بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     501 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     502 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     503 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     504 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     505 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     506 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     507 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     508 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     509 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     510 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     511 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     512 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     513 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     514 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     515 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     516 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     517 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     518 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     519 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     520 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     521 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     522 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     523 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     524 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     525 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     526 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     527 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     528 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     529 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     530 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     531 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     532 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     533 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     534 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     535 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

   به هر حال «عمر» هنگامى كه تصميم گرفت كه در جنگ «قادسيه» شركت نكند، «سعد وقّاص» را به عنوان فرمانده لشكر برگزيد، در حالى كه «يزدگرد» پادشاه «ساسانى» «رستم فرخزاد» را به فرماندهى انتخاب كرد.

   «سعد وقّاص»، «نعمان بن مقرن» را به عنوان رسول خويش نزد «يزدگرد» فرستاد، ولى او با فرستاده «سعد»، باخشونت رفتار كرد; چرا كه هرگز چنين انتظارى را از عربهاى به ظاهر عقب افتاده نداشتند. «يزدگرد» به او گفت : اگر نه اين بود كه رسول هستى، دستور قتل تو را صادر مى كرديم سپس دستور داد مقدارى خاك روى سرش قرار دادند و او را از «مدائن» بيرون ساختند، و به او گفت : به فرمانده لشكرم «رستم» دستور داده ام فرمانده لشكر شما را در «خندق قادسيه» دفن كند، و با شما كارى مى كنم كه از اقدام معروف «شاپور ذو الاكتاف» با آنها سخت تر باشد.


1. «قادسيه» از شهرهاى غربى ايران بود كه ميان آن با «كوفه» فاصله چندانى نبود (بعضى فاصله آن را تا كوفه حدود 90 كيلومتر نوشته اند) واكنون جزء شهرهاى كشور عراق محسوب مى شود.

[657]

   هنگامى كه «نعمان» نزد «سعد» بازگشت، «سعد» گفت : خاكى را كه بر سر تو قرار دادند به فال نيك مى گيريم، دليل آن است كه كشور آنها را مالك خواهيم شد.

   عجب اين كه «رستم» از جنگ با مسلمين وحشت داشت، با اين كه سپاه او 120 هزار مرد جنگى را در خود جاى مى داد، در حالى كه سپاه «سعد وقّاص» سى و چند هزار نفر بيشتر نبود.

   سرانجام دو سپاه با هم درگير شدند، روز اوّل سپاه «ساسانى» با تعداد زيادى «فيل» به سپاه اسلام حمله كردند، ولى مسلمانان خرطوم فيلها را قطع كردند، در آن روز 500 نفر از مسلمين و 2 هزار نفر از سپاه ساسانيان كشته شدند.

   روز دوّم «ابو عبيده جراح» با لشكرى از «شام» به كمك «سعد وقّاص» آمد، اين روز بر سپاه «ساسانى» از روز اوّل سختر گذشت، از مسلمانان 2 هزار نفر كشته شدند در حالى كه سپاه ساسانى 10 هزار نفر كشته دادند.

   روز سوّم آتش جنگ شعلهورتر شد و شب و روز مى جنگيدند و تا ظهر روز چهارم ادامه داشت كه آثار ضعف در لشكر ساسانى نمايان گشت، در اين هنگام باد سختى وزيدن گرفت و لشكر دشمن از جنگيدن بازماندند و مسلمانان به سرا پرده «رستم» رسيدند، «رستم» مى خواست فرار كند كه زير سم اسبان له شد. با كشته شدن «رستم» لشكر «ساسانى» منهزم شد و غنايمى از خود به جاى گذاشت، خبر پيروزى به خليفه دوّم رسيد او دستور داد لشكر دشمن را تعقيب نكنند، و در همان جا منزل نمايند، «سعد» در همان جا كه «كوفه فعلى» است فرود آمد، و مسجد و خانه هايى را بنا نمود و به اين ترتيب بنيان شهر «كوفه» نهاده شد.

* * *

[658]

   و اما نبرد «نهاوند»(1)، «طبرى» مورخ معروف در تاريخ خود مى نويسد : «عمر» مى خواست با لشكر «ساسانى» كه در «نهاوند» گردآمده بودند بجنگد، با صحابه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به مشورت نشست، هر كس سخنى گفت، ولى امام (عليه السلام)(طبق روايتى) سخن بالا را ايراد فرمود، و «عمر» پسنديد، گفت : نظر صحيح همين است، سپس «نعمان» را كه در «بصره» بود امير لشكر نمود و به او نوشت بايد به جنگ «فيروزان» فرمانده بزرگ لشكر «كسرى» در «نهاوند» بروى و اگر حادثه اى براى تو پيش آمد «حذيفه» فرمانده باشد، و اگر به او صدمه اى رسيد «نعيم» را فرمانده سپاه كنى، در ضمن دو نفر را به نام «طلحه ابن خويلد» و «عمرو بن معديكرب» را كه به فنون جنگ آشنا بودند، به كمك او فرستاد، و دستور داد با آنها حتماً مشورت كن.

   در اين جنگ كه از روز به شب كشيده شد فرمانده اوّل لشكر اسلام «نعمان» كشته شد، و «حذيفه» پرچم را برداشت، ولى سرانجام «فيروزان» به قتل رسيد و مسلمانان وارد «نهاوند» شدند غنايم فراوانى به دست آنها آمد، آنها غنايم جنگى را براى «عمر» فرستادند. «عمر» با ديدن غنايم گريه كرد، پرسيدند چرا ؟ گفت : از اين بيم دارم كه اين ثروت عظيم مردم را بفريبد.

   اين جنگ كه به گفته بعضى از مورخان، سال 21 هجرى و هفت سال بعد از جنگ «قادسيه» رخ داد، آخرين مقاومت «ساسانيان» را در هم شكست، و مسلمين وارد «ايران» شدند، ايرانيان كه از هوش و زكاوت خاصى برخوردار بودند اسلام را شناختند و پذيرفتند، و از پيشگامان در اسلام و علوم اسلامى شدند.


1. «نهاوند» شهر معروفى است در غرب ايران كه در حال حاضر جزء استان همدان بوده و فاصله زيادى با آن ندارد.

[659]

   جالب اين كه مقاومت لشكر «ايران» تنها در اين دو نقطه بود، هنگامى كه مسلمين وارد ساير شهرهاى «ايران» در شمال وجنوب و مركز و شرق شدند، از آنها استقبال به عمل آمد، و تقريباً هيچ مقاومتى ظاهر نگشت; زيرا از يكسو از مظالم استبداد «ساسانى» شديداً در رنج بودند، و از سوى ديگر اسلام را آيين نجات بخش مى ديدند(1).

* * *


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 9 صفحه 96 تا 102 و تاريخ طبرى، جلد 3 صفحه 202 به بعد.

[660]

 

[661]

 

 

خطبه147(1)

 

 

 

وَمِنْ خطبة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

   از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن، هدف از بعثت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)(و  اهميّت قرآن و بخشى از حوادث آينده) بيان شده است.

 

خطبه در يك نگاه

   اين خطبه از چند بخش تشكيل شده بخش اوّل، اشاره به اهداف بعثت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و نقش قرآن در هدايت مردم دارد.

   در بخش دوّم امام (عليه السلام) از فتنه هاى آينده خبر مى دهد و از زمانى سخن مى گويد، كه مردم غرق گناه و انواع آلودگى ها مى شوند و قرآن را به فراموشى مى سپارند.

   و در بخش سوّم، به همگان هشدار مى دهد و سرنوشت اقوام پيشين را كه به انواع بلاها گرفتار شدند يادآور مى شود.

   در بخش چهارم اندرزهاى بسيار مفيد و مؤثرى براى مردم بيان مى فرمايد


1. «سند خطبه»
مرحوم «كلينى» قبل از «سيّد رضى» در كتاب «روضه كافى» اين خطبه را به طور مشروحتر و با تفاوت مختصرى آورده است و در خطبه 237 بخشى از اين خطبه ديده مى شود همان گونه كه در كلمات قصار كلمه 98 اشاره به قسمتى از خطبه شده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 331).

[662]

و آنها را به پيروى قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) براى نجات از چنگال فساد دعوت مى كند.

* * *

 

[663]

 

بخش اوّل

   فَبَعَثَ اللهُ مُحَمَّداً، صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الاَْوْثَانِ إلَى عِبَادَتِهِ، وَمِنْ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ إلَى طَاعَتِهِ، بِقُرْآن قَدْ بَيَّنَهُ وَأَحْكَمَهُ، لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إذْ جَهِلُوهُ، وَلِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إذْ جَحَدُوهُ، وَلِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إذْ أَنْكَرُوهُ. فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ، وَخَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ، وَكَيْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلاَتِ. وَاحْتَصَدَ مَنِ احْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ !

 

ترجمه

   خداوند محمّد (صلى الله عليه وآله) را به حق مبعوث كرد تا بندگانش را از پرستش بتها به عبادت خويش دعوت كند، و از عبادت شيطان، به عبادت خود فراخواند (اين دعوت الهى) به وسيله قرآنى انجام شد كه آن را با بيانى روشن تبيين، و استوار كرده است، تا بندگان، پروردگار خويش را بشناسند، بعد از آن كه او را نمى شناختند، و به او اقرار نمايند بعد از آن كه او را انكار مى كردند و او را ثابت بدانند بعد از آن كه او را نفى مى كردند.

   خداوند سبحان در كتاب خويش بر بندگان تجلّى كرد و آشكار شد، بى آن كه او را ببينند، بلكه اين تجلى به وسيله آيات قدرتش بود كه به آنان نشان داد و  بندگان را از سطوت و غضب خويش بر حذر داشت، و چگونگى نابودى اقوام  طغيان گر و درو شدنشان به وسيله عقوبتها و كيفرها را به آنها ارائه
كرد.

[664]

شرح و تفسير

تجلى خداوند بر بندگان در قرآن

   امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه ـ همان گونه كه شارح بحرانى بيان كرده ـ نخست اشاره به بعثت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى كند و بعد، اهداف بعثت را شرح مى دهد و سپس به وسيله اى كه از آن براى وصول به اين هدف استفاده كرد، يعنى قرآن مجيد اشاره مى فرمايد. مى گويد : «خداوند محمّد (صلى الله عليه وآله) را به حق مبعوث كرد تا بندگانش را از پرستش بتها به عبادت خويش دعوت كند و از اطاعت شيطان به اطاعت خود فراخواند» (فَبَعَثَ اللهُ مُحَمَّداً، صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الاَْوْثَانِ إلَى عِبَادَتِهِ، وَمِنْ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ إلَى طَاعَتِهِ).

   چه تعبير گويا و زيبا و فشرده اى در مورد هدف بعثت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)، تعبيرى كه بر دو اصل استوار است : نخست رها كردن عبوديت و پرستش بتها و تمسّك به توحيد در عبادت يعنى عبادت پروردگار، و ديگر رها ساختن از اطاعت شيطان وتمسّك جستن به اطاعت پروردگار.

   درست است كه اطاعت شيطان نيز نوعى بت پرستى است و بنابراين داخل در مفهوم جمله اوّل يعنى «عِبَادَةِ الاَْوْثَانِ» است ولى تقابل اين دو جمله با يكديگر نشان مى دهد كه عبادت در معنى خاص خود، يعنى پرستش، به كار رفته است و منظور از اطاعت شيطان، پيروى از فرمان اوست نه پرستش. به هر حال «اَوثَانِ» (بتها) و شيطان در اين دو جمله مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هرگونه معبودى غير از خدا را شامل مى شود، وشياطين انس و جن را در برمى گيرد.

   بنابراين تسليم در برابر حاكمان ظالم، و اطاعت فرمان آنها و تن دادن به

[665]

استعمار و استثمار خودكامگان، و پذيرش قوانين غير الهى، همه، در مفهوم اين جمله ها داخل است و هدف بعثت اين بود كه انسان را از تمام آنها رهايى بخشد.

   مرحوم «كلينى» در «كافى» جمله هاى بالا را به اين صورت نقل كرده است : «إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى الله عليه وآله) بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إلَى عِبَادَتَهِ وَمِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إلَى عُهُودِهِ وَمِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إلَى طَاعَتِهِ وَمِنْ وِلاَيَةِ عِبَادِهِ إلَى وَلاَيَتَهِ; خداوند محمّد (صلى الله عليه وآله) را به حق مبعوث كرد، تا بندگانش را از عبادت بندگان خارج سازد و به عبادت خويش فراخواند، و از پيمانهاى بندگانش به پيمانهاى خودش، و از اطاعت بندگانش به اطاعت خودش و از پذيرش ولايت بندگانش، به ولايت خودش دعوت نمايد».

   اين تعبيرات، گواه تفسيرى است كه براى خطبه بالا ذكر كرديم(1).

   به اين ترتيب امام (عليه السلام) هدف اصلى بعثت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كه بقيه اهداف به آن باز مى گردد در چند جمله كوتاه بيان فرموده، وهرگونه ابهام را زدوده است.

   در ادامه اين سخن به ابزار و وسيله نيل به اين هدف عالى اشاره كرده مى فرمايد : «اين دعوت الهى به وسيله قرآنى انجام شد كه آن را با بيانى روشن تبيين كرده و استوار گردانيده است، تا بندگان، پروردگار خودرا بشناسند بعد از آن كه او را نمى شناختند و به او اقرار نمايند بعد از آن كه او را انكار مى كردند، و او را ثابت بدانند بعد از آن كه او را نفى مى كردند». (بِقُرْآن قَدْ بَيَّنَهُ وَأَحْكَمَهُ، لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إذْ جَهِلُوهُ، وَلِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إذْ جَحَدُوهُ، وَلِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إذْ أَنْكَرُوهُ).

   بى شك مشركان عرب به خدا ايمان داشتند و به او اعتراف مى كردند، خالق آسمان و زمينش مى شمردند و بت ها را شفيعان در گاهش مى دانستند ولى، اين اعتقاد كه آلوده به شرك بود هيچ ارزشى نداشت، خداوند پيامبر خويش را


1. كافى، جلد 8 صفحه 386.

[666]

فرستاد تا علف هرزه هاى شرك و بت پرستى را از بوستان فكر و روح آنها بركَنَد و توحيد و خداپرستى را جلوه گر سازد و اين در واقع كار همه انبيا و پيامبران الهى بود كه توحيد را از آلودگى به شرك پاك مى كردند.

   و در ادامه اين سخن به معرفى قرآن و آثار سازنده آن در فكر و عمل پرداخته مى گويد : «خداوند سبحان ! در كتاب خويش بر بندگان تجلى كرد، و آشكار شد، بى آن كه او را ببينند بلكه اين تجلى به وسيله آيات قدرتش بوده كه به آنان ارائه كرده است» (فَتَجَلَّى(1) لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ).

   اين سخن اشاره به آيات توحيد و بيان اسما و صفات خداوند است كه دقت در آنها چنان در انسان اثر مى گذارد كه گويى خدا را مى بيند، آرى مى بيند اما با چشم دل نه با چشم سر.

   بعضى احتمال داده اند : منظور از «كتاب» در اين جا، كتاب آفرينش و جهان تكوين است كه مملوّ از آثار و نشانه هاى خداست كه بر هر چه نظر كنيم سيماى او مى بينيم و سرهاى سرافرازان را در پاى او مشاهده مى كنيم(2) ولى با توجه به اين كه در جمله قبل، اشاره به قرآن شده و در جمله بعد اشاره به انذارهاى الهى آمده است اين معنا بعيد به نظر مى رسد و به يقين منظور از كتاب همان قرآن مجيد است.

   و از آن جا كه تجلى پروردگار به وسيله آيات قرآنى ممكن است اين توهم را


1. «تجلّى» از مادّه «تجلّي» و از ريشه «جلو» (بر وزن دلو) به معنى ظهور و بروز گرفته شده و تجلّى خداوند به اين معناست كه آثار ونشانه هاى او چنان آشكار است كه گويى مى توان او را در لابه لاى اين آثار ديد.
2. شاعر مى گويد :

بر هر چه نظرم كردم سيماى تو مى بينم سرهاى سرافرازان در پاى تو مى بينم

[667]

ايجاد كند كه خداوند را مى توان با چشم سر ديد بلا فاصله مى فرمايد اين تجلّى بدون رؤيت با چشم ظاهر است.

   در جمله بعد اشاره به بخش ديگرى از آيات قرآن كه آيات انذار و تخويف است كرده مى فرمايد : «خداوند بندگان را از سطوت و غضب خويش بر حذر داشته» (وَخَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ).

   و در بخش آخر به آيات گسترده كه از سرگذشت دردناك اقوام پيشين خبر مى دهد و درس هاى عبرتى را كه در آن است يادآورى كرده مى فرمايد : «و چگونگى نابودى اقوام طغيانگر و درو شدنشان را به وسيله عقوبتها و كيفرها به آنها نشان داد». (وَكَيْفَ مَحَقَ(1) مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلاَتِ(2). وَاحْتَصَدَ(3) مَنِ احْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ).

   اين احتمال نيز در تفسير جمله هاى بالا وجود دارد كه خداوند خودرا در كتاب خويش به مجموعه اين موارد (آيات قدرت، تخويف از سطوت و سرگذشت دردناك اقوام گنهكار) نشان داده است.

* * *

چگونگى جلوه هاى خدا در قرآن

   همان گونه كه در جاى جاى كتاب آفرينش در آيات آفاقى و انفسى در آسمان و زمين، در بزرگترين منظومه ها و كرات آسمانى، و در كوچكترين ذرات وجود ما آثار عظمت و قدرت خدا جلوه گر است و به گفته شاعر :

هر گياهى كه از زمين رويد وحده لا شريك له گويد


1. «محق» از مادّه «محق» (بر وزن خلق) به معنى محو شدن كامل و نابودى يا از بين رفتن بركت چيزى است.
2. «مثلات» جمع «مثله» (بر وزن عضله) به معنى كيفر و عقوبت است.
3. «احتصد» از مادّه «حصد» به معنى درو كردن آمده است.

[668]

   ويا به گفته ديگرى كه در حال مكاشفه بود :

مست افتادم و در آن مستى به زبانى كه شرح آن نتوان

اين سخن مى شنيدم از اعضا همه، حتى الوريد والشريان

كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لا اله الا هو

   همچنين در لابه لاى آيات قرآن جلوه هاى ذات او آشكار است آن جا كه سخن از نشانه هايش در آسمان و زمين مى گويد، و آن جا كه شرح نعمتهاى بهشت و نقمتهاى دوزخ را مى دهد، آن جا كه از قدرت باهره اش در آفرينش سخن به ميان مى آورد و آن جا كه از صفات جلال و جمال و رحمانيّتش پرده برمى دارد، در همه اين آيات جلوه هاى ذات پاكش نمايان است.

   و به گفته بعضى از بزرگان، بيشترين مكاشفات آنها به هنگام تلاوت آيات قرآن و تدبّر در مفاهيم آن روى داده است.

