ضد بىاعتمادى به خدا، توكل بر او است.و آن عبارت است از: اعتماد كردن ومطمئن بودن دل بنده در جميع امور خود به خدا.و حواله كردن همه كارهاى خود را بهپروردگار.و بيزار شدن از هر حول و قوه.و تكيه بر حول و قوه الهى نمودن.
و حصول اين صفتشريفه موقوف استبر اعتقاد جازم به اينكه: هر كارى كه دركارخانه هستى رو مىدهد همه از جانب پروردگار است.و هيچ كس را جز او قدرت برهيچ امرى نيست.و حول و قوهاى نيست مگر به واسطه او.و تمام علم و قدرت بركفايت امور بندگان از براى اوست.و غايت رحمت و عطوفت و مهربانى به هر فرد از افراد بندگان خود دارد.و اعتقاد به اينكه: بالاتر از قدرت او قدرتى نيست و فوق علم اوعلمى نه و عنايت و مهربانى از عنايت و مهربانى او افزونتر نيست.پس كسى كه ايناعتقاد را داشته باشد البته دل او اعتماد به خدا مىدارد و بس.و التفات به غيرى نمىكند،بلكه در امور خود ملتفتبه خود نيز نيست.و كسى كه اين حالت را در خود نيابد يا يقيناو سست استيا دل او ضعيف، و مرض جبن بر او مستولى است.و به سبب غلبه اوهام،مضطرب و لرزان است، زيرا نفس ضعيف به متابعت و هم، مضطرب مىشود اگر چه دريقين او قصورى نباشد.مثل اضطراب و تشويش او از خوابيدن با ميت در قبر يا در خانهتنها يا در يك فراش با وجود اينكه يقين دارد كه: بدن او حال جمادى است كه هيچضررى از آن متمشى نمىشود و نبايد از او ترسيد.و بسا باشد كه عسلى در نهايت صفا درنزد كسى مهيا و آماده باشد ديگرى گويد: اين عسل به فضله فلان شخص شباهت دارد،يا به قى كرده فلان كس، پس كسى كه ضعيف النفس باشد طبع او از آن عسل نفرتمىكند با وجود اينكه يقين دارد اين عسل است و مدخليتى به فضله يا قى ندارد.
پس گاه است كسى اعتقاد او صحيح و كامل باشد و ليكن به جهت ضعف نفسى كهدارد توكل او ناقص و در امور مضطرب مىگردد.
پس توكل تمام نمىشود مگر به قوت يقين و قوت نفس هر دو.و به اين دو، سكونو اطمينان دل حاصل مىگردد.
و چون اين را دانستى بدان كه: توكل يكى از منازل راهروان راه سعادت و يكى ازمقامات اهل توحيد حضرت رب العزة است و افضل درجات اهل ايمان.بلكه بهمقتضاى آيات قرآنيه از جمله واجبات بر مؤمنين و مؤمنات است.
چنان كه خداى - تعالى - مىفرمايد:
«و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين».
يعنى:
«بر خدا توكل نماييد اگر ايمان داريد» . (7)
و مىفرمايد:
«و على الله فليتوكل المتوكلون».
يعنى: «و بايد بر خدا توكل كنند توكلكنندگان» . (8)
و نيز مىفرمايد:
«ان الله يحب المتوكلين».
يعنى: «خدا دوست دارد صاحبانتوكل را» . (9)
و ايضا فرموده:
«و من يتوكل على الله فهو حسبه».
يعنى: «هر كه توكل بر خدا كند خدا كفايت مىكند او را» . (10)
از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه به خدا منقطع شودو امور خود را به او واگذارد خدا او را از هر امرى كفايت مىكند.و روزى او را از جايىبرساند كه به گمان او نرسد.و هر كه به دنيا منقطع شود خدا او را به دنيا وا مىگذارد» . (11)
و فرمود: «هر كه خواهد غنى ترين مردمان شود بايد اعتماد او به آنچه نزد خداستبيشتر باشد از اعتماد او به آنچه در دستخود اوست» . (12)
و فرمود: «اگر شما توكل كنيد بر خدا به نحوى كه: حق توكل او است هر آينه روزىشما خواهد رسيد، چنان كه روزى مرغان مىرسد كه صبح از آشيانهاى خود بر مىآيندبا شكمهاى خالى و گرسنه و شام مىكنند و حال آنكه شكمهاى ايشان سير و مملو است» . (13)
از حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - منقول است كه: «روزى از خانه بر آمدم ورفتم تا به فلان ديوار رسيدم، بر آن تكيه كردم ناگاه مردى را در برابر خود ديدم دوجامه سفيد پوشيده و در مقابل روى من به من نگاه مىكند، پس گفت: يا على بن الحسين! - عليه السلام - چرا تو را غمناك و محزون مىبينم؟ اگر از براى دنياست از براىنيك و بد، روزى خدا آماده است؟ ! گفتم: بلى چنين است كه مىگويى و حزن من نه از براى اين است.
گفت: پس اگر از براى آخرت است آن وعدهاى است راست كه پادشاه قاهر و قادردر آن حكم خواهد فرمود.
گفتم: آن نيز چنين است و حزن من از براى آن هم نيست.
گفت: پس حزن تو از چيست؟ گفتم: بر مردم از فتنه «عبد الله بن زبير» (14) مىترسم.پس آن شخص خنديد و گفت:
يا على بن الحسين! آيا احدى را ديدهاى كه خدا را بخواند و او را اجابت نكند؟ گفتم: نه.
گفت: آيا احدى را ديدهاى كه بر خدا توكل كند و خدا كفايت او را نكند؟ گفتم: نه.
گفت: آيا احدى را ديدهاى كه از خدا سؤال كند و خدا به او عطا نفرمايد؟ گفتم: نه.
پس آن شخص از نظر من غائب شد.و گويا كه او خضر - عليه السلام - بوده است» . (15)
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «پروردگار عالم بهداود پيغمبر وحى فرستاد كه: هيچ بندهاى از بندگان من دستبه دامن من نزد و دست ازمخلوقات برنداشت كه بشناسم كه نيت آن بر اين است كه همه آسمانها و زمين و هر كهدر آنهاستبه او مكرر و كيد كنند مگر اينكه از ميان آنها او را به سلامتبيرون مىبرم وراه بيرون شدن به او مىنمايم» . (16)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «هر كه را سه چيز عطا كردند سه چيز از او بازنگرفتند: كسى را كه دعا عطا كردند اجابت هم دادند.و كسى را كه شكر عطا نمودند اورا زيادتى دادند.و كسى را كه توكل عطا فرمودند امر او را كفايت كردند خداى - تعالى - فرموده است: «و من يتوكل على الله فهو حسبه».
يعنى: «هر كه بر خدا توكل كندخدا او را كافى است» .و فرموده است:
«لئن شكرتم لازيدنكم».
يعنى: «اگر شكر كنيدنعمتشما را زياد مىكنم».
و فرمود است:
«ادعونى استجب لكم».
يعنى: «مرا بخوانيد تامن شما را اجابت كنم» . (17)
و نيز از آن حضرت منقول است كه: «هر بندهاى كه رو آورد به آنچه خدا دوستدارد خدا رو به او آورد.و هر كه طلب نگاهدارى از خدا كند خدا او را نگاهدارد.وكسى كه خدا رو به او آورد و او را نگاه دارد با كى از براى او نيست اگر آسمان بر زمينافتد يا بلايى نازل شود كه همه اهل زمين را فرو گيرد» . (18)
و نيز از آن جناب مروى است كه: «خداى - تعالى - فرمود: قسم به عزت و جلال ومجد و ارتفاع مكان خودم كه قطع مىكنم اميد هر اميدوار به غير خودم را و او را درنزد مردم جامه خوارى و ذلت مىپوشانم.و از درگاه خود او را دور مىكنم.آيا دررفع شدايد، چشم به غير من دارد و حال آنكه همه شدتها در دست من است؟ ! و اميد بهغير من دارد و در خانه غير مرا مىكوبد و حال آنكه كليد همه درها در كف من است؟ ! همه درها بسته استبجز در من، كه گشوده است از براى هر كه مرا بخواند.پس كيستكه در بلاها اميد به من داشته باشد و من او را به بلا واگذارم! آرزوهاى بندگان خود رادر نزد خود محافظت مىكنم.پس راضى به محافظت من نيستند.آسمانهاى خود رامملو گردانيدهام از كسانى كه از تسبيح و تقديس من باز نمىايستند.و به ايشان فرمودهامكه: درها را ميان من و بندگان من نبندند.پس بندگان به قول من اعتماد نكردند.آيا كسىكه بلايى از بلاهاى من به او وارد شود نمىداند كه جز من كسى رفع آن را نمىتواند كرد؟ آيا نمىبيند كه من پيش از سؤال كردن عطا مىكنم؟ پس كسى كه از من سؤالكرد او را اجابت نمىكنم، آيا من بخيلم؟ و بنده مرا بخيل مىداند؟ يا وجود و كرم ازبراى من نيست؟ يا عفو و رحمت در دست من نيست؟ يا من محل اميدها نيستم؟ آيااميدواران، نمىترسند كه: اميد به غير من دارند؟ پس اگر اهل همه آسمانهاى من و اهل زمين من اميدوار به من باشند و هر يك از آنهارا آن قدر كه همه آنها اميدوارند بدهم به قدر ذرهاى از مملكت من كم نمىشود.
چگونه كم مىشود مملكتى كه من قيم و صاحب اختيار آن هستم» . (19)
فصل: تقسيم امور بندگان
بدان كه: كارهاى بندگان و امورى كه بر ايشان وارد مىگردد بر دو قسم است:
اول آنكه: امرى كه از قدرت و وسع ايشان بيرون است.
دوم آنكه: بيرون از قدرت ايشان نيست.به اين معنى كه: براى آن امر، اسبابى چندهست كه بنده متمكن از تحصيل آن اسباب و وصول به آن امر يا دفع آن امر هست.
پس آنچه از قسم اول باشد مقتضاى توكل، آن است كه: آن را حواله به رب الاربابنمايى و فكرهاى دقيقه و تدبيرات خفيه و سعى بىجا در خصوص آن نكنى.
و اما آنچه از قسم دوم باشد پس سعى در خصوص آن با توكل منافات ندارد، بهشرط آنكه اعتماد او به سعى خود و اسباب و وسايط نباشد.بلكه اطمينان و وثوق او بهخدا بوده باشد.
پس هر كه همچنين گمان كند كه: معنى «توكل» ، ترك كسب و عمل، و ترك فكر وتدبير در امور خود است مطلقا و خود را مهمل و بيكاره بر زمين افكند بسيار خطا كردهاست، زيرا اين عمل، در شريعت مقدسه حرام است.و شارع امر فرموده است: ايشان رابه طلب روزى به اسبابى كه خداى - تعالى - از براى آن مقرر فرموده و ايشان را به آنهدايت كرده.از قبيل تجارت، زراعت و صناعت و غير اينها.و امر نموده است مردمانرا كه دفع اذيت را از خود كنند و خود را از چيزهاى موذى محافظت نمايند.
گفت پيغمبر به آواز بلند:با توكل زانوى اشتر ببند
گر توكل مىكنى در كار كنكشت كن پس تكيه بر جبار كن
و همچنان كه عبادات، امورى هستند كه: خدا بندگان خود را به آنها امر كرده و سعىدر تحصيل آنها را از ايشان خواسته تا به سعادت جاويد رسند، همچنين از ايشان طلب روزى حلال و محافظت نفس و اهل و عيال را از آنها خواسته است تا به واسطه آنمتمكن از عبادت و بندگى باشند.
بلى ايشان را امر فرموده كه: اعتماد و اطمينان ايشان به خدا باشد نه به اسباب.
همچنان كه تكليف فرموده است كه: در نجات از عذاب و وصول به ثواب، اعتماد براعمال خود نكنند، بلكه تكيه بر فضل و رحمت الهى نمايند.پس معنى توكلى كه درشريعت مقدسه امر به آن شده استخاطر جمعى است در جميع امور خود به خدا، وتحصيل اسباب، منافاتى با آن ندارد و بعد از آنكه اطمينان او به خدا باشد نه به اسباب،و احتمال دهد كه خدا مطلوب او را از جايى ديگر برساند نه از اين اسباب، و تجويز كندكه هيچ فايده بر اين اسباب مترتب نگردد.
عدم منافات اسباب با توكل
و مخفى نماند كه: اسبابى كه تحصيل و مزاولت آنها منافاتى با توكل ندارد اسبابىاست كه وصول به مطلوب يا دفع ضرر به واسطه آنها مقطوع يا مظنون باشد، و اكثراوقات تخلف واقع نشود.مانند دست دراز كردن به طعام از براى دهان گذاردن.و توشهبرداشتن از براى سفر.و سرمايه اندوختن به جهت تجارت.و جماع از براى حصولاولاد.و اسلحه برداشتن به جهتحفظ از دشمن.و ذخيره نهادن، از براى حال اضطرار.
و مداوا نمودن، به جهت رفع مرض.و نشستن در خانه و امثال اينها.
و اما پيروى اسبابى كه به محض توهم و احتمال هستند مثل بعضى افسونها و احترازاز فال بد و از كسى كه احتمال برود چشم او مؤثر باشد و تدبيرات دقيقه كردن ومكرها انگيختن و امثال اينها پس منافى توكل است، زيرا امثال اينها در نزد عقلا اسبابنيستند.و خدا امر به تحصيل آنها نفرموده.و نهى از بسيارى از آنها وارد شده.بلكهآنچه در طلب روزى امر به آن شده اجمال و سهل انگارى در طلب است.
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «روح الامين در دل من دميد كه: هيچ نفسى نمىميرد تا روزى خود را نخورد.پس بپرهيزيد از خدا و در طلب روزى،اجمال كنيد، يعنى: فى الجمله سعى كنيد» . (20)
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «بايد طلب كردن تو ازبراى معيشت، بالاتر از عمل شخص بيكار، و كمتر از طلب حريصى باشد كه به دنياىخود راضى و مطمئن گشته» . (21)
و بدان كه: آنچه مذكور شد، كه سعى در تحصيل اسباب و وسايطى كه از آنها مظنهوصول به مطلوب است توكل را باطل نمىكند به جهت آن است كه: خداى - تعالى - اسباب را به مسببات بسته و امور را به وسايل ربط داده و امر به تحصيل آنها فرموده، باوجود قدرت او بر اينكه آدمى را بدون اسباب به مطلوب برساند.
از اين جهتبود كه شخصى اعرابى شتر خود را رها كرد و گفت: «توكلت على الله» .
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: «آن را ببند و توكل بر خدا كن» . (22)
و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه: «خدا از براى بندگان خود دوستدارد كه مطالب خود را از او طلب كنند به اسبابى كه از براى آنها مهيا فرموده و بهتحصيل آنها امر نموده» . (23)
در اسرائيليات وارد شده است كه: «موسى بن عمران - عليه السلام - را مرضى روىداد، بنىاسرائيل به نزد او آمدند و علت آن را شناختند و گفتند: فلان دوا علاج آناست.موسى - عليه السلام - گفت: معالجه نمىكنم تا خدا بىواسطه دوا، مرا عافيتبخشد.پس ناخوشى او به طول انجاميد و خدا به او وحى فرستاد كه: به عزت و جلالخودم قسم كه تو را شفا نمىدهم تا به دوايى كه گفتهاند معالجه نكنى.پس بنى اسرائيلرا فرمودند: به دوايى كه گفتيد معالجه من نماييد.او را معالجه نمودند عافيتيافت.
پس خدا او را وحى فرستاد كه: مىخواستى به توكل خود حكمت مرا باطل كنى؟ آياچه كسى غير از من در دواها و گياهها منفعتها را قرار داده؟» . (24)
مروى است كه: «يكى از زهاد، ترك آبادانيها را كرده در قله كوهى مقيم شد وگفت: از احدى چيزى نمىطلبم تا خدا روزى بفرستد.پس يك هفته نشست، چيزى بهاو نرسيد و نزديك به مردن رسيد، گفت: بار پروردگارا! اگر مرا زنده خواهى داشتروزى مرا برسان و الا قبض روح مرا كن.وحى به او رسيد كه: به عزت و جلال خودمقسم كه: روزى به تو نمىدهم تا داخل آبادانى نشوى و ميان مردم ننشينى.پس به شهرآمد و نشستيكى از براى او طعام آورد، و يكى آب آورد، خورد و آشاميد و در دلاو گذشت كه: چرا خدا چنين كرد؟ وحى به او رسيد كه: تو مىخواهى به زهد خودحكمت مرا بر همزنى؟ آيا نمىدانى كه: من بنده خود را از دستبندگان ديگر خودروزى دهم دوستتر دارم از اينكه به دست قدرت خود روزى او را رسانم؟ !» . (25)
فصل: درجات توكل
بدان كه: از براى صفت «توكل» ، در ضعف و قوت، سه درجه است:
اول آنكه: حال او در حق خدا و وثوق او به عنايت، و اطمينان او به كفايت او، مثلحال او باشد نسبتبه كسى كه وكيل او باشد.و اين ضعيف ترين درجات توكل است.ومنافاتى با سعى و تدبير خود ندارد.گويا بعضى تدبيرات، منافى باشد.همچنان كه كسىديگرى را در امرى وكيل مىكند، هر سعى و تدبيرى را كه وكيل بگويد، ارتكاب آنمنافاتى با توكيل ندارد.همچنين هر سعى كه عادت و طريقه وكيل بر آن جارى است كهموكل خود بكند، گو صريحا نگويد.اما ساير تدبيرات منافى توكيل است.
دوم آنكه: حال او با خدا مثل حال طفل باشد با مادر خود، زيرا او جز مادرنمىشناسد.و به سوى غير او اعتماد ندارد.چون او را ببيند در هر حال به دامن اومىآويزد.و اگر حاضر نباشد چون امرى به او رو دهد اول چيزى كه بر زبان اومىگذرد: «اى مادر!» است.و صاحب اين مرتبه چنان غرق توكل است كه از توكل خودنيز غافل است.و همه تدبيرات و سعيها منافى اين مرتبه است مگر تدبير گريختن به خداو پناه جستن به او به واسطه دعا و تضرع.
سوم اينكه: آدمى در نزد خدا مانند ميت در نزد غسال باشد، يعنى: خود را در پيشقدرت حق، ميتببيند.و جميع حركات و سكنات خود را از قدرت ازليه داند.و اينبالاترين درجات است.و صاحب اين مرتبه، بسا باشد ترك دعا و سؤال را كند از راهوثوق به كرم و عنايتحضرت حق - تعالى - .و اين شخص، مانند طفلى است كه: بدانداگر از سوى مادر بگريزد مادر او را بجويد.و اگر به دامن مادر بياويزد مادر او را درآغوش مىكشد.
و از اين قسم است توكل حضرت خليل الرحمن در هنگامى كه او را در منجنيقنهادند كه به آتش افكنند و حضرت روح الامين به او گفت: آيا حاجتى دارى؟ گفت: باتو نه.گفت: پس با آنكه حاجت دارى بخواه و نجات خود را از او طلب كن.گفت:
«حسبى من سؤالى علمه بحالى».
يعنى: «علم خدا به حال من، كفايتسؤال مرا مىكند» . (26)
و اين مرتبه بسيار نادر و عزيز الوجود و مرتبه صديقين است.و صاحب اين مرتبه تادر اين مرتبه است از هر سعى و تدبيرى بيزار است، زيرا وصول به اين درجات، منافىهمه تدبيرات است، و صاحب آن واله و مبهوت است.
و بدان كه: آنچه مذكور شد كه: توسل به اسباب، لازم، و در شرع اقدس امر به آنشده است نسبتبه كسى است كه: در درجه اول از توكل باشد.اما كسى كه يقين و ايماناو به سرحد كمال رسيد به حيثيتى كه بالكليه اعتماد او از اسباب و وسايل و وسايطزايل شد و دل او چنان مستغرق جناب حق گرديد كه بجز او مؤثرى نمىبيند، و غيرىاصلا در نظر او نيست و چنان دل او به عنايت الهى مطمئن است كه: احتمال نمىدهد كهاو را به غير واگذارد، و اصلا اضطرابى از براى او هم نمىرسد.از براى چنين كسى باكىنيست اگر روى از همه اسباب برتابد، زيرا البته حق - سبحانه و تعالى - محافظت او رامىكند.و روزى او را بىگمان مىرساند، خواه اسباب را تحصيل كند يا نه.و خواه سعىو كسب نمايد يا نه.
