بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     501 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     502 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     503 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     504 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     505 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     506 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     507 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     508 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     509 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     510 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     511 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     512 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     513 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     514 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     515 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     516 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     517 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     518 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     519 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     520 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     521 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     522 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     523 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     524 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     525 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     526 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     527 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     528 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     529 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     530 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     531 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     532 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     533 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     534 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     535 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

   قرآن مجيد مى گويد : « (وَلَوْلاَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَد أَبَداً); اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود هرگز احدى از شما پاك نمى شد».(3) و نيز مى گويد : « (وَلَوْلاَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشِّيطانَ إلاَّ قَلِيلاً); اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود جز عده كمى همگى از شيطان پيروى مى كرديد»(4).

   «إسْتَهامَ» از مادّه «هِيَامْ» (بر وزن قيام) به معنى راه رفتن بدون هدف است و كسى كه بدون هدف راه مى رود حيران و سرگردان است و هرگز به مقصدى نمى رسد و از آن جا كه شخص عاشق در زندگى خود سرگردان است اين واژه به


1. «تاه» از مادّه «تيه» به معنى سرگردانى است و از مادّه «تَوْه» (بر وزن لوح) به معنى هلاكت است و معنى دوّم در عبارت بالا مناسب تر به نظر مى رسد.
2. «غرور» اگر به ضم غين خواند شود به معنى فريب و نيرنگ است و اگر به فتح خوانده شود مفهوم وصفى دارد و به معنى شخص فريب كار است كه در آيات قرآن بر شيطان اطلاق شده است.
در نسخه معروف «صبحى صالح» كه متن بالا از آن گرفته شده به صورت اوّل آمده است ولى در بسيارى از نسخ به صورت دوّم مى باشد و با توجه به هماهنگى جمله ها صورت دوّم مناسب تر به نظر مى رسد.
3. نور، آيه 21.
4. نساء، آيه 83 .

[479]

عشق شديد نيز اطلاق شده است.

   به هر حال شيطان، انسان را به پوچى و بى هدفى تشويق مى كند كه نتيجه آن، سرگردانى است و هم او انسان سرگردان را به بيراهه مى كشد و به هلاكت مى افكند و اگر يارى خداوند نباشد كسى به جايى نمى رسد.

   نتيجه اين كه : صفات درونى زشت آنها از يك سو، و آسيب پذير بودن در برابر وسوسه هاى شياطين از سوى ديگر، اسباب بدبختى آنها را فراهم ساخته و چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويا و فهم صحيح را از آنها گرفته بود.

   و به اين ترتيب اين طبيب بزرگ الهى ريشه هاى درد و طرق درمان را در يك خطبه بيان فرمود.

* * *

نكته ها

اهميّت قرآن و نقش دنياپرستى در جنگها و نزاعها

   امام (عليه السلام) در بخش اخير اين خطبه به نكات مهمّى اشاره كرده، از جمله :

   1 ـ قرآن مجيد مايه بينايى و شنوايى و گويايى است ولى با اين حال گروهى از آن بهره نمى گيرند چرا كه محجوبند و حجاب آنها فساد درون و آلودگى باطن و آزروهاى دور و دراز و دنياپرستى است، ومى دانيم كه اينها مهمترين حجابهاى شناخت مى باشند.

   آرى كتب آسمانى هر قدر مملوّ از حكمت باشد و رهبران الهى هر اندازه دانا و گويا باشند تا قابليّتى در قابل نباشد سودى نمى بخشد; خورشيد، كه در نورانيّتش هميشه و همه جا ضرب المثل است براى چشم اعمى فايده اى ندارد، و باران، كه در لطافت طبعش كلام نيست در همه جا گل و لاله نمى روياند.

   2 ـ سر چشمه اصلى جنگها، كشمكشها و نزاعها حبّ مال و ثروت اندوزى

[480]

است، نه تنها در گذشته، امروز نيز اين معنا به وضوح در همه جا ديده مى شود، دولتهاى زورمند با صراحت و بدون پرده پوشى مى گويند : «ما براى حفظ منافعمان به فلان جنگ دست زده ايم» يا «در فلان نقطه دنيا منافعى داريم (البتّه منافع نامشروع) بايد در آن جا حضور نظامى داشته باشيم و منافعمان را حفظ كنيم» و با نهايت تأسّف روز به روز چهره دنيا خشن تر و زندگى در آن ناامن تر مى شود و دليل آن همان چيزى است كه مولى در بالا فرمود : «وتَعَادَيْتُمْ فِي كَسْبِ الأَمَوالِ».

* * *

[481]

 

 

خطبه134(1)

 

 

 

وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

وقد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلى غزو الروم

   از سخنان امام (عليه السلام) است كه به هنگام مشورت كردن «عمر بن خطاب» با امام (عليه السلام) براى رفتن به جنگ روم بيان فرمود.

