فصل سيزدهم
اسوهها و الگوها
اشاره:
هركس در زندگى خود، اسوه و پيشوايى دارد كه سعى مىكند خود را به او نزديك سازد، وپرتوى از صفات او را در درون جان خود ببيند.
به تعبير ديگر، در درون دل انسان جايى براى اسوهها و قهرمانها است; و به همين دليل، تمامملتهاى جهان در تاريخ خود به قهرمانان واقعى، وگاه پندارى متوسل مىشوند، و بخشى ازفرهنگ و تاريخ خود را بر اساس وجود آنها بنا مىكنند; در مجالس خود از آنها سخنمىگويند و آنها را مىستايند; و سعى مىكنند خود را از نظر صفات و روحيات به آنها نزديكسازند.
اضافه بر اين، اصل «محاكات» (همرنگ شدن با ديگران، مخصوصا افراد پرنفوذ و با شخصيت)يكى از اصول مسلم روانى است. مطابق اين اصل، انسان كششى در وجود خود به سوىهماهنگى و همرنگى با ديگران (مخصوصا با قهرمانان) احساس مىكند; و به همين علت، بهسوى اعمال و صفات آنان جذب مىشود.
اين جذب و انجذاب، در برابر افرادى كه انسان نسبتبه آنها ايمان كامل دارد، بسيارنيرومندتر و جذابتر است.
به همين دليل، ما در اسلام دو اصل به نام «تولى» و «تبرى» داريم; يا به تعبير ديگر: «حب فىالله» و «بغض فى الله» كه هر دو در واقع اشاره به يك حقيقت است. طبق اين دو اصل ماموظفيم دوستان خدا را دوست داريم و دشمنان خدا را دشمن، و پيشوايان بزرگ دين يعنىپيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم: را در همه چيز اسوه و الگوى خود قرار دهيم.
اين دستور بقدرى مهم است، كه در آيات قرآن به عنوان نشانه ايمان، و در روايات اسلامى بهعنوان «اوثق عرى الايمان»(محكمترين دستگيره ايمان) معرفى شده، و تا «تولى» و «تبرى»نباشد، بقيه اعمال عبادات و اطاعات، بى حاصل شمرده شده است، كه مدارك آن از آيات وروايات را به خواستخدا در بحثهاى آينده خواهيم ديد.
اين تولى و تبرى يا «حب فى الله و بغض فى الله» يكى از گامهاى بسيار مهم و مؤثر در تهذيبنفس و سير و سلوك الى الله است.
روى همين اصل، بسيارى از علماى اخلاق وجود استاد و مربى را براى رهروان اين راه، لازمشمردهاند، كه بحث مشروح آن در آينده خواهد آمد.
با اين اشاره به سراغ آيات قرآن مىرويم و مساله تولى و تبرى را در قرآن مجيد مورد بررسىقرار مىدهيم:
1- قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منكم و مماتعبدون من دون الله (سوره ممتحنه، آيه4)
2- لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر و من يتول فان الله هوالغنى الحميد (سوره ممتحنه، آيه6)
3- لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا(سوره احزاب، آيه21)
4- لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لوكانوا آبائهماوابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهمجنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا انحزب الله هم المفلحون (سوره مجادله، آيه22)
5- يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم (سوره ممتحنه، آيه13)
6- والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر ويقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيزحكيم (سوره توبه، آيه71)
7- الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوتيخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (سوره بقره، آيه257)
8- يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و كونوا مع الصادقين (سوره توبه، آيه119)
ترجمه:
1- سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند براى شما وجود داشت، در آنهنگام كه به قوم (مشرك) خود گفتند ما از شما و آنچه غير از خدا مىپرستيد بيزاريم!
2- (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نيكويى) بود، براى كسانى كهاميد به خدا و روز قيامت دارند; و هر كس سر پيچى كند (به خويشتن ضرر زده است، زيرا)خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.
3- مسلما براى شما در زندگى رسولخدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد بهحمتخدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.
4- هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمىيابى كه با دشمنان خدا و رسولشدوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند; آنان كسانىهستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته، و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويتفرموده، و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مىكند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است،جاودانه در آن مىمانند; خدا از آنها خشنود است و آنان (نيز) از خدا خشنودند، آنها «حزبالله»اند، بدانيد «حزب الله» پيروز و رستگارند.
5- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار دادهدوستىنكنيد!
6- مردان و زنان با ايمان ولى (ويار و ياور) يكديگرند; امر به معروف و نهى از منكر مىكنند;نماز را بر پا مىدارند; و زكات را مىپردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مىكنند; بزودى خداآنان را مورد رحمتخويش قرار مىدهد; خداوند توانا و حكيم است!
7- خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آوردهاند; آنها را از ظلمتها، به سوى نورخارج مىسازد; (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، بهسوى ظلمتها بيرون مىبرند; آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.
8- اى كسانى كه ايمان آوردهايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه) با صادقان باشيد!
تفسير و جمع بندى
از آيات سوره ممتحنه بخوبى بر مىآيد كه بعضى از مؤمنان تازه كار و بىخبر از دستوراتاسلام، با دشمنان سر و سرى داشتند.
از شان نزول آيات آغاز اين سوره استفاده مىشود كه پيش از فتح مكه فردى به نام «حاطببن ابى بلتعه» توسط زنى به نام «ساره» نامهاى مخفيانه به اهل مكه نوشت كه رسولخدا صلىالله عليه و آله قصد دارد به سوى شما بيايد و مكه را فتح كند، آماده دفاع از خود باشيد.
ايندر حالىبود كه پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله آماده فتحمكه مىشد،و ترتيبى دادهبودكه اينخبر بههيچ وجه منتقل به مردم مكه نشود تا مقاومت چندانى نشود، و خونها كمترريختهشود.
زن آن نامه را گرفت و در لاى گيسوان خود پنهان نمود و بسرعتبه سوى مكه حركت نمود.
جبرئيل اين ماجرا را به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد، و آن حضرت، على عليه السلام رابراى گرفتن نامه به تعقيب او فرستاد; او در آغاز منكر شد، و هنگامى كه مورد تهديد قرارگرفت، نامه را بيرونآورد و خدمتحضرت على عليه السلامداد; و آنحضرت نامه را خدمتپيامبر صلى الله عليه و آلهآورد.
حاطب احضار شد، و سخت مورد سرزنش قرار گرفت; و عذرى آورد و پيامبر صلى الله عليه وآله عذر او را ظاهرا پذيرفت; و آيات آغاز سوره ممتحنه به عنوان يك هشدار براى پيشگيرىاز تكرار اين گونه اعمال نازل گرديد; و يكى از اصول اساسى اسلام، يعنى مساله اقتداء بهنيكان و پاكان و اولياء الله و قطع علاقه و پيوند با دشمنان حق و در يك جمله «حب فى الله وبغض فى الله» را بيان كرد.
در آغاز اين سوره، همه مؤمنان را مخاطب ساخته مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايددشمنمن و دشمنخود را دوستخويش قرار ندهيد، شما نسبتبه آنها اظهار محبتمىكنيد در حالى كه آنها نسبتبه آنچه بر شما نازل شده است كفر مىورزند، و رسولخداصلى الله عليه و آله و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان، از شهر و ديارتان بيرونمىكنند!» (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروابما جائكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تؤمنوا بالله ربكم)
اين نكته روشن است كه اگر هنگام تضاد «پيوندهاى محبت و دوستى» با «پيوندهاى اعتقادىو ارزشى» پيوند محبت و دوستى مقدم شمرده شود، پايههاى اعتقاد و ارزشها متزلزلمىگردد و انسان تدريجا به سوى باطل و فساد گرايش پيدا مىكند; و نكته اساسى «حب فىالله و بغض فى الله» يا به تعبير ديگر، تولاى اولياء الله و تبراى از اعداءالله نيز همين است.(دقت كنيد)
سپس در ادامه اين سخن (در آيهچهارم همين سوره) مسلمانان را به پيروى از ابراهيم عليهالسلام و يارانش، به عنوان يك «اسوه حسنه» و «الگوى زيبا و پر ارزش» دعوت كرده،مىفرمايد: «در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى براى شما وجود داشت، درآن هنگام كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مىپرستيد بيزاريم!»(قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآؤ منكم و مما تعبدونمن دون الله)
اسوه (بروزن لقمه) معنى مصدرى دارد; به معنى تاسى نمودن و در اصل به معنى حالتىاست كه از پيروى كردن ديگرى حاصل مىشود; به تعبيرى ديگر، به معنى اقتدا كردن وپيروى نمودن است.
و ما در فارسى معمولى امروز از آن به عنوان سرمشق گرفتن تعبير مىكنيم.
بديهى است اين امر ممكن است در كارهاى خوب باشد يا كارهاى بد; به همين دليل، درآيهمورد بحث تعبير به اسوه حسنه شده; يعنى، كار ابراهيم و يارانش سرمشق خوبى براىشما بود، چرا كه آنها پيوندهاى ظاهرى و مادى را با قومشان به خاطر گسستن پيوندهاىتوحيدى و اعتقادى قطع كردند.
«راغب» در «مفردات» معتقد است كه واژه «اسى» (بروزن عصا) به معنى غم و اندوه، نيز ازهمين ماده گرفته شده (و اين به خاطر آن است كه به افراد ماتم زده و غمگين گفته مىشود:«لك بفلان اسوة; تو بايد از فلان كس سرمشق بگيرى (كه فلان مصيبتبزرگ بر او وارد شد وصبر و شكيبايى كرد!)»
ولى بعضى از ارباب لغت مانند: ابن فارس در «مقاييس»، اين دو ماده را از يكديگر جدامىداند (اولى را به اصطلاح ناقص واوى و دومى را ناقص يايى با دو معنى متفاوت مىشمرد).
به هر حال، قرآن مجيد براى تشويق مسلمانان، به مساله مهم «حب فى الله و بغض فى الله»ابراهيم و يارانش را سرمشق قرار مىدهد، چرا كه انتخاب سرمشقها و الگوهاى پاك و با ايمانو شجاع و مقاوم، تاثير عميقى در پاكسازى روح و فكر و اخلاق و اعمال انسان دارد.
اين همان چيزى است كه علماى اخلاق روى آن تكيه كرده و در سير و سلوك الىالله انتخاب«قدوه» و «اسوه»را وسيله پيشرفت و تعالى مىدانند.
در آيه دوم مورد بحث، كه ادامه همان بحث آيهبالا است، بار ديگر به برنامه ابراهيم و يارانشاشاره كرده، مىفرمايد: «براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها سرمشق نيكويى بود; براىآنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند، و هر كس (از تاسى به اين مردان خدا) سرپيچى كند(و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد به خود زيان رسانده است و خداوند نيازى به او ندارد.)، او از همگان بىنياز و شايسته ستايش است.» (لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كانيرجوالله و اليوم الآخر و من يتول فان الله هو الغنى الحميد)
تفاوتى كه اين آيه با آيهقبل دارد در دو قسمت است: نخست اين كه، در اين آيه بر اين موضوعتكيه مىكند كه «حب فى الله و بغض فى الله» از آثار ايمان به خدا و معاد است; و ديگر اين كهاين مساله چيزى نيست كه خدا به آن نياز داشته باشد، اين نياز شماست و براى تكامل روحىو معنوى و حفظ سلامت جامعه شما مىباشد.
چهارمين آيه، كه ناظر به جنگ احزاب است; به نكته مهمى اشاره مىكند و آن اين كه علىرغم ضعفها و بىتابيها و بدگمانيهاى بعضى از تازه مسلمانان در اين ميدان نبرد عظيم،پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مانند كوهى استوار، مقاومت و ايستادگى كرد; از آرايشجنگهاى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظهاى غافل نمىماند و در عين حال ازراههاى متخلف براى ايجاد شكاف در جبهه دشمن از پاى نمىنشست; همراه ديگر مؤمنانكلنگ به دست گرفت و خندق كند، و براى حفظ يارانش با آنها مزاح و شوخى مىكرد; براىدلگرم ساختن مؤمنان، آنان را به خواندن اشعار حماسى تشويق مىنمود; آنى از ياد خداغافل نبود، و يارانش را به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مىداد.
همين امور سبب حفظ جمعيت اندك مسلمين در برابر گروه عظيم احزاب كه از نظرظاهرىكاملا برترىداشتند، شد;اين ايستادگى و مقاومت عجيب سرمشقى براى همهبود.
قرآن مىفرمايد: «رسولخدا (در ميدان جنگ احزاب) اسوه نيكويى بود براى آنها كه اميد بهخدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مىكنند.» (لقد كان لكم فى رسول الله اسوةحسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا)
نه تنها در ميدان جنگ احزاب كه مصداق جهاد اصغر محسوب مىشد، پيغمبر صلى اللهعليه و آله اسوه و الگو بود، بلكه در ميدان جهاد اكبر و مبارزه با هوى و هوسهاى نفسانى وتهذيب اخلاق نيز اسوه و سرمشق بسيار مهمى بود; و آن كسى كه بتواند گام در جاى گامهاىآن بزرگوار بنهد، اين راه پر فراز و نشيب را با سرعتخواهد پيمود.
قابل توجه اين كه در اين آيه، علاوه بر مساله ايمان به خدا و روز جزا (لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر)، روى ياد خدا نيز تكيه شده است، و با ذكر جمله (و ذكر الله كثيرا) نشانمىدهد آنها كه بسيار به ياد خدا هستند، از هدايتهاى چنين پيشوايى الهام مىگيرند، زيراايمان و ذكر خدا، آنها را متوجه مسؤوليتهاى بزرگشان مىكند; در نتيجه به دنبال رهبر وپيشوايى مىگردند، و كسى را بهتر از رسولخدا صلى الله عليه و آله براى اين كار نمىيابند.
در پنجمين آيه، روى نقطه مقابل اين مساله يعنى بغض فى الله تكيه كرده، مىفرمايد: «هيچقومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد نمىيابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستىكند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند; آنها كسانى هستند كهخدا ايمان رابر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنان را تقويت فرموده است.» (لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لوكانوا آبائهم اواخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فىقلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه)
اين آيه نشان مىدهد كه هنگام قرار گرفتن بر سر دو راهى «حفظ پيوندهاى الهى» و «حفظپيوندهاى خويشاوندى» كدام را بايد مقدم شمرد; با صراحت مىگويد: اگر نزديكترينخويشاوندان از راه خدا منحرف شوند، و آلوده به كفر و فساد گردند، بايد از آنها بريد و به خداو ارزشهاى والاى الهى انسانى پيوست.
قابل توجه اين كه با دو جمله بسيار پر معنى (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروحمنه) (آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روح الهى آنان راتقويت فرموده است.) بر اين مساله تاكيد مىنهد.
يعنى «حب فى الله و بغض فى الله» از ايمان سرچشمه مىگيرد، و تداوم تكامل ايمان هم از«حب فى الله و بغض فى الله» است.
و به تعبير ديگر، هر دو در يكديگر تاثير متقابل دارند، با اين تفاوت كه آغاز كار بايد از ايمان بهمبدا و معاد شروع شود، و تكامل آن از «حب فى الله و بغض فى الله» حاصلگردد.
در ششمين آيه، سخن از پيوند معنوى و روحانى مؤمنان با يكديگر است; مىفرمايد: «مردانو زنان با ايمان ولى (ويار و ياور) يكديگرند; امر به معروف و نهى از منكر مىكنند; نماز را بر پامىدارند; و زكات را مىپردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مىكنند; بزودى خدا آنان را موردرحمتخويش قرار مىدهد، خداوند توانا و حكيم است!» (والمؤمنون و المؤمنات بعضهماولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعونالله و رسوله الئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم)
اين پيوند معنوى و روحانى كه بر اساس امر به معروف و نهى از منكر و اقامه نماز و اداء زكاتو اطاعتخدا و پيامبرش، استوار است; سبب مىشود كه آنها نه تنها در اعمال و رفتار، بلكه درخلق و خوى خويش از يكديگر الهام بگيرند; و هر كدام سرمشق براى ديگرى باشند; و اگرمىخواهند همرنگ جماعتشوند، بايد همرنگ اين جماعتشوند، نه جماعتهاى گمراه ومنحرفى كه بايد رابطه خود را از آنها بريد!
در واقع امر به معروف و نهى از منكر كه در سرلوحه برنامههاى آنها - طبق آيهفوق - قرارگرفته، آنها را ملزم مىدارد كه مراقب اخلاق و اعمال يكديگر باشند; و اين خود كمكمؤثرىبه تهذيب اخلاق و نفوس مىكند.
در هفتمين آيه، تفاوت خط مؤمنان و كافران تبيين شده است; مؤمنان، به خدا وابستهاند واز صفات جمال و جلال او سرمشق مىگيرند; و كافران به طاغوت وابسته بوده و اعمال واخلاق آنها بازتابى از صفات طاغوت است; مىفرمايد: «خداوند، ولى و سرپرست كسانى استكه ايمان آوردهاند; آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مىسازد; (اما) كسانى كه كافر شدند،اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مىبرند; آنها اهل آتشندو هميشه در آن خواهند ماند.» (الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذينكفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيهاخالدون)
در اين آيه، خارج شدن از ظلمات به نور، به صورت نتيجه ولايتخداوند بر مؤمنان ذكر شدهاست، و خروج از نور به سوى ظلمتها از آثار ولايت طاغوت.
نور و ظلمت در اين آيه، معنى وسيعى دارد كه تمام نيكيها و بديها، خوبيها و زشتيها و فضائلرذائل را شامل مىشود.
آرى! آن كس كه در سايه ولايت «الله» قرار گيرد، هجرتش از رذائل به فضائل و از بديها بهخوبيها آغاز مىگردد; زيرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست. او به سوىپاكى مىرود، چرا كه ذات مقدس خدا از هر آلودگى و نقص، پاك و منزه است. او به سوىرحمت و رافت، و جود و سخاوت پيش مىرود، چرا كه ذات خداوند، رحمان و رحيم، و جواد وكريم است; و به همين ترتيب، حركتبه سوى فضائل ديگر شروع مىشود، چرا كه نقطه اميدو مقصد و مقصود و معبود و محبوب، اوست.
درست عكس اين حركت، يعنى از فضائل به سوى رذائل از آن كسانى است كه طاغوت(بتهاى بىشعور و بىخاصيت و فاقد چشم و گوش و هوش، و همچنين انسانهاى طغيانگر وخود كامه) را ولى خود قرار دادهاند.
در هشتمين آيه، قرآن مجيد همه مؤمنان را مخاطب ساخته و مىگويد: «اى كسانى كهايمان آوردهايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه) با صادقان باشيد! (يا ايها الذين آمنوا اتقواالله و كونوا مع الصادقين)
در حقيقت جمله دوم در آيه شريفه (كونوا مع الصادقين) تكميل جمله اول (اتقوا الله) است.آرى! براى پيمودن راه تقوا و پرهيزكارى، و پاكى ظاهر و باطن بايد همراه و همگام صادقانبود و در سايه آنها قدم برداشت.
در روايات فراوانى كه از طرق شيعه و اهل سنت در منابع معروف اسلامى آمده است، اين آيهتطبيق بر على عليه السلام يا همه اهل بيت: شده است.
اين روايات را مىتوانيد در «الدر المنثور سيوطى» و «مناقب خوارزمى» و «دررالسمطينزرندى» و «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى و كتب ديگر، مطالعه كنيد. (1)
«حافظ سليمان قندوزى» در «ينابيع المودة»، و «علامه حموينى» در «فرائد السمطين»، و«شيخ ابو الحسن كازرونى» در «شرف النبى» نيز بخشى از اين احاديث را آوردهاند. (2)
در يكى از اين احاديث مىخوانيم كه بعد از نزول آيه فوق، سلمان فارسى از پيامبراكرم صلىالله عليه و آله پرسيد: آيا اين آيه عام استيا خاص؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اماالمامورون فعامة المؤمنين، و اما الصادقون فخاصة اخى على و اوصيائه من بعده الى يومالقيامة; ماموران به اين آيه، همه مؤمنانند، و اما صادقان، خصوص برادرم على عليه السلام واوصياى بعد از او تا روز قيامت هستند!» (3)
بديهى است اين همراهى و همگامى با على عليه السلام و اوصياى او كه تا روز قيامت تداومدارد براى تمسك به رهبرى آنها و اقتدا در عمل و اخلاق و هدايت است.
نتيجه:
از مجموع آنچه در آيات بالا آمد كه بخشى از آيات تولى و تبرى استبخوبى استفاده مىشودكه مساله پيوند با ذات پاك خداوند و اولياءالله، و بريدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و دريك كلمه «حب فى الله و بغض فى الله» از اساسىترين و اصولىترين تعليمات قرآن است، كهاثر عميقى در مسائل اخلاقى دارد.
اين اصل قرآنى و اسلامى، در تمام مسايل زندگى انسان تاثير مستقيم دارد اعم از مسائلفردى و اجتماعى و دنيايى و آخرتى. و از جمله در مسائل اخلاقى كه مورد بحث ما است، نيزاثر فوقالعادهاى دارد.
مؤمنان را مىسازد; آنها را تهذيب مىكند; و به آنها تعليم مىدهد كه در هر قدم، نيكان وپاكان مخصوصا پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم: را اسوه و قدوه و سرمشقخود قرار دهند; و اين از گامهاىمؤثر براى وصول به هدف آفرينش انسان يعنى تهذيب نفسو پرورش فضائل اخلاقى است.
تولى و تبرى در روايات اسلامى
احاديثبسيار فراوانى در كتب اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت در زمينه حب فى الله و بغضفى الله و تولى و تبرى آمده است، و به قدرى در اين باره اهميت داده شده كه در كمتر چيزىنظير آن ديده مىشود.
بى شك اين اهميتبه خاطر آثار مثبتى است كه پيوند دوستى با اولياء الله و دوستان خدا، وبيزارى از دشمنان حق، دارد; اين آثار مثبت هم در قدرت ايمان ظاهر مىشود و هم درتهذيب اخلاق، و هم در پاكى اعمال و تقوا.
اين احاديث نشان مىدهد كه بايد در طريق تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله، هر كسپيشوا و مقتدايى را برگزيند.
در اينجا به بخشى از اين احاديث كه از كتب مختلف گلچين شده است اشاره مىشود:
1- در خطبه قاصعه تعبيرجالبى درباره پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلامديده مىشود; مىفرمايد: «و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظمملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم، و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره و لقد كنتاتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بالاقتداء به; از همانزمان كه رسولخدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته ازفرشتگان خويش را مامور ساخت تا شب و روز او را به راههاى مكارم اخلاق و صفات خوبانسانى سوق دهد; و من (هنگامى كه به حد رشد رسيدم نيز) همچون سايه به دنبال آنحضرت حركت مىكردم، و او هر روز نكته تازهاى از اخلاق نيك خود را براى من آشكارمىساخت; و به من فرمان مىداد تا به او اقتدا كنم.» (4)
اين حديثشريف كه بخشى از خطبه قاصعه را تشكيل مىدهد، اين حقيقت را روشنمىسازد كه حتى پيغمبرگرامى اسلام در آغاز كارش مقتدا و پيشوايى داشته كه بزرگترينفرشتگان الهى بوده است.
على عليه السلام نيز پيامبر صلى الله عليه و آله را مقتدا و پيشواى خود قرار داده بود و سايهبه سايه او حركت مىكرد; و اين مقتداى بزرگوار هر روز درس تازهاى به على عليه السلاممىآموخت و چهره نوينى از اخلاق انسانى را به او نشان مىداد.
آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در آغاز كارشان در برنامه سير الىاللهنياز به پيشوا و مقتدا داشته باشند، تكليف ديگران پيداست.
2- در روايت معروف «بنىالاسلام ...» كه با طرق متعدد با تفاوت مختصرى از معصومين(ع)نقل شده است اين موضوع بخوبى منعكس شده است; از جمله در حديثى كه يار وفادار امامباقر عليه السلام «زراره» از آن حضرت نقل كرده، مىخوانيم: «بنىالاسلام على خمسة اشياء،على الصلوة و الزكاة و الحج و الصوم والولاية، قال زرارة: فقلت: واى شىء من ذلك افضل؟ فقال: الولاية افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهن; اسلام بر پنج پايه بنا شده: بر نماز وزكات و حج و روزه و ولايت (رهبرى معصومين)، زراره مىگويد: عرض كردم: كداميك ازاينها افضل است؟ فرمود: ولايت افضل است، زيرا كليد همه آنها است، و والى و رهبر الهىراهنما به سوى چهار اصل ديگر است.» (5)
از اين تعبير بخوبى استفاده مىشود كه ولايت و اقتدا به اولياء الله سبب احياء سايربرنامههاى دينى و مسايل عبادى و فردى و اجتماعى است; و اين اشاره روشنى به تاثير مسالهولايت در امر تهذيب نفوس و تحصيل مكارم اخلاق مىباشد.
3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: روزى پيامبر صلى الله عليه و آلهبه يارانش فرمود: «اى عرى الايمان اوثق؟ فقالوا: الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلوة، و قالبعضهم الزكاة، و قال بعضهم الصيام، و قال بعضهم الحج و العمرة، و قال بعضهم الجهاد، فقالرسولالله صلى الله عليه و آله لكل ما قلتم فضل و ليس به، ولكن اوثق عرى الايمان الحب فىالله و البعض فى الله و تولى اولياء الله و التبرى من اعداء الله; كداميك از دستگيرههاى ايمانمحكمتر و مطمئنتر است؟ ياران عرض كردند خدا و رسولش آگاهتر است، و بعضى گفتندنماز، و بعضى گفتند زكات و بعضى روزه، و بعضى حج و عمره، و بعضى جهاد! رسولخدا صلىالله عليه و آله فرمود: همه آنچه را گفتيد داراى فضيلت است ولى پاسخ سؤال من نيست;محكمترين و مطمئنترين دستگيرههاى ايمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست، ودوست داشتن اولياء الله و تبرى از دشمنان خدا.» (6)
پيغمبراكرم صلى الله عليه و آلهنخستبااين سؤال مهم،افكار مخاطبان را در اين مسالهسرنوشتساز به جنب و جوش در آورد - و اين كارى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله گاهقبل از القاء مسايل مهم انجام مىداد - گروهى اظهار بىاطلاعى كردند، و گروهى با شمردنيكى از اركان مهم اسلام پاسخگفتند; ولىپيامبر صلى الله عليه و آلهدرعين تاكيد براهميت آنبرنامههاى مهماسلامى،سخنان آنها را نفىكرد،سپسافزود: مطمئنترين دستگيره ايمان،حبفىالله و بعضفىالله است!
تعبير به «دستگيره» در اينجا گويا اشاره به اين است كه مردم براى وصول به مقام قرب الىالله، بايد به وسيلهاى چنگ بزنند و بالا بروند، كه از همه مهمتر و مطمئنتر، دستگيره حبفى الله و بغض فى الله است.
اين به خاطر آن است كه پيوند محبتبا دوستان خدا و اقتدا و تاسى به اولياءعاملى استبراىحركت در تمام زمينههاى اعمال خير و صفات نيك.
بنابراين، با احياء اين اصل، اصول ديگر نيز زنده مىشود; و با ترك اين اصل، بقيه تضعيف يانابود مىگردد.
4- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه خطاب به يكى از يارانش به نامجابر كرد و فرمود: «اذا اردت ان تعلم ان فيك خيرا فانظرالى قلبك فان كان يحب اهل طاعةالله و يبغض اهل معصيته، ففيك خير، و الله يحبك; و ان كان يبغض اهل طاعة الله و يحباهل معصيته، فليس فيك خير، و الله يبغضك و المرء مع من احب; هرگاه بخواهى بدانى در توخير و نيكى وجود دارد يا نه؟ نگاهى به قلبت كن! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مىدارد واهل معصيت را دشمن مىشمرد، تو انسان خوبى هستى، و خدا تو را دوست دارد; و اگر اهلاطاعت الهى را دشمن مىدارد و اهل معصيتش را دوست مىدارد، نيكى در تو نيست، و خداتو را دشمن مىدارد; و انسان با كسى است كه او را دوست مىدارد!» (7)
جمله «والمرء مع من احب» اشاره لطيفى به اين واقعيت است كه هر انسانى از نظر خط وربط اجتماعى و خلق و خو و صفات انسانى و همچنين سرنوشت نهايى در روز رستاخيز، باكسانى خواهد بود كه به آنها عشق مىورزد و پيوند محبت دارد; و اين نشان مىدهد كهمساله «ولايت» در مباحث اخلاقى سرنوشتساز است.
5- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم كه رسولخدا صلى الله عليه و آلهفرمود: «ود المؤمن للمؤمن فى الله من اعظم شعب الايمان، الا و من احب فى الله وابغض فىالله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفياء الله; محبت مؤمن نسبتبه مؤمن به خاطرخدا از بزرگترين شاخههاى ايمان است; (8) آگاه باشيد كسى كه به خاطر خدا دوستبدارد و بهخاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خود دارى از بخشش كند، اواز برگزيدگان خداست!» (9)
6- در حديث ديگرى از امام علىبنالحسين عليه السلام مىخوانيم: اذا جمع الله عزوجلالاولين و الآخرين قام مناد فنادى يسمع الناس فيقول: اين المتحابون فى الله قال: فيقومعنق من الناس فيقال لهم اذهبوا الى الجنة بغير حساب قال: فتلقاهم الملائكة فيقولون الىاين؟ فيقولون الى الجنة بغير حساب! قال فيقولون فاى ضرب انتم من الناس؟ فيقولون نحنالمتحابون فى الله، قال فيقولون واى شىء كانت اعمالكم؟ قالوا كنا نحب فى الله و نبغض فىالله، قال فيقولون نعم اجر العاملين!; هنگامى كه خداوند متعال اقوام اولين و آخرين را(درقيامت) جمع كند، ندا دهندهاى ندا مىدهد، به گونهاى كه به گوش همه مردم برسد،مىگويد كجا هستند آنهايى كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشتند، فرمود در اين هنگامگروهى از مردم بر مىخيزند و به آنها گفته مىشود، بدون حساب به سوى بهشتبرويد!فرمود: در اين موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مىكنند، مىگويند به كجا مىرويد؟مىگويند: به بهشتبدون حساب! مىگويند شما از كدام گروه مردم هستيد؟ مىگويند ماكسانى هستيم كه به خاطر خدا يكديگر را دوست مىداشتيم، مىگويند، اعمال شما چه بود؟مىگويند ما به خاطر خدا گروهى را دوست مىداشتيم و به خاطر خدا گروهى را دشمنمىداشتيم، فرشتگان مىگويند: چه خوب است پاداش عمل كنندگان!» (10)
تعبير «نعم اجرالعاملين» نشان مىدهد كه محبتبا اولياء الله و دشمنى با اعداءالله سرچشمهاعمال نيك و پرهيز از اعمال بد است.
7- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين آمده است: «ان حول العرشمنابر من نور عليها قوم لباسهم و وجوههم نور ليسوا بانبياء يغبطهم الانبياء و الشهداء قالوا يارسولالله حل لنا قال: هم المتحابون فى الله و المتجالسون فى الله و المتزاورون فى الله; دراطراف عرش الهى منبرهايى از نور است كه بر آنها گروهى هستند كه لباسها و صورتهايشاناز نور است; آنها پيامبر نيستند ولى پيامبران و شهداء به حال آنها غبطه مىخورند! عرضكردند: اى رسولخدا! اين مساله را ما براى حل كن (آنها چه كسانى هستند؟) فرمود: آنهاكسانى هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست دارند و براى خدا با يكديگر مجالستمىكنند، و براى خدا به ديدار هم مىروند!» (11)
8- در حديث ديگرى (يا در ادامه حديثبالا) مىخوانيم: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمود: «لو ان عبدين تحابا فى الله احدهما بالمشرق و الآخر بالمغرب لجمع الله بينهما يومالقيامة و قال النبى صلى الله عليه و آله افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فىالله; اگر دوبنده (از بندگان خدا) يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، يكى در مشرق باشد و ديگرى درمغرب، خداوند آن دو را در قيامت در بهشت كنار هم قرار مىدهد، و فرمود: برترين اعمالحب فى الله و بغض فى الله است.» (12)
اين حديث نشان مىدهد كه محكمترين پيوند در ميان انسانها، پيوند مكتبى است، كه سببهمگونى در اخلاق و رفتارهاى انسانى مىشود; بديهى است آنها كه يكديگر را به خاطر خدادوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در يكديگر مىبينند، و همين حب فى الله و بغضفى الله گاممؤثرى براى تربيت نفوس آنها است.
9- در حديث قدسى مىخوانيم: خداوند به موسى عليه السلام فرمود: «هل عملت لى عملا؟!قال صليت لك و صمت و تصدقت و ذكرت لك، قال الله تبارك و تعالى، و اما الصلوة فلكبرهان، و الصوم جنة و الصدقة ظل، و الذكر نور، فاى عمل عملت لى؟! قال موسى: دلنى علىالعمل الذى هو لك، قال يا موسى هل واليت لى وليا و هل عاديت لى عدوا قط فعلم موسى انافضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى الله; آيا هرگز عملى براى من انجام دادهاى؟ موسىعرض كرد: آرى! براى تو نماز خواندهام، روزه گرفتهام، انفاق كردهام و به ياد تو بودهام; فرمود:اما نماز براى تو نشانه (ايمان) است، و روزه سپر آتش، و انفاق سايهاى در محشر، و ذكر خدانور است; كدام عمل را براى من به جا آوردهاى اى موسى! عرض كرد خداوندا! خودت مرا دراين مورد راهنمايى فرما! فرمود: آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشتهاى، و به خاطرمن كسى را دشمن داشتهاى؟ (در اينجا بود كه) موسى عليه السلام دانستبرترين اعمال حبفى الله و بغض فى الله (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا) است.» (13)
10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام پايان مىدهيم (هر چند احاديثدر اين زمينه، بسيار فراوان است.) فرمود: «من احب لله و ابغض لله و اعطى لله و منع لله فهوممن كمل ايمانه; كسى كه به خاطر خدا دوستبدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، و بهخاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترك بخشش كند، او از كسانى است كه ايمانش كاملشده است!» (14)
از احاديث دهگانه بالا استفاده مىشود كه در اسلام حساب مهمى براى حب فى الله و بغضفى الله باز شده است; تا آنجا كه به عنوان افضل اعمال، و نشانه كمال ايمان، و برتر از نماز وروزه و حج و جهاد، و انفاق فى سبيل الله معرفى شده و صاحبان اين صفت، پيشگامان دربهشتند، و مقاماتى دارند كه انبياء و شهداء به حال آنها غبطه مىخورند.
اين تعبيرات، پرده از نقش مهم مساله ولايت و تولى و تبرى، در تمام برنامههاى دينى و الهىبر مىدارد; دليل آن هم روشن است; زيرا انسان پيشوايان بزرگ را به خاطر ايمان و تقوا وفضائل اخلاقى و اعمال صالحه ديگر، دوست مىدارد; با اين حال، چگونه ممكن استبه آنانتاسى نكند، و همگام و همدل و همرنگ نشود!
اين همان است كه علماى اخلاق از آن به عنوان يك اصل اساسى در تهذيب نفوس يادكردهاند; و پيروى و اقتدا كردن به انسان كاملى را شرط موفقيت در سير و سلوك الى اللهمىدانند.
يكى از دلايل مهمى كه قرآن مجيد در هر مورد و در هر مناسبت از انبياى الهى سخنمىگويد و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان را دستور مىدهد كه به ياد آنها و تاريخو زندگانىشان باشند، همين است كه از آنان الگو بگيرند و راه موفقيت و نجات را در تاريخزندگى آنها بجويند.
اين نكته شايان توجه است كه انسانها معمولا داراى روح قهرمان پرورى هستند; يعنى،هركس مىخواهد به شخص بزرگى عشق بورزد، و او را در زندگى خود الگو قرار دهد; و درابعاد مختلف زندگى به او اقتدا كند.
انتخاب چنين قهرمانى در سرنوشت انسان و شكل دادن به زندگى او تاثير فراوانى دارد; و باتغيير شناخت اين قهرمانها، زندگى ممكن است دگرگون شود.
بسيارى از افراد يا ملتها كه دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسيده، قهرمانان خيالى وافسانهاى براى خود ساختهاند، و در ادبيات و فرهنگ خود جايگاه مهمى براى آنهاقائلشدهاند.
محيط زندگى اجتماعى و تبليغات مطلوب و نامطلوب در گزينش قهرمانها مؤثر است.
اين قهرمانها ممكن است مردان الهى، رجال سياسى، چهرههاى ورزشى و يا حتى بازيگرانفيلمها بوده باشند.
هدايت اين تمايل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مىتواندكمكمؤثرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنمايد.
مساله ولايت اولياء الله در حقيقت در همين راستا است; و به همين دليل، آيات و رواياتاسلامى - چنانكه ديديم - اهميت فوقالعادهاى براى آن قائل شده است، و بدون آن، بقيهبرنامهها را ناقص و حتى در خطر مىشمرد.
داستان موسى و خضر
مساله انتخاب معلم و استاد و دليل راه در مسير تربيت نفوس و سير و سلوك الىالله بهحدى اهميت دارد كه گاه انبياى الهى، در مقطع خاصى نيز مامور به اين انتخاب مىشدند.
داستان خضر و موسى عليه السلام در سوره كهف در قرآن مجيد كه داستانى بسيار پر معنىو پرمحتوا است، چهرهاى از اين انتخاب است.
موسى عليه السلام مامور مىشود كه براى فرا گرفتن علومى - كه جنبه نظرى نداشتبلكهبيشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت - نزد پيامبر و عالم بزرگ زمانش كه قرآن از او به عنوان«عبد من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما; بندهاى از بندگان ما كه او رامشمول رحمتخود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم.» ياد كردهاست.
او بار سفر را بست و به سوى جايگاه خضر با يكى از يارانش به راه افتاد; حوادث اثناء راه بماند،هنگامى كه به خضر رسيد، پيشنهاد خود را به آن معلم بزرگ، مطرح كرد; او نگاهى به موسىعليه السلام افكند و گفت: «باور نمىكنم در برابر تعليمات من، صبر و شكيبايى داشته باشى!»ولى موسى عليه السلام قول شكيبايى داد.
سپس سه حادثه مهم يكى بعد از ديگرى اتفاق افتاد; نخستسوار بر كشتى شدند و «خضر»اقدام به سوراخ كردن كشتى كرد كه بانگ اعتراض موسى بر خاست، و خطر غرق شدنكشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود; ولى هنگامى كه خضر به او گفت: «من مىدانستم تو،توان شكيبائى ندارى! موسى از اعتراض خود پشيمان گشت و سكوت اختيار كرد، چرا كهقرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشايد تا خضر خودش توضيح دهد.
چيزى نگذشت در مسير خود به نوجوانى برخورد كردند «خضر» بىمقدمه اقدام به قتل اوكرد! منظره وحشتناك كشتن اين جوان ظاهرا بىگناه، موسى عليه السلام را سخت از كورهبه در برد، و بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شديدتر ورساتر از اعتراض نخستين، كه چرا انسان بىگناه و پاكى را بى آنكه مرتكب قتلى شده باشدكشتى؟ به يقين اين كار بسيار زشتى است!
براى دومين بار، خضر پيمان خود را با موسى عليه السلام ياد آور شد و به او گفت اگر بار سومتكرار كنى هميشه از تو جدا خواهم شد; موسى فهميد كه در اين مورد سر مهمى نهفته استو سكوت اختيار كرد تا خضر خودش بموقع توضيح دهد.
چيزى نگذشت كه سومين حادثه رخ داد; آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتى حاضر بهپذيرايى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر عليه السلام به كنار ديوارى كه در حال فرو ريختنبود رسيد، آستين بالا زد و از موسى نيز كمك خواست تا ديوار را مرمت كند، و از فرو ريختنآن مانع شود; باز موسى عليه السلام پيمان خود را به فراموشى سپرد و به معلم خويشاعتراض كرد كه آيا اين دلسوزى در برابر آن بىمهرى منطقى است؟ اينجا بود كه خضر اعلامجدايى از موسى عليه السلام نمود، چرا كه سه بار پيمان شكيبايى را كه با خضر داشتشكستهبود; ولى پيش از آن كه جدا شوند، اسرار كارهاى سهگانه خود را براى او برشمرد و پرده از آنبرداشت.
در مورد كشتى گفت: پادشاهى ظالم و جبار، كشتيهاى سالم را غصب مىكرد و من كشتى رامعيوب ساختم تا مورد توجه او قرار نگيرد; زيرا كشتى تعلق به گروهى از مستضعفان داشت ووسيله ارتزاق آنها را تشكيل مىداد.
جوان مقتول فردى كافر و مرتد و اغواگر بود و مستحق اعدام، و بيم آن مىرفت كه پدر ومادرش را تحت فشار قرار دهد و از دين خدا بيرون برد.
و اما آن ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى متعلق به آنهانهفتهبود; و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مىخواست اين گنج را براى آنها حفظ كند; سپسبه او حالى كرد كه من اين كارها را خود سرانه نكردم; همه به فرمان پروردگاربود! (15)
در اينجا موسى عليه السلام از خضر جدا شد، در حالى كه كولهبارى از علم و آگاهى و اخلاقرا همراه خود مىبرد.
او بخوبى درسهاى زير را از مكتب آن معلم بزرگ و مربى اخلاق فرا گرفت:
1- پيدا كردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گيرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهميت دارد كهپيامبر اولوالعزمى همچون موسى - بطور نمادين - مامور مىشود كه راه دور و درازى را براىحضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پر فروغش، بپيمايد.
2- در كارها نبايد عجله كرد، چرا كه بسيارى از امور، نياز به فرصت مناسب دارد; گفتهاند:«الامور مرهونة باوقاتها!»
3- حوادثى كه در اطراف ما رخ مىدهد ممكن است چهرهاى در ظاهر و چهرهاى در باطنداشته باشند; هرگز نبايد به چهره ظاهرى رويدادهاى ناخوش آيند قناعت كرد و عجولانهقضاوت نمود; بلكه بايد ماوراى چهرههاى ظاهرى را نيز از نظر دور نداشت.
4- شكستن پيمانهاى معنوى بطور مكرر، ممكن است انسان را براى هميشه از فوائد وبركاتى محروم سازد!
5- حمايت از مستضعفان، خيرخواهى يتيمان و مبارزه با ظالمان و كافران اغواگر، وظيفهاىاست كه هر بهائى را مىتوان در برابر آن پرداخت.
6- انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نبايد به علم و دانش خويش مغرور گردد و تصور كندماوراى علوم او علوم ديگرى نيست; چرا كه اين تصور او را از رسيدن به كمالات بيشتر بازمىدارد.
7- خداوند بزرگ در اين عالم هستى، ماموران ويژهاى دارد كه آنها را بىسروصدا به يارىبندگان مظلوم و با اخلاص مىفرستد، تا از طرق مختلف آنان را يارى كنند، و اينها از الطافخفيه الهيه است كه هر انسان با ايمانى مىتواند در انتظار آن باشد
و فوائد و بركات ديگر.
اين داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى عليه السلام داشته باشد و يا جنبهسرمشق براى ديگران، هر چه باشد، در مورد مطلبى كه ما به دنبال آن هستيم تفاوتىنمىكند.
كوتاه سخن اين كه: نياز به رهبر و دليل راه در طريق افزايش علم و تهذيب نفوس نيازىستحتمى و غير قابل انكار!
پىنوشتها
1- و 2- براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن، جلد9، مراجعه كنيد.
3- ينابيع المودة، صفحه 115.
4- نهج البلاغه، خطبه 192.
5- اصول كافى، جلد 2، صفحه 18.
6- اصول كافى، جلد 2، صفحه 125، حديث6.
7- اصول كافى، جلد 2، صفحه126.
8- در مصباح اللغه آمده است كه شعبه به معنى شاخه درخت است و جمع آن شعب مىباشد.
9- بحار، جلد66، صفحه240، حديث 14.
10- همان مدرك، صفحه 245،حديث19 - اصول كافى، جلد 2، صفحه126.
11- بحار، جلد66، صفحه 352، حديث 32.
12- همان مدرك.
13- بحار، جلد66، صفحه 252، حديث33.
14- همان مدرك صفحه 238، حديث 10.
15- مضمون آيات 60 تا 82 سوره كهف و روايات اسلامى (با تلخيص).