بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق در قرآن کریم (ج 1), آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     fehrest -
 

 

 
 

فصل سيزدهم

اسوه‏ها و الگوها

اشاره:

هركس در زندگى خود، اسوه و پيشوايى دارد كه سعى مى‏كند خود را به او نزديك سازد، وپرتوى از صفات او را در درون جان خود ببيند.

به تعبير ديگر، در درون دل انسان جايى براى اسوه‏ها و قهرمانها است; و به همين دليل، تمامملتهاى جهان در تاريخ خود به قهرمانان واقعى، وگاه پندارى متوسل مى‏شوند، و بخشى ازفرهنگ و تاريخ خود را بر اساس وجود آنها بنا مى‏كنند; در مجالس خود از آنها سخنمى‏گويند و آنها را مى‏ستايند; و سعى مى‏كنند خود را از نظر صفات و روحيات به آنها نزديكسازند.

اضافه بر اين، اصل «محاكات‏» (همرنگ شدن با ديگران، مخصوصا افراد پرنفوذ و با شخصيت)يكى از اصول مسلم روانى است. مطابق اين اصل، انسان كششى در وجود خود به سوىهماهنگى و همرنگى با ديگران (مخصوصا با قهرمانان) احساس مى‏كند; و به همين علت، بهسوى اعمال و صفات آنان جذب مى‏شود.

اين جذب و انجذاب، در برابر افرادى كه انسان نسبت‏به آنها ايمان كامل دارد، بسيارنيرومندتر و جذابتر است.

به همين دليل، ما در اسلام دو اصل به نام «تولى‏» و «تبرى‏» داريم; يا به تعبير ديگر: «حب فىالله‏» و «بغض فى الله‏» كه هر دو در واقع اشاره به يك حقيقت است. طبق اين دو اصل ماموظفيم دوستان خدا را دوست داريم و دشمنان خدا را دشمن، و پيشوايان بزرگ دين يعنىپيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم: را در همه چيز اسوه و الگوى خود قرار دهيم.

اين دستور بقدرى مهم است، كه در آيات قرآن به عنوان نشانه ايمان، و در روايات اسلامى بهعنوان «اوثق عرى الايمان‏»(محكمترين دستگيره ايمان) معرفى شده، و تا «تولى‏» و «تبرى‏»نباشد، بقيه اعمال عبادات و اطاعات، بى حاصل شمرده شده است، كه مدارك آن از آيات وروايات را به خواست‏خدا در بحثهاى آينده خواهيم ديد.

اين تولى و تبرى يا «حب فى الله و بغض فى الله‏» يكى از گامهاى بسيار مهم و مؤثر در تهذيبنفس و سير و سلوك الى الله است.

روى همين اصل، بسيارى از علماى اخلاق وجود استاد و مربى را براى رهروان اين راه، لازمشمرده‏اند، كه بحث مشروح آن در آينده خواهد آمد.

با اين اشاره به سراغ آيات قرآن مى‏رويم و مساله تولى و تبرى را در قرآن مجيد مورد بررسىقرار مى‏دهيم:

1- قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منكم و مماتعبدون من دون الله (سوره ممتحنه، آيه‏4)

2- لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر و من يتول فان الله هوالغنى الحميد (سوره ممتحنه، آيه‏6)

3- لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا(سوره احزاب، آيه‏21)

4- لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لوكانوا آبائهماوابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهمجنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا انحزب الله هم المفلحون (سوره مجادله، آيه‏22)

5- يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم (سوره ممتحنه، آيه‏13)

6- والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر ويقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيزحكيم (سوره توبه، آيه‏71)

7- الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوتيخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (سوره بقره، آيه‏257)

8- يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و كونوا مع الصادقين (سوره توبه، آيه‏119)

ترجمه:

1- سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند براى شما وجود داشت، در آنهنگام كه به قوم (مشرك) خود گفتند ما از شما و آنچه غير از خدا مى‏پرستيد بيزاريم!

2- (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نيكويى) بود، براى كسانى كهاميد به خدا و روز قيامت دارند; و هر كس سر پيچى كند (به خويشتن ضرر زده است، زيرا)خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.

3- مسلما براى شما در زندگى رسول‏خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد بهحمت‏خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.

4- هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى‏يابى كه با دشمنان خدا و رسولشدوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند; آنان كسانىهستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته، و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويتفرموده، و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مى‏كند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است،جاودانه در آن مى‏مانند; خدا از آنها خشنود است و آنان (نيز) از خدا خشنودند، آنها «حزبالله‏»اند، بدانيد «حزب الله‏» پيروز و رستگارند.

5- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار دادهدوستى‏نكنيد!

6- مردان و زنان با ايمان ولى (ويار و ياور) يكديگرند; امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند;نماز را بر پا مى‏دارند; و زكات را مى‏پردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مى‏كنند; بزودى خداآنان را مورد رحمت‏خويش قرار مى‏دهد; خداوند توانا و حكيم است!

7- خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند; آنها را از ظلمتها، به سوى نورخارج مى‏سازد; (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، بهسوى ظلمتها بيرون مى‏برند; آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.

8- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه) با صادقان باشيد!

تفسير و جمع بندى

از آيات سوره ممتحنه بخوبى بر مى‏آيد كه بعضى از مؤمنان تازه كار و بى‏خبر از دستوراتاسلام، با دشمنان سر و سرى داشتند.

از شان نزول آيات آغاز اين سوره استفاده مى‏شود كه پيش از فتح مكه فردى به نام «حاطببن ابى بلتعه‏» توسط زنى به نام «ساره‏» نامه‏اى مخفيانه به اهل مكه نوشت كه رسول‏خدا صلىالله عليه و آله قصد دارد به سوى شما بيايد و مكه را فتح كند، آماده دفاع از خود باشيد.

