|
|
|
|
|
|
تنها قريش بود كه در هنگام طواف لباس مى پوشيد، وگرنه سايرقبايل در موسم طواف از راه كه مى رسيدند لباسها را كنده و به عقيده خود بدين وسيلهخود را از لباسى كه در آن گناه كرده بودند عارى ساخته آنگاه اگر از قريش كسىلباسى به آنان عاريه مى داد مى پوشيدند و گر نه برهنهمشغول طواف مى شدند، و پس از فراغت از طواف لباس هاى خود را پوشيده بر مىگشتند. و نيز در الدر المنثور است كه عبد بن حميد از سعيد بن جبيرنقل كرده كه گفت : مردم جاهليت را رسم چنين بود كه برهنه در خانه كعبه طواف مى كردند،و مى گفتند كه در لباسى كه خدا را در آن معصيت كرده ايم طواف نمى كنيم ، حتىنقل مى كنند زنى از باديه وارد شد و همه لباس هايش را كند و دست خود را در جلو ساترساخت و گفت : (اليوم يبدو بعضه او كله فما بدامنه فلا احله ) و آيه شريفه (خذوا زينتكم عند كل مسجد...) در اين بارهنازل گرديد. مؤ لف : قريب به اين مضمون از ابن عباس و مجاهد و عطاء نيزنقل شده و ليكن اگر بخاطر داشته باشيد گفتيم آياتى كه در اولش خطاب (يا بنىآدم ) است متضمن احكام عامى است كه اختصاص به يك امت ندارد، و اين روايات اخبار آحادىبيش نيستند، علاوه بر اينكه متضمن اجتهاد راويان حديثند، و به هيچ وجه حجيت ندارند. معتبرترين رواياتى كه در اين باب نقل شده يكى روايتى است كه در الدر المنثور از ابنجرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباسنقل كرده كه گفت : مردمى در خانه كعبه برهنه طواف مى كردند، لذا خداى تعالى امر بهزينت شان فرمود، و زينت همان لباس و ساتر عورت و انواع لباس هاى نيك است . دوم روايتى است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن عباسنقل كرده اند كه گفت : مردم جاهليت چيزهايى ازقبيل لباس و غير لباس را كه خداوند حلالش كرده حرام مى دانستند، و آيه(قل ارايتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا) اشاره به اين عادت وعقيده آنان است ، آنگاه خداى تعالى در رد اين عقيده آيه(قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزققل هى للذين آمنوا فى الحيوه الدنيا) را فرو فرستاد، و معنايش اين است : مسلمين با كفار در استفاده از طيبات شريكند، از طعام طيب آن و لباسپاكيزه اش و زنان صالح و ساير طيباتش استفاده مى كنند، و ليكن خداوند اين طيبات رادر قيامت خالص براى مؤ منين قرار مى دهد و ديگر مشركين از آن بهره اى ندارند. اين دو روايت بطورى كه مى بينيد شان نزول آيه را بيان نمى كند، بلكه ابن عباس دراين دو روايت يك حقيقت خارجى را تطبيق بر آيه قرآن كرده است . چند روايت درباره : (لباس التّقوى ) در آيه شريفه و نيز در الدر المنثور از ابوالشيخ از حسن نقل كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هيچ بنده اىعمل نيك و بدى نمى كند مگر آنكه روزى لباس مناسب عملش را به تن خواهد كرد، و مردماو را خواهند شناخت ، و جمله (و لباس التقوى ذلك خير) از آيات قرآن گواه اين معنااست . در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبدالله (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمودند: مراد از لباس تقوا لباس هاى سفيد است . در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عثماننقل كرده كه گفت : از رسول خدا شنيدم كه در اين آيه (رياشا) ميخواند نه (ريشا). در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام )نقل شده كه آنجناب در ذيل آيه شريفه (يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارىسواتكم و ريشا و لباس التقوى ) فرمودند: مراد از (لباس ) همين لباسى است كهمى پوشيد و مراد از (ريش ) متاع و مال است ، و مقصود از (لباس تقوا) لباس عفافاست ، زيرا شخص عفيف هم مانند كسى كه لباس به تن دارد عورت و عيبش پوشيده است ،هر چند لباس نداشته باشد، بخلاف فاجر كه هر چه هم لباس بپوشد عورت و معايبشهويدا است . مؤ لف : معنايى كه در اين دو روايت براى لباس شده از باب تطبيق كلى بر مصداق استكه نظيرش در روايات ديگرى تكرار شده . و نيز در تفسير قمى در ذيل آيه (و اذا فعلوا فاحشه قالوا...) است كه اين آيه حكايتقول بت پرستان است ، و خداوند آن را در جمله(قل ان الله لا يامر بالفحشاء) رد كرده است . روايتى كه مى گويد فاحشه اى كه مى گفتند خدا به آن امر كرده است ، ادعاىلزوماطاعت از زمامداران جائر است . در كتاب بصائر الدرجات از احمد بن محمد از حسين بن سعيد از محمد بن منصور روايت شدهكه گفت : از امام (عليه السلام ) معناى آيه (و اذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا عليها ابائناو الله امرنابها...) را پرسيدم فرمود: آيا كسى را سراغ دارى كهخيال كند خداوند انسان را امر به زنا و نوشيدن شراب و ساير محرمات كرده باشد؟عرض كردم : نه . فرمود پس فكر مى كنى . اين فاحشه اى كه مردم جاهليت مى گفتند: خداما را به آن امر كرده چيست ؟ عرض كردم خدا ورسول بهتر مى دانند. فرمود: اين آيه راجع به زمامداران و زعماى جور است كه مردم ادعامى كنند خدا ايشان را امر به اقتداء به آنان نموده با اينكه خداوند چنين دستورى نداده است، و خداوند در اين آيه ادعاى آنان را رد نموده ، به ما خبر مى دهد كه آنان دروغ مى گفتهاند، و اين دروغشان را (فاحشه ) ناميده است مؤ لف : اين روايت در كافى نيز از عده اى از روات شيعه از احمد بن محمد از حسين بن سعيداز ابى وهب از محمد بن منصور نقل شده . و به اين مضمون در تفسير عياشى از محمد بنمنصور از عبد صالح (عليه السلام ) روايت شده . پس معلوم مى شود از سندبصائرالدرجات ابو وهب افتاده ، و حسين بن سعيد از او و او از محمد بن منصور روايت كرده، و نيز معلوم مى شود محمد بن منصور اين سؤال را از عبد صالح موسى بن جعفر (عليه السلام ) كرده است . به هر حال مضمون اين روايت منطبق با ايام نزول آيه نيست ، و همچنين استدلالى هم كه درآن است منطبق با مورد آيه نيست ، زيرا اهل جاهليت احكام زيادى درباره فحشاء و منكراتداشته و آن را به خداى سبحان نسبت مى دادند، از آن جمله يكى كه جاى ترديد نيست طوافبدون ستر عورت است . پس نمى توان گفت كه اين روايت شاننزول آيه را بيان مى كند، و ليكن اين هم هست كه بعد از رحلترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچعمل زشت و شنيعى كه مردم آن را جايز دانسته و به خداوند نسبتش دهند جز مساءله امامتغاصبانه ائمه جور عمل ديگرى نيست كه مصداق اين آيه بوده باشد، و مساءله مزبور باآيه شريفه كاملا منطبق است ، زيرا بعد از رحلترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرن ها بر مسلمين گذشت كه زنازادگانىامثال زياد بن ابيه و فرزند نامشروعش عبيدالله زياد و حجاج بن يوسف و طاغيانىامثال آنان بر ايشان حكومت مى كردند، در حالى كه در اطراف تخت سلطنت شان علمايى بودند كه بهامثال آيه (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) تمسك نموده و به نفوذاوامر ايشان و وجوب اطاعت شان فتوا مى دادند، پس اين روايت ناظر به اين جهت است كهمصداق آيه مورد بحث تنها رفتار مردم جاهليت نبوده ، بلكه رفتار مسلمين هم يكى از مصاديقآن است . چند روايت در مورد دروغ بستن به خدا تعالى در تفسير عياشى از ابى بصير نقل شده كه گفت : از ابى عبدالله (عليه السلام ) شنيدمكه مى فرمود: اگر كسى بگويد خداوند امر به فحشاء مى كند دروغ به خدا نسبت داده ، واگر كسى بگويد خير و شر همه مستند به او است باز هم به خداوند دروغ نسبت داده . و نيز در كتاب مزبور از مسعده بن صدقه از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده كهفرمود: اگر كسى بگويد خداوند امر به كار بد و فحشاء مى كند به خداوند دروغ بسته، و اگر بگويد خير و شر عالم بدون مشيت او صورت مى گيرد خدا را از سلطنتش بيروننموده ، و اگر بگويد گناهان بدون قوت خدا ارتكاب مى شود باز به خدا دروغ بسته ،و كسى كه به خدا دروغ ببندد خداوند او را داخل آتشش مى نمايد. مؤ لف : اينكه فرمود: (و كسى كه بگويد خير و شر عالم بدون مشيت او صورت مىگيرد...) ناظر به قول مفوضه است كه مى گويند: بنده در كار خير و شر خودمستقل است . همچنانكه جمله (و اگر كسى بگويد خير و شر همه مستند به او است ) كه درروايت قبلى بود ناظر است به قول جبرى مذهب ها كه مى گفتند: خير و شر و اطاعت و معصيتهمه مستند به اراده خود خدا است ، و اراده و مشيت عبد كوچكترين دخالتى در صدور آن ندارد،البته اين وقتى است كه ضمير (او) در آن روايت به خداى تعالى برگردد و اما اگربه خود صاحب عمل برگردد آن وقت مانند روايت دوم ناظر بهقول مفوضه خواهد بود. رواياتى در ذيل جمله : (و اقيموا وجوهكمعندكل مسجد) شيخ در تهذيب به سند خود از ابن مسكان نقل كرده كه گفت : از ابى عبدالله (عليهالسلام ) سؤ ال كردم معناى آيه (و اقيموا وجوهكم عندكل مسجد) چيست ؟ فرمود: اين آيه راجع به قبله است . مؤ لف : اين نيز از باب تطبيق كلى بر مصداق است ، و عياشى هم در تفسير خود نظير اينروايت را از ابى بصير از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام )نقل كرده است . و نيز در كتاب نامبرده به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده كه در ذيل آيه (و اقيموا وجوهكم عندكل مسجد) فرمود: مقصود مساجدى است كه در اسلام بنا شده و معناى آيه اين است كه : درمساجد نوبنياد هم روى خود را به جانب مسجدالحرام كنيد. اين مضمون را عياشى نيز اززراره و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده است. مؤ لف : گويا مراد امام (عليه السلام ) اين است كه معناى (اقامه وجوه ) در اين آيهصرف توجه به خدا و استقبال قبله است ، و اما اينكه اين قبله كجا است متعرض آن نيست .در اين آيه اجمالا گوشزد مى كند كه قبله اى هست ، و در آيه(فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) آن قبله را معين مىكند. قبلا هم در بحث پيرامون آيات قبله گفتيم كه كعبه در مدينه ، و بعد از هجرت قبلهمسلمين شد، و آيه مورد بحث كه از آيات سوره (اعراف ) است در مكهنازل شده ، و اگر با سياق آيات قبله سازگار باشد بعيد نيست گفته شود:اصل تشريع قبله در مكه و در اين سوره بوده ، وتفصيل و تفسير جزئيات آن در مدينه در سوره بقره بوده است ، و از اينقبيل احكام از واجبات و محرمات زياد داريم كه سوره هاى مكىاجمال آن را متعرض شده اند و سوره هاى مدنىتفصيل و تفسير آن را. بنابراين ، اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: (مساجدى است كه در اسلام بنا شده )معنايش اين است كه مراد از اين مساجد هر مسجدى است كه مسلمين در اكناف زمين بنا مى كنند ومنظور از (اقامه وجوه ) گردانيدن وجوهى است كه در آيه كعبه است . در تفسير عياشى از حسين بن مهران از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده كه درذيل جمله (و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد) فرمودند: منظور ائمه مى باشند. مؤ لف : ظاهرا مراد امام (عليه السلام ) از كلمه ائمه ، ائمه جماعات است ، و به زودىمعناى ديگرى براى آن خواهد آمد. رواياتى در ذيل جمله : (خذوا زينتكم ...)و(قل من حرم زينة الله ...) پيرامون استفاده از نعمتهاى الهى و نيز از حسين بن مهران از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل جمله (خذوا زينتكم عند كل مسجد) فرمود: يعنى ائمه . مؤ لف : اين حديث نظير حديث سابق است ، و ممكن است اشاره به جلو انداختن امام جماعتباشد، چون اين هم خود براى نماز زينتى است ، همچنانكه جلو انداختن نيكان و بزرگترهاو به آنان اقتدا كردن زينت نماز است . و نيز ممكن است منظور از ائمه ، ائمه دين باشد نهامام جماعت . و به زودى در ذيل روايت علاء بن سيابه در آخر بحث ايناحتمال خواهد آمد. در الدر المنثور است كه عقيلى و ابوالشيخ و ابن مردويه و ابن عساكر از انس ازرسول خدا نقل كرده اند كه در ذيل آيه (خذوا زينتكم عندكل مسجد) فرمود: نماز بخوانيد با كفش هايتان . مؤ لف : اين معنا بطرق ديگرى از على بن ابى طالب (عليه السلام ) و ابى هريره و ابنمسعود و شداد بن اوس و ديگران نيز نقل شده . و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباسنقل كرده كه گفت : امير المؤ منين (عليه السلام ) مرا نزد ابن الكواء و يارانش فرستاد،وقتى من بر آنها وارد شدم پيراهنى نازك و حله اى بر تن داشتم . گفتند: تو ابن عباسىو مثل اين لباسها بر تن كرده اى ؟ گفتم آرى ، و اولين چيزى كه با آن با شما مخاصمهمى كنم همين لباس ها است ،زيرا خداوند در آيه(قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده ) و در آيه (خذوا زينتكم عندكل مسجد) آن را حلال كرده ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم در عيد فطر وعيد قربان دو برد حبره (كه از بافته هاى يمن و لباس هاى فاخر آنروز بود) مىپوشيد، و شما آن را بر خود حرام كرده ايد. در كافى به سند خود از يحيى بن ابى العلاء از ابى عبدالله (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) عبدالله بن عباس را پيش ابن الكواء ويارانش روانه كرد، ابن عباس آن روز پيراهن نازك و حله اى به تن داشت اصحاب ابنالكواء وقتى او را ديدند گفتند: اى ابن عباس تو بهترين مردان ما بودى ، و ما تو را ازهمه مردم بهتر مى دانستيم ، حالا مى بينيم كه اينگونه لباس به تن كرده اى ؟ ابن عباسگفت : همين لباس اولين چيزى است كه من بر سر آن با شما بحث خواهم كرد، و به شماايراد خواهم نمود (زيرا شما آن را حرام مى دانيد، و مرا به پوشيدن آن ملامت مى كنيد) در حالى كه خداىسبحان فرموده : (قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ) و نيزفرموده : (خذوا زينتكم عند كل مسجد). و نيز در كافى به سند خود از فضاله بن ايوبنقل كرده كه در تفسير آيه (خذوا زينتكم عندكل مسجد) فرموده است : در عيد و جمعه . مؤ لف : اين روايت را تهذيب از فضاله از عبدالله بن سنان از ابى عبدالله (عليه السلام) نقل كرده . و به همين مضمون عياشى در تفسير خود و طبرسى در مجمع البيان از ابىجعفر (عليه السلام ) نقل كرده اند. و در كتاب فقيه است كه شخصى از حضرت رضا (عليه السلام ) پرسيد منظور از زينتدر آيه (خذوا زينتكم عند كل مسجد) چيست ؟ حضرت فرمود از آن جمله است شانه زدنقبل از هر نمازى . مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى نيز هست . و در تفسير عياشى از خيثمه بن ابى خيثمه روايت شده كه گفت : حسن بن على(عليهماالسلام ) هر وقت مى خواست به نماز بايستد بهترين لباس هاى خود را مىپوشيد. خدمتش عرض كردند يا بن رسول الله چرا لباس هاى خوب خود را در موقع نمازمى پوشيد؟ فرمود: خداوند جميل و زيبا است ، و هر زيبايى را دوست مى دارد و مى فرمايد:(خذوا زينتكم عند كل مسجد)، من نيز خود را براى پروردگارم زينت مى دهم و دوست دارمبهترين لباسم را بپوشم . مؤ لف : اين حديث از طرق اهل سنت نيز روايت شده است . و در كافى به سند خود از يونس بن ابراهيم روايت كرده كه گفت : بر ابى عبد الله(عليه السلام ) وارد شدم در حالى كه طيلسان و كلاهى از خز بر تن داشتم . حضرت نگاهى به من كرد و چيزى نگفت . من عرض كردم : فدايت شوم جبه و طيلسان من ازخز است درباره آن چه مى فرماييد؟ حضرت فرمود: خز عيبى ندارد، عرض كردم تارى كهدر بافت آن به كار رفته ابريشم است . فرمود: اين نيزاشكال ندارد، چون حسين بن على (عليهماالسلام ) در حالى كه كشته شد جبه اى از خز برتن مباركش بود. آنگاه حضرت ، داستان عبدالله بن عباس و خوارج و احتجاج او را عليهآنان نقل كرد. و نيز در همان كتاب به سند خود از احمد بن ابى عبدالله از محمد بن على بطور مرفوعنقل مى كند كه وقتى سفيان ثورى در مسجدالحرام قدم مى زد، امام صادق (عليه السلام ) راديد كه لباس هاى زيبا و گرانبها پوشيده بود. گفت به خدا سوگند مى روم و ملامتش مى كنم . نزديك رفت و عرض كرد: يا بن رسول الله به خدا سوگندرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على بن ابى طالب و هيچكس از پدرانت از اينلباس ها نپوشيدند. حضرت فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) درروزگارى تنگ زندگى مى كرد و به مقتضاى فقر و تنگدستى اش رفتار مى نمود، وپس از آن حضرت روزگار به وسعت گراييد، و سزاوارترين مردم به استفاده از نعمت هاابرار و نيكانند. آنگاه آيه (قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق) را تلاوت نموده ، فرمود: ما از هركس ديگرى به استفاده از داده هاى پروردگارسزاوارتريم . اى ثورى ! اين لباس ها را كه بر تن من مى بينى براى آميزش با مردم پوشيده ام .آنگاه امام دست ثورى را گرفت و به طرف خود كشيد و لباس هاى زيبا را كنار زده لباسزبرى را از زير آن نشان داد و فرمود: اين را براى خود و آنچه را مى بينى براى مردمپوشيده ام . آنگاه لباسهاى پشمينه و زبر ثورى را كنار زده لباس نرمى نمايان ساختو فرمود تو اين را براى خود مى پوشى و آن پشمينه ها را براى نشان دادن به مردم . و نيز به سند خود از ابن قداح روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) در حالىكه لباسى زيبا از جنس پارچه هاى مرو به تن داشت و به دست من تكيه كرده بود بهعباد ابن كثير برخورد نمود. عباد عرض كرد: يا ابا عبدالله تو از خاندان نبوتى وپدرت على امير المؤ منين بود كه هميشه كرباس مى پوشيد، اين لباسهاى فاخر مروىچيست كه به تن كرده اى ؟ چرا به لباس ساده ترى اكتفا ننمودى ؟ حضرت فرمود: واىبر تو اى عباد! اين چه اعتراضى است كه مى كنى ؟ زينت خدايى و طيبات رزق را چه كسىحرام كرده ؟ خداى عز و جل وقتى به بنده اش نعمتى بدهد دوست دارد آن نعمت را در بنده اشببيند. در الدر المنثور است كه ترمذى از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خداوند دوست دارد اثر نعمت خود را دربنده اش ببيند. در قرب الاسناد حميرى از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت شده كه گفت حضرت رضا(عليه السلام ) در ضمن حديثى طولانى به من فرمود: درباره لباس خشن چگونه فكرمى كنى ؟ عرض كردم شنيده ام كه حسن اين نوع لباس مى پوشيده ، و نيز شنيده ام كهجعفر بن محمد هر وقت لباس نو تهيه مى كرد در آب مى شست تا به نظرهامستعمل بيايد. فرمود: لباس خوب بپوش و خود را بياراى ، على بن الحسين(عليهماالسلام ) جبه هاى خز پانصد درهمى و رداى خز پنجاه دينارى مى پوشيد، و وقتىزمستان تمام مى شد مى فروخت و پول آنها را صدقه مى داد. آنگاه حضرت رضا (عليهالسلام ) آيه (قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ) را تلاوتفرمود. مؤ لف : در اين باره روايات بسيار زيادى هست كه از همه جامع تر روايت زير است . در تفسير عياشى از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) بهمن فرمود: خيال مى كنى كه اگر خداوند به كسى نعمتى مى دهد از كرامت آن كس است ؟ واگر دريغ مى دارد از خوارى او است ؟ نه ، چنين نيست ،مال مال خدا است كه به وديعه بدست هر كس بخواهد مى سپارد، و خوردن ، آشاميدن ،پوشيدن ، نكاح و سوارى و ساير انواع تصرفات در آن را مباح كرده به شرطى كهرعايت اعتدال و اقتصاد را بنمايند و مازاد آن را به فقراى مؤ من رسانيده يا با آن امور خودرا اصلاح كنند، وگرنه همه آن تصرفات حرام خواهد بود. آنگاه جمله (و لا تسرفواانه لا يحب المسرفين ) را تلاوت نمود. سپس فرمودند: آيا مى پندارى خدا كسى را در مالى كه به او داده امين مى كند كه اسبىبه ده هزار درهم بخرد با اينكه اسبى به ارزش بيست درهم او را كفايت مى كند، و كنيزىبه بهاى هزار دينار بخرد با اينكه كنيزى به قيمت بيست درهم براى او كافى است ، واز طرف ديگر بفرمايد اسراف نكنيد چون خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد. روايتى در معناى : (اسراف ) و (اقتار) چند روايت در بيان مراد از فواحش ظاهروباطن . و در كافى به سند خود از اسحاق بن عبدالعزيز از بعضى از اصحاب خودنقل كرده كه گفت : خدمت امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم در راه مكه بوديم و مىخواستيم احرام ببنديم لذا نوره كشيديم ، و چون سبوس همراه نداشتيم كه به بدن خودبماليم و اثر نوره را از بدن بزداييم ناگزير قدرى آرد به خود ماليده و با آن رفعحاجت نموديم ، من ناگهان به اين فكر افتادم كه اين چه كارى بود كردم ، و خدا مى داندكه چقدر ناراحت شدم . حضرت فرمود: آيا ترس تو از اين جهت است كه مبادا اسراف كردهباشى ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: ناراحت مباش در هر چيزى كه بدن را اصلاح كنداسراف نيست . من خودم بارها شده كه دستور داده ام مغز استخوان برايم بياورند تا بدنمرا چرب كنم ، روغن زيتون آورده اند، و من به خود ماليده ام ، اين اسراف نيست ، اسراف(عبارت ) است از كارى كه مال را ضايع كند، و به بدن ضرر برساند. عرض كردم : (اقتار) چيست ؟ فرمود: اقتار اين است كه انسان با قدرت برتحصيل غذاى گوارا به نان و نمك اكتفا كند. عرض كردم ، پس اقتصاد به چه معنا است .فرمود: اقتصاد اين است كه انسان همه رقم غذا ازقبيل نان ، گوشت ، شير، سركه و روغن بخورد و ليكن در هر وعده يك رقم . در كافى به سند خود از على بن يقطين از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت كرده كه درتفسير آيه (قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق) فرمود: منظور از (فواحش ظاهرى ) زنايى است كه علنا انجام شود، چون اينعمل در جاهليت بى پرده انجام مى يافته ، و زنان فاحشه آن روز بر سر در خانه هاى خودبيرقى مى افراشتند. و منظور از (فواحش باطنى ) ازدواج با همسر پدر است ، چونمردم در جاهليت پس از مرگ پدر اگر غير از مادرشان زنى مى داشت آن زن را به عقد خوددر مى آوردند، خداوند در اين آيه آن را حرام كرد. و منظور از (اثم ) همان خمر است . مؤ لف : اين روايت خلاصه كلام موسى بن جعفر (عليه السلام ) با مهدى عباسى است كهكلينى آن را در كافى مسندا و عياشى مرسلا نقل كرده اند. ما هم آن را درذيل آيات راجع به شرب خمر در سوره مائدهنقل كرديم . و در تفسير عياشى از محمد بن منصور روايت شده كه گفت : از عبد صالح موسى بن جعفر(عليه السلام ) از آيه (انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ) سؤال كردم . حضرت فرمود: قرآن داراى ظاهر و باطن است ، آنچه را كه خداى تعالى درقرآن حرام كرده ظاهر محرمات است و اما باطن آنها ائمه جورند. و همچنين آنچه را كه درقرآن حلال كرده ظاهر مباحات دينى است ، و باطن آنها امامان حق اند. مؤ لف : اين روايت را كافى نيز مسندا از محمد بن منصورنقل كرده ، با اين تفاوت كه در روايات كافى امام (عليه السلام ) پس از آن فرمود: پسجميع محرماتى كه در قرآن ذكر شده ظاهر است ، و باطن آن محرمات ائمه جور است و همچنينجميع حلال هايى كه خداوند در قرآن اباحه فرموده ظاهر است و باطن آنها امامان حق اند. مؤ لف : انطباق معاصى و محرمات بر ائمه جور، و انطباقحلال ها بر امامان حق از اين نظر است كه محرمات و ائمه جور باعث دورى از خدا و محللات وائمه حق باعث نزديكى به خدايند. و نيز ممكن است از اين نظر باشد كه پيروى از امامان جور باعث ارتكاب گناهان و متابعتاز امامان حق باعث موفقيت در اطاعت مى شود. و از همين باب است روايتى كه شيخ در تهذيب به سند خود از علاء بن سيابه از ابىعبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه در ذيل آيه (خذوا زينتكم عندكل مسجد) فرموده : منظور غسل براى زيارت امامان است و همچنين آن دو روايتى كه ما قبلااز حسين بن مهران نقل كرديم . در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، بخارى ، مسلم و ابن مردويه از مغيرة بن شعبهنقل كرده اند كه گفت : سعد بن عباده مى گفت : اگر مردى را با همسرم ببينم بى درنگگردنش را با شمشير مى زنم . اين حرف به گوشرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد. حضرت فرمود: آيا از غيرت سعد تعجبمى كنيد؟ و ليكن به خدا سوگند من از سعد غيرتمندترم و خداوند از من غيورتر است ، و ازهمين جهت فواحش ظاهرى و باطنى را تحريم كرده ، چون هيچ كس غيورتر از خدا نيست . و در تفسير عياشى از على بن ابى حمزه روايت شده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : احدىغيورتر از خداى تعالى نيست ، كيست غيرتمندتر از كسى كه فواحش ظاهرى و باطنى راتحريم كرده ؟ و نيز از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه (اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون ) فرمود: آن اجلى است كهخداى تعالى براى ملك الموت تعيين مى كند. مؤ لف : در ذيل آيه (هو الذى قضى اجلا و اجل مسمى عنده ) رواياتى قريب به اينمضمون گذشت . بحث و بررسى پيرامون چند روايت بررسى آيات و رواياتى كه ذاتى بودن سعادت و شقاوت را مى رسانند. على بن ابراهيم قمى در تفسير خود روايتى از ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليهالسلام ) نقل كرده كه آنجناب در خلال آن روايت درذيل آيه (كما بداكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلاله ) فرموده اند:خداوند در همان حينى كه بشر را خلق مى كرد مؤ من و كافر و شقى و سعيد خلق فرمود، ودر روز قيامت هم مهتدى و گمراه مبعوث مى شوند. آنگاه خود قمى مى گويد:رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم فرموده : شقى آن كسى است كه در شكممادرش شقى بوده و سعيد آن كسى است كه در شكم مادرش سعيد آفريده شده . مؤ لف : روايت بالا گر چه از ابى الجارود نقل شده كه در نظر علماىرجال مطعون و مخدوش است ، و ليكن اهل فن رواياتى را كه وىقبل از انحرافش از حضرت ابى جعفر (عليه السلام )نقل كرده قبول كرده اند، و به آنها عمل مى كنند، علاوه بر اينكه روايات ديگرى نظير آندر تفسير آيه مزبور وارد شده ، مانند روايت ابراهيم ليثى از حضرت ابى جعفر (عليهالسلام ) و همچنين امثال آن . در روايات ديگرى هم كه در تفسير آيات قدر وارد شده اينمضمون بسيار به چشم مى خورد. گر چه اين روايات از حيث مفاد مختلفند، و ليكن همه در افاده اينكه آخر خلقت بهشكل اول خلقت است مشتركند. البته اين روايات و همچنين آيات در مقام اثبات سعادت وشقاوت ذاتى نيستند، و آنچه را براى انسان اثبات مى كنند ازقبيل ثبوت زوجيت براى چهار نيست ، و اصلا سزاوار هم نيست كسى چنين توهمى بكند،براى اينكه اگر برگشت آن صرفا به تصوير عقلى بوده و با واقعيت خارجى منطبقنباشد اثر حقيقى نخواهد داشت ، و اگر برگشت آن به اقتضاى ذاتى و حقيقى انسان كهسعادت و شقاوتش بستگى به آن دارد بوده باشد، منافى با اطلاق ملك خداى سبحانبوده مستلزم تحديد سلطنت او است ، كه خود قرآن و احاديث و همچنينعقل مخالف آن است . علاوه بر اينكه چنين چيزى مستلزماختلال نظام عقل در جميع مبانى عقلا است ، براى اينكه بناى جميع عقلا بر تاءثير تعليمو تربيت است ، و همه متفقند بر اينكه كارهايى نيك وقابل ستايش و مدح است و كارهايى زشت و قابل مذمت است . از اين هم كه بگذريم لازمه اينحرف اين است كه تشريع شرايع و فرستادن كتب آسمانى و نيزارسال پيامبران همه لغو و بى فايده باشد، و ديگر اتمام حجت در ذاتيات به هر طوركه تصور شود معنا نخواهد داشت ، زيرا بنابراين فرض ، انفكاك ذوات از ذاتيات خودمحال است ، اينها همه لوازمى است كه قرآن كريم مخالف صريح آن است . آنچه از قرآن درباره ماهيت انسان و سعادت و شقاوت او استفاده مى شود. آرى ، قرآن كريم نظام عقل را مسلم داشته و اينكه انساناعمال خود را بر اختيار بنا نهاده پذيرفته است و درخلال آياتش مى فرمايد: خداوند انسان را از گل آفريده و سپسنسل او را در چكيده آب پستى قرار داد، آنگاه همان چكيده را بطور خوبى رويانيد و بزرگكرد تا بالغ گرديد و از نعمت عقل برخوردار شد، بطورى كه كار نيك و بد را بهاختيار خود انجام داده ، خير و شر، نفع و ضرر، اطاعت و معصيت و ثواب و عقاب را باعقل خود تميز مى دهد، و بخاطر همين تميز به افتخار مكلف شدن به تكاليف دينى مفتخرگرديد. و اگر او از عقل خود پيروى و اوامر پروردگارش را اطاعت و از منهياتش دورىنمايد سعادتمند شده به بهترين وجه پاداش داده مى شود. و اگر باعقل خود مخالفت نمايد و هواى نفس را متابعت و پروردگارش را نافرمانى كند بدبخت شده، و بال گناهان خود را مى چشد، و سراى دنيا سراى امتحان و آزمون است ، امروزعمل و فردا روز پاداش مى باشد. اين آن مطلبى است كه از قرآن در اين باره استفاده مى شود، و بطورى كه ملاحظه مى كنيداساس اين بيان بر دو قضيه عقلى است : يكى اينكه بينفعل اختيارى و غير اختيارى فرق هست . و ديگرى اينكهافعال اختيارى متصف به حسن و قبح و مستتبع مدح و ذم و ثواب و عقاب است ، و اين دو قضيهاز قضاياى قطعى است كه هيچ عاقلى كه در تحت نظام اجتماعى زندگى مى كند و خود رامحكوم به احكام آن نظام مى داند به هيچ وجه نمى تواند آن را انكار نمودهقائل به ذاتيت سعادت و شقاوت انسان شود. روايات بسيارى كه در اين باره وارد شده مانند آيات از حيث مضمون و نحوه بيان مختلفند: بعضى از روايات اجمالا دلالت دارد بر اينكه : خداى تعالى مردم را در موقع خلقت شان دوگونه خلق كرده : سعيد و شقى و كافر و مؤ من ، مانند روايت ابى الجارود كه در چندصفحه قبل نقل شد. و روايتى كه در تفسير آيه (هو الذى يصوركم فى الارحام كيفيشاء) از كافى راجع به خلقت چنين نقل نموديم . موافق اين دسته از روايات آياتى ازقرآن كريم هست ، مانند آيه (هو الذى خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤ من ) و نيز مانند آيه(هو اعلم بكم اذ انشاكم من الارض و اذانتم اجنه فى بطون امهاتكم فلا تزكوا انفسكم هواعلم بمن اتقى ) و آيه (كما بداكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلاله). اينگونه آيات و روايات چندان اشكال ندارند زيرا سياق آيات و مخصوصا آيه آخرىدلالت دارد بر اينكه اجمالا نوع انسان به قضاى الهى به دو جور و دو قسم تقسيم شده ،و اما تفصيل اين اجمال و اينكه چه كسانى از اين قسم و چه اشخاصى از آن قسم اند،مربوط به اعمال اختيارى خود آنان است ، و اين بستگى بهعمل شان دارد. و به عبارت ديگر آن قضايى كه در اول خلقت و ابتداى وجود گذشته قضاى مشروط بوده، و اما در مرحله بقاء وقتى آن مشروط مطلق و حتمى مى شود كه پاىافعال اختيارى به ميان آيد، چون افعال اختيارى است كه مستتبع سعادت و يا شقاوت ومستلزم هدايت و يا ضلالت مى شود. بررسى رواياتى كه به خلقت انسانها از طبيعتهاى مختلف دلالت دارند و بيان مرادآنروايات . بعضى ديگر از روايات بطور تفصيل دلالت دارند بر اينكه خداى سبحان خلايق رامختلف آفريده ، بعضيها خلقت شان از گل بهشت است ، و سرانجام شان نيز به سوىبهشت خواهد بود. و بعضى ها از گل جهنم است ، و بازگشت شان نيز به سوى جهنم ،مانند روايت بصائر الدرجات از على بن الحسين (عليهماالسلام ) كه فرمود: خداوندمتعال ميثاق شيعيان ما را با ما بر ولايت ما گرفت ، آنان كم و زياد نمى شوند، خداوندمتعال ما را از طينت عليين و شيعيان ما را از طينتى پايين تر از آن آفريد، و دشمنان ما را ازطينت سجين و شيعيان شان را از طينتى پايين تر از آن خلق فرمود. مؤ لف : در اين معنا روايات بسيار زيادى هست . و در كتاب محاسن از عبدالله بن كيسان روايت شده كه گفت : خدمت حضرت صادق (عليهالسلام ) عرض كردم : فدايت شوم من عبدالله بن كيسان از دوستداران شمايم . فرمود: نسبتو را شناختم و اما خودت را نه . عرض كردم : من در شام به دنيا آمده و در فارس نشو ونما كرده ام ، و چون مردى بازرگانم سر و كار زيادى با مردم دارم ، و بسيار برايماتفاق افتاده كه به مردى ظاهر الصلاح و خوش خلق و امين برخورده ام و وقتى ازعقايدش جستجو كرده ديده ام كه از دشمنان شما است ، و بر عكس به مردمى بد اخلاق ونادرست برخورده كه پس از تفتيش از عقايدش برايم معلوم شده كه وى از دوستان شمااست ، و اين معنا براى من قابل هضم نيست . حضرت فرمود: مگر نمى دانى كه خداى تعالى طينتى را از بهشت و طينتى را از دوزخگرفت و درهم آميخت سپس آنها را از هم جدا ساخت ، پس اين امانت دارى و حسن ظاهر و خوشخلقى كه از دشمنان ما مى بينى بخاطر آن اختلاطى است كه طينت شان با طينت دوستان ماداشته ، و آن كمى امانت و بدى خلق و خشونتى كه در دوستان ما مى بينى بخاطر تماسىاست كه طينت شان با طينت دشمنان ما داشته ، وگرنه سرانجام دشمنان امين و خوش خلق مابه همان اصل خودشان ، و عاقبت امر دوستان خشن ما نيز بهاصل خودشان خواهد بود. مؤ لف : در اين معنا نيز روايات بسيار ديگرى هست . و در كتاب علل الشرايع از حبه عرنى از على (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: خداىتعالى آدم را از قسمت بيرونى روى زمين آفريد و چون خاك ها و سرزمين ها مختلفند،بعضى باير و بعضى شوره زار و بعضى پاكيزه وحاصل خيز است از اين رو ذريه آدم نيز بعضى نيكوكار و بعضى بدكار شدند. مؤ لف : مساءله خلقت انسان از طينت عليين و سجين اشاره است به مفاد آيه (كلا ان كتابالفجار لفى سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقومويل يومئذ للمكذبين ... كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوميشهده المقربون )، و بيان اين آيات ان شاءالله درمحل خود خواهد آمد. و اما روايات - بايد دانست كه روايت آخرى خالى از بيان روايت قبليش نيست زيرا دلالتدارد بر اينكه ماده زمينى با اختلافى كه در اوصاف و خواص آن است بى ارتباط بهاحوال انسان و اوصاف مختلفى كه از جهت صلاح و فساد دارد نيست ، و اينكه تركيب بدنانسان از ماده زمين عينا مانند نباتات و يا هر موجود ديگرى كه از ماده زمينى تركيب مى شودبه حسب اختلافى كه در ماده زمينى آن است مختلف مى گردد، البته صحيح است ، و ليكناين ارتباط بنحو عليت تامه نيست ، بلكه بنحو اقتضاء است . پس ، از اينكه خداى تعالى فرمود (خلقت انسان ازگل و اصل آن گل از بهشت و يا دوزخ بوده ) بدست مى آيد كه زمين هم بعضى از قسمتهايش از بهشت و بعضى ديگرش از جهنم بوده و سرانجام هم هر كدام بهاصل خود بر مى گردند، براى اينكه هر كدام بتدريج به صورت انسان هايى در مىآيند كه يا راه بهشت را مى پيمايند و يا راه جهنم را، و معلوم است كه هر كدام راهى را مىروند كه مناسب با ماده اصلى خلقت شان باشد. انسانى كه ماده اصليش خاك بهشتى استدر طول زندگى با تهذيب نفس و عمل صالح خود را صفا و نورانيت داده و بهاصل و منشاء خود كه بهشت است مى پيوندد. و انسانى كه ماده اصليش خاك جهنمى است ، درطول زندگى كدورت و ظلمت خود را بيشتر مى كند و همچنان رو به انحطاط مى گذارد تاسرانجام به اصل اولى خود يعنى جهنم پيوسته و آتش گيره دوزخ شود. آيه (الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنه حيث نشاء) كه حكايتسخن اهل بهشت است نيز تا اندازه اى به اين مطلب اشعار دارد، زيرا از ظاهر آن بر مى آيدكه منظور از زمين همين زمينى است كه بشر در آن زندگى مى كند و در آن مى ميرد و از آنبرانگيخته مى شود. و منظور از جنت هم همين زمين است . و نيز آيه (يومتبدل الارض غير الارض و السموات ...) به آن اشاره دارد. سعادت و شقاوت آدمى ، به نحو اقتضا نه عليت ، ارتباط مستقيمى با آبوگل (مواد اصلى ) او دارد. پس بعيد نيست كه منظور از (طينت بهشت ) و (طينت دوزخ ) كه در روايات است همانطينتى باشد كه بعدها از اجزاى بهشت و يا دوزخ مى شود، و خصوصا ايناحتمال با توجه به بعضى از تعبيراتى ازقبيل (طينت عليين )، (طينت سجين )، (طينت جنت )، و (طينت نار) كه در روايات استبه نظر قوى مى رسد. و بنابراين احتمال ، مراد اين خواهد بود كه : انسان بر حسب تركيبى كه اجزاى بدن اودارد از ماده اى زمينى گرفته شده كه يا ماده اى پاك بوده و يا ماده اى ناپاك ، و اين مادهپاك و ناپاك در ادراكات و عواطف و قواى انسانى كه از آن تركيب شده مؤ ثر است ، بهاين معنا كه انسان مركب از طينت پاك و يا ناپاك وقتى ادراكات و عواطف و قوايش شروعبه كار مى كند بيشتر كارهايى مى كند و آثارى از خود نشان مى دهد كه مناسب با مادهاصليش باشد، اعمالش اعمال و آثار ماده اش را تاءييد نموده و آثار ماده اش اعمالش راكمك مى كند، تا كارش بالا گرفته انسانى سعيد و يا شقى تمام عيار گردد. و اينكهگفتيم اين ارتباط بنحو اقتضا است نه به طور عليت براى اين است كه خاصيت و اثر مادهدر نحوه عمل انسان مانع از اراده و سلطنت خداوند نيست . و خداوند مى تواند در اين مورد سببديگرى قوى تر از اسباب فعال موجود را بر انسان مسلط نمايد كه مجراى سير فعلىانسان را مبدل به مجراى ديگرى نمايد، زيرا اسباب و شرايطى كه در سرنوشت نيك وبد انسان دخالت دارند يكى و دو تا نيستند، و آنچه را كه ما سراغ داريم درقبال آنچه كه از حيطه علم ما بيرون است ذره اى بيش نيست ، به شهادت اينكه نوادرى ازافراد سراغ داريم كه نشو و نمايشان بر خلاف آن مقتضياتى است كه ما آنرا منشاء مىپنداريم ، آرى ، (يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى ). از جمله اسباب و شرايطى كه ما از آن اطلاع داريم اين است كه : انسانى كه نطفه اشصالح و سالم باشد و در رحمى سالم پرورش يابد، و در دوران جنينى و همچنين بعد ازولادت آب ، هوا و غذايش سالم باشد و در محيط سالم زندگى كند و در مناطق اعتدالى متولدشده باشد چنين انسانى استعدادش براى سلوك طريق انسانيت بيشتر و فهمش تيزتر وادراكش لطيف تر و نيرويش براى عمل به وظايف انسانى بيشتر است . برعكس انسانى كه نطفه اش آلوده و يا مريض باشد و يا در رحم ناپاك و ناسالمپرورش يابد و يا غذاى سالم به آن نرسد، يا پس از ولادت محيط زندگيش سالم نباشدو يا در مناطق استوايى و قطبى به وجود آمده باشد آن استعداد و آن فهم و ادراك را ندارد،و بخشونت و قساوت قلب و كم فهمى نزديك تر است . علاوه بر اين ، مزاج هاى سالمىكه از عوامل مذكور و ساير موانع و مزاحمات دورترند داراى روحى لطيف تر و عقلىكاملتر و عواطفى رقيق ترند، و اين روح و عقل و اين عواطف ، انسان را به عقايد وتصميمات و كارهايى واميدارد كه صلاح انسانيتش در آن است و او را نخست بهتحصيل مواد غذايى صالح و استفاده صالح و شايسته از آن واداشته سپس از همين راه روحاو را تكميل نموده در انجام اعمال صالح و تصميمات شايسته تاءييد مى كند و اينتاءثير طرفينى يعنى تاءثير مواد غذايى صالح در روح و تاءثيرعمل روح در استفاده صحيح از مواد غذايى همچنان ادامه دارد تا آنكه او را به سعادت واقعيشبرساند. عين اين حرف در طرف شقاوت نيز صحيح است . قرآن كريم در اين باره نسبت بطرف سعادت فرموده : (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهمسبلنا و ان الله لمع المحسنين ) و نسبت بطرف شقاوت مى فرمايد: (ثم كان عاقبهالذين اساوا السواى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزون ) و نظاير اين دو آيهدر دو طرف بسيار است . كوتاه سخن ، سعادت انسان در زندگى خاص انسانيش يعنى سعادتش در علم وعمل ارتباط تامى به پاكيزه بودن مواد اصليش دارد، چونحامل روح انسانى همين موادند و همين موادند كه او را به سوى بهشت هدايت مى كنند،همچنانكه شقاوتش در علم كه همان ترك عقل و سرگرمى به اوهام و خرافاتى كه شهوتو غضب را در نظرها جلوه مى دهد و همچنين شقاوتش درعمل كه همان سرگرمى به لذات مادى و بى بند و بارى در شهوات حيوانى و استكبار ازهر حقى است كه مزاحم و مخالف با هواى او است ، ارتباط مستقيمى با آب وگل او دارد، اين دو قسم آب و گل است كه يكى انسان را به حق و سعادت و بهشت ، و ديگرىبه باطل و شقاوت و دوزخ سوق مى دهند. و البته اين سوق دادن بنحو اقتضاء است نه عليت تامه ، چون خداى تعالى است كه اينآثار را در آب و گل قرار داده و او مى تواند سبب ديگرى قوى تر از آن به كار ببرد واثر آنرا خنثى سازد. سابقا در حديث خلقت جنين در اوايل سوره (آل عمران ) مطالبى كه دلالت بر اين معنا مىكند گذشت ، و روايات ديگرى نظير آن هست كه براى خدا مشيت و قدرت بر محو و اثباتدر هر امرى را اثبات مى كند. وجه دقيق ترى در بيان روايات گذشته البته روايات مورد بحث را به وجه دقيق ترى كه تعقلش محتاج به صفاى ذهن و قدمراسخ در معارف حقيقى است مى توان توجيه نمود، و آن اين است كه : سعادت و شقاوتوقتى در انسان محقق مى شود كه ادراك او فعليت پيدا كرده و مستقر شده باشد، و ادراك هماز آنجايى كه مجرد از ماده است قهرا مقيد به قيود ماده و محكوم به احكام آن كه يكى از آنهازمان (مقدار حركت ) است ، نيست . بنابراين ، گو اينكه ما بنظرمان چنين مى رسد كهسعادت بعد از حركت ماده به سوى فعليت موجود مى شود، و ليكن حقيقت امر اين است كهمنشاء سعادت يعنى ادراك از آنجايى كه مجرد است مقيد به زمان نيست . پس سعادتى كهپس از حركت ماده پيدا مى شود عينا قبل از حركت نيز وجود داشته ، نظير نسبت دادن ما امورحادث را به فعل خداى تعالى ، كه اگر مافعل خدا را در اين نسبت مقيد به زمان كرده مى گوييم : (خداوند زيد را در فلان روزآفريده ) و يا مى گوييم : (در فلان تاريخ قوم نوح را هلاك كرد، و يا قوم يونس را نجات داد، و يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مبعوث فرمود) اينتقييد در حقيقت تقييد از نظر ما است ، چون ما در اين نسبتى كه مى دهيم نظرمان به خودحادثه است ، و زمان و حركتى را كه منتهى به حدوث آن شده در نظر مى گيريم ، وگرنهفعل خداى تعالى مقيد به زمان نيست ، مجموع حوادث و همچنين زمان حدوث هر حادثه وساير قيود و شرايطى را كه دارد او ايجاد كرده ، آن وقت چطور ممكن استعمل خود او مقيد و محدود به حدود زمان شود؟ پس اينكه مى گوييم امروز فلان مطلب را درككردم و يا الان فلان چيز را فهميدم در حقيقت عمل سلولهاى دماغى و يا عصبى خود را كهامورى مادى هستند مقيد به زمان مى كنيم ، وگرنهاصل علم و ادراك مجرد است ، و به روز و ساعت مقيد نمى شود. پس از آنجايى كه سعادت و شقاوت انسان از راه تجرد علمى او است كه مجرد و بيرون اززمان است مى توان آنها را پيش از امتداد زمان زندگيش گرفت چنانكه به واسطه ارتباطآنها به اعمال و حركات انسان مى توان متاءخرتر از آنها گرفت . بررسى رواياتى كه مى گويند خلقت انسان منتهى به آب گوارا و آب تلخ و شوراست. دسته سوم از روايات اين باب رواياتى است كه خلقت انسان را منتهى به آب گوارا و آبتلخ و شور مى داند. از آن جمله روايتى است كه در كتاب علل الشرايع از امام صادق (عليه السلام )نقل مى كند كه فرمود: خداى عز و جل آب گوارايى آفريد و از آن آباهل طاعت را خلق فرمود. بار ديگر آب تلخى آفريد و از آناهل معصيت را خلق كرد. سپس امر كرد تا اين دو آب بهم در آميزند و مخلوط شوند، كه اگرچنين نمى كرد مؤ من جز از مؤ من و كافر جز از كافر متولد نمى شد. و نيز از محمد بن سنان نقل كرده كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم اولينچيزى كه خداى تعالى خلق فرمود چه بود؟ حضرت فرمود: اولين چيزى كه خداى عز وجل آفريد چيزى بود كه تمامى موجودات عالم از آن آفريده شد. عرض كردم آن چه بود؟فرمود: آب بود، خداى تبارك و تعالى نخست دو درياى آب يكى گوارا و يكى تلخ آفريدآنگاه به آب گوارا نظر انداخته صدايش زد، درياى آب گوارا عرض كرد: لبيك وسعديك . فرمود: بركت و رحمت من در تو است ، بهشتم واهل طاعتم را از تو خلق مى كنم . آنگاه به درياى شور نظر افكنده او را صدا زد، درياجواب نداد، بار ديگرش صدا زد جواب نداد - تا سه بار - لاجرم فرمود لعنتم بر توباد، من دوزخيان و اهل معصيتم را از تو خلق مى كنم . آنگاه بار ديگر امر نمود تا بهممخلوط شدند. سپس امام (عليه السلام ) اضافه كرد: از همين جهت است كه مى بينيم مؤ من ازكافر و كافر از مؤ من پديد مى آيد. در تفسير عياشى از عثمان بن عيسى از بعضى از اصحابش از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى به آبى فرمود: شيرين و گوارا باش تا از توبهشتم و اهل طاعتم را خلق كنم . و به آبى فرمود: شور و تلخ شو تا از تو آتشم واهل معصيتم را بيافرينم آنگاه آن دو آب را برگل جارى ساخت .... مؤ لف : در معناى هر يك از اين سه حديث احاديث بسيار ديگرى از اميرالمؤ منين و امام باقرو امام صادق (عليه السلام ) هست ، و ما اين سه حديث را بعنوان نمونه در اينجا آورديم . بر طبق اين دسته از اخبار نيز آياتى هست ، مانند آيه (و الله خلقكم من تراب ثم مننطفه ثم جعلكم ازواجا و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه و ما يعمر من معمر و لا ينقصمن عمره الا فى كتاب ان ذلك على الله يسير. و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغشرابه و هذا ملح اجاج و من كل تاكلون لحما طريا و تستخرجون حليه تلبسونها و ترىالفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ) به طورى كه ملاحظه مى كنيدآيه دومى به منزله مثالى است براى بيان مضمون آيه قبليش ، و اينكه چطور مردم بااينكه در جامع انسانيت و در بعضى از منافع و آثار مشتركند با هم اختلاف دارند، آيه (وجعلنا من الماء كل شى ء حى ) نيز اين اشتراك را مى رساند. و نيز مانند آيه (و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج وجعل بينهما برزخا و حجرا محجورا و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا وكان ربك قديرا) بيان اين آيات به زودى درمحل خود خواهد آمد. و اما روايات سه گانه اى كه نقل شد و همچنين روايات ديگرى كه به آن مضمون واردشده از جهت معنا به دو قسم تقسيم مى شوند: يكى رواياتى كه آب گوارا و تلخ را ذكرمى كرد، و مى فرمود (كه خداوند آن دو را بر گلى كه انسان را از آن آفريد جارى ساختو گل ها به جهت اختلاف آب ها مختلف شدند) اين قسم از اخبار برگشت معنايش به همانطايفه از اخبار است كه اختلاف خلقت بشر را از ناحيه اختلاف طينت مى دانست . بنابراين ،حرفهايى كه در اين روايات بايد زده شود همان حرفهايى است كه در اخبار طينت زديم . قسم دوم اخبارى است كه تنها متعرض خلقت انسان نيست ، بلكه خلقت هر موجودى را حتىخلقت بهشت و دوزخ را از آب مى دانست ، و مى فرمود: (اختلاف آب ها منشاء اختلاف خصوصمردم در سعادت و شقاوت است ) و اين همان معنايى است كه در قسم اول از روايات بود، در نتيجه حرفهايى كه آنجا زديمدر اينجا نيز جريان دارد، و در حقيقت اخبار دستهاول به منزله مفسر براى اخبار دسته دوم ، و هر دو به منزله مفسر براى اخبار طينتند. و امااينكه مى فرمود: انتهاى خلقت به سوى آب است همانطورى كه ابتدايش از آب بود، بهزودى در جاى مناسب بحثش خواهد آمد - ان شاء الله -. بررسى رواياتى كه برگشت اختلاف در خلقت را به نور و ظلمت مى داند دسته چهارم رواياتى است كه برگشت اختلاف در خلقت را به اختلاف در نور و ظلمت مىداند، مانند روايتى كه در كتاب علل الشرايع از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه فرمود: خداى تبارك و تعالى ما را از نورى آفريد كه آن نور نيز از نورديگرى خلق شده و اصلش از طينت اعلى عليين است و دلهاى شيعيان ما را از آب و گلىآفريد كه با آن بدن هاى ما را خلق كرد، و بدن هاى آنان را از طينتى پايين تر از آنآفريد، به همين جهت است كه دلهاى شيعيان هموارهمتمايل به سوى ما است ، براى اينكه از همان چيزى آفريده شده اند كه ما آفريده شدهايم . آنگاه امام (عليه السلام ) آيه : (كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ماعليون كتاب مرقوم يشهده المقربون ) را تلاوت نمود و سپس اضافه كرد كه خداىتعالى دلهاى دشمنان ما را از طينتى از سجين و بدن هايشان را از طينتى پست تر از آنآفريد، دلهاى شيعيان آنان را هم از آب و گلى آفريد كه بدن آنان را از آن خلق فرموده ،و از همين جهت دلهاى شيعيان ايشان متمايل به آنان است ، آنگاه آيه (ان كتاب الفجارلفى سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقوم ويل يومئذ للمكذبين ) را تلاوت فرمود.
|
|
|
|
|
|
|
|