بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب گلشن ابرار جلد 1, جمعى از پژوهشگران حوزه علمیه قم ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     GOL10000 -
     GOL10001 -
     GOL10002 -
     GOL10003 -
     GOL10004 -
     GOL10005 -
     GOL10006 -
     GOL10007 -
     GOL10008 -
     GOL10009 -
     GOL10010 -
     GOL10011 -
     GOL10012 -
     GOL10013 -
     GOL10014 -
     GOL10015 -
     GOL10016 -
     GOL10017 -
     GOL10018 -
     GOL10019 -
     GOL10020 -
     GOL10021 -
     GOL10022 -
     GOL10023 -
     GOL10024 -
     GOL10025 -
     GOL10026 -
     GOL10027 -
     GOL10028 -
     GOL10029 -
     GOL10030 -
     GOL10031 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

در پناه آفتاب  
فرزند صباغيه در اصفهان از محضر حافظ سيد محمد ميرزا جزايرى ، (771) ميرزارفيع الدين محمد بن حيدر طباطبايى (متوفاى 1079 ق .)، شيخ عماد الدين يزدى ، محققسبزوارى (متوفاى 1090 ق .) شيخ على بن شيخ محمد عاملى ، (772) شيخ حر عاملى(متوفاى 1104 ق .)، (773) شيخ حسين بنجمال الدين خوانسارى (متوفاى 1097 ق .)، (774) اميراسماعيل خاتون آبادى (متوفاى 1116 ق .)، (775) ملا محسن فيض كاشانى (متوفى1091 ق .)(776) و علامه محمد باقر مجلسى بهره گرفته ، در تهيدستى وگرسنگى به سوى قله هاى كمال پيش رفت . ولى تندگدستى سپاهان ديرى نپاييد.گوهر صباغيه را باز شناخت و او را حمايت مادى و معنوى خويش ‍ برخوردار ساخت . سيدنعمت الله اينك مى توانست برون از دغدغه روغن چراغ و غذا به پژوهش پردازد و استاد رادر انجام رسالت بزرگش يارى دهد. او خود خاطره آن روزها را چنين ثبت كرده است :
(من در وقت تاليف (بحارالانوار) شب و روز در خدمتش بودم و درحل بعض احاديث مشكله با همديگر مباحثه مى نموديم ، بلكه بعض اوقات ايشان مرا از عالمخواب بيدار مى كرد و درباره حل بعضى احاديث مراجعه مى نمود...(777) به خاطر كمكبه وى شبها در اتاقش مى خوابيدم . او با من بسيار مزاح مى كرد و مى خنديد تا ازمطالعه خسته نشوم ، ولى با همه اينها هر گاه مى خواستم نزدش حضور يابم از شدتهيبت و عظمت وى دلم چنان مى تپيد كه مدتى پشت در مى ايستادم تا به حالت عادى بازگردم .) (778)
توقف در خانه ناخداى فرزانه درياهاى نور چهارسال به درازا كشيد. اندك اندك مدرسه اى كه ميرزا تقى دولت آبادى بنياد نهاده بودتكميل شد و سيد نعمت الله در آن مركز علمى به تدريس پرداخت . (779)
بدين ترتيب آفتاب تابناك صباغيه از افق مدرسه دولت آبادى برآمد و همه حوزه هاى آنروز را تحت تاثير قرار داد. آگاهى و دانش فراوان ، فروتنى ، ساده زيستى ، روىگشاده و بيان روشنى كه دانشور بين النهرين از آن برخوردار بود دانشجويان بسيارىرا به مدرسه دولت آبادى كشاند. حضور چشمگير دانش پژوهان و برقرارى درسهاىگوناگون ، مطالعه ، تحقيق ، تدريس و تاليفى كه چهارسال پياپى ادامه يافت و سرانجام ديدگان استاد بزرگ مدرسه را به ضعف و بيمارىكشاند.
هر چند دانشمند گرانمايه جزاير نخست درد چشم را ناديده مى گرفت و آن را پديده اىگذرا مى پنداشت ، بزودى از مطالعه باز ماند و بينايى اش با خطرى جدى روبرو شد.حكيمان در درمان چشم استاد بسيار كوشيدند ولى دريغ كه داروهايشان جز رنج مدرس جوانثمرى به بار نياورد. سيد نعمت الله كه پس از عمرى مبارزه با ناكاميها داروى دردش رااز حكيمان بهتر مى شناخت به برادرش سيد نجم الدين گفت : مى خواهم راه عراق پيش ‍گيرم و از زيارت معصومان كامياب شوم .
سيد نجم الدين كه خود در آرزوى زيارت پيشوايان آسمان تبار به سر مى برد، بىدرنگ پاسخ داد: من نيز همراهت خواهم آمد.
خاكهاى مسيحايى  
برادران نيكبخت جزايرى به سمت عراق رهسپار شدند و (780) پس از سفرى بسياردشوار به (سامرا) رسيدند. (781) حضور راهزنان ، هراس ‍ كاروان كوچك مشتاقاناهل بيت عليه السلام و سرانجام رهايى مومنان در سايه قرآن كريم از نكات فراموشناشدنى اين سفر به شمار مى آيد. دانشور پرهيزگار صباغيه به داستان آن كرامتقرآنى را چنين باز گفته است :
(... وقتى به نهر رسيديم اسبهاى دزدان آشكار شد. پس به سوى ما تاختند. من آيهالكرسى خواندم و همه همراهان را فرمان دادم تا آيه الكرسى بخوانند. چون دزدان به مارسيدند نخست از ما فاصله گرفته ، در گوشه اى به تفكر پرداختند. آنگاه به سمت ماآمده ، گفتند: شما راه را گم كرده ايد البته درست مى گفتند، ما راه را گم كرده بوديم .دزدان يكى از افرادشان را با ما همراه ساختند تا ما را بهمنزل بعدى رساند.) (782)
سيد پس از زيارت معصومان خفته در سامرا به كاظمين شتافت و از آن سرزمين مقدس رهسپاركربلا و نجف شد. او از آرامگاه هر امام معصوم قدرى خاك برداشته ، آنها را در آميخت وسرمه ديدگان ساخت اين داروى گرانبها بى درنگ اثر بخشيد و بينايى و توان جوانىرا به چشمان استاد مخلص مدرسه دولت آبادى باز گرداند. (783)
البته دستاورد سفر به عراق تنها درمان ديدگان نبود. او علاوه بر بهره هاى بسيارمعنوى ، در مزار امير مومنان گوهرى سپيد يافت و آن را نگين انگشترى ساخت . (784)
داغ يك همسفر  
سيد سپس راه صباغيه را پيش گرفت تا ضمن ديدار بستگان به سوى اصفهان حركت كند.ولى ابرهاى نگرانى و ناآمنى بر مسير سپاهيان سايه افكنده بود. حسين پاشا (حاكمبصره ) كه در انتظار رسيدن عثمانيان و درگيرى با آنها به سر مى برد، وى را بهزندگى در قلعه القرنه ناگزير ساخت . سيد كتابها و خانواده اش را همراه برادر بهحويزه فرستاده ، خود به نگارش ‍ (شرح تهذيب ) پرداخت . اندك اندك القرنه بهمحاصره عثمانيان درآمد. استاد مدرسه دولت آبادى پس از چهار ماه زندگى در محاصرهفرصتى طلايى به دست آورده ، رهسپار حويزه شد و دو ماه در آن آبادى به سر برد.(785) سپس راه اصفهان را پيش گرفت و پس از توقفى شش ماهه در شوشتر و دهدشت ،در حالى كه دستش به سبب فرو افتادن از چار پا آسيب ديده بود، به اصفهان رسيد.(786)
هر چند درد دست پس از پنج ماه بهبود يافت ولى بيمارى بر جانش پنجه افكنده ، او را تاوادى رازناك مرگ پيش برد. مدتى بعد امواج درد فرو نشست و پيكر سيد برساحل تندرستى رسيد (787) تا در آزمونى دشوار شركت جويد. آزمونى كه درشبجمعه اول شعبان 1079 ق . با مرگ سيد نجم الدين تحقق پذيرفت . (788)
مرگ برادر و رفيق راههاى سراسر رنج و خاطره زندگى ، استادپاكدل مدرسه دولت آبادى را در ماتمى جانكاه فرو برد. مانعى كه تا پايان عمرپيوسته با او بود و به گفته خودش جز با خفتن زير خروارها خاك فراموش نمى شد.(789) فرزانه غمگين بين النهرين شبها با خاطره نجم الدين مى خفت و روزها ديده بركتابهاى برادر دوخته ، در سوگ آن ستاره خاموش مى گرييد. اندك بعد راه خراسان پيشگرفت (790) تا كشتى توفان زده روانش درساحل رضا عليه السلام لختى آرامش يابد.
مرجع جنوب  
سيد در بازگشت از خراسان ، در سبزوار بيمار شد و با رنج بسيار خود را به اصفهانرساند. در اين روزگار نامه هاى فراوان از شوشتر و حويزه دريافت كرد. نامه هايى كهوى را به آن شهرها فرا مى خواند. فقيه پاك راى صباغيه ناگزير به قرآن كريمپناه برد و به راهنمايى آن كتاب مقدس شوشتر را برگزيد و در روزهاى پايانى1079 ق . دعوت فتحعلى خان (حاكم خوزستان ) را اجابت كرد و به شوشتر پاى نهاد.(791) او در آن ديار مسجدها و مدرسه هاى دينى فراوان پى افكند و به ترتيب مشتاقانعلوم اهل بيت عليه السلام پرداخت . آن بزرگمرد علاوه بر اقامه نماز جماعت و ارشاد مردمدر مسجد جامع ، در خيابانها به راه مى افتاد و اصناف و پيشه وران را با آداب اسلامىآشنا مى ساخت . (792) اندك اندك نهال هايى كه او كشته بود بارور شد و دانشورانىتوانا به جامعه عرضه كرد. دانشورانى كه به آباديهاى دور و نزديك مى شتافتند ومردم را با اهل بيت عليه السلام آشنا مى ساختند. (793) چون خبر تلاشهاى موفقيت آميزفقيه بلند آوازه صباغيه به شاه سليمان صفوى رسيد چنان تحت تاثير قرار گرفتكه بى درنگ در ضمن فرمانى ، او را به شيخ الاسلامى جنوب برگزيد و همه مناصبشرعى آن ديار را به وى وانهاد. (794)
او كه اينك مرجع دينى اهالى خوزستان و جنوب عراق به شمار مى آمد در پى هدايت مردم واز ميان برداشتن دشمنى قبيله ها تلاش فراوان كرده ، اطلاعيه هاى گوناگونى با مهرهاىويژه خويش ، كه به عبارتهاى (و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها) و (الواثقبالله نعمه الله ) آراسته بود، به دور و نزديك مى فرستاد. (795)
در سوگ آفتاب  
در اين زمان فرصتى پديد آمد تا پس از تولد نخستين فرزندش ، سيد نور الدين ، همراهاستاد فرزانه اش ، شيخ حر عاملى ، به زيارت خانه خدا شتابد.(796) مكه چنان فقيهنامور صباغيه را جذب كرد كه اندكى پس از بازگشت ، ديگر بار اسباب سفر آماده ساختو در حدود 1905 ق . عازم حريم امن الهى شد. (797)
در بازگشت از دومين زيارت هنوز داغ از دست دادن فرزند دلبندش ، سيد حبيب الله رافراموش نكرده بود. (798) كه خبر درگذشت رهبر روشن بين حوزه هاى علميه ، حضرتعلامه محمد باقر مجلسى وى را در اندوه فرو برد. از اين رو شتابان راه اصفهان را پيشگرفته ، در مراسم تشييع و تدفين ستاره تابناك آسمان دانش و پرهيزگارى شركتجست . (799) و پس از مدتى توقف ديگر بار به شوشتر بازگشت . ولى درد از دستدادن گوهرى چون علامه مجلسى بزرگتر از آن بود كه پيكر نحيف مرجع شوشتر توانتحملش ‍ را داشته باشد. بنابراين راه خراسان پيش گرفت تا آفتاب تابناك مشرقرضا عليه السلام قلب مجروحش را التيام بخشد.
مرجع روشن بين شوشتر در بازگشت از حريم پاك رضوى مدتى در گرگان توقفكرده ، (800) مومنان آن را سامان را از درياى دانش و اخلاص خويش ‍ سيراب ساخت .آنگاه به جانب خوزستان ادامه مسير داد تا همچنان روشنگر راه پاكدلان آن سرزمين باشد.
درخت آسمانى  
پير دانشور صباغيه شاگردان بسيارى تربيت كرد كه هر يك در گوشه اى از جهاناسلام به هدايت مردم و تدريس علوم اهل بيت پرداختند، دانشورانى چون : ابوالحسناصفهانى غروى ، ابوالحسن شوشترى ، شيخ على بن حسين بن محيى الدين جامعى عاملى ،فتح الله بن علوان الكعبى الدورقى ، قاضى محمد تقى بن قاضى عنايت الله شوشترى، شيخ محمد بن على بن حسين نجار شوشترى ، محمود بن مير على ميمندى و ده ها شخصيتديگر از شاگردان او به شمار مى آيند. (801)
نوشته هاى سبز  
حضرت سيد نعمت الله جزايرى كتابهاى گرانبهايى كه فراتر از 55 عنوان است ، ازخود به يادگار نهاد. نوشته هايى كه نام برخى از آنها را بر مى شماريم :
الانوار النعمانيه فى بيان معرفه النشاه الانسانيه ، انيس الفريد فى شرح التوحيد،تحفه الاسرار فى الجميع بين الاخبار، الجواهر الغوالى فى شرح عوالى اللثالى ،رياض الابرار فى مناقب الائمه الاطهار، زهر الربيع ، الغايه القصوى ، عقود المرجانفى تفسير القرآن ، مشكلات المسائل ، منبع الحياه فى اعتبارقول المجتهدين من الاموات ، نوادر الاخبار، النور المبين فى قصص الانبياء و المرسلين ،هديه المبين و تحفه الراغبين و ده ها اثر ديگرى كه به صورت حاشيه و شرح نوشتهشده است . (802)
مسافر ملكوت  
مرجع 62 ساله جنوب آنگاه كه به سمت خوزستان ادامه مسير مى داد به شدت بيمار شدكاروانيان چون به جايدر (منزلگاهى نزديك پلدختر) رسيدند سيد را فرو آوردند تالختى بياسايد، (803) ليكن در اين وادى بيمارى شدت يافت و سرانجام در شب جمعه22 شوال 1112 ق . (804) ديدگانى كه به بركت خاك مقبره امامان معصوم عليهالسلام فروغى آسمانى يافته بود، براى هميشه بسته شد.
