|
|
|
|
|
|
بسم الله الرحمن الرحيم سوره اعراف ، آيات 1 - 9 سوره اعراف در مكه نازل شده و 206 آيه دارد
بسم الله الرحمن الرحيم المص (1) كتاب انزل اليك فلا يكن فى صدرك حرج منه لتنذر به و ذكرى للمؤ منين (2) اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه اولياء قليلا ما تذكرون (3) و كم من قريه اهلكناها فجاءها باسنا بياتا او هم قائلون (4) فما كان دعواهم اذ جاءهم باسنا الا ان قالوا انا كنا ظالمين (5) فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسالن المرسلين (6) فلنقصن عليهم بعلم و ما كنا غائبين (7) و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون (8) من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون (9)
|
ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم المص (1) اين كتابى است كه بر تو نازل شده پس دلتنگ و رنجه خاطر مباش ، (براى ايننازل شده ) كه مردم را بدان بيم دهيم و براى مؤ منين يادآور باشد (2) چيزى كه از پروردگارتان به شما نازل شده پيروى كنيد و پيرو غير او نباشيد و جزخدا را به دوستى مگيريد، اما اندك مردمى بدين پند متذكر مى گردند(3) چه بسا آباديهايى كه ما اهلش را هلاك كرديم و آنان را دردل شب و يا هنگام خواب نيمروز به عذابمان سپرديم (4) آندم كه با عذاب ما روبرو شدند ادعايشان جز اين نبود كه مى گفتند: ما ستمگر بوده ايم(5) ما در قيامت از هر قومى كه پيغمبر بسوى آنان فرستاده ايم پرسش نموده ، و از پيغمبراننيز پرسش مى كنيم (6) و آنچه را كه كرده اند از روى علم برايشاننقل مى كنيم و ما هرگز غايب نبوده ايم (7) ميزان (سنجش اعمال ) در آنروز حق است ، آنروز است كه هر كساعمال وزن شده اش سنگين باشد رستگار است (8) و كسانى كه اعمال وزن شده شان سبك باشد همانهايند كه با ظلم بر آيات ما بر خودزيان رسانيده اند (9) بيان آيات اشاره به عهدى كه خدا از آدميان گرفته ، و ساير معارفى كه در سوره اعرافآوردهشده است . اين سوره مشتمل است بر مجموع مطالبى كه سوره هاى ابتدا شده به حروف مقطعه (الم) و (ص ) مشتمل بر آن است . خواننده عزيز اين معنا را در خاطر خود بسپارد، زيرا كه ما دراول سوره (حم عشق ) به قدر امكان بحثى درباره حروف مقطعه قرآنى خواهيم گذراند- ان شاء الله تعالى -. برداشت كلام در اين سوره چنين است كه گويا عهدى را كه خداوند از آدميان گرفته كه اورا بپرستند و چيزى را شريك او قرار ندهند مبناى كلام قرار داده ؛ و آنگاه از سيرتاريخى اين عهد كه بر حسب مسير انسانيت در امم و قرون گذشته نموده است بحث مى كند. چون اكثر امم گذشته اين عهد را شكسته و آن را از ياد بردند، و در نتيجه وقتى پيغمبرىدر بين آنان مبعوث مى شده و آيات و معجزاتى مى آورده كه آنان را به ياد عهد خودبيندازد تكذيب مى كردند و جز عده كمى به وسيله آن آيات متذكر نمى شدند. آرى ، عهد الهى كه در حقيقت اجمالى است از تفصيل دعوت هاى دينى الهى ، در طبيعت انسانهاى مختلف از جهت اختلافى كه در استعداد قبول و رد آن دارند، و همچنين از جهت اختلاف اماكنو اوضاع و احوال و شرايطى كه به نفوس آنان احاطه دارد مختلف مى شود. در بعضى از نفوس پاك كه بر اصل فطرت باقى مانده اند هدايت به سوى ايمان بهخدا و آيات او را نتيجه مى دهد، و در بعضى ديگر كه هميشه اكثريت راتشكيل مى دهند و مردمى پست و مستغرق در شهوات دنيايند خلاف آن را، كه همان كفر و طغيانو سرپيچى است نتيجه مى دهد، و همين معنى باعث مى شود كه مؤ منين مورد الطاف خاصالهى قرار گرفته ، و در دنيا موفقيت و نصرت و فتح ، و در آخرت نجات از آتش و بهرهمندى از بهشت و لذايذ گوناگون آن نصيب شان گردد، و درمقابل ، كفار مورد غضب و لعنت خدا قرار گرفته به عذاب هاى ناگهانى كه همگى را هلاكساخته و نسل شان را قطع مى كند دچار مى شوند (فجعلناهم احاديث و مزقناهمكل ممزق ) تازه اين عذاب دنياى شان است ، و عذاب آخرت بيچاره كننده تر است ، و در آن عذاب كسىيارى نمى شود. اين است آن سنتى كه خداوند آن را در بين بندگان خود اجراء كرده ، و از اين پس نيز اجراءمى كند (و الله يحكم لا معقب لحكمه و هو سريع الحساب )20 شرح جزئيات همين سنت براى مردمى كه ايمان به خدا ندارند انذار است ، چون غرض ازشرح آن واداشتن آنان به ايمان به خدا و آيات او است . و همين شرح و بيان ، نسبت بهمردم با ايمان يعنى آنان كه به طور اجمال علم به پروردگار خود و به مقام ربوبى اودارند تذكر و يادآورى آيات خدا و تعليم معارف دينى او، و معرفت به خدا و اسماى حسنىو صفات علياى او، و نيز شناسايى سنت جارى پروردگار در دنيا و آخرت است . از آيه شريفه (لتنذر به و ذكرى للمؤ منين ) هم اين معنا استفاده مى شود، و از آن بهخوبى بر مى آيد كه غرض اديان همين دو معنا است : انذار غير مؤ منين ، و يادآورى مؤ منين . بر اين اساس مى توان گفت : اين سوره بنا بر اينكه همه آن در مكهنازل شده باشد و از اختلافى كه مفسرين درباره چند آيه آن دارند صرفنظر كنيم روىسخن در آن با مشركين مكه و تعداد اندكى كه بهرسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان آورده بودند خواهد بود، و از خود آياتآن نيز اين معنا ظاهر مى شود؛ براى اينكه غالبا دراول يا آخر آيات آن عموم مردم را انذار نموده ، و اقامه حجت و موعظه كرده ، و يا با ذكرداستان آدم و ابليس و داستانهاى نوح ، هود، صالح ، لوط، شعيب و موسى (عليهم السلام )وسيله عبرت شان را فراهم ساخته است . و اين بيان در عين اينكه براى اكثريت مردم انذار است ، براى مؤ منين يادآورى و تذكر است، چون همين بيانات آنان را به ياد تفاصيل و جزئياتى از معارف مربوط به مبدء و معاد وآيات الهى مى اندازد كه اجمال ايمان خود آنانمشتمل بر آن است . در اينجا بايد خاطر نشان سازيم كه اين سوره قسمت عمده و مقدارقابل ملاحظه اى از معارف الهى را متضمن است ، از آن جمله وصف ابليس و لشكرش ، وصفقيامت و ميزان ، اعراف و عالم در و ميثاق ، و وصف مردم با ايمانى كه هميشه به ياد خدايند.و نيز از آن جمله ذكر عرش و تجلى پروردگار و اسماى حسناى او و بيان اين حقيقت كهبراى قرآن تاءويلى است . و نيز متضمن مجملاتى است از واجبات و محرمات مانند:(قل امر ربى بالقسط)1 و آيه (انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن )2 وآيه (قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق )3. و از همين جا مى توان استفاده كرد كه نزول سوره اعرافقبل از نزول سوره انعام بوده ؛ زيرا در سوره انعام آيه(قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه ...)4 وجود دارد كه از آن بر مى آيدحكم به اباحه ماسواى آنچه كه از محرمات استثنا شده قبلانازل شده بوده ، و آيه مزبور به آيات اين سوره اشاره مى كند. از ظهور اين آيه هم كه صرفنظر كنيم احكام و شرايعى كه در اين سوره ذكر شده اجمالىتر از آن احكامى است كه در سوره انعام در آيه(قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم )5 و آيات بعديش ذكر گرديده . و اين خوددليل روشنى است بر اينكه سوره اعراف قبل از سوره انعامنازل شده است ؛ چون همه مى دانيم كه طريقه تشريع احكام در دين اسلام اين بوده كهنخست احكام به طور سربسته و مجمل ذكر شده و سپس بتدريج توضيح بيشترى پيرامونآن داده مى شد، در آخر، پرده از روى همه جزئيات آن برداشته مى شده است .
