چون محض وجود غذا و حضور آن و اصلاح آن فايده نمىبخشد، مادامى كهخورده نمىشد و جزو بدن نمىگرديد.و اين موقوف بود بر اعمال بسيار و اسباببىشمار از خائيدن و فرو بردن و هضم در معده و در جگر و دفع فضلات آن و غيراينها از افعالى كه هر يك به اسباب بسيار موقوف بود.لهذا خداى - تعالى - همه را بهحكمتبالغه چنانچه شايد و بايد خلق كرد. - همچنان كه اندكى از آنها در اوايل كتابمذكور شد - و چون همه اين اعمال از ملائكه موكلين به آنها صادر مىگردد در اينجا بهنمونهاى از خلق ملائكه اشاره مىكنيم.
پس مىگوييم: طبقات ملائكه از كثرت نه به حدى است كه: تصور تفصيلى يا اجمالىآنها ممكن باشد، و ايشان را اصناف بسيار و طبقات بىشمار است.يك صنف از آنهاملائكه زمين، و صنفى ديگر ملائكه هوا.و از آن جمله طبقه ملائكه آسمانهاست، وملائكه حمله عرش عظيم، و طبقه ملائكه مسلسلين، و ملائكه مهيمين، و ملائكهبهشت، و موكلين دوزخ و غير اينها (28) از طبقاتى كه نه اسم ايشان را شنيدهايم و نه از شغلايشان خبر داريم.و به جز خالق ايشان، احاطه به ايشان نكرده است.و هر عملى ازاعمال، چه در آسمان و چه در زمين خالى نيست از ملكى يا ملائكهاى چند كه به آنموكل هستند.مثلا: چيزى خوردن - كه كلام ما در آن است - محتاج استبه اين قدر ازفرشتگان كه تعداد و بيان آنها را نمىتوان نمود.
از جمله آنكه: بعد از آنكه غذا را به دهان نهادى و خائيدى و فرو بردى، هضم آنو مستحيل شدن به خون و گوشت و استخوان، موقوف استبه عمل ملائكه بسيار، زيرامعلوم است كه: غذا و خون گوشت، جسمى هستند كه: نه قدرتى دارند و نه شعورى ونه اختيارى و نه ادراكى تا آنكه به خودى خود مبدل شوند و از حالى به حالى بگردند.
همچنان كه گندم به خودى خود آرد، و خمير نان نمىشود، بلكه محتاج به اهل صنايعىچند هست كه ايشان كاركنان ظاهرى هستند و اهل صنعتباطن، فرشتگاناند.
پس از فرو بردن غذا تا اينكه خون شود لا بد است از ملائكهاى چند كه آن را ازحالاتى به حالاتى ديگر بگردانند.
و بعد از آنكه خون شد تا جزو بدن گردد محتاج به هفت ملك است، زيرا كه ناچاراست از ملكى كه: خون را به جوار گوشت رساند، چون خون به خودى خود حركتنمىكند و به بالا ميل نمىنمايد.
و ملكى ديگر مىخواهد كه: آن را در جوار گوشت نگاهدارد كه از آنجا دور نگردد.
و ملك سيم بايد كه: صورت خون را از او بگيرد.
و چهارم بايد كه: تا هيئت گوشت و استخوان را به او پوشاند.
و پنجم ضرورى است كه: تا قدر زايد آن را به رگها دفع كند.
ششم بايد كه: تا آنچه را كه گوشتشده به گوشتسابق بچسباند.و آنچه را استخوانشده به استخوان متصل سازد.و آنچه رگ و پى شده به آنها منضم نمايد.
هفتم بايد كه: تا ملاحظه مقدار لازم را كند و به هر عضوى آنچه مناسب ولايق است رساند.
پس غذاى بينى را به قدر لايق آن دهد.و غذاى ران را به قدر مناسب آن.و اگرگوشتى كه مناسب ران است در بينى جمع شدى خلقت آدمى فاسد گشتى.بلكه بايدملكى باشد كه بداند كه: پلك چشم به آن نازكى چه قدر مىخواهد.و ران به آن قطر،چه قدر.و حدقه به آن صفا چه چيز مىخواهد.و استخوان به آن صلابت چه چيز.وغذاى بدن را به موافق عدل قسمت كند.و اين ملائكه از جانب خداوند يكتا موكل به اينافعالاند و در كار تو مشغولاند.و تو گاهى در خواب و استراحتى و زمانى دربطالت و غفلت.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارندتا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
بلكه بر هر جزئى از اجزاء، بدن، ملائكه بسيارى موكلاند.و مدد اين ملائكه و سايرملائكه زمين و هوا از ملائكه آسمانهاستبر ترتيبى خاص.و مدد ملائكه آسمانها از حمله عرش است.و تاييد و توفيق و هدايت جميع ايشان از حضرت مهيمن قدوس استكه متفرد استبه ملك و ملكوت و عزت و جبروت.و هر كه خواهد كثرت ملائكهموكلين به آسمانها و زمينها و نباتات و حيوانات و ابرها و بادها و درياها و بارانها وكوهها و غير اينها را بداند ملاحظه اخبارى را كه از ائمه طاهرين - عليهم السلام - در اينباب رسيده بنمايد.
و چنانچه مذكور شد لابد است كه: هر عملى از اين اعمال به ملكى جداگانه مفوضباشد.و ممكن نيست كه همه اين اعمال، رجوع به يك ملك باشد، زيرا ملك مانندانسان نيست كه در آن تركيب و تخليط باشد، و از اجزاى متضاده مركب بوده باشد، بلكهوحدانى الصفة است كه از او جز يك فعل سر نمىتواند زد.
چنان كه خداى - تعالى - به آن اشاره فرموده است:
«و ما منا الا له مقام معلوم».
يعنى:
«هيچ يك از ما نيست مگر او را مقامى معين و امرى مشخص است» . (29)
و از اين جهت ميان فرشتگان، حسد و عدوان نيست.و مثال ايشان در تعيين مرتبه هريك مثل حواس پنجگانه است كه هيچ يك حسد به شغل ديگرى نمىبرند و به شغل اونمىپردازند.و از اين جهت است كه: ايشان مانند آدميان نيستند كه گاهى اعتخداكنند و زمانى عصيان او نمايند، بلكه بر طاعت، مجبول، و معصيت در حق ايشان متصورنيست.و هر كدام از ايشان را طاعتخاصى و عبادت مخصوصى است.
پس راكع ايشان هميشه راكع، و ساجدشان پيوسته ساجد.نه در افعال ايشاناختلافى، و نه از براى ايشان در عبادت و طاعتسستى و كسالتى.و چون فى الجمله عددملائكه ارضيه كه همين موكل بعضى از افعال يك لقمه غذا خوردن و ساير اعمال باطنيهو ظاهريه خود را دانستى، بعد از آن بر اينها بر سبيل اجمال قياس كن ساير صنايع الهيه وافعال ربوبيه را، كه در همه عوالم پروردگار از جبروت و ملكوت و عالم ملك وشهادت از آسمانها و زمينها و آنچه در بالا و زير و ما بين آنهاست.و يقين بدان كه: عددملائكه موكلين به آنها از نهايتبيرون است.
و از آنچه مذكور شد كه: هر نعمتى بر نعمتهاى غير متناهيه بلكه بر اكثر نعمتهايى كهخدا آفريده موقوف است، ظاهر مىشود كه: هر كه كفران يك نعمت را كند كفران هرنعمت را كه موجود است كرده.مثلا اگر كسى به غير محرمى نظر كند، به گشودن چشم،كفران نعمت پلكها نموده.و چون چشم و پلك وابسته به سر است و خود سر وابسته بهجميع بدن است و قوام بدن موقوف به غذاست و وجود غذا موقوف به آب و زمين وهوا و باد و ابر و باران و خورشيد و ماه است و تحقق اينها موقوف به آسمانها، و حركت آسمانها موقوف و محتاج به فرشتگان است و همه اينها مانند يك شخصاند كه بعضى بهبعضى ديگر وابسته است.پس اين چنين كسى كفران هر نعمتى كه موجود است از ثرى تاثريا كرده خواهد بود.و در اين هنگام، هيچ نبات و جماد و حيوان و آب و زمين و هواو ستاره و فلك و ملكى نخواهد بود مگر اينكه بر او لعنت مىكنند.
و از اين جهت است كه: در اخبار وارد شده است كه: «ملائكه، لعنتبر گناهكاران مىكنند» . (30)
و رسيده است كه: «هر چيزى حتى ماهيان دريا از براى عالم، استغفار مىكنند» . (31)
و چون آنچه را اشاره به آن شد دانستى، تامل كن كه: آيا از براى احدى ممكن استكه از عهده شكر پروردگار خود برآيد؟ و چگونه اين ممكن مىشود؟ و حال آنكه درهر چشم بر هم زدنى از براى هر بندهاى نعمتهاى بسيار بيرون از حد و شمار است.
از آن جمله: «هر نفسى كه فرو مىرود ممد حيات است و چون بر مىآيد مفرحذات.پس در هر نفسى دو نعمت موجود، و بر هر نعمتى شكرى واجب» .
و هر شبانه روزى بيست و چهار ساعت، و هر ساعتى ظرف نزديك هزار نفس است.
پس در هر ساعتى هزار شكر به همين جهت لازم است.و چون اين را ملاحظه نمايى وساير نعمتها را به نظر در آورى مىدانى كه: در هر روزى در هر جزئى از اجزاء بدن توچندين هزار هزار نعمتحاصل.
«و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها».
يعنى: «اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريدنمىتوانيد» . (32)
گر سر هر موى من يابد زبانشكرهاى تو نيايد در بيان
موسى بن عمران گفت: «الهى! چگونه شكر تو را كنم و حال اينكه از براى تو بر مندر هر موى جسد من دو نعمت است: يكى آنكه بيخ آن را نرم ساختى و ديگر آنكهآن را خوشبو گردانيدى» . (33)
فصل: سبب تقصير مردم در شكر گزارى
بدان كه: سبب تقصير اكثر مردم در شكر گزارى حضرت بارى - تعالى - يا كمىمعرفت ايشان استبه اينكه همه نعمتها از خداوند - سبحانه - است.يا كمى معرفتشان به اقسام نعمتها و افراد آنها.يا از جهت جهل ايشان استبه حقيقتشكر.و گمانشان بهاينكه: حقيقتشكر، گفتن «الحمد لله» يا «الشكر لله» استيا از راه غفلت و بىالتفاتىاست كه: به فكر اداى شكر منعم خود نمىافتند.يا بعضى چيزها را به سبب عموم آن ازبراى هر كس و الفت و عادت به آن، آن را نعمت نمىشمارند.چنانكه مىبينيم كه: اگر ازشكر نعمت هوا كه: باعث تنفس، و زمين كه: محل آرام است غافلاند.و صحت چشم وگوش خود را نعمت نمىشمارند، و اگر ساعتى راه نفس ايشان قطع شود و بعد به راحتافتند يا چشم يكى از آنها كور شود و بعد بينا گردد بسا باشد كه در مقام شكر آنهابرآيند.و اين از غايت نادانى است، زيرا شكر چنين شخصى موقوف بر زوال نعمت ورسيدن به آن است ثانيا.و حال اينكه نعمت دائمى به شكر كردن سزاوارتر است.
و كسى كه تامل كند مىداند كه: نعمتخدا در شربت آبى در حالت تشنگى بهتراست از مملكت همه روى زمين.
همچنان كه منقول است كه: «بعضى از علما بر يكى از پادشاهان وارد شد در وقتى كهدر دست او كوزه آبى بود و مىخواستبياشامد، پس به آن عالم گفت كه: مرا موعظهاىفرماى.
گفت: اگر اين شربت آب را از تو بازگيرند و به تو ندهند مگر آنكه دربهاى آن همهملك تو را از تو بگيرند تو چه خواهى كرد؟ گفت: ملك خود را مىدهم.
گفت: پس چگونه شاد مىشوى به ملكى كه قيمتيك جرعه آبى بيش نيست؟» . (34)
و اگر از براى كسى از نعمتهاى خدا هيچ چيز به غير از امنيت و صحت و قوت نباشدهر آينه نعمتبر او عظيم است و از عهده شكر آن بر نمىآيد.
و اگر در سراپاى احوال مردم نظر كنى مىبينى كه از اين سه نعمت، غافل، و فكرايشان در چيزهاى ديگر است كه وبال ايشان است.بلكه حقيقت آن است كه: اگر از براىكسى به غير از نعمت ايمان، هيچ چيز ديگر نباشد بايد عمر خود را به شكر، صرف نمايد.
و نعمتخدا را بر خود كامل بداند.بلكه عاقل بايد بجز معرفتخداى و ايمان بهاو شاد نگردد.
و از علما و ارباب معرفت كسانى هستند كه: اگر جميع آنچه در تحت تصرف همهپادشاهان روى زمين است از حشم و خدم و خزانه و اموال و ممالك مشارق و مغارببه او بدهند به ازاى آنكه يك جزء از صد جزء علم و معرفت او را بگيرندراضى نمىشود.
فصل: طريقه تحصيل شكر گزارى حضرت بارى
طريقه تحصيل شكر گزارى به چند امر است:
اول: معرفت و تفكر در صنايع الهيه و انواع نعمتهاى ظاهريه و باطنيه او.
دوم: نظر كردن به پستتر از خود در امور متعلقه به دنيا، و به بالاتر از خود در امر دين.
سيم اينكه: مردگان و اهل گورستان را به نظر در آورد و متذكر اين گردد كه نهايتمطلب ايشان آن است كه: آنها را به دنيا برگردانند تا در اينجا متحمل رياضت و مشقتعبادات گردند تا از عذاب آخرت مستخلص يا ثواب ايشان مضاعف گردد.پس خود رااز ايشان فرض كند و چنان تصور نمايد كه: مطلب او بر آمده و دوباره به دنيارجوع نموده.
پس عمر خود را صرف امورى كند كه: مردگان به جهت آنها طالب عودبه دنيا هستند.
چهارم: ياد نمايد آنچه را كه بر او روى داده از مصايب عظيمه و مرضهاى مهلكهكه اميد نجات از آنها نداشت.پس چنان فرض كند كه: هلاك شده و حيات حال، وخلاصى از آن بليه را غنيمتشمارد و شكر خداى را به جاآورد.و از آنچه بر او واردمىشود محزون و متالم نگردد.
پنجم: هر مصيبت و بلايى از بلاهاى دنيا كه بر او وارد شود شكر كند كه مصيبتىبالاتر از آن به او نرسيده، و بر اينكه بلايى به دين او وارد نشده.
چنانكه منقول است كه: «مردى به بعضى از نيكان گفت كه: دزد به خانه من در آمدو متاع مرا برگرفت.گفت: شكر خدا كن اگر به جاى آن دزد، شيطان به خانه تو مىآمد وايمان تو را فاسد مىكرد چه مىكردى؟» . (35)
و نيز هر مصيبتى كه در دنيا به او مىرسد عقوبت گناهى است كه از او صادر شده.
پس شكر بر آن لازم است، زيرا بعد از آنكه در دنيا عقوبت گناه به او رسيد ازعقوبت اخروى نجات مىيابد.
چنانكه از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هرگاه بنده گناهىكند پس سختى يا بلايى در دنيا به او برسد، خدا از آن كريمتر است كه دوباره او راعذاب كند» . (36)
پس بايد شكر كند كه از عقوبت آن گناه فارغ شده.
و نيز شكى نيست كه: هر بلايى كه به كسى مىرسد سر نوشت او بوده و البته به اومىرسد.پس بايد شكر كند كه: آمد و گذشت و از او خلاص گرديد.
و نيز هر مصيبت و بلايى را اجر و ثوابى در مقابل است كه به اضعاف مضاعف از آنبلا بيشتر است. - چنان كه بعد از اين مذكور خواهد شد - .پس شكر كند كه: مصيبتاندك را متحمل شد و به اجر عظيم رسيد.
و نيز هر مصيبتى كه به آدمى مىرسد محبت دنيا را از دل او كم مىكند.و ميل وعلاقه به آن را اندك مىسازد.و شوق به آخرت و لقاى حضرت بارى را زيادمىگرداند، زيرا شكى نيست كه: اگر همه امور دنياى آدمى بر وفق مراد او بود سبب انساو به دنيا مىگردد، و دنيا مانند بهشت او مىشود.پس در وقت مرگ، حسرت او عظيم،و الم او بىنهايت مىگردد.و چون مصائب دنيويه بر آدمى نازل شود دل او از دنيا سردمىشود.و دنيا بر او چون زندان مىگردد، و طلب خلاص از آن را مىنمايد.و اين، يكىاز اسباب نجات آدمى است.پس شكر بر چيزى كه باعث آن مىشود لازم است.
و هان، تا نگويى كه: چگونه شكر بر بلا و مصيبت متصور است و حال اينكه: لازمهشكر، فرح و شادى استبر آنچه شكر آن كرده مىشود.و لازمه مصيبت، الم و اندوهاست، زيرا كه مىشود امرى از راهى سبب الم و حزن باشد و از راهى ديگر باعث فرح وشادى.مانند حجامتى كه آدمى از براى دفع ضرر مىكند.
و بدان كه: با وجود آنچه مذكور شد از فضيلتبلاى دنيا و باعثشدن از براىسعادت ابديه، چنان نيست كه: بلا و مصيبت از براى همه كس بهتر از عافيتباشد.پسنبايد كسى از خدا طلب مصيبت و بلا كند.
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - پيوسته به خدا پناه مىجست از بلاى دنيا وآخرت.و او و ساير انبيا و اوصيا، نيكويى دنيا و آخرت را از خدا مىطلبيدند ومىگفتند: «ربنا اتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة». (37)
و از شماتت اعداء و بدى قضا،پناه مىگرفتند به خدا. (38)
و پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مىفرمود: «از خدا عافيت را طلب كنيد كه به غير ازمعرفت و يقين هيچ چيز افضل از عافيت نيست» . (39)
و آنچه از بعضى از عرفا نقل شده كه: از خدا مصيبت و بلا سؤال مىكردند، همچنان كه «سمنون محب» گفته:
و ليس لى فى سواك حظفكيفما شئت فاختبرنى
يعنى: مرا لذتى در غير تو نيست، پس هر نوع كه خواهى مرا آزمايش كن.از راه غلبهمحبت و شوق است، زيرا كثرت محبتبسا باشد كه به گمان مىاندازد كه: بلا را طالباست و ليكن حقيقت ندارد.
آرى، هر كه از جام محبت جرعهاى كشيد مستى از براى او حاصل مىشود.وسخنان مستان را چندان حقيقتى نيست.
پس هر چه از اين قبيل كلام شنوى سخنان عاشقان است كه از فرط محبت صادرشده.و شنيدن كلام عاشقان اگر چه لذتى بخشد و ليكن اعتماد را نشايد.
و منقول است كه: «سمنون بعد از آنكه شعر مذكور را گفت مبتلا به درد دل شد بهشدتى هر چه تمامتر.پس فرياد مىزد و جزع مىكرد و از خدا عافيت مىطلبيد.و بر درمكتب خانهها مىرفت و به كودكان مىگفت: دعا كنيد از براى دروغگوى خود» . (40)
بلى هرگاه صاحب نفس قوى باشد كه در قوت نفس به مرتبه قصوى رسيده و اعلىمرتبه صبر و شكر از براى او حاصل شده باشد و بلاهاى دنيويه، او را از فكر و ذكر وحضور قلب و انس به خدا و طاعت و عبادت باز ندارد و باعث نقصان دوستى او ازبراى خدا نشود بلا در بعضى از اوقات از براى او بهتر است، زيرا اهل بلا را در عالمآخرت درجات رفيعه و منازل منيعه است كه مخصوص اهل مصيبت و بلاست و بدونآن رسيدن به آن ميسر نه.
و از اين جهتبود كه اعاظم بنى نوع انسان از انبيا و اوليا پيوسته به انواع مصائبمبتلا بودند.
و به اين سبب وارد شده است كه: «اعظم بلاها موكل انبيا و اوليا است.و بعد از ايشانهر كه مرتبه او بيشتر، مصيبت او افزونتر است» . (41)
پس بنابر اين، اصلح به حال مردمان از جهتبلا و عافيتبه اختلاف حالات ايشانمختلف مىشود.
و مؤيد اين مطلب است آنچه در بسيارى از اخبار وارد شده است كه: «آنچه برمؤمن وارد مىشود از بلا، يا عافيت، يا نعمت، يا محنت، خير و صلاح او است» . (42)
و در بعضى از اخبار قدسيه رسيده است كه: «بعضى از بندگان من صلاح ايشان نيست مگر فقر و مرض، پس من هم همان را به ايشان عطا مىكنم.و بعضى را صلاح نيستمگر صحت و غنا، پس من آن را به ايشان مىدهم» . (43)
پىنوشتها:
1. نحل، (سوره 16)، آيه 112 2. رعد، (سوره 13)، آيه 11. 3. محجة البيضاء، ج 7، ص 146.و احياء العلوم، ج 4، ص 72. 4. كافى، ج 2، ص 95، ح 11. 5. كافى، ج 2، ص 95، ح 10. 6. كافى، ج 2، ص 99، ح 28. 7. كافى، ج 2، ص 99، ح 29. 8. كوهه زين 9. كافى، ج 2، ص 98، ح 25. 10. محجة البيضاء، ج 7، ص 148.و احياء العلوم، ج 4، ص 73. 11. نساء، (سوره 4)، آيه 147. 12. ابراهيم، (سوره 14)، آيه 7. 13. سبا، (سوره 34) آيه 13. 14. يعنى: خدا بر شكر و احسان خلق نيكو پاداش دهنده و بر گناهانشان بسيار بردبار است.تغابن، (سوره 64) آيه 17 15. كافى، ج 2، ص 94، ح 1. 16. محجة البيضاء، ج 7، ص 143.و احياء العلوم، ج 4، ص 70. 17. كافى، ج 2، ص 95، ح 6. 18. كافى، ج 2، ص 95، ح 9. 19. كافى، ج 2، ص 95، ح 7 20. يعنى: از بندگان من عده قليلى شكر گذارند.سبا، (سوره 34)، آيه 13. 21. مصباح الشريعة، باب 6، ص 53. 22. كافى، ج 2، ص 98، ح 27 23. توبه، (سوره 9)، آيه 34 24. موضع بول و غايط را با آب يا كلوخ پاك كردن. 25. يعنى: و آنچه در آسمانها و زمين بود تمام را مسخر شما گردانيد.جاثيه، (سوره 45)، آيه 13 26. جامع السعادات، ج 3، ص 248 27. مخفف خورشيد 28. جهت اطلاع از اصناف ملائكه مراجعه شود به: دعاى سوم صحيفه سجاديه و منهاج البراعة، ج 2، ص 5 29. صافات، (سوره 37)، آيه 164 30. جامع السعادات، ج 3، ص 268. 31. جامع السعادات، ج 3، ص 268. 32. ابراهيم، (سوره 14)، آيه 34. 33. محجة البيضاء، ج 7، ص 217.و احياء العلوم، ج 4، ص 107 34. محجة البيضاء، ج 7، ص 219.و احياء العلوم، ج 4، ص 108. 35. محجة البيضاء، ج 7، ص 227.و احياء العلوم، ج 4، ص 112. 36. محجة البيضاء، ج 7، ص 228.و احياء العلوم، ج 4، ص 112. 37. يعنى: خدايا ما را از نعمتهاى دنيا و آخرت هر دو بهرهمند گردان.بقره، (سوره 2)، آيه 201. 38. رك: محجة البيضاء، ج 7، ص 235 و سنن نسائى، ج 8، ص 285- 250. 39. محجة البيضاء، ج 7، ص 235.و احياء العلوم، ج 4، ص 116 40. محجة البيضاء، ج 7، ص 236.و احياء العلوم، ج 4، ص 117. 41. كافى، ج 2، ص 252، ح 1. 42. رك: بحار الانوار، ج 71، ص 151، ح 52 و كافى، ج 2، ص 246، ح 5 43. رك: بحار الانوار، ج 71، ص 140، ح 31.
|