حركت كند و دائما تغيير مسير و تغيير جهت بدهد . اينكه قرآن با اصرار زياد ، دين را يكی میداند و فقط به يك شاهراهقائل است و اختلاف شرايع و قوانين را مربوط به خطوط فرعی میداند ، مبتنیبر اين اصل فلسفی است . بشر در مسير تكاملی خود مانند قافلهای است كه در راهی و به سوی مقصدمعينی حركت میكند ، ولی راه را نمیداند ، هر چندی يك بار به كسی برخوردمیكند كه راه را میداند و با نشانيهايی كه از او میگيرد دهها كيلومتر راهرا طی میكند تا میرسد به جايی كه باز نيازمند راهنمای جديد است ، بانشانی گرفتن از او افق ديگری برايش روشن میشود ودهها كيلومتر ديگر را باعلاماتی كه گرفته طی میكند تا تدريجا خود قابليت بيشتری برای فراگيریپيدا میكند و میرسد به شخصی كه ( نقشه كلی ) راه را از او میگيرد و برایهميشه با در دست داشتن آن نقشه ، از راهنمای جديد بینياز میگردد .قرآن با توضيح اين نكته كه راه بشر يك راه مشخص و مستقيم است و همهپيامبران با همه اختلافاتی كه در راهنمايی و دادن نشانی به حسب وضع وموقع زمانی و مكانی دارند ، به سوی يك مقصد و يك شاهراه هدايت میكنند، جاده ختم نبوت را صاف و ركن ديگر از اركان آن را توضيح میدهد ، زيراختم نبوت آنگاه معقول و متصور است كه خط سير اين بشر متحول متكامل ،مستقيم و قابل مشخص كردن باشد ، اما اگر همان طور كه خود بشر در تكاپواست و هر لحظه در يك نقطه است ، خط سير او نيز دائما دستخوش تغيير وتبديل باشد و نهايت و مقصد و مسير ، مشخص نباشد و در هر برههای از زمانبخواهد در يك جاده حركت كند ، بديهی است كه ختم نبوت - يعنی دريافتيك نقشه و برنامه كلی و هميشگی - معقول |