 

خطبه در يك نگاه

   بعضى از شارحان معروف نهج البلاغه مى گويند امام (عليه السلام) اين سخن را زمانى فرمود كه «قيصر» با گروه عظيمى از لشكر به سوى مرزهاى اسلام حركت كرد، اين در زمانى بود كه سردار معروف لشكر مسلمين، «خالد بن وليد»، معزول شده بود و از خانه بيرون نمى آمد و كار بر «ابو عبيده جرّاح» و «شرحبيل» كه آنها نيز از فرماندهان رده بعد بودند مشكل شد، لذا «عمر بن خطاب» از روى ناچارى تصميم گرفت كه خودش در جنگ شركت كند و در اين باره با امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) به مشورت پرداخت(2).


1. «سند خطبه»
از جمله كسانى كه اين كلام را از امام (عليه السلام) نقل كرده اند «ابن اثير» در كتاب «نهايه» با مقدارى تفاوت است (در مادّه «كنف») و همچنين «ابو عبيد» در كتاب «الاموال» (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 302).
2. شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى، جلد 3، صفحه 162.

[482]

   و از كلام «ابن ابى الحديد» استفاده مى شود كه «عمر» با نظر مشورتى حضرت (عليه السلام) مخالفت كرد و هنگامى كه كار بر لشكر اسلام سخت شد شخصاً به ميدان جنگ رفت و روميان از ادامه جنگ ترسيدند و با «عمر» صلح كردند كه به مسلمانان جزيه بپردازند.

   سپس داستانى را كه شبيه به يك افسانه است نيز در اين جا نقل مى كند(1).

   مرحوم «علامه شوشترى» در شرح نهج البلاغه مى گوييد : اوّلاً : آنچه «ابن ابى الحديد» نقل كرده است از «سيف» است و مى دانيم هيچ يك از روايات «سيف» خالى از جعل و تحريف نيست.

   ثانياً : هيچ دليلى نداريم كه كلام بالا را حضرت على (عليه السلام) به هنگام مشورت «عمر» در مورد خروج براى جنگ با روميان گفته باشد، بلكه ظاهر بعضى كلمات «شيخ مفيد» اين است كه اين كلام در مورد جنگ «قادسيه» يا «نهاوند» است(2).

   اين نكته نيز قابل توجه است كه «عمر» معمولاً مشورتهايى را كه با على (عليه السلام)انجام مى داد مى پذيرفت و نجات خود را در آن مى ديد و همين معنا نظريه مرحوم «علامه شوشترى» را تأييد مى كند.

   به هر حال اين خطبه از دو بخش تشكيل شده; نخست وعده الهى به اين امّت در مورد پيروزى نهايى و دلگرم بودن به اين وعده الهى، و ديگر اين كه به «عمر» مى فرمايد : شخصاً در ميدان جنگ شركت نكنيد چرا كه اگر حادثه اى براى تو پيش آيد وضع مسلمين در شرايط كنونى به هم مى ريزد.

* * *

 


1. شرح ابن ابى الحديد، جلد 8 ، صفحه 298.
2. شرح نهج البلاغه شوشترى، جلد 7 ، صفحه 421و 423 (با تلخيص).

[483]

 

   وَقَدْ تَوَكَّلَ اللهُ لاَِهْلِ هذَا الدِّينِ بإعْزَازِ الْحَوْزَةِ، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ. وَالَّذِي نَصَرَهُمْ، وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَنْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَمْتَنِعُونَ، حَيٌّ لاَ يَمُوتُ.

   إنَّكَ مَتَى تَسِرْ إلَى هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ، فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ، لاَ تَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلاَدِهِمْ. لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إلَيْهِ، فَابْعَثْ إلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإنْ أَظْهَرَ اللهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ، وَإنْ تَكُنِ الاُْخْرَى، كُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ.

 

ترجمه

حضور خطرناك

   (اى خليفه !) خداوند بر عهده گرفته است كه حوزه اسلام را براى پيروان دين سربلند سازد و نقاط ضعف آنها را بپوشاند. آن كس كه آنها را در آن هنگام كه اندك بودند، و كسى به كمك آنها نمى شتافت يارى كرد، و در آن موقع كه به خاطر كمى نفرات قدرت دفاع از خودرا نداشتند از آنها دفاع نمود، زنده است و هرگز نمى ميرد !

   هرگاه تو خود به سوى دشمن حركت كنى و در ميدان نبرد با آنها روبه رو شوى و مغلوب گردى، پناهگاهى براى مسلمين در شهرهاى دور دست باقى نمى ماند و (در چنين شرايطى) بعد از تو كسى نيست كه به او مراجعه كنند.

   بنابراين مرد جنگ آزموده اى را به سوى آنها بفرست و گروهى كه آزمون خودرا (در جنگها) داده اند و خير خواهند با او همراه ساز، اگر خداوند پيروزى نصيب كند همان است كه تو مى خواهى و اگر شكل ديگرى رُخ داد (اشاره به

[484]

اين كه شكست دامن مسلمين را بگيرد) تو پشتيبان مردم و پناهگاه مسلمين خواهى بود !

 

شرح و تفسير

   امام (عليه السلام) در آغاز اين سخن براى اين كه به خليفه دوّم دلگرمى بدهد و روحيه او را تقويت كند، مبادا در مقابل دشمن بزرگ و سرسختى همچون روميان ترس و وحشت به خود راه بدهد چنين مى فرمايد : «خداوند بر عهده گرفته است كه حوزه اسلام را براى پيروان اين دين سربلند سازد و نقاط ضعف آنها را بپوشاند» (وَقَدْ تَوَكَّلَ اللهُ لاَِهْلِ هذَا الدِّينِ بإعْزَازِ الْحَوْزَةِ(1)، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ).

   تعبير به «تَوَكَّلَ» اشاره به اين است كه خداوند وكالت و حمايت و دفاع آنها را بر عهده گرفته است و اين همان چيزى است كه قرآن مجيد به آن اشاره مى كند : « (هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ); او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد تا آن را بر همه آيينها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند»(2).

   اين وعده الهى ـ طبق سخن امام (عليه السلام) ـ مخصوص زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) نبود، بلكه در هر عصر و زمانى جارى است.

   تعبير به «سَتْرِ الْعَوْرَةِ» با توجه به اين كه «عورت» در اصل به معنى : «نقاط آسيب پذير مرزها و آنچه انسان از آن بيم و وحشت دارد» مى باشد اشاره به اين كه است كه خداوند علاوه بر اين كه عزّت و سربلندى مسلمين را بر عهده


1. «حوزه» از مادّه «حوز» (بر وزن موز) به معنى جمع آورى كردن و به هم پيوستن و در اختيار گرفتن است و معمولاً به هر مجموعه اى حوزه گفته مى شود.
2. توبه، آيه 33.

[485]

گرفته، دشمنان از توجّه به نقاط آسيب پذير و اسرار آنها منع مى كند تا نتوانند ضربه سنگينى بر مسلمين وارد سازند.

   سپس براى دلگرمى بيشتر و بيان شاهد زنده مى افزايد : «آن كس كه آنها را در آن هنگام كه اندك بودند و كسى به كمك آنان نمى شتافت يارى كرد و در آن موقع كه به خاطر كمى نفرات قدرت دفاع از خود را نداشتند، از آنها دفاع نمود، زنده است و هرگز نمى ميرد !» (و هم اكنون يارى مسلمين را بر عهده دارد) (وَالَّذِي نَصَرَهُمْ، وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَنْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَمْتَنِعُونَ، حَيٌّ لاَ يَمُوتُ(1)).

   اشاره به اين كه آن روز كه مسلمانان در ظاهر بسيار ضعيف و از نظر عدّه در اقليّت بودند خدا آنها را يارى كرد، امروز كه بحمد الله حوزه اسلام گسترده شده و گروههاى عظيمى زير پرچم اسلام گردآمده اند به يقين مشمول يارى حق خواهند بود و شكست نمى خورند، چون حامى آنها خداست و هميشه زنده و جاويدان است.

   ما به هر موجودى تكيه كنيم با گذشت زمان گرد و غبار ضعف و فتور و سستى بر آن مى نشيند و سرانجام فانى مى شود، آن كه هميشه باقى است و ضعف و فتورى در قدرتش راه نمى يابد ذات پاك خداست كه بايد در همه حال تكيه بر او كرد.

   سپس امام (عليه السلام) با اين مقدمه وارد ذى المقدمه و بيان نتيجه مى شود و به «عمر» تأكيد مى كند شخصاً در ميدان جنگ شركت نكند و دليل روشنى براى آن ذكر مى فرمايد كه در موارد مشابه آن نيز كاملاً قابل قبول است، مى فرمايد : «اگر تو خود به سوى دشمن حركت كنى و در ميدان نبرد با آنها رو به رو شوى و مغلوب گردى پناهگاهى براى مسلمين در شهرهاى دور دست باقى نمى ماند، و


1. جمله بالا «والذي نصرهم...» مبتداست و جمله «حىّ لا يموت» خبر آن مى باشد.

[486]

(در اين شرايط) بعد از تو كسى نيست كه به او مراجعه كنند» (إنَّكَ مَتَى تَسِرْ إلَى هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ، فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ(1)، لاَ تَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَانِفَةٌ(2)دُونَ أَقْصَى بِلاَدِهِمْ. لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إلَيْهِ).

   اشاره به اين كه هر گاه تو در ميدان جنگ كشته شوى تا مردم بخواهند با ديگرى بيعت كنند جامعه اسلامى فاقد مركزيّت مى شود و مناطق دور دست كه از همه جا آسيب پذيرترند متلاشى مى شود، سپس به ساير بلاد سرايت خواهد كرد.

   و از آن جا كه همواره در مسائل اجتماعى نفى بايد توأم با اثبات باشد تا خلأ اجتماعى پيدا نشود امام (عليه السلام) بعد از آن كه مى فرمايد : «خودت به ميدان نرو» راه چاره را به او نشان مى دهد و مى گويد : «مرد جنگ آزموده اى را به سوى آنها بفرست و گروهى كه امتحان خودرا (در جنگها) داده اند و خير خواهند با او همراه ساز، اگر خداوند پيروزى نصيب كند همان است كه تو مى خواهى، و اگر شكل ديگرى رخ داد (اشاره به اين كه شكست دامن مسلمين را بگيرد) تو پشتيبان مردم و پناهگاه مسلمين خواهى بود (و مى توانى با اعزام نيروهاى جديد كنترل اوضاع را بدست بگيرى و بر دشمن پيروز شوى) (فَآبْعَثْ إلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً(3)، وَاحْفِزْ(4) مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ(5) وَالنَّصِيحَةِ، فَإنْ أَظْهَرَ اللهُ فَذَاكَ


1. «تنكب» از مادّه «نكب» (بر وزن نخل) به معنى انحراف از مسير است ولى در عبارت بالا كنايه از شكست خوردن و كشته شدن است.
2. «كانفه» از مادّه «كنف» (بر وزن ظرف) به معنى حفظ كردن آمده است بنابراين «كانفه» به شخص يا چيزى مى گويند كه پناهگاه باشد و افرادى را حفظ كند.
3. «محرب» از مادّه «حرب» به معنى كسى است كه جنگ جو و شجاع باشد.
4. «احفز» از مادّه «حفز» (بر وزن نبض) به معنى فرستادن با سرعت و شدت است.
5. «بلاء» به معنى آزمايش است و «اهل البلاء» به معنى افراد آزموده و مجرّب مى باشد.

[487]

مَا تُحِبُّ، وَإنْ تَكُنِ الاُْخْرَى، كُنْتَ رِدْأً(1) للنَّاسِ وَمَثَابَةً(2) لِلْمُسْلِمِينَ).

   امام (عليه السلام) پاسخ خليفه را به هنگام مشورت، با يك دليل منطقى و روشن بيان فرمود و آن اين كه حضور رييس يك جمعيّت در ميدان نبرد جز در موارد استثنايى كار خطرناكى است، چرا كه يكى از احتمالات قابل قبول اين است كه او در نبرد كشته شود كه نتيجه اش متلاشى شدن لشكر از يكسو و متلاشى شدن شيرازه سراسر كشور از سوى ديگر مى باشد، در حالى كه اگر او در جاى خود بماند مى تواند لشكر بلكه لشكرهاى ديگر را به جاى لشكر اوّل اعزام كند و سلطه خودرا بر تمام كشور حفظ نمايد.

* * *

نكته ها

پاسخ به يك سؤال

   1 ـ جمعى از شارحان نهج البلاغه اين سؤال را در اين جا مطرح كرده اند كه اگر حضور رييس جمعيّت چنين خطرى را در پى دارد پس چرا خود آن حضرت (عليه السلام) در ميدان جنگ «صفّين» و «جمل» و «نهروان» حضور پيدا كرد بلكه خود پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نيز در بسيارى از جنگها كه نام «غزوه» بر آن نهاده شده است نيز حضور يافت ؟

   بعضى از شارحان چنين پاسخ گفته اند كه حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله) به خاطر اين بود كه از طريق وحى مى دانست در اين ميدانها شهيد نمى شود و على (عليه السلام) نيز با


1. «رِدء» از مادّه «رَدْء» (بر وزن عبد) به معنى كمك كردن گرفته شده است بنابراين «رِدْء» به معنى معين و ياور و كمك كار و پشتيبان است.
2. «مثابه» از مادّه «ثوب» (بر وزن قوم) به معنى بازگشتن چيزى به حالت نخستين گرفته شده و «مثابه» به معنى مرجع و كسى كه به سوى او باز مى گردند مى باشد.

[488]

اخبار پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه در حق او فرمود : با «ناكثين» و «قاسطين» و «مارقين» مبارزه خواهى كرد، از سلامت خود آگاه بود و با اين حال حضور آنها در ميدان جنگ مشكلى نداشت.

   بعضى ديگر گفته اند : آن دو بزرگوار در جنگهاى داخلى كه فاصله چندانى با مركز نداشت حضور مى يافتند، ولى در جنگهاى خارجى تنها پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در «تبوك» حضور يافت آن هم بعد از آن كه على (عليه السلام) را به عنوان پناهگاهى مطمئن در «مدينه» به جاى خود گذاشت.

   به تعبير ديگر مى توان چنين گفت : موارد كاملاً مختلف است و هر يك از ميدانهاى جنگ و شرائط آن و وضعيّت دشمن حكمى مخصوص به خود دارد، ولى غالباً اگر ميدان از مركز حكومت دور باشد و رييس حكومت در آن شركت كند و كشته شود مشكلات عظيمى به بار خواهد آمد، و امام (عليه السلام) نيز به همين دليل خليفه را از حضور در ميدان جنگ نهى فرمود.

* * *

2 ـ ايراد ديگر

   ممكن است كسانى ايراد كنند كه : چگونه على (عليه السلام) با اين كه حكومت را حق مسلّم خود مى دانست و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) بلكه آيات قرآن نيز به اين معنا تصريح كرده اند ـ كه اقامت و ولايت از آن على (عليه السلام) است ـ چنين برخورد ناصحانه و مشفقانه و دوستانه اى با رقيب خود مى كند ؟

   پاسخ اين سؤال روشن است; امام (عليه السلام) به سرنوشت نهايى اسلام و مسلمين مى انديشيد نه به شخص خود، او مى دانست به هر دليل خليفه دوّم بر اريكه قدرت نشسته و زمام حكومت را به دست گرفته و توده عوام و گروهى از خواص دست به دست او داده اند، در چنين شرايطى هر گاه در وسط يك بحران عظيم

[489]

و جنگ خطرناك به طور ناگهانى پاى او از ميان برداشته شود هرج و مرج و آشوب همه جا را مى گيرد و كيان اسلام به خطر مى افتد.

   روح بلند على (عليه السلام) ايجاب مى كند كه همه چيز را در اين جا فراموش كند و خير مسلمين را بر هركار ديگر مقدّم بدارد.

* * *

3 ـ عدم خيانت در مشورت

   كلام بالا درسى است براى همه مسلمين كه به هنگام مشورت بدون در نظر گرفتن موقعيت مشورت كننده و رابطه و ضابطه او آنچه خير و صلاح است بازگو كنند.

   به تعبير ديگر : يا مشورت را نپذيرند و يا اگر پذيرا شدند حق مشورت را ادا كنند.

   در حديثى مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام) فرمود : «اِعْلَمْ اَنَّ ضَارِبَ عَليٍّ بِالسَّيْفِ وَقَاتِلَهُ لَوْ اِئْتَمَنَني وَاسْتَنْصَحَني وَاسْتَشَارَنِي ثُمَّ قَبِلْتُ ذلِكَ مِنْهُ لاََدَّيْتُ الأَمَانَةَ; هر گاه آن كس كه على (عليه السلام) را با شمشير، ضربت زد و او را شهيد كرد پيشنهاد مى كرد امانتى نزد من بگذارد يا نصيحتى به او كنم يا مشورتى از من مى خواست و من مى پذيرفتم امانت را (در هر سه موضوع) رعايت مى كردم(1).

* * *

4 ـ برداشت نادرست !

   بعضى از مخالفان روى اين كلام امام (عليه السلام) گفتگوى بسيار كرده اند و خواسته اند از آن دليلى بر حقانيّت خليفه دوّم ـ آن هم از زبان على (عليه السلام) ـ اقامه كنند، ولى


1. تحف العقول، صفحه 374.

[490]

روشن است اين استنباط نادرست مى باشد چرا كه هر كس در شرايط خليفه دوّم و هر كس در شرايط على (عليه السلام)، براى مصالح مسلمين بود، مى بايست طبق وظيفه شرعى و عقلى چنين مطلبى را بگويد و آنچه خير و صلاح مسلمين در آن است بيان دارد، هر چند به نفع شخص و اشخاصى و حتى اگر به ضرر خودش تمام شود.

   جمله «لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إلَيْهِ; بعد از تو كسى نيست كه به او مراجعه كنند» به اين معنا نيست كه تو اصلح امّت مى باشى بلكه به اين معناست كه در شرايط فعلى كه توده مردم ـ به حق يا به ناحق ـ تو را به اين صفت شناخته اند اگر كشته شوى تا توافق و بيعت بر ديگرى شود زمان طولانى مى طلبد و در اين مدّت مردم يله و رها مى شوند.

* * *

[491]

 

 

خطبه135(1)

 

 

 

وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

وقد وقعت مشاجرة بينه وبين عثمان فقال المغيرة بن الأخنس لعثمان : أنا أكفيكه، فقال علي (عليه السلام) للمغيرة :

   از سخنان امام (عليه السلام) است اين سخن را زمانى امام (عليه السلام) ايراد فرمود كه ميان آن حضرت و عثمان مشاجره اى روى داد و «مغيره بن اخنس» به «عثمان» گفت من به حساب او مى رسم و جلوى او را خواهم گرفت !

