جنين شناسى، يا خداشناسى؟
اگر انسان يك دوره جنين شناسى بخواند قطعاً خداشناس خواهد شد. يك قطره آب بى شكل وارد دستگاه رحم مى شود، پس از مدّتى كم كم به صورت لخته خون بدون شكل و هيأت خاصّى در مى آيد. لخته خون تدريجاً و در مدّت زمان معيّنى به صورت گوشت جويده اى ظاهر مى شود، و سپس تبديل به استخوان مى شود. سپس يك گوشه آن تبديل به پا، و گوشه ديگر تبديل به دست، و قسمت ديگر سر و گردن و چشم و ابرو و دهان و بينى، و به همين ترتيب بقيّه اعضا و جوارح آفريده، و تبديل به يك انسان كامل مى شود. چه قدرتى بر آن قطره آب بى رنگ و بى شكل اين گونه نقش زيبا زده است؟ چه كسى به اين جنين فرمان داده است؟ چه قدرت بزرگى او را به اين سمت و سو هدايت نموده است؟ بى شك دست قدرت توانا و بى بديل خداوند قادر متعال طبق قانون ظريف و دقيق و منظّمى هر عضوى را در جاى خود قرار داده، و در نهايت تبديل به بهترين موجودات كرده است.
اى انسان! اگر در خلقت و آفرينش خود انديشه كنى، هرگز در معاد و جهان پس از مرگ شك و ترديدى نخواهى داشت.
[ 401 ]
5. سوگندهاى سوره ضحى
نود و سومين سوره قرآن، سوره ضحى، آخرين سوره اى است كه داراى دو سوگند پى در پى است. بنابراين، با بحث پيرامون سوگندهاى اين سوره، پرونده قسم هاى دو گانه نيز بسته خواهد شد. توجّه كنيد:
قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب بر آيد (و همه جا را فرا گيرد)، و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد، كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است! و مسلّماً آخرت براى تو از دنيا بهتر است.
تفاوت هاى سوره هاى مكّى و مدنى:
همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد سوره هاى مكّى و مدنى هم از نظر شكل ظاهرى، و هم از جهت مضامين و محتوا با هم تفاوت دارند. سوره هاى مكّى معمولا در مورد مبدأ و معاد و نبوّت و وحى و معارف دينى و اصول اعتقادى سخن مى گويد; چرا كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در مكّه بايد پايه ها را محكم كند، و تا پايه هاى محكم نشود انتظار برنامه هاى ديگر انتظار صحيحى نخواهد بود. و لهذا تمام تلاش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در
[ 402 ]
مكّه تببين اصول اعتقادى اسلام بود. امّا سوره هاى مدنى كه پس از تشكيل حكومت اسلامى و شكل گرفتن جامعه اسلامى و انعقاد نهادهاى اجتماعى چون ارتش و بيت المال و مانند آن نازل شد، در مورد مسائل مختلف سياسى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى و مانند آن بحث كرده است.
خلاصه اينكه دوران مكّه و مدينه هر كدام اقتضائاتى داشته، كه آيات قرآن مطابق همان اقتضائات نازل مى شد.
سوره ضحى از جمله سوره هاى مكّى است، و لهذا در مورد وحى و نبوّت كه از اصول اعتقادى مسلمانان است، بحث مى كند.
شأن نزول: قطع موقّت وحى
مدّتى جبرئيل امين بر پيامبر خدا نازل نشد، و آن حضرت وحى الهى دريافت نكرد. اين مدّت را 15 روز يا كمتر يا بيشتر تا 40 روز گفته اند. دشمنان اسلام، و مشركان مكّه اين مطلب را بهانه كرده، و بر عليه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) سم پاشى كردند. گفتند: «قطع وحى دليل بر خشم و غضب خداوند نسبت به پيامبر مسلمانان، و عدم رضايت پروردگار از اوست!».
اين سخنان بى اساس در سرتاسر مكّه پخش شد. و بدين وسيله مسلمانان و پيامبر اسلام تحت فشار قرار گرفتند. خداوند متعال براى دفع اين اتّهام، و شكستن توطئه بت پرستان، آيات سوره ضحى را نازل كرد كه پروردگارت تو را رها نكرده، و از تو خشمگين نيست.
فلسفه قطع موقّت وحى:
دانشمندان و مفسّران دو علّت براى قطع موقّت وحى بيان كرده اند:
الف) همه بفهمند آنچه پيامبر مى گويد از خودش نيست، بلكه از سوى خداست، كه به وسيله پيك وحى بر او نازل مى شود. ضمناً بهانه برخى از مشركان كه گاه
[ 403 ]
تقاضاهاى نامعقولى داشتند قطع مى شد. مثل اينكه به آن حضرت مى گفتند: چرا يك مرتبه تمام قرآن را بر مردم نمى خوانى؟ پاسخ اين سؤال با توجّه به قطع وحى روشن شد، كه تا چيزى بر آن حضرت وحى نشود، او نمى تواند براى مردم مطلبى بيان كند.
ب) گروهى از دانشمندان يهود خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيدند تا با سؤالاتى آن حضرت را بيازمايند. آنها دو سؤال پيچيده تاريخى، و يك سؤال علمى فلسفى به شرح زير مطرح كردند:
1. حقيقت و ماهيّت روح چيست؟
2. ذوالقرنين كه بود؟ برنامه اش چه بود؟
3. اصحاب كهف چه كسانى بودند؟ و عاقبت آنها چه شد؟ پاسخ اين سؤال اهميّت فراوانى داشت، چون حادثه اى بود كه پس از نزول تورات و انجيل رخ داد، و اثرى از آن در آن دو كتاب نبود.
طبق روايات، حضرت رسول بدون آنكه انشاءالله بگويد، به آنها وعده كرد كه روز بعد پاسخ هر سه سؤال آنها را بدهد. خداوند براى ترك إن شاءالله 15 تا 40 روز وحى را قطع كرد، تا به همه مسلمانان يادآورى كند كه تمام كارها با مشيّت و اراده او انجام خواهد شد. اگر اراده اش بر انجام كارى تعلّق نگيرد انجام نخواهد شد.
اين داستان به ما مى آموزد كه فقط به دامان لطف او دست توسّل بزنيم، و خود را در هيچ كارى مستقل ندانيم. سنّت بدى در هواپيمايى جمهورى اسلامى ايران بود و آن اينكه هنگام فرود هواپيما سر ميهماندار ضمن خسته نباشيد، و تشكّر از مسافران، بدون آنكه إن شاءالله بگويد به آنها خبر مى داد كه چند دقيقه ديگر به سلامت فرود خواهند آمد. ولى اخيراً بحمدالله و به بركت حكومت اسلامى با اضافه كردن جمله زيباى إن شاءالله، اين كار انجام مى شود.
خلاصه اينكه تأخير در ابلاغ وحى درسى شد براى همه مسلمانان، كه مشيّت و خواست و اراده خداوند را در تمام برنامه ها و وعده ها و كارها در نظر داشته باشند.
[ 404 ]
شرح و تفسير سوگندها:
«والضّحى» اوّلين سوگند، سوگند به ضحى است. ضحى تمام روز نيست، بلكه قسمتى از روز است كه آفتاب در زمين گسترده شده، و سراسر زمين را فرا مى گيرد. يعنى هنگامى كه دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته باشد.
«وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى» دومين سوگند، سوگند به شب است، البتّه نه تمام شب، بلكه آن هنگام كه تاريكى شب سراسر كره زمين را فرا مى گيرد، و به دنبال آن آرامش ارزانى زمينيان مى گردد. «سَجِىّ» از ماده «سُجُوّ» دو معنا دارد: 1. آرامش. 2. گسترش، و اين دو ملازم يكديگرند. هنگامى كه تاريكى گسترش يابد و كره زمين را فرا گيرد، آرامش نيز حكمفرما خواهد شد.
سؤال: چرا به پاسى از روز و پاسى از شب قسم ياد شده است؟
پاسخ: زيرا شب و روز از نعمتهاى الهى است، كه اگر هر يك از آنها نباشد، ادامه حيات امكانپذير نخواهد بود. اگر همواره روز باشد و در پى آن شب نيايد تمام موجودات زنده بر اثر شدّت حرارت و گرما نابود خواهند شد. واگر همواره شب باشد، و روز در پى آن نيايد تمام موجودات زنده بر اثر سرما منجمد شده، از بين مى روند.
همان گونه كه قبلا نيز گفته شد روزهاى كره ماه معادل چهارده شبانه روز كره زمين، و شبهاى آن نيز معادل چهارده شبانه روز كره خاكى ماست. يعنى هر شبانه روز كره ماه، تقريباً معادل يك ماه كره خاكى ماست. بدين جهت در نيمه شب كره ماه همه چيز به حالت انجماد در مى آيد، و در نيمه روز آن همه چيز در حال غليان و جوشش است.
خداوند متعال ضمن اشاره به اين دو نعمت بزرگ، مى فرمايد:
«(قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللهِ يَأْتِيكُمْ بِضِيَاء أَفَلاَ تَسْمَعُونَ * قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْل تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ * وَمِنْ رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ
[ 405 ]
وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ); بگو: «به من خبر دهيد اگر
خداوند شب را تا قيامت بر شما جاودان سازد، آيا معبودى جز خدا مى تواند براى شما روشنايى بياورد؟! آيا نمى شنويد؟!» بگو: «به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند، كدام معبود غير از خداست كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد؟ آيا نمى بينيد؟!» و از رحمت اوست كه براى شما شب و روز قرار داد، تا هم در آن آرامش داشته باشيد، و هم براى بهره گيرى از فضل خدا تلاش كنيد، و شايد شكر نعمت او را به جا آوريد».(1)
خلاصه اينكه شب و روز از نعمتهاى بى بديل الهى است; ولى سرحدّ كمال آن همان است كه در سوره ضحى آمده است. يعنى روز وقتى كه ضُحى باشد نعمت كامل است، زيرا هنگامى كه دو سه ساعت از طلوع آفتاب مى گذرد هم روشنايى سراسر جهان را فرا مى گيرد و هم گرماى متعادلى به همه موجودات مى رسد. در زمستان گرماى آن ساعت سردى روز را به شدّت مى كاهد و در تابستان گرماى آن ساعت قابل تحمّل است. همان گونه كه شب زمانى به كمال مى رسد كه دو سه ساعت از آغاز آن بگذرد، و تاريكى همه جا را فرا گيرد، و سر و صداهاى ناشى از فعاليّتهاى روزانه تدريجاً فرو نشيند، و آمد و شدهاى ابتداى شب قطع گردد، و آرامش و آسايش كامل براى استراحت فراهم گردد.
سوگند به روز و شب براى چه؟
سؤال: چرا خداوند متعال در اين سوره به دو نعمت بزرگ شب و روز سوگند ياد كرده است؟ به تعبير ديگر مقسم له كدام است، و اين قسمها براى چيست؟
جواب: آيه شريفه (مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى) مقسم له است، و دو قسم مذكور براى مضمونى است كه در اين آيه شريفه آمده است. توضيح اينكه: «ضحى» بسان «وحى الهى» و «ليل» همانند «قطع موقّت وحى» است. چرا كه شب به طور موقّت روز را قطع
1 . قصص، آيات 73 ـ 71.
[ 406 ]
مى كند، و در پى آن روز مجدّداً مى آيد. و همان گونه كه روز و شب و به تعبير ديگر ضحى و قطع موقّت آن از نعمتهاى پروردگار است، وحى الهى و قطع موقّت و كوتاه مدّت آن نيز از نعمتهاى بزرگ خداوند است.
قسم به روز هنگامى كه جهانگير مى شود، و سوگند به شب آنگاه كه تاريكى اش همه جا را فرا مى گيرد، كه برخلاف آنچه بت پرستان ومشركان و دشمنانت مى گويند، ما تو را رها نكرده، و بر تو خشم نكرده ايم، بلكه در قطع وحى الهى در كوتاه مدّت نيز مصلحت و حكمتى نهفته، كه به نفع تو و مسلمانان است.
«وَلَلاْخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الاُْولَى» براى اين آيه شريفه دو تفسير بيان شده است:
الف) خداوند نعمتهاى فراوانى در دنيا به توى پيامبر(صلى الله عليه وآله) داده است، يتيم بودى پناهت داد، گم شده بودى پيدايت كرد، فقير بودى بى نيازت ساخت (كه شرح اين نعمتها در مباحث آينده خواهد آمد) امّا نعمتهايى كه در جهان آخرت نصيب تو خواهد شد بالاتر و والاتر از نعم دنيايى است.
ب) «آخرت» در اين آيه به معناى جهان ديگر نيست، بلكه قسمت پايانى عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، همان گونه كه «اولى» به معناى دنيا نيست، بلكه به معناى نيمه اول عمر حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) است. مطابق احتمال دوم، نيمه دوم عمر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) (كه به مدينه آمد و حكومت اسلامى تشكيل داد و از چنگال مشركان نجات يافت و روز به روز بر تعداد مسلمين و عزّت و عظمت اسلام افزوده شد) بهتر و درخشان تر از نيمه اوّل عمر اوست. طبق اين تفسير، آيه شريفه جزء خبرهاى غيبى قرآن محسوب مى شود، چرا كه خداوند در مكّه از موفقيّت سالهاى آينده پيامبر اسلام در مدينه خبر داده است.
به تعبير ديگر، خداوند عاقبت سختيها و مشقّتها و ناملايمات پيامبر و مسلمانان را در مكّه عاقبتى خوب و خوش پيش بينى مى كند، چيزى كه براى همه انسانها حائز اهميّت است.
[ 407 ]
عاقبت به خيرى:
هر انسانى آرزو دارد كه عاقبت به خير شود، امّا همواره چنين نمى شود. گاه يك عمر آبرو، شخصيّت، موقعيّت اجتماعى، اعتبار و مال و ثروتى براى خويش فراهم مى كند، امّا بر اثر يك لغزش در اواخر عمر همه چيز را از دست مى دهد. و گاه بر عكس مى شود; مرتكب انواع گناهان و خطاها و اشتباهات و لغزشها مى شود، امّا در پايان عمر موفق بر توبه و جبران گذشته شده، پاك و پاكيزه از دنيا مى رود. به گونه اى كه هر كس نامش را مى شنود برايش طلب رحمت مى كند. حرّ بن يزيد رياحى نمونه اى براى گروه عاقبت به خيران، و عمر بن سعد نمونه بارزى براى عاقبت به شرّان عالمند.
آزار و اذيّتهاى مشركان:
تمام پيامبران الهى در مسير تبليغ آيين خود با مشكلات و سختيهايى رو به رو بودند، امّا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بيشترين مشكلات و ناملايمات و شكنجه هاى جسمى و روحى را متحمّل شد، تا آنجا كه فرمود:
«ما اُوذِىَ اَحَدٌ مِثْلَ ما اُوذيتُ فِى اللهِ; هيچ يك از انسانها همچون من در راه خدا اذيّت و آزار نشده است!».(1)
و سخت ترين آزارهاى دشمنان، آزارهاى روحى و زخم زبان بود كه از نيش مار و عقرب نيز دردناكتر است.
محبّتهاى خداوند:
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) همه اين آزارها را براى رضايت خداوند و پيشرفت دين و آيين حق تحمّل كرد. خداوند متعال نيز در مقابل اين ايثار و فداكارى و تحمّل سختيها، و براى تشويق پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، محبّتهايى به آن حضرت روا كرد كه به دو نمونه آن در
1 . ميزان الحكمة، ج 1، باب 83، ح 464.
[ 408 ]
اين سوره اشاره شده است:
نخست اينكه آخرت براى تو از دنياى مملوّ از مشكلات بهتر است (وَلَلاْخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الاُْولَى) كه بحث آن بطور مفصّل در مباحث سابق گذشت.
ديگر اينكه ما به تو مقام شفاعت مطلقه عنايت مى كنيم:
«(وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى); به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود خواهى شد».
و اين محبّت پروردگار براى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) بسيار با ارزش بود، چرا كه پيشوايان الهى تنها به فكر عاقبت كار خود، و نجات خويش، و رساندن خود به مقصد نيستند، بلكه اوّل به نجات پيروان خويش مى انديشند، سپس به نجات خود فكر مى كنند. هنگامى كه خداوند به پيامبرش مقام شفاعت مطلقه داد، تمام آلام و دردها و نيش زبانها و سختيها و مشكلات بر وى آسان شد.
اميدوار كننده ترين آيه قرآن!
در روايتى آمده است كه حضرت على(عليه السلام) از مردم عراق پرسيد: اميدوار كننده ترين آيه قرآن مجيد كدام است؟
آنها در پاسخ گفتند: آيه شريفه 53 سوره زمر كه خداوند متعال مى فرمايد:
«(قُلْ يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَّحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ); بگو: «اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است».
اينكه خداوند به گنهكاران با عبارت «بندگان من» خطاب مى كند، و به همه آنان نويد مى دهد كه از رحمت خدا مأيوس نشوند، دليل بر آن است كه اميدوار كننده ترين آيه قرآن است.
حضرت فرمود: امّا ما اهل البيت معتقديم آيه شريفه (وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ
[ 409 ]
فَتَرْضَى) اميدبخش ترين آيه قرآن است.(1)
سؤال: آيا بين نظريه حضرت على(عليه السلام) و آنچه مردم عراق در پاسخ آن حضرت عرض كردند، كه ظاهراً برگرفته از برخى روايات است(2)، منافاتى نيست؟
پاسخ: به اعتقاد ما تناقض و منافاتى بين اين دو وجود ندارد; زيرا هر كدام از جهتى اميدبخش ترين آيه قرآن مجيد محسوب مى شود:
آيه اوّل در مقام توبه، و آيه دوم در مقام شفاعت. اميدبخش ترين آيه قرآن است و مى دانيم اين دو مقام متفاوت است.
توضيح اينكه:
شخصى كه مرتكب گناه يا گناهانى مى شود، و در مقام توبه بر مى آيد، و مى خواهد گذشته اش را جبران نمايد، هنگامى كه به قرآن مى نگرد، اميد بخش ترين آيه براى او در مقام توبه آيه مورد بحث است. چون در هر مرحله اى از تنزّل و سقوط از فضائل انسانى باشد آيه مذكور نور اميد را در نهان خانه قلبش روشن مى كند، و مى تواند با تكرار توبه هاى نصف و نيمه بالاخره موفّق بر توبه حقيقى شود، و مشمول لطف خداوند گردد.
اما شخص گنهكارى كه موفّق بر توبه نشده، و با كوله بار گناه به ملاقات پروردگار رفته، و چشم به شفاعت شافعان دوخته، براى او اميدواركننده ترين آيه قرآن آيه دوم است كه سخن از شفاعت مطلقه مى گويد. زيرا طبق روايات خداوند آنقدر شفاعت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى پذيرد كه حضرتش عرضه مى دارد: «رَضيتُ رَضيتُ; راضى شدم، راضى شدم».(3)
بنابراين هيچ تناقض و منافاتى بين دو آيه مذكور وجود ندارد.
1 . تفسير نمونه، ج 27، ص 99 .
2 . الدرالمنثور، ج 5، ص 331 و ميزان الحكمة، باب 3324، ح 16606 .
3 . تفسير نمونه، ج 27، ص 99 .
[ 410 ]
محدوده شفاعت:
گنهكاران بر دو دسته اند:
1. كسانى كه تمام پل هاى پشت سر خود را خراب كرده اند، اينان مشمول شفاعت نيستند; زيرا شفاعت بايد با اجازه خداوند صورت گيرد، و خداوند حكيم اجازه شفاعت نسبت به چنين افرادى نمى دهد.
2. آن دسته از آلودگانِ به گناه كه موفّق بر توبه نشده، امّا پل هاى پشت سر خويش را نيز ويران نكرده اند، اين گروه مستحق شفاعتند.
جهت روشن تر شدن بحث براى هر كدام مثالى مى زنيم:
در صحنه كربلا دو نفر را مى يابيم كه هر يك مصداق يكى از دو گروه بالاست; عمر بن سعد گنهكارى است كه موفّق بر توبه از خطاها و گناهان و اشتباهات خود نشد، ولى تمام پلهاى پشت سر خود را خراب كرد. او در راه حبّ دنيا و وابستگى به پُست و مقام و ملك رى، تا آنجا پيشرفت كه گفت:
«مى گويند خداوند بهشت و جهنّمى آفريده، و انسانها را در جهان آخرت مجازات مى كند. اگر اين مطلب راست باشد پس از قتل حسين و رسيدن به حكومت و مقام، توبه مى كنم! و اگر دروغ باشد ملك و مقام را از دست نداده ام!».(1)
چنين انسانى لياقت شفاعت را ندارد، و خداوند به هيچ شفيعى اجازه شفاعت براى او را نمى دهد.
اما حرّ بن يزيد رياحى هر چند گناه بزرگى چون بستن راه بر امام معصوم را در كارنامه دارد، ولى تمام پل هاى پشت سر خويش را خراب نكرد. هنگامى كه با سپاه امام حسين(عليه السلام) روبه رو شد، و راه را بر امام بست، و امام از اين كار زشت او عصبانى شد، و به او نفرين كرد: «ثكلتك امك; مادرت به عزايت بنشيند» خطاب به حضرت عرض كرد: «يابن رسول الله سخن از مادرم به ميان آوردى، ولى چه كنم كه مادرت دختر رسول خداست و نمى توانم سخنى درباره اش بگويم!»(2) و كمترين جسارت و
1 . منهاج الدموع، ص 291 .
2 . همان مدرك، ص 284 .
[ 411 ]
بى ادبى نكرد، و حتّى هنگام نماز ظهر به لشكريانش دستور داد كه نماز جماعت مستقل و جداگانه اى اقامه نكنند، بلكه همگى به فرزند پيامبر، امام حسين(عليه السلام) اقتدا كنند.
آرى! حرّ بن يزيد رياحى گنهكار است، امّا پلهاى پشت سرش را ويران نكرد، و مستحق شفاعت است. و لهذا جاذبه ولايت امام حسين(عليه السلام) او را به سوى خود كشيد، و سرانجام نجاتش داد. و اين در حقيقت يكى از شاخه هاى ولايت تكوينى است كه در دلهاى قابل و آماده تأثير مى گذارد.
سه نعمت بزرگ و سه وظيفه حسّاس:
پس از روشن شدن حقيقت سوگندهاى سوره ضحى، و توضيح آنچه را كه خداوند به خاطر آن قسم ياد كرده، و شرح رابطه اين دو، و بيان دو بشارت مهم به پيامبر بزرگوار اسلام در برابر تحمّل ناملايمات و سختى ها و مشكلات، خداوند سخن از سه نعمت بزرگ كه بر پيامبرش ارزانى داشته به ميان مى آورد، و به دنبال آن سه دستور به او مى دهد.
نعمت اوّل: پناه دادن به هنگام يتيمى!
حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) سه مرحله يتيمى را به لطف خداوند پشت سر گذاشت. زمانى كه آمنه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) را حامله بود، پدرش عبدالله را از دست داد. پس از ولادت در دامن آمنه پرورش يافت. شش سال سايه پر مهر و محبّت مادر بر سرش بود، و در سنّ شش سالگى، آمنه نيز چشم از جهان فرو بست. پس از آن، نوزاد عبدالله تحت كفالت و حمايت جدّش عبدالمطلب قرار گرفت و خداوند به وسيله او پناهگاهى براى يتيم عبدالله و آمنه فراهم ساخت. اما عمر اين پناهگاه نيز طولانى نبود و در سنّ هشت سالگى پيامبر، عبدالمطلّب نيز چشم از جهان فرو بست. سپس ابوطالب كه مردم بسيار با شخصيّت وپرنفوذى در ميان قريش و مكّه بود، كفالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بر
[ 412 ]
عهده گرفت.
نتيجه اينكه خداوند در مراحلِ مختلفِ يتيمىِ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، به كمك آن حضرت شتافت و او را پناه داد.
نعمت دوم: يافتن به هنگام گم شدن!
آيه شريفه (وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدَى) اشاره به دومين نعمت دارد. برخى «ضالّ» را به گمراهى معنا كرده اند، در حالى كه پيامبر هيچ وقت گمراه نبود. حضرت على(عليه السلام) در خطبه قاصعه(1) مى فرمايد:
«از لحظه اى كه پيامبر از شيرگرفته شد خداوند فرشته اى را مأمور كرد كه همواره همراه حضرت باشد و راههاى سعادت را به وى نشان دهد».
بر همين اساس ما معتقديم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برنامه و دين خاصّى داشت، و پيرو آيين مسيحيان و يهوديان نبود. و اينكه گفته مى شود: «پيرو آيين ابراهيم حنيف بود» يعنى موحّد بود; چرا كه ابراهيم قهرمان توحيد و بت شكن بود. به هر حال ضالّ به معناى گمراهى نيست، بلكه معانى ديگرى دارد كه دو معناى آن قابل تطبيق بر آيه شريفه است:
1. ضالّ به معناى گمشده است، همان گونه كه در حديث مى خوانيم: «اَلْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ; دانش گمشده فرد با ايمان است».(2) در تاريخ آمده است كه: حضرت چندين بار در مكه گم شد. زمانى كه در كفالت حضرت عبدالمطلب بود، هنگامى كه براى شيرخوردن به حليمه سعديّه سپرده شد، و زمانى كه سايه پرمهر و محبّت مادر بر سرش بود. چرا كه مكّه شهرى كوهستانى بود، و انسان به راحتى گم مى شد. اكنون هم از داخل شهر مكّه، مسجدالحرام و مناره هاى بلند آن پيدا نيست، زيرا مسجد الحرام در گودى واقع شده است. خداوند در تمام اين مراحل پيامبر را يافت، و وى را به
1 . نهج البلاغه، خطبه 192 .
2 . ميزان الحكمة، باب 917، ح 16 و 12 و 11 و 4210 .
[ 413 ]
خانواده اش رساند.
2. معناى ديگر «ضالّ» غفلت است، يعنى چيزهايى را كه قبل از نبوّت از آنها غافل بودى و نمى دانستى، به تو تعليم كرديم. خداوند متعال در آيه سوم سوره يوسف خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
«(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ); ما بهترين سرگذشتها را از طريق قرآن ـ كه به تو وحى كرديم ـ بر تو بازگو مى كنيم; و مسلّماً پيش از اين، از آن خبر نداشتى».
بنابراين ضالّ به معناى غافل است.
نتيجه اينكه ضالّ چه به معناى گم شده باشد و چه به معناى غافل، خداوند نسبت به رسولش عنايت كرده و وى را به خاندانش بازگردانده، و يا نسبت به آنچه پيش از بعثت اطّلاع نداشته، او را آگاه كرده است.
نعمت سوم: كمك هاى مالى
آيه شريفه (وَوَجَدَكَ عَائِلا فَأَغْنَى) به نعمت سوم اشاره دارد. واژه «عائلا» به معناى عيالمند و خانوار پرجمعيّت است، و از آنجا كه معمولا افراد عائله مند فقير و تهى دستند، و به تعبير ديگر عائله مندى و فقر لازم و ملزومند، بدين جهت در اينجا به فقر و ندارى تفسير شده است.
خداوند فقر و تهيدستى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را در قبل از بعثت با ثروت حضرت خديجه(عليها السلام)، و پس از بعثت و رونق گرفتن اسلام با غنائم جنگى، مرتفع ساخت.
پيامبران دردآشنا:
يكى از ويژگيهاى پيامبران الهى اين است كه دردآشنا هستند. يعنى دردهاى جانكاه انسانها را قبل از نبوّت چشيده، و خود در لابه لاى مشكلات و آلام و رنجها پرورش يافته اند، بدين جهت مى توانند درد انسانهاى ديگر را درك كنند. اينها كه
[ 414 ]
مى خواهند مرحم گذار جراحات و زخمهاى بشريّت باشند، خود سابقه زخمهاى متعدّدى دارند وآشنا به انواع جراحات و مرحمها هستند.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) در محيط زندگى خود تنهاى تنها بود، و موفّق بر جذب افراد كمى شد. دشمنان آن حضرت آن قدر مسلّط بر محيط بودند كه آن حضرت را به جرم دعوت به خداى يكتا در آتش انداختند، و قصد داشتند زنده زنده او را بسوزانند، هر چند مصلحت خداوند در نجات آن حضرت بود و از آتش سالم خارج شد. ولى باز هم او را رها نكرده، و از شهر و ديارش تبعيد نمودند. حضرت آوارگى، در به درى، شكنجه، تهديدهاى دشمن را به جان خريد، و در نهايت به دستور خداوند همسر و فرزند خردسالش را در بيابان بى آب و علف و خشكى رها كرد، تا با طى كردن اين مشكلات فراوان شايسته پيامبرى شود، و بتواند آلام بشريّت را درمان كند.
حضرت موسى(عليه السلام) از بدو تولّد با مشكلات دست و پنجه نرم مى كند، و بالاخره بر اثر فشارها و تهديدها و آزار و اذيّتهاى فرعون و فرعونيان به مدين پناه مى برد، و عملا به آنجا تبعيد مى گردد. ده سال گوسفندان حضرت شعيب را شبانى مى كند، و دراين مدّت دوران سختى را سپرى مى نمايد.
حضرت يوسف(عليه السلام) مورد حسادت و بى مهرى برادران قرار مى گيرد، و در نتيجه به چاه افكنده مى شود،و در پى آن به دست عدّه اى رهگذر مى افتد، و آنان وى را به عنوان برده اى دربازار مصرمى فروشند.سپس به دربارعزيزمصرراه مى يابد،وتازه مشكلاتش با زليخا شروع مى شود، و سرانجام به جرم پاكدامنى و عفّت راهى زندان مى گردد.
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز از اين قاعده مستثنى نبود، و در طول دوران زندگى مشكلات متعدّدى را تجربه و با آنها دست و پنجه نرم كرد، تا بتواند مرحم گذار خوبى بر دردهاى مردم زجر كشيده باشد.
و شايد بدين جهت باشد كه در برخى از روايات مى خوانيم: «ما بَعَثَ اللهُ نَبِيّاً اِلاّ وَ قَدْ رَعَى الْغَنَمَ; تمام پيامبران برهه اى از عمر خود را به شبانى گذرانده اند».(1) شبانى و
1 . ميزان الحكمة، باب 3777، ح 19536 .
[ 415 ]
چوپانى حيوانات مشكلات فراوانى دارد، بايد آن را بگذرانند تا بتوانند چوپان خوبى براى انسانهاى جاهل و نادان باشند، و آنها را به خوبى هدايت كنند.
قرآن مجيد در آيات پايانى سوره ضحى به سه مشكل از مشكلات مهم و فراوان پيامبر اسلام و امدادهاى الهى در نجات پيامبر اعظم از آن مشكلات، و سپس وظيفه پيامبر در مقابل نعمتى كه خداوند به وى ارزانى داشته اشاره مى كند.
در مباحث گذشته به مشكلات سه گانه اشاره شد، و اينك به وظائف سه گانه پيامبر اسلام توجّه كنيد:
وظيفه اوّل: اكرام يتيمان
اكرام فرزندان بى سرپرست و بى پناه، نخستين وظيفه اى است كه خداوند متعال به آن اشاره كرده است. و اين نشان از اهميّت فوق العاده كمك به يتيمان مى دهد، كه در روايات انعكاس گسترده اى دارد. به عنوان نمونه به دو حديث در اين زمينه توجّه كنيد:
نوجوانى خدمت پيامبر اسلام رسيد و عرض كرد: «غُلامٌ يَتيمٌ وَ اُخْتٌ لى يَتيمَةٌ، وَ اُمُّ لى اَرْمَلَةٌ، اَطْعِمْنا مِمّا اَطْعَمَكَ اللهُ، اَعْطاكَ اللهُ مِمّا عِنْدَهُ حَتّى تَرْضى; نوجوانى يتيم هستم، و خواهرى يتيم، و مادرى بيوه دارم. شكم ما را از آنچه خداوند روزيت كرده سير كن، تا خداوند از خزانه لطفش آنقدر به تو بدهد كه راضى شوى».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه ديد اين نوجوان در جملاتى كوتاه هم خود و خانواده اش را معرّفى كرد، و هم خواسته اش را بيان نمود، و هم براى حضرت دعا كرد، خطاب به او فرمود: «ما اَحْسَنَ ما قُلْتَ يا غُلامُ; چه نيكو سخن مى گويى!».
سپس خطاب به بلال فرمود: به منزل ما برو و هر چه موادّ غذايى هست بياور. بلال رفت، و بيست و يك عدد خرما، كه تمام موادّ غذايى موجود در خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود را آورد. حضرت آنها را به نوجوان داد و فرمود: هفت عدد از خرماها براى خودت، و 31 آن براى خواهرت، و باقيمانده براى مادرت». و بدينوسيله تمام موجودى غذايى
[ 416 ]
خانواده اش را در ميان آن خانواده يتيم تقسيم كرد.
معاذ، يكى از اصحاب پيامبر كه ناظر اين داستان بود، دستى بر سر آن نوجوان كشيد، و پس از اين اظهار محبّت خطاب به وى گفت: «جَعَلَكَ خَلَفاً لاَِبيكَ; خداوند تو را جانشين صالحى براى پدر شهيدت قرار دهد».
پيامبر اسلام خطاب به معاذ فرمود: مى دانى چه كردى؟
عرض كرد: نه يا رسول الله!
حضرت فرمود: «لايَلى اَحَدٌ مِنْكُمْ، يَتيماً فَيُحْسِنُ وِلايَتَهُ، وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأْسِهِ، اِلاّ كَتَبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ شَعْرَة حَسَنَةً، وَمَحا عَنْهُ بِكُلِّ شَعْرَة سَيِّئَةً، وَرَفَعَ لَهُ بِكُلِّ شَعْرَة دَرَجَةً; هر يك از شما كه نزد يتيمى رود، و با او رابطه دوستانه اى داشته باشد، و دست نوازش بر سرش بكشد، خداوند معادل موهاى سر يتيم به او حسنه مى دهد، و به همان مقدار گناهانش را محو مى كند، و به همان تعداد بر درجاتش مى افزايد».(1)
بى جهت نيست كه خداوند، پيامبرش را مأمور اكرام ورسيدگى به يتيمان مى كند، تا اين آثار فراوان نصيبش گردد.
كسانى كه ما را متّهم به خشونت مى كنند اين روايات مملوّ از محبّت و عاطفه و مهر و مودّت را مطالعه كنند تا در برابر اتّهامى كه بر ما وارد مى كنند شرمنده شوند.
در روايت ديگرى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اِنَّ الْيَتيمَ اِذا بَكى اِهْتَزَّ لَهُ الْعَرْشُ فَيَقُولُ الرَّبُّ تَبارَكَ وَ تَعالى... فَوَعِزَّتى وَ جَلالى لايَسْكُتُهُ اَحَدٌ اِلاّ اُوجِبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ; هنگامى كه يتيمى (به خاطر تنهايى و غربت، يا گرسنگى، يا بيمارى، يا كمبود مهر و محبّت، و مانند آن) گريه كند عرش خدا به لرزه در مى آيد... پس خداوند مى فرمايد: هر كس موفّق شود (مشكل يتيم را حل كند و در نتيجه) او را ساكت نمايد، بهشت بر او واجب مى شود».(2)
توجّه به ايتام در هر عصر و زمانى، مخصوصاً در عصر و زمان و كشور ما كه بر اثر
1 . مجمع البيان، ج 10، ص 385، تفسير سوره ضحى.
2 . بحار الانوار، ج 72، ص 5، ح 12.
[ 417 ]
جنگ تحميلى فرزندان بى سرپرست فراوانى از شهداى گرانقدر و مفقودالاثرها و مفقود الجسدها باقى مانده، امرى لازم و ضرورى، و كارى پيامبرگونه است. خدايا ما را بر اين عبادت موفّق بدار.
وظيفه دوم: رسيدگى به نيازمندان
آيه شريفه (وَأَمَّا السَّائِلَ فَلاَ تَنْهَرْ) دومين وظيفه پيامبر را بيان مى كند. اين وظيفه رسيدگى به فقرا و نيازمندان و برخورد صحيح و منطقى با آنان است. گويا خدا مى فرمايد: اى پيامبر ما! فقرا و مستمندان را از خود مران، و با صداى بلند با آنها سخن مگو، و بر سر آنها فرياد مكش، و به خشونت با آنان رفتار مكن.
همان گونه كه نحوه برخورد صحيح با نيازمندان در آيه 263 سوره بقره چنين آمده است: «(قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّنْ صَدَقَة يَتْبَعُهَا أَذًى وَاللهُ غَنِىٌّ حَلِيمٌ); گفتار پسنديده (در برابر نيازمندان)، و عفو (و گذشت از خشونتهاى آنها)، از بخششى كه آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است و خداوند، بى نياز و بردبار است».
بنابراين، اگر انسان قادر بر كمك نيست، يا به هرعلّتى تمايل بر انفاق ندارد، بايد با زبان خوش نيازمند را جواب كند. مثلا بگويد: «مرا ببخش، اين بار توفيق كمك ندارم» يا «معذرت مى خواهم، فعلا دستم خالى است» يا «اميدوارم دفعه بعد خداوند توفيق كمك به من عنايت فرمايد». زيرا اگر قادر بر رفع نياز مادّى او نيستيم، حق نداريم آبرو و شخصيّت وى را جريحه دار نماييم.
رعايت اين امور اخلاقى در سيره پيشوايان معصوم(عليهم السلام) به روشنى آمده است. از جمله مى توان به داستان معروف امام حسن مجتبى(عليه السلام) و آن فقير اشاره كرد.
آن شخصى درِ خانه امام حسن مجتبى(عليه السلام) را كوبيد، و خطاب به حضرتش عرض كرد:
لَمْ يَبْقَ لى شَىْءٌ يُباعُ بِدِرْهَم *** يَكْفيكَ مَنْظَرُ حالَتى عَنْ مُخْبِرى
اِلاّ بَقايا ماءُ وَجْهى صُنْتُهُ *** اَلاّ يُباعَ وَقَدْ وَجَدْتُكَ مُشْتَرى
[ 418 ]
اى فرزند رسول خدا! هيچ چيزى برايم باقى نمانده كه آن را به درهمى بفروشم. چهره و وضع ظاهرى ام سخنانم را تصديق نموده، و شهادت بر صدق كلامم مى دهد. البتّه اندكى آبرو دارم، كه آن را حفظ نموده ام (تا مشترى مناسبى بيابم) و اكنون كه تو را مشترى مناسبى يافتم، آن را به تو عرضه كرده ام!
امام حسن(عليه السلام) صندوقدار خويش را طلبيد، و پرسيد: چه مقدار پول نزد توست؟ عرض كرد: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به اين مرد فقير بده! سپس آن مرد را طلبيد، و عذرخواهى كرد و فرمود: ما حقّ تو را ادا نكرديم! ولى آنچه داشتيم به تو داديم; سپس اين شعر را در جواب اشعار او، فرمود:
خُذِ الْقَليلَ وَ كُنْ كَأَنَّكَ لَمْ تَبِعْ *** ما صُنْتَهُ وَ كَأَنَّنا لَمْ نَشْتَرِ(1)
اين مال اندك را بگير و گويا تو چيزى را نفروخته اى، و ما نيز چيزى نخريده ايم (يعنى من به چهره ات نگاه نمى كنم تا آبرويت محفوظ بماند).
اين روش، اوج رعايت آداب انفاق، و بهترين شكل كمك به نيازمندان است.
بنابراين، انسان يا به فقير كمك نمى كند و با كلام نرم و سخن خوش از وى عذرخواهى مى كند. و يا اگر كمك كرد و اجر انفاق را برد، در حفظ اين حسنه تلاش مى كند و آن را با منّت و اذيّت خراب نمى كند (لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى).(2)
تفسيرى ديگر براى آيه: سؤالات علمى و دينى
برخى از مفسّرين واژه «سائل» در آيه مورد بحث را به نيازمند مادّى تفسير نكرده اند، بلكه به سؤالات علمى و دينى معنا كرده اند و اين تفسير با آيه قبل در صورتى تناسب دارد كه «ضالّ» را به معناى فقدان علم و دانش تفسير كنيم. يعنى اى پيامبر! ما تو را فاقد علم و دانش يافتيم و به تو علم و دانش آموخته و هدايتت كرديم. بنابراين نيازمندان به مسائل علمى و دينى را از خود مران، و به سؤالات آنها با صبر و
1 . منتهى الآمال، ج 1، ص 162 .
2 . بقره، آيه 264 .
[ 419 ]
حوصله پاسخ گو باش.
سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نشان مى دهد كه آن حضرت نسبت به اين مطلب اهتمام عجيبى داشت. تا آنجا كه يك روز سوار بر اسب عازم ميدان جنگ بود. شخصى خدمت حضرت رسيد، و مهار اسبش را گرفت، و عرض كرد: «عَلِّمْنى عَمَلا اَدْخُلُ الْجَنَّةَ; اى رسول خدا! كارى به من تعليم ده كه با انجام آن بهشتى شوم».
سربازان و ديگر اعضاى ارتش اسلام، كه آماده بودند تحت فرماندهى حضرت به سمت جبهه جنگ حركت كنند، نگاه معنادارى به آن شخص كرده، و شايد صريحاً اعتراض كردند كه حالا چه وقت سؤال كردن است؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: رهايش كنيد، سپس خطاب به او فرمود:
«ما اَحْبَبْتَ، اَنْ يَأْتِيَهُ النّاسُ اِلَيْكَ فَاْتِهِ اِلَيْهِمْ، وَ ما كَرِهْتَ، اَنْ يَأْتِيَهُ اِلَيْكَ فَلا تَأْتِهِ اِلَيْهِمْ، خَلِّ سَبيلَ الرّاحِلَةِ; (كليد بهشت در عمل به اين جمله است:) آنچه را دوست دارى مردم در مورد تو انجام دهند، تو در مورد آنها انجام بده، و آنچه را دوست ندارى مردم برايت انجام دهند، در مورد آنها ترك كن». سپس فرمود: «مهار مركب را رها كن تا بروم!».(1)
در مورد حضرت على(عليه السلام) نيز چنين مطلبى نقل شده است. در گرما گرم يكى از جنگها از آن حضرت پرسيدند: توحيد چيست؟ برخى از همرزمان حضرت به سؤال كننده اعتراض كردند كه اكنون هنگام سؤال نيست، بلكه زمان جنگ و نبرد است! حضرت در پاسخ اعتراض آنها فرمود: مگر نه اينكه ما براى تحقّق خداپرستى و معارف دينى مى جنگيم؟ بنابراين چنين سؤالى حتّى به هنگام نبرد اشكالى ندارد. سپس رو به سائل كرد، و در پاسخش فرمود: توحيد بر چهار قسم است.(2)
وظيفه سوم: بيان نعمتهاى الهى و شكر آن
آيه شريفه (وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ) سومين وظيفه حضرت را بيان مى كند.
1 . بحارالانوار، ج 74، ص 134، ح 45 .
2 . همان مدرك، ج 3، ص 206، ح 1 .
[ 420 ]