بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب معراج السعادة, ملا احمد بن محمد مهدى نراقى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     41 -
     42 -
     43 -
     44 -
     45 -
     46 -
     47 -
     48 -
     49-1 -
     49-2 -
     50 -
     51 -
     52 -
     53-1 -
     53-2 -
     53-3 -
     54 -
     55 -
     56 -
     57 -
     58 -
     59 -
     60 -
     61 -
     62 -
     63 -
     64 -
     65 -
     66 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

باب سيم: در بيان محافظت اخلاق حميده از بيرون رفتن از حد اعتدال، و معالجات كليه در ازاله ذمائم اخلاق و احوال، از آنچه تخصيص ندارد به بعضى صفات و اعمال، و آنچه متعلق است‏به اين منوال، و در آن چند فصل است:

فصل اول: حفظ تعادل اخلاق حميده

بدان كه از براى كسب فضائل صفات، و محاسن ملكات، ترتيبى است لايق كه تجاوزاز آن نبايد نمود.و توضيح اين كلام آن است كه: شكى نيست كه هر چه از مرتبه‏اى به‏مرتبه ديگر منتقل مى‏شود، حركت مى‏كند از مرتبه اولى به ثانيه.و حركات و افعالى كه‏هر چيزى را از مرتبه نقص به كمال مى‏رساند، يا از قدرت و اختيار ما بيرون است و آن راحركات طبيعيه گويند مانند نطفه كه از زمانى كه در رحم قرار مى‏گيرد حركت مى‏كنددر اطوار مختلفه تا آنكه به مرتبه حيوانيت مى‏رسد.و يا تحت قدرت و اختيار ما است وآن حركت را حركت صناعيه گويند، مانند چوب خشك كه به توسط آلات نجارحركت مى‏كند در صورتهاى متفاوته، تا سرير سلاطين ذوالاقتدار مى‏گردد.و چون‏حركات طبيعيه مستند است‏به مبادى عاليه و مصادر متعاليه، معلوم است كه موافق‏مصلحت و مطابق حكمت است، و ترتيب آن اتم و احسن است.پس بر آدمى لازم است‏كه در تحريكات صناعيه اقتدا كند به تحريكات طبيعيه، و صاحب صناعت متابعت‏طبيعت را نمايد.

و چون اين معلوم شد، مى‏گوييم كه: چون تهذيب اخلاق، و تحصيل فضايل صفات‏از امور صناعيه است، كه ما به آن ماموريم، پس لازم است كه در ترتيب آن پيروى‏اطفال طبيعت را كنيم.و شكى نيست كه: اول چيزى كه از براى طفل به تحريك طبيعت‏حاصل مى‏شود، قوه طلب قوت و غذاست، زيرا در رحم مادر از راه ناف غذا را به خودمى‏كشد و قوت خود را مى‏طلبد، و چون از اين مرتبه حركت كرد و قوه طلب در آن‏زياد شد، در وقت غذا خواستن، صدا به گريه بلند مى‏كند و پستان مادر را مى‏جويد.اينهاهمه از متعلقات قوه شهويه است.پس اولين قوه‏اى كه طبيعت آن را حاصل مى‏كند، اين‏قوه است، و چون اين قوه در آن قوت گرفت و به كمال رسيد، آثار قوه غضبيه در اوپيدا مى‏شود، كه از خود، موذيات را دفع كند، و خود را از هلاكت و تلف شدن‏محافظت نمايد، اگر چه به استعانت از پدر و مادر يا غير ايشان باشد.چنان كه مشاهده‏مى‏شود كه: المى كه به طفل مى‏رسد به گريه مى‏آيد، تا ديگران مطلع شده دفع الم‏نمايند.و اين قوه، قوت مى‏گيرد تا در آن ميل برترى بر امثال و اقران، و سرورى برديگران حاصل مى‏شود.و اين دومين قوه‏اى است كه طبيعت در آدمى مى‏پرورد، و بعداز آنكه آثار قوه تميز و ادراك در او ظاهر مى‏گردد، و روز به روز زياد مى‏شود، تاقابل تعليم علوم و صناعات مى‏گردد، در اين وقت عمل طبيعت در تدبير قوى به مرتبه‏كمال مى‏رسد، و ابتداى تكميل صناعى است، يعنى وقتى است كه آدمى نفس خود را تكميل نموده، تدبير قوائى را كه طبيعت پرورش داده بنمايد، و آنها را به كمال رساند.

پس اگر كوتاهى كند و خود به تكميل صناعى نپردازد به همين حال باقى خواهد بود، وبه كمال حقيقى، كه انسان به جهت آن خلق شده نخواهد رسيد، زيرا كه همه كس‏متصف به جميع صفات جميله، و صاحب نفس قدسيه ايجاد نشده كه در استعداد مردم‏اختلافى باشد.

و چون دانستى كه: طبيعت، اول قوه شهويه را به ظهور آورد، و بعد از آن غضبيه، وبعد از آن قوه عقل و تميز را، پس در صناعت‏بايد به اين ترتيب تدبير و تكميل نمود:

ابتدا در تهذيب قوه شهويه سعى نموده و صفت عفت را كه از فضايل اين قوه است‏اكتساب نمود، و بعد از آن به قوه غضبيه پرداخت و ملكه شجاعت را كه از كمالات اين‏قوه است تحصيل كرد، و سپس در تكميل قوه عاقله اجتهاد نمود، و فضيلت‏حكمت‏را به دست آورد.چنانچه به اين ترتيب آدمى در تحصيل اخلاق حسنه كوشد، به‏سهولت و آسانى جام سعادت نوشد.

و ثمر اين ترتيب، تسهيل تهذيب اخلاق و آسانى آن است، زيرا شكى نيست كه:

قوه شهويه به انقياد و اطاعت از قوه غضبيه نزديكتر، و گذشتن از قدر زائد از ضروريات‏غذا و شهوت، از ترك جاه و برترى و رياست و سرورى و نيكى در مقابل بدى واغماض از انتقام دشمنان قوى بسى آسانتر است.

پس، تسخير قوه شهويه در ابتدا سهل است، و بعد از تسخير آن فى الجمله قوتى ازبراى عاقله حاصل مى‏شود، و ملكه تسخير از براى او هم مى‏رسد و اسباب قوه غضبيه‏اندكى كمتر مى‏گردد، و تسخير آن نيز به سهولت ميسر مى‏شود، و بعد از تسخير اين دوقوه، تحصيل ملكه حكمت، كه از آن دو صعب‏تر است، به آسانى ممكن مى‏گردد.وكسى كه اين ترتيب را از دست‏بدهد اينطور نيست كه تكميل خود و تهذيب اخلاق ازبراى او ممكن نباشد، و ليكن به دشوارى و صعوبت‏حاصل مى‏شود.

پس طالب سعادت ابد، بايد در هيچ حالى دست از طلب ندارد، و از رحمت‏خداوند متعال نوميد نشود، و كمر طلب در ميان بندد، و دامن همت‏بر كمر زند، و طلب‏تاييد و توفيق از پروردگار شفيق مجيد نمايد.

شباهت علم اخلاق به علم طب

و بدان كه: همچنان كه كسى فاقد صفات كمالى است، سعى در تحصيل آن وازاله ضدش بر او لازم است، همچنين صفت كمالى كه از براى آدمى حاصل است،جهد در محافظت و ابقاء آن واجب است، مانند صحت‏بدن، چون اگر كسى را مرضى باشد سعى در دفع آن و تحصيل صحت‏بايد كند، و اگر صحيح و سالم باشد مراعات‏حفظ صحت را مى‏بايد نمايد.و از اين جهت است كه فن طب را منقسم به دو قسم‏كرده‏اند: يك قسم، در حفظ صحت، و ديگرى در دفع مرض.و چون علم اخلاق نيزشبيه به علم طلب است، بلكه طب حقيقى آن است، پس علم اخلاق نيز منقسم به دوقسمت مى‏شود: يكى در كسب فضايل، و ديگرى در دفع رذايل.و به جهت مشابهت‏اين دو علم، اين علم را «طب روحانى‏» گويند، همچنان كه طب متعارف را «طب‏جسمانى‏» نامند.

و از اين راه بود كه جالينوس طبيب (1) در نامه‏اى كه به خدمت‏حضرت مسيح - على نبينا و آله و عليه السلام - فرستاد نوشت كه: «من طبيب الابدان الى طبيب النفوس‏» يعنى: «اين نامه‏اى است از طبيب بدنها به سوى طبيب روحها» .

فصل دوم: مقدمات تزكيه نفس

بدان كه: لازم است از براى طالب پاكى نفس از اوصاف رذيله، و آرايش آن به‏صفات جميله، اجتناب از چند چيز:

اول: اجتناب از مصاحبت‏بدان و اشرار را لازم داند.و دورى از همنشينى صاحبان‏اخلاق بد را واجب شمارد، و احتراز كند از شنيدن قصه‏ها و حكايات ايشان، و استماع‏آنچه از ايشان صادر شده و سرزده.و با نيكان و صاحبان اوصاف حسنه مجالست‏نمايد، و معاشرت ايشان را اختيار كند، و كيفيت‏سلوك ايشان را با خالق و خلق ملاحظه‏نمايد.و از حكايات پيشينيان و گذشتگان از بزرگان دين و ملت و راهروان راه سعادت‏مطلع شود، و پيوسته استماع كيفيت احوال و افعال ايشان را نمايد، زيرا كه: صحبت‏باهر كسى مدخليت عظيم دارد در اتصاف به اوصاف و تخلق به اخلاق او.

نار خندان باغ را خندان كندصحبت نيكانت از نيكان كند

چون طبع انسان دزد است، و آنچه را مكرر از طبع ديگر مى‏بيند اخذ مى‏كند.و سراين آن است كه: از براى نفس انسانى چندين قوه است، كه بعضى مايل به خيرات وفضايل، و بعضى مقتضى شرور و رذايل هستند، و پيوسته اين قوا با يك ديگر در مقام‏نزاع و جدال‏اند، و از براى هر يك از آنها كه اندك قوتى حاصل شد و جزئى معينى به هم رسيد، بر آن ديگرى به همانقدر غالب مى‏شود.و نفس را مايل به مقتضاى خودمى‏كند.

و شكى نيست كه: مصاحبت‏با صاحب هر صفتى و شنيدن حكايات و افعال او واستماع قصص احوال او باعث قوت مقتضى آن صفت مى‏شود، و به اين سبب كسانى كه‏بيشتر اوقات با هم، همنشين هستند، يا در اغلب ازمنه به جهت اجتماعى كه با يكديگردارند - مانند شاگردان يك استاد يا بندگان يك مولى و امراى يك پادشاه - غالب آن است‏كه اخلاق ايشان «متلائمه‏» ، (2) و اوصاف ايشان متناسبه هستند، بلكه چنين است در اهل‏يك قبيله يا يك شهر.

و ليكن، چون اكثر قواى انسانيه طالب اخلاق رذيله است، انسان زودتر مايل به شرمى‏شود، و ميل او به صفات بد آسان‏تر است از ميل به خيرات.و از اين جهت است كه‏گفته‏اند: تحصيل ملكات ارجمند به منزله آن است كه از نشيب به فراز روند، و كسب‏صفات ناپسند چنان است كه از فراز به نشيب آيند.و اشارت به اين است آنچه حضرت‏رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - فرموده‏اند:

«حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات‏» (3)

يعنى:

«رسيدن به درجات بهشت‏به‏كشيدن جامهاى ناگوار منوط، و دخول آتش جهنم به ارتكاب خواهشهاى نفسانى مربوط است‏» .

دوم آنكه: هميشه مواظب اعمالى باشد كه از آثار صفات حسنه است، و خواهى‏نخواهى نفس را بر افعالى وا بدارد كه مقتصاى صفتى است كه طالب تحصيل آن، يادر صدد محافظت‏بقاى آن است، مثل كسى كه خواهد محافظت ملكه سخاوت وجودرا نمايد، يا آن را تحصيل كند، بايد پيوسته اموال خود را به موافق طريقه عقل و شرع به‏مستحقين بذل نمايد، و هر وقت كه ميل خود را به بخل و امساك بيابد نفس خود را درمقام عتاب در آورد.و كسى كه در مقام حفظ صفت‏شجاعت‏يا در صدد كسب آن باشد،بايد هميشه قدم گذارد در امور هولناك و احوال خطرناك، كه عقل و شرع از آنها منع‏نكرده باشد، و چون آثار جبن در خود مشاهده كند با خود در قهر و جنگ بوده باشد،و اين به منزله رياضت‏بدنيه است، كه از براى دفع امراض بدن يا حفظ صحت آن به كارمى‏رود.

سيم آنكه: پيوسته مراقب احوال و متوجه اعمال و افعال خود باشد، و هر عملى كه‏مى‏خواهد كرده باشد، ابتدا در آن تامل كند، تا خلاف مقتضاى حسن خلق از او سرنزند، و اگر احيانا امرى از او به ظهور آمد كه موافق صفات پسنديده نيست، نفس خود را تاديب كند، و در مقام تنبيه و مؤاخذه آن بر آيد.به اين طريق كه: اول خود راسرزنش و ملامت كند، و بعد از آن متحمل امورى شود كه بر او شاق و ناگوار است.

