتيالهم و من شرّكل ذى شرّ داخل و خارج ، و عارض و متعرّض ، و ساكن و متحرك ، و ضربان عرق ، و صداعشقيقة و ام ملدم و الحمى ، و المثلثة و الربع و الغب ، و النافضة و الصالبة و الداخلة والخارجة ، و من شرّ كلّ دابة اءنت آخذ بناصيتها، انك على صراط مستقيم ، اللهمصل على محمّد و آل محمّد و سلم كثيرا...)). ((بارالها! اى خداى ملائكه و روح و پيامبران و اى مقهور كننده زمينيان واهل آسمان ها و اى خالق و مالك هر پديده ، مرا از گزند دشمنان ما و بدخواهان جنى و انسىما مصون بدار. پروردگارا! چشم و دل آنها را كور كن و ميان ما و ايشان حجاب و حفاظى استوار قرار ده كهتو پروردگار ما هستى و توان و قدرتى جز از تو سرچشمه نمى گيرد. ما به خدايمان توكّل مى كنيم و به او رو مى آوريم ، اوست حكيم و تواناى مطلق . پروردگارا! ما را از هر گزندى و از شرّ هر جنبنده اى حفظ بفرما كه اختيار همه موجوداتبه دست تو مى باشد. اى پروردگار عالميان و اى خداى رسولان ، بر محمّد و خاندانش درود فرست و اين خاندانرا با درودهاى ويژه معزّز بدار كه تمام قدرت ها از خداى والا و عظيم است . به نام خدا، به خدا ايمان دارم و به او پناه مى برم و قدرت الهى ، خود را از شرّ شياطينجن و انس حفظ مى كنم . به نيروى خدا چنگ مى زنم و خود را از شرّ پيادگان و سواران جن و انس در شب و روز حفظمى كنم . به خدا توكّل كرده خود را از شرّ نفس امّاره و وساوس آن و انواع موجودات شرورجنسى و انسى چه زنده و چه مرده در امان مى دارم . خودم و دينم را در كنف حمايت اسمى قرار مى دهم كه تخت بلقيس بخاطر آن به لرزه درآمد. اسم اعظم الهى را حافظ خود از شر تمامى ساكنان بيشه ها،جنگل ها، دشت ها، درياها و... مى دانم . نام خدا را دواى تمامى دردهاى جسمى و رنج هاى داخلى و خارجى خود مى دانم . از هر بيمارى از تب گرفته تا دردهاى جانكاه به خدا پناه مى برم . از كيدهاى شيطانىو هر نوع فتنه انگيزى شياطين در تمامى اوقات به مالك حقيقى هستى پناه مى برم . بارالها! تو بر صراط مستقيم هستى . پروردگارا بر محمّد وآل محمّد درود بفرست ...)). در فرازهاى مختلف اين دعا اعتقاد و اعتماد مطلق به توحيد افعالى كاملا مشهود است وحضرت جواد با اين گونه دعاها فرزند بزرگوار خويش را تغذيه مى كرد و با چنينسلاحى او را به استقبال آينده پر تلاطم مى فرستاد. آرى امام با چنين مفاهيمى از اوانكودكى آشنا بود و تسليم كامل در برابر قدرت مطلقه الهى با جان ودل مى آموخت :
اى دل ار سيل فنا بنياد هستى بركند
|
چون تو را نوح است كشتيبان ز طوفان غم مخور
| رشد و نموّ امام (ع ) امام هادى - عليه السلام - در خاندانى پا گرفت كه اخلاق و انسانى مجسم بودند، ادب ومحبت بر سراسر اين خانواده سايه گستر بود؛ كودك به بزرگ احترام مى گذاشت وبزرگ در محبت و مهر به كودك پيش قدم بود. مورّخان نمونه هاى شگفت انگيزى ازويژگى هاى اخلاقى اين خاندان را نقل كرده اند مثلامنقول است كه : ((امام حسين در برابر برادر خويش حضرت امام حسن - عليهماالسلام -هرگز سخن نمى گفت و اين كار را براى تجليل و بزرگداشت برادر مى كرد)).(17) يا اينكه : ((امام زين العابدين هرگز در حضور مادر يا دايه خويش غذايى نخورد بخاطراين كه مبادا نظر مادر يا دايه قبلا به سمت آن غذا جلب شده باشد و بدين وسيله حقوقآنان را ضايع كند و دل ايشان را بشكند)).(18) رعايت اين گونه موارد اخلاقى ، مانند رفتار انبياست و متخلقين به آن در همان اوجى پروازمى كنند كه انبياى الهى مطمح نظرشان بوده است . امام هادى در دامان پدر با يكايكفضائل و مكارم اخلاقى پدر ماءنوس مى گشت و اززلال دانش ايشان سيراب مى شد، هر روز پدر جلوه هاى از روح آتشين خود را بر فرزندعيان مى ساخت و او را بر مسؤ وليت بزرگ آينده ، آماده مى نمود. پدر آنچنان شيفتهفرزند بود كه از ابراز آن نمى توانست خوددارى كند و بارها اعجاب و شگفتى خويش رااز اين انسان نمونه و ممتاز نشان مى داد. نمونه زير گوياى اين مطلب است . مورّخين نقل مى كنند هنگامى كه امام جواد قصد حركت به سمت عراق را داشت امام هادى را كهدر آن زمان شش ساله بود در دامان خود نشاند و از او پرسيد: دوست دارى از عراق چههديه اى برايت بياورم ؟ امام هادى تبسّمى كرده فرمود: ((شمشيرى چون آتش ...)). آنگاه امام جواد رو به فرزند ديگر خود ((موسى )) نموده از او پرسيد: تو چه دوستدارى ؟ موسى پاسخ داد: ((فرش خانه اى ...)). امّا شگفتى خود را نشان داده و در حالى كه از پاسخ امام هادى مشعوف بود فرمود:((ابوالحسن به من شباهت دارد و مانند من است )). پاسخ امام نشان شجاعت ذاتى و آمال وى بود و اين چيز غريبى نيست زيرا تمامى امامان اينخصيصه را در خود داشتند. نبوغ زودرس امام هادى در همان كودكى از آنچنان نبوغ ، زيركى و هوشيارى برخوردار بود كهاطرافيان را مبهوت مى ساخت و مورّخان نمونه هاى متعددى از تيزهوشى حضرتنقل كرده اند از جمله اين موارد آنست كه : معتصم پس از به شهادت رساندن امام جواد از عمربن فرج خواست به مدينه رفته معلمى براى امام هادى كه در آن وقت ششسال و چند ماه داشت انتخاب كند و تاءكيد كرد كه معلم بايد از دشمناناهل بيت و مخالفين آنان باشد! تا امام را با كينهاهل بيت پرورش دهد و ايشان را اعتقادات نواصب بياموزد و دشمنى خاندان نبوت را دردل امام جاى دهد! عمر در اجراى دستورات معتصم به مدينه رفته و ماجرا را با والى شهردر ميان گذاشت . او و چند تن ديگر جنيدى را به عنوان دشمن ديرينهاهل بيت معرفى كردند. جنيدى پس از اطلاع از موضوع ، موافقت خود را اعلام كرد. براى اوحقوقى ماهانه تعيين گشت و از او خواسته شد تا مانع ملاقات شيعيان با امام گردد. جنيدىكار خود خود را آغاز كرد ليكن از آنچه مشاهده كرد شگفت زده و مبهوت شد. روزى محمّد بنجعفر، جنيدى را ديد و از او پرسيد: ((اين كودك - منظورش امام هادى بود - تحت تعليم و آموزشت چگونه است ؟...)). جنيدى از اين تعبير برآشفته شد و گفت : ((مى گويى : اين كودك ؟! و نمى گويى : اينپير! تو را به خدا كسى را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدينه مى شناسى ؟)). محمّد پاسخ داد: ((نه )). امّا به خدا من بحثى را در ادبيات پيش كشيده و موضوع را آنچنان كه گمان مى كنمشايسته است بسط مى دهم بعد مى بينم او مطالبى را به گفته هايم مى افزايد كه من ازآنها استفاده مى كنم و از او مى آموزم . مردم گمان مى كنند من به امام درس مى دهم ليكن بهخدا اين من هستم كه از او درس مى آموزم ... چند روز بعد مجددا محمّد بن جعفر، جنيدى را ديده از او پرسيد:((حال اين كودك چگونه است ؟)). جنيدى از اين حرف برانگيخته شد و گفت : ((ديگر اين حرف را تكرار مكن به خدا اوبهترين مردم روى زمين و فاضل ترين خلق خداست . گاهى مى خواهد وارد اتاق بشود مىگويم اول سوره اى از قرآن بخوان و بعد داخل شو. مى گويد: كدام سوره را مى خواهىتا بخوانم ؟ و من نام سوره هاى بلند اول قرآن را نام مى برم هنوز نام سوره تمام نشدهشروع مى كند به خواندن آن و آنچنان درست و دقيق مى خواند كه من درست تر از آن رانشنيده ام . او قرآن را زيباتر از مزامير داوود مى خواند و علاوه بر آن حافظ تمام قرآناست و تاءويل و تنزيل آن را نيز مى داند. سپس جنيدى گفت : (( سبحان اللّه ! )) اين كودك در ميان ديوارهاى سياه مدينه رشدكرده است پس اين دانش عميق را از كجا كسب كرده است ؟)). بالاخره همين جنيدى ناصبى و دشمن اهل بيت ، از بركات انفاس قدسى امام ، صراط مستقيمرا يافت و چنگ به (( حبل المتين )) الهى زد و در زمره محبّاناهل بيت قرار گرفت و به امامت ائمه هدى اعتراف كرد.(19) البته طبيعى است كه تنها توجيه حقيقى اين پديده همان اعتقاد شيعه درباره اين خانداناست . شيعيان بر اين عقيده هستند كه خداوند متعال بهاهل بيت دانش و حكمتى عنايت كرده است كه ديگران از آن بى نصيب مى باشند و در اين موردسن و سال مدخليّتى ندارد. هيبت و وقار حضرت امام هادى مانند پدران گرامى خود و انبياى الهى از آنچنان هيبت و نفوذ معنوى برخورداربود كه همگان را وادار به كرنش مى كرد و اين امر اختصاص به شيعيان حضرت نداشت .در اين باره به نقل مورد زير اكتفا مى كنيم : محمّد بن حسن اشتر علوى مى گويد: ((همراه پدرم با جمعى از مردم عباسى ، طالبى و جعفرى بر درگاهمتوكل عباسى بوديم كه ناگهان ابوالحسن - امام هادى - وارد شد و آهنگ در قصر خليفه رانمود تمامى حاضران بلا استثنا از مركب هايشان فرود آمده احترامات لازمه را بهعمل آوردند تا حضرت وارد كاخ شد، مردى از آن جمع از اينتجليل و گراميداشت به خشم آمده لب به اعتراض گشود و گفت : اين تشريفات براىكيست ؟! چرا براى اين جوان اين همه احترام بگذاريم ؟ او نه از ما بالاتر است و نهبزرگسال تر. به خدا قسم هنگام خارج شدن ، ديگر براى او بپا نخواهيم خاست و از اسبفرود نخواهيم آمد... ابوهاشم جعفرى به او چنين پاسخ داد: به خدا سوگند با ذلت و كوچكى به او احترامخواهى گذاشت ... لحظاتى بعد امام از قصر خارج شد و بانگ تكبير و سرود توحيدبرخاست و همه مردم به احترام امام بپا خاستند، ابوهاشم مردم را مخاطب ساخته گفت : ((مگر شما نبوديد كه تصميم داشتيد به حضرت احترام نگذاريد!)). گروهى از آن ميان پرده از حالت درونى خود برداشته گفتند: به خدا قسم نتوانستيمخودمان را كنترل مى كنيم و بى اختيار از اسب فرود آمده به ايشان احترام گذاشتيم .(20) هيبت امام آنچنان قوى و نفوذ ايشان آنقدر نيرومند بود كه هنگام آمدن نزدمتوكل تمامى درباريان و نگهبانان قصر بى اختيار به خدمت امام قيام مى كردند و بدونكمترين بهانه جويى و به انتظار گذاشتن ، درها را مى گشودند و پرده ها را كنار مىزدند. (21) نيرومندى و هيبت امام ناشى از سلطنت دنيوى يا اندوخته هاى مالى بود بلكهسرّ عظمت ايشان در اطاعت خداوند متعال ، زهد در دنيا و پايبندى به دين بود. امام خوارى وذلت عصيان خدا را از خود دور ساخته و از طريق اطاعت پروردگار به اوج عزت و وقار دوجهان رسيده بود)). احترام علوى ها به امام (ع ) سادات و علوى ها در احترام و بزرگداشت امام همصدا بودند و متفقا رهبرى وفضل امام را پذيرفته بودند از جمله اين علويان زيد بن موسى بن جعفر - معرف به زيدالنار - بود كه عموى پدر حضرت بشمار مى رفت و در آن وقت مردى معمّر وكهنسال بود. روزى زيد به قصد ديدار امام بر در خانه آمد و از عمر بن فرج كه نگهباندر بود خواست تا برايش از امام اجازه ورود بگيرد، امام اجازه داد و زيد وارد شد و درمقابل امام كه در صدر مجلس بود با ادب تمام و احترام دو زانو نشست و بدينسان به امامتحضرت اعتراف كرد. روز ديگر كه زيد به حضور امام شرفياب شد ايشان در مجلس حاضر نبودند و زيد درصدر مجلس نشست اندكى بعد امام وارد مجلس شد و همينكه زيد حضرت را ديد به سرعت ازجاى خود برخاسته امام را در مكان خويش جاى داد و خود مؤ دّبانه درمقابل ايشان نشست . در اين زمان ، امام بسيار جوان و زيد مردى مسنّ بود ليكن حركت زيد بهعنوان اعتراف به امامت حضرت و فضيلت ايشان بود و تمامى قائلين به امامت ايشان چنينمى كردند.(22) امام و اهل كتاب تنها مسلمانان نبودند كه منتهاى احترام را نسبت به امام بجا مى آوردند بلكهاهل كتاب نيز در بزرگداشت امام مانند مسلمانان حقيقىعمل مى كردند و تحت تاءثير نفوذ معنوى حضرت بودند و موقعيت والاى ايشان را نزدخداوند درك مى كردند. آنان در گرفتارى ها و دشوارى ها به اماممتوسل مى شدند و هدايايى به حضرت تقديم مى كردند و از ايشان مى خواستند تا گرهكار فرو بسته آنان را بگشايد. واقعه زير به خوبى گوياى مطلب است : هبة اللّه بن ابى منصور موصلى چنين نقل مى كند: ((يوسف بن يعقوب مسيحى از دوستانپدرم بود و روزى به خانه ما در بغداد به عنوان ميهمان آمد. پدرم از او انگيزه آمدنش راپرسيد و يوسف پاسخ داد: متوكل عباسى مرا خواسته است ولى نمى دانم چرا، من نيز خودمرا به صد دينار بيمه كرده ام كه آنها را با خود آورده ام تا براى على بن محمّد بن علىالرضا - عليه السلام - هديه ببرم ، پدرم او را تشويق كرد و او چندى بعد بغداد راترك كرده متوجه سامرّا گشت ، چند روز بعد يوسف با خوشحالى فراوان وارد خانه ما شدپدرم از آنچه بر او گذشته بود پرسيد و او چنين پاسخ داد: براى اولين بارى بود كه سامرّا را مى ديدم و قبلا به آن شهر نرفته بودم ، دوست مىداشتم قبل از رفتن نزد متوكل ، صد دينار هديه را به ابن الرضا - امام هادى - برسانملذا از خانه ايشان سؤ ال كردم ، به من گفتند:متوكل مانع خروج حضرت از خانه است و ايشان در خانه تحت نظر مى باشد، من كه ديگراز رفتن نزد امام ترسيده بودم پرسش از محل اقامت ايشان را هم ترك كردم ناگهان بهذهنم خطور كرد كه بر مركب خود بنشينم و در شهر گشتى بزنم شايد بدون پرسشمنزل حضرت را بيابم پس بر مركب سوار شده كوى ها و بازارها را يكى يكى پشت سرگذاشتم تا رسيدم به در خانه اى كه حس كردممنزل امام است لذا به غلام همراه خود گفتم : بپرس اين خانه از كيست ؟ غلام پس از سؤال برايم پاسخ آورد: خانه ((ابن الرضا)) است و بعد كوبه در را به صدا درآورد وغلامى سياه از خانه خارج شد و متوجه من گشت گفت : ((يوسف بن يعقوب تو هستى ؟)). گفتم : آرى . گفت : پياده شو، من هم از مركب خود فرود آمده و او مرا وارد راهرو خانه كرد و خودداخل شده سپس بيرون آمد و گفت : آن صد دينار كجاست ؟ سكه ها را به او دادم و او آنها رابه امام رساند و بعد خارج شد و به من اجازه ورود داد،داخل شدم و امام را ديدم كه تنها نشسته است با مهر و محبت نگاهى به من كرد و گفت : ((آيا وقت آن نرسيده است كه به راه راست بيايى و هدايت شوى ؟)). گفتم : آقاى من به اندازه كافى براهين و دلايل روشن براى اينكه هدايت شوم ديده ام . امّاامام فرمود: هيهات ! تو اسلام نخواهى آورد ولى فرزندت بزودى مسلمان شده و يكى ازشيعيان ما خواهد بود. اى يوسف ! اقوامى گمان دارند دوستى و ولاى ما سودى بهحال كسانى مانند تو ندارد به ديدار متوكل برو كه مرادت برآورده خواهد شد... يوسف ازمعجزاتى كه در اين مدت كوتاه ديده بود مبهوت گشت و نزدمتوكّل رفته به مقصود خود رسيد. سپس هبة اللّه مى افزايد: پس از مرگ يوسف فرزندش را كه مسلمانى درست اعتقاد و شيعهاى روشن ضمير بود ملاقات كردم به من گفت پدرش بر كيش مسيحيت مرد و او پس از مرگپدر مسلمان شد و از دوستان حقيقى اهل بيت گشت و مرتب تكرار مى كرد: من بشارت آقايم -على الهادى - هستم . (23) اهل كتاب زندگى امام را دنباله زندگانى پيامبران و قديسانمى ديدند و به حضرتش ايمان مى آوردند. اظهارات نويسندگان درباره شخصيت امام (ع ) تمام كسانى كه سيره امام را نگاشته اند امام را نمونه علم ، شرافت و تقوا ديده اند و براين باورند كه تمام ارزش هاى عالى انسانى در وجود امام است كه جلوه حقيقى يافته استلذا هر يك به شيوه خود حيرت و ناباورى خود را بيان كرده است و از سرگشتگى خودپرده برداشته است . ما در اينجا پاره اى از اقوال رانقل مى كنيم : 1 - ((ابوالفلاح حنبلى )): عبدالحىّ ابوالفلاح حنبلى چنين مى گويد: ((ابوالحسن بن على الجواد فرزند على بنموسى الرضا فرزند جعفر الصادق علوى حسينى معروف به ((الهادى )) امامى بودفقيه و متعبد به احكام او يكى از امامانى است كه غلات شيعه به عصمت آنان مانند انبياءمعتقدند...)).(24) 2 - ((يافعى )): يافعى مى گويد: ((امام على هادى ، امامى بود فقيه و متعبّد...)).(25) 3 - ((ابوالفداء)): ((على النقى به اعتقاد اماميه يكى از ائمه دوازدهگانه است و نام مباركش على الزكى بنمحمّد الجواد مى باشد...)).(26) 4 - ((ابن صباغ مالكى )): ابن صباغ مالكى نقل مى كند كه : ((يكى از بزرگان علم مى گويد: فضيلت ابوالحسنعلى بن محمّد هادى زبانزد خاص و عام است و آوازه فضلش سراسر گيتى را درنورديدهاست ؛ فضيلتى ذكر نمى شود مگر آنكه نام امام قرين آن است و كرامتى بهاجمال گفته نمى شود جز آنكه تفصيل آن را امام هادى داراست . (آنچه خوبان همه دارندايشان يك جا دارند) حضرتش مستجمع مكارم و معالى اخلاق است و دردانه انسانيت بشمار مىروند. آنچنان به حفظ سجاياى انسانى خود پايبند بود كه چوپانى براى حفظ گله اش ،روح و اخلاق حضرت نرم و شيرين بود، سيرت وى عادلانه و دوستى هايش خيرخواهانهبود. در وقار، آرامش ، عفت ، پاك رفتارى ، زيركى ، شجاعت ، شرف ، و همت عالى بر سنتنبوى و سيرت علوى بود، در موقعيت والاى ايشان كسى را انديشه نزديك شدن هم نبود وشاهباز خرد مردم به شرف ايشان نمى توانست رسيد. در زندگى روش سخت ، دشوار وعارفانه اى پيش گرفته بود كه كسى را در آن طمع و شراكتى نبود)).(27) 5 - ((ابن شهر آشوب )): ابن شهر آشوب درباره حضرت مى گويد: ((از همه خوش سيماتر و راستگوتر بود.زيبايى ايشان از نزديك دل ها را مى ربود و كمالشان از دور، خردها را سرگشته مى كرد.هنگامى كه لب مى گشود زيبايى كلامش ديگران را شيفته مى كرد و هنگامى كه لب فرومى بست هيبت و وقارش فضا را سنگين مى كرد. او از خاندان نبوت و امامت بود و جايگاهوصايت و خلافت . او شاخه اى از بهترين شاخه هاى درخت نبوت و بهترين ثمره امامتبشمار مى رفت ...)).(28) 6 - ((قطب راوندى )): قطب راوندى درباره حضرت هادى چنين مى گويد: ((صفات امامت و شرايط آن در على بنهادى جمع شده بود و فضل ، علم و صفات نيك ايشان به اوجكمال رسيده بود، اخلاق او مانند نياكانش خارق العاده و شگرف بود، ايشان با جبّه اىپشمين در شبانگاه بر سجاده اى رو به قبله مى نشست و تمام شب را به تهجّدمشغول بود، و اگر ما بخواهيم يكايك خصوصيات اخلاقى والاى ايشان را برشماريم تمامكتاب را باى بدان اختصاص دهيم ...)).(29) 7 - ((ذهبى )): ذهبى مى گويد: ((على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن زين العابدينبنالسيد الشريف العلوى الحسينى ، يكى از فقهاى دوازدهگانه است و اماميهاو را به((منارى راهنما)) ملقب ساخته اند...)).(30) 8 - ((ابن حجر)): ابن حجر مى گويد: ((على هادى دانش و بخشش را از پدر به ارث برده بود)).(31) 9 - ((ابن عنبسه )): ابن عنبسه نسب شناس معروف مى گويد: ((على هادى در محله اى از شهر سامرّا كه((عسكر)) ناميده مى شد. اقامت داشت لذا به ((عسكرى )) ملقب گشت ، مادرش امّ ولد بود وايشان در نهايت فضيلت و نجابت بودند...)).(32) 10 - ((محمّد بن طلحه )): محمّد بن طلحه شافعى درباره شخصيت امام مى گويد: ((اوصاف و مناقب على هادى برگوش هاى شنوندگان چون آويزه هايى زمردين مى درخشد و گهرهايى است در درجانديشه هاى انسانى ، وى ، بى نظيرترين خصال نيك را در خود جمع آورده بود و آنها رااز درجه نبوت و رسالت و بطون اصيل عرب به ميراث برده بود...)).(33) 11 - ((شيخ آقا بزرگ تهرانى )): محقق برجسته شيخ آقا بزرگ تهرانى مى گويد: ((امام هادىجليل القدرترين برادران خويش و وارث دانش و بخشش پدران خود بود. منصب امامت از آنجهت به ايشان اختصاص يافت كه داراى تمامى شرايط آن يعنى علم ، عدالت ، كارآيى ،سلامت اعضا و حواس - آن مقدار كه در انديشه و كردار مؤ ثر است - و نسب قرشى عربىبود، از همه گذشته ايشان از بنى هاشم بودند...)).(34) 12 - ((خير الدين زركلى )): خير الدين زركلى مى گويد: ((على ملقب به الهادى فرزند محمّد الجواد بن على الرضىبن موسى بن جعفر حسينى طالبى ؛ دهمين امام از ائمه اثنى عشر و يكى از پرهيزگاران وصالحين بشمار مى رفت ...)).(35) اينها خلاصه اى بود از نظرات بزرگان كه درخلال آن شگفتى و اعجاب خود را نسبت به امام هادى و خصوصيات او نشان داده اند. در مياناين خصوصيات دو ويژگى از اهميت بيشترى برخوردار است : 1 - تخصّص در علوم اسلامى ، ايشان عالى ترين مرجع دينى عصر خود بودند. 2 - تقوا و عبادت ، هيچ كس از مردم در عصر امام مانند ايشان را در عبادت ، تقوا و تعهددينى سراغ نداشته است .
|
|
|
|
|
|
|
|