بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

قديم = در اصطلاح فلسفى يعنى خداوند كه مسبوق به زمان نمى باشد.
محدث = منظور موجودات عالم است، آنچه حادث است و در زمانى معين به وجود آمده باشد.
جماعتى ديگر از عارفان و سالكان راه حق از جزء و كل و گروهى ديگر از قديم و محدث سخن به ميان آوردند.
29) يكى از زلف و خال و خط بيان كرد ----- شراب و شمع و شاهد را عيان كرد
زلف و خط = در اصطلاح عرفا منظور كثرت است.

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ديوان حافظ، دكتر خليل خطيب رهبر، ص193.
2. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص31.

[61]

خال = نقطه وحدت
شراب = منظور عشق و مستى است.
شمع = پرتو انوار الهى كه در دل سالك پيدا مى شود.
شاهد = تجلى جمال خدوندى را گويند.
عرفا به دليل اينكه نمى توانستند معانى عرفانى را آشكارا براى مردم روزگار خود بيان كنند، لذا مطالب بالا را در قالب الفاظ زلف و خال و خط و شراب و شمع و شاهد بيان مى كردند.
30) يكى از هستى خود گفت و پندار ----- يكى مستغرق بت گشت و زُنّار
بزرگترين حجاب و مانعى كه موجب مى شود سالك از حق دور افتد قائل شدن وجود و هستى براى خود است. بنابرين بر كاملان و مرشدان واجب است كه طالبان و مريدان را از بيان موانع آگاه سازند. حافظ در اين باره گفته است:
«حجاب چهره جان مى شود غبار تنم ----- خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم»(1)
بت = در اين بيت اشاره به توحيد و يگانگى دارد.
زُنّار = كمربند ترسايان
گروهى ديگر نيز محو وجود پروردگار گشته و كمر خدمت به ميان بسته اند و پيوسته به منظور رسيدن به حق و دست يافتن به كمالات و مقامات معنوى در مسير توحيد گام برداشته و دست از طاعت و عبادت برنداشته اند.
31) سخن ها چون به وفق منزل افتاد ----- در افهام خلايق مشكل افتاد
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ديوان حافظ، دكتر خليل خطيب رهبر، ص464.

[62]

منزل = مقام و مرتبه عارف در رسيدن به حق است.
افهام = جمع فهم، ادراكات
خلايق = جمع خلق، مردمان
هر يك از سالكان حق و عارفان محقق به نوعى از منازل و مراتب عرفان سخن گفتند و چون هر يك در حالات مختلف مطالب را تعبير نموده اند همين امر موجب اختلاف در اشارات گرديده است لذا به دليل عدم اطلاع و آگاهى، فهم و درك آن براى مردم مشكل بود.
32) كسى را كاندرين معنى است حيران ----- ضرورت مى شود دانستن آن
شيخ معتقد است طالبان و سالكان كه در فهم و درك و معانى عرفانى مشكل دارند شايسته نيست كه در مقام تحيّر و ضلالت باقى بمانند. بنابر اين دانستن و شناختن مطالب بر آنها فرض است.

درباره به نظم درآوردن كتاب

33) گذشته هفت و ده از هفتصد سال ----- زهجرت ناگهان در ماه شوال
هفت و ده = هفده
هجرت = تاريخ هجرت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)از مكّه به مدينه منظور است.
شوّال = دهمين ماه از ماههاى دور قمرى است. دوازده ماه قمرى به ترتيب عبارتند از:
محرم - صفر - ربيع الاول - ربيع الثانى - جمادى الاوُلى - جمادى الاخرى - رجب - شعبان - رمضان - شوال - ذيقعده - ذيحجه

[63]

در ماه شوّال سال هفتصد و هفده هجرى بود كه مثنوى گلشن راز توسّط شيخ محمود شبسترى سروده شد.
34) رسولى با هزاران لطف و احسان ----- رسيد از خدمت اهل خراسان
رسول = فرستاده،سفير
اهل = مردم
يكى از مردم خراسان به عنوان فرستاده كه داراى لطف و احسان خداوندى بود به منظور دريافت معانى و معارف و درك حقايق در تبريز به محضر شيخ مى رسد.
35) بزرگى كاندر آنجا هست مشهور ----- به اقسام هنر چون چشمه نور
بزرگى = «ى» در بزرگى ياء وحدت است، منظور امير حسينى هروى است. فرستاده اى كه در بيت قبلى از آن نام برده شد همانا امير حسينى هروى است، كسى كه در بين اهالى خراسان مقتدا و رهبر و شهره عام و خاص بوده، و به انواع فضايل و كمالات مشهور و همچون آفتاب مى درخشيده است.
36) همه اهل خراسان از كه و مه ----- درين عصر از همه گفتند او به
كه - مه- به = كهتر(كوچكتر)، مهتر(بزرگتر)، بهتر(برتر)
شيخ در بيان بزرگى امير حسينى هروى چنين گويد: به گواهى مردم خراسان از كوچك و بزرگ (يا به سن يا به مرتبه و مقام علمى) او در روزگار ما فردى بزرگ و بهتر است.
37) نوشته نامه اى در باب معنى ----- فرستاده بر ارباب معنى
درباب = درباره
معنى = منظور معارف و حقايق سير و سلوك و عرفان است.
ارباب معنى = صاحبان دانش، منظور عارفان معارف و كاملان واصل است.

[64]

امير حسينى هروى نامه اى به منظور درك حقايق معنوى و رفع هرگونه شك و شبهه براى پاسخ به نزد صاحبان علم و دانش فرستاده است.
38) در آنجا مشكلى چند از عبارت ----- زمشكلهاى ارباب اشارت
ارباب اشارت = اولياء الله، صاحبان معرفت
در آن نامه مشكلات سالكان راه حق كه صاحب مراتب و مقامات مختلف اند مطرح شده بود.
39) به نظم آورده و پرسيده يك يك ----- جهانى معنى اندر لفظ اندك
نظم = سخن موزون را شعر گويند.
جهانى معنى = معانى بسيار
سؤالات و اشارات و عبارات فراوان عرفانى را با الفاظ و تعبيرات اندك به صورت شعر پرسيده و همين امر باعث جذابيت سخن گرديده بود. در اين باره گفته اند: «خير الكلام ما قلّ و دلّ» بهترين سخن ها آن است كه كوتاه و با دليل بيان شود.
40) رسول آن نامه را بر خواند ناگاه ----- فتاد احوال او حالى در افواه
احوال = جمع حال، منظور سؤالات مطرح شده در نامه است.
حالى = فوراً، به سرعت
افواه = جمع فوه، دهانها
فرستاده اى كه از جانب خراسان به تبريز نزد شيخ آمده بود سؤالات امير حسينى هروى را يك به يك برخواند و بلافاصله در ميان مردم پخش گرديد كه چنين فرد بزرگى چنين سؤالات و مشكلاتى را به نظم درآورده است.
41) در آن مجلس عزيزان جمله حاضر ----- بدين درويش هر يك گشته ناظر

[65]

مجلس = محل گرد هم آيى عرفا و فضلا
عزيزان = علما و اهالى معرفت
درويش = منظور شيخ محمود شبسترى است.
در مجلس بحث و فحص كه همه بزرگان دين و دانش حاضر بودند با شنيدن سؤالات فرستاده شده از خراسان همه به اين درويش نگاه مى كردند چون نيك مى دانستند كه تنها كسى كه مى تواند پاسخگوى اين مشكلات و سؤالات باشد اين عارف كامل است.
42) يكى كو بود مرد كار ديده ----- ز ما صد بار اين معنى شنيده
كار ديده = محقق، آشنا به رموز،منظور شيخ امين الدين پير و مرشد شيخ محمود شبسترى است.
صدبار = كثرت و تكرار منظور است يعنى بسيار شنيده است.
در بين آن مجلس كسى كه بارها اين معانى را از من درويش شنيده بود عارفى آگاه و محققى دانا به نام شيخ امين الدين بود كه به من نگاه مى كرد و پاسخ سؤالات را از من مى خواست.
43) مرا گفتا جوابى گوى در دم ----- كز اينجا نفع گيرند اهل عالم
در دَم = فوراً، در همين زمان
اهل عالم = مردمان آگاه، سالكان راه حق
آن مرد كار ديده و محقق به من گفت كه جواب سؤالات را بدون تأمّل و تفكّر در آنِ حاضر بگوى تا مرشدان جهت ارشاد و راهنمائى مردم درس بياموزند و نفعى به مردم روزگار رسانند.

[66]

44) بدو گفتم چه حاجت كاين مسائل ----- نوشتم بارها اندر رسائل
او = مرجع ضمير «او» شيخ امين الدين است.
رسائل = جمع رساله، كتاب ها
به كسى كه گفته بود پاسخ سؤالات را من بدهم گفتم نيازى به پاسخگويى مجدد نمى باشد زيرا من بارها درباره مطالب و حقايق عرفانى در رساله هاى «حق اليقين» و «شاهد» بحث كرده، بيان نموده ام.
45) يكى گفتا ولى بر وفق مسؤول ----- زتو منظوم مى داريم مأمول
مسؤول = سؤال شده، آنچه كه مورد سؤال واقع شده است.
منظوم = به نظم در آمده، سخنى را به صورت شعر بيان نمودن
مأمول = آرزو شده، مورد انتظار. از كلمه «امل» به معنى آرزو مى باشد.(ف-م)
شيخ چون عذر پاسخ گويى مجدد را خواست در آن مجلس يكى از عرفا گفت درست است كه قبلاً نيز پاسخ داده شده است امّا ما اميدواريم كه مطابق سؤالات كه به صورت نظم پرسيده شده است، شما نيز به صورت نظم پاسخ دهيد. باشد كه فوايد آن بيشتر و دريافت آن مطبوع تر و اثر آن نيز نافذتر باشد.
46) پس از الحاح ايشان كردم آغاز ----- جواب نامه در الفاظ ايجاز
الحاح = اصرار، پافشارى در امرى(ف-م)
ايجاز = سخن كوتاه گفتن
بعد از اينكه عذر پاسخ ندادن سؤالات از من پذيرفته نشد و در پاسخگويى به صورت نظم اصرار ورزيدند، جواب سؤالات را با الفاظ كوتاه و موجز بيان نمودم.
47) به يك لحظه ميان جمع بسيار ----- بگفتم اين سخن بى فكر و تكرار

[67]

لحظه = زمان كوتاه، آناً فاناً
بنابراين در همان مجلس و در زمانى كوتاه بلافاصله جواب هر سؤال را بدون تأمّل و تفكّر و خالى از تكرار به نظمى دل پذير بيان نمودم به طورى كه در مقابل هر سؤال بيتى در جواب گفته شد (البته اين زمانى است كه مدد الهى يار باشد) حافظ در اين باره گويد:
«فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ----- ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد»(1)
48) كنون از لطف و احسانى كه دارند ----- زما اين خرده گيرى در گذارند
دارند = فاعل فعل «دارند» همان رسولى است كه قبلاً درباره او و لطف و احسانش سخن گفته شد.
اكنون كه پاسخ سؤالات داده شده است، اگر عيب و كاستى در بيان عبارات ديده شود اميد است با لطف و احسان خود به آن نگريسته و از معايب احتمالى چشم بپوشند.
البته قابل ذكر است كه شايد اشاره تنها به رسول نباشد بلكه با هر كسى كه مثنوى را مى خواند كاستى هاى شعرى را نديده بگيرد و خرده گيرى نكند.
49) همه دانند كاين كس در همه عمر ----- نكرده هيچ قصد گفتن شعر
اين كس = منظور شيخ محمود شبسترى است.
شعر = سخن موزون، كلامى كه نثر نباشد.
همه مردم مى دانند كه من در تمام عمر خود هرگز شعر نگفته ام گواه اين ادعا قافيه نمودن «عمر» و «شعر» در اين بيت مى باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ديوان حافظ، دكتر خليل خطيب رهبر، ص 193.

[68]

50) بر آن طبعم اگر چه بود قادر ----- ولى گفتن نبود الاّ به نادر
طبع من اگر چه بر گفتن سخن موزون تسلط داشت و مى توانست سخن را به نظم درآورد ولى هيچ گاه چنين كارى نكردم مگر در مواقع اضطرار و در جواب اين نامه كه به نظم درخواست شده بود كه آن را به صورت مثنوى بيان نمودم.
51) زنثر ار چه كتب بسيار مى ساخت ----- به نظم مثنوى هرگز نپرداخت
اگر چه من كتاب هاى زيادى به منظور ارشاد و راهنمائى مردم به نثر نوشتم امّا هرگز به نظم مثنوى نپرداختم از جهت اينكه باعث تكليف و تكلّف است.
52) عروض و قافيه معنى نسنجد ----- به هر ظرفى درو معنى نگنجد
عروض = ميزانى براى سنجش شعر است.
قافيه = از پى رونده، بعضى از آخرين كلمه بيت باشد به شرط آنكه آن كلمه عيناً در آخر ابيات ديگر تكرار نشود.(ف-م)
با عروض و قافيه كه فنون شعرى محسوب مى شوند نمى توان معانى عرفانى را با آنها سنجيد زيرا عروض و قافيه وسيله سنجش الفاظ و حروف است و الفاظ حروف نيز ظرفى براى معانى مى باشند بنابراين معانى بلند عرفان در هر ظرفى نمى گنجد.
«اى خدا بنما تو جان را آن مقام ----- كاندرو بى حرف مى رويد كلام»(1)
53)معانى هرگز اندر حرف نايد ----- كه بحر قلزم اندر ظرف نايد
معانى = وحدت ذات و صفات، تجلّيات، حالات و مشاهدات
بحر قلزم = درياى سرخ
معانى عرفانى و تجلّيات حق كه بر دل سالك مى تابد در قالب لفظ و حرف
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص41.

[69]

نمى گنجد و با كلمات و عبارات قابل بيان نيست همان طور كه آب درياى قلزم با آن وسعت را نمى توان در ظرفى جا داد.
54) چو ما از حرف خود در تنگناييم ----- چرا چيزى دگر بروى فزاييم
هنگامى كه ما معانى عرفانى، مشاهدات و مكاشفات و تجلّيات را در قالب الفاظ و حروف به نثر نمى توانيم بيان نماييم چرا خود را در تنگناى قافيه و عروض قرار دهيم و بكوشيم تا مطالب را به نظم بيان كنيم.
ملاّى روم در اين باره گويد:
«قافيه انديشم و دلدار من ----- گويدم منديش جز ديدار من
حرف چبود تا تو انديشى از آن ----- حرف چبود خار ديوار رزان
لفظ و حرف و صوت را بر هم زنم ----- تا كه بى اين هر سه با تو دم زنم»(1)
55)نه فخر است اين سخن كز باب شكراست ----- به نزد اهل دل تمهيد عذر است
اهل دل = عارف آگاه، سالك واصل، مراد از اهل دل امير حسينى هروى، ناظم سؤالات نامه است.
تمهيد = آماده نمودن، زمينه سازى، مقدمه چينى(ف-م)
شيخ در اين بيت در پى نفى تفاخر نسبت به سخنانى است كه در ابيات قبل ذكر كرده است. از طرفى در يك لحظه جواب نامه را به نظم دادن و نوشتن كتب و رسائل مختلف و هرگز كلامى را به شعر نگفتن را نه از باب غرور و مفاخرت بيان نموده است بلكه به حكم «و امّا بنعمة ربك فحدث»(2) از باب شكر به درگاه خداوند است.از طرف
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. نيكلسون، جلد اول، دفتر اول، ص 106.
2. الضحى، آيه 11.

[70]

ديگر بيان عذر و تقصير از حضور ناظم سؤالات و يا هر صاحبدلى است كه اگر كاستى و نقصى در آن بيابند به ديده عفو و اغماض بنگرند.
56) مرا از شاعرى خود عار نايد ----- كه در صد قرن چون عطار نايد
شيخ از گفتن پاسخ بصورت شعر عار و ننگى ندارد. و آن را عيب نمى داند. زيرا نيك مى داند كه قبل از او نيز كاملان واصل و عارفان قابلى چون شيخ فريدالدين عطار نيشابورى مراتب و مقامات عرفان را به منظور اشاعه راه و روش سالكان حق به شعر گفته اند.
57) اگر چه زين نمط صد عالم اسرار ----- بود يك شمّه از دكّان عطار
نمط = روش، نوع
شمّه = اندك، پاره
عالم اسرار = معانى بلند عرفانى
اگر چه در مثنوى گلشن راز صدها رمز و راز عرفانى بيان گرديده امّا با آن همه اندكى است از آنچه كه شيخ فريدالدين عطار نيشابورى عارف بزرگ قرن هفتم هجرى قبل از او گفته است.
در مصراع دوم آوردن «دكّان» صرفاً به خاطر لفظ «عطّار» است كه بى مناسبت نمى باشد، و آن را در اصطلاح ادب «مراعات النظير» گويند.
58) ولى اين بر سبيل اتفاق است ----- نه چون ديو از فرشته استراق است
استراق = دزديدن، سرقت
اتفاق = در اينجا به معنى حالات و مشاهدات مى باشد.
شيخ در اين بيت به اين نكته اشاره مى كند كه تمام معانى كه در مثنوى گلشن

[71]

راز آمده است تحقيقاً وى را حاصل شده است و تقليدى و يا از ديگران نمى باشد كه به خود نسبت داده باشد.
مصراع دوم اشاره به آيه «الاّمن استرق السمع فاتبعه شهاب مبين»(1) دارد. وقتى وحى از آسمان نازل مى شود ديوها و شياطين مى كوشند تا پاره اى از آن را بربايند امّا شهابهاى روشن آنها را دنبال مى كنند و آنها مى گريزند.
ناصر خسرو در اين باره چنين سروده است:
«بنگر به ستاره كه بتازد سپس ديو ----- چون زر گدازنده كه بر قير چكانيش»(2)
آوردن ديو و فرشته در مصراع دوم را در اصطلاح ادب صنعت تضاد يا طباق مى گويند.
59) على الجمله جواب نامه در دم ----- بگفتم يك به يك نه بيش و نه كم
على الجمله = بطور كلى، بالاخره
جواب نامه منظوم امير حسينى هروى را در آن مجلس و در آن واحد مطابق هر سؤال يك جواب نه كمتر و نه بيشتر دادم.
60) رسول آن نامه را بستد به اعزاز ----- وز آن راهى كه آمد باز شد باز
بستد = بگرفت
اعزاز = احترام، ارجمندى
باز شد = برگشت
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حجر، آيه 18.
2. گزيده اشعار ناصر خسرو، انتخاب و شرح دكتر جعفر شعار، ويرايش دوم، مجموعه ادب فارسى2، چاپ شانزدهم، تهران، 1376، نشر قطره، ص146.

[72]

باز = دوباره، مجدداً
رسول - فرستاده اهل خراسان - جواب نامه را با احترام و ادب گرفت و از همان راهى كه آمده بود به سوى خراسان به نزد ارباب اشارت برد.
61) دگر باره عزيز كار فرماى ----- مرا گفتا به آن چيزى بيفزاى
عزيز كار فرماى = منظور شيخ امين الدين پير و مرشد شيخ محمود شبسترى  است.
شيخ امين الدين چون در مجلس حضور داشته و مى دانسته كه جواب سؤالات خلاصه و كوتاه - هر بيت جواب يك بيت - بيان شده است از شيخ محمود مى خواهد كه معانى را به تفصيل شرح و بسط دهد. و به عبارتى هر آنچه را گفته است مطالبى واضح تر بر آن بيفزايد.
62) همان معنى كه گفتى در بيان آر ----- زعين علم با عين عيان آر
عين علم = علم اليقين كه همان شريعت است.
عين عيان = عين اليقين كه همان طريقت است.
حق اليقين = كه همان حقيقت است.
همان معانى عرفانى كه با اشارات و كنايات بيان كرده اى آنها را آشكارا و با بيانى صريح بازگو تا علم عيان شود يا به عبارتى علم اليقين به عين اليقين تبديل شود و شبهات از بين برود و منبع حق اليقين گردد.
63) نمى ديدم در اوقات آن مجالى ----- كه پردازم بدو از ذوق حالى
اوقات = جمع وقت، زمان ها
مجال = فرصت

[73]

بدو = منظور منظومه «گلشن راز» است.
حال = حال و مرتبه عرفانى است كه با قيل و قال دريافت نمى شود و صاحب حال با تجربه درونى و دريافت به كشف و شهود معنوى مى رسد.
در اوقات خود فرصتى ديگر نداشتم كه به جوابهايى كه داده بودم چيزى ديگر افزون كنم.
64) كه وصف آن به گفت و گو محال است ----- كه صاحب حال داند كان چه حال است
وصف «حال» كه يكى از مراتب عرفانى است، با گفت و گو و قيل و قال دريافت نمى شود فقط صاحب حال و عارف آگاه و واصل به حق مى داند كه «حال» چه حالتى  است.
«با تو پوشيده حالتى است مرا ----- كه درستش بيان نمى دانم
به اشارت حديث خواهم گفت ----- كه غريبم زبان نمى دانم(1)»
65)ولى با وفق قول قايل دين ----- نكردم رد سؤال سائل دين
قائل دين = گوينده دين كه منظور خداوند و مجازاً حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)است.
شيخ: با وجود عدم فرصت براى افزودن بر جوابها به خاطر اينكه برابر گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله)عمل كرده باشم و همان طور كه در قرآن آمده است سؤال خواهنده را رد نكردم و افزودن بر ابيات را قبول كردم. مصراع دوم اشاره به «وامّا السّائل فلاتنهر»(2)  دارد.
مولانا:
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص46.
2. الضحى، آيه 10.

[74]

«گر چه قرآن از لب پيغمبر است ----- هر كه گويد حق نگفت،او كافراست(1)»
66) پى آن تا شود روشن تر اسرار ----- درآمد طوطى نطقم به گفتار
طوطى نطق = اضافه تشبيهى است. قوه ناطقه خود را به طوطى تشبيه نموده  است.
نطق = به معنى ناطقه آمده است. همچنين به معنى تفكّر نيز هست «الانسان حيوانٌ ناطق» انسان حيوان ناطق متفكر است.
از آن جهت ناطقه خود را به طوطى تشبيه كرده است كه طوطى در سخن گفتن تابع و مقلد معلم است. عارف واصل - شيخ محمود شبسترى - هم هر چه از حضرت حق به او الهام شده است در گلشن راز آورده است.
«در پس آينه طوطى صفتم داشته اند ----- هر چه استاد ازل گفت بگو مى گويم(2)»
شيخ: بنابراين به لحاظ روشن شدن رمز و رازى كه در پاسخ سؤالات وجود داشت، شروع به سرودن بقيه ابيات نمودم.
67) به عون و فضل و توفيق خداوند ----- بگفتم جمله را در ساعتى چند
عون = يارى، مساعدت
جمله = همه ابيات، تمام پاسخ ها
توفيق = موافقت
مصراع اول اشاره به مشيت الهى و حكم خداوند در امور را دارد.
به يارى و فضل و بخشش و مشيت خداوند و نه با سعى و اختيار خودم، همه
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. نيكلسون جلد دوم، دفتر چهارم، ص 402.
2. ديوان حافظ، دكتر خليل خطيب رهبر، ص 518.

[75]

سؤالات را در مدتى كوتاه پاسخ گفتم.
68) دل از حضرت چو نام نامه در خواست ----- جواب آمد به دل كان گلشن ماست
حضرت = منظور خداوند است.
نامه = پاسخ سؤالات ارسالى از سوى خراسان كه بعداً منظومه «گلشن راز» ناميده  شد.
هنگامى كه پاسخ سؤالات به نظم داده شد «دل» كه در حقيقت لوح محفوظ است از خداوند كه فيّاض مطلق است نام نامه اى را كه در جواب نامه ارسالى گفته بودم درخواست كرد. با الهامات الهى جواب آن درخواست به دل رسيد كه نام آن نامه «گلشن ما» است.
69) چو حضرت كرد نام نامه گلشن ----- شود زو چشم دلها جمله روشن
هنگامى كه خداوند نام نامه را «گلشن» تعيين كرد بديهى است كه چشم دلهاى عارفان به وسيله آن منوّر و نورانى خواهد شد. از آن جهت چشم دل آورده است كه معانى عرفان و اسرار الهى با ديده دل، دريافت و ادراك مى شود.
«گر تو مى دارى جمال يار دوست ----- دل بدان كايينه ديدار اوست
دل بدست آور كمال او ببين ----- آينه كن جان جمال او ببين»(1)

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 49.

[76]


1 ـ در معنى تفكر

70) نخست از فكر خويشم در تحيّر ----- چه چيز است آنكه گويندش تفكّر
فكر = سير از ظاهر به باطن و سير از عالم ماده به عالم معنى است. ب1
شيخ معتقد است كه تفكر و شناخت آن مبدأ و پايه شناخت خداوند است به همين لحاظ اولين مشكل و سؤال تفكّر است كه ناظم از انديشه خود در حيرت است و نمى تواند آنرا درك كند چيزى كه در اصطلاح عرفا آنرا تفكّر مى نامند.
«معرفت اصل شناسايى بود ----- چشم دل را نور بينايى بود
در طريق معرفت نايى درست ----- تا تو خود را بازنشناسى درست(1)»
71) مرا گفتى بگو چبْوَد تفكر ----- كزين معنى بماندم در تحيّر
از من سؤال كرده اى كه تفكر چيست كه من از معنى تفكر متحير گشته ام. تكرار سؤال بدان سبب است كه سؤال كننده را بيشتر متوجه پاسخ نمايد.
72) تفكر رفتن از باطل سوى حق ----- به جزو اندر بديدن كل مطلق
حق = حقيقت، ذات الهى
باطل = ضد حقيقت و نقطه مقابل حق است.
جزو = مقصود تعيّنات مادى است.
كل مطلق = خداوند، حقّ
تفكر در اصطلاح عرفا رفتن سالك از جهان مادى و بريدن او از تعيّنات كه در حقيقت باطل هستند و رسيدن به كشف و شهود كه همانا حق است را گويند. در اين مرحله سالك به مقام فناء فى الله رسيده است يعنى وجود سالك در خدا فانى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 50.

[77]

گرديده است و وجودى براى خود نمى شناسد.
مصراع دوم اشاره به نهايت كمال معرفت خداوندى دارد. سالك در اين مرحله به هر جزء و ذره اى از عالم كه نگاه مى كند خدا مى بيند يعنى به بقاء بالله رسيده است.
«از عطش گر در قدح آبى خورم ----- در درون آب حقّ را ناظرم»(1)
73) حكيمان كاندرين كردند تصنيف ----- چنين گفتند در هنگام تعريف
حكيم = دانشمند، فيلسوف، آشنا به حكمت و فلسفه
تصنيف = صنف صنف كردن، دسته دسته كردن، گردآوردن، فراهم ساختن(ف-م)
عالمان و محققان كه درباره تفكر تحقيق كرده و رساله نوشته اند تفكّر را چنين تعريف كرده اند.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation