|
|
|
|
|
|
پس هر كس به جبر با امورى كه منجر به جبر مى گردد معتقد گردد نسبت به خدا ظلم رواداشته است و پروردگار را به ستم و تجاوز منسوب داشته است زيرا مى گويد: خدابندگان را به دو گناه وادار مى كند و سپس آنان را كيفر مى دهد و هركس مى پندارد خداوندمعصيت كاران را كيفر نمى دهد خداوند را در وعيدهايش دروغگو پنداشته است زيراپروردگار عالم با صراحت مى گويد: (( ((بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئة فاولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون )).)) (182) ((كسانى كه مرتكب گناه مى شوند و در گرداب معاصى فرو مى رونداهل دوزخ بوده و در آن جاودانه خواهند بود)). و در جاى ديگر مى فرمايد: (( ((ان الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا و سيصلونسعيرا)). )) (183) ((آنانكه اموال يتيمان را به ستم و ناحق مى خورند در حقيقت آتش به درون خود فرو مىبرند و بزودى به دوزخ خواهند پيوست )) و يا مى فرمايند: (( ((ان الذين كفروا بآياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداغيرها ليذوقوا العذاب ان اللّه كان عزيزا حكيما)) )) (184) ((آن كسانى كه به آيات ما كفر ورزيدند سرانجام آنها را به آتشى خواهيم سوزاند كههر چه پوستشان بريان گردد پوست ديگرى بر تنشان خواهيم كشيد تا عذاب را بچشند،به درستى كه خدا نيرومند و حكيم است )). و آيات بسيار ديگرى به همين مضمون . هر كس به خلاف اين آيات بينديشد يا بگرودقرآن را تكذيب كرده است و در نتيجه كافر است و از زمره كسانى خواهد بود كه خداوندمتعال درباره آنها مى گويد: (( ((افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء منيفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوة الدنيا و يوم القيمة يردون الى اشد العذاب و ما اللّهبغافل عما تعملون )). )) (185) ((آيا به برخى از آيات كتاب ، ايمان مى آوريد و نسبت به بعضى ، كافر مى شويد هريك از شما كه چنين كند در دنيا خوار و در آخرت به بدترين عذاب دچار خواهد شد و خداونداز آنچه مى كنيد غافل نيست )). ليكن ما مى گوييم : خداوند متعال به بندگان استطاعت و نيرو داده است و آنان را امر ونهى كرده و براساس اعمال بندگان آنان را پاداش و كيفر مى دهد و به هيچ كس ستم نمىكند صحت اين نظر را در آيات زير مى توان يافت : (( ((من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها و هم لايظلمون )). )) (186) ((هر كس نيكى كند ده برابر آن را خواهد يافت و هر كس بدى كند تنها كيفر آن را خواهديافت و هر كس كار بدى كرده باشد آرزو مى كند اى كاش ! ميان او و اعمالش فرسنگ هافاصله بود و خداوند شما را از نافرمانى خويش برحذر مى دارد...)). (( ((اليوم تجزى كل نفس بما كسبت لا ظلم اليوم ؛ )) (187) امروز به هر كسپاداش اعمالش را خواهيم داد، امروز هيچ ظلمى وجود ندارد)). اين آيات محكم ، جبر را نفى و معتقدان به آن را محكوم مى كند و مانند اين آيات در قرآنفراوان است ليكن براى كوتاه نمودن نامه از ذكر آنها خوددارى مى كنيم و از خداوندتوفيق مى جوييم ...)). امام هادى به روشى جبر و پيامدهاى فاسد آن ، از جمله نسبت دادن جور و ستم به خداوند(( (تعالى عن ذلك علوا كبيرا) )) را بيان نموده و سپس با آيات كريمه قرآن ودليل وجدانى كه كمترين شك و ترديد و جدلى را نمى پذيرد بطلان اين عقيده سخيف راثابت كرد. بعد حضرت به آياتى استناد مى كند كه مسؤ وليت انسان را در برابر نيك و بد خود بهصراحت بيان مى كند و مى گويد: پس از آنكه خداوند به انسان اراده و اختيار داد بايدپاسخگوى اعمال خود باشد و نتايج كجرفتارى خود را ببيند و اگر به گناه رو آوردخداوند او را بدين سمت سوق نداده است بلكه انتخاب نادرست و غلط خود او موجب اين كارشده است . سپس حضرت به تفويض و ابطال آن مى پردازد و مى گويد: امّا نظريه تفويض كه امام صادق - عليه السلام - آن راباطل و پيرو آن را خطاكار خواند ديدگاهى است كه معتقدان به آن مى گويند: خداونداختيار امر و نهى خود را به بندگان واگذاشته است و ديگر كارى با آنان ندارد و آنان رارها كرده است . نقد و بررسى اين نظريه نياز به دقت و فكر و آگاهى خاصى دارد واهل بيت عصمت و طهارت ، و عترت پيامبر - عليهم السلام - دقيق ترين بيان را در اين زمينهدارند و مى گويند: اگر خداوند امور را به بندگان بسپارد و نسبت به آناناهمال ورزد بايد از نتيجه اعمالشان خشنود گردد و به آنان پاداش دهد و كيفرى متوجهبندگان نخواهد بود زيرا خداوند خود آنان را رها كرده است و اين ادعا دومشكل دارد و به دو گونه قابل فرض است : يا اينكه بايد قائل شويم كه بندگان ، خدا را مقهور اراده خويش ساخته و آراء خود راتحميل كرده اند چه خدا پسندد و چه نپسندد كه لازم مى آيد در قدرت خدا سستىحاصل شود و سلطنت حق محدود باشد. با اينكه فرض كنيم خداوند متعال نتوانست بندگان را به اراده خود فرمان دهد و يا بازدارد و منع كند و از آنان عبوديت بخواهد و نتوانست بر خوشايند و ناخوشايند آنان چيرهشود، ناگزير زمام امر و نهى را به دست آنان سپرد و چون نتوانست آنان را به بندگىوادارد انتخاب كفر و ايمان به اختيار آنان گذاشته شد.تمثيل زير بيانگر عقيده تفويض است : ((مالكى ، بنده اى را مى خرد تا خدمتش كند و حق سرورى او را پاس دارد و گوش بهفرمان او بوده اوامرش را اطاعت كند. مالك خود را مسلط، نيرومند و حكيم مى داند و به بندهخود امر و نهى مى كند و وعده پاداش بزرگ در صورت فرمانبردارى و كيفرى سخت درصورت نافرمانى به او مى دهد ليكن بنده سركش بناى نافرمانى مى گذارد و هيچيك ازدستورات مالك را آنچنان كه شايسته است انجام نمى دهد و خواست مولا را در نظر نمىگيرد بلكه هر آنچه خود بخواهد انجام مى دهد و اختياردار كار خود مى گردد. مالك نيزتوان به اطاعت درآوردن بنده را ندارد و نمى تواند او را تحت امر و نهى خود درآورد.ناچار امر و نهى را به خود بنده واگذاشته به هر چه او طبقميل خود مى كند راضى مى گردد. روزى مولا بنده را پى فرمانى مى فرستد و خواسته خود را صريحا مشخص مى كند امّاوقتى بر مى گردد خلاف دستور مولا عمل كرده است و مطلوب او را بجا نياورده است . مولا مى پرسد: چرا بر خلاف دستور من عمل كردى ؟ و بنده سركش پاسخ مى دهد: تو خود، كارها را به من واگذاشتى و من با اعتماد بهاختيارات خود هر چه خواستم كردم و اراده شخصى خود را بكار بستم زيرا به كسى كهاختيار تام داده مى شود ديگر نمى توان امر و نهى كرد و منعى متوجه او نيست . پس مىبينيم كه تفويض چه بن بستى را در پى دارد لذامحال مى باشد...)). ((تفويض )) يعنى اينكه ملتزم گرديم كه خداونداعمال بندگان را به خودشان واگذاشته است و اراده او در اين ميان نقشى ندارد. امام نيزبا دلايل قاطع نادرستى اين عقيده و محال بودنش را ثابت مى كند و سپس مى افزايد: بنابراين آيا شايسته نيست كه فرض كنيم مالك به اندازه كافى بر بنده خود تسلطدارد و او را به اراده خود بكار وا مى دارد گاهى او را امر و گاهى نهى مى كند و به اندازهمسؤ وليت به او اختيار مى دهد به او همانقدر توان مى دهد كه اوامر را اطاعت و از نواهىپرهيز كند. هنگام امر و نهى ، پاداش و كفر آنها را نيز به او مى شناساند، او را نسبت بهانجام اوامر تشويق و درباره ترك منهيات تاءكيد مى كند، درشتى و نرمى را درهم مى آميزدتا بنده قدر مولا را بداند و اوامر او را (( نصب العين )) قرار دهد، در اين صورتعدل و انصاف مولا شامل او بوده و حجت بر او تمام است ، اگر اوامر را اطاعت كند پاداشمولا در انتظار اوست و اگر عصيان ورزد مكافاتى سخت پيش رو خواهد داشت آيااحتمال بالا مقبول تر است يا اينكه بپنداريم : مولا از چيره شدن بر بنده درمانده مىگردد و ناچار امور خود را به او واگذار مى كند چه بنده عصيان ورزد و چه اطاعت كند مولارا قدرت كيفر دادن نباشد و نمى تواند او را تحت سلطه خود در آورد. در صورتى كه بااثبات عجز و ناتوانى ، قدرت و الوهيت نفى مى گردد و امر، نهى ، پاداش و كيفرابطال مى شود و مخالفت قرآن را به دنبال دارد زيرا قرآن مى گويد: 1 - (( ((و لا يرضى لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم )). )) (188) ((خداوند كفر را براى بندگانش نمى پسندد و اگر سپاسگزارى كنيد آن را براى شمامى پسندد)). 2 - (( ((اتقوا اللّه حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون )). )) (189) ((تقواى خدا را پيشه كنيد و حق تقوا را رعايت كنيد و جز درحال اسلام و مسلمانى جان نسپاريد)). 3 - (( ((و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون )))) (190) ((جن و انس را جز براى پرستشم نيافريدم و از آنان روزى نمى خواهم و نمى خواهم كهمرا طعام دهند)). 4 - (( ((و اعبدوا اللّه و لا تشركوا شيئا)). )) (191) ((خدا را بپرستيد و چيزى را شريك او قرار مدهيد)). 5 - (( ((اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و لا تولوا عنه و انتم تسمعون )). ))(192) ((از خدا و رسول اطاعت كنيد و در حالى كه مى شنويد از او روى مگردانيد)). پس هر كس كه مى پندارد خداوند امر و نهى خود را به بندگان واگذاشته است عجز وناتوانى براى او اثبات كرده است و بر خداوند پذيرشاعمال بندگان را چه نيك و چه بد واجب ساخته است و امر، نهى ، وعد و وعيد الهى راباطل قلمداد كرده است ؛ زيرا بندگان با اختيارى كه بديشان داده شده استعمل مى كنند و چه كفر را برگزينند و چه ايمان ، نمى توان آنان را تاءييد يا تقبيح كردچونكه با مشيّت الهى عمل كرده اند. و اگر كسى به تفويض با اين معنى و نتايج وپيامدها بگرود، به مخالفت با تمام احكام و آيات الهى و وعد و وعيد حق و اوامر و نواهىربوبى برخاسته است و اهل اين آيه خواهد بود كه مى فرمايد: ((آيا به بخشى از كتاب ايمان مى آوريد و به بخشى كفر مى ورزيد؟ سزاى آن كس ازشما كه چنين كند جز خوارى در دار دنيا و عذاب سخت آخرت چيز ديگرى نخواهد بود وخداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست )). (193) منزّه است ذات پاك پروردگار ازآنچه اهل تفويض بدان مى گروند. ((مفوضه )) عجز را براى خداوند اثبات مى كنند و قدرت تامه او را درباره اموربندگان از حضرتش سلب مى نمايند. پيامد چنين اعتقادى بيهوده بودن وعده ها و وعيدهاىالهى است : ((وعده )) ثواب و بهشت به فرمانبران و ((وعيد)) دوزخ هميشگى به معصيتكاران بى معنى خواهد بود زيرا پس از آنكه خداوند نيك و بد امور را به بندگان سپرد وآنان را رها كرد چگونه به آنان پاداش يا كيفر دهد. امام هادى - عليه السلام - پس از ابطال جبر و تفويض به اثبات نظريه مختار ائمهاهل بيت - عليهم السلام - يعنى (( ((امر بين الامرين )) )) پرداخته مى فرمايد: ((ليكن ما مى گوييم : خداوند عزوجل به قدرت خويش خلق را آفريد و به آنان توانىداد تا او را بپرستند. پس آنان را به آنچه مى خواست فرمان داد و از آنچه نمى خواستنهى كرد. از آنان متابعت امرش را پذيرفت و آن را بر ايشان روا ديد و آنان را ازنافرمانى نهى فرمود و عاصيان را مذمت كرد و بر اين معصيت آنان را كيفر داد. اختيار كامل امر و نهى در دست خداست هر چه را بخواهد بر مى گزيند و بدان دستور مىدهد و از هر چه مكروه بدارد