فصل يازدهم
آمادگيهاى لازم براى پرورش فضائل اخلاقى
اضافه بر آنچه تاكنون براى پيشرفتبرنامه تهذيب اخلاق گفتهايم، امور ديگرى وجود دارد كهتاثير بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقويت اصول فضائل در وجود آدمى دارد كه از جملهامور زير را مىتوان برشمرد:
1- پاك بودن محيط
بىشك وضع محيط اجتماعى زندگى انسان اثر فوقالعادهاى در روحيات و اعمال او دارد چراكه انسان بسيارى از صفات خود را از محيط كسب مىكند. محيطهاى پاك غالبا افراد پاكپرورش مىدهد و محيطهاى آلوده غالبا افراد آلوده.
درست است كه انسان مىتواند در محيط ناپاك، پاك زندگى كند و بعكس در محيطهاى پاكسير ناپاكى را طى كند و به تعبير ديگر، شرايط محيط علت تامه در خوبى و بدى افراد نيستولى تاثير آن را به عنوان يك عامل مهم زمينه ساز نمىتوان انكار كرد.
ممكن است كسانى قائل به جبر محيط باشند - همانگونه كه هستند - ولى ما هر چند جبررا در تمام اشكالش نفى مىكنيم اما تاثير قوى عوامل زمينه ساز را هرگز انكار نخواهيم كرد.
با اين اشاره كوتاه به قرآن باز مىگرديم و آياتى را كه درباره تاثير محيط در شخصيت انسان بهدلالت مطابقى يا به اصطلاح التزامى سخن مىگويد، مورد بحث قرار مىدهيم:
1- والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لايخرج الانكدا كذلك نصرف الآيات لقوميشكرون (سوره اعراب، آيه58)
2- وجاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى اجعللنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون (سوره اعراف، آيه138)
3- وقال نوح رب لاتذر على الارض من الكافرين ديارا - انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدواالافاجرا كفارا (سوره نوح، آيات26 و27)
4- يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون (سوره عنكبوت، آيه56)
5- ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنا مستضعفين فىالارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنم وساءت مصيرا(سوره نساء، آيه97)
ترجمه:
1- سرزمين پاكيزه (و شيرين) گياهش به فرمان پروردگار مىرويد; اما سرزمينهاى بدطينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بىارزش از آن نمىرويد; اين گونه آيات (خود) را براىآنها كه شكر گزارند، بيان مىكنيم.
2- و بنىاسرائيل را (سالم) از دريا عبور داديم (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كهاطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنىاسرائيل) به موسىگفتند: «تو هم براى ما معبودى قرار ده همانگونه كه آنها معبودان (و خدايانى) دارند!» گفت: «شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد!»
3- نوح گفت: «پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها راباقى بگذارى، بندگانت را گمراه مىكنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمىآوردند!»
4- اى بندگان من كه ايمان آوردهايد! زمين من وسيع است، پس تنها مرا بپرستيد (و دربرابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد!)
5- كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كردهبودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بوديد؟(و چرا با اين كه مسلمان بوديد، در صف كفارجاى داشتيد؟!)» گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم.» آنها [فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند.
تفسير و جمعبندى
در نخستين آيه تاثير محيط در اعمال و افعال انسان به صورت لطيفى بيان شده است.
توضيح اين كه: مفسران بزرگ در تفسير اين آيه بيانات گوناگونى دارند.
بعضى گفتهاند منظور اين است كه آب زلال و حى همچون قطرات باران بر سرزمين دلهافرو مىريزد; دلهاى پاك آن را مىپذيرد و گلهاى زيباى معرفت و ميوههاى لذتبخش تقوا وطاعت از آن مىرويد در حالى كه دلهاى ناپاك و آلوده واكنش مناسبى نشان نمىدهند; پساگر مىبينيم عكسالعمل همه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات اسلام يكسان نيست، اين بهخاطر نقص در فاعليت فاعل، نمىباشد بلكه اشكال در قابليت قابل است. (1)
ديگر اين كه، هدف از بيان اين مثال اين است كه هميشه نيكيها و خوبيها را از محلمناسبش طلب كنيد چرا كه تلاش و كوشش در محلهاى نامناسب چيزى جز هدر دادننيروها محسوب نمىشود. (2)
احتمال سومى كه در تفسير اين آيه وجود دارد و مىتواند براى بحث ما مورد استفاده قرارگيرد اين است كه: در اين مثال انسانها به گياهان تشبيه شدهاند و محيط زندگى آنها بهزمينهاى شور و شيرين; در يك محيط آلوده، پرورش انسانهاى پاك مشكل است هر چندتعليمات قوى و مؤثر باشد، همانگونه كه قطرات حياتبخش باران هرگز در شوره زار سنبلنمىروياند. به همين دليل، براى تهذيب نفوس و تحكيم اخلاق صالح بايد به اصلاح محيطاهميت فراوان داد.
البته تفسيرهاى سه گانه بالا هيچ گونه منافات با هم ندارد; ممكن است تمثيل فوق ناظر بههمه اين تفسيرها باشد.
آرى! محيط اجتماعى آلوده، دشمن فضائل اخلاقى است; در حالى كه محيطهاى پاكبهترين و مناسبترين فرصت را براى تهذيب نفوس دارد.
در حديث معروفى از پيغمبر اكرم مىخوانيم كه روزى ياران خود را مخاطب ساخته و فرمود:«اياكم وخضراء الدمن، قيل يارسول الله ومن خضراء الدمن قال صلى الله عليه و آله: المرئةالحسناء فى منبت السوء; از گياهان (زيبايى كه) بر مزبلهها مىرويد بپرهيزيد! عرض كردنداى رسولخدا! گياهان زيبايى كه بر مزبلهها مىرويد اشاره به چه كسى است; فرمود: زنزيبايى كه در خانواده (و محيط) بد پرورش يافته!» (3)
اين تشبيه بسيار گويا مىتواند اشاره به تاثير محيط خوب و بد در شخصيت انسان باشد و يااشاره به مساله وراثتبه عنوان يك وسيله زمينهساز و يا هر دو.
در آيهدوم سخن از قوم بنىاسرائيل است كه سالها تحت تعليمات روحانى و معنوى موسىعليه السلام در زمينه توحيد و ساير اصول دين قرار داشتند و معجزات مهم الهى را همچونشكافته شدن دريا و نجات از چنگال فرعونيان، بطور خارقالعاده با چشم خود ديدند; اماهمين كه در مسير خود به سوى شام و سرزمينهاى مقدس، با گروهى بتپرستبرخوردكردند، چنان تحت تاثير اين محيط ناسالم قرار گرفتند كه صدا زدند: «يا موسى اجعل لنا الهاكما لهم آلهة; اى موسى براى ما بتى قرار بده همانگونه كه آنها داراى معبودان و بتها هستند!»
موسى از اين سخن بسيار متعجب و خشمگين شد و گفت: «به يقين شما جمعيتى جاهل ونادان هستيد! (قال انكم قوم تجهلون)
سپس بخشى از مفاسد بتپرستى را براى آنها شرح داد.
و عجب آن كه بنىاسرائيل بعد از توضيحات صريح موسى عليه السلام نيز اثر منفى آنمحيط مسموم در آنها باقى بود، بطورى كه سامرى توانست از غيبت چند روزه موسى عليهالسلام استفاده كند و بت طلائى خود را بسازد و اكثريت آن گروه نادان را به دنبال خودبكشاند و از توحيد به شرك و بتپرستى ببرد.
اين موضوع بخوبى نشان مىدهد كه محيطهاى ناسالم تا چه حد مىتواند در مسائل اخلاقىو حتى عقيدتى اثر بگذارد; شك نيست كه بنىاسرائيل پيش از مشاهده اين گروه بتپرست،زمينه فكرى مساعدى در اثر زندگى مداوم در ميان مصريان بتپرست، براى اين موضوعداشتند ولى مشاهده آن صحنه تازه به منزله جرقهاى بود كه زمينههاى قبلى را فعال كرد; وبه هر حال، همه اينها دليل بر تاثير محيط در افكار و عقائد انسان است.
در سومين آيه كه از زبان حضرت نوح به هنگام نفرين بر قوم بتپرست مىباشد، شاهد وگواه ديگرى بر تاثير محيط در اخلاق و عقائد انسان است.
نوح، نفرين خود را درباره نابودى آن قوم كافر با اين جمله تكميل كرد، و در واقع نفرين خودرا مستدل كرد; عرض كرد: «خداوندا اگر آنها را زنده بگذارى، بندگانت را گمراه و جز نسلىفاجر و كافر به وجود نمىآيد! (انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الا فاجرا كفارا)
هم نسل امروز آنها كافر و منحرف است و هم نسلهاى آينده كه در اين محيط پرورش مىيابد،آلوده مىشوند.
در چهارمين و پنجمين آيه، سخن از لزوم هجرت از محيطهاى آلوده است; در چهارمين آيهخداوند بندگان با ايمان خود را مخاطب ساخته و مىگويد: «زمين من گسترده است تنها مرابپرستيد (تسليم فشار دشمن نشويد و در محيط آلوده نمانيد) (يا عبادى الذين آمنوا انارضى واسعة فاياى فاعبدون)
و در پنجمين آيه، به كسانى كه ايمان آوردهاند و هجرت نكردهاند هشدار مىدهد و مىگويدعذر آنها در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست; مضمون آيه چنين است: «كسانى كه فرشتگانقبض ارواح، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند; به آنها گفتند شما درچه حالى بوديد (و چرا با اينكه مسلمان بوديد در صف كفار جاى داشتيد) آنها در پاسخگفتند ما در زمين خود تحت فشار بوديم فرشتگان گفتند مگر سرزمين خداوند پهناور نبودچرا هجرت نكرديد آنها (عذرى نداشتند و به عذاب الهى گرفتار شدند) جايگاهشان جهنم وسرانجام بدى دارند (ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنامستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنموساءت مصيرا)
اصولا مساله هجرت كه از اساسىترين مسائل در اسلام است تا آنجا كه تاريخ اسلام بر پايه آنبنياد شده، فلسفههائى دارد كه يكى از مهمترين آنها فرار از محيط آلوده و نجات از تاثيراتسوء آن است.
هجرت، بر خلاف آنچه بعضى مىپندارند، مخصوص آغاز اسلام نبوده بلكه در هر عصر وزمانى جارى است كه اگر مسلمانان در محيطهاى آلوده به شرك و كفر و فساد باشند و عقائديا اخلاق آنها به خطر بيفتد، بايد از آنجا مهاجرت كنند. در حديثى از پيامبراكرم صلى اللهعليه و آله مىخوانيم: «من فربدينه من ارض الى ارض وان كان شبرا من الارض استوجبالجنة وكان رفيق محمد صلى الله عليه و آله وابراهيم عليه السلام ; كسى كه براى حفظ آئينخود از سرزمينى به سرزمين ديگر - اگر چه به اندازه يك وجب فاصله داشته باشد - مهاجرتكند، مستحق بهشت مىگردد و همنشين محمد صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام(دو پيامبر بزرگ مهاجر) خواهدبود! (4)
تكيه بر مقدار شبر (مقدار يك وجب) دليل بر اهميت فوقالعاده اين مساله است كه به هرمقدار و در هر عصر و زمان مهاجرت انجام گيرد، هماهنگى با پيامبراسلام صلى الله عليه و آلهو ابراهيم عليه السلام حاصل خواهد شد.
كوتاه سخن اين كه، در هر عصر و زمان، محيط در ساختن شخصيت و اخلاق انسانها مؤثربوده است و پاكى و يا ناپاكى محيط، عامل تعيين كنندهاى محسوب مىشود; هر چند مساله،جنبه جبرى ندارد. بنابراين، براى پاكسازى اخلاق و پرورش ملكات فاضله، يكى از مهمترينامورى كه بايد مورد توجه قرار گيرد، مساله پاكسازى محيط است.
و اگر محيط به قدرى آلوده باشد كه نتوان آن را پاك كرد، بايد از چنين محيطى مهاجرتنمود.
آيا هنگامى كه حيات مادى انسان در يك محيط به خاطر آلودگى به خطر بيفتد، از آن جاهجرت نمىكند؟ پس چرا هنگامى كه حيات معنوى و اخلاقى او كه از حيات مادىارزشمندتر استبه خطر افتد، به عذر اين كه اين جا زادگاه من است، تن به انواع آلودگيهاىخود و خانواده و فرزندانش بدهد و مهاجرت نكند!
بر تمام علماى اخلاق لازم است كه براى پرورش فضائل اخلاقى برنامههاى مؤثرى براىپاكسازى محيط بينديشند; چرا كه بدون آن، كوششهاى فردى و موضعى كم اثر خواهد بود.
2- نقش معاشران و دوستان
موضوع ديگرى كه تاثير عميق آن به تجربه ثابتشده و همه علماى اخلاق و تعليم و تربيتاتفاق نظر دارند، مساله معاشرت و دوستى است. غالبا دوستان و معاشران ناباب و آلوده سببآلودگى افراد پاك شدهاند; عكس آن نيز صادق است، زيرا بسيارى از افراد پاك و قوىالارادهتوانستهاند بعضى از معاشران ناباب را به پاكى و تقوا دعوت كنند. با اين اشاره به قرآن بازمىگرديم و اشاراتى را كه قرآن به اين مساله دارد با هم مىشنويم:
1- ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين - وانهم ليصدونهم عن السبيلويحسبون انهم مهتدون - حتى اذا جاءنا قال ياليتبينى وبينك بعد المشرقين فبئس القرين. (5)
2- قال قائل منهم انى كان لى قرين - يقول اءنك لمن المصدقين - اءذامتنا وكنا ترابا وعظامااءنالمدينون - قال هل انتم مطلعون - فاطلع فراه فى سواء الجحيم - قال تالله ان كدتلتردين - ولولا نعمة ربى لكنت من المحضرين. (6)
3- ويوم يع-ض الظالم على يديه ي-قول يال-يتنى ات-خذت مع الرسول سبيلا - يا ويلتىليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - لقد اضلنى عن الذكر بعد اذجآءنى وكان الشيطان للانسان خذولا. (7)
ترجمه:
1- و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را به سراغ او مىفرستيم پس همواره قريناوست - و آنها [ شياطين] اين گروه را از ياد خدا باز مىدارند در حالى كه گمان مىكنندهدايتيافتگان حقيقى آنها هستند! - تا زمانى كه (در قيامت) نزد ما حاضر شود مىگويد: اىكاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود; چه بد همنشينى بودى!
2- كسى از آنها مىگويد: «من همنشينى داشتم - كه پيوسته مىگفت آيا (به راستى) تو اينسخن را باور كردهاى - كه وقتى ما مرديم و به خاك و استخوان مبدل شديم، (بار ديگر) زندهمىشويم و جزا داده خواهيم شد؟! - (سپس) مىگويد آيا شما مىتوانيد از او خبرى بگيريد؟- اينجاست كه نگاهى مىكند، ناگهان او را در ميان دوزخ مىبيند - مىگويد: به خدا سوگندنزديك بود مرا (نيز) به هلاكتبكشانى! - و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نيز از احضارشدگان (در دوزخ) بودم!
3- و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دستخود را (از شدت حسرت) به دندان مىگزد ومىگويد: «اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم! - اى واى بر من، كاش فلان (شخصگمراه) را دوستخود انتخاب نكرده بودم! - او مرا از ياد آورى (حق) گمراه ساختبعد از آنكه (ياد حق) به سراغ من آمده بود!» و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است!
تفسير و جمعبندى
نخستين آيات كه در بالا آمد گرچه درباره همنشينى شيطان با غافلان از ياد خداست، ولىتاثير همنشين بد در اخلاقيات و در سرنوشت هر انسانى روشن مىسازد.
نخست مىفرمايد: «هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را بر او مسلط مىسازيم كههمواره قرين و همنشين او باشد! (ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين) (8)
سپس نقش اين قرين سوء (همنشين بد) را چنين بيان مىكند كه آنها، يعنى شياطين، راههدايت و حركتبه سوى خداوند را به روى آنها مىبندد و آنها را از رسيدن به اين هدفمقدس باز مىدارد و غمانگيزتر، اين كه در عين گمراهى گمان مىكنند كه هدايتيافتهاند!(وانهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون)!
سپس به نتيجه آن پرداخته و مىگويد: روز قيامت كه همه در محضر الهى حاضر مىشوند وپردهها كنار مىرود و حقايق فاش مىشود، اين انسان گمراه خطاب به دوست اغواگرشيطانش كرده، مىگويد اى كاش فاصله ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چههمنشين بدى هستى! (حتى اذا جاءنا قال يال-يتب-ينى وبين-ك بع-دالمشرقين فبئسالقرين)
از اين تعبيرات بخوبى استفاده مىشود كه همنشين بد مىتواند انسان را بكلى از راه خدامنحرف سازد; پايههاى اخلاق را بر روى او ويران كند و واقعيتها را چنان دگرگون نشان دهدكه انسان در عين گمراهى خود را در زمره هدايتيافتگان ببيند; و به يقين در چنين حالىامكان هدايت و بازگشتبه صراط مستقيم غير ممكن است; و زمانى بيدار مىشود و به هوشمىآيد كه راه برگشتبكلى بسته شده; حتى از تعبير آيه استفاده مىشود كه اين همنشينانبد در آن زندگى ابدى نيز با او هستند و چه دردآور است كه انسان كسى را كه مايه بدبختى اوشده هميشه در برابر خود ببيند و به او گفته شود بيهوده آرزوى جدا شدن از او را مكن شما باهم سرنوشت مشتركى داريد! (ولن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فىالعذاب مشتركون). (9)
شبيه آيات فوق، آيه25 سوره فصلت مىباشد كه مىگويد: «وقيضنا لهم قرنآء فزينوا لهم مابين ايديهم وما خلفهم وحق عليهم القول فىامم قدخلت من قبلهم من الجن والانس انهمكانوا خاسرين; ما براى آنها همنشينانى (زشتسيرت) قرار داديم كه زشتيها را از پيش رو وپشتسر آنها در نظرشان جلوه دادند; و فرمان الهى درباره آنان تحقق يافت و به سرنوشتاقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند; آنها مسلما زيانكار بودند!»
در بخش دوم از اين آيات، از كسانى سخن مىگويد كه همنشين بدى داشتند كه پيوسته درگمراهى آنها مىكوشيدند ولى آنها به لطف و رحمت الهى و با تلاش و كوشش توانستهاندخود را از چنگال وسوسه آنها رهائى بخشند در حالى كه تا لب پرتگاه پيش رفته بودند; دراينجا نيز سخن از تاثير فوقالعاده همنشين بد در شكلگيرى عقائد و اخلاق انسان است ولىدر عين حال چنان نيست كه انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و كوشش، خويشتن رانجات دهد; مىفرمايد: در روز قيامتبعضى از بهشتيان به بعضى ديگر مىگويد من در دنياهمنشينى داشتم كه پيوسته به من مىگفت آيا به راستى تو اين سخن را باور كردهاى كهوقتى ما مرديم و خاك شديم و استخوان پوسيده شديم، بار ديگر زنده مىشويم و به جزاىاعمال خود مىرسيم (ولى من به فضل الهى تسليم وسوسههاى او نشدم و در ايمان خود ثابتقدم ماندم!)
(فاقبل بعضهم على بعض يتسآءلون - قال قائل منهم انى كان لى قرين - يقول ءانك لمنالمصدقين - ءاذامتنا وكنا ترابا وعظاما ءانالمدينون) (10)
در اين هنگام او به فكر همنشين نااهل قديمى خود مىافتد و به جستجو برمىخيزد و ازهمان اوج بهشت نگاهى به سوى دوزخ مىافكند و ناگهان او را در وسط جهنم مىبيند(فاطلع فراه فى سوآء الحجيم)
به او مىگويد به خدا سوگند نزديك بود مرا نيز به هلاكتبكشانى و همچون خودت بدبختكنى و اگر لطف الهى و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نيز امروز در آتش دوزخاحضار مىشدم (قال تالله ان كدت لتردين ولولا نعمت ربى لكنت من المحضرين).
مجموع اين آيات بخوبى نشان مىدهد كه همنشين بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ مىبرد واگر ايمان قوى و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط مىكند!
در سومين بخش از آيات مورد بحث، سخن از تاسف و تاثر عميق ستمگران در قيامت استكه از انتخاب دوستان ناباب تاسف مىخورند; چرا كه عامل اصلى بدبختى خود را در رفاقتباآنان مىبينند; مىفرمايد: و (به خاطر آور) روزى را كه ظالم دستخويش را از (شدتحسرت) به دندان مىگزد و مىگويد: اى كاش (با رسولخدا) راهى برگزيده بودم! اى واى برمن! كاش فلان (شخص گمراه) را دوستخود انتخاب نكرده بودم! او مرا از يادآورى (حق)گمراه ساختبعد از آن كه (ياد حق) به سراغ من آمده بود! و شيطان هميشه خوار كنندهانسان بوده است! (ويوم يعض الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا - ياويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - لقد اضلنى عن الذكر بعد اذجآءنى وكان الشيطان للانسانخذولا)
به اين ترتيب، ستمگران در قيامت، نخست از ترك رابطه با پيامبر شديدا اظهار تاسفمىكنند، و سپس از ايجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد; و بعد با صراحت، عامل اصلى گمراهىخود را همين دوستان منحرف و آلوده معرفى مىكنند! و حتى تاثير آنها را بالاتر از تاثيرپيامهاى الهى (البته در بيمار دلان) مىشمرند; و از تعبير آخرين آيه، استفاده مىشود كهدوستان بد جزء لشكر شيطانند; و يا به تعبير ديگر، از شياطين انس محسوب مىشوند.
قابل توجه اينكه، در اين آيات تاسف اين گروه را با جمله «يعض الظالم على يديه; ظالم هر دودستخود را به دندان در آن روز مىگزد» بيان فرموده; و اين آخرين مرحله تاسف است; و ايندر موارد ضعيفتر، انسان انگشتخود را به دندان مىگيرد و در مرحله بالاتر، پشت دست را بهدندان مىگزد و در مراحل شديد هر دو دستخود را يكى بعد از ديگرى به دندان مىگزد; ودر حقيقت اين يك نوع انتقام گيرى از خويشتن است كه چرا كوتاهى كردم و با دستخودوسائل بدبختى خويش را فراهم كردم!
آنچه از آيات فوق و بعضى از آيات ديگر قرآن بخوبى استفاده مىشود اين است كه دوستان ومعاشران و همنشينان در سعادت و شقاوت انسان تاثير فوقالعادهاى دارند; نه تنها اخلاق ورفتار افراد را تحت تاثير قرار مىدهند، كه در شكلگيرى عقائد آنها مؤثرند; اينجاست كه يكاستاد اخلاق بايد همواره با دقت تمام افراد تحت تربيتخود را از اين نظر مورد توجه قراردهد; مخصوصا در عصر و زمان ما كه نشر وسائل فساد از طريق دوستان ناباب به صورتوحشتناكى در آمده و يكى از سرچشمههاى اصلى انواع انحرافات را تشكيل مىدهد.
نقش معاشران در روايات اسلامى
در اين زمينه احاديثبسيار گويايى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهمالسلام به ما رسيده است.
در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا آنجا به اين مساله اهميت داده شده كهمىفرمايد: «انسان بر همان دينى است كه دوست و رفيقش از آن پيروى مىكند; المرء علىدين خليله وقرينه» (11)
همين معنى را امام صادق عليه السلام با استفاده از كلام پيامبر به گونه ديگرى بيان كردهاست; مىفرمايد: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند الناس كواحد منهم قالرسول الله صلى الله عليه و آله: المرء على دين خليله وقرينه; با بدعتگذاران رفاقت نكنيد و باآنها همنشين نشويد كه نزد مردم همچون يكى از آنها خواهيد بود! رسولخدا فرمود: انسانپيرو دين دوست و رفيقش مىباشد!» (12)
همين معنى در حديث ديگرى از امام علىبنابىطالب عليهما السلام به صورت تاثير متقابلبيان شده است; مىفرمايد: «مجالسة الاخيار تلحق الاشرار بالاخيار ومجالسة الابرار للفجارتلحق الابرار بالفجار; همنشينى با خوبان، بدان را به خوبان ملحق مىكند; و همنشينى نيكانبا بدان، نيكان را به بدان ملحق مىسازد!» و در ذيل اين حديث جمله پرمعنى ديگرى آمده،مىفرمايد: «فمن اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه; كسى كه وضع او برشما مبهم باشد، و از دين او آگاه نباشيد، نگاه به دوستان و همنشينانش كنيد (اگر همنشينبا دوستان خداست او را از مؤمنان بدانيد; و اگر با دشمنان حق است، او را از بدان بدانيد!) (13)
در بعضى از روايات اين معنى با تشبيه روشنى بيان شده مىفرمايد: «صحب-ة الاش-رارتكسب الشر كالريح اذا مرت بالنتن حملت نتنا; همنشينى با بدان موجب بدى مىگردد;همچون بادى كه از جايگاه متعفن و آلوده مىگذرد; بوى بد را با خود مىبرد. (14)
از تعبيرات بالابخوبى استفادهمىشود همانگونه كهمعاشرت با بدان زمينههاى بدى رافراهممىسازد،معاشرت با نيكان نور هدايت و فضائل اخلاقى را در دل انسان مىافزوزد.
در حديثى از اميرمؤمنان مىخوانيم: «عمارة الق-لوب فى معاشرة ذوى العقول; آبادى دلها درمعاشرت با صاحبان عقل و خرد است!» (15)
و در تعبير ديگرى از همان حضرت آمده است: «معاشرة ذوى الفضائل حياة القلوب;همنشينى با ارباب فضيلت، مايه حيات دلها است!» (16)
تاثير مجالست و همنشينى و روحيات دوستان در انسان به اندازهاى است كه در حديثى ازحضرت سليمان عليه السلام مىخوانيم: «لاتحكموا على رجل بشىء حتى تنظروا الى منيصاحب فانما يعرف الرجل باشكاله واقرانه; وينسب الى اصحابه واخدانه; درباره كسى قضاوتنكنيد تا نگاه كنيد با چه كسى همنشين است; چرا كه انسان را به وسيله دوستان وهمنشينهايش مىتوان شناخت; و او نسبتى با اصحاب و يارانش دارد.» (17)
در حديث جالبى از لقمان حكيم در باب نصايحى كه به فرزندش مىكرد، مىخوانيم: «يابنىصاحب العلماء، واقرب منهم، وجالسهم وزرهم فى بيوتهم، فلعلك تشبههم فتكون معهم;فرزندم با دانشمندان دوستى كن! و به آنها نزديك باش! و همنشينى كن! و به زيارت آنها درخانههايشان برو! باشد كه شبيه آنها شوى، و با آنها (در دنيا و آخرت) باشى!» (18)
كوتاه سخن اينكه، در احاديث اسلامى، تعبيرات فراوان پرمعنايى در زمينه تاثير و تاثردوستان از يكديگر و شباهت اخلاقى آنها با هم، مىخوانيم كه اگر تمام آنها گرد آورى شود،بحث مشروحى را تشكيل مىدهد.
براى حسن ختام، اين سخن را با حديث كوتاه و پرمعنايى از على عليه السلام پايان مىدهيم;امام در وصايايش به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود:
«قارن اهل الخير، تكن منهم، وباين اهل الشر تبن عنهم; با نيكان قرين و همنشين باش تا ازآنها شوى! و از بدان جدايى اختيار كن تا (از بديها) جدا شوى!» (19)
تاثير معاشرت در تحليلهاى منطقى
مىگويند: بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است; در موضوع مورد بحث، مشاهدهنمونههاى عينى كه معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مىشود، و معاشرت بانيكان در پاكسازى روح و جان انسان اثر مىگذارد، بهترين دليل براى بحث مورد نظر است.
اين تشبيه قديمى، كه اخلاق زشت و بد همانند بيماريهاى واگيردار است، كه بسرعتبهنزديكان و همنشينان سرايت مىكند، تشبيه صحيح گويايى است، مخصوصا در مواردى كه براثر كمى سن و سال يا كمى معلومات و يا سستى ايمان و اعتقاد مذهبى، زمينههاى روحىبراى پذيرش اخلاق ديگران آماده است، معاشرت اين گونه افراد با افراد آلوده سم مهلك وكشندهاى است.
بسيار ديده شده است كه سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بكلى دگرگون شده، ومسير زندگانى آنها تغيير يافته است; و اين امر دلائل مختلفى از نظر روانى دارد:
1- از جمله مسائلى كه روانكاوان در مطالعات خود به آن رسيدهاند وجود روح محاكات درانسانها است; يعنى، افراد، آگاهانه يا ناآگاه، آنچه را در دوستان و نزديكان خود مىبينند،حكايت مىكنند; افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافيان خود مىپاشند و «افسرده دلافسرده كند انجمنى را».
افراد مايوس، دوستان خود را مايوس، و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مىآورند، وهمين امر سبب مىشود كه دوستان با سرعت در يكديگر تاثير بگذارند.
2- مشاهده بدى و زشتى و تكرار آن، از قبح آن مىكاهد و كم كم به صورت يك امر عادى درمىآيد; و مىدانيم يكى از عواملمؤثر در ترك گناه و زشتيها، احساس قبح آن است.
3- تاثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است; و دوستان بد همنشينان خود را معمولا زيربمباران تلقينات مىگيرند و همين امر سبب مىشود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان،تزيين يابد و حس تشخيص را بكلى دگرگون سازد.
4- معاشرت با بدان، حس بدبينى را در انسان، تشديد مىكند و سبب مىشود كه نسبتبههمه كس بدبين باشد، و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است.در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: «مجالسة الاشرار تورث سوء الظنبالاخيار; همنشينى با بدان موجب بدبينى به نيكان مىشود.» (20)
حتى در حديثى، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده، پيامبراكرم صلى الله عليه وآله در اين حديث مىفرمايد: «اربع يمتن القلب... ومجالسة الموتى; فقيل له يارسولالله وماالموتى؟ قال صلى الله عليه و آله: كل غنى مسرف; چهار چيز است كه قلب انسان رامىميراند... از جمله همنشينى مردگان است، عرض شد: منظور از مردگان كيست اىرسولخدا! فرمود: هر ثروتمند اسرافكارى است.» (21)
روشنى اين موضوع، يعنى سرايتحسن و قبح اخلاقى از دوستان به يكديگر سبب شده كهشعرا و ادبا، نيز در اشعار خود هر كدام به نوعى درباره اين مطلب داد سخن بدهند.
در يك جا مىخوانيم:
كم نشين با بدان كه صحبتبدگر چه پاكى، تو را پليد كندآفتاب ار چه روشن است آن راپارهاى ابر ناپديد كند
در جاى ديگر آمده است:
با بدان كم نشين كه بدمانىخو پذير است نفس انسانى
و نيز گفتهاند:
صحبت نيك را زدست مدهكه و مه به شود زصحبتبه
اشعار در اين زمينه بسيار فراوان است و اين بحث را با شعر معروفى از سعدى كه با تكرارهرگز كهنه نشده است پايان مىدهيم:
گلى خوشبوى در حمام روزىرسيد از دست محبوبى به دستمبدو گفتم كه مشكى يا عبيرىكه از بوى دل آويز تو مستمبگفتا من گلى ناچيز بودموليكن مدتى با گل نشستمكمال همنشين در من اثر كردوگرنه من همان خاكم كه هستم
3- تاثير تربيتخانوادگى و وراثت در اخلاق
همه مىدانيم كه اولين مدرسه براى تعليم و تربيت كودك محيط خانواده است، و بسيارى اززمينههاى اخلاقى در آنجا رشد و نمو مىكند; محيط سالم يا ناسالم خانواده تاثير بسيارعميقى در پرورش فضائل اخلاقى، يا رشد رذائل دارد; و در واقع بايد سنگ زيربناى اخلاقانسان در آنجا نهاده شود.
اهميت اين موضوع، زمانى آشكار مىشود كه توجه داشته باشيم كه اولا كودك، بسيار اثرپذير است، و ثانيا آثارى كه در آن سن و سال در روح او نفوذ مىكند، ماندنى و پا برجا است!
اين حديث را غالبا شنيدهايم كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «العلم (فى) الص-غركالنقش فىالحجر; تعليم در كودكى همانند نقشى است كه روى سنگ كنده مىشود!» (كهساليان دراز باقى و برقرار مىماند.) (22)
كودك بسيارى از سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خويشمىگيرد; شجاعت، سخاوت، صداقت و امانت، و مانند آنها، امورى هستند كه به راحتىكودكان از بزرگترهاى خانواده كسب مىكنند; و رذائلى مانند دروغ و خيانت و بىعفتى وناپاكى و مانند آن را نيز از آنها كسب مىنمايند.
افزون بر اين، صفات اخلاقى پدر و مادر از طريق ديگرى نيز كم و بيش به فرزندان منتقلمىشود، و آن از طريق عامل وراثت و ژنها است; ژنها تنها حامل صفات جسمانى نيستند،بلكه صفات اخلاقى و روحانى نيز از اين طريق به فرزندان، منتقل مىشود، هرچند بعدا قابلتغيير و دگرگونى است، و جنبه جبرى ندارد تا مسؤوليت را از فرزندان بطور كلى سلب كند.
به تعبير ديگر، پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقى فرزند اثر مىگذارند، از طريق تكوين وتشريع، منظور از تكوين در اينجا صفاتى است كه در درون نطفه ثبت است و از طريق ناآگاهمنتقل به فرزند مىشود، و منظور از تشريع، تعليم و تربيتى است كه آگاهانه انجام مىگيرد،و منشا پرورش صفات خوب و بد مىشود.
درست است كه هيچ كدام از اين دو جبرى نيست ولى بدون شك زمينهساز صفات و روحياتانسانها است، و بسيار با چشم خود ديدهايم كه فرزندان افراد پاك و صالح و شجاع و مهربان،افرادى مانند خودشان بودهاند و بعكس، آلوده زادگان را در موارد زيادى آلوده ديدهايم.بىشك اين مساله در هر دو طرف استثنائاتى دارد كه نشان مىدهد تاثير اين دو عامل(وراثت و تربيت) تاثير جبرى غير قابل تغيير نيست. با اين اشاره به قرآن مجيد باز مىگرديمو مواردى را كه قرآن به آن اشاره كرده است، مورد بررسى قرار مىدهيم.
1- انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا (سوره نوح، آيه27)
2- فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا (سوره آل عمران، آيه37)
3- ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرية بعضها من بعضو الله سميع عليم (سوره آل عمران، آيه33 و 34)
4- يا اي-ها الذين آمنوا قوا ان-فسكم واهليكم نارا و قوده-ا الناس و الحجارة (سوره تحريم،آيه6)
5- يا اخت هارون ما كان ابوك امرء سوء و ما كانت امك بغيا (سوره مريم، آيه28)
ترجمه:
1- چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مىكنند و جز نسلى فاجر و كافر بهوجود نمىآورند!
2- خداوند، او (مريم) را به طرز نيكويى پذيرفت; و بطور شايستهاى، (نهال وجود) او رارويانيد (و پرورش داد); و كفالت او را به «زكريا» سپرد.
3- خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد.
آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت) بعضى از بعضى ديگرگرفته شده بودند; و خداوند شنوا و دانا است (و از كوششهاى آنها در مسير رسالتخود، آگاهمىباشد).
4- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان وسنگها است نگه داريد!
5- اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زن بد كارهاى!
تفسير و جمعبندى
در نخستين آيهمورد بحث، باز سخن از قوم نوح است، كه وقتى تقاضاى نابودى آنها را بهعذاب الهى مىكند، تقاضاى خود را با اين دليل مقرون مىسازد، كه اگر آنها باقى بمانند سايربندگان تو را گمراه مىكنند،و جز نسلى فاجر و كافر از آنها متولد نمىشود (انك ان تذرهميضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا ).
اين سخن ضمن اينكه نشان مىدهد افراد فاسد و مفسد كه داراى نسل تبهكار هستند، ازنظر سازمان خلقت، حق حيات ندارند و بايد به عذاب الهى گرفتار شوند و از ميان بروند،اشاره به اين حقيقت است كه محيط جامعه، تربيتخانوادگى، و حتى عامل وراثت مىتواند دراخلاق و عقيده مؤثر باشد.
قابل توجه اين كه نوح عليه السلام بطور قاطع مىگويد: تمام فرزندان آنها فاسد و كافرخواهند بود، چرا كه موج فساد در جامعه آنها به قدرى قوى بود كه نجات از آن، كار آسانىنبود; نه اين كه اين عوامل صد در صد جنبه جبرى داشته باشد و انسان را بىاختيار به سوىخود بكشاند. بعضى گفتهاند آگاهى نوح بر اين نكته به خاطر وحى الهى بوده، كه به نوحفرمود: «انه لن يؤمن من قومك الا من قد آمن; جز آنها كه (تاكنون) ايمان آوردهاند، ديگرهيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد!» (سوره هود، آيه36)
ولى روشن است اين آيه، شامل نسل آينده آنها نمىشود، بنابراين بعيد نيست كه نسبتبهنسل آينده بر اساس امور سه گانهاى كه گفته شد (محيط، تربيتخانوادگى و عامل وراثت)قضاوت كرده باشد.
در بعضى از روايات، آمده كه فاسدان قوم نوح هنگامى كه فرزند آنها به حد تميز مىرسيد، اورا نزد نوح عليه السلام مىبردند، و به كودك مىگفتند اين پيرمرد را مىبينى، اين مرددروغگويى است، از او بپرهيز، پدرم مرا اين چنين سفارش كرده (و تو نيز بايد فرزندت را بههمين امر سفارش كنى)!
و به اين ترتيب نسلهاى فاسد، يكى پس از ديگرى مىآمدند و مىرفتند. (23)
در قرآن مجيد در داستان حضرت مريم عليها السلام زنى كه از مهمترين و با شخصيتترينزنان جهان است، تعبيراتى آمده كه نشان مىدهد مساله وراثت و تربيتخانوادگى و محيطپرورشى انسان در روحيات او بسيار اثر دارد، و براى پرورش فرزندان برومند پاكدامن بايد بهتاثير اين امور توجه داشت.
از جمله روحيات مادر اوست كه از زمان باردارى، پيوسته او را از وسوسههاى شيطان به خدامىسپرد، و آرزو مىكرد از خدمتگزاران خانه خدا باشد و حتى براى اين كار نذر كرده بود.
آيه فوق مىگويد: خداوند او را به حسن قبول پذيرفت و به طرز شايستهاى گياه وجودش راپرورش داد (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا).
تشبيه وجود انسان پاك به گياه برومند، اشاره به اين حقيقت است كه همان طور كه براىبرخوردارى از يك بوته گل زيبا يا يك درخت پرثمر بايد نخست از بذرهاى اصلاح شدهاستفاده كرد و سپس وسائل پرورش آن گياه را از هر نظر فراهم ساخت، و باغبان نيز بايدبطور مرتب در تربيت آن بكوشد، انسانها نيز چنيناند، هم عامل وراثت در روح و جان آنهامؤثر است، و هم تربيتخانوادگى و هم محيط.
و قابل توجه اين كه در ذيل اين جمله مىافزايد و كفلها زكريا; و خداوند زكريا را براىسرپرستى و كفالت او (مريم) برگزيد (24) پيدا استحال كسى كه در آغوش حمايت پيامبرعظيمالشانى است كه خداوند او را براى كفالت او برگزيده است.
و جاى تعجب نيست كه با چنين تربيت عالى، مريم به مقاماتى از نظر ايمان و اخلاق و تقوابرسد كه در ذيل همين آيه به آن اشاره شده:
«كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب;
هر زمان زكريا وارد محراب او مىشد، غذاى مخصوصى در آنجا مىديد; از او پرسيد اى مريم!اين را از كجا آوردهاى؟ گفت: اين از سوى خداست; خداوند به هر كس بخواهد، بىحسابروزى مىدهد.»
آرى آن تربيتبهشتى نتيجهاش اين اخلاق و غذاى بهشتى است!
در سومين آيهمورد بحث كه در واقع مقدمهاى براى آيهمربوط به مريم و كفالت زكريامحسوب مىشود، باز سخن از تاثير عامل وراثت و تربيت در پاكى و تقوا و فضيلت است;مىفرمايد: خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد و برترى داد; آنهادودمانى بودند كه (از نظر پاكى و فضيلت، بعضى از آنها از بعضى ديگر بودند، و خداوند شنواو دانا است (ان الله اصطفى آدم و نوحا وآلابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرية بعضهامن بعض و الله سميع عليم).
گرفته شدن بعضى از آنها از بعضى ديگر، يا اشاره به عامل وراثت است، و يا تربيتخانوادگى ويا هر دو، و در هر حال شاهد گويايى براى مساله مورد بحث، يعنى تاثير وراثت و تربيت درشخصيت و تقوا و فضيلت است.
در رواياتى كه ذيل اين آيه نقل شده است، به اين معنى اشاره شده (25) و به هر حال دلالتآيات فوق، بر اين كه محيط تربيتى يك انسان و مساله وراثت، تاثير عميقى در شايستگيها ولياقتهاى او براى پذيرش مقام رهبرى معنوى خلق دارد، قابل انكار نيست، و هرگز نمىتوان،اين گونه افراد را كه از چنين وراثتها و تربيتهائى برخوردارند، با افراد ديگرى كه از يك وراثتآلوده و تربيت نادرستبرخوردار بودهاند، مقايسه كرد.
در چهارمين آيه، خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته و مىگويد: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خود و خانواده خويش را از آتشى كه آتشافروزه و هيزمش انسانها و سنگهاست، بركنار داريد!» (يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس والحجارة)
اين آيه، به دنبال آياتى است كه در آغاز سوره تحريم آمده و به همسران پيامبر صلى الله عليهو آله هشدار مىدهد كه دقيقا مراقب اعمال خويش باشند; سپس مطلب را به صورت يكحكم عام مطرح نموده و همه مؤمنان را مخاطب ساخته است.
بديهى است، منظور از آتش در اينجا همان آتش دوزخ است، و دور داشتن از آن، جز از طريقتعليم و تربيتخانواده كه موجب ترك معاصى و اقبال بر طاعات و تقوا و پرهيزگارى گردد،نخواهد بود; و به اين ترتيب اين آيه هم وظيفه سرپرستخانواده را نسبتبه خانوادهحتسرپرستى خود روشن مىسازد، و هم تاثير تعليم و تربيت را در تقوا و فضائل اخلاقى.
اين برنامهاى است كه بايد از نخستين سنگ زير بناى خانواده يعنى از مقدمات ازدواج،سپس نخستين لحظه تولد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامهريزى صحيح و بانهايت دقت تعقيب شود.
در حديثى مىخوانيم هنگامى كه آيهفوق نازل شد، يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آلهسؤال كرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كنيم؟
فرمود:
«تامرهم بما امر الله و تنهاهم عما نهاهم الله ان اطاعوك كنت قد وقيتهم، و ان عصوك كنتق-د قض-يت ما عليك; آنها را امر به معروف و نهى از منكر كن، اگر از تو پذيرا شوند، آنها را ازآتش دوزخ حفظ كردهاى و اگر نپذيرند، وظيفه خود را انجام دادهاى!» (26)
اين نكته نيز روشن است كه امر به معروف يكى از ابزار كار براى دور داشتن خانواده از آتشدوزخ است; و براى تكميل اين هدف بايد از هر وسيله استفاده كرد و از تمام جنبههاى عملى،روانى و قولى كمك گرفت; حتى بعيد نيست آيه، شامل مسائل مربوط به وراثت نيز بشود;مثلا، به هنگام انعقاد نطفه غذاى حلال خورده باشد، و به ياد خدا باشد تا جنين در حالانعقاد نطفه از وراثت مثبتى برخوردار گردد، چرا كه دور نگه داشتن از آتش، همه آنها راشامل مىشود.
پنجمين و آخرين آيهمورد بحث، اشاره به داستان مريم و تولد حضرت مسيح عليه السلامبدون پدر مىكند و مىگويد هنگامى كه مريم نوزاد خود حضرت مسيح را با خود به نزدبستگان و اقوام خويش آورد، آنها از روى تعجب گفتند تو كار عجيب و بدى انجام دادى «اىخواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى به اعمال خلاف نداشت (پس توچرا بدون همسر صاحب فرزند شدى)!» (يا اخت هارون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امكبغيا)
اين تعبير (مخصوصا با توجه به اينكه قرآن آن را نقل كرده است و عملا به آن صحه نهاده)نشان مىدهد كه تاثير عامل وراثت از سوى پدر و مادر و همچنين تربيتخانوادگى در اخلاقانسانها از مسائلى بوده كه همه مردم آن را به تجربه دريافته بودند و اگر چيزى بر خلاف آنمىديدند تعجب مىكردند.
از مجموع آنچه در شرح آيات بالا آمد بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه عامل وراثت و تربيت ازعواملمؤثر و مهم در مسائل اخلاقى چه در جنبههاى مثبت و چه در جنبههاى منفىمىباشد.
رابطه اخلاق و تربيتخانوادگى در احاديث اسلامى
بى شك نخستين مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست، و در همين جا است كهنخستين درسهاى فضيلتيا رذيلت را مىآموزد. و اگر مفهوم تربيت را اعم از «تكوينى» و«تشريعى» در نظر بگيريم نخستين مدرسه رحم مادر و صلب پدر است كه آثار خود را بطورغير مستقيم در وجود فرزند مىگذارد، و زمينهها را براى فضيلت و رذيلت آماده مىسازد.
در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار لطيف و دقيقى در اين قسمت وارد شده كه به بخشى ازآن ذيلا اشاره مىشود:
1- على عليه السلام فرمود: «حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق; اخلاق پاك و نيك، دليلوراثتهاى پسنديده انسان (از پدر و مادر) است». (27)
به همين دليل در خانوادههاى پاك و با فضيلت غالبا فرزندانى با فضيلت پرورش مىيابند وبعكس افراد شرور غالبا در خانوادههاى شرور و آلودهاند.
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «عليكم فى طلب الحوائجبشراف النفوس وذوى الاصول الطيبة فانها عندهم اقضى وهى لديهم ازكى; در طلب حوائجبه سراغ مردمشريفالنفس كه در خانوادههاى پاك و اصيل پرورش يافتهاند برويد، چرا كه نيازمنديها نزدآنها بهتر انجام مىشود و پاكيزهتر صورت مىگيرد!» (28)
3- در عهد نامه مالك اشتر در توصيهاى كه على عليه السلام به مالك درباره انتخاب افسرانلايق براى ارتش اسلام مىكند، چنين مىخوانيم: «ثم الصق بذوى المروءات والاحساب و اهلالبيوتات الصالحة والسوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة والسخاء و السماحة فانهم جماعمن الكرم و شعب من العرف; سپس پيوند خود را با شخصيتهاى اصيل و خانوادههاى صالح وخوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا كه آنهاكانون فضيلت و مركز نيكى هستند.» (29)
4- تاثير پدر و يا مادر آلوده در شخصيت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است كه در حديثديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «ايما امراة اطاعت زوجها و هو شارب الخمر، كانلها من الخطايا بعدد نجوم السماء، و كل مولود يلد منه فهو نجس; هر زنى اطاعت ازهمسرش كند در حالى كه او شراب نوشيده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمانمرتكب گناه شده است و فرزندى كه از او متولد مىشود آلوده خواهد بود!» (30)
در روايات متعدد ديگرى نيز از قبول خواستگارى مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهىشده است. (31)
5- تاثير تربيت پدر و مادر در فرزندان تا آن پايه است كه در حديث مشهور نبوى آمده است:
كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه هما اللذان يهودانه و ينصرانه; هر نوزادى برفطرت پاك توحيد (و اسلام) متولد مىشود مگر اين كه پدر و مادر او را به آئين يهود ونصرانيت وارد كنند» (32)
جائى كه تربيتخانوادگى، ايمان و عقيده را دگرگون سازد چگونه ممكن است در اخلاق اثرنگذارد؟
6- همين امر سبب شده است كه مساله تربيت فرزندان به عنوان يكى از اساسىترين حقوقآنها بر پدر و مادر شمرده شود; در حديث نبوى صلى الله عليه و آله مىخوانيم:
«حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه; حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكىبر او بگذارد و او را بخوبى تربيت كند» (33)
روشن است نامها آثار تلقينى بسيار مؤثرى در روحيه فرزندان دارد; نام شخصيتهاى بزرگ وپيشگامان تقوا و فضيلت، انسان را به آنها نزديك مىكند، و نام سردمداران فجور و رذيلت،انسان را به سوى آنها مىكشاند; در اسلام حتى از اين مساله ظريف روانى غفلت نشده و فصلمبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در كتب حديث آمده است. (34)
7- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «ما نحل والد ولده افضل من ادب حسن;بهترين بخششى يا ميراثى كه پدر براى فرزندش مىگذارد، همان ادب و تربيت نيك است.» (35)
8- امام سجاد على بن الحسين عليه السلام در همين زمينه تعبير رسائى فرموده استمىفرمايد: «وانك مسؤول عما وليته به من حسن الادب و الدلالة على ربه عزوجل و المعونةله على طاعته; تو در برابر آنچه ولايتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان)مسؤول هستى نسبتبه تربيت نيكوى آنها و هدايتبه سوى پروردگار و اعانت او بر اطاعتش.» (36)
9- اميرمؤمنان على عليه السلام در يكى از كلمات خود تعبيرى دارد كه نشان مىدهد كهخلق و خوى پدران ميراثى است كه به فرزندان مىرسد; مىفرمايد: «خير ما ورث الآباء الابناءالادب; بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان خود به ارث مىنهند ادب و تربيت صحيح وفضائل اخلاقى است.» (37)
10- اين بحث را با سخن ديگرى از على عليه السلام در نهجالبلاغه پايان مىدهيم:
امام عليه السلام به هنگام شرح شخصيت و بيان موقعيتخود براى ناآگاهانى كه او را باديگران مقايسه مىكردند مىفرمايد: «و قد علمتم موضعى من رسول الله بالقرابة القريبة والمنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و انا وليد يضمنى الى صدره ... يرفع لى كل يوم علما مناخلاقه و يامرنى بالاقتداء;شما قرابت و نزديكى مرا با پيامبر صلى الله عليه و آله ونزلتخاصم را نزد آن حضرت بخوبى مىدانيد; كودك خردسالى بودم پيامبر مرا در دامانخود مىنشاند و به سينهاش مىچسباند... او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خودمىافراشت و مرا امر مىكرد كه به او اقتدا كنم (و اين خلق و خوى من زائيده آن تربيت است.)
جالب اين كه امام در لابهلاى همين سخن هنگامى كه از خلق و خوى پيغمبر اكرم بحثمىكند، چنين مىفرمايد: «و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيمااعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره; از همانزمان كه رسولخدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته ازفرشتگان خويش را مامور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مكارم اخلاق و صفات نيكجهان سوق دهد.» (38) بنابراين پيامبر صلى الله عليه و آله خود نيز از تربيتيافتگان فرشتگانبود.
درست است كه اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مىخيزد و بااراده او شكل مىگيرد ولى انكار نمىتوان كرد كه زمينههاى متعددى براى شكلگيرىاخلاق خوب و بد وجود دارد كه يكى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنين تربيتخانوادگىاست; و اين مساله قطع نظر از تحليلهاى علمى و منطقى، شواهد عينى و تجربى فراوان داردكه قابل انكار نيست.
به همين دليل براى ساختن فرد يا جامعه آراسته به زيورهاى اخلاقى بايد به مسالهراثتخانوادگى و تربيتهائى كه از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مىبينند توجه داشتو اهميت ايندوران در ساختار شخصيت انسانها را هرگز فراموش نكرد.
4- تاثير علم و آگاهى در تربيت
ديگر از زمينههاى پرورش اخلاق بالا بردن سطح علم و معرفت افراد است، چرا كه هم بادليل منطقى و هم با تجربههاى فراوان به ثبوت رسيده است كه هر قدر سطح معرفت ودانش الهى نسان بالاتر برود فضائل اخلاقى در او شكوفاتر مىشود; و بعكس، جهل و فقدانمعارف الهى ضربه شديد بر پايه ملكات فضيله وارد مىسازد و سطح اخلاق را تنزل مىدهد.
در آغاز اين كتاب در بحث رابطه «علم» و «اخلاق» بحث فشردهاى درباره پيوند اين دو داشتيم، و گفتيم بعضى از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در اين باره مبالغه كردهاند كه گفتهاند «علممساوى استبا اخلاق».
و به تعبير ديگر، علم و حكمتسرچشمه اخلاق است (آن گونه كه از سقراط نقل شده) ورذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است.
مثلا، انسانهاى متكبر و حسود به اين دليل گرفتار دو رذيله شدهاند كه از آثار شوم و زيانهاىحسد و تكبر بىخبرند; آنها مىگويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بديها و زشتيها نمىرود.
بنابراين اگر سطح معرفت جامعه بالا رود كمك به ساختار سالم اخلاقى آنها مىكند.
هرچند اين سخن مبالغه آميز است، و تنها از يك زاويه به مسائل اخلاقى در آن نگاه شدهاست، ولى اين واقعيت را نمىتوان انكار كرد كه علم، يكى از عوامل زمينهساز اخلاق است و بههمين دليل افرادى كه گرفتار جهل و جاهليت هستند آلودگى بيشتر دارند و عالمان آگاه كهداراى معارف الهى هستند آلودگى كمترى دارند هر چند هر يك از اين دو نيز استثناهائىدارند!
به همين دليل، در قرآن مجيد در مورد دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مىخوانيمكه او مبعوث شد تا «آيات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگيهاى اخلاقى و گناهانپاكسازى كند. (هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهمالكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) (سوره جمعه، آيه2)
و به اين ترتيب، نجات از ضلال مبين و گمراهى آشكار و همچنين پاكسازى از رذائل اخلاقى وگناهان به دنبال تلاوت آيات قرآن مجيد و تعليم كتاب و حكمت فراهم است كه بىشك نشانهروشنى بر وجود ارتباط در ميان اين دو است.
در جلد اول از دوره اول پيام قرآن، به هنگام بحث پيرامون مسائل مربوط به معرفت وشناخت، شواهد زنده فراوانى از آيات قرآن مجيد بر ارتباط علم و معرفتبا فضائل اخلاقى ورابطه جهل و عدم شناختبا رذائل اخلاقى بيان گرديده كه در اينجا به ده نمونه از آن بهصورت فشرده اشاره مىكنيم:
1- جهل سرچشمه فساد و انحراف است! در آيه55 سوره نمل مىخوانيم كه لوط پيامبر برگخدا به قوم منحرفش فرمود: «انكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بلانتم قوم تجهلون;آيا شما به جاى زنان از روى شهوت به سراغ مردان مىرويد؟! شما قومى نادانيد!»
در اينجا، جهل و نادانى قرين با انحراف جنسى و فساد اخلاقى شمرده شده.
2- جهل سبب بىبندوبارى جنسى است! در آيه33 سوره «يوسف» مىخوانيم كه آن حضرتدر كلام خودش بىبندوبارى جنسى را همراه با جهل مىشمارد: «قال رب السجن احب الىمما يدعوننى اليه والا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين; او (يوسف) گفت:پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مىخوانند! و اگر مكرو نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، به آنها متمايل مىشوم و از جاهلان خواهم بود!»
3- جهل يكى از عوامل حسادت است! در آيه89 سوره يوسف مىخوانيم: (در آن زمان كه اوعزيز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش كه براى تحويلگرفتن گندم از كنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد;) چنين گفت: «قال هل علمتم ما فعلتمبيوسف و اخيه اذانتم جاهلون; آيا دانستيد با يوسف و برادرش (بنيامين) چه كرديد، آن گاهكه جاهل بوديد!»
يعنى جهل شما سبب آن حسادت شديد و آن حسادت سبب شد كه توطئه قتل يوسف رابچينيد و او را شكنجه دهيد و در چاه بيفكنيد!
4- جهل سرچشمه تعصب و لجاجت است! در آيه26 سوره فتح تعبيرى به چشم مىخورد كهنشان مىدهد تعصب كور مشركان عرب در عصر پيامبر از جهل و نادانى آنها سرچشمهمىگرفت: «اذ جعل الذين كفروا فىقلوبهم الحمية حمية الجاهلية; (به خاطر بياوريد)هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و تعصب جاهليت را قرار دادند.»
5- رابطه جهل و بهانهجوئى: تاريخ انبياء پر است از بهانهجوئيهائى كه امتهاى نادان در برابرآنها داشتند; در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره مىكند و گاه روى رابطه آن با جهل انگشتمىگذارد; از جمله در آيه118 سوره بقره مىخوانيم: «و قال الذين لايعلمون لولا يكلمنا الله اوتاتينا آية كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم; افرادى جاهل و ناآگاهگفتند چرا خدا با ما سخن نمىگويد و چرا آيه و نشانهاى بر خود ما نازل نمىكند! پيشينيانآنها نيز همين گونه سخن مىگفتند; دلها و افكارشان شبيه يكديگر است.»
در اينجا تكيه بر جهل به عنوان زمينه بهانهجويى شده است، و نشان مىدهد كه اين انحرافاخلاقى، رابطه نزديكى با جهل دارد، همانگونه كه تجربيات فراوان نيز آن را نشان مىدهد.
6- رابطه سوء ظن و بدبينى با جهل: در آيه154 سوره آل عمران كه در مورد جنگجويان احدمىخوانيم: «ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا يغشى طائفة منكم و طائفة قد اهمتهمانفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية; سپس به دنبال اين غم و اندوه (كه از شكستاحد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبكى بر شما فرستاد كه جمعى را فراگرفت; اما جمع ديگرى در فكر جان خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمانهاىنادرستى درباره خداوند مانند گمانهاى دورانهاى جاهليت داشتند!»
بى شك سوء ظن يكى از رذائل اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد بسيارى براى فرد و جامهاست ; در اينجا رابطه ميان جهل و سوء ظن به روشنى بيان شده است.
7- بى ادبى از جهل سرچشمه مىگيرد! قرآن مجيد در آيه4 سوره حجرات، غالب كسانى راكه نسبتبه مقام والاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله احترام لازم را نمىكردند، افراد كمفكر و نادان مىشمرد; مىفرمايد: «ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون;كسانى كه از پشتحجرهها (ى خانهات) بلند صدا مىزنند، اكثرشان نمىفهمند.»
اين آيه اشاره به كسانى است كه وقت و بىوقت، پشت در خانه پيامبر صلى الله عليه و آلهمىآمدند و بلند صدا مىزدند: «يا محمد! يا محمد! اخرج الينا!; اى محمد! اى محمد! بيرونبيا (با تو كار داريم)!»
پيامبر صلى الله عليه و آله از بىادبى و مزاحمتهاى پى در پى آنان، سخت آزرده خاطر بودولى بر اثر حجب و حيا سكوت مىكرد، تا اينكه آيه4 سوره حجرات نازل شد و آداب سخنگفتن و خطاب با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را شرح داد.
تعبير به اكثرهم لايعقلون (غالب آنها نمىفهمند) اشاره لطيفى استبه اين كه اين خلق وخوى زشت (جسارت و بىادبى) غالبا از پايين بودن سطح آگاهى سرچشمه مىگيرد.
8- دوزخيان جاهلانند! بى شك كسانى راهى جهنم مىشوند كه داراى اعمال زشت و اخلاقرذيلهاند; و به تعبير ديگر، صفات اخلاقى و نيز اعمال اخلاقى آنها آلوده است; و با توجه به اينكه قرآن، دوزخيان را افرادى ناآگاه و جاهل و نادان معرفى مىكند بخوبى روشن مىشود كهرابطه نزديكى در ميان اعمال زشت و جهل و نادانى است.
در آيه179 سوره اعراف مىخوانيم:
«و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها،ولهم آذان لايسمعون بها، اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون; به يقين گروهبسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم; آنها دلها (عقلها)يى دارند كه با آن (انديشهنمىكنند و) نمىفهمند; و چشمانى كه با آن نمىبينند; و گوشهايى كه با آن نمىشنوند; آنهاهمچون چهارپايانند; بلكه گمراهترند! اينان همان غافلانند!»
در اين آيه و بسيارى ديگر از آيات قرآن، رابطهاى ميان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبيينشده است.
9- صبر و شكيبايى از آگاهى سرچشمه مىگيرد! در آيه65 سوره انفال اين نكته به مسلمانانگوشزد شده است كه در عين نابرابرى سپاه خود با سپاه دشمن مىتوانند به وسيله سپاهايمان و صبر كه زائيده علم و آگاهى است جبران كنند; مىفرمايد:
«يا ايها النبي حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين و انيكن منكم ماة يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم لا يفقهون; اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ(با دشمن) تشويق كن! هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبهمىكنند; و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مىگردند; چرا كهآنها گروهى هستند كه نمىفهمند!»
آرى، ناآگاهى كافران سبب سستى و عدم شكيبايى آنها مىشود; و آگاهى مؤمنان، سبباستقامت و پايمردى مىگردد; تا آنجا كه يك نفر از آنها با ده نفر از سپاه دشمن، مىتواندمقابله كند.
10- نفاق و پراكندگى از جهل سرچشمه مىگيرد! قرآن مجيد در آيه14 سوره حشر، اشاره بهگروهى از يهود مىكند (يهود بنى نضير) كه به سبب اختلاف و پراكندگى (على رغم ظاهرفريبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند; مىفرمايد: « لايقاتلونكم جميعا الافى قرى محصنة او من وراء جدر باسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذالكبانهم قوم لا يعقلون; آنها هرگز به صورت گروهى با شما نمىجنگند جز در دژهاى محكم يا ازپشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است، (اما در برابر شما ضعيف!) آنها رامتحد مىپندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است; اين به خاطر آن است كه آنها قومىنادان هستند!»
به اين ترتيب، نفاق و پراكندگى آنها را كه از رذائل اخلاقى است ناشى از جهل و نادانى آنهامىشمرد.
نتيجه
آنچه در بالا تحت عناوين دهگانه آمد، بخشى از آياتى است كه در قرآن مجيد پيرامون رابطهعلم و فضيلت از يك سو و جهل و رذيلت از سوى ديگر آمده است و به عنوان مشت نمونهخروار مىتواند ما را به واقعيت اين رابطه محكم آشنا سازد.
به تجربه روزمره خود نيز اين مساله را بسيار ديدهايم كه افراد جاهل و ناآگاه، مرتكب اعمالزشتى مىشوند و داراى صفات رذيلهاى هستند، و هنگامى كه آگاهى كافى درباره قبح آناعمال و مفاسد و زيانهاى آن صفات پيدا مىكنند يا سطح و معارف آنها درباره مبدا و معادبالاتر مىرود، بكلى آن اعمال و صفات را رها كرده، يا لااقل به مقدار زيادى از آن مىكاهند.
دليل منطقى اين مساله نيز روشن است; زيرا حركتبه سوى صفات والا و اعمال صالحهاحتياج به انگيزهاى دارد; بدون شك يكى از بهترين انگيزهها، آگاهى از مصالح اعمال و صفاتنيك و مفاسد اعمال و صفات رذيله است، و نيز آگاهى بر مبدا و معاد، و آشنائى با برنامههاىمكتب انبياء و اولياء، انسان را به سوى آنها سوق مىدهد و بازتاب وسيعى در اصلاح مفاسداخلاقى دارد.
ناگفته پيدا است كه منظور از علم و آگاهى در اينجا، آگاهى بر فنون صنايع و مسائل مادىنيست; چرا كه بسيارند كسانى كه از اين مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلودهترند; بلكهمنظور علم و آگاهى به ارزشهاى والاى انسانى و تعليمات الهى و مصالح و مفاسد معنوى ومعارف الهيه است.
رابطه «علم» و «اخلاق» در احاديث اسلامى
احاديث اسلامى نيز مملو است از تعبيراتى است كه نشان مىدهد رابطه تنگاتنگى در ميانعلم و معرفت و آگاهى، با فضائل اخلاقى; و جهل و بىخبرى و ناآگاهى، با رذائل اخلاقى وجوددارد كه نمونههائى از آن را در ذيل مىخوانيد:
1- در رابطه معرفتبا زهد كه از مهمترين فضائل اخلاقى است از على عليه السلام چنينروايتشده است:
«ثمرة المعرفة العزوف عن الدنيا; ميوه درخت معرفت، زهد در دنيا است.» (39)
2- در حديث ديگرى در همين زمينه از همان حضرت مىخوانيم: «يسير المعرفة يوجبالزهد فىالدنيا; مختصر معرفت و آگاهى، موجب زهد در دنيا است.» (40)
در اينجا معرفت مىتواند اشاره به معرفة الله باشد كه در برابر ذات پاك بىنهايتش همه چيزكوچك و بىارزش است، و از قطره در برابر دريا نيز ناچيزتر مىباشد، و اين خود از اسبابزهد و بىاعتنايى و زرق و برق دنيا است. يا اين كه اشاره به آگاهى از ناپايدارى دنيا و تاريخاقوام پيشين باشد كه آن نيز روح زهد را در انسان زنده مىكند و يا آگاهى به سراى جاويدانو عظمت نعمتهاى آنجا است و يا همه اينها.
3- در حديث ديگرى در ارتباط غناى ذاتى و ترك حرص و آز، با علم و معرفت، از همان امامعليه السلام مىخوانيم: « من سكن قلبه العلم بالله سبحانه، سكنه الغنى عن الخلق; هر كسمعرفتخداوند در دل او، جايگزين شود، غنى و بى نيازى از خلق در قلبش جايگزين خواهدشد.» (41)
روشن است كسى كه آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستى را پرتو كوچكى ازآن ذات بىنياز مىداند، تنها بر او توكل مىكند و از غير او خود را مستغنى و بىنياز مىبيند.
4- در ارتباط معرفة الله با حفظ زبان از سخنان ناشايست و شكم از حرام; در حديثى ازپيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «من عرف الله و عظمه منع فاه من الكلام، وبطنهمن الطعام; كسى كه خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشايست) بازمىدارد، و شكمش را از غذا (ى حرام)!» (42)
5- در رابطه معرفت و خوف از خدا كه سرچشمه انواع فضايل اخلاقى است، در حديثى ازامام صادق عليه السلام چنين آمده است: «من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسهعن الدنيا; كسى كه خدا را بشناسد، از (مجازات) او مىترسد، و كسى كه از خدا بترسدنسبتبه زرق و برق دنيا، بىاعتنا مىشود!» (43)
6- در ارتباط روح گذشت و ترك انتقامجويى با معرفة الله، در حديثى از امام اميرالمؤمنينعليه السلام مىخوانيم: «اعرف الناس بالله اعذرهم للناس وان لم يجد لهم عذرا; آگاهترينمردم به خدا كسى است كه بيش از همه مردم را در برابر خطاهايى كه مرتكب شدهاند،معذور دارد، هرچند عذر (موجهى) براى آنها نيابد.» (44) (بديهى است اين حديث ناظر بهمسائل شخصى است نه مسائل اجتماعى).
7- در ارتباط معرفة الله با ترك تكبر، در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم «و انهلاينبغى لمن عرف عظمة الله ان يتعظم ; شايسته نيستبراى كسى كه از عظمتخدا آگاهاست، بزرگى بفروشد!» (45)
8- در ارتباط پاكى عمل بطور كلى با علم و دانش، على عليه السلام در حديث ديگرىمىفرمايد: «لن يزكى العمل حتى يقارنه العلم; هرگز اعمال آدمى پاك نمىشود، مگر اينكهقرين با علم و معرفت گردد!» (46)
پيدا است كه پاكى عمل و پاكى اخلاق معمولا از يكديگر جدا نيست.
9- در همين رابطه، در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «بالعلم يطاعالله و يعبد و بالعلم يعرف الله و يوحد و به توصل الارحام و يعرف الحلال و الحرام، و العلم امامالعقل; به وسيله علم و معرفتخداوند اطاعت و عبادت مىشود; و به وسيله علم خدا شناختهو يكتا شمرده مىشود; و نيز به وسيله آن صله رحم، برقرار مىگردد; و حلال و حرام شناختهمىشود; و علم پيشواى عمل است!» (47)
در اين حديث نيز بسيارى از اعمال اخلاقى ثمره شجره علم و معرفتشمرده شدهاست.
10- همين معنى با صراحتبيشترى در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلامآمدهاست كه فرمود: «ثمرة العقل مداراة الناس; ميوه درخت عقل، مدارا و نرمخوئى با مردماست!» (48)
در برابر احاديث كه عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقى يا اعمال اخلاقى، نشانمىدهد، رواياتى نيز در منابع اسلامى آمده است كه رابطه ميان جهل و رذائل را تبيينمىكند كه آن هم تاكيدى استبر موضوع مورد نظر، از جمله:
1- در حديثى از على عليه السلام مىخوانيم: «الجهل اصل كل شر; جهل و نادانى ريشه هرشر و بدى است!» (49)
2- در حديثى ديگرى از همان حضرت مىفرمايد: «الحرص و الشره و البخل نتيجة الجهل;حرص و طمع و بخل، نتيجه جهل و نادانى است!» (50)
چرا كه شخص حريص و طماع، غالبا به سراغ چيزهايى مىرود كه بيش از نياز زندگى اوست;و در واقع، علاقه او به مال و ثروت و مواهب مادى يك علاقه غير منطقى و غير عقلانىاست; وهمچنين بخيل بابخلش، چيزهايى رابراى خود نگهدارى مىكند كههرگز در زندگى شخصىاو قابل جذب نيست، بلكه آن را براى ديگران وا مىگذارد و مىرود!
3- در تعبير زيباى ديگر از همان حضرت، رابطه جهل با رذايل اخلاقى به گونه جامعترىبيان شده است; مىفرمايد: «الجاهل صخرة لاينفجر مائها! و شجرة لا يخضر عودها! و ارضلايظهر عشبها!; جاهل سنگى است كه هرگز آب از آن جارى نمىشود; و درختى است كهشاخههايش سبز نمىگردد; و زمينى است كه گياهى از آن نمىرويد!» (51)
4- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام به اين نكته اشاره شده است كه جاهلهميشه يا در طرف افراط است، يا در طرف تفريط; فرمود: «لاترى الجاهل الا مفرطا اومفرطا» (52)
با توجه به اين كه طبق نظر معروف علماى اخلاق فضائل اخلاقى همواره حد وسط در ميانافراط و تفريطى است كه به رذائل منتهى مىشود، از حديث فوق بخوبى مىتوان اين حقيقترا دريافت كه در ميان جهل و رذائل اخلاقى رابطه بسيار نزديكى است.
5- بسيارى از علماى اخلاق گام نخستين را براى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و خودسازى،اصلاح زبان مىدانند; و در احاديث اسلامى به رابطه ميان جهل و نادانى با آلودگى زبان،اشاره شده است; در حديثى از امام دهم حضرت هادى عليه السلام مىخوانيم: «الجاهل اسيرلسانه; جاهل اسير زبان خويش است!» (53)
كوتاه سخن اين كه در مورد رابطه ميان علم و اخلاق حسنه، و جهل و اخلاق سيئه،آيات وروايات فراوانى وجود دارد، و نشان مىدهد كه يكى از طرقمؤثر تهذيب نفوس، بالا بردنسطح دانش و معرفت آنها و افزايش آگاهى، و شناخت مبدا و معاد، و اطلاع بر آثار وپيامدهاى فضايل و رذايل اخلاقى است.
اين افزايش معرفت، در واقع دو شاخه دارد:
يك شاخه آن افزايش معرفت نسبتبه زيانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است;درست مثل اين كه اگر انسان بداند استعمال مواد مخدر يا مشروبات الكلى چه زيانهاى غيرقابل جبرانى دارد، زمينه ترك آن در وجودش فراهم مىگردد; بنابراين، همانگونه كه براىمبارزه با مواد مخدر و مشروبات الكلى، بايد مردم را به زيانهاى اين امور آگاه ساخت;همچنين براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات فضائل، بايد عيب و حسن آنها رابرشمرد; و افراد را از آن آگاه نمود; هرچند هيچ كدام از اين دو، علت تامه نيست ولى بى شكزمينهها را براى فضائل اخلاقى آماده و راه را همواره مىسازد.
شاخه دوم، بالا بردن سطح معرفتبطور كلى است; يعنى، هنگامى كه معارف الهيه نسبتبهمبدا و معاد و احوال اولياء و انبياء، و امور ديگرى از اين قبيل، بالا برود; انسان نسبتبه فضائلاخلاقى، علاقهمند و از رذائل، متنفر مىگردد.
و به تعبير ديگر، پايين بودن سطح معارف و جهل در امور اعتقادى، محيط مناسبى را در فكرو جان انسان براى رويش خارهاى رذائل فراهم مىسازد، در حالى كه افزايش آگاهى، سرزمينروح و جان را براى دميدن گلهاى فضيلت، مهيا مىكند.
5- تاثير فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل
فرهنگ، مجموعه امورى است كه به روح و فكر انسان، شكل مىدهد و انگيزه اصلى او را بهسوى مسائل مختلف، فراهم مىسازد.
مجموعهعقائد،تاريخ،آداب و رسم جامعه،ادبيات و هنر،همان فرهنگ جامعه است.
درباره تاثير بعضى از اين امور، مانند: تاثير محيط و آگاهى و معرفت در زمينهسازى فضائل ورذائل، در گذشته صحبتشد; در اينجا به سراغ تاثير ساير بخشهاى فرهنگ جامعه در تحكيمپايههاى فضائل يا تعميق صفات رذيله در جامعه، سخن مىگوييم.
يكى از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاريخ يك جامعه است كه اگر بر محورفضائل دور زند، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش صفات عالى انسانى و تهذيب نفوس فراهممىسازد، و اگر از رذائل اخلاقى مايه بگيرد، محيط را كاملا آماده پذيرش رذائل مىسازد.
در آيات قرآن، اشارات بسيار روشنى در اين زمينه ديده مىشود و نشان مىدهد چگونهبسيارى از اقوام منحرف پيشين، به خاطر آداب و رسوم غلط و سنن جاهلى و فرهنگ منحط،به دره هولناك رذائل اخلاقى سقوط كردند; به عنوان نمونه:
1- «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لايامر بالفحشاء،اتقولون على الله مالا تعلمون; و هنگامى كه زشتى انجام مىدهند مىگويند: پدران خود را براين عمل يافتيم; و خداوند ما را به آن دستور داده است! - بگو خدا (هرگز) به كار زشت فرماننمىدهد، آيا چيزى به خدا نسبت مىدهيد كه نمىدانيد!» (سوره اعراف، آيه28)
2- «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلونشيئا و لا يهتدون; و هنگامى كه به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد!مىگويند: نه! ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مىنماييم. آيا اگر پدران آنها چيزىنمىفهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد؟)» (سورهبقره،آيه170)
3- «اذ قال لابيه و ق-ومه ما هذه الت-ماثيل التى انتم لها عاك-فون - قالوا وجدنا آبائنا لهاعابدين; آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت: اين مجسمههاى بىروح چيست كه شماهمواره آنها را پرستش مىكنيد؟ - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مىكنند.»(سوره انبياء، آيه52 و53)
4- «وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و اناعلى آثارهم مقتدون; و اين گونه در هيچ شهر و ديارى، پيش از تو، پيامبر انذار كنندهاىنفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم وبه آثار آنان اقتدا مىكنيم!» (سوره زخرف، آيه23)
5- «وما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون; ولى پاسخقومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اينها مردمىهستند كه پاكدامنى را مىطلبند (و با، همصدا نيستند)!» (سورهاعراف، آيه82)
6- «و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشربه ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون; در حالى كه هرگاه به يكى از آنهابشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مىشود و بشدتخشمگين مىگردد - به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارىمىگردد; (و نمىداند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكممىكنند!» (سوره نحل، آيه58و59)
7- «محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغونفضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اث-ر السجود;محمد صلى الله عليه و آلهفرستاده خداست; و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خودمهربانند; پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مىبينى در حالى كه همواره فضل خدا ورضاى او را مىطلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است.» (سورهفتح،آيه29)
تفسير و جمع بندى
سخن در اين است كه فرهنگ هر قوم و ملتى هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقى اثرتعيين كنندهاى دارد; فرهنگهاى عالى و شايسته، افرادى با صفات عالى پرورش مىدهد، وفرهنگهاى منحط و آلوده، عامل پرورش رذايل اخلاقى است; و آيات فوق اشارات پرمعنايى بههر دو قسمت دارد.
در نخستين آيه سخن از عذر گروهى از منحرفان شيطان صفتبه ميان مىآورد كه وقتىعمل زشت و قبيحى را انجام مىدهند، اگر از دليل آن سؤال شود مىگويند: اين راه و رسمىاست كه نياكان خود را بر آن يافتيم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)!
بلكه پا را از اين هم فراتر مىنهند و مىگويند كه خداوند نيز به ما دستور داده است كه آن راانجام دهيم (والله امرنا بها)
به اين ترتيب، سنت پيشينيان را دليلى بر حسن عمل، و حتى دليلى بر حكم الهىمىگرفتند; و نه تنها از قباحت و زشتى عمل، يا صفات اخلاقى مربوط به آن شرم نداشتند،بلكه به آن نيز افتخار مىكردند.
در دومين آيه، همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده، هنگامى كه به آنها پيشنهادمىشد بياييد و از آنچه خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده پيروى كنيد، آنها باغرور و تكبر مىگفتند: نه! ما اين كار را انجام نمىدهيم، بلكه از آنچه پدران خود را بر آنيافتيم پيروى مىكنيم - و به اين ترتيب، سنتهاى جاهلى و رذائل اخلاقى، به خاطر اين كهجزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آيات الهى و بينات قرآنى بود - (و اذاقيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا)!
قرآن اضافه مىكند: آيا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با اين حال، سنت آن گمراهاننادان را بر آيات حياتبخش و روشنى آفرين قرآن مقدم مىداريد - (اولو كان آبائهم لايعقلونشيئا و لا يهتدون)
در سومين آيه باز به تاثير سنت و فرهنگ غلط در اعمال ضد اخلاقى برخورد مىكنيم; دربيانى شبيه آيات گذشته،در داستان ابراهيم عليه السلام و بت پرستان بابل مىخوانيم:هنگامى كه ابراهيم عليه السلام آنها را ملامت كرد كه چرا پيوسته اين مجسمههاى بىروح راپرستش مىكنيد (و از اين كار ابلهانه دستبر نمىداريد)! آنها گفتند: اين به دليل آن است كهما همواره پدران خود را مىديديم كه آنها را عبادت مىكنند (اذ قال لابيه و قومه ما هذهالتماثيل التى انتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين)!
در اينجا ابراهيم شديدترين حمله خود را بر اين تقليد كوركورانه كرد و گفت: بطور مسلمشما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد (قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين)!
ولى متاسفانه اين ضلال مبين از نسلى به نسلى منتقل مىشد و به صورت فرهنگى درمىآمد، و نه تنها قبح آن از بين مىرفت، بلكه تبديل به يك افتخار مىشد.
در چهارمين آيه باز با همين معنى در شكل ديگرى روبهرو مىشويم:
در پاسخ اين سؤال كه چرا شما انسانهاى با شعور، بتهاى بىشعور را پرستش مىكنيد،مىگويند: «ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و مادر پرتو آثار آنها هدايتيافتهايم»! (بل قالواانا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون)
آنها اين كار ابلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهى نمىشمردند بلكه هدايتى مىدانستند كه ازنياكانشان به آنها رسيده، و در آيهمتعاقب آن، اين منطق را، منطق همه مترفين (ثروتمندانمست و مغرور)، در تمام طول تاريخ مىشمرد (وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذيرالا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون).
بديهى است اين تقليد كوركورانه كه در سايه آن زشتيها، زيبا، خودنمايى مىكرد، عواملزيادى داشت; ولى بى شك، يكى از عوامل آن تبديل زشتيها به يك سنت و فرهنگ دير پا بودهاست.
و نيز همين معنى در آيه103 و 104 سوره مائده آمده كه عربهاى جاهلى يك سلسله بدعتهاىابلهانه در زمينه حلال و حرام براى خود گذارده بودند; غذاهاى مباح و حلالى را بر خودتحريم مىكردند، و حرامهايى را بر خود حلال مىشمردند، و چنان به اين سنت غلطچسبيده بودند كه آيات الهى را درباره آن بىرنگ مىپنداشتند و در مقابل آن مىگفتند:«حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا; آنچه را از پدران خود يافتهايم ما را بس است!»
و از مجموع اين بخش از آيات به روشنى ثابت مىشود كه تا چه حد سنتهاى غلط مىتواندزمينهساز اعمال ضد اخلاقى گردد، و رذائل را فضائل نشان دهد، و عقايد انحرافى را درست وصواب معرفى كند.
در پنجمين آيه به مطلب تازهاى در زمينه تاثير سنتها بر دگرگونى ارزشهاى اخلاقى، برخوردمىكنيم، و آن اين كه قوم لوط كه انحرافات اخلاقى آنها صفحات تاريخ را سياه كرده، (و بانهايت تاسف در جاهليت عصر ما در مراكز تمدن غربى، به صورتى بدتر از گذشته و در شكلقانونى بروز و ظهور نموده است) هنگامى كه دعوت حضرت لوط و ياران اندكش را به پاكى وتقوا بطور مكرر شنيدند ناراحتشدند، و فرياد زدند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد،اينها آدمهايى هستند كه مىخواهند به پاكى و تقوا روى آورند (يا تظاهر به پاكى و تقوا كنند)(وماكان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرن).
محيط آلوده، سنتهاى غلط و فرهنگ منحط، آنچنان اثر سوء، در ميان آنها گذارده بود كهپاكى و تقوا، جرم محسوب مىشد، و ناپاكى و آلودگى افتخار!
بديهى است در چنين محيطى رذائل اخلاقى بسرعت پرورش مىيابد و رذائل كمرنگ وبىرنگ مىشود.
در ششمين آيه، سخن از داستان وحشتناك زنده به گور كردن دختران در عصر جاهليت، بهخاطر خو گرفتن به يك سنت غلط مىباشد.
عرب جاهلى تولد دختر را ننگى براى خود مىپنداشت، و هرگاه به او خبر مىدادند دخترىنصيب تو شده است، چنان خشمگين مىشد كه صورتش از شدت ناراحتى كبود و سياهمىشد! (54)
وگاه روزها يا هفتهها خود را پنهان مىكرد و پيوسته در فكر بود، آيا اين ننگ را بر خودبپذيرد، و دختر را نگهدارد يا در زير خاك پنهانش سازد; و خود را از اين غم و اندوه ننگرهايى بخشد (و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسوادا و هو كظيم يتوارى من القوم منسوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون).
بى شك آدم كشى آن هم در جايى كه پاى فرزند نوزاد در ميان باشد از قبيحترين اعمال وزشتترين كارها است ولى سنتهاى غلط چنان قبح و زشتى آن را از بين مىبرد كه به صورتيك فضيلت و افتخار در مىآيد.
از مسائل وحشتناكى كه در مورد مساله زنده به گور كردن دختران در بعضى از تفاسير آمده،ايناست كهنوشتهاند دفنكردن در زيرخاك يكى ازطرق نابودكردن آنهابود، گاه دخترانرا درآبمىانداختند و غرقمىكردند وگاه ازبالاى كوهپرتاب مىنمودندوگاهى آنها را سرمىبريدند! (55) در اينكه از چه زمانىاين سنت ننگآلود در ميان عرب جاهلى رايجشد و انگيزهاصلى آن چه بود، بحثهاى مفصلى است كه اين جا، جاى آن نيست. (56)
سخن در اين است كه چگونه اين گونه سنتها راه را براى رذائل اخلاقى در بدترين اشكالشهموار مىسازد; و بدترين رذائل را در رديف بهترين فضائل قرار مىدهد; و اين گواه ديگرىاستبر اين كه فرهنگ قوم و ملت، يكى از انگيزههاى مهم گرايش به فضائل يا رذائل است وآنان كه مىخواهند با رذائل اخلاقى مبارزه كنند، بايد در اصلاح فرهنگهاى فاسد بكوشند.
شبيه همين معنى را در عصر و زمان خود مشاهده مىكنيم كه فرهنگهاى شبيه فرهنگعرب جاهلى، سرچشمه انواع رذائل اخلاقى شده استبه عنوان نمونه: در يك كنفرانس بزرگجهانى كه در سالهاى اخير در پكن پايتخت چين درباره حقوق زن برگزار شد، گروه عظيمىاز كشورهاى شركت كننده در آن كنفرانس اصرار داشتند كه اين سه اصل در برنامه كنفرانسجاى گيرد: آزادى روابط جنسى زنان; مشروع بودن همجنس گرايى آنان; و آزادى سقطجنين; كه با جنجال عظيمى از سوى بعضى از كشورهاى اسلامى از جمله كشور ما رو به روشد.
بديهى است هنگامى كه نمايندگان به اصطلاح تحصيل كرده اقوام و ملتها از اين گونهكارهاى زشت و ننگين به عنوان حقوق زن دفاع كنند و فرهنگى بر اساس آن پديد آيد، چهرذائل اخلاقى در ميان اقوام و ملل شايع مىگردد! رذائلى كه آثار زيانبار آن نه تنها در مسالهتهذيب اخلاق، بلكه در زندگى اجتماعى و اقتصادى آنها نيز نمايان مىشود.
در هفتمين و آخرين آيهمورد بحث كه بيانگر رابطه فضائل با فرهنگ محيط است، سخن ازياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به ميان آمده و نشان مىدهد كه آنها در سايه فرهنگىكه آن حضرت در آن جامعه تاريك و ظلمانى به وجود آورد، با چه سرعتى مراحل فضائلاخلاقى را پيمودند و از نردبان علم و فضيلتبالا رفتند; مىفرمايد: محمد فرستاده خداست وآنها كه با او هستند (داراى اين صفات برجستهاند) در برابر كفار سر سخت و در ميان خودمهربانند; همواره آنها را در حال ركوع و سجود (و نيايش و عبادت) مىبينى، كه فضل ورضاى پروردگار را مىطلبند، نشانه آنان در صورتشان از آثار سجده نمايان است (محمدرسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من اللهو رضوانا سيماهم فىوجوههم من اثر السجود).
بديهى است منظور از و الذين معه (كسانى كه با او هستند) همراهى در زمان و مكان نيست;بلكه همراهى در آموزشها و عقائد و پذيرش سنتها و فرهنگ خاص الهى اوست.
رابطه آداب و سنن با اخلاق در روايات اسلامى
در اسلام اهميت فوقالعادهاى به مساله ايجاد سنتهاى صالحه و مبارزه با سنتهاى سيئه دادهشده است; و اين مساله بازتاب گستردهاى در احاديث اسلامى دارد; و از مجموع اينحاديثبخوبى روشن مىشود كه هدف اين بوده كه با فراهم آمدن سنتهاى نيك، زمينههاىاعمال اخلاقى فراهم گردد; و بعكس، زمينههاى رذائل برچيده شود; از جمله روايات زير استكه هر كدام نكتهاى خاص خود دارد.
1- در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله آمده است كه مىفرمود: «خمس لا ادعهنحتى الممات الاكل على الحضيض مع العبيد ...، و حلب العنز بيدى و لبس الصوف و التسليمعلى الصبيان، لتكون سنة من بعدى; پنج چيز است كه تا آخر عمر آن را رها نمىكنم; غذاخوردن با بردگان در حال نشسته روى زمين و ... و دوشيدن شير بز ماده با دستخودم،وپوشيدن لباسهاى پشمينه (ى خشن كه لباس قشرهاى كم درآمد و محروم بود) و سلامكردن به كودكان، تا به صورت سنتى براى بعد از من درآيد.» (57)
هدف از اين گونه كارها اين بوده است كه روح تواضع و فروتنى را در مردم ايجاد كند، و تواضعاز گردنفرازان به صورت سنتى درآيد و مردم به آن اقتدا كنند.
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «من سن سنة حسنة عمل بها من بعده كان لهاجره و مثل اجورهم من غير ان ينقص من اجورهم شيئا، ومن سن سنة سيئة فعمل بها بعدهكان عليه وزره و مثل اوزارهم من غير ان ينقص من اوزارهم شيئا; كسى كه سنت نيكى را درميان مردم بگذارد كه بعد از وى به آن عمل كنند، هم اجر كار خود را دارد و هم مساوىپاداش تمام كسانى كه به آن عمل مىكنند; بى آنكه چيزى از پاداش آنها را بكاهد; و كسى كهسنتبدى بگذارد، و بعد از وى به آن عمل كنند، كيفر آن، همانند كيفر كسانى كه به آن عملمىكنند بر او خواهد بود بى آن كه چيزى از كيفر آنها كاسته شود.» (58)
شبيه همين مضمون را مرحوم علامه مجلسى در بحار آورده است.
اين حديث كه بهتعبيرهاى مختلف از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و امامباقر عليه السلامو امامصادق عليه السلام نقل شده نشان مىدهد كه فراهم آوردن زمينهها براى اعمالاخلاقى، تا آن حد اهميت دارد كه پديد آورندهاش در تمام آثار آن شريك است; همچنينفراهم آوردن زمينههاى رذائل با ايجاد سنتهاى ضلالت و گمراهى و فساد.
3- روى همين جهت، اميرمؤمنان على عليه السلام از سفارشهاى مؤكدى كه به مالك اشترمىكند، همان حفظ سنتهاى صالحه و جلوگيرى از شكسته شدن احترام آنهاست; مىفرمايد:«لا تنقص سنة صالحة عمل بها صدور هذه الامة و اجتمعتبها الالفة و صلحت عليها الرعية، ولاتحدثن سنة تضر بشىء من ماضى تلك السنن فيكون الاجر لمن سنها و الوزر عليك بمانقضت منها; هرگز سنت پسنديدهاى را كه پيشوايان اين امتبه آن عمل كردهاند و امتاسلامى به آن انس و الفت گرفته، و امور رعيت، به وسيله آن اصلاح شده، نقض مكن! و سنت وروشى را كه به آن سنتهاى صالحه پيشين زيان وارد سازد، ايجاد منما! كه اجر آن براى كسىخواهد بود كه آن سنتها را برقرار كرده و گناهش بر توست كه آن سنتها را شكستهاى!» (59)
در واقع سنتهاى نيك از آنجا كه كمك به انجام كارهاى خير و پرورش فضائل اخلاقى مىكند، داخل در تحت عنوان اعانتبرخير است و ايجاد يا احياى سنتهاى شر، مصداق معاونتبر اثممحسوب مىشود; و مىدانيم معاونان، در اعمال خوب و بد فاعلان خير و شر، سهيم وشريكند بى آنكه چيزى از پاداش و كيفر آنها كاسته شود.
اهميتسنتحسنه تا آن حد است كه در روايت معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آلهمىخوانيم: عبدالمطلب جد گرامى پيامبر اسلامى صلى الله عليه و آله پنجسنت قبل از اسلامدر ميان عرب قرار داد، و خداوند همه آنها را امضا فرمود و جزء احكام اسلام قرار داد: همسرپدر را بر فرزند تحريم كرد; و در ديه قتل، صد شتر قرار داد; و در دور خانه خدا هفتشوططواف مىكرد; و گنجى پيدا كرد خمس آن را ادا نمىنمود; و زمزم را در آن روز كه از نو حفركرد، «سقايةالحاج» ناميد (كانت لعبد المطلب خمسا من السنن اجريها الله عزوجل فىالاسلام حرم نساء الاباء على الابناء، و سن الدية فى القتل ماة من الابل و كان يطوفالبيتسبعة اشواط، و وجد كنزا فاخرج منه الخمس، و سمى زمزم حين حفرها سقاية الحاج).
از مجموع آنچه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه در اين زمينه وارد شده استبخوبىاستفاده مىشود كه آداب و سنن و فرهنگ يك قوم و ملت اثر تعيين كنندهاى در اخلاق واعمال آنها دارد; و به همين دليل، اسلام اهميت فوقالعادهاى به اين مساله مىدهد و حفظسنتهاى حسنه را لازم مىشمرد و ايجاد يا حفظ سنتهاى سيئه را يك گناه بسيار بزرگمعرفى مىكند.
6- رابطه عمل و اخلاقدرست است كه اعمال انسان از اخلاق او سرچشمه مىگيرد وخلقوخوهاى درونى در لابهلاى اخلاق نمايان مىشود، بطورى كه مىتوان گفت، اعمال ورفتارهاى انسان ثمره خلق و خوى درونى اوست; ولى از سوى ديگر، اعمال انسان نيز به نوبهخود به اخلاق او شكل مىدهد; يعنى، تكرار يك عمل خوب يا بد، تدريجا تبديل به يك حالتدرونى مىشود و ادامه آن سبب پيدايش يك ملكه اخلاقى مىگردد، خواه فضيلتباشد يارذيلت; به همين دليل، يكى از راههاىمؤثر براى تهذيب نفوس، تهذيب اعمال است، و مباداتكرار يك عمل بد در درون روح و جان انسان ريشه بدواند، و روح را به رنگ خود در آورد وسبب پيدايش رذائل اخلاقى گردد!
به همين دليل، در روايات اسلامى دستور داده شده است كه مردم بعد از لغزشها و گناهانفورا توبه كنند; يعنى، با آب توبه آثار آن را از دل و جان بشويند مبادا گناه تكرار شود و تبديلبه يك اخلاق رذيله گردد!
بعكس، دستور داده شده است كه كارهاى نيك، آنقدر تكرار گردد كه تبديل به يك عادتشود.
با اين اشاره به قرآن باز مىگرديم، و بخشى از آياتى را كه اشاره به اين معنى دارد، موردبررسى قرار مىدهيم:
1- كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (سوره مطففين، آيه14)
2- كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون (سوره يونس، آيه12)
3- افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا (سوره فاطر، آيه8)
4- وجدتها وقومها يسجدون للشمس من دون الله و زي-ن له-م الش-يطان اعمال-هم... (سورهنمل، آيه24)
5- قل هل ننبئكم بالا خسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فىالحياة الدنيا و هم يحسبون انهميحسنون صنعا (سوره كهف، آيه103)
6- انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللهعليهم و كان الله عليما حكيما (سوره نساء، آيه17)
7- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (سوره توبه، آيه103)
ترجمه:
1- چنين نيستكه آنها مىپندارند، بلكه اعمالشان چونزنگارى بردلهايشان نشسته است.
2- اين گونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است (كه زشتى اين عمل را دركنمىكنند).
3- آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مىبيند همانند كسىاست كه واقع را آنچنان كه هست مىيابد.
4- او و قومش را ديدم كه براى غير خدا- خورشيد- سجده مىكنند و شيطان اعمالشان رادر نظرشان جلوه داده ...
5- بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين مردم در كارها چه كسانى هستند; آنها كهتلاشهايشان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده با اين حال مىپندارند كار نيك انجام مىدهند.
6- توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى از روى جهالت انجام مىدهند، سپس بزودى توبهمىكنند; خداوند توبه چنين اشخاصى را مىپذيرد و خدا دانا و حكيم است.
7- از اموال آنها صدقهاى (زكات) بگير، تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى!
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه، اشاره به آثارى شده است كه اعمال گناه آلوده بر قلب و روح انسانمىگذارد; صفا و نورانيت را از آن مىگيرد، و تاريكى و ظلمتبه جاى آن مىنشاند; مىفرمايد:«چنين نيست كه آنها (كم فروشان) مىپندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشاننشسته; كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون.»
جمله «ما كانوا يكسبون» كه از فعل مضارع در آن استفاده شده و دلالتبر استمرار دارد، دليلروشنى بر اين معنى است كه اعمال بد تغييرات مهمى در دل و جان ايجاد مىكند، و همچونزنگارى كه آئينه را از نورانيت و صفا مىاندازد، روح را كدر و تاريك مىكند; و به اين ترتيب،صفت رذيله قساوت و بىحيايى و بىتفاوتى در برابر گناه، و به تعبير ديگر، ظلمتشقاوت وبىتقوايى را بر قلب انسان چيره مىكند.
زين (بر وزن عين) زنگارى است كه روى اشياء قيمتى مىنشيند; و به تعبير ديگر، قشر قرمزرنگى است كه بر اثر رطوبت هوا، روى آهن و مانند آن ظاهر مىشود، و معمولا نشانهپوسيدن و ضايع شدن فلزات است.
انتخاب اين تعبير براى آثار ويرانگر گناهان در قلب و روح انسان تعبير بسيار مناسبى است،كه در روايات اسلامى نيز كرارا روى آن تكيه شده و در بحث آينده كه پيرامون روايات اسلامىاستخواهد آمد.
در دومين آيه به مرحلهاى فراتر از مرحله رين (زنگار) اشاره شده و آن مرحله تزيين است; بهاين ترتيب كه تكرار عمل سوء باعث تزيين آن در نظر انسان مىشود; يعنى، روح انسان چنانبا آن هماهنگ مىگردد كه آن را براى خود موهبت و افتخار مىپندارد; مىفرمايد: «اينچنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است; كذلك زين للمسرفين ما كانوايعملون».
جمله «ما كانوا يعملون» و همچنين تعبير به «مسرفين» دليل روشنى بر تكرار گناه از سوىآنهاست; يعنى با تكرار زشتيها و بديها نه تنها قبح و زشتى آنها از بين مىرود بلكه تدريجا بهصورت يك فضيلت در نظر گنهكاران خود نمايى مىكند; و اين در واقع يكى از رذائل اخلاقىاست كه نتيجه شوم تكرار اعمال گناه آلود است.
در اينكه چه كسى اعمال زشت اين گونه افراد را در نظرشان جلوه مىدهد سخن بسيار است.
در بعضى از آيات، اين كار به خداوند نسبت داده شده است; و در واقع مجازاتى است كهخداوند براى اين گونه افراد كه بر گناه اصرار مىورزند قرار داده است; چرا كه وقتى اعمالزشتشان در نظرشان تزيين شود، بيشتر به سراغ آن مىروند، و خود را در دنيا و آخرترسواتر و بدبختتر مىكنند; مىفرمايد: «ان الذين لايؤمنون بالآخرة زينا لهم اعمالهم;كسانى كه ايمان به آخرت ندارند، اعمالشان را در نظرشان زينت مىدهيم.» (60) در جاى ديگر،اين كار به شيطان نسبت داده شده، چنانكه در آيه43 سوره انعام درباره گروهى از كفارلجوج و اندرز ناپذير، مىفرمايد: «ولكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون;ولى دلهاى آنها سخت و با قساوت شد و شيطان، كارهايى را كه انجام مىدادند در نظرشانزينت داد.»
و گاه اين معنى به بتها نسبت داده شده، مىفرمايد: «وكذلك زين لكثير من المشركين قتلاولادهم شر كاؤهم ...; اين گونه شركاى آنها (بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند... (زيرا كودكان خود را براى بتها قربانى مىكردند و افتخار مىنمودند).» (61)
وگاه- چنان كهدر آيهمورد بحث آمده- اين مطلب به صورت فعل مجهول ذكر شده،مىفرمايد: «اين چنين براى اسرافكاران اعمالى را كه انجام مىدادند زينت دادهشده.»
با كمى دقت روشن مىشود كه اين تعبيرات هيچ گونه منافاتى با هم ندارند، بلكه مكمليكديگرند; گاه عامل زينت، تكرار عمل است، زيرا تكرار يك عمل زشت، كم كم از قبح آنمىكاهد و به مرحلهاى مىرسد كه نسبتبه آن بىتفاوت مىگردد،و اگر باز ادامه يابد بهصورت يك كار خوب در نظر صاحبش جلوه مىكند، و همچون زنجيرى بر دست و پاى اومىافتد و اجازه خروج از اين دام را به او نمىدهد; و اين مطلبى است كه هر كس مىتواند بامطالعه حال تبهكاران در زندگى خود، آن را تجربه كند.
در موارد ديگرى، وسوسههاى نفس از درون، و وسوسههاى شيطان از برون عمل زشتى را درنظر انسان تزيين مىكند، بى آنكه آن را تكرار كرده باشد. و كار به جاى مىرسد كه يك گناهبزرگ را به گمان اين كه وظيفه دينى يا انسانى اوست مرتكب مىشود، و مىگويد شخصفلان مثلا واجبالغيبه است- در حالى كه شخص مزبور گناهىنداشته، بلكه عاملحسد،چنينكارى را درنظر غيبتكننده جلوهدادهاست; وتاريخ پر است از كار كسانى كه مرتكبجنايات هولناكى مىشدند و چون مطابق هواى نفس و وسوسههاى شيطانى بود نه تنها آنرا قبيح نمىشمردند بلكه به آن افتخار مىكردند.
گاه خداوند مىخواهد افرادى را به خاطر لجاجت و اندرز ناپذيرى مجازات كند،يكى از طرقمجازات آنان اين است كه زشتيها را خوبى در نظرشان جلوه مىدهد تا رسوايى بيشتر به بارآورند و مجازات سنگينتر.
اين نكته نيز قابل توجه است كه مطابق توحيد افعالى، هر كار و هر اثرى را در اين عالممىتوان به خدا نسبت داد; چرا كه علتالعلل، ذات پاك اوست، هر چند اين امر مانع مصونيتافراد در برابر اعمالشان نخواهد بود; حمد و ثنا براى خداست كه قوت و قدرت بخشيده، ولعن و نفرين براى كسانى است كه اين قدرت و قوت را در راه گناه مصرف مىكنند.
گاه طبيعت آفرينش چيزى نيز اقتضا مىكند كه فريبنده و داراى زرق و برق باشد; چنانكهدر آيه14 سوره آل عمران مىخوانيم:
«زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة ... ;محبتبه امور مادى: زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره .... در نظر مردم جلوه دادهشده است (تا بدين وسيله آزمايش شوند)».
يكى از عوامل تزيين كارهاى زشت و ناپسند،تكرار آن است كه در روح و جان انسان اثرمىگذارد و اخلاق و خوى او را دگرگون مىسازد همانگونه كه تكرار اعمال نيك تدريجا بهصورت ملكهاى در درون جان انسان در مىآيد و مبدل به اخلاق فاضله مىشود; بنابراين،براى تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى،بايد پويندگان اين راه، از تكرار اعمال نيك كمكبگيرند، و از تكرار اعمال سوء بر حذر باشند كه اولى معين و مدد كار است و دومى دشمنغدار.
در سومين آيه باز سخن از تزيين اعمال بد در نظر انسانها است; مىفرمايد: آيا كسى كه عملبدش براى او تزيين شده و آن را خوب و زيبا مىبيند (همانند كسى است كه واقعيتها راهمانگونه كه هست مىبيند); «افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا».
همانگونه كه در تفسير آيهقبل گفته شد: يكى از عوامل تزيين اعمال سوء، تكرار و خو گرفتنبا آنها است، كه تدريجا در برابر اين گونه اعمال بىتفاوت و سپس به آن علاقهمند مىشود، وكار خوبى مىپندارد و به آن افتخار مىكند.
جالب اين كه هنگامى كه قرآن اين سؤال را مطرح مىكند: «آيا كسى كه زشتى عملش، درنظرش تزيين شده و آن را زيبا مىبيند ...» نقطه مقابل آن را آشكارا ذكر نمىكند، گويامىخواهد به شنونده مجال وسيعى بدهد كه امور مختلفى را كه مىتواند نقطه مقابل آنباشد در نظر خويش مجسم كند و بيشتر بفهمد; مىخواهد بگويد آيا چنين كسى همانندافراد واقع بين است كه حق را حق و باطل را باطل مىبينند؟ آيا چنين كسى همانندپاكدلانى است كه هميشه به محاسبه نفس خويش مشغولند و از خو گرفتن به زشتيها دورمىمانند و ...؟ اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه در ذيل اين آيه به پيامبراكرم صلى اللهعليه و آله مىفرمايد: بر حال اينها تاسف مخور و جان خود را به خطر نيفكن! خدا هر كس رابخواهد گمراه مىسازد، و هركس را بخواهد هدايت مىكند (فان الله يضل من يشاء و يهدىمن يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون)!
در واقع اين يك مجازات الهى است كه دامن كسانى را كه در انجام اعمال زشت، جسورهستند، مىگيرد و بايد به چنين سرنوشتى گرفتار شوند.
در تفسير «فى ظلال» آمده است: كسى كه خداوند هدايت و خير او را (به خاطر نيت واعمالش) مىخواهد، در قلبش حساسيت و توجه و حساب خاصى در برابر اعمال سوء قرارمىدهد; چنين كسى از آزمايش و مجازات الهى، هرگز خود را در امان نمىبيند; و همچنيناز دگرگونى قلب و از خطا و لغزش و نقصان و عجز; به همين دليل، دائما حسابگرى مىكند;دائما از شيطان برحذر است و هميشه در انتظار امدادهاى الهى است; و اينجا محل جدايىراههاى هدايت و ضلالت و رستگارى و هلاكت است. (62)
يكى از ياران امام كاظم عليه السلام (يا امام على بن موسى الرضا عليهما السلام) مىگويد: ازآن حضرت پرسيدم آن عجب و خودپسندى كه عمل انسان را باطل مىكند، چيست؟ فرمود:«العجب درجات منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحسب انه يحسن صنعا;عجب و خودپسندى درجاتى دارد; يكى از آنها اين است كه اعمال سوء انسان در نظرش تزيينشود آن را خوب ببيند و از آن خوشحال شود و در شگفتى فرو رود و گمان كند عمل نيكىانجام داده است.» (63)
در چهارمين آيه، سخن از سرگذشت ملكه سبا و اخبارى است كه هدهد از سرزمين آنها براىسليمان آورد; گفت: من ملكه و ملت او را ديدم كه در برابر آفتاب سجده مىكنند، و غير خدارا پرستش مىنمايند، و شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين كرده بود (وجدتها وقومهايسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان اعمالهم).
درست است كه خورشيد و نور آفتاب بسيار با عظمت و پر بركت و حياتبخش است، ولىطلوع و غروب و دگرگونى و تحول و پوشيده شدن با قطعات ابر، نشان مىدهد كه اينموجود با عظمت نيز اسير قوانين آفرينش است و از خود كمترين ارادهاى ندارد; و به هميندليل، هرگز شايسته پرستش نيست; ولى تعليم و تربيتهاى غلط و سنت نياكان و نيز تكرارعمل سبب مىشود كه قبح و زشتى آن، از نظرها برود و به صورت يك عمل زيبا جلوه كند.
در بعضى از كشورهاى دنيا گاوهاى به اصطلاح مقدسى هستند كه گروهى آنها را پرستشمىكنند، اعمالى در برابر گاو ماده انجام مىدهند و امتيازاتى براى آن قائلند كه هر بينندهخالى الذهن را به خنده وا مىدارد در حالى كه پرستش كنندگان گاو با قيافههاى جدى آناعمال را مرتكب مىشوند و به آن افتخار مىكنند; چرا ديگران مىخندند و آنها افتخارمىكنند؟ يكى از دلائل آن، اين است كه تكرار عمل، قبح و زشتى آن را از ميان برده و عادتكردن به آن، حجابى در برابر زشتيها مىشود.
درست است كه در اين آيه تزيين عمل به شيطان نسبت داده شده ولى واضح است كهشيطان ابزار و اسبابى دارد كه يكى از آنها همان تكرار زشتيها و خو گرفتن به آنها است.
در پنجمين آيه مورد بحث، همان محتواى آيات گذشته با تعبيرات تازهاى به چشم مىخورد;روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده مىفرمايد: بگو آيا شما را خبر دهم كهزيانكارترين مردم چه اشخاصى هستند؟- آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شدهدر حالى كه گمان مىكنند كار نيك انجام مىدهند (قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذينضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا).
در اينجا سخن از زيانكارترين مردم است كه سرمايههاى مهم زندگى خود را از قبيل عمر وجوانى و نيروى فكرى و جسمانى را در راههاى غلط از دست مىدهند، در حالى كهمىپندارند كار نيكى انجام مىدهند و خوشحالند و افتخار مىكنند.
چرا اين گونه افراد به چنين روز سياهى مىافتند؟ دليلش خو گرفتن به زشتيها و بديها و هواپرستى و خود خواهى و خود بينى است كه همچون پردههاى سياه ظلمانى بر چشم عقل آنهافرو مىافتد و از ديدن حقايق باز مىمانند، و واقعيتها را غير از آنچه هست تصور مىكنند.
نتيجه اين گرفتارى و بدبختى، همان است كه در آيهبعد از آن آمده است; مىگويد: «آنهاكسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، و به همين دليل اعمالشانحبط و نابود گشتهاست!» (اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه و حبطت اعمالهم).
در روايات اسلامى در تفسير آيهفوق تعبيراتى ديده مىشود كه هر يك بيان مصداق روشنىاز مصداقهاى اين آيه است، و همه در آن جمعند; در بعضى از روايات، به منكران ولايتاميرمؤمنان على عليه السلام تفسير شده، و در بعضى به رهبانهاى مسيحى، يعنى مردان وزنان تارك دنيا كه چشم از همه لذات دنيا پوشيدهاند، در حالى كه در راه انحرافى گام برمىدارند.
و در بعضى از روايات به بدعتگذاران از مسلمين، و بعضى به خوارج نهروان و در بعضى بهبدعتگذاران يهود و نصارى تفسير شده است; همه اينها كسانى هستند كه اعمالشان در واقعزشت و آميخته به گناه و جنايتبوده در حالى كه خود را بر طريق حق و صواب مىپنداشتند.
قابل توجه اين كه جمله «حبطت اعمالهم» كه در ذيل آيهبعد آمده بود از ماده «حبط» (بروزنسبد) مىباشد كه يكى از معانى معروف آن اين است كه شتر يا حيوان ديگرى، علف زياد واحيانا علفهاى مضر و مسموم بخورد و شكم او باد كند و به مرگ او منتهى گردد; بديهىستباد كردن شكم اين حيوان دليل بر فربهى و قوت او نيست; بلكه نشانه بيمارى و چه بسامقدمه مرگ اوست، هرچند ممكن است ناآگاهان آن را فربهى و قدرت و قوت پندارند.
گروهى از انسانها نيز به همين سرنوشت گرفتار مىشوند،تمام تلاش و كوشش خود را درطريق بدبختى خويش به كار مىگيرند در حالى كه گمان مىكنند در مسير خوشبختى گامبر مىدارند.
در ششمين آيه مورد بحثسخن از مساله توبه كامل به ميان آمده و آن را براى كسانى معرفىمىكند كه
اولا از روى جهل و نادانى، عدم آگاهى به اثرات شوم و عواقب دردناك گناه كار بدى را انجامدادهاند;
و ثانيا بزودى از كار خود پشيمان شده و به سوى خدا باز مىگردند; اينها هستند كه مشمولرحمت الهى مىگردند و خدا توبه آنان را مىپذيرد و خدا دانا و حكيم است (انما التوبة علىالله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليماحكيما).
روشن است كه منظور از «جهالت» در اين آيه، جهالت مطلق كه موجب عذر است نيست; زيرادر زمينه جهل مطلق گناهى وجود ندارد; بلكه منظور جهل نسبى استيعنى آگاهى كامل بهگناه و عواقب و آثار آن نداشته باشد.
و اما جمله يتوبون من قريب به عقيده جمعى از مفسران به معنى قبل از مرگ است، درحالى كه اطلاق كلمه «قريب» به اين معنى كه گاه پنجاه سال يا بيشتر طول مىكشد مناسببه نظر نمىرسد، رواياتى را هم كه طرفداران اين نظريه به آن استدلال كردهاند اشارهاى بهتفسير اين آيه ندارد، بلكه بيان مستقل و جداگانهاى است. (دقت كنيد)
ولى بعضى ديگر آن را به معنى زمان نزديك به گناه گرفتهاند- يعنى بزودى از كار خودپشيمان شود و به سوى خدا باز گردد; زيرا توبه كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را بطوركلى از روح و جان انسان بشويد و كمترين اثرى از آن در دل باقى نماند و اين در صورتىممكن است كه در فاصله نزديكى (قبل از آن كه گناه در وجود انسان ريشه بدواند و به شكلطبيعت ثانوى در آيد) از آن پشيمان شود; در غير اين صورت، غالبا اثرات گناه در قلب و جانانسان باقى خواهد ماند. پس توبه كامل توبهاى است كه بزودى انجام پذيرد و كلمه «قريب» ازنظر لغت و فهم عرف نيز با اين معنى تناسب بيشترى دارد.
در هفتمين و آخرين آيهمورد بحث، در مورد مساله زكات و آثار آن دستور مىدهد «از مؤمنانزكات بگير!» (خذ من اموالهم صدقة)
سپس در ادامه اين بيان به آثار اخلاقى و معنوى زكات اشاره كرده مىفرمايد: «تو با اين عمل،آنها را پاك مىكنى، و نمو و رشد مىدهى!» (تطهرهم و تزكيهم بها)
آرى! پرداختن زكات آنها را از دنيا پرستى و بخل و امساك، پاك مىكند و نهال نوعدوستى وسخاوت و توجه به حقوق ديگران را در نهاد آنان پرورش مىدهد.
اضافه بر اين، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و محروميتبه وجود مىآيد، باانجام اين فريضه الهى بر چيده مىشود و صحنه اجتماع از آن پاك مىگردد; بنابراين زكات،هم رذائل اخلاقى را از ميان مىبرد و هم زكات دهنده را به فضائل اخلاقى آراسته مىكند، واين همان چيزى است كه ما در اين بحثبه دنبال آن هستيم; يعنى، تاثير عمل نيك و بد درپرورش فضائل و رذائل اخلاقى.
همين تعبير به صورت ديگرى در آيهحجاب به چشم مىخورد; مىفرمايد: «و اذا سئلتموهنمتاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهن; هنگامى كه از آنها (همسرانپيامبر صلى الله عليه و آله) چيزى از وسائل زندگى را (به عنوان عاريت) مىخواهيد، از پشتپرده بخواهيد! اين كار براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است!» (64)
اين تعبير نيز نشان مىدهد كه رعايت عفت در عمل، باعث پاكى قلب است و بعكس، تركعفت، قلب و روح انسان را آلوده مىكند و مايه پرورش رذائل اخلاقى است.
نتيجه:
هدف از شرح آيات بالا اين بود كه تاثير اعمال را در اخلاق، و شكل گيرى روح و جان انسان رادر پرتو آن روشن سازيم; و از مجموع آنها چنين مىتوان نتيجه گرفت كه براى خود سازى وتهذيب نفس بايد مراقب اعمال خود بود; زيرا تكرار گناه و زشتيها از يك سو قبح اعمال را ازبين مىبرد و از سوى ديگر روح انسان به آن عادت مىكند، و تدريجا به صورت ملكات رذيلهرسوخ پيدا مىكند به گونهاى كه انسان نه تنها از آن ناراحت نخواهد بود، بلكه گاه به آنافتخار مىكند!
چگونگى تاثير «عمل» در «اخلاق» در روايات اسلامى
آنچه در بالا در آيات فوق در مورد رابطه عمل و اخلاق منعكس بود، در روايات اسلامى نيزبوضوح ديده مىشود، از جمله:
1- در حديثى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم كه فرمود: «ما من عبد الا و فى قلبه نكتةبيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد، و ان تمادىفىالذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض، فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه الى خيرابدا، و هو قول الله عزوجل: كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون; هيچ بندهاى نيست مگراين كه در قلب او نقطه روشنى است (كه حقايق را با آن درك مىكند و او را به سوى سعادت وفضيلت فرا مىخواند) هنگامى كه گناهى مرتكب مىشود، در آن نقطه روشن، نقطه سياهىپيدا مىشود; اگر توبه كند، آن نقطه سياه برطرف مىگردد; و اگر به گناهان خويش ادامهدهد، پيوسته آن سياهى رو به فزونى مىرود تا تمام نقطه روشن را بپوشاند; هنگامى كهنقطه روشن پوشيده شد، آن شخص هرگز به سوى خير و نيكى بر نمىگردد; و اين هماناست كه خداوند عزوجل فرموده: چنين نيست كه آنها مىپندارند، بلكه اعمالشان همچونزنگارى بر دلهايشان نشسته است!» (65)
اين روايتبخوبى نشان مىدهد كه تراكم گناهان، سبب پيدايش رذائل و دور ماندن از فضائلاست، تا آنجا كه روح بكلى تاريك مىشود و پلهاى پشتسر ويران مىگردد، و راه بازگشتوجود نخواهد داشت!
2- در وصيتنامه معروف اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزند رشيدش امامحسن عليهالسلام مىخوانيم: «ان الخير عادة; نيكى عادت است!» (66)
همين مضمون در كنزالعمال از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:«الخير عادة و الشر لجاجة; نيكى عادت است و شر لجاجت است!» (67)
باز همين معنى به شكل ديگرى در سخنان امام سجاد علىبنالحسين عليهما السلام ديدهمىشود، فرمود: «احب لمن عود منكم نفسه عادة من الخير ان يدوم عليها ; دوست دارم كسىكه از شما عادت نيكى را پذيرفته است آن را پيوسته ادامه دهد!» (68)
از اين روايات مىتوان استفاده كرد كه تكرار عمل اعم از نيك و بد سبب مىشود كه حالتى درنفس به عنوان عادت به نيكى يا بدى پيدا شود; يا به تعبير ديگر، خلق و خوى خاصى از آنشكل گيرد و همان خلق و خوى در آينده مبدا اعمال مشابه مىشود; در نتيجه، هم اعمالنيك و بد، در ايجاد اخلاق نيك و بد اثر مىگذارد و هم اخلاق نيك و بد در ايجاد اعمال نيك وبد مؤثر است (تاثيرمتقابل).
3- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام در همان وصيتنامه معروف امامحسنعليه السلام مىخوانيم: «و عود نفسك التصبر على المكروه، و نعم الخلق التصبر فىالحق;خود را به شكيبايى در برابر ناملايمات عادت ده! و چه نيك استشكيبايى در طريق حق!» (69)
در اينجا نيز به روشنى رابطه «عادت» كه زاييده تكرار عمل استبا خلق و خوى شكيبايى وصبر ديده مىشود.
4- در بسيارى از روايات توبه آمده است كه بايد در توبه از گناه، تعجيل كرد و از «تسويف»يعنى به عقب انداختن آن پرهيز نمود (مبادا آثار گناه در دل بماند و با گذشت زمان تبديل بهيك خلق و خو شود; در حديثى از امام جواد عليه السلام مىخوانيم: «تاخير التوبة اغترار، وطول التسويف حيرة ... و الاصرار على الذنب امن لمكر الله; تاخير توبه موجب غرور و غفلت، وامروز و فردا كردن سبب حيرت، و اصرار بر گناه موجب بىاعتنايى به مجازات الهى است.» (70)
تعبير جالب ديگرى در حديث نبوى كه در زمينه توبه وارد شده است، ديده مىشود،مىفرمايد: « من تاب، تاب الله عليه و امرت جوارحه ان تستر عليه، و بقاع الارض ان تكتم عليهو انسيت الحفظة ما كانت تكتب عليه; كسى كه توبه كند و به سوى خدا باز گردد، خداوند بهسوى او باز مىگردد; و به اعضاء و جوارح او دستور داده مىشود كه گناه را مكتوم دارند و بهنقاط مختلف زمين (كه بر آن گناه كرده) نيز همين دستور داده مىشود، و فرشتگاننويسنده اعمال، آنچه را نوشته بودند به فراموشى مىسپرند.» (71)
اين تعبير نشان مىدهد كه توبه، آثار گناه را مىشويد و صفا و قداست اخلاقى نخستين را بامىگرداند.
همين معنى بطور آشكارتر در حديث علوى آمده است، مىفرمايد: «التوبة تطهر القلوب وتغسل الذنوب; توبه قلبها را پاك مىكند و گناهان را مىشويد!» (72)
اين تعبير نيز بخوبى نشان مىدهد كه گناه آثارى بر قلب مىگذارد كه تدريجا به صورت خلقو خوى باطنى در مىآيد و توبه اين آثار را مىشويد و اجازه نمىدهد تشكيل خلق و خوىدهد.
تعبير به «طهور» بودن «توبه» در روايات متعدد ديگر نيز آمده است كه همه حاكى از رابطهگناه و تشكيل حالات زشت درونى است. (73)
در مناجاتهاى پانزدهگانه معروف و بسيار پرمعناى امام علىبنالحسين عليه السلام، درمناجات اول كه مناجات توبه كنندگان است، چنين آمده است: «وامات قلبى عظيم جنايتىفاحيه بتوبة منك يا املى و بغيتى ; خداوندا! جنايتبزرگ من موجب مرگ قلبم شده و از تومىخواهم كه با توبه آن را زنده كنى اى اميد و آرزوى من!» (74)
آرى! گناه روح و جان انسان را آلودهتر مىكند و بر اثر تكرار چنان مىشود كه گويى مردهاست; و توبه موجب حيات دل و نشاط جان مىشود!
بنابراين، پويندگان راه فضيلت و سير و سلوك الى الله، براى تحكيم پايههاى فضائل اخلاقىبايد دقيقا مراقب آثار مثبت و منفى اعمال نيك و بد در روح و جان خود باشند و بدانند هيچعملى نيست مگر اين كه در دل و جان اثر مىگذارد; اگر اعمال پاك و نيك است، روح را بهرنگ خود در مىآورد و اگر زشت و آلوده و ناپاك است، آلودگى را به درون روح و جان و اخلاقمىكشاند.
7- رابطه «اخلاق» و «تغذيه»
شايد در ابتداى امر، عنوان بالا براى بعضى مايه شگفتى شود، كه چگونه مىتواند تغذيه دراخلاق و روحيات و ملكات نفسى اثر بگذارد؟ چرا كه آن مربوط به جسم است و اين مربوط بهروح، ولى با توجه به رابطه بسيار نزديك و تنگاتنگى كه در ميان جسم و روح آدمى است،جايى براى اين تعجب باقى نمىماند.
بسيار مىشود كه يك حالتبحرانى روحى و غم و اندوه شديد جسم را در مدت كوتاهى،ضعيف و پژمرده و ناتوان مىسازد، موهاى انسان را سفيد، چشم را كم نور، قوت و توان را ازدست و پا مىگيرد; عكس اين مساله نيز صادق است كه حالات خوب جسمانى در روح انساناثر مىگذارد، روح را شاداب و فكر را قوت مىبخشد.
از قديم الايام تاثير غذاها بر روحيات اخلاق انسانى مورد توجه دانشمندان بوده است و حتىاين مطلب جزء فرهنگ تودههاى مردم شده است; مثلا، خونخوارى را مايه قساوت وسنگدلى مىشمردند، و معتقد بودند كه عقل سالم در بدن سالم است.
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز نشانههاى روشنى براى اين معنى ديده مىشود.
از جمله در آيه41 سوره مائده درباره گروهى از يهود كه مرتكب كارهاى خلافى از قبيلجاسوسى بر ضد اسلام و تحريف حقايق كتب آسمانى شده بودند، مىفرمايد:
«آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته است دلهايشان را پاك كند (اولئك الذين لم يرد الله انيطهر قلوبهم ...)!
و بلافاصله در آيهبعد مىفرمايد: «سماعون للكذب اكالون للسحت; آنها بسيار به سخنان توگوش فرا مىدهند تا آن را تكذيب كنند و بسيار مال حرام مىخورند!»
اين تعبير نشان مىدهد كه آلودگى دلهاى آنها بر اثر اعمالى همچون تكذيب آيات الهى، وخوردن مال حرام بطور مداوم بوده است; زيرا بسيار از فصاحت و بلاغت دور است كه اوصافىرا براى آنها بشمرد كه هيچ ارتباطى با جمله «لم يرد الله ان يطهر قلوبهم» نداشته باشد.
و از اين جا روشن مىشود كه خوردن مال حرام سبب تيرگى آيينه دل و نفوذ اخلاق رذيله وفاصله گرفتن با فضائل اخلاقى است.
در آيه91 سوره مائده درباره شراب و قمار مىفرمايد: «شيطان مىخواهد در ميان شما بهوسيله شراب و قمار، عداوت ايجاد كنند; انما يريد الشيطان ان يوقع بينكمالعداوة و البغضاءفىالخمر و الميسر».
بى شك عداوت و بغضاء دو حالت درونى و اخلاقى است كه در آيهبالا رابطه ميان آن ونوشيدن شراب ذكر شده، و اين نشان مىدهد كه غذا و نوشيدنى حرامى همچون شرابمىتواند در شكل گيرى رذائل اخلاقى همانند پرخاشگرى و ستيزهجويى و عداوت و دشمنىاثر بگذارد.
در آيه51 سوره مؤمنون مىخوانيم: «اى پيامبر! از غذاهاى پاكيزه بخوريد و عمل صالح انجامدهيد; يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا».
بعضى از مفسران معتقدند ذكر اين دو (خوردن غذاهاى پاك و انجام عمل صالح) پشتسريكديگر دليل بر وجود يك نوع ارتباطى بين اين دو است، و اشاره به اين است غذاهاىمختلف آثار اخلاقى متفاوتى دارد، غذاى حلال و پاك، روح را پاك مىكند و سرچشمه عملصالح مىشود، و غذاهاى حرام و ناپاك روح و جان را تيره و سبب اعمال ناصالح مىگردد. (75)
در تفسير «روحالبيان» بعد از اشاره به ارتباط عمل صالح با بهرهگيرى از غذاى حلال به اشعارزير استناد شده:
علم و حكمت زايد از لقمه حلالعشق و رقت آيد از لقمه حلال! لقمه تخم است و برش انديشههالقمه بحر و گوهرش انديشهها
و در شعر ديگرى نقل مىكند:
قطره باران تو چون صاف نيستگوهر درياى تو شفاف نيست! (76)
در تفسير اثنى عشرى، در ذيل همين آيه نيز اشاره به رابطه صفا و نورانيت قلب و اعمالصالح با تغذيه حلال شده است. (77)
رابطه تغذيه و اخلاق در روايات اسلامى
گرچه رابطه بالا در آيات قرآنى كمرنگ است، و تنها اشارتى به چشم مىخورد; ولى اينمعنى (رابطه اخلاق و تغذيه) در روايات اسلامى دامنه گستردهاى دارد كه نمونههايى از آن رادر ذيل از نظر مىگذرانيم:
در يك سلسله از روايات، به رابطه تغذيه با سوء اخلاق اشاره شده است از جمله:
1- در روايات متعددى مىخوانيم: يكى از شرايط استجابت دعا پرهيز از غذاى حرام; از جمله، در حديثى آمده است كه شخصى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: «احب انيستجاب دعائى; دوست دارم دعاى من مستجاب شود!» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:«طهر ماكلك ولاتدخل بطنك الحرام; غذاى خود را پاك كن از غذاى حرام پرهيز نما!» (78)
همين معنى از همان بزرگوار با تعبير ديگرى آمده است، مىفرمايد: «من احب ان يستجابدعائه فليطيب مطعمه و مكسبه; كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب شود، طعام و كسبخود را از حرام پاك كند!» (79)
با توجه به اين كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «ان الله لايستجيب دعاءبظهر قلب قاس; خداوند دعايى را كه از قلب قساوتمند برخيزد مستجاب نمىكند!» (80) مىتوان نتيجه گرفت كه غذاى ناپاك و حرام، قلب را تاريك و قساوتمند مىكند; و به هميندليل، دعاى حرامخواران مستجاب نمىشود. و از اينجا به رابطه نزديكى كه در ميان ناپاكىدرون و تغذيه حرام وجود دارد، مىتوان پىبرد.
در حديث معروف امام حسين عليه السلام در روز عاشورا آمده است كه بعد از ايراد آنسخنان داغ و پر محتوا و گيرا در برابر لشكر لجوج و قساوتمند كوفه، هنگامى كه ملاحظهكرد آنها حاضر به سكوت و گوش دادن به سخنانش نيستند، فرمود: (آرى! شما حاضر بهشنيدن سخن حق نيستيد زيرا) ملئتبطونكم من الحرام فطبع الله على قلوبكم; شكمهاىشما از غذاهاى حرام پر شده است، در نتيجه خداوند بر دلهاى شما مهر زده است (و هرگزحقايق را درك نمىكنيد!)» (81)
2- در روايات ديگرى آمده است; كه رابطهاى در ميان خوردن غذاى حرام و عدم قبول نماز وروزه و عبادات، وجود دارد; از جمله، در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم:«من اكل لقمة حرام لن تقبل له صلوة اربعين ليلة، و لم تستجب له دعوة اربعين صباحا و كللحم ينبته الحرام فالنار اولى به و ان اللقمة الواحدة تنبت اللحم; هركسى لقمهاى از غذاىحرام بخورد تا چهل شب نماز او قبول نمىشود،و تا چهل روز دعاى او مستجاب نمىگردد; وهر گوشتى كه از حرام برويد، آتش دوزخ براى آن سزاوارتر است; و حتى يك لقمه نيز باعثروييدن گوشت مىشود!» (82)
بديهى استبراى قبولى نماز، شرايط زيادى لازم است، از جمله حضور قلب و پاكى دل، اماغذاى حرام پاكى قلب و صفاى دل را از انسان مىگيرد.
3- در روايات متعدد ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلامآمده است كه: «من ترك اللحم اربعين صباحا ساء خلقه; كسى كه چهل روز گوشت را ترككند، اخلاق او بد مىشود!» (83)
از اين احاديثبخوبى استفاده مىشود كه در گوشت مادهاى است كه اگر براى مدت طولانىاز بدن انسان قطع شود،در روحيات و اخلاق او اثر مىگذارد،و كجخلقى و بد اخلاقى به بارمىآورد.
البته استفاده زياد از گوشتحيوانات نيز در بعضى از روايات مزموم شمرده شده، ولى از تركآن براى مدت طولانى نيز در بسيارى از روايات نهى شده است.
4- در روايات زيادى كه در كتاب «اطعمه و اشربه» آمده است، رابطهاى ميان بسيارى ازغذاها و اخلاق خوب و بد، بيان گرديده به عنوان نمونه:
در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «عليكم بالزيت فانه يكشف المرة .... ويحسن الخلق; بر شما لازم است كه از زيت (زيتبه معنى روغن زيتون يا هرگونه روغن مايعاست) استفاده كنيد، زيرا صفرا را از بين مىبرد... و اخلاق انسان را نيكو مىكند!» (84)
5- در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: كه از كلام پيامبر صلى الله عليه و آلهچنين نقل مىكند «من سره ان يقل غيظه فلياكل لحم الدراج; كسى كه دوست دارد خشم اوكم شود گوشت دراج را بخورد!» (85)
از اين تعبير بخوبى استفاده مىشود كه رابطهاى ميان تغذيه و خشم و بردبارى وجوددارد.
6- در روايت مشروحى از تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام نقل شده درباره اين كهچرا خداوند خون را حرام كرده مىفرمايد: «و اما الدم فانه يورث الكلب و قسوة القلب و قلةالرافة و الرحمة لا يؤمن ان يقتل ولده و والديه ....; اين كه خداوند خوردن خون را حرام كردهبه خاطر آن است كه سبب جنون و سنگدلى و كمبود رافت و مهربانى مىشود ... تا آنجا كهممكن است فرزند و يا پدر و مادرش را به قتل برساند!»
در بخش ديگرى از اين روايت مىفرمايد: «و اما الخمر فانه حرمها لفعلها و فسادها وقال انمدمن الخمر كعابد الوثن و يورث ارتعاشا و يذهب بنوره و يهدم مروته; و اما شراب، خداوندآن را به خاطر تاثير و فسادش حرام كرده است و فرمود شخص دائمالخمر مانند بت پرستاستبدنش لرزان مىشود، و نور (معنويت) او را از بين مىبرد، و شخصيت او را ويرانمىسازد!» (86)
7- در روايات متعددى كه در كافى درباره انگور آمده است رابطه ميان خوردن انگور وبرطرف شدن غم و اندوه ديده مىشود; از جمله، در حديثى از امام صادق عليه السلاممىخوانيم: «شكى نبى من الانبياء الى الله عزوجل الغم فامره الله عزوجل باكل العنب; يكى ازپيامبران الهى از غم و اندوه (و افسردگى) به پيشگاه خداوند متعال شكايت كرد; خداوندمتعال به او دستور داد كه انگور بخورد!» (87)
اين حديث تاكيد بيشترى استبر مساله ارتباط تغذيه با مسائل اخلاقى.
8- در احاديث متعددى نيز رابطه خوردن انار و از ميان رفتن وسوسههاى شيطانى و بهوجود آمدن نورانيت قلب ديده مىشود; از جمله، در حديث معتبرى از امام صادق عليهالسلام آمده است كه مىفرمود: «من اكل رمانة على الريق انارت قلبه اربعين يوما; كسى كهيك انار را ناشتا بخورد، چهل روز قلبش را نورانى مىكند.» (88)
9- در روايت متعددى در باب «خوردن» تعبيراتى ديده مىشود كه همه نشانه ارتباط تغذيه باروحيات و مسائل اخلاقى است; از جمله، در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آلهمىخوانيم كه به جعفر (ابنابىطالب)عليهماالسلام فرمود: «يا جعفر كل السفرجل فانه يقوىالقلب و يشجع الجبان; اى جعفر! «به» بخور قلب را تقويت مىكند و ترسو را شجاع مىسازد!» (89)
10- در بعضى از احاديث رابطه ميان غذاى اضافى و سنگدلى و قساوت و عدم پذيرشموعظه ديده مىشود; از جمله، در كتاب «اعلام الدين» از پيغمبر اكرم نقل شده كه فرمود:«اياكم و فضول المطعم فانه يسم القلب بالقسوة و يبطىء بالجوارح عنالطاعة و يصم الهممعن سماع الموعظة; از غذاى اضافى بپرهيزيد كه قلب را پر قساوت مىكند و از اطاعتحقتنبل مىسازد و گوش را از شنيدن موعظه كر مىنمايد!»
فضول الطعام (غذاى اضافى) ممكن است اشاره به پرخورى باشد يا غذاهاى باقى مانده وفاسد شده، و در هر حال از رابطه تغذيه و مسائل اخلاقى خبر مىدهد.
همين معنى در بحارالانوار از بعضى از روات اهل سنت از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نقلشدهاست. (90)
از اين حديثبخوبى استفاده مىشود كه غذاى اضافى سه پيامد سوء دارد: قساوت مىآورد;انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل مىكند; و گوش شنوا را در برابر مواعظ از انسانمىگيرد!
اين مطلب كاملا محسوس است كه وقتى انسان غذاى زياد و سنگين مىخورد عبادات را بهزحمتبهجا مىآورد و نشاطى براى عبادت ندارد بعكس هنگامى كه غذاى ساده و كممىخورد قبل از اذان صبح بيدار است نشاط دارد و حالت مطالعه و عبادت دارد.
همچنين به تجربه رسيده است هنگامى كه انسان روزه مىگيرد رقت قلب پيدا مىكند وآمادگى بيشتر براى شنيدن مواعظ در او حاصل مىشود; بعكس هنگامى كه شكم پر استفكر انسان درست كار نمىكند و خودش را از خدا دور مىبيند.
11- در احاديث اسلامى در ارتباط نوشيدن عسل با صفاى قلب، از اميرمؤمنانعلى عليهالسلام مىخوانيم: «العسل شفاء من كل داء و لا داء فيه يقل البلغم و يجلى القلب; عسل شفاىتمام بيماريها است و در آن بيمارى نيتبلغم را كم مىكند و قلب را صفا مىبخشد.» (91)
نتيجه:
از مجموع آنچه در بالا آورديم و روايات فراوان ديگر كه ذكر آنها به طول مىانجامد بخوبىاستفاده مىشود كه رابطه نزديكى ميان تغذيه و روحيات و اخلاقيات وجود دارد، هرگزنمىگوئيم غذاها علت تامه براى اخلاق خوب يا بد است، بلكه همين اندازه مىدانيم كه طبقروايات بالا يكى از عوامل زمينهساز پاكى و اخلاق، تغذيه است هم از نظر نوع غذاها و هم ازنظر حلال و حرام بودن آنها.
دانشمندان امروز نيز معتقدند بسيارى از پديدههاى اخلاقى به خاطر هورمونهائى است كهغدههاى بدن تراوش مىكند و تراوش غدهها رابطه نزديكى با تغذيه انسان دارد; بر هميناساس، بعضى معتقدند كه گوشت هر حيوانى حاوى صفات آن حيوان است، واز طريق غدههاو تراوش آنها در اخلاق كسانى كه از آن تغذيه مىكنند اثر مىگذارد. گوشت درندگان انسان رادرندهخو مىكند، و گشتخوك صفتبىبندوبارى جنسى را كه از ويژگيهاى اين حيوانستبه خورنده آن منتقل مىسازد.
اين از نظر رابطه طبيعى و مادى، از نظر رابطه معنوى نيز آثار خوردن غذاى حرام غيرقابل انكار است، غذاى حرام قلب را تاريك و روح را ظلمانى مىكند و فضائل اخلاقى راضعيف مىسازد.
اين سخن با ذكر يك داستان تاريخى كه مورخ معروف مسعودى در «مروجالذهب» آوردهپايان مىدهيم:
او از «فضل بن ربيع» نقل مىكند كه «شريك ابن عبدالله» روزى وارد بر «مهدى» خليفهعباسى شد، مهدى به او گفتبايد حتما يكى از سه كار را انجام دهى، شريك سؤال كرد كدامسه كار؟ گفتيا قضاوت را از سوى من بپذيرى و يا تعليم فرزندم را برعهده بگيرى، و يا غذائى(با ما) بخورى! شريك فكرى كرد و گفتسومى از همه آسانتر است، مهدى او را نگهداشت وبه آشپز گفت انواعى از خوراك مغز آميخته با شكر و عسل براى او فراهم ساز.
هنگامى كه «شريك» از آن غذاى بسيار لذيذ و (طبعا حرام) فارغ شد، آشپز رو به خليفه كردو گفت اين پيرمرد بعد از خوردن اين غذا هرگز بوى رستگارى را نخواهد ديد! فضل ابن ربيعمىگويد مطلب همين گونه شد، و شريك ابن عبدالله بعد از اين ماجرا هم به تعليم فرزندانآنها پرداخت و هم منصب قضاوت را از سوى آنها پذيرفت. (92)
صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى
مىدانيم اعمال انسان هميشه در درون و جان او ريشه دارد; يا به تعبير ديگر، اعمال ظهور وبروز صفات درونى است، يكى به منزله ريشه و ديگرى به منزله ساقه و شاخ و برگ و ميوهاست.
به همين دليل، اعمال اخلاقى از صفات اخلاقى جدا نيست; مثلا، نفاق كه از صفات رذيلهاست، ريشهاى در عمق جان انسان دارد و از شخصيت دو گانه و ضد توحيدى او، حكايتمىكند. همين صفت درونى سبب انجام اعمال منافقانه يا رياكارانه مىشود.
حسد نيز حالتى در درون جان است كه نسبتبه نعمتهاى خداوند كه به ديگران داده شدهاست رشك مىبرد، همين صفتخود را در لابهلاى اعمال خرابكارانه، در برابر شخص محسودو سنگ انداختن در مسير سعادت او نشان مىدهد.
«كبر» و «غرور» خود برتر بينى، همگى از صفات درون است كه ناشى از جهل انسان به قدر ومقام خويش مىباشد، و يا كمى ظرفيت در برابر مواهب الهى، اما همين صفت درونى درلابهلاى اعمال بخوبى خود را آشكار مىسازد، و از طريق بىاعتنايى، پرخاشگرى، هتاكى وتحقير ديگران، ظاهر مىشود.
و شايد به همين دليل، علماى اخلاق در كتب اخلاقى، معمولا اين دو را از هم جدا نكردهاند،گاه به سراغ ريشه و صفات درون مىروند، و گاه به سراغ شاخ و برگ و اعمال برون، از اولى به«صفات اخلاقى» مىشود و از دومى به «اعمالاخلاقى».
البته اعمال اخلاقى، موضوع مباحث فقهى است، و فقهاء پيرامون آن از ديدگاه خود بحثمىكنند، ولى با اين حال علماى اخلاق نيز از آن سخن مىگويند، البته ديدگاه عالم اخلاق بافقيه متفاوت است، فقيه از نظر احكام پنجگانه (وجوب و حرمت و استحباب و كراهت و اباحه) و احيانا ثواب و عقاب، به اين افعال مىنگرد، ولى عالم اخلاق، از اين نظر كه نشانه كمال روحيا انحطاط و نقص آن استبه آن نگاه مىكند.
و با اين بيان فرق صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى و همچنين ديدگاه فقيه و عالم اخلاق روشنمىگردد.
پىنوشتها
1- اين تفسير را فخر رازى به عنوان اولين احتمال در معنى آيه، ذكر كرده است (تفسير فخررازى، جلد 14، صفحه 144); جمعى ديگر نيز آن را از ابن عباس نقل كردهاند.
2- اين تفسير در مجمع البيان و تفسير الحديد در ذيل آيهبالا مورد بحث قرار گرفته است.
3- وسائل الشيعه، جلد 14، صفحه19، حديث7 - بحارالانوار، جلد 100، صفحه 232، حديث 10.
4- نورالثقلين، جلد اول، صفحه 541.
5- سوره زخرف، آيات36 و37 و 38 .
6- سوره صافات، آيات 51 تا57 .
7- سوره فرقان، آيات27 و 28 و29.
8- براى نقيض از ماده قيض معانى مختلفى نقل كردهاند; بعضى آن را به معنى تسبيب وبعضى به معنى تقدير و بركندن وبعضى مانند راغب به معنى مسلط ساختن مىدانند چرا كهقيض به معنى پوستسفيدى است كه روى تخم مرغ را گرفته (و آن را احاطه كرده است).
9- سوره زخرف، آيه39 .
10- سوره صافات، آيات 50 تا53 .
11- اصول كافى، جلد 2، ص 375 «باب مجالسة اهل المعاصى، حديث3».
12- همان مدرك
13- كتاب صفات الشيعه صدوق (طبق نقل بحار، ج 71، ص197).
14- و 15- و16- غررالحكم
17- بحارالانوار، ج 71، صفحه 188.
18- همان مدرك، ص189.
19- نهج البلاغه، وصيت على(ع) به امام حسن(ع) (نامه 31).
20- صفات الشيعه صدوق، طبق نقل بحار، ج 71، صفحه197.
21- خصال (مطابق نقل بحار، ج 71، ص 195).
22- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 224.
23- تفسير فخر راز ى و تفسير مراغى، ذيل آيهمورد بحث.
24- بايد توجه داشت «كفل» اگر بدون تشديد باشد به معنى به عهده گرفتن سرپرستى وكفالت است، و اگر به صورت ثلاثى مزيد (كفل با تشديد) استعمال شود، به معنى انتخابكفيل براى ديگرى است، و طبق تعبير بالا، خداوند زكريا را براى كفالت مريم برگزيد(بنابراين كفل در اينجا دو مفعول گرفته، يكى ضمير هاء كه به مريم بر مىگردد، و دوم زكريا).
25- به «نور الثقلين» جلد 1، صحفه 331 مراجعه شود.
26- نور الثقلين، جلد 5، صفحه 372.
27- غررالحكم
28- غررالحكم
29- نهج البلاغه
30- لئالى الاخبار
31- وسائل الشيعه، جلد 14، صحفه53 - 54 .
32- تفسير مجمع البيان، ذيل آيه30، سوره روم.
33- كنز العمال، حديث 45192.
34- به كتاب وسائل الشيعه، جلد 15، صحفه 122 تا 132 مراجعه شود.
35- كنز العمال، حديث 45411.
36- بحار، جلد71، صحفه6 (جوامع الحقوق).
37- غرر الحكم.
38- نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبه قاصعه).
39- غرر الحكم .
40- و 41- غررالحكم
42- اصول كافى، جلد2، صفحه237.
43- همان مدرك، صفحه 68،حديث 4.
44- غرر الحكم.
45- نهج البلاغه، خطبه147.
46- غرر الحكم.
47- تحف العقول، صفحه 21.
48- غرر الحكم.
49- و 50- و 51- غررالحكم
52- نهج البلاغة، كلمات قصار، شماره 70.
53- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 368.
54- بعضى از مفسران گفتهاند: براثر رابطه نزديكى كه ميان قلب و صورت انسان است،هنگامى كه روح و قلب انسان مملو از شادمانى مىشود (خون شفاف به طرف صورت حركتمىكند) و صورت نورانى و روشن و پر فروغ مىگردد; و هنگامى كه غم و اندوه بر روح انسانمسلط مىگردد (جريان گردش خون شفاف در صورت كم مىشود و) صورت زرد و تيرهمىگردد; و به همين دليل اين دو پديده به عنوان نشانههاى سرور و شادمانى، و اندوه و غمشناخته مىشود. (تفسير روح المعانى، ذيل آيهمورد بحث)
55- تفسير روح المعانى، جلد 14، صفحه 154، ذيل آيهمورد بحث .
56- علاقهمندان مىتوانند به تفسير نمونه، جلد 11، ذيل آيه58، سوره نحل مراجعه كنند.
57- بحار الانوار، جلد73، صفحه66.
58- كنز العمال، حديث43079، جلد 15، صفحه 780.
59- نهج البلاغه، نامه53 .
60- سوره نمل، آيه4 .
61- سوره انعام، آيه137 .
62- تفسير «فى ظلال»، جلد6، صفحه 675.
63- «نورالثقلين»، جلد4، صفحه 351، حديث 30.
64- سوره احزاب، آيه53 .
65- اصول كافى، جلد 2، صفحه273، حديث 20 .
66- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 232.
67- كنز العمال، حديث 28722.
68- بحارالانوار، جلد46، صفحه99.
69- نهج البلاغه، نامه 31.
70- بحار، جلد6، صفحه 30.
71- كنزالعمال، حديث 10، صفحه79.
72- غرر الحكم، شماره3837.
73- بحار، جلد69،صفحه 121 و جلد 91، صفحه133.
74- بحار، جلد 91، صفحه 142.
75- به تفسير نمونه، جلد 14، ذيل آيه51 مؤمنون مراجعه شود.
76- «روح البيان» ، جلد6، صفحه 88.
77- تفسير «اثنى عشرى»، جلد9، صفحه 145.
78- بحار، جلد 90، صفحه373.
79- همان مدرك، صفحه 372.
80- بحارالانوار، جلد 90، صفحه 305.
81- نقل از كتاب «سخنان على(ع) از مدينه تا كربلا، صفحه 232.»
82- سفينة البحار، جلد1، ماده اكل.
83- وسائل الشيعه، جلد17، صفحه 25، باب 12.
84- همان مدرك، صفحه 12.
85- فروغ كافى، جلد6، صفحه 312. (دراج پرندهاى استشبيه به كبك كه گوشت لذيدىدارد)
86- تفسير برهان، جلد1، ذيل آيه3، سوره مائده، ص 434. و مستدرك، جلد16، صفحه163.
87- كافى، جلد6، صفحه 351، حديث 4.
88- همان مدرك، صفحه 354، حديث 11.
89- همان مدرك، صفحه357، حديث 4.
90- بحار، جلد 74،صفحه 182.
91- بحار الانوار، جلد63، صفحه 294.
92- سفينة البحار، ماده «شرك»، و مروج الذهب، جلد3، صفحه 310.