همچنان كه اگر كام خود را شيرين كند به لقمه‏اى كه نبايد از آن بخورد، مذاق را تلخ‏سازد به روزه داشتن، و اگر غضبى بيجا از او در واقعه‏اى سرزند، مؤاخذه كند خود را به‏صبر كردن در واقعه ديگر و اشد از آن، يا خود را در معرض اهانتى در آورد كه نفس راتحمل آن گران بوده باشد، و يا تلافى آن را به نذر و تصدق و امثال آن نمايد.

و زنهار، كه در هيچ حال از خود غافل نشود، و از جد و جهد در كسب صفات نيك‏يا حفظ آنها باز نماند، و اگر چه چنان داند كه در اخلاق حسنه به مرتبه اعلى رسيده،زيرا كه غفلت موجب كسالت است، و به سبب كسالت، فيض، [عالم قدس] منقطع‏مى‏شود و ابواب فيوضات بسته مى‏گردد.

اندر اين ره مى‏خروش و مى‏خراشتا دم رفتن دمى غافل مباش

و از سعى و جهد «يوما فيوما» نفس را صفات تازه حاصل، و هر لحظه او را ترقى‏در مرتبه كمالات و صعود به معارج سعادات هم مى‏رسد به مرتبه‏اى كه پرده طبيعت ازپيش بصيرت او برداشته مى‏شود، و محل اسرار ملك و ملكوت، بلكه محرم خلوت‏جبروت مى‏گردد.و بايد در امور دنيا و متعلقات اين عاريت‏سرا زياده از قدر ضرورت‏سعى نكند، و بيش از قدر لازم ملتفت آنها نشود، و خود را به مشقات سرمد گرفتار نسازد.

آرى! چه شقاوتى از آن بالاتر، كه كسى جوهر گرانمايه از عالم قدس را صرف‏تحصيل «خزف‏» (4) پاره‏اى چند در ظلمتكده دنيا نمايد، و يوسف كنعان تجرد (5) را به‏بهاى كلاف (6) پيره زالى فروشد.يا متاعى را كه ثمنش ملك ابد باشد به ازاى خشت وخاكى دهد، و سرمايه‏اى را كه سودش پادشاهى سرمد باشد بر سر خاك و خاشاكى نهد.

چهارم آنكه: احتراز كند از آنچه باعث تحريك قوه شهويه يا غضبيه مى‏شود.وچشم را محافظت نمايد از ديدن آنچه غضب يا شهوت را به هيجان مى‏آورد.و گوش‏را نگاهدارد از شنيدن آنها.و دل را ضبط كند از تصور و تخيل آنها، و بيشتر سعى در محافظت دل نمايد و خيال آنها را در خاطر خود راه ندهد، زيرا كه: از تصور و خيال‏آتش، شوق و شعله غضب تيز مى‏گردد، آنگاه سرايت‏به اعضا و جوارح مى‏كند، ومجرد ديدن يا شنيدن، بدون اينكه دل را مشغول آن كند چندان تاثيرى ندارد.و كسى‏كه اين دو قوه را از هيجان محافظت ننمايد، مانند كسى است كه شير درنده يا سگ‏ديوانه يا اسب سركشى را رها كند، و بعد از آن خواهد كه خود را از آن خلاص كند.

پنجم آنكه: فريب نفس خود را نخورد، و اعمال و افعال خود را حمل بر صحت‏نكند، و در طلب عيوب خود «استقصا» و سعى نمايد، و به نظر دقيق در تجسس خفاياى‏معايب خود بر آيد، و چون به چيزى از آنها بر خورد، در ازاله آنها سعى كند، و بداند كه‏هر نفسى عاشق صفات و احوال خود است، و به اين جهت اعمال و افعالش در نظرش‏جلوه دارد، و بدون تامل و باريك بينى به عيوب خود بر نمى‏خورد، بلكه اكثر مردم ازعيوب خود غافل‏اند، و خارى كه به پاى كسى رود زود مى‏بينند، ولى شاخ درختى رادر چشم خود بر نخورند.

پس، طالب سعادت و سالك راه نجات را لازم است كه: از اصدقا و دوستان خودتفحص معايب خود را نمايد، و برايشان است كه او را مطلع سازند.بهتر آنكه يكى ازدوستان مهربان را از ميان ايشان اختيار كند، و با او عهد نمايد كه مراقب احوال او باشد،كه او را از معايب او خبردار كند، و چون او را بر عيبى آگاه سازد شاد و خوشحال‏گردد، و از او منت پذيرد و در صدد دفع آن برآيد، تا آن صديق را اعتمادى به او به هم‏رسد، و چنان داند كه نيكوترين هديه در نظر او عيبى از عيوب اوست (7) ، و ليكن اين‏چنين دوستى «عزيز الوجود» (8) است، چون اغلب دوستان از خوش آمدگوئى و اغراض‏فاسده خالى نيستند، و بسا باشد كه: بسيارى از غلطها در نظر غلط بينان هنر نمايد، وبعضى هنرها نزد ايشان عيب باشد.و بسا باشد كه: نفع دشمن در اين خصوص بيشترباشد، زيرا كه دوست در مقام اظهار عيوب كم بر مى‏آيد، بلكه، چون نظر او نظر دوستى‏است گاه هست‏به عيوب او بر نمى‏خورد، و از اينجا گفته‏اند:

و عين الرضا عن كل عيب كليلةو لكن عين السخط تبدى المساويا

يعنى: «چشم دوستى و رضامندى از ديدن عيوب كند است، و ليكن ديده دشمنى‏اظهار بديها را مى‏كند» .

پس دانا كسى است كه چون دشمنان او عيبى از او را ظاهر كنند، در مقام شكرگزارى ايشان بر آيد و چاره دفعش كند.

و از جمله چيزهايى كه در اين باب نافع است آن است كه: ديگران را آئينه عيوب‏خود كند، و آنچه از ايشان سرزند تامل در قبح و حسن آن كند، و به قبح هر چه‏بر خورد بداند كه چون آن عمل از خود او نيز سر زند قبيح است، و ديگران قبح آن رابر نمى‏خورند، و پس سعى در ازاله آن كند.و طالب سعادت را واجب است كه در آخرهر شبانه روزى محاسبه اعمال و افعال خود را كند و آنچه از او سر زند به نظر در آورد،دفتر اعمال آن روز و شب را گشوده سراپايش را مرور كند، و تفحص نمايد از آنچه ازاو صادر شده، پس اگر بدى از او به وجود نيامده، و فعل قبيح از او سرنزده حمد خدا رابه جا آورد، و شكر توفيق او را نمايد، و اگر مرتكب قبيحى شده باشد، با نفس خودعتاب كند و خود را ملامت كند و توبه و انابه نمايد.

فصل سوم: تشخيص امراض نفسانى

مذكور شد كه: علم اخلاق كه طب روحانى است مشابه است‏با طب جسمانى، وقانون كلى در معالجه امراض جسميه آن است كه: ابتدا تشخيص مرض داده شود وجنس آن شناخته شود، و بعد از آن تفحص از سبب حدوث آن مرض شود، سپس‏در صدد معالجه آن بر آيد.

و معالجاتى كه مى‏شود يا معالجات كليه است، كه تخصيص به مرضى دون مرضى‏ندارد، بلكه شامل جميع امراض است، يا جزئيه كه مخصوص به مرضى معين است.

لهذا، بايد طبيب ارواح و كسى كه در مقام معالجه نفوس، يا در صدد دفع مرض نفس‏خود است، اين قانون را ملاحظه نمايد.

پس، به جهت تشخيص امراض نفسانيه و تعيين صفات رديه مى‏گوييم: دانستى كه‏رذايل صفات كه امراض روح هستند، نيست مگر انحراف و تعدى اخلاق از حداعتدال، و دانستى كه قواى انسانيه كه اخلاق و صفات متعلق به آنها است، سه نوع است:

اول: قوه تميز و ادراك.

دوم: قوه غضب كه آن را قوه دفع نيز گويند.

سوم: قوه شهويه كه آن را قوه جذب نامند.

و انحراف هر يك از آنها يا در كميت است، كه از آنچه بايد و شايد تجاوز كند، يادر كيفيت كه اصل كيفيت آن نابود ورد مى‏شود اما از حد تجاوز نكند.و انحراف دركميت‏بر دو قسم است:

الف: به طرف افراط است كه زياده از حد اعتدال است.

ب: به طرف تفريط است كه از حد اعتدال ناقص مى‏باشد.

و مثال اين در مرض جسمانى: همچنان كه مزاج شخصى در حالت صحت قدرمعينى اشتهاى غذا دارد ولى يكبار از حد تجاوز مى‏كند به طرف زياده، و ناخوشى جوع‏حاصل مى‏شود، و زياده از قدر اعتدال غذا مى‏طلبد، بلكه آنچه مى‏خورد سير نمى‏شود.

و يك دفعه ديگر به طرف نقص تجاوز مى‏كند، و سد اشتهاى او مى‏شود و طبع او ميل به‏غذا نمى‏كند، و اين دو انحراف در كميت است.و يكبار ديگر اشتهاى او به حد اعتدال‏است، و ليكن طبع او مايل به چيزهايى است كه مزاج صحيح آن را نمى‏طلبد، مثل ذغال‏و گل و خاك و گوشت‏سوخته و امثال آن.

پس، امراض اين سه قوه نفسانيه بر سه قسم مى‏شود: يا به سبب افراط است، يا تفريط،يا پستى و ردائت كيفيت.

اما افراط در قوه و ادراك: مثل صفت جربزه و تجاوز نظر و فكر از حد اعتدال، وتوقف نمودن در مسائل به سبب شبهات واهيه، و فكر كردن در امورى كه فهميدن آنهاحد او نيست، و حكم كردن در مجردات به مجرد و هم و تصورات.و تفريط در آن:

مانند صفت «بلاهت‏» (9) و نادانى، و قصور نظر و فكر از فهميدن ضروريات، و اجراى‏احكام ماديات بر «مجردات‏» . (10)

و نابودى و «ردائت‏» (11) آن: مثل ميل به علومى كه درآنها كمالى از براى نفس حاصل نمى‏شود، مانند «كهانت‏» (12) و «شعبده‏» (13) و تعليم بازيها وامثال آن.و از اين قبيل است: طرق جدل، و مناظره زياده از قدر ضرورت.

و افراط در قوه غضبيه: مانند شدت غيظ به حدى كه صاحب آن شبيه به سباع درنده‏شود و در انتقام از حد جايز تجاوز نمايد.و تفريط در آن: مثل اينكه اصلا در آن غيرت‏و حميت نباشد، و از هر كسى ذلت و اهانت را متحمل شود.و از اين قبيل است كه خودرا در اعمال و افعال شبيه به طفلان و زنان كند.و ردائت آن: مثل اينكه غضب‏بر جمادات و حيوانات كند، و كاسه و كوزه خود را بشكند، و پا بر خود زند و جامه‏خود را پاره كند.

و افراط در قوه شهويه: مثل اينكه زياده از حد ضرورت مباشرت كند، و با وجود مظنه حدوث چندين مرض، خود را از جماع نگاه ندارد، و بدون رغبت طعام خورد.وتفريط در آن: مانند اينكه در تحصيل قوه ضرورى كوتاهى كند، و اهل و عيال را ضايع‏گذارد، يا ترك مزاوجت نموده، نسل خود را منقطع سازد.و ردائت در آن: مثل اينكه‏ميل به مقاربت پسران نمايد و از لقمه‏هاى حرام و شبهه‏ناك احتراز نكند.

اسباب امراض نفسانى

و اما اسباب امراض نفسانيه و انحراف اخلاق از حد اعتدال، بر سه قسم است:

يا نفسانى است، يا خارجى، يا جسمى.

و اسباب نفسانيه آن است كه: در ابتداى فطرت از براى آدمى حاصل باشد.مثل‏آنكه قوه ادراك او ضعيف باشد، يا در او قوه شهوت اصلا نباشد.

و اسباب خارجيه آن است كه: به سبب عوارض خارجيه حاصل شده باشد.مثل‏اينكه با بدان نشسته، يا حكايات ايشان را شنيده، و ميل و شوق به آنها نموده و پيروى ومتابعت كرده و مرتكب اعمال ناشايست گشته تا آنكه ملكه او شده.

و اسباب جسمانيه آن است كه: به سبب ناخوشى و مرض، در بدن صفات بدحاصل شده باشد، همچنان كه مشاهده مى‏شود كه به سبب بعضى از امراض، آدمى راكج‏خلقى به هم مى‏رسد، يا ضعف و «فتور» (14) در قوه شهويه پيدا مى‏گردد.

راه معالجه امراض نفسانى

و اما طريق معالجه كليه در امراض نفسانيه آن است كه: بعد از آنكه سبب آن راشناخت، اگر سبب مرض جسمانى باشد سعى در معالجه بدن نمايد، و آن مرض را ازبدن دفع كند.و چنانچه سبب خارجى يا نفسى باشد، طريق معالجه كليه آن مثل‏معالجات امراض جسمانيه باشد.

و طريق معالجات كليه در امراض جسمانيه آن است كه: ابتدا به غذاهايى كه طبع‏آنها ضد طبع مرض است علاج مى‏كنند، چنانچه مرضى را كه از حرارت باشد ازغذاهاى سرد مى‏دهند، و آنچه از سردى باشد از غذاهاى گرم مداوا مى‏فرمايند.پس،اگر ناخوشى جزئى باشد و به اين وسيله دفع شود «فهو المطلوب‏» ، و اگر مرض مستحكم‏شده باشد و از غذا دفع آن نشود، دوا مى‏دهند و شربتهاى ناگوار مى‏چشانند، و اگر دوانيز فايده نبخشد به زهر و سمومات معالجه مى‏نمايند.و بعضى امراض حادث مى‏شود كه هيچ يك از آن معالجات مفيد نيست، كه بايد به داغ كردن و سوزانيدن معالجه كرد،و گاه هست كه بايد عضوى از اعضاء را قطع كرد همچنان كه در «شقاقلوس‏» ، (15) و اين‏آخر علاج است.

پس، قاعده كليه در معالجه امراض نفسانيه و دفع صفات رذيله نيز همين است.

و بعد از آنكه آدمى انحراف اخلاق خود را از حد اعتدال يافت، و صفت‏بدى درخود ديد، بايد ابتدا افعالى كه ضد آن است و از آثار صفت‏حميده است، كه در مقابل‏آن است مرتكب شود، و مواظبت آن افعال كند.و اين، به منزله غذاى ضد مرض است،همچنان كه حرارت مزاج به غذاهاى «بارده‏» (16) دفع مى‏شود، همچنين هر صفت فضيلتى‏كه در نفس حادث [حاصل] شد ازاله ملكه رذيله كه ضد آن است مى‏كند.

پس اگر اين عمل فايده نبخشيد، در مقام سرزنش و ملامت نفس برآيد و در دل وزبان خود را نكوهش كند، و بديها و ناخوشيهاى آن صفت را در دل بگذراند و تصوركند و به زبان آورد و با خود عتاب و خطاب كند، و بگويد: اى نفس «اماره‏» (17) و «مكاره‏» مرا و خود را هلاك كردى، و در معرض غضب پروردگار در آوردى، و ازپادشاهى بى‏زوال، خود را محروم ساختى، و تا چشم بر هم مى‏زنى زمان رفتن و وقت‏مردن است، و بايد در آتش جهنم با مار و كژدم قرين، و با اشرار و شياطين همنشين بود،و اين، بجاى دو او معاجين و شربتها است.

و چنان كه اينها نيز فايده نكرد، مرتكب آثار و اعمال صفت رذيله‏اى كه ضد اين‏رذيله است‏شود، مثلا اگر در خود صفت‏بخل را ملاحظه كرد و به هيچ وجه معالجه‏نشد، خواهى نخواهى مال خود را زياده از اندازه بذل، و اعمال مسرفين را ظاهر كند.واگر صفت جبن را مشاهده كرد، خود را به مواضع هولناك بيندازد، و از محل خوف وخطر احتراز نكند.و ليكن، هر گاه استنباط كند كه بخل يا جبن نزديك به زوال رسيده‏اند،خود را نگهدارد، كه ملكه اسراف يا صفت تهور در او پيدا نشود.و اين، به منزله زهرهاو سمومى است كه به مريض مى‏دهند.

و گاه هست كه: بايد مرتكب اعمالى شود كه از براى صاحبان اخلاق حسنه پسنديده‏نيست، بلكه منافى شرف و مردى است.اما همچنان كه زهر در معالجه بدن مباح‏مى‏شود، اين اعمال نيز در معالجه نفس جايز مى‏شود.

و از اين قبيل است: متوجه امور جزئيه شدن كه در شان او نيست، مثل آب كشيدن،و طعام از بازار خريدن و به خانه آوردن، به جهت رفع صفت تكبر.يا خود را نادان‏وانمودن و اعتراف به جهل كردن به جهت رفع رذيله عجب و غرور و امثال اينها.

و اگر به اين معالجات نيز نفعى حاصل نشد، در آن وقت‏شروع كند به تهذيب نفس‏خود به تكليفات شاقه و رياضات صعبه مشكله.

پس به جهت اصلاح قوه شهويه، منع كند خود را از غذا و آب و استراحت وخواب، مگر به قدرى كه در بقاى حيات احتياج به آن است.و همچنين در غضبيه.و اين‏عمل به منزله قطع و داغ است، و بعد از توقف دفع صفات رذيله به آن، از ارتكاب آن‏چاره نيست، و هر گاه استحكام صفات رذيله به حدى شود كه دفع آن موقوف به اين‏اعمال باشد، بايد صاحب آن از ارتكاب آنها مضايقه نكند، و از سرزنش ملامت‏كنندگان نينديشد.و ليكن به شرطى كه پا از دايره شريعت مقدسه بيرون ننهد، و عملى كه‏در شرع اقدس از آن نهى صريح شده مرتكب نشود، و كارى كه فساد آن زيادتر ازفساد رذيله باشد - كه در صدد دفع آن است - از او سر نزند، و از اين است كه: از براى‏سالك راه سعادت لابد است از استادى حاذق كه علاج هر مرضى را داند، و قدر معالجه‏را شناسد.

و عجب آنكه: كسانى كه اوصاف بهايم و سباع، و اخلاق شياطين، سرا پاى نفس‏ايشان را فرو گرفته است، روز و شب در آراستن بدن خود چون زنان، و شب و روز درفكر غذا و شراب چون چهار پايان، مسلمين از ايذا و اذيت ايشان در فغان، و بندگان‏خدا از ظلم ايشان به جان، نه حرام مى‏دانند و نه حلال، و نه از پاداش مى‏ترسند و نه ازوبال، چنان كه اگر به كسى برخورند كه به جهت‏خلاص نفس خود بعضى اعمال كه‏موافق شرف و بزرگى نيست از او سرزند، مانند خدمت‏خود و عيال خود، يا تواضع وفروتنى زياده از حد شان خود، يا خود را از بعضى غذاهاى مقوى محروم سازد، زبان‏ملامت و «تشنيع‏» (18) به او دراز مى‏كنند و او را از سفيه و بى عقل مى‏شمارند، غافل از آنكه‏كدام سفاهت از آنچه مرتكب هستند بدتر و بالاتر است.

و اما معالجات جزئيه هر مرضى پس به تفصيلى است كه در باب آينده مذكورمى‏شود، ان شاء الله تعالى.

پى‏نوشتها:


1. او از پزشكان يونان بود كه در سال 131 ميلادى به دنيا آمد و در سال 1210 از دنيا رفت.جالينوس،استاد بطلميوس و شاگرد بليناس، و بليناس شاگرد ارسطو، و ارسطو شاگرد افلاطون، و افلاطون شاگرد سقراط، وسقراط شاگرد بقراط و بقراط شاگرد جاماسب، و جاماسب شاگرد لقمان حكيم بوده است.رك: فرهنگ معين، بخش‏اعلام.و روضات الجنات، ج 2، ص 139

2. موافق، سازش با يكديگر.

3. كنز العمال، ج 3، ص 332 خ 6805.نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 566، خطبه 175. (با اندك تفاوتى)

4. سفال، ظرف گلى.كنايه از بى‏ارزش بودن امور دنيوى است.

5. كنايه از زيبائى و ارزش فوق العاده نفس ناطقه است كه از عالم قدس مى‏باشد.

6. اشاره به داستان حضرت يوسف است كه وقتى پس از نجات از چاه، در معرض فروش قرار گرفت مشتريان‏زيادى براى خريدن وى در مقابل بهاى سنگين وارد ميدان شدند، و مشهور است كه در اين ميان پير زنى به چشم‏مى‏خورد كه با كلاف پشمين هت‏خريدن حضرت يوسف در كنار ديگر مشتريان قرار گرفته بود.و غرض مؤلف اين‏است كه نفس ناطقه آدمى همانند يوسف صديق از ارزش خيلى بالاترى برخوردار است‏با اين كه مى‏توان او را درمقابل قيمت زيادى مانند سلطنت جاودانه، هم نشينى با ملكوتيان و جبروتيان و...فروخت، نبايد در برابر بهاى‏ناچيزى مانند رسيدن به مال، جاه، مقام و لذائذ جسمانى دنيوى از دست داد

7. امام صادق - عليه السلام - فرموده‏اند: «احب اخوانى الى من اهدى الى عيوبى‏» .يعنى: «عزيزترين‏برادران دينى من، كسى است كه عيبهاى مرا به عنوان هديه، براى من بيان كند» .بحار الانوار، ج 78، ص 249، ح 89.

8. كمياب، ناياب.

9. كودنى.

10. ماديات و جسمانيات، ويژگيهائى دارند مانند: طول، عرض، عمق و...كه در مجردات، اين صفات نيست.

رك: پاورقى ص 15.

11. فساد، زشتى.

12. فالگيرى.

13. چشم بندى، تردستى، حقه بازى

14. سستى

15. «شقاقلوس‏» ماخوذ از يونانى، به معنى بى حسى و فاسد شدگى عضوى از اعضاى بدن.

16. سرد.

17. بسيار امر كننده به بدى.علماى اخلاق براى «نفس‏» (احساسات و غرائز و عواطف آدمى) سه مرحله قائلندكه در قرآن مجيد به آنها اشاره شده است.رك: تفسير نمونه، ج 9، ص 436

18. بسيار بد گفتن از كسى، عيوب كسى را آشكار كردن.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation