بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سوگندهای پربار قرآن, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 -
     003 -
     004 -
     005 -
     006 -
     007 -
     008 -
     009 -
     010 -
     011 -
     012 -
     013 -
     014 -
     015 -
     016 -
     017 -
     018 -
     019 -
     020 -
     021 -
     022 -
     023 -
     024 -
     025 -
     026 -
     027 -
     FEHREST - سوگندهاي پربار قرآن
 

 

 
 

 

 

سراغ داريد كه واجد اين صفات سه گانه يا حداقل يكى از آنها باشد؟! اگر بشر حقيقت روح حيوانى را درك كرده بود، آيا نمى توانست مانند آن را خلق كند؟

قرآن مجيد چهارده قرن پيش خطاب به انسانها فرمود:

«(إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ); كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند».(1)

و اكنون نيز بشر با تمام پيشرفت و دانشى كه دارد، قادر بر آفرينش يك مگس نيست، چرا كه از درك حقيقت و ماهيّت روح حيوانى عاجز است. و بر فرض كه بتواند جسم او را بسازد نمى تواند روحش را بيافريند، و آن جسم بسان كالبد بى روحى خواهد شد كه حسّ و حركت و رشد و نموّ و توليد مثل نخواهد داشت.

در مسأله شبيه سازى، انسان فقط قلمه زنى مى كند، و سلولى را پرورش مى دهد، نه اينكه روحى در آن بدمد. زيرا سلول زنده و داراى روح را در رحم زنى مى كارد و پرورش مى دهد، تا انسان كاملى گردد.

نتيجه اينكه روح آدمى با عظمت ترين مخلوق پروردگار است. و لهذا خداوند آن را به خود نسبت داده، و مى فرمايد:

«(وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُّوحِي); و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم».(2)

و به دنبال اين كار بزرگ و با ارزش بر خود آفرين مى گويد، آنجا كه مى فرمايد: (فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ).(3)

تعبيرى كه در هيچ جاى قرآن، در مورد هيچ كار ديگرى به چشم نمى خورد.

 


1 . حج، آيه 73 .

2 . حجر، آيه 29 .

3 . مؤمنون، آيه 14 .

[ 81 ]

آنچه در درون ماست!

هر چند ماهيّت و حقيقت روح، كه هنوز براى بشر بطور كامل روشن نشده، از اهميّت بسيارى برخوردار است، امّا مهم تر آن چيزى است كه در درون روح و جان ماست، كه آن را سه چيز مى دانند:

الف) درك حسن و قبح: درك خوبيها و بديها، زشتيها و زيباييها، نيازى به تعليم معلّم و استدلال و برهان عقلى ندارد. هر انسان مدرسه نرفته اى مى داند ظلم بد است، و هيچ انسان عاقلى براى خوبى احسان و كمك به ديگران، درخواست استدلال نمى كند. چرا كه خداوند متعال درك اين نوع امور را از ابتداى خلقت در درون جان انسانها نهاده است. خداوند انسان را براى رسيدن به سعادت آفريده، و طبيعى است كه اسباب سعادت را هم در اختيارش گذاشته باشد.

ب) ادراكات بديهى: انسان مى داند وجود و عدم با هم جمع نمى شود. عقل هيچ انسانى، هر چند در ميان جامعه زندگى نكرده، و هيچ اطّلاعاتى نداشته باشد، باور نمى كند كه آقاى فلان در لحظه واحد هم موجود باشد و هم نباشد. همان گونه كه جمع بين ضدّين را نيز محال مى داند، و نمى پذيرد. چرا كه اينها از بديهيّات است و ادراكات اوّليّه خميرمايه استدلالات عقلى است، كه خدا در وجود انسان به وديعت نهاده است.

ج) قدرت انديشه و تفكّر: خداوند متعال به تمام انسانها قدرت تفكّر و انديشه داده است. هر چند برخى بر اثر تمرين و ممارست آن را نيرومندتر، و عدّه اى به سبب استفاده نكردن، آن را تضعيف مى كنند. امّا اصل اين نيرو در اختيار همگان است. اينكه خداوند به جان انسان قسم مى خورد، بدان جهت است كه نفس و روح انسان اهميّت فوق العاده اى دارد و منشأ آثار و بركات فراوانى است.

 

معارف دينى فطرى است!

از مباحث گذشته مى توان نتيجه گرفت كه توحيد جزء فطريّات است، همان گونه كه اين مطلب معروف و مشهور است. و گاه تصوّر مى شود كه اين مطلب اختصاص به

[ 82 ]

توحيد دارد، در حالى كه اين گونه نيست، بلكه تمام عقايد انسان فطرى است. زيرا به مقتضاى آيه شريفه (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) خداوند متعال راه و چاه را به صورت الهام فطرى به بشر نشان داده، و آنچه در سعادت وى مؤثّر بوده در اختيارش نهاده است، بنابراين اصول تمام اعتقادات، كه بى شك نقش كليدى در سعادت بشر دارد، بصورت فطرى به او الهام شده است.

سؤال: در اين صورت چه نيازى به پيامبران(عليهم السلام) است؟ و نقش آنان در سعادت بشر چيست؟ و هدف از بعثت آنان چه مى باشد؟

پاسخ: فطرت اصول و كليّات عقائد و معارف دينى را به انسان مى آموزد، امّا شرح و تفصيل و تبيين آن با پيامبران است. به تعبير ديگر، فطرت متنى است كه شرح و تفسير آن بر عهده پيامبران الهى است.

فطرت حتّى نماز را به انسان الهام مى كند، و به وى دستور مى دهد كه در برابر كسى كه به او احسان و انعام كرده سپاسگزار باشد، امّا چگونگى و كيفيّت و جزئيات نماز را پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيان مى كند.

امر به معروف و نهى از منكر در فطرت انسان موجود است، زيرا انسان نمى تواند در مقابل سرنوشت خود بى تفاوت باشد و سرنوشت انسانهايى كه در يك اجتماع زندگى مى كنند به هم گره خورده است. و اگر شخص يا اشخاصى مرتكب كارهاى خلافى در سطح جامعه شوند ضرر و مفاسد آن دامن گير همه مى شود. بدين جهت فطرت انسانى دستور مى دهد كه در مقابل منكرات جامعه بى تفاوت نباشد. اگر عدّه اى سوار بر يك كشتى باشند، و هر كس جاى مخصوصى داشته باشد، آيا هيچ يك از مسافران، به يكى از افراد موجود اجازه مى دهد كه در جاى مخصوص به خود سوراخى ايجاد كند؟ هرگز! زيرا سرنوشت تمام مسافران به هم گره خورده، و با ايجاد يك سوراخ در كشتى، جان همه آنان به خطر مى افتد. جامعه اى كه ما در آن زندگى مى كنيم حكم آن كشتى را دارد كه ايجاد هرگونه مشكل و خللى در هر گوشه اى از آن، سرنوشت همه را به مخاطره مى اندازد.

[ 83 ]

جهاد در مقابل متجاوزان نيز در فطرت انسان وجود دارد. امّا شرح و تفصيل تمام اين مسائل بر عهده پيامبران الهى است.

نتيجه اينكه تمام اصول و فروعى كه در سعادت بشر نقش دارد به صورت فطرى به انسان الهام شده، و پيامبران الهى، شارحان اين متن خدادادى هستند.

سؤال: گفتيد: «حُسن و قُبح از جمله مسائل فطرى است كه خداوند آن را به تمام انسانها الهام كرده، و آنها بدون تعليم و تجربه آن را درك مى كنند». اگر چنين است، چرا عدّه اى از مسلمانان منكر حسن و قبح عقلى شده، و مدّعى هستند كه فقط تابع دليل شرعى اند. آنها معتقدند كه عقل قادر بر درك هيچ چيز نيست. اگر خداوند بگويد: «عدل خوب است» خوب خواهد بود. و اگر بگويد: «بد است» ما هم مى گوييم بد است! عقل ما قُبح ظلم، و حُسن احسان و نيكى به ديگران را درك نمى كند!

پاسخ: متأسّفانه عدّه زيادى از مسلمانان بخاطر دورافتادن از تعاليم مكتب اهل بيت(عليهم السلام) به بيراهه رفته، و چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند. از جمله آنان، منكران حُسن و قُبح عقلى هستند. و به هر حال در پاسخ اين اِشكال بايد گفت: «منكران حسن و قبح هر چند در زبان آن را انكار مى كنند، امّا در مقام عمل معتقد به آن هستند». توضيح اينكه:

اگر انسان بى دينى، كه معتقد به هيچ يك از اديان الهى نيست، به خانه چنين اشخاصى حمله كند، و زن و بچّه آنها را به قتل برساند، و اموالشان را غارت كند، به او اعتراض مى كنند كه چرا مرتكب چنين جنايات فجيع و زشتى شده است. در حالى كه اگر واقعاً منكر حسن و قبح باشند، نبايد اعتراض كنند. زيرا چنين فردى معتقد به دينى نيست، تا به خوبى و بدى چيزى پايبند باشد، و عقل وى نيز حُسن و قُبح اشيا را درك نمى كند. بنابراين، نبايد او را بر كارى كه كرده مؤاخذه و مجازات كرد! همان گونه كه معتقدان به جبر در عمل مخالف اعتقاداتشان هستند; آنها معتقدند كه همه انسانها در اعمال و رفتار خود مجبورند، و هيچ كس از خود اختيارى ندارد، و انسان غير مختار مسئوليّتى ندارد، و لازمه اين سخن آن است كه مجازاتى هم نداشته باشد. زيرا

[ 84 ]

معنا ندارد كه شخصى مجبور بر كارى باشد، و در عين حال مجازات گردد! امّا اگر شخصى سيلى محكمى بر صورت معتقدان به عقيده فوق بنوازد، داد و فرياد آنها بلند مى شود و برخلاف اعتقادشان به اين كار اعتراض نموده، و آن را نوعى ظلم مى شمرند. داستان معروفى در اين زمينه وجود دارد كه ذكر آن خالى از لطف نيست: «شخصى به همراه كارگرانش وارد باغش شد. بناگاه چشمش به دزدى افتاد كه بر بالاى يكى از درختان نشسته، و مشغول خوردن ميوه هاى آن درخت بود. هنگامى كه صاحب باغ به كار زشت دزد اعتراض كرد، او گفت: من به اختيار خود به اين باغ نيامده ام، بلكه مجبور به اين كار بوده ام، آمدن به اين باغ و بالارفتن بر درخت و سرقت ميوه ها هيچ كدام كار من نيست، بلكه همگى كار خداست! صاحب باغ، كه انسان دانايى بود، گفت: بسيار خوب! سپس رو به كارگرانش كرد و گفت: او را از درخت پايين آورده، و با ريسمانى محكم بر درختى ببنديد، سپس چند شاخه نازك و تازه از درخت انار مهيّا نموده، و با آن شاخه ها بر بدنش بنوازيد. كارگران طبق دستور صاحب باغ عمل كردند. دزد كه جان خود را در معرض خطر ديد، داد و فريادش بلند شد، و خطاب به صاحب باغ گفت: اين چه كارى است كه شما مى كنيد، براى چند عدد ميوه ناقابل كه نبايد آدم كشت! صاحب باغ گفت: ما در اين كار مجبوريم. آوردن تو از بالاى درخت به پايين، و بستنت به درخت، و نواختن شاخه هاى تازه درخت انار، هيچ كدام به اختيار ما نيست، بلكه كار خداست!

نتيجه اينكه منكران حُسن و قُبح و اختيار، هر چند در سخن منكر اين امور هستند، ولى در عمل بدان اعتقاد دارند.

بنابراين همه انسانها در مقام عمل قبول دارند كه خداوند حُسن و قُبح، و ادراك بديهيّات، و قدرت تفكّر و تعقّل، و اصول معارف دينى را در نهاد ما انسانها به وديعت نهاده است. و اگر اينها نبود، دنياى بشريّت دستخوش هرج و مرج و بى نظمى مى شد. جهان بر محور قانون مى چرخد، و قانون برگرفته شده از همان اصول فطرى به وديعت نهاده شده در درون جان انسانهاست. اگر همه انسانها معتقدند كه تجاوز به

[ 85 ]

ديگران قبيح است، اگر همه پذيرفته اند كه ترور كار شايسته اى نيست، اگر همه باور دارند كه كمك به نيازمندان اقدامى پسنديده است، اينها همه به مقتضاى همان حُسن و قُبح،و الهام فجور و تقواست;كه آيه شريفه(فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)بدان اشاره دارد.

 

نكته دوم: آنچه خداوند براى آن سوگند خورده است

(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا)

سوگندهاى يازده گانه، كه شرح و تفسير قسمتى از آن گذشت، براى تبيين اهميّت فوق العاده اين نكته است كه: «هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده رستگار شده; و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است!».

قبل از هر چيز لازم است كلمات چهارگانه (فلاح، تزكيه، خاب و دساها) كه در آيه فوق آمده، توضيح داده شود:

1. «فلاح»; اين كلمه در لغت به معناى نجات، رستگارى، رهايى، و به تعبير ديگر، رسيدن به مقصود است. انسانى داراى فلاح است كه از خطرها عبور كرده، و به نقطه امنى برسد. دانش آموزى كه در امتحانات شركت كرده، و موفّق شده، به فلاح و رستگارى دست يافته است.

2. «تزكيه»; شرح و تفسير اين كلمه در مباحث آينده خواهد آمد.

3. «خاب»; اين كلمه نقطه مقابل «فلاح»، و به معناى مأيوس شدن، درمانده شدن، گرفتار شدن تفسير شده است. كسى كه درون جان خود را آلوده به رذائل اخلاقى مى كند، درمانده و مأيوس مى شود.

4. «دسّاها»; از ماده «دسّ» در اصل به معناى داخل كردن چيزى توأم با كراهت است، و «دسيسه» به كارهاى مخفيانه زيانبار گفته مى شود. و در اينكه تناسب اين معنا با آيه مورد بحث چيست؟ احتمالات مختلفى گفته شده،كه در كتب تفسير آمده است.(1)


1 . به تفسير نمونه، ج 27، ص 48، ذيل آيه مذكور مراجعه فرماييد.

[ 86 ]

اهميّت تزكيه نفس:

تزكيه نفس در آيات متعدّدى از قرآن مطرح شده، تا آنجا كه در برخى از آيات به عنوان هدف بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)معرّفى شده است. به همين جهت در آيه دوم سوره جمعه مى خوانيم:

«(هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاُْمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلاَل مُّبِين); او (پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)) كسى است كه در ميان جمعيّت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت، كه آياتش را بر آنها مى خواند، و آنها را تزكيه مى كند، و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى آموزد، و مسلّماً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند».

علاوه بر آيه فوق، حديث معروف «إِنَّمَا بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكَارِمَ الاَْخْلاَقِ; من فقط براى زنده كردن فضايل اخلاقى در ميان بشر، مبعوث شده ام»(1) مؤيّد ديگرى براى ادّعاى ماست. سرّ اين مطلب هم روشن است; زيرا تمام بدبختيهاى امروز بشر از قبيل قتلها، غارتها، جنگهاى داخلى، بين المللى، قاچاق مواد مخدّر، قاچاق اطفال، سرقتها، توليد و فروش سلاحهاى مرگبار كشتار جمعى، و مانند آن، بر اثر فقدان اخلاق است. جنگهاى جهانى نيز معلول همين علّت بوده است.

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند *** قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است

در آيه 14 سوره اعلى، تزكيه نفس به عنوان كليد سعادت و رستگارى بيان شده است، توجّه كنيد:

«(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى); به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد».

خداوند متعال در آيه شريفه 18 سوره فاطر توصيف عجيبى از تزكيه نفس كرده است. با دقّت در اين آيه توجّه كنيد:


1 . ميزان الحكمه، باب 1111، ح 5058، مادّه الخُلق.

[ 87 ]

«(وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللهِ الْمَصِيرُ); و هر كس پاكى (وتقوا) پيشه كند، نتيجه آن به خودش باز مى گردد; و بازگشت همگان به سوى خداست!».

يعنى اين همه سرمايه گذارى كه خداوند براى مبارزه با هوا و هوس، و تزكيه نفس كرده، و انسانها را به انحاى مختلف به آن فرا خوانده، سودى براى او ندارد، بلكه تمام آثار و نتايج اين كار به خود انسان باز مى گردد. همان گونه كه در كمكهاى مالى نيز چنين است. بعضى تصوّر مى كنند كه كمكها و انفاقها تنها براى مستمندان مفيد است، در حالى كه چنين نيست، و سود آن براى انفاق كننده بيشتر است; زيرا اين كار قلبش را نورانى،بخلش را ريشه كن،فضايل اخلاقيش را افزون،و رذائل اخلاقيش را نابودمى كند.

 

تزكيه نفس چيست؟

تزكيه در لغت عرب معانى مختلف و نزديك به هم دارد; پاكسازى، خالص كردن، تصفيه نمودن، و حتّى نموّ دادن از معانى تزكيه است. البتّه نموّ دادن نتيجه پاكسازى است. به هر حال انسانى كه طالب بازگشت به فطرت پاك و زلال اوّليّه خويش است، بايد جسم و جانش را از رذائل اخلاقى، و امورى كه مزاحم سعادت اوست، پاكسازى كند. به اين مثال توجّه كنيد:

قطرات باران هنگامى كه از آسمان مى بارد، صاف و زلال و شفّاف است، و هيچ ناخالصى ندارد. زيرا آب مقطّر است و لذا حتّى املاحى در آن نديده نمى شود. امّا زمانى كه با هواى آلوده نزديك زمين آميخته مى شود، و سپس بر زمين مى نشيند، و بر روى زمين آلوده جريان پيدا مى كند، كم كم آلوده مى شود و هر چه بيشتر به پيش مى رود، و با آلودگيهاى سطح زمين تماس بيشترى پيدا مى كند، آلودگى اش بيشتر مى شود، تا آنجا كه تبديل به سيلاب مملوّ از زباله مى گردد.

قرآن مجيد اين مراحل را در آيه شريفه 17 سوره رعد به خوبى ترسيم كرده است:

«(أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَّابِياً وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَة أَوْ مَتَاع زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ

[ 88 ]

فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللهُ الاَْمْثَالَ); (خداوند) از آسمان آبى فرستاد; و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد; سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد; و از آنچه (در كوره ها)، براى بدست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى، آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهايى مانند آن بوجود مى آيد. خداوند، حق و باطل را چنين مثل مى زند! اما كفها به بيرون پرتاب مى شوند، ولى آنچه به مردم سود مى رساند ]= آب يا فلزّ خالص[ در زمين مى ماند; خداوند اين چنين مثال مى زند».

اگر بخواهيم از اين آب كثيف آلوده استفاده كنيم بايد آن را تصفيه نماييم. يعنى آن را از فيلترهاى متعدّدى عبور دهيم تا قابل شستشو يا شرب شود. حكايت انسان هم شبيه داستان قطرات باران است. در ابتداى خلقت همانند آن دانه ها معصوم و پاك و زلال و عارى از هرگونه ناخالصى بود، امّا به تدريج و بر اثر تماس با محيطهاى آلوده، دوستان ناباب، وسائل ارتباط جمعى فاسد، كتابهاى منحرف كننده، مجلاّت ناسالم، مجالس آلوده، سايت هاى ضدّ اخلاقى، برنامه هاى ماهواره اى ناشايست و مانند آن آلوده گرديد. حال اگر بخواهد از اين آلودگيها نجات يابد، و خود را پالايش كند، بايد از فيلترهاى متعدّدى عبور نمايد. فيلتر قرآن، احاديث معصومان، اندرزهاى نهج البلاغه، نصيحت هاى علما، سيره و روش پيامبران و اوليا، عبادتهاى مختلف، از جمله نماز و روزه و مانند آن، مى تواند ناخالصى هاى وى را از بين برده، او را به فطرت خويش بازگرداند. قابل توجّه اينكه اين كار بايد در همين دنيا صورت گيرد. زيرا جهان آخرت جاى تزكيه نيست، هر چند خداوند نسبت به بعضى افراد اين كار را مى كند، و با ذوب كردن ناخالصيهايشان در آن روز آنها را روانه بهشت مى كند. امّا اين كار عموميّت ندارد، و مختصّ كسانى است كه لياقت و شايستگى آن را در دنيا پيدا كرده اند. همان گونه كه شفاعت شامل همه نمى گردد، و نياز به پيش زمينه هايى دارد كه بايد در دنيا فراهم شود. چرا كه خداوند حكيم است، و حكيم كار بى حكمت انجام نمى دهد.

[ 89 ]

تزكيه در كلام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله):

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، در روايت تكان دهنده اى، فرمودند:

«ثَلاثَةٌ لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ; خداوند با سه گروه در روز قيامت سخن نمى گويد».

از اين تعبير استفاده مى شود كه خداوند در روز قيامت با مؤمنان سخن خواهد گفت. آرى خداوندى كه در دنيا با موسى كليم الله(عليه السلام) در كوه طور سخن گفت، و اين افتخار را در شب معراج به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز عطا كرد، در روز قيامت با مؤمنان سخن مى گويد! و اين، چه افتخارى بزرگ، و لطف و مرحمتى بى بديل است، كه بهشت در مقابل آن چيزى نيست. «وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ; و به آنها نظر (رحمت) نمى كند، و عذابى دردناك برايشان تهيّه ديده است».

1. «اَلْعالِمُ الْمُبْتَغى بِعِلْمِهِ حُطامَ الدُّنْيا; دانشمندى كه علمش را سرمايه بدست آوردن جيفه دنيا كند» دانشمندان بايد از علم و دانش خود در راه نجات مردم، و تهيّه زاد و راحله براى جهان آخرت استفاده كنند. اگر عالمى علمش را در راه رسيدن به متاع بى ارزش دنيا سرمايه گذارى كند، خداوند با او سخن نمى گويد، و پاكش نمى گرداند، و سرانجامش جهنّم خواهد بود.

2. «وَ مُسْتَحِلُّ الْمُحَرَّمَاتِ بِالشُّبَهَاتِ; كسى كه با ريسمان شبهات وارد چاه محرّمات مى شود». پيامبر نمى فرمايد آنها كه حرام مى خورند مشمول اين روايتند، زيرا اين مطلب روشن است. بلكه مى فرمايد: كسانى كه با كلاه شرعى، محرّمات الهى را حلال مى شمرند، و به عنوان مثال با ضميمه كردن يك قوطى كبريت، يا يك سير نبات(1)، ميليونها تومان رباى حرام را حلال مى پندارند، نيز مشمول اين حديثند. متأسّفانه آلودگان به اين امر در قشرهاى مختلف جامعه كم نيستند.

3. «وَالزّانى بِحَليلَةِ جارِهِ; كسى كه به ناموس همسايه اش خيانت كند».(2) خلاصه


1 . در كتاب «طرق فرار از ربا»، بطور مشروح و مفصّل به اين بحث پرداخته ايم.

2 . ميزان الحكمه، باب 1591، ح 7622 .

[ 90 ]

اينكه عالمان دنياپرست، آلودگان به كلاه شرعى، و آلودگان به اعمال منافى عفّت، مشمول سه عذاب مذكور در روايت فوق هستند، و خداوند آنها را تزكيه نمى كند.

نتيجه اينكه براى بازگشت به فطرت صاف و زلال خدايى، بايد به مجاهدت و تهذيب نفس، تزكيه، مبارزه با هواى نفس، و پاكسازى پرداخت و اين مهم بايد در دنيا انجام گردد. تا در آن سرا با خيالى آسوده مخاطب كلام دلنشين پروردگار (ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً) قرار گيريم.

 

راه پاك ماندن:

جوانان عزيز! اگر مى خواهيد سالم زندگى كنيد و پاك بمانيد، بايد در راه رسيدن به اين مطلوب مهم تلاش و كوشش كنيد. از عوامل و زمينه هاى گناه دورى نموده، آنچه اسباب تحريك ديوخفته نفس امّاره مى شود را از سر راه برداريد. امّا اگر بخواهيد با دوستان آلوده مجالست نماييد، به تماشاى عكسها و فيلمها و سايتها و برنامه هاى ماهواره اى فاسد و مُفسد بنشينيد، از مطالعه كتابها، مجلاّت و روزنامه هاى منحرف كننده خوددارى نكنيد، و در مجالس آلوده به گناه، مانند عروسى هاى سراسر معصيت نيز حضور يابيد، بى شك موفّق به حفظ خود نخواهيد شد. مگر ممكن است انسانى كه لباس سفيدى پوشيده داخل اطاقى پر از دود شود و لحظاتى در آن بماند و بدون كمترين آلودگى خارج گردد؟

عزيزان من! اينها خُطُوات (گامهاى) شيطان است. اين امور دامهاى رنگارنگ و پرجاذبه شيطان است كه انسان را قدم به قدم به لبه پرتگاه نزديك مى كند. و هنگامى كه به پرتگاه رسيد لغزش مختصرى او را به درّه ضلالت و گمراهى روانه مى كند.

بنابراين بايد مواظب دوستان، محيط اطراف، محلّ تحصيل و كار، وسايل ارتباط جمعى، مجالس و محافلى كه در آن شركت كنيد باشيم، تا پاك بمانيد.

 

پاكسازى نفس:

سؤال: منظور از پاكسازى نفس در اين سوره و ساير سوره هاى قرآن، كه اين قدر

[ 91 ]

مورد تأكيد قرار گرفته، چيست؟ و به تعبير ديگر، درون و جانمان را بايد از چه چيزهايى شستشو دهيم، و به چه امورى بياراييم؟

پاسخ: بايد درون جان را از هوا و هوس و رذائل اخلاقى شستشو دهيم. در روايت زيبايى مى خوانيم كه امام صادق(عليه السلام)به يكى از اصحاب مورد اعتمادش به نام سماعة بن مهران فرمود: شما بايد لشكريان عقل و جهل را بشناسيد.

سماعه عرض كرد: از كجا بشناسيم؟ شما برايمان بيان فرماييد.

امام صادق(عليه السلام) هفتاد و پنج صفت رذيله را به عنوان لشكريان جهل، و هفتاد و پنج صفت فضيلت را به عنوان لشكريان عقل معرفى كرد.

به عنوان نمونه «خير» را در صف لشكريان عقل، و «شرّ» را جزء سپاهيان جهل شمرد. از «ايمان» به عنوان يكى از افراد سپاه عقل و از «كفر» به عنوان يكى از لشكريان جهل ياد كرد. «عدالت»، «شكران نعمت» و مانند آن در صف سپاهيان عقل، و «ستم» و «كفران نعمت» را در صف لشكريان جهل قرار داد.(1)

از اين روايت زيبا، كه مطالعه آن را به همه خوانندگان محترم توصيه مى كنم، استفاده مى شود كه آفتها و رذائل اخلاقى، كه بايد آنها را از درون جان پاكسازى كرد، يكى و دو تا و ده تا و مانند آن نيست. بلكه فقط هفتاد و پنج مورد آن در اين روايت آمده است.

 

راه تهذيب نفس:

سؤال: پس از اطّلاع بر اين مطلب كه روح خود را از چه صفاتى بايد پاكسازى كرد، و به چه صفاتى بايد آراست، اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه: راه رسيدن به اين مقصود كدام است؟ و با توجّه به اين كه طىّ اين راه پرپيچ و خم خطرناك است و بدون راهنما راهى بجايى نمى توان برد، چه بايد كرد؟


1 . اصول كافى، ج 1، كتاب العقل و الجهل، ح 14 .

[ 92 ]

پاسخ: بزرگان علم اخلاق هر كدام روش هايى ارائه كرده اند، كه در آيات قرآن و روايات معصومان(عليهم السلام) به آن اشاره شده است. ما هم در دوره سه جلدى اخلاق در قرآن با استفاده از آيات و روايات مباحث مفصّلى در اين زمينه آورده ايم. امّا نكته مهم اين است كه: بيماريهاى اخلاقى همانند بيماريهاى جسمانى است. راه درمان بيماريهاى جسمانى آن است كه:

اوّلا: با آزمايشها، عكسبرداريها، و ابزار و وسايل مختلف آزمايشگاهى، بيمارى را تشخيص دهيم، زيرا تا بيمارى را شناسايى نكنيم نمى توانيم آن را درمان نماييم.

ثانياً: پس از شناسايى درد و بيمارى، بايد نحوه درمان را شناخت. درمان از دو بخش تشكيل مى شود، پيشگيريها، و تجويز داروها. نبايدها و بايدها.

و در آخرين مرحله، عمل به مراحل درمان، و دستورات پزشك، و مصرف داروها در زمان مناسب و ساعتهاى مشخّص.

همين اصول در بيماريهاى اخلاقى نيز لازم العمل است. به عنوان مثال گرفتاران حسادت بايد ابتدا ريشه ها و عوامل حسادت را در درون جانشان شناسايى كنند. و در مرحله بعد به درمان آن بپردازند. مبتلايان به بخل براى درمان اين بيمارى در مرحله اوّل بايد ريشه هاى اين بيمارى روحى را دقيق شناسايى كنند، سپس درمان آن را آغاز نموده، و بر طبق دستور طبيب روحانى عمل كنند.

خوشبختانه علماى بزرگ اخلاق در كتابهاى خويش دو مرحله اوّل را بخوبى تبيين كرده اند; هم ريشه و عوامل بيماريهاى اخلاقى را شناسايى و معرفى نموده، و هم روش درمانى آن را با استفاده از منابع دينى بيان كرده اند. و اين، كار بيماران روحى و اخلاقى را آسان مى كند. آنها بايد به دقّت اين كتابها را مطالعه نموده، و بخوبى مطابق آن عمل كنند.

 

سير و سلوك:

جمعى از علماى اخلاق از «تهذيب نفس» به «سير و سلوك» تعبير مى كنند. «سير»

[ 93 ]

به معناى حركت كردن، و «سلوك» درنورديدن راه است. مثل اينكه از عالم مادّه حركت كنيم، و به سمت قرب الى الله برويم، و به جايى برسيم كه خدا از ما و ما از خداوند راضى شويم. به نقطه اى برسيم كه بزرگترين و مهمترين مسأله زندگى ما، جلب رضاى پروردگار باشد. به مرحله اى گام نهيم كه رضا و خشم ما هماهنگ با رضا و خشم خداوند متعال گردد.

بدون شك اگر در مسير سير و سلوك گام نهيم، و با جديّت و خلوص در اين راه تلاش كنيم، سرانجام به مقصد خواهيم رسيد. همان گونه كه در آيه ششم سوره انشقاق مى خوانيم:

«(يَا أَيُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ); اى انسان! تو با تلاش و رنج بسوى پروردگارت مى روى، و او را ملاقات خواهى كرد!».

دانشمندان سير و سلوك هركدام برنامه خاصّى براى اين سفر الهى پيشنهاد نموده، كه مقصد در تمام اين برنامه ها يكى است، هر چند مسيرها متفاوت است. ضمناً ما معلّم اخلاقى را مى پذيريم، و روش تربيتى و اخلاقى را قبول داريم كه از كتاب و سنّت گرفته شده باشد. بنابراين، راهها و برنامه هاى انحرافى كه از سوى برخى مدّعيان سير و سلوك، نظير صوفيّه، ارائه مى شود، كه با معارف دينى سازگارى ندارد، و سالك را نه تنها به مقصد نمى رساند، بلكه از خدا دور مى كند، مردود است. چرا كه اساس تصوّف و صوفى گرى يك عقيده التقاطى و وارداتى است. زيرا هنگامى كه اقوام و ملل مختلف به اسلام مى گرويدند، بعضاً افكار و عقايد سابق خود را با دستورات اسلامى مى آميختند، و مذاهب جديدى مى ساختند. برخى از هندوها و يونانيان پس از پذيرش اسلام افكار صوفى گرى خود را با دستورات اسلامى آميخته، و فرقه منحرف صوفيّه را تشكيل داده، و راه و روشهاى خاصّى جهت تهذيب نفس ارائه دادند، كه با مخالفت بزرگان و رهبران دين نوپاى اسلام، از جمله امام صادق(عليه السلام)مواجه شد. امام ششم(عليه السلام) در روايات متعدّد افكار آنان را تخطئه و مردود اعلان كرد.(1)


1 . مشروح عقايد صوفيّه و انحرافات آنان را در كتاب جلوه حق نوشته ايم.

[ 94 ]

نتيجه اينكه روشهايى در سير و سلوك قابل پذيرش و عمل است كه از فيلتر قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) عبور كند، كه يك نمونه آن به شرح زير است:

اين روش سير و سلوك مركّب از سه اصل است:

1. توبه; غالب علماى اخلاق اوّلين گام سير و سلوك الى الله را توبه شمرده اند; توبه از گناهان و خطاهاى گذشته، و تصميم بر اصلاح و جبران آن در آينده. البتّه توبه شرايط مختلف، مراحل متعدّد، مقدّمات عديده، و مباحث فراوانى دارد كه در اين مختصر نمى گنجد، بدين جهت به آن نمى پردازيم.

2. مبارزه با هوا و هوس; جهاد با نفس، و تسليم نشدن در برابر خواسته ها و اميال نفسانى، كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از آن به «جهاد اكبر» تعبير كرده است، گام دوم سير و سلوك است. يكى از مهمترين خواسته هاى نفسانى، كه مبارزه با آن بسيار مهم است، و ارباب سير و سلوك به آن فوق العاده اهميّت مى دهند، «إنانيّت» و «خودخواهى» و «خودمحورى» و «برترى جويى» و «خودپرستى» است. «انانيّت» بت بزرگى است كه تا سالك الى الله آن را نشكند به خدا نمى رسد. و اگر موفّق به شكستن آن شود، پرده ها و حجابها كنار رفته، و اَسرار بر او آشكار مى گردد. كسانى كه موفّق به اين مجاهدت بزرگ شده اند، تسبيح موجودات جهان هستى، كه در نگاه اسيران دنيا خاموش و ساكتند، را مى شنوند. هر چند نامحرمان توان شنيدن صداى آنها را ندارند.

ميثم تمّار هنگامى كه در كوفه بر لب شط قرار مى گيرد تا سوار بر قايق شود، از لابه لاى صداى باد خبر مرگ معاويه را مى شنود، و به ديگران اعلان مى كند! كوفه كجا و دمشق كجا! پس از چندى معلوم مى شود در همان روز معاويه از دنيا رفته است!(1)ميثم بر اثر مجاهدت با هواى نفس به اين مقام رسيده بود.

جوانى در نماز جماعت صبح پيامبر(صلى الله عليه وآله) شركت مى كند. پس از نماز چهره خسته و خواب آلود جوان، توجّه حضرت را به خود جلب مى كند. خطاب به آن جوان عرض


1 . سيماى ميثم تمّار، ص 75 .

[ 95 ]

مى كند: چرا خواب آلودى؟ عرض كرد: راز و نيازهاى شبانه خواب را از من ربوده است. گويا با چشم خود دوزخيان را در دوزخ، و بهشتيان را در بهشت مشاهده مى كنم! پيامبر كه گفتار آن جوان مجاهد را تصديق كرده بود، فرمود:

«هذا عَبْدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلْبَهُ; اين (جوان) بنده اى است كه (در سايه مجاهدت و مبارزه با هواى نفس) خداوند قلبش را نورانى كرده است».(1)

آرى! هنگامى كه بت خودخواهى و خودمحورى بشكند، زمانى كه هوا و هوس از حريم قلب دور شود، آن گاه كه انسان در مسير قرب الى الله گام بردارد، دست يافتن به اين مقامات تعجّبى نخواهد داشت. هر كس كه در اين راه موفّق شود، به آن مقامات مى رسد. عالم باشد يا عامى، پير باشد يا جوان، زن باشد يا مرد، بزرگ باشد يا كوچك. البته شكّى نيست كه جوانها راحت تر اين راه را طى مى كنند.

3. توجّه به ذ كر خدا; سومين گام در مسير سير و سلوك، توجّه به ذكر و ياد خداست. اينكه چه ذكرى بگويد مهم نيست، مهم اين است كه همواره به ياد خدا باشد، چه با ذكر «الله اكبر» يا «سبحان الله» يا «لا اله الا الله» يا «لا حول و لا قوة الا بالله» يا «الحمدلله» يا «ذكر يونسيّه» يا اذكار ديگر باشد. آرى مهم اين است كه حالت غفلت را تبديل به حالت يادآورى و توجّه كنيم، كه شيطان در اين حالت مجالى براى فعاليّت نخواهد يافت.

بنابراين، هر ذكرى كه مايليد بگوييد، امّا در هر زمان و به هر مقدار كه توان داريد تكرار كنيد، و با ياد و نام خدا كشتى متلاطم و طوفانى درون جانتان را آرام نموده، آن را به سرمنزل مقصود برسانيد.

نتيجه اينكه اصول سه گانه «توبه»، «مبارزه با هواى نفس» و «توجّه به ذكر خداوند» انسان را در مسير سير و سلوك موفّق مى كند.

 


1 . اصول كافى، ج 2، ص 53 (كتاب الايمان و الكفر، باب حقيقة الايمان و اليقين، ح 2 و 3).

[ 96 ]

برنامه چهارمادّه اى!

بعضى از بزرگان دستورالعمل چهارمادّه اى داده اند كه ريشه هاى آن در آيات قرآن و روايات معصومان(عليهم السلام) آمده است، هر چند ايشان اشاره اى به اين ريشه ها نكرده; امّا ما آن را يافته، و همراه با اصل دستورالعمل بيان مى كنيم:

1. مشارطه; يعنى سالك اوّل صبح كه از خواب بر مى خيزد، پس از اقامه نماز صبح، با خود شرط كند كه مرتكب گناه نشود، و در حقيقت، عهد و پيمانى با وجدان خويش ببندد.

2. مراقبه; سپس در طول روز مراقب خويش باشد كه از عهد و پيمانش تخلّف ننموده، ومرتكب گناه و خطايى نشود. و به تعبير ديگر، خود پليس خويش باشد.

3. محاسبه; و در پايان روز و به هنگام خواب، به حساب اعمال و كردار و گفتار خويش در طول روز بپردازد. اگر برخلاف شرط عمل كرده، و مرتكب معصيتى شده، از آن توبه كند. و در مواردى كه موفّق بر طاعت پروردگار شده، شكر آن را بجا آورد.

4. معاقبه; چنانچه پيمان خويش را شكست و آلوده گناه شد، علاوه بر توبه و جبران معصيت با اعمال نيك آينده، نفس خود را سرزنش نموده، و خويشتن را مجازات كند. مثلا بعضى از چيزهايى كه به آن علاقه زيادى دارد براى چند روز برخود ممنوع كند. محدوديّتى در مشتهيات نفسانى خويش قائل شده، و از اين طريق به مجازات نفس بپردازد، تا در روزهاى آينده به راحتى شرط و پيمانش را نشكند.

 

ريشه مشارطه:

در روايتى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:

«اِذا اَصْبَحَ ابْنُ آدَمُ اَصْبَحَتِ الاَْعْضاءُ كُلُّها تَسْتَكْفِى اللِّسانُ اَنّى تَقُولُ اِتَّقِ اللهَ فينا فَإِنَّكَ اِنِ اسْتَقَمْتَ اِسْتَقَمْنا وَ اِنْ اَعْوَجَجْتَ اِعْوَجَجْنا; صبح كه مى شود تمام اعضاى بدن رو به زبان كرده، به او مى گويند: اى زبان حواست به ما باشد، اگر تو در راه راست گام بردارى همه ما به دنبال تو در آن راه گام خواهيم برداشت. و اگر بسوى خلاف بروى ما

[ 97 ]

هم خلافكار مى شويم».(1)

اعضاى بدن طبق اين روايت با زبان مشارطه مى كنند، و در ضمن نقش حسّاس زبان را گوشزد مى نمايند.

و در روايت ديگرى مى خوانيم: «صبح هنگام اعضاى بدن حال همديگر را مى پرسند. تمام اعضاى بدن در پاسخ اين پرسش زبان مى گويند: اگر تو بگذارى حال ما خوب است»».(2)

نتيجه اينكه ريشه مشارطه در روايات اسلامى ديده مى شود.

 

ريشه مراقبه:

حضرت على(عليه السلام) طبق آنچه در غررالحكم آمده مى فرمايد:

«اِجْعَلْ مِنْ نَفْسِكَ عَلى نَفْسِكَ رَقيباً; اى انسان! تو خود بر خودت مراقب بگذار».(3)

انسانهاى با ايمان مراقب و نگهبانى درونى بنام ايمان دارند كه مراقب آنهاست. آنان نيازى به مراقبهاى بيرونى ندارند، امّا كسانى كه فاقد مراقب درونى هستند تنها به هنگام مراقبت نگهبان بيرونى دست از تخلّف مى كشند، و در كوچكترين غفلت او آلوده تخلّف مى شوند. كسانى كه از چراغ قرمز در زمان عدم حضور پليس عبور مى كنند، از اين دسته هستند.

 

ريشه محاسبه:

در روايتى از امام كاظم(عليه السلام) مى خوانيم:

«لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ يَوْم; كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست».(4)


1 . اخلاق در قرآن، ج 1، ص 319 .

2 . همان مدرك.

3 . ميزان الحكمه، ج 4، باب 1538، ح 7403 .

4 . همان مدرك، باب 829، ح 3854 .

[ 98 ]

فايده محاسبه، طبق آنچه در ذيل روايت آمده، اين است كه اگر كار خيرى انجام داده آن را تكرار كند، و اگر آلوده كار بدى شده از آن توبه نموده، و آن را جبران نمايد. ضمناً تعبير به «از ما نيست» نسبت به كسانى كه اهل محاسبه نيستند، تعبير ظريفى است. در روايت ديگرى از حضرت على(عليه السلام) مى خوانيم:

«ما اَحَقَّ الاِْنْسانَ اَنْ تَكُونَ لَهُ ساعَةٌ لا يَشْغَلُهُ شاغِلٌ، يُحاسِبُ فيها نَفْسَهُ، فَيَنْظُرُ فيمَا اكْتَسَبَ لَها وَ عَلَيْها فى لَيْلِها وَ نَهارِها; بسيار شايسته است كه انسان ساعتى از روز، كه هيچ مشغله و مزاحمى نداشته باشد، را به محاسبه خويشتن اختصاص دهد. در آن ساعت به شب و روز گذشته اش فكر كند، و آنچه را به سود يا زيان خويشتن انجام داده رسيدگى نمايد».(1)

به يقين اين گام در تربيت نفوس بسيار مؤثّر است، و انسان را كنترل مى كند. يعنى اگر در هر شبانه روز زمانى را انتخاب كند كه نه راديو، نه تلويزيون، نه تلفن، نه جرايد، نه زن و بچّه، نه فكر كار و كسب، و خلاصه نه هيچ چيز ديگر، مزاحمتى نداشته باشد، و انسان 24 ساعت گذشته خود را به تصوير بكشد، و نقاط مثبت و منفى آن را يادداشت كند، و سپس خوبى ها را تقويت نموده، و از تكرار بديها اجتناب ورزد، آيا مداومت بر اين برنامه در تربيت روح و جان انسان مؤثّر نخواهد بود؟

 

ريشه معاقبه:

واژه «معاقبه» از «عقوبت» گرفته شده، و عقوبت به معناى مجازات است. و همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد عقوبت و مجازات بايد مطابق قوانين و مقرّرات اسلام باشد. بنابراين، آنچه را بعضى از فرق صوفيّه به اين عنوان انجام مى دهند، مشروعيّت ندارد. مثلا نقل كرده اند كه شخصى از دراويش، دلبسته مال دنيا شده بود، و علاقه به مال دنيا را سدّ راه سير و سلوك خود مى دانست. براى اينكه خود را مجازات نمايد، و اين علاقه مانع تهذيبِ نفس را قطع كند، تمام اموال و داراييش را به دريا ريخت!(2)


1 . مستدرك الوسائل، ج 12، ص 154 .

2 . جلوه حق، ص 158 .

[ 99 ]

بدون شك چنين عقوبتى نامشروع است، زيرا او مى توانست بجاى ريختن اموالش در دريا، كه مصداق گناه بزرگ اسراف است، آن را در راه خدا به فقرا و نيازمندان صدقه دهد، تا هم گشايشى در كار آنها ايجاد شود، و هم عقوبتى براى خودش محسوب شود.

در داستان ديگرى مى خوانيم: «شخصى در روستايى معروف به زهد و تقدّس و عبادت و ايمان شده بود، اين شهرت را مانع تهذيب نفس خويش ديد، لذا در فكر فرو رفت كه به گونه اى از آن رهايى يافته، و مردم را به خويش بدبين سازد، بدين منظور روزى به حمّام عمومى رفت، و به هنگام بيرون آمدن از حمّام، ابتدا لباسهاى شخص ديگرى را بر تن كرد، سپس لباسهاى خود را بر روى آن لباسها پوشيد. قسمتى از لباسهاى سرقتى را نيز از زير لباسها بيرون گذاشت تا مردم متوجّه سرقت او گردند. حمّامى متوجّه سرقت او شد و با ايجاد سر و صدا ديگران را هم از اين سرقت آگاه كرد، و از آن پس آن شخص به «لصّ الحمّام; دزد حمّام» مشهور شد. پس از اين ماجرا خوشحال بود كه ديگر در بين مردم اشتهار به نيكى ندارد، و آن اشتهار مانع سير و سلوك وى نمى گردد!».(1)

در حالى كه اين روش مخالف معارف دينى است. اسلام ما را از قرارگرفتن در مواضع و مكانها و شرايطى كه باعث ايجاد سوء ظن مردم مى شود، بر حذر مى دارد،(2)تا چه رسد به اينكه خودمان دست به كارى بزنيم كه مردم به ما بدبين شوند. بدون شك اين نوع مجازاتها ريشه شرعى ندارد، و صحيح نمى باشد.

ما بايد معاقبه و مجازات صحيح و مشروع را از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)بياموزيم. آن حضرت در خطبه پرمحتوا و با ارزش همّام(3)، كه به توصيف يكصد و ده


1 . جلوه حق، ص 159 .

2 . احاديث متعدّدى در اين زمينه وجود دارد كه در كتاب بحارالانوار، ج 72، ص 90 و ميزان الحكمه، باب 450 ذكر شده است.

3 . تفسير اين خطبه با ارزش، و شرح ويژگيهاى صد و دهگانه متّقين را، در كتاب ما «اخلاق اسلامى در نهج البلاغه» مطالعه فرماييد.

[ 100 ]