|
|
|
|
|
|
و نيز معنايى كه ما براى آيه كرديم معناى تحميلى نبوده ، بلكه معنايى است كه آيهشريفه از آن تاءبى ندارد، و ساير آيات هم به شرطى كه به يكديگر ضميمه شوداشاره به آن دارد. و اما روايات - به زودى خواهد آمد كه پاره اى از آنها مانند آيه شريفه دلالت دارد براصل تحقق اين نشات انسانى ، و بعضى ديگر دارد كه خداوند براى آدم از اين نشاتانسانى پرده بردارى نموده و ملكوت عالم انسانى و اشهاد و اخذ ميثاقى را كه در آن واقعشده به وى نشان داده ، همانطورى كه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داده است. اينك خواننده گرامى را به انتظار رسيدن بحث روايتى گذاشته و به تفسير آيه بازمى گرديم . (و اذ اخذ ربك ) يعنى بيان سابق را براىاهل كتاب تتميم نموده و داستان اخذ ميثاق را بر ايشاننقل كن و يا براى مردم نقل كن آن بيانى را كه اين سوره بخاطر آننازل شده و آن اين است كه براى خدا عهدى است بر گردن بشر كه از آن عهد بازخواستخواهد كرد، و اينكه بيشتر مردم با اينكه حجت بر ايشان تمام شده به آن عهد وفا نمىكنند. ذكر كن براى مردم موطنى را كه در آن موطن خداوند از بشر از صلب هايشان ذريه شان راگرفت ، بطورى كه احدى از افراد نماند مگر اينكهمستقل و مشخص از ديگران باشد، و همه در آن موطن جدا جداى از هم اجتماع نمودند، و خداوندذات وابسته به پروردگارشان را به ايشان نشان داد، و عليه خود گواهشان گرفت ، وايشان در آن موطن غايب و محجوب از پروردگارشان نبوده و پروردگارشان هم از ايشانمحجوب نبود، بلكه به معاينه ديدند كه او پروردگارشان است ، همچنان كه هر موجودديگرى به فطرت خود و از ناحيه ذات خود پروردگار خود را مى يابد بدون اينكه از اومحجوب باشد. و اين معنا، ظاهر برخى از آيات قرآنى از قبيل آيه (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكنلا تفقهون تسبيحهم ) است . (الست بربكم قالوا بلى شهدنا) - همانطورى كه گفتيم اين خطاب و جواب از بابزبان حال نيست ، بلكه خطابى است حقيقى و كلامى است الهى ، مگر كلام چيست ؟ كلامعبارت است از (القائاتى كه بر معناى مورد نظر دلالت كند) و خداى تعالى هم كارىكرده و در نهاد بشر القائاتى كرده است كه بشر مقصود خدا را از آن فهميده و درك مىكند كه بايد به ربوبيت پروردگارش اعتراف نموده و به اين عهد ازلى وفا كند. (ان تقولوا يوم القيمه انا كنا عن هذا غافلين ) خطاب در اين جمله به مخاطبين در جمله(الست بربكم ) و به همان كسانى است كه گفتند: (بلى شهدنا) و به مقتضاى اينآيه بشر در قيامت اشهاد و خطاب خدا و اعتراف خود را به معاينه مى بيند و درك مى كند،هر چند در دنيا از آن و از ما سواى معرفت غافل بوده آرى ، در روز قيامت كه بساط بر چيدهمى شود و شواغلى كه انسان را از اشهاد و خطاب خدا و اعتراف درونى خودغافل مى ساخت از بين مى رود و پرده هايى كه ميان بشر و پروردگارشحائل بود برچيده مى شود، بشر به خود مى آيد و دوباره اين حقايق را به مشاهده و معاينهدرك مى كند، و آنچه را كه ميان او و پروردگارش گذشته بود به ياد مى آورد. احتمال هم دارد كه خطاب در آيه راجع به ما باشد كه مخاطب به آيات قرآنى هستيم ، وبخواهد بفرمايد: ما اين عمل را با شما گروه مخاطبين انجام داديم تا فرداى قيامت چنين وچنان نگوييد؛ و ليكن احتمال اول به ذهن نزديك تر است ، و قرائت (ان يقولوا) - بهلفظ غيبت - هم آن احتمال را تاييد مى كند. (او تقولوا انما اشرك آباونا من قبل ) اين جمله حكايت حجتى است كه بنا به فرضانحصار اشهاد و اخذ ميثاق در پدران ممكن بود فرزندان (ذريه ) به آن تمسك كنند،همچنانكه جمله (ان تقولوا) حجت جميع مردم از پدران و فرزندان است كه به فرضترك اشهاد ممكن بود به آن استدلال نمايند. و پر واضح است كه اگر فرض كنيم خداوند اشهاد و اخذ ميثاق را در آن نشات بكلى تركمى كرد لازمه اش اين مى شد كه احدى از افراد ذريه در اين نشات به خداى تعالى معرفتپيدا نكند، براى اينكه آن نشات نشاتى است كه ميان بشر و پروردگارش حائلى نيست ،و اگر فرضا در آنجا كسى به ربوبيت پروردگارش علم پيدا كند همين علم ، خود اشهادو اخذ ميثاق است ، به خلاف اين نشات كه بخاطر محجوب بودن بشر تنها راه علمش ازطريق استدلال است ، و تنها بدين وسيله مى تواند به ماوراى حجاب پى ببرد. بنابراين ، اگر در آن نشات بالنسبه به ذريه اشهاد و اخذ ميثاق واقع نمى شد لازمهاش اين بود كه احدى از افراد ذريه اصلا راهى به سوى معرفت ربوبيت نداشتهباشند، و آن وقت معصيت شرك از ايشان فرض نداشت ، زيرا اگر هم مشرك مى شدند شركشانعمل پدرانشان محسوب مى شد، چون راهى جز پيروى از پدران و بار آمدن كوركورانه برشرك آنان نداشتند، آن وقت صحيح بود بگويند: (انما اشرك آباونا منقبل و كنا ذريه من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون ).
