بدان كه: لازم است از براى طالب پاكى نفس از اوصاف رذيله، و آرايش آن بهصفات جميله، اجتناب از چند چيز:
اول: اجتناب از مصاحبتبدان و اشرار را لازم داند.و دورى از همنشينى صاحباناخلاق بد را واجب شمارد، و احتراز كند از شنيدن قصهها و حكايات ايشان، و استماعآنچه از ايشان صادر شده و سرزده.و با نيكان و صاحبان اوصاف حسنه مجالستنمايد، و معاشرت ايشان را اختيار كند، و كيفيتسلوك ايشان را با خالق و خلق ملاحظهنمايد.و از حكايات پيشينيان و گذشتگان از بزرگان دين و ملت و راهروان راه سعادتمطلع شود، و پيوسته استماع كيفيت احوال و افعال ايشان را نمايد، زيرا كه: صحبتباهر كسى مدخليت عظيم دارد در اتصاف به اوصاف و تخلق به اخلاق او.
نار خندان باغ را خندان كندصحبت نيكانت از نيكان كند
چون طبع انسان دزد است، و آنچه را مكرر از طبع ديگر مىبيند اخذ مىكند.و سراين آن است كه: از براى نفس انسانى چندين قوه است، كه بعضى مايل به خيرات وفضايل، و بعضى مقتضى شرور و رذايل هستند، و پيوسته اين قوا با يك ديگر در مقامنزاع و جدالاند، و از براى هر يك از آنها كه اندك قوتى حاصل شد و جزئى معينى به هم رسيد، بر آن ديگرى به همانقدر غالب مىشود.و نفس را مايل به مقتضاى خودمىكند.
و شكى نيست كه: مصاحبتبا صاحب هر صفتى و شنيدن حكايات و افعال او واستماع قصص احوال او باعث قوت مقتضى آن صفت مىشود، و به اين سبب كسانى كهبيشتر اوقات با هم، همنشين هستند، يا در اغلب ازمنه به جهت اجتماعى كه با يكديگردارند - مانند شاگردان يك استاد يا بندگان يك مولى و امراى يك پادشاه - غالب آن استكه اخلاق ايشان «متلائمه» ، (2) و اوصاف ايشان متناسبه هستند، بلكه چنين است در اهليك قبيله يا يك شهر.
و ليكن، چون اكثر قواى انسانيه طالب اخلاق رذيله است، انسان زودتر مايل به شرمىشود، و ميل او به صفات بد آسانتر است از ميل به خيرات.و از اين جهت است كهگفتهاند: تحصيل ملكات ارجمند به منزله آن است كه از نشيب به فراز روند، و كسبصفات ناپسند چنان است كه از فراز به نشيب آيند.و اشارت به اين است آنچه حضرترسول - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمودهاند:
«حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات» (3)
يعنى:
«رسيدن به درجات بهشتبهكشيدن جامهاى ناگوار منوط، و دخول آتش جهنم به ارتكاب خواهشهاى نفسانى مربوط است» .
دوم آنكه: هميشه مواظب اعمالى باشد كه از آثار صفات حسنه است، و خواهىنخواهى نفس را بر افعالى وا بدارد كه مقتصاى صفتى است كه طالب تحصيل آن، يادر صدد محافظتبقاى آن است، مثل كسى كه خواهد محافظت ملكه سخاوت وجودرا نمايد، يا آن را تحصيل كند، بايد پيوسته اموال خود را به موافق طريقه عقل و شرع بهمستحقين بذل نمايد، و هر وقت كه ميل خود را به بخل و امساك بيابد نفس خود را درمقام عتاب در آورد.و كسى كه در مقام حفظ صفتشجاعتيا در صدد كسب آن باشد،بايد هميشه قدم گذارد در امور هولناك و احوال خطرناك، كه عقل و شرع از آنها منعنكرده باشد، و چون آثار جبن در خود مشاهده كند با خود در قهر و جنگ بوده باشد،و اين به منزله رياضتبدنيه است، كه از براى دفع امراض بدن يا حفظ صحت آن به كارمىرود.
سيم آنكه: پيوسته مراقب احوال و متوجه اعمال و افعال خود باشد، و هر عملى كهمىخواهد كرده باشد، ابتدا در آن تامل كند، تا خلاف مقتضاى حسن خلق از او سرنزند، و اگر احيانا امرى از او به ظهور آمد كه موافق صفات پسنديده نيست، نفس خود را تاديب كند، و در مقام تنبيه و مؤاخذه آن بر آيد.به اين طريق كه: اول خود راسرزنش و ملامت كند، و بعد از آن متحمل امورى شود كه بر او شاق و ناگوار است.
همچنان كه اگر كام خود را شيرين كند به لقمهاى كه نبايد از آن بخورد، مذاق را تلخسازد به روزه داشتن، و اگر غضبى بيجا از او در واقعهاى سرزند، مؤاخذه كند خود را بهصبر كردن در واقعه ديگر و اشد از آن، يا خود را در معرض اهانتى در آورد كه نفس راتحمل آن گران بوده باشد، و يا تلافى آن را به نذر و تصدق و امثال آن نمايد.
و زنهار، كه در هيچ حال از خود غافل نشود، و از جد و جهد در كسب صفات نيكيا حفظ آنها باز نماند، و اگر چه چنان داند كه در اخلاق حسنه به مرتبه اعلى رسيده،زيرا كه غفلت موجب كسالت است، و به سبب كسالت، فيض، [عالم قدس] منقطعمىشود و ابواب فيوضات بسته مىگردد.
اندر اين ره مىخروش و مىخراشتا دم رفتن دمى غافل مباش
و از سعى و جهد «يوما فيوما» نفس را صفات تازه حاصل، و هر لحظه او را ترقىدر مرتبه كمالات و صعود به معارج سعادات هم مىرسد به مرتبهاى كه پرده طبيعت ازپيش بصيرت او برداشته مىشود، و محل اسرار ملك و ملكوت، بلكه محرم خلوتجبروت مىگردد.و بايد در امور دنيا و متعلقات اين عاريتسرا زياده از قدر ضرورتسعى نكند، و بيش از قدر لازم ملتفت آنها نشود، و خود را به مشقات سرمد گرفتار نسازد.
آرى! چه شقاوتى از آن بالاتر، كه كسى جوهر گرانمايه از عالم قدس را صرفتحصيل «خزف» (4) پارهاى چند در ظلمتكده دنيا نمايد، و يوسف كنعان تجرد (5) را بهبهاى كلاف (6) پيره زالى فروشد.يا متاعى را كه ثمنش ملك ابد باشد به ازاى خشت وخاكى دهد، و سرمايهاى را كه سودش پادشاهى سرمد باشد بر سر خاك و خاشاكى نهد.
چهارم آنكه: احتراز كند از آنچه باعث تحريك قوه شهويه يا غضبيه مىشود.وچشم را محافظت نمايد از ديدن آنچه غضب يا شهوت را به هيجان مىآورد.و گوشرا نگاهدارد از شنيدن آنها.و دل را ضبط كند از تصور و تخيل آنها، و بيشتر سعى در محافظت دل نمايد و خيال آنها را در خاطر خود راه ندهد، زيرا كه: از تصور و خيالآتش، شوق و شعله غضب تيز مىگردد، آنگاه سرايتبه اعضا و جوارح مىكند، ومجرد ديدن يا شنيدن، بدون اينكه دل را مشغول آن كند چندان تاثيرى ندارد.و كسىكه اين دو قوه را از هيجان محافظت ننمايد، مانند كسى است كه شير درنده يا سگديوانه يا اسب سركشى را رها كند، و بعد از آن خواهد كه خود را از آن خلاص كند.
پنجم آنكه: فريب نفس خود را نخورد، و اعمال و افعال خود را حمل بر صحتنكند، و در طلب عيوب خود «استقصا» و سعى نمايد، و به نظر دقيق در تجسس خفاياىمعايب خود بر آيد، و چون به چيزى از آنها بر خورد، در ازاله آنها سعى كند، و بداند كههر نفسى عاشق صفات و احوال خود است، و به اين جهت اعمال و افعالش در نظرشجلوه دارد، و بدون تامل و باريك بينى به عيوب خود بر نمىخورد، بلكه اكثر مردم ازعيوب خود غافلاند، و خارى كه به پاى كسى رود زود مىبينند، ولى شاخ درختى رادر چشم خود بر نخورند.
پس، طالب سعادت و سالك راه نجات را لازم است كه: از اصدقا و دوستان خودتفحص معايب خود را نمايد، و برايشان است كه او را مطلع سازند.بهتر آنكه يكى ازدوستان مهربان را از ميان ايشان اختيار كند، و با او عهد نمايد كه مراقب احوال او باشد،كه او را از معايب او خبردار كند، و چون او را بر عيبى آگاه سازد شاد و خوشحالگردد، و از او منت پذيرد و در صدد دفع آن برآيد، تا آن صديق را اعتمادى به او به همرسد، و چنان داند كه نيكوترين هديه در نظر او عيبى از عيوب اوست (7) ، و ليكن اينچنين دوستى «عزيز الوجود» (8) است، چون اغلب دوستان از خوش آمدگوئى و اغراضفاسده خالى نيستند، و بسا باشد كه: بسيارى از غلطها در نظر غلط بينان هنر نمايد، وبعضى هنرها نزد ايشان عيب باشد.و بسا باشد كه: نفع دشمن در اين خصوص بيشترباشد، زيرا كه دوست در مقام اظهار عيوب كم بر مىآيد، بلكه، چون نظر او نظر دوستىاست گاه هستبه عيوب او بر نمىخورد، و از اينجا گفتهاند:
و عين الرضا عن كل عيب كليلةو لكن عين السخط تبدى المساويا
يعنى: «چشم دوستى و رضامندى از ديدن عيوب كند است، و ليكن ديده دشمنىاظهار بديها را مىكند» .
پس دانا كسى است كه چون دشمنان او عيبى از او را ظاهر كنند، در مقام شكرگزارى ايشان بر آيد و چاره دفعش كند.
و از جمله چيزهايى كه در اين باب نافع است آن است كه: ديگران را آئينه عيوبخود كند، و آنچه از ايشان سرزند تامل در قبح و حسن آن كند، و به قبح هر چهبر خورد بداند كه چون آن عمل از خود او نيز سر زند قبيح است، و ديگران قبح آن رابر نمىخورند، و پس سعى در ازاله آن كند.و طالب سعادت را واجب است كه در آخرهر شبانه روزى محاسبه اعمال و افعال خود را كند و آنچه از او سر زند به نظر در آورد،دفتر اعمال آن روز و شب را گشوده سراپايش را مرور كند، و تفحص نمايد از آنچه ازاو صادر شده، پس اگر بدى از او به وجود نيامده، و فعل قبيح از او سرنزده حمد خدا رابه جا آورد، و شكر توفيق او را نمايد، و اگر مرتكب قبيحى شده باشد، با نفس خودعتاب كند و خود را ملامت كند و توبه و انابه نمايد.
فصل سوم: تشخيص امراض نفسانى
مذكور شد كه: علم اخلاق كه طب روحانى است مشابه استبا طب جسمانى، وقانون كلى در معالجه امراض جسميه آن است كه: ابتدا تشخيص مرض داده شود وجنس آن شناخته شود، و بعد از آن تفحص از سبب حدوث آن مرض شود، سپسدر صدد معالجه آن بر آيد.
و معالجاتى كه مىشود يا معالجات كليه است، كه تخصيص به مرضى دون مرضىندارد، بلكه شامل جميع امراض است، يا جزئيه كه مخصوص به مرضى معين است.
لهذا، بايد طبيب ارواح و كسى كه در مقام معالجه نفوس، يا در صدد دفع مرض نفسخود است، اين قانون را ملاحظه نمايد.
پس، به جهت تشخيص امراض نفسانيه و تعيين صفات رديه مىگوييم: دانستى كهرذايل صفات كه امراض روح هستند، نيست مگر انحراف و تعدى اخلاق از حداعتدال، و دانستى كه قواى انسانيه كه اخلاق و صفات متعلق به آنها است، سه نوع است:
اول: قوه تميز و ادراك.
دوم: قوه غضب كه آن را قوه دفع نيز گويند.
سوم: قوه شهويه كه آن را قوه جذب نامند.
و انحراف هر يك از آنها يا در كميت است، كه از آنچه بايد و شايد تجاوز كند، يادر كيفيت كه اصل كيفيت آن نابود ورد مىشود اما از حد تجاوز نكند.و انحراف دركميتبر دو قسم است:
الف: به طرف افراط است كه زياده از حد اعتدال است.
ب: به طرف تفريط است كه از حد اعتدال ناقص مىباشد.
و مثال اين در مرض جسمانى: همچنان كه مزاج شخصى در حالت صحت قدرمعينى اشتهاى غذا دارد ولى يكبار از حد تجاوز مىكند به طرف زياده، و ناخوشى جوعحاصل مىشود، و زياده از قدر اعتدال غذا مىطلبد، بلكه آنچه مىخورد سير نمىشود.
و يك دفعه ديگر به طرف نقص تجاوز مىكند، و سد اشتهاى او مىشود و طبع او ميل بهغذا نمىكند، و اين دو انحراف در كميت است.و يكبار ديگر اشتهاى او به حد اعتدالاست، و ليكن طبع او مايل به چيزهايى است كه مزاج صحيح آن را نمىطلبد، مثل ذغالو گل و خاك و گوشتسوخته و امثال آن.
پس، امراض اين سه قوه نفسانيه بر سه قسم مىشود: يا به سبب افراط است، يا تفريط،يا پستى و ردائت كيفيت.
اما افراط در قوه و ادراك: مثل صفت جربزه و تجاوز نظر و فكر از حد اعتدال، وتوقف نمودن در مسائل به سبب شبهات واهيه، و فكر كردن در امورى كه فهميدن آنهاحد او نيست، و حكم كردن در مجردات به مجرد و هم و تصورات.و تفريط در آن:
مانند صفت «بلاهت» (9) و نادانى، و قصور نظر و فكر از فهميدن ضروريات، و اجراىاحكام ماديات بر «مجردات» . (10)
و نابودى و «ردائت» (11) آن: مثل ميل به علومى كه درآنها كمالى از براى نفس حاصل نمىشود، مانند «كهانت» (12) و «شعبده» (13) و تعليم بازيها وامثال آن.و از اين قبيل است: طرق جدل، و مناظره زياده از قدر ضرورت.
و افراط در قوه غضبيه: مانند شدت غيظ به حدى كه صاحب آن شبيه به سباع درندهشود و در انتقام از حد جايز تجاوز نمايد.و تفريط در آن: مثل اينكه اصلا در آن غيرتو حميت نباشد، و از هر كسى ذلت و اهانت را متحمل شود.و از اين قبيل است كه خودرا در اعمال و افعال شبيه به طفلان و زنان كند.و ردائت آن: مثل اينكه غضببر جمادات و حيوانات كند، و كاسه و كوزه خود را بشكند، و پا بر خود زند و جامهخود را پاره كند.
و افراط در قوه شهويه: مثل اينكه زياده از حد ضرورت مباشرت كند، و با وجود مظنه حدوث چندين مرض، خود را از جماع نگاه ندارد، و بدون رغبت طعام خورد.وتفريط در آن: مانند اينكه در تحصيل قوه ضرورى كوتاهى كند، و اهل و عيال را ضايعگذارد، يا ترك مزاوجت نموده، نسل خود را منقطع سازد.و ردائت در آن: مثل اينكهميل به مقاربت پسران نمايد و از لقمههاى حرام و شبههناك احتراز نكند.
اسباب امراض نفسانى
و اما اسباب امراض نفسانيه و انحراف اخلاق از حد اعتدال، بر سه قسم است:
يا نفسانى است، يا خارجى، يا جسمى.
و اسباب نفسانيه آن است كه: در ابتداى فطرت از براى آدمى حاصل باشد.مثلآنكه قوه ادراك او ضعيف باشد، يا در او قوه شهوت اصلا نباشد.
و اسباب خارجيه آن است كه: به سبب عوارض خارجيه حاصل شده باشد.مثلاينكه با بدان نشسته، يا حكايات ايشان را شنيده، و ميل و شوق به آنها نموده و پيروى ومتابعت كرده و مرتكب اعمال ناشايست گشته تا آنكه ملكه او شده.
و اسباب جسمانيه آن است كه: به سبب ناخوشى و مرض، در بدن صفات بدحاصل شده باشد، همچنان كه مشاهده مىشود كه به سبب بعضى از امراض، آدمى راكجخلقى به هم مىرسد، يا ضعف و «فتور» (14) در قوه شهويه پيدا مىگردد.
راه معالجه امراض نفسانى
و اما طريق معالجه كليه در امراض نفسانيه آن است كه: بعد از آنكه سبب آن راشناخت، اگر سبب مرض جسمانى باشد سعى در معالجه بدن نمايد، و آن مرض را ازبدن دفع كند.و چنانچه سبب خارجى يا نفسى باشد، طريق معالجه كليه آن مثلمعالجات امراض جسمانيه باشد.
و طريق معالجات كليه در امراض جسمانيه آن است كه: ابتدا به غذاهايى كه طبعآنها ضد طبع مرض است علاج مىكنند، چنانچه مرضى را كه از حرارت باشد ازغذاهاى سرد مىدهند، و آنچه از سردى باشد از غذاهاى گرم مداوا مىفرمايند.پس،اگر ناخوشى جزئى باشد و به اين وسيله دفع شود «فهو المطلوب» ، و اگر مرض مستحكمشده باشد و از غذا دفع آن نشود، دوا مىدهند و شربتهاى ناگوار مىچشانند، و اگر دوانيز فايده نبخشد به زهر و سمومات معالجه مىنمايند.و بعضى امراض حادث مىشود كه هيچ يك از آن معالجات مفيد نيست، كه بايد به داغ كردن و سوزانيدن معالجه كرد،و گاه هست كه بايد عضوى از اعضاء را قطع كرد همچنان كه در «شقاقلوس» ، (15) و اينآخر علاج است.
پس، قاعده كليه در معالجه امراض نفسانيه و دفع صفات رذيله نيز همين است.
و بعد از آنكه آدمى انحراف اخلاق خود را از حد اعتدال يافت، و صفتبدى درخود ديد، بايد ابتدا افعالى كه ضد آن است و از آثار صفتحميده است، كه در مقابلآن است مرتكب شود، و مواظبت آن افعال كند.و اين، به منزله غذاى ضد مرض است،همچنان كه حرارت مزاج به غذاهاى «بارده» (16) دفع مىشود، همچنين هر صفت فضيلتىكه در نفس حادث [حاصل] شد ازاله ملكه رذيله كه ضد آن است مىكند.
پس اگر اين عمل فايده نبخشيد، در مقام سرزنش و ملامت نفس برآيد و در دل وزبان خود را نكوهش كند، و بديها و ناخوشيهاى آن صفت را در دل بگذراند و تصوركند و به زبان آورد و با خود عتاب و خطاب كند، و بگويد: اى نفس «اماره» (17) و «مكاره» مرا و خود را هلاك كردى، و در معرض غضب پروردگار در آوردى، و ازپادشاهى بىزوال، خود را محروم ساختى، و تا چشم بر هم مىزنى زمان رفتن و وقتمردن است، و بايد در آتش جهنم با مار و كژدم قرين، و با اشرار و شياطين همنشين بود،و اين، بجاى دو او معاجين و شربتها است.
و چنان كه اينها نيز فايده نكرد، مرتكب آثار و اعمال صفت رذيلهاى كه ضد اينرذيله استشود، مثلا اگر در خود صفتبخل را ملاحظه كرد و به هيچ وجه معالجهنشد، خواهى نخواهى مال خود را زياده از اندازه بذل، و اعمال مسرفين را ظاهر كند.واگر صفت جبن را مشاهده كرد، خود را به مواضع هولناك بيندازد، و از محل خوف وخطر احتراز نكند.و ليكن، هر گاه استنباط كند كه بخل يا جبن نزديك به زوال رسيدهاند،خود را نگهدارد، كه ملكه اسراف يا صفت تهور در او پيدا نشود.و اين، به منزله زهرهاو سمومى است كه به مريض مىدهند.
و گاه هست كه: بايد مرتكب اعمالى شود كه از براى صاحبان اخلاق حسنه پسنديدهنيست، بلكه منافى شرف و مردى است.اما همچنان كه زهر در معالجه بدن مباحمىشود، اين اعمال نيز در معالجه نفس جايز مىشود.
و از اين قبيل است: متوجه امور جزئيه شدن كه در شان او نيست، مثل آب كشيدن،و طعام از بازار خريدن و به خانه آوردن، به جهت رفع صفت تكبر.يا خود را نادانوانمودن و اعتراف به جهل كردن به جهت رفع رذيله عجب و غرور و امثال اينها.
و اگر به اين معالجات نيز نفعى حاصل نشد، در آن وقتشروع كند به تهذيب نفسخود به تكليفات شاقه و رياضات صعبه مشكله.
پس به جهت اصلاح قوه شهويه، منع كند خود را از غذا و آب و استراحت وخواب، مگر به قدرى كه در بقاى حيات احتياج به آن است.و همچنين در غضبيه.و اينعمل به منزله قطع و داغ است، و بعد از توقف دفع صفات رذيله به آن، از ارتكاب آنچاره نيست، و هر گاه استحكام صفات رذيله به حدى شود كه دفع آن موقوف به ايناعمال باشد، بايد صاحب آن از ارتكاب آنها مضايقه نكند، و از سرزنش ملامتكنندگان نينديشد.و ليكن به شرطى كه پا از دايره شريعت مقدسه بيرون ننهد، و عملى كهدر شرع اقدس از آن نهى صريح شده مرتكب نشود، و كارى كه فساد آن زيادتر ازفساد رذيله باشد - كه در صدد دفع آن است - از او سر نزند، و از اين است كه: از براىسالك راه سعادت لابد است از استادى حاذق كه علاج هر مرضى را داند، و قدر معالجهرا شناسد.
و عجب آنكه: كسانى كه اوصاف بهايم و سباع، و اخلاق شياطين، سرا پاى نفسايشان را فرو گرفته است، روز و شب در آراستن بدن خود چون زنان، و شب و روز درفكر غذا و شراب چون چهار پايان، مسلمين از ايذا و اذيت ايشان در فغان، و بندگانخدا از ظلم ايشان به جان، نه حرام مىدانند و نه حلال، و نه از پاداش مىترسند و نه ازوبال، چنان كه اگر به كسى برخورند كه به جهتخلاص نفس خود بعضى اعمال كهموافق شرف و بزرگى نيست از او سرزند، مانند خدمتخود و عيال خود، يا تواضع وفروتنى زياده از حد شان خود، يا خود را از بعضى غذاهاى مقوى محروم سازد، زبانملامت و «تشنيع» (18) به او دراز مىكنند و او را از سفيه و بى عقل مىشمارند، غافل از آنكهكدام سفاهت از آنچه مرتكب هستند بدتر و بالاتر است.
و اما معالجات جزئيه هر مرضى پس به تفصيلى است كه در باب آينده مذكورمىشود، ان شاء الله تعالى.
پىنوشتها:
1. او از پزشكان يونان بود كه در سال 131 ميلادى به دنيا آمد و در سال 1210 از دنيا رفت.جالينوس،استاد بطلميوس و شاگرد بليناس، و بليناس شاگرد ارسطو، و ارسطو شاگرد افلاطون، و افلاطون شاگرد سقراط، وسقراط شاگرد بقراط و بقراط شاگرد جاماسب، و جاماسب شاگرد لقمان حكيم بوده است.رك: فرهنگ معين، بخشاعلام.و روضات الجنات، ج 2، ص 139 2. موافق، سازش با يكديگر. 3. كنز العمال، ج 3، ص 332 خ 6805.نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 566، خطبه 175. (با اندك تفاوتى) 4. سفال، ظرف گلى.كنايه از بىارزش بودن امور دنيوى است. 5. كنايه از زيبائى و ارزش فوق العاده نفس ناطقه است كه از عالم قدس مىباشد. 6. اشاره به داستان حضرت يوسف است كه وقتى پس از نجات از چاه، در معرض فروش قرار گرفت مشتريانزيادى براى خريدن وى در مقابل بهاى سنگين وارد ميدان شدند، و مشهور است كه در اين ميان پير زنى به چشممىخورد كه با كلاف پشمين هتخريدن حضرت يوسف در كنار ديگر مشتريان قرار گرفته بود.و غرض مؤلف ايناست كه نفس ناطقه آدمى همانند يوسف صديق از ارزش خيلى بالاترى برخوردار استبا اين كه مىتوان او را درمقابل قيمت زيادى مانند سلطنت جاودانه، هم نشينى با ملكوتيان و جبروتيان و...فروخت، نبايد در برابر بهاىناچيزى مانند رسيدن به مال، جاه، مقام و لذائذ جسمانى دنيوى از دست داد 7. امام صادق - عليه السلام - فرمودهاند: «احب اخوانى الى من اهدى الى عيوبى» .يعنى: «عزيزترينبرادران دينى من، كسى است كه عيبهاى مرا به عنوان هديه، براى من بيان كند» .بحار الانوار، ج 78، ص 249، ح 89. 8. كمياب، ناياب. 9. كودنى. 10. ماديات و جسمانيات، ويژگيهائى دارند مانند: طول، عرض، عمق و...كه در مجردات، اين صفات نيست. رك: پاورقى ص 15. 11. فساد، زشتى. 12. فالگيرى. 13. چشم بندى، تردستى، حقه بازى 14. سستى 15. «شقاقلوس» ماخوذ از يونانى، به معنى بى حسى و فاسد شدگى عضوى از اعضاى بدن. 16. سرد. 17. بسيار امر كننده به بدى.علماى اخلاق براى «نفس» (احساسات و غرائز و عواطف آدمى) سه مرحله قائلندكه در قرآن مجيد به آنها اشاره شده است.رك: تفسير نمونه، ج 9، ص 436 18. بسيار بد گفتن از كسى، عيوب كسى را آشكار كردن.
|