بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عاشورا, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - عاشورا
     002 - عاشورا
     003 - عاشورا
     004 - عاشورا
     005 - عاشورا
     006 - عاشورا
     007 - عاشورا
     008 - عاشورا
     009 - عاشورا
     010 - عاشورا
     011 - عاشورا
     012 - عاشورا
     013 - عاشورا
     014 - عاشورا
     015 - عاشورا
     016 - عاشورا
     017 - عاشورا
     018 - عاشورا
     019 - عاشورا
     020 - عاشورا
     021 - عاشورا
     022 - عاشورا
     023 - عاشورا
     024 - عاشورا
     025 - عاشورا
     026 - عاشورا
     027 - عاشورا
     028 - عاشورا
     029 - عاشورا
     030 - عاشورا
     031 - عاشورا
     FEHREST - عاشورا- فهرست
 

 

 
 

 

 

از سوى ديگر وى با ايجاد رابطه با فرزندان اميرمؤمنان(عليه السلام) به ويژه «محمّد حنفيّه» و فرستادن سرهاى جنايت كاران كربلا به نزد امام سجّاد(عليه السلام) به واقع رهبرى معنوى و پشت پرده قيام را با خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيوند داد.

او همواره خود را نماينده «محمّد حنفيّه» معرّفى مى كرد و رهبرى قيام را به او نسبت مى داد و روزى كه كوفه را فتح كرد مردم را به شرط خونخواهى امام حسين(عليه السلام)و اهل بيت آن حضرت، به بيعت خويش فراخواند.

هر چند حكومت مختار دوام چندانى نيافت و سرانجام به دست مصعب برچيده شد، ولى هرگز نمى توان او را فردى شكست خورده دانست. او به هدف بلند خويش كه همان انتقام از قاتلان و جانيان كربلا بود به خوبى رسيد و بارها قلب امام سجّاد(عليه السلام)و بنى هاشم را خرسند نمود، هر چند سرانجام وجود خودش فداى اين راه شد.

سر در ره جانانه فدا شد، چه بجا شد *** از گردنم اين دَيْن ادا شد، چه بجا شد!

از خون دلم بسته حنا بر سر انگشت *** خون دلم انگشت نما شد، چه بجا شد!

* * *

 

د) انقراض بنى اميّه

بررسى تاريخ حكومت بنى اميّه به خوبى نشان مى دهد كه حكومت كوتاه هشتاد ساله آنها، جز در سال هاى محدودى، مملوّ از مخاطرات، نابسامانى ها، درگيرى ها، مشكلات عظيم و جابجايى هاى سريع بود.

در اين مدّت كه تقريباً برابر عمر طبيعى يك انسان است. چهارده نفر از آل ابوسفيان و آل مروان زمام حكومت را يكى پس از ديگرى در دست گرفتند كه بعضى از آنها حكومتشان فقط حدود يك، يا چند ماه و بعضى فقط هفتاد روز بوده است. طولانى ترين حكومت، حكومتِ «عبدالملك» بود كه حدود بيست سال به طول انجاميد و شايد علّتش اين بود كه به توصيه هاى «حجّاج» گوش نداد و دست از

[ 521 ]

خونريزى «بنى هاشم» كشيد.(1)

در واقع بنى اميّه پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) روى آرامش به خود نديدند، همواره با قيام ها و نهضت هاى خونينى مواجه بودند كه مايه اصلى همه آنها خونخواهى امام حسين(عليه السلام) بوده است.

جنبش ها يكى پس از ديگرى از گوشه و كنار شكل مى گرفت و توده هاى مختلف مردم را حول شعارهايى چون «يالَثاراتِ الْحُسَيْنِ» و «اَلرِّضا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ» و «اَلرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)» كه سكّه رايج آن روزگار بود، جمع مى كرد و هر از چندى، قسمتى از قلمرو حكومت بنى اميّه از سيطره آنان خارج مى شد. عراق، حجاز، شام و بالاخره خراسان در تب و تاب اين انقلاب ها مى سوخت.

به واقع شهادت مظلومانه امام حسين(عليه السلام) و فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطّ بطلانى بود بر چهل سال تبليغات مسموم بنى اميّه كه با نيرنگ و فريب، خود را دولت اسلامى جا زده بودند.

حماسه امام حسين(عليه السلام) چهره اسلام واقعى را به مردم نشان داد و نقاب از چهره دروغ گويان اموى برداشت و نامشروع بودن سلطنت آنان را به اثبات رساند.

بررسى تاريخ آن قيام ها بيان گر اين واقعيّت است كه توده هاى مردم آن روزگار به هيچ شعارى جز خونخواهى امام حسين(عليه السلام) و انتقام از بنى اميّه، وقعى نمى نهادند. حتّى عبّاسيان كه آخرين ضربه را بر آل ابوسفيان وارد آورده بودند در پناه همين شعار به مقاصد خويش رسيدند و بر مركب خلافت سوار شدند.

* * *

 

قيام عبّاسيان و انتقام از بنى اميّه


1 . مراجعه شود به : پيام امام، ج 6، ص 418 و ج 3، ص 594، ذيل خطبه 87.

[ 522 ]

به شهادت تاريخ، اوّلين جرقّه قيام عبّاسيان در سال 132 هـ توسّط گروهى از شيعيان به رهبرى ابومسلم خراسانى در خراسان زده شد. آنان به قصد انتقام از
بنى اميّه كه ننگ فاجعه كربلا را در پرونده سياه خويش داشتند، شوريدند و با
شعار «اَلرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)» پا به ميدان مبارزه گذاشتند، ولى عبّاسيان (شاخه اى
از بنى هاشم) از غفلت و ناآگاهى مردم در شناختِ مصاديق واقعى
اهل بيت، احساساتِ به هيجان آمده شيعيان را به نفع خود مصادره كردند; ولى به يقين مؤثّرترين عامل پيروزى آنان در قلع و قمع كردن بنى اميّه، همان شعار خونخواهى امام حسين(عليه السلام) و شرح مظلوميّت خاندان آن حضرت بوده است. آنان با انتخاب اين شعار، آتش خشم مردم را بر ضدّ بنى اميّه برافروختند و سرانجام بساط حكومت ننگين بنى اميّه را برچيدند.

به نقل «ابن ابى الحديد» هنگامى كه سر بريده مروان آخرين خليفه اموى را نزد «ابوالعبّاس» ـ نخستين خليفه عبّاسى ـ آوردند «ابوالعبّاس» سجده اى طولانى به جا آورد و آنگاه سر از سجده برداشت و خطاب به سر بريده «مروان» گفت:

«خدا را سپاس مى گويم كه انتقام مرا از تو و قبيله ات گرفت و مرا بر تو پيروز كرد».

آنگاه افزود: «اينك ديگر باكى از مرگ ندارم زيرا من با كشتن دو هزار تن از بنى اميّه، انتقام خون حسين(عليه السلام) را گرفتم».(1)

شگفتى هاى تاريخ!

در تاريخ زندگى بنى اميّه و بنى عبّاس مى خوانيم:

«هنگامى كه «عبدالله سفّاح» نخستين خليفه عباسى بر تخت قدرت نشست، در فكر بود كه چگونه از سران بنى اميّه انتقام سختى بگيرد. در همين ايّام، سران بنى اميّه كه پراكنده شده بودند، به او نامه نوشتند و از او امان خواستند.

«سفّاح» از فرصت استفاده كرد و پاسخ محبّت آميزى به آنها داد و نوشت كه به كمك


1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 130 ; همچنين مراجعه شود به : مروج الذهب، ج 3، ص 257.

[ 523 ]

آنها سخت نيازمند است و آنان را مورد عطا و بخشش قرار خواهد داد;لذا سران «آل زياد» و «آل مروان» و خاندان معاويه دعوت او را پاسخ گفتند و نزد او حاضر شدند.

«سفّاح» دستور داد كرسى هايى كه به زيور طلا و نقره آراسته براى آنها نصب كردند و اين شگفتى مردم را برانگيخت كه چرا «سفّاح» با اين جنايتكاران چنين رفتار مى كند.

در اين موقع يكى از درباريان وارد مجلس شد و به «سفّاح» خبر داد كه مردى ژوليده و غبارآلود از راه رسيده و درخواست ملاقات فورى دارد.

«سفّاح» با اين اوصاف او را شناخت، گفت: قاعدتاً بايد «سُدَيْفِ» شاعر باشد; بگوييد وارد شود.

«بنى اميّه» با شنيدن نام «سُديف» رنگ از چهره هايشان پريد و اندامشان به لرزه درآمد; زيرا مى دانستند او شاعرى توانا، فصيح، شجاع و از دوستان و شيعيان على(عليه السلام)و از دشمنان سرسخت بنى اميّه است.

«سُديف» وارد شد; هنگامى كه نگاهش به بنى اميّه افتاد، اشعار تكان دهنده اى در مورد ظلم هاى بنى اميّه بر بنى هاشم قرائت كرد كه از جمله آنها اين دو بيت بود:

وَ اذْكُرُوا مَصْرَعَ الْحُسَيْنِ وَ زَيْدِ *** وَ قَتِيل بِجانِبِ الْمِهْرَاسِ

وَ الْقَتِيلَ الَّذِي بِحَرَّانَ أَضْحَى *** ثاوِياً بَيْنَ غُرْبَة وَ تَتَاسِ

«به يادآوريد! محلّ شهادت حسين(عليه السلام) و زيد را و آن شهيدى كه در مهراس (اشاره به شهادت حمزه در اُحد) شربت شهادت نوشيد.

و آن شهيدى كه در حرّان به شهادت رسيد و تا شامگاهان در تنهايى بود و (حتّى جنازه او) به فراموشى سپرده شد».

(اشاره به شهادت «ابراهيم بن محمّد» يكى از معاريف بنى هاشم و بنى عبّاس در

[ 524 ]

سرزمين حرّان در نزديگى مرزهاى شمالى عراق است).(1)

«سفّاح» دستور داد خلعتى به «سُديف» بدهند و به او گفت: فردا بيا تا تو را خشنود سازم و او را مرخص نمود ; سپس رو به بنى اميّه كرد و گفت: سخنان اين برده و غلام بر شما گران نيايد، او حق ندارد درباره موالى خود سخن بگويد; شما مورد احترام من هستيد (برويد و فردا بياييد!)

بنى اميّه پس از بيرون آمدن از نزد سفّاح به مشورت پرداختند. بعضى گفتند: بهتر آن است كه فرار كنيم; ولى گروه بيش ترى نظر دادند كه خليفه وعده نيكى به ما داده و «سُديف» كوچكتر از آن است كه بتواند نظر خليفه را برگرداند.

فردا همه نزد «سفّاح» آمدند; او دستور پذيرايى از بنى اميّه را داد; ناگهان «سُديف» شاعر وارد شد و رو به سفّاح كرد و گفت:

«پدرم فدايت باد! تو انتقام گيرنده خونهايى; تو كشنده اشرارى». سپس اشعار بسيار مهيّجى خواند كه از ظلم و بيدادگرى بنى اميّه مخصوصاً از ظلم آنها بر شهيدان كربلا سخن مى گفت.

«سفّاح» ظاهراً برآشفت و به «سُديف» گفت: تو در نظر من احترام دارى; ولى برگرد و ديگر از اين سخنان مگو و گذشته را فراموش كن.

بنى اميّه از كاخ «سفّاح» بيرون آمدند و به شور پرداختند; گفتند: بايد از خليفه بخواهيم «سُديف» را اعدام كند و گرنه سخنان تحريك آميز او ما را گرفتار خواهد كرد.

«سفّاح» شب هنگام «سُديف» را احضار كرد و گفت: واى بر تو چرا اين قدر عجله مى كنى؟!

«سُديف» گفت: «پيمانه صبر من لبريز شده و بيش از اين تحمّل ندارم. چرا از آنها انتقام نمى گيرى؟» سپس بلند بلند گريه كرد و اشعارى در مظالم بنى اميّه بر بنى هاشم


1 . معجم البلدان، ج 2، ص 235.

[ 525 ]

خواند كه سفّاح را تكان داد و به شدّت گريست. «سُديف» نيز آن قدر گريه كرد كه از هوش رفت; هنگامى كه به هوش آمد «سفّاح» به او گفت روز آنها فرا رسيده و به مقصودت خواهى رسيد! برو امشب را آرام بخواب و فردا بيا. امّا «سُديف» آن شب به خواب نرفت و پيوسته با خدا مناجات مى كرد و از او مى خواست سفّاح به وعده اش وفا كند.

«سفّاح» روز بعد براى اغفال بنى اميّه دستور داد، منادى ندا كند كه امروز روز عطا و جايزه است. مردم به طرف قصر هجوم آوردند و درهم و دينارهايى در ميان آنها پخش شد. سفّاح چهارصد نفر از غلامان نيرومند خود را مسلّح ساخت و دستور داد هنگامى كه من عمامه را از سر برداشتم، همه حاضران را به قتل برسانيد.

سفّاح در جاى خود قرار گرفت و رو به بنى اميّه كرد و گفت: امروز روز عطا و جايزه است; از چه كسى شروع كنم؟ آنها براى خوشايند سفّاح گفتند: از بنى هاشم شروع كن!

يكى از غلامان كه با او تبانى شده بود، گفت: «حمزة بن عبدالمطلّب» بيايد و عطاى خود را بگيرد.

سُديف كه در آنجا حاضر بود، گفت: حمزه نيست. سفّاح گفت: چرا؟ گفت زنى از بنى اميّه به نام «هند» «وحشى» را واداشت تا او را به قتل برساند; سپس جگر او را بيرون آورد و زير دندان گرفت.

سفّاح گفت: عجب! من خبر نداشتم، ديگرى را صدا بزن.

غلام صدا زد: «مسلم بن عقيل» بيايد و عطاى خود را بگيرد.

خبرى نشد; سفّاح پرسيد: چه شده؟ سديف در جواب گفت: «عبيدالله بن زياد» او را گردن زد و طناب به پاى او بست و در بازارهاى كوفه گردانيد.

سفّاح گفت: عجب! نمى دانستم; ديگرى را طلب كنيد و غلام همچنان ادامه داد و يك يك را صدا زد، تا به امام حسين(عليه السلام) و ابوالفضل العبّاس و زيد بن على و ابراهيم

[ 526 ]

بن محمّد رسيد و بنى اميّه هنگامى كه اين صحنه را ديدند واين سخنان را شنيدند، به مرگ خود يقين پيدا كردند. اينجا بود كه آثار خشم وغضب در چهره سفّاح كاملا نمايان شد و با چشمش به سُديف اشاره كرد و «سُديف» اشعارى انشاء كرد كه از جمله دو بيت زير است:

حَسِبَتْ أُمَيَّةُ أَنْ سَتَرْضَى هاشِمُ *** عَنْها وَ يَذْهَبُ زَيْدُهَا وَ حُسَيْنُهَا

كَذِبَتْ وَ حَقِّ مُحَمَّد وَ وَصِيِّهِ *** حَقّاً سَتُبْصِرُ مَا يُسِييءُ ظُنُونَهَا

«بنى اميّه پنداشتند كه بنى هاشم به آسانى از آنها خشنود مى شوند و حسين بن على(عليه السلام) و زيد را فراموش مى كنند.

دروغ گفتند! به حقّ محمّد و وصىّ او سوگند! كه به زودى چيزهايى مى بينند كه به اشتباه خود پى مى برند».

سفّاح با صداى بلند گريه كرد و عمامه را از سر انداخت و سخت آشفته شد و صدا زد:

«يالَثاراتِ الْحُسَيْنِ، يالَثاراتِ بَنِي هاشِم ; اى خونخواهان امام حسين و اى خونخواهان بنى هاشم!».

غلامان با مشاهده اين علامت از پشت پرده ها بيرون آمدند و با شمشير به جان سران بنى اميّه افتادند و طولى نكشيد كه جسد بى جان همه آنها بر زمين افتاد.(1)

جالب آن كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در يك پيش بينى عجيب در ارتباط با حكومت بنى اميّه و انقراض سريع آنان فرموده بود:

«حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقولَةٌ عَلَى بَنِي أَمَيَّةَ; تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا; وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا، وَ لاَ يُرْفَعُ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ سَوْطُهَا وَ لاَ سَيْفُهَا، وَ كَذَبَ الظَّانُّ لِذلِكَ. بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً، ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً ; بعضى


1 . تاريخ ابى مخنف لوط بن يحيى (مطابق نقل منهاج البراعه علاّمه خويى، ج 7، ص 223 به بعد) ; مراجعه شود به : پيام امام، ج 6، ص 495-499.

[ 527 ]

گمان كردند دنيا به كام بنى اميّه است و همه خوبى هايش را به آنان مى بخشد و آنها را از سرچشمه زلال خود سيراب مى سازد (و نيز گمان كردند كه) تازيانه و شمشير آنها از سر اين امّت برداشته نخواهد شد، كسانى كه چنين گمان مى كنند، دروغ مى گويند (و در اشتباهند) چه اين كه سهم آنها از زندگى لذّت بخش، جرعه اى بيش نيست، كه زمان كوتاهى آن را مى چشند، سپس (قبل از آن كه آن را فرو برند) بيرون مى افكنند!».(1)

* * *

اين بخش را با سخنى از «عبّاس محمود عقّاد» ـ دانشمند مصرى ـ به پايان مى بريم، وى مى نويسد:

«دست آورد يكى از روزهاى دولت بنى اميّه (فاجعه روز عاشورا) اين شد كه كشورى با آن وسعت و پهناورى، به اندازه عمر طبيعى يك انسان نپاييد و از چنگشان بيرون رفت. امروز كه عمر گذشته هر دو طرف را در ترازو مى گذاريم و حساب برد و باخت هر يك را مى سنجيم پيروزمندِ روزِ كربلا (يزيد) را، مغلوب تر از مغلوب و شكست خورده تر از شكست خورده مى بينيم و پيروزى را كاملا با حريف او (امام حسين(عليه السلام)) مى يابيم».(2)

 

جمع بندى پايانى

با يك بررسى دقيق پيرامون تاريخ حماسه ساز عاشوراى حسينى به اين نتيجه مى رسيم كه عاشورا و كربلا با گذشت زمان از صورت يك حادثه تاريخى بيرون آمده


1 . نهج البلاغه، خطبه 87.

2 . ابوالشهداء، نوشته عبّاس محمود عقّاد، ترجمه محمد كاظم معزّى، ص 206-208. (با اندكى تصرّف)

[ 528 ]

و تبديل به يك مكتب شده است، مكتبى انسان ساز و افتخارآفرين!

نه تنها براى مسلمين جهان بلكه از مرزهاى اسلام نيز فراتر رفته و طبق مدارك موجود، تحسين بسيارى از متفكّران جهان را برانگيخته و از آن به عنوان الگويى براى نجات و رهايى ملّت هاى مظلوم و ستمديده ياد مى كنند، و مكتبش را مكتب ظلم ستيزى و زندگى با عزّت و شرف و آزادى مى دانند.

جالب اين كه بنيانگذار اين مكتب و ياران وفادار و پاكباخته اش، راهكارهاى وصول به اين هدف را عملا با رشادت ها و شجاعت ها و پايمردى ها و با سخن از طريق خطبه ها به همگان آموختند و نشان دادند كه حتّى جمعيّت هاى اندك، امّا شجاع و با انگيزه الهى مى توانند در برابر انبوه دشمنان بايستند و بر آنها پيروز شوند و به اهداف والاى خود برسند.

اميدواريم در دنياى امروز كه ظالمان و ستمگران بى رحم، براى نوشيدن خون مظلومان به پا خاسته اند، ملّت هاى ستمديده با الهام گرفتن از حماسه عاشورا به پا خيزند و شرّ آنان را از جهان براندازند; آرى:

ظلم بر محو عدالت سخت مى كوشد هنوز *** ظالم از خون دل مظلوم مى نوشد هنوز

تا عدالت را كند جاويد در عالم حسين *** خون پاكش بر بساط ظلم مى جوشد هنوز

 

اَلسَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ، وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَ عَلى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى أَصْحابِ الْحُسَيْنِ.

پايان

اربعين 1426 برابر با 11/1/1384

[ 529 ]

 

[ 530 ]

 

[ 531 ]

 

بخش ششم : اشعار برگزيده   

 

 

[ 532 ]

 

اشــاره:

 

پس از حادثه جانگداز و حماسه آفرين كربلا، شاعران فراوانى آن را به نظم درآورده اند ولى هر يك، با نگاهى به سراغ اين واقعه رفته است. جمعى بُعد مظلوميّت آن را به تصوير كشيده اند، گروهى به ابعاد عرفانى آن پرداخته اند و دسته اى نيز حماسه و ظلم ستيزى آن را مورد توجّه قرار داده اند. هر يك از اين ابعاد و ديگر ابعاد اين حادثه، بيانگر عمق نفوذ عاشورا در عرصه شعر و هنر است.

اصولا تصويرى كه شاعر در قالب نظم و با زبان هنر ترسيم مى كند، تشريح دلنشين، عميق و روان از يك ماجراست و هنگامى كه اين تصوير آميخته با اعتقاد، ايمان و واگويى دغدغه هاى جامعه بشرى باشد، به ماندگارى اثرش بيشتر كمك مى كند. از اين رو، مى توان از بهترين رموز ماندگارى واقعه كربلا را، زبان شعر و ادب و هنر دانست.

شاعران فراوانى از عرب و عجم اين حادثه را به نظم كشيده اند، ولى در اين ميان پاره اى از آثار مورد توجّه بيشترى قرار گرفته است تا آنجا كه گاه برخى از آنها وِرد زبان مردم و شعارى براى مبارزه و به خروش آوردن مظلومان بوده است، تأثيرگذارى اين گونه شعر و شعار در پاره اى از اوقات از