مسافران پاكدل شوشترى پيكر پاك مرجعشان را غريبانه در جايدر به خاك سپردند.نيكان آن سامان ، كه قدر گوهر رخشان جزاير را مى دانستند، بر آرامگاهش ساختمانىسراسر عشق و اخلاص بنياد نهادند و براى تامين مخارج قاريان و خدمتگزاران حرمشموقوفاتى در نظر گرفتند. (805) اينك جايدر در سايه ايمان ، پرهيزكارى وخلوص سرور فقيهان خوزستان چون خورشيد به همه گيتى نور اميد و رستگارى مىپراكند. مومنان بسيار از گوشه و كنار كشورهاى اسلامى بدان سامان روى آورده ، مرادخويش از سيد سپيد دست صباغيه مى گيرند و شادمان باز مى گردند. هر چند شرحكاميابيهاى مومنان پاكدلى كه در سايه عنايت آن مرجع وارسته به خواستهايشان دستيافته اند، فرصتى بيش اين نوشتار مى جويد ولى نگاهى گذرا به داستان كوتاهكامروايى نيكبخت پاكستان ، شيخ حسين بخش جعفرى ما را با شناسايى جايگاه والاى معنوىآفتاب رخشان بين النهرين آشناتر مى سازد.
شيخ حسين به سبب محكوميت برادرش به اعدام ، بسيار نگران بود. شبانگاه سيدى گرانپايه در خواب مى بيند و مشكل خويش با وى در ميان مى نهد.
سيد به وى مى فرمايد: در آرامگاهم به ديدارم بيا، گره از كارت گشوده خواهد شد، انشاء الله !
شيخ حسين مى پرسد: آقاى من ! شما را نمى شناسم . كيستيد؟ جايگاهتان كجاست ؟
سيد مى فرمايد: دوستى دارى كه فردا به سوى ما حركت مى كند، با او رهسپار شو!
شيخ حسين بامداد يكى از آشنايانش را مى بيند و داستان روياى معنوى را به باز مىگويد. آن دوست كه انديشه زيارت آفتاب تابناك پلدختر در سر داشت ، در شگفتى فرومى رود و شيخ حسين بر مرقد بزرگمرد وارسته صباغيه خدا را مى خواند و چون باز مىگردد، خبر رهايى برادرش را از اعدام دريافت مى كند. (806)
نسل آفتاب  
فقيه فرزانه شوشتر چهار فرزند داشت :
سيد نور الدين ، سيد حبيب الله ، سيد محمد شفيع قاضى و سيدجمال الدين . از اين گروه سيد حبيب الله در كودكى گيتى را وداع گفت و سيد نور الدينوارث دانش ، حكمت و ادب پدر شد.(807)
آن بزرگوار كه در سال 1088 ق . پاى به هستى نهاده بود از محضر دانشوران سپاهيانسود برده ، پس از رحلت پدر مقام شيخ الاسلامى شوشتر را به عهده گرفت . از آنجا كهنسل سيد نعمت الله بيشتر از ناحيه نورالدين بر جاى مانده ، نوادگان مرجع فرزانهشوشتر را (سادات نوريه ) مى نامند. (808)
سيد على خان كبير متوفاى 1120 ق . 
بر ساحل صحيفه
عباس عبيرى
سيد على خان كبير در غروب جمعه ، پانزدهم جمادىالاول 1052 ق . در مدينه پاى به عرصه گيتى نهاد. (809) پدرش سيد نظام الديناحمد از دانشوران شيرازى تبار حجاز بود و در شمار نوادگان على بن الحسين عليهالسلام جاى داشت . (810) مادر گرانقدرش دخت شيخ محمد بن احمد منوفى ، مرجعوارسته شافعيان شمرده مى شد. (811)
هنوز على خردسال بود كه پدرش دعوت قطب شاه هفتم ، فرمانرواى حيدرآباد را اجابتكرد و براى راهنمايى مومنان شبه قاره رهسپار هند شد.(812)
رازهاى حجاز  
كودك شيرازى تبار حجاز زير نظر مادر ارجمندش باليد. در اين سالها دايى دانشورش ،شاعر گرانمايه حضرت قاضى عبدالجواد منوفى ، پيشواى مذهبى و امام جماعت شافعياندر مسجد الحرام از وى حمايت مى كرد. (813) ونهال نورسته مدينه را از عنايات خويش برخوردار مى ساخت . سيد على در روزگاركودكى بزرگان بسيار ديد و ياد و نام و سيماى علمى - اجتماعى آنها را به خاطر سپرد.شيخ عبدالله بن سعيد باقشير، سيد نورالدين على بن حسن حسينى شامى ، سبط الشيخزين بن شيخ محمد شامى عاملى ، قاضى تاج الدين احمد بن ابراهيم مالكى مكى و مولامحمد باقر خراسانى جمعى از دانشورانى بودند كه براى تدريس يا نماز به مسجدالحرام مى آمدند. (814) و خاطره سبزشان در انديشه كوچك نوباوه هوشمند حجاز ثبتشد.
سيد على در چنين قضايى رشد يافت و به حدود چهارده سالگى رسيد. در اين سن نامهپدر كه وى را به هجرت فرا مى خواند، به دستش رسيد. پس بار سفر بست و در ششمشعبان 1066 ق . رهسپار شبه قاره شد.(815)
دنياى جديد  
سفر نوجوان حجاز بيست ماه به درازا كشيد. سرانجام در روزهاى پايانى ربيعالاول 1068 ق . به حيدر آباد رسيد. (816) و براى نخستين بار يعقوب هند را در آغوشگرفت . او شرح تلاشهاى مادر فداكارش را براى پدر باز گفت و از حوادث حجاز پردهبرداشت .
نظام الدين احمد مقدم فرزند را گرامى داشت و در فرصتهاى گوناگون داستان شيخالاسلامى و پذيرش دامادى سلطان را براى پور سپيد بخت مدينه النبى بيان كرد.(817) و برنامه درسى و تربيتى ويژه اى برايش در نظر گرفت .
ناگفته پيداست كه نظام الدين براى تربيت علمى فرزند فرصت كافى نداشت .بنابراين جوان برومند حجاز را فرمان داد كه تنها بهمحفل علمى پدر بسنده نكند و براى دستيابى به آرمان بلند خويش از محضر دانشمندانبزرگى كه به شوق بهره گيرى از فضاى مناسب حيدرآباد به سمت شبه قاره مىشتافتند، سود برد.
سيد على پند پدر شنيد و از پژوهشگران بزرگى چون محمد بن على شامى عاملى(818) و شيخ جعفر بن كمال الدين بحرانى كامياب شد.(819)
ناگفته پيداست كه آموخته هاى اختر فروزان حيدرآباد به آموزشهاى مدون بزرگان يادشده محدود نبود. او در نشستهاى رسمى و غير رسمى پدر شركت مى جست و از گنجينهاندوخته هاى دانشگرانى كه به ديدار سيد نظام الدين مى شتافتند. برخوردار مى شد.منابع موجود نشان مى دهد كه محفل پدر جايگاه اديبان ، پزشكان و فقيهان بود. سرورجوانان حجاز در اين نشستها با بزرگانى چون اديب گرانمايه سيد حسينعلى بن حسنشدقم حسينى و اديب و پزشك نامور شيخ حسين بن شهاب الدين كركى شامى (820)آشنا شد و از تجربه هاى گرانبهايشان بهره برد و اندك اندك در شمار درختان پرثمرباغستان دانش حيدرآباد جاى گرفت .
فصل دشنه  
در اين روزگار قطب شاه هفتم (سلطان عبدالله ) در گذشت و يكى از دامادهايش كه در سلكصوفيان جاى داشت بر تخت نشست و خود را سلطان ابوالحسن قطب شاه هشتم ناميد.(821) نخستين هدف او چون همه فرمانروايان ، از ميان بردن رقيبان بود. رقيبانى كهسيد نظام الدين و فرزند دانشورش سيد على خطرناك ترين آنها به شمرده مى شدند. درديدگاه او رهبر بزرگ مذهبى حيدر آباد، كه عنوان دامادى قطب شاه هفتم را نيز با خود داشتو از حمايت بى شايبه فقيهان و دانشمندان بهره مى برد آتشفشان خاموشى بود كه هرلحظه مى توانست فعال شود و دربار را زير خاك و گدازه هاى خشم الهى خويش مدفونسازد. بنابراين بر نظام الدين و فرزندش سيد على سخت گرفت . دست آن پاكان آسمانتبار را از مراكز قدرت مادى كوتاه كرد و در تنگ تر ساختن حلقه محاصره پنهان آنانبسيار كوشيد.
اين مرحله از زندگى سيد دانشوران حجاز ده سال به درازا كشيد. هر چند صدر الدين دراين دوره با دانشمندان محفل پدر پيوند داشت و از دوستى بزرگانى چون حكيم ابوالحسنبن ابراهيم طبيب شيرازى و اديب گران پايه شيخجمال الدين محمد بن عبدالله نجفى مالكى بهره مى برد ولى ديگر از آزاديها و كاميابيهاىايام سلطان عبدالله خبرى نبود. رگبار حوادث بر او و پدر ارجمندش فرو مى باريد وزندگى را بر آنها دشوار مى ساخت . سيد وارستگان حجاز در ديباچه زرين (سلافهالعصر) از آن سالها چنين ياد كرده است :
(پس پيوسته ناكاميها بر من فرو مى باريد و مرا از نگارش باز مى داشت . حوادثناگوارى كه طومار شكيبايى را در هم مى پيچيد، گردش روزگارى كه پيامدهاى تلخشخردسالان را كهنسال و سپيد موى مى ساخت . رنج دورى از وطن ، بستگان و آشنايان ، انواعدشواريها و نامراديها در كنار دشمنى پيوسته دربار چنان آتشى در زندگى ام افكند كهاگر بر زبان قلم جارى شود بى ترديد آن را مى سوزاند. (822))
هر چند آن سالها روزگار ناكاميها و نامراديهاى سيد على شمرده شده است ، هرگز تلخ‌ترين روزهاى زندگى اش نبود. در سالهاى پايانى اين دهه غمبار مرد پولادين عرصهدانش و ادب روى در نقاب خاك كشيد. (823) و صدر الدين را در برابر يورشهاى مكررسلطان ابوالحسن تنها نهاد.
اينك قطب شاه هشتم براى هميشه از دغدغه نفوذ سيد نظام الدين رهايى يافته بود. پسبى هيچ نگرانى سيد على را در خانه اى كوچك زندانى كرد و هر گونه ديدار با او راممنوع ساخت . بدين ترتيب ناگوارترين روزهاى زندگى سرور دانشوران حجاز با مرگسيد نظام الدين آغاز شد و تا سالها ادامه يافت . روزهايى كه خود درباره آن چنيننگاشته است :
(... در اين روزگار از همه آشنايان دورم و جز اندوه همنشينى ندارم ... ناگزير بايد درخانه اى تنگ تر از روزن سوزن زندگى كنم ، خانه اى كه هنگام ورود بدان شاهرگ قلبانسان پاره مى شود. در اين سراى ، همنشينى جز كتاب و دفتر ندارم ...
خداوند از حوادثى كه در آينده پديد مى آيد آگاه تر است . تا كنون بر اين بحرانگشايشى آشكار نشده است ... اين گزيده اى از حقايقى است كه در اين سرزمين بر من مىگذرد، شرح روزهاى زندگى ام كه پياپى مى گذرند و من با حسرتى پايان ناپذيربه تماشايشان نشسته ام . (824))
البته او از روزهاى دشوار زندان بهره گرفت و آتش نمروديان را گلستان ساخت .پژوهشهاى ناتمام خويش را به پايان رساند و كتاب نفيس ‍ (الحدائق النديه فى شرحالصمديه ) را در جمادى الثانى 1079 ق . به جهان دانش و ادب عرضه كرد. (825)آن بزرگمرد در سطور پايانى اين اثر از دشواريهاى زندگى اش پرده برداشته ، مىنويسد:
(... اين شرح مبارك در روزهاى سرشار از اندوه ، اضطراب و نگرانى پايان پذيرفت .من در روزگار و سرزمينى جاى گرفته ام كه بازار دانش و دانشجويانى در آن بى رونقشده ، نادانان و طرفدارانشان قدرت يافته اند...)(826)
در روزهاى پايانى جمادى الثانى 1079 ق . چند روز پس از پايان نگارش ‍ اين اثرنفيس حادثه اى دردناك روان آسمانى سيد على را در اندوه فرو برد. شيخ احمد بن محمدعلى جوهرى مكى گيتى را وداع گفت . (827) جوهرى در روزگار مرگ فضيلتهاگوهرى گرانبها بود. مرد دانشور و جهانديده اى كه گهگاه با نامه اى ، پيامى ياكتابى تنهايى جانكاه دانشور دربند حيدرآباد را از خاطرش مى زدود و اندوه بى پايانشرا به شادى و لبخند تبديل مى كرد.
نيلوفر آبى  
1082 ق . را بايد سال رويش نيلوفرهاى آبى در مرداب عفن حيدرآباد دانست . در ربيعالثانى اين سال كوششهاى شبانه روزى ستاره دربند هند به بار نشست و كتاب گرانسنگ سلافه العصر فى محاسن الشعراء بكل مصر پاى به عرصه ادب و هنر نهاد.(828) دانشور گران پايه حجازى تبار در زندان هراسناك حيدرآباد به مرور خاطراتسى ساله زندگى اش پرداخته ، آنچه از انديشمندان و اديبان عرب در سينه داشت بهبرگهاى زرين اين كتاب پر ارج سپرد و شاهكارى ماندگار در هنر و ادبيات عرب پديدآورد.
با سواران اورنگ  
سرنوشت همچنان با دانشمند وارسته حيدر آباد نامهربان بود. توفان دير پاى شريعتستيزى كه با مرگ قطب شاه هفتم آغاز شده ، با عروج سيد نظام الدين احمد اوج گرفتهبود همچنان ادامه داشت و هستى گرانبهاترين گوهر درياى دانش و هنر را تهديد مى كرد.نگاهبانانى كه پيرامون خانه كوچك او مى گشتند، جاسوسانى كه به عنوان دانشجو واديب به ديدارش ‍ مى شتافتند هر يك خبر از آينده اى دشوارتر و تاريك تر مى داد.
در چنين موقعيت اديب برجسته حجازى تبار نقشه اى هوشمندانه طرح كرد، نقشه اى كه دربهترين فرصت به اجرا درآمد. سيد على از زندان گريخت و مقامهاى امنيتى قطب شاه هشتمرا در شگفتى فرو برد. سلطان سواران بى شمار در پى اش روان ساخت . سوارانى كهبسيار تلاش كردند ولى جز نوميدى و شكست بهره اى نبردند.(829)
دانشور گريخته از زندان قطب شاهيان ، خود را به برهانپور رساند و در نخستين فرصتبه ديدار محمد اورنگ زيب ، پادشاه آن سامان شتافت . (830) اورنگ زيب دشمن ديرپاىحيدرآباد نشينان شمرده مى شد و پيوسته در انديشه جذب دانشمندان و سياستمداران آنديار بود. بنابراين مقدم سرور اديبان جزيره العرب را گرامى داشته ، لقب خان به وىبخشيد و هزار و سيصد سوار زير فرمانش قرار داد. (831) بدين ترتيب فرزنددانشمند سيد نظام الدين به صدر الدين سيد على خان شهرت يافت . پيشنهادهاى سازندهاو در شيوه كشور دارى و لشگر آرايى سلطان اورنگ را بسيار تحت تاثير قرار داد، بهگونه اى كه وقتى رهسپار اورنگ آباد شد وى را نيز همراه خويش برد و چون از آنجا بهسمت احمد نكر حركت كرد او را فرمانده نگاهبانان اورنگ آباد ساخت . (832)
تلاشهاى آن دانشمند بزرگ در تامين امنيت شهر و آسايش مردم ، محمد اورنگ زيب را بر آنداشت كه وى را به حكومت لاهور و مناطق مجاور منصوب كند. (833) با اين تدبير سلطاننماينده اى شايسته يافت . لاهور فرماندارى دلسوز به دست آورد و اديب بزرگ سدهيازدهم پاى در روزگارى سراسر تلاش نهاد.
هر چند مسئوليت تازه سيد دشوار و كمرشكن بود، هرگز او را از پژوهش و نگارش بازنداشت . آن بزرگمرد از فرصتهاى اندك پديد آمده در نبردها و آماده باشها بهره برد وبه تحقيق و نگارش پرداخت . پژوهشهاى سودمندى كه سرانجام بخشى از آن درسال 1093 ق . با نام كتاب نفيس انوار الربيع فى انواع البديع در اختيار ادب دوستانقرار گرفت . (834) آن اديب فرزانه در پايان كتاب اوضاع دشوار روزهاى نگارش راچنين به خاطر آورده است :
(پروردگار در روزگارى مرا به آغاز و پايان اين كتاب موفق داشت كه براى هيچانگشتى همنشينى با قلم قابل تصور نيست و حتى درخيال انسان نيز نمى گنجد كه بتواند مساله اى را دردل تصور كند. روزگارى كه چشم بر چيزى جز برق شمشير و نيزه نمى افتد و دستهاجز با دسته شمشير و لگام اسبان با چيزى همنشين نمى شوند و اين در زمان مرزدارى درنقاط خطر خيز سرزمين هند است كه هر بامداد و شامگاه در برابر دشمنان فرود مى آييم وبا آنان درگير مى شويم . روزگارى كه گوش جز با فرياد (اى سواران خداوند، پاىدر ركاب نهيد.)
آشنا نيست و انسان جز آواى بزرگان گرفتارى كه مى گويند: (اى غلام ، اسبم رانزديك آور!) نمى شنود (835))
انديشه پرواز  
هر چند فرمانبردارى لاهور مقامى پر كشش بود و بسيارى از سياست پيشگان براىدستيابى بدان خود را در آتش مى افكندند، براى دانشورى كه روانش در تابش آفتابدانش و ايمان باليده ، كارى توان فرسا و بى ارج مى نمود. در ديدگاه او مقامها وموقعيتهاى ممتاز اجتماعى و سياسى تنها هنگامى ارزنده بود كه بتوان در سايه آن اشكيتيمى را سترد، درد كهنسالى را زدود با ستمديده اى را از زنجير نامردان رهايى بخشيد.بنابراين پس از چند سال ، چون مقام فرماندارى لاهور را از ارزشهاى راستين تهى يافت ،بى درنگ از آن كناره گرفت و ديگر بار همنشين كتاب و دفتر شد.(836)
بى ترديد دانشمندى چون صدر الدين سيد على همنشين با كتاب را از هر كارى زيباتر ودوست داشتنى تر مى داشت ولى سياستمدارى چون اورنگ زيب هرگز نمى توانست شخصيتارجمند دانشور وارسته روزگار خويش را ناديده گرفته ، از او در اداره امور جامعه بهرهنبرد. بنابراين ضمن فرمانى وى را به رياست ديوان (برهانپور) منصوبكرد.(837)
دانشور برجسته جهان اسلام كه اين مقام را براى خدمت و انجام دادن وظيفه الهى اش مناسبمى ديد، راه برهانپور پيش گرفت و در آن ديار به نجات ستمديدگان و كوتاه كردندست تبهكاران و متجاوزان پرداخت . آن بزرگمرد در اين شهر نيز از پژوهش و نگارشباز نايستاد و در سال 1104 ق . اثر پر ارج (نغمه الاغان فى عشره الاخوان ) را در693 بيت به رشته نظم كشيد. (838)
البته اين تنها ثمره تلاش علمى آن اديب وارسته نبود. صدر الدين سيد على در كنار همهمسووليتهاى اجتماعى به پژوهش و نگارش ادامه داد و سرانجام پس از تلاشى دوازده سالهدر 1106 ق مجموعه نفيس (رياض ‍ السالكين فى شرح صحيفه سيد الساجدين عليهالسلام ) را به پايان برد.(839)
آن دانشمند گرانمايه پس از چند سال داورى ، از كار در ديوان برهانپور كناره گرفت وديگر بار به ارتش پيوست و ساليانى چند در سپاه محمد اورنگ زيب ، كه تشنه حضورفقيهى پارسا بود، به خدمت پرداخت . (840)
نا گفته پيداست كه آن دانشور نستوه در اين برهه نيز پژهش دست نكشيد و در روزگارىكه به سن شصت نزديك مى شد به نگارش رساله اى در شرح روايتهاى پنجگانه اى كهپدرانش سينه به سينه برايش بازگو كرده بودند، پرداخت و در ربيعالاول 1109 ق . آن را به پايان برد.(841)
سالها شتابان مى گذشتند و اديب فرزانه هند را به سمت كهنسالى پيش ‍ مى بردند.سرور انديشمندان سده يازدهم اينك آثار گذر عمر را بر پيكرش ‍ مشاهده مى كرد.بنابراين در 1114 ق . نزد محيى الدين محمد اورنگ زيب شتافت و كناره گيرى اش ازپستهاى دولتى را به آگاهى وى رسانده ، اجازه خواست كه راه حجاز پيش گيرد و درپايان عمر به زيارت بيت الله الحرام ، آرامگاه مقدس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهو بستگانش در آن سامان توفيق يابد.
اندكى بعد بار سفر بست و بى توجه به اندرز آشنايان ، كه او را به ماندن و بهرهگيرى از عنايتهاى ملوكانه تشويق مى كردند، در مسير سپيدترين جاده جهان به حركتدرآمد و پس از 46 سال زندگى پرفراز و فرود در شبه قاره ، سوى وطن روان شد.
ديار نيكان  
سرور دانشوران سده يازدهم پس از به جاى آوردن مناسك حج ، زيارت حرم معصومان حجازو ديدار بستگان ، راه عراق پيش گرفت و آرامگاه شهيدان معصوم آن ديار را از نزديكزيارت كرد. (842) سپس به جانب خراسان روان شد و بر مزار پاك هشتمين امام معصومعليه السلام بوسه زد و آنگاه به اصفهان شتافت (843) تا با دانشوران آن سامانآشنا شود.
آن بزرگمرد وارسته در سال 1117 ق . به پايتخت پرشكوه صفويان رسيد. (844)چون سلطان حسين از ورود خورشيد رخشان آسمان ادب آگاه شد مقدمش را گرامى داشت و دربزرگداشت وى كوشيد. (845) گوهر گرانبهاى جزيره العرب به پاس اين مهماننوازى شايسته كتاب شريف (رياض ‍ السالكين فى شرح صحيفه سيد الساجدين ) راكه ثمره دوازده سال تحقيق و نگارش بود، به دربار صفوى هديه كرد. (846)
انديشمند وارسته آيين وحى در واپسين بخش از سفر دراز خويش با كوله بارى از خاطره ،تجربه و شهرت به شيراز، شهر پدران بلند آوازه اش ، گام نهاد و با خاطرى آسودهبه پژوهش ، نگارش و تدريس پرداخت . با حضور آن اديب برجسته مدرسه اى كهپدربزرگ ارجمندش امير غياث الدين منصور بنياد نهاده بود رونق روزگاران گذشته رابازيافت و نام صدرالدين سيد على خان مدنى به عنوان مرجعى گرانبها و دانشورىآسمان تبار زبانزد همگان شد. (847)
گنجينه خورشيد 
مسافر كهنسال و خسته هندوستان هداياى بسيار با خود آورده بود. هدايايى كه بخشى ازآنها را در قالب شعر و سخنان حكمت آميز در ميان شاگردان پراكند و بخشى ديگر را درقالب كتاب به دانش پژوهان و ادب دوستان عرضه كرد. تاريخ نگاران نام كتابهاى آندانشمند نيك نهاد را چنين ثبت كرده اند:
1. سلافه العصر فى محاسن الشعراء بكل مصر
2. الدرجات الرفيعه فى طبقات الاماميه
3. سلوه الغريب و اسوه الاديب
4. انوار الربيع فى انواع البديع
5. الحدائق النديه فى شرح الصمديه
6. الفرائد البهيه فى شرح الفوائد الصمديه
7. موضح الرشاد فى شرح الارشاد
8. رساله فى اغلاط الفيروز آبادى فى القاموس
9. التذكره فى الفوائد النادره
10. المخلاه
11. الزهره فى النحو
12. ملحقاه السلافه
13. نفثه المصدور
14. محك القريض
15. رساله فى المسلسله بالاباء
16. نعمه الاغان فى عشره الاخوان
17. رياض السالكين فى شرح صحيفه سيد الساجدين عليه السلام
18. الكلم الطيب و الغيث الصيب
19. ديوان شعر
اختر خاموش  
اديب بزرگ سده يازدهم علاوه بر شيخ جعفر بنكمال الدين بحرانى ، شيخ على بن فخر الدين محمد بن شيخ حسن بن شهيد ثانى ، پدرگرانقدرش ‍ سيد نظام الدين احمد و ديگر استادان روزگار از پژوهشگر بزرگ درياىدانشهاى اهل بيت عليه السلام علامه محمد باقر مجلسى نيز اجازه روايت داشت .
او در سالهاى تدريس شاگردان بسيار پروريد ولى بى دريغ كه نام و ياد آن سپيدبختان در گذر زمان به تاراج رخدادها رفته ، در آور فراموشى مدفون شده است . آنچهمى توان در اين فرصت باز گفت نام سه تن از كامروايانى است كه اجازه بازگويىشنيده ها و نگاشته هاى سيد اديبان حجاز را دريافت داشته اند:
1. علامه گرانمايه حضرت شيخ محمد باقر مجلسى گردآورنده مجموعه نفيسبحارالانوار
2. دانشور ارجمند حضرت شيخ باقر بن موسى محمد حسين مكى ،
3. دانشمند وارسته حضرت سيد محمد حسين خاتون آبادى اصفهانى .
دريغ  
ناگفته پيداست دانشورى كه در روزهاى سخت حيدر آباد و لاهور از پژوهش باز نايستاد درروزهاى آسودگى شيراز نمى توانست از اين كردار پسنديده دست بردارد. او همچنان تحقيقمى كرد و مى نوشت تا گرانبهاترين مجموعه لغت عرب را پديد آورد و البته در اين كارنيز چون همه اقداماتش به موفقيتى سترگ دست يافت . كتاب پر ارج (الطرازالاول فيما عليه من لغه العرب المعمول ) (848) نشانه روش پيروزى بزرگ آفتاببى غروب شيراز در روزگار كهنسالى و ناتوانى است . اديب گرانمايه مدرسهمنصوريه در اين اثر گران پايه استادى و چيرگى خيره كننده اش را هويدا ساخته ، درذيل هر لفظ همه مسائل مربوط به آن ، حتى ترانه ها و داستانها را نيز به زيورنگارش آراسته است . (849)
بى ترديد پايان اين اثر شگرف مى توانست پايان گسترده ترين پژوهشهاى انسان درموضوع لغت عرب به شمار آيد ولى دريغ چرخ چنين نمى پسنديد. بيمارى بر پيكرشپنجه افكند و سرانجام ديدگان پرفروغش ‍ در يكى از غمبارترين روزهاىسال 1120 ق . براى هميشه بسته شد.
استادان ، دانشجويان و مومنان شهر پيكر گرانبهاترين گوهر درياى ادب و هنر را تاحرم حضرت احمد بن موسى عليه السلام شاهچراغ همراهى كردند و در آن حريم پاك كنارآرامگاه سيد ماجد بحرانى به خاك سپردند. (850)
صاحب حدائق متوفاى 1186 ق . 
باغبان فقه
مجتبى سپاهى
تولد  
قريه (ماخوز) بحرين در سال 1107 ق . ميزبان نوزادى مبارك بود. شيخ احمد غرق درشادى بود. خداوند فرزندى به او هديه كرد و پدر او را (يوسف ) ناميد. يوسف در دامانخاندان دانش و پارسايى تربيت يافت پدر و پدربزرگش از انديشوران پاك سرشتماحوز بودند. پدربزرگش در كنار تحصيل به صيد مرواريد در اقيانوس نيز مى پرداختو از اين راه زندگى خود را مى گذراند. (851)
جويبار تحصيل  
يوسف دوران كودكى را در آغوش پر مهر خانواده سپرى كرد و با كمك جدش شيخ ابراهيمبا خواندن و نوشتن آشنا شد و مهر قرآن و نماز را در قلب جاى داد. پدر كه مجتهدى آگاهبه علوم عقلى ، رياضى و حديث بود به تاليف و تدريس عاليترين سطح فقه واصول اشتغال داشت . فرزند را با علوم اسلامى آشنا ساخت . يوسف با تمام توان بهيادگيرى علوم حوزوى پرداخت و سرمايه گرانبهاى نوجوانى و جوانى را در اين راه بهكار بست .
تندباد حوادث تلخ مى رفت تا كانون گرم خانواده را برهم زند. شيخ احمد به ناچاربه (قطيف ) كوچ كرد. هجوم وحشيانه خوارج به شيعيان بحرين و كشتار آنان ، بسيارىاز مردم را به هجرت مجبور كرد. پس از آن يوسف در قريه (شاخور) قطيف كه نزديكبحرين بود، ادامه تحصيل داد.
گردباد نيزه ها شاخور را در نورديد و رگبارشان بر قلب شيعيان نشست .سال 1131 ق . بود كه ناصبى ها و خوارج ، بار ديگر به كشتار شيعيان پرداختند.شيخ احمد دو ماه بيشتر تاب غصه ها را نياورد و سرانجام بيمارى او را به خاك سپرد.
يوسف 24 بهار پيش نديده بود، اما بايد بار سنگين سرپرستى خانواده را بر دوش مىكشيد. نخلستان كوچكشان در بحرين ، تنها سرمايه آنها بود. يوسف با كار در نخلستانخرج خانواده را تهيه مى كرد و در كنار آن بهتحصيل ادامه مى داد.
دو سال گذشت . يوسف به خوبى توانست از عهده سرپرستى برادران و مادرش برايد.او استقامت را از نخلهاى ايستاده فرا گرفت . از مشكلات نهراسيد و بار سنگين ادارهزندگى نتواست قامتش را خم كند. آزادى بحرين ازچنگال اشغالگران يوسف را به كوچ فرا خواند.
يوسف شش سال در بحرين ، در درس شيخ احمد بن عبدالله بلادى شركت كرد و از خرمندانش استاد خوشه ها چيد كار و درس را با هم عجين ساخت . عرق مى ريخت و خرج خانه راتهيه مى كرد. با تن رنجور و خسته با كتاب انس مى گرفت .
پس از زيارت خانه خدا و انجام مراسم حج تصميم گرفت به قطيف برگردد تا در درسشيخ حسين ماحوزى شركت كند. دو سال در قطيف ماند و (تهذيب ) شيخ طوسى را نزداستاد فرا گرفت . اما باز هم سايه غم بر آسمان انديشه اش پديدار شد. فقر او را بهبحرين كوچانيد.
اينك برادرانش بزرگ شده بودند و مى توانستند خانواده را سرپرستى نمايند.بنابراين دل از مهر خانواده كند و آهنگ سفر نمود. شوق يادگيرى او را به شيراز كشاند.او در شيراز، در كنار تحصيل مراحل عالى دروس ‍ حوزوى ، درسهاى پايين تر را به دانشپژوهان مى آموخت . يك سال نيز در حوزه علميه كرمان به تدريس پرداخت و سپس بهشيراز برگشت . (852)
جلوه جاودانه  
اينك چهل سال از عمرش مى گذشت . او امام جمعه شيراز بود. هر آدينه در مسجد جامع بامردم نماز مى گذارد و آنها را با فرهنگ اسلامى آشنا مى ساخت . مادر و برادرانش را بهشيراز دعوت كرد تا در كنار هم زندگى كنند.
شيراز چهارده سال ميزبان او بود. وى در كنار تدريس و تبليغ به كشاورزى نيزمشغول بود. همراه برادرانش بيل مى زد و در تلاش براى كسب غذاىحلال از هيچ سختى نهراسيد. مجتهد جوان روز به روز بر آوازه علم و تقوايش افزوده مىشد. مردم به او احترام بسيارى مى گذاشتند.
سرانجام خوشيها به پايان رسيد. نعيم دان خان درسال 1156 ق . به شيراز حمله كرد و زن و مرد، كوچك و بزرگ را از دم تيغ گذراند.شيخ يوسف به ناچار خانواده اش را به بحرين باز گرداند و خودش به (فسا) رفت .هشت سال در فسا ماند. در آنجا ازدواج كرد و به تدريس و كشاورزى پرداخت .
فسا آرام و ساكت بود. فرصت را غنيمت شمرد و دست به كارى بزرگ زد. كتاب (الحدائقالناضره فى احكام العتره الطاهره ) محصول سالها تلاش ‍ اوست . اين كتاب دربرگيرنده يك دوره فقه شيعه است . اين كتاب تا كنون راهگشاى مجتهدان در بدست آوردناحكام شرعى بوده است و همواره مراجع تقليد شيعه در كرسى تدريس ، از آن استفاده مىجويند. كتاب (حدائق ) موجب شد تا پس از آن ، شيخ يوسف به نام صاحب حدائق مشهورشود.
نعيم دان خان ، حاكم اشغالگر شيراز در سال 1164 ق . فسا را نيزاشغال كرد. مردم به بيابانها گريختند. صاحب حدائق به (اصطهبانات ) رفت .بسيارى از كتابهاى نفيس و يادداشتهاى كتاب حدائق او در فسا از بين رفت .
صاحب مدتى كوتاه در اصطهبانات ماند پس از آن به مشهد و قم سفر كرد و پس اززيارت حرم امام رضا عليه السلام و حضرت معصومه (س ) به بهبهان رفت و يك ماه درآنجا رحل اقامت افكند. بهبهانيها به گرمى از او پذيرايى كردند. حوزه علميه بهبهان درآن سالها بسيار فعال بود و به عنوان يكى از مراكز اخبارى گرى شناخته مى شد. علماىنيك انديش بهبهان مردم را به استفاده از علم و اخلاق صاحب حدائق تشويق نمودند.سيل پرسشهاى شرعى به سوى او سرازير شد و او به آنها پاسخ داد گفت . مجموعهپاسخهاى صاحب حدائق در رساله اى به نام (اجوبهالمسائل البهبهانيه ) گردآورى شد.
حوزه علميه كربلا كانون اخبارگرى و حوزه علميه نجف در برابر آن ، مهد (اصوليون )و (اجتهاديون ) بود. صاحب حدايق كه بينش اخبارگرى ملايمى داشت ، به كربلا رفت ودر آنجا به تدريس پرداخت . (853)
آيينه ايثار  
آيه الله محمد باقر محمد اكمل اصفهانى ، معروف به (وحيد بهبهانى ) درسال 1159 ق . به كربلا رفت و به مبارزه علمى با اخبارگرى پرداخت . (چند روزىبه درس صاحب حدائق حاضر شد. روى در صحن مطهر ايستاد و در جمع عالمان اظهار داشت :من حجت خدا بر شما هستم . اگر شيخ يوسف بحرانى (صاحب حدايق ) چند روزى كرسىدرس خود را در اختيار من قرار دهد، حجتم را بيان خواهم داشت . چون اين خبر به شيخ يوسفبحرانى رسيد، پيشنهاد وحيد بهبهانى را پذيرفت . سه روز وحيد بهبهانى به درسادامه داد، كه در نتيجه آن ، 3/2 شاگردان شيخ يوسف بحرانى از اخبارگرى روى گردانشده به شيوه اجتهاد و اصول روى آوردند.)
(مرحوم محدث قمى در كتاب فوائد الرضويه ازفول صاحب تكمله ، نقل كرده است كه مسوول حرم شريف حضرت سيد الشهداء عليهالسلام گفته است :
مشغول خدمت در حرم بودم كه شب فرا رسيد و خبرتعطيل شدن حرم اعلام شد وحيد بهبهانى و شيخ يوسف بحرانى را ديدم كه درحال قدم زدن ، مشغول بحث علمى بوده ، از رواق خارج شدند و در صحن به بحث خود ادامهدادند تا اين كه صحن خالى شد و مى خواستم درهاى صحن را ببندم . آن دو بزرگوار ازصحن خارج شده ، در پشت صحن به مباحثه ادامه دادند.
من درها را بستم و به منزل رفتم . قبل از طلوع فجر، براى باز كردن درهاى صحنبازگشتم ، با كمال تعجب ديدم كه آنها هنوز مشغول بحث هستند. بهت زده ، آنان را مىنگريستم كه چه اندازه براى مسائل علمى ارزش و اهميتقائل اند. در اين هنگام صداى اذان بلند شد و آن دو، به اقامه نماز ايستادند.)
وحيد بهبهانى در كانون اخبارى گرى بحران ايجاد كرد. بهترين شاگردان صاحب حدائقاز اخبارى گرى دست برداشته ، در درس وحيد بهبهانى شركت كردند، صاحب حدايق كهمرجع تقليد و مدرس بزرگ حوزه علميه كربلا بود، از اين شكست علمى ناراحت نشد، بلكهبه خاطر آشنايى بيشتر با مبانى (اصوليون )خوشحال هم بود.
استعمار هماره در طول تاريخ به وسيله مذهب به جنگ مذهب رفت . ساختن مذهبها، ايجاد اختلافپخش شايعه ، و دامن زدن به بحثهاى علمى جنجال برانگيز از شگردهاى دشمنان اسلامبود. دشمنان اسلام قرنها جنگ بين شيعه و سنى را گرم نگه داشته ، بدين وسيله بركشورهاى مسلمان سيطره يافتند. در اختلافهاى علمى بين عالمان شيعه نيز، هماره مترصدفرصتى بودند تا از اين راه به وحدت شيعيان ضربه بزنند. اما مراجع تقليد شيعهبا تيزبينى نقشه هاى آنان را خنثى مى كردند و گاه ، دشمن به موفقيتهايى دستيافتند.
جدال بين دو شيوه اخبارى گرى ، ملا محمد امين استر آبادى و برخوردهاى غير منطقىهواداران او در توهين به اجتهاديون ، آسمان انديشه ها را كدر ساخته بود. ولى صاحبحدايق با خويشتن دارى به موقع و زيرك بينى فوق العاده اش توانست جلوى حوادثناگوار را بگيرد.
او نظريه علامه مجلسى را در اخبارى گرى مى پذيرد و از جمود و تنگ نظرى اخبارى هاىمتعصب انتقاد مى كند. او از پرخاشهاى تند برخى از انديشمندان نسبت به يكديگر، بسيارآزرده خاطر بود و توهين را شايسته بحثهاى علمى نمى دانست و هتاكى به فقها را فروريختن استوانه هاى دين مى دانست .
علماى شيعه هماره در طول تاريخ آزادانديش بودند. هرگز ذهنها را در حصار تكبر محبوسنكردند و به دنبال يافتن بهترين روش فهم دين بودند. آنگاه كه به اشتباه خود پى مىبردند، بى مهابا، به خطاى خود اعتراف مى كردند. صاحب حدايق نيز در زمره اينآزادانديشان است كه در مقدمه حدايق مى نويسد:
من قبلا از روش اخبارى دفاع مى كردم ، اما بعد ازتامل زياد و بحثهاى فراوان با بعضى مجتهدان اصولى ، به نقصان آن پى بردم وديگر از آن دفاع نمى كنم . وظيفه همه است كه در يك صف ، در خدمت اسلام قرار بگيرم واختلافات جزيى را كه به اسلام ضربه مى زند، كنار بگذاريم . (854)

next page

fehrest page

back page