|
|
|
|
|
|
470- عدل در برابر دشمن اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ثلاث من كن فيه فقد اكمل الايمان : العدل فى الغضب و الرضا، والاقتصاد فىالفقر والغنى واعندال الخوف و الرجا ؛ سه وصف در انسان دليلكمال ايمان است : يكى آنكه با دشمن و دوست غضب و خوشنودى او را از عدالت بيروننبود، ديگر در حال فقر و غنا اقتصاد و ميانه روى را رعايت كند؛ ديگر از خدا خوفاميدوارى اش ، معتدل و مساوى باشد.(512) 471- على (ع ) مرد حساب يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آن خطبه اى است كه در آن داستان حديد محماه است ، خطبهدويست و بيست و دو نهج است اين خطبه شريف يك رشته كلمات امير كلام عليه السلام درغايت ارتباط و انسجام در پيرامون يك موضوع است . فرمود: سوگند به خدا، اگر در حال بيدارى بر خار سعدان شب به روز آورم ، و درحال دست و گردن بسته در غل ها كشيده شوم ، نزد من دوست تر است از اينكه خدا و پيامبرش را در روز رستاخيز بنگرم در حالى كه به بنده اى ستمكار وكالايى را به زور ستاننده باشم . چگونه ستم كنم احدى را براى نفسى كه ، شتابانبه سوى پوسيدن و كهنه شدن ، باز گشت مى كند و مدتحلول آن در خاك دراز است . سوگند به خدا، عقيل (عقيل برادر آن جناب بود) را ديدم كه بى چيز بوده است ، تا آنكهاز من يك من از گندم درخواست كرده است . و كودكانش را ديدم از تهيدستى رخسارشاننيلگون بود. چند باز به نزد من آمد و همان گفتار را تكرار و تاءكيد مى نمود. به سوى او گوش فرا داشتم ، گمان برد كه من دينم را به او مى فروشم ، و راه خودمرا ترك مى گويم ، و در پى وى مى روم . پس پاره آهنى را گرم كردم و او را به بدنش نزديك گردانيدم ، تا بدان عبرت گيرد.پس چون شتر گر گرفته از رنج آن ناله بر آورد، و نزديك بود كه از آن پاره آهنبسوزد، بدو گفتن : اى عقيل ! اى عقيل ! زنان گم كرده فرزند تو را كم بينند، آيا از پارهآهنى كه انسانى آن را براى بازى خود گرم كرده است ناله مى كنى ، و مرا به آتشى كهخداوند جبار براى خشم خود برافروخته مى كشانى ؟ آيا تو از رنج اين آهن سوزان نالهمى كنى ، و من از زبانه آتش جبار ناله نكنم ؟ شگفت تر از امر عقيل اين كه كسى در شب ، با پيچيده اى در ظرفش به سرشته اى هديه وحلوايى ، نزد ما آمد؛ كه ناخوش داشتن آنرا چنانكه گويى با آب دهن مار يا قى كرده مارسرشته بود.بدو گفتن : اين صله است يا زكات يا صدقه است ؟ پس آن بر مااهل بيت حرام شده است ؟ گفت : نه اين است و نه آن ، هديه اى است . گفتم : چشم مادران برايت گريان باد! آيا از دين خدا نزدم آمدى تا مرا فريب دهى ؟ آياخبط دماغ گرفته اى ، يا ديوانه اى جن زده اى ، يا بيهوده مى گويى ؟ سوگند به خدا،اگر هفت اقليم را با آنچه كه در زير افلاك آنهاست به من دهند تا خدا را درباره مورىعصيان ورزم كه پوست دانه جوى را از او بربايم اين كار را نمى كنم . و هر آينه ، دنياىشما در نزد من از برگى در دهان ملخى كه آنرا جويده است و خورد كرده است خوارتر است. على را با نعمتى كه فناپذيرد، و لذتى كه بقا را نشايد چه كار؟ پناه مى بريم بهخدا از خواب بودن و بيهوشى عقل و از زشتى لغزش ، و از او يارى مى جويم .(513) و:مبارزه با هواى نفس 472- نفس را باز دار! اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: نزه نفسك عن كل دنيه ؛ (514)نفس ناطقه قدسيه خود را از هر كار پست و صفت دنائتدور دار تا به مقام معرفت خدا و شهود حق و لذت ابدنائل شوى .(515) 473- بزرگ ترين دشمن اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: اعدا عدوك نفسك التى بين جنبيك (516) ؛بزرگترين دشمن تو نفس اماره تو استكه دائم حضور توست و پيوسته به دشمنى تومى كوشد مردم مادى به اين سخنان وقعى نمى گذارند؛ چونجاهل به نفس قدسى و روح باقى خويشند.(517) 474- نزديك ترين دشمنان اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: نفسك اقرب اعدائك اليك ؛ (518)نزديكترين دشمنان به تو نفس توست .پس مقدم از دشمنان ديگر با نفس بايد جهاد كرد؛ چون نزديك تر از ساير دشمنان استاين سخنان در مكتب انبياء است كه مهذب روح بشوند. (519) 475- رياضت نفس اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: الشريعه رياضه النفس ؛ (520) شريعت به حقيقت رياضت نفوس است براى وصول به حدكمال و سعادت و لذات ابد.(521) 476- بزرگ ترين فرماندار اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: اجل الامراء من لم يكن الهوى عليه اميرا ؛ بزرگ ترين فرمانداران عالم آن كس است كه محكوم فرمان هواى نفس نباشد. از شرحبى نياز است .(522) 477- بيان همه فلسفه اميرالمؤمنين على (ع ) به يكى از دانشمندان يهود فرمود: هر كس طباع اومعتدل باشد، مزاج او صافى گردد، و هر كس مزاجش صافى باشد، اثر نفس در وى قوىگردد، و هر كس اثر نفس در او قوى گردد، به سوى آنچه كه ارتقايش دهد بالا رود، وهر كه به سوى آنچه ارتقايش دهد بالا رود، به اخلاق نفسانى متخلق گردد، و هر كسبه اخلاق نفسانى متخلق گردد: موجودى انسانى شود نه حيوانى و به باب ملكى در آيدو چيزى او را از اين حالت برنگرداند. يهودى گفت : الله اكبر! اى پسر ابوطالب ! همه فلسفه را گفته اى - چيزى از فلسفهرا فروگذار نكرده اى .(523) 478- همت انسان اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: ما ابعد الخير ممن همته بطنه و فرجه ؛ (524)چه قدر دور از خير و سعادتاست آن كس كه همتش تمام صرف شكم و فرج است . شرح چون لذات حقيقى روحانى در ترك هواى نفس و دورى از شهوات حيوانى است مگر به قدرضرورت و به قصد نتيجه عقلى ، پس هر كه تمام همتش در عمر براى لذات شكم و فرجاست ، اين لذات بدنى فانى او را از لذات معنوى و سعادت ابدى كه علم و معرفت و محبتخداست باز مى دارد و از لذات روحانى اخروى باقى محروم مى گرداند و به هلاكت ابد مىكشاند، لذا فرمود: دورترين مردم از خير و سعادت آن كسانند كه تمام عمر، همتشان صرف لذات شكم وفرج شود. در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله كه فرمود: هلاك المرء فى ثلاثفى قبقبه و ذبذبه و لقلقه ؛ هلاك انسان در سه چيز است : در لذات شكم و فرج و لقلقه زبان اوست . گناهان زبان هم از غيبت و دروغ و استهزاء به مردم و لغوگويى و غيره در اين حديث نبوىاضافه است .اعاذنا الله منه .(525) 479- تربيت نفس اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: ادب نفسك بما كرهته لغير؛ (526)فرمود: نفس خود را ادب و تربيت كن از آنچه در ديگران ناپسند مى بينى . شرح يعنى يك راه براى تهذيب و تربيت و ادب نفس آن است كه صفات رذيله وافعال ناشايسته اى كه در مردم ببينى تو است ، نفس خود را از آن صفات پاك سازى وآنچه زشت ناشايست در مردم بينى ، بدان كه آن براى تو هم زشت و ناپسند است و تو دراثر حب نفس و خودخواهى بسا بر خود زشت نمى بينى . در كلمه ديگر فرمود: استقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك ؛ از خود قبيح شمارعملى را كه از ديگران قبيح دانى . پس از توجه به زشتى و ناپسندى به اوصاف واعمال ديگران كه حب نفس مانع و حجاب درك زشتى آنها نيست ، قياس كار خويش برگير ومگذار حب به نفس سبب شود كه آن چه زشت است در خود زيبا تصور كنى و بر ديگرانزشت و ناروا دانى . پس چون صفات رذيله و افعال قبيحه ديگران را بهعقل فطرى خود بى حجاب نفس تشخيص مى دهى ، قبح و زشتى آنها را براى خودبشناس و نفس را از آن پاك ساز تا ادب نفس از بى ادبان بياموزى نه آن كه چون عيبىدر خالق بينى ، از زشتى ها و عيوب نفس خويش غفلت كنى و به ادب و تربيت و تهذيبنفس خود نپردازى ، بلكه به عيب جويى و اوصاف رذيله مهذب نگردانى ، پس به جاى آنكه ما عمر را به عيب جويى ديگران صرف كنيم ، بهتر كه عيب خود را دور كرده و نفس خويش را مهذب و مؤدب سازيم كه در عيب جويى مردم زيان و در رفع عيوب خود هزارانسود دنيا و آخرت است .(527) 480- پستى دنيا اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: من هوان الدنيا على الله لايعصى الا فيها ؛ (528)از پستى و شومى دنيا نزدخدا همين بس است كه جز به ترك دنيا كسى به خدا و لذات آخرت نمى رسد. شرح چون دنيا دار عمل و امتحان است و آخرت دار نتيجه و پاداش است ، لازمه عالم دنيا حركتمختلف و متنازع است بين قواى روح با قواى بدن و لذات روحانى و جسمانى و حب خدا بهحب دنيا كه يكى از روح و يكى از جسم است ، ابدا در دلى جمع نخواهد شد جز به تركاعراض و شهوات دنيوى . كسى به حب خدا و رضا و رضوان حق نرسد، لذا فرمود: از شومى دنيا و خوارى آن نزدخدا همين بس كه كسى جز به ترك دنيا و مخالفت با لذات دنيوى به ثواب بهشت ولقاى خدا و نعمت آخرت نخواهد رسيد و لذات دنيوى مانعوصول به نعم ابدى الهى است و در كلمه ديگر فرمود: حب الدنيا راءس الفتن و راءس المحن ؛ حب دنيا منشاء هر فتنه و فساد و اساس هررنج و محنت است .(529) 481- جهاد اكبر اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: الا و ان الجهاد الجنه فمن جاهد نفسه ملكها و هى اكرم ثواب الله لمن عرفها ؛(530)مردم ! آگاه باشيد كه جهاد با نفس كافر، ثمن و قيمت آن بهشت ابد است و هر كسبا نفس جهاد كرد، مالك نفس خود شود و اين جهاد نفس نزد خدا گرامى تر از هرعمل نيكوست به شرط آن كه عالم باشد كه چگونه جهاد با نفس كند. شرح يعنى هر كس راه جهاد با نفس كه جهاد اكبر است از طريقعقل و دين بياموزد و نيكو با نفس به جنگ پردازد بر او فاتح شود و تمام خير و سعادتو فضل و رفعت در اين است كه انسان در اين جنگ فتح مبين است و مبداء فتوحات قلبى واشراقات الهى است و بهشت ابد، مزد و ثمن اين فاتحيت است . و در كلمه ديگر فرمود: خبر الجهاد النفس ؛ بهترين جهاد، جهاد با نفس است . و بازفرمايد، مهر الجنه جهاد النفس ؛ جهاد با نفس كابين عروس بهشتى است . رزقناالله واياكم .(531) 482- فرو بردن خشم اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: افضل الناس من كظم غيظه و حلم عن قدره ؛ بهترين مردم كسى است كه خشم خود راوقت غضب فرو برد و با وجود قدرت بر انتقام حلم كند. شرح يكى از صفات كمال كه موجب رفعت مقام انسان است در دنيا و عقبى ترك خشم و عصبانيت وتند خلقى است و حلم و عفو از هر كه در حق او بدى و آزار كند كه خدا در قرآن عظيمفرمايد: والكاظمين الغيظ و العارفين عن الناس (532) بزرگى در اين است كه انسان خشم و غضب را فرو برد و با وجود قدرت بر انتقام ازبدى ها و آزار مردم بگذرد: الا تحبون ان يغفرالله لكم ؛ (533)آيا دوست نداريد كهخدا از تقصير شما در گذرد، شما هم از بدى هاى خلق درگذريد و خشم و غضب را فروبريد تا خدا هم از گناهان شما بگذرد. حواريان به عيسى عليه السلام گفتند: از همه چيز سخت تر در عالم چيست ؟! گفت : خشم خدا كه دوزخ از آن ترسان است . گفتند: امان از خشم خدا به چيست ؟ گفت : به فرو بردن خشم و غضب خود. 483- پاك كردن نفس اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: خير الناس من طهر نفسه من الشهوات (534) شرح يعنى هر كس بيشتر با هواى نفس و شهوتهاى حيوانى مخالفت كند و از علم طبيعت و اشتياقبه لذات پنج حس حس لامسه و ذائقه و شامه و باصره و سامعه بگذرد بهتر ازديگران است ؛ زيرا ملاك بهترى و افضليت اشخاص به تهذيب روح قدسى و به تقوىو عمل و ايمان است كه فرمود: عزمن قائل : ان اكرمكم عندالله اتقاكم ؛ (535)بهترينشما نزد خدا با تقواترين شما هستند. پس بهتر از همه مردم كسى است كه نفس را از پليدى شهوات حيوانى پاك سازد و با علوهمت به جانب لذات عقلى روى آورد.(536) 484- قبل از مرگ بميريد نفس انسانى خواه مرد و خواه زن ، همين كه از كدورات كادى به درآمد و بذرهاى معرف در آنپرورده شده است و محاسبت را تاءكيد و مراقبت را تشديد كرده است ، صور ملكى وملكوتى در آن تمثل مى يابد و با موجودات آن سويى هم دهن و هم سخن مى شود. بيانى ازحضرت وصى ، امام اميرالمؤمنين على عليه السلام به اين مفاد است : انسان كه از ايننشاه به در رفته اسست ازل و ابد او يكى مى شود.، اين كلامكامل عرش اختصاص به موت طبيعى ندارد، بلكه موت اختيارى را نيزشامل است . رسول الله صلى الله عليه وآله فرمود:: موتوقبل ان تموتوا
پيشتر از مرگ خود اى خواجه مير
|
تا شوى از مرگ خود اى خواجه مير (537)
| 485- صفات فاضله اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: راءس الفضائل ملك الغضب و اماته الشهوه ؛ (538) سرآمد صفات فاضله آن است كه انسان مالك غضب خود شود و شهوت را بميراند. شرح يعنى افضل صفات آن است كه انسان مالك شهوت و غضب خود و نفس ناطقه اش حاكم براميال و هواى حيوانى گردد و هر جا شهوت و غضب خواست درمقابل عقل قدسى عرض اندام كند؛ اين دو قوه را به كلى در برابر ارادهعقل مغلوب گرداند و غرض از جهاد اكبر همين مخالفت با شهوت و غضب است كه انسان بههر مقامى رسيد و اين دو قوه شهوت و غضب دو قوه بسيار شريفند در صورتى كه تابععقل و اراده شرع باشند؛ چون بقاى هر نوع وكمال هر شخص تابع اين دو قوه است به شرط مذكور.چنان كه در حديث نبوى ذكر شد كهاگر انسان حاكم بر شهوت خود شود از ملك بالاتر رود. پس سرآمدفضايل انسان مالك غضب و حاكم بر شهوت شدن است و اجراىميل اين دو قوه را تابع عقل منور و شرع مطهر داشتن وفقناالله تعالى و اياكم .(539) 486- پا نهادن بر دنيا اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: لايترك الناس شيئا من دينهم لاصلاح دنياهم الا فتح ما هو اضر منه ؛ مردم كارىاز امور دينشان را براى نفع دنياى خود ترك نمى كنند، الا آن كه درى از ضرر بيشتر بهرويشان گشوده مى شود. شرح يعنى وقتى انسان به طمع دنياى خود به معصيت و يا ترك طاعت خدا كه امر دين استپرداخت ، او نميداند از جهل مع منفعت و ضرر به نقدير خداست و از خدا بايد خير و منفعتخواست نه از ترك فرمان خدا، پس به واسطه عدم توجه به خدا و اعتماد بر سعى وكوشش خود اگر نفعى هم يافت در مقابل آن نفع درى از ضرر به مراتب بيشتر بر روىخود بگشايد تا معلوم شود كه كليه منافع و خيرات را بايد از درگاه خدا خواست به بهترك فرمان حق ، و الا علك العمل آن دنيا و دين خواهد بود و اگر به عكس كار دين را مقدمبر امور دنيا داشت ، هر چند زبانى در آن بود، خدا منفعتى به مراتب بيشتر از آن ضرربه او عنايت خواهد فرمود و در كلمه ديگر فرمود: هر كس به امر آخرتش اهتمام داشت ،خدا امور دنيايش را كفايت و اصلاح خواهد كرد. و در كلمه ديگر فرمود: ينبغى لمن عرف دار الفناء انيعمل لدار البقاء ؛ هر كس دنيا را به فنا و بى وفايى و ناپايدارى شناخت ، سزد كه از او طمع ببرد و هرچه مى كند براى سراى آخرت كند.(540) 487- نصيحت امام على (ع ) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: الا اى مردم ! نصيحت آن كس كه به شما براى خدا اندرز و پند مى دهد نيكوبشنويد و اطاعت كنيد و بدانيد كه خدا مد نگويد و دوست ندارد مگر دلهايى راكه لايق تر براى آموختن حكمت و معرفت اند و زودتر دعوت خدا را اجابت و امر او رااطاعت مى كنند و بدانيد كه بزرگ ترين جهاد با نفس اماره است . پس آماده شويد و جدا به جهاد با نفس خود بپردازيد تا به سعادت ابد رسيد وقبل و قال را به يك سو نهيد و حرف و گفت و گو را به دور ريزيد و به كار پردازيدتا به ساحل سلامت رسيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا به ذكر خدا غنيمت بزرگ و لذت ابددست يابيد و اى بندگان خدا!با هم برادر ايمانى باشيد.يكدل و يكرنگ باصفا با هم زندگى كنيد تا نزد خدا در بهشت نعيم جاودانى بهسعادت و فيروزى رسيد. رزقنا الله سبحانه تعالى به حق رحمه الواسعه . 488- مبارزه با هواى نفس اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: طوبى لمن عصى فرعون هواه و اطاع موسى تقواه او عقله ؛ خوشا بر آن كس كه با فرعون هواى نفس خود مخالفت كند و موساىعقل و تقواى خود را اطاعت كند. شرح حضرت اشاره فرموده كه هر كس را در باطن و در عالم صغير موسى وفرعونى است و اگر بخواهد مقام كمال موسوى را دريابد با فرعون نفس خود بينمخالفت كند و گرنه چون فرعون غرق درياى هلاك شود و اگر اطاعت موساىعقل و ايمان كند، كانند موسى به تحيت حضرت حق كه سلام على موسى و هرون فرمود و از مؤمنان خاصش خواند كه انهما من عبادنا المؤمنين (541)سرافرازگردد و در آسمانهاى عوالم عقلى با موسى هم پرواز شود، پس خوشا بهحال آن كه شر فرعون نفس و مطيع موساى عقل است .(542) 489- دل هاى پاك اميرالمؤمنين (ع ) فرمود، قلوب العباد الطاهره مواضع نظر الله سبحانه فمن طهر قلبه نظر اليه ؛(543) دلهاى پاك بندگان خدا محل نظر و عنايت خواست ، پس هر كسدل را پاك از هوا كرد، خدا به او نظر افكند.(544) 490- بهترين مردم اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: خير الناس من طهر نفسه من الشهوات ؛ (545) بهترين مردم كسى است كه نفس خود را از شهوات حيوانى پاك دارد.(546) 491- مؤمنان حقيقى اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: للمؤمنين من ثلاث ساهات فساعه يناجى فيها ربه ، و ساعه يحاسب فيها نفسه وساعه يخلى بين نفسه و ادنيا فيما يحل و يجمل ؛ (547) مؤمنان حقيقى ساعات عمرشان را بر سه قسم كنند: يك ساعت به مناجات با خداى خود خلوت مى كنند و يك ساعت به محاسبه نفس خود مىپردازند، و يك ساعت نفس را با لذتهاى حلال نيكو وا مى گذارند.(548) 492- پرهيز از لذات حيوانى اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: نزه نفسك عن دنس اللذات و تبعات الشهوات ؛ (549) نفس خود را از آلايش لذات حيوانى منزه ساز و از عاقبت بد شهوت پرستى بپرهيز. شرح نفس ناطقه را از اعمال حيوانى كه موجب انس و ناپاكى اوست منزه ساز كهآن لذات سبب حرمان از لذات روحانى است و نيز از عاقبت زشت و رسوايى و زيان كارىشهوترانى بپرهيز و نفس قدسى را از عادات و تخيلات زشت حفظ كن . در كله ديگر فرمود: اصل گمراهى اطاعت از شهدت نفس ، و مبدا هر سعادت مخالفت هواى نفس است .(550) 493- جنگ با هواى نفس اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: طوبى لمن كابد هواه وكذب مناه و رمى غرضا و احرز عوضا ؛ خوشا بر حال آن كه با هواى نفس بجنگد و آمال و آرزوهاى موهوم دنيا را تكذيب كند و متاعفانى ناچيز عالم ماده را از نظر بيفكند تا در عوض لذاتى كه از قوه ادراك برتر استدرنيابد. 494- تهذيب نفس اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: الاشتغال بتهذيب النفس اصلح ؛ صالح ترين و بهترين كار در عالم به تهذيب نفس ناطقه پرداختن است .(551) بخش پنجم : نهج البلاغه تجليگاه كلام و بيان اميرالمؤمنين (ع ) 495- زيبايى كلام على (ع ) در ميان ائمه اطهار عليه السلام ، جناب اميرالمؤمنين زبان خاصى دارد، به طورى كهاگر مسى در روايات كار كشته و رحمت كشيده باشد، حتى اگر سند روايى را نگاه نكند،به متن روايت كه نگاه كند، مى فهمد كه اين زبان ، زبان اميرالمؤمنين است . بنده خودم كهداشتم كافى را اعراب گذارى مى كردم وقتى مى رسيدم به گفتار اميرالمؤمنين (ع ) مىديدم طورى ديگر است . چه بسا بارها پيش آمد كه هنوز به سند روايت مراجعه نكرده ، روايت را مى خوانديم ، مىديديم كه بوى گفتار اميرالمؤمنين را مى دهد، وقتى مى گشتيم و سند را نگاه مى كرديم ،با تعجب مى ديديم گفتار اميرالمؤمنين است .(552) 496- عظمت كلام على (ع ) مرحوم آخوند ملاصدرا در شرح اصول كافى مى گويد: بارالها! توفيق فهم اينروايات را به ما محبت فرما. اين ملاصدرا است . ملاصدراها خيلى بايد افتخار كنند كهبه زبان منطق وحى ، به زبان اميرالمؤمنين آگاهى پيدا كنند اينها را اميرالمؤمنين ارتجالابيان فرموده اند، در عين حال كسى نشنيده و احدى حكايت نكرده است كه كسى به اين پايهو بدين عظمت حرف بزند.(553) 497- نهج البلاغه كلام على است ! آقا جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام يك لطفى ! فرموده كه بله : خطبههاى نهج البلاغه از اميرالمؤمنين نيست ، اينها را سيد رضى انشاء كرده و به ايشان نسبتداده است . كه حرفش نماند، خوب ، آقاى جرجى زيدان ! آقاى عزيز! كسى كه چنينذهنى داشته باشد، اين حرف خودش را چرا به ديگرى نسبت بدهد؟ آدم دو بيت شعر مىگويد، چه قدر مى بالد و چه كار مى كند! به هرحال اين حرف جرجى زيدان ايجاب كرد كه بنده بهدنبال استاد نهج البلاغه بگردم ، همه را از ماخذى پيدا كنم كه پيش از سيد رضى باشد.در اين كار خيلى زحمت كشيدم ، تا الان حدود دوسوم اسناد نهج البلاغه را جمع آورى كرده ام. از كسانى كه پيش از سيد رضى بوده اند، از ماخذ، از كتابها، از جوامع روايى كه هنوزسير رضى به دنيا نيامده بود، پدرش و جدش هم به دنيا نيامده بودند، كه آقاى جرجىنگويد كه اينها را آقاى شريف رضى انشاء كرده و به ايشان نسبت داده است . حالا ما زبانطعن و دشنام نداديم و غلط هم هست كه آدم به مردم اهانت كند، اما شايد ديگرى به آقاىجرجى زيدان بگويد: شما تاريختان را بنويسيد، چه كار داريد به اين حرفها. يكى از كارهاى ما راجع به نهج البلاغه است و اين كارها را كرده ام و ماخذش را به دستآورده ام . و كار ديگرى كه بنده انجام داده ام ، اين است كه نهج البلاغه را ازاول تا آخر از روى نسخه هايى كه داشتم ، در مقايسه با نسخه هايى كه به يك واسطهاز خط جناب سير رضى نوشته شده است ، تصحيح كرده ام .(554) 498- كلمات قصار نخستين كسى كه جامع كلمات قصار امام اميرالمؤمنين على عليه السلام است ، ابو عثمانعمرو بن بحر جاحظ صاحب بيان و تبيين متوفى 255 ه .ق است . جاحظ صد كلمه از كلمات قصار امام اميرالمؤمنين على (ع ) را انتخاب كرده است ، و آن رامطلوب كل طالب من كلام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ناميده است . و در وصف آن گفتهاست : كل كلمه منها تفى بالف من محاسن كلام العرب ؛ يعنى هر كلمه آن وافى بههزار كلام نيكوى عرب است .(555) 499- زبان همه فهم على (ع ) اينجا قهرا سوالى مى شود كه چرا اميرالمؤمنين عليه السلام در خطب و مواعظ بهاصطلاح اهل علم و حكمت سخن فرموده ، با اين كه روش انبيا و اولياء بر اين است كه بهزبان ساده كه همه مردم بهره مند شوند سخن برانند. چون اگر بنا بود انبياء مانند حكماو علما به اصطلاحات علمى مطالبى بيان كنند البته مطالب حقه مستور مى ماند و شايعنمى گرديد. چنان كه حكماى يونان بسيار موحد بودند، مع ذالك نتوانستنداهل يونان را از بت پرستى نجات دهند. تا زمانى كه حضرت عيسى عليه السلام مبعوثبه رسالت شد و او تمام روم و يونان و مصر را موحد نمود؛ چون زبان حضرت عيسىزبان عوام فهم بود و به زبان خودشان براى آنها ثابت كرد كه بت پرستى غلط است، اما افلاطون و ارسطو به ادله عقليه و برهان فلسفى مى خواستند ثابت كنند، مردمدليل فلسفه نمى فهمند. در جواب اين سوال بايئ گفت : مجهولات بر دو قسم است : يك وقت حقيقت يك مطلبى برشخصى مجهول است . يك وقت حقيقت معلوم است ليكن اسم آن معلوم نيست . علم فلسفه يا علمفقه نظير علم نجارى و بنايى است . همين طور كه نجار و بناى ماهر بين خودشان يك اصطلاحاتى دارند كه شخص خارج ملتفتنمى شود، مثلا تخته نازكى كه پايين درها قرار مى دهند به جاى شيشه كه بالاى در استمى گويند: تنكه و دو تخته پهن كه اين طرف و آن طرف هر لنگه درى استبا هو مى گويند، همچنين بنا مى گويد: پكفته ، اسپر، قناس ، آماده ، كشته ،كلوئى ، مجردى ، يا آهن سازها مى گويند: واريخته ، شيروانى ، سگ دست ، خرپا، مترى ،حمال . اينها يك مطالبى نيست كه ديگران حقيقت معنايش را ندانند بلكه نمى دانند اين اسم ازبراى اين معنى است . آن تخته نازك زير شيشه را همه روز در خانه مى بينند ولى نمىدانند اسمش تنكه است يا آن تخته ديگر اسمش باهو است . سقفهايى كه با آهن درست مىكنند همه ديده اند كه بعضى خرپشته است وسطش برآمدگى دارد و اطرافش سرازير استو اندى سراشيب مانند سباطها، اولى شيروانى است ، دويمى واريخته . پس همه معنى را فهميده اند فقط اسمش را نمى دانسته اند، حكما و علما هم همين طور، گاهىالفاظى استعمال مى كنند كه وقتى عارى از اصطلاح مى شنودمثل علت و معلول و ناسوت و ملكوت و جبروت ، واجب ، ممكن ، ممتنع ، وجود و ماهيت گمان مىكند چيزهايى است كه اصلا قابل فهم نيست . گويند بى جهت اين حرفها را مى زند. ولى اين طور نيست ، معنى واجب و ممكن و وجود و ماهيترا تمام مردم فهميده اند و از بچگى در خاطره شان هست ؛ منتها اسمش را نمى دانند. فىالجمله تنبيهى كافى است براى اين كه مطلب را ملتفت شوند. مثلا فعلا جوانها با هوششده اند، مثل سابق نيست كه تا به آنها بگويى ساز بد استقبول كنند، بلكه مى پرسند به چه جهت اين كارها بد است ؟ انسان پاى ساز بنشيند،صداى خوش از آن بيرون بيايد و انسان لذت ببرد چه بدى دارد؟ همين كه مى پرسد چرا؟علت آن را مى پرسد، پس اين جوان معنى علت ومعلول را فهميده و دانسته بدى ساز معلول است و يك علتى مى خواهد، ولو اسم علت ومعلول را نداند. مثل ما كه اسم باهو و تنكه را نمى دانيم و همچنين به يك خانم متمدن كهبگويى زن نبايد بدون اذن شوهر از خانه بيرون بيايد كه در هر قدمى ملائكه او رالعنت مى كند، يا فلان طور جوراب و فلان كفش را نبايد بپوشد. فورا مى گويد چرا وبراى چه ؟ پس معلوم مى شود اين خانم هم معنى علت را فهميده است . بايد در جواب گفت :علت اين امور آن است كه خاتم انبيا كه مطلع بر مصالح و مفاسد امور است كه خاتم انبيا ومى دانسته چه كار مضر بوده است - مانند طبيب حاذق - از اين كارها منع كرده و نبايد علتمنع او را پرسيد.همچنانكه وقتى نزد طبيب مى روى و نسخه مى گيرى علت آن را نمىپرسى كه مرض من چيست و به چه جهت اين دوا را دادى ؟ در معنى واجب و ممكن و ممنتع نيز همين طور است . بهطفل اگر بگويى اين كفش را كه كوچك تر از پاى تست بپوش ، مى گويد نمى شود. همينمعناى ممتنع الوجود است ، ما هم مى گوييم براى دنيا خدا واجب الوجود است و همين طور كهرفتن پاى طفل در كفش تنگ محال است ، همين طور بودن خداى ديگرى در عالممحال است . اميرالمؤمنين عليه السلام گرچه به روش حكماءاستدلال مى فرمايد، وليكن به زبانى است كه هم حكيم و فيلسوف از آن مطلب مى فهمدو استفاده مى كند و هم آن عربهايى كه پاى منبر نشسته بودند شيفته مى شده و از آناستفاده مى كرده و غالبا مى نوشته اند. چه طور، كيف تمتم صفات مستقره را مى گويند كه لا يقتضى قسمه و لا نسبه لذاته مثلا سفيدى صفت ديوار است كيفى است از كيفيات ، سردى صفت آب است ،اعتدال قامت صفت سرو است ، طول قامت و خوش رويى و وجاهت كه از صفات انسان است ؛اينها تمام كيف هستند. حضرت اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد: هر كس يكى از اين صفات را براى خدا ثابت كند،مثل اين كه صاحبان ملل فاسده گفته اند: خداى ما به صورت بتى استمثل اعراب و هندوها، يا مثل مجسمه و حنابله كه گفته اند: خداى ما به صورت جوان خوشگلىاست ، يا آن كه نور است ، يا مثل اشاعره كه قائل شده اند به قدماى ثمانيه ، تمام اينهاسبب مى شود كه انسان موحد نباشد. موحد آن است كه هيچ از اين صفات را براى حق ثابت نكند و بگويد:
ندانم چه اى آنچه هستى تويى
|
به هستيش بايد كه خستو شوى
| دليل اين است كه موحد نيست ، اين كه صفت غير از موصوف است . ايمان غير از خود مؤمناست ، عدالت غير از خود عادل است . شخصى مؤمن نيست مى آيددليل مى شنود و مؤمن مى گردد. فاسق موعظه مى شنود، گفت و گوى بهشت و جهنم بهگوشش مى رسد، عادل مى شود و توبه مى كند. اگر خداوند هم اين طور صفت داشتهباشد آن وقت مركب مى شود از ذاتى و صفتى .(556) 500- آرزوى زيبا يكى از سخنان شيرينى كه استاد عزيز ما حضرت آيت الله علامه بزرگوار جناب حاجميرزا مهدى الهى قمشه اى رضى الله عنه بسيار آن را به زبان مى آورد، اين بود كه :برويم در بهشت و نهج البلاغه را خدمت اميرالمؤمنين در بهشت بخوانيم و ببينيم آقا چهفرموده اند و در ارتباط با نظام خلقت هستى چه مى فرمايند.(557) 501- خطبه حضرت على (ع ) يكى از خطبه هاى حضرت على عليه السلام است : اكنون كه در فراخى بقا هستيد(كنايه از اين كه زنده ايد) و نامه هاى اعمال گسترده است و پيچيده نشده ، و توبه پهناست و در آن بسته نشد (كنايه از اين كه هنوزاجل شما فرا نرسيده ) و آن كه از حق تعالى و فرمان او پشت كرده و خوانده مى شود كهبرگرد و به سوى ما بيا، و آن كه بد كرده است اميدوارى به او داده شد كه اگر دست ازبدى بردارد و به خوبى گرايد و تدارك كند از او پذيرفته است و عاقبت به خير خواهدبود، پس كار كنيد و تلافى گذشته نماييد، پيش از آن كه مرگ گريبان شما را بگيردو چراغ عمل خاموش گردد و طناب عمر بريده شود و وقت به سر آيد و فرصت از دست رودو در توبه بسته شود، و فرشتگان اعمال دست از كار بكشند و به آسمان برشوند(كنايه از اين كه تن به كار دهيد پيش از آن كه عمر به سرآيد و مرگ به در آيد) وبايد بگيرد از زنده براى مرده (يعنى تا زنده است كارى كند كه پس از مردن او را بهكار آيد) و از دنياى فانى براى سراى جاودانى ، يا از بدن فانى براى روح باقى ، واز رونده و گذرنده براى دائم هميشگى (يعنى از دنيا براى عقبى با از تن براى جان ) . مردى كه از خدا بترسد و حال آن كه تا هنگاماجل فرصت دارد و عمل او مرد نظر است (يعنى تا زنده است بهعمل كوشد و براى روز تنگدستى خويش كارى كند) مردى كه چارپاى سركش نفس رالگام زده و مهار كرده ، پس به لگامش وى را از معاصى باز مى دارد و به مهارش بهسوى طاعت خدا مى كشاند.(558) 502- نمونه بارز معارف در ميان جميع صحابه رسول الله صلى الله عليه وآله از كسى جز اميرالمؤمنين علىعليه السلام در بيان معرف حقه الهى صاحب اين همه گفتار بدين صورت كه نهجالبلاغه نمونه بارز آن است نقل نشده است واحدى نشان نداده است .(559) بخش ششم : تمجيد و فضيلت علم و دانش 503- معلم قرآن على (ع ) در كافى از على عليه السلام در ذيل خطبه دويست و هشتم نهج البلاغه است : و در هر روزو شب ، يك بار رسول خدا عليه السلام وارد مى شدم و ايشان با من خلوت مى كرد و هر چهمى كرد من نيز بودم و اصحاب رسول عليه السلام مى دانند كه بيش از آن كه من به خانهحضرت روم ، او به خانه من مى آيد و بعضى اوقات كه بر او وارد مى شدم در خانه با منخلوت مى كند، نه فاطمه و نه احدى را فرزندانم را بيرون نمى كرد.و چون پرسش مىكردم جواب مى داد و چون سكوت مى كردم و مسائلم پايان مى يافت ، ايشان شروع بهسخن مى كرد، و هيچ آيه اى بر رسول خدا نازل نشد جز آنكه آنرا بر من قرائت مى كرد وبر من املا مى فرمود و من با خط خود مى نوشتم وتاءويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عامش را به من مى آموخت .برايم از خداوند در خواست نمود كه در فهم و حفظ آن موفق شوم ، لذا هيچ آيه اى را ازكتاب خدا و هيچ علمى را كه بر من املا فرمود و من نوشتم ، از زمانى كه برايم دعا فرمودفراموش نكرده ام و او (در آموختن من ) هيچ چيزى را كه خداوند بدو آموخته بود ازحلال و حرام و امر و نهى ، كان اءو يكون ، و هيچ كتابى كه پيش از اونازل شده ، از طاعت و معصيت ، ترك نكرد، جز آن كه آن را به من آموخت و من حفظش كردم ؛پس حتى يك حرف از آن را نيز فراموش نكردم . دستش را بر سينه ام نهاد و از خداونددرخواست نمود كه قلبم مملو از علم و حكمت و نور شود. من خطاب به ايشان عرض كردم : اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت ! از زمانى كهمرا دعا فرموده ايد، چيزى را فراموش نكرده و چيزى بر من فوت نشده است . آيا به نظرشما از اين پس من چيزى را فراموش خواهم كرد؟ پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: خير! نه تو بيم فراموشى خواهم داشت و نهجهل ! (560) 50- اشباع ظرف علم كلمه حكمت دويست و پنجم نهج البلاغه از برهان المتاءلهين اميرالمؤمنين على عليه السلامچنين است : كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به ؛ هر ظرف جسمانىبه آنچه كه در آن نهاده شد گنجايش آن تنگ مى شود، مگر ظرف علم كه گنجايش آنبيشتر مى گردد.(561) 505- كشاورزان معارف جناب اميرالمؤمنين حضرت وصى عليه السلام در نهج البلاغه مى گويد: كه ويزرعوها فى قلوب اشباههم (562)اميرالمؤمنين على (ع ) علما را زارع و كشاورزمعرفى فرمود كه بذرهاى معارف را در مزرعه ها - كه جان نفوس مستعد، مزرعه اينكشاورزان است - در اين مزرعه ها پاشيدند، يكى پس از ديگرى دين خدا را به قلمشان بهزبان و تدريس و تربيت و تاءديبشان حفظ كرده اند .(563) 506- بدا به حال اين شخص ! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من ساوى يؤ ماه فهو مغبون ؛ (564)كسىكه دو روزش يكسان باشد، مغبون است . يعنى ضرر معنوى كرده است . جوانى كه ديروز و امروزش در سرمايه علوم و معارفيكسان باشد، خودش را ارزان فروخته است ، تا چه رسد كه خداى ناخواسته به قهقرابرد، يعنى امروزش بدتر از ديروزش باشد، اين ديگر بدا به حالش ! (565) 507- دانشمندان زارع جامعه كتاب به معنى سفره غذاهاى معنوى انسانها و به خصوصنسل جوان اجتماع است . لاجرم كتاب بايد انسان ساز بوده و درتشكيل مدينه فاضله نقش داشته باشد؛ و غرض و ايده نويسنده كتاب ، نشر بذر معارفدر نفوس مستعد باشد. امام اميرالمؤمنين على عليه السلام دانشمندان را به زارع تشبيه فرموده است ، و دلهاىپذيراى معارف را به مزرعه ، چنان كه در نهج البلاغه فرموده است : يحفظ الله تهم حججه وبيناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم .(566) 508- از تو حركت از خدا بركت ! هيچ موجودى ابا ندارد كه معلوم انسان واقع شود. به هر چه رو آوريد، تسليم شما هستندو هيچ كلمه وجودى از آب و خاك و معدن و گياه و حيوان و آسمان و ملك و فلك ، ابا از فهمانسان بدانها بدارند و شما مى توانيد وجود هر موجودى را بفهميد و به تار و پود آندست يابيد؛ اين از ناحيه موجودات . از طرفى ديگر جنابعالى هم حد يقف نداريد و اين كهانسان حد يقف ندارد به نحو احسن در نهج البلاغه ، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلامبيان فرموده است : كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به ؛(567)هر ظرفى داراى گنجايش و ظرفيت محدودى است كه با ريختن مظروف و چيزى درآن ؛ ظرفيت و گنجايش آن كم مى شود، مگر ظرف علم (كه عبارت است از نفس ناطقه و جانانسان ) هر چه علم در آن قرار گيرد، گنجايش آن بيشتر مى شود؛ اشتها و آمادگى نفس ناطقه ، افزايش مى يابد. برگرديم به حرف فارابى كه فرمود: هيچ موجودى از معلوم شدن ابا ندارد و انسانحد يقف ندارد، بنابراين او تو حركت و از خدا بركت ! (568) 509- انا مدينه الحكمه شيخ صدوق در مجلس شصت و يكم امالى به اسنادش از امام اميرالمؤمنين على عليه السلامروايت كرده است كه : قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله : انا مدينه الحكمه و هى الجنه وانتيا على ! بابها، فكيف يهترى المهترى الى الجنه و لايهترى اليها الا من بابها؟ در اين حديث تاءمل بفرما كه حكمت بهشت است ، آرى ؟ و هم العزيز الحكيم ، پس والقرآنالحكيم . 510- علما زارع اند و قلوب مزرعه حضرت وصى ، امام عالى اعلى ، على عليه السلام به شاگرد كاملشكميل ، در نهج البلاغه آمده است : يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتى يودعوهانظراءهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم . مفاد كلام كامل امام در عبارت مذكور اين است كه علما زارع اند و قلوب مستعده مزرعه و علوممعارف بذرند. آرى ! استاد كشاورز روحانى است كه بذرهاى معارف را در مزرعه قلوبقابل و لايق مى افشاند. اين بذرها هر يك ريشه مى دواند و شجره طيبه اى مى شود كه همواره ميوه مى دهد و نفوسمستعده براى هميشه از آن بهره مندند. قوله سبحانه : الم تركيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت وفرعها فى السماء، تاءتى اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الهالامثال للناس لعلهم ينذكرون .(569) چنان كه آثار اين گونه بذرها را در متاءله سبزوارى - از شاگردهايى كه تربيت كردهاست ، و كتب و رسائلى كه تصنيف فرموده است - مشاهده مى فرماييد، و ديگران هم در قرونآتى مشاهده خواهند فرمود: بلكه :
سالها عشاق ، خاكم را زيارتگه كنند
|
چون كه من روزى طواف كوى جانان كرده ام (570)
| 511- علم زنده اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: العلم حياه والجهل موت ؛ علم ، زنده ابد شدن و جهل ، مرگ دايم يافتن است . آب حيات كه در ظلمات است ، كنايه از علم است كه در نفس پنهان است ، كسى زنده ابدنشود جز به علم و حكمت و معرفت الهى .(571) 512- باغ علماء اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: الكتب بساتين العلماء؛ (572) كتب علم ، باغ و بستان دانشمندان است .(573) 513- نشستن با حكماء اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: جالس الحكماء يكمل عقلك و تشرف نفسك و ينتف (عنك ) جهلك ؛ با حكماء بنشين تاعقل تو كامل و نفست شريف و جهل و نادانى ات بر طرف شود. 514- كمال علم اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: لن يحرز العلم الا من يطيل درسه ؛ (574) هرگز به حد كمال علمى نمى رسد مگر كسى كهطول مدت به كار آن علم پردازد و ادامه فكر و نظر و بحث در آن علم دهد.(575) 515- رسيدن به سعادت اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: جالس العلماء تسعد؛ (576) با علماء بنشين تا به سعادت رسى .(577) 516- شخص با عقل اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: اسعد الناس العاقل ؛ (578) عاقل ، با سعادت ترين مردم است .(579) 517- كلام حكمت و علم اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: الحكمه روضه العقلاء ؛ (580) كلام حكمت و علم و معرفت الله نافغ و بوستان خردمندان عالم است .(581) 518- جهل ، دشمن علم اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: منجهل علما عاداه ؛ (582) هر كه علمى را نداند دشمن آن علم است . نمانند مكتب معاويه و تهافت الفلاسفه نويسان كه به على عليه السلام و شيعيانشحكماى الهى ، جاهل و دشمنند.(583) 519- ويژگى عاقل اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: ينبغى للعاقل ان يحترس من سكر المال و سكر القدره و سكر العلم و سكر المدح وسكر الشباب فان لكل ذالك ريحا تسلب العقل و تستخف الوقار ؛ (584)سزاواراست عاقل احتراز كند از مستى علم و دانش و مستى مدح و ثناى مردم و مستى و غرور جوانى كهتمام اينها را بوى ناخوش و عفنى است كه عقل انسان رازائل مى كند ادب و وقار انسانيت را سبك و خفيف مى سازد. يعنى مال و جاه و علم و مدح مردم و دوران جوانى ، همه مانند شراب انسان را مست مى كند وعقل را فاسد مى گرداند و ادب را زائل مى كند، بايد انسانعاقل از سكر و مستى اين امور دنيوى خود را حفظ كند و مست دنيا و مغرور علم و جاه وجلال دنيا نشود، و الا از درگاه خدا به خطاب : لابقربوا الصلوه و انتم سكارى (585)دورى مى سود و اگر مست نشد و عقل و دين را با وجودمال و جلال و علم و غيره حفظ كرد، از اين امور در زندگانى دنيا و آخرت بهره مند خواهدگشت .(586) 520- احترام به عالم اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: يكرم العلم لعلمه والكبير لسته ، و ذوالمعروف ، والسلطان لسلطانه ؛(587)عالم را بايد براى علمش اكرام كنند، و پيران تجربه آموخته را براى كثرت سن(و تجارب او) و نيكوكاران و خيرخواهان بشر را براى خبر و احسان ، و سلاطين را براىسلطنت . يعنى هر كس را بر آن جهت حسن و خوبى كه داراست بايد گرامى و محترم داشت . علماء را براى علم و دانش كه علمشان چراغ هدايت خلق است ، پيران را براى استفاده ازتجارب به واسطه طول عمرشان ، و خيرخواهان واهل احسان را براى احسان شان ، سلاطين را براى سلطنت ؛ يعنى براى حسن انتظام و عدالتو رفع ظلم و آزار از مظلومان كه لازمه وجود سلطان است بايد محترم و بزرگ دانست.خلاصه يعنى در هر كس جهت كمالى وجود دارد بايد بر آن جهتكمال او را گرامى داشت .(588)
|
|
|
|
|
|
|
|