بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page


اشارت به بت ترسا بچه

969) بت ترسا بچه نورى است ظاهر ----- كه از روى بتان دارد مظاهر
بت = «مطلوب و مقصود و معشوق را گويند، همچنين اشاره به وحدت است، خواجه عبدالله انصارى گويد: نفس بت است و قبول خلق زنّار، حقيقت با تو بگفتم به يك بار.»(1)
مظاهر = جمع مظهر، جاى آشكار شدن، تماشاگاه، تجلّى گاه
ترسا بچه = اشاره به پير كامل و عارف واصل است.
مرشد و پير كمال نور وحدت ذاتى است كه ظاهر و آشكار است و صورت كاملان زمان نيز مظهر و تجلى گاه وحدت ذات مى باشد و به همين سبب سالكان راه حق چشم به هدايت و ارشاد آنها دوخته اند تا از چشمه معرفتشان قطره اى در كام خود چشانند.
970) كند او جمله دلها را وثاقى ----- گهى گردد مغنّى گاه ساقى
وثاق = بند، ريسمان، زنجير
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، صص 90 و 91.

[466]

مُغنّى = آواز خوان، سرود گوى، مطرب
پير كامل دلهاى سالكان را با عشق و محبّت به سوى خود مى كشاند و آنها را در بند و اسير خود مى سازد تا بدين وسيله آنها را به معرفت حق آشنا و به طريق حق راهنما باشد.
در اين سير و سلوك گاه با سخنان عشق سالك را ترغيب و تحريك مى نمايد گاه همچون ساقى شراب شوق و محبّت را در كام تشنگان مشتاق مى ريزد. در بعضى از نسخه ها به جاى وثاقى، «وشاقى» نوشته شده است كه به معنى خدمتكار مى باشد. پس با در نظر گرفتن اين معنى، پيران كامل دلهاى سالكان را خدمتكارى و همراهى مى كنند تا آنها به مقام وحدت كه كمال مطلوب انسانى است هدايت شوند.
971) زهى مطرب كه از يك نغمه خوش ----- زند در خرمن صد زاهد آتش
زهى = ب695
مُطْرب = «اشاره به پير كامل است، در اصطلاح صوفيه فيض رسانندگان و ترغيب كنندگان را گويند كه به كشف رموز و بيان حقايق دلهاى عارفان را معمور دارند»(1)
زاهد = روى گرداننده از دنيا و بهره هاى آن.
خوشا به حال پيران كامل و عارفان واصل كه با نغمه خوش عشق و معرفت الهى آتش در خرمن هستى زاهدان مغرور به زهد و ريا مى زنند و آنها را با سخن عشق و معرفت به حق مى سوزانند و از مرتبه خودبينى و تظاهر به مقام فنا و نيستى مى رسانند.
972) زهى ساقى كه او از يك پياله ----- كند بيخود دو صد هفتاد ساله
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 436.

[467]

زهى = ب695
ساقى = ب812
پياله = ب811
شيخ از روى تعجب بيان مى كند كه اين چه شراب عشق و محبّتى است كه از يك جام آن صدها پير هفتاد ساله را مست و بيخود مى كند و خوشا به حال پيران كامل و عارفان واصلى كه با كشش عشق و جذبه محبت خود سالكان هفتاد ساله را مجذوب و مدهوش مى كنند و آنها را در سير الى اللّه قرار مى دهند.
973) رود در خانقه مست شبانه ----- كند افسوس صوفى را فسانه
خانقه = محلى است كه صوفيان و سالكان در آن جمع مى شوند و محل ذكر و انس صوفيان است.(ف-ع)
افسوس = دريغ، حسرت، اندوه، شوخى، ظلم و ستم(ف-م)
فسانه = ب943
پير كامل و مرشد آگاه كه بيخود از مستى شراب عشق و محبّت الهى است به خانقاه مى رود كه محل تجمع و تذكر سالكان سير الى اللّه است و در آنجا با مشاهده جمال حق حيف و دريغ صوفيان را افسانه و باطل مى سازد زيرا احوال صوفيان در مقام سير الى اللّه كه هر لحظه در حال تغيير و دگرگونى است مانند افسوس است.
974) و گر در مسجد آيد در سحرگاه ----- بنگذارد در او يك مرد آگاه
مسجد = ب799
اگر پير كامل و عارف واصل سحرگاهان كه وقت راز و نياز با معبود حقيقى است به مسجد درآيد، سالك آگاه و بيدار حال او را در نمى يابد «و تحسبهم ايقاظاً وهم

[468]

رقود»(1) زيرا دانش و آگاهى سالكان طريقت در برابر اربابان معرفت و كاملان واصل همچون خواب و غفلت است.
975) رود در مدرسه چون مست مستور ----- فقيه از وى شود بيچاره مخمور
مدرسه = منظور محل تعليم و تعلّم علوم شرعى و دينى است.
مست = اهل جذبه و صاحب شوق(ف - ع)
مستور = پوشيده و پنهان، آنچه كه عيان نباشد، كنه ماهيّت الهى را گويند.(ف - ع)
فقيه = دانا، عالم، آنكه به احكام شرع عالم است، جمع آن فقها است.(ف - م)
مخمور = كنايه از مرتبه بيخودى است.
پير كامل در حالت مستى و بيخودى كه ناشى از شراب تجلّى حقّ است هنگامى كه به منظور تعليم و تعلّم به مدرسه مى رود فقيه آگاه كه تا آن لحظه خود را هشيار و آگاه مى دانست از مشاهده احوال و كمال معرفت او از خود بيخود شده، حيران و سرگردان مى شود.
976) ز عشقش زاهدان بيچاره گشته ----- ز خان و مان خود آواره گشته
عشق = «ميل مفرط، گويند عشق آتشى است كه در قلب واقع شود و محبّ را بسوزد، عشق درياى بلا است و جنون الهى است، قيام قلب است با معشوق بىواسطه»(2)
زاهد = ب971
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. كهف، آيه 18.
2. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 332.

[469]

خان و مان = خانه و خانواده
زاهدان و سالكان كه در سير و سلوك و رسيدن به حقّ ترك دنيا كرده و دل از علايق بريده اند از عشق به پيران كامل بيچاره گشته و طالب هادى و راهبرى هستند تا آنها را به مقام وحدت حقيقى كه مشاهده جمال حق است راهنما باشد و در اين راه از هستى و خان و مان خود گذشته و در بيابان طلب آواره و حيرانند.
977) يكى مؤمن دگر را كافر او كرد ----- همه عالم پر از شور و شر او كرد
مؤمن = ب152
كافر = ب152
شور = حالتى خاص است كه به واسطه شنيدن كلام حقّ به سالك دست مى دهد(ف-ع)
شور و شر = هيجان، اضطراب، غوغا، فرياد، فتنه
چون خداوند به حكم «كان النّاس امة واحدة فبعث اللّه النبييّن مبشّرين و منذرين»(1) با بعثت انبياء مردم را به خدا و نبوت دعوت كرد گروهى ايمان آوردند و گروهى انكار كردند. پيران كامل نيز بعد از اقرار و انكار گروهها يكى را كه ايمان آورده مؤمن و گروهى را كه انكار كرده بودند كافر دانستند و به اين سبب آنها شور و شر در دنيا بپا كردند به اين صورت گروهى كه كمال معنوى يافتند «مؤمن» و گروهى كه حجاب تعيّن مانع وصول آنها به حق شد «كافر» شدند.
978) خرابات از لبش معمور گشته ----- مساجد از رخش پرنور گشته
خرابات = ب802
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بقره، آيه 213.

[470]

معمور = آباد شده، ساخته شده
«ش» در «لبش» ضمير به جاى پيران كامل و صاحب كمال است. بنا بر اين خرابات كه مظهر فيض خداوند است به واسطه ذكر و موعظه اى كه از لب پير و مرشد كامل شنيده مى شود سامان و آباد مى گردد. همچنين مساجد كه محل راز و نياز ارباب طاعت و عبادت است از چهره پر فروغ پير كامل نورانى مى گردد.
979) همه كار من از وى شد ميسّر ----- بدو ديدم خلاص از نفس كافر
مُيسّر = آسان شده، فراهم، آماده
كافر = ب 152
شيخ در بيان حال خود چنين بيان مى كند كه: من با ارشاد و راهنمايى پير كامل و مرشد آگاه به اين درجه از معرفت حق دست يافتم و با هدايت و پيروى از او از بندگى نفس كه در واقع حجاب بين بنده و خالق است، نجات يافتم و سير در عالم معنى نمودم.
980) دلم از دانش خود صد حجب داشت ----- ز عجب و نخوت و تلبيس و پنداشت
حُجُب = جمع حجاب، پرده ها، مانع ميان عاشق و معشوق و حايل بين طالب و مطلوب
عُجْب = عبارت از نظر كردن به نفس و عمل خود است، خودبينى، غرور
نخوت = ب 319
تلبيس = نيرنگ ساختن، پنهان كردن حقيقت(ف-م)
پنداشت = گمان، وهم، خيال
چون علم و دانش موجب كبر و غرور آدمى مى گردد شيخ محمود شبسترى در اين باره چنين بيان مى كند كه: دل من در ابتداى سلوك به واسطه دانش صورى

[471]

خود كه عجب و خودپسندى، غرور، نيرنگ، وهم و خيال مى باشد، حجاب هاى زيادى در برابر خود داشت كه مانع كشف اسرار الهى و حقايق معانى مى شد.
981) در آمد از درم آن بت سحرگاه ----- مرا از خواب غفلت كرد آگاه
بت = اشاره به مرشد كامل است.
هنگامى كه حجاب نفسانى مانع وصول به كمالات گرديده بود آن پير كامل همچون خورشيد تابنده سحرگاهان طلوع كرد و مرا از خواب غفلت بيدار و از حجاب تيره تن و مستى مجازى آگاه كرد و دريافتم كه با آن دانش هنوز ناآگاهم و قدرت درك معانى و معارف الهى را ندارم.
982) ز رويش خلوت جان گشت روشن ----- بدو ديدم كه تا خود كيستم من
خلوت = عزلت
جان = ب1
روح من كه حجاب تيره تن آن را محبوس كرده مانع عروج آن به عالم معنى بود به واسطه فروغ چهره نورانى پير و مرشد كامل روشن و تابناك گرديد و به سبب آن خود را شناختم و عارف به معارف الهى گرديدم زيرا به حكم «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(1) خودشناسى مقدمه خداشناسى است.
983) چو كردم در رخ خوبش نگاهى ----- بر آمد از ميان جانم آهى
هنگامى كه ديده و نظر بر چهره زيبا و با حسن و كمال آن پير كامل انداختم از فرط بيخودى و مستى عشق و محبت او از روح و جان من آهى برآمد و دل از دست داده، عاشق او گشتم.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: هر كس خود را بشناسد به تحقيق خدا را شناخته است.

[472]

984) مرا گفتا كه اى شيّاد سالوس ----- به سر شد عمرت اندر نام و ناموس
شيّاد = حيله گر، رياكار
سالوس = چرب زبان، متملّق، فريبنده(ف-م)
نام = عبارت از طلب شهرت و جاه و هوس و نيكنامى است.(ف-ع)
به سر شد = به آخر رسيد.
ناموس = ب960
آن بت كه مراد از آن پير كامل است به من گفت: كه اى حيله گر رياكار و فريبنده،  تو سرمايه عمر گرانبهاى خود را بيهوده و بى فايده صرف شهرت طلبى و خود نمايى كردى و اين صفت حجاب تو در برابر حق گرديد و از معرفت و شناخت حق باز ماندى.
985) ببين تا علم و كبر و زهد و پنداشت ----- تو را اى نارسيده از كه واداشت
كبر = غرور، خودبينى
زهد = ب801
پنداشت = ب980
نارسيده = خام، مراد سالكى است كه به كمال نرسيده است.
نگاه كن و بدان كه علم و كبر و زهد و پنداشت تو را كه سالكى خام هستى و هنوز به كمال معرفت نرسيده اى چگونه و از چه كسى باز داشته است؟ يعنى در واقع اين علم و زهد و خودبينى حجاب تو در برابر محبوب حقيقى گشته است.
986) نظر كردن به رويم نيم ساعت ----- همى ارزد هزاران ساله طاعت
نظر = ب123

[473]

طاعت = فرمانبردارى، عبادت
پير كامل به سالك خام و به كمال نرسيده رو مى كند و مى گويد: اگر زمانى اندك به اندازه نيم ساعت به من توجه داشته باشى و رو به سوى من كنى از هزاران سال طاعت و عبادتى كه بى پير و رهنما به جاى آورى بهتر و با ارزش تر است.
987) على الجمله رخ آن عالم آراى ----- مرا با من نمود آن دم سراپاى
على الجمله = ب59
سراپاى = سر تا پا
در اين باره سخن گفتن بسيار است اما خلاصه مى گويم كه ديدار روى پير صاحب كمال و ارباب صاحب جمال كه آراستگى و زيبايى جهان از وجود آنهاست وجود ناشناخته من را به من شناساند و با اين همه علم و زهد و طاعت كه داشتم نتوانسته بودم تا آن لحظه خود را بشناسم ولى با يك نظر در رخ زيبا و با كمال او خود را شناختم و اين شناخت مقدمه شناخت حق گرديد.
988) سيه شد روى جانم از خجالت ----- ز فوت عمر و ايّام بطالت
سيه روى = «كنايه از شرمنده، بى آبرو(ف-ك)
فوت = از دست دادن، از دست رفتن
بطالت = بيكارى، معطل بودن، بيهودگى(ف-م)
آن علم و زهد و طاعتى كه تا قبل از ديدار با كمال و جمال پير كامل كمال تصور مى گرديد وقتى معلوم شد كه عين كاستى و نقص بوده است روى جان من از خجالت شرمنده گشت كه سرمايه عمر گرانبها را به بطالت و بيهودگى صرف كرده و در طول عمر معبود و مقصود خود را نيافته است.

[474]

989) چو ديد آن ماه كز روى چو خورشيد ----- ببرّيدم من از جان خود امّيد
ماه = اشاره به پير كامل است.
پير كامل و مرشد آگاه هنگامى كه با فروغ چهره خورشيد گون خود در دل سالك پرتو افكند و متوجه شد كه من به سبب اين نور خود را آنچنان كه هستم شناخته ام من را شايسته و مستعد فيض خود دانست و چون به نقص خود پى برده بودم اميد از جان بريده به عجز و ناتوانى و نادانى خود اقرار كردم.
990) يكى پيمانه پر كرد و به من داد ----- كه از آب وى آتش در من افتاد
پيمانه = ب822
آب = اشاره به معرفت و فيض وجود است.(ف-ع)
آب آتش افروز = اشاره به فيوضات الهى دارد.(ف-ع)
پير كامل پيمانه اى از شراب معرفت و محبّت حق به من داد كه از مستى فيض وجود او آتش فنا و نيستى در وجود مجازى من انداخت به طورى كه از خود بيخود گشته باطن را از لوث تعلقات و تعيّنات پاك گردانيدم.
991) كنون گفت از مى بى رنگ و بى بوى ----- نقوش تخته هستى فرو شوى
مى = ب756
رنگ = كنايه از رسوم و تعلقات و قيود بشريّت است.(ف - ع)
نقوش تخته هستى = اشاره به كثرات و تعيّنات وجود است.
پير كامل وقتى كه حالت مستى و جذبه عشق الهى را در سالك مشاهده كرد و

[475]