منع مى كند. سرپيچى كنندگان را با همان قدرتى كه براىفرمانبرى و دورى از گناه و معصيت به آنان داد مجازات مى كند و اينست نشانهعدل و انصاف و حكمت بالغه الهى . حضرت حق بر همگان اتمام حجت كرد و هشدارهايش بهمردم رسيد و ديگر عذرى باقى نماند. گزينش از آن خداست ، براى تبليغ رسالت و اتمام حجت بر بندگانش هر كه را ازبندگان بخواهد بر مى گزيند. محمّد مصطفى (( - صلى اللّه عليه و آله - )) را بهپيامبرى برگزيند و او را بر مردم مبعوث ساخت و به تبليغ پيام و رسالت خويش ميانمردمان فرستاد برخى از كفار قريش از روى حسد و تكبر گفتند: (( ((لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين ؛ )) (194) چرا اين قرآن بر مردىبزرگ از دو شهر (مكه و طائف ) نازل نگشت )). مقصود آنان امية بن ابى الصلت و ابو مسعود ثقفى بود. خداوند عدم اختيار آنان را درانتخاب پيامبر و نادرستى عقايدشان را بدين گونه پاسخ داد: (( ((اهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهمفوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا ربك خير مما يجمعون )). )) (195) (((اى پيامبر) آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند (نه چنين نيست ) اين ماييم كهمعيشت آنان را در زندگى دنيوى ميانشان قسمت كرديم و گروهى را بر گروهى ديگربرترى داديم تا برخى ، گروهى ديگر را به كار گيرند، در حالى كه رحمتپروردگارت از آنچه گردآورى مى كنند نكوتر است )). براى همين است كه خداوند هر چه را بپسندد اختيار مى كند و هر چه مكروه دارد از آن نهى مىكند و هر كه از او اطاعت كند پاداش مى گيرد و هر كس معصيت كند مجازات مى گردد. اگر خداوند اختيار امور را به بندگان سپرده بود در آن صورت به قريش اجازه مى دادتا امية بن ابى الصلت يا ابو مسعود ثقفى را به پيامبرى برگزينند؛ زيرا به نظرآنها اين دو تن از محمّد مصطفى (( - صلى اللّه عليه و آله - )) برتر بودند! هنگامى كه خداوند مؤ منين را تاءديب كرد و فرمود: (( ((و ما كان لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم)). )) (196) ((هيچ مرد و زن مؤ منى را نرس كه پس از تصميم خدا و پيامبر بر امرى ، درباره آنمطلب از خود اختيارى داشته باشند)). به آنان اجازه نداد كه طبق هواهاى خود اختيارى داشته باشند و تنها از آنان پذيرفت كهتابع اوامر الهى به وسيله پيامبر برگزيده حق باشند و از دستورات او اطاعتكامل كنند، پس هر كس او را اطاعت كند بر صواب خواهد بود و هر كس عصيان كند گمراه مىگردد و از جاده حقيقت دور مى شود، حجت بر او تمام شده و توجيهى براى او باقى نمىماند لذا مشمول پاداش الهى نمى گردد و سزاى عصيان و ضلالت خود را خواهد ديد...)). در اين فراز امام هادى به اثبات انديشه اصيل اماماناهل بيت در اين باره يعنى (( ((امر بين الامرين )) )) مى پردازد؛ انديشه اى كه بربنيادهاى استوار عقل و منطق و آگاهى قرار دارد و از گزند هر گونه شبهه اى در امان است. استاد بزرگوار ما حضرت آية اللّه خوئى در بحث هاىاصول خود به گونه اى دقيق اين نظريه را مورد بررسى قرار داده و يادلايل عقلى آن را مبرهن ساخته اند. ايشان از جمله گفته اند: ((اين مساءله تعبدى نيست بلكهتنها راه حل عقلى و درستى كه بتوان با آن مشكل جبر و تفويض راحل كرد منحصر است در قبول كردن مساءله (( امر بين الا مرين . )) تفصيل مطلب چنين است : هر عملى كه از انسان سر مى زند مشروط به دو مقدمه است : 1 - زندگى ، قدرت ، علم و شرايطى مانند اينها. 2 - خواست و مشيتى كه براى ايجاد عملى در خارج بكار گرفته مى شود و اراده اى كهپس از تحقق آن مى توان دست بكارى زد. اولين مقدمه قطعا به وسيله خداوند به انسان افاضه مى گردد و پيوندى ناگسستنى باذات حق دارد و در حقيقت ارتباط محض است نه اينكه وجودمستقل داشته باشد و بعدا مرتبط گردد بلكه مانند پرتو آفتاب همه هستى خود را ازخورشيد مى گيرد، و اگر ارتباط و افاضه خدايى لحظه اى قطع گردد؛ فرو ريزندقالب ها و زندگى كه اولين شرط وجود هر عملى است از بين خواهد رفت . امّا دومين مقدمه يعنى اراده و مانند آن كه ظاهرا متعلق به انسان است هنگامى محقق مى شود كهمقدمه اول موجود باشد و در حقيقت وجودش منوط به وجود مقدمهاول است و فرع آن بشمار مى رود. پس اگر يكى از اين دو مقدمه نباشد هيچ فعلى صورتنمى گيرد و حصول هر عملى موقوف به افاضه اين دو مقدمه است بنابراين هم مى توانفعلى را به خداوند نسبت داد و هم به انسان . براى توضيح اين مطلب مثالى عرفى مى زنيم تا اين سه نظريه يعنى جبر، تفويض و(( ((امر بين الامرين )) )) از يكديگر متمايز گردند: افعالى كه از بشر صادر مىشود سه گونه است : اوّل : افعالى كه بدون اختيار و اراده انسانى از وى صادر مى شود و كمترين قدرتى بركنترل آن ندارد مثلا شخصى را فرض كنيم دستش رعشه و لرزش دارد و او نمى تواندجلو اين رعشه را بگيرد، حالا مولا شمشير برّانى در كفش مى گذارد و فرض مى كنيممردى در آنجا خوابيده است و موقعيت طورى است كه سقوط شمشير و كشته شدن آن شخصحتمى به نظر مى رسد اندكى بعد شمشير از كف لرزان مرد مى افتد و مرد خوابيده را مىكشد، در اينجا عقلاى عالم مسؤ ول اين حادثه را كسى مى دانند كه شمشير در كف لرزان آنمرد گذاشته است و او را سرزنش و ملامت مى كنند نه آن كس كه شمشير در دستش بوده استحقيقت و محتواى نظريه ((جبر)) همين است . دوّم : افعالى كه مستقلا از بشر صادر مى گردد و نيازى به ديگرى نيست مثلا فرض كنيم مولاشمشير برنده اى به دست آزاد مردى كه اختياردار خود است و اراده خود را مى توانداعمال كند بدهد، در اين صورت اگر قتلى اتفاق افتد همگانقاتل شمشير به دست را مسؤ ول مى دانند و كمترين ملامتى متوجه دهنده شمشير نيست هر چنداو بداند دادن اين شمشير منجر به قتل مى گردد و توان باز پس گرفتن آن را هر وقتبخواهد داشته باشد ليكن هيچيك از اين احتمالات ، او را مسؤول نخواهد ساخت و تنها كسى كه توبيخ و ملامت متوجهش مى باشد شخصقاتل است ؛ زيرا فرض ما اين بود كه او اختياركامل رفتار خود را دارد و به تنهايى از عهده انجام خواسته خويش بر مى آيد. اينست مفهومحقيقى نظر به ((تفويض )). سوّم : افعالى كه با اراده و اختيار بشر از او صادر مى گردد ليكنعامل و فاعل در ذات خود نياز دمادم به نيروى ديگرى دارد و اگر يك آن مدد و نيروى خارجىقطع گردد او را ديگر توان كارى نباشد و در ميان راه باز ايستد؛ مثلا فرض كنيد مولابنده اى فلج دارد كه هيچ كارى نمى تواند انجام دهد و از جاى خود تكان نمى خورد مولابه تن او جريان برق وصل و به وسيله شوك الكتريكى تن بيجان او را به حركت درمى آورد و بنده پس از آن قادر به فعاليت شده به راحتى شروع به تكان دادن اندام هاىخود مى كند امّا اين جريان برق در اختيار مولا است و هر وقت آن را قطع كند بنده اش بهحالت فلج سابق باز مى گردد و توان حركت را از دست مى دهد در اين صورت اگر بندهبا جريان برق به راه افتد و كسى را بكشد و مولا از اين مساءله با خبر باشدفعل بنده را هم مى توان به خودش نسبت داد و او را مسؤول قتل دانست و هم به مولا؛ به بنده مى توان نسبتقبل داد زيرا او پس از نيرو گرفتن از جريان برق قادر بهقتل گرديد و مى توانست از كشتن اجتناب ورزد امّا با اختيار و اراده خود مرتكبقتل شد. قتل را به مولا نيز مى توان منسوب داشت زيرا او به بنده قدرت و توان حركت در همهحال حتّى هنگام ارتكاب قتل داده است و مى تواند هر وقت بخواهد قدرت او را معلق كند.اينست مفهوم واقعى (( ((امر بين الامرين ...)). )) (197) حضرت آية اللّه خوئى در شرح و بسط نظريه (( ((امر بين الامرين )) )) - كهمورد قبول ائمه اهل بيت است - حق مطلب را ادا فرموده است و بادلايل عقلى و نقلى آن را تثبيت نموده و درست ترين راهحل جبر و تفويض را همين مى داند و تبعيت و التزام بدان را بر همگان لازم مى شمارد. برگرديم به دنباله نامه امام هادى - عليه السلام - و فرمايش ايشان كه مى فرمايد: اينست حد وسط دو نظريه ديگر: نه جبر است و نه تفويض . و اميرالمؤ منين (( - صلواتاللّه عليه - )) در پاسخ سؤ ال عباية بن ربعى اسدى از قدرت بشر همين را گفت . عبايه از حضرت پرسيد: ما اين توان و نيرو را كه به كمك آن بر مى خيزيم ، مى نشينيمو فعاليت مى كنيم از كجا داريم ؟ حضرت اميرالمؤ منين - عليه السلام - پاسخ داد: از استطاعت و قدرتى كه دارى پرسيدىآيا اين قدرت را به تنهايى و بدون خداوند مالكى يا آنكه با خداوند در آن انباز وشريكى هستى ؟ عبايه سكوت كرد حضرت - عليه السلام - فرمود: اى عبايه بگو. گفت : چه بگويم ؟ اميرالمؤ منين - عليه السلام - پاسخ داد: اين توان و نيرو را بدون خداوند دارم تو را مىكشم و اگر بگويى آن را با مشاركت خداوند دارم باز تو را خواهم كشت . عبايه گفت : يا اميرالمؤ منين پس چه بگويم ؟ حضرت - عليه السلام - پاسخ داد: بگو: اين قدرت را به وسيله خداوند دارم و تو بهتنهايى اين قدرت را دارد پس اگر به تو قدرت دد عطا و بخشش اوست و اگر از توسلب كند آزمايش و ابتلاى اوست . او مالك آن چيزى است كه به ديگران داده است و برآنچه تو را توانا ساخته است قادر و تواناست . آيا نشنيده اى مردم هنگام درخواست نيرو وقوت مى گويند: (( لا حول و لا قوة الا باللّه )) (جز به وسيله خدا هيچ نيرو وقدرتى وجود ندارد). عبايه گفت : يا اميرالمؤ منين ! معنى و تاءويل اين جمله چيست ؟ حضرت فرمود: ((هيچ نيروى باز دارنده از معاصى الهى جز به نگهدارى و عصمت خدايىوجود ندارد و ما جز با يارى خدا قدرتى براى اطاعت اوامر الهى نداريم )). عبايه پس از شنيدن سخنان مولاى متقيان از جا جست و دست و پاى حضرت را بوسيد... بدين ترتيب حضرت اميرالمؤ منين بر نظريه (( ((امر بين الامرين )) )) به عنوانيكى از ضروريات دين اسلام تاءكيد مى ورزد و آن را از شالوده هاى تفكر دينى مىشمارد. حضرت امام هادى - عليه السلام - ادامه مى دهد: از اميرالمؤ منيننقل شده است كه وقتى ((نجده )) نزد حضرت آمده از ايشان درباره شناخت خدا پرسش كردو گفت : يا اميرالمؤ منين ! با چه خدايت را شناختى ؟ حضرت پاسخ داد: به وسيله نيروى تميز و تشخيصى كه به من داده است و خردى كه مرارهنمون كرده است . نجده گفت : آيا اين خصيصه ذاتى و نهادى شماست و بر آن آفريده شده ايد؟ حضرت فرمود: اگر ذاتى من بود نه بر نيكوكارى تحسين مى شدم و نه بر كار بدملامت مى ديدم ، علاوه بر آن نيكوكار را مى بايست بيش از بدكار سرزنش كرد. پس دانستمخداوند ابدى و پايدار است و هر چه جز او پديده هاى نابود هستند و قديم مانند پديدهفناپذير نيست . نجده پرسيد: يا اميرالمؤ منين مى بينم حكيم شده اى . حضرت فرمود: ((مخيّر هستم و مختار اگر به جاى خوبى بدى كنم مجازات مى شوم )). همچنين از اميرالمؤ منين روايت شده است كه : مردى پس از بازگشت لشكريان از صفينحضرت را مخاطب ساخته گفت : يا اميرالمؤ منين به ما بگو آيا حركت ما به سوى شام طبققضا و قدر الهى بوده است ؟ حضرت فرمود: آرى اى پير! هيچ فراز و نشيبى پشت سر نگذاشتيد مگر اينكه مطابق قضاو قدر الهى بود. آن مرد گفت : پس رنج و تلاش خود را بيهوده فرض كنيم . حضرت پاسخ داد: اى مرد آرام باش تلاش و حركت و اقامت شما تماما نزد خداوند پاداشىبزرگ دارد. رفت و بازگشت و اقامت شما در مسير شام و ديگر كارهايتان اختيارى بود واكراه و اجبارى از طرف خداوند بر شما وارد نشده بود. شايد پنداشته اى اين قضايىحتمى و لا يتغير بود و قدرى اجتناب ناپذير، اگر چنين بود پاداش و كيفرباطل مى گشت و نويد و وعيد ساقط مى شد و هيچ كس پايبند حقيقت نمى گشت اين ادعاى بتپرستان و پيروان شيطان است . خداوند متعال در حالى به مردمان امر كرد كه آنان اختيار داشتند و نهى حضرت حق براىهشدار دادن بود نه كسى را مجبور به اطاعت كرد و نه كسى توانست با عصيان خود خدا رامغلوب كند. ((خداوند آسمان ها و زمين و هر چه را ميان آنهاست بهباطل نيافريد اين پندار كفر پيشگان است پس واى بر آنان از آتش دوزخ )). پيرمرد از جا برخاست و سر امام را بوسيد و ابياتى بدين مضمون سرود:
(( انت الامام الذى نرجو بطاعته
|
يوم النجاة من الرحمن غفرانا... ))
| ((تو آن امامى هستى كه ما با پيروى از او روز قيامت اميد آمرزش از پروردگارمان راداريم )). ((موارد مبهم و مشكل دين ما را بيان كردى پس خدايت جزاى خير دهد و رضوان اوشامل تو باد)). ((هيچ عذرى ندارى كه كار زشتى از روى عصيان و ستمگرى انجام دهى و آنگاه خود رامجبور بپندارى )). اميرالمؤ منين - عليه السلام - طبق مفاد قرآن اعتقاد به جبر و تفويض را موجب خروج از دين وتكذيب كتاب مى داند و بر آن استدلال مى كند. پناه مى بريم به كفر و گمراهى ؛ ما نهجبر را مى پذيريم و نه تفويض را بلكه : (( ((منزلة بين المنزلتين )) )) را عقيدهدرست و صحيح مى دانيم يعنى معتقد به امتحان و آزمايش به وسيله نيرويى هستيم كهخداوند به ما داده است و اين چيزى است كه قرآن بر آن گواه است و پيامبر (( - صلىاللّه عليه و آله - )) و ائمه اطهار - عليهم السلام - بدان گرويده اند... امام هادى با روايت جدش اميرالمؤ منين نادرستى جبر و تفويض را آشكار ساخته سپس بهآوردن چند مثال براى تاءييد گفته هاى خود مى پردازد. حضرت در دنباله نامه افزود: ((و نمونه امتحان به وسيله توان و قدرت ، نمونه مردى است كه بنده اى ومال بسيارى دارد و مى خواهد در عين اينكه سرانجام بنده را مى داند او را بيازمايد، پس بهاو هر چه از مال خواسته داده و راه هايى را به او نشان داده و از او خواسته است تا ايناموال را در اين راه ها خرج كند و به او گفته از كارهايى كه مولا نمى پسندد اجتناب كند وپولى در آن راه صرف ننمايد. اين دارايى در هر دو راه صرف مى گردد (يكىاموال را در راه رضاى مولا خرج مى كند و ديگرى در راه مخالف خواسته او) مالك او را درخانه اى موقتى منزل مى دهد و به او مى گويد كه اين جايگاه هميشگى نيست و بزودىبايد به خانه اى ابدى وارد گردد كه در آن پاداش و كيفرى دائم برقرار است ، اگربنده مال را در راه رضاى مولا صرف كند به پاداش پايدار در آن خانه ابدى دست خواهديافت و اگر مال را در راه مخالفت و عصيان مولا خرج كند در آن جايگاه هميشگى كيفرى پابرجا در انتظارش مى باشد. مولا از همان آغاز مدت معينى را براى اقامت بنده در اين خانه ناپايدار در نظر گرفته استو وعده داده است در اين فرصت مال را در اختيار بنده بگذارد و آن را باز پس نگيرد و پساز بسر آمدن مدت معين ، مولا مال و بنده را مى گيرد زيرا مولا منصف به وفا، عدالت ،انصاف و حكمت است و به وعده خود وفا نموده است . آيا در اين صورت شايسته تر نيستكه اگر بنده طبق اوامر مولا عمل كرده باشد و اموال را در راه رضاى او خرج نموده باشد،مولا كه حكمت و عدل محض است به پاداش ، او را در خانه اى جاويدان متنعم گرداند و او رابا تفضلات خويش گرامى بدارد. و اگر بنده در آن خانه گذرا خلاف دستور مولاعمل كند و اموال را در راهى صرف كند كه مولا آن را نهى كرده است در اين صورت لازم استكه مولا او را به كيفر جاويد در خانه آخرت برساند و در اين كار بر او ستمى نكرده استزيرا پيشاپيش ، وعده و وعيد خود را بيان نموده است و توانايى و سيطره مولا او را برايفاى مواعيد خويش قادر مى سازد. امّا مولا همان خداوند متعال است و امّا بنده ، همان بنى آدم آفريده شده است و امّا((مال )) قدرت فراگير خداوندى است و امتحانش اظهار ((حكمت و قدرت )) است و خانهگذرا ((دنياست )) و برخى از اموالى كه در اختيار بنده است همان توان و قدرت انساناست . راه هايى كه خداوند فرموده مال را در آن صرف كنند همان توانايى پيروى ازپيغمبران و اقرار به آن چيزى است كه از طرف خداوند آورده اند. و امّا اجتناب از راه هايىكه خدا نهى كرده است راه هاى شيطان است ، وعده مولا نعمت هميشگى يعنى ((بهشت )) است .(و خانه گذرا، دنياست ) و خانه پايدار ((آخرت )) است و عقيده ميان جبر و تفويض هماناختيار و آزمايشى است كه به وسيله نيروى بنده كه از خداوند بدو داده شده است بهعمل مى آيد. استطاعت در پنج مورد است كه امام صادق آنها را نام برده است و فرموده همه امور در اينپنج مورد خلاصه مى گردند و من (( - ان شاء اللّه - )) با استشهاد به آيات قرآنآنها را توضيح مى دهم . اين مثال كه به وسيله حضرت بكار رفته است ، به صراحت آدمى را مالك اراده خود ومختار در رفتارش معرفى مى كند. اگر انسان پروردگارش را اطاعت كند با اراده وآزادانه اينكار را كرده است و بر آن مجبور نبوده است و اگر عصيان ورزد مسؤول عواقب عصيانش مى باشد زيرا مجبور به معصيت و كجروى نبوده است . اين مطلب جوهر (( ((امر بين الامرين )) )) است كه به وسيله ائمهاهل البيت ارائه شده و چون مرواريد بى مانندى در مخزن انديشه ها مى درخشد. به بيانات امام باز گرديم : حضرت فرمود: ((امّا سخن امام صادق درباره