وَ قالَ لِيَبْلُغَ الشّاهِدُ الْغائِبَ»، قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
قال: «أُنْشِدُكُمَ اللّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ لَهُ فِي غَزْوَةِ تَبُوك: أَنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى، وَ أَنْتَ وَلىُّ كُلِّ مُؤْمِن بَعْدي؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
قال: «أُنْشِدُكُمُ اللّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) حِينَ دَعَا النَّصارى مِنْ أَهْلِ نَجْرانَ اِلَى الْمُباهَلَةِ لَمْ يَأْتِ إِلاّ بِهِ وَ بِصاحِبَتِهِ وَ ابْنَيْهِ». قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
قال: «أُنْشِدُكُمُ اللّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَفَعَ اِلَيْهِ الْلِواءَ يَوْمَ خَيْبَر ثُمَّ قالَ : لاَدْفَعُهُ إِلى رَجُل يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ، كَرّارٌ غَيْرُ فَرّار يَفْتَحُهَا اللهُ عَلى يَدَيْهِ»؟ قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) بَعَثَهُ بِبَراءَة وَ قالَ: لاَ يُبَلِّغُ عَنِّي إِلاَّ أنَا أوْ رَجُلٌ مِنّي»؟ قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) لَمْ تُنْزَلْ بِهِ شِدَّةٌ قَطُّ إِلاّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ، وَ أَنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاِسْمِهِ قَطُّ اِلاَّ يَقُولُ: يا اَخي وَ ادْعُوا لِي اَخى؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قَضى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ جَعْفَر وَ زَيْد فَقالَ: يا عَلِىُّ أَنْتَ مِنّي وَ أَنَا مِنْكَ وَ أَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمِن بَعْدي؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ كانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) كُلَّ يَوْمِ خَلْوَةٌ، وَ كُلَّ لَيْلَة دَخْلَةٌ، إِذا سَأَلَهُ أَعْطاهُ، وَ إِذا سَكَتَ أَبْدَأَهُ؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) فَضَّلَهُ عَلى جَعْفَر وَ حَمْزَةَ حِينَ قالَ لِفاطِمَةَ(عليها السلام): زَوَّجْتُكَ خَيْرُ أهْلِ بَيْتي، أَقْدَمُهُمْ سِلْماً، وَ أعْظَمُهُمْ حِلْماً وَ أكْثَرُهُمْ عِلْماً؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ: أنَا سَيِّدُ وُلْدِ بَني آدَمِ، وَ أخي عَلِىٌّ سَيِّدُ الْعَرَبِ، وَ فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ اِبْناىَ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
[ 301 ]
قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) أَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَ أَخْبَرَهُ اَنَّ جَبْرَئِيلَ يُعينُهُ عَلَيْهِ؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ في آخِرِ خُطْبَة خَطَبَها: إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ أَهْلَ بَيْتي، فَتَمَسَّكُوا بِهِما لَنْ تَضِلُّوا»؟ قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.
«شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد على بن ابى طالب(عليه السلام) برادر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود، در آن زمان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) يارانش را با يكديگر برادر قرار داد، ميان على و خودش، عقد برادرى و اخوّت خواند و به وى فرمود: «در دنيا و آخرت تو برادر من و من برادر تو خواهم بود»؟ همگى گفتند: آرى به خدا سوگند!
فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد كه رسول خدا زمين مسجد (مسجد النبى) را و زمين منزل هاى خود را خريد، سپس در آنجا ده حجره ساخت كه نه تاى آن را براى خود و دهمى آن را ـ در وسط آن مكان ـ براى پدرم على(عليه السلام) قرار داد. سپس (به فرمان خدا) همه درهايى را كه به مسجد باز مى شد، بست به جز در خانه پدرم را. در اين باره برخى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) اعتراض كردند! رسول خدا فرمود: «من از پيش خود درهاى خانه هاى شما را نبستم و در خانه او را باز نگذاشتم، بلكه خداوند به من چنين فرمان داد». سپس رسول خدا ـ به جز پدرم ـ مردم را از خوابيدن در مسجد نهى كرد... همگى گفتند: آرى به خدا سوگند شنيده ايم!
سپس امام در ادامه اين سخن افزود: «آيا مى دانيد كه عمر بن خطّاب سعى داشت سوراخى به اندازه چشم خود از منزلش به مسجد باقى بگذارد، ولى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)جلو اين مقدار را نيز گرفت; سپس خطبه اى خواند و فرمود: خداوند به من فرمان داد كه بناى مسجد را پاك قرار دهم و لذا جز من و برادرم (على(عليه السلام)) و فرزندانش كسى حقّ سكونت در آن ندارد؟» همگى گفتند: آرى به خدا سوگند شنيده ايم!
امام(عليه السلام) فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
[ 302 ]
على(عليه السلام)را در روز غدير خم به ولايت منصوب كرد و فرمود: حاضران به غايبان اين جريان را اطّلاع دهند؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم!
فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در جريان جنگ تبوك (هنگامى كه على(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود در مدينه گذاشت; در پى سخنان كنايه آلود منافقان و گلايه على(عليه السلام) پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خطاب به وى) فرمود: موقعيّت و جايگاه تو در نزد من، همانند جايگاه هارون است، نسبت به موسى (هارون، جانشين حضرت موسى بود) و تو بعد ازمن، سرپرست تمامى مؤمنانى؟» گفتند: آرى به خدا سوگند!
امام(عليه السلام) فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)هنگامى كه نصاراى نجران را براى مباهله فرا خواند، جز على(عليه السلام) و همسرش و دو فرزندش را همراه خود نبرد؟» گفتند: آرى به خدا سوگند! (پس على(عليه السلام) به منزله نفس پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود).
فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد كه در جنگ خيبر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پرچم رابه دست على(عليه السلام) سپرد و فرمود: پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد، پيوسته به صف دشمن حمله مى كند و هرگز فرار نمى كند; خداوند فتح و پيروزى را به دستان او تحقّق مى بخشد؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم!