و كذلك نفصل الايات و لعلهم يرجعون
|
(تفصيل آيات ) به معناى جدا كردن آنها از يكديگر است تا معنا ومدلول هر يك در جاى خود روشن شود، و در اثر اختلاط آنها مختلط نگردد، و اينكه فرمود:(و لعلهم يرجعون ) عطف است بر مقدر و تقدير آيه اين است كه : ما آيات راتفصيل داديم به منظور فلان و فلان و اينكه شايد ايشان ازباطل به سوى حق بازگشت كنند. بحث روايتى (رواياتى در تفسير آيه ذر، اخراج بنى آدم ، اخذ ميثاق از آنان و اشهاد آنان ) در كافى به سند خود از زراره از حمران از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: موقعى كه خداوند تبارك و تعالى خلق را مى آفريد نخست آبى گوارا و آبىشور و تلخ آفريد و آندو را بهم آميخت ، و از روى زمين خاكى بر گرفت و آن را بهشدت مالش داد، سپس به اصحاب يمين كه در آن روز به صورت ذراتى جاندار در جنبشبودند فرمود: بسوى جنت شويد كه مرا در اين امر باكى نيست ، و به اصحابشمال فرمود: بسوى آتش شويد و مرا در اين امر باكى و اعتنائى نيست ، آنگاه فرمود:(آيا من پروردگار شما نيستم ؟) (قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامه انا كناعن هذا غافلين ...) و نيز به سند خود از عبداللّه بن سنان از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كهگفت : از آنجناب پرسيدم اين كدام فطرت است كه آيه شريفه (فطره اللّه التى فطرالناس عليها) از آن ياد كرده ؟ فرمود: اسلام است كه خداوند بشر را در موقعى كه از اوبر توحيد خود ميثاق مى گرفت به كافر و مؤ من فرمود: (الست بربكم ) بشر رابر فطرت اسلام خلق كرد. و در تفسير عياشى و خصائص سيد رضى از اصبغ بن نباته از على بن ابيطالب (عليهالسلام ) روايت شده كه گفت : وقتى ابن الكواء نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين مرا خبر ده از خداىتعالى و اينكه آيا قبل از موسى با كسى از اولاد آدم تكلم كرده ؟ حضرت فرمود: خداوندبا جميع مخلوقات خود تكلم كرده چه خوب آنان و چه بدشان ، و همه جواب او را داده اند،اين معنا بر ابن الكواء گران آمد و مقصود امام را نفهميد و لذا پرسيد چطور يا اميرالمؤمنين ؟ حضرت فرمود: مگر كتاب خدا را نخوانده اى كه به پيغمبر خود مى فرمايد: (و اذاخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى )اگر اين آيه را خوانده اى بايد بدانى كه خداوند كلام خود را به جميع افراد بنى آدمشنوانده و ايشان هم جواب او را داده اند. اى ابن كواء! جمله (قالوا بلى ) جواب بنى آدماست ، خداوند به بنى آدم فرمود: بدرستى منم معبود يكتا، معبودى نيست جز من و منم رحمانو رحيم پس اقرار آوردند به اطاعت و ربوبيت ، ورسل و انبياء و اوصياى انبياء را از ديگران جدا كرد و بشر را ماءمور به اطاعتشان كرد،بشر نيز در عهد ازل به همه اينها اقرار نمود، موقعى كه اقرار مى كردند ملائكه ناظربودند و گفتند: اى بنى آدم ما عليه شما گواه شديم تا در قيامت نتوانيد بگوييد ما از اينامر غافل بوديم . مؤ لف : اين روايت مانند روايت قبلى و بعضى از رواياتى كه بعدانقل مى شود تنها مطلق اخذ ميثاق را ذكر مى كند و متعرض بيرون آوردن ذريه از صلب آدم ونشان دادن خويش به ايشان نشده . و گويا تشبيه (ذريه ) به (ذر) كه در بعضى از روايات آمده به منظور فهماندنكثرت ذريه است ، نه خردى آنها و اينكه از كوچكى حجم به اندازه ذر بودند، و از آنجاكه اين تعبير در روايات بسيار و مكرر وارد شده از اين رو اين نشات را (عالم ) ذرناميده اند. و اين روايت به خوبى دلالت دارد بر اينكه سؤال و جواب مزبور گفتگوى حقيقى بوده نه صرف زبانحال . و نيز دلالت دارد بر اينكه عهد مزبور تنها بر ربوبيت پروردگار گرفته نشده بلكهاقرار به نبوت انبياء و ساير عقايد حقه نيز جزو آن پيمان بوده است ، و همه اينها مويدبيان سابق ما است . و نيز در تفسير عياشى از رفاعه روايت شده كه گفت : از حضرت صادق (عليه السلام )معناى آيه (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم ) را پرسيدم ، فرمود: آرى ،براى خدا است حجت بر جميع خلق ، و همه را ماخوذ به آن حجت كرد روزى كه از همه اينطورميثاق گرفت - سپس حضرت دست خود را گرفت - و فرمود: اين چنين . مؤ لف : از ظاهر اينروايت بر مى آيد كه امام (عليه السلام ) تنها كلمه (اخذ) را كه در آيه است معنا كرده وآن را به معناى احاطه و ملكيت تفسير نموده . چند روايت صحيحه كه بر وجود عالم ذر دلالت مى كنند و در تفسير قمى از پدرش از ابن ابى عمير از ابن مسكان از ابى عبدالله (عليه السلام )روايت شده كه گفت : از آنجناب پرسيدم اشهادى كه در آيه (و اذ اخذ ربك من بنى آدم منظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى ) آمده آيا بطور معاينهبوده ؟ فرمود آرى ، چيزى كه هست مردم خصوصيات آن موقف را فراموش كردند، و تنهامعرفت را از دست ندادند، و بزودى آن خصوصيات به يادشان خواهد آمد، و اگر معرفت هماز دست مى رفت احدى نمى فهميد كه خالق و رازق او كيست ، و اشخاصى هم كه در ايننشات كافر شدند كسانى هستند كه در آن نشات ايمان نياوردند و اقرارشان زبانى بوده، و همانهايند كه خداوند در حقشان فرموده : (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به منقبل ايمان نخواهند آورد به چيزى كه در سابق آن را تكذيب كرده بودند). مؤ لف : اين روايت گفتار كسانى را كه دلالت آيه را بر اخذ ميثاق در عالم ذر انكار كرده وآيه (و اشهدهم على انفسهم الست بربكم ) را تفسير كرده اند به اينكه خداوند آياتدال بر ربوبيتش را به ايشان آموخت ، رد مى كند، و روايت از حيث سند صحيحه است ونظير آن در صراحت و صحت روايت زراره و غير آن است كه ذيلانقل مى شود. در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از زراره روايت كرده كه گفت :مردى از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) از معناى آيه (و اذ اخذ ربك من بنى آدم منظهورهم ذريتهم ...)، سؤ ال كرد، حضرت در حالى كه پدرش هم مى شنيد فرمود: پدرممرا حديث كرد كه خداى عز و جل قبضه اى از خاك يعنى خاكى كه آدم را از آن آفريده بودگرفت و آب گوارا و شيرين بر آن بريخت ، و تاچهل روز به همان حال بگذاشت و پس از اينكه ور آمده شد گرفته و به شدت مالش داد واز چپ و راست آن ذريه بنى آدم بيرون آمدند، دستور داد تا همه در آتش شوند، اصحابيمين داخل شدند و آتش بر ايشان سرد و سلام شد، و ليكن اصحابشمال از داخل شدن در آن خوددارى كردند. مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست ، وگويا امر به در آتش شدن كنايه از داخل شدن در حظيره عبوديت و انقياد و طاعت است . و نيز در همان كتاب به سند خود از عبدالله بن محمد جعفى و عقبهنقل مى كند كه هر دو از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: خداىعزوجل خلق را آفريد، به اين نحو كه دوستان خود را از چيزى آفريد كه آن را دوست مىداشت و آن خاك بهشت بود، و دشمنانش را از چيزى آفريد كه دشمن مى داشت و آن خاك جهنمبود، آنگاه هر دو فريق را در ظلال مبعوث كرد، شخصى پرسيدظلال چيست ؟ فرمود: نمى بينى كه سايه ات در آفتاب چيزيست وحال آنكه چيزى نيست ، سپس انبياء را با ايشان مبعوث كرد، انبياء ايشان را به اقرار بهخدا دعوت كردند، و اين همان كلام خدا است كه مى فرمايد: (و لئن سالتهم من خلقهمليقولن الله ) سپس ايشان را به اقرار دعوت كردند، بعضى اقرار كردند و بعضىديگر انكار، آنگاه ايشان را به ولايت ما دعوت كردند و به خدا سوگند كسانى اقراركردند كه خدا دوستشان مى داشت ، و كسانى انكار كردند كه خدا دشمنشان مى داشت ، و اينهمان كلام خدا است كه مى فرمايد: (و ما كانوا ليومنوا بما كذبوا به منقبل )، آنگاه ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود: تكذيب بود (يعنى تكذيب سابقه دارد). مؤ لف : اين روايت گر چه از روايات وارده در تفسير آيه ذر نيست ، ولى از آنجا كهمشتمل بر داستان اخذ ميثاق است ما در اينجا ايرادش كرديم ، و در اين روايت ذكرى ازظلال شده ، و اين تعبير در لسان ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) مكرر آمده ، و مراد از آنبطورى كه از ظاهر اين روايت استفاده مى شود توصيف آن نشاءت است كه به وجهى عيننشاءت دنيا است و به وجهى غير آن است ، و احكامى دارد كه به وجهى غير احكام دنيا است وبه وجهى عين آن است ، و بنابراين ، روايت با بيان سابق ما كاملا منطبق است . و در كافى و تفسير عياشى از ابى بصير روايت شده كه گفت : به حضرت صادق (عليهالسلام ) عرض كردم ، مردم در عالم ذر چطور جواب دادند وحال آنكه ذراتى بودند؟ فرمود: خداوند در همان ذرات چيزى قرار داده كه اگر از آنها سؤال شود بتوانند جواب بگويند. عياشى اضافه كرده كه مقصود جواب دادن در ميثاق است . مؤ لف : اين قسمتى را كه عياشى اضافه كرده كلام راوى است ، و مقصود از جمله (خداونددر همان ذرات چيزى قرار داده بود كه وقتى از آنها سؤال شود بتوانند جواب بگويند) صرف زبانحال نيست ، بلكه از آنجايى كه راوى ديده بوده كه جواب ذرات از نوع جوابهاى دنيوىاست ، و استبعاد كرده بوده از اينكه چنين جوابى از ذره صادر شود، لذا از اين معنا سؤال كرده ، امام (عليه السلام ) هم جواب داده است به اينكه امر آن عالم به نحوى بوده كهاگر به عالم دنيا نازل مى شدند همان حال ، جواب دنيوى و زبانى ايشان مى شد، مؤ يداين معنا جمله (چيزى قرار داده بود كه اگر از آنها سؤال شود بتوانند جواب بگويند) است ، چون اين تعبير با تعبير (چيزى در آنها قرار دادكه اگر حرف زن مى بودند جواب مى دادند) وامثال آن فرق دارد. و نيز در تفسير عياشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه درذيل جمله (الست بربكم ) از آنجناب پرسيد آيا اين كلام را به زبانهاى خود اداكردند، فرمود: آرى ، و هم با دل هاى خود گفتند. ابى بصير مى گويد: پرسيدم در آنروز اين ذرات كجا بودند؟ فرمود: آن روز خداوند در آن ذرات كارى كرد و آن ذرات عكسالعملى نشان دادند كه همان جوابشان بود. مؤ لف : جواب امام (عليه السلام ) كه فرمود: (آرى به زبانها و هم با دلهايشان )مبنى بر اين است كه وجود ذرات در آن روز طورى بوده كه اگر به دنيامنتقل مى شدند همان نحوه وجودشان جواب زبانى و دنيائى مى شد، ليكن در آن عالم زبانو دل يكى بوده و از اين رو امام (عليه السلام ) فرمود: (آرى و با دلهايشان ) و با اينتعبير جواب زبانى را تصديق كرده و جواب با دلها را اضافه كرده است . سپس از آنجايى كه در ذهن راوى بوده كه اين داستان در دنيا و نشاءت طبيعت واقع شده ، وبعضى از روايات داستان اخراج ذريه از صلب آدم و مكان وقوع اين داستان را هم ذكر كرده، و بعضى از آنها را همين راوى يعنى ابا بصير روايت كرده لذا در اين روايت ازمحل و وقوع اين قصه پرسيد، و امام (عليه السلام ) هم با جمله (صنع منهم ما اكتفى به) جوابش داد، و در جواب تعيين مكانى نكرد، بلكه فرمود: خداوند ذريه را طورى آفريدكه سؤ ال و جواب از او صحيح و ممكن باشد. و همه اين تعبيرات ، بيان سابق ما را درباره وصف عالم ذر تاييد مى كند، و علاوه بر اين، روايت مورد بحث مانند ساير روايات در افاده اينكه سؤال و جواب واقع در آن نشاءت به نحو حقيقت بوده نه بنحو مجاز صراحت داشته و يانزديك به صريح است . و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و حكيم ترمذى در كتاب نوادرالاصول و ابو شيخ در عظمت و ابن مردويه از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود خداوند خلق را آفريد و كار خلقت تمامشد، و در آن موقع كه عرشش بر روى آب بود ميثاق انبياء را گرفته و اصحاب يمين رابه دست راست خود و اصحاب شمال را به دست چپ خود گرفت - گر چه هر دو دست خداراست است - آنگاه اصحاب يمين را صدا زد، ايشان جواب دادند و گفتند: پروردگار مالبيك و سعديك ، فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند آرى . اصحابشمال را صدا زد، ايشان نيز جواب دادند و گفتند پروردگار ما لبيك و سعديك ، فرمودآيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: آرى . آنگاه همه را به يكديگر آميخت يكى از ايشان گفت : پروردگارا چرا ما را بهم مخلوطكردى ؟ فرمود: ايشان غير اين اعمال ديگرى دارند كه مرتكب خواهند شد، بهمين جهت اينكاررا كردم تا روز قيامت نگويند پروردگارا ما از اين امر غفلت داشتيم ، آنگاه همه ذريه رادوباره به صلب آدم برگردانيد، پس اهل بهشت بهشتيان آن روز واهل آتش دوزخيان آن روزند. وقتى سخنان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) به اينجا رسيد شخصى پرسيد يارسول اللّه پس خاصيت اعمال چيست ؟ حضرت فرمود: هر قومى براى سرمنزل مقصودش عمل مى كند عمر بن خطاب وقتى اين را شنيد گفت :حال كه مطلب چنين است براى آن منزل تلاش مى كنيم . مؤ لف : از اينكه فرمود: (عرشش بر روى آب بود) كنايه است از اينكه مساءله اخذميثاق مقدم بر خلقت بوده ، و مقصود از آن ، تقدم خلقت ارواح ، بر خلقت اجسام نيست ، زيرااگر مقصود اين باشد همه آن اشكالاتى كه بر عالم ذر به آن معنا كه مثبتين آن فهميدهبودند وارد مى شد بر اين روايت نيز وارد مى شود. و اينكه فرمود: (هر قومى براى سر منزل مقصودشعمل مى كند) معنايش اين است كه هر يك از دومنزل محتاج به عمل دنيوى مناسب با خودش است ، اگرعامل اهل بهشت باشد لاجرم عمل خير انجام مى دهد، و اگراهل دوزخ باشد خواه ناخواه عمل شر مرتكب مى شود، و دعوت انبياء بسوى بهشت و بسوىعمل خير براى اين است كه عمل خير منزل صاحبش را در بهشت معين و مشخص مى كند، همچنانكهعمل شر منزل صاحبش را در آتش معلوم مى سازد، چنانچه فرموده : (ولكل وجهه هو موليها فاستبقوا الخيرات ). و صرف تعيين وجهه ، مانع از دعوت بسوى سبقت جستن در خيرات نيست ، و منافات نداردكه سعادت و شقاوت انسان از نظر علل تامه آن معين باشد و در عينحال از نظر اختيار انسان در تعيين سرنوشت خود معلوم و معين نباشد، چون اختيار انساننسبت به سعادت و شقاوتش جزء علت تامه است نه تمام آن ، و جزء علت هر چيزى وجود وعدم آنچيز را معين نمى سازد، به خلاف علت تامه ، و بحثمفصل اين مطلب در چند جاى از اين كتاب گذشت كه آخرى آنها درذيل آيه (كما بداكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلاله ) است ، اخبار طينتهم كه در سابق ايراد شد به يك معنا اخبار اين بحث نيز هست . و در همان كتاب است كه عبد بن حميد، ابن جرير، ابن المنذر، ابن ابى حاتم و ابو الشيخاز ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير (و اذ اخذ ربك من بنى آدم ...) گفته است :خداوند آدم را خلق كرد و از او ميثاق گرفت به اينكه پروردگار او است ، و مقدرات او را ازقبيل اجل ، رزق و مصيبت تعيين نموده ، آنگاه فرزندان او را كه بهشكل ذره هايى بودند از صلب او بيرون كشيده از ايشان نيز ميثاق گرفت به اينكهپروردگار ايشان است ، و اجل ، رزق و مصيبت هر يك از ايشان را تعيين نمود. مؤ لف : اين معنا به طرق بسيار و به عبارات مختلفى از ابن عباس روايت شده ليكن همهآنها در اصل معنا شريكند، و آن مساءله اخراج ذريه از صلب آدم و گرفتن ميثاق از ايشاناست . و نيز در الدر المنثور است كه ابن عبد البر در كتاب تمهيد از طريق سدى از ابى مالك واز ابى صالح از ابن عباس و از مره همدانى از ابن مسعود و عده ديگرى از صحابه روايتكرده كه در ذيل آيه (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم ) گفته اند: وقتى كهخداى تعالى آدم را از بهشت راند قبل از اينكه به زمين فرودش فرستد صفحه طرف راستپشتش را مسح كرد و از همانجا ذريه سفيد رنگى مانند لولو و به صورت مورچه هاى ريزبيرون آورد و فرمود: به رحمت من به بهشت درآييد، آنگاه صفحه طرف چپ پشتش را مسحكرد و ذريه سياه رنگى به صورت مورچه هاى خرد بيرون آورد و فرمود: به دوزخ اندرشويد كه از اين كار باكى ندارم ، اين است معناى اصحاب يمين و اصحابشمال كه در قرآن آمده . آنگاه از هر دو فرقه ميثاق گرفت و فرمود: (الست بربكم قالوا بلى ) ب عضى بهطوع و رغبت عهد كردند و بعضى به كراهت و بر وجه تقيه ، در اينجا خداى تعالى وملائكه گفتند كه ما شاهديم تا در روز قيامت نگوييد ما از اين امرغافل بوديم ، و يا پدران ما قبل از ما مشرك شدند. اين عده از اصحاب اضافه كردند كه احدى از فرزندان آدم نيست مگر اينكه مى داند كهخداى تعالى پروردگار او است ، و اين گفته خدا است كه مى فرمايد: (و له اسلم من فىالسموات و الارض طوعا و كرها و براى او به رغبت و يا به كراهت تسليم شده است آنكهدر آسمانها و زمين است ) و نيز مى فرمايد: (فلله الحجه البالغه فلو شاء لهديكماجمعين پس براى خدا است حجت بالغه ، و اگر مى خواست همه شما را هدايت مى كرد)يعنى در روز اخذ ميثاق . تواتر معنوى حديث ذر و اشاره به بعضطرقنقل آن در عامه و خاصه مؤ لف : حديث ذر به تفصيلى كه در اين روايت آمده به سند موقوف و سندموصول از عده اى از اصحاب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ابن عباس ، عمربن خطاب ، عبداللّه بن عمر، سلمان ، ابى هريره ، ابى امامه ، ابى سعيد خدرى ، عبداللّهبن مسعود، عبد الرحمن بن قتاده ، ابى الدرداء، انس ، معاويه و ابى موسى اشعرى روايتشده است . همچنانكه از طرق شيعه از على بن ابيطالب ، على بن الحسين ، محمد بن على ، جعفر بنمحمد و حسن بن على العسكرى (عليهماالسلام ) و از طرفاهل سنت نيز از على بن الحسين ، محمد بن على و جعفر بن محمد به طريق كثيره اى روايتشده . پس بنابراين ، مى توان درباره اين حديث ادعاى تواتر معنوى كرد. و نيز در الدر المنثور است كه ابن سعد و احمد از عبدالرحمن بن قتاده سلمى كه از اصحابرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بوده روايت كرده اند كه گفت : ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) شنيدم كه مى فرمود: خداى تبارك و تعالى آدمرا خلق كرد و سپس خلائق را از پشتش بيرون آورد و فرمود: اين عده در بهشت ، و پروائىندارم و اين عده در جهنم ، و پروائى ندارم ، مردى پرسيد: يارسول الله ما بر چه پايه و اساس عمل كنيم ؟ حضرت فرمود: بر طبق مقدر زمان . مؤ لف : كلامى كه در ذيل اين روايت است نظير كلامى است كه درذيل روايت ابى امامه است كه قبلا نقل شد، و معلوم مى شودسائل از جمله اين عده در بهشت ، و پروائى ندارم و اين عده در جهنم ، و پروائى ندارم جبرو بى اختيارى انسان را فهميده بوده ، و لذا رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) درجواب سؤ الش فرمود: اين تقدير خداى تعالى است ، واعمال ما در عين اينكه عمل ما و منسوب به ما است در عينحال همه بر وفق قدر انجام يافته و قدر هم با آنها منطبق است ، زيرا خداى تعالى آنچهرا كه مقدر كرده همه را مقدر كرده كه به اختيار ما صورت گيرد، پس ما بر وفق قدرآنچه را كه مى كنيم به اختيار خود مى كنيم و در انجام و يا ترك اعمالمان مجبور نيستيم ، ودر عين حال با اعمال ما مقدر خداى تعالى هم واقع مى شود، اين است معناى كلام آن حضرت ،نه اينكه خداى تعالى با تقديرش اختيار را از ما سلب كرده و اراده ما را از كار انداختهباشد، و روايات به اين معنى بسيار است . چند روايت از امام صادق (ع ) در اين زمينه و در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از ابن اذينه از زراره از ابىجعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن حضرت از معناى جمله (حنفاء غيرمشركين ) سؤ ال كردم ، فرمود: (حنفيت ) از فطرتى است كه خداوند بشر را بر آنفطرت سرشته است ، و در خلقت خدا تبديل نيست ، و سپس فرمود: خداوند بشر را برفطرت معرفت خود سرشته است . زراره مى گويد: وقتى اين بيان را از آنجناب شنيدم پرسيدم معناى آيه (و اذ اخذ ربك منبنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى ...) چيست ؟فرمود: خداوند از پشت آدم ذريه اش را تا روز قيامت بيرون آورد، و ايشان مانند ذره هابيرون آمدند و خداوند خود را به ايشان شناسانيد و نشان داد، و اگر اين نبود احدىپروردگار خود را نمى شناخت . و نيز مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) فرموده : هر فرزندى بر طبقفطرت به دنيا مى آيد و مقصود از فطرت معرفت خدا است و اينكه او خالق و آفريدگاروى است ، در قرآن هم فرموده : (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن اللهاگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمان و زمين را آفريده هر آينه خواهند گفت خدا). مؤ لف : وسط اين حديث را به عين همين الفاظ عياشى در تفسير خود از زرارهنقل كرده ، و اين روايت به خوبى بيان سابق ما را درباره اشهاد و خطابى كه در آيهمورد بحث بود گواهى مى كند، بخلاف گفته هاى منكرين عالم ذر كه گفته بودند مقصوداز اين آيه معرفت به آيات داله بر ربوبيت خداى تعالى براى جميع خلائق است ، چونروايت بالا مخالف با گفته هاى ايشان است . صاحب معانى الاخبار هم اين روايت را به همين سند و به عين همين الفاظ از زراره از ابىجعفر (عليه السلام ) نقل كرده ، در نقل وى به جاى عبارت : (خود را به ايشان شناسانيدو نشان داد) عبارت : (خود را به ايشان شناسانيد و صنع خود را نشانشان داد) آمده ، وبعيد نيست اين تغيير عمدى بوده و راوى چون ديده كه از عبارت (خود را به ايشان نشانداد) بوى تجسم و جسمانى بودن خدا مى آيد، لذا روايت رانقل به معنا كرده ، غافل از اينكه اين تغيير عبارت ، هم لفظ روايت را خراب مى كند و هممعناى آن را، و خوانندگان محترم ملاحظه كردند كه همين روايت در كافى و تفسير عياشىبه عبارت (و خود را به ايشان نشان داد) نقل شده بود. و در حديث ابن مسكان از امام صادق (عليه السلام ) كه قبلانقل شد نيز وارد شده بود كه گفت پرسيدم (آيا اين معنا بطور معاينه بوده ؟ فرمودآرى ) و در آنجا هم گفتيم كه اين كلام ربطى به جسمانى بودن خدا ندارد. و در محاسن از حسن بن فضال از ابن بكير از زراره روايت شده كه گفت : از امام صادق(عليه السلام ) معناى آيه (و اذ اخذ ربك من بنى آدم ) را پرسيدم ، فرمود: از آنخاطرات معرفت در دلها بجاى ماند و ليكن ساير خصوصيات موقف از يادها برفت ، وروزى خواهد آمد كه دوباره به يادشان بيايد، و اگر اين معنا نبود احدى از مردم نمىفهميد كه آفريدگار و روزى دهنده اش كيست . و در كافى به سند خود از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: امام علىبن الحسين (عليهماالسلام ) عزل (بيرون ريختن منى در خارج رحم ) رااشكال نمى كرد، و در استدلال براى آن آيه (و اذ اخذ ربك من بنى آدم ...) را قرائت مىنمود، و مى فرمود: نطفه هايى كه خداوند آنها را در عالم ذر بيرون كشيد و از آنها ميثاقگرفت خواه ناخواه به دنيا خواهند آمد هر چند پدران آن نطفه ها را روى سنگ سختبريزند. مؤ لف : اين روايت را صاحب الدر المنثور نيز از ابن ابى شيبه و ابن جرير از امام سجاد(عليه السلام ) نقل كرده ، و اين معنا از سعيد بن منصور و ابن مردويه از ابى سعيد خدرىاز رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت شده . البته خواننده محترم بايد بداند كه روايات راجع به عالم ذر بسيار زياد است كه ما دراينجا بيشتر آنها را نقل نكرديم ، براى اينكه آنچه را كهنقل كرديم وافى از معناى ديگر روايات است ، و روايات ديگرى نيز در اين باره ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) و ساير انبياء (عليهم السلام ) در دست هست كه - انشاء الله - در محل خود نقل مى شود. آيات 179 - 175 سوره اعراف
و اتل عليهم نبا الذى اتيناه اياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين (175) و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه فمثلهكمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلكمثل القوم الذين كذبوا باياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (176) ساء مثلا القومالذين كذبوا باياتنا و انفسهم كانوا يظلمون (177) من يهد اللّه فهو المهتدى و منيضلل فاولئك هم الخاسرون (178) و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالانعامبل هم اضل اولئك هم الغافلون (179).
|
ترجمه آيات حكايت كسى را كه آيه هاى خويش به او تعليم داديم و از آن بدر شد و شيطانبدنبال او افتاد و از گمراهان شد براى آنها بخوان (175) اگر مى خواستيم وى را بوسيله آن آيه ها بلندش مى كرديم ولى به زمين گراييد(پستى طلبيد و به دنيا ميل كرد) و هوس خويش را پيروى كرد، حكايت وى حكايت سگ استكه اگر بر او هجوم برى پارس مى كند و اگر او را واگذارى پارس مى كند. اين حكايتقومى است كه آيه هاى ما را تكذيب كرده اند پس اين خبر را بخوان شايد آنها انديشه كنند(176) چه بد است صفت قومى كه آيه هاى ما را دروغ شمرده و با خويش ستم مى كرده اند(177) هر كه را خدا هدايت كند هدايت يافته اوست و هر كه را كه گمراه كند آنان خودشانزيانكارانند (178) بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريدهايمدل ها دارند كه با آن فهم نمى كنند چشم ها دارند كه با آن نمى بينند گوش هادارند كهبا آن نمى شنوند ايشان چون چار پايانند بلكه آنان گمراه ترند ايشانهمانانند غفلتزدگان (179) بيان آيات بيان آيات مربوط به بلعم باعوراء و اشاره به اينكه تا مشيت خدا كمك نكند، اسبابووسائل معمولى براى تحصيل اين آيات داستان ديگرى از داستانهاى بنى اسرائيل را شرح مى دهد، و آن داستان (بلعمبن باعورا) است ، خداى تعالى پيغمبر خودرسول اكرم (صلوات اللّه عليه ) را دستور مى دهد كه داستان مزبور را براى مردمبخواند تا بدانند صرف در دست داشتن اسباب ظاهرى ووسايل معمولى براى رستگار شدن انسان و مسلم شدن سعادتش كافى نيست ، بلكه مشيتخدا هم بايد كمك كند، و خداوند، سعادت و رستگارى را براى كسى كه به زمين چسبيده(سر در آخور تمتعات مادى فرو كرده ) و يكسره پيرو هوا و هوس گشته و حاضر نيستبه چيز ديگرى توجه كند، نخواسته است ، زيرا چنين كسى راه به دوزخ مى برد. آنگاهنشانه چنين اشخاص را هم برايشان بيان كرده و مى فرمايد: علامت اينگونه اشخاص ايناست كه دلها و چشمها و گوشهايشان را در آنجا كه به نفع ايشان است بكار نمى گيرند،و علامتى كه جامع همه علامتها است اين است كه مردمى غافلند.
و اتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها...
|
بطورى كه از سياق كلام بر مى آيد معناى آوردن آيات ، تلبس به پاره اى از آياتانفسى و كرامات خاصه باطنى است ، به آن مقدارى كه راه معرفت خدا براى انسان روشنگردد، و با داشتن آن آيات و آن كرامات ، ديگر درباره حق شك و ريبى برايش باقىنماند. و معناى (انسلاخ ) بيرون شدن و يا كندن هر چيزى است از پوست و جلدش ، و اين تعبيركنايه استعارى از اين است كه آيات چنان در بلعم باعورا رسوخ داشت و وى آنچنان ملازمآيات بود كه با پوست بدن او ملازم بود، و بخاطر حبث درونى كه داشت از جلد خودبيرون آمد. و (اتباع ) مانند (اتباع ) و (تبع ) پيروى كردن وبدنبال جاى پاى كسى رفتن است ، و كلمات : (تبع ) و (اتبع ) و (اتبع ) هرسه به يك معنا است . و (غى ) و (غوايه ) ضلالت را گويند، و گويا بيرونشدن از راه بخاطر نتوانستن حفظ مقصد باشد، پس فرق ميان (غوايت ) و (ضلالت) اين است كه اولى دلالت بر فراموش كردن مقصد و غرض هم مى كند، پس كسى كه در بين راه درباره مقصد خود متحير مى شود (غوى ) است و كسى كه باحفظ مقصد از راه منحرف مى شود (ضال ) است ، و تعبير اولى نسبت به خبرى كه درآيه است مناسب تر است ، براى اينكه بلعم بعد از انسلاخ از آيات خدا و بعد از اينكهشيطان كنترل او را در دست گرفت راه رشد را گم كرد و متحير شد، و نتوانست خود را ازورطه هلاكت رهايى دهد، و چه بسا هر دو كلمه يعنى غوايت و ضلالت در يك معنااستعمال شود، و آن خروج از طريق منتهى به مقصد است . مفسرين در تعيين صاحب اين داستان اقوال مختلفى دارند و - ان شاء الله - همه آنها و يابعضى از آنها در بحث روايتى آينده نقل مى شود، و آيه شريفه هم بطورى كه ملاحظه مىفرماييد اسم او را مبهم گذاشته و تنها به ذكر اجمالى از داستان او اكتفاء كرده است ،وليكن در عين حال ظهور در اين دارد كه اين داستان از وقايعى است كه واقع شده ، نهاينكه صرف مثال بوده باشد. و معناى آيه چنين است : (و اتل عليهم ) بخوان بر ايشان ، يعنى بر بنىاسرائيل و يا همه مردم ، خبر از امر مهمى را و آن (نبا) داستان مردى است كه (الذىآتيناه آياتنا) ما آيات خود را برايش آورديم ، يعنى در باطنش از علائم و آثار بزرگالهى پرده برداشتيم ، و بهمين جهت حقيقت امر برايش روشن شد (فانسلخ منها) پس بعداز ملازمت راه حق آن را ترك گفت . (فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين ) شيطان همدنبالش را گرفت و او نتوانست خود را از هلاكت نجات دهد.
و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه ...
|
(اخلاد) به معناى ملازمت دائمى است ، و اخلاد بسوى ارض ، چسبيدن به زمين است ، و اينتعبير كنايه است از ميل به تمتع از لذات دنيوى و ملازمت آن . كلمه (لهث ) وقتى در سگ استعمال مى شود به معناى بيرون آوردن و حركت دادن زباناز عطش است . مشيت الهى بر هدايت نكردن مردم ظالم و دلبستگان به زندگى خاكى قرار گرفتهاست پس اينكه فرمود: (و لو شئنا لرفعناه بها) معنايش اين مى شود كه اگر ما مىخواستيم او را بوسيله همين آيات به درگاه خود نزديك مى كرديم (آرى در نزديكى بهخدا ارتفاع از حضيض و پستى اين دنيا است همچنانكه دنيا بخاطر اينكه انسان را از خدا وآيات او منصرف و غافل ساخته و به خود مشغول مى سازداسفل سافلين است ) و بلند شدن و تكامل انسان بوسيله آيات مذكور كه خود اسباب ظاهرىالهى است باعث هدايت آدمى است ، و ليكن سعادت را براى آدمى حتمى نمى سازد زيراتماميت تاءثيرش منوط به مشيت خدا است و خداوند سبحان مشيتش تعلق نگرفته به اينكهسعادت را براى كسى كه از او اعراض كرده و به غير او كه همان زندگى مادى زمينى است، اقبال نموده حتمى سازد. آرى ، زندگى زمينى آدمى را از خدا و از بهشت كه خانه كرامت او است باز مى دارد، واعراض از خدا و تكذيب آيات او ظلم است ، و حكم حتمى خدا جارى است به اينكه مردم ظالم راهدايت نكند، (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ). و لذا بعد از جمله (و لو شئنا لرفعناه بها) فرمود: (لكنه اخلد الى الارض و اتبعهواه ) و بنابراين بيان ، تقدير كلام اين مى شود: (لكنا لم نشاء ذلك لانه اخلد الىالارض و اتبع هواه و ليكن ما چنين چيزى را نخواستيم براى اينكه او به زمين چسبيده و هواىدل خود را پيروى كرده ، و چنين كسى مورد اضلال ما است نه مورد هدايت ). همچنانكهفرموده : (و يضل الله الظالمين و يفعل الله ما يشاء). (فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ) يعنى او داراى چنين خوئى است ،و از آن دست بر نمى دارد، چه او را منع و زجر كنى و چه بهحال خود واگذاريش . و كلمه (تحمل ) از حمله كردن است نه ازحمل و بدوش كشيدن . (ذلك مثل القوم الذين كذبوا باياتنا) پس تكذيب از آنان سجيه و هيئت نفسانى خبيثىاست كه دست بردار از صاحبش نيست ، زيرا آيات ما يكى دو تا نيست ، همواره آيات ما رابه حواس خود احساس مى كنند و در نتيجه تكذيب ايشان نيز مكرر و دائمى است .(فاقصص القصص ) كلمه (القصص ) مصدر است ، و به معناى (اقصص قصصاداستان بگو داستان گفتنى ) است و ممكن هم هست اسم مصدر و به معناى (اقصص القصهداستان كن اين قصه را) بلكه تفكر كنند و در نتيجه براى حق منقاد شده و ازباطل بيرون آيند.
ساء مثلا القوم الذين كذبوا باياتنا و انفسهم كانوا يظلمون
|
صفت نكوهيده آنان را مذمت نموده و اعلام مى كند به اينكه تكذيب ايشان به جائى ضررنمى زند، بلكه ظلمى است كه در حق خود مى كنند، زيرا ديگران از تكذيب ايشان ضررىنمى بينند.
من يهد الله فهو المهتدى و من يضلل فاولئك هم الخاسرون
|
(الف و لامى ) كه در (المهتدى ) و در (الخاسرون ) است ظاهرا مفيدكمال است نه حصر، بدون مشيت الهى بر هدايت يا ضلالت كسى ، هدايت و ضلالت صورى است و حقيقىنيست و مفاد آيه اين است كه صرف راه يافتن به چيزى نافع نيست ، و اثر راه يافتن را نداردمگر وقتى كه هدايت خداى سبحان با آن تواءم باشد، و اين هدايت است كه موجبكمال راه يافتن گشته و با آن سعادت آدمى حتمى مى شود، و همچنين صرف ضلالت ضررقطعى نمى رساند مگر اينكه با اضلال خداى سبحان تواءم شود، در اين موقع است كهاثرش تمام گشته و با آن ، زيانكارى آدمى حتمى مى گردد. پس صرف اتصال انسان به اسباب سعادت ازقبيل ايمان و تقوى موجب نجات نبوده و صرفاتصال به اسباب ضلالت باعث هلاكت نمى شود، مگر اينكه خدا بخواهد و آن كس را كه درصدد بدست آوردن هدايت است هدايت نموده و آن را كه در طريق ضلالت استاضلال نمايد. بنابراين برگشت معناى جمله مورد بحث به اين مى شود كه : هدايت وقتى حقيقتا هدايت استو آثار هدايت بر آن مترتب مى شود كه در آن خداوند هم مشيت داشته باشد، و گر نهصرف صورت است ، و حقيقتى ندارد، و همچنين است امر دراضلال ، و اگر خواستى بگو كه كلام مورد بحث دلالت مى كند بر حصر هدايت حقيقى درخداى سبحان ، و حصر اضلال واقعى در او (و مايضل به الا الفاسقين ).
و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس ...
|
توضيح عدم منافات بين آياتى كه دلالت دارند بر اينكه نتيجه خلقت ، رحمت استباآيه : (لقد ذراءنا لجهنم كثرا من الجن كلمه (ذرء) به معناى آفريدن است ، و در اين آيه خداى تعالى جهنم را نتيجه و غايتآفريدن بسيارى از جن و انس دانسته ، و اين با تعريفى كه در جاى ديگر كرده و فرمودهنتيجه آفريدن خلق رحمت است كه همان بهشت آخرت باشد، ازقبيل آيه (الا من رحم ربك و لذلك خلقهم ) منافات ندارد، براى اينكه معناى غرضبحسب كمال فعل و آن هدفى كه فعل منتهى به آن مى شود مختلف مى گردد. توضيح اينكه ، نجار وقتى بخواهد دربى بسازد نخست به چوب هايى كه براى اينكارتهيه ديده مى پردازد، آنگاه آنها را ورانداز نموده سپس به اره كردن و تيشه زدن و رندهنمودن آن مى پردازد تا در آخر، درب مورد نظر خود را مى سازد، پسكمال غرض نجار از اينكارها كه روى انجام مى دهد تنها و تنها بهعمل آوردن درب است ، و اين از يك جهت است ، و از جهت ديگر نجار از هماناول امر مى داند كه تمامى اين چوب ها (مثلا اگر بيست من است همه اين بيست من ) صالح براى درب شدننيست ، چون درب هياءت مخصوصى دارد غير هياتى كه اين الوارها و چوب ها دارند، وبرگرداندن هياءت آنها به هياءت يك جفت درب مستلزم اين است كه مقدارى از آن ضايعگشته و به صورت هيزم در آيد، چون اين مقدار، از هندسه و نقشهعمل بيرون است ، و اين هيزم شدن مقدارى از ابعاض چوب و دور ريختن آن در نقشه و قصدنجار داخل بوده ، و نجار نسبت به آن اراده اى داشته كه بايد آن را اراده ضرورى ناميد،پس اين نجار نسبت به اين الوار و تيرهايى كه در جلو خود گذاشته دو نوع غايت در نظردارد، يكى غايت كمالى است ، و آن اين است كه اين چوب ها را به صورت دربى در آورد،دوم غايتى است تبعى و آن اين است كه مقدارى از اين چوب ها را درب بسازد و مقدارى را كهاستعداد درب شدن ندارد، ضايع كرده و دور بريزد. و همچنين زارع ؛ او نيز زمين را زراعت مى كند براى اينكه گندم درو كند، و ليكن در روزدرو، همه كشت هايش عايدش نمى شود، بلكه مقدارى از بذرش فاسد گشته در زمين مىپوسد، و يا كرم ها آن را مى خورند و يا بعد از سبز شدن گوسفندان آن را مى چرند، وحال آنكه غرض زارع از افشاندن بذر اين بوده كه همه آن عايدش شود، پس او نيز دوغرض دارد به دو وجه يكى همينكه همه عايدش شود، ديگر اينكه مقدارى از آن عايدشگشته ما بقى ضايع شود. خداى تعالى نيز مشيتش تعلق گرفت به اينكه در زمين موجودى خلق كند تمام عيار وكامل از هر جهت به نام انسان تا او را بندگى نموده و بدين وسيلهمشمول رحمتش شود، و ليكن اختلاف استعداداتى كه در زندگى دنيوى كسب مى شود، واختلافى كه در تاءثيرات هست نمى گذارد تمامى افراد اين موجود (انسان ) در مسير ومجراى حقيقى خود قرار گرفته و راه نجات را طى كند، بلكه تنها افرادى در اين راهقرار مى گيرند كه اسباب و شرايط برايشان فراهم باشد، اينجاست كه غرض خداىتعالى هم مانند آن نجار و زارع به دو اعتبار متعدد مى شود، و صحيح است بگوييم : براىخداى تعالى غايتى است در خلقت انسان - مثلا - و آن اين است كه رحمتششامل آنان گشته و همه را به بهشت ببرد، و غايت ديگرى است در خلقتاهل خسران و شقاوت ، و آن اين است كه ايشان را با اينكه براى بهشت خلق كرده به دوزخببرد، ولى غايت اولى غايتى است اصلى ، و