قرار دارد، شايسته است سيرى كوتاه در اخلاق اسلامى داشته باشيم، و دورنمايى از آن را بيان كنيم. به چند روايت جالب در اين زمينه توجّه فرماييد.
1. طبق روايتى كه در كتب معتبر شيعه و اهل سنّت آمده، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند:
«اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الاَْخْلاقِ; من مبعوث شدم (و از سوى خداوند به پيامبرى برگزيده شدم) كه فضايل اخلاقى را تكميل كنم».(1)
طبق اين حديث پر معنا، هدف از بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تكميل فضايل اخلاقى در جامعه اسلامى است. براستى اگر اخلاق اسلامى تا اين درجه از اهميّت است، بايد براى پياده كردن آن در وجود خويش و جامعه تلاشى مضاعف انجام داد.
2. پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در روايت ديگرى فرمود:
«اَوَّلُ ما يُوضَعُ فى ميزانِ الْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيامَةِ حُسْنُ خُلْقِهِ; نخستين چيزى كه روز قيامت در ترازوى سنجش اعمال مى گذارند، اخلاق خوب انسانهاست».(2)
طبق اين حديث خلق و خوى خوش آن قدر مهم است كه در روز قيامت حتّى قبل از نماز و روزه و جهاد و خمس و زكات مورد سنجش قرار مى گيرد.
3. در حديث سوم از وجود مبارك نبىّ مكرّم اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:
«اَكْمَلُ الْمُؤْمِنينَ ايماناً اَحْسَنُهُمْ خُلْقاً; كسى كه داراى حسن خلق برترى است، ايمانش از همه كاملتر است».(3)
معمولا انسان مايل است وسيله سنجشى براى مقدار ايمان و اعتقاداتش داشته باشد. و دوست دارد برترين مؤمنان را بشناسد. حديث فوق ملاك و معيار مناسبى براى اين دو منظور است.
4. ما همه مشتاق بهشتيم، و بدنبال عواملى هستيم كه ما را به بهشت رهنمون گردد. در روايت زير به دو سبب از اسباب ورود به بهشت، كه بيشترين عامل ورود انسان ها
1 . ميزان الحكمه، ج 3، حرف الخاء، باب 1111، ح 5059 و كنزالعمّال، ح 5217 .
2 . ميزان الحكمه، ج 3، حرف الخاء، باب 1101، ح 5015 .
3 . همان مدرك، باب 1103، ح 5024 .
[ 361 ]
به بهشت محسوب مى شود، اشاره شده است. توجّه فرماييد:
«اَكْثَرُ ما تَلِجُ بِهِ اُمَّتى الْجَنَّةَ تَقْوَى اللهِ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ; بيشترين عامل ورود مردم به بهشت، تقوا و خلق و خوى خوش است».(1)
خلق حسن كه در روايات فوق مورد تأكيد قرار گرفته دو معنا دارد:
نخست، برخورد خوب با اشخاص، اظهار محبّت، تواضع و فروتنى، عشق و علاقه به مردم، جوشيدن با خلق و مدارا كردن با آنان.
و ديگر، متخلّق شدن به تمام صفات نيكو مثل شجاعت، سخاوت، ايثار، راستگويى، عفّت، تقوا، ادب و مانند آن، و پاك شدن از تمام صفات رذيله نظير بخل، حسد، كينه، دروغگويى و مانند آن.
اخلاق اسلامى در جامعه اسلامى:
در مباحث گذشته از بايدها و نبايدهاى اخلاقى بحث شد. اكنون شايسته است وضعيّت صفات شايسته و رذائل اخلاقى را در جامعه بررسى كنيم، تا روشن شود كه آيا اخلاق اسلامى آن گونه كه اسلام مى گويد در جامعه حاكم است، يا فاصله جامعه با صفات شايسته اخلاقى، فاصله زيادى است؟
سرى به ادارات مى زنيم. آيا برخورد كارمندان ادارات با ارباب رجوع بر اساس اخلاق اسلامى است؟ برخى از كارمندان كه متأسّفانه عدّه آنها زياد نيست اصول اخلاق اسلامى را مراعات مى كنند. امّا عدّه زيادى از آنها، در پشت ميز رياست يا معاونت يا كارمندى تصوّر مى كنند، ارباب مردمند! و بر اساس اين تصوّر، برخوردشان ناشايست و برخلاف آداب اسلامى است. گويا نمى دانند كه اين پست را مردم در اختيار آنها نهاده و حقوقشان را از مردم مى گيرند و در حقيقت خدمتگزار مردم هستند. متأسّفانه برخى از ادارات شبيه زمين فوتبال، و مردم بسان توپ فوتبال، و هر يك از كارمندان ارباب رجوع خود را به ديگرى حواله مى دهد! رييس به معاون،
1 . بحارالانوار، ج 68، ص 375، ح 6 .
[ 362 ]
معاون به كارمند، كارمند به بايگانى و... آيا اين اخلاق اسلامى است؟ اخلاق اسلامى آن است كه با روى باز از ارباب رجوع استقبال شود، و با دلسوزى و احترام مشكلات آنان پيگيرى گردد، و تقاضاى آنها در كوتاهترين زمان ممكن بررسى شود. راستى اگر آداب اسلامى بر ادارات و جامعه ما بطور كامل و فراگير حكمفرما بود، حقيقتاً زندگى گلستان مى شد. پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در حديث ناب و جالبى خطاب به فرزندان عبدالمطلب فرمودند:
«با اموال و ثروت خويش نمى توانيد مردم را راضى نگه داريد (زيرا توقّعات و تقاضاهاى مردم نامحدود و امكانات شما محدود است;) سعى كنيد با اخلاق خوش و برخورد پسنديده آنها را راضى كنيد، كه اخلاق حسن سرمايه فناناپذير و نامحدودى است».(1)
البتّه ارباب رجوع نيز گاه آداب اسلامى را مراعات نمى كنند، و برخورد آنها طلبكارانه و آمرانه است، كه اين خلق و خوى نيز مذموم و ناپسند است. هم مسئولين، و كسانى كه مردم به آنها رجوع مى كنند، و هم خود مردم و ارباب رجوع، همگى بايد اخلاق اسلامى را رعايت كنند كه اين كار به نفع همه آنهاست و ثمرات آن عايد هم مى شود. چرا كه اگر اين دستورات اسلامى عملى گردد، بسيارى از مشكلات حل مى شود. باز هم به سراغ روايات پيشوايان دينى برويم كه مجسّمه كامل اخلاق اسلامى بوده اند. از حضرت امام صادق(عليه السلام) در مورد مكارم اخلاق كه هدف بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده، پرسيدند، آن حضرت فرمود:
«اَلْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ; بخشيدن كسى كه به تو ستم كرده است». اسلام نسبت به عفو و بخشش سفارش زيادى كرده، و مسلمانان را از انتقامجويى برحذر داشته است.
البتّه در جايى كه عفو مورد سوء استفاده قرار گيرد، كه در غالب موارد چنين نيست، عفو شايسته نيست.
1 . بحارالانوار، ج 71، ص 169، ح 36 .
[ 363 ]
«وَصِلَةُ مَنْ قَطَعَكَ; برقرار كردن ارتباط با كسى كه رابطه اش را با تو قطع كرده است».
اگر برادرت بخاطر مشكلى بگويد: «ديگر هرگز به خانه ات نمى آيم» تو مقابله به مثل مكن، بلكه عذرخواهى نما و به خانه اش برو.
«وَ اِعْطاءُ مَنْ حَرَمَكَ; محروم نكردن كسى كه تو را محروم كرده است».
مثل اينكه بر اثر مشكل خاصّى نياز به وامى داشتى، به يكى از دوستانت كه قادر بر پرداختن وام بود مراجعه كردى،تو را از وام محروم كرد. پس از چندى او نياز به وام پيدا كرد و به تو مراجعه كرد و تو هم قادر بر تأمين خواسته اش هستى، امام صادق(عليه السلام)فرمايد او را محروم نكن. مبادا كار زشت او را يادآورى كنى و شرمنده اش نمايى، تو با خدا معامله كن.
«وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لَوْ عَلى نَفْسِكَ; حق را بگو هر چند به ضرر و زيان تو باشد».(1)
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «از علايم ايمان آن است كه راست بگويى هر چند به ضرر تو باشد و از دروغ بپرهيز، هر چند به نفع تو باشد».(2)
امام صادق(عليه السلام) در روايت ديگرى سه چيز را به عنوان مكارم الاخلاق بيان مى كند: «اَلصَّفْحُ عَنِ النّاسِ وَ مُواساةُ الرَّجُلِ اَخاهُ فى مالِهِ وَ ذِكْرُ اللهِ كَثيراً; مدارا كردن با مردم و رعايت مواسات در اموال و زياد به ياد خدا بودن از مصاديق مكارم الاخلاق است».(3)
1 . ميزان الحكمه، ج 3، حرف الخاء، باب 1110، ح 5055.
2 . نهج البلاغه، كلمات قصار، 458 .
3 . ميزان الحكمه، ج 3، حرف الخاء، باب 1110، ح 5056 .
[ 364 ]
[ 365 ]
2. سوگندهاى سوره حاقّه
يكى ديگر از سوره هايى كه دو سوگند پى در پى دارد، شصت و نهمين سوره قرآن، يعنى سوره حاقّه است. اين سوره كه پنجاه و دو آيه دارد، از سوره هايى است كه در مكّه نازل شده، و همان ويژگيهاى سوره هاى مكّى را دارد; يعنى آياتش كوتاه و كوبنده است و پيرامون قيامت و نبوّت سخن مى گويد. و از آنجا كه كلمه «الحاقه» در آيه اوّل و دوم اين سوره آمده، آن را سوره حاقّه ناميده اند. حاقّه به معناى چيزى است كه قطعيّت و واقعيّت دارد. اين كلمه در حقيقت اشاره به جهان آخرت و روز قيامت است، كه واقعيّت دارد و قطعى الوقوع است. در اواسط اين سوره دو سوگند وجود دارد كه موضوع بحث ماست. توجّه فرماييد:
سوگند به آنچه مى بينيد، و آنچه نمى بينيد، كه اين گفتار رسول بزرگوارى است و گفته شاعرى نيست، امّا كمتر ايمان مى آوريد! ونه گفته كاهنى، هر چند كمتر متذكّر مى شويد. كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده است.
[ 366 ]
سعادت و ابزار آن:
خداوند انسان را براى رسيدن به سعادت آفريده و ابزار سعادت را نيز در اختيار وى قرار داده است: ابزار تكوينى سعادت و ابزار تشريعى.
ابزارى كه در بدن ما قرار داده و به سعادت ما كمك مى كند ابزار تكوينى است. همچون عقل، ابزار شناخت (نظير چشم و گوش و حواسّ ديگر)، قوّت و قدرت و امكانات متعدّد و نعمتهاى فراوانى كه به رايگان در اختيار ما نهاده، و بدون آن تحصيل سعادت امكان پذير نيست. اينها همه ابزار تكوينى سعادت است.
علاوه بر اينها، پيامبران، كتابهاى آسمانى امامان و اوصياى پيامبران و احكام و قوانين الهى، كه بدون آنها رسيدن به قلّه سعادت حقيقى ميسور نمى شود، را نيز در اختيار ما قرار داده، كه ابزار تشريعى سعادت محسوب مى شود. راستى مگر ممكن است شخص حكيمى هدفى را تعقيب كند، امّا ابزار رسيدن به آن هدف را پيش بينى نكند؟ اين همان قاعده لطف است كه علماى علم عقايد در علم كلام به آن استدلال مى كنند. و بر اساس همين قاعده است كه ما معتقديم پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)بايد جانشينى از سوى آن حضرت تعيين شده باشد. و گرنه مردم به بيراهه رفته و از شاهراه سعادت دور مى شوند. همان گونه كه مقتضاى قاعده مذكور اعطاى عقل و قوّت و قدرت و ابزار شناخت و إنزال كُتُب و ارسال رُسُل مى باشد.
نتيجه اينكه خداوند متعال ابزار تكوينى و تشريعى سعادت را اختيار انسان قرار داده است.
چشم، يكى از مهمترين ابزارهاى شناخت:
يكى از ابزار تكوينى شناخت، كه خداوند حكيم در اختيار انسانها نهاده، چشم است. اين نعمت بزرگ رابط بين انسان و جهان خارج از وجود اوست. چشمى كه بسيار از مشكلات با كمك آن حل مى شود و بى شك بسيارى از پيشرفت ها، اختراعات و ابتكارات مرهون تلاشهاى آن است. پيشرفتهايى كه جهان بشريّت در
[ 367 ]
زمينه زراعت، صنعت، پزشكى، علوم مختلف، سياست، فنون نظامى، و ديگر زمينه ها شاهد آن است. بدون كمك و فداكارى چشم ميسور نبود. البتّه در ميان نابيناها نيز نوابغى به چشم مى خورد، امّا آن يك استثناست و تعدادش محدود و كم. ساختمان چشم از عجيب ترين ساختمانهاى عالم هستى است، به گونه اى كه مى توان ادّعا كرد: «اگر خداوند بزرگ هيچ مخلوقى جز چشم نيافريده بود، براى پى بردن به عظمت او كافى بود!».
شرح طبقات هفتگانه ساختمان چشم، معمارى عجيب هر يك از طبقات، دستگاه فيلمبردارى چشم و ظرائف آن، عضلات چشم، سيستم آبيارى چشم، و تبديل خون به اشك شفّاف، سيستم تخليه اضافات اشك، جارى شدن اشك به هنگام غم و غصّه و مانند آن، واقعاً مثنوى هفتاد من كاغذ است. لذا در عصر و زمان ما نه تنها چشم متخصّص جدايى دارد، بلكه در رشته چشم پزشكى نيز شعبه ها و رشته هاى متفاوتى وجود دارد، كه هر كدام از آن متخصّص جدايى نياز دارد.
اگر فيلمبرداران ماهرِ عصر ما بخواهند صحنه اى را بطور كامل به تصوير بكشند، بايد چندين دوربين فيلمبردارى همزمان از جهات مختلف از آن صحنه فيلمبردارى كند، و قبل از شروع به كار نور كافى تنظيم گردد، و اين نور به همان نسبت تا پايان فيلمبردارى موجود باشد و كم و زياد نگردد، و دوربين ها در فاصله معيّنى مستقر شود، و فيلمبرداران از مهارت خاصّى برخوردار باشند، و نوارهاى كاست به اندازه كافى مهيّا شده باشد. به گونه اى كه در هر يك از امور فوق، اختلالى رخ دهد، فيلمبردارى متوقّف مى شود. امّا خداوندِ قادرِ حكيم در ساختمان چشم ما، همه اين تمهيدات را انديشيده است. يعنى اين دوربين خدايى همزمان كار چندين دوربين را انجام مى دهد، و هرگز نوار آن تمام نمى شود، و كم و زياد شدن نور هرگز كار فيلمبردارى آن را متوقّف نمى سازد. بلكه در مدّت زمان كوتاهى خود را با محيط تطبيق داده و به مأموريّتش ادامه مى دهد! اينجاست كه بايد بر قدرت و حكمت اين خداى بزرگ آفرين گفت، و در برابر عظمتش سر بر خاك سائيد. عضلات اطراف
[ 368 ]
چشم، كه چشم را به جهات ششگانه مى چرخاند، از نعمتهاى بزرگ الهى است. راستى اگر اين عضلات نبود انسان چقدر در زحمت و رنج بود؟
اگر مى خواست به سمت چپ نگاه كند بايد تمام بدن را بدان سمت مى چرخاند، و هر گاه اراده مى كرد به سمت راست نگاه كند بايد تمام بدن را بدان جهت مى چرخاند. و براى نگاه به بالا تمام سر را به عقب، و براى نگاه به پايين تمام سر را به سمت پايين مى آورد.