سالك را مستعد فيض حق ديد چنين گفت: به واسطه شراب فنا و نيستى كه عارى از تعلقات و قيود انسانى است، نقش و نگار هستى و تعيّنات وجود را از خود محو و نابود نماى و اين گونه خود را مهياى وصال معبود و معشوق حقيقى گردان.
992) چو آشاميدم آن پيمانه را پاك ----- در افتادم ز مستى بر سر خاك
پيمانه = ب822
پاك = كامل، تمام
هنگامى كه با راهنمايى و ارشاد پير كامل و مرشد آگاه پيمانه شراب عشق الهى را به تمامى نوشيدم از مستى و جذبه عشق او بر خاك فنا و نيستى افتادم يعنى از فرط بيخودى وجودى براى خود قائل نبوده و محو وجود حق گرديدم و جز او چيزى را نمى ديدم.
993) كنون نه نيستم در خود نه هستم ----- نه هشيارم نه مخمورم نه مستم
اكنون كه به واسطه شراب عشق الهى و با راهنمايى پير كامل به مقام وحدت رسيده ام وجودى براى خود نمى شناسم و خود را در حق فانى مى دانم و چون هستى مجازى خود را محو و نابود مى بينم پس وجودى ندارم و از شدت مستى شراب سرمدى هشيار و به خود نيستم و چون در اين حالت به مقام «بقاء باللّه» رسيده ام مخمور و مست نيز نمى باشم زيرا خمارى صفت فراق بنده از حق و مستى حالت فنا و بيخودى است.
994) گهى چون چشم او دارم سرخوش ----- گهى چون زلف او باشم مشوّش
چشم = اشاره به شهود حق است.(ف-ع)
سرخوش = خوشحال، سرحال، مست

[476]

زلف = ب29و715
مشوّش = آشفته، پريشان شده
گاهى مانند چشم معشوق از خوردن شراب حقيقت خوشحال و سرمستم و آن زمانى است كه به وصال او رسيده ام و گاهى همچون زلف محبوب آشفته و پريشان خاطرم و در بيابان كثرت و تعيّن حيران و سرگردانم.
995) گهى از خوى خود در گلخنم من ----- گهى از روى او در گلشنم من
خوى = خو، عادت، خصلت
گلخن = «نوعى آتشدان، تون حمام»(1)، «كنايه از تن و زندان نفس است.»(2)
گلشن = گلستان، گلزار، اشاره به عالم ملكوت است.
گاهى به سبب تمايل به صفات و عادات انسانى اسير زندان تن و نفس خود مى باشم و ره از عالم مُلك و ماده بيرون نمى برم و گاه به واسطه رسيدن به مقام وحدت و وصال معشوق حقيقى در عالم ملكوت و معنى ساكن هستم.

خاتمه در بيان تمام آنچه در كتاب آمده است

996) از آن گلشن گرفتم شمّه اى باز ----- نهادم نام او را گلشن راز
گلشن = ب995
شمّه = اندكى، مقدارى
از حقايق و معارف عالم ملكوت، آنچه را كه از طريق كشف و شهود بر من آشكار
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ زبان فارسى، دكتر مهشيد مشيرى، ص 891.
2. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 399.

[477]

گرديد به رشته تحرير در آورده، آن را «گلشن راز» ناميدم.
997) در او از راز دل گلها شكفته است ----- كه تا اكنون كسى ديگر نگفته است
او = اشاره به كتاب مثنوى «گلشن راز»است.
راز دل = راز حقيقت، اسرار حقيقت كه مخصوص كاملان است.(ف-ع)
در مثنوى «گلشن راز» از اسرار حقيقت، گلها و گفتنى هاى بى شمارى وجود دارد كه تاكنون كسى از آنها پرده بر نگرفته و در بيان نياورده است.
«اين كتاب آرايش است ايّام را ----- خاص را داده نصيب و عام را
هر كه اين برخواند برخوردار شد ----- و آنكه اين دريافت با اسرار شد»(1)
998) زبان سوسن او جمله گوياست ----- عيون نرگس او جمله بيناست
سوسن = گلى است فصلى و داراى گلهاى زيبا و درشت به رنگهاى مختلف(ف-م)
زبان سوسن = اشاره به كاسبرگهاى اين گل است كه مانند گلبرگهايش سفيد است. اشاره به معانى توحيد و حكمت دارد.
عيون = جمع عين، چشمها
نرگس = گلى است كه تعداد گلبرگهايش سه عدد و سفيد رنگ و كاسبرگهايش نيز سه عددند كه همرنگ گلبرگهايش مى باشند در وسط گل نرگس معمولاً حلقه اى زرد رنگ ديده مى شود كه زيبايى خاصى به آن مى دهد و به همين سبب آن را به چشم تشبيه مى كنند(ف-م)
عيون نرگس = اشاره به مكاشفات و مشاهدات ارباب معرفت است.
معانى اين «گلشن» كه همچون گل سوسن زيباست همه گويا و بيانگر معارف و
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 716.

[478]

معانى حقيقت اند و چشمهاى نرگس زيباى اين «گلشن» همه بينا و نگرنده مى باشند و مى بينند كه تاكنون كشف اين معانى و اسرار نصيب ديگران نگرديده است.
999) تأمّل كن به چشم دل يكايك ----- كه تا برخيزد از پيش تو اين شك
تأمل = نيك نگريستن، انديشيدن(ف-م)
چشم دل = اشاره به قوّه بصيرت و آگاهى آدمى دارد كه معانى عقلى را درك مى كند.
شيخ: آنچه كه در مثنوى «گلشن راز» گفته ام با چشم دل به يك يك آن معانى توجه و تأمّل كن تا حقايق معنى بر تو واضح و آشكار گردد و غبار شك و ترديد از پيش روى تو برداشته شده به اين طريق به يقين برسى.
1000) ببين منقول و معقول و حقايق ----- مصفّا كرده در علم دقايق
منقول = نقل شده، آنچه كه روايت شود از پيشوايان دين و آن شامل اخبار و احاديث است.(ف-م) علوم نقلى
معقول = پسنديده عقل، آنچه به وسيله عقل ادراك شود، امورى كه محسوس نمى باشند و مجرّدند(ف-م) علوم نقلى
حقايق = جمع حقيقت، واقعيت ها، اشاره به حقايق معانى است كه از اصطلاحات صوفيه مى باشد.
مصفّا = صاف كرده شده، تصفيه شده، خالص(ف-م)
دقايق = جمع دقيقه، نكات باريك
اگر با چشم دل توجه و تأمل نمايى پى خواهى برد كه علوم نقلى و عقلى و معانى حقيقى همه را با علم دقايق كه نكات باريك و دقيق است پاك و تصفيه كرده، غبار تيره شطح و طامات را گِرد آنها رُفته ام.

[479]

1001) به چشم منكرى منگر در او خوار ----- كه گلها گردد اندر چشم تو خار
مُنْكر = انكار كننده، جاهل(ف-م)
خوار = پست، بى اعتبار، حقير (ف-م)
با ديده جهالت و نادانى و از روى بى اعتبارى به مثنوى «گلشن راز» نگاه مكن و در پى عيب جويى و خرده گيرى از آن مباش زيرا اگر چنين باشى گلهاى معانى آن در چشم تو خار و خوار مى گردد و از بوى خوش آن گلشن محروم و بى نصيب خواهى ماند.
1002) نشان ناشناسى ناسپاسى است ----- شناسايى حق در حق شناسى است
نشانه و مشخصه ناشناسى و جهالت آن است كه انسان نسبت به عمل نيك ديگران ناسپاس باشد و زبان تشكّر نداشته باشد به همين خاطر معرفت و شناخت خدا را در حق شناسى دانسته اند و اينكه حقّ هركس را بشناسى و آن را محترم بشمارى و حق هيچكس را ضايع مگردانى.
1003) غرض زين جمله تا آن گر كند ياد ----- عزيزى گويدم رحمت بر او باد
غرض = هدف، مقصود
عزيز = «نادر، كمياب، نيرومند، ارجمند و گرامى، از نام هاى خداى بزرگ است»(1)، عرفا به حكم اينكه انسان بنده خاص و اشرف مخلوقات است او را «عزيز» خطاب مى كنند.
هدف و مقصود من از به نظم درآوردن معانى توحيد در مثنوى «گلشن راز» آن است كه اگر ارباب معرفت و صاحبان طريقت آن را بخواند، مرا ياد كند و بگويد رحمت و بخشش خداوند نصيب ناظم اين ابيات باشد كه چراغى فرا راه جويندگان
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لاروس، جلد دوم، ص 1448.

[480]

معارف الهى و معانى حقيقى روشن كرده است.
1004) به نام خويش كردم ختم و پايان ----- الهى عاقبت محمود گردان
عاقبت = پايان هر چيز، نتيجه، حاصل(ف-م)
محمود = ستايش كرده، ستوده(ف-م)
حقايق معنوى در مثنوى «گلشن راز» را با نام خودم ـ شيخ محمود شبسترى ـ پايان بخشيدم خدايا از تو مى خواهم كه حاصل و نتيجه آن را نيكو و ستوده بگردانى. آمين يا رب العالمين
 

[481]


كتاب نامه

1ـ قرآن كريم
2ـ احاديث مثنوى، بديع الزمان فروزانفر، چاپ سوم، انتشارات امير كبير، تهران،  1334
3ـ امثال و حكم، على اكبر دهخدا، جلد سوم، انتشارات سپهر، تهران، 1362
4ـ بر سمند سخن، نادر وزين پور، چاپ اول، انتشارات فروغى، تهران، 1366
5 ـ برهان قاطع، تأليف، محمد بن حسين بن خلف تبريزى (برهان)، به اهتمام محمد معين، چاپ ششم، انتشارات اميركبير، تهران، 1376
6ـ بوستان سعدى (سعدى نامه)، تصحيح غلامحسين يوسفى، چاپ دوم، انتشارات خوارزمى، تهران، 1363
7ـ تاريخ ادبيات ايران، صادق رضازاده شفق، چاپ دوم، چاپخانه بهمن، تهران،  1348
8 ـ تاريخ ادبيات در ايران، ذبيح الله صفا، جلد دوم، چاپ سوم، انتشارات فردوسى، تهران، 1368
9ـ تازيانه هاى سلوك، نقد و تحليل چند قصيده از حكيم سنايى، محمدرضا شفيعى كدكنى، چاپ دوم، انتشارات آگاه، تهران، 1376
10ـ تمهيدات عين القضاة همدانى، با مقدمه و تصحيح عفيف عُسيران، چاپ دوم،

[482]

انتشارات منوچهرى، تهران (بى تا)
11ـ درويش گنج بخش، گزيده كشف المحجوب هجويرى، انتخاب و توضيح محمود عابدى، چاپ اول، انتشارات سخن، تهران، 1376
12ـ درست بنويسيم، دكتر منصور ثروت، چاپ اول، انتشارات دانشگاه تبريز، تبريز،  1371.
13ـ ديوان حافظ، به كوشش خليل خطيب رهبر، چاپ سيزدهم، انتشارات صفى عليشاه، تهران، 1373.
14ـ ديوان حافظ، خواجه شمس الدين محمدحافظ شيرازى، به اهتمام محمد قزوينى و قاسم غنى، چاپ چهارم، كتابفروشى زوار، تهران، 1362
15ـ ديوان حكيم سنايى غزنوى، به اهتمام پرويز بابايى، چاپ اول، مؤسسه انتشارات نگاه، تهران، 1375.
16ـ ديوان غزليات استاد سخن سعدى شيراز، خليل خطيب رهبر، انتشارات سعد، تهران، 1367
17ـ ديوان فخرالدين عراقى، مقدمه سعيد نفيسى، چاپ ششم، سازمان انتشارات جاويدان، تهران، 1370
18ـ سى و سه غزل عرفانى از فروغى بسطامى، سيد جعفر حميدى، چاپ اول، مؤسسه انتشاراتى و آموزش نسل دانش، تهران، 1374.
19ـ شرح گلشن راز، صاين الدين على تركه، تصحيح و تعليق كاظم دزفوليان، چاپ اول، نشر آفرين، تهران، 1375.

[483]

20ـ عارفانه ها (جامى از اقيانوس بى كران عرفان)، رضا معصومى، چاپ چهارم، نشر بهاره، تهران، 1368
21ـ عشق در مثنوى، سيد احمد حسينى كازرونى، چاپ اول، انتشارات زوار، تهران،  1374.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation