بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب همسرداری, ( )
 
 

بخش های کتاب

     02 - آيين همسردار
     03 - آيين همسردار
     04 - آيين همسردار
     05 - آيين همسردار
     06 - آيين همسردار
     07 - آيين همسردار
     08 - آيين همسردار
     09 - آيين همسردار
     10 - آيين همسردار
     11 - آيين همسردار
     12 - آيين همسردار
     13 - آيين همسردار
     14 - آيين همسردار
     15 - آيين همسردار
     16 - آيين همسردار
     17 - آيين همسردار
     18 - آيين همسردار
     19 - آيين همسردار
     20 - آيين همسردار
     21 - آيين همسردار
     22 - آيين همسردار
     23 - آيين همسردار
     24 - آيين همسردار
     25 - آيين همسردار
     fehrest -
 

 

 
 

بزرگترين مانع حل اختلافات

بزرگترين مانع حل اختلافات خانوادگى بيمارى اخلاقى خودبينى‏و خودپسندى است.متاسفانه بسيارى افراد به اين بيمارى مهلك مبتلاهستند.كسانيكه به اين بيمارى مبتلاباشند چشم عقلشان كور است.

خوبيهاى خودشان را مى‏بينند و بزرگ ميشمارند ولى بديهايشان را اصلا نمى‏بينند.وقتى اينبيمارى با بيمارى عيبجويى از ديگران ضميمه شدغوغا ميكند.گاهى زن و شوهر هر دو مبتلاهستند گاهى يكى از آنها.اگرهر دو نفر مبتلا باشند شبانه‏روز دعوا و انتقاد دارند،هر كدام ازآنها عيب‏ديگرى را مى‏بيند و بزرگ جلوه ميدهد و انتقاد ميكند ولى ساحت وجودخودش رااز هر گونه عيب و نقصى منزه ميداند.و اگر يكى از آنها مبتلاباشد فقط از ديگرى انتقاد ميكندولى خودش را پاك و بى‏عيب ميشمارد.

در صورتيكه زن و شوهر به اين بيمارى مبتلا باشند اصلاح آنها بسياردشوار است.چونخودشان را بى‏عيب ميدانند به پند و اندرز گوش‏نميدهند.هنگامى كه به برنامه‏هاى خانوادهصدا و سيما گوش ميدهند اگرعيبى گفته شد كه در همسرشان وجود دارد،او را خوبمى‏فهمند و فورا به‏رخش ميكشند،ولى اگر عيبى گفته شد كه در خودش وجود دارد،اصلاتوجه نميكنند و خودش را از آن منزه و پاك ميداند.كتابهاى اخلاق‏خانواده را مى‏خرد وبهمسرش ميدهد كه بخواند و به وظائف خودش عمل‏كند ليكن در مورد خودش نيازىبخواندن كتاب نمى‏بيند.چون خودش راصد در صد بى‏عيب ميداند.خودپسندى بعض افرادممكن است آنقدرعميق باشد كه حتى بيمارى خودپسندى خويش را نيز نبينند.

معلوم است كه اصلاح و حل مشكلات چنين خانواده‏اى بسياردشوار بلكه غير ممكن خواهدبود.با چنين وضعى يا بايد تا آخر عمر بااختلاف و دعوا و كدورت و رنج و عذاب زندگى كنند،يابه طلاق و جدايى‏و عواقب سوء آن تن در دهند.

بنابراين به همه خانواده‏هاييكه اختلاف دارند توصيه ميشود كه ازخودبينى و خودخواهىدست‏بردارند و حداقل احتمال بدهند كه ممكن است در وجود آنها نيز عيب و تقصيرى وجودداشته باشد.

در فرصت‏مناسب،بدون تعصب و خودخواهى،همانند دو قاضى با انصاف و امين باهمبنشينند،موارد اختلاف را در ميان بگذارند.بدون تعصب و قصد دفاع‏به سخن يكديگر خوبگوش دهند.هر يك از آنها بقصد اصلاح و بدون‏اغماض،قصور يا تقصيرات خود را يادداشتكند.آنگاه با هم تصميم‏بگيرند كه در اصلاح عيوب خودشان بكوشند.اگر ضرورت وجود تفاهموحل اختلاف را واقعا احساس نمايند،بدين وسيله ميتوانند به تفاهم واقعى‏برسند و صفا وآرامش و محبت از دست داده را دوباره بازيابند.

و اگر خودشان را در اين باره ناتوان مى‏بينند مى‏توانند در ارجاع‏امر به يك داور آگاه وخيرانديش و با ايمان و مورد اعتماد و با تجربه‏تفاهم نمايند.و اگر اين داور يا داوران از خويشاننزديكشان باشد بهتراست.آن گاه بقصد اصلاح و بدون پرده‏پوشى تمام موارد اختلاف رابدون‏كم و زياد در اختيار داور قرار دهند،و از او بخواهند كه درباره آنان‏داورى كند.آنگاه خوببه سخنانش گوش دهند و اگر اشكالى داشتندتوضيح بخواهند.بقصد عمل نظرهاى او رايادداشت نمايند،و همه را مو به‏مو باجرا درآورند.و صفا و آرامش را دوباره به خانه باز گردانند.البته‏ترك لجبازى و خودخواهى و تن دادن به چنين داورى كار آسانى نيست‏ولى انسانانديشمندى كه به بقاء و ثبات و آرامش و انس خانوادگى علاقه‏دارد مى‏تواند چنين امرى را برخويشتن تحميل كند و از ثمرات‏ارزشمندش بهره‏مند گردد.

پدر و مادر و خويشان نزديك عروس و داماد هم اگر به اختلاف‏آنها پى بردند،بهتر است‏بدونداد و فرياد و جانبدارى از يك طرف و تشديد اختلاف،موضوع ارجاع اختلاف را به يك داورامين و با تجربه وخير انديش،با آنها در ميان بگذارند و در اين باره ياريشان دهند.تا بيارى‏خدااختلافاتشان برطرف گردد.

خدا در قرآن مى‏فرمايد:و چنانچه بيم آن را داريد كه جدايى و نزاع‏در بين زن و شوهر پيداشود يك نفر داور از خويشان مرد و يك نفر ازخويشان زن برگزينيد.كه اگر قصد اصلاح داشتهباشند خدا در ميان آنهاتوافق بوجود خواهد آورد.و خدا به همه چيز دانا و بر همه اسرارآگاه‏است (1) .

طلاق

با اينكه طلاق در نظر اسلام يك امر جائز و مشروعى است اما درعين حال،مبغوضترين وبدترين كارها است.امام صادق (ع) فرمود:

تزويج كنيد ولى طلاق ندهيد.زيرا از وقوع طلاق عرش خدا مى‏لرزد (2) .

حضرت صادق (ع) فرمود:خدا دوست دارد خانه‏اى را كه در آن‏عروسى واقع شود و بدشمى‏آيد از خانه‏اى كه در آن طلاق واقع شود.نزدخدا چيزى مبغوض‏تر از طلاق نيست (3) .

ازدواج كفش و جوراب خريدن نيست كه وقتى آن را دوست‏نداشت دورش بيندازد و كفشديگرى بخرد.زناشويى يك پيمان مقدس‏انسانى و پيوند معنوى است.دو انسان با هم عهد وپيمان مى‏بندند كه تا آخر عمر يار و غمخوار و مونس هم باشند.به اعتماد همين پيمانمقدس‏است كه دختر پدر و مادر و خويشانش را رها كرده با صدها اميد و آرزو به‏خانه شوهرقدم ميگذارد و سرمايه عفت‏خويش را در اختيار او قرارميدهد.

به اعتماد همين پيمان ملكوتى است كه مرد مبالغ هنگفتى خرج عقدو عروسى و مرتبساختن اسباب و لوازم زندگى ميكند و شبانه‏روز براى‏آسايش خانواده‏اش زحمت ميكشد.ازدواج هوسبازى نيست تا مرد و زن به‏اندك بهانه‏اى آنرا بر هم بزنند.درست است كه طلاقامر مشروعى است‏ليكن شارع مقدس اسلام جدا از آن نهى كرده است.

متاسفانه همين امر مبغوض در كشور اسلامى چنان شيوع پيدا كرده‏كه بنياد خانواده‏ها رامتزلزل ساخته اعتماد زناشويى را سلب نموده است.

كارشناسان و محققان مؤسسه تحقيقات و مطالعات اجتماعى‏دانشگاه تهران،ايران راچهارمين كشور طلاق دانسته‏اند....از سال‏1337 تا 1347 مجموعا 400036 ازدواج بوقوعپيوسته است كه محاسبه‏يك چهارم جدايى 100009 طلاق در پى داشته است (4) .

طلاق جايز است اما جز در مواقع ضرورى نبايد از آن استفاده كرد.

پيغمبر اسلام (ص) فرمود:آن قدر جبرئيل درباره زنان به من سفارش كردكه گمان كردم جزدر مورد ارتكاب زنا نبايد آنان را طلاق داد (5) .

اكثر طلاقهايى كه بين ما واقع مى‏شوند منشا درست و قابل توجهى‏ندارند.بلكه با بهانه‏هاىكودكانه و در اثر لجبازى زن يا شوهر انجام مى‏گيرند.يعنى موضوعات كوچك و بى‏اهميتىباعث طلاق مى‏شوند كه‏ارزش آنرا ندارند كه به خاطر آنها كانون مقدس زناشويى از همبپاشدليكن نادانى و خودخواهى زن يا شوهر يك امر جزئى را چنان مهم جلوه‏ميدهد كهسازش را غير ممكن ميگرداند.

به نمونه‏هاى زير توجه فرماييد:

زن 24 ساله‏اى به نام...از شوهرش تقاضا ميكند كه سور مفصلى‏به پدر و مادرش بدهد و چونشوهر زير بار نمى‏رود تقاضاى طلاق ميكند (6) .

مردى به علت اينكه زنش دخترزا است‏با وجود 5 بچه او را طلاق‏ميدهد (7) .

زنى به علت اينكه شوهرش نيمچه عارف است و شوقى به زندگى‏ندارد تقاضاى طلاق ميكند (8) .

مردى به علت اينكه ميخواهد با يك زن ثروتمند ازدواج كندتقاضاى طلاق ميكند (9) .

زنى به علت اينكه شوهرش پولهايش را در آستر كتش پنهان كرده‏تقاضاى جدايى ميكند (10) .

منشا طلاقها غالبا از اين قبيل امور جزئى و غير قابل اهميت است‏كه اگر زن و شوهر با فكر وعاقبت‏انديش باشند نبايد بدانها ترتيب اثربدهند.

زن و مردى كه قصد جدايى دارند نبايد عجله كنند.بهتر است قبلاعواقب امر و آينده خويشرا بخوبى بسنجند سپس تصميم بگيرند.

مخصوصا در دو مطلب بايد كاملا بينديشند:

مطلب اول-زن و مردى كه جدا مى‏شوند لابد در نظر دارند بعدابا ديگرى ازدواج كنند.مردفكر ميكند همسرم را طلاق ميدهم و با زن‏ديگرى كه مطابق ميلم باشد ازدواج ميكنم،زننيز فكر ميكند از شوهرم‏طلاق ميگيرم و با يك مرد ايده‏آل عروسى ميكنم.ليكن اين زن ومرد بايدبدانند كه در صورت جدايى بد سابقه مى‏شوند.هوسباز و خودخواه وبى‏گذشت وبى‏وفا معرفى مى‏شوند.مرد به خواستگارى هر زنى برود آن‏زن پس از تحقيق مى‏فهمد كه زنسابقش را طلاق داده بدين جهت‏به اواعتماد نخواهد كرد.پيش خود فكر ميكند از دو حالخارج نيست‏يا زن‏سابقش طلاق گرفته معلوم مى‏شود مرد خوبى نبوده است.يا اينكهاوهمسرش را طلاق داده معلوم مى‏شود عهد و وفا ندارد.

زنى كه از شوهرش طلاق ميگيرد بايد بداند كه كمتر مردى حاضرمى‏شود او را بگيرد.زيرامردها فكر ميكنند اگر اين زن،زن خوب و باوفايى بود از شوهرش طلاق نمى‏گرفت.بدينجهت مرد براى‏خواستگارى هر زنى برود غالبا دست رد به سينه‏اش خواهد زد.زن نيز بايددرانتظار خواستگار در خانه بماند.اگر با همين حال تا آخر عمر بمانندبدبخت و سيه‏روز خواهندبود.مرد ناچار مى‏شود تا پايان عمر تنها وپريشان احوال زندگى كند.زن نيز ناچار است تا آخرعمر سر بار پدر ومادر يا ساير خويشان باشد.يا تنها و بدون مونس زندگى كند و درحسرت‏شوهر داشتن بسوزد و بسازد.در صورتى كه زندگى انفرادى بسيار دشوار وخسته‏كننده است.به طورى كه گاهى مرگ را بر آن ترجيح داده دست‏به‏خودكشى ميزنند.

زن جوان 22 ساله‏اى كه با وجود يك فرزند طلاق گرفته و به منزل‏پدرش رفته بود شبعروسى خواهرش دست‏به خودكشى زد (11) .

بر فرض اينكه مرد بتواند با تحمل خسارتهاى فراوان ودوندگيهاى زياد زن ديگرى بگيرد تازهمعلوم نيست از همسر اولش بهترباشد بلكه غالبا بدتر خواهد بود.

به طورى كه اگر از مردم خجالت نميكشيد و برايش امكان داشت‏حاضر بود همسر دومش راطلاق بدهد و با همسر اولش آشتى كند.ليكن‏معمولا از كار گذشته و اين موضوع امكان‏پذيرنيست.

مرد هشتاد ساله‏اى در دادگاه گفت:در حدود شصت‏سال پيش‏وقتى با زن اولم ازدواج كردمزندگى شيرينى داشتم ولى بعد از مدتها چون‏زنم بدرفتارى كرد طلاقش دادم.در طول اينمدت 97 زن ديگر به طورعقدى و صيغه گرفتم و طلاق دادم.پس از مدتها متوجه شدم كهزن اولم ازهمه با وفاتر بود.بعد از جستجو او را پيدا كردم.چون او هم مانند من ازتنهايىخسته شده بود موافقت كرد با هم ازدواج كنيم (12) .

مردى به علت اينكه زن دومش نمى‏توانست از دو فرزند زن اولش‏پرستارى كند او را طلاقداد و با زن مطلقه خود كه پنجسال پيش وى راطلاق داده بود ازدواج نمود (13) .

مطلب دوم-زن و شوهرى كه در صدد جدايى هستند اگر داراى‏فرزند هستند بايد بفكر آنهانيز باشند.آسايش و خوشى بچه در اينست كه‏پدر و مادرش با هم باشند تا او زير سايه پدر و دردامن عطوفت مادرپرورش يابد.

اگر اين زندگى مشترك از هم پاشيد كانون اميد بچه واژگون گشته‏دوران خوشى او خاتمهمى‏يابد.اگر پدر از او نگهدارى كند از مهر ومحبتهاى بى‏شائبه مادر محروم ميگردد و بسااوقات زير دست نامادرى‏مى‏شود.تكليف نامادرى هم روشن است.زيرا او از بچه هووىسابق‏خودش خوشش نمى‏آيد و او را مزاحم و سربار خويشتن محسوب ميدارد.

لذا تا بتواند او را اذيت و آزار ميكند.پدر هم جز سكوت و صبر و حوصله‏چاره‏اى ندارد.

عروس 14 ساله‏اى كه خودكشى نموده بود در بيمارستان گفت:

يك ساله بودم كه پدر و مادرم از هم جدا شدند.و بطورى كه شنيده‏ام پدرم‏يك سال و نيمبعد با زنى ازدواج كرده كه هم اكنون با هم زندگى مى‏كنند.

زن پدرم مرا مرتب كتك ميزد حتى چند بار تنم را با سيخ كباب داغ كرد...

پدرم با اينكه از نظر مادى وضع خوبى داشت مانع مدرسه رفتنم شد ومجبور شدم هميشهحسرت درس و كتاب را بخورم.يك ماه قبل پدرم باتهديد و زور مرا به عقد مرد 45 ساله‏اى درآورد (14) .

دختر ده ساله‏اى به نام...به مددكاران اجتماعى گفت:درست‏به‏يادم نيست ولى همين قدرميدانم كه يك شب پدر و مادرم دعوايشان شد.

روز بعد مادرم رفت و چند روز بعد پدرم مرا به عمه‏ام سپرد.مدتى نزدعمه‏ام بودم.تا اينكهاين پيرزن مرا از عمه‏ام گرفت و به تهران آورد.چند سالى است نزد او نگهدارى مى‏شوم و آنقدر رنج مى‏برم كه ديگرنمى‏خواهم به خانه او بروم.خانم آموزگار گفت:امسال‏مثل هميشهسال تحصيلى آغاز شد و دبستان مهام از عده‏اى ازدانش‏آموزان نام‏نويسى كرد...اين دختر هميكى از آنان بود.ولى در كلاس‏آرام نبود.نمى‏توانست درس بخواند.دائم مانند اشخاص مريضسرش راميان دستهايش ميگذاشت و بفكر فرو مى‏رفت.حتى چند روز بعد از ظهركه مدرسهتعطيل شد در گوشه‏اى از حياط مدرسه نشست و هر چه اصراركرديم به خانه برود قبولنكرد.پريروز علت‏به خانه نرفتن او را پرسيدم.

گفت:نزد زنى به نام...نگهدارى مى‏شوم.پيرزن مرا اذيت ميكند و ديگرنمى‏خواهم به خانه اوباز گردم.پرسيدم پدر و مادرت كجا هستند؟چنددقيقه گريست‏سپس گفت:آنها از هم جداشدند و پدرم مرا به آن پيرزن‏سپرده است (15) .

دختر 13 ساله‏اى به نام...در تراس يكى از باغات دروس خود راحلق‏آويز كرد.اين دختر با دوبرادر خود در اين باغ زندگى ميكرد.

برادرش گفت:پدر و مادرم سه سال پيش از هم جدا شدند.مادرم با مردديگرى ازدواج كرد وپدرم نيز دو ماه پيش فوت شد.من ساعت 5/6 بعد ازظهر ديروز وقتى به خانه آمدم مشاهدهكردم خواهرم خود را حلق‏آويز كرده‏است (16) .

و اگر مادر سرپرستى فرزندش را به عهده بگيرد آن طفل معصوم از سرپرستى و مراقبت پدرمحروم ميگردد و بسا اوقات زير دست ناپدرى‏واقع مى‏شود.

مادرى به كمك شوهر جديدش دست و پاى پسر بچه هشت‏ساله‏خود را در اتاق در بسته‏اى بهتختخواب بستند و به گردش رفتند.وقتى‏برگشتند ديدند اتاق آتش گرفته و بچه سوختهاست. (17)

با وقوع طلاق كانون گرم خانواده از هم پاشيده ميشود و فرزندان‏آن خانواده بى‏سرپرست وبى‏پناه ميگردند و گاهى پدر و مادر در اثرلجبازى و خودخواهى به كلى آن افراد بيگناه را رهامى‏سازند.چهاركودك 12 و 9 و 6 و 4 ساله سرگردان به پاسگاه متحصن شدند.پسربزرگ گفت:مدتى قبل پدر و مادرمان بر اثر اختلاف و دعواهاى‏شبانه روزى از هم جدا شدند و ديگرهيچكدام حاضر نيستند سرپرستى مارا قبول كنند. (18)

وقتى اطفال بيگناه سرپرست‏خويش را از دست دادند و پناهگاهى‏نداشتند غالبا ولگرد وهرزه مى‏شوند و در اثر بى‏تربيتى و عقده‏هاى روحى‏ممكن است در زمان كودكى يا بعد ازبزرگ شدن دست‏به دزدى و قتل وجنايت‏بزنند.

چنانكه آثار آن در صفحات مجلات و روزنامه‏ها منعكس ميگردد،اطلاعات مى‏نويسد:

در تحقيق كه از كانون اصلاح و تربيت كودكان ديديم از 116 نفرجوان بزهكار كانون،هشتادنفرشان نامادرى داشتند و اغلب دليل انحراف خود را وجود نامادرى و سختگيريهاى او ذكركرده‏اند. (19)

آقاى محترم،و خانم گرامى براى رضاى خدا و به خاطر فرزندان‏بيگناهتان فداكارى كنيد،گذشت داشته باشيد،بهانه‏جويى نكنيد،ازهوسبازى دست‏برداريد،عيوب كوچك را ناديدهبگيريد،لجاجت وستيزه‏گرى بخرج ندهيد،در عواقب كار خودتان و فرزندان بيگناهتان‏خوببينديشيد،آنها تقصير ندارند.

به چشمهاى فرو رفته و چهره افسرده آنان ترحم كنيد.

اين افراد بيگناه از شما انتظار دارند آشيانه آنها يعنى كانون گرم‏خانوادگى را از هم نپاشيد وآن جوجه‏هاى بى پر و بال را پراكنده وسرگردان نسازيد.

اگر به خواسته درونى آنان توجه نكنيد و دلشان را بشكنيد آه و ناله‏آنان بى‏اثر نخواهد بودروى سعادت و خوشبختى را نخواهيد ديد.

پى‏نوشتها:

1-سوره نساء آيه 35

2-مكارم الاخلاق ص 225

3-وسائل ج 15 ص 267

4-اطلاعات 26 بهمن ماه 1350

5-مكارم الاخلاق ص 248

6-اطلاعات 12 اسفند ماه 1350

7-اطلاعات 16 اسفند ماه 1350

8-اطلاعات 16 اسفند ماه 1350

9-اطلاعات 8 اسفند ماه 1350

10-اطلاعات 16 اسفند ماه 1350

11-اطلاعات 17 اسفند ماه 1348

12-اطلاعات 21 بهمن ماه 1348

13-اطلاعات 8 ديماه 1348

14-كيهان 29 آبان 1348

15-اطلاعات 28 مهر ماه 1348

16-اطلاعات 4 بهمن 1351

17-اطلاعات 7 خرداد 1349

18-اطلاعات 18 بهمن 1348

19-اطلاعات 22 اسفند ماه 1350