حيرت انگيزتر از همه اينكه اين قطعه كوچك با تمام آثار و خواصّش هشتاد سال يا كمتر يا بيشتر فعّاليت مى كند. آيا نبايد در برابر خالق آن خشوع و خضوع كرد؟
سوگندهاى دوگانه: ديدنيها و ناديدنيها
خداوند متعال در اين سوره به ديدنيها و ناديدنيها سوگند ياد كرده است. در مورد ديدنيها و ابزار و وسيله آن سخن گفته شد. امّا ناديدنيها چه هستند؟ اگر ادّعا كنيم كه آنچه را نمى توانيم ببينيم بيش از ديدنيهاست، گزاف نگفته ايم. كه به چند نمونه آن اشاره مى شود:
1. نورى كه با چشم مى بينيم و زمينه ساز امكان رؤيت چيزهاى ديگر هم مى شود، داراى طول موج خاصّى است كه بالاتر از آن طول موج و پايين تر از آن را نمى توانيم ببينيم، در حالى كه وجود خارجى دارد. به هنگامى كه رنگين كمان تشكيل مى شود نور آفتاب به هفت قسمت تقسيم مى گردد، قسمت بالايى آن به رنگ بنفش و قسمت پايينى آن به رنگ قرمز است. آيا بالاتر از رنگ بنفش و پايين تر از رنگ قرمز نداريم؟ بله داريم، ولى ما نمى بينيم. بالاتر از رنگ بنفش همان اشعه مافوق بنفش، و پايين تر از رنگ قرمز همان اشعه مادون قرمز است، كه بشر قادر بر ديدن آن نيست. ممكن است بسيارى از حيوانات و پرندگان و حشرات نيز وجود داشته باشند كه بشر قادر بر ديدن آنها نباشد.
2. بشر امواج زلزله را تشخيص نمى دهد، و در برابر آن عاجز است. امّا حيوانات
[ 369 ]
حتّى قبل از دستگاههاى زلزله سنج آن را تشخيص مى دهند، و لهذا وحشت نموده و فرار مى كنند.
3. امواج ديگرى نيز در فضاى اطراف ما وجود دارد كه آن را نمى بينيم. مخصوصاً در عصر و زمان ما اگر فضا را با دقّت و ابزار لازم بررسى كنيم، مملوّ از امواج راديويى، ماهواره اى، تلويزيونى است. اگر گيرنده هاى قوى داشته باشيم شايد هزاران كانال مختلف را بتوان گرفت. اين امواجِ فراوان وجود دارد، امّا چشمان ما قادر بر ديدن آن نيست.
4. جاذبه يكى از امواج مرموز عالم هستى است، كه آثار و نشانه ها و ثمرات آن را ديده و با تمام وجود لمس مى كنيم، امّا خود آن را نمى بينيم.
5. اشعه ايكس (X) كه به هنگام فيلمبردارى از درون جسم انسان مورد استفاده قرار مى گيرد، وجود دارد امّا ما قادر به ديدن آن نيستيم.
6. ارواح، فرشتگان و شياطين و جنّيان همگى وجود خارجى دارند، ولى ما نمى توانيم آنها را ببينيم.
7. بالاتر از همه ذات پاك و مقدّس خداوند قادر و حكيم با هيچ چشمى قابل رؤيت نيست، ولى بدون شك وجود دارد; چرا كه سراسر جهان هستى شهادت بر وجود او مى دهد. و چيزهاى ديگرى كه قابل رؤيت نمى باشند. بنابراين «ما تبصرون» محدود، و «ما لا تبصرون» نامحدود است!
نتيجه اينكه خداوند حكيم در سوره حاقّه به تمام ديدنيها و ناديدنيها، كه در حقيقت تمام جهان هستى را در بر مى گيرد سوگند ياد كرده. و اين قسم بسيار مهم است، و حتماً هدف بسيار مهمّى را دنبال مى كند.
شكر نعمت ولايت:
جمعى از مسلمانان، كه پيرو مكتب اهل بيت(عليهم السلام) نيستند، معتقدند كه خداوند در روز قيامت با همين چشم عادى ديده مى شود. اين عدّه كه تعدادشان كم نيست بخاطر
[ 370 ]
دورماندن از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) مرتكب چنين اشتباه بزرگى شده اند. از اين بدتر تعداد كمى از مسلمانان، كه مجسّمه ناميده شده اند، اعتقاد دارند كه در اين جهان نيز خداوند را مى توان ديد! در حالى كه بطلان اين اعتقاد روشن و واضح است. زيرا خدايى كه با چشم ديده شود جسم دارد، و چيزى كه جسم داشته باشد داراى اجزايى است، و محدوديّت دارد و داراى عرض است، و اينها هيچ كدام با ذات واجب الوجود سازگارى ندارد; چرا كه واجب الوجود ذاتى است كه نه جسم دارد، نه اجزا، نه عرض، نه محدوديّت، نه زمان و نه مكان. بنابراين خداوند متعال از جمله چيزهاى غير قابل رؤيت است. همان گونه كه خطاب به حضرت موسى(عليه السلام) فرمود: «(لَنْ تَرَانِى); (اى موسى!) هرگز مرا نخواهى ديد».(1) كلمه «لن» در ادبيّات عرب براى نفى ابد است; يعنى در جايى استعمال مى شود كه انجام كار مورد نظر عقلا محال و غير قابل انجام است. بنابراين طبق آيه شريفه رؤيت پروردگار براى بشر محال است.
حضرت على(عليه السلام) در پاسخ كسى كه سؤال كرده بود آيا خدايى كه نديده اى عبادت و پرستش مى كنى؟ فرمود: من خدايى را كه نبينم عبادت نمى كنم! پرسيد: چگونه خدا را ديده اى؟ فرمود: «لا تُدْرِكُهُ الْعُيُونَ بِمُشاهَدَةِ الْعَيانَ وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْيمانِ; ديده ها هرگز او را آشكار نمى بينند، امّا دلهاى با ايمان درست او را در مى يابند».(2)
و اگر نبود هدايتهاى الهى و عنايات اهل بيت(عليهم السلام)، ممكن بود كه ما هم همچون مجسِّمه يا گروه ديگر اهل سنّت به چنين اشتباهات بزرگى دچار شويم. اينجاست كه انسان با تمام وجود روايت ثقلين مخصوصاً جمله آخر آن را «ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا اَبَداً; تا زمانى كه به ذيل دامان قرآن و عترت چنگ بزنيد گمراه نمى شويد» درك مى كند. امّا هر گروهى كه فقط يكى از اين دو را بگيرد و ديگرى را رها كند بى شك گمراه مى شود.
1 . اعراف، آيه 143 .
2 . نهج البلاغه، خطبه 179 .
[ 371 ]
ما بايد قدردان پدران و اجداد خويش باشيم كه ما را با نعمت ولايت و خاندان اهل بيت(عليهم السلام) آشنا كردند، تا افتخار پيروى و تبعيّت از آن بزرگواران را داشته باشيم و در سايه هدايتهاى آنان قرار بگيريم. الْحَمْدُ للهِِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللهُ.
اين سوگندهاى مهم براى چه؟
خداوند متعال براى اثبات حقانيّت قرآن كريم، كتاب آسمانى مسلمانان، به تمام ديدنى ها و ناديدنيها، و در يك جمله به مجموعه جهان هستى قسم ياد كرده است (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِيم).
سؤال: آيا معناى آيه شريفه (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِيم) اين نيست كه قرآن ساخته و پرداخته جبرئيل است، نه وحى و كلام پروردگار؟
جواب: همان گونه كه در مباحث پيشين گذشت آيه مذكور چنين دلالتى ندارد و قرينه و شاهد بر اين مطلب آيه شريفه (تَنزِيلٌ مِّنْ رَّبِّ الْعَالَمِينَ) است، كه صريحاً قرآن مجيد را به خداوند نسبت مى دهد و فرستاده او مى شمرد. امّا جبرئيل، رسول خدا و فرستاده وحى و واسطه بين پروردگار و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است. بنابراين، جبرئيل تنها واسطه وحى است و قرآن كلام خداست.
رابطه قسم و مقسم له:
سؤال: چه رابطه اى بين ديدنيها و ناديدنيها، كه خداوند به آنها قسم ياد كرده، و قرآن مجيد وجود دارد؟ رابطه قسم و مقسم له چيست؟
جواب: خداوند به آنچه مى بينيد و نمى بينيد قسم ياد كرده است. و مى دانيم كه جبرئيل امين، آورنده قرآن كريم كه قسم به او ياد شده، از جمله موجوداتى است كه ديده نمى شود. و با اين توضيح رابطه قسم و مقسم له روشن مى شود.
[ 372 ]
اثبات حقانيّت قرآن با سوگند!
سؤال: همان گونه كه گفتيم سوگندهاى دو گانه سوره حاقّه (قسم به مجموعه جهان هستى) براى اثبات حقانيّت قرآن است. ولى آيا خداوند متعال براى اثبات حقانيّت قرآن و اينكه اين كتاب آسمانى ساخته و پرداخته ذهن بشر نيست بلكه از سوى پروردگار نازل شده، فقط قسم ياد كرده است؟ آيا سوگند ياد كردن براى اثبات مطلبى كه در اين سطح از اهميّت است كافى است؟
پاسخ: خداوند متعال براى اثبات مطلب مذكور تنها به قسم قناعت نكرده، بلكه در آيات بعدى يك استدلال عقلى محكم نيز بيان كرده است. توجّه فرماييد:
«(تَنزِيلٌ مِّنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ * وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الاَْقَاوِيلِ * لاََخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ); (اين قرآن) كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده است! اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست، ما او را با قدرت مى گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم».(1)
اگر شخصى مدّعى نبوّت شود و معجزه اى ارائه كند، چنانچه دروغگو باشد مقتضاى قاعده لطف آن است كه خداوند او را رسوا و نابود نمايد. و اگر نابودش نكرد معلوم مى شود واقعاً پيامبر و فرستاده خداست. خداوند متعال در آيات فوق به همين حقيقت اشاره مى كند كه اگر قرآن ساخته و پراخته ذهن پيامبر بود، ما به او فرصت ادامه زندگى نداده و رگ قلبش را قطع مى كرديم. و از آنجا كه خداوند با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين نكرد، بلكه در موارد مختلف به يارى آن حضرت شتافت، معلوم مى شود كه او در ادّعايش صادق بوده و كتابش كتاب آسمانى است.
نتيجه اينكه خداوند متعال براى اثبات حقانيّت قرآن مجيد، به سوگند اكتفا نكرده، بلكه پس از آن، به استدلال عقلى محكم و متينى، كه نشأت گرفته از قاعده لطف است، نيز تمسّك جسته است.
1 . حاقه، آيات 43-46 .
[ 373 ]
كريم كيست؟
خداوند متعال جبرئيل امين را با واژه «كريم» توصيف كرده است. بدين مناسبت بحث فشرده اى پيرامون فضيلت مذكور خواهيم داشت.
كريم گاه به خداوند متعال گفته مى شود; همان گونه كه در آيه 40 سوره نحل آمده است. و گاه در وصف فرشتگان و ملائكه آورده مى شود، همان گونه كه در آيات مورد بحث جبرئيل امين با اين وصف توصيف شده است. و در بعضى موارد به عنوان يكى از ويژگيهاى پيامبران و فرستادگان پروردگار مطرح مى شود، همانطور كه در آيه 17 سوره دخان آمده است. و گاه حتّى نامه اى كه از سوى شخص مهم و محترمى نوشته شده با اين واژه تعريف مى شود، همان گونه كه بلقيس به هنگام دريافت نامه حضرت سليمان(عليه السلام) گفت: (أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ).(1)
خلاصه اينكه اين صفت، در مورد خداوند، فرشتگان، پيامبران و نامه پيامبران به كار برده شده، و با اين درجه از اهميّت شايسته است معناى آن را بدانيم.
امام حسن مجتبى(عليه السلام) كه به كريم اهل بيت(عليهم السلام) معروف است، در پاسخ سؤال كسى كه از معناى كريم پرسيده بود، فرمودند:
1. «اَلاِْبْتِداءُ بِالْعَطِيَّةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ; كسى كه قبل از تقاضا كمك مى كند»
كريم هنگامى كه آثار و نشانه هاى نياز را در شخصى مشاهده مى كند، فرصت سؤال و تقاضاى كمك نمى دهد، و قبل از آنكه نيازمند تقاضاى كمك كند، نياز او را برطرف مى سازد. واين كار مهم است، هر چند كمك كردن به فقير پس از تقاضا نيز كار با ارزشى است. حال كه خداوند، فرشتگان و پيامبران كريمند، شايسته است ما هم كريم باشيم، تا مشمول لطف و كرم خداوند كريم قرار گيريم.
2. «وَ اِطْعامُ الطَّعامِ فِى الْمَحَلِّ; كسى كه در محلّش اطعام طعام كند».(2)
جمله فوق دو معنا دارد: 1. در جايى كه لازم است و محلّ واقعى اطعام است، اين
1 . نمل، آيه 29 .
2 . ميزان الحكمه، ج 9، حرف الكاف، باب 3470، ح 17494 .
[ 374 ]
كار انجام دهد. نه اينكه فقط ثروتمندان و اغنيا را به سفره اش دعوت كند; كارى كه موجب اعتراض پيشواى مسلمين حضرت على(عليه السلام) به استاندارش عثمان بن حنيف شد. طبق اين احتمال غذا دادن به نيازمندان و سير كردن شكم گرسنگان از ويژگيهاى شخص كريم است.
2. برخلاف آنچه امروز مرسوم شده، كه مردم براى پرهيز از زحمت ريخت و پاش و شستشو، مهمانى هاى خود را به خارج از منزل منتقل كرده و در رستورانها برگزار مى كنند، امام مى فرمايد: كريم كسى است كه در منزل خودش سفره غذا را پهن كند كه اين كار باعث بركت و دور كردن بلاها و حوادث ناگوار و بيماريها از منزل صاحب اطعام مى گردد.
البتّه آنچه در روايت امام حسن مجتبى(عليه السلام) آمده، دو مصداق از مصاديق فراوان كريم است و روشن است كه منحصر به آن دو مورد نيست. زيرا مصاديق فراوان ديگرى براى تحقّق صفت زيباى كرم در روايات به چشم مى خورد.(1)
1 . ميزان الحكمه، ج 9، حرف الكاف، باب 3470، ح 17494.
[ 375 ]
3. سوگندهاى سوره قيامت
سوره قيامت آخرين سوره اى است كه دو سوگند پى در پى دارد. اين سوره همانند غالب سوره هاى حاوى سوگند، مكّى و داراى چهل آيه است، اكثر آيات آن مربوط به قيامت، و مقدارى هم در رابطه با قرآن مجيد سخن مى گويد. به آيات مورد بحث توجّه كنيد:
سوگند به روز قيامت، و سوگند به (نفس لوّامه و) وجدان بيدار و ملامتگر (كه رستاخيز حق است!) آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟! آرى قادريم كه (حتى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتّب كنيم.
سوگند اوّل: قسم به روز قيامت
راستى چرا در آيات قرآن مجيد، مخصوصاً سوره هاى مكّى، اين قدر در مورد قيامت بحث شده و بارها به آن قسم ياد شده است؟
پاسخ اين سؤال روشن است. زيرا جهان هستى بدون قيامت و جهان آخرت پوچ و بى معنا خواهد بود. اگر انسان هفتاد يا هشتاد سال يا كمتر يا بيشتر در دنيا زندگى كند،
[ 376 ]
و با انواع بيماريها و مشكلات و سختيها و رنج ها و زحمات و بلاها و مصيبت ها و غم ها وغصّه ها گريبانگير باشد، و بالاخره بميرد و خاك شود و نابود گردد. آيا اين مطلب با حكمت خداوند حكيم سازگار مى باشد؟
جهان هستى بدون قيامت همانند دوران جنينى است كه به دنبال آن تولّد و زندگى در دنيا نباشد. اگر جنين عقل و شعور داشته باشد مى گويد: چنانچه قرار است پس از تمام شدن دوران جنينى نابود شوم، پس تحمّل اين دوران سخت، در محيطى تنگ و تاريك كه حتّى نمى توانم چشم باز كنم و بايد از خون تغذيه نمايم، چه حكمتى دارد؟ امّا اگر پس از طى دوران جنينى قرار باشد به دنيا آيد، و حدود نود سال عمر كند يعنى صد برابر زمانى كه در شكم مادر بوده، تمام مشكلات و سختيهاى آن دوران برايش با معنا و قابل تحمّل مى گردد. ما انسانها هم در صورتى زندگى برايمان با طراوت و هدفمند و قابل تحمّل خواهد بود كه جهان آخرتى وجود داشته باشد، تا نتيجه اعمال خود را در آنجا ببينيم.
علاوه بر اين اگر جهان آخرت نباشد عدل الهى زير سؤال مى رود. انسانهاى فراوانى را در عصر و زمان خويش مى شناسيم كه ظلم فراوانى كرده اند، به حدّى كه اين دنيا به هيچ وجه ظرفيّت مجازات آنها را ندارد. و در مقابل انسانهاى بيشترى را نيز ديده ايم كه كارهاى شايسته و خدمات مهم و عبادات فراوانى انجام داده اند كه اعطاى پاداش به آنها نيز در دنيا امكان پذير نيست. عدالت خداوند اقتضا مى كند كه جهان ديگرى وجود داشته باشد كه گنجايش عقوبت و مجازات ظالمين و ستمكاران، و پاداش و جزاى خوبان و محسنين و عبادت كنندگان را داشته باشد. مگر مى شود پاداش شهداى كربلا كه تمام هستى خويش را در راه دفاع از اسلام و اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) در طبق اخلاص نهاده اند، و همچنين مجازات جنايتكاران كربلا كه خون پاك كاملترين انسان عصر و زمان خويش يعنى امام حسين(عليه السلام) و ياران و فرزندان مظلومش را ريختند در دنيا داد؟ بايد جهانى ديگر باشد كه گنجايش و ظرفيّت آن پاداشها و اين عقوبتها را داشته باشد.
[ 377 ]
بنابراين، قيامت مقتضاى عدالت پروردگار است. و بخاطر اين ويژگيهاى مهم اين قدر در قرآن مجيد به آن توجّه شده است.
سوگند دوم: قسم به وجدان بيدار
دومين قسم، سوگند به نفس لوّامه است، آن وجدان بيدار ملامتگرى كه به هنگام آلوده شدن انسان به كار خلاف ناراحت شده، او را سرزنش مى كند. در درون جان انسانها وجدانى است كه سه حالت دارد:
حالت اوّل: نفس امّاره
گاه وجدان انسان آن قدر ضعيف و ناتوان مى شود كه هوا و هوس بر آن مسلّط مى گردد، و همواره انسان را به بديها و زشتيها فرمان مى دهد. اين حالت وجدان را نفس امّاره مى گويند. همان حالتى كه زليخا پس از آنكه نفس لوّامه اش بيدار شد، و به گناهان اقرار نمود، و به ملامت خويش پرداخت، به آن اشاره كرد و گفت:
«(وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ); من هرگز خود را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مى كند مگر آنچه را پروردگار رحم كند. پروردگارم آمرزنده و مهربان است».(1)
بايد از شرّ اين نفس به خداوند پناه برد.
حالت دوم: نفس لوّامه
گاه وجدان انسان از آن حالت ضعف خارج شده، رشد و ترقّى نموده، و تسليم محض هوا و هوس نمى گردد، بلكه در مقابل آن موضع گيرى مى نمايد، و درون انسان را تبديل به دادگاهى نموده كه انسان را بر كارهاى خلاف و ناشايست ملامت و سرزنش، و به هنگام انجام كارهاى شايسته و خوب، تشويق و ترغيب مى نمايد، اين
1 . يوسف، آيه 53 .
[ 378 ]
مرحله را نفس لوّامه مى نامند. چقدر خوب است كه لااقل انسان از نفس امّاره عبور كند و به ايستگاه نفس لوّامه برسد.
نفس لوّامه گاه به صورت گذرا و موقّتى بيدار مى شود، و به ملامت انسان خطاكار مى پردازد، و پس از مدّت كوتاهى دوباره به خواب مى رود، و جاى خود را به نفس امّاره مى دهد. همان گونه كه در آيات مربوط به داستان شكستن بتها توسّط حضرت ابراهيم و بت پرستان، اين مطلب مشاهده مى شود. به اين آيات توجّه كنيد:
«(قَالُوا ءَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ * قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنطِقُونَ * فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ); (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند،) گفتند: «تو اين كار را با خدايان ما كرده اى، اى ابراهيم؟!» گفت: «بلكه اين كار را بزرگشان كرده است; از آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند» آنها به وجدان خويش بازگشتند; و (به خود) گفتند: «حقّا كه شما ستمگريد!».(1)
امّا نمى توانستند زياد به توصيه نفس لوّامه گوش فرا دهند، چون اگر مى پذيرفتند كه اين بتها توان سخن گفتن ندارند، اصل عبادت و بت پرستى آنها زير سؤال مى رفت. و اگر مدّعى مى شدند كه آنها توان سخن گفتن دارند، خود مى دانستند اين ادّعا دروغ است و بزودى رسوا مى شوند. و لذا خيلى زود حكم وجدان خود را به فراموشى سپردند. توجّه كنيد:
«(ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاَءِ يَنطِقُونَ * قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ * أُفّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ * قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنتُمْ فَاعِلِينَ); سپس بر سرهايشان واژگونه شدند ; و (حكم وجدان را به كلّى فراموش كردند و گفتند:) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند. ابراهيم گفت: آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟! (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان) اف بر شما و آنچه جز خدا مى پرستيد! آيا انديشه نمى كنيد (و عقل نداريد)؟!» گفتند: «او را
1 . انبيا، آيات 62-64 .
[ 379 ]
بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است».(1)
آرى وجدان بيدار بت پرستان دوباره به خواب رفت، و منطق را به فراموشى سپردند، و همچون همه زورمندان بى منطق به تهديد حضرت ابراهيم پرداختند. و بالاخره دستور اعدام آن حضرت را آن هم از نوع سوزاندن صادر كردند.
آدمهاى بى منطق هميشه تكيه بر زور مى كنند. اكنون هم زورمداران دنيا با تكيه بر زور و قدرت خويش كشورهاى ديگر را تهديد به محاصره اقتصادى و سياسى و حتّى جنگ مى نمايند. و اگر وجدان خفته آنها براى لحظه اى بيدار شود، بزودى آن را فراموش مى كنند، حاضر نيستند تسليم حقيقت شده و از آن دفاع نمايند.
البتّه گاهى از اوقات نيز نفس امّاره كاملا تبديل به نفس لوّامه مى شود، و به سرزنش صاحبش نسبت به اعمال زشت گذشته مى پردازد. نقل مى كنند خلبانى كه اوّلين بمب اتمى را بر روى يكى از شهرهاى ژاپن انداخت و آن شهر را تبديل به خاكستر كرد و جوائز متعدّدى براى اين جنايت گرفت، نفس لوامه اش در اواخر عمر بيدار شد و آن قدر او را سرزنش كرد كه منتهى به جنون وى گرديد، تا آنجا كه گويا فرياد مى زد: «من با يك بمب، سيصد هزار انسان را كشتم!».
خوشا به حال آنها كه نفس لوامه شان بيدار است و به سرزنش آنها مى پردازد، چرا كه بالاخره باعث نجات آنها خواهد شد.
حالت سوم: نفس مطمئنّه
كسانى صاحب نفس مطمئنّه هستند كه يك حالت ثبات، استقرار و خالى از لغزش پيدا كرده باشند. انبيا و اوليا و بسيارى از بزرگان نفس مطمئنّه دارند. آنان هواى نفس را در بند كشيده و مسلطّ بر آن هستند.
قرآن مجيد در مورد صاحبان نفس مطمئنّه و پاداش فوق العاده آنان در اواخر سوره فجر مى فرمايد:
1 . انبيا، آيات 65-68 .
[ 380 ]