فرمود: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى جريان برائت (و خواندن آيات نخستين سوره توبه ميان مشركان هنگام حج) على(عليه السلام) را فرستاد، و (براى پيش گيرى از اعتراض بعضى) فرمود: (جبرئيل از جانب خداوند به من فرمان داد كه اين آيات را) جز خودم و يا مردى از (بستگان) من (كه به جاى من است) نبايد ابلاغ كند؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم!
فرمود: «آيا مى دانيد كه هيچ گاه سختى و مشكلى به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روى
[ 303 ]
نمى آورد مگر آن كه على(عليه السلام) را ـ به سبب اعتمادى كه به وى داشت ـ براى رفع آن مى فرستاد و ديگر آن كه هرگز وى را به نام، فرا نمى خواند مگر آن كه در پى آن مى فرمود: اى برادرم! و مى فرمود: برادرم را فراخوانيد؟» همه گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.
فرمود: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بين على و جعفر و زيد (بن حارثه) داورى كرد (و هر يك را به وصفى ستود) و درباره على(عليه السلام) فرمود: اى على تو از منى و من از تو; و تو پس از من ولى و سرپرست همه مؤمنانى؟» گفتند: آرى به خدا سوگند!
امام فرمود: «آيا مى دانيد كه على(عليه السلام) هر روز با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خلوتى داشت و هر شب بر وى وارد مى شد (و در مجلس خصوصى از محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) استفاده مى كرد و) هرگاه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سؤالى مى كرد، به وى پاسخ مى داد و هرگاه سكوت مى كرد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خود شروع به سخن گفتن با او مى نمود؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.
امام(عليه السلام) ادامه داد: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وى را بر جعفر و حمزه برترى داد آنگاه به فاطمه(عليها السلام) فرمود: تو را به تزويج بهترين فرد از اهل بيتم درآوردم; همان كس كه قبل از همه اسلام آورد و از همه حليم تر است و دانش وى از همه بيشتر است؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.
امام(عليه السلام) فرمود: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: من سرور فرزندان آدم مى باشم و برادرم على(عليه السلام)، سرور عرب است و فاطمه(عليها السلام) سرور زنان اهل بهشت است و فرزندانم حسن و حسين(عليهما السلام) سرور جوانان اهل بهشتند؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.
فرمود: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمان داد كه غسلش دهد و به وى خبر داد كه جبرئيل در اين كار كمكش مى كند؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.
[ 304 ]
فرمود: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در آخرين خطبه اش فرمود: من مى روم و ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى گذارم: كتاب خدا و اهل بيتم; پس به اين دو تمسّك جوييد كه هرگز گمراه نخواهيد شد؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.
خلاصه اين كه : امام(عليه السلام) هر چه را كه در قرآن وهمچنين به زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به طور ويژه درباره على(عليه السلام) و درباره اهل بيتش آمده بود بيان كرد و صحابه و تابعين را سوگند داد (و از آنان اقرار گرفت) صحابه مى گفتند: آرى ما شنيديم و تابعى مى گفت: آرى براى ما نيز افراد موثّق فلانى و فلانى نقل كرده اند.
* * *
سپس در پايان آنان را سوگند داد و فرمود: «آيا شنيده ايد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى فرمود: هر كس گمان كند مرا دوست دارد در حالى كه على(عليه السلام) را دشمن مى دارد، دروغ گفته است، نمى شود مرا دوست بدارد و على را دشمن».
كسى سؤال كرد: اى رسول خدا! چرا نمى شود؟ فرمود: «زيرا كه او از من است و من از اويم. هر كس او را دوست دارد، مرا دوست مى دارد و هر كس مرا دوست مى دارد، به يقين خدا را دوست دارد و هر كس على را دشمن بدارد، به يقين با من دشمنى كرده است و هر كس با من دشمنى كند، خدا را دشمن داشته است؟» همگى گفتند: آرى، اين را نيز شنيده ايم.
پس از آن همگى متفرّق شدند (و اين خبر در تمام شهرها پيچيد).(1)
* * *
امام(عليه السلام) با اين خطابه حساب شده و پر معنى در آن مجمع بزرگ، كه در آن زمان مهمترين مجمع در نوع خود محسوب مى شد، با حضور دويست نفر از صحابه و صدها نفر از تابعين و شخصيّت هاى سرشناس و معروف علمى و دينى جهان اسلام
1 . بحارالانوار، ج 33، ص 181-185.
[ 305 ]
چند هدف مهم را دنبال مى فرمود:
1ـ امام نشان داد كه حاكمان ظالم بنى اميّه كه دستور داده اند على(عليه السلام) را بر فراز منابر سبّ و ناسزا گويند به چه كسى بدگويى مى كنند؟ آن كس كه همچون جان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و برادر و جانشين و وصىّ او بود، و همين امر سبب شد كه مردم از يك سو به ماهيّت ضدّ اسلامى بنى اميّه پى ببرند و از سوى ديگر با اين برنامه ننگين يعنى ناسزاگويى بر منابر به مبارزه برخيزند.
2ـ هدف ديگر اين بود كه قدرت بنى اميّه دليلى بر حقّانيّت آنها شمرده نمى شود و مردم جنايات آنها را به دست فراموشى نسپارند.
3ـ امام(عليه السلام) بذرهاى انقلابها و قيام هاى آينده را بر ضدّ اين شجره خبيثه ملعونه در افكار پاشيد و چيزى نگذشت كه به ثمر نشست.
4ـ اگر امام(عليه السلام) در كربلا با قيام و مبارزه نظامى خود و نوشيدن شربت شهادت، بنى اميّه را رسوا ساخت، در اينجا با اين قيام فرهنگى افكار را بيدار ساخت و راه و رسم مبارزه با اين گروه از منافقان را كه متأسّفانه بر جايگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) تكيه زده بودند، نشان داد.
14 ـ من فقط براى اقامه حق قيام كردم
از خطبه هاى امام حسين(عليه السلام) است كه درباره امر به معروف و نهى از منكر ايراد فرموده است (اين كلام از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز نقل شده است):«اِعْتَبِرُوا أَيُّهَا النّاسُ بِما وَعَظَ اللّهُ بِهِ أَوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الاَْحْبارِ إِذْ يَقُولُ: (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ)(1) وَ قالَ:(لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى إِسْرَائِيلَ) إِلى قَوْلِهِ: (لَبِئْسَ
1 . مائده، آيه 63.
[ 306 ]
مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ)(1) وَ إِنَّما عابَ اللّهُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ لاَِنَّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمِ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسادَ فَلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ رَغْبَةً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمّا يَحْذَرُونَ، وَاللّهُ يَقُولُ:(فَلاَ تَخْشَوْا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ)(2) وَ قالَ: (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنكَرِ)(3) فَبَدَأَ اللّهُ بِالاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّها إِذا أُدِّيَتْ وَ أُقيمَتْ اِسْتِقامَتِ الْفَرائِضُ كُلُّها هَيِّنُها وَ صَعْبُها، وَ ذلِكَ أَنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْروُفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ إِلَى الاِْسْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظّالِمِ، وَ قِسْمَةِ الْفَيىءِ وَ الْغَنائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها، وَ وَضْعِها في حَقِّها.
ثُمَّ أَنْتُمْ أَيُّهَا الْعِصابَةُ عِصابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ، وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ، وَ بِالنَّصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ، وَ بِاللّهِ في أَنْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ يَهابُكُمُ الشَّريفُ، وَ يُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ، وَ يُؤْثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ، تَشْفَعُونَ فِي الْحَوائِجِ إِذَا امْتَنَعَتْ مِنْ طُلاّبِها، وَ تَمْشُونَ فِى الطَّرِيقِ بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَ كَرامَةِ الأَكابِرِ، أَلَيْسَ كُلُّ ذلِكَ إِنَّما نِلْتُمُوهُ بِما يُرْجى عِنْدَكُمْ مِنَ الْقِيامِ بِحَقِّ اللّهِ، وَ إِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ، فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الاَْئِمَّةِ، فَأَمّا حَقُّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ، وَ أَمّا حَقُّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ، فَلا مالَ بَذَلُْتمُوهُ، وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذي خَلَقَها، وَ لا عَشيرَةً عادَيْتُموُها في ذاتِ اللّهِ، أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَ أَمانَهُ مِنْ عَذابِهِ.
لَقَدْ خَشيتُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللّهِ أَنْ تُحِلَّ بِكُمْ نِقْمَةً مِنْ نَقِماتِهِ، لاَِنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كِرامَةِ اللّهِ مَنْزِلَةً فُضِّلْتُمْ بِها وَ مَنْ يُعْرَفْ بِاللّهِ لا تُكْرِمُونَ وَ أَنْتُمْ بِاللّهِ فِي عِبادِهِ تُكْرَمُونَ، وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللّهِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ، وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبائِكُمْ تَفْزَعُونَ وَ ذِمَّةُ رَسُولُ اللّهِ مَحْقُورَةٌ، وَ الْعُمىُ وَ الْبُكْمُ وَ الزَّمِنُ فِى الْمَدايِنِ مُهْمَلَةٌ لا تُرْحَمُونَ، وَ لا في مَنْزِلَتِكُمْ تَعْمَلُونَ، وَ لا مَنْ عَمِلَ فيها تَعْنُونَ، وَ بِالاِْدْهانِ وَ الْمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأْمَنُونَ، كُلُّ ذلِكَ مِمّا
1 . مائده، آيات 78-79.
2 . مائده، آيه 44.
3 . توبه، آيه 71.
[ 307 ]
أَمَرَكُمُ اللّهُ بِهِ مِنَ النَّهْي وَ التَّناهِي وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ، وَ أَنْتُمْ أَعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ الْعُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسَعُونَ.
ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِى الاُْمُورِ وَ الاَْحْكامِ عَلى أَيْدِى الْعُلَماءِ بِاللّهِ، اَلاُْمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ، فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، وَ ما سُلِبْتُمْ ذلِكَ إِلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَ اخْتِلافِكُمْ فِى السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْواضِحَةِ، وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الاَْذى وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَؤُونَةَ فِي ذاتِ اللّهِ كانَتْ اُمُورُ اللّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ، وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ، وَ اِلَيْكُمْ تَرْجِعُ، وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ، وَ أَسْلَمْتُمْ اُمُورَ اللّهِ فِي أَيْديهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبَهاتِ، وَ يَسيروُنَ فِي الشَّهَواتِ، سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إِعْجابِكُمْ بِالْحَياةِ الَّتِي هِىَ مُفارِقَتُكُمْ، فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفاءَ في أَيْديهِمْ، فَمِنْ بَيْنِ مُسْتَعْبَد مَقْهُور وَ بَيْنِ مُسْتَضْعَف عَلى مَعيشَتِهِ مَغْلُوبٌ، يَتَقَلَّبُونَ فِي الْمُلْكِ بِآرائِهِمْ وَ يَسْتَشْعِرُونَ الْخِزْىَ بِأَهْوائِهِمْ، إِقْتِداءً بِالاَْشْرارِ، وَ جُرْأَةٌ عَلَى الْجَبّارِ، فِي كُلِّ بَلَد مِنْهُمْ عَلى مِنْبَرِهِ خَطيبٌ يَصْقَعُ، فَالاَْرْضُ لَهُمْ شاغِرَةٌ وَ أَيْديهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ، وَ النّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِس، فَمِنْ بَيْنِ جَبّار عَنيد، وَ ذي سَطْوَة عَلَى الضَّعَفَةِ شَديدٌ، مُطاع لا يَعْرِفُ الْمُبْدِىءَ وَ الْمُعيدَ، فَيا عَجَباً وَ مالي لا أَعْجَبُ وَ الاَْرْضُ مِنْ غاشٍّ غَشُوم وَ مُتَصَدِّق ظَلُوم، وَ عامِل عَلَى الْمُؤْمِنينَ بِهِمْ غَيْرِ رَحيم، فَاللّهُ الْحاكِمُ فيما فيهِ تَنازَعْنا، وَ الْقاضي بِحُكْمِهِ فيما شَجَرَ بَيْنَنا.
اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ اِنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنّا تَنافُساً في سُلْطان، وَ لاَ الِْتماساً مِنْ فُضوُلِ الْحُطامِ، وَ لكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ، وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فِي بِلادِكَ، وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ، وَ يُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَ سُنَّتِكَ وَ أَحْكامِكَ، فَاِنَّكُمْ إِلاّ تَنْصُروُنا وَ تَنْصِفُونا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ، وَ عَمِلُوا فِي إِطْفاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ، وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْهِ أَنَبْنا وَ إِلَيْهِ الْمَصيرِ».
«اى مردم! از آنچه كه خداوند دوستان خود را به آن موعظه كرده است، پند گيريد; مانند نكوهشى كه از علماى يهود فرموده است. آنجا كه مى گويد: (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ) ; چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نمى كردند» و نيز فرمود: (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا
[ 308 ]
مِنْ بَنِى إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَّكَانُوا يَعْتَدُونَ * كَانُوا لاَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُّنكَر فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ).
«كافران بنى اسرائيل، بر زبان داود و عيسى بن مريم، لعن (و نفرين) شدند. اين به خاطر آن بود كه گناه كردند و تجاوز مى نمودند. آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند، يكديگر را نهى نمى كردند; چه بدكارى انجام مى دادند!».
اين سرزنش و نكوهش براى اين بود كه آنها از گروه ستمكاران، منكرات و مفاسدى روشن مى ديدند، ولى آنان را نهى نمى كردند، و اين به خاطر آن بود كه به آنچه (از دنيا و زرق و برق دنيوى) نزد آنان بود طمع داشتند و از آنها مى ترسيدند; با آن كه خداوند مى فرمايد: «(فَلاَ تَخْشَوْا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ) ; از مردم نترسيد، فقط از من بترسيد».
همچنين فرمود: «(وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنكَرِ) ; مردان و زنان با ايمان، ولى (و يار و ياور) يكديگرند; امر به معروف و نهى از منكر مى كنند». خداوند در اينجا از ميان همه فريضه ها از امر به معروف و نهى از منكر آغاز كرده، چرا كه مى دانست اگر اين فريضه به درستى انجام شود و اقامه گردد فرايض ديگر، اعمّ از آسان و دشوار، اقامه مى گردد چون كه امر به معروف و نهى از منكر، در حقيقت دعوت به اسلام همراه با ردّ مظالم و مخالفت با ستمگر و تقسيم صحيح بيت المال و غنايم، و گرفتن زكات از جاى خود و صرف آن در مورد صحيح مى باشد.
شما اى گروه سرشناس و قدرتمند! افرادى هستيد كه به علم و دانش معروف هستيد و به خير و نيكى ياد مى شويد و به خيرخواهى مشهوريد و به خاطر خدا در دل مردم ابّهتى داريد كه شرافتمندان از شما حساب مى برند و افراد ضعيف به شما احترام مى گذارند و كسانى كه بر آنان برترى نداشته و حقّ نعمتى بر آنان نداريد، شما را بر خود ترجيح مى دهند. شما از كسانى كه خواسته هايشان (نزد حاكمان) ردّ
[ 309 ]
مى شود، شفاعت مى كنيد. با هيبت ملوكانه و كرامت بزرگان گام بر مى داريد (به هر حال، شما افراد با نفوذى در جامعه اسلامى هستيد). آيا همه اين جايگاه هاى اجتماعى براى اين نيست كه مردم به شما اميدوارند كه به حقّ خدا قيام كنيد، هر چند نمى توانيد تمام حقوق الهى را ادا كنيد. در حقيقت حقوق پيشوايان (واقعى) را سبك شمرده ايد (و در اطاعت از آنها كوتاهى ورزيده ايد) و حقّ ناتوانان را پايمال كرده ايد ولى حقّ خويش را ـ به زعم خود ـ گرفته ايد. (آرى! حقوق خود را گرفته ايد، ولى از گرفتن حقوق مردم غافليد!) شما نه مالى را (براى احياى حقوق خدا و خلق) بذل كرده ايد، نه جانى را براى خدايى كه آن را آفريده، به مخاطره انداخته ايد، و نه با خاندان خود در راه خدا (با دشمنان خدا) دشمنى ورزيده ايد. (با اين حال) شما از خداوند آرزوى بهشت او، همجوارى پيامبرانش و ايمنى از عذابش را داريد؟!
* * *
اى اميدواران به خدا! من مى ترسم كه خداوند شما را به كيفرى از كيفرهاى خود گرفتار سازد; چرا كه شما به سبب كرامت الهى (و انتساب به قبيله رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و صحابه پيامبر) به مقامى رسيده ايد كه مورد احترام و برترى هستيد. مردان الهى را كه به شما معرّفى مى شوند گرامى نمى داريد با اين كه خود به خاطر خدا مورد احترام مردم هستيد.
* * *
شما مى بينيد كه پيمان هاى الهى شكسته مى شود، ولى نگران نمى شويد! با اين كه براى نقض پيمانى از پدران خود به هراس مى افتيد، اكنون پيمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كم ارزش شده، و افراد نابينا، گنگ و زمين گير و ناتوان و ضعيف در شهرها رها شده اند و مورد ترحّم و حمايت قرار نمى گيرند (آرى، عدالت اجتماعى پايمال شده است; ولى شما سكوت اختيار كرده ايد.)
شما نه در حدّ منزلت و جايگاه خود عمل مى كنيد و نه كسانى را كه در آن حد عمل
[ 310 ]
مى كنند، مورد حمايت قرار مى دهيد و با سهل انگارى و سازش با ستمكاران، خود را آسوده خاطر نگه مى داريد.
همه اين موارد، از امورى است كه خداوند به شما دستور داده از آنها نهى كنيد و جلوگيرى به عمل آوريد، ولى شما از انجام آن غافليد.
مصيبت شما از همه مردم بيشتر است چرا كه شما در حفظ منزلت و جايگاه دانشمندان و علماى دين، مغلوب و ناتوان شديد. اى كاش تلاش خود را مى كرديد!
اين همه (فرياد من براى شكستن سكوت توسّط شما و قيام براى خدا) از اين روست كه سررشته كارها و اجراى احكام الهى، به دست علماى الهى است; همان ها كه امين بر حلال و حرام خداوند مى باشند; امّا اين جايگاه از شما گرفته شده، و اين نيست مگر آن كه از اطراف حق پراكنده شده ايد و در سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ـ پس از برهان روشن ـ اختلاف نموده ايد.
* * *
اگر در مقابل آزارها صبر پيشه مى كرديد، و در راه خدا مشكلات را تحمّل مى نموديد، امور الهى به شما عرضه مى شد و از ناحيه شما صادر شده و به شما باز مى گشت; ولى شما براى ستمكاران امكان تعرّض به جايگاه خويش را فراهم كرديد و اجراى احكام الهى را به دست آنان سپرديد، آنها نيز به شبهات عمل كرده و در شهوات سير مى نمايند.
اگر سرنوشت مسلمين به دست آنان افتاد، براى آن است كه شما از مرگ فرار كرده و به زندگى دنيا ـ كه روزى از آن جدا خواهيد شد ـ دل بسته ايد. در نتيجه مردم مستضعف را در چنگالشان گرفتار ساختيد، به گونه اى كه برخى ها به بردگى كشيده شده و بعضى نيز دشوارى هاى زندگى مغلوبشان كرده است.
ستم گران به دلخواه خود در امور كشور اسلام عمل مى كنند. با هوس رانى، بدنامى و رسوايى به بار مى آورند و همه اين ها به خاطر آن است كه به اشرار اقتدا
[ 311 ]
نموده و بر خداوند جبّار جرأت كردند. در هر شهرى خطيبى بر منبر دارند كه به سودشان سخن مى گويد، كشور در قبضه آنان است و دستشان در همه جا باز است. مردم در برابر آنان بردگانى هستند كه نيروى دفاع از خود ندارند. برخى از اين ها جبّار سركش اند و بعضى با تمام نيرو بر مردم ناتوان سخت مى گيرند، آنها فرمانروايى هستند كه نه مبدء را مى شناسند و نه معاد را!
شگفتا! ـ و چگونه در شگفت نباشم ـ در حالى كه سرزمين اسلام در دست ظالمى دغل و باجگيرى ستمگر و فرمانروايى بى رحم است.
در آنچه كه ما با شما درگيريم خداوند داور و حاكم است. قاضى اختلافات ما اوست.
خداوندا! تو مى دانى كه آنچه از ما (در طريق و تلاش براى بسيج مردم) صورت مى گيرد به خاطر رقابت در امر زمامدارى و يا به چنگ آوردن ثروت و مال نيست. هدف ما آن است كه نشانه هاى دينت را بنمايانيم و اصلاح و درستى را در آبادى هايت آشكار سازيم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و به فرايض، سنت ها و احكامت عمل شود.
(اى مردم!) اگر شما ما را يارى نكنيد و به دادخواهى ما بر نخيزيد، ستمگران (بيش از پيش) بر شما مسلّط مى شوند، و در خاموش كردن نور پيامبرتان مى كوشند.
خداوند ما را كفايت مى كند و بر او توكّل مى كنيم و به سوى او باز مى گرديم و بازگشت همه به سوى اوست.(1)
* * *
خطبه بالا به خوبى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) در طول دوران حكومت معاويه، و قبل از يزيد نيز هرگز خاموش نبود. سكوت را در برابر آن ظالم بيدادگر مجاز
1 . تحف العقول، ص 171-172 و بحارالانوار، ج 97، ص 79.
[ 312 ]
نمىشمرد و خطرات سنگين اين كار را به جان مى خريد!
او پيوسته در بيدار ساختن مردم ـ به خصوص نخبگان امّت ـ تلاش مى كرد و همه را براى قيام بر ضدّ آن حكومت غير اسلامى كه در رأس آن بقاياى عصر جاهليت ـ يعنى فرزند ابوسفيان ـ بود فرا مى خواند.
لحن امام(عليه السلام) در اين خطبه و استدلالات متين و محكم و پرمايه آن حضرت و فصاحت و بلاغتى كه در آن به كار رفته، حكايت از اين دارد كه اين فرزند به حقّ على بن ابى طالب(عليه السلام) با همان منطق كوبنده پدر در برابر ظالمان ايستاده بود و از هر فرصتى بهره مى گرفت.
مبادا مردم تدريجاً به آن وضع ناهنجار خو بگيرند و تعليمات اسلام را فراموش كنند وبه حكومت هاى فرعونى تن در دهند.
15 ـ توطئه شبانه براى گرفتن بيعت
(وليد فرماندار مدينه شبانه كسى را خدمت امام(عليه السلام)، و «عبدالله بن زبير» فرستاد و آنها را به خانه خود دعوت كرد)
«عبدالله بن زبير» رو به امام(عليه السلام) كرد و عرضه داشت: اى اباعبدالله! اين ساعت كه وليد ما را خواسته، ساعتى نيست كه «وليد» نشست عمومى براى مردم داشته باشد، از اين كه در اين ساعت ما را فراخوانده من از آن احساس خطر مى كنم. به نظر شما براى چه منظورى ممكن است ما را خواسته باشد؟
امام(عليه السلام) فرمود:
«إِذاً أُخْبِرُكَ أَبابَكْرُ، إِنّي أَظُنُّ بِأَنَّ مُعاويةَ قَدْ ماتَ، وَ ذلِكَ أَنّي رَأَيْتُ الْبارِحَةَ فِي مَنامي كَأَنَّ مِنْبَرَ مُعاوِيةَ مَنْكُوسٌ، وَ رَأَيْتُ دارَهُ تَشْتَعِلُ ناراً،فَاَوَّلْتُ ذلِكَ في نَفْسِي أَنَّهُ ماتَ».
«اى ابابكر! (كنيه عبدالله بن زبير) اكنون به تو مى گويم: گمان مى كنم معاويه از دنيا رفته است; چرا كه من شب گذشته در خواب ديدم كه منبر معاويه سرنگون شده
[ 313 ]
واز خانه اش آتش زبانه مى كشد. من پيش خود چنين تعبير كردم كه وى مرده است».(1)
مطابق روايت ابومخنف امام(عليه السلام) فرمود: «قَدْ ظَنَنْتُ أَنَّ طاغِيَتَهُمْ قَدْ هَلَكَ، فَبَعَثَ إِلَيْنا لِيَأْخُذَنا بِالْبَيْعَةِ قَبْلَ أَنْ يَفْشُوا فِى النّاسِ الْخَبَرُ; من گمان مى كنم طغيانگراين قوم هلاك شده است; از اين رو وليد قصد دارد پيش از آن كه مردم با خبر شوند، از ما بيعت بگيرد».(2)
عبدالله بن زبير گفت: «اى فرزند على! به يقين همين گونه است كه مى گويى، اكنون اگر براى بيعت با يزيد دعوت شوى، چه خواهى كرد؟!».
امام(عليه السلام) فرمود: «أَصْنَعُ أَنّي لا أُبايِعُ لَهُ أَبَداً، لاَِنَّ الاَْمْرَ إِنَّما كانَ لِي مِنْ بَعْدِ أَخِي الْحَسَنِ(عليه السلام)، فَصَنَعَ مُعاوِيَةُ ما صَنَعَ وَ حَلَفَ لاَِخِى الْحَسَنِ(عليه السلام) أَنَّهُ لا يَجْعَلُ الْخِلافَةَ لاَِحَد مِنْ بَعْدِهِ مِنْ وُلْدِهِ أَنْ يَرُدَّها إِلَىَّ إِنْ كُنْتُ حَيّاً، فَإِنْ كانَ مُعاوِيَةُ قَدْ خَرَجَ مِنْ دُنْياهُ وَ لَمْ يَفِ لي وَ لا لاَِخي الْحَسَنِ(عليه السلام) بِما كانَ ضَمِنَ فَقَدْ وَاللّهِ أَتانا ما لا قِوامَ لَنا بِهِ، اُنْظُرْ أَبابَكْر أَنّي أُبايِعُ لِيَزيدَ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعْلِنُ الْفِسْقِ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ وَ الْفُهُودِ، وَ يُبْغِضُ بَقِيَّةَ آلِ الرَّسُولِ! لا وَاللّهِ لا يَكُونُ ذلِكَ أَبَداً».
«من هرگز با وى بيعت نخواهم كرد. چرا كه امر خلافت پس از برادرم حسن(عليه السلام)شايسته من است. ولى معاويه آن گونه كه دلش خواست عمل كرد، در حالى كه معاويه با برادرم امام حسن(عليه السلام) پيمان مؤكّد بسته بود كه پس از خودش، امر خلافت را به هيچ يك از فرزندانش نسپارد; بلكه اگر من زنده بودم آن را به من واگذار كند، اكنون او از دنيا رفته، در حالى كه به پيمانش درباره من و برادرم وفا نكرده، به خدا سوگند! حادثه اى رخ داد كه آينده روشنى ندارد!
علاوه بر آن، آيا مى شود من با يزيد بيعت كنم (و زمام امور مسلمين را به دست او بسپارم) با اين كه او مردى فاسق است كه بر همگان آشكار است. شراب مى نوشد و با سگان و يوزپلنگان بازى مى كند (مردى سبكسر و آلوده است) و با خاندان
1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 181-182.
2 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 251 و كامل ابن اثير، ج 3، ص 378.
[ 314 ]
پيامبر(صلى الله عليه وآله)دشمنى مىورزد! نه به خدا سوگند! هرگز چنين چيزى (بيعت من با يزيد) اتّفاق نخواهد افتاد».(1)
* * *
اين نخستين گام شرارت از سوى يزيد بعد از مرگ پدرش معاويه بود كه مى خواست پيشدستى كند و به پندار خود از امام(عليه السلام) بيعت بگيرد و آن را وسيله اى براى گرفتن بيعت از ساير مردم قرار دهد، امّا چنان كه در بحث آينده خواهيم ديد تيرش به خطا رفت و اساساً امام(عليه السلام) را نشناخته بود، چرا كه او از فرهنگ خاندان نبوّت بيگانه بود.
او نمى دانست امام حسين(عليه السلام) شهادتِ آميخته با قداست و سربلندى را بر بيعت با ظالمان فاسق و آلوده، به يقين ترجيح مى دهد و محال است دست بيعت در دست مردى بيگانه از اسلام وفاسد بگذارد كه اگر بگذارد چيزى از آيين جدّش پيامبر(صلى الله عليه وآله)باقى نمى ماند!
16 ـ چگونه توطئه خنثى شد؟
امام حسين(عليه السلام) و عبدالله بن زبير در حال گفتگو بودند كه فرستاده وليد نزد آنان بازگشت و گفت: «اى اباعبدالله! امير براى شما دو تن جلسه خاصّى ترتيب داده، مناسب است نزد او برويد!».
امام حسين(عليه السلام) به وى تندى كرد و فرمود:
«اِنْطَلِقْ إِلى أَميرِكَ لا أُمَّ لَكَ! فَمَنْ أَحَبَّ أَنْ يَصيرَ إِلَيْهِ مِنّا فَإِنَّهُ صائِرٌ إِلَيْهِ، وَ أَمّا أَنَا فَإِنِّي أَصيرُ إِلَيْهِ السّاعَةَ إِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى».
«اى بى مادر! به سوى اميرت برگرد! هر يك از ما اگر بخواهيم نزد وى مى رويم
1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 182 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 96.
[ 315 ]
ولى من هم اكنون نزد او مى روم إن شاء الله».
سپس امام(عليه السلام) رو به حاضران كرد و فرمود:
«قُومُوا إِلى مَنازِلِكُمْ فَإِنّي صائِرٌ إِلى هذَا الرَّجُلِ فَأَنْظُرُ ما عِنْدَهُ وَ ما يُريدُ».
«به خانه هاى خود برويد من اكنون به نزد وليد مى روم تا ببينم چه خبرى نزد اوست و چه مى خواهد».
عبدالله بن زبير به امام(عليه السلام) عرض كرد: «اى پسر دختر رسول خدا فدايت شوم! من مى ترسم تو را رها نكنند، مگر آن كه بيعت كنى، يا كشته شوى».
امام پاسخ داد:
«إِنّي لَسْتُ أَدْخُلُ عَلَيْهِ وَحْدي، وَ لكِنْ أَجْمَعُ أَصْحابي إِلَىَّ وَ خَدَمي وَ أَنْصاري وَ أَهْلَ الْحَقِّ مِنْ شيعَتي، ثُمَّ آمُرُهُمْ أَنْ يَأْخُذَ كُلُّ واحِد سَيْفَهُ مَسْلُولا تَحْتَ ثِيابِهِ، ثُمَّ يَصيروُا بِإِزائي، فَإِذا أَنَا أَوْ مَأْتُ إِلَيْهِمْ وَ قُلْتُ: يا آلَ الرَّسُولِ اُدْخُلُوا! دَخَلُوا وَ فَعَلُوا ما أَمَرْتَهُمْ بِهِ، فَأَكُونَ عَلَى الاِْمْتِناعِ، وَ لا أُعْطي الْمَقادَةَ وَ الْمَذَلَّةَ مِنْ نَفْسي، فَقَدْعَلِمْتُ وَاللّهِ أَنَّهُ جاءَ مِنَ الاَْمْرِ مالا قِوامَ بِهِ، وَ لكِنْ قَضاءُ اللّهِ ماض فىَّ، وَ هُوَ الَّذي يَفْعَلُ في بَيْتِ رَسُولِهِ ما يَشاءُ وَ يَرْضى».
«من به تنهايى نزد او نمى روم، بلكه گروهى از اصحاب و ياران و مردان حق از شيعيانم را با خود مى برم و به آنان دستور مى دهم كه هر يك شمشيرى را زير لباسش پنهان كند و پشت سر من بيايند، اگر (احساس خطر كردم و) به آنان اشاره نمودم و گفتم «اى آل پيامبر وارد شويد!» آنان داخل شوند و به آنچه فرمان دهم عمل خواهند كرد. بنابراين، من از بيعت امتناع خواهم كرد و زمامم را هرگز به دست او نمى سپارم و خود را ذليل نخواهم كرد.
به خدا سوگند! مى دانم حادثه اى رخ داده است كه آينده اش روشن نيست، ولى قضاى الهى درباره من به انجام خواهد رسيد و اوست كه در خاندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
[ 316 ]
آنچه را كه بخواهد و بپسندد انجام مى دهد».(1)
* * *
آرى تصميم فرماندار مدينه، وليد بر اين بود كه به هر قيمت شده از امام(عليه السلام) بيعت بگيرد، غافل از اين كه امام(عليه السلام) پيش بينى هاى لازم را نموده، و با رعايت تمام جوانب كار به سوى او مى رود و او را ناكام مى سازد.
ولى چرا امام(عليه السلام) ترجيح داد، دعوت وليد را بپذيرد و شبانه نزد او برود؟ دليلش اين بود كه مى خواست برحسب ظاهر از جريان هاى پشت پرده آگاه گردد، تا در عمل انجام شده قرار نگيرد، و در برابر مرگ معاويه و بيعت با يزيد ـ كه امام(عليه السلام) پيش بينى فرموده بود ـ از موضع قدرت سخن بگويد.
17 ـ همان مطلب به روايت ديگر
امام حسين(عليه السلام) به منزلش رفت، لباس پوشيد و آبى خواست و وضو ساخت. آنگاه دو ركعت نماز گزارد و در نمازش به گونه اى كه مى خواست دعا كرد. هنگامى كه از نماز فارغ شد، كسى را به سراغ جوانان، خويشان، بنى هاشم و دوستان واهل بيتش فرستاد و آنان را از تصميم خود آگاه ساخت، سپس فرمود:
«كُونُوا بِبابِ هذَا الرَّجُلِ فَإِنّي ماض إِلَيْهِ وَ مُكَلِّمُهُ، فَإِنْ سَمِعْتُمْ أَنَّ صَوْتِي قَدْ عَلا وَ سَمِعْتُمْ كَلامي وَ صِحْتُ بِكُمْ فَادْخُلُوا يا آلَ الرَّسُولِ وَ اقْتَحَمُوا مِنْ غَيْرِ إِذْن، ثُمَّ اشْهَرُوا السُّيُوفَ وَ لا تَعْجَلُوا، فَإِنْ رَأَيْتُمْ ما تَكْرَهُونَ فَضَعُوا سُيُوفَكُمْ ثُمَّ اقْتُلُوا مَنْ يُريدُ قَتْلي ; بر درِ خانه اين مرد (وليد) بايستيد. من به نزد او مى روم و با او سخن مى گويم اگر شنيديد كه صدايم بلند شد و شما را فرا خواندم: «اى خاندان پيامبر وارد شويد»، بدون اجازه به منزل
1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 182 و رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 4، ص 251 و كامل ابن اثير، ج 3، ص 378.
[ 317 ]
هجوم آوريد، و شمشيرها را از نيام خارج سازيد، ولى شتاب نكنيد; اگر چيز ناخوشايندى (از دشمنان درباره من) ديديد، فوراً شمشير بكشيد و هر كس كه قصد كشتن مرا داشت به قتل برسانيد».
* * *
مطابق نقل ديگرى : امام حسين(عليه السلام) از منزل خارج شد، در حالى كه چوب دستى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در دستش بود، و همراه او سى تن از مردان بنى هاشم و ياران و شيعيانش بودند. امام(عليه السلام) آنها را بيرون در خانه وليد نگه داشت، و فرمود:
«اُنْظُروُا ماذا اَوْصَيْتُكُمْ، فَلا تَعْتَدُوهُ، وَ أَنَا اَرْجُوا اَنْ اَخْرُجَ إِلَيْكُمْ سالِماً اِنْ شاءَ اللّهِ ; مراقب باشيد، و از سفارشى كه به شما كردم، تخطّى نكنيد; اميدوارم كه سالم به سوى شما بازگردم ـ إن شاء الله».(1)
* * *
شجاعت حسينى ايجاب مى كرد از دعوت حاكم مدينه به خاطر وحشت از توطئه سرباز نزند، ولى درايت آن امام بزرگوار نيز ايجاب مى كرد كه جانب احتياط را از دست ندهد، از اين رو جمعى از جوانان شجاع و نيرومند بنى هاشم و شيعيان را با خود به سوى خانه حاكم مدينه، (وليد) برد كه در صورت لزوم آنها را به درون خانه بخواند و توطئه دشمن را درهم بشكنند!
جالب اين كه امام(عليه السلام) همراهان را با خود به درون خانه نبرد بلكه شخصاً وارد شد، و آنها بر در خانه ماندند.
ادامه اين ماجرا نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) با چه صلابت و شهامتى با وليد سخن گفت و او را براى هميشه در برابر پيشنهاد بيعت با يزيد مأيوس و ناكام كرد و موضع خود را در برابر او آشكار ساخت.
18 ـ پاسخ كوبنده امام(عليه السلام)
1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 183 و الفتوح، ج 5، ص 16-17.
[ 318 ]
امام حسين(عليه السلام) بر وليد وارد شد و (طبق آداب اسلامى) سلام كرد; وليد با خوشرويى پاسخ داد و او را نزد خويش نشاند. مروان بن حكم ـ با اين كه پيش از اين، بين وى و وليد كينه و نفرت حاكم بود ـ در مجلس حضور داشت... .
امام(عليه السلام) فرمود:
«هَلْ أَتاكُمْ مِنْ مُعاوِيَةَ كائِنَةُ خَبَر فَإِنَّهُ كانَ عَليلا وَ قَدْ طالَتْ عِلَّتُهُ، فَكَيْفَ حالُهُ الآنَ؟ ; آيا از حال معاويه به شما خبرى رسيده است؟ چرا كه وى مدّتى طولانى بيمار بود، اكنون حالش چگونه است؟».
وليد آهى كشيد، آنگاه گفت: اى اباعبدالله! خداوند تو را در مرگ معاويه پاداش دهد! وى عموى صادقى! براى تو بود، كه اكنون طعم مرگ را چشيده است و اين نيز نامه اميرالمؤمنين يزيد است!
امام حسين(عليه السلام) فرمود: «إنّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، اكنون براى چه منظورى مرا خواسته اى؟!»
وليد پاسخ داد: تو را براى بيعت دعوت كردم، و همه مردم با يزيد بيعت كرده اند!
امام(عليه السلام) (براى اين كه آن مجلس بدون درگيرى پايان يابد) فرمود:
«إِنَّ مِثْلي لا يُعْطي بَيْعَتَهُ سِرّاً، وَ إِنَّما أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ الْبَيْعَةُ عَلانِيَةً بِحَضْرَةِ الْجَماعَةِ، وَ لكِنْ إِذا كانَ مِنَ الْغَدِ وَ دَعَوْتَ النّاسَ إِلىَ الْبَيْعَةِ دَعَوْتَنا مَعَهُمْ فَيَكُونُ أَمْرُنا واحِداً ;
شخصى مانند من مخفيانه بيعت نمى كند، دوست دارم بيعت من (اگر بخواهم بيعت كنم) علنى و در محضر مردم باشد! چون صبح شد، و تو مردم و ما را براى بيعت فراخواندى، تصميم ما و مردم يكسان خواهد بود!».(1)
مطابق نقل شيخ مفيد امام(عليه السلام) فرمود:
«إِنّي لا أَراكَ تَقْنَعُ بِبَيْعَتي لِيَزيدَ سِرّاً حَتّى أُبايِعَهُ جَهْراً فَيَعْرِفَ النّاسُ ; من گمان نمى كنم
1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 17 و مقتل الحسين خوازرمى، ج 1، ص 183 (با مختصر تفاوت).
[ 319 ]
تو به بيعت پنهانى من با يزيد، قانع باشى، مگر آن كه من آشكارا بيعت كنم تا مردم همگى با خبر شوند».
وليد گفت: آرى!
امام(عليه السلام) فرمود:
«فَتُصْبِحُ وَ تَرى رَأْيَكَ فِي ذلِكَ ; پس بگذار صبح شود، تا نظرت در اين باره مشخّص گردد».(1)
مطابق نقل ابومحنف، امام(عليه السلام) پس از شنيدن خبر مرگ معاويه فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» سپس ادامه داد:
«أَمّا ما سَأَلْتَنِي مِنَ الْبَيْعَةِ، فَاِنَّ مِثْلى لا يُعْطي بَيْعَتَهُ سِرّاً، وَ لا أَراكَ أَنْ تَجْتَزِئَ بِها مِنّي سِرّاً دُونَ أَنْ تُظْهِرَها عَلى رُؤُوسِ النّاسِ عَلانِيَةً ; امّا پاسخم به تقاضاى بيعت تو
آن است كه، كسى مانند من به طور پنهانى بيعت نمى كند و تو نيز اين نوع بيعت را كافى نمى دانى، جز آن كه بيعتم آشكارا ميان مردم باشد (تا از اين طريق از مردم بيعت بگيرى)».
وليد گفت: آرى!
امام فرمود:
«فَإِذا خَرَجْتَ إِلَى النّاسِ فَدَعَوْتَهُمْ اِلَى الْبَيْعَةِ دَعَوْتَنا مَعَ النّاسِ، فَكانَ اَمْراً واحِداً ; بنابراين، وقتى كه (فردا) ميان مردم آمدى و همه مردم و ما را به بيعت فراخواندى، تصميم ما و مردم به گونه واحدى خواهد بود!».(2)
وليد گفت: «اى اباعبدالله! سخن درستى گفتى و من اين گونه پاسخت را پسنديدم و من باورم درباره تو همين بود. اكنون برو در پناه خدا، تا فردا با مردم بيايى».
1 . ارشاد مفيد، ص 374.
2 . كامل ابن اثير، ج 3، ص 378.
[ 320 ]