بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب معراج السعادة, ملا احمد بن محمد مهدى نراقى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     41 -
     42 -
     43 -
     44 -
     45 -
     46 -
     47 -
     48 -
     49-1 -
     49-2 -
     50 -
     51 -
     52 -
     53-1 -
     53-2 -
     53-3 -
     54 -
     55 -
     56 -
     57 -
     58 -
     59 -
     60 -
     61 -
     62 -
     63 -
     64 -
     65 -
     66 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

صفت چهاردهم: مراء و جدال و مخاصمه

و «مراء و جدال‏» عبارت است از: اعتراض كردن بر سخن غير، و اظهار نقص و خلل‏آن در لفظ يا در معنى، به قصد پست كردن و اهانت رسانيدن به آن شخص، و اظهارزيركى و فطانت، بدون باعث دينى و فايده آخرت است.

و «خصومت‏» نيز نوعى از جدال است.و آن، جدال و لجاج كردن در سخن است‏به‏جهت رسيدن به مالى، يا مقصودى ديگر.اما مراء و جدال، از اخلاق مذمومه و صفات‏رذيله است، خواه در مسائل علميه باشد يا غير اينها.و خواه اعتراض به حق باشد ياباطل.مگر اينكه متعلق به مسائل دينيه باشد و غرض و قصد، فهميدن يا فهمانيدن حق‏باشد، كه در اين صورت، ضرر ندارد و آن را مراء و جدال نگويند، بلكه ارشاد وهدايت نامند.

و علامت آن، آن است كه: تو را مضايقه نباشد از آنكه مطلب حق از جانب غير توظاهر شود.و علامت مجادله آن است كه: اگر سخن حق بر زبان آن طرف جارى شودترا ناخوش آيد و خواهى آنچه تو مى‏گوئى صحيح باشد و آن را به طريق جدال برخصم تمام كنى و نقص و خلل كلام او را ظاهر سازى.همچنان كه مذكور شد اولى‏مذموم نيست، بلكه ممدوح و نتيجه قوت معرفت و بزرگى نفس است.ولى دومى‏مذموم و منهى عنه، و باعث هيجان غضب، و حصول حقد و حسد است از هر دو جانب.

و بسا باشد كه: موجب تشكيك و شبهه خود يا ديگران در اعتقادات حقه شود.و از اين‏جهت است كه: حق - سبحانه و تعالى - نهى از آن فرموده است كه:

«و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث‏غيره‏». (1)

«انكم اذا مثلهم‏». (2)

خلاصه معنى آنكه: هرگاه ببينى كسانى را كه فرو مى‏روند در آيات ما و مشغول‏نكته گيرى بر آنها مى‏شوند، از ايشان كناره كنيد تا مشغول حديثى ديگر شوند كه اگرچنين نكنى تو نيز مثل ايشان خواهى بود.

و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «حقيقت ايمان بنده كامل‏نمى‏شود مگر وقتى كه مراء و جدال را ترك كند اگر چه حق با او باشد» . (3)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمود: «هرگز مجادله و مراء مكن با صاحب حلمى، و نه با سفيهى، چون صاحب حلم، دشمن تو مى‏شود وسفيه، تو را اذيت مى‏رساند» . (4)

و فرمود كه: «زنهار، حذر كنيد از مراء و جدال، كه باعث عداوت و كشف عيوب مى‏گردد» . (5)

و اين صفت مذمومه به كثرت مجادله كردن و غالب شدن بر خصم - خواه به حق وخواه به باطل - قوت مى‏گيرد، تا مى‏رسد به جائى كه صاحب آن مثل سگ گيرنده دائم‏راغب است كه با هر كس درافتد.و هميشه در پى آن است كه: سخنى از كسى بشنود ودر آن دخل و تصرف كند، و از آن لذت يابد.خصوصا در مجمعى كه بعضى ازضعفاء العقول باشند، و اين خلق خبيث را كمالى دانند و صاحب آن را به آن ستايش‏كنند و گويند: فلان شخص، حراف و جدلى و تيز بحث است، و كسى او را ملزم‏نمى‏تواند كرد.و به اين شاد مى‏شود.غافل از اينكه اين، از خباثتى است كه در باطن اوجاى دارد.

و اما خصومت، كه لجاج كردن در كلام است از جهت استيفاى مطلب و مقصودخود، آن نيز چون مراء و جدال، مذموم و بد، و غائله آن بى حد است.ابتداى اكثرشرور و فتن، و مصدر انواع رنج و محن است.