المص كتاب انزل اليك فلا يكن فى صدرك حرج منه لتنذر به و ذكرى للمؤ منين
|
اينكه (كتاب ) را در اين آيه به طور نكره ذكر كرده و آن را با جمله (بر تونازل شده ) توصيف كرده ، و اسمى از نازل كننده آن نبرده به خاطر تعظيم كتاب است .تفريعى هم كه در جمله (فلا يكن ) هست خالى از دلالت بر اين معنا نيست ، گويافرموده : اين كتاب ، كتاب مباركى است كه آيات پروردگارت را كه بر تونازل كرده برايت بيان مى كند، بنابراين اگر ماءمور به تبليغ آن و دعوت مردم بهسوى آن شده اى دلتنگ مباش ، بلى اگر قرآن غير اين كتاب بود و از ناحيه غيرپروردگارت مى بود روا بود كه از جهت زحمات و محنت هايى كه در تبليغ آن است دلتنگباشى . جمله (لتنذر به ) نتيجه انزال كتاب و از نظر ادبى هم ظرفى است لغو و متعلق بهآن ، نظير جمله (و ذكرى للمؤ منين )، و هم نتيجه ديگرى است براى آن . و اينكه فقط (ذكرى ) را اختصاص به مؤ منين دادهدليل بر اين است كه انذار اختصاص به آنان نداشته ، بلكه مؤ منين و غير مؤ منين راشامل مى شود. بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: اين كتاب بر تونازل شده تا همه مردم را به آن انذار كرده مؤ منين را متذكر كنى ؛ چون تنها مؤ منين ند كهبه وسيله اين آيات و معارف الهيى كه در آن است به آن متذكر مقام پروردگار خود شدهبه همين وسيله ايمان شان زيادتر شده چشمشان روشن مى گردد، نه عموم مردم . اثر اين كتاب در عموم مردم همان ترسانيدن آنان است ، بنابراين ، آياتى عموم مردم رامتاءثر مى سازد كه سخط و عقاب دنيايى و آخرتى پروردگار را ذكر مى كند. از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى گفته اند: جمله (لتنذر به ) متعلق به (حرج) است ، و معناى آن اين است كه : (از تبليغ آن مترس و دلتنگ مباش ) تا چه اندازه بىاساس است ؛ زيرا ذكر كردن جمله (و ذكرى للمؤ منين ) بعد از جمله مزبور شاهد خوبىاست براى فساد اين احتمال . و همچنين فساد احتمال ديگرى كه داده و گفته اند: مراد از مؤمنين هم آن كسانى است كه در روز نزول اين آيه مؤ من بوده اند و هم آن كسانى كه خدا مىداند بعدها ايمان خواهند آورد؛ زيرا (ذكرى ) كه در آيه ذكر شده جز بر مؤ منين فعلىصادق نيست .
اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه اولياء قليلا ما تذكرون
|
پس از آنكه به پيغمبرش فرمود كتابى كه به وىنازل شده براى انذار بوده اينك خود قرآن شروع به انذار مردم نموده ، خطاب را متوجهآنان مى كند؛ چون در انذار مردم بايد خطاب متوجه خود آنان شود. مردم را خطاب مى كند به اينكه بايد پيروى كنند آنچه را كه از پروردگارشاننازل گرديده و آن قرآنى است كه امر مى كند به اعتقاد صحيح وعمل صحيح ، يعنى اعتقاد به خدا و آيات او و عمل صالح . و جمله (اتبعوا ما انزل اليكم ) به منزله كنايه ازدخول در تحت ولايت خداى سبحان است ؛ بدليل اينكه به دنبالش فرمود: (و بغير از خدااولياى ديگر را پيروى مكنيد) و نفرمود: (پيروى مكنيد غير آنچه را كه به سوى تاننازل شده ). بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه : غير از خداى تعالى كسى را پيروى مكنيد - درحالى كه آنها زيادند - تا آنها اولياى شما نگردند. چه كم شما متذكر مى شويد! اگرمتذكر مى شديد مى فهميديد كه خدا پروردگار شما است و جز او پروردگار و اولياىديگرى براى شما وجود ندارد.
و كم من قريه اهلكناها فجاءها باسنا بياتا او هم قائلون
|
سنتى را خاطرنشان آنان مى سازد كه خداوند در مشركين امم گذشته جارى مى ساخته است ،و آن اين بوده كه وقتى مردم غير از خدا اولياى ديگرى اتخاذ مى كردند خداوند آنان رابه عذابى كه در روز يا در شب نازل مى كرده هلاك شان مى ساخته ، و پس از ديدن عذاببه ظلم خود اعتراف مى نمودند. (بيات ) و (تبييت ) به معناى شبيخون زدن به دشمن در شب است . و كلمه (قائلون) از ماده (قيلوله ) و به معناى خواب نيمروز است . و اينكه فرمود: (بياتا او همقائلون ) و نفرمود: (ليلا او نهارا) گويا براى اشاره به اين است كه عذاب درحالى آنان را مى گرفته كه با خيال راحت وغافل از عذابى كه در كمين شان بوده آرميده بودند.
فما كان دعويهم اذ جاءهم باسنا الا ان قالوا انا كنا ظالمين
|
اين جمله تذكر قبلى را تمام نموده بيان مى كند كه انسان ، با وجدان و حس درونيش دركمى كند كه شرك و اتخاذ اولياء، ظلم است ، و مى فهمد كه سنت الهى بر اين جارى استكه اگر به طوع و رغبت به ظلم خود اعتراف نكند و نسبت به مقام ربوبى پروردگارش خاضع نگردد خداوند او را دچار عذاب نموده و مجبور به اعتراف مى سازد. مكلف بودن مشركين به توحيد خداى تعالىومسئول بودن آنان نسبت به ايمان و عمل صالح
فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين
|
بيان سابق دلالت بر اين داشت كه مشركين مكلف به توحيد خداى تعالى و ترك شركبوده اند، و چنان نبوده كه نسبت به اين معنا آزاد باشند و هر چه مى خواهند بكنند و هرچيزى را كه بخواهند شريك خداوند بدانند؛ پس معلوم مى شود كه آنان نيز نسبت بهايمان و عمل صالح و گفتار حق مسؤ ولند، و معلوم است كه اين امر و اين تكليف قائم به دوطرف بوده ، يك طرف پيغمبرى كه مبعوث بر آنان شده ، و يك طرف خود آنان ، و چونچنين بوده در آيه مورد بحث سؤ ال از رسول و مؤ اخذه از مردم را متفرع بر مساءله هلاكتمردم كرده است . از اينجا معلوم مى شود كه مراد از (الذين ارسل اليهم ) مردم و مراد از (المرسلين )انبيا و پيغمبران است . اين را بدان خاطر گفتيم كه معلوم شود اينكه بعضى ها گفته اند:مراد از (الذين ارسل اليهم ) انبيا و مراد از (المرسلين ) ملائكه مى باشد با سياقآيه نمى سازد؛ زيرا سياق آيه سياق گفتگوى از مشركين است و معنا ندارد كه در چنينزمينه اى اسمى از مؤ اخذه آنان برده نشود و در عوض پاى ملائكه به ميان آيد. علاوه براينكه آيه بعدى هم با اين احتمال سازگار نيست . از اين هم كه بگذريم بيان قبلى اسمىاز ملائكه نبرده بود تا در اينجا هم مراد از مرسلين ملائكه بوده باشد.
فلنقصن عليهم بعلم و ما كنا غائبين
|
خلاصه معناى آيات قبلى اين بود كه مشركين مربوب و مدبر بتدبير خداوندند، و بهزودى به آنچه كه كرده اند مؤ اخذه شده و جزا داده مى شوند، و چون اين مؤ اخذه وبازخواست منوط بر اين است كه پرسش كننده ، داناى بهاعمال آنان باشد، و اگر نباشد ايمن از اين كه در جوابش دروغ بگويند نخواهد بود، لذاجمله (فلنقصن عليهم بعلم ) را متفرع بر آن كرد. (علم ) را هم از اين نظر نكره وبدون الف و لام آورد تا اشاره به اهميت آن نموده بفهماند كه اين علم مانند علم شما نيستكه خطا و غلط در آن راه داشته باشد، و براى تاكيد همين معنا جمله (و ما كنا غائبين ) راعطف بر آن نمود، تا دلالت كند بر اينكه خداى تعالى شاهد و ناظراعمال آنان است ، و علاوه بر اينكه ملائكه راموكل بر آنان نموده تا اعمال آنان را بنويسند خودش هم به هر چيزى محيط است .
و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون ... باياتنا يظلمون
|
مراد از (وزن ) و (ميزان ) اعمال اين دو آيه خبر مى دهد از ميزانى كه عمل بندگان با آن سنجيده مى شود يا خود بندگانرا از جهت عمل وزن مى كند؛ از آيات ديگرى نيز اين معنا كه مراد از وزن ، حساباعمال است استفاده مى شود، مانند آيه (و نضع الموازين القسط ليوم القيامه ... و كفىبنا حاسبين )1 و از آن روشن تر آيه (يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمنيعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره )1 است ، كهعمل را ذكر كرده و سنگينى را به آن نسبت داده است . و كوتاه سخن اينكه منظور از (وزن ) سنگينىاعمال است ، نه صاحبان اعمال . آيه مورد بحث اثبات مى كند كه براى نيك و بداعمال وزنى هست ، ليكن از آيه اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهمفلا نقيم لهم يوم القيامه وزنا استفاده مى شود كهاعمال حبط شده برايش وزنى نيست و تنها اعمال كسانى در قيامت سنجيده مى شود كهاعمالشان حبط نشده باشد، پس هر عملى كه حبط نشده باشد چه نيك و چه بد ثقلى ووزنى دارد، و ميزانى است كه آن وزن را معلوم مى كند. ليكن اين آيات در عين اينكه براىعمل نيك و بد ثقلى و وزنى قائل است در عين حال اين سنگينى را سنگينى اضافى مى داند،به اين معنا كه حسنات را باعث ثقل ميزان و سيئات را باعث خفت آن مى داند، نه اينكه همحسنات داراى سنگينى باشد و هم سيئات ، آن وقت اين دو سنگين با هم سنجيده شود هر كدامبيشتر شد بر طبق آن حكم شود، اگر حسنات سنگين تر بود به نعيم جنت و اگر سيئاتسنگين تر بود به دوزخ جزا داده شود، نه ، از ظاهر آيات استفاده مى شود كه ميزاناعمال از قبيل ترازو و قپان نيست تا فرض تساوى دو كفه در آن راه داشته باشد، بلكهظاهر آنها اين است كه عمل نيك باعث ثقل ميزان وعمل بد باعث خفت آن است ، چنانكه مى فرمايد: فمن ثقلت موازينه فاولئك همال مفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون و فمنثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم فىجهنم خالدون و فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشه راضيه و اما من خفت موازينه فامههاويه و ما ادريك ما هيه نار حاميه . اشاره به اينكه ممكن است هر يك از اعمال ، واحدى براى سنجش داشته باشد و بيانمعناىجمله : (و الوزن يومئذ الحق ) اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد سنگينى را در طرف حسنات و سبكى را در طرفسيئات اثبات مى كند. و امثال اين آيات اين احتمال را در نظر انسان تقويت مى كند كهشايد مقياس سنجش اعمال و سنگينى آن ، چيز ديگرى باشد كه تنها بااعمال حسنه سنخيت دارد، بطورى كه اگر عمل حسنه بود با آن سنجيده مى شود و اگرسيئه بود چون سنخيت با آن ندارد سنجيده نمى شود، وثقل ميزان عبارت باشد از همان سنجيده شدن و خفت آن عبارت باشد از سنجيده نشدن ، عينامانند موازينى كه خود ما داريم ، چون در اين موازين هم مقياسى هست كه ما آن را واحدثقل مى ناميم مانند مثقال و خروار و امثال آن ، واحد را در يكى از دو كفه و كالا را در كفهديگرى گذاشته مى سنجيم ، اگر كالا از جهت وزنمعادل آن واحد بود كه هيچ ، وگرنه آن متاع را برداشته متاع ديگرى بجايش مى گذاريم، پس در حقيقت ميزان همان مثقال و خروار است نه ترازو و يا قپان و ياباسكول ، و اينها مقدمه و ابزار كار مثقال و خروارند كه به وسيله آنهاحال متاع و سنگينى و سبكى آن را بيان مى كند، و همچنين واحدطول كه يا ذرع است و يا متر و يا كيلومتر و ياامثال آن ، كه اگر طول با آن واحد منطبق شد كه هيچ ، و اگر نشد آن را كنار گذاشتهطول ديگرى را با آن تطبيق مى دهيم ، ممكن است دراعمال هم واحد مقياسى باشد كه با آن عمل آدمى سنجيده شود، مثلا براى نماز واحدى باشداز جنس خود آن كه همان نماز حقيقى و تمام عيار است ، و براى زكات و انفاق وامثال آنها مقياس و واحدى باشد از جنس خود آنها، و همچنين براى گفتار واحدى باشد از جنسخودش ، و آن كلامى است كه تماميش حق باشد و هيچ باطلى در آن راه نيافته باشد،همچنانكه آيه (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته ) به آن اشاره دارد. بنابراين ، بسيار به نظر قريب مى رسد كه مراد از جمله و الوزن يومئذ الحق اين باشد،كه آن ميزانى كه در قيامت اعمال با آن سنجيده مى شود همانا (حق ) است ، به اين معناكه هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد، و چوناعمال نيك مشتمل بر حق است از اين رو داراى ثقل است . بر عكسعمل بد از آنجايى كه مشتمل بر چيزى از حق نيست وباطل صرف است لذا داراى وزنى نيست ، پس خداى سبحان در قيامتاعمال را با (حق ) مى سنجد و وزن هر عملى به مقدار حقى است كه در آن است . و بعيدنيست قضاوت به حقى هم كه در آيه (واشرقت الارض بنور ربها و وضع الكتاب و جىء بالنبيين و الشهداء و قضى بينهم بالحق و هم لا يظلمون ) است اشاره به همين معناباشد. و مراد از كتابى كه در آن روز گذارده شده و خداوند از روى آن حكم مى كند همانكتابى است كه در آيه (هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ) به آن اشاره شده است . پس كتاب مقدار حقى را كه در عمل است تعيين نموده و ميزان ، مقدارثقل آن حق را مشخص مى كند، بنابراين ، (وزن ) در آيه مورد بحث به معناىثقل است نه به معناى مصدريش (سنجيدن ). و اگر در آيه (103) سوره (مؤ منون )و آيه (11) سوره (قارعه ) آن را به صيغه جمع آورده براى اين است كه دلالتكند بر اينكه ميزان اعمال يكى نيست ، بلكه براى هر كسى ميزان هاى زيادى به اختلافاعمال وى هست ، حق در نمازش نماز واقعى و جامع همه اجزا و شرايط است ، و حق در زكاتشزكات جامع شرايط است ، خلاصه ، حق در نماز، غير حق در روزه و زكات و حج وامثال آن است . اقوالى كه در مورد معناى جمله : (و الوزن يومئذ الحق ) گفته شده است . اين بود آنچه از بيان سابق ما بدست آمد، و ليكن بيشتر مفسرين آيه را طور ديگرى معناكرده و گفته اند: (وزن ) در آيه مورد بحث ، مبتدا و مرفوع است ، و كلمه (يومئذ)ظرف ، و (حق ) هم صفت وزن و هم خبر آن است ، و تقدير آيه (و الوزن يومئذ الوزنالحق ) است ، يعنى وزن در آن روز (وزن حق ) است ، و وزن حق به معناى وزن عادلانهاست ، به شهادت اينكه در آيه ديگرى از وزن حق به (وزن قسط) تعبير شده ، و آنآيه (و نضع الموازين القسط ليوم القيمه ) است . بعضى ديگر گفته اند: كلمه(وزن ) مبتدا و خبرش (يومئذ) است ، و (حق ) صفت وزن مى باشد و تقدير آيهچنين است : (و الوزن الحق يومئذ) وزن حق در روز قيامت است . صاحب كشاف گفته :(مرفوع بودن وزن براى اين است كه وزن در تركيب مبتدا است ، و خبرش (يومئذ) استو حق صفت آن است ). آنگاه وقتى آيه را معنا كرده وزن را مبتدا و خبرش را كلمه حق گرفتهاست ، زيرا در معناى آيه گفته است : (معناى آيه اين است كه در روزى كه خداوند امت ها وپيغمبران را مورد بازخواست قرار مى دهد وزن وزن حق است ) و اين از مانند زمخشرىبسيار عجيب است مگر اينكه كلامش را توجيه كرده بگوييم : اينكه در آخر گفت (وزن ،وزن حق است ) تتمه معناى آيه نيست ، بلكه ابتداى كلام ديگرى است . مراد از (موازين ) و معناى (ثقل موازين ) در جمله : (فمن ثقلت موازينه ) (فمن ثقلت موازينه ) - (موازين ) بنابر بيانى كه گذشت جمع (ميزان ) است ،آيه (47) سوره انبيا هم كه قبلا ذكر شد اين معنا را تاييد مى كند. و اگر به آنمعنايى باشد كه جمهور مفسرين گفته اند مناسب تر آن است كه (موازين ) جمع(موزون ) باشد، و لو اينكه با صرفنظر از معنايى كه ما براى ميزان كرديم ممكن همهست آن را به اعتبار تعدد اعمالى كه سنجيده مى شود جمع (ميزان ) گرفت ، و بدينوسيله معنايى را كه مفسرين كرده اند توجيه نموده ليكن تصور اينكه ميزان با حسناتسنگين و با سيئات سبك شود مشكل است ، زيرا چنين چيزى كه با حسنات سنگين و با سيئاتسبك شود تصور ندارد. علاوه بر اينكه (حق ) را صفت وزن گرفتن صحيح نيست ،زيرا (حق ) كه همان (قسط) و عدل مى باشد صفت خداوندى است كهاعمال را وزن مى كند، نه صفت وزن ، به شهادت اينكه مى فرمايد: (و نضع الموازينالقسط...)؛ چون ظاهر جمله (فلا تظلم ...) اين است كه خداوند به آنان ظلم نمى كند،نه ميزان ، پس عدالت صفت خدا است نه صفت ميزان - دقت فرماييد -. غفلت از همين نكته مفسرين را بر آن داشته كه به نوعى از تجوز،(ثقل موازين ) را به رجحان اعمال تفسير كرده آن را چنين معنا كنند كه (در روز قيامتسنجش ، عادلانه است ، پس كسى كه اعمالش به خاطر غلبه حسناتش رجحان داشته باشد،رستگار و كسى كه اعمالش بخاطر غلبه سيئاتش رجحان داشته باشد او از زيانكارانخواهد بود، و به سبب ظلمى كه به آيات ما كردند سرمايه هاى شان كه همان نفس شاناست از دست مى رود). از اين مفسرين سؤ ال مى شود: آن ملاك و محكى كه رجحان حسنات بر سيئات را - مخصوصادر آنجا كه كسى هم حسنه دارد و هم سيئه - معلوم مى كند چيست ؟ و با اينكه حسنات همهمثل هم نيستند و سيئات هم همه از حيث زشتى و مفسده در يك درجه نيستند آن ملاكى كه غلبهيكى را بر ديگرى معلوم كند كدام است ؟ از آيه شريفه بر مى آيد كه چنين چيزى در روزقيامت هست ، و يقينا ميزان عادلانه اى كه حجت را بر بندگان تمام كند در كار هست ، و يقيناآن ميزان چيزى است كه تنها حسنات بر آن مشتمل است نه سيئه ، و در جايى كه از هر كدامتعدادى وجود داشته باشد رجحان و غلبه يكى بر ديگرى به وسيله آن معلوم مى شودبدون اينكه گزافى لازم آيد. و اينها همه مويداحتمال ما است كه گفتيم ميزان همان حق است ، و مراد از توزين عادلانه همان است ، واعمال بندگان را به همان محك مى سنجند، هر كس كه اعمالش مشتمل بر مقدار بيشترى از حق بود او رستگارتر است و هر كس ميزانشسبك بود يعنى اعمالش مشتمل بر حق نبود او از كسانى است كه نفس خود را باخته و خود رازيانكار ساخته اند و با ظلم به آيات خدا و تكذيب آن چيزى براى خود باقى نگذاشتهاند كه در مثل چنين روزى با آن اعاشه و زندگى كنند. معناى وزن اعمال در روز قيامت ، تطبيقاعمال است بر حق و براى هر كدام ازاعمال انسان ميزانى است . از بيان قبلى ما دو نكته روشن گرديد: نكته اول : اين كه معناى وزن اعمال در روز قيامت تطبيق اعمال است بر حق ، به اين معنا كه هر شخصىپاداش نيكش به مقدار حقى است كه عمل او مشتمل بر آن است ، در نتيجه اگراعمال شخصى ، به هيچ مقدارى از حق مشتمل نباشد از عملش جز هلاكت و عقاب بهره و ثمرهعايدش نمى شود، و اين همان توزين عدلى است كه در ساير آيات بود. با اين بيان ديگر محتاج به اين نمى شويم كه آيه مورد بحث راتاءويل نموده آن را بر خلاف ظاهرش حمل كنيم ، و مانند بعضى ها بگوييم در آيه يك نوعاستعاره به كار رفته و مراد از وزن ، عدالت و مراد ازثقل ميزان ، رجحان عمل است . و يا مثل بعضى ديگر بگوييم : خداوند در روز قيامتترازويى نصب مى كند كه مانند ترازوهاى معمولى دنيا داراى دو كفه و يك زبانه است ، واعمال نيك و بد بندگان را با آن موازنه مى كند. و اگر كسى بپرسد كهعمل قابل كشيدن و سنجيدن نيست علاوه بر اينكهعمل پس از صدورش معدوم مى شود، و اعاده معدوم هم در اعراضباطل و محال است ، در جواب مى گويند: اينكه گفتيمعمل كشيده مى شود مرادمان دفتر اعمال است نه خود آن . و يا مى گويند: در نشات آخرتبراى هر عمل نيك و بدى آثار و علامتهاى مخصوصى ظاهر گشته و آن آثار در ترازوهاكشيده مى شود. يا مى گويند: حسنات به صورت زيبا و سيئات به صورت زشتى مجسمشده بين آن مجسم شده ها اندازه گيرى و موازنهبعمل مى آيد. و يا مى گويند: خود مؤ من و كافر وزن مى شوند نه اعمالشان . و يا مىگويند: وزن عبارت است از ظهور مقدار و منزلت آدمى ، وثقل ميزان عبارت است از كرامت و جلالت قدر او، و خفت ميزان عبارت است از خوارى و ذلتش . نه تنها هيچ كدام از اين حرفها با ظاهر آيه نمى سازد و از الفاظ آيهدليل و شاهدى ندارد بلكه اشكالى هم بر همه آنها وارد است ، و آن اين است كه لازمه اينحرفها گزاف بودن وزن است ، و سابقا گفته شد كه ميزان در آن روز علاوه بر اينكهگزافى نيست ، بلكه آن قدر دقيق است كه حجت را بر عبد تمام مى كند. نكته دوم : اينكه معلوم شد كه براى هر انسانى ميزان هاى متعددى است كه هر كدام ازعمل هايش با يكى از آنها سنجيده مى شود، و ميزان هر عملى همان مقدار حقى است كهعمل مشتمل بر آن است ، چون روز قيامت روزى است كه كسى جز حق ، سلطنت نداشته و ولايتدر حق هم تنها و تنها در دست خداى تعالى است ، به شهادت اينكه از يكطرف مى فرمايد(امروز روز حق است ) و از طرفى ديگر مى فرمايد: (اينجا ولايت بر حق ، تنها و تنهابراى خدا است ) و نيز مى فرمايد: (هنالك تبلواكل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله موليهم الحق وضل عنهم ما كانوا يفترون ). بحث روايتى (رواياتى در مورد مكى بودن سوره اعراف ، وزن وميزاناعمال و ثقل و خفت اعمال و...) در الدر المنثور است كه ابن ضريس و نحاس در كتاب ناسخ خود و ابن مردويه و بيهقىدر كتاب دلائلش از چند طريق از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : سوره اعراف در مكهنازل شده . مؤ لف : اين روايت را ابن مردويه از عبدالله بن زبير همنقل كرده . و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابوالشيخ از قتادهنقل كرده اند كه گفت : از سوره اعراف آيه (و اسالهم ...) در مدينه و ما بقى همه درمكه نازل شده است . مؤ لف : اين در حقيقت اجتهادى است كه قتاده از پيش خود كرده ، و به زودى درباره اشتباهوى بحث خواهيم كرد - ان شاء الله -. و نيز در الدر المنثور درذيل آيه (فلنسئلن الذين ارسل اليهم ...) مى گويد: احمد از معاويه بن حيده روايت كردهكه گفت : رسول خدا فرمود: پروردگار من مرا به سوى خود خواهد خواند و از من خواهدپرسيد: (آيا رسالت مرا به بندگان من تبليغ كردى ؟) و من عرض خواهم كرد:پروردگارا من دين تو را به آنان تبليغ نمودم . بنابراين براى اينكه در اين جوابمراست گفته باشم بايد شما هر چه از من مى شنويد به غائبين برسانيد، و به زودىشما نيز خواهيد مرد، و مورد بازخواست قرار خواهيد گرفت ، در حالى كه دهنهايتان لگامبسته باشد، و بدانيد كه اولين عضوى كه از شما جدا مى شود ران و كف دست شما خواهدبود. و نيز در الدر المنثور است كه بخارى ، مسلم ، ترمذى و ابن مردويه از ابن عمر روايتكرده اند كه گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: همه شما شبانهايى هستيد، و هر كدامتان از رعيت خود پرسش خواهيد شد، اگر زمامدار است از ملت و رعيتشو اگر مرد است از زن و فرزندش و اگر زن است از خانه شوهرش و اگر غلام است ازمال آقايش بازخواست خواهد شد. مؤ لف : در خصوص اين مضمون و همچنين درباره اينكه در روز قيامت از چه چيزهايى سؤال مى شود روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى وارد شده كه - ان شاء الله - در جاىمناسبى همه آنها را نقل خواهيم كرد. و نيز در الدر المنثور از ابوالشيخ از جابر روايتكرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: در روز قيامت ميزان رامى گذارند و حسنات و سيئات را مى سنجند، كسى كه حسناتش بر سيئاتش رجحان داشتهباشد داخل بهشت مى شود، و كسى كه سيئاتش بر حسناتش رجحان داشته باشد وارد آتشمى گردد. و نيز در الدر المنثور از ابن ابى الدنيا نقل مى كند كه در كتاب اخلاص از على بن ابىطالب (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كسى كه در دنيا ظاهرش بر باطنش رجحانداشته باشد كفه ميزانش در روز قيامت سبك مى شود و كسى كه در دنيا باطنش بر ظاهرش رجحان داشته باشد كفه اش در قيامت سنگين مى شود. مؤ لف : در اين دو روايت از جهت مضمون اشكالى نيست ، ليكن صلاحيت تفسير آيه را ندارندو در مقام آن هم نيستند، براى اينكه اين دو روايت هم براى حسنات وزن و رجحانقائل است و هم براى سيئات . و نيز از ابن مردويه از عايشه روايت كرده كه گفت ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه فرمود: خداوند دو كفه ميزان را مانندآسمان و زمين آفريد، ملائكه عرض كردند: پروردگارا! با اين ميزان چه كسى را مىسنجى ؟ فرمود هر كه را كه بخواهم . و خداوند صراط را به تيزى دم شمشير آفريد،ملائكه عرض كردند پروردگارا از پلى به اين باريكى چه كسى را عبور مى دهى ؟فرمود: هر كه را كه بخواهم . مؤ لف : حاكم در روايتى صحيح نظير اين روايت را از سلماننقل كرده ، و ظاهر آن اين است كه ميزان آخرتى هم مانند ميزان هاى دنيايى است ، از رواياتبسيار ديگرى نيز اين معنا استفاده مى شود، و ليكن بايد دانست كه اينگونه تعبيراتبراى تقريب مطلب به ذهن ساده عوام است ، بدليل روايات ديگرى كه ذيلا از نظرخواننده محترم مى گذرد. روايتى در بيان مراد از وزن اعمال كه مىگويدعمل صفت كارى است كه انجام مى شود وقابل توزين (اصطلاحى ) نيست و="خداجاهل نيست و احتياج به توزين اشياءندارد. در كتاب احتجاج در حديث هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام ) دارد كه زنديقى ازآنجناب پرسيد: آيا نه اين است كه اعمال وزن مى شود؟ فرمود: نه ،عمل جسم نيست تا قابل سنجش باشد، بلكه صفت كارى است كهعامل انجام مى دهد، و ديگر اينكه كسى محتاج به سنجيدن است كه عدد و سنگينى و سبكىچيزى را نداند و بخواهد با كشيدن يا شمردن آن علم به مقدار آنحاصل كند، و خداوند چيزى برايش مجهول نيست . پرسيد پس معناى ميزان چيست ؟ فرمود:ميزان به معناى عدل است . پرسيد: معناى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (فمن ثقلتموازينه ) چيست ؟ فرمود: معنايش رجحان عمل است . مؤ لف : اين رويت به خوبى شهادت مى دهد بر اينكه تعبيراتى كه در روايات قبلىبود براى نزديك كردن مطلب به اذهان است . نكته لطيفى كه در اين روايت است و احتمال ما را تاييد مى كند اين است كه مى فرمايد:(عمل ، صفت كارى است كه عامل انجام مى دهد)، چون اين جمله اشاره به اين مى كند كهمراد از اعمال در اين روايات حركات بدنى و طبيعى صادر از انسان نيست ، زيرا اينحركات همانطورى كه در اطاعت هست عينا در معصيت هم هست ، بلكه مراد از آن ، صفات عارضبر اعمال است كه سنن و قوانين اجتماعى و يا دينى آن را براىاعمال معتبر مى داند، مثلا در حال جماع حركاتى از انسان سر مى زند كه اگر مطابق باسنت اجتماعى و يا اذن شرعى باشد نكاح و اگر نباشد زنا ناميده مى شود، وحال آنكه طبيعت حركت در هر دو يكى است . و امام (عليه السلام ) از دو راه استدلال فرموده است :اول اينكه اعمال از صفاتند و صفات وزن ندارند. دوم اينكه خداوند تعالى احتياج بهتوزين اشياء ندارد، زيرا عالم است و متصف بهجهل نيست . بعضى از علما در اين روايت اشكال كرده و گفته اند: بنا بر مذهب حق كهاعمال در قيامت مجسم مى شود و حسن عمل در ثقل ميزان صاحبش تاءثير مى كند، و حكمت وغرض از سنجيدن اعمال ترساندن و رسوا كردن گناهكار و بشارت و مزيد سرور شخصمطيع است اين روايت از جهات متعددى اشكال دارد، و بنابراين مذهب ، ناگزير بايد روايترا در صورتى كه ممكن باشد تاءويل و توجيه نمود و در صورت عدم امكان ، طرح و ياحمل بر تقيه كرد. مؤ لف : ما قبلا درباره معناى تجسم اعمال بحث كرديم ، و بنابر معنايى كه ما كرديمروايت منافات با تجسم اعمال ندارد، زيرا بنابر آن معنا، ممكن استاعمال در موقع حساب مجسم شده ، و خداى تعالى با ميزان مخصوصى كه مناسب بااعمال است آن را سنجيده و در عين حال اعمال هم مانند متاعهاى مادى محكوم به جاذبه زميننباشند كه هر قدر جاذبه زمين نسبت به آن بيشتر باشد وزن آن متاع بيشتر شود. علاوه بر اينكه اشكال مزبور مبنى بر اين است كه از آيه مورد بحث و ساير آيات چنينبر مى آيد كه كيفيت و زن به اين است كه حسنات را در كفه اى و سيئات را در كفه ديگرىمى گذارند، و آن وقت بين آن دو مقايسه و توزين بهعمل مى آورند، و حال آنكه آيه مورد بحث و همچنين ساير آيات از اين معنا ساكتند، و دلالتىبر آن ندارند. در كتاب توحيد به سند خود از ابى معمر سعدانى از امير المؤ منين (عليه السلام ) حديثىروايت مى كند كه در آن حديث امام (عليه السلام ) فرموده : و اما آيه (فمن ثقلت موازينه) و آيه (و من خفت موازينه ) معنايش اين است كه حسنات و سيئات را با حسنات وزن مىكنند، پس حسنات باعث ثقل ميزان و سيئات سبب خفت آن است . مؤ لف : بطورى كه ملاحظه مى كنيد اين روايت گفتار ما را به صراحت تاييد مى كند،زيرا مقياس را (حسنه ) گرفته كه عبارت است از امر واحدى كه ممكن باشد با آن ، غيرآن را سنجيد، و معلوم است كه چنين امرى عملى است كه بهباطل و معصيت مشتمل نباشد. و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از منقرى از هشام بن سالمنقل كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از معناى آيه (و نضع الموازين القسطليوم القيمه فلا تظلم نفس شيئا) پرسيدم . فرمود: منظور از (موازين )، انبيا واوصياى انبيا است . مؤ لف : اين روايت را كافى نيز از احمد بن محمد از ابراهيم همدانى بطور رفع از امامصادق (عليه السلام ) نقل كرده ، و معناى آن روشن است ، زيرا مقياس را همان اعتقاد به حق وعمل حق و حق اعتقاد و عمل گرفته ، و معلوم است كه چنين اعتقاد و عملى همان اعتقاد وعمل انبيا و اوصياى آنان است . و در كافى به سند خود از سعيد بن مسيب از على بن الحسين (عليه السلام )نقل كرده كه در ضمن مواعظش فرمود: خداى تعالى روى سخن را بهاهل معصيت كرد و فرمود: (و لئن مستهم نفحه من عذاب ربك ليقولن يا ويلنا انا كنا ظالمين) (و اگر پر عذاب پروردگارت آنان را بگيرد قطعا اعتراف به جرم خود نموده وخواهند گفت واى بر ما كه ما در دنيا ستمكار بوديم ) و شما اى مردم نمى توانيد بگوييدمقصود از اين آيه مشركينند، زيرا اين آيه شامل همه ستمكاران - كه از آن جملهاهل معصيتند - مى شود، و آيه (و نضع الموازين القسط ليوم القيمه فلا تظلم نفس شيئاو ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين ) مخصوصاهل گناه است ، چون اهل شرك در آن روز بدون اينكه ميزانى برايشان نصب شود و ياديوانى از اعمالشان باز شود، بدون حساب به سوى جهنم محشور مى شوند، تنهااهل اسلامند كه موازين برايشان نصب شده و بر طبق نامهاعمال شان جزا مى بينند. مؤ لف : امام (عليه السلام ) در اين روايت اشاره فرموده است به آيه (فلا نقيم لهم يومالقيمه وزنا). و در تفسير قمى در ذيل جمله (و الوزن يومئذ الحق ...) از امام (عليه السلام ) روايت شدهكه فرمود: مقصود از (وزن حق ) مجازات اعمال است ، اگر خير است خير و اگر شر استشر. مؤ لف : اين تفسير در حقيقت تفسير آيه است به نتيجه آن . و نيز در همان تفسير در ذيل جمله (بماكانوا باياتنا يظلمون ) روايت كرده كه امام(عليه السلام ) فرمود: مراد از ظلم به آيات ، انكار امامت ائمه دين است . مؤ لف : اين نيز از باب تطبيق كلى بر مصداق است ، و درباره هر يك از اين معانىروايات ديگرى نيز هست . سوره اعراف ، آيات 25 - 10
و لقد مكناكم فى الارض و جعلنا لكم فيها معايش قليلا ما تشكرون (10) و لقد خلقناكمثم صورناكم ثم قلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين (11) قال ما منعك الا تسجد اذ امرتك قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (12) قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين (13) قال انظرنى الى يوم يبعثون (14) قال انك من المنظرين (15) قال فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم (16) ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهمو عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين (17) قال اخرج منها مذؤ ما مدحورا لمن تبعك منهم لاملئن جهنم منكم اجمعين (18) و ياآدم اسكن انت وزوجك الجنه فكلا من حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين (19) فوسوسلهما الشيطان ليبدى لهما ما ورى عنهما من سواتهما وقال ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخلدين (20) و قاسمهماانى لكما لمن الناصحين (21) فدليهما بغرور فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما وطفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و ناديهما ربهما الم انهكما عن تلكما الشجرة واقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين (22) قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنالنكونن من الخاسرين (23) قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متاعالى حين (24) قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون (25).
|
ترجمه آيات ما شما را در زمين جاى داديم و در آنجا براى شماوسائل زندگى قرار داديم ولى سپاسى كه مى داريد اندك است (10) شما را خلق كرديم آنگاه نقش بنديتان نموديم ، سپس به فرشتگان گفتيم كه آدم راسجده كنيد، همه سجده كردند مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود(11) خداوند فرمود چه چيز مانع تو شد كه وقتى به تو فرمان دادم سجده نكردى ؟ گفت من ازاو بهترم ، مرا از آتش آفريده اى و او را از گل خلق كرده اى (12) فرمود از آسمان فرودشو كه در اينجا بزرگى و نخوت كردن حق تو نيست ، برون شو كه تو از حقيرانى(13) گفت : مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند مهلت ده (14) فرمود مهلت خواهى داشت(15) شيطان گفت كه چون تو مرا گمراه كردى من نيز بندگانت را از راه راست گمراه مىگردانم (16) آنگاه از جلو رو و از پشت سر و از طرف راست و چپ به آنان مى تازم ، وبيشترشان را سپاسگزار نخواهى يافت (17) گفت از آسمان بيرون شو، مذموم و مطرود،هر كه از آنها از تو پيروى كند جهنم را از همه شما لبريز مى كنم (18) و اى آدم ! تو وهمسرت در اين بهشت آرام گيريد و از هر جا خواستيد بخوريد و به اين درخت نزديك مشويدكه از ستمگران مى شويد(19) شيطان وسوسه شان كرد تا عورت هايشان را كه پنهانبود بر آنان نمودار كند و گفت پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد مگر از بيماينكه دو فرشته شويد و يا جاويد گرديد (20) و براى ايشان سوگند خورد كه منخيرخواه شمايم (21) پس با همين فريب سقوطشان داد و چون از آن درخت خوردند عورتهايشان درنظرشان نمودار شد، و بنا كردند از برگ هاى بهشت به خودشان مىچسبانيدند و پروردگارشان به ايشان بانگ زد: مگر من از اين درخت منع تان نكردم و بهشما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شما است (22) گفتند: پروردگارا ما به خويشتن ستمكرديم و اگر ما را نيامرزى و رحممان نكنى از زيانكاران خواهيم بود(23) خدا گفت (ازبهشت ) فرود آييد كه برخى با برخى ديگر مخالف و دشمنيد و زمين تا هنگام معينىجايگاه شما است (24) خدا گفت در آنجا زندگى مى كنيد و در آنجا مى ميريد و از آنجابيرون آورده مى شويد(25). بيان آيات اين آيات ابتداى خلقت انسان و صورت بندى او و ماجراى آن روز آدم و سجده ملائكه وسرپيچى ابليس و فريب خوردن آدم و همسرش و خروج شان از بهشت و ساير امورى را كهخداوند براى آن دو مقدر كرده بود بيان مى فرمايد.
و لقد مكنا كم فى الارض و جعلنا لكم فيها معايش قليلا ما تشكرون
|
معناى تمكين انسان در زمين در جمله : (و لقد مكناكم فى الارض )) (تمكين در ارض ) به معناى منزل دادن در آن است ، يعنى مامنزل شما را زمين قرار داديم ، ممكن است كه به معناى مسلط كردن نيز باشد، يعنى ما زمينرا مسخر شما و شما را مسلط بر آن كرديم ، مؤ يد معناى دومى اين است كه اين آيات تقريبامقابل آياتى است كه در سوره بقره راجع به داستان آدم و ابليس است ، زيرا در ابتداى آنآيات فرموده : (هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا) و اين همان تسلط و مسخر كردناست ، الا اينكه در آيات مورد بحث از آنجايى كه در آخرش فرموده : (و لكم فى الارضمستقر و متاع الى حين ) از اين جهت معناى اول مناسب تر با آن است ، زيرا در حقيقت جمله (ولقد مكناكم فى الارض ) اجمال مطالبى است كه آيات بعد آن را بطورتفصيل بيان مى كند. پس معناى (مكناكم ) اين است كه : ما شما را در زمينمنزل داديم . و (معايش ) جمع معيشت و به معناى چيزهايى است كه با آن زندگى مىشود، از قبيل خوردنيها و آشاميدنى ها و امثال آن . اين آيه در مقام منت نهادن بر آدميان استبه نعمت هايى از قبيل نعمت سكونت در زمين و تسلط و استيلاء بر آن كه به آنان ارزانىداشته و نيز انواع نعمت هايى كه خداوند براى ادامه زندگى انسان در آن قرار داده ، و لذادر آخر آيه مى فرمايد: (قليلا ما تشكرون ).
و لقد خلقناكم ثم صورناكم ...
|
اين آيه در ابتداى داستانى است كه در پانزده آيه مورد بحث بيان شده ، وتفصيل اجمالى است كه در آيه قبلى ذكر شده بود. البته در اين بين اشاره بهعلل و جهاتى كه باعث شد خداوند انسان را در زمين تمكين دهد نيز مى كند، و به همين جهتكلام را به (لام ) قسم آغاز نموده و فرمود: (و لقد...) و نيز به همين جهت داستان امربه سجده آدم و داستان بهشت را به صورت يك داستان ذكر كرده و فاصله اى در ميان آنهانگذاشت تا كلام جمع و جور شده و به ضميمه آيات بعديش با اجمالى كه در آيه (ولقد مكناكم ...) بود منطبق شود. سجده ملائكه براى جميع بنى آدم و براى عالم بشريت بوده است . خطابى كه در جمله (و لقد خلقناكم ...) است خطاب به عموم آدميان و خطابى استامتنانى ، همچنانكه در آيه قبلى هم گفتيم كه لحن كلام لحن منت نهادن است ، زيرا مضمون ،همان مضمون است و تنها تفاوت بين آن دو اجمال آن وتفصيل اين است . بنابراين ، اينكه مى بينيم از خطاب عمومى :(و لقد خلقناكم ) بهخطاب خصوصى (ثم قلنا للملائكه اسجدوا لادم )منتقل شد براى بيان دو حقيقت است : حقيقت اول اينكه سجده ملائكه براى جميع بنى آدم و درحقيقت خضوع براى عالم بشريت بوده ، و اگر حضرت آدم (عليه السلام ) قبله گاه سجدهملائكه شده از جهت خصوصيت شخصيش نبوده ، بلكه از اين باب بوده كه آدم (عليهالسلام ) نمونه كامل انسانيت بوده ، و در حقيقت از طرف تمام افراد انسان به منزلهنماينده بوده است ، همچنانكه خانه كعبه از جهت اينكه حكايت از مقام ربوبى پروردگار مىكند قبله گاه مردم قرار گرفته است ، و اين معنا از چند جاى داستان آدم و ابليس استفاده مىشود: اول : از قضيه خلافتى كه آيات (30 - 33) سوره (بقره ) متعرض آن است ، چون ازاين آيات بر مى آيد كه ماءمور شدن ملائكه به سجده متفرع بر خلافت مزبور بوده ، وخلافت مزبور بطورى كه ما استفاده كرديم و در تفسير آن آيات بيان نموديم مختص بهآدم (عليه السلام ) نبوده ، بلكه در همه افراد بشر جارى است . پس سجده ملائكه سجدهبر جميع افراد انسان است . دوم : از آنجا كه ابليس گفت : (فبما اغويتنى لاقعدن لهمصراطك المستقيم ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم )؛ چونقبل از اين آيه ذكرى از بنى آدم به ميان نيامده بود، و ابليس ابتداء و بدون اينكه حرفىاز بنى آدم در بين باشد متعرض اغواى بنى نوع بشر گرديد. و در سوره (حجر) هماز او چنين حكايت شده كه گفت :(رب بمااغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين) و نيز در سوره (ص ) گفته است (فبعزتك لاغوينهم اجمعين ) و اگر جميع افرادبشر مسجود ابليس و ملائكه نبودند جا نداشت كه ابليس اينطور در مقام انتقام از آنانبرآيد. سوم : علاوه بر همه اينها خطاباتى كه در سوره (بقره ) و سوره (طه ) خداوندبا آدم داشته عين آن خطابات را در اين سوره با جميع افراد بشر دارد، و همه جا مىفرمايد: (يا بنى آدم ).
|
|
|
|
|
|
|
|