صحت خلقت يعنى انسانكمال آفرينش ، كمال حواس ، عقل استوار و قدرت تميز و گويايى زبان را دارد و اينمعنى سخن خداست كه مى فرمايد: (( ((و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات وفضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا)). )) (198) ((و ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم و در خشكى و دريا برايشان مركب فراهمساختيم و از غذاى لذيذ و پاكيزه آنها را روزى داديم و آنها را بر بسيارى از مخلوقات خودبرترى و فضيلت بخشيديم )). خداوند متعال خبر داده است كه بنى آدم را به سبب خرد و گويايى ، بر تمام موجوداتىكه بشر مى تواند درك كند چه درندگان و بهائم و چه موجودات دريايى و هوايىبرترى داده است و اينست تفسير سخن خداوند كه مى فرمايد: (( ((لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ؛ )) (199) ما انسان را در بهترين قوام ونيك ترين بنياد آفريديم )). و آيه شريفه : (( ((يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم ، الذى خلقك فسواك فعدلك، فى اى صورة ما شاء ركبك )). )) (200) ((اى انسان چه چيز تو را به خداوند كريمت مغرور كرده است خدايى كه تو را آفريد وبه صورتى كامل بياراست و معتدل ساخت و در هر پيكره اى كه خواست تو را تركيب بندىنمود)) و آيات بسيار ديگر. پس اولين نعمت خدا بر انسان سلامتى خرد، برترى او بر بسيارى از مخلوقات بخاطركمال عقل و امتياز نطق و بيان است زيرا تمام جنبدگان روى زمين با حواس خود زيست و راهكمال را طى مى كنند و اين تنها بنى آدم است كه با نطق و گويايى خويش بر موجوداتىكه تنها به وسيله حواس ادراك مى كنند برترى يافته است . همين نطق سبب گشته تاخداوند او را مالك ديگر مخلوقات كند تا جايى كه به امر و نهى آنان بپردازد و آنهامسخر وى گردند همانگونه كه خداوند مى فرمايد: (( ((كذلك سخرها لكم لتكبروا اللّه على ما هداكم ؛ )) (201) و چنين است كهبهائم را مسخر شما ساخت تا خداوند را به سبب هدايت كردن شما، تكبير گوييد و بزرگشماريد)). و فرمود: (( ((و هو الذى سخر البحر لتاءكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حليةتلبسونها)). )) (202) ((و اوست كه درياها را مسخر شما ساخت تا از آن گوشت تازه بخوريد و زيورهايىبراى پوشش استخراج كنيد)). و: (( ((و الانعام خلقها لكم فيها دف و منافع و منها تاءكلون و لكم فيهاجمال حين تريحون و حين تشرحون و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الا بشقالانفس )). )) (203) ((و چهارپايان را براى شما آفريد تا از پوشش (پوست ) و ديگر منافع آن بهره مندشويد و از آن بخوريد و از زيبايى آنها هنگام رفت و آمد و آسايش برخوردار گرديد وبارهاى شما را به شهرى كه جز با سختى جان ، بدان نتوان رسيدحمل كنند)). از اين جهت است كه خداوند او را فرا مى خواند تا مطيع اوامر الهى گردد و راه حق را بپويدزيرا خلقت معتدل ، گويايى كامل ، معرفت و قدرتى كه بتوانند بدان وسيله خدا رابپرستند، آدمى را بر موجودات ديگر برتر و گرامى تر ساخته است زيرا خداوند مىفرمايد: (( ((فاتقوا اللّه ما استطعتم و اسمعوا و اطيعوا؛ )) (204) هر چه در توان داريدتقواى خدا را پيشه كنيد و بشنويد و اطاعت نماييد)). و: (( ((لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها؛ )) (205) خداوند به كسى جز به اندازه اىكه داده تكليف نمى كند)). و آيات بسيار ديگرى . پس اگر خداوند يكى از حواس بندگان را برگيرد تكليفمشروط به آن حس را نيز از او بر مى دارد چنانچه مى فرمايد: (( ((ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج ؛ )) (206) بر نابينا حرجى نيستو بر لنگ حرجى نيست )). خداوند جهاد و هر عملى كه نيازمند بينايى و سلامت پا است از اين افراد برداشته استهمچنانكه بر صاحبان تمكن حج و زكات را واجب كرده است زيرا استطاعت آنها را به او دادهاست و بر تهيدست حج و زكات را واجب نساخته است و خود فرموده : (( ((و للّه على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا)). )) (207) ((خداى را بر مردم حج كردن خانه كعبه است بر هر كه بدان راه برد)). همچنان كه خداوند درباره ظهار مى فرمايد: (( ((والذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة - الى قوله - فمنلم يستطع فاطعام ستين مسكينا)). )) (208) ((و آنانكه از همسران ظهار كنند سپس از گفته خود برگردند بايد بنده اى آزاد كنند - تاآنجا كه مى فرمايد - پس هر كه استطاعت آن را ندارد بايد شصت مسكين را اطعام كند)). همه اينها را دليل بر آنست كه خداوند پس از داد توان و استطاعت به بندگان آنان رامكلف ساخته است و از هر چه نهى كرده با بدان دستور داده مقدور بندگان بوده است واينست معنى ((سلامتى خلقت )). و امّا سخن امام صادق درباره آزادى راه يعنى آنكه كسى مانع آدمى نگردد و او را از انجامدستورات الهى باز ندارد مانند سخن خداوند درباره آنكه ناتوان است و راه بجايى نداردو نمى تواند چاره اى بينديشد. و اينست آنچه خداوندمتعال در اين باره فرموده است : (( ((الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا)).)) (209) ((مگر مردان ، زنان و كودكان ناتوانى كه چاره اى نمى توانند بينديشند و راهى پيدانمى كنند)). و بدينسان گفته است كه مستضعف و ناتوان آزادىعمل ندارد و راهش بسته است و اگر سخنى (به خلاف حق از روى تقيه ) بگويد مادام كه دردل ، ايمانش استوار است اشكالى ندارد. و امّا مهلت در وقت ، دوران عمرى است كه آدمى از هنگام وجوب معرفت (بلوغ ) تا هنگام مرگاز آن بهره مند است پس هر كه در جستجوى حق بميرد و بهكمال آن نرسد عاقبت به خير است به فرموده خداوند: (( ((و من يخرج من بيته مهاجرا الى اللّه و رسوله ...؛ )) (210) هر كه از خانه اشبراى مهاجرت به سوى خدا و رسولش خارج گردد...)). و اگر به تمامى دستورات شريعت عمل نكرده باشد شايد نتوانسته و فرصت آن رانداشته است لذا مسؤ ول و معاقب نمى باشد. همانگونه كه خداوند بر بالغان ، امورى راممنوع و حرام كرده است كه بر خردسالان تا هنگام بلوغ روا و مجاز است . خداوند در قرآن شريف مى فرمايد: (( ((و قل للمؤ منات يغضضن من ابصارهن ...؛ )) (211) و به زنان مؤ من بگو چشمفرو پوشند و خيره نگردند...)). كه نشان دادن مواضع زينت به اطفال را براى زنان جايز ندانسته است و احكام مكلفين بركودكان باز نمى گردد. و امّا ((زاد)) يعنى توشه و امكاناتى است كه بنده به كمك آنها قادر به اجراىدستورات الهى مى گردد و خداوند مى فرمايد: (( ((ما على المحسنين منسبيل ؛ )) (212) بر محسنان و نيكوكاران مسؤ وليتى نيست )). آيا نمى بينى خداوند عذر تهيدستان را كه چيزى براى انفاق كردن ندارند مى پذيرد وحجت را بر دارندگان زاد و مركب ، حج و جهاد تمام مى داند و موارد مشابه ديگر. همچنانكهپروردگار عذر فقيران را مى پذيرد و برايشان حقى دراموال توانگران قرار مى دهد و مى فرمايد: (( ((للفقراء الذين اءحصروا فى سبيل اللّه ...؛ )) (213) براى فقيرانى كه درراه خدا درمانده و تهيدست گشته اند...)). و دستور مى دهد تا از آنان درگذرند و آنان را به تهيه آنچه ندارند و نمى توانند مكلفنمى سازد. و امّا سخن امام صادق در سبب ((مهيّج )) پس آن نيت و انگيزه اى است كه آدمى را به انجامهر كارى وادار مى كند و جايگاه آن قلب است . پس اگر كسى كارى انجام دهد و ظاهرا متدينبه دينى باشد امّا قلبا اعتقاد كامل پيدا نكرده باشد خداوندمتعال عملى را جز با نيت صادق از او نخواهد پذيرفت و لذا درباره منافقان مى فرمايد: (( ((يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم ، و اللّه اعلم بما يكتمون )). ))(214) ((به زبان ، چيزهايى مى گويند كه در دل به آن باور ندارند و خداوند بدانچه پنهانمى كنند داناتر است )). سپس در توبيخ و سرزنش مؤ منين اين آيه را بر پيامبرش (( - صلى اللّه عليه و آله -)) نازل كرد: (( ((يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون ...)) )) (215) ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا مى گوييد آنچه را كه انجام نمى دهيد...)). پس اگر شخصى سخنى به زبان آورد و قلبا به آن ايمان داشته باشد اين اعتقاد وانگيزه او را بر آن مى دارد تا گفته اش را با كردار، صادق گرداند ولى اگر بهدل اعتقادى نداشته باشد، حقيقت گفتار آشكار نخواهد شد. خداوند متعال در مواردى كه مانعى وجود داشته باشد ايمان قلبى را جايز (كافى ) دانستهاست اگر چه رفتارى خلاف آن اعتقاد از شخص سر بزند و در اين مورد فرموده است كه : (( ((الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ؛ )) (216) مگر كسى به اكراه واداشتهشود (و اظهار كفر كند) در حالى كه قلب او به وسيله ايمان مطمئن و استوار است )). و آيه ديگرى كه مى گويد: (( ((لايؤ اخذكم اللّه باللغو فى ايمانكم )) (217) خداوند شما را به سببسوگندهاى بيهوده و سهوى مؤ اخذه نمى كند)). قرآن و اخبار پيامبر گواهى مى دهند كه ((قلب )) سرور تمامى حواس است وافعال آنها را تصحيح مى كند و آنچه را كه قلب تصحيح مى نمايد چيزى نمى تواندباطل كند. اينست شرح مثال هاى پنجگانه اى كه حضرت امام صادق - عليه السلام - آنها را پايه هاى: (( ((منزلة بين المنزلتين )) )) يعنى ميان جبر و تفويض معرفى كرد. پس اگربنده اى تمامى اين موارد پنجگانه را بطور كامل در اختيار داشت بر او واجب است تمام اوامرالهى را اطاعت كند و از رسول اكرم پيروى نمايد و اگر كسى يكى از اينخصال پنجگانه را فاقد بود عمل مشروط به آن خصلت از او ساقط مى گردد. امام هادى - عليه السلام - مثال هاى پنجگانه را كه به وسيله امام صادق بيان شده بودبه گونه اى مشروط و با بيانى فلسفى به بحث مى گيرد و با شيوه اى منطقى و بااستشهاد از آيات قرآن نتايج آنها را بيان مى نمايد سپس امام مى افزايد: و امّا شواهدقرآنى بر آزمايش و امتحان انسان با استطاعتى كه دارد و آياتى كه بيانگر (( امر بينالامرين )) باشند بسيارند كه ما برخى را متعرض مى گرديم : خداوندمتعال فرمود: (( ((و لنبلونكم حتّى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلو اخباركم )). ))(218) ((ما شما را آزمايش خواهيم كرد تا بدانيم مجاهدان و صابران از شما را)). - و: (( ((سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ؛ )) (219) از راهى كه ندانند آنان را بهآزمون خواهيم گذاشت )). - و: (( ((الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون )). )) (220) ((الم ، آيا مردم پنداشتند اينكه بگويند ايمان آورديم آنان را وامى گذارند و آزمايش نمىشوند)). همچنين خداوند درباره ((فتنه )) كه به معنى آزمايش است مى فرمايد: (( ((و لقد فتناسليمان ؛ )) (221) و ما سليمان را آزموديم )). و در قصه موسى - عليه السلام - مى فرمايد: (( ((فانا قد فتنا قومك من بعدك واضلهم السامرى ، )) (222) پس ما بعد از تو قومت را آزموديم و سامرى آنان راگمراه كرد)). و حضرت موسى مى گويد: (( ((ان هى الا فتنتك ؛ )) (223) آن نبود مگر فتنه تو(يعنى آزمايش تو). (224) برخى از آيات با ديگرى مقايسه مى شوند و گروهى شاهد بعضى ديگر مى گردند. وامّا آياتى كه از بلوا يعنى آزمايش سخن مى گويند عبارتند از: 1 - (( ((ليبلوكم فيما آتاكم ؛ )) (225) تا شما را در آنچه داده است بيازمايد وامتحان كند)). 