 

خطبه در يك نگاه

   گر چه از تعبيرات بالا استفاده مى شود كه : اين گفتگو و مشاجره در حضور «عثمان» بوده، ولى «ابن ابى الحديد» و ديگران نقل كرده اند كه اين مشاجره در حضور «عثمان» واقع نشده است، و جريان چنين بوده : هنگامى كه «عمّار» از وفات «ابوذرّ» در «ربذه» با خبر شد، در حضور «عثمان» به «ابو ذر» درود


1. «سند خطبه»
صاحب كتاب «مصادر در نهج البلاغه» تنها مأخذى كه در اين جا براى خطبه بالا نقل كرده، كتاب «الفتوح» «احمد بن اعثم كوفى» است ولى پيش از آن توضيحاتى در مورد شأن ورود خطبه از كتاب شرح نهج البلاغه «ابن ابى الحديد» آورده است.

[492]

و رحمت فرستاد، «عثمان» خشمگين شد و گفت : او را به همان محلّ «ابوذر» تبعيد كنيد، «عمّار» گفت : هم نشينى با سگها و خوكها براى من از هم نشينى با تو محبوب تر است، اين سخن را گفت و از نزد «عثمان» خارج شد، در حالى كه «عثمان» تصميم بر تبعيد او داشت، طايفه «بنى مخزوم» كه با «عمّار» پيمان داشتند، نزد «على (عليه السلام)» آمدند و گفتند : «عثمان» يك بار «عمّار» را كتك زده، و بار ديگر او را گرفتار فتق نموده و الآن تصميم دارد او را تبعيد كند، و تقاضا كردند حضرت، «عثمان» را ملاقات كند، تا از اين كار منصرف شود، وإلاّ فتنه عظيمى واقع خواهد شد. امام (عليه السلام) نزد «عثمان» رفت و فرمود : «ابوذر» را تبعيد كردى در حالى كه از برترين صحابه بود، تا زمانى كه در غربت از دنيا رفت و اين سبب شد تا توده مسلمين از تو روى گردان شوند، و الآن مى خواهى «عمّار» را تبعيد كنى (و آن سبب بدنامى بيشتر تو مى شود) از خدا بترس !

   «عثمان» خشمگين شد وگفت : اوّل بايد تو را تبعيد كنم تا امثال «عمّار» جرأت پيدا نكنند، و فساد آنها از ناحيه توست.

   «على (عليه السلام)» فرمود : تو قدرت بر اين كار ندارى و فساد امثال «عمّار» از اعمال توست نه از من، تو بر خلاف دين عمل مى كنى و آنها بر تو خرده مى گيرند، اين را فرمود و از نزد «عثمان» خارج شد، مردم اطراف «على (عليه السلام)» را گرفتند و گفتند : خوب است «عثمان» همه ما را تبعيد كند تا دور از خانواده خود بميريم. امام (عليه السلام)فرمود : به «عمّار» بگوييد در خانه خود بنشيند و تكان نخورد، طايفه «بنى مخزوم» از حمايت «على (عليه السلام)» مطمئن شدند و گفتند : اگر تو با ما باشى «عثمان» نمى تواند به ما زيانى برساند. اين سخن به «عثمان» رسيد و او شكايت امام (عليه السلام) را به مردم كرد، «زيد بن ثابت» گفت : اگر اجازه

[493]

دهيد على (عليه السلام) را ملاقات كنم، در اين هنگام او و «مغيره بن اخنس»(1) و جمعيّتى نزد عثمان رفتند. ـ «زيد بن ثابت» كه از پيروان و خاصّان «عثمان» بود ـ بعد از حمد و ثناى الهى چنين گفت : اگر موافق باشيد من ناراحتى تو را به على (عليه السلام)منتقل كنم، عثمان گفت : مانعى ندارد «زيد» به همراهى «مغيره بن اخنس» وطايفه «بنى زهره» و عمّه عثمان با جماعتى خدمت على (عليه السلام)رسيدند، زيد بعد از حمد و ثناى الهى خطاب به على (عليه السلام) گفت : خداوند سابقه خوبى در اسلام براى تو قرار داد، و مقام خاصّى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) داشتى، تو شايسته هر كار نيكى، «عثمان» پسر عموى تو و حاكم اين امّت است، و دو حقّ بر گردن تو دارد : يكى حقّ حكومت و ديگرى حقّ خويشاوندى، او به ما شكايت كرده كه على (عليه السلام) متعرض من مى شود، و اوامر من را ردّ مى كند و ما به عنوان خيرخواهى نزد تو آمده ايم، و از اين نارحتيم كه ميان تو و پسر عمويت جريانى پيش آيد كه براى هيچ كدام خوشايند نيست.

   در اين هنگام على (عليه السلام) پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) چنين فرمود : به خدا سوگند من دوست ندارم به او اعتراض كنم و گفته هاى او را ردّ نمايم، مگر اين كه گامى بر خلاف حق بردارد كه من راهى جز گفتن حق ندارم. به خدا سوگند تا آن جا كه من احساس مسئوليت نكنم متعرّض او نخواهم شد.

   در اين جا «مغيره بن اخنس» كه مرد وقيحى بود و از فداييان عثمان محسوب مى شد گفت : به خدا سوگند اگر دست از عثمان برندارى، جلوى تو را خواهيم گرفت; چرا كه قدرت او از تو بيشتر است... اين جا بود كه على (عليه السلام)سخن


1. توجّه داشته باشيد، «مغيره بن اخنس» كه فرزند يكى از منافقان است، با «مغيره بن شعبه» كه او هم از منافقان و دشمنان اهل بيت در زمان عمر بود، جداست.

[494]

بالا را خطاب به «مغيره» بيان فرمود(1).

   بنابراين خلاصه اين كلام در يك نگاه اعتراض شديد به «مغيره بن اخنس» است، كه سخنى بزرگتر از دهان خود گفت و ابراز وجودى بيش از ارزش خود نمود.

* * *


1. شرح ابن ابى الحديد، جلد 8 ، صفحه 301 ـ 302 و فتوح ابن اعثم كوفى، جلد 1، صفحه 16 مطابق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى، جلد 9، صفحه 261.

[495]

 

   يَابْنَ اللَّعِينِ الاَْبْتَرِ، وَالشَّجَرَةِ الَّتي لاَ أَصْلَ لَهَا وَلاَ فَرْعَ أَنْتَ تَكْفِينِي ؟ فَواللهِ مَا أَعَزَّ اللهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ، وَلاَ قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ. اخْرُجْ عَنَّا أَبْعَدَ اللهُ نَوَاكَ، ثُمَّ ابْلُغْ جَهْدَكَ، ، فَلاَ أَبْقَى اللهُ عَلَيْكَ إنْ أَبْقَيْتَ !

 

ترجمه

   اى پسر ملعون ابتر ! و اى فرزند درخت بى ريشه و شاخه ! تو به حساب من مى رسى ؟ ! به خدا سوگند ! هرگز خداوند كسى را كه تو ياورش باشى عزّت نمى دهد; و آن كس كه تو دستش را بگيرى به پا نمى خيزد ! از نزد ما بيرون شو ! خدا مقصد تو را دور كند (و هرگز به مقصود نرسى) برو هر چه در توان دارى به كار گير، خد تو را زنده نگذارد اگر آنچه را در توان دارى به كار نگيرى !

 

شرح و تفسير

برو، كارى از تو ساخته نيست !

   على (عليه السلام) در دوران خلافت خلفاى سه گانه پناهگاهى براى مظلومان و محرومان بود، مخصوصاً در دوران عثمان كه اطرافيان او ظلم و ستم را از حدّ گذراندند، نه به صغير رحم كردند نه به كبير، على (عليه السلام) فريادگرى بود كه صداى مظلومان را به گوش خليفه مى رساند و طبيعى است كه براى او ناخوشايند بود و اطرافيانش از اين اعتراضها سخت ناراحت بودند، چرا كه افكار عمومى را بر ضدّ آنان بسيج مى كرد.

   امام (عليه السلام) در اين بيان كه در پاسخ به تهديد «مغيره بن اخنس» بيان شده، در مقام نكوهش و تحقير او برمى آيد، نخست به ريشه فاسد وراثت او اشاره

[496]

مى كند و بعد به نقطه هاى ضعف خود او و سرانجام نتيجه مى گيرد كه هيچ كارى از دست تو ساخته نيست.

   مى فرمايد : «اى پسر ملعون ابتر ! و اى فرزند درخت بى ريشه و شاخه ! تو (براى حمايت از عثمان) به حساب من مى رسى ؟ !» (يَابْنَ اللَّعِينِ الاَْبْتَرِ، وَالشَّجَرَةِ الَّتي لاَ أَصْلَ لَهَا وَلاَ فَرْعَ أَنْتَ تَكْفِينِي ؟) .

   تعبير به «لعين» درباره «اخنس بن شريق» (پدر مغيره) به خاطر اين است كه او از سران منافقين بود، كه روز فتح مكه ظاهراً مسلمان شد، در حالى كه در دل، اسلام را قبول نداشت، و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) براى جلب قلب او به اسلام مقدار قابل ملاحظه اى از غنايم «حنين» را به او بخشيد، و يكى از برادران «مغيره» كه «ابو الحكم» نام داشت، در روز جنگ «احد» در صف كفّار بود و به دست على (عليه السلام)كشته شد. به همين جهت «مغيره»، كينه آن حضرت را در دل داشت(1).

   و اما اين كه حضرت از پدرش تعبير به «ابتر» مى كند، نه به خاطر اين است كه فرزندى نداشت، بلكه ابتر در اين جا به معنى بريده از خير و سعادت است، يا بريده از حيث نسب; به خاطر اين كه فرزندانش افراد فاسد و نالايقى بودند، كه در حكم عدم بودند.

   وامّا تعبير به درختى كه نه ريشه دارد و نه شاخه، كنايه از حقارت اين دودمان، و سقوط آنها از درجه اعتبار و بى ارزش بودن در انظار عمومى است. و در واقع كلام مولا (عليه السلام) از آيه شريفه قرآن گرفته شده كه مى فرمايد : « (وَمَثَلُ


1. گفتنى است كه عداوت و كينه اين خانواده نسبت به على (عليه السلام) ادامه يافت، تا آن جا كه فرزند مغيره به نام عبدالله در جنگ جمل، در برابر حضرت ايستاد و سرانجام كشته شد. (شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، جلد 9، صفحه 266).

[497]

كَلِمة خَبِيثَة كَشَجَرَة خَبِيثَة اجْتُثَّتْ مِنْ فَوقِ الأَرْضِ مَالَهَا مِنْ قَرَار); خداوند سخن ناپاك را به درخت ناپاكى تشبيه كرده، كه از روى زمين بركنده شده، و قرار و ثباتى ندارد»(1).

   و در ادامه سخن مى فرمايد : «به خدا سوگند ! هرگز خداوند كسى را كه تو ياورش باشى عزّت نمى دهد، و آن كس كه تو دستش را بگيرى به پا نمى خيزد». (فَواللهِ مَا أَعَزَّ اللهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ، وَلاَ قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ(2)).

   عزت و قدرت به دست خداست و به مقتضاى « (إِنْ تَنصُرُواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ ويُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ); اگر (آيين) خدا را يارى كنيد، خدا شما را يارى مى كند و قدمهاى شما را ثابت مى دارد».(3)

   و نيز به مقتضاى : « (إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى ا لْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ ا لاَْشْهَـدُ); ما به يقين پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا و در روزى كه گواهان به پا مى خيزند يارى مى دهيم».(4)، عزّت از آن يارانِ خداست، نه براى كسانى كه تفاله هاى منافقين به يارى آنها برخيزند و دست آنها را بگيرند.

   و در آخرين جمله، امام (عليه السلام) «مغيره» را به شدّت تحقير كرد و فرمود : «از نزد ما بيرون شو ! خدا مقصد تو را دور كند (و هرگز به مقصود نرسى) سپس هر چه در توان دارى به كار گير، خدا به تو رحم نكند اگر آنچه را در توان دارى بكار


1. إبراهيم، آيه 26.
2. «منهض» از مادّه «نهوض» به معنى از جا برخاستن گرفته شده و «منهض» از باب افعال به معنى كسى است كه به ديگرى كمك مى كند تا از جا برخيزد.
3. محمد، آيه 7.
4. غافر، آيه 51.

[498]

نگيرى». (اخْرُجْ عَنَّا أَبْعَدَ اللهُ نَوَاكَ(1)، ثُمَّ ابْلُغْ جَهْدَكَ، فَلاَ أَبْقَى اللهُ عَلَيْكَ(2)إنْ أَبْقَيْتَ !).

   اشاره به اين كه تو كوچك تر از آن هستى كه على (عليه السلام) را تهديد كنى، هر چه در توان دارى بكار گير تا بدانى كارى از تو ساخته نيست، و بيچاره و بدبخت كسانى كه حاميانى همچون تو دارند.

* * *

نكته

روش امام در برابر افراد بى منطق

   هر گاه در شأن ورود اين گفتار مولا على (عليه السلام) دقّت كنيم و مسير تاريخى آن را دقيقاً دنبال نماييم، مى بينيم امام (عليه السلام) چگونه با انحرافات عصر خلفا مخصوصاً عثمان برخورد منطقى داشت، و براى جلوگيرى از هرگونه تنش، و ناآرامى به حدّ اقل تذكّرات لازم قناعت كرده، از نصيحت و تذكّر و اخطار فروگذار نمى كرد، ولى هنگامى كه در برابر منافقان زورگو و ناآگاهان بى منطق قرار مى گرفت، با قاطعيّت تمام در برابر آنها مى ايستاد تا هرگز خيال دست زدن به كارهاى بى رويّه و خطرناك، در سر نپرورانند. و صدر و ذيل داستان بالا شاهد هر دو مدّعاست.