بلى اين چنين شخصى گاه باشد كه: متوجه كسب شود و از پى اسباب رود به جهتاينكه امر خدايى چنين صادر شده.و الا مطلقا به سعى و كسب خود وثوق و اعتمادىنمىدارد.و آنچه شنيده، از حكايات بعضى از كاملين اوليا كه بىزاد و راحله به بيابانهامسافرت مىكردهاند و روزى ايشان مىرسيده و از سباع و درنده احتراز نمىكردند ونسبتبه پادشاهان ذوالاقتدار سخنان ناهموار مىگفتهاند و خدا ايشان را نجات مىدادهاز اين فرقه بودهاند. «ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء». (27)
فصل: طريقه تحصيل صفت توكل و علامتحصول آن
طريقه تحصيل صفت توكل آن است كه: آدمى سعى در قوت اعتقاد خود نمايد تاهمه امور را مستند به حضرت آفريدگار داند.و از براى ديگرى در هيچ امرى مدخليتىنداند.و بعد از آن، تامل كند و متذكر شود كه: پروردگار عالم بىسابقه سعى و تدبير او،او را از عالم نيستى به فضاى هستى درآورد.و خلعت وجود، كه اصل همه نعمتها استدر او پوشانيد.و در صلب پدر و رحم مادر، كه آن بيچاره از همه جا بىخبر بود او راحفظ و حراست نمود.و آنچه در هر حالى ضرورى بود از براى او آماده ساخت و اعضاو جوارح او را كه مايه بقا و معيشت او در دنياستبدون آگاهى آن، به او عطا فرمود.
و بعد از آمدن او به فضاى دنيا، خون حيض را از مجراى پستان، بعد از آنكه آن راصاف و سفيد نموده جارى ساخت، و كيفيت مكيدن را به او تعليم نمود.و سايرضروريات معيشت او را در دنيا از زمين و آسمان و آب و آتش و هوايى كه به آن نفسكشد - و صنعتها و علمها و گياهها و ميوهها و حيوانات، مهيا گردانيد.و قواى باطنيه وظاهريه را به امور خود مشغول گردانيد.
و با وجود اينها، همه لطف و محبت و عنايت و رافت او به هر كسى از هر نزديكىبيشتر، و به هر احدى از مادر، مهربان و مشفقتر است.
و با اين همه، تعهد كفايت اهل توكل را نموده و ضامن مطلب ايشان در كتاب كريمخود گرديده.و بندگان ضعيف را امر به واگذاردن امور خود به او كرده.
آيا ديگر امكان دارد كه كسى كه امر خود را به او محول كند و او را وكيل درمهمات خود سازد و از حول و قوه خود و ديگران برىء و بيزار، و به حول و قوه اوپناه جويد، او را ضايع و مهمل گذارد؟ و كفايت امر او را نكند؟ و او را به مطلوبخودش نرساند؟ محال است كه هيچ عقلى چنين احتمالى دهد، زيرا اين شغل شخص عاجز يادروغگويى است.و ساحت كبرياى الهى از عجز و نقص و تخلف و سهو و كذب وفريب، پاك و منزه است.
و بايد مطالعه حكايات كسانى را كند كه امر خود را به پروردگار واگذاردهاند، كهچگونه امر ايشان به انجام رسيده.و متذكر آثار و قصصى گردد كه: متضمن عجايبصنع آفريدگار است در روزى دادن بسيارى از بندگان خود از جاهايى كه اصلا گماننمى كردهاند.و دفع بلاها و ناخوشيها از جمعى كثير، كه مظنه خلاصى نداشتهاند.وملاحظه حكاياتى را كند كه مشتمل بر بيان هلاكت اموال اغنيا، و شرح ذليل ساختناقوياست.
بلى، چقدر بينواى بىمال و بضاعت را كه خداوند عزت، به آسانى و سهولت روزىمىرساند، چقدر صاحبان مال و ثروت را كه در طرفة العينى بيچاره و تهيدست مىسازد.
بسى ارباب حشم و لشكر و سپاه افزون از حد و مرز و قوت و شوكت و توانايى وسطوت كه به يك چشم برهم زدن، بىسببى عاجز و درمانده گشته و ذليل و خوار مانده.
و بسا عاجز بىدست و پا كه به معاونتخداوند يكتا صاحب قوت و شوكتشده و برملك و مال استيلا يافته.
آرى:
يكى را به سر تاج شاهى نهىيكى را به دريا به ماهى دهى
يكى را بر آرى و قارون كنىيكى را به نانى جگر خون كنى
پس زمام اختيار همه امور در دست اوست.و بست و گشاد هر كارى در يد قدرت او.
هيچ كس بىامر او در ملك اودر نيفزايد سر يك تار مو
واحد اندر ملك و او را يار نىبندگانش را جز او سالار نى
پس عاقل اگر او را وكيل كار خود نكند، كه را خواهد كرد؟ و اگر امر خود را به او وانگذارد به كه خواهد واگذاشت؟ و اگر يارى از او نجويد از كه خواهد جست؟
دامن آن گير اى يار دليركو منزه باشد از بالا و زير
با تو باشد در مكان و لا مكانچون بمانى از سر آزادگان
غير هفتاد و دو ملت كيش اوتختشاهان تخته بندى پيش او
حبذا آن مطبخ پر نوش و قندكاين سلاطين كاسه ليسان وىاند
گر بسوزد باغت انگورت دهددر ميان ماتمى سورت دهد
و بدان كه: آثار و اخبار متواتر و تجربه و عيان شاهدند بر اينكه: هر كه توكل به خداكرد و منقطع شد و امر خود را به او واگذاشت، البته خدا كفايت او را مىكند.و چگونهچنين نباشد؟ و حال آنكه خود را ببين اگر كسى در امرى تو را وكيل خود كند و امرخود را به تو محول نمايد تو به قدر قوه در مصلحتبينى و انجام امر اوكوتاهى نمىكنى.
آيا خدا را از خود عاجزتر يا جاهلتر مىدانى؟ يا لطف او را نسبتبه بندگان، كمتراز محبتخود به كسى كه تو را وكيل مىسازد مىبينى؟
«تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا» .
و بدان كه: علامتحصول صفت توكل از براى كسى آن است كه: اصلا و مطلقااضطراب از براى او نباشد.و از زوال اسباب نفع، و حصول واسطه مضرت،متزلزل نگردد.
پس اگر سرمايه او را بدزدند، يا تجارت او زيان كند، يا امرى از او معوق بماند، ياباران كم آيد و زرع او نمو ننمايد، راضى و خوشنود، و در كمال آرام دل و اطمينانخاطر باشد.و آرام و سكون دل او در حال پيش از حدوث آن واقعه و بعد ازآن يكى باشد.
پىنوشتها:
1. منافقون، (سوره 63)، آيه 7. 2. اعراف، (سوره 7)، آيه 194. 3. عنكبوت، (سوره 29)، آيه 16. 4. اصول كافى، ج 2، ص 63، ح 1. 5. احياء العلوم، ج 4، ص 224.و محجة البيضاء، ج 7، ص 408. 6. جامع السعادات، ج 3، ص 218 7. مائده، (سوره 5)، آيه 23. 8. ابراهيم، (سوره 14)، آيه 12. 9. آل عمران، (سوره 3)، آيه 159. 10. طلاق، (سوره 65)، آيه 3. 11. مصباح الشريعة، باب 85، ص 414. 12. مصباح الشريعة، باب 85، ص 414. 13. بحار الانوار، ج 71، ص 151، ح 51. 14. «عبد الله بن زبير» از منافقين و دشمنان اهل بيت - عليهم السلام - بود و در ايام ادعاى خلافت در نماز جمعه برحضرت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - صلوات نمىفرستاد و حضرت امير - عليه السلام - را سب مىكرد.و عاقبتبهدستور عبد الملك مروان خليفه اموى به دستحجاج بن يوسف در مكه معظمه به هلاكت رسيد.رك: تنقيح المقال، ج2، ص 18 و قاموس الرجال، ج 5، ص 448. 15. كافى، ج 2، ص 63، ح 2 16. كافى، ج 2، ص 63، ح 1. 17. كافى، ج 2، ص 65، ح 6. 18. كافى، ج 2، ص 65، ح 4 19. كافى، ج 2، ص 66، ح 7 20. جامع السعادات، ج 3، ص 227. 21. جامع السعادات، ج 3، ص 227 22. احياء العلوم، ج 4، ص 240، و محجة البيضاء، ج 7، ص 426. 23. جامع السعادات، ج 3، ص 228. 24. محجة البيضاء، ج 7، ص 432.و احياء العلوم، ج 4، ص 245. 25. جامع السعادات، ج 3، ص 229. 26. محجة البيضاء، ج 7، ص 379.و احياء العلوم، ج 4، ص 211 27. جمعه، (سوره 62)، آيه 4
|