غايت دوم غايتى است تبعى و ضرورى ، و درهر جا كه مى بينيم سعادت سعيد و شقاوت شقى مستند به قضاى الهى شده بايد بدانيمكه آن دليل ناظر به نوع دوم از غايت است ، و معنايش اين است كه خداى تعالى از آنجايىكه مال حال بندگان خود را مى داند و از اينكه چه كسى سعيد و چه كسى شقى است همينسعادت و شقاوت مورد اراده او هست ، ليكن اراده تبعى نه اصلى . و از جمله ادله اى كه بايد حمل بر اين نوع از غايت شود آيه (و لقد ذرانا لجهنم كثيرا منالجن و الانس ) و آيات ديگرى است كه داراى چنين سياقى باشد، و آن بسيار است . دوزخيان خود سبب شدند بر جوارح آنان مهر بزند (لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها) اينقسمت از آيه شريفه اشاره است به اينكه دوزخيان كسانى هستند كه استعداد براى وقوعدر مجراى رحمت الهى در آنان باطل گشته ، و ديگر در مسير وزش نفحات ربانى قرار نمىگيرند، و از مشاهده آيات خدا تكانى نمى خورند، گويا چشم هايشان نمى بيند، و ازشنيدن مواعظ مردان حق متاءثر نمى گردند تو گوئى گوش ندارند، و حجت ها و بيناتىكه فطرتشان در دلهايشان تلقين مى كند سودى به حالشان ندارد و يا گوئىدل ندارند. البته هيچ عقل و گوش و چشمى در عمل خود فاسد نمى شود، چون همانطور كه قرآنفرموده : (لا تبديل لخلق الله ) در خلقت خدا تغيير و تبديلى رخ نمى دهد، مگر اينكههمين تغيير و تبديل هم به دست خود خداى تعالى انجام شده و خود از باب خلقت باشد، وليكن آيه شريفه (ذلك بان اللّه لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا مابانفسهم ) صريحا اعلام مى دارد به اينكه خداى تعالى نعمتى را كه به قومى داده پسنمى گيرد، مگر آنكه خود آنان باعث زوال و دگرگونى آن شوند. پس اين نفهميدن و نديدن و نشنيدن دوزخيان از چيست ؟ جواب اين است كه گر چه بطلاناستعداد و فساد عمل دل ها و چشم ها و گوش هاى ايشان مستند به خداى تعالى است ، الااينكه خداى تعالى اين كار را به عنوان كيفرعمل هاى زشت ايشان كرده ، پس خود آنان سبب شدند كه با تغيير راه عبوديت نعمت خدا راتغيير دادند، خداوند هم مهر بر دل هايشان نهاده و ديگر با ايندل ها آنچه را كه بايد بفهمند نمى فهمند، و پرده بر چشم هايشان كشيده و ديگر با اينچشم ها آنچه را كه بايد ببينند نمى بينند، و سنگينى را بر گوش هايشان مسلط كرده وديگر با اين گوش ها آنچه را كه بايد بشنوند نمى شنوند، و همه اينها نشانه اين استكه ايشان راه به دوزخ مى برند. (اولئك كالانعام بل هم اضل ) اين جمله نتيجه بيان سابق و شرححال ايشان است ، آنچه را كه مايه امتياز انسان از ساير حيوانات است از دست داده اند، و آن تمييز ميان خير وشر، و نافع و مضر در زندگى سعيد انسان ، به وسيله چشم و گوش ودل است . و اگر در ميان همه حيوانات بى زبان به انعام تشبيه شدند با اينكه اينگونهاشخاص خوى و خصال درندگان را نيز دارا هستند، براى اين است كه در ميان صفاتحيوانيت تمتع به خوردن و جهيدن كه خوى انعام است مقدم تر نسبت به طبع حيوانى است ،چون جلب نفع ، مقدم بر دفع ضرر است ، و اگر در انسان قواى دافعه و غضبيه نيز بهوديعه سپرده شده باز بخاطر همان قواى جاذبه شهويه است ، و غرض نوع انسان درزندگى حيوانيش اول به تغذى و توليد مثل تعلق مى گيرد، و سپس براى حفظ وتحصيل اين دو غرض ، قواى دافعه را اعمال مى كند، پس آيه مورد بحث از نظر مفاد نظيرآيه (و الذين كفروا يتمتعون و ياءكلون كماتاكل الانعام و النار مثوى لهم ) است . توضيحى درباره گمراه تر بودن دسته اى از مردم ، از چهارپايان (اولئككالانعامبل هم اضل ) و اما جمله (بلكه ايشان از چارپايان هم گمراه ترند) كه لازمه اش وجود يك نحوهضلالتى در چارپايان است دليلش اين است كه ضلالتى كه در چارپايان هستضلالتى است نسبى و غير حقيقى ، براى اينكه چارپايان بحسب قواى مركبه اى كه آنهارا وادار مى كند به اينكه همه همت خود را در خوردن و جهيدن صرف كنند، درتحصيل سعادت زندگى اى كه برايشان فراهم شده گمراه نيستند و در اينكه قدمىفراتر نمى گذارند هيچ مذمتى بر آنها نيست ، و گمراه خواندنشان به مقايسه با سعادتزندگى انسانى است كه آنها مجهز به وسائلتحصيل آن نيستند. بخلاف كر و كورهاى از افراد انسان كه با مجهز بودن بهوسائل تحصيل سعادت انسانى و با داشتن چشم و گوش و دلى كه راهنماى آن سعادت استبا اين حال آن وسائل را اعمال نكرده و چشم و گوش ودل خود را نظير چشم و گوش و دل حيوانات ضايع ومعطل گذارده اند مانند حيوانات تنها در تمتع از لذائذ شكم و شهوتاستعمال كرده اند به همين دليل اينگونه مردم از چارپايان گمراه ترند، و بر خلافچارپايان استحقاق مذمت را دارند. (اولئك هم الغافلون ) اين جمله نتيجه كلام قبلى و بيانحال ديگرى است براى آنان ، و آن اين است كه حقيقت غفلت همان است كه ايشان دچار آنند،چون غفلتى است كه مشيت خداى سبحان مساعد آن است ، و مشيت خدا با مهر زدن بردل ها و چشم ها و گوش هايشان ، ايشان را به آن مبتلا كرده ، و معلوم است كه غفلت ريشههر ضلالت و باطلى است .
|
|
|
|
|
|
|
|