بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب رجال قم,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     r22 - رجال قم
     fehrest - رجال قم
     r01 - رجال قم
     r02 - رجال قم
     r03 - رجال قم
     r04 - رجال قم
     r05 - رجال قم
     r06 - رجال قم
     r07 - رجال قم
     r08 - رجال قم
     r09 - رجال قم
     r10 - رجال قم
     r11 - رجال قم
     r12 - رجال قم
     r13 - رجال قم
     r14 - رجال قم
     r15 - رجال قم
     r16 - رجال قم
     r17 - رجال قم
     r18 - رجال قم
     r19 - رجال قم
     r20 - رجال قم
     r21 - رجال قم
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

2ـ از محلههاى هفتگانه قم در آن روز.
3ـ سال 32 ولى اين تاريخ غلط است بايد «ثمانين» باشد و اشتباه از كاتب بوده.
4ـ 62. منه.

و ترحيب كرد و ايشان را فرود آورد به سرائى كه آن را تزيين و آرايش داده بودند و فرشهاى قيمتى انداختند و هر چه بدان محتاج بودند از مأكول و ملبوس و مفروش از براى ايشان در آن سراى معدّ ساخته گردانيد و مرتب كرد پس عبد الله و احوص در آن سراى فرود آمدند و دو شمشير و يك زره و يك كمان و چند جامه از جامـ]ـه[هاى يمن و عراق به هديه به يزدانفاذار فرستادند يزدانفاذار قبول كرد و با روز ديگر جامههايى چند فاخر قيمتى و اسبانى چند مسرج دونده تمام بهاى قيمتى را در عوض به هديه و تحفه بديشان فرستاد چون سنه تسع و تسعون(1) هجريه موافقه با سنه سبع و ثمانين(2) يزدجرديه و سنه سبع وستين(3)فارسيه درآمد يزدانفاذار از بهر مسكن ايشان ديه ممجان نامزد و تعيين كرد و به فرمود عبد الله را در سراى مردى كه او را آزادخره مىخوانند فرود آرند و احوص را در سراى مردى كه او را خَرْبَنْداد مىگفتند پس از آنك براى ايشان معدّ ساخته گردانيده بودند درين هر دو سراى آنچ ايشان را به كار آيد و بدان محتاج باشند از طرح و فرش و اوانى(4) و آلات و امتعه پس از آن يزدانفاذار ديه جمر را از ناحيت قم به اقطاع بديشان داد در ماه مهر هم درين سال و ايشان را مدد و معاونت نمود به گاوها و درازگوشها و تخم و ساير اسباب وآلات و زرع; گويند كه به هر يك من تخم زياده بر صد من ربع و ارتفاع حاصل شد و چون سنه اثنتين و مائه(5) هجريه موافقه با سنه تسعين(6) يزدجرديه و سنه سبعين(7) فارسيه درآمد

ــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ 99.
2ـ 87.
3ـ 67.
4ـ ظروف و لوازم زندگى.
5ـ 102.
6ـ 90.
7ـ 70. منه.
عبد الله و احوص با يزدانفاذار به ميدان حاضر آمدند و گوى بازى كردند يزدانفاذار در آن روز ايشان را ضيافت نمود و بسيارى اعزاز و اكرام كرد پس در آن مجلس عبد الله و احوص با يزدانفاذار شكايت كردند از كمى و اندكى چراگاههاى اشتران و اسبان و گوسفندان يزدانفاذار ديه فرا به از ناحيت قم ايضاً به اقطاع بديشان داد و هميشه جانب ايشان مرعى مىداشت و اكرام و اعزاز مىنمود تا آنگاه كه وفات يافت در سنه اربع عشر و مائتين(1) و سنه اثنتين و مائه(2) يزدجرديه و سنه اثنتين و ثمانين(3) فارسيه روزانيران ماه مهر چنانچ من در باب عجم شرح آن گفتهام و بعضى ديگر گفتهاند كه عبد الله و احوص با ساير قوم و تبع به قوم (به قم) رسيدند...»(4).
كيفيت ورود اشعريان به گونه ديگرى نقل شده است، كه ما در ذيل به نقل آن مبادرت مىكنيم نكتهاى كه بايد در اينجا متذكر شد اينست كه اشعريان در ابتداء ورودشان با مهربانى و اظهار دوستى، ايرانيان ساكن ناحيه قم را به خود جلب كردند خصوصاً وقتى كه در مقابل حمله ديلميان، با شجاعت و دلاورى، ايستادگى كرده و آنها را عقب نشاندند و در نتيجه قراء اين سرزمين از دستبرد و خسارات آنها خلاصى يافت، اين علاقه و احترام بيشتر شد تا آنجا كه يزدانفاذار و رؤساى ديگر ايرانى وجود اشعريان را مفيد و مغتنم شمرده و از آنها خواستند براى هميشه در اين ناحيه سكونت كنند و سپس براى اينكه حدود روابط ما بين روشن باشد به عقد پيمان و نوشتن عهدنامهاى مبادرت كردند، امضاء كنندگان اين پيمان از طرف ايرانيان يزدانفاذار و خربنداد و از طرف اشعريان احوص و

ــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ 214 اينجا نيز غلط نوشته شده است زيرا بقرينه سنوات ديگر بايد سال 114 باشد، نه 214، اشتباه از كاتب شده است.
2ـ 102.
3ـ 82.
4ـ تاريخ قم، ص243 ـ 244.
عبد الله امضاء و مهر كردند، پس از نقل قسمت ذيل مربوط به ورود اشعريان عهدنامه و مواد و سال انعقاد آن را ذكر خواهيم كرد اينك نقل ديگرى درباره ورود اشعريان.
«... تا آنگاه كه به كوههاى قريه ابرشتجان از ناحيت قم برسيدند و به موضعى كه بسيار آب و گياه بود فرود آمدند به چشمهاى كه آن را «بشك چشمه» مىخواندند و به روايتى «آتشمرزه» و خيمه زدند و چند روز مقام كردند و قافلهها كه مىگذشتند ايشان را حمايت مىكردند و بدرقه مىشدند و بعد از آن فكر و انديشه مىنمودند كه به كدام طرف و جانب بروند و حال آنك اهل عجم آن چشمه را مبارك مىدانستند و متولى آن چشمه و پاك كننده آن مردى عاقل و زيرك بوده است از اشراف ناحيت ابرشتجان نام او خربنداد اتفاقاً چون خربنداد بدان چشمه آمد احوص با آن جماعت عرب آنجا فرود آمده بود چون نظر خربنداد بر آن خيمهها و گله اسبان و شتران آمد چيزى منكر ديد و از آن تعجب نمود و با احوص مردى بود نام او در ميان عرب حباب و در ميان عجم خوشنما لغت عرب و فارسى هر دو را نيكو مىدانست و گويند كه او از فرزندان حباب ازدى بوده است آل حميد بن احوص ازديان را با او نسبت مىكنند به شهر قم خربنداد به نزد ايشان رفت و از بعضى از ايشان احوال ايشان پرسيد حباب گفت اين گروه قومىاند از اشراف عرب از فرزندان مالك بن عامر اشعرى كه اسب خود را در دجله راند روز مداين در جنگ كردن با عجم و مالك سراى بهرام جور كه در مداين بود با قطاع بدوداد و او مالك و متصرف آن شد چون خربنداد اين سخن از حباب بشنيد از اسب فرود آمد و پياده شد و بر احوص سلام كرد و بسيارى او را دعاى خير گفت و مدح و ستايش نمود احوص خربنداد نان مَلّه كه بشير سرشته بودند و ريسمانها از گوشت پخته قديه(1) كرده و به آلات گرم مثل

ــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ خشك يا به زبان مردم قم قُرْمه.
زعفران و ابازير و دارچينى و غير آن استعمال نمودند و شراب عراق آوردند. خربنداد گفت اين موضع بس مبارك است، نشايد در آن شرب كردن و مثل ناى و بربط و دف و نى و چنك و ساير آلات لهو زدن بعد از آن حباب(1) از خربنداد پرسيد كه نام تو چيست؟ گفت: خربنداد. حباب، احوص را گفت: بشارت باد كه معنى و تفسير اين مرد (مى ـ نام اين مرد) جد السعيد است يعنى نيكبخت چون خربنداد خواست كه بازگردد احوض بعضى از آن ريسمانهاى گوشت قد به مبرزه با چند هديه و تحفه ديگر با او روانه كرد و خربنداد در عقب آن ايضاً با احوص هديها و حلوا و شراب قريه ميم كه از جبال قم است فرستاد و شراب ميم در آن زمان بس مرغوب اليه بوده است پس احوص از آن شراب و حلوا كه خربنداد فرستاده بود خود را از آن كشيده مىداشت و تناول نمىكرد تا آنگاه كه حباب از آن تناول كرد بعد از آن احوص نيز تصرف كرد پس خربنداد يزدانفاذار را ضيافت كرد و آنچ احوص بهديه بخربنداد فرستاده بود بر يزدانفاذار عرض كرد يزدانفاذار آن چيزها را طرفه شمرد و آن را مستحسن داشت پس خربنداد خبر احوص و شرف و بزرگى او با يزدانفاذار بگفت يزدانفاذار ازو از طالع وقت فرود آمدن آن گروه پرسيد و از سعد و نحس و عاقبت مرجع و مآل آن. خربنداد منجم بود گفت ماه ماه اسفندار مذاست و روز روزارد و برج طالع حمل و فصل فصل ربيع و من مىبينم كه امر و دولت ايشان قوتى دارد باشد كه اعقاب ايشان را شأنى عظيم و دولتى قديم و كارى جسيم روى نمايد رأى ما و رأى شما آنست كه با ايشان حسن معاشرت كنيم و همسايگى ايشان را غنيمت دانيم پس ديگر باره بر سر شرب رفتند و بقيه روز به لهو و لعب گذرانيدند و حال آنك در آن

ــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ مردى كه همراه احوص بوده و در فارسى به او خوشنما مىگفتند و لغت عربى و فارسى را نيكو مىدانست.
وقت(1) ديلم ببلاد جبل(2) در مىآمدند و غارت مىكردند و برده مىبردند و كشش مىكردند، اتفاقاً كه قومى از ديلم روز نيروز (نوروز) بر عادت خويش بدين ناحيت در آمدند زيرا كه معلوم داشتند كه درين روز مردم به كدو زدن و لهو و لعب و گوى بازى كردن مشغول باشند، چون به نزديك آن موضع رسيدند كه احوص و مردمان او فرود آمده بودند بسيارى از شتر و اسب ديدند كه در آن حوالى رها كرده بودند و خيمـ]ـه[هاى بسيار ديدند كه آنجا زده بود ديلم چون آن چنان ديدند گفتند به غنيمتى تمام افتاديم پس به جانب آن خيمها و اسبان و شتران بشتافتند و از احوال عرب و نزول ايشان خبر نداشتند و ندانستند و حرب و كار زار عرب و تير و كمان ايشان نديده بودند و از آن غافل بودند چون احوص آن قوم و آن طايفه را بديد در حال آواز كرد تا قوم و خدم و غلامان و بندگان او حاضر شدند و بفرمود تا بر نشينند پس ايشان بدان اسبان و شتران چنانچ عادت عرب باشد و روى به ديلم نهادند و جنگ و حرب در پيوستند و بر ديلم تيرباران كردند و بسى بر نيامد كه ايشان را بشكستند و به هزيمت بردند و بعضى را بكشتند و بعضى را بگرفتند و اسير كردند پس احوص با اسيران و سرها روىْ را به «ابرشتجيان» نهاد ابرشتجان چون از دور احوص و مردمان او را بديدند گمان بردند كه گروه ديلماند فرياد بر آوردند و گفتند كه ديلم آمدند پس مردم ابرشتجيان در حصار گريختند و در ببستند بر عادت خويش تا آنگاه كه احوص و اصحابش با اسيران ديلم و سرها به نزديك رسيدند چون مردم ابرشتجان ايشان را بديدند در بگشادند و به استقبال بيرون دويدند و بر سر احوص دراهم و زعفران نثار كردند و شادى نمودند از ظفر يافتن احوص بر ديلم و خربنداد

ــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سال 94 هجرى.
2ـ بلاد الجبل تقريباً همان عراق عجم است كه شامل شهرهاى استان مركزى امروز و استانهاى اصفهان و همدان مىشود. آل بويه: 58.
پيش ايشان بازرفت و بسيارى ايشان را تهنيت كرد و مدح و ستايش نمود پس خربنداد با احوص و اصحاب احوص به ابرشتجان درآمدند و به صحبت يزدانفاذار حاضر آمدند يزدانفاذار به وجود و حضور ايشان بغايت شادمانه گشت و شادى نمود و ايشان را مرتبه رفيع نهاد و پايگاه بلند و از احوص درخواه كرد كه بدين ناحيت مقيم شود و اجابت كرد و راضى شد پس اتفاق كردند بر آنك احوص به قريه ممجان كه در ميان ناحيت واقع شده است فرود آيد تا چون ديلم از هر طرف كه خواهند كه درآيد احوص منع ايشان كند و به دفع ايشان مشغول شود پس احوص به ممجان فرود آمد در سرايى كه به نزديك دولكاب كه اليوم معروفست بسرانجبين...»(1).

ــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ تاريخ قم از ص246 ـ 249.
.

پيمان نامه و ميثاق اشعريان با ساكنين سرزمين«كوم» و روابط آنها در ابتداى امر

رؤساء و مردم «كوم» نسبت به اشعريان با محبت و احترام رفتار مىكردند و احتياجات و نيازمندى آنها را در هر مورد بر آورده و هرچه را كه براى كشت و زرع و كارهاى ديگرشان لازم بود با رغبت و علاقه فراهم كرده و در اختيارشان مىگذاشتند در سال اول ورودشان «آزادخره» و «خربنداد» از طرف يزدفانفاذار مأمور پذيرائى و مهماندارى احوص و عبد الله بودند و سپس براى آنها خانه و مسكن ساخته و در اختيارشان گذاشتند.
در همان هنگام براى چرانيدن احشام و كشت و زرع، دهكده «جمر» به ايشان واگذار شد و در اول پائيز همان سال فصل شخم و بذر افشانى، هر چه ابزاركار مورد لزوم آنها بود از گاو و خيش و بذر و لوازم ديگر از طرف يزدانفاذار و افراد دهكدهها در اختيارشان گذاشته شد، از اين زمان به بعد كه زندگى اشعريان در اين شهر شروع مىشود آنها و ايرانيان در همسايگى يكديگر با كمال فراغت و آسايش و با حفظ احترامات و حقوق يكديگر زندگى مىكردند كم كم اشعريان با ثروتى كه از فروش اموال خود در كوفه به دست آورده بودند و با بهرهاى كه از كشت و زرع و حشم دارى در قم به دست آورده بودند مقتدر و قوى شده و ديگر ناحيه «جمر» كه در اختيارشان بود آنها را كفايت نمىكرده است از اين جهت از خربنداد تقاضا كردند، كه مقدار ديگرى از زمينهاى مزروعى اين ناحيه به ايشان واگذار كند; ايرانيان و رؤساء آنان در اين وقت از
قدرت و شوكت حاصله اشعريان انديشناك شده مىترسند كه بالاخره همه چيزشان را از دست بدهند، لذا از اين موقعيت استفاده كرده، در مقابل تقاضاهاى احوص و عبد الله براى دريافت زمينهاى مزروعى جديد و مراتع و چراگاههاى تازه، امضاء پيمانى را كه از اين پس ملاك و مناط روابط و رفتارشان باشد خواستار شدند، اعراب اشعرى به اين كار خشنود شده و پيمان و ميثاقى با يزدانفاذار و خربنداد امضاء كردند و سپس املاك و مزارع «فرابه» را در اختيار گرفتند، قسمتى از ترجمه تاريخ قم را براى روشن كردن مطلب و تأييد اين نظر ذكر مىكنيم«... و از خربنداد تتمه كفايت و معيشت درخواه كردند پس خربنداد و يزدانفاذار و وجوه و اشراف آن ناحيت از عبد الله و احوص درخواه كردند كه ميانه ايشان كتابى و عهدنامهاى باشد مشتمل به وفاى عهود و محافظت يكديگر در نفس و مال، با يكديگر مصادقت و راست گفتارى شعار كردن; پس عبد الله و احوص حباب را گفتند تا اين كتاب و عهدنامه بنويسد و حباب بنوشت و از طرفين تأكيد و تشديد در آن ياد كرد و همه خطهاى خود در آن ثبت كردند و بانگشترى سعد بن ملك(1) مهر كردند...»(2).
آنچه بيان شد، نظرى است كه از بعضى روايات مفهوم مىشود ولى در روايت ديگر كيفيت و مقدمات عهدنامه را غير از اين ذكر كردهاند و به هيچ وجه مسئله پيمان و عهدنامه را به عنوان يك پيشنهاد متقابل در برابر تقاضاى واگذارى املاك و سرزمينهاى جديد ندانستهاند بلكه اين كار را از ذكاوت و هوشمندى رؤساى ايرانيان و موقع شناسى آنان ذكر مىكنند، زيرا از بيان روايت، چنين مستفاد مىشود كه يزدانفاذار و خربنداد با نرمى و مسالمت و زيركى زمينه را

ــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ مالك است كه به رسم الخط ملك ضبط شده.
2ـ تاريخ قم: 252.
براى عقد چنين قراردادى آماده كردهاند، كيفيت ديگر مذكور اين است:«... راوى گويد كه چون عبد الله و احوص خربنداد را گفتند كه چونست توشير و شكر و عسل بر ديگر طعامها مقدم داشتى خربنداد گفت كه من اول شير بنهادم كه تا سبب تأكيد همدايگى و حق همشيرگى و تأكيد محبّت و مودّت گردد و موجب حرمت و عزّت شود و بعد از آن شكر و عسل بنهادم زيرا كه در اين هر دو حسن فال و يمن تمام است و موجب حلاوت اقوال وافعال است و شير اصل غذاهاست و عسل ميوه حاصل اُمنج است و مزيل و بردارنده مكر و حيلتست و شكر سبب امان از فريب و دروغ گفتن است و سبب حفاظ و شكر و رعايت و حفظ الغيب پس عبد الله و احوص گفتند كه ما تو را برادر دينى و رضاعى و هم پشتى و نصيحت و اشارت كردن قبول كرديم و با تو عهدى مؤكد و پيمانى مؤيّد بستيم و شما در ميان ما به محل برادران و پدران و پسران فرود آمديد هيچ يك از ما و شما مىبايد كه نصيحت دريغ ندارد و آنچ در دست وى بود از دنيا وى با ياران و برادران سخاوت كند و بخشش نمايد و بدان بخل نكند و شما راست از جانب ما مواسات و مواخات و مناصحت و شما در اموال و اسباب و نعمتهاى ما شريكيد و شما را در آن حق و نصيب است ما سخن غمّازان و نمّامان در حق شما قبول نكنيم و بر دشمنان تيغ و شمشير باشيم و ما و شما بدين عهود و مواثيق و شروط و پيمان به پسران خود وصيت كنيم و ما به حق سبحانه و تعالى اميدواريم كه كارها به نظام شود و صنع جميلش در حق ما با تمام رسد و اين شروط و عهود كه بر زبان را نديم محقق گرداند و از قول به فعل آيد و هو حسبنا و نعم الوكيل»(1).
اگر آنچه را در بيان اول ذكر شد قبول داشته باشيم بايد تاريخ انعقاد اين عهدنامه را به طور قطع سال 102 هجرى يعنى پس از گذشتن بيست سال از

ــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ تاريخ قم: 251.
ورود اشعريان به قم بدانيم زيرا در همين سال است، كه اشعريان از كمى چراگاه و زمين مزروعى و قابل كشت، نزد يزدانفاذار و خربنداد شكايت و تقاضاى واگذارى زمينهاى جديد مىنمايند، اما اگر بيان دوم را قبول داشته باشيم هر چند منافاتى با تاريخ انعقاد در سال 102 هجرى ندارد ولى نمىتوان به طور قطع اين سال را زمان انعقاد قرارداد دانست، بلكه مىتوان فرض كرد در فاصله سال 82 كه سال ورود اشعريان است، تا سال 102 اين قرارداد بسته شده باشد.

سرانجام روابط اشعريان و ايرانيان تيره مىگردد

و سران ايرانيان به فرمان احوص كشته مىشوند
آن طور كه از تواريخ و روايات بر مىآيد رفتار و سلوك اعراب و روابط آنها بسيار مهر آميز و محترمانه و موافق قرارداد و عهدنامه بوده است سران عرب ورؤساى ايرانيان و ديگر افراد هم، آميزش و رفت و آمد مىكردند در اعياد و جشنها و مراسم شادمانى و عزاى يكديگر و درغم و شادى شريك بودهاند، اغلب به مهمانى يكديگر مىرفته و تحفهها و هداياى بسيارى ميان آنها رد و بدل مىشده است، از غذاها و دست پختهاى يكديگر تناول مىكردند و بر سر سفرهها با هم مىنشستند در پيش آمدهاى سخت و زد و خوردها و نزاعها پشتيبان هم بوده و در مقابل دشمنان از يكديگر دفاع مىكردند، اعراب براى محافظت ايرانيان شمشير مىكشيدند و ايرانيان، احتياجات و لوازم زندگى آنها را از هر جهت تأمين مىنمودند، در مقابل حاكمان و فرماندارانى كه از جانب خليفه به اصفهان مىآمد، اعراب خراج قم را ضمانت و جمع آورى كرده و خود به آنجا مىفرستادند، اين وضع در روابط حسنه فيما بين، برقرار بود، تا وقتى كه خربنداد و يزدانفاذار زندگى را بدرود گفتند، جانشينان آنها نتوانستند يا نخواستند شيوه آنها را دنبال كنند، به همين جهت كار به خونريزى كشيد و احوص براى حل مشگل بالاخره تمام رؤساء ايرانيان را كشت و همه ناحيه را به تصرف خود درآورد، چگونگى اين امر و كيفيت كشته شدن رؤساء ايرانيان، مختلف ذكر شده است، بعضى نقل مىكنند، كه احوص پس از اينكه خود را ناچار به قبول نظر ايرانيان ديد قبل از انقضاء مهلت مقرره در شبى كه ايرانيان به جشن و سرور و بادهنوشى مشغول بودند، غلامان خود را فرستاد و هر يك را مخفيانه مأمور كشتن يكى از رؤساء ايرانيان كرد با اين شرط كه اگر هر كدام موفق به انجام مأموريت شوند، املاك و ثروت آن كشته، مال آنها باشد براى توضيح بيشتر عبارت تاريخ قم را كه چگونگى امر را بيان مىكند در اينجا نقل مىكنيم«... اهل عجم به جواب گفتند كه ما همين سخن از برادرت عبد الله شنيديم و ما هيچ چيز از شما مكروه و نامحمود نيافتيم الا آنك ما همسايگى شما نمىخواهيم و ما را مصلحت نيست كه شما در ناحيت ما ساكن باشيد از اين ناحيت بيرون رويد پيش از آنك ما شما را به زشتى بيرون كنيم چون احوص از محاورت ايشان و بازگشتن ازين سخن و تصالح كردن از جهت ايشان نوميد شد و هيچ حيلت نماند ايشان را گفت چون ميانه ما و شما بدين انجاميد از ميانه شما بيرون رويم و بدين بغى ]و[ ستم كه شما بر ما كنيد تن در داديم بدين سراها وضيعتها كه ما را در اين ناحيتست چه كنيم اهل عجم گفتند كه آن را به ما فروشيد احوص يك هفته از ايشان مهلت طلبيد تا اين املاك به فروشد ايشان او را مهلت دادند عبد الله و احوص با قوم و مردم خود به منزل و مقام خويش باز آمدند و بدين شرط و عهد چون پنج روز از مدت مهلت بگذشت اهل فرس را بدين ناحيت اتفاقاً روزى بود كه آن را تعظيم مىنمودند و بزرگ مىداشتند و اجتماع در آن روز و اكل و شرب مبارك مىداشتند و احوص را هفتاد بنده درم خريده بود همه را بخواند و هر يك از ايشان ديه و سرايى بداد به شرط آنك صاحب آن سراى و ديه را بكشند و سرهاى ايشان به نزديك احوص آرند ايشان احوص را گفتند كه ما در شب چگونه رئيسان را از ديگران تميز كنيم احوص گفت برويد در ميانه ايشان و با ايشان اختلاط كنيد كه ايشان به سبب مشغولى، به سبب شرب و اسراف در آن شما را از اصحاب خود تميز نكنند و چون شما در اين ميان رئيس هر قومى بشناختيد و فرصت يافتيد او را بكشيد و سرش ببريد و به نزديك من آريد و اگر بر شما مشتبه شود و بدانيد كه سرور و مهتر و رئيس ايشان كدام است هر آنكس كه ازو بوى خوش آيد او را بكشيد و احوص برادرش را نعيم ايضاً به «سرفت» فرستاد نعيم صاحب سرفت را بگرفت و اسير كرد پس مالى چند ازو بستد و او را رها كرد و احوص را مملوكى بود دعوى مىكرد كه از عربست و از احوص در خواه كرده بود كه او را به اسم عرب نام نهد و بدين سبب احوص بروخشم گرفته بود كه اگر نظر او بروآيد البته او را بكشد بدين سبب آن مملوك از وى گريخته بود پس شبى كه آن را بشب بيات نام نهاده بودند درآمد آن مملوك قصد ديه جمكران كرد و به جمكران چهار برادر بودند كه سختترين مردم آن ناحيت بودند بر عبد الله و احوص آن غلام طلب فرصت مىكرد تا فرصت يافت و آن هر چهار برادر را بكشت و سرهاى ايشان ببريد و هر يك از مماليك هفتادگانه قصد آن ديه كردند كه او براى او نامزد كرده بود و صاحب آن ديه مراقبه مىكردند و چشم مىداشتند تا او را بكشند و سراورا ببريدند و چون به وقت سحر رسيد مجموع مماليك هفتادگانه احوص با سرها قصد مجلس او كردند تا غايت كه هيچكس از ايشان در مراقبت و كشتن صاحب خود خطا نكرده بودند و هيچ يكى از رئيسان اين ديها ازيشان فوت نشده بود و آن مملوك گريخته ايضاً پيش احوص آمد با آن سرهاى چهارگانه چون نظر احوص برو آمد گفت; «ويحك» من همين ساعت البته تو را بكشم آن غلام آن سرهاى چهارگانه را از توبره كه با خود داشت بيرون آورد و پيش احوص بنهاد و نام ايشان يادكرد و بگفت كه اين سرها زان كيستند احوص سر او را بوسه داد و خشنود شد و گفت تو فرزند منى وارث و موروثى كدام نام از نامها تو آنرا دوستتر دارى تا من ترا بدان نام نهم گفت مرا شيبان نام نه، احوص آن را بدان نام تسميه كرد و از جمله و اصلان خود گردانيد و چون آن سرها را در پيش احوص صف صف بنهادند و در پهلوى يك ديگر نشاندند احوص بفرمود تا مجموع آن سرها را در دهليز سراى برادرش عبد الله نهاد و عبد الله را ازين فكر و تدبير به هيچ خبر نبود و ندانست چون به وقت سحر رسيد عبد الله خواست كه بيرون آيد و به مسجد رود تا نماز بگزارد و فرا پيش او غلامى چراغى در دست گرفته بود و مىرفت چون عبد الله پاى در دهليز نهاد سياهى را ديد كه پيش از آن نديده بود غلام را گفت كه اين چه سياهى است غلام نظر كرد و گفت اى مولانا اين سرهاى مردمانند.
عبد الله صيحه زد و كلمه چند استرجاع بر زبان راند و گفت اين از عمل و فعل برادرم احوص جاهل است كه هميشه مرتكب كارهاى بزرگ مىشود تا اكنون ارواح ما را در معرض تلف خواهد انداخت و فرياد كنان بسراى احوص درآمد و گفت كجائى اى ظالم اين چيست كه تو كردى احوص به پيش او برآمد و گفت اين صورت بسبب بغى كردن ايشانست بر ما ايشان به ابتداء ستم كردند و عهدى كه ميان ما و ايشان بود بشكستند پس حق سبحانه و تعالى ما را برايشان فرصت داد و نصرت نمود عبد الله گفت كه زود باشد كه اصحاب ايشان و اهل اين ديها چون در بامداد آيند و اين خبر بديشان رسد گرد ما در آيند و بر ما غلبه كنند ما چه خواهيم كردن و چو خواهيم گفتن احوص گفت تو به مسجد رو و مرا با ايشان گذار چون تو در بامداد آيى هيچ يكى را از ايشان نه بينى پس بفرمود تا مجموع آن سرها را در چاهى انداختند چون مردم آن ناحيت در بامداد در آمدند و به تسامع آنچ در شب رفته بود معلوم كردند بعضى بر دست عرب مسلمان شدند و بعضى پناه بديشان آوردند و ديگران در شهرها متفرق و پراكنده شدند و ناحيت از دشمنان عبد الله و احوص خالى گشت...»(1).
ماجراى كشته شدن سراى و رؤساى ايرانيان را با كيفيت ديگرى نيز ضبط

ــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ تاريخ قم: 255 ـ 257.
back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation