[ 301 ]
5. سوگندهاى سوره ليل
يكى ديگر از سوره هايى كه قسم هاى سه گانه دارد، سوره ليل است. توجّه فرماييد:
قسم به شب در آن هنگام كه (جهان را) بپوشاند. و سوگند به روز هنگامى كه تجلّى كند. و قسم به آن كس كه جنس مذكّر و مؤنّث را آفريد. كه سعى و تلاش شما مختلف است: امّا آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد و جزاى نيك (الهى) را تصديق كند، ما او را در مسير آسانى قرار مى دهيم. امّا كسى كه بخل ورزد و (از اين راه) بى نيازى طلبد، و پاداش نيك (الهى) را انكار كند، بزودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم، و در آن هنگام كه (در جهنّم) سقوط مى كند، اموالش به حال او سودى نخواهد داشت.
[ 302 ]
سوگند اوّل و دوم: قسم به شب و روز
سؤال: خداوند متعال براى بار ديگر به شب و روز قسم خورده است. آيا تكرار اين قسم ها با فصاحت و بلاغت قرآن مجيد ناسازگار نيست؟ چرا كه اين سومين بار است كه در طىّ مباحث گذشته به روز و شب قسم ياد شده است; يا اين قسم ها با هم فرق دارد، و هر كدام سوگند تازه اى محسوب مى گردد؟
پاسخ: اگر در آيات مورد بحث دقّت كنيم تصديق خواهيم كرد كه اين سوگندها تكرارى نيست. و نه تنها منافاتى با فصاحت و بلاغت قرآن مجيد ندارد، بلكه خود گواه و شاهدى بر فصاحت و بلاغت آن است. زيرا هر چند در ظاهر در هر سه مورد به شب و روز قسم ياد شده، ولى در حقيقت در هر مورد به بخشى از ليل و نهار سوگند خورده است. توجّه كنيد:
در يك جا مى فرمايد: «(وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ); قسم به شب هنگامى كه پشت مى كند» در اينجا قسم به مجموعه شب نيست، بلكه به هنگامى است كه از نيمه بگذرد.
و در جاى ديگر فرموده است: «(وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ); سوگند به شب هنگامى كه تاريكى آن كم رنگ مى شود». دراينجا هم سوگند به زمان خاصّى از شب است، نه تمام شب. و آن نزديكيهاى اذان صبح است، كه هوا رو به روشنايى مى رود و به طلوع فجر صادق نزديك مى شويم.
و در آيات مورد بحث، سوره ليل مى خوانيم: «(وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى); قسم به شب هنگامى كه تاريكى او جهان را مى پوشاند» در اينجا هم قسمت خاصّى از ليل، يعنى اوّل شب، مورد سوگند واقع شده است. بنابراين، خداوند به سه زمان مختلف از شب سوگند خورده، و به هيچ وجه تكرارى صورت نگرفته است.
و امّا در آيات مربوط به روز، در يكجا فرموده است: «(وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ); قسم به صبح هنگامى كه تنفّس مى كند» و اين اشاره به آغاز صبح و ابتداى روز دارد.
و در جاى ديگر فرموده: «(وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ); قسم به صبح هنگامى كه كاملا روشن مى شود» در اينجا قسم به هنگام طلوع آفتاب است.
[ 303 ]
و در آيه سوم فرموده است: «(وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى); قسم به روز هنگامى كه كاملا تجلّى و بروز كند» كه نزديكى هاى ظهر منظور است. پس در اين سه مورد هم قسم ها يكسان نيست، بلكه سه حالت مختلف روز انتخاب شده است; در اوّلى به ابتداى طلوع فجر صادق، و در دومى به ابتداى طلوع خورشيد، و در سومى به هنگام اوج خورشيد در پهناى آسمان سوگند ياد شده است. و اين عين فصاحت و بلاغت قرآن مجيداست.خداوند مى خواهدبه مابفهماندكه مجموعه روزيك نشانه نيست،سرتاسر شب يك نشانه نيست، بلكه حالات مختلف شب و روز هر كدام يك نشانه مستقل و جداگانه است.همان گونه كه در آيات 20 و 21 سوره ذاريات در مورد انسان مى فرمايد:
(وَفِى الاَْرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَفِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ).
يعنى وجود هر انسان تنها يك آيه و نشانه از عظمت پروردگار نيست، بلكه در وجود هر انسانى آيات و نشانه هاى متعدّدى وجود دارد. يكى از آيات عجيب پروردگار در وجود انسانها اين است كه انسان يك نوع غذا مى خورد، امّا اين غذا هنگامى كه به استخوان انسان مى رسد تبديل به استخوان، و زمانى كه به خون مى رسد تبديل به خون، و اگر به چشمان انسان برسد تبديل به اشك چشم، و خلاصه به هر عضوى از اعضاى انسان برسد تبديل به همان عضو شده، و به رنگ آن عضو در مى آيد.
همان گونه كه در طبيعت نيز اين مسأله را مشاهده مى كنيم كه از آب و هوا و زمين واحد، گياهان مختلف و درختان گوناگون و ميوه هاى متفاوتى بدست مى آيد. اينها هر كدام نشانه اى مستقل از نشانه هاى پروردگار است. آغاز شب، وسط شب، پايان شب، ابتداى روز، هنگام طلوع آفتاب، هنگام ظهر، هر كدام ويژگى خاصّى دارد كه خداوند به تك تك اين لحظات سوگند ياد كرده است. محيط آرام و آماده استراحتى كه شب براى انسانها، بلكه حيوانات، و حتّى درختان فراهم مى كند كه همه موجودات عالم از آن براى استراحت خود استفاده مى كنند(1) نعمت بزرگى است كه شايستگى قسم ياد
1 . دانشمندان معتقدند كه فقط زنبور عسل در تمام عمر خواب و استراحت ندارد، و در طول شبانه روز مشغول كار و تلاش است. گويا كارهاى زنبور عسل به قدرى زياد است كه فرصت استراحت به او نمى دهد!
[ 304 ]
كردن را دارد.
نتيجه اينكه قسم اوّل در آيات سوره ليل، سوگند به ابتداى شب است كه تاريكى آن جهان را فرا مى گيرد. و قسم دوم سوگند به نيمه هاى روز است كه روشنايى آن بصورت كامل جهان را فرا گرفته است.
سوگند سوم: قسم به جنس نر و ماده
«(وَمَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَالاُْنْثَى); قسم به آن كس كه جنس مذكّر و مؤنّث را آفريد».
سومين سوگند در سوره ليل، سوگند به خداوندى است كه جنس مذكّر و مؤنّث را خلق كرد. جالب اينكه مذكّر و مؤنّث را بصورت مطلق و بدون تقييد به انسان مطرح مى كند، گويا نظر به تمام زوجيّتهاى موجود در جهان آفرينش دارد. همان گونه كه اين مطلب صريحاً در آيه شريفه 49 سوره ذاريات آمده است. توجّه كنيد:
«(وَمِنْ كُلِّ شَىْء خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ); و از هر چيز يك جفت آفريديم، شايد متذكّر شويد».
بنابراين قانون زوجيّت در تمام عالم آفرينش، اعمّ از انسانها، حيوانات، نباتات و بلكه جمادات نيز حاكم است. زيرا هسته اوليّه تمام جمادات را اتم تشكيل مى دهد، و در دل هر اتمى دو عنصر الكترون و پروتون وجود دارد كه يكى مثبت و ديگرى منفى است. يكى مذكّر و ديگرى مؤنّث است; و به هر حال عالم زوجيّت عالم عجيبى است، هر چند ما به خاطر عادى شدن اين امور، به آن اهميّت چندانى نمى دهيم. به عنوان نمونه يك گل را در نظر بگيريد كه در وسط آن ميله هاى ظريف و باريكى وجود دارد كه گرده گل در قسمت فوقانى اين ميله هاست، و اين قسمت نر گل را تشكيل مى دهد.
گرده هاى مذكور توسّط حشرات يا باد و مانند آن به قسمت پايين ميله هاى مذكور، كه به شكل يك طبق است، ريخته شده و كم كم نمو كرده و به سمت پايين يعنى به طرف بن گل مى رود،و در آنجا با نطفه مادّه تركيب شده،وتخم ميوه جات بدست مى آيد.
[ 305 ]
چقدر زنبورهاى عسل را بر روى شاخه هاى گل ديده ايم، امّا هيچ به اين موضوع نينديشيده ايم. چند بار نسيم هاى آرام را به هنگام تكان خوردن درختان و گلها لمس كرده ايم، امّا به مأموريّت آنها فكر نكرده ايم! اينها همه نشانگر عظمت و قدرت پروردگار است.
بى جهت نيست كه خداوند متعال بخاطر ايجاد قانون زوجيّت به ذات پاك و مقدّس خويش سوگند ياد مى كند.
دو جنسى ها و تغيير جنسيّت:
علاوه بر جنس نر و ماده كه غالب جمعيّت انسانها را تشكيل مى دهد، گاه انسانهاى دو جنسى يافت مى شود كه واجد دو جنس مذكّر و مؤنّثند! كه خداوند متعال آنها را به عنوان نمونه و عبرت ديگران آفريده است.
اين افراد استثنايى بر دو دسته اند:
1. كسانى كه يك جنس آنها اصلى و جنسيّت ديگرشان فرعى است. مثل اينكه جنسيتّ اصلى زن و جنسيّت مرد فرعى است، يا بالعكس. چنين افرادى با يك عمل جرّاحى، جنسيّت فرعى خود را از بين برده و با تقويت جنسيّت اصلى بوسيله هورمونها ومانند آن يك جنسى كامل العيار مى شوند. به اين عمليّات جراحى، تغيير جنسيّت گفته مى شود.
2. كسانى كه هر دو جنسيّت آنها اصلى است، كه البتّه اين دسته بسيار كم و نادرند و در برخى از روايات آمده كه يك نمونه از اين دسته در عصر حضرت على(عليه السلام) وجود داشت. زنى كه از همسرش بچّه دار شد، و بر اثر آميزش با كنيزش او را بچّه دار كرد!(1)در چنين فرضى نيز مى توان يك جنسيّت را با عمل جرّاحى از بين برد، و جنسيّت دوم را تقويت كرد و يك جنسى شد.
1 . وسائل الشيعه، ج 17، ابواب ميراث الخنثى، باب 2، ح 3 .
[ 306 ]
تغيير جنسيّت هاى صورى:
تغيير جنسيّت در دو صورت بالا شرعاً نيز اشكالى ندارد(1)، ولى در غير اين دو مورد مشروع نيست; زيرا تغيير جنسيّت حقيقى صورت نمى گيرد. و متأسفانه اين نوع تغيير جنسيّت ها در غرب عموماً و در آمريكا بالخصوص فراوان است. مردان كامل العيارى كه با تغييرى ظاهرى خود را به شكل زنان در مى آورند! و زنان كامل العيارى كه با تغييرى ظاهرى خود را به شكل مردان در مى آورند! اين كار نوعى بيمارى محسوب مى شود، و سرچشمه هاى مختلفى دارد، كه به برخى از آنها بصورت خلاصه اشاره مى شود:
1. استفاده بى جا از هورمونهاى جنس مخالف; زنان از هورمونهايى كه ويژگيهاى مردانه ايجاد مى كند، و مردان از هورمونهايى كه ويژگيهاى زنان ايجاد مى كند، استفاده مى نمايند.
2. رفتار نامناسب پدر و مادر، در طرز لباس پوشانيدن بچّه ها، و نوع تربيت آنها، و حتّى شكل نوازش فرزندان، در چنين واكنشهاى غير طبيعى مؤثّر است.
در هر حال، تغيير جنسيّتهاى كاذب يكى از مفاسد دنياى امروز به شمار مى رود، كه البتّه بخشى از آن جنبه تفنّنى و خوشگذرانى دارد!
على(عليه السلام) و حلّ مشكلات لاينحل:
در برخى از روايات مى خوانيم كه گاه افراد دو جنسى را نزد ائمّه(عليهم السلام) مى بردند، تا در مورد مشكلات آنها قضاوت نموده، يا راه حلّى ارائه نمايند. و آن حضرات عليرغم عدم پيشرفت علم پزشكى در آن عصر و زمان، و نبودن امكانات آزمايش و مانند آن، راه حلّهاى كارگشايى ارائه مى نمودند. از جمله شخصى را خدمت حضرت على(عليه السلام)آوردند، كه ظاهرى زنانه داشت; موهايش بلند و لباس زنانه پوشيده بود. حضرت
1 . البتّه چون اين كار غالباً مستلزم نظر و لمس حرام است، بايد تنها به موارد ضرورت قناعت كرد. در ضمن مشروح مباحث تغيير جنسيّت، در سه جلد استفتائات جديد، فصل احكام پزشكى آمده است.
[ 307 ]
طبق راهكارى فرمود: اين شخص مرد است، ولذا بلافاصله دستور داد موهايش را بتراشند، و لباسهاى زنانه اش را درآورند و لباس مردانه بپوشد.(1) آرى! على(عليه السلام) پناهگاه مردم در معضلات مختلف علمى، اجتماعى، دينى و غير آن بود.
زمامدار مسلمين:
سؤال: فرض مى كنيم كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در طول دوران نبوّت هيچ سخنى در مورد جانشين پس از خود نگفته باشد. فرض مى كنيم كه داستان غدير و مسأله جانشينى حضرت على(عليه السلام)، و روايات فراوان و متواتر غدير وجود نداشت. فرض مى كنيم داستان دوات و قلم و موضع گيرى غلط بعضى از مسلمانان با اين موضوع، تحقّق نمى يافت. و خلاصه فرض مى كنيم هيچ آيه و حديث و مطلبى در مورد تعيين شخصى به عنوان خليفه پس از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) وجود نداشت. مسلمانان به حكم عقل و وحى بايد چه كسى را انتخاب مى كردند؟
جواب: قرآن مجيد پاسخ اين سؤال را بطور كلّى مى دهد، و تاريخ فردى را كه با شرايط مطرح شده در قرآن تطبيق دارد به ما معرّفى مى كند. هنگامى كه بنى اسرائيل براى انتخاب فرمانده اى شجاع و لايق، خدمت پيامبر زمانشان حضرت اشموئيل(عليه السلام)رسيدند، تا شخص مناسبى را براى مبارزه با جالوتِ ظالمِ ستمگر معرفى نمايد، آن حضرت جوان دلاورى به نام طالوت را به عنوان فرمانده آنها برگزيد.
بنى اسرائيل كه از اين انتخاب شگفت زده شده بودند، و پذيرش فرماندهى جوانى بى پول، كه دستش از مال دنيا تهى و خالى بود، برايشان مشكل بود، لب به اعتراض گشودند، و خود را به خاطر امكانات مالى براى اين مسئوليّت خطير شايسته تر دانستند. برخى از آنها معيار اصلى را براى اين گونه امور پول و ثروت مى دانستند، و حاكميّت را سزاوار پولدارترين افراد. گويا تفكّر فئوداليست در بين برخى از آنها وجود داشت.
1 . وسائل الشيعه، ج 17، ص 576، ح 3 و 5.
[ 308 ]
حضرت اشموئيل(عليه السلام)، طبق آنچه در آيه 247 سوره بقره آمده، در پاسخ آنها فرمود:
«(إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ); خداوند او را بر شما برگزيده، و او را در علم و (قدرتِ) جسم، وسعت بخشيده است، خداوند، ملكش را به هر كس بخواهد مى بخشد، و احسان خداوند وسيع است».
يعنى شرايط لازم براى رهبرى عمدتاً دو چيز است: «دانايى و توانايى»، «علم و قدرت» نه «پول و ثروت». آنها عليرغم ميل باطنى فرماندهى طالوت را پذيرفته، و در سايه علم وقدرت و تدبير طالوت، بر دشمن ديرينه خود پيروز شدند.
طبق آنچه از آيات مذكور استفاده مى شود، شايسته ترين فرد براى زمامدارى مسلمين كسى است كه از همه قدرتمندتر و عالم تر باشد; شخصى كه برترى علمى و جسمى خويش را عملا براى همه ثابت كرده باشد. اكنون براى يافتن كسى كه در بين اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) واجد اين دو ويژگى باشد تاريخ را ورق مى زنيم. هنگامى كه جنگهاى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را بررسى مى كنيم، قدرتمندتر از جوانى خوشنام و دلاور بنام على(عليه السلام)نمى يابيم. تا آنجا كه هنگامى كه على(عليه السلام)در جنگ احزاب در مقابل عمروبن عبدود قرار گرفت، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رويارويى آنها را تقابل اسلام و كفر تعبير كرد، و پس از پيروزى رؤيايى، و شيرين على(عليه السلام)، تلاش و موفقيّت آن حضرت را برتر از عبادت و پرستش جن و انس دانست،(1) چرا كه مبارزه على(عليه السلام)اسلام را نجات داد. در جنگهاى ديگر، از جمله جنگ خيبر، بدر، احد و ساير نبردهاى مسلمين نيز شجاعت على(عليه السلام)عامل مهمّى در پيروزيهاى مسلمين بود. بنابراين شكى نيست كه حضرت على(عليه السلام)قدرتمندترين فرد مسلمان در بين اصحاب و ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، هر چند در سنين جوانى قرار داشت و از نظر مالى تهيدست بود.
و امّا از نظر علم و دانايى، تنها به ذكر دو روايت از منابع اهل سنّت قناعت مى كنيم. توجّه كنيد:
1 . بحارالانوار، ج 39، ص 2 .
[ 309 ]
1. حاكم حسكانى در كتاب شواهد التنزيل به نقل از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين آورده است:
«قُسِّمَتِ الْحِكْمَةُ عَشَرَةَ اَجْزاءَ فَاُعْطِىَ عَلِيّاً تِسْعَةَ اَجْزاءَ; حكمت و دانش به ده قسمت تقسيم گرديده; كه نُه قسمت آن به على بن ابى طالب داده شده است!».(1)
2. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) طبق آنچه در صحيح ترمذى آمده، فرمود:
«اَنَا دارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِىٌّ بابُها; من خانه (علم) و حكمتم، و على بن ابى طالب درِ آن است!».(2)
علاوه بر اين، چه آثار علمى از صحابه پيامبر باقى مانده است؟ آيا در بين تمام آثار علمى صحابه، همانند خطبه اشباح على(عليه السلام) يافت مى شود؟
نتيجه اينكه على(عليه السلام) قدرتمندترين و آگاهترين مسلمان پس از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) بود. و مطابق هدايتهاى قرآنى، بايد او پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان جانشين آن حضرت انتخاب مى شد.
شأن نزول:
مرد ثروتمندى در منزلش درخت خرمايى داشت، كه قسمتى از شاخه هاى آن فضاى حياط همسايه را گرفته بود. در فصل خرما، كه صاحب درخت براى چيدن خرما به بالاى درخت مى رفت، گاه تعدادى از خرماها در خانه همسايه مى ريخت، و بچّه هاى همسايه كه خانواده فقير و نيازمندى بودند، خرماها را مى خوردند. صاحب نخل كه انسان بسيار بخيلى بود، وقتى كه اين صحنه را مى ديد از درخت پايين مى آمد و به منزل همسايه مى رفت و خرماها را از بچّه ها مى گرفت. علاوه بر اين، كار عجيبى مى كرد، اگر بچّه ها خرمايى در دهان داشتند انگشت در دهان آنها مى كرد و خرماى نيمه جويده را نيز از دهانشان خارج مى ساخت!(3) پدر بچّه ها، كه اين صحنه ها برايش
1 . شواهد التنزيل، ج 1، ص 79، ح 116 .
2 . صحيح ترمذى، ج 5، ص 637 .
3 . سؤال شرعى: در چنين مواردى كسى كه شاخه هاى درخت همسايه فضاى خانه اش را اشغال كرده، چه حقّى دارد؟
پاسخ: او مى تواند يكى از دو كار را انجام دهد: يا از صاحب درخت بخواهد كه شاخه هاى مذكور را قطع كند، و يا مال الاجاره باقى ماندن شاخه ها را در فضاى خانه اش از صاحب درخت مطالبه كند. و چنانچه صاحب درخت به هيچ يك از اين دو راضى نشد، او حق دارد خودش براى قطع شاخه هاى مزاحم اقدام كند!
[ 310 ]
سخت و آزاردهنده بود، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد و از همسايه اش شكايت كرد. پيامبر فرمود: به شكايتت رسيدگى مى كنم. صاحب نخل را ديد، و داستان شكايت همسايه اش را براى وى بازگو كرد. سپس فرمود: اين درخت را به من بفروش، من درختى در بهشت براى تو ضمانت مى كنم! مرد بخيل عرض كرد: من درختان نخل فراوانى دارم، امّا اين بهترين درخت نخل من است، بدين جهت حاضر به فروش آن نيستم! بخل تنها يك صفت رذيله نيست، بلكه انسان را به سوى بى ايمانى سوق مى دهد. يكى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نام ابوالدحداح(1) كه گفتگوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با آن مرد شنيد، پس از جدا شدن آن مرد بخيل از پيامبر، به خدمت حضرت رسيد و عرض كرد: اگر من آن درخت را بخرم و مالك آن شوم، همان معامله را با من انجام خواهى داد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: بله! اين كار را مى كنم. ابوالدحداح به سراغ صاحب نخل رفت و از او خواست كه درخت مورد نظر را به او بفروشد. صاحب نخل گفت: اين درخت، بهترين درخت نخل من است و لهذا قيمت آن گران است! شخص بخيل كه به خاطر بخل راه بى ايمانى را طى مى كرد، قدم به جاده بى انصافى نيز نهاد و گفت: آن را با چهل نخل معاوضه مى كنم، و به كمتر از اين قيمت نمى فروشم! ابوالدحداح كه اموال دنيا در نظرش بى ارزش و به فكر جهان آخرت و درخت بهشتى بود، حاضر شد درخت مذكور را به همان قيمت بخرد. صاحب درخت كه ابوالدحداح را آدم ساده لوحى تصوّر مى كرد كه حاضر بود در برابر يك درخت چهل درخت بدهد، به سرعت مقدّمات معامله را آماده كرد; قولنامه نوشته شد، و شهود آن را امضا كردند; و ابوالدحداح چهل نخل را تحويل داد. و آن نخل را تحويل گرفت. سپس خدمت
1 . «دحداح» در لغت عرب به كسى گفته مى شود كه همچون مرغابى يا كبك راه مى رود. يعنى بصورت متعادل و صاف حركت نمى كند، بلكه بر اثر كوتاهى قد و چاقى هنگام راه رفتن كمى لنگر مى زند و نامتعادل حركت مى كند و از آنجا كه شخص مذكور چنين حالتى داشت، او را ابوالدحداح ناميدند.
[ 311 ]
پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد و قولنامه را تقديم آن حضرت كرد. حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نيز درخت را به همسايه آن مرد بخيل بخشيد. و به اين ترتيب آن خانواده فقير صاحب يك درخت خرما در دنيا، وابوالدحداح صاحب نخلى در بهشت شد. در برخى از كتب تفسيرى آمده كه هر زمان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نخلى را مشاهده مى كرد كه شاخه هاى آن به فضاى خانه ديگرى رفته، به ياد درخت نخل ابوالدحداح در بهشت مى افتاد.
سؤال: آيا داستان مذكور شأن نزول آيات اوّليّه سوره ليل است، يا مصداقى از مصاديق آن مى باشد؟ به تعبير ديگر آيا اين داستان قبل از نزول آيات مذكور رخ داده، سپس آيات مورد بحث در رابطه با آن داستان نازل شده، كه اصطلاحاً آن را شأن نزول مى گويند، يا ابتدا آيات نازل شده و بعداً چنين حادثه اى رخ داده و آن حادثه مصداقى از مصاديق متعدّد آيات مورد بحث شده است؟
پاسخ: ظاهراً داستان مورد اشاره شأن نزول نيست، بلكه مصداق آيات مذكور است. چرا كه سوره ليل همان گونه كه از مضمون و نحوه آياتش پيداست و مفسّران نيز به آن تصريح كرده اند، از سوره هاى مكّى است. و مى دانيم كه درخت نخل در مكّه كه سرزمين خشك و بى آب و علفى است، وجود نداشت. و لهذا نمى توان باور كرد قصّه مذكور در مكّه و به هنگام نزول آيات مورد بحث رخ داده است، بلكه به نظر مى رسد در مدينه اتّفاق افتاده، و مصداق آيات مورد بحث مى باشد.
مقسم له:
پس از بيان داستان فوق ـ چه شأن نزول باشد، يا مصداق ـ به شرح و تفسير مقسم له مى پردازيم، توجّه كنيد:
«(إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى); سوگند به شب تاريك، قسم به روز روشن، و سوگند به خالق مذكّر و مؤنّث، كه تلاش و كوشش شما انسانها متفاوت است. برخى همچون ابوالدحداح سخاوتمندند و به فكر آسايش خويش در جهان آخرت هستند. و برخى نيز همچون صاحب نخل بخيلند و فقط به اين دنيا مى انديشند. و در نتيجه هر گروه
[ 312 ]
تلاشهايشان را در راستاى عقايد خويش ساماندهى مى كنند.
خداوند متعال سپس طرز تفكّر، و چگونگى عملكرد، و عاقبت هر يك از دو گروه را بيان مى كند:
(فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى). و امّا گروهى كه اهل بخشش و سخاوتند، و اين كار را براى جلب رضايت پروردگار انجام مى دهند، و قيامت را باور دارند (همچون ابوالدحداح كه با عمل خويش نشان داد كه معتقد به قيامت است) براى چنين اشخاصى دنيا و آخرت را آسان مى كنيم. مشكلات زندگيشان را حل كرده، و در قيامت راه بهشت را به رويشان مى گشاييم.
(وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى * وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى * وَمَا يُغْنِى عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّى). و امّا گروهى كه اهل بخشش و انفاق نيستند، و آلوده به صفت رذيله بخل هستند، و تصوّر مى كنند كه با بخل ورزيدن مستغنى و ثروتمند مى شوند، و در نتيجه بخل عملا قيامت و نعمتهاى بهشتى را منكر مى شوند (همچون صاحب آن نخل) زندگى دنيا و آخرت را بر آنان سخت خواهيم گرفت. هم در دنيا از اموالشان بهره نمى برند، و هم در جهان آخرت به هنگامى كه در آتش جهنّم سقوط مى كنند ثروت و داراييشان سودى به حالشان نخواهد داشت.
آيات مذكور، كه مقسم له شمرده مى شود، پيرامون قيامت و جهان پس از مرگ سخن مى گويد، و سخاوت و بخل را نيز از آثار باور و عدم باور قيامت مى شمرد. بنابراين اگر معاد و جهان آخرت را به عنوان مقسم له معرّفى كنيم مطلب ناصحيحى نگفته ايم.
توصيف سخاوت از زبان معصومين(عليهم السلام):
روايات فراوانى از حضرات معصومين(عليهم السلام) در مورد سخاوت وجود دارد، كه در اين بحث به دو نمونه آن قناعت مى كنيم:
الف) پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمودند:
[ 313 ]
«اِنَّ السَّخاءَ شَجَرَةٌ مِنْ اَشْجارِ الْجَنَّةِ لَها اَغْصانٌ مُتَدَلِّيَةٌ فِى الدُّنْيا، فَمَنْ كانَ سَخِيّاً تَعَلَّقَ بِغُصْن مِنْ اَغْصانِها، فَساقَهُ ذلِكَ الْغُصنُ اِلَى الْجَنَّةِ; سخاوت و بخشش درختى بهشتى است، كه شاخه هاى آن به سمت دنيا آويزان شده، و سخاوتمندان هر كدام به شاخه اى از درخت سخاوت تمسّك نموده، تا آنها را به سوى بهشت رهنمون شود!».(1)
روايت مذكور در حقيقت مضمون آيات مورد بحث را به شكل ديگرى بيان كرده، و عاقبت سخاوتمندان را عاقبتى خير و خوش پيش بينى نموده است.
ب) امام صادق(عليه السلام) ويژگيهاى متعدّدى براى سخاوت بيان كرده است. توجّه كنيد:
«اَلسَّخاءُ مِنْ اَخْلاقِ الاَْنْبِياءِ; سخاوت از ويژگيهاى اخلاقى پيامبران است».
حضرت ابراهيم(عليه السلام) بسيار سخاوتمند بود، همان گونه كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين بود.
«وَ هُوَ عِمادُ الاِْيمانِ; ستون ايمان (و پايه اساسى آن) سخاوت است».
«وَ لا يَكُونُ مُؤْمِنٌ إِلاّ سَخِيّاً; هيچ مؤمنى نيست، مگر اينكه سخى است».
معناى جمله فوق اين است كه انسان بخيل ايمان درستى ندارند.
«وَ لا يَكُونُ سَخِيّاً اِلاّ ذُو يَقين وَ هِمَّة عالِيَة; سخاوتمند به مرحله يقين و باور قلبى رسيده و داراى همتى والاست». و به تعبير ديگر هر كسى نمى تواند جود و بخشش كند و متّصف به صفت زيباى سخاوت گردد، مگر اينكه قبلا دو صفت زيباى «يقين» و «همّت بلند» را در وجود خويش تقويت نموده باشد.
«لاَِنَّ السَّخاءَ شُعاعُ نُورِ الْيَقينِ; زيرا سخاوت شعاع نور يقين است» و طبيعى است كه تا نورى وجود نداشته باشد، شعاعى هم وجود نخواهد داشت.
«وَ مَنْ عَرَفَ ما قَصَدَ هانَ عَلَيْهِ ما بَذَلَ; كسى كه بفهمد در سخاوت و بذل و بخشش خود با چه كسى معامله مى كند، سخاوت بر او آسان مى شود».(2)
حقيقتاً كه اين روايات چه تصوير گويا و جالب و پرجاذبه اى از سخاوت ارائه
1 . ميزان الحكمه، ج 4، حرف سين، باب 1774، ح 8350 .
2 . همان مدرك، ح 8351 .
[ 314 ]
مى كند، به گونه اى كه اگر جز اين دو روايت، روايت ديگرى در مورد سخاوت نبود، براى معرّفى و بيان حقيقت و آثار سخاوت كافى بود.
نقش ايمان به آخرت در پرورش فضايل اخلاقى:
بى شك ايمان به آخرت نقش مهمّى در پرورش فضيلت هاى اخلاقى دارد. ايمان به آخرت روح سخاوت را پرورش مى دهد، چون شخص سخىّ ايمان دارد كه آنچه در نزد او بماند فانى شدنى است. و فقط آنچه در نزد پروردگار ذخيره گردد، باقى و جاودان خواهد بود (مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق).(1)
و اين اعتقاد سبب مى شود كه با سخاوت و بذل و بخشش به نيازمندان، بر حساب پس اندازش در نزد پروردگار بيفزايد. ساير فضيلتهاى اخلاقى نيز چنين است.
سخاوتمند حقيقى:
حضرت على(عليه السلام) و خاندانش سخاوتمندان حقيقى اند; چرا كه ايمان آنان به جهان آخرت قويتر و ريشه دارتر است. نمونه سخاوت بلكه ايثار آنها در سوره انسان (دهر) منعكس شده است. آن عزيزان همگى روزه بودند و سفره افطارى پهن شده بود، كه مسكينى از آنان تقاضاى كمك كرد. تمام غذاى خويش را، كه پنج قرص نان بود، به مسكين دادند، و آن شب را با آب افطار نمودند! روز بعد هم روزه گرفتند، به هنگام افطار يتيمى درِ خانه آنها را كوبيد، و اين بار افطارى خويش را به او داده و باز هم با آب افطار كردند! روز سوم اسيرى آمد و همان داستان شبهاى گذشته تكرار شد!(2)
نمونه ديگر سخاوت على(عليه السلام)، بخشش انگشتر به هنگام ركوع نماز است كه شيعه و سنّى آن را در كتابهاى معتبر خويش ذكر كرده اند،(3) و نمونه هاى فراوان ديگر.
1 . نحل، آيه 96 .
2 . شرح اين داستان و اسناد و مدارك آن را به نقل از كتب اهل سنّت، در كتاب ما، آيات ولايت در قرآن ملاحظه فرماييد.
3 . همان مدرك.
[ 315 ]
آرى! علم و تقوا و سخاوت و شجاعت و قدرت و زهد و ساده زيستى و خلاصه همه صفات شايسته در على جمع شده، و او مجسّمه همه خوبيهاست.
سؤال: على(عليه السلام) كه به هنگام نماز آن قدر غرق در ياد خدا مى شد كه متوجّه عمليّات جرّاحى بيرون آوردن پيكان تير از پايش نمى شد، چگونه صداى فقير را در مسجد شنيد و انگشترش را به وى داد؟ آيا اين مطلب با حضور قلب آن حضرت در نماز منافات ندارد؟
جواب: درست است كه آن حضرت به هنگام نماز همه چيز جز خدا را فراموش مى كرد، امّا شنيدن صداى سائل و كمك به او نيز عبادتى است در راستاى قرب الهى و منافاتى با نماز ندارد، و به تعبير ديگر، حضرت دو عبادت (اقامه صلاة و اعطاى زكات) را همزمان انجام داد، و عبادات تضادّى با همديگر ندارند. آرى! اگر حضرت در حال نماز به خودش توجّه مى كرد منافات با حضور قلب داشت، امّا توجّه به تقاضاى سائل كه رسول خداست هيچ منافاتى با حضور قلب ندارد.
بخل در روايات:
به دو نمونه از رواياتى كه در مذمّت بخل وارد شده، توجّه كنيد:
1. پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمودند:
«تَقُولُ لِلْغَنِىِّ: يا مَنْ وَهَبَهُ اللهُ دُنْيا كَثيرَةً واسِعَةً فَيْضاً، وَسَأَلَهُ الْفَقيرُ الْيَسيرَ قَرْضاً فَأَبى اِلاّ بُخْلا! فَتَزْدَرِدُهُ; آتش جهنّم به ثروتمند بخيل مى گويد: اى كسى كه خداوند در دنيا به زندگيت وسعت داد، و در جواب شخص نيازمندى كه كمك كوچكى از تو خواست، او را رد كردى و خواسته اش را بر اثر بخلت عملى نكردى، سپس او را مى بلعد!».(1)
2. و در روايت ديگر از امام هادى(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود:
«اَلْبُخْلُ اَذَمُّ الاَْخْلاقِ; بخل مذموم ترين اخلاق رذيله است».(2)
1 . ميزان الحكمه، ج 1، حرف الباء، باب 322، ح 1605 .
2 . همان مدرك، باب 231، ح 1581 .
[ 316 ]
طبق اين حديث در ميان صفات زشت و رذيله كثيف تر از بخل يافت نمى شود، لهذا نه تنها تك تك مسلمانان نبايد افراد بخيلى باشند، كه جامعه اسلامى نيز نبايد جامعه بخيلى باشد، بلكه بايد متّصف به صفت زيباى سخاوت وجود باشد. البتّه سخاوت منحصر در كمك به فقرا و نيازمندان نيست، بلكه اين كار با ارزش يك نوع آن است. ثروتمندى كه از پول راكد خود در جهت سرمايه گذارى و ايجاد اشتغال سالم براى جوانان بيكار بهره مى جويد نيز به نوعى اهل جود و سخاست. عالمى كه از پاسخ به سؤالات مردم دريغ نمىورزد و با صبر و حوصله شبهات و مشكلات دينى مردم را حل مى كند، متّصف به صفت سخاوت شده است. شخص با نفوذى كه از نفوذ اجتماعى اش در رفع مشكلات و گرفتاريهاى مردم استفاده مى كند، نيز سخاوت به خرج داده است. خلاصه هر كس كه در حدّ توان به رفع مشكلات ديگران كمك كند، انسان سخاوتمندى است.
[ 317 ]
6. سوگندهاى سوره والعاديات
ششمين و آخرين سوره اى كه سوگندهاى سه گانه را در خود جاى داده، سوره عاديات، صدمين سوره قرآن است. به آيات زير توجّه كنيد:
سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان به پيش مى رفتند، و قسم به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد سمهايشان با سنگهاى بيابان)، و سوگند به هجوم آوران سپيده دم، كه گرد و غبار به هر سو پراكندند، و (ناگهان) در ميان دشمن ظاهر شدند، كه انسان در برابر نعمتهاى پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است.
شأن نزول: غزوه ذات السلاسل، يا مراسم حج؟
دو شأن نزول براى اين سوره بيان شده، و بر همين اساس در اينكه سوره مورد بحث مكّى است يا مدنى، اختلاف نظر پيش آمده است.
شأن نزول اوّل: غزوه ذات السلاسل در سال هشتم هجرى رخ داد، و سوره عاديات به مناسبت اين جنگ نازل شد. توضيح اينكه: به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) خبر دادند
[ 318 ]
كه 12 هزار نفر از مشركين دست به دست هم داده، و در سرزمين يابس، كه دو سه روز تا مدينه راه بود، جمع شده و قصد حمله به پايتخت اسلام، مدينه منوّره را دارند. آن حضرت كه هدفش حتّى الامكان جلوگيرى از جنگ و خونريزى بود و سعى مى كرد بر اساس تعاليم عاليه اسلام تا آنجا كه ممكن است مسائل را بدون برخورد نظام حلّ و فصل كند، هر چند به هنگام لزوم، شجاعانه دفاع مى كرد، هيأتى از بزرگان مسلمانان را به سمت مشركان گسيل داشت. فرستادگان پيامبر با سران مشركان گفتگو كردند، امّا نتيجه اى حاصل نشد، و آنان همچنان اصرار بر جنگ ودرگيرى داشتند. هيأت اعزامى بازگشت، و گزارش كار خود را به عرض پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رساند. حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)پس از نااميدى از ممانعت از جنگ، على(عليه السلام) راطلبيد تا مشكل گشاى مسلمانان اين مشكل را نيز حل كند.(1)
حضرت على(عليه السلام) لشكرى از مسلمانان تهيّه، و به سمت دشمن حركت كرد. از آنجا كه لشكر اسلام شبانه و مخفيانه از مدينه حركت كرده بود، دشمن متوجّه نشد و در محاصره لشكر اسلام قرار گرفت. مسلمانان شب هنگام به دشمن حمله نمى كردند، بلكه صبر كرده و با طلوع صبح حمله خود را آغاز مى كردند. دشمن كه كاملا غافلگير شده بود، تعداد زيادى كشته داد و بقيّه به اسارت سربازان اسلام درآمدند. لشكريان پيروز اسلام براى جلوگيرى از فرار اسرا آنها را با زنجير به هم بستند (و لذا اين جنگ را ذات السلاسل ناميدند) وسرفراز و پيروز به سمت مدينه حركت كردند.
جالب اينكه صبح روز پيروزى، در حالى كه سربازان اسلام هنوز دو سه روز با مدينه فاصله داشتند، پيامبر اسلام، در نماز صبح پس از سوره حمد، سوره عاديات را تلاوت فرمود. مسلمانان پس از نماز با تعجّب پرسيدند: سوره جديدى تلاوت
1 . از آنجا كه هر مشكلى در عصر رسول الله(صلى الله عليه وآله) پيش مى آمد، با دست با كفايت حضرت على(عليه السلام) حل و فصل مى شد، بدين جهت آن حضرت معروف به «مشكل گشا» شد. نه تنها در عصر حضرت رسول، بلكه در عصر خلفا نيز چنين بود. و اين ادّعاى ما نيست; بلكه خليفه دوم بارها به اين مطلب اعتراف كرده است. از جمله مى گويد: «اَللّهُمَّ لا تَبْقِنى لِمُعْضَلَة لَيْسَ لَها اَبُوالْحَسَنْ; خدايا! به هنگام بروز مشكلى كه براى حلّ آن ابوالحسن على بن ابى طالب حضور نداشته باشد، مرا زنده مگذار!» و اين جمله بارها توسّط او تكرار شده است.
[ 319 ]
فرموديد؟ پيامبر فرمود: آرى، اين سوره اخيراً و به مناسبت پيروزى سربازان اسلام بر مشركان عرب نازل گشته است. و بزودى لشكريان اسلام پيروزمندانه، و به همراه غنايم و اسيران وارد مدينه خواهند شد.
شأن نزول دوم: برخى معتقدند سوره عاديات مكّى است. و منظور از مركبهايى كه به آن قسم خورده شده، اسبها و شترانى است كه حجّاج را به سمت عرفات مى برند، و پس از انجام مراسم عرفات، به سوى مشعر حركت نموده، و در صبح روز دهم به سمت منى روانه مى شوند. بنابراين خداوند به مركبهايى كه جهت انجام مراسم حج مورد استفاده قرار مى گيرند، قسم ياد كرده است.
خلاصه اينكه طبق شأن نزول اوّل، سوره عاديات مدنى است; امّا اگر شأن نزول دوم را بپذيريم سوره مذكور مكّى خواهد بود.
ادلّه طرفداران مكّى بودن سوره عاديات:
شواهد سه گانه اى وجود دارد كه نشان مى دهد سوره مورد بحث مكّى است:
الف) سوگندهاى متعدّد; مى دانيم سوگندهاى قرآنى غالباً در سوره هاى مكّى منعكس شده است.
ب) كوتاه بودن آيات; همان گونه كه قبلا اشاره شد يكى از ويژگيهاى سوره هاى مكّى اين است كه آيات نازل شده در آن، غالباً كوتاه و كوبنده است.
ج) مضمون و محتوا; قبلا گفتيم كه سوره هاى مكّى معمولا پيرامون مبدأ و معاد سخن مى گويد، و سوره عاديات نيز سخن از معاد به ميان آورده است.
بنابراين با توجّه به نكات سه گانه فوق، بايد سوره عاديات را مكّى دانست. البتّه اگر اين سوره را مكّى بدانيم منافاتى با شأن نزول اوّل ندارد، زيرا همان گونه كه قبلا گفته شد، مى توان داستان غزوه ذات السلاسل را به عنوان مصداقى از مصاديق اين سوره به شمار آورد.
[ 320 ]