بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سوگندهای پربار قرآن, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 -
     003 -
     004 -
     005 -
     006 -
     007 -
     008 -
     009 -
     010 -
     011 -
     012 -
     013 -
     014 -
     015 -
     016 -
     017 -
     018 -
     019 -
     020 -
     021 -
     022 -
     023 -
     024 -
     025 -
     026 -
     027 -
     FEHREST - سوگندهاي پربار قرآن
 

 

 
 

 

 

باغ زبير بالاتر بود پيامبر به نفع او حكم كرد. هنگامى كه از حضور پيامبر مرخّص شدند، در بين راه مردى يهودى را ديدند. يهودى از نتيجه قضاوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)سؤال كرد. حاطب گفت: چه بگويم؟ به نفع پسر عمّه اش زبير قضاوت كرد! مرد يهودى با شنيدن اين سخن بسيار متعجّب شد، و خطاب به حاطب گفت: اگر حضرت موسى(عليه السلام) حضور داشت و به من دستور مى داد كه سرت را نزديك بياور تا با شمشير آن را از تنت جدا كنم، بدون هيچ اعتراضى اجابت مى كردم. تو چطور به پيامبرت ايمان دارى، ولى قضاوتش را قبول ندارى؟! حاطب خجالت كشيد، و متوجّه شد كه اشتباه بزرگى كرده است. در اينجا آيه شريفه مورد بحث نازل شد.

 

سوگند به ربّ:

با توجّه به اينكه در اين آيه شريفه به واژه ربّ قسم ياد شده، لازم است پيرامون اين كلمه توضيحاتى بيان شود.

چهار تفسير براى رب گفته اند:

1. المالك; طبق اين تفسير، منظور از «ربّ الدار» مالك خانه است. و ربّ الابل به معناى مالك شتران است.(1)

نتيجه اينكه يكى از معانى ربّ مالك است.

2. دومين معناى رب «مُصلح» است، لذا اگر شخصى بنايى را دعوت نمايد كه خانه اش را تعمير و اصلاح كند، مى توان بر بنّا ربّ البيت يعنى تعمير كننده خانه اطلاق كرد.

3. «الصاحب» ديگر معناى ربّ است. لذا به چوپانى كه مصاحب و همراه گوسفندان است ربّ الغنم گفته مى شود.

4. «مربّى» چهارمين معناى ربّ است. شخصى كه مربّى بچه ها يا بزرگهاست ربّ


1 . جمله مذكور از جملات مشهور عبدالمطلب است كه در پاسخ ابرهه فرمود، و شرح آن در مباحث آينده خواهد آمد.

[ 461 ]

المتعلّمين ناميده مى شود. به دايه طفل كه به تربيت طفل مى پردازد نيز ربّة الطفل مى گويند.

نتيجه اينكه ربّ به چهار معنا استعمال مى شود، كه تمام اين معانى در مورد خداوند قابل تصوّر است. زيرا او هم مالك جهان هستى است، و هم اصلاح كننده آن است، و هم همواره همراه عالم است، و هم به تربيت موجودات جهان اشتغال دارد.

ضمناً ممكن است كلمه ربّ در مورد خداوند به صورت مطلق استعمال شود، همانگونه كه امكان دارد اضافه به چيزى شود، مثل «رب العالمين» يا «ربّ الشهداء» و مانند آن، امّا در مورد غير خدا هيچگاه به طور مطلق استعمال نمى شود، بلكه همواره به چيزى اضافه مى شود. كه مثالهاى آن در توضيح معانى چهارگانه ربّ ذكر شد.

 

مقام تسليم:

اى پيامبر! سوگند به پروردگارت كه مالك تمام جهان هستى است! قسم به پروردگارت كه اصلاح كننده امورات مخلوقات و مصلح آنهاست! سوگند به آن خدايى كه مصاحب و همراه همه موجودات جهان است. قسم به خدايى كه مربّى و تربيت كننده همگان و همه چيز است! سوگند به ربّ كه مسلمانان ايمان نمى آورند، مگر اين در دعاوى و اختلافات تو را حاكم و قاضى خويش نمايند، و حكم تو را بپذيرند، و در دل هم به آن راضى باشند، و خلاصه اينكه به مقام تسليم برسند.

آنان كه سعى دارند احكام خدا را جابه جا كنند، و تسليم اوامر و نواهى الهى نيستند، آنان كه در برابر نصّ اجتهاد مى كنند، آنها كه قرائات مختلفى از دين ارائه مى دهند، آنان كه تفسير به رأى كرده، و نظرات خويش را بر قرآن تحميل مى نمايند، چنين افرادى به مقام تسليم نرسيده اند. مگر اين افراد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را به نبوّت نپذيرفته اند؟ مگر معتقد به عصمت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نيستند؟ اگر عصمت و نبوّت آن حضرت را قبول دارند، بايد در مقابل تمام سخنان و دستورات آن حضرت مطيع و تسليم باشند، و اين اطاعت و تسليم نه تنها در سخن و گفتار، بلكه بايد از صميم قلب

[ 462 ]

باشد، در غير اين صورت مؤمن نخواهند بود.

مقام تسليم كه مقام والا و ارزشمندى است در روايات اسلامى انعكاس وسيعى دارد كه به دو نمونه آن اشاره مى شود:

1. امام حسن مجتبى(عليه السلام) فرمودند:

«مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسْنِ الاِْخْتِيارِ مِنَ اللهِ لَمْ يَتَمَنَّ اَنَّهُ فى غَيْرِ الْحالِ الَّتى اخْتارَهَا اللهُ لَهُ; كسى كه معتقد است خداوند خيرش را مى خواهد (زيرا خداوند با مخلوقات عداوتى ندارد، از آنها بى نياز است، نسبت به همه چيز آگاه است) آرزو نمى كند در حالى غير از آنچه حال فعلى اوست بوده باشد».(1)

طبق اين روايت مقام تسليم بدين معناست: «راضى باشد به آنچه خداوند نسبت به آن راضى است، و تسليم خواست و مشيّت و مقدّرات الهى باشد».

توضيح اينكه مشكلات و ناملايمات بشر گاه بر اثر قصور و كوتاهى و جهل و نادانى اوست، كه در اين صورت مقصّر خود اوست و ارتباطى به مقدّرات الهى ندارد. ولى گاه از حوزه اختيار وى بيرون و جز مقدّرات پروردگار است، كه اينجا بايد تسليم باشد; چون خداوند، رحمان و رحيم و عادل و عالم وغنى است، و هيچ دليلى ندارد كه چيزى بر خلاف مصلحت انسان در نظر بگيرد.

چون كه تو خواسته اى باد فداى ره تو *** سر من پيكر من اكبر من اصغر من

مقام تسليم در سخنان امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا موج مى زند.

ضمناً كسانى كه به مقام تسليم نرسيده اند ايمان كاملى ندارند، و اين خطرناك است. همان گونه كه در داستان ثعلبه مشاهده مى كنيم. توجّه كنيد:

او شخص فقير و نيازمندى بود، بعد از نماز خدمت پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! وضع مالى من خوب نيست، دعا كن خداوند ثروتى نصيبم كند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: مصلحت تو در همين مقدار امكانات و ثروت است، به آنچه دارى قناعت كن. روزهاى بعد هم خواسته اش را تكرار، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز همان جواب


1 . بحارالانوار، ج 75، ص 106.

[ 463 ]

را تكرار كرد. امّا او دست بردار نبود، و آنقدر بر تقاضايش سماجت و اصرار كرد كه پيامبر به ناچار برايش دعا كرد. چيزى نگذشت كه يكى از بستگان دورش، كه مرد ثروتمندى بود، از دنيا رفت، و سهم الارث زيادى به او رسيد. با آن پول گله گوسفندى تهيّه كرد، و مشغول رسيدگى به گوسفندان شد. او كه تا قبل از اين در پنج وقت در نماز جماعت حاضر مى شد، از اين پس توفيق شركت در يكى دو وقت بيشتر نداشت. پيامبر از علّت غيبت او پرسيد. عرضه داشت: آقا! گرفتار زندگى هستم. اگر به گوسفندانم رسيدگى نكنم از دست مى روند. روز به روز بر تعداد گوسفندان ثعلبه اضافه مى شد، تا جايى كه ديگر داخل شهر گنجايش فعّاليتهاى اقتصادى او را نداشت، به ناچار به خارج مدينه رفت، و توفيق حضور نماز جماعت را كاملا از دست داد، و تنها در نماز جمعه حاضر مى شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) بار ديگر پرسيد: ثعلبه كجايى؟ عرض كرد: گوسفندان و شترانم فراوان شده، و نياز به وقت زيادى دارند، و لذا نمى توانم به غير از جمعه در نمازهاى ديگر شركت كنم! آيه زكات نازل شد، مأمورين جمع آورى زكات به سراغ ثعلبه رفتند. پاى حساب و كتاب نشست، زكات گوسفندان و شترانش رقم بالايى شد. ثعلبه كه توان دل كندن از اموالش را نداشت، خطاب به مأموران پيامبر گفت: سلام مرا به پيامبر برسانيد و بگوييد: ما مسلمان شده ايم كه همچون اهل كتاب جزيه ندهيم. اگر قرار باشد زكات بپردازيم چه تفاوتى بين ما و آنهاست، و اين اسلام چه فايده اى براى ما دارد؟ وقتى اين سخنان ثعلبه به گوش پيامبر رسيد، فرمود: ديگر براى زكات به سراغش نرويد. «يا وَيْحَ لِثَعْلَبة، يا وَيْحَ لِثَعْلَبَة; واى بر ثعلبه، واى بر ثعلبه».

سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد ثعلبه در ميان مردم پخش شد، خبر به گوش خود ثعلبه نيز رسيد، او كه آبرو و حيثيّت خويش را در معرض خطر مى ديد، به مدينه آمد تا زكات بپردازد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) زكاتش را نپذيرفت، پس از پيامبر نزد خلفا رفت تا زكات بپردازد، آنها هم نپذيرفتند. وثعلبه بدون عمل به اين حكم مهم اسلامى از دنيا رفت!».(1)


1 . بحارالانوار، ج 22، ص 40 .

[ 464 ]

بنابراين انسان بايد به آنچه خداوند برايش مقدّر كرده راضى، و در مقابل دستورات خدا و پيامبر كاملا تسليم و مطيع باشد، تا عاقبت به خير شود.

[ 465 ]

 

 

4. سوگند سوره حجر

آيه شريفه 92 و 93 سوره حجر چهارمين سوگند يگانه، و دومين سوگند به «ربّ» است. توجّه فرماييد:

به پروردگارت سوگند، (در قيامت) از همه آنها سؤال خواهيم كرد، از آنچه عمل مى كردند!

 

شرح و تفسير: سؤال از اعمال انسان

در مورد آنچه به آن سوگند ياد شده، يعنى كلمه «ربّ» در مبحث پيشين بحث شد، و نيازى به تكرار نيست. و امّا آنچه براى آن قسم ياد شده يعنى «سؤال از اعمال انسان» موضوع مهمّى است كه در آيات قرآن مجيد انعكاس گسترده اى دارد. در اينجا دو بحث مطرح است:

 

الف) از چه كسانى سؤال مى شود؟

به مقتضاى اطلاق آيه شريفه، شخص يا اشخاص خاصّى استثناء نشده اند، بلكه همه انسانها حتّى انبياء و اولياء در روز قيامت مورد سؤال قرار گرفته، و همگان بدون استثنا بايد پاسخگو باشند.

آنچه از اطلاق آيه فوق استفاده كرديم، در آيه شريفه 6 سوره اعراف صريحاً بيان

[ 466 ]

شده است. توجّه فرماييد: «(فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ); به يقين، (هم) از كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند سؤال خواهيم كرد; و (هم) از پيامبران سؤال مى كنيم».

طبق صريح اين آيه، هم پيامبران مورد سؤال قرار مى گيرند، و هم امتّهاى آنان.

سؤال: از پيامبران(عليهم السلام) چه چيزى سؤال مى شود؟

پاسخ: حضرت على(عليه السلام) طبق روايتى كه در تفسير نورالثقلين نقل شده، مى فرمايد: «فَيُقامُ الرُّسُلُ فَيُسْئَلُونَ عَنْ تَأْدِيَةِ الرِّسالاتِ الَّتى حَمَلُوها اِلَى الاُْمَمِ فَاَخْبَرُوا اَنَّهُمْ قَدْ اَدُّوا ذلِكَ اِلى اُمَمِهِمْ; به پيامبران گفته مى شود كه سرپا بايستند، سپس از آنها در مورد رسالتهاى و مسئوليّتهايى كه بر دوش آنها گذاشته شده بود، و بايد به امّتهاى خويش مى رساندند سؤال مى شود. پيامبران در پاسخ مى گويند: وظيفه خود را كامل انجام داده، و آنچه را بايد به امّتهاى خويش برسانند رسانده اند!».

نتيجه اينكه مطابق اطلاق برخى از آيات و صريح بعضى ديگر، همه انسانها حتّى پيامبران مورد سؤال قرار مى گيرند. و اين مطلب زنگ بيدار باشى براى ماست، كه از هم اكنون به فكر پاسخ هاى قابل قبولى براى آن روز باشيم. و اين مقصود حاصل نمى شود مگر اينكه در اين دنيا اعمال شايسته اى داشته باشيم، و در مسير بندگى خدا حركت كنيم.

 

ب) از چه مى پرسند؟

مورد سؤال نيز مانند سؤال شوندگان عام و فراگير است، و هيچ استثنايى ندارد. اعمال كوچك و بزرگ، آنچه در خلوت يا آشكارا انجام شده، اعمال فردى و جمعى، آنچه درباره خود يا خانواده يا اجتماع انجام داده، اعمال استاد و شاگرد، اعمال زن و مرد، و خلاصه تمام اعمال حتّى اگر به اندازه سرسوزنى باشد (مِثْقالَ ذَرَّة)(1) مورد سؤال قرار مى گيرد.


1 . زلزله، آيات 7 و 8 .

[ 467 ]

سؤال: آيا امكان دارد كسى در آن روز زير بار اعمالش نرود، و آنها را انكار كند؟

پاسخ: در دنيا راه انكار باز است، هر چند گاه قرائن وشواهد و شهود آن قدر زياد است كه متّهم چاره اى جز اقرار و اعتراف ندارد. مثلا اگر متّهمى را گرفته باشند، و اثر انگشتانش را در صحنه جرم يافته باشند، و دوربين مدار بسته اى فيلم او را به هنگام ارتكاب جرم گرفته باشد، و به هنگام تعريف داستان توسّط متهم در نزد دوستانش، كسى اقرار و اعترافش را ضبط كرده باشد، چنين متّهمى با وجود اين ادلّه و قرائن غير قابل انكار، چاره اى جز اعتراف ندارد. و با توجّه به اينكه قرائن و شواهد موجود در جهان آخرت به مراتب قوى تر و بيشتر از قرائن دنيوى است، در آنجا هيچ راهى براى انكار نيست. اگر انسان گنهكار بخواهد گناهانش را انكار كند، دست و پا و ساير اعضا و جوارح و حتّى پوست بدنش بر عليه او گواهى مى دهند! اگر بخواهد انكار كند، به ناگاه صدايى از فلان قطعه زمين بر مى خيزد كه: خدايا! اين انسان در فلان روز و فلان ساعت فلان كار خلاف را بر روى من انجام داد! اگر بخواهد انكار كند، دو ملكى كه در تمام عمر همراهش بوده اند زبان به شهادت مى گشايند و كارهاى خلافش را با تمام جزئيّات بازگو مى نمايند! آيا در دادگاهى كه اينقدر شواهد و قرائن بر عليه متهم جمع آورى شده، امكان انكار جرم و گناه وجود دارد؟

واقعاً دادگاه قيامت عجيب است. زيرا شواهد و قرائن و شهود آن قدر فراوان و اطمينان بخش است كه ممكن است انسان خود متّهم، بازپرس، شاهد، و قاضى خويش باشد، و بر عليه خويش حكم صادر كند!

نتيجه اينكه تمام اعمال و كردار انسان در روز قيامت مورد سؤال قرار مى گيرد، و شرايط دادگاه به گونه اى است كه جاى هيچ انكارى نيست. اگر انسان واقعاً معتقد به مسأله سؤال از تمام اعمال در چنان دادگاهى باشد، كه نه توصيه مى پذيرد، و نه رشوه قبول مى كند، و نه امكان تقلّب در احكامش وجود دارد، هرگز مرتكب گناه نمى شود.

 

سؤال از نعمتها:

گستره سؤال، اختصاص به اعمال و كردار انسان ندارد، بلكه از نعمتهايى كه

[ 468 ]

خداوند در اختيار او قرار داده نيز پرسيده مى شود. در آيه 36 سوره اسراء مى خوانيم:

«(وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا); از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن; چرا كه گوش و چشم و دل همه مسئولند».

آرى! از انسان در مورد نعمت شنوايى، بينايى و درك و فهم و شعور مى پرسند، كه چگونه از آنها استفاده كرده است.

در آيه 8 سوره تكاثر سؤال از نعمتها به صورت گسترده تر مطرح شده است، توجّه كنيد: «(ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذ عَنْ النَّعِيمِ); سپس در آن روز (همه شما) از نعمتهايى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد».

كلمه «نعيم» در اصطلاح ادبيّات عرب جمع مُحَلّى به الف و لام است; يعنى نعيم جمع نعمت است، و الف و لام بر سر آن درآمده است. و چنين كلمه اى با اين شكل و هيئت دلالت بر عموم دارد. بنابراين مورد سؤال نعمت يا نعمتهاى خاصّى نيست، بلكه خداوند از تمام نعمتهايى كه بر انسان ارزانى داشته مى پرسد.

برخى از مفسّرين نعيم را تنها به «تندرستى» و «امنيّت» تفسير كرده اند.

عدّه اى ديگر آن را به «سلامتى» و «فراغ» تفسير نموده اند، و مى دانيم كه «فراغ» غير از سلامتى است. چرا كه ممكن است شخصى سالم باشد، امّا گرفتار انواع مشكلات خانوادگى و اجتماعى و شغلى باشد، به گونه اى كه خوابِ راحت نداشته باشد. امّا كسى كه فارغ از اين مشكلات است و گرفتارى خاصى ندارد، داراى نعمت فراغ است.

گروه سوم معتقدند كه منظور، «نعمت سلامت و امنيّت» است.

و برخى آن را به خصوص نعمت «ولايت» تفسير كرده اند. در روايتى آمده است كه امام صادق(عليه السلام) از ابوحنيفه پرسيد: منظور از نعيم در آيه مورد بحث چيست؟ عرض كرد: غذاست و طعام و آب خنك. امام(عليه السلام) فرمود: اگر خدا بخواهد روز قيامت تو را در پيشگاهش نگه دارد تا از هر لقمه اى كه خورده اى و هر جرعه اى كه نوشيده اى، سؤال كند، بايد در آنجا بسيار بايستى! عرض كرد: پس نعيم چيست؟

[ 469 ]

فرمود: «ما اهل بيت هستيم كه خداوند به وجود ما به بندگانش نعمت داده، و ميان آنها بعد از اختلاف الفت بخشيده است. دلهاى آنان را به وسيله ما به هم پيوند داده و برادر ساخته، بعد از آنكه دشمن يكديگر بودند. و به وسيله ما آنها را به سوى اسلام هدايت كرده است».(1)

در آن روز از ولايت اهل البيت سؤال مى شود، البتّه نه ولايت و دوستى زبانى، و نه ولايتى كه به دعا و توسّل خلاصه شود، كه اينها هر چند خوب است، ولى كافى نيست; بلكه ولايتى كه در اعمال انسان اثر كند، و آدمى را به رنگ اهل البيت درآورد. قدم جاى پاى آنها بگذارد (فَيَكُونُ جَميعَ اَعْمالِهِ بِدَلالَتِهِ اِلَيْهِ)(2) آرى! از ولايتى پرسيده مى شود كه در عمل و كردار انسان انعكاس داشته باشد. مثلا اگر در طول روز به گونه اى رفتار كنيم كه شب هنگام موقع حسابرسى عملكرد روزانه مشاهده كنيم تمام اعمال ما مطابق دستور خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام) بوده، واقعاً پيرو اهل ولايت بوده ايم.

خلاصه اينكه تفسيرهاى مختلفى براى نعيم گفته شده، ولى تمام اين تفسيرها تفسير به مصداق است، و مفهوم آيه را محدود نكرده، و از عموميّت و جامعيّت نمى اندازد.

حتّى تفسيرى كه در كلام امام صادق(عليه السلام) ذكر شد نيز تفسير به مصداق است، منتهى مصداق اتمّ و اكمل. زيرا مخالفان، اين نعمت بزرگ را فراموش كرده بودند. و لذا امام دست روى اين مصداق گذاشت; وگرنه مصداق منحصر نيست.

 

سؤال از نعمتها در روايات:

مسأله سؤال از نعمتها در روايات نيز منعكس شده است. به عنوان نمونه در روايت مشهور و معروفى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيرامون سؤال از چهار چيز سخن گفته شده است:


1 . تفسير نمونه، ج 27، ص 287 و بحارالانوار، ج 7، ص 258 .

2 . بحارالانوار، ج 65، ص 333 .

[ 470 ]

1. نعمت عمر; در روز قيامت از نعمت عمر سؤال مى شود كه در چه راهى مصرف شده است. آيا در راه سرگرميهاى خطرناك و ناسالم صرف شده، يا به بطالت و تنبلى و بى حالى سپرى شده، يا در راه رضاى خداوند و عمل به وظائف شرعى و خدمت به مردم گذشته است؟

2. نعمت جوانى; دومين نعمتِ موردِ سؤال، طبق اين روايت نعمت جوانى است. بهترين سالهاى عمر انسان سالهاى جوانى است كه بايد قدر آن را بدانيم. اگر بخواهيم عالم و دانشمند شويم، اگر بخواهيم در زمينه عبادت و بندگى رشد كنيم، اگر بخواهيم در مسير خودسازى گام برداريم، اگر بخواهيم عاشق واقعى امام زمان شويم، و خلاصه هر كارى كه بخواهيم انجام دهيم بايد شالوده آن را در جوانى ريخته، و ريشه هايش را مستحكم كنيم. بنابراين جوانى نعمت بسيار مهمّى است كه بايد قدر آن را بدانيم، و بتوانيم فرداى قيامت پاسخگوى خداوند در اين زمينه باشيم.

3. نعمت مال; در مورد مسئولين حكومتى اين بحث مطرح است كه پس از اتمام دوران مسئوليت اموال آنها رسيدگى شود تا معلوم شود كه: از كجا به دست آورده اند؟ اگر اين قانون اجرا شود آثار مثبتى خواهد داشت. امّا در قيامت هم ازچگونگى تحصيل اموال سؤال مى شود، و هم از كيفيّت مصرف آن، و اين هشدارى است براى صاحبان اموال و ثروت، كه هر چه دامنه آن وسيع تر باشد پاسخ به سؤال مذكور در روز قيامت براى آنها مشكلتر است.

4. نعمت ولايت; چهارمين چيزى كه از آن پرسيده مى شود محبّت اهل البيت(عليهم السلام)است. محبّت و عشق و ارادتى كه سرچشمه عمل به دستورات آن بزرگواران و پيروى از سيره و روش آنها شود.(1)


1 . بحارالانوار، ج 68، ص 180 و ج 27، ص 311 .

[ 471 ]

 

 

5. سوگند سوره مريم

آيه 68 سوره مريم سومين سوگندى است كه خداوند به ذات خود با نام «رب» قسم ياد كرده، و در مجموع پنجمين سوگند يگانه قرآن است.

سوگند به پروردگارت كه همه آنها را همراه با شياطين در قيامت جمع مى كنيم; سپس همه را ـ در حالى كه به زانو درآمده اند ـ گرداگرد جهنّم حاضر مى سازيم.

 

شرح و تفسير آيه سوگند: معاد جسمانى

براى روشن شدن تفسير آيه مورد بحث، لازم است به چند آيه قبل و بعد آيه مذكور نيز نگاه اجمالى داشته باشيم، لذا به تفسير كوتاه آيات 66 تا 72 توجّه كنيد:

«(وَيَقُولُ الاِْنسَانُ أَئِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً); بعضى از انسانهاى منكر معاد مى گويند: چگونه پس از مرگ مرا از قبر بيرون آورده و زنده مى كنند؟!»

در روايات آمده كه چند نفر از مشركان عرب استخوان پوسيده اى به دست گرفته، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدند. سپس استخوان را با دست خرد كرده، تبديل به گرد (پودر) نموده، و آن را به باد داده، و باد هر جزيى از آن را به گوشه اى برد. سپس خطاب

[ 472 ]

به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند: خداوند چگونه اين استخوانى كه هر جزيى از آن در گوشه اى پراكنده شد را دوباره تبديل به يك انسان مى كند؟ در اينجا بود كه آيه مذكور نازل شد. شبيه اين داستان در مورد آيه 77 به بعد سوره ياسين نيز نقل شده است.

خداوند متعال در پاسخ به اين سؤال ابتدا يك استدلال منطقى ذكر مى كند، و سپس كسانى كه حرف منطق را نمى پذيرند و زيربار استدلال نمى روند را تهديد به عذاب مى نمايد. توجّه كنيد:

«(أَوَلاَ يَذْكُرُ الاِْنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً); آيا اين انسانهاى منكر معاد آفرينش نخستين خويش را فراموش كرده اند؟ مگر ما در ابتدا آنها را از خاك نيافريديم؟ بنابراين، چه مشكلى وجود خواهد داشت اگر دوباره آنها را ازخاك بيافرينيم؟ اگر شخصى مسير خاصّى را چندين بار رفت و آمد كند، آيا براى مرتبه چندم طىّ آن مسير براى او مشكل و غير ممكن است، يا راحت تر و آسان تر خواهد بود؟

بنابراين همان طور كه خداوند انسان را از خاك آفريد، بلكه زمانى بود كه خاك هم نبود و خداوند خاك را نيز خلق كرد و از آن آدم را آفريد، در جهان آخرت نيز دوباره او را از خاك زنده بيرون مى آورد، و اين كار نسبت به مرتبه اوّل راحت تر است.

خداوند پس از بيان اين استدلال منطقى، كسانى كه زير بار آن نروند را به شكل زير تهديد مى كند:

«(فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً); سوگند به پروردگارت اى محمّد! همه اين منكران معاد را همراه با شياطين زنده مى كنيم و در اطراف جهنم به حالت جثّى حاضر مى كنيم!».

«جثياً» جمع «جاثى»(1) به كسى گفته مى شود كه بر سر زانو ايستاده و نمى تواند روى


1 . ضمناً يكى از صورتهاى فلكى «الجاثى على ركبتيه» نام دارد; و اين، نام تعداد ستارگانى است كه گرد هم جمع شده، و از زمين كه به آنها نگاه مى شود شكل انسانى است كه به زانو ايستاده است.

عجيب اينكه اين صورت فلكى كه مسلمانان آن را كشف كرده و برايش نامى عربى انتخاب كرده اند، به همين نام در بين دانشمندان غربى شناخته شده است و اين نشان مى دهد كه غربيها چقدر از دانش دانشمندان اسلامى بهره گرفته اند.

[ 473 ]

پا بلند شود. گاه انسان آنقدر خسته مى شود كه تمام نيرويش را جمع مى كند و بر روى زانوها مى ايستد، امّا نمى تواند روى پا بلند شود. به چنين انسانى كه روى زانو ايستاده جِثِىّ گفته مى شود.

«(ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَة أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَنِ عِتِيّاً); سپس از بين آنان كه در گرداگرد جهنّم جمع كرده ايم، از هر گروه و جمعيّتى، كسانى را كه در برابر خداوند رحمان از همه سركش تر بوده جدا مى كنيم».

«(ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَى بِهَا صِلِيّاً); ما آگاهتريم كه چه كسانى مستحق دوزخ هستند و چه كسانى استحقاق جهنم را ندارند».

«(وَإِنْ مِّنْكُمْ إِلاَّ وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَّقْضِيّاً); و همه شما (بدون استثنا) وارد جهنّم مى شويد، اين امرى است حتمى و قطعى و بى شك انجام مى شود».

آرى! همه انسانها بدون استثنا وارد جهنّم مى شوند، حتى آنها كه بهشتى اند!

سؤال: آيا مى توان از جهنّم به سوى بهشت رفت و نسوخت؟

جواب: آرى! اين امر امكان پذير است. اگر دريايى از آتش را تصوّر كنيد، وشىء قابل اشتعالى با سرعت بسيار زيادى از آن عبور كند، نخواهد سوخت. بنابراين صالحان و پاكان و پيامبران نيز از جهنّم عبور مى كنند، ولى سرعت عبور آنها آن قدر زياد است كه آتش جهنّم هيچ آسيبى به آنها نمى رساند.

بنابراين به هر مقدار كه سرعت عبور كمتر باشد به همان نسبت آتش جهنم بر آنها اثر مى گذارد و واى به حال كسانى كه سرعت آنها بسيار كند است كه در آتش جهنّم سقوط مى كنند، و از چنين حالتى به خدا پناه مى بريم.

نه تنها در جهان آخرت راه بهشت از جهنّم مى گذرد، بلكه در اين جهان نيز راه بهشت پر پيچ و خم و داراى سنگلاخ فراوان و همراه با مشكلات بى شمار است. لهذا

[ 474 ]

حضرت على(عليه السلام) به نقل از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكارِهِ وَ إِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ; بهشت با انواع مشكلات و سختى ها آميخته شده، و جهنّم با انواع شهوات و هواپرستى ها».(1) بنابراين تعجّبى نيست اگر در قيامت از داخل جهنّم عبور كنيم.

«(ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَّنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً); پس از اينكه همه وارد جهنّم شدند آنها كه تقوا پيشه كردند را از دوزخ رهايى مى بخشيم و ظالمان را در حالى كه از ضعف و ذلّت به زانو درآمده اند، در آن رها مى سازيم».

 

نكات قابل ملاحظه:

1. سوگند به پروردگار محمّد(صلى الله عليه وآله)

خداوند به «رب السموات والارض» يا «رب النجوم» يا «رب الليل والنهار» و ماندن آن قسم نخورده، بلكه به پروردگار محمّد(صلى الله عليه وآله) سوگند ياد كرده است، و اين معناى بلندى دارد، يعنى سوگند به پروردگارى كه انسانى مانند محمّد(صلى الله عليه وآله) را خلق كرده و او را پرورش داده و به سر حد كمال رسانده، و در نهايت وى را به پيامبرى برگزيده است.

 

2. فايده جمع كردن ظالمان در اطراف جهنّم

سؤال: طبق آيات مورد بحث خداوند منكران معاد و شياطين را دور جهنّم حاضر مى كند، سپس آنها را وارد جهنّم مى نمايد. اين كار چه فايده اى دارد؟ چرا آنها را مستقيماً و بودن اين تشريفات وارد جهنّم نمى كند؟

پاسخ: آنها با اين كار بيشتر عذاب مى شوند. توضيح اينكه: اگر شخص اعدامى را (به عنوان مثال) يك ساعت قبل از اعدام به نزديك چوبه دار بياورند، و حكم قاضى را در آنجا برايش بخوانند، و از او بخواهند كه وصاياى خود را در پاى چوبه دار بنويسد،


1 . نهج البلاغه، خطبه 176 .

[ 475 ]

و پس از آن با بستگانش خداحافظى كند، سپس او را اعدام كنند، چنين شخصى عذاب بسيار زيادى را تحمّل مى كند نسبت به كسى كه او را مى آورند و بلافاصله به دار مى آويزند. بدين جهت، خداوند جهنّميان را با حالت ذلّت و خوارى در اطراف جهنّم جمع مى كند.

 

3. منكران معاد و شياطين

خداوند انسانهاى بى منطقِ منكرِ معاد را به همراه شياطين در اطراف جهنّم جمع، و به همراه آنها وارد دوزخ مى كند، كه اين خود عذاب مضاعفى براى منكران معاد است. اگر شخص گنهكارى را به عنوان مجازات زندانى كنند، زندان براى او سخت و ناملايم است. امّا اگر در زندانى ببرند كه زندانيان آن قاتلين و قاچاقچيان موادّ مخدّر و مفسدان فى الارض، و رواج دهندگان فحشا و فسادند، عذاب و ناراحتى او مضاعف و دو چندان مى شود، و لب به اعتراض مى گشايد، و تقاضا مى كند كه وى را به زندانى منتقل كنند كه زندانيان آن جرمى مشابه جرم او انجام داده اند.

 

4. سردمداران ظلم، جلودار جهنّميان

همانگونه كه رهبران ظالم و ستمگر در اين دنيا جلودار ظالمين و ستمگران بودند، در آخرت نيز بايد زودتر از ديگران طعم تلخ عذاب الهى را بچشند. بدين جهت خداوند آنها را كه در برابر فرامين الهى سركش تر و سرسخت تر بوده اند را جدا مى كند، و قبل از ديگران راهى جهنّم مى سازد. لذا در مورد فرعون مى خوانيم:

«(يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمْ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ); روز قيامت او در پيشاپيش قومش خواهد بود; و (به جاى چشمه هاى زلال بهشت) آنها را وارد آتش مى كند، و چه بد آبشخورى است (آتش)، كه بر آن وارد مى شوند!».(1)


1 . هود، آيه 98 .

[ 476 ]

5. تقوا مايه نجات

آخرين نكته اينكه قرآن مجيد نمى گويد دانشمندان، ثروتمندان، نيرومندان، عابدان، مخترعان، مكتشفان و مانند آنها اهل نجاتند، بلكه تنها افراد با تقوا را اهل نجات معرّفى مى كند. يعنى هر كه هستى باش، هر شغلى كه دارى داشته باش، در هر موقعيّت اجتماعى كه هستى باش، اگر سرمايه تقوا داشته باشى آن روز اهل نجات خواهى بود، و گرنه، نه!

تقوا سرمايه عجيب، وگوهر گرانمايه اى است. لذا در قرآن مجيد و روايات اسلامى انعكاس گسترده اى دارد. به گونه اى كه مى توان پيرامون تقوا در قرآن كتاب مستقلى گردآورى كرد. همان گونه كه اگر روايات مربوط به اين مطلب جمع آورى شود آن نيز كتاب مستقل و سودمندى خواهد شد.

امام المتقين در اكثر خطبه هاى نهج البلاغه در مورد تقوا سخن گفته است. راستى اين چه زاد و توشه ارزشمندى است كه تمام خطباى نماز جمعه در هر دو خطبه بايد از آن سخن گويند؟

حضرت على(عليه السلام) حتّى در آستانه مرگ سفارش به تقوا را فراموش نمى كند، در وصيّت نامه اش خطاب به دو فرزند عزيزش امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) و ديگر فرزندانش، و خطاب به شيعيان آن زمان و تمام اعصار تا دامنه قيامت كه وصيّت حضرت به دست آنها مى رسد، سفارش به تقوا مى كند.(1) و اين كار، بسيار شايسته است چرا كه تقوا معيار فضيلت انسانها(2)، و جواز ورود به بهشت(3)، است.

 

حقيقت تقوا:

با توجّه به جايگاه تقوا در قرآن و روايات، و اهميّت فوق العاده و كم نظير آن در سعادت انسان، لازم است در مورد حقيقت تقوا بيشتر بينديشيم. دانشمندان و علما


1 . نهج البلاغه، نامه 47 .

2 . حجرات، آيه 13 .

3 . مريم، آيه 63 .

[ 477 ]

مثالهاى متعدّدى براى روشن شدن حقيقت تقوا بيان كرده اند، كه هر كدام در جاى خود به فهم اين مطلب كمك مى كند. امّا ما مثال متفاوتى در نظر گرفته ايم كه مطلب را روشن تر مى كند. توجّه كنيد:

شخصى سوار بر اسب سركش يا شتر وحشى سركشى مى شود كه افسار و مهارى ندارد. اين مركب ممكن است در يك پرتگاه صاحب خود را پرت كند، وممكن است شروع به فرار كند و سوار خود را بر زمين بكوبد. براى كنترل اين مركب سوارى افسار و مهارى بر سر او مى زنند كه اين مهار در بين عربها بر دو گونه است. يك نوع آن افسارى است كه از قطعه اى آهن تشكيل شده كه در دهان مركب قرار مى گيرد و طنابى به آن بسته مى شود و سر طناب به دست سوار داده مى شود. هر زمان مركب چموشى كند طناب را مى كشد، تا مركب بايستد و چون آهنى كه در دهان مركب قرار گرفته با كشيدن، مركب را بسيار ناراحت مى كند، مركب متوقّف مى شود. عربها اين نوع افسار را «لجام» مى نامند. نوع ديگر به اين شكل است كه بينى شتر را سوراخ كرده، و ريسمانى را از آن عبور داده، و سر طناب را به دست سواركار مى دهند. هر زمان اراده كرد شتر را متوقّف كند آن را مى كشد، و چون شتر احساس درد شديدى مى كند مى ايستد. اين نوع مهار در عرف عرب «زمام» ناميده مى شود.

تقوا بسان «لجام» و «زمام» و عقل آدمى بسان «راكب» و «سواركار» و نفس انسان همانند آن «مركب» است. اگر انسان تقوا داشته باشد هر زمان كه نفس بخواهد سركشى كند و به سوى گناه برود عقل با استفاده از زمام و لجام تقوا آن را متوقّف و مهار مى كند.

با اين مثال هم حقيقت تقوا روشن مى شود، و هم اهميّت آن بيش از پيش معلوم مى گردد. با توجّه به آنچه كه گفته شد مى توان تقوا را در يك جمله كوتاه تعريف كرد: «تقوا وسيله بازدارنده نفس سركش است».

 

[ 478 ]

تقوا از ديدگاه امام صادق(عليه السلام):

طبق حديثى كه مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار، از امام ششم(عليه السلام) نقل كرده، آن حضرت در توصيف تقوا فرمودند:

«اَنْ لايَفْقِدَكَ اللهُ حَيْثُ اَمَرَكَ، وَلايَراكَ حَيْثُ نَهاكَ; تقوا آن است كه آنجا كه خدا بايد تو را ببيند، ببيند، و آنجا كه نهى كرده تو را نبيند».(1)

حضور در مسجد، حاضر شدن در مجلس وعظ و خطابه و نصيحت، رفتن به محلّ كسب و كار براى تهيّه رزق و روزى حلال، شركت در اجتماعات مسلمانان، و مانند آن از مصاديق جمله اوّل، و ترك مجالس گناه و معصيت، نرفتن به مكانهايى كه باعث وهن شخصيّت انسان مى شود، ترك مجالسى كه در آن شراب و قمار وجود دارد، و مانند آن از مصاديق جمله دوم است.

ضمناً معناى جمله فوق اين است كه انسان همواره خدا را ناظر اعمال خويش بداند، و حضور او را در زندگيش لمس كند، كه اگر انسانها اين احساس را داشته باشند به سراغ گناه نمى روند.

عبدالله بن عمر از بيابانى عبور مى كرد، به چوپانى رسيد، از او پرسيد: گوسفندى كه آماده ذبح باشد در اختيار دارى؟ گفت: اجازه اين كار را ندارم، مالك آن چنين اجازه اى به من نداده است. عبدالله گفت: مگر مالك گوسفندان اينجاست تا ببيند تو چه مى كنى؟ علاوه بر اين، به او بگو گرگ آن گوسفند را خورد!

چوپان از اين سخن منقلب شد و گفت: «فَاَيْنَ الله; پس خدا كجاست؟».(2)

خدا چه جايگاهى در زندگى دارد؟ اگر مالك گوسفندان اينجا نيست، خداوند حاضر و ناظر است، و همه اعمال و كردار ما را مى بيند و من چگونه در محضر خداوند معصيت كنم!


1 . بحارالانوار، ج 67، ص 285 .

2 . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9، ص 347 و اسدالغابة، ج 3، ص 228 و معجم كبير طبرانى، ج 12، ص204 .

[ 479 ]

اين چوپان بى سواد چون اعتقاد به خدا داشت، و اين عقيده در اعماق جانش رسوخ كرده بود، مرتكب خلاف و گناه نشد. امّا برخى از افراد تحصيل كرده و با سواد كه تحصيلات بالايى داشته، و دنيا ديده اند، و سفرهاى خارجى زيادى كرده اند، چون تقوا ندارند و خدا در زندگى آنها جايى ندارد، دست به گناهان بزرگى مى زنند، و سوء استفاده هاى فراوانى مى كنند.

 

تقوا در نظر امام المتّقين:

طبق آنچه در كتاب ارزشمند نهج البلاغه آمده، حضرت على(عليه السلام) در يكى از كلمات قصار تقوا را چنين توصيف مى كند:

«اِعْلَمُوا عِبادَاللهِ اِنَّ التَّقْوى دارُ حِصْن عَزيز، وَالْفُجُورُ دارُ حِصْن ذَليل، لايَمْنَعُ اَهْلَهُ وَلايُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ اِلَيْهِ; اى بندگان خدا! بدانيد كه تقوا دژ محكمى (در برابر حملات شيطان و هواى نفس) است، و بى تقوايى و فسق و فجور خانه سست و آسيب پذيرى است كه نه اهل خانه را حفظ مى كند و نه مسكن و پناهگاه مطمئنّى است براى كسانى كه به آن پناه آورده اند».(1)

نتيجه اينكه تقوا بسيار مهم است، و نقش فوق العاده اى در زندگى دنيوى و اخروى ما دارد، و بايد براى تحصيل يا تقويت آن مخصوصاً در ماه مبارك رمضان كه ماه توبه و استغفار و تقواست تلاش كنيم.

 


1 . نهج البلاغه، خطبه 157 .

[ 480 ]