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هرگز جبرئيل به نزد من نيامد مگرمرا موعظه كرد و آخر كلامش اين بود كه: زنهار، احتراز كن از لجاج و تنگ گيرى برمردم، كه آن عيب آدمى را ظاهر، و عزت او را تمام مى‏كند» . (6)

و فرمود كه: «دشمن‏ترين مردم در نزد خدا، لجوج خصومت كن است‏» . (7)

و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «بر شما باد حذر كردن از مراء وخصومت، كه اينها دلها را بيمار مى‏كند و بر برادران، نفاق مى‏روياند» . (8)

و از امام به حق ناطق، جعفر بن محمد الصادق - عليه السلام - مروى است كه: «ازخصومت احتراز كنيد كه آن، دل را مشغول و گرفتار مى‏كند.و باعث كينه و نفاق‏مى‏گردد» . (9)

و شك در اين نيست كه اكثر فتنه‏ها و ناخوشيها از خصومت‏برخاسته.

ممدوح بودن خصومت در حق شرعى

و مخفى نماند كه: كسى كه به جهت استيفاى مقصود خود در صدد خصومت‏بر مى‏آيد اگر مقصود او حق مالى باشد يا حق ثابتى ديگر كه شرعا مستحق آن بوده‏باشد، آن خصومت مذموم نيست، بلكه به مقتضاى غيرت، ممدوح است.بلكه آن‏خصومتى كه مذموم است، در طلب چيزى است كه: باطل و به غير حق باشد.يا يقين به‏حقيت آن و استحقاق نداشته باشد، مثل: خصومتى كه وكيل «دار القضاء» (10) مى‏كند.چون‏او پيش از آنكه بداند حق با كدام طرف است از طرف يكى وكيل مى‏شود و دامن‏خصومت‏بر ميان مى‏زند.و بدون علم و يقين، از يك جانب گفتگو مى‏كند.و به اين در وآن در مى‏زند و مال مسلمانان را ضايع مى‏كند.و بدون عوض و غرض، و زر و وبال غيررا متحمل مى‏گردد.و چنين كس، زيانكارترين مردمان، و احمق‏ترين ايشان است.

فاسق، محروم، و در قيامت، معذب و ملوم است.

ره كاروان شير مردان زنندولى جامه مردم بر ايشان برند

و بدان كه: ممدوح بودن خصومت در طلب حق شرعى خود، در وقتى است كه‏اظهار لجاج و عناد نكند و زياده از قدر ضرورت سخن نگويد.پس اگر اظهار لجاج‏كند، يا در بين سخن، كلامى كه باعث اهانت و ايذاى خصم باشد بگويد بى‏آنكه احتياج‏و ضرورت داعى به آن باشد، داخل خصومت مذموم شده و احتراز از آن واجب است.

و همچنين هرگاه غرض، رسيدن به حق خود نباشد بلكه محض غلبه بر خصم و عناد بااو باشد، آن نيز منهى عنه، و ارتكاب آن حرام است.همچنان كه ملاحظه مى‏شود كه:

بعضى در مطالبه اندك چيزى لجاج مى‏كنند.بلكه بسا باشد كه مى‏گويند: اين مال،قابليتى ندارد و مضايقه ندارم كه چون حق من معلوم شود بگيرم و به آب بريزم ياببخشم، بلكه مى‏خواهم كه سخن خود را از پيش برده باشم.و امثال اين سخنان.و اين‏نيز لجاج و عناد، بلكه معلوم نيست كه حاكم شرعى را جايز باشد متوجه امثال اين‏مرافعات شدن و فيصله دادن.

و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: خصومتى كه جايز است، منحصر است در خصومت‏مظلومى در طلب حق خود، كه قصد عناد و ايذاء و شكست‏خصم نداشته باشد، و زياده‏از قدر حاجت و اثبات حق سخنى نگويد.و ليكن در اين صورت نيز اگر بتواند از راه‏ديگر بدون مخاصمه، استيفاى حق خود كند يا آسان باشد از آن حق بگذرد، چنان كند، زيرا محافظت زبان در وقت مخاصمه مشكل است.و گاه هست امر منجر مى‏شودبه منازعه، و كينه ميان ايشان مستحكم گردد.تا به جائى مى‏رسد كه هر يك به ضرر وابتلاى ديگرى مسرور مى‏گردند.

پس عاقل را سزاوار آن است كه: تا ممكن باشد در خصومت را نگشايد.و چنانچه‏بسيار ضرورى شد از حد ضرورت تجاوز نكند، اگر چه هيچ در خصومت نباشد ازپريشانى خاطر و مشغولى دل خالى نيست.تا مى‏رسد به اينكه: در حين نماز، مشغول‏مخاصمه خصم و جواب او و تكذيب او و طعن به او مى‏گردد.

پس هر كسى بايد در عاقبت اين صفت‏خبيثه تامل كند و مذمت آنها را شرعا و عقلابه نظر در آورد و بداند كه اينها باعث دشمنى و عداوت، و زوال الفت و محبت‏مى‏گردد.و قطع يگانگى و دوستى مى‏كند.و اين خلاف مطلوب پروردگار، و باعث‏اغتشاش كار و گرفتارى خود و پريشانى دل است.و آئينه دل بعد از جدال يا خصومت،تيره و تار مى‏گردد.و عزت و وقار آدمى برطرف مى‏شود.و علاوه بر اين، چون از حدضرورت تجاوز كند اغلب آن است كه باعث تضييع حق آدمى مى‏گردد.

و چون تامل در اينها نمود، خود را خواهى نخواهى از آنها نگاهدارد.بلكه فوايدضد اينها را كه خوش كلامى و دلجوئى است‏به نظر در آورد و بر آن مواظبت نمايد، تاملكه او گردد.و هر كه لذت خوش كلامى با مردم را دانست و فوايد آن را فهميد ظاهرآن است كه مهما امكن از آن تعدى نكند.

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «سه چيز است هر كه خدا را با آنهاملاقات كند داخل بهشت مى‏گردد از هر درى كه مى‏خواهد: حسن خلق، و خوف خدا،و ترك جدال، اگر چه حق با او باشد» . (11)

و نيز از آن سرور مروى است: «در بهشت، غرفه‏هايى هست كه از كثرت‏درخشندگى آنها بيرون آنها از اندرون ديده مى‏شود، و اندرون، از بيرون.خدا آنها راآماده كرده است از براى كسانى كه اطعام مردم كنند و با مردم خوش كلامى نمايند» . (12)

مروى است كه: «خوكى از نزد عيسى بن مريم - عليه السلام - گذشت، عيسى - عليه السلام - به او گفت: به سلامت‏بگذر.شخصى عرض كرد: يا روح الله! به خوكى‏چنين مى‏گويى؟ فرمود: نمى‏خواهم زبانم به شر عادت كند» . (13)

صفت پانزدهم: سخريه و استهزاء كردن

و آن عبارت است از: بيان كردن گفتار مردم يا كردار ايشان يا اوصاف ايشان ياخلقت ايشان، به قول يا فعل يا به ايماء و اشاره يا به كنايه، بر وجهى كه سبب خنده‏ديگران گردد.

و باعث اين صفت‏خبيثه، يا عداوت است، يا تكبر و حقير شمردن آن شخصى كه‏استهزاء به او مى‏شود.و بسا باشد كه باعث‏بر آن، مجرد قصد خنديدن و به نشاط‏آوردن بعضى از اهل دنيا باشد، از راه طمع در كثافات دنيويه ايشان و اخذ پاره‏اى ازفضول اموال حرام آنها.و چه شك و شبهه در اينكه: اين عمل، شيوه اراذل و اوباش، وصفت پست‏ترين افراد انسان است.و صاحب اين عمل را از دين و ايمان خبرى، و ازانسانيت و مردى اثرى نيست.قلاده جوانمردى و آزادگى را از گردن خود برداشته وديده مردميت و آدميت را به خاك بى‏شرمى انباشته.نفس رذل خبيث‏خود را به اين‏راضى نموده كه كلمات دروغى چند برهم بندد كه به واسطه آن نامردى ديگر بخندد.وطبع پست او به اين تن درداده كه با صورت و دست‏خود اعمال چند به جا آورد كه به‏جهت آن دونى چند به نشاط آيند.پرده حيا و مروت خود را در برابر مردمان مى‏درد.

و عيوب مسلمانان و نقص ايشان را تقليد مى‏كند.و افعال نيكان و اخيار را مضحكه‏اشقياء و اشرار مى‏نمايد.

و هيچ شبهه‏اى نيست كه: چنين اشخاص، به مراحل بسيار از سر منزل انسانيت دور،و نام آدميت از ايشان مهجور، و در ديده ارباب عقل و دانش بى‏وقع و خوار، و در نظرعقلا پست و بى‏اعتبار، و در روز قيامت گرفتار انواع عذاب و مستوجب اصناف عقاب‏خواهند بود.سبحان الله! شيطان لعين را چه قدر تسلط بر انسان مسكين است كه او را براين مى‏دارد كه: تن به امثال اين اعمال در دهند، و آن ملعون بر ريش او بخندد.و اگر نه‏ابليس پرده بر ديده بصيرت او كشيده، چگونه كسى كه از پشت آدم ابو البشر كه‏مسجود ملائكه ملكوت بود به وجود آمده باشد خود را به چنين صفتى راضى مى‏سازدو دل او از غصه خون نمى‏گردد!

اين جگرها خون نشد از سختى استغفلت و مشغولى و بدبختى است

خون شود روزى كه خونش سود نيستخون شو آن وقتى كه خون مردود نيست

و همين قدر در مذمت اين عمل كافى است كه: چنين معاصى خبيثه را وسيله تحصيل‏چرك دست مردم و اعتبار در نظر ابناى روزگار مى‏گرداند.گويا اعتقاد به اين ندارد كه:

متكفل روزى بندگان، آفريننده ايشان است.پس هر كسى را كه اندكى عقل بوده باشدبايد تامل كند.و عاقبت اين عمل را به نظر در آورد.و بى‏وقعى و ذلت و مهانت صاحب‏آن را در دنيا، و عذاب او را در آخرت ياد كند.و شرمسارى و خجلت و اندوه و محنت‏خود را در آن روز، تفكر نمايد.

و اگر منشا آن، عداوت بوده باشد غوايل و مفاسد آن را متذكر گردد.

و اگر باعث آن، طمع مالى باشد به يقين بداند كه: هركسى آن قدر مال و روزى كه‏از براى او مقدر شده است‏خدا به او مى‏رساند و قسمت او كم و زياد نمى‏شود.پس نفس‏خود را عتاب كند و او را پند و نصيحت دهد.و آنچه از شريعت در مذمت اين صفت‏رسيده ملاحظه نمايد.و در هر حال، مراقب احوال خود بوده باشد كه مرتكب اين عمل‏نگردد و به عذاب اخروى گرفتار نشود.

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «در روز قيامت اهل سخريت واستهزاء را مى‏آورند و از براى يكى از ايشان يك در بهشت را مى‏گشايند و مى‏گويند:

بشتاب و زود داخل بيا، او با غم و اندوه مى‏آيد كه داخل شود، در را مى‏بندند.و ازطرفى ديگر درى ديگر را مى‏گشايند و به او مى‏گويند: تند بيا و داخل شو، چون به نزدآن در نيز رسد در را مى‏بندند.همچنين به اين بليه گرفتار خواهد بود و از هيچ درى‏داخل نخواهد شد» . (14)

و اگر آن بيچاره كه به اين صفت مبتلا است و خندانيدن مردمان به تقليد ديگران راشعار خود قرار داده به حقيقت‏خود برسد مى‏داند كه: بايد آن مسكين، گاهى بر خودبخندد.و زمانى بگريد.همچنان كه: عقلا و دانشمندان بر او مى‏خندند.و چگونه بر خودنخندد و نگريد و حال اينكه به سبب استهزاء و مسخرگى در نزد بعضى از اهل دنيا،خود را «مهين‏» (15) و بى وقع در نظر اهل الله نموده.و چون روز قيامت‏شود دست او راخواهند گرفت و به ضرب تازيانه خواهند راند، چنانچه خر را مى‏رانند تا داخل جهنم‏كنند.و هر كه او را ببيند به او استهزا و سخريت‏خواهد نمود.

صفت‏شانزدهم: مزاح و خنده و بذله گويى و شوخى كردن

و افراط در آن مذموم، و در شريعت مقدسه منهى عنه است، زيرا باعث‏سبكى و كم وقارى، و موجب سقوط مهابت، و حصول خوارى مى‏گردد.و دل را مى‏ميراند.و ازآخرت غفلت مى‏آورد.و بسا باشد كه: موجب عداوت و دشمنى دوستان، يا سبب‏آزردن و خجل ساختن مردمان گردد.

و همچنان كه گفته‏اند كه: «بسيار بازى است كه به جدى مى‏كشد.و از اين جهت است‏كه گفته‏اند: با مردم صاحب شان شوخى مكن كه كينه تو را در دل مى‏گيرند.و با مردم‏دون و پست نيز شوخى مكن كه هيبت تو از نظرشان ساقط مى‏گردد و به تو جرات پيدامى‏كنند، و سخن زشت مى‏گويند» .

و ديگرى گفته است كه: «شوخى، آبرو را مى‏برد.و دوستان را از آدمى جدا مى‏كند» .

و بعضى گفته‏اند كه: «هر چيزى تخمى دارد، و تخم عداوت و دشمنى شوخى است‏» .

و از مفاسد شوخى آن است كه: دهان را به هرزه خندى مى‏گشايد.و آدمى را به‏خنده مى‏آورد، و خنده، دل را تاريك و آبرو و وقار را تمام مى‏كند.و به اين جهت‏خداى - تعالى - نهى از آن فرموده كه:

«فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا».

يعنى: بسيار كم بخنديد و بسيار گريه كنيد» . (16)

و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هرگاه بدانيد آنچه من مى‏دانم‏هر آينه كم خواهيد خنديد» . (17)

و شكى نيست كه: خنده بسيار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.

يكى از بزرگان با خود خطاب كرد و گفت: «اى نفس! مى‏خندى و حال اينكه شايدكفن تو اكنون در دست گازر باشد و آن را گازرى كند» . (18)

بلى كسى را كه مرحله‏اى چون مرگ در پيش، و خانه‏اى چون آخرت در عقب، ودشمنى چون شيطان در كمين، و محاسبى چون كرام الكاتبين قرين، عمرى چون برق درگذر، و منزلى چون دنيا كه محل صد هزار گونه خطر است مستقر، خنديدن وشوخى كردن نيست.و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بى‏خبرى.

مباش ايمن كه اين درياى خاموشنكرده‏ست آدمى خوردن فراموش

زرنگ ايمن نبينى آب جوئىمسلم نيست از سنگى سبوئى

يك امروز است ما را «نقد ايام‏» (19) بر آن هم اعتمادى نيست تا شام

يكى از بزرگان دين، شخصى را ديد كه مى‏خندد، گفت: «آيا به تو رسيده است كه: وارد آتش جهنم خواهى شد؟ گفت‏بلى.گفت: آيا دانسته‏اى كه از آن خواهى گذشت؟ گفت نه.گفت: پس به چه اميد مى‏خندى؟ گويند: آن شخص را ديگر كسى خندان نديد» . (20)

و مخفى نماند كه خنده مذموم، قهقهه است كه با صدا باشد، اما تبسم كه كسى‏صدائى از او نشنود مذموم نيست‏بلكه محمود است.و تبسم نمودن پيغمبر - صلى الله‏عليه و آله - معروف و مشهور است.و همچنين شوخى و مزاح مذموم در وقتى است كه: كسى افراط در آن كند، يا مشتمل بر دروغ و غيبت‏باشد.يا باعث آزردگى و خجالت‏ديگرى شود.اما مزاح اندك، كه از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل يا ايذاء واهانتى نباشد و باعث‏شكفتگى خاطرى گردد مذموم نيست.و مكرر از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - صادر شده.و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور يافته. چنانچه بعضى از آن در كتب اصحاب مسطور و مذكور است. (21)

و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مكرر شوخى مى‏فرمودند تا اينكه منافقين اين‏را عيب آن سرور شمردند.روزى شوخى نسبت‏به سلمان فارسى - رحمة الله عليه - فرمودند، سلمان گفت: اين است كه خلافت تو را به مرتبه چهارم انداخت. (22)

پى‏نوشتها:


1. انعام، (سوره 6)، آيه 68.

2. نساء، (سوره 4)، آيه 140.

3. بحار الانوار، ج 2، ص 138، ح 53

4. كافى، ج 2، ص 301، ح 4.

5. كافى، ج 2، ص 301، ح 7.

6. كافى، ج 2، ص 302، ح 10.

7. الدر المنثور، ج 1، ص 239.

8. كافى، ج 2، ص 300، ح 1.

9. كافى، ج 2، ص 301، ح 8.

10. دادگسترى

11. كافى، ج 2، ص 300، ح 2.

12. صحيح ترمذى، ج 10، ص 5.و محجة البيضاء، ج 5، ص 213.

13. احياء العلوم، ج 3، ص 103.و محجة البيضاء، ج 5، ص 213.

14. محجة البيضاء، ج 5، ص 236.و احياء العلوم، ج 3، ص 114.

15. خوار و ذليل

16. توبه، (سوره 9)، آيه 82.

17. احياء العلوم، ج 3، ص 111.و محجة البيضاء، ج 5، ص 232.

18. احياء العلوم، ج 3، ص 111.و محجة البيضاء، ج 5، ص 232.

19. روزگار در دست ما است

20. احياء العلوم، ج 3، ص 111.و محجة البيضاء، ج 5، ص 232.

21. بحار الانوار، ج 16، ص 298، ح 2.

22. اين مطلب را در هيچ كدام از كتب معتبر شيعه نيافتيم.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation