بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     501 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     502 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     503 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     504 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     505 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     506 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     507 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     508 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     509 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     510 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     511 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     512 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     513 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     514 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     515 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     516 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     517 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     518 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     519 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     520 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     521 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     522 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     523 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     524 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     525 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     526 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     527 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     528 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     529 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     530 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     531 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     532 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     533 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     534 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     535 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

   «معاويه» گفت : به هر حال ما به همه جا نوشته ايم كه هيچ كس حق ندارد فضايل على و اهل بيتش را بازگو كند، زبانت را نگه دار.

   «ابن عباس» گفت : اى «معاويه !» ما را از قرائت قرآن نهى مى كنى ؟ «معاويه» گفت نه، «ابن عباس» گفت : از تفسير آن نهى مى كنى ؟ «معاويه» گفت : آرى، بخوان و لكن از معنى آن و آنچه مقصود خداوند بوده است سخن مگو !

   سخن در ميان «ابن عباس» و «معاويه» به درازا كشيد، سرانجام «معاويه» گفت : قرآن را بخوانيد و تفسير كنيد اما در مورد آياتى كه فضيلت شما اهل بيت را بيان مى كند سكوت اختيار كنيد سپس افزود : اى ابن عباس ! اگر اين گونه آيات را نيز مى خواهى بخوانى پنهانى بخوان كه هيچ كس از تو نشنود.

   سپس «معاويه» به محل اقامت خود بازگشت و دستور داد صد هزار درهم براى «ابن عباس» ببرند (به اين ترتيب تهديد را با تطميع همراه ساخت تا به

[678]

هر قيمتى ممكن است دهان حق گوى ابن عباس را ببندد(1)).

   اينها همان چيزى است كه امام (عليه السلام) دقيقاً در خطبه بالا به آن اشاره فرموده است.

   درباره جنايات «بنى اميه» و شناسائى دقيق آنها از نظر قرآن و احاديث اهل سنّت و اعمالى كه براى مسخ و تحريف معارف اسلامى انجام دادند به جلد سوّم همين كتاب صفحه 243 تا 253 مراجعه فرماييد.

* * *

تاريخ تكرار مى شود

   آنچه در اين خطبه درباره عصر تاريك حكومت امويان بيان شده كه از قرآن جز خط و رسمى باقى نمى ماند منحصر به آن زمان نيست و با نهايت تأسف بارها در نقاط مختلف تكرار شده، هر چند به شدت دوران حكومت «بنى اميه» نبوده است، حتى در عصر و زمان خود نيز نمونه هايى از آن را مى بينيم.

   در كلمات قصار حضرت، تعبيرى ديده مى شود كه شايد فراگيرتر از تعبير بالا است مى فرمايد : «يَأتِي عَلَى النّاسِ زَمَانٌ لاَ يَبْقَى فِيْهِمْ مِنَ الْقُرآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ وَمَنِ الاِْسْلاَمِ إِلاَّ اِسْمُهُ وَمَسَاجِدُهُمْ يَؤْمئِذ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرابٌ مِنَ الْهُدى، سُكّانُها وَعُمّارُها شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَإلَيْهِمْ تَأْوِى الْخَطِيْئَةُ; بر مردم روزگارى خواهد آمد كه در بين آنان از قرآن جز خطوطش، و از اسلام جز نامش، باقى نماند. مساجدشان در آن زمان از جهت بنا و ساختمان، آباد، امّا از جهت هدايت، خراب است. ساكنان و آبادكنندگان آن بدترين مردم روى زمينند، فتنه و فساد از آنان برمى خيزد و خطاها در آنها لانه مى كند»(2).


1. بحار الانوار، جلد 44 صفحه 124.

[679]

 

بخش سوّم

   وَإنَّما هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَتَغَيُّبِ آجَالِهِمْ، حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِي تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ، وَتُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ، وَتَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ والنِّقْمَةُ.

 

ترجمه

   آنها كه پيش از شما بودند تنها به جهت آرزوهاى طولانى و پنهان بودن (و فراموش كردن) سرآمد زندگيشان، گمراه و هلاك نشدند، و اين (طول امل و غفلت و بى خبرى از پايان زندگى) همچنان ادامه يافت تا مرگشان فرارسيد، همان مرگى كه به هنگام فرا رسيدنش عذرها پذيرفته نمى شود، و درهاى توبه بسته مى شود و مصيبتهاى سخت و مجازاتها با آن فرا مى رسد.

 

شرح و تفسير

عامل بدبختى انسانها

   در اين بخش از خطبه امام (عليه السلام) به همگان هشدار مى دهد كه تاريخ امم پيشين را مطالعه كنند، و درباره عوامل بدبختى آنها بينديشند، و درس عبرت گيرند، مى فرمايد : «آنها كه پيش از شما بودند تنها به جهت آرزوهاى طولانى و پنهان بودن (و فراموش كردن) سرآمد زندگيشان، گمراه و هلاك شدند، و اين (طول امل و غفلت و بى خبرى از پايان زندگى،) همچنان ادامه يافت تا مرگشان فرارسيد» (وَإنَّما هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَتَغَيُّبِ آجَالِهِمْ، حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ).

[680]

   منظور از هلاكت در جمله «وَإنَّما هَلَكَ» به گفته جمعى از مفسران «نهج  البلاغه»، هلاكت معنوى يعنى گمراهى است كه نتيجه آن عذاب اخروى مى باشد.

   ولى بعيد نيست كه هم هلاكت معنوى و اخروى، و هم هلاكت مادى و دنيوى را شامل بشود يعنى آرزوهاى دور و دراز و فراموش كردن پايان زندگى، و غرق شدن در شهوات، هم آخرت آنها را تباه كرد و هم قدرت و عظمت آنها را در دنيا بر باد داد و سرانجام آنها را گرفتار انواع عذابهاى دنيوى مانند «طوفان قوم نوح» زمين لرزه هاى «قوم لوط» و صاعقه هاى آسمانى اقوام ديگر.

   آرى طول امل كه يكى از آثار آن «تَغَيُّبِ آجَالِ» (به فراموشى سپردن سرآمد زندگى) است، از بزرگترين دشمن سعادت انسانهاست چرا كه حجاب ضخيمى در برابر ديد عقل انسان مى افكند و هوا و هوس را بر وجود او حاكم مى سازد، و او را غرق انواع گناهان و معاصى خطرناك مى كند، اين همان چيزى است كه در حديث معروف پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده است : «وَاَمّا طُوْلُ الأَملِ فَيُنْسِي الاْخِرَةَ; آرزوهاى دراز، آخرت را به فراموشى مى سپارد»(1).

   از جمله «حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ; تا زمانى كه وعده الهى يعنى مرگ آنها فرا رسد»، چنين برمى آيد كه اين افراد در آن لحظه بيدار مى شوند، آرى بيدار مى شوند ولى اين بيدارى براى آنها سودى ندارد و لذا امام (عليه السلام)مى فرمايد : «همان مرگى كه به هنگام فرا رسيدنش عذرها پذيرفته نمى شود و درهاى توبه بسته مى شود و مصائب سخت و مجازاتها با آن فرا مى رسد» (الَّذِي تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ، وَتُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ، وَتَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ(2)


1. خطبه 42 و بحار الانوار، جلد 70 صفحه 91.
2. «قارعه» از مادّه «قرع» (بر وزن فرع) به معنى كوبيدن چيزى بر چيز ديگرى است و «قارعه» به هر حادثه مهم و سخت و كوبنده گفته مى شود.

[681]

والنِّقْمَةُ(1)).

   آرى سرچشمه همه آن جنايتها و خلاف كاريها كه در بخش پيشين از اين خطبه، بيان شد حبّ دنيا و طول امل و به فراموشى سپردن سر پايان زندگى است، پايانى كه راه بازگشت، در آن نيست و جبران خطاهاى گذشته در آن ممكن نباشد.

* * *

 

 


1. «نقمة» در اصل به معنى زشت شمردن چيزى است كه گاه با زبان و گاه به صورت مجازاتِ عملى انجام مى شود ولذا غالباً اين واژه به معنى مجازات كردن بكار مى رود.

[682]

 

[683]

 

بخش چهارم

   أَيُّهَا النَّاسُ، إنَّهُ مَنِ اسْتَنْصَحَ اللهَ وُفِّقَ، وَمَنِ اتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِيلاً هُدِيَ (لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ); فَإنَّ جَارَ اللهِ آمِنٌ، وَعَدُوَّهُ خَائِفٌ; وَإنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ  اللهِ أَنْ يَتَعَظَّمَ، فَإنَّ رِفْعَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَهُ،  وَسَلاَمَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ يَسْتَسْلِمُوا لَهُ. فَلاَ تَنْفِرُوا مِنَ الْحَقِّ  نِفَارَ الصَّحِيحِ مِنَ الاَْجْرَبِ، والْبَارِي مِنْ ذِي السَّقَمِ. وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ  تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَه، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّى  تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الذِي نَبَذَهُ. فَالْتَمِسُوا  ذلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ، فَإنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَمَوْتُ الْجَهْلِ. هُمُ الَّذِينَ  يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَصَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَظَاهِرُهُمْ عَنْ  بَاطِنِهِمْ; لاَ يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَلاَ يَخْتَلِفُونَ فِيهِ; فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ، وَصَامِتٌ نَاطِقٌ.

 

ترجمه

   اى مردم ! آن كس كه از خداوند نصيحت بپذيرد، موفق مى شود، و آن كس كه سخن او را دليل و راهنماى خويش قرار دهد، به استوارترين راه هدايت مى گردد; زيرا كسى كه به خدا پناه برد در امان است و دشمن خدا همواره خائف و ترسان، و آن كس كه عظمت خدا را شناخته، سزاوار نيست خودرا بزرگ شمرد; زيرا بزرگى كسانى كه از عظمت خدا آگاهند در اين است كه در برابر او متواضع باشند، و سلامت آنان كه از قدرت (بى انتهاى) او باخبرند اين است كه

[684]

در مقابل او تسليم باشند. حال كه چنين است، از حق فرار نكنيد آن گونه كه شخص سالم از مبتلا به بيمارى جرب، فرار مى كند، و تندرست از مريض گريزان است.

   بدانيد ! شما هرگز راه حق را نخواهيد يافت، مگر اين كه ترك كنندگان آن را بشناسيد، و هرگز به پيمان قرآن وفادار نخواهيد بود مگر اين كه از كسى كه آن پيمان را شكسته است آگاه شويد، و هرگز به قرآن تمسّك نخواهيد جست، مگر اين كه به كسانى كه آن را دور افكنده اند پى ببريد.

   اين (آگاهى ها) را از اهلش بياموزيد، چرا كه آنها حيات علم و مرگ جهلند آنها هستند كه حكمشان، شما را از علمشان آگاه مى سازد، و سكوتشان از منطقشان، وظاهرشان از باطنشان.

   آنها نه با دين خدا مخالفت مى كنند و نه در آن اختلاف دارند. قرآن در ميان آنها شاهدى صادق است و خاموشى سخنگو (و تمام علوم قرآن نزد آنهاست).

 

شرح و تفسير

راه نجات

   در بخشهاى قبل، امام (عليه السلام) از گروهى گمراه و خودكامه سخن گفت كه همه حقايق را دگرگون ساختند و آلوده بدترين جنايات شدند، سپس مرگشان فرا رسيد و بى آن كه راه توبه به سوى آنها باز باشد به سراى ديگر شتافتند و گرفتار مجازات الهى شدند.

   امام (عليه السلام) در اين بخش، راه نجات را نشان مى دهد تا ديگران گرفتار آن سرنوشت نكبت بار نشوند.

[685]

   نخست مى فرمايد : «اى مردم آن كس كه از خداوند نصيحت بپذيرد، (و اطاعت فرمانش كند) موفّق مى شود و آن كس كه سخن او را دليل و راهنماى خويش قرار دهد، به استوارترين و مستقيم ترين راه هدايت مى گردد» (أَيُّهَا النَّاسُ، إنَّهُ مَنِ اسْتَنْصَحَ اللهَ وُفِّقَ، وَمَنِ اتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِيلاً هُدِيَ (لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ)).

   آرى اين نخستين گام براى هدايت به سوى حق و راه مستقيم است.

   و به دنبال آن به ذكر دليل پرداخته مى فرمايد : «زيرا كسى كه به خدا پناه آورد در امان است و دشمن خدا همواره خائف و ترسان است» (فَإنَّ جَارَ اللهِ آمِنٌ، وَعَدُوَّهُ خَائِفٌ).

   در گام بعد، براى اين كه مردم به نصايح الهى گوش فرا دهند و باد كبر و غرور از سر بيرون كنند و تسليم فرمانش باشند، مى افزايد : «و آن كس كه عظمت خدا را شناخته سزاوار نيست خودرا بزرگ شمرد، زيرا بزرگى كسانى كه از عظمت خدا آگاهند، در اين است كه در برابر او متواضع باشند، و سلامت آنان كه از قدرت (بى انتهاى) او با خبرند اين است كه در برابرش تسليم گردند !» (وَإنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اللهِ أَنْ يَتَعَظَّمَ، فَإنَّ رِفْعَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَهُ، وَسَلاَمَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ يَسْتَسْلِمُوا لَهُ).

   اشاره به اين كه : آنها كه باد غرور و تكبر در سر دارند از عظمت خدا غافلند و آنها كه به قدرت خويش مى نازند از قدرت خدا آگاه نيستند، آن كس كه عظمت و قدرت خدا را بداند مى فهمد كه ما در برابر او هيچ هستيم، با اين حال، كبر و غرور و قدرت نمايى مفهومى ندارد.

   سپس در يك نتيجه گيرى مى فرمايد : «حال كه چنين است از حق فرار نكنيد آن گونه كه شخص سالم از مبتلا به بيمارى جرب فرار مى كند وشخص

[686]

تندرست از مريض گريزان است» (فَلاَ تَنْفِرُوا مِنَ الْحَقِّ نِفَارَ الصَّحِيحِ مِنَ الاَْجْرَبِ، والْبَارِي(1) مِنْ ذِي السَّقَمِ).

   اشاره به اين كه : سلامت و سعادتِ شما در پيروى حق است و گرايش به باطل، نوعى بيمارى و ناتندرستى، ولى مع الاسف ! گروهى گمراه، چنان از حق مى گريزند كه گويى از فرد مبتلا به بيمارى سرايت كننده فرار مى كنند. يا به گفته قرآن « (كَاَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ * فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةِ); آنها از حق گريزانند، گويى گورخران رميده اند كه از مقابل شيرى فرار كرده اند»(2).

   سپس امام (عليه السلام) در گام ديگرى براى هدايت مخاطبان به سوى حق و دورساختن از باطل راه روشنى را پيشنهاد مى كند و مى فرمايد «بدانيد شما هرگز راه حق را نخواهيد شناخت مگر آن كه ترك كنندگان آن را بشناسيد، و هرگز به پيمان قرآن وفادار نخواهيد بود مگر اين كه از كسى كه آن پيمان را شكسته است آگاه شويد، و هرگز به قرآن تمسّك نخواهيد جست مگر اين كه به كسانى كه آن را دور افكنده اند، پى ببريد» (وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الذِي نَبَذَهُ).

   اين در واقع يكى از از طرق شناخت حق و باطل است و مشمول قاعده معروف «تُعْرَفُ الاَْشْيَاءُ بِاضْدَادِها; هر چيزى را با ضد آن مى توان شناخت»، مى باشد. تا انسان بيمار نباشد، معنى سلامتى را نمى فهمد و تا تاريكى را نبيند مفهوم روشنايى را تشخيص نمى دهد.


1. «بارئ» از مادّه «بُرء» (بر وزن قفل) دراصل داراى دو معناست نخست آفريدن و ايجاد كردن است و به همين جهت خدا را بارى مى گويند و ديگر به معناى دور شدن از چيزى است و به همين جهت به معنى سلامتى و دور شدن از بيمارى به كار مى رود و در خطبه بالا معنى دوّم اراده شده است.
2. مدثر، آيه 50 و 51.

[687]

   امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه چنانكه در بالا آمد راهيابى به سوى حق را شناخت تاركان و مخالفان حق شمرده است و به سه گروه اشاره فرموده است : گروهى كه حق را ترك كرده اند، و گروهى كه پيمان قرآن را شكسته اند، و گروهى كه آن را پشت سرافكنده اند، تفاوت اين سه گروه روشن است; بعضى حق را رها مى كنند بى آن كه آن را تحقير كنند بعضى علاوه بر آن به تحقير حق مى پردازند و بعضى ديگر پيمانهاى الهى را مى شكنند، كه ظاهراً اشاره به آيه شريفه قرآن است كه مى فرمايد : « (اَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِّيِثَاقُ الْكِتَابِ أَنْ لاَ يَقُولُوا عَلَى اللهِ إِلاَّ الحَقَّ وَدَرَسُوا مَا فِيهِ); آيا پيمان كتاب خدا از آنها گرفته نشده بود كه بر خدا دروغ نبندند و جز حق نگويند و آنان بارها آن را خوانده بودند»(1).

   گرچه اين آيه به ظاهر در مورد «بنى اسرائيل» است ولى درباره ديگران نيز مى تواند صادق باشد.

   آرى با شناخت اين تاركان حق، و ناقضان پيمانهاى الهى، و تحقيركنندگان كتاب خدا و شناخت اصولى كه بر زندگى آنها حاكم است و مخالفت با آن، مى توان راه حق را پيدا كرد.

   سپس امام (عليه السلام) در آخرين بخش اين خطبه براى كسب اطمينان بيشتر، جهت دست يافتن به حق و درك حقيقتِ مفاهيم قرآن، طريق ديگرى را ارائه مى دهد و آن تمسّك به ذيل عنايت اهل بيت و عترت (عليهم السلام) است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آن را به عنوان يكى از دو شىء گرانمايه كه در ميان امّت به يادگار مى گذارد، شمرده است.

   امام (عليه السلام) در اين بخش مى فرمايد : «اين (آگاهيها) را از اهلش، بياموزيد، زيرا آنها حيات علم و مرگ جهل اند، آنها هستند كه حكمشان شما را از علمشان، آگاه مى سازد، و سكوتشان از منطقشان، و ظاهرشان از باطنشان، آنها نه با دين


1. اعراف، آيه 169.

[688]

خدا مخالفت مى كنند و نه در آن اختلاف دارند، قرآن در ميان آنها شاهدى صادق است و خاموشى سخنگو (و تمام علوم قرآن نزد آنهاست)» (فَالْتَمِسُوا ذلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ، فَإنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَمَوْتُ الْجَهْلِ. هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَصَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ; لاَ يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَلاَ يَخْتَلِفُونَ فِيهِ; فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ، وَصَامِتٌ نَاطِقٌ).

   در اين جمله هاى كوتاه و پر معنا، امام (عليه السلام) ائمه اهل بيت (عليهم السلام) را به اوصافى معرفى مى كند : نخست اين كه : آنها مايه حيات علم و مرگ جهل اند زيرا علوم الهى و سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله) نزد آنهاست هر جا باشند نور افشانى مى كنند و پرده هاى ظلمانى جهل را مى درند، ديگر اين كه : حكم آنها (خواه حكم به معنى داورى باشد و يا حكم به معنى هرگونه دستور و بيان راه حلها) حكايت از علمشان مى كند، و سكوت پرمعنايشان حكايت از منطق و مقصود آنها مى نمايد (زيرا در بسيارى از موارد، سكوت گوياتر از سخن است) و ظاهر آنها آن قدر آراسته و پاك و خالصانه و مخلصانه است كه از درون پاك و خالصشان خبر مى دهد.

   از ويژگيهاى ديگر آنها اين است كه هرگز عملشان بر خلاف دين نيست و در تفسير حقيقت دين، با هم اختلافى ندارند، چرا كه علوم همه آنها از منبع واحدى سرچشمه مى گيرد.

   به همين دليل حقيقت و روح دين و قرآن، در ميان آنهاست و همه چيز را از قرآن مى فهمند و همان گونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در حديث ثقلين فرمود : هيچ گاه جدايى ميان آنها و قرآن نمى افتد و تمسّك به اين دو مسلمين را از گمراهى و ضلالت مى رهاند.

* * *

[689]

نكته

هر چيز را از ضدش بايد شناخت

   راههاى شناخت حق و باطل بسيار است مهم آن است كه انسان تصميم بر شناخت بگيرد و با شجاعت و دقت پيش برود.

   يكى از اين طرق همان است كه مولا على (عليه السلام) در خطبه بالا به آن اشاره فرموده است و آن استفاده از مطالعه اضداد است. هنگامى كه انسان سرنوشت شوم گروهى را مى بيند كه در ميان انواع اشتباهات و خطاها و بدبختيها غوطه ورند به خوبى مى فهمد، كه راه صحيح از راه آنها جداست. و اگر مى خواهد در راه حق گام بگذارد بايد اصولى را كه آنها بر آن تكيه كرده اند رها كند، ادب را از بى ادبان بياموزد و عدالت را از ظالمان، و پاكى را از ناپاكان.

   گاه تصور مى شود كه اين خطبه، با آنچه در عبارت ديگرى از امام (عليه السلام) آمده است كه به «حارث همدانى» فرمود : «إنَّ دِيْنَ اللهِ لاَ يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقِّ فَاعْرِفْ الْحَقَّ تَعْرِفْ اَهْلَه; دين خدا را به وسيله اشخاص نمى توان شناخت بلكه به نشانه هاى روشن حق بايد شناخت بنابراين حق را بشناس تا اهل آن را بشناسى»(1).

   ولى اين هر دو صحيح است اما هر كدام در جايى، در آن جا كه حق به روشنى شناخته مى شود شخصيت افراد رابا معيار آن بايد شناخت، آنها كه با حق هماهنگ ترند درستكار، و آنها كه ناهماهنگ ترند بدكارانند، در اين جا اشخاص را با معيار حق مى شناسيم و آن جا كه افراد به خوبى شناخته شده اند و طريق حق مخفى وناشناخته است بايد حق و باطل را به وسيله آنها از هم تشخيص دهيم،


1. بحار الانوار، جلد 6 صفحه 179.

[690]

مثلاً هنگامى كه عمّار ياسر و ابو جهل را در مقابل هم مى بينيم به خوبى مى دانيم روش عمّار روش حق است وروش هاى ابو جهل ها روش هاى باطلى است.

   گاه، هم شناختن اشخاص مشكل مى شود و هم شناختن حق، در اين جا به دوستان و هواداران آن افراد نگاه مى كنيم اگر فرضاً در شخصيت معاويه شك كرديم و ديديم اطرافيان او جمعى منافق، دنياپرستانى همچون عمروعاص و مطرودان عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و بازماندگان دوران جاهليتند به خوبى مى توان او را شناخت.

   كوتاه سخن اين كه شناخت حق و باطل طرق مختلفى دارد كه در هر مورد بايد از طريق مناسب آن استفاده كرد.

* * *

 

[691]

 

 

خطبه148(1)

 

 

 

وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

في ذكر أهل البصرة

   از سخنان امام (عليه السلام) است كه در مورد اهل بصره و طلحه و زبير ايراد فرموده.

 

خطبه در يك نگاه

   امام (عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه درباره «طلحه و زبير» سخن مى گويد، كه به ظاهر دست اتحاد به هم دادند و بر ضدّ مولا على (عليه السلام) آهنگ جنگ «جمل» كردند، امام (عليه السلام) پرده از اسرار درون آن دو برمى دارد مى فرمايد : گرچه اينها ظاهراً متّحد شده اند ولى اين موقّتى ومقطعى است و هر يك از آنها، اگر به قدرت رسد ديگرى را از پاى درمى آورد.

   در بخش ديگرى از اين خطبه اشاره به «فتنه بصره» و شورش «اصحاب جمل» مى كند و مردم را براى خاموش كردن آتش اين فتنه فرا مى خواند و در پايان به مردم هشدار مى دهد كه مراقب حركات مرموز پيمان شكنان (طلحه و زبير و يارانشان) بوده باشند.


1. «سند خطبه»
اين خطبه را قبل از سيّد رضى «ابو مخنف» در كتاب «جمل» ـ بنا به گفته «ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه ـ آورده است. مرحوم شيخ «مفيد» نيز آن را با تفاوتهايى (بايد توجه داشت اين تفاوتها كم نيست) در كتاب «ارشاد» آورده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 332).

[692]

 

[693]

 

   كُلُّ وَاحِد مِنْهُما يَرجُو الاَْمْرَ لَهُ، وَيَعْطِفُهُ عَلَيْهِ دُونَ صَاحِبِهِ، لاَ يَمُتَّانِ إلَى اللهِ بِحَبْل، وَلاَ يَمُدَّانِ إلَيْهِ بِسَبَب. كُلُّ وَاحِد مِنْهُمَا حَامِلُ ضبٍّ لِصَاحِبِهِ، وَعَمَّا   قَلِيل يُكْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ ! وَاللهِ لَئِنْ أَصَابُوا الِّذي يُرِيدُونَ لَيَنْتَزِعَنَّ هذَا   نَفْسَ هذَا، وَلَيَأْتِيَنَّ هذَا عَلَى هذَا. قَدْ قَامَتِ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، فَأَيْنَ الْمُحْتَسِبُونَ ! فَقَدْ سُنَّتْ لَهُمُ السُّنَنُ، وَقُدِّمَ لَهُمُ الْخَبَرُ. وَلِكُلِّ ضَلَّة عِلَّةٌ، وَلِكُلِّ نَاكِث شَبهَةٌ. وَاللهِ لاَ أَكُونُ كَمُسْتَمِعِ اللَّدْمِ، يَسْمَعُ النَّاعِيَ، وَيَحْضُرُ الْبَاكِيَ، ثُمَّ لاَ يَعْتَبِرُ !

 

ترجمه

    هر يك از آن دو نفر (طلحه و زبير)، اميدوار است كه حكومت به دست او بيفتد و آن را به سوى خود مى كشد، نه به سوى رفيقش، آنها نه به رشته اى (از رشته هاى محكم الهى) چنگ زده اند، و نه به وسيله اى به او نزديك شده اند، بلكه هر يك، بار كينه رفيقش رابر دوش مى كشد، و به زودى پرده از روى آن برداشته خواهد شد !

   به خدا سوگند ! اگر اين دو به آنچه مى خواهند برسند (و حكومت را در دست گيرند)، اين يكى جان ديگرى را مى گيرد، و آن ديگر مى خواهد اين را از ميان بردارد.

   (هم اكنون)، گروه طغيانگر و فتنه انگيز، به پاخاسته اند، كجا هستند پاداش طلبان از خدا ؟ (و مجاهدان مخلص) كه در برابر آنها بايستند و آتش فتنه را خاموش كنند ؟ در حالى كه سنتها براى آنها بيان شده، و از پيش به آنها خبر داده اند.

[694]

   (به يقين) براى هر ضلالتى، علتى است و براى هر پيمان شكنى ، دستاويز و بهانه اى (هرگز فريب اين بهانه ها را نخوريد).

   به خدا سوگند ! من همچون كسى نخواهم بود كه صداى بر سر وسينه كوبيدن سوگواران و نداى خبرگزار مرگ را بشنود، و نزد گريه كنندگان حضور يابد، اما عبرت نگيرد (هرگز در برابر تحركات دشمن غافلگير نخواهم شد).

 

شرح و تفسير

در ظاهر متحدند و در باطن دشمن يكديگر !

   امام در بخش اوّل اين خطبه، اين حقيقت را براى مردم فاش مى كند كه «طلحه و زبير» ـ آتش افروزان جنگ «جمل» ـ انگيزه الهى ندارند، وجز دنياطلبى و رسيدن به حكومت و قدرت، چيزى در سر نمى پرورانند و به همين دليل اگر آنها به پيروزى رسند، هر يك كوشش مى كند، ديگرى را از ميان بردارد، تا به تنهايى حكومت كند، مى فرمايد :

   «هر يك از آن دو (طلحه و زبير) اميدوار است كه حكومت به دست او بيفتد و آن را به سوى خود مى كشد، نه به سوى رفيقش» (كُلُّ وَاحِد مِنْهُما يَرجُو الاَْمْرَ لَهُ، وَيَعْطِفُهُ عَلَيْهِ دُونَ صَاحِبِهِ).

   سپس به ذكر دليل آن پرداخته، مى افزايد : «آنها، نه به رشته اى (از رشته هاى محكم الهى) چنگ زده اند و نه به وسيله اى به او نزديك شده اند، بلكه هر يك بار كينه رفيقش را بر دوش مى كشد، و به زودى پرده از روى آن برداشته خواهد شد !» (لاَ يَمُتَّانِ(1) إلَى اللهِ بِحَبْل، وَلاَ يَمُدَّانِ إلَيْهِ بِسَبَب. كُلُّ وَاحِد


1. «يمتّان» از مادّه «متّ» (بر وزن «خط») در اصل به معنى كشيدن طناب و مانند آن است و از آن جا كه اين امر سبب نزديك شدن دلو يا مانند آن مى شود اين واژه به معنى نزديك شدن و تقرّب جستن نيز آمده است و در خطبه بالا به همين معناست.

[695]

مِنْهُمَا حَامِلُ ضبٍّ(1) لِصَاحِبِهِ، وَعَمَّا قَلِيل يُكْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ).

   «ضب» در اصل به معنى سوسمار است، و عرب معتقد است : اين حيوان، علاوه بر حماقت، بسيار بى عاطفه است تا آن جا كه فرزندان خودرا مى خورد، و به همين دليل ضرب المثلى است در بى عاطفه بودن، امام (عليه السلام) در جمله بالا (حَامِلُ ضبٍّ لِصَاحِبِهِ) از اين ضرب المثل استفاده فرموده و مى گويد : گويى هر كدام از اين دو، سوسمارى را براى ديگرى به ارمغان مى برد و اين تعبير بسيار لطيفى از كينه و عداوت پنهانى آن دو نسبت به يكديگر است.

   در ادامه اين سخن مطلب را بى پرده تر بيان كرده، مى افزايد : «به خدا سوگند ! اگر اين دو به آنچه مى خواهند برسند (و حكومت را در دست گيرند) اين يكى جان ديگرى را مى گيرد و آن ديگر مى خواهد اين را از ميان بردارد» (وَاللهِ لَئِنْ أَصَابُوا الِّذي يُرِيدُونَ لَيَنْتَزِعَنَّ هذَا نَفْسَ هذَا، وَلَيَأْتِيَنَّ هذَا عَلَى هذَا).

   جالب اين كه آنچه را امام (عليه السلام) در جمله بالا درباره «طلحه و زبير» بيان فرموده، در مورد تمام كسانى كه براى رسيدن به حكومت، دست به دست هم مى دهند و ائتلاف مى كنند، ولى انگيزه الهى ندارند، صادق است. آنها تا زمانى با هم متّحدند و مؤتلف، كه به پيروزى نرسيدند; به مجرّد اين كه پيروز شوند، هر كدام سعى در نابودى ديگرى و به دست گرفتن قدرت بلا منازع دارد، شواهد اين معنا در طول تاريخ بشر در هر زمان و هر مكان ديده مى شود، در حالى كه اگر انگيزه ها الهى باشد، همكارى و ائتلاف پايدار مى ماند و اى بسا هر يك تصدّى حكومت را به ديگرى پيشنهاد كند.


1. «ضبّ» معانى متعددى دارد از جمله به معنى «كشيدن آب» و «كينه» و «سوسمار» آمده است.

[696]

   گواه صدق اين گفتار امام (عليه السلام) درباره «طلحه و زبير» امورى است كه در تاريخ «جنگ جمل» حتى پيش از آغاز جنگ و رسيدن به قدرت در ميان آن دو تن آشكار شد، كه در نكته ها به آن اشاره خواهيم كرد إن شاء الله تعالى.

   سپس از آن جا كه اين خطبه قبل از «جنگ جمل» ايراد شده است، امام (عليه السلام)مردم را دعوت به قيام بر ضدّ پيمان شكنان و آتش افروزان جنگ مى كند مى فرمايد : (هم اكنون) «گروه طغيانگر و فتنه انگيز، به پاخاسته اند، كجا هستند پاداش طلبان از خدا (و مجاهدان مخلص ؟) كه در برابر آنها بايستند و آتش فتنه را خاموش كنند در حالى كه سنّت ها براى آنها بيان شده و از پيش به آنها خبر داده اند» (قَدْ قَامَتِ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، فَأَيْنَ الْمُحْتَسِبُونَ(1) ! فَقَدْ سُنَّتْ لَهُمْ السُّنَنُ، وَقُدِّمَ لَهُمُ الْخَبَرُ).

   «فئه باغيه» اشاره به هر گروهى است كه در برابر حق و پيشواى عادل، قيام كند اين سخن هم درباره «اصحاب جمل» صادق است وهم درباره دار ودسته «معاويه»، چرا كه همه در مقابل حق قيام كردند و لذا درباره «عمّار» كه در جنگ «صفّين» به وسيله لشكر «معاويه» شهيد شد، در كلمات پيامبر (صلى الله عليه وآله) از قبل آمده است : «يَا عَمَّارُ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ; اى عمار ! گروه ياغى و طاغى تو را به قتل خواهند رساند»(2).

   واژه «مُحْتَسِبُونَ»، اشاره به كسانى است كه خالصانه و براى خدا كار


1. «محتسب» از مادّه «حسبه» به معنى كار براى خدا انجام دادن و اجر و پاداش تنها از او خواستن است. واژه «محتسب» گاه به معنى مأمورى كه از طرف حكومت، نظارت بر اجراى احكام دين مى كرد آمده است شايد از اين جهت كه اين كار را با انگيزه الهى انجام مى داد، يا هدفش رسيدگى به حساب كار مردم بود.
2. اين روايت در بسيارى از منابع اهل سنت آمده است از جمله «مسند احمد حنبل» و «صحيح مسلم» و «طبقات ابن سعد» ومنابع فراوان ديگر. (به احقاق الحق، جلد 8 صفحه 422 مراجعه فرماييد).

[697]

مى كنند، به جهاد مى روند زيرا زحمات خودرا به حساب خدا مى گذارند و چشم اميد به ثواب و پاداش او دارند.

   جمله «قَدْ سُنَّتْ لَهُمْ السُّنَنُ»، اشاره به اين است كه در سنتهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله)راه روشهاى لازم براى قيام در برابر ياغيان و باغيان ارائه شده است و جمله «وَقُدِّمَ لَهُمُ الْخَبَرُ» (از پيش به آنها خبر داده شده است) اشاره به حديث پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است كه به ياران خود فرمود : «با گروه «ناكثين» (پيمان شكنان) و «قاسطين» (ظالمان) و «مارقين» (از دين برگشته ها) پيكار كنيد»(1).

   بنابراين با توجه به آشكار بودن گمراهى گروه فتنه انگيز، و روشن بودن سنتهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) در برابر اين گونه افراد، و پيش بينى سريعى كه در كلام پيامبر (صلى الله عليه وآله) درباره آنها شده، جاى ابهامى باقى نمى ماند و هر مؤمنِ مخلصى بايد در برابر آنها بايستد.

   و در ادامه اين سخن مى افزايد : (به يقين) «براى هر ضلالتى، علّتى است و براى هر پيمان شكنى، دست آويز و بهانه اى !» (وَلِكُلِّ ضَلَّة عِلَّةٌ، وَلِكُلِّ نَاكِث شُبهَةٌ).

   به يقين امام (عليه السلام) نمى خواهد در اين سخنان، خطاهاى آشكار و اعمال زشت و نادرست «طلحه و زبير» را توجيه كند، بلكه مى خواهد به اين حقيقت اشاره فرمايد، كه گمراهيها بى علّت نيست و علّت آنها غالباً اختيارى است، هواى نفس، دنياپرستى، جاه طلبى، خودكامگى و كبر و غرور و حسد، عامل اصلى بسيارى از گمراهيهاست و اين معنا درباره «طلحه و زبير» كاملاً آشكار است.

   وجمله «لِكُلِّ نَاكِث شَبهَةٌ»، اشاره به اين است كه هر پيمان شكنى معمولاً دستاويز و بهانه اى براى خود درست مى كند، تا عوام را بفريبد، و به دنبال خود بكشاند، همان گونه كه «طلحه و زبير» خون «عثمان» را بهانه و دستاويز خود


1. تاريخ بغداد، جلد 13 صفحه 187 طبع دار الفكر.

[698]

قرار داده بودند تا به اين بهانه كه خليفه پيغمبر (صلى الله عليه وآله) مظلوم كشته شده، گروهى از عوام را بر ضدّ على (عليه السلام) بشورانند و به خواسته هاى هوس آلود، و جاه طلبانه خويش دست پيدا كنند، در حالى كه خودشان از عوامل قتل «عثمان» بوده اند، همان گونه كه در خطبه 137 خوانديم كه امام (عليه السلام) درباره «طلحه و زبير و معاويه» فرمود : «وإِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَدَماً هُمْ سَفَكُوُه; آنها حقى را مطالبه مى كنند، كه خود آن را ترك گفتند، و خونى را كه خود ريختند».

   تعبير به «ناكث» (پيمان شكن) اشاره به «طلحه و زبير» كه آنها نخست با على (عليه السلام) بيعت كردند و پيمان وفادارى بستند و سپس آن را شكستند.

   و در پايان اين كلام اشاره به اين نكته مهم مى كند كه، بايد مراقب باشيم از سوى دشمن غافلگير نشويم، مى فرمايد : «به خدا سوگند ! من همچون كسى نخواهم بود كه صداى بر سر و سينه كوبيدن (عزاداران)، و نداى خبرگزار مرگ را بشنود، و نزد گريه كنندگان حضور يابد، اما عبرت نگيرد» (وَاللهِ لاَ أَكُونُ كَمُسْتَمِعِ اللَّدْمِ(1)، يَسْمَعُ النَّاعِيَ، وَيَحْضُرُ الْبَاكِيَ، ثُمَّ لاَ يَعْتَبِرُ).

   اشاره به اين كه : يك رهبر بيدار و هوشيار، نمى تواند از تحركاتى كه در گوشه و كنار كشور مى گذرد غافل بماند، صداى ناله مظلومان را نشنود و بسيج نيروهاى شيطانى را نبيند.