اين‏در حالى‏بود كه پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله آماده فتح‏مكه مى‏شد،و ترتيبى داده‏بودكه اين‏خبر به‏هيچ وجه منتقل به مردم مكه نشود تا مقاومت چندانى نشود، و خونها كمترريخته‏شود.

زن آن نامه را گرفت و در لاى گيسوان خود پنهان نمود و بسرعت‏به سوى مكه حركت نمود.

جبرئيل اين ماجرا را به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد، و آن حضرت، على عليه السلام رابراى گرفتن نامه به تعقيب او فرستاد; او در آغاز منكر شد، و هنگامى كه مورد تهديد قرارگرفت، نامه را بيرون‏آورد و خدمت‏حضرت على عليه السلام‏داد; و آن‏حضرت نامه را خدمتپيامبر صلى الله عليه و آله‏آورد.

حاطب احضار شد، و سخت مورد سرزنش قرار گرفت; و عذرى آورد و پيامبر صلى الله عليه وآله عذر او را ظاهرا پذيرفت; و آيات آغاز سوره ممتحنه به عنوان يك هشدار براى پيشگيرىاز تكرار اين گونه اعمال نازل گرديد; و يكى از اصول اساسى اسلام، يعنى مساله اقتداء بهنيكان و پاكان و اولياء الله و قطع علاقه و پيوند با دشمنان حق و در يك جمله «حب فى الله وبغض فى الله‏» را بيان كرد.

در آغاز اين سوره، همه مؤمنان را مخاطب ساخته مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايددشمن‏من و دشمن‏خود را دوست‏خويش قرار ندهيد، شما نسبت‏به آنها اظهار محبتمى‏كنيد در حالى كه آنها نسبت‏به آنچه بر شما نازل شده است كفر مى‏ورزند، و رسول‏خداصلى الله عليه و آله و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان، از شهر و ديارتان بيرونمى‏كنند!» (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروابما جائكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تؤمنوا بالله ربكم)

اين نكته روشن است كه اگر هنگام تضاد «پيوندهاى محبت و دوستى‏» با «پيوندهاى اعتقادىو ارزشى‏» پيوند محبت و دوستى مقدم شمرده شود، پايه‏هاى اعتقاد و ارزشها متزلزلمى‏گردد و انسان تدريجا به سوى باطل و فساد گرايش پيدا مى‏كند; و نكته اساسى «حب فىالله و بغض فى الله‏» يا به تعبير ديگر، تولاى اولياء الله و تبراى از اعداءالله نيز همين است.(دقت كنيد)

سپس در ادامه اين سخن (در آيه‏چهارم همين سوره) مسلمانان را به پيروى از ابراهيم عليهالسلام و يارانش، به عنوان يك «اسوه حسنه‏» و «الگوى زيبا و پر ارزش‏» دعوت كرده،مى‏فرمايد: «در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى براى شما وجود داشت، درآن هنگام كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى‏پرستيد بيزاريم!»(قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآؤ منكم و مما تعبدونمن دون الله)

اسوه (بروزن لقمه) معنى مصدرى دارد; به معنى تاسى نمودن و در اصل به معنى حالتىاست كه از پيروى كردن ديگرى حاصل مى‏شود; به تعبيرى ديگر، به معنى اقتدا كردن وپيروى نمودن است.

و ما در فارسى معمولى امروز از آن به عنوان سرمشق گرفتن تعبير مى‏كنيم.

بديهى است اين امر ممكن است در كارهاى خوب باشد يا كارهاى بد; به همين دليل، درآيه‏مورد بحث تعبير به اسوه حسنه شده; يعنى، كار ابراهيم و يارانش سرمشق خوبى براىشما بود، چرا كه آنها پيوندهاى ظاهرى و مادى را با قومشان به خاطر گسستن پيوندهاىتوحيدى و اعتقادى قطع كردند.

«راغب‏» در «مفردات‏» معتقد است كه واژه «اسى‏» (بروزن عصا) به معنى غم و اندوه، نيز ازهمين ماده گرفته شده (و اين به خاطر آن است كه به افراد ماتم زده و غمگين گفته مى‏شود:«لك بفلان اسوة; تو بايد از فلان كس سرمشق بگيرى (كه فلان مصيبت‏بزرگ بر او وارد شد وصبر و شكيبايى كرد!)»

ولى بعضى از ارباب لغت مانند: ابن فارس در «مقاييس‏»، اين دو ماده را از يكديگر جدامى‏داند (اولى را به اصطلاح ناقص واوى و دومى را ناقص يايى با دو معنى متفاوت مى‏شمرد).

به هر حال، قرآن مجيد براى تشويق مسلمانان، به مساله مهم «حب فى الله و بغض فى الله‏»ابراهيم و يارانش را سرمشق قرار مى‏دهد، چرا كه انتخاب سرمشقها و الگوهاى پاك و با ايمانو شجاع و مقاوم، تاثير عميقى در پاكسازى روح و فكر و اخلاق و اعمال انسان دارد.

اين همان چيزى است كه علماى اخلاق روى آن تكيه كرده و در سير و سلوك الى‏الله انتخاب«قدوه‏» و «اسوه‏»را وسيله پيشرفت و تعالى مى‏دانند.

در آيه دوم مورد بحث، كه ادامه همان بحث آيه‏بالا است، بار ديگر به برنامه ابراهيم و يارانشاشاره كرده، مى‏فرمايد: «براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها سرمشق نيكويى بود; براىآنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند، و هر كس (از تاسى به اين مردان خدا) سرپيچى كند(و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد به خود زيان رسانده است و خداوند نيازى به او ندارد.)، او از همگان بى‏نياز و شايسته ستايش است.» (لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كانيرجوالله و اليوم الآخر و من يتول فان الله هو الغنى الحميد)

تفاوتى كه اين آيه با آيه‏قبل دارد در دو قسمت است: نخست اين كه، در اين آيه بر اين موضوعتكيه مى‏كند كه «حب فى الله و بغض فى الله‏» از آثار ايمان به خدا و معاد است; و ديگر اين كهاين مساله چيزى نيست كه خدا به آن نياز داشته باشد، اين نياز شماست و براى تكامل روحىو معنوى و حفظ سلامت جامعه شما مى‏باشد.

