بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب همسرداری, ( )
 
 

بخش های کتاب

     02 - آيين همسردار
     03 - آيين همسردار
     04 - آيين همسردار
     05 - آيين همسردار
     06 - آيين همسردار
     07 - آيين همسردار
     08 - آيين همسردار
     09 - آيين همسردار
     10 - آيين همسردار
     11 - آيين همسردار
     12 - آيين همسردار
     13 - آيين همسردار
     14 - آيين همسردار
     15 - آيين همسردار
     16 - آيين همسردار
     17 - آيين همسردار
     18 - آيين همسردار
     19 - آيين همسردار
     20 - آيين همسردار
     21 - آيين همسردار
     22 - آيين همسردار
     23 - آيين همسردار
     24 - آيين همسردار
     25 - آيين همسردار
     fehrest -
 

 

 
 

زنهاى وسواسى

بد نيست زن نسبت‏به شوهرش مختصر مراقبتى داشته باشد ليكن‏نه به حدى كه به بدگمانىو وسواسيگرى منتهى شود،بدبينى يك بيمارى‏خانمانسوز و صعب العلاجى است،متاسفانهبعضى خانمها بلكه بسيارى ازآنها به اين مرض مبتلا هستند.

يك زن وسواسى خيال مى‏كند شوهرش به طور مشروع ياغير مشروع به او خيانت مى‏كند،فلان زن بيوه را گرفته يا مى‏خواهد بگيرد،با منشى خود سر و سرى دارد،به فلان دختر دلبسته است،چون دير به‏منزل مى‏آيد لابد دنبال عياشى مى‏رود،چون با فلان زن صحبت كردبه اونظر دارد،چون فلان خانم به او احترام كرد لابد با هم رابطه دارند،چون‏نسبت‏به فلان زنبيوه و كودكانش احسان مى‏كند مى‏خواهد او را بگيرد،چون در اتومبيلش يك سنجاق سرپيدا شد معلوم مى‏شود محبوبه‏اش را به‏گردش برده است،چون فلان زن برايش نامه نوشتمعلوم مى‏شود زن‏اوست،چون فلان دختر از او تعريف كرد كه مرد خوش تيپ و خوش‏اخلاقىاست معلوم مى‏شود عاشق و معشوقند،چون فلان وقت‏به حمام‏رفت معلوم مى‏شود خيانتكرده است،چون اجازه نمى‏دهد نامه‏هايش رابخوانم معلوم مى‏شود نامه‏هاى عاشقانه است،چون به من كم محبت‏شده‏معلوم مى‏شود معشوقه ديگرى دارد،چون به من دروغ گفتمعلوم مى‏شودخيانتكار است،چون در فال شوهرم نوشته بود:با متولد خرداد ماهاوقات‏خوشى را خواهيد گذراند معلوم مى‏شود زن ديگرى دارد،چون دوستم به‏من گفت:شوهرت به فلان خانه رفت‏حتما در آنجا زنى دارد،چون فالگيرگفت:يك زن مو بور چشم سياهقد بلند با تو دشمنى مى‏كند معلوم مى‏شود هووى من است.

خانمهاى وسواسى با اين قبيل شواهد پوچ خيانتكارى شوهرشان‏را باثبات مى‏رسانند،حسبدبينى تدريجا در آنها تقويت‏شده به يقين‏تبديل مى‏گردد،از بس در اين باره فكر مى‏كنند ازدر و ديوار قرينه‏مى‏تراشند،شبانه‏روز فكر و ذكرشان همين مطلب است،با هر كهمى‏نشيننددم از خيانت و بى‏وفايى مى‏زنند،با هر دوست و دشمنى مطلب را درميان‏مى‏گذراند،آنها هم فكر نكرده به عنوان دلسوزى گفتارش را تاييد نموده‏صدها داستان وحكايت از خيانت مردها نقل مى‏كنند.

ايراد و ناسازگارى شروع مى‏شود،اوقات تلخى و بد اخمى‏مى‏كند،به كارهاى خانه و فرزندانشنمى‏رسد،هر روز قهر و دعوا مى‏كند،به خانه پدر و مادرش مى‏رود،به شوهرش بى‏اعتنايىمى‏كند،مثل سايه اورا تعقيب مى‏كند،جيب و بغلش را مى‏گردد،نامه‏هايش را با حرص وولع‏مى‏خواند،تمام اعمال و حركاتش را كنترل مى‏كند،هر حادثه بى‏ربطى رادليل محكمى برخيانت‏شوهرش به حساب مى‏آورد.

با اينگونه رفتار زندگى را به خودش و شوهر بيچاره و فرزندان‏بى‏گناهش تنگ مى‏كند،خانه راكه بايد محيط صفا و مودت و آسايش باشدبه زندان سخت‏بلكه جهنم سوزانى تبديل مى‏كند،در آتشى كه روشن كرده‏خودش معذب است و شوهر و فرزندان بيگناهش را نيز مى‏سوزاند،هر چه‏مرد دليل بياورد،سوگند ياد كند،التماس و گريه كند و بخواهد عدم خيانت‏خويش رااثبات كند ممكن نيست آن زن وسواسى حسود دنده كج قانع‏گردد.

خوانندگان محترم به طور حتم از اين گونه افراد سراغ دارند ليكن در عين حال بد نيست‏بهداستانهاى زير توجه فرمائيد:

«خانمى در دادگاه حمايت‏خانواده ميگويد:تعجب نكنيد كه چرابعد از 12 سال زندگىمشترك و وجود سه بچه قد و نيم قد تصميم به جدايى‏گرفته‏ام،حالا ديگر مطمئنم كهشوهرم به من خيانت ميكند،چند روز پيش‏در خيابان تخت جمشيد او را با يك خانم شيكسلمانى رفته ديدم،حتمامعشوقه او و متولد خرداد ماه بود،من هر هفته مجله‏اى را كه فالمفصلى‏دارد مى‏خوانم،بيشتر هفته‏ها در فال شوهرم نوشته است:با متولد خرداد ماه‏اوقاتخوشى را خواهيد گذراند،من متولد بهمن هستم پس منظورش زن‏ديگرى است.

به علاوه اصلا حس مى‏كنم كه شوهرم ديگر محبتهاى گذشته راندارد،و به آرامى اشكهايشراپاك مى‏كند.

شوهرش ميگويد:خانم شما بگوييد چه كنم؟كاش اين مجله‏ها فكراينطور خوانندگانشان رامى‏كردند،و كمتر از اين دروغها سر هم مى‏كردند،باور كنيد روزگار من و بچه‏هايم از دست اينفكرها سياه شده است،اگردر فال من نوشته باشد:در اين هفته پولى مى‏رسد بلائى بروزگارممى‏آوردكه پولها را چه كردى؟يا اگر نوشته باشد:نامه‏اى به دستت مى‏رسد كه واى‏به حالم،فكر مى‏كنم حالا كه اين زن با استدلال رفتارش عوض نمى‏شودهمان به كه از هم جدا شويم (1) ».

مردى در دادگاه گفت:«يكماه پيش از يك مهمانى به خانه بازمى‏گشتم،يكى از همكارانم را كهبه همراه همسرش به آن مهمانى آمده بودبا اتومبيل به منزلشان رساندم،صبح روز بعدهمسرم از من خواست كه او را به خانه مادرش ببرم،قبول كردم و به اتفاق سوار اتومبيلشديم،در راه‏همسرم به صندلى عقب نگاه كرد در حالى كه يك سنجاق سر را به من‏نشانمى‏داد پرسيد اين سنجاق متعلق به كدام زن است؟من كه از ترس يادم‏رفته بود چه كسىسوار اتومبيلم شده نتوانستم توضيحى بدهم،او را به‏خانه مادرش رساندم،شب كه براىبردنش رفتم برايم پيغام فرستاد كه‏ديگر حاضر نيست‏به خانه باز گردد،علت را پرسيدم ازپشت در گفت:بهتراست‏با همان زنى كه سنجاق سرش در اتومبيل بود زندگى كنى (2) ».

زن جوان ضمن طرح شكايت اظهار داشت:«شوهرم اغلب شبها به‏عنوان اينكه در اداره‏اشكار دارد دير بخانه مى‏آيد،همين امر موجب‏ناراحتى من شده است،مخصوصا موقعى كه چندتن از زنهاى همسايه‏گفتند شوهرت دروغ مى‏گويد:شبها به جاى كار اضافى در اداره درجاى‏ديگر سرگرم خوشگذرانى است‏سوءظن مرا نسبت‏به او بيشتر نموده،حاضر نيستم بامردى كه به من دروغ مى‏گويد زندگى كنم.

در اين هنگام شوهر زن چندين نامه از جيب خود بيرون آورد و درروى ميز رئيس دادگاه قرارداد و خواهش كرد نامه‏ها را با صداى بلندبخواند تا همسرش متوجه شود كه دروغ نگفته‏ام وبى‏جهت همه شب با دادو فرياد و اعتراضات بيجاى خود اعصاب مرا ناراحت مى‏كند.

در اين هنگام رئيس دادگاه شروع بخواندن نامه‏ها نمود،يكى ازنامه‏ها حكم اضافه كار بود كهبه موجب آن به جوان مزبور ابلاغ شده بود كه‏از ساعت 4 تا 8 بعد از ظهر در برابر دريافتدستمزد چهار ساعت كاراضافى بايد انجام دهيد،نامه‏هاى ادارى ديگر نيز ثابت مى‏نمود كهبايد براى شركت در كميسيون‏هاى مختلف در ساعات مقرر حضور يابد.

زن جوان جلو ميز رئيس دادگاه آمد پس از ديدن نامه‏ها گفت:من‏هر شب كه شوهرممى‏خوابيد جيبهايش را جستجو مى‏كردم ولى هيچيك‏از اين نامه‏ها را نديدم.

رئيس دادگاه گفت:ممكن است آنها را در كشوى ميز گذاشته و به‏خانه نياورده باشد.

مرد جوان گفت:سوءظن همسرم به قدرى مرا رنج مى‏دهد كه دچارسوءظن شده‏ام،و شبهادر اثر ناراحتى خوابم نمى‏برد،فكر مى‏كنم همسرم‏حاضر نيست‏با من زندگى كند.

در اين موقع زن جوان خودش را به شوهرش رسانيد و در حاليكه‏از شدت شوق گريه مى‏كردپوزش خواست و از دادگاه خارج شدند». (3)

دكتر دندان پزشك به دادگاه شكايت نموده گفت:«همسرم‏بى‏نهايت‏حسود است،من پزشكدندان هستم،خانمها نيز به من مراجعه‏مى‏نمايند،همين مطلب باعث‏حسادت همسرممى‏شود و هر روز بر سر اين‏موضوع با هم نزاع داريم،او معتقد است من نبايد زنها را معالجهكنم،من‏هم نمى‏توانم به خاطر حسادتهاى بيجاى او مريضهاى هميشگى خودم رازدست‏بدهم،من همسرم را دوست دارم او هم مرا دوست دارد ولى اين فكربيجا زندگى را بماتنگ كرده است...چند روز پيش ناگهان وارد مطب شد،دستم را گرفت و بزور خارج نمود،بهخانه رفتم و بين ما دعوا شد،گفت:

براى ديدن تو به مطب آمدم،در اطاق انتظار كنار دختر خانمى نشستم،صحبت از طرز كارمن شده،آن دختر بدون اينكه همسرم را بشناسد به او گفته بود:مرد خوب و خوش تيپىاست.گفته يك دختر سبب شده كه مرا باخفت و خوارى به منزل ببرد». (4)

زنى به شوراى داورى شكايت نموده گفت:«يكى از دوستانم گفت:

شوهرت به خانه زنى رفت و آمد دارد،او را تعقيب كردم متوجه شدم حقيقت‏دارد،به قدرىناراحت‏شدم كه به خانه پدرم رفتم،اكنون از شما مى‏خواهم‏كه شوهر خطاكارم را تنبيه كنيد.

شوهر در ضمن تاييد سخنان زن گفت:براى خريد دارو به‏داروخانه رفتم،در ضمن خريدمتوجه شدم:زنى كه براى خريد شيرخشك به داروخانه آمده پولش كم است،به او كمككردم،بعدا كه فهميدم‏زن بيوه و بيچاره‏اى است‏به كمكهايم ادامه مى‏دادم.

داوران پس از تحقيق متوجه حسن نيت‏شوهر شدند و آنها را آشتى‏دادند». (5)

مطلب مذكور مشكل بزرگى است كه براى بسيارى از خانواده‏هااتفاق مى‏افتد،دبخت‏خانواده‏ايكه به چنين بلائى گرفتار شوند،روزخوش ندارند،آب خوش از گلويشان پاييننمى‏رود،بيچاره كودكان‏بيگناهى كه در يك چنين محيط بدبينى و نزاع و كينه‏توزى زندگىمى‏كنند،آنچه مسلم است اينكه آثار سوئى در روح آنها خواهد گذاشت،در اين‏محيطعقده‏هايى پيدا مى‏كنند كه معلوم نيست در آينده سر از كجا در آورد.

زن و مرد اگر با همين حال صبر كنند و به زندگى ادامه دهند تا آخرعمر معذب خواهند بود،و اگر در مقابل يكديگر سر سختى و لجاجت نشان بدهند كارشان به طلاق و جدايى منتهىخواهد شد،در آنصورت نيز زن ومرد هر دو بدبخت مى‏شوند،زيرا مرد از يك طرف خسارتهاىزيادى رابايد متحمل شود،از طرف ديگر معلوم نيست‏به اين آسانيها بتواند همسرمناسبىپيدا كند،بر فرض اينكه همسرى انتخاب كرد معلوم نيست‏بهتر ازاين باشد،زيرا ممكن استعيب بدبينى را نداشته باشد ليكن امكان داردعيب يا عيبهاى ديگرى را داشته باشد كه بهمراتب بدتر از عيب بدگمانى‏باشد،به علاوه،فرزندانش بدبخت و دربدر خواهند شد،و آنگهى بامشكل‏بزرگترى كه عبارتست از ناسازگارى نامادرى با فرزندان مواجه خواهدشد.

مرد اگر فكر كند اين زن وسواسى را طلاق مى‏دهم و از شرش‏نجات پيدا مى‏كنم،آنگاه با زنبى‏عيب و نقصى وصلت مى‏نمايم و با خاطرآسوده زندگى را آغاز ميكنم بايد بداند كه اين فكرخامى بيش نيست وچنين موفقيتى خيلى بعيد است،بر فرض اينكه اين را طلاق بدهى و بازن‏ديگرى ازدواج كنى باز هم با مشكلات تازه‏اى روبرو خواهى شد.

طلاق گرفتن سبب آسايش و خوشبختى زن نيز نخواهد شد،زيراگر چه از شوهرش به خيالخود انتقام گرفته ليكن خودش را بدبخت نموده‏است،معلوم نيست‏به اين آسانيها شوهرىپيدا كند،شايد تا آخر عمر بيوه‏بماند و از نعمت انس و مودت و تربيت فرزند محروم گردد،برفرض اينكه‏خواستگارى هم برايش پيدا شد معلوم نيست از شوهر سابقش بهتر باشد،شايدناچار شود با مردى كه همسرش مرده يا طلاق گرفته وصلت كند،آنوقت مجبور است در فراقفرزندان خودش بسوزد و بچه‏هاى ديگران رابزرگ كند،و دهها مشكل ديگر كه برايش توليدخواهد شد،بنابراين نه قهر و دعوا مى‏تواند زن و مرد را از اين بن بست‏خطرناك نجات دهدنه‏طلاق و جدايى،ليكن راه سومى نيز وجود دارد كه بهترين راه است.

راه سوم اينست كه زن و مرد دست از لجاجت و سرسختى برداشته‏با عقل و تدبير رفتار كنند،مخصوصا مرد مسئوليت‏بيشترى دارد،تقريبامى‏توان گفت كه كليد حل اين مشكل در دستاو قرار دارد،اوست كه اگرقدرى بردبارى و از خود گذشتگى بخرج دهد هم خودش را بدردسرنمى‏اندازد،هم همسر بيمارش را از اين مهلكه نجات خواهد داد.

اكنون روى سخن با مرد است.

آقاى محترم!اولا بدين نكته توجه داشته باش كه همسر تو در عين‏وسواسيگرى ترا دوستدارد،به زندگى و فرزندانش علاقه‏مند است،ازجدايى وحشت دارد،از اوضاع اسفناك زندگىشما قالبا در عذاب وشكنجه است،اگر شما را دوست نمى‏داشت‏حسادت نمى‏كرد،نمى‏خواهداوضاع چنين باشد ليكن چه كند بيمار است؟بيمارى فقطدل درد و آپانديس و زخم معده ورماتيسم و سرطان نيست،بلكه امراض‏عصبى نيز بخش مهمى از بيماريها بشمار مى‏روند،خانم شما گر چه دربيمارستان روانى بسترى نيست ليكن به طور تحقيق يك بيمارروانى‏است،اگر قبول ندارى به يك روانپزشك مراجعه كن،با يك چنين‏خانمى با ديدهدلسوزى و ترحم بايد نگاه كرد نه با ديده انتقام و كينه‏جويى،به حال زار و افكار پريشانشترحم كن،كسى با بيمار دعوا و داد و قال وكشمكش نمى‏كند،در مقابل بى‏ادبيها وناسازگارى‏هايش عكس العمل‏شديد نشان نده،دعوا و داد و فرياد راه نينداز،به كتك و دشناممتوسل مشو،به دادگاه حمايت‏خانواده مراجعه نكن،قهر و باد نكن،دم از طلاق و جدايى نزن،هيچيك از اين كارها نمى‏تواند بيمارى اين خانم را معالجه‏كند بلكه شديدترش مى‏گرداند،رفتار تند و نامهربانيهاى ترا دليل بر صدق‏عقيده‏اش مى‏گيرد.

راه كار اينست كه تا مى‏توانى اظهار محبت كنى،ممكن است ازوسواسيگريها و ناسازگاريهاىاو بتنگ آمده قلبا منزجر شده باشى ليكن‏چاره‏اى نيست‏بايد به طورى اظهار محبت كنى كهيقين پيدا كند كه شش‏دانگ دل تو مسخر اوست و شخص ديگرى در آنجا راه ندارد.

ثانيا سعى كن با هم تفاهم نماييد،چيزى را از او مخفى نكن،بگذارنامه‏هايت را حتى قبل ازخودت بخواند،كليد كمد اختصاصى يا صندوق‏اسناد و مدارك را در اختيارش قرار بده اگرميل داشت‏بدانها مراجعه‏كند،بگذار جيب و بغلت را بررسى كند،اجازه بده تمام اعمال وحركاتت‏را تحت نظر بگيرد،از اين قبيل كارها نه تنها اظهار ناراحتى نكن بلكه آنرايك امرعادى و از لوازم صفا و صداقت‏خانوادگى محسوب بدار،بعد ازمشاغل روزانه اگر كارى ندارىزودتر به منزل بيا.و اگر كارى پيش‏آمد كرد قبلا به همسرت بگو:من به فلان جا مى‏روم و درفلان ساعت‏برميگردم،سعى كن از موعد مقرر تخلف نشود،چنانچه اتفاقا نتوانستى سرموعدحاضر شوى هنگام مراجعت علت تاخير را بالصراحه بيان كن،مواظب باش در تمام اينمراحل كوچكترين دروغى از تو صادر نشود،و الابد گمانى او تشديد خواهد شد،در كارها باوى مشورت كن،هيچ عملى را ازاو مخفى نكن بلكه كارهاى روزانه‏ات را برايش شرح بده،صداقت وراستى را هيچگاه از دست نده،خواهش كن در هر جا نقطه ابهامى دارد كه‏اسباببدگمانى او مى‏شود بدون پروا توضيح بخواهد،و عقده‏ايرا در دل نگيرد.

ثالثا ممكن است جنابعالى شخص پاك و حتى از قصد خيانت هم‏منزه باشى ليكنبدگمانيهاى زنها نيز غالبا بى‏منشا نيست،لابد در اثرغفلت و صداقت،عملى از تو صادر شده كهدر روح او اثر گذاشته و رفته‏رفته توليد سوءظن نموده است،لازم است در اعمال و رفتاركنونى وگذشته‏ات دقت نمايى و عامل اصلى و منشا بدگمانى همسرت را يافته و دررفع آنكوشش كنى،اگر با خانمهاى بيگانه خيلى شوخى و شيرين زبانى‏مى‏كنى اين عمل را ترك كن.چه ضرورتى دارد خانمها ترا جوانى‏خوش اخلاق و خوش تيپ بشمارند ليكن همسرت بدبينشده زندگى‏داخلى شما به بدترين وجوه بگذرد؟چه لزومى دارد با خانم منشى خودت‏شوخىو خنده بكنى تا همسرت خيال كند با او سر و سرى دارى؟اصلا درصورتيكه همسرت بدبيناست چه ضرورتى دارد كه منشى زن استخدام‏كنى؟در مجالس با خانمهاى بيگانه گرم نگير،زياد بآنها توجه نكن،پيش‏همسرت از آنها تعريف نكن،اگر به زن بيوه بيچاره‏اى مى‏خواهىاحسان‏كنى چه بهتر كه قبلا با همسرت مشورت كنى بلكه مى‏توانى اين عمل خيررا به وسيلهاو انجام دهى.نگو:مگر من اسير و برده هستم كه اينقدر مقيدزندگى كنم؟نه خير اسير و بردهنيستى ليكن مرد عاقل و با تدبيرى هستى‏كه با همسرت پيمان وفا و همكارى بسته‏اى،بدينجهت‏بايد زن دارى كنى‏و با عقل و تدبير بيمارى او را بر طرف سازى،بايد با فداكارى ورفتارعاقلانه،خطر بزرگى را كه متوجه كانون مقدس خانوادگى شما شده مرتفع‏كنى،دراينصورت هم به همسر بيمارت بزرگترين خدمت را نموده‏اى هم‏فرزندان بيگناهت را ازسرگردانى و غم و اندوه نجات داده‏اى،هم خودت را از ضررهاى روحى و مادى رها كرده‏اى،البته مردى كه در يك چنين‏موقع حساسى فداكارى كند در نزد خدا هم پاداش بزرگىخواهد داشت.

حضرت على عليه السلام فرمود:در هر حال با زنها مدارا كنيد.باخوبى با آنها سخن بگوييد تاافعالشان نيكو گردد. (6)

امام سجاد عليه السلام فرمود:يكى از حقوقى كه زن بر شوهر دارداينست كه جهالت ونادانيهاى او را ببخشد. (7)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:هر مرديكه با همسربد اخلاقش بسازد خداوند متعال،در مقابل هر دفعه كه صبر كند،به مقدارثواب صبر حضرت ايوب عليه السلام،به او ثواب عطاخواهد كرد. (8)

اكنون بايد چند مطلب را به خانمها يادآورى كنم.

مطلب اول-خانم محترم،موضوع خيانت‏شوهرت،مثل همه‏موضوعات ديگر،احتياج به دليلو برهان دارد،ماداميكه خيانت او با ادله‏قطعيه باثبات نرسيده شرعا و وجدانا حق ندارى وىرا متهم سازى،آياسزاوار است‏به صرف يك احتمال،شخص بيگناهى را مورد تهمت قراردهى؟اگر كسى بدون دليل و برهان ترا متهم كند آيا ناراحت نمى‏شوى؟

مگر با يك يا چند شاهد سفيهانه و غير عقلايى مى‏توان موضوع مهمى مثل‏خيانت را باثباترسانيد؟

خداوند بزرگ در قرآن مجيد ميفرمايد:اى كسانيكه ايمان آورده‏ايداز بسيارى از گمانهااجتناب كنيد،زيرا بعض گمانها گناه است. (9)

امام صادق عليه السلام فرمود:بهتان زدن به شخص بيگناه از كوههاى بزرگ سنگين‏تر است. (10)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:هر كس به مرد مؤمن يا زن‏مؤمنه تهمت‏بزند خدا درقيامت او را بر تلى از آتش نگه ميدارد تا به كيفراعمالش برسد. (11)

خانم محترم،دست از نادانى و احساسات خام و عجله بردار،متين‏و عاقل باش،موقعيكهعصبانى و ناراحت نيستى در گوشه‏اى خلوت كن،قرائن و شواهد خيانت‏شوهرت را در نظربگير،بلكه روى كاغذ يادداشت‏كن،سپس وجوه و احتمالات قضيه را در مقابل آن بنويس،آنگاهمانند يك‏قاضى درستكار و با انصاف،در مقدار دلالت آنها تامل كن،اگر ديدى‏يقين‏آور نيستندباز هم مانع ندارد،تحقيق كنى ليكن موضوع را مسلم وقطعى نگير و به صرف سوءظن وتوهم بى‏دليل زندگى را به خودت وشوهرت تلخ نكن.

مثلا وجود يك سنجاق سر در اتومبيل چندين علت مى‏تواند داشته‏باشد:

1-متعلق باشد به يكى از خويشان شوهرت مانند:خواهر،خواهرزاده،برادرزاده،عمه و عمه‏زاده،خاله و خاله‏زاده.ممكن است‏يكى‏از آنها را سوار ماشين كرده و سنجاق مال او باشد.

2-شايد مال خودت باشد،و قبلا كه به ماشين سوار شده‏اى ازسرت افتاده باشد.

3-شايد يكى از دوستان يا خويشانش را با خانمش سوار ماشين كرده و سنجاق متعلق به آنخانم باشد.

4-شايد خانم درمانده‏اى را سوار كرده به منزلش برساند.

5-شايد يكى از دشمنانش عمدا سنجاق را در ماشين انداخته تاترا بدبين نموده اسباببدبختى شما را فراهم سازد.

6-شايد منشى خودش يا يكى از همكارانش را سوار كرده وسنجاق متعلق به او باشد.

7-احتمال هفتم اينست كه معشوقه‏اش را سوار نموده عياشى‏رفته باشد:اين احتمال به طورحتم از ساير احتمالات بعيدتر است و نبايدزياد بدان ترتيب اثر داد.در هر صورت احتمالىبيش نيست،نبايد آنرا يك‏دليل قطعى و مسلم فرض كرد،و ساير احتمالات را به كلى ناديدهگرفت،وداد و فرياد و بى‏آبروئى راه انداخت.

اگر شوهرت دير به منزل مى‏آيد دليل خيانتش نيست،شايداضافه كار داشته باشد،شايد كارفوق العاده‏اى پيدا كرده،شايد به منزل يكى‏از دوستان يا همكاران يا خويشانش رفته باشد،شايد در يك جلسه علمى يادينى شركت نموده باشد،شايد براى تفريح سالم و قدم زدن دير بهمنزل‏آمده باشد.

اگر خانمى از شوهرت تعريف كرد و او را جوان خوش تيپى شمردتقصير او چيست؟خوشاخلاقى دليل خيانت نيست،چه كند اگر بد اخلاق‏باشد كسى به او مراجعه نمى‏كند،انتظاردارى بد اخلاقى كند تا همه او رابد اخلاق شمرده يك فرسخى از او فرار كنند؟

اگر به زن بيوه و يتيمانش احسان مى‏كند دليل خيانتش نمى‏شود،شايد آدم خيرخواه ودلسوزى باشد و از باب نوع پرورى و دستگيرى از بيچاره‏گان و براى رضاى خدا به آنها احسانكند.

اگر شوهرت جعبه يا كمد مخصوصى دارد يا اجازه نمى‏دهدنامه‏هايش را بخوانى دليلخيانتش نيست،زيرا بسيارى از مردها ذاتامحافظه‏كار و راز نگهدارند،و دوست ندارند كسى ازامورشان مطلع شود،شايد شغلش ايجاب ميكند كارهايش را مخفى بدارد،شايد ترا رازنگهدارنمى‏داند.

به هر حال،يك دليل احتمالى بيش از يك احتمال نتيجه نمى‏دهد،نبايد آنرا يك دليل قطعىبدون ترديد محسوب داشت.

مطلب دوم-در هر جا سوءظن پيدا كردى فورا موضوع را باشوهرت در ميان بگذار،به قصدكشف حقيقت،نه به عنوان اعتراض،رسماو بدون پروا بگو:من نسبت‏به فلان كار بد گمانهستم،خواهش ميكنم‏واقع مطلب را بيان بفرماييد تا خاطرم آسوده گردد،آنگاه خوببه‏حرفهايش گوش بده،و در اطراف آنها تامل كن،اگر بدگمانى تو بر طرف‏شد كه چه بهتر،ليكن اگر قانع نشدى مى‏توانى بعدا در اطراف قضيه‏تحقيق كنى تا حقيقت‏برايت روشن گردد،اگر در ضمن تحقيق به‏موضوعى برخورد كردى كه شوهرت دروغ گفته و مطلب را بر خلافواقع‏توضيح داده صرف اين دروغ را دليل خيانت او نگير،زيرا ممكن است‏شخص بيگناهىباشد ليكن چون از بدگمانى تو اطلاع داشته عمدا مطلب‏را بر خلاف واقع گفته مبادا سوءظنتو زياده گردد،بهتر است در اين‏مورد هم باز به خودش مراجعه كنى و علت‏خلافگوئيش رابپرسى،البته مردكار خوبى نكرده كه مرتكب دروغ شده و بهتر بود حقيقت را مى‏گفتزيراچيزى از صداقت‏بهتر نيست.ليكن اگر او اشتباه كرد تو نادانى و جهالت‏بخرج نده،بلكه باتصميم قاطع از او بخواه كه ديگر دروغ نگويد،اگرتوضيح خواستى و شوهرت نتوانست توضيحقانع كننده‏اى بدهد،عجز ازجواب را يك دليل مسلم و قطعى خيانت مشمار،زيرا ممكن استمطلب‏را واقعا فراموش نموده باشد،يا اينكه چون از بدگمانى تو اطلاع داشته‏دست و پاىخويش را گم كرده نتوانسته جواب قانع كننده‏اى بدهد.دراينجا سخن را كوتاه كن و در يكموقع مناسب مطلب را در ميان بگذار وعلت قضيه را بپرس.و اگر اظهار داشت:واقع رافراموش نموده‏ام از اوبپذير زيرا انسان محل سهو و نسيان است،اگر باز هم ترديد داشتهباشى‏مى‏توانى از راههاى ديگر در صدد تحقيق بر آيى.

مطلب سوم-موضوع بد گمانى خودت را با هر كس در ميان‏نگذار،زيرا ممكن است واقعادشمن شما يا حسود باشد،بدين جهت گفتارترا تاييد و چندين قرينه دروغ نيز بدان بيفزايد تازندگى شما را از هم‏بپاشد،ممكن است‏شخص نادان و زود باور و بى‏تجربه‏اى باشد و بهقصددلسوزى گفته ترا تاييد نمايد بلكه شواهد پوچ ديگرى بدان اضافه نموده‏ذهن ترا خرابترگرداند،بنابراين صلاح نيست‏با افراد نادان و بى‏تجربه‏مشورت نمايى،حتى مادر و خواهر وخويشانت،البته مشورت خوب است،اگر در جايى ضرورت پيدا كرد يكى از دوستان عاقل وكاردان و باهوش وخيرخواه را در نظر بگير و مطلب را با او در ميان بگذار و از افكارش‏استفادهكن.

مطلب چهارم-اگر شواهد و دلائل خيانت‏شوهرت قطعى نبود،ودوستان و خويشانت نيزتصديق كردند كه دلائل مزبور قانع كننده نيست وشوهرت بيگناه است،و شوهرت نيز بادليل و برهان و قسم و التماس عدم خيانت‏خودش را اثبات ميكند ليكن با همه اينهابدگمانى ووسواسيگريهاى تو برطرف نمى‏شود يقين بدان كه بيمار هستى،وبدبينى‏ات در اثربيمارى عصبى و روانى پيدا شده است.لازم است‏به يك‏روانپزشك حاذق مراجعه نمايى و ازدستوراتش پيروى كنى.

مطلب پنجم-راه كار تو همان بود كه گفته شد،داد و فرياد و بهانه وناسازگارى نه تنها مشكلترا حل نمى‏كند بلكه مشكلات ديگرى بدان‏اضافه خواهد كرد.به دادگاه حمايت‏خانواده نيزمراجعه نكن،دم از طلاق‏و جدايى نزن،آبروى شوهرت را نريز.از اين قبيل كارها نتيجهخوبى‏نخواهى گرفت،ممكن است كار به لجبازى و عناد بكشد و شوهرت ناچارشود ترا طلاقبدهد و زندگى را از هم بپاشد.در آنصورت نيز تو نتيجه‏خوبى نخواهى گرفت و تا آخر عمرقرين تاسف خواهى شد،مواظب باش‏تصميم خطرناكى نگيرى دست‏بخودكشى و انتحار نزن،زيرا به وسيله اين‏عمل زشت‏خودت را نابود مى‏سازى در آخرت نيز به عذاب دوزخمعذب‏خواهى شد،حيف نيست انسان براى يك فكر بيجا بزندگى خودش خاتمه‏بدهد؟آيابهتر نيست‏با عقل و بردبارى قضيه را اصلاح كنى؟

مطلب ششم-اگر بدگمانى تو بر طرف نشد و احتمال ميدهى يايقين دارى كه شوهرت بهزنهاى ديگر نظر دارد باز هم تقصير تو است،زيرامعلوم مى‏شود آنقدر هوش و كاردانى و عرضهنداشته‏اى كه شش دانگ قلب‏شوهرت را مسخر گردانى تا جايى براى زنهاى ديگر نماند،هنوزهم ديرنشده،دست از نادانيگرى و لجبازى بردار و با اخلاق خوش و رفتار نيك واظهار محبتچنان در قلب شوهرت جاى باز كن كه جز تو كسى را نبيند وجز تو كسى را نخواهد.

پى‏نوشتها:

1-اطلاعات 4 ديماه 1350.

2-اطلاعات 7 ديماه 1350.

3-اطلاعات 29 ديماه 1348.

4-اطلاعات 17 تير ماه 1349.

5-اطلاعات 25 تير ماه 1349.

6-بحار ج 103 ص 223.

7-بحار ج 76 ص 367.

8-بحار ج 74 ص 5.

9-سوره حجرات:12.

10-بحار ج 75 ص 194.

11-بحار ج 75 ص 194.