صاحبان كنيه :
((در همين كشاكش بوديم كه ((نداء صوامع )) عليه آنان و به نفع ما داورى كرد)). ((ما را ساكت و خاموش مى بينى با وصف حال بانگ شاهدفضل و برترى ما در همه مساجد به گوش مى رسد و آنان را خبر مى كند)). ((احمد رسول خدا، جدّ ماست و ما همچون ستارگان درخشان فرزندان او هستيم )). متوكل متوجه امام گشته پرسيد: اى ابا الحسن ! ((نداء صوامع )) چيست ؟ حضرت پاسخ داد: (( ((اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدارسول اللّه - صلى اللّه عليه و آله -. )) (اىمتوكل !) محمّد جد من است يا جد تو؟)). متوكل كه از خشم بر افروخته شده و رگ هاى گردنش متورم شده بود با لحنى خشمگين وفرياد مانند گفت : او جد توست او را از تو نمى گيريم !(588) امام نيز با آرامش از نزد او خارج شد و او را در حالى رها كرد كه آتش خشم ، درونش را مىسوزاند زيرا متوكل نتوانسته بود راهى براى پاسخ گفتند به امام بيابد و اندوه دردلش همچنان سايه افكنده بود. متوكّل ابن سكّيت را براى آزمون امام مى خواند متوكل از عالم بزرگ يعقوب بن اسحاق مشهور به ((ابن سكّيت )) درخواست كرد از امامسؤ ال مشكلى كند تا حضرت از پاسخ فرو ماند و بدين وسيله او بتواند از مقام و شوكتايشان بكاهد. ابن سكّيت در اجابت خواسته متوكل پرسشى دشوار آماده كرد و در مجمعى كهاز بزرگان علما، متكلمين ، فقها و در راءس آنانمتوكل در دربار تشكيل شده بود امام را مخاطب ساخت و سؤال زير را مطرح نمود: ((چرا خداوند معجزات پيامبران را گوناگون قرار داد؟ چرا خدا موسى را با معجزه عصا ويد بيضاء فرستاد، عيسى را با معجزه بهبود بخشيدن به افراد مبتلا به مرض پيسى ونابينا و زنده كردن مردگان مبعوث ساخت و محمّد (( - صلى اللّه عليه و آله - )) را بامعجزه قرآن و شمشير برانگيخت ؟)). امام بلافاصله حكمت اختلاف معجزات را چنين بيان كرد: ((خداوند موسى را با معجزه عصا و يد بيضا در زمانى مبعوث ساخت كه ((سحر)) عنصرغالب جامعه بود لذا خداوند با همين معجزه او را برانگيخت تا سحر آنان را مقهور اعجازخود كند و آنان را مبهوت و درمانده كند و حجت را بر آنان ثابت نمايد. بر همين اساس عيسى را با اعجاز درمان برص و كورى و زنده كردن مردگان به اذن خدادر زمانى مبعوث كرد كه طب و پزشكى بر جامعه غالب بود. همچنين خداوندمتعال محمّد را با قرآن و شمشير در زمانى فرستاد كه شعر و شمشير بر جامعه مسلطبودند پيامبر نيز با قرآن تابان و شمشير برّان ، شاعران را مبهوت و شمشيركشان رامنكوب كرد و حجت حق را برايشان ثابت نمود)). خداوند متعال پيامبران خود را با معجزاتى هم سنخ و همخوان با جامعه تقويت و تاءييد مىكرد تا بدان وسيله عجز مخالفان و منكران نبوت را آشكار سازد و لسان صديقى برادعاى برگزيدگان حق باشد. در همين راستا بود كه موسى با معجزه عصا و يد بيضا در جامعه اى برانگيخته مى شودكه در زمينه سحر به بالاترين مرحله رسيده اند و دقايق اين فن را به خوبى بكار مىبندند. موسى با تبديل عصاى خود به اژدهاى هولناكى كه چشم بندى هاى آنان را خنثىمى كند و ريسمان هاى به مار بدل شده را مى خورد و دستى چون خورشيد پرتو افكن ،ناتوانى و عجز سحره را نمايان مى سازد و ثابت مى كند كه معجزه او از جنس سحر نيستو الا مغلوب مى شد و همين دليلى است بر صدق موسى . در زمان بعثت عيسى نيز مساءله از همين قرار است ؛ جامعه در زمينه طب و پزشكى به قلهكمال رسيده است و رازهاى جسم يكايك آشكار مى شود و سيطره بيمارى ها به پايان مىرسد و پزشكان ، (( فعال ما يشاء )) جامعه مى گردند. عيسى (( - على نبينا وعليه السلام - )) نيز با حربه اى شبيه حربه آنان به ميدان مى آيد امّا دست بهدرمان بيمارى هايى مى زند كه درمان ناپذير است و - به اذن پروردگار - بر مرگ چيرهمى شود و اينها كارهايى است نه از سنخ كار و حرفه پزشكان - تا آن زمان هرگزپزشكى موفق به درمان برص و كورى نشده است و هرگز كسى به كالبد مرده جاننداده است امّا عيسى همه آنها را انجام مى دهد هر چند خرد و انديشه حيران مى گردد. و ايندليل آشكارى است بر نبوت عيسى و صدق مدعاى او. جامعه جاهلى نيز بر دور كردن استوار است و زندگى اعراب پيوندى گسست ناپذير بااين دو پديده دارد: الف - ((شعر)) كه عرب بر ره شعر دارد سوارى . ب - ((شمشير))كه جنگجو به دست پور خود شمشير چوبى مى دهد تا فرداى كودك با شمشيرى پولادينهمراه باشد. عرب مراتع و غنائم را با شمشير به دست مى آورد و افتخارات خود را باشعر در يادها جاودانى مى سازد چرا كه (( ((الشعر ديوان العرب )). )) آرى اين جامعه نياز به معجزه اى از نوع خود دارد لذا خداوند پيامبر امّى را با قرآن بر مىانگيزد و به رسالت ميان آنان مى فرستد و سخن شناسان و ناقدان عرب در برابر ايننوع سخن درمى مانند آنان را توان مقابله ، معارضه ، نقد، نقص و تحريف نيست . هرگزمانند آن را نشنيده اند و پاك طينتان تسليم حق شده با طيب خاطر نبوت محمّد امين را تصديقمى كنند و معاندان ، سركشى پيشه ساخته راهى جز تكذيب و دروغپردازى نمى يابند وناچار پس از شور و مشورت بجاى مقابله كه دعوى قرآن است بانگ بر مى آورند كه :(( ((ان هذا الا سحر يؤ ثر؛ )) اين سخنان جز سحرى كه اثر مى كند چيزى نيست ))و به جمع آورى احزاب ، تحريك قبايل ، محاصره اقتصادى و بالاخره به جنگى تمام عياردست مى زنند تا نور توحيد را خاموش كنند. و اينجاست كه دومين معجزه پيامبر پاى به ميدان مى گذارد ((شمشير برّان )) اميرالمؤمنين است كه بايد پاسخگوى شمشيرها مشركان باشد كه : (( ((الحديد لا يفلح الابالحديد)) )) گردنكشان مشرك كه داعيه دلاورى دارند و فرار از جنگ را ننگى ابدىمى دانند يك استثنا قائل مى شوند و به قانون خود تبصره جديدى مى زنند و آن اين استكه : ((فرار ننگ است مگر از مقابل على و شمشير او)) ليكن اين شمشير طعمه هاى خود رااز جگر گوشه هاى قريش مى ربايد و سران شرك را در خون خود غوطه ور مى كنند.آنكه را منطق قرآن سود ندهد دارويش شمشير على - عليه السلام - است و بدين گونهخداوند احزاب را متفرق مى كند و مسلمانان را رفعت و شوكت مى بخشد. در برابر پاسخ دندان شكن امام - عليه السلام - ابن سكّيت پرسيد: ((پس الا ن حجتچيست ؟)). حضرت پاسخ داد: ((عقل است كه دروغپرداز بر خداوند را مى شناسد و او را تكذيب مىكند)). حجت باطنى و رسول درونى آدمى عقل است و به وسيله اين هديه الهى است كه راستاز دروغ مشخص مى گردد و حكم عقل است كه فصل الخطاب منازعات بشمار مى رود. ابن سكّيت اظهار درماندگى و ناتوانى كرد و از ادامه بحث خوددارى نمود. يحيى بن اكثمشروع به توبيخ كردن او نمود و گفت : ((ابن سكّيت را چه به مناظره ! او خداوندگارنحو، شعر و لغت است )). پرسش هاى يحيى بن اكثم يحيى كه سؤ الاتى از قبل آماده كرده و نوشته بود و آنها را براى آزمودن امام در نظرگرفته بود به امام داد و خواستار پاسخ شد. حضرت پرسش ها را گرفته به ابنسكّيت فرمود تا پاسخ ها را كه امام مى گويد بنويسد. ما در اينجا پرسش ها و پاسخ هارا با اندكى تصرف مى آوريم : س 1 - خداوند در قرآن مى فرمايد: (( ((قال الذى عنده علم من الكتاب اءنا آتيك بهقبل ان يرتد اليك طرفك )). )) (589) ((آنكه نزدش بهره اى از كتاب بود (به سليمان ) گفت : من عرش (ملكه سبا) راقبل از آنكه پلك بزنى نزدت حاضر خواهم كرد)). پرسنده سليمان و پاسخگو آصف (بن برخيا) است آيا سليمان پيامبر به علم آصفنيازمند است ؟ ج - سليمان به آنچه ((آصف )) مى دانست و فراتر از آن نيز عارف بود ليكن مى خواستبه امت خود اعم از جن و انس بفهماند كه حجت پس از خود ((آصف )) است و آنچه آصف انجامداد از سليمان فرا گرفته بود و او به امر خدا به آصف آموخته بود تا در امامت و ولايتوى اختلافى پيش نيايد و حجت بر همگان تمام شود. س 2 - خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: (( ((و رفع ابويه على العرش و خروا لهسجدا؛ )) (590) و يوسف والدين خود را بر عرش (و جايگاه ) برآورد و همگىبرايش به سجده درآمدند)). چگونه يعقوب و فرزندانش كه همگى پيامبر بودند براى يوسف سجده كردند؟ ج - يعقوب و فرزندانش براى يوسف سجده نكردند بلكه سجده آنان براى اطاعت خدا وتحيّت و درود به يوسف بود، همانگونه كه سجده ملائكه براى آدم نبود. در حقيقت يعقوب، و فرزندان يازده گانه اش و يوسف خدا را براى شكرگزارى از اينكه همه دور هم جمعشده اند و دوران هجرا بسر رسيده است سجده كردند و سپاس خدا بجاى آوردند. آيا توجهنكرده اى كه يوسف در همان حالت شكر مى گويد: (( ((رب قد آتيتنى من الملك ...؛)) (591) پروردگارا! سلطنت و حكومت نصيبم ساختى ...)). س 3 - خداوند متعال مى فرمايد: ((فان كنت فى شك مما انزلنا اليكقبل الذين يقرؤ ن الكتاب )). )) (592) ((اگر در آنچه بر تو فرود فرستاده ايم شك دارى پس از قاريان كتب آسمانى بپرس)). اگر مخاطب آيه خود پيامبر باشد پس او نيز شك كرده است (و دچار ترديد شده است ) واگر مخاطب ديگرى است پس قرآن بر چه كسىنازل شده است ؟ ج - مخاطب آيه شخص رسول خداست و كمترين شك و ترديدى درباره آنچه بر اونازل شده بود نداشت ليكن جاهلان مى گفتند: ((چرا خداوند از ملائكه پيامبرى مبعوثنكرد؟ و چرا خداوند پيامبر خودش را از خوردن ، آشاميدن و رفت و آمد در معابر و بازارهابى نياز نساخت ؟)) لذا خداوند به رسول اكرم وحى نمود تا در حضور معترضانجاهل از قاريان كتاب (تورات ) بپرسد: ((آيا خداوند تاكنون پيامبرى را كه نه بخورد و نه بياشامد و نه در بازارها رفت و آمدكند فرستاده است ؟ (و چون چنين نيست اى محمّد تو نيز مانند آنان هستى و در اين موارد باديگران فرقى ندارى ))). و اينكه خداوند تعبير: (( ((فان كنت فى شك ؛ )) اگر شك دارى )) را بكار مى برد- با آنكه پيامبر هرگز شك نداشته است - براى رعايت انصاف در گفتگو و مجادله استهمانطور كه خداوند در آيه مباهله مى فرمايد: (( ((فقل تعالوا ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و اءنفسنا و اءنفسكم ثمنبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين )). )) (593) ((بگو (اى كافران ) بياييد همگى فرزندان ، همسران و خود را بخوانيم سپس به مباهلهبپردازيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم . ولى اگر خداوند مى فرمود: بياييد لعنت خدا را بر شما قرار دهيم )) آنان هرگز دعوتحق را نمى پذيرفتند. لذا با آنكه خداوند مى دانست فرستاده و پيامبرش راستگوست واداى وظيفه كرده است و همچنين خود پيامبر نيك مى دانست كه در گفته هايش صادق است ليكنترجيح داد انصاف و برابر در گفتار را رعايت كند و دروغگويان را مردد قرار دهد. س 4 - خداوند مى فرمايد: (( ((و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده منبعد و سبعة ابحر ما نفدت كلمات اللّه )). )) (594) ((اگر تمامى درختان عالم قلم شود و دريا به اضافه هفت درياى ديگر مركب گرددنخواهند توانست كه كلمات الهى را بنگارند و به پايان رسانند. امّا اين درياها عبارتند از: عين الكبريت ، عين اليمن ، عين برهوت ، عين الطبريه ، چشمهگرم ماسيدان (ماسبندان در (( تحف العقول )) ) معروف به ((لسان ))، چشمه آبگرم افريقيه معروف به ((سيلان )) و عين باحوران . و ((كلمات الهى )) كه پايان نپذيرد ماييم كه تمامىفضائل و صفاتمان به قلم نخواهد آمد. س 5 - خداوند مى فرمايد: (( ((و فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذ الا عين ؛ )) در بهشتآنچه دل خواهد و چشم را خوش آيد يافت شود)).(595) دل حضرت آدم نيز هواى خوردن گندم كرد پس چرا مجازات گشت و از بهشت رانده شد؟ ج - در بهشت آنچه دل آدمى بخواهد و چشم بپسندد از خوردنى و نوشيدنى و سرگرمىيافت مى شود و خداوند تمام آنها را بر حضرت آدم مباح ساخت ، امّا درختى كه خداوند آدم وحوا را از نزديك شدن و خوردن ميوه آنها منع كرد، درخت ((حسد)) بود. خداوند از آدم وهمسرش عهد گرفت كه با چشم حسادت به هيچيك از مخلوقات ننگرند و بر آنكه ازفضل الهى برخوردار است حسد نورزند ليكن آدم فراموش كرد و خداوند عزم او را سستيافت . س 6 - خداوند متعال مى فرمايد: ((او يزوجهم ذكرانا و اناثا؛ )) (596) يا جفت كندبه ايشان نرانى يا مادگانى )). اگر خداوند بندگان مرد را با مردان تزويج كند چرا قومى را بدين سبب هلاك ساخت ؟(توجه كنيد كه يحيى آيه را به معنى ديگرى گرفت تا بتواند چنين اشكالى كند!). ج - خداوند متعال مردمان مطيع (597) را همسرانى مناسب عطا مى كند و فرزندانى پسريا دختر هر گونه كه بخواهد مى بخشد، منزه است خداوند از اينكه آنچنان كه توپنداشته اى و به دنبال توجيه آن هستى سخن بگويد و قصد كند. بدان هر كه بدانعمل زشت روى آورد ((گناهى بزرگ مرتكب شده و عذابى دو چندان در قيامت فرار روى اوخواهد بود و در دوزخ جاودانه خواهد ماند مگر آنكه توبه كند)).(598) س 7 - چگونه شهادت يك زن به تنهايى رواست در حالى كه خداوند مى فرمايد: ((((و اشهدوا ذوى عدل منكم ؛ )) (599) و دو مرد مسلمانعادل را به شهادت گيريد)). ج - قبول كردن شهادت يك زن ، اين تنها شهادت زن قابله و ماماست كه هنگام رضايتجايز و نافذ است و اگر رضايت نباشد حداقل دو زن بايد باشد تا آنكه جاى يك مرد بهحساب آيد زيرا اين مساءله از امورى است كه مردان را امكان گواهى دادن و شهادت نيست وضرورتا بايد از زن استفاده شود و اگر تنها يك زن گواه باشد در صورت سوگندخوردن شهادت او مقبول و مسموع مى افتد. س 8 - على - عليه السلام - درباره تعيين جنسيت خنثى فرموده است به مخرجبول او بنگرند اگر به گونه مردان باشد حكم مرد بر او مترتب مى گردد و اگر مانندزنان باشد حكم زن را دارد. سؤ ال اينست كه چه كسى به مخرجبول خنثى بنگرد؟ اگر مردى بنگرد احتمال دارد خنثى زن باشد و اگر زنى بنگرد امكانمرد بودن خنثى وجود دارد و در هر دو صورت مرتكب حرام شده ايم . ديگر آنكه حكم ميراثخنثى چيست ؟ ج - حكم همان است كه حضرت على - عليه السلام - فرموده است ليكن كيفيت اجراى آن بدينگونه است : چند مرد عادل هر يك آيينه اى به دست مى گيرند و خنثى پشت سر آنها برهنهمى گردد و آنان در آيينه اى مى نگرند و از طريق تصويرى كه در آن افتاده است به زنيا مرد بودن او حكم مى كنند و نتيجتا حكم ميراث او نيز معين مى گردد. س 9 - مردى نزد گله گوسفندى رفت و چوپان را ديد كه با يكى از گوسفندان وطى مىكند! همينكه چوپان ، تازه وارد را ديد گوسفند را رها كرد و او همداخل گله گشت . حال حكم گله چيست ؟ آيا گوشت آنها را مى توان خورد؟ و اگر قرار شودگوسفند را بكشيم چگونه اين كار را انجام دهيم ؟ ج - اگر آن مرد ناظر، گوسفند موطوئه را بشناسد بايد او را بكشد و سپس بسوزاند واگر نمى شناسد گله را دو بخش كند و قرعه بيندازد به نام هر نيمه و بخشى درآمد، آننيمه ديگر رها مى شود و نيمه باقى مانده مجددا دو قسمت مى گردد و باز قرعه مى اندازدو اين كار را همچنان ادامه مى دهد تا آنكه فقط دو گوسفند باقى بماند و باز قرعه مىزند به نام هر كه در آمد او را گرفته مى كشد و سپس مى سوزاند و باقى گوسفندانرها مى شوند، و خوردن گوشت آنها جايز است .(600) س 10 - چرا در نماز صبح كه از نمازهاى روزانه است حمد و سوره را بلند بايد خوانددر حالى كه جهر و بلند خواندن مختص نمازهاى شبانه است ؟ ج - زيرا پيامبر (( - صلى اللّه عليه و آله - )) نماز صبح را در تيرگى آخر شب وقبل از روشنايى روز مى خواند لذا قرائت آن ملحق به نماز شب گشت . س 11 - على - عليه السلام - به ابن جرموز(قاتل زبير) فرمود: كشنده پسر ((صفيه )) را به دوزخ بشارت ده (601) پس چرا اورا نكشت در حالى كه امام بود؟ ج - سخن امام به ابن جرموز: ((كشنده ابن صفيه را به دوزخ بشارت ده )) در حقيقت پيشگويى پيامبر بود كه امام آن را نقل فرمود. ابن جرموز بعدها از خوارج گشت و در فتنه وجنگ نهروان به هلاكت رسيد. و چون امام مى دانست او را در آينده در نهروان هلاك خواهد ساختلذا آن موقع او را نكشت . 12 - چرا على - عليه السلام - در جنگ صفين دستور داد نيروهاى دشمن را بكشند حتّى اگرزخمى باشند يا آنكه فرار كنند و به جبهه پشت كنند و خود نيز اين دستور را بكار بستامّا در جنگ جمل دستور داد فراريان را تعقيب نكنند و زخميان خوددارى نمود و هر كه را سلاحبه زمين گذاشت امان داد بدين علت بود كه اهلجمل رهبرشان كشته شده بود و مركزى براى گردآورى آنان نبود و مردم بدون قصدتوطئه ، اختلاف ، جنگ و فريبكارى به سوى خانه هاى خود روان گشتند و به اين قانعشدند كه از آنان گذشت شود لذا امام حكم نمود شمشير را از آنان باز دارند و آنان رانيازارند زيرا ديگر به فكر جنگ طلبى عليه امام نبودند. امّا در مورد جنگ صفين مساءله فرق مى كرد آنان به مركز فرماندهى آماده نبرد مى پيوستندو رهبرى چيره دست براى آنان سلاح هاى گوناگون مانند: نيزه ، زره و شمشير فراهم مىساخت و به آنان عطاى بيكران مى بخشيد، برايشان دارايى آماده مى كرد، بيمارشان رابازديد و زخميان را درمان مى كرد و دست و پا شكستگان را معالجه مى نمود. به پيادگاناسب و برهنگان لباس مى داد و آنان را تازه نفس ، مجهّز، سالم و سرپا به جنگ امام مىفرستاد تا بار ديگر با حضرت بجنگند لذا امام براى كندن ماده فساد دستور داد تازخمى ، فرارى و جنگى را به يكسان از پاى درآورند و آنان را زنده نگذارند. ليكندرباره اهل بصره اين چنين نبود و با انداختن اسلحه خود و نبودن مركز تداركات وفرماندهى امكان بازگشت به ميدان و ايجاد خطر از ميان مى رفت پس حضرت دستور داد اززخمى و فرارى آنان درگذرند. هرگز اين دو گروه يك حكم ندارند و با آنان يكسانبرخورد نمى شود و اگر حكم و فرمان اميرالمؤ منين در جنگجمل و صفين نبود هرگز حكم عاصيان از اهل توحيد و مسلمانان ياغى مشخص نمى شد و باسيره امام بود كه روشن شد هر كه در برابر امام بايستد كشته مى شود مگر آنكه توبهكند. س 13 - مرا از مردى كه اقرار به لواط كرده است خبر بده ، آيا حدّ درباره اش جارى مىگردد يا نه ؟ ج - مردى كه خود بخود به لواط اقرار مى كند و بيّنه اى بر او اقامه نشده است بلكهبى مقدمه اعتراف نموده امام به حق و منصوب از طرف خدا كه صلاحيت اجراى حد را دارد مىتواند او را از طرف خدا ببخشد آيا نشنيده اى سخن خدا را كه مى فرمايد: (( ((هذا عطاؤ نا فامنن اوامسك بغير حساب ؛ )) (602) اين عطاى ماست به تو پسهر چه مى خواهى ببخش يا آنكه نگهدار)). در اينجا خداوند بخش را بر امساك مقدم مى دارد پس بدان كه هر چه از ما پرسيدى پاسخآن را به تو داديم . پاسخ هاى علمى و مستدل امام به اين پرسش هاى پيچيده و دشوار يحيى را مبهوت كرده واو متوجه متوكل شده گفت : ((دوست نمى داريم پس از پرسش هايم ديگر سؤ الى از اين مرد كنى زيرا او هر پاسخىرا مى نويسد و بدينسان دانش بود خود را آشكار و ثبت مى كند و همين موجب تقويترافضى ها مى گردد)).(603) امام هادى - عليه السلام - به مجرد ديدن سؤال هاى دقيق يحيى پاسخ ها را به ابن سكّيت املا فرمود و بدين گونه گوشه اى ازدرياى دانش خود را - كه يكى از عناصر آشكار شخصيتشان است - عيان ساخت و دوست ودشمن را مجذوب و مبهوت توان حيرت انگيز علمى خود نمود. البته اين مطلب براى ما بسيار طبيعى است زيرا حضرت ، علمشان اكتسابى نبود بلكه آنرا از پدران خود اخذ نموده بود و ريشه آن در ((وحى )) قرار داشت . بدين گونه استكه امام يكى از نادره هاى انديشه بشرى مى باشد كه بر تارك تاريخ مى درخشد و بهزندگى ما نور مى دهد.
|