چهارمين آيه، كه ناظر به جنگ احزاب است; به نكته مهمى اشاره مى‏كند و آن اين كه علىرغم ضعفها و بى‏تابيها و بدگمانيهاى بعضى از تازه مسلمانان در اين ميدان نبرد عظيم،پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مانند كوهى استوار، مقاومت و ايستادگى كرد; از آرايشجنگهاى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظه‏اى غافل نمى‏ماند و در عين حال ازراههاى متخلف براى ايجاد شكاف در جبهه دشمن از پاى نمى‏نشست; همراه ديگر مؤمنانكلنگ به دست گرفت و خندق كند، و براى حفظ يارانش با آنها مزاح و شوخى مى‏كرد; براىدلگرم ساختن مؤمنان، آنان را به خواندن اشعار حماسى تشويق مى‏نمود; آنى از ياد خداغافل نبود، و يارانش را به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مى‏داد.

همين امور سبب حفظ جمعيت اندك مسلمين در برابر گروه عظيم احزاب كه از نظرظاهرى‏كاملا برترى‏داشتند، شد;اين ايستادگى و مقاومت عجيب سرمشقى براى همه‏بود.

قرآن مى‏فرمايد: «رسول‏خدا (در ميدان جنگ احزاب) اسوه نيكويى بود براى آنها كه اميد بهخدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.» (لقد كان لكم فى رسول الله اسوةحسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا)

نه تنها در ميدان جنگ احزاب كه مصداق جهاد اصغر محسوب مى‏شد، پيغمبر صلى اللهعليه و آله اسوه و الگو بود، بلكه در ميدان جهاد اكبر و مبارزه با هوى و هوسهاى نفسانى وتهذيب اخلاق نيز اسوه و سرمشق بسيار مهمى بود; و آن كسى كه بتواند گام در جاى گامهاىآن بزرگوار بنهد، اين راه پر فراز و نشيب را با سرعت‏خواهد پيمود.

قابل توجه اين كه در اين آيه، علاوه بر مساله ايمان به خدا و روز جزا (لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر)، روى ياد خدا نيز تكيه شده است، و با ذكر جمله (و ذكر الله كثيرا) نشانمى‏دهد آنها كه بسيار به ياد خدا هستند، از هدايتهاى چنين پيشوايى الهام مى‏گيرند، زيراايمان و ذكر خدا، آنها را متوجه مسؤوليتهاى بزرگشان مى‏كند; در نتيجه به دنبال رهبر وپيشوايى مى‏گردند، و كسى را بهتر از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله براى اين كار نمى‏يابند.

در پنجمين آيه، روى نقطه مقابل اين مساله يعنى بغض فى الله تكيه كرده، مى‏فرمايد: «هيچقومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد نمى‏يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستىكند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند; آنها كسانى هستند كهخدا ايمان رابر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنان را تقويت فرموده است.» (لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لوكانوا آبائهم اواخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى‏قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه)

اين آيه نشان مى‏دهد كه هنگام قرار گرفتن بر سر دو راهى «حفظ پيوندهاى الهى‏» و «حفظپيوندهاى خويشاوندى‏» كدام را بايد مقدم شمرد; با صراحت مى‏گويد: اگر نزديكترينخويشاوندان از راه خدا منحرف شوند، و آلوده به كفر و فساد گردند، بايد از آنها بريد و به خداو ارزشهاى والاى الهى انسانى پيوست.

قابل توجه اين كه با دو جمله بسيار پر معنى (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروحمنه) (آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روح الهى آنان راتقويت فرموده است.) بر اين مساله تاكيد مى‏نهد.

يعنى «حب فى الله و بغض فى الله‏» از ايمان سرچشمه مى‏گيرد، و تداوم تكامل ايمان هم از«حب فى الله و بغض فى الله‏» است.

و به تعبير ديگر، هر دو در يكديگر تاثير متقابل دارند، با اين تفاوت كه آغاز كار بايد از ايمان بهمبدا و معاد شروع شود، و تكامل آن از «حب فى الله و بغض فى الله‏» حاصل‏گردد.

در ششمين آيه، سخن از پيوند معنوى و روحانى مؤمنان با يكديگر است; مى‏فرمايد: «مردانو زنان با ايمان ولى (ويار و ياور) يكديگرند; امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند; نماز را بر پامى‏دارند; و زكات را مى‏پردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مى‏كنند; بزودى خدا آنان را موردرحمت‏خويش قرار مى‏دهد، خداوند توانا و حكيم است!» (والمؤمنون و المؤمنات بعضهماولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعونالله و رسوله الئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم)

اين پيوند معنوى و روحانى كه بر اساس امر به معروف و نهى از منكر و اقامه نماز و اداء زكاتو اطاعت‏خدا و پيامبرش، استوار است; سبب مى‏شود كه آنها نه تنها در اعمال و رفتار، بلكه درخلق و خوى خويش از يكديگر الهام بگيرند; و هر كدام سرمشق براى ديگرى باشند; و اگرمى‏خواهند همرنگ جماعت‏شوند، بايد همرنگ اين جماعت‏شوند، نه جماعتهاى گمراه ومنحرفى كه بايد رابطه خود را از آنها بريد!

در واقع امر به معروف و نهى از منكر كه در سرلوحه برنامه‏هاى آنها - طبق آيه‏فوق - قرارگرفته، آنها را ملزم مى‏دارد كه مراقب اخلاق و اعمال يكديگر باشند; و اين خود كمك‏مؤثرىبه تهذيب اخلاق و نفوس مى‏كند.

در هفتمين آيه، تفاوت خط مؤمنان و كافران تبيين شده است; مؤمنان، به خدا وابسته‏اند واز صفات جمال و جلال او سرمشق مى‏گيرند; و كافران به طاغوت وابسته بوده و اعمال واخلاق آنها بازتابى از صفات طاغوت است; مى‏فرمايد: «خداوند، ولى و سرپرست كسانى استكه ايمان آورده‏اند; آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مى‏سازد; (اما) كسانى كه كافر شدند،اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مى‏برند; آنها اهل آتشندو هميشه در آن خواهند ماند.» (الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذينكفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيهاخالدون)

در اين آيه، خارج شدن از ظلمات به نور، به صورت نتيجه ولايت‏خداوند بر مؤمنان ذكر شدهاست، و خروج از نور به سوى ظلمتها از آثار ولايت طاغوت.

نور و ظلمت در اين آيه، معنى وسيعى دارد كه تمام نيكيها و بديها، خوبيها و زشتيها و فضائلرذائل را شامل مى‏شود.

آرى! آن كس كه در سايه ولايت «الله‏» قرار گيرد، هجرتش از رذائل به فضائل و از بديها بهخوبيها آغاز مى‏گردد; زيرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست. او به سوىپاكى مى‏رود، چرا كه ذات مقدس خدا از هر آلودگى و نقص، پاك و منزه است. او به سوىرحمت و رافت، و جود و سخاوت پيش مى‏رود، چرا كه ذات خداوند، رحمان و رحيم، و جواد وكريم است; و به همين ترتيب، حركت‏به سوى فضائل ديگر شروع مى‏شود، چرا كه نقطه اميدو مقصد و مقصود و معبود و محبوب، اوست.

درست عكس اين حركت، يعنى از فضائل به سوى رذائل از آن كسانى است كه طاغوت(بتهاى بى‏شعور و بى‏خاصيت و فاقد چشم و گوش و هوش، و همچنين انسانهاى طغيانگر وخود كامه) را ولى خود قرار داده‏اند.

در هشتمين آيه، قرآن مجيد همه مؤمنان را مخاطب ساخته و مى‏گويد: «اى كسانى كهايمان آورده‏ايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه) با صادقان باشيد! (يا ايها الذين آمنوا اتقواالله و كونوا مع الصادقين)

در حقيقت جمله دوم در آيه شريفه (كونوا مع الصادقين) تكميل جمله اول (اتقوا الله) است.آرى! براى پيمودن راه تقوا و پرهيزكارى، و پاكى ظاهر و باطن بايد همراه و همگام صادقانبود و در سايه آنها قدم برداشت.

در روايات فراوانى كه از طرق شيعه و اهل سنت در منابع معروف اسلامى آمده است، اين آيهتطبيق بر على عليه السلام يا همه اهل بيت: شده است.

اين روايات را مى‏توانيد در «الدر المنثور سيوطى‏» و «مناقب خوارزمى‏» و «دررالسمطينزرندى‏» و «شواهد التنزيل‏» حاكم حسكانى و كتب ديگر، مطالعه كنيد. (1)

«حافظ سليمان قندوزى‏» در «ينابيع المودة‏»، و «علامه حموينى‏» در «فرائد السمطين‏»، و«شيخ ابو الحسن كازرونى‏» در «شرف النبى‏» نيز بخشى از اين احاديث را آورده‏اند. (2)

در يكى از اين احاديث مى‏خوانيم كه بعد از نزول آيه فوق، سلمان فارسى از پيامبراكرم صلىالله عليه و آله پرسيد: آيا اين آيه عام است‏يا خاص؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اماالمامورون فعامة المؤمنين، و اما الصادقون فخاصة اخى على و اوصيائه من بعده الى يومالقيامة; ماموران به اين آيه، همه مؤمنانند، و اما صادقان، خصوص برادرم على عليه السلام واوصياى بعد از او تا روز قيامت هستند!» (3)

بديهى است اين همراهى و همگامى با على عليه السلام و اوصياى او كه تا روز قيامت تداومدارد براى تمسك به رهبرى آنها و اقتدا در عمل و اخلاق و هدايت است.

نتيجه:

از مجموع آنچه در آيات بالا آمد كه بخشى از آيات تولى و تبرى است‏بخوبى استفاده مى‏شودكه مساله پيوند با ذات پاك خداوند و اولياءالله، و بريدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و دريك كلمه «حب فى الله و بغض فى الله‏» از اساسى‏ترين و اصولى‏ترين تعليمات قرآن است، كهاثر عميقى در مسائل اخلاقى دارد.

اين اصل قرآنى و اسلامى، در تمام مسايل زندگى انسان تاثير مستقيم دارد اعم از مسائلفردى و اجتماعى و دنيايى و آخرتى. و از جمله در مسائل اخلاقى كه مورد بحث ما است، نيزاثر فوق‏العاده‏اى دارد.

مؤمنان را مى‏سازد; آنها را تهذيب مى‏كند; و به آنها تعليم مى‏دهد كه در هر قدم، نيكان وپاكان مخصوصا پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم: را اسوه و قدوه و سرمشقخود قرار دهند; و اين از گامهاى‏مؤثر براى وصول به هدف آفرينش انسان يعنى تهذيب نفسو پرورش فضائل اخلاقى است.

تولى و تبرى در روايات اسلامى

احاديث‏بسيار فراوانى در كتب اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت در زمينه حب فى الله و بغضفى الله و تولى و تبرى آمده است، و به قدرى در اين باره اهميت داده شده كه در كمتر چيزىنظير آن ديده مى‏شود.

بى شك اين اهميت‏به خاطر آثار مثبتى است كه پيوند دوستى با اولياء الله و دوستان خدا، وبيزارى از دشمنان حق، دارد; اين آثار مثبت هم در قدرت ايمان ظاهر مى‏شود و هم درتهذيب اخلاق، و هم در پاكى اعمال و تقوا.

اين احاديث نشان مى‏دهد كه بايد در طريق تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله، هر كسپيشوا و مقتدايى را برگزيند.

در اينجا به بخشى از اين احاديث كه از كتب مختلف گلچين شده است اشاره مى‏شود:

1- در خطبه قاصعه تعبيرجالبى درباره پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلامديده مى‏شود; مى‏فرمايد: «و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظمملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم، و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره و لقد كنتاتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بالاقتداء به; از همانزمان كه رسول‏خدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته ازفرشتگان خويش را مامور ساخت تا شب و روز او را به راههاى مكارم اخلاق و صفات خوبانسانى سوق دهد; و من (هنگامى كه به حد رشد رسيدم نيز) همچون سايه به دنبال آنحضرت حركت مى‏كردم، و او هر روز نكته تازه‏اى از اخلاق نيك خود را براى من آشكارمى‏ساخت; و به من فرمان مى‏داد تا به او اقتدا كنم.» (4)

اين حديث‏شريف كه بخشى از خطبه قاصعه را تشكيل مى‏دهد، اين حقيقت را روشنمى‏سازد كه حتى پيغمبرگرامى اسلام در آغاز كارش مقتدا و پيشوايى داشته كه بزرگترينفرشتگان الهى بوده است.

على عليه السلام نيز پيامبر صلى الله عليه و آله را مقتدا و پيشواى خود قرار داده بود و سايهبه سايه او حركت مى‏كرد; و اين مقتداى بزرگوار هر روز درس تازه‏اى به على عليه السلاممى‏آموخت و چهره نوينى از اخلاق انسانى را به او نشان مى‏داد.

آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در آغاز كارشان در برنامه سير الى‏اللهنياز به پيشوا و مقتدا داشته باشند، تكليف ديگران پيداست.

2- در روايت معروف «بنى‏الاسلام ...» كه با طرق متعدد با تفاوت مختصرى از معصومين(ع)نقل شده است اين موضوع بخوبى منعكس شده است; از جمله در حديثى كه يار وفادار امامباقر عليه السلام «زراره‏» از آن حضرت نقل كرده، مى‏خوانيم: «بنى‏الاسلام على خمسة اشياء،على الصلوة و الزكاة و الحج و الصوم والولاية، قال زرارة: فقلت: واى شى‏ء من ذلك افضل؟ فقال: الولاية افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهن; اسلام بر پنج پايه بنا شده: بر نماز وزكات و حج و روزه و ولايت (رهبرى معصومين)، زراره مى‏گويد: عرض كردم: كداميك ازاينها افضل است؟ فرمود: ولايت افضل است، زيرا كليد همه آنها است، و والى و رهبر الهىراهنما به سوى چهار اصل ديگر است.» (5)

از اين تعبير بخوبى استفاده مى‏شود كه ولايت و اقتدا به اولياء الله سبب احياء سايربرنامه‏هاى دينى و مسايل عبادى و فردى و اجتماعى است; و اين اشاره روشنى به تاثير مسالهولايت در امر تهذيب نفوس و تحصيل مكارم اخلاق مى‏باشد.

3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: روزى پيامبر صلى الله عليه و آلهبه يارانش فرمود: «اى عرى الايمان اوثق؟ فقالوا: الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلوة، و قالبعضهم الزكاة، و قال بعضهم الصيام، و قال بعضهم الحج و العمرة، و قال بعضهم الجهاد، فقالرسول‏الله صلى الله عليه و آله لكل ما قلتم فضل و ليس به، ولكن اوثق عرى الايمان الحب فىالله و البعض فى الله و تولى اولياء الله و التبرى من اعداء الله; كداميك از دستگيره‏هاى ايمانمحكمتر و مطمئن‏تر است؟ ياران عرض كردند خدا و رسولش آگاهتر است، و بعضى گفتندنماز، و بعضى گفتند زكات و بعضى روزه، و بعضى حج و عمره، و بعضى جهاد! رسول‏خدا صلىالله عليه و آله فرمود: همه آنچه را گفتيد داراى فضيلت است ولى پاسخ سؤال من نيست;محكمترين و مطمئن‏ترين دستگيره‏هاى ايمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست، ودوست داشتن اولياء الله و تبرى از دشمنان خدا.» (6)

پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله‏نخست‏بااين سؤال مهم،افكار مخاطبان را در اين مسالهسرنوشت‏ساز به جنب و جوش در آورد - و اين كارى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله گاهقبل از القاء مسايل مهم انجام مى‏داد - گروهى اظهار بى‏اطلاعى كردند، و گروهى با شمردنيكى از اركان مهم اسلام پاسخ‏گفتند; ولى‏پيامبر صلى الله عليه و آله‏درعين تاكيد براهميت آنبرنامه‏هاى مهم‏اسلامى،سخنان آنها را نفى‏كرد،سپس‏افزود: مطمئن‏ترين دستگيره ايمان،حب‏فى‏الله و بعض‏فى‏الله است!

تعبير به «دستگيره‏» در اينجا گويا اشاره به اين است كه مردم براى وصول به مقام قرب الىالله، بايد به وسيله‏اى چنگ بزنند و بالا بروند، كه از همه مهمتر و مطمئن‏تر، دستگيره حبفى الله و بغض فى الله است.

اين به خاطر آن است كه پيوند محبت‏با دوستان خدا و اقتدا و تاسى به اولياءعاملى است‏براىحركت در تمام زمينه‏هاى اعمال خير و صفات نيك.

بنابراين، با احياء اين اصل، اصول ديگر نيز زنده مى‏شود; و با ترك اين اصل، بقيه تضعيف يانابود مى‏گردد.

4- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه خطاب به يكى از يارانش به نامجابر كرد و فرمود: «اذا اردت ان تعلم ان فيك خيرا فانظرالى قلبك فان كان يحب اهل طاعةالله و يبغض اهل معصيته، ففيك خير، و الله يحبك; و ان كان يبغض اهل طاعة الله و يحباهل معصيته، فليس فيك خير، و الله يبغضك و المرء مع من احب; هرگاه بخواهى بدانى در توخير و نيكى وجود دارد يا نه؟ نگاهى به قلبت كن! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مى‏دارد واهل معصيت را دشمن مى‏شمرد، تو انسان خوبى هستى، و خدا تو را دوست دارد; و اگر اهلاطاعت الهى را دشمن مى‏دارد و اهل معصيتش را دوست مى‏دارد، نيكى در تو نيست، و خداتو را دشمن مى‏دارد; و انسان با كسى است كه او را دوست مى‏دارد!» (7)

جمله «والمرء مع من احب‏» اشاره لطيفى به اين واقعيت است كه هر انسانى از نظر خط وربط اجتماعى و خلق و خو و صفات انسانى و همچنين سرنوشت نهايى در روز رستاخيز، باكسانى خواهد بود كه به آنها عشق مى‏ورزد و پيوند محبت دارد; و اين نشان مى‏دهد كهمساله «ولايت‏» در مباحث اخلاقى سرنوشت‏ساز است.

5- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم كه رسول‏خدا صلى الله عليه و آلهفرمود: «ود المؤمن للمؤمن فى الله من اعظم شعب الايمان، الا و من احب فى الله وابغض فىالله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفياء الله; محبت مؤمن نسبت‏به مؤمن به خاطرخدا از بزرگترين شاخه‏هاى ايمان است; (8) آگاه باشيد كسى كه به خاطر خدا دوست‏بدارد و بهخاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خود دارى از بخشش كند، اواز برگزيدگان خداست!» (9)

6- در حديث ديگرى از امام على‏بن‏الحسين عليه السلام مى‏خوانيم: اذا جمع الله عزوجلالاولين و الآخرين قام مناد فنادى يسمع الناس فيقول: اين المتحابون فى الله قال: فيقومعنق من الناس فيقال لهم اذهبوا الى الجنة بغير حساب قال: فتلقاهم الملائكة فيقولون الىاين؟ فيقولون الى الجنة بغير حساب! قال فيقولون فاى ضرب انتم من الناس؟ فيقولون نحنالمتحابون فى الله، قال فيقولون واى شى‏ء كانت اعمالكم؟ قالوا كنا نحب فى الله و نبغض فىالله، قال فيقولون نعم اجر العاملين!; هنگامى كه خداوند متعال اقوام اولين و آخرين را(درقيامت) جمع كند، ندا دهنده‏اى ندا مى‏دهد، به گونه‏اى كه به گوش همه مردم برسد،مى‏گويد كجا هستند آنهايى كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشتند، فرمود در اين هنگامگروهى از مردم بر مى‏خيزند و به آنها گفته مى‏شود، بدون حساب به سوى بهشت‏برويد!فرمود: در اين موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مى‏كنند، مى‏گويند به كجا مى‏رويد؟مى‏گويند: به بهشت‏بدون حساب! مى‏گويند شما از كدام گروه مردم هستيد؟ مى‏گويند ماكسانى هستيم كه به خاطر خدا يكديگر را دوست مى‏داشتيم، مى‏گويند، اعمال شما چه بود؟مى‏گويند ما به خاطر خدا گروهى را دوست مى‏داشتيم و به خاطر خدا گروهى را دشمنمى‏داشتيم، فرشتگان مى‏گويند: چه خوب است پاداش عمل كنندگان!» (10)

تعبير «نعم اجرالعاملين‏» نشان مى‏دهد كه محبت‏با اولياء الله و دشمنى با اعداءالله سرچشمهاعمال نيك و پرهيز از اعمال بد است.

7- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين آمده است: «ان حول العرشمنابر من نور عليها قوم لباسهم و وجوههم نور ليسوا بانبياء يغبطهم الانبياء و الشهداء قالوا يارسول‏الله حل لنا قال: هم المتحابون فى الله و المتجالسون فى الله و المتزاورون فى الله; دراطراف عرش الهى منبرهايى از نور است كه بر آنها گروهى هستند كه لباسها و صورتهايشاناز نور است; آنها پيامبر نيستند ولى پيامبران و شهداء به حال آنها غبطه مى‏خورند! عرضكردند: اى رسول‏خدا! اين مساله را ما براى حل كن (آنها چه كسانى هستند؟) فرمود: آنهاكسانى هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست دارند و براى خدا با يكديگر مجالستمى‏كنند، و براى خدا به ديدار هم مى‏روند!» (11)

8- در حديث ديگرى (يا در ادامه حديث‏بالا) مى‏خوانيم: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمود: «لو ان عبدين تحابا فى الله احدهما بالمشرق و الآخر بالمغرب لجمع الله بينهما يومالقيامة و قال النبى صلى الله عليه و آله افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى‏الله; اگر دوبنده (از بندگان خدا) يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، يكى در مشرق باشد و ديگرى درمغرب، خداوند آن دو را در قيامت در بهشت كنار هم قرار مى‏دهد، و فرمود: برترين اعمالحب فى الله و بغض فى الله است.» (12)

اين حديث نشان مى‏دهد كه محكمترين پيوند در ميان انسانها، پيوند مكتبى است، كه سببهمگونى در اخلاق و رفتارهاى انسانى مى‏شود; بديهى است آنها كه يكديگر را به خاطر خدادوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در يكديگر مى‏بينند، و همين حب فى الله و بغضفى الله گام‏مؤثرى براى تربيت نفوس آنها است.

9- در حديث قدسى مى‏خوانيم: خداوند به موسى عليه السلام فرمود: «هل عملت لى عملا؟!قال صليت لك و صمت و تصدقت و ذكرت لك، قال الله تبارك و تعالى، و اما الصلوة فلكبرهان، و الصوم جنة و الصدقة ظل، و الذكر نور، فاى عمل عملت لى؟! قال موسى: دلنى علىالعمل الذى هو لك، قال يا موسى هل واليت لى وليا و هل عاديت لى عدوا قط فعلم موسى انافضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى الله; آيا هرگز عملى براى من انجام داده‏اى؟ موسىعرض كرد: آرى! براى تو نماز خوانده‏ام، روزه گرفته‏ام، انفاق كرده‏ام و به ياد تو بوده‏ام; فرمود:اما نماز براى تو نشانه (ايمان) است، و روزه سپر آتش، و انفاق سايه‏اى در محشر، و ذكر خدانور است; كدام عمل را براى من به جا آورده‏اى اى موسى! عرض كرد خداوندا! خودت مرا دراين مورد راهنمايى فرما! فرمود: آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشته‏اى، و به خاطرمن كسى را دشمن داشته‏اى؟ (در اينجا بود كه) موسى عليه السلام دانست‏برترين اعمال حبفى الله و بغض فى الله (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا) است.» (13)

10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام پايان مى‏دهيم (هر چند احاديثدر اين زمينه، بسيار فراوان است.) فرمود: «من احب لله و ابغض لله و اعطى لله و منع لله فهوممن كمل ايمانه; كسى كه به خاطر خدا دوست‏بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، و بهخاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترك بخشش كند، او از كسانى است كه ايمانش كاملشده است!» (14)

از احاديث دهگانه بالا استفاده مى‏شود كه در اسلام حساب مهمى براى حب فى الله و بغضفى الله باز شده است; تا آنجا كه به عنوان افضل اعمال، و نشانه كمال ايمان، و برتر از نماز وروزه و حج و جهاد، و انفاق فى سبيل الله معرفى شده و صاحبان اين صفت، پيشگامان دربهشتند، و مقاماتى دارند كه انبياء و شهداء به حال آنها غبطه مى‏خورند.

اين تعبيرات، پرده از نقش مهم مساله ولايت و تولى و تبرى، در تمام برنامه‏هاى دينى و الهىبر مى‏دارد; دليل آن هم روشن است; زيرا انسان پيشوايان بزرگ را به خاطر ايمان و تقوا وفضائل اخلاقى و اعمال صالحه ديگر، دوست مى‏دارد; با اين حال، چگونه ممكن است‏به آنانتاسى نكند، و همگام و همدل و همرنگ نشود!

اين همان است كه علماى اخلاق از آن به عنوان يك اصل اساسى در تهذيب نفوس يادكرده‏اند; و پيروى و اقتدا كردن به انسان كاملى را شرط موفقيت در سير و سلوك الى اللهمى‏دانند.

يكى از دلايل مهمى كه قرآن مجيد در هر مورد و در هر مناسبت از انبياى الهى سخنمى‏گويد و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان را دستور مى‏دهد كه به ياد آنها و تاريخو زندگانى‏شان باشند، همين است كه از آنان الگو بگيرند و راه موفقيت و نجات را در تاريخزندگى آنها بجويند.

اين نكته شايان توجه است كه انسانها معمولا داراى روح قهرمان پرورى هستند; يعنى،هركس مى‏خواهد به شخص بزرگى عشق بورزد، و او را در زندگى خود الگو قرار دهد; و درابعاد مختلف زندگى به او اقتدا كند.

انتخاب چنين قهرمانى در سرنوشت انسان و شكل دادن به زندگى او تاثير فراوانى دارد; و باتغيير شناخت اين قهرمانها، زندگى ممكن است دگرگون شود.

بسيارى از افراد يا ملتها كه دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسيده، قهرمانان خيالى وافسانه‏اى براى خود ساخته‏اند، و در ادبيات و فرهنگ خود جايگاه مهمى براى آنهاقائل‏شده‏اند.

محيط زندگى اجتماعى و تبليغات مطلوب و نامطلوب در گزينش قهرمانها مؤثر است.

اين قهرمانها ممكن است مردان الهى، رجال سياسى، چهره‏هاى ورزشى و يا حتى بازيگرانفيلمها بوده باشند.

هدايت اين تمايل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مى‏تواندكمك‏مؤثرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنمايد.

مساله ولايت اولياء الله در حقيقت در همين راستا است; و به همين دليل، آيات و رواياتاسلامى - چنان‏كه ديديم - اهميت فوق‏العاده‏اى براى آن قائل شده است، و بدون آن، بقيهبرنامه‏ها را ناقص و حتى در خطر مى‏شمرد.

داستان موسى و خضر

مساله انتخاب معلم و استاد و دليل راه در مسير تربيت نفوس و سير و سلوك الى‏الله بهحدى اهميت دارد كه گاه انبياى الهى، در مقطع خاصى نيز مامور به اين انتخاب مى‏شدند.

داستان خضر و موسى عليه السلام در سوره كهف در قرآن مجيد كه داستانى بسيار پر معنىو پرمحتوا است، چهره‏اى از اين انتخاب است.

موسى عليه السلام مامور مى‏شود كه براى فرا گرفتن علومى - كه جنبه نظرى نداشت‏بلكهبيشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت - نزد پيامبر و عالم بزرگ زمانش كه قرآن از او به عنوان«عبد من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما; بنده‏اى از بندگان ما كه او رامشمول رحمت‏خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم.» ياد كرده‏است.

او بار سفر را بست و به سوى جايگاه خضر با يكى از يارانش به راه افتاد; حوادث اثناء راه بماند،هنگامى كه به خضر رسيد، پيشنهاد خود را به آن معلم بزرگ، مطرح كرد; او نگاهى به موسىعليه السلام افكند و گفت: «باور نمى‏كنم در برابر تعليمات من، صبر و شكيبايى داشته باشى!»ولى موسى عليه السلام قول شكيبايى داد.

سپس سه حادثه مهم يكى بعد از ديگرى اتفاق افتاد; نخست‏سوار بر كشتى شدند و «خضر»اقدام به سوراخ كردن كشتى كرد كه بانگ اعتراض موسى بر خاست، و خطر غرق شدنكشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود; ولى هنگامى كه خضر به او گفت: «من مى‏دانستم تو،توان شكيبائى ندارى! موسى از اعتراض خود پشيمان گشت و سكوت اختيار كرد، چرا كهقرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشايد تا خضر خودش توضيح دهد.

چيزى نگذشت در مسير خود به نوجوانى برخورد كردند «خضر» بى‏مقدمه اقدام به قتل اوكرد! منظره وحشتناك كشتن اين جوان ظاهرا بى‏گناه، موسى عليه السلام را سخت از كورهبه در برد، و بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شديدتر ورساتر از اعتراض نخستين، كه چرا انسان بى‏گناه و پاكى را بى آن‏كه مرتكب قتلى شده باشدكشتى؟ به يقين اين كار بسيار زشتى است!

براى دومين بار، خضر پيمان خود را با موسى عليه السلام ياد آور شد و به او گفت اگر بار سومتكرار كنى هميشه از تو جدا خواهم شد; موسى فهميد كه در اين مورد سر مهمى نهفته استو سكوت اختيار كرد تا خضر خودش بموقع توضيح دهد.

چيزى نگذشت كه سومين حادثه رخ داد; آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتى حاضر بهپذيرايى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر عليه السلام به كنار ديوارى كه در حال فرو ريختنبود رسيد، آستين بالا زد و از موسى نيز كمك خواست تا ديوار را مرمت كند، و از فرو ريختنآن مانع شود; باز موسى عليه السلام پيمان خود را به فراموشى سپرد و به معلم خويشاعتراض كرد كه آيا اين دلسوزى در برابر آن بى‏مهرى منطقى است؟ اينجا بود كه خضر اعلامجدايى از موسى عليه السلام نمود، چرا كه سه بار پيمان شكيبايى را كه با خضر داشت‏شكستهبود; ولى پيش از آن كه جدا شوند، اسرار كارهاى سه‏گانه خود را براى او برشمرد و پرده از آنبرداشت.

در مورد كشتى گفت: پادشاهى ظالم و جبار، كشتيهاى سالم را غصب مى‏كرد و من كشتى رامعيوب ساختم تا مورد توجه او قرار نگيرد; زيرا كشتى تعلق به گروهى از مستضعفان داشت ووسيله ارتزاق آنها را تشكيل مى‏داد.

جوان مقتول فردى كافر و مرتد و اغواگر بود و مستحق اعدام، و بيم آن مى‏رفت كه پدر ومادرش را تحت فشار قرار دهد و از دين خدا بيرون برد.

و اما آن ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى متعلق به آنهانهفتهبود; و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مى‏خواست اين گنج را براى آنها حفظ كند; سپسبه او حالى كرد كه من اين كارها را خود سرانه نكردم; همه به فرمان پروردگاربود! (15)

در اينجا موسى عليه السلام از خضر جدا شد، در حالى كه كوله‏بارى از علم و آگاهى و اخلاقرا همراه خود مى‏برد.

او بخوبى درسهاى زير را از مكتب آن معلم بزرگ و مربى اخلاق فرا گرفت:

1- پيدا كردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گيرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهميت دارد كهپيامبر اولوالعزمى همچون موسى - بطور نمادين - مامور مى‏شود كه راه دور و درازى را براىحضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پر فروغش، بپيمايد.

2- در كارها نبايد عجله كرد، چرا كه بسيارى از امور، نياز به فرصت مناسب دارد; گفته‏اند:«الامور مرهونة باوقاتها!»

3- حوادثى كه در اطراف ما رخ مى‏دهد ممكن است چهره‏اى در ظاهر و چهره‏اى در باطنداشته باشند; هرگز نبايد به چهره ظاهرى رويدادهاى ناخوش آيند قناعت كرد و عجولانهقضاوت نمود; بلكه بايد ماوراى چهره‏هاى ظاهرى را نيز از نظر دور نداشت.

4- شكستن پيمانهاى معنوى بطور مكرر، ممكن است انسان را براى هميشه از فوائد وبركاتى محروم سازد!

5- حمايت از مستضعفان، خيرخواهى يتيمان و مبارزه با ظالمان و كافران اغواگر، وظيفه‏اىاست كه هر بهائى را مى‏توان در برابر آن پرداخت.

6- انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نبايد به علم و دانش خويش مغرور گردد و تصور كندماوراى علوم او علوم ديگرى نيست; چرا كه اين تصور او را از رسيدن به كمالات بيشتر بازمى‏دارد.

7- خداوند بزرگ در اين عالم هستى، ماموران ويژه‏اى دارد كه آنها را بى‏سروصدا به يارىبندگان مظلوم و با اخلاص مى‏فرستد، تا از طرق مختلف آنان را يارى كنند، و اينها از الطافخفيه الهيه است كه هر انسان با ايمانى مى‏تواند در انتظار آن باشد

و فوائد و بركات ديگر.

اين داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى عليه السلام داشته باشد و يا جنبهسرمشق براى ديگران، هر چه باشد، در مورد مطلبى كه ما به دنبال آن هستيم تفاوتىنمى‏كند.

كوتاه سخن اين كه: نياز به رهبر و دليل راه در طريق افزايش علم و تهذيب نفوس نيازىست‏حتمى و غير قابل انكار!

پى‏نوشتها

1- و 2- براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن، جلد9، مراجعه كنيد.

3- ينابيع المودة، صفحه 115.

4- نهج البلاغه، خطبه 192.

5- اصول كافى، جلد 2، صفحه 18.

6- اصول كافى، جلد 2، صفحه 125، حديث‏6.

7- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏126.

8- در مصباح اللغه آمده است كه شعبه به معنى شاخه درخت است و جمع آن شعب مى‏باشد.

9- بحار، جلد66، صفحه‏240، حديث 14.

10- همان مدرك، صفحه 245،حديث‏19 - اصول كافى، جلد 2، صفحه‏126.

11- بحار، جلد66، صفحه 352، حديث 32.

12- همان مدرك.

13- بحار، جلد66، صفحه 252، حديث‏33.

14- همان مدرك صفحه 238، حديث 10.

15- مضمون آيات 60 تا 82 سوره كهف و روايات اسلامى (با تلخيص).