2 - (( ((ثم صرفكم عنهم ليبتليكم ؛ )) (226) سپس شما را از آنان منصرف ساختتا امتحانتان كند)). 3 - (( ((انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة ؛ )) (227) ما آنان را امتحان نموديمهمانطور كه صاحبان باغ را امتحان كرديم )). 4 - (( ((خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا؛ )) (228) مرگ و زندگى راآفريد تا شما را امتحان كند كدام ، عملى نيكوتر دارد)). 5 - (( ((و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات ؛ )) (229) و آنگاه كه ابراهيم راپروردگارش به كلماتى امتحان كرد)). 6 - (( ((و لو يشاء اللّه لانتصر منهم و لكن ليبلوكم بعضكم ببعض )). )) (230) ((و اگر خدا مى خواست از آنان انتقام مى كشيد ليكن تا بعضى را به وسيله بعضىامتحان كند)). هر چه از آيات از بلوا (و فتنه ) سخن مى گويند مراد اختيار و آزمايش است و ما برخى راذكر كرديم و امثال آنها در قرآن فراوان مى باشد و همه اين آيات وجود آزمايش و امتحان رااثبات مى كنند. خداوند متعال خلق را بيهوده نيافريد و آنان را به خود وانگذاشت و حكمتخود را به عنوان بازى به نمايش نگذاشت و بدين مطلب خبر داد. در قرآن كريم فرمود: (( ((افحسبتم انما خلقناكم عبثا؛ )) (231) آيا پنداشتيد ما شما را بيهوده آفريديم)). اگر كسى بگويد: آيا خداوند آينده بندگان را نمى دانست كه خواست آنان را امتحان كند؟ ما در جواب مى گوييم : آرى خداوند قبل از خلقت مى دانست عاقبت يكايك آنها چه خواهد بود ولذا فرمود: (( ((و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه ؛ )) (232) و اگر آنان باز گردند، بدانچهقبلا از آن نهى شده بودند خواهند پرداخت )). ليكن خداوند آنان را امتحان مى كند تا عدل خود را به آنان نشان دهد و آنان را جز با حجت وپس از تباهكارى كيفر ندهد و خود حضرت باريتعالى در اين باره مى فرمايد: (( ((و لو انا اهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا)). ))(233) ((اگر آنان را پيش از بعث رسل معذب و هلاك مى ساختيم هر آينه مى گفتند: پروردگارا!چرا پيامبرى و رسولى به سوى ما نفرستادى )). (( - ((و ما كنا معذبين حتّى نبعث رسولا؛ )) (234) ما هرگز كيفر دهنده نبوديم مگرپس از آنكه پيامبرى بفرستيم )). (( - ((رسلا مبشرين و منذرين ؛ )) (235) رسولانى نويد دهنده و بيم دهنده )). پدر آزمايش از خدا نسبت به بنده اى كه استطاعت دارد و آن را از خداوند دريافت كرده است ،عقيده ميان جبر و تفويض مى باشد و قرآن همين را مى گويد و اخبار از ائمهاهل البيت گواه صادق اين نظريه مى باشند. پس اگر بگويند: با آياتى مشابه اين آيه چه مى كنيد كه مى گويد: (( ((يضل من يشاء و يهدى من يشاء؛ )) (236) خداوند هر كه را بخواهد هدايت مى كندو هر كه را بخواهد گمراه مى سازد)). جواب مى دهيم : در اين دسته از آيات مجاز بكار رفته است و همه اين آيات دو معنى دارند: اولا: از قدرت خداوندى خبر مى دهد يعنى آنكه خداوند بر هدايت كردن هر كس و گمراهساختن هر كه قادر و تواناست و اگر آنان را با قدرت خود بر هدايت يا ضلالت مجبورسازد نه آنان را پاداشى لازم است و نه كيفرى ، به همان گونه كه در نامه شرح داديم. ثانيا: و امّا معنى ديگر آنست كه نشان دادن راه و تعيين مسير از آن خداست . در اين معناست كهخداوند مى فرمايد: (( ((و امّا ثمود فهديناهم - اءى عرفناهم - فاستحبوا العمى على الهدى )). ))(237) ((و امّا ثمود را هدايت كرديم - يعنى راه را به آنان نشان داديم - پس آنان كورى را برهدايت مقدم داشتند)). پس اگر آنان را بر هدايت مجبور ساخته بود قادر نبودند گمراه گردند. آنطور نيست كههر آيه متشابهى را يافتيم آن را بر آيات محكم كتاب كه دستور داده شده ايم به آن تمسككنيم حجت قرار دهيم و صريح آيه قرآن را فراموش كنيم كه مى فرمايد: (( ((منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين فى قلوبهم زيغفيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءويله )). )) (238) از قرآن برخى آيات محكم هستند كه (( ((ام الكتاب )) )) بشمار مى روند و برخىديگر ((متشابهات )) هستند پس كسانى كه در دلشان كجى و انحراف است آيات متشابهرا براى فتنه و تاءويل پيروى مى كنند)). و همچنين خداوند فرمود: (( ((فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ...)) )) (239) ((پس بشارت ده به بندگانم آنانى كه سخن را مى شنوند و بهترين آن را پيروى مىكنند يعنى محكمترين و مشروح ترين آن را، آنانند هدايت يافتگان الهى و آنان خردمندانهستند...)). خداوند ما و شما را توفيق كردار و گفتارى را كه دوست دارد و مورد رضاى اوست بدهد و ماو شما را به فضل و منت خويش از معاصى دور دارد. سپاس بسيار خداى را سپاسى كهشايسته اوست و درود و صلوات خدا بر محمّد واهل بيت طاهرش باد (( و حسبنا اللّه و نعم الوكيل ... )) (240) اين نامه كه حامل گرانبهاترين ميراث هاى علمى و فلسفى اسلام بشمار مى رود بخشكوچكى از قدرت بى نظير علمى امام را نمايان مى كند. حضرت در اين نامه اوهام و ادعاهاىاشاعره و معتزله را نقش بر آب مى كند و بى پايگى عقايد آنان را آشكار مى سازد و بادلايل قاطع و استوار، نظريه متبع ائمه اهل البيت يعنى (( ((امر بين الامرين )) )) راكه از دقيق ترين نظريات فلسفى اسلام است اثبات مى نمايد. در اين جا نامه امام بهپايان مى رسد و ما نيز سخن از برخى بحث هاى فلسفى و كلامى حضرت را خاتمه مىدهيم .
|
|
|
|
|
|
|
|