   آرى جمال دل آراى خدا را با چشم سر نتوان ديد ولى با چشم دل در لابه لاى آيات قرآن مى توان مشاهده كرد، چه خوب است كه گاهى نظر به عالم آفرينش بيفكنيم و در اسرار عالم هستى بينديشيم، سپس قرآن را باز كنيم و همان آيات تكوينى را در كتاب تدوين بخوانيم.

   به يقين اگر صد هزار چشم داشته باشيم، صدها هزار جلوه او را مشاهده مى كنيم و به گفته شاعر :

با صدهزار جلوه برون آمدى كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

* * *

[669]

 

بخش دوّم

   وَإنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ، وَلاَ أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ، وَلاَ أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللهِ وَرَسُولِهِ; وَلَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إذَا تُلِيَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ. وَلاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ; وَلاَ في الْبِلاَدِ شَيْءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ، وَلاَ أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ ! فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ، وَتَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ : فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذ وَأَهْلُهُ طَرِيدَانِ مُنْفِيَّانِ، وَصَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِي طَرِيق وَاحِد لاَ يُؤْوِيهِمَا مُؤْو. فَالْكِتَابُ وَأَهْلُهُ فِي ذلِكَ الزَّمَانِ فِي النَّاسِ وَلَيْسَا فِيهِمْ، وَمَعَهُمْ وَلَيْسَا مَعَهُمْ ! لاَِنَّ الضَّلاَلَةَ لاَ تُوَافِقُ الْهُدَى، وَإنِ اجْتَمَعَا. فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ، وَافْتَرَقُوا عَلَى الْجَمَاعَةِ، كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَلَيْسَ الْكِتَابُ إمَامَهُمْ، فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إلاَّ  اسْمُهُ، وَلاَ يَعْرِفُونَ إلاَّ خَطَّهُ وَزَبْرَهُ. وَمِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا بِالصَّالِحِينَ كُلَّ  مُثْلَة، وَسَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اللهِ فِرْيَةً، وَجَعَلُوا فِي الْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ
السَّيِّئَةِ.

 

ترجمه

   (آگاه باشيد) به زودى بعد از من زمانى فراخواهد رسيد، كه چيزى پنهان تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان تر از دروغ بر خدا و پيامبرش نخواهد بود، و نزد مردم آن زمان كالايى كسادتر از قرآن يافت نشود، هرگاه آن را درست تلاوت و تفسير كنند، و نه پر رونق تر از قرآن هرگاه از معنى اصليش تحريف گردد (و طبق دلخواه تفسير شود).

[670]

   در شهرها چيزى ناشناخته تر از معروف و نيكى و شناخته تر از منكرات نخواهد بود (تا آن جا كه) حاملان قرآن، قرآن را به كنارى مى افكنند و حافظانش آن را به فراموشى مى سپارند آن روز قرآن و پيروانش هر دو از ميان مردم رانده و تبعيد شوند. آن دو همگام و همراه با يكديگر و در يك جاده حركت مى كنند ولى كسى پناهشان نمى دهد چرا كه گمراهى با هدايت موافق نيست هر چند در كنار هم باشند.

   (در آن روز) مردم بر تفرقه و پراكندگى اتحاد كنند و از اجتماع و وحدت پراكنده شوند گويى آنها پيشوايان كتاب خدا هستند وقرآن پيشواى آن ها نيست.

   (آن روز) چيزى از قرآن نزد آنها نمى ماند جز نامش، و از آن جز خطوط و حروفش را نمى شناسند، و پيش از اين (براى برداشتن موانع از سر راه) صالحان و نيكوكاران را به انواع كيفرها مجازات كنند (تا كسى به اعمال ننگين آنها اعتراض نكند آرى) صدق و راستى نيكان را افترا و دروغ بر خدا نامند و براى اعمال نيك كيفر گناه قرار دهند !

 

شرح و تفسير

از قرآن جز اسمى باقى نمى ماند !

   امام (عليه السلام) به دنبال سخنان بلند و بالايى كه در بخش اوّل، راجع به ظهور اسلام، اهداف مقدّس پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) و آثار روح پرور قرآن مجيد بيان فرمود، در اين بخش از زمانى سخن به ميان مى آورد كه در آينده نه چندان دور، اوضاع دگرگون مى گردد، و زحمات و آثار پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در مخاطره قرار مى گيرد، به تمام اهل ايمان هشدار مى دهد كه مراقب خطرات عظيمى كه در پيش است باشند.

[671]

   در آغاز وضع آن زمان را در هفت جمله كوتاه و گويا چنين بيان مى فرمايد :

   (آگاه باشيد !) «به زودى، بعد از من، زمانى فرا خواهد رسيد كه چيزى پنهان تر از حق، و آشكارتر از باطل، و فراوان تر از دروغ بر خداوند و پيامبرش نخواهد بود ! (وَإنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ، وَلاَ أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ، وَلاَ أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللهِ وَرَسُولِهِ).

   «و نزد مردم آن زمان كالايى كسادتر از قرآن يافت نشود، هر گاه آن را درست تلاوت (و تفسير) كنند، ونه پر رونق تر از قرآن، هر گاه از معنى اصليش تحريف گردد (و طبق دلخواه تفسير شود)» (وَلَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ(1)أَبْوَرَ(2) مِنَ الْكِتَابِ إذَا تُلِيَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ. وَلاَ أَنْفَقَ(3) مِنْهُ إذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ).

   (و از آن مصيبت بارتر اين كه :) «در آن زمان در شهرها چيزى ناشناخته تر از معروف و نيكى، و آشكارتر از منكرات، نخواهد بود (تا آن جا كه) حاملان قرآن، قرآن را به كنارى افكنند و حافظانش، آن را به فراموشى سپارند» (وَلاَ في الْبِلاَدِ شَيْءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ، وَلاَ أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ ! فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ، وَتَنَاسَاهُ(4) حَفَظَتُهُ).

   آرى ابرهاى تيره و تار جاهليّت بار ديگر در فضاى اسلام آشكار مى شود و چهره تابناك آفتاب نبوت و قرآن را مى پوشاند، همه چيز دگرگون و واژگون مى گردد وحقايق اسلام به دست فراموشى سپرده مى شود، بازماندگان سران


1. «سلعة» به معنى متاع و كالاست.
2. «ابور» از مادّه «بوار» به معنى شدت كساد بودن چيزى است و «بائر» به معنى زمين خالى از درخت و گياه است.
3. «انفق» افعل تفضيل است از مادّه «نفاق» معانى مختلفى دارد يكى از آنها گران شدن و مرغوب شدن اجناس است و در اين جا به همين معنا به كار رفته است.
4. «تناسا» از مادّه «نسيان» به معنى فراموش كردن چيزى است.

[672]

شرك و كفر و بت پرستى، بر حكومت اسلامى مسلط مى شوند، و مردم گرفتار تاريكى جهل و جور و ستم مى شوند.

   در اين كه : امام (عليه السلام) به چه زمانى اشاره مى كند ؟ آيا زمان خاصى منظور است ؟ يا سخنش مفهوم عام دارد و زمانهاى مختلف را ـ حتى عصر ما را نيز ـ شامل مى شود ؟ در ميان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست و هر كدام راهى را پيموده اند.

   ولى با توجه به جمله «سَيَأْتِي» كه معمولاً خبر از آينده نزديك مى دهد، و تعبير «عَلَيْكُمْ» و «مِنْ بَعْدِي» كه خبر از درك مخاطبينش نسبت به آن دارد، به نظر مى رسد اشاره به دوران سيطره «بنى اميه» : «معاويه»، «يزيد» و ديگر حكام آنها كه تمام اين اوصاف بر آن منطبق است باشد.

   آرى، آنها بودند كه حق را چنان مخفى كردند كه اگر كسى از آن حمايت مى كرد سرش بالاى نيزه بود، يا تنش بالاى دار. كذّابين و وضاعين حديث و متملّقان چاپلوس كه درباره «بنى اميه» و حاميان آنها جعل حديث مى كردند و به مداحى مى پرداختند بازارشان رونق گرفت، منكرات همه جا آشكار شد و معروف به دست فراموشى سپرده شد. البتّه انكار نمى كنيم كه اين جريان در زمانهاى ديگر و حتى در عصر ما رخ داده و مى دهد و همه آنها از اصول واحد شناخته شده اى پيروى مى كنند، ولى منظور امام (عليه السلام) در جمله هاى بالا عصر تاريك و ظلمانى «بنى اميه» است.

   امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به وضع قرآن و طرفدارانش در آن زمان تاريك مى پردازد و در واقع علت بدبختى مردم آن زمان را كه همان فاصله گرفتن از قرآن است، با بيانى زيبا و گويا شرح مى دهد مى فرمايد : «در آن روز قرآن و پيروانش هر دو از ميان مردم رانده و تبعيد شوند، آن دو (قرآن و پيروانش) و همگام و همراه يكديگر، و در يك جادّه حركت مى كنند ولى كسى پناهشان

[673]

نمى دهد» (فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذ وَأَهْلُهُ طَرِيدَانِ(1) مُنْفِيَّانِ(2)، وَصَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِي طَرِيق وَاحِد لاَ يُؤْوِيهِمَا(3) مُؤْو).

   و در ادامه اين سخن تاكيد مى فرمايد كه : «قرآن و اهلش در آن زمان در ميان مردمند اما در ميان آنها نيستند، با آنها هستند ولى با آنها نيستند !» (فَالْكِتَابُ وَأَهْلُهُ فِي ذلِكَ الزَّمَانِ فِي النَّاسِ وَلَيْسَا فِيهِمْ، وَمَعَهُمْ وَلَيْسَا مَعَهُمْ).

   آرى قرآن را بر فراز منابر و در خانه ها مى خوانند، مى بوسند و گرامى مى دارند ولى در زندگى فردى و اجتماعى آنها اثرى از تعليمات و مفاهيم قرآن نيست. از قرآن به پوستى قناعت كرده و مغز را رها ساخته اند، الفاظ را گرفته و معانى را پشت سرافكنده اند.

   سپس به دليل آن پرداخته مى فرمايد : «اين به خاطر آن است كه گمراهى با هدايت موافق نيست، هر چند در كنار هم قرار گيرند» (لأَنَّ الضَّلاَلَةَ لاَ تُوَافِقُ الْهُدَى، وَإنِ اجْتَمَعَا).

   آرى گمراهان به راه خود مى روند و هدايت و هوادارانش به راه خود، هر چند در ظاهر در كنار هم باشند و در ادامه، به دليل ديگرى از دلايل مهم بدبختى آنان پرداخته مى افزايد : (در آن روز) «مردم بر تفرقه و پراكندگى اتحاد كنند و از اجتماع و وحدت پراكنده شوند، گويى آنها پيشوايان كتابِ خدا هستند و قرآن پيشواى آنها نيست !» (فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ، وَافْتَرَقُوا عَلَى الْجَمَاعَةِ، كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَلَيْسَ الْكِتَابُ إمَامَهُمْ).


1. «طريدان» تثنيه «طريد» از مادّه «طَرْد» به معنى راندن است و طريد به معنى رانده شده مى باشد.
2. «منفيان» از مادّه «نفى» در اين جا به معنى تبعيد كردن است و منفى شخصى است كه تبعيد شده است.
3. «يؤوى» از مادّه «ايواء» به معنى پناه دادن است و «مؤو» به معنا پناه دهنده است.

[674]

   و به تعبير ديگر، اتفاق كردند بر اين كه اتفاق نكنند اين پراكندگى سبب شده است كه هر كدام قرآن را به ميل خود تفسير كنند يا به تعبير ديگر، اساس كار خودرا بر تفسير به رأى بگذارند. آياتى كه موافق ميلشان است بگيرند و آنچه موافق هوس هاى آنها نيست چنان توجيه كنند كه با آن سازگار باشد، به جاى اين كه قرآن را پيشواى خود قرار دهند، خود پيشواى قرآن مى شوند، و اين جا است كه نه تنها از قرآن بهره اى نمى برند بلكه آن را توجيه كننده گمراهى و ضلالت خويش قرار مى دهند و از اين طريق بر گمراهى خويش مى افزايند.

   و در آخرين سخن درباره سرنوشت قرآن در آن عصر و زمان، تعبير جالبى مى فرمايد كه از آن بهتر تصور نمى شود، مى فرمايد : «در آن روز از قرآن نزد آنها، چيزى جز نامش نمى ماند، و از آن، جز خطوط و حروفش را نمى شناسند !» (فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إلاَّ اسْمُهُ، وَلاَ يَعْرِفُونَ إلاَّ خَطَّهُ وَزَبْرَهُ(1)).

   چه بسا قرآن را با زيباترين خطوط بنويسند، و اطرافِ صفحات و جلدها را تذهيب كنند و شاهكارهاى هنرى در اين زمينه بيافرينند، و قرآن ها دست به دست بگردد، و در مساجد با صداى آهسته و بلند به صورت فردى و جمعى تلاوت شود، ولى از محتواى قرآن در ميان آنها خبرى نباشد، درست مثل اين كه داروى شفا بخشى را در شيشه هاى زيبا قرار دهند و در ورق هاى زرين بپيچند، اما هيچ كس براى درمان بيماريش از آن دارو نخورد.

   در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا صالحان و مؤمنان و طرفداران قرآن در آن زمان خاموشند ؟ گويا امام (عليه السلام) در آخرين جمله هاى اين فراز ناظر به پاسخ اين سؤال است، مى فرمايد : «آنها پيش از اين صالحان و نيكوكاران را به انواع كيفرها مجازات كنند (و همه را تار و مار نمودند تا مانعى بر سر راه


1. «زبر» به معنى نوشتن يا نوشته است (هم به معنى مصدرى آمده و هم اسم مصدر).

[675]

خودكامگى هاى آنان نباشد، آرى،) صدق و راستى نيكان را، افترا و دروغ بر خدا ناميدند. و براى اعمال نيك، كيفر گناه قرار دادند !» (وَمِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا(1)بِالصَّالِحِينَ كُلَّ مُثْلَة، وَسَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اللهِ فِرْيَةً(2)، وَجَعَلُوا فِي الْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ السَّيِّئَةِ).

   اين سخن اشاره به تاريخ ننگين «بنى اميه» است كه در آغاز كار صالحان و پاكان و نيكان را كه مزاحم خود مى ديدند به بدترين وجهى از ميان برداشتند تا آن جا كه به گفته بعضى از بزرگان، «معاويه» چهل هزار نفر از مهاجران و انصار و فرزندان آنها را كشت و فرزندش «يزيد» با امام حسين (عليه السلام) و يارانش در كربلا جناياتى روا داشت كه نياز به بيان ندارد.

   «عبدالملك» و فرماندارش «حجاج» آن قدر از مردم «عراق و حجاز» كشتند كه حساب ندارد(3) و به اين ترتيب هر صداى حقى را خاموش و هر زبان حقگويى را بريدند و جادّه ها را براى پياده كردن افكار و اميال خود هموار ساختند.

* * *

نكته ها

تاريك ترين دوران تاريخ اسلام

   بى شك دوران حكومت «بنى اميه» از تاريك ترين دورانهايى است كه بر


1. «مثلوا» از مادّه «تمثيل» و از ريشه «مُثله» گرفته شده كه به معنى مجازات كردن و شكنجه دادن است.
2. «فرية» از مادّه «فرى» (بر وزن فرد) در اصل به معنى قطع كردن است و از آن جا كه قطع كردن چيزى غالباً باعث فساد و خرابى مى شود به هر كار خلاف و از جمله دروغ و تهمت فريه گفته شده است.
3. اين سخن را مرحوم علامه حلى در كتاب «كشف الحق» از كتاب «الهاويه» نقل كرده است. (شرح نهج البلاغه علامه خويى، جلد 9 صفحه 70).

[676]

امّت اسلامى گذشت، حاكمان «بنى اميه» از «معاويه» گرفته تا آخرين نفر كه «مروان حمار» بود در اين سه خصلت مشترك بودند : بى رحمى و قساوت فوق العاده، عشق و علاقه به حكومت به هر قيمتى كه ممكن شود، و روح انتقام جويى.

   به همين دليل آنها حق و عدالت، شرف و انسانيّت، و همه چيز را در پاى ادامه حكومت ننگين خود قربانى كردند و ظلم و ستمهايى روا داشتند كه در تاريخ بى نظير بود.

   آنها براى فراهم كردن زمينه خودكامگى خويش، زبان حق گويان را بريدند، صحابه مخلص و مبارز پيامبر (صلى الله عليه وآله) را يا كشتند، يا تبعيد كردند، يا خانه نشين نمودند و اين همان چيزى است كه امام (عليه السلام) در جمله هاى اخيرِ بخش بالا از اين خطبه به آن اشاره فرموده است.

   ولى مهمترين پناهگاه امت اسلامى و بزرگترين مانع بر سر راه آنها قرآن بود قرآن كه اعلان جنگ به ظالمان و ستمگران مى داد و خودكامگان را مرتّباً تهديد مى كرد، و مقياس و معيارى براى شناخت حكومت اسلامى از حكومتهاى غاصب و ظالم و كفر آلود بدست مى داد.

   آنها براى برداشتن اين مانع از سر راه خود گروهى عالم نماى مزدور را در اختيار گرفتند تا قرآن را به ميل آنها تفسير كنند، و آيات آن را شاهد حقانيّت اين بيگانگان از قرآن، و بى خبران از خدا معرفى كنند و از كسى كه مى خواست قرآن را آن گونه كه هست، تلاوت و تفسير كند مانع مى شدند و به اين ترتيب از قرآن جز خط و رسم و نامى باقى نماند و همچون يك زندانى كه در زندان مخوف انفرادى گرفتار شود از دسترس افكار مردم دور نگه داشته شد و اين همان چيزى است كه امام (عليه السلام) دقيقاً در خطبه بالا به آن اشاره فرموده است.

[677]

   در روايات اسلامى آمده است «معاويه» هنگامى كه به «مدينه» آمد از كنار مجلسى از بزرگان قريش، عبور كرد، هنگامى كه او را ديدند همه (از ترس) برخاستند جز «ابن عباس»، «معاويه» گفت : ابن عباس ! چرا مثل ديگران برنخاستى ؟ حتماً كينه هاى جنگ «صفّين» مانع شد ؟ تو از اين كار طرفى نمى بندى زيرا «عثمان» مظلوم كشته شد، (و ما به خاطر او قيام كرديم) «ابن عباس» گفت : «عمر بن خطاب» نيز مظلوم كشته شد (چرا براى او فرياد نكشيدى) «معاويه» گفت : «عمر» به دست كافرى كشته شد، «ابن عباس» گفت پس «عثمان» را چه كسانى كشتند ؟ «معاويه» گفت : مسلمانان، «ابن عباس» گفت : اين دليل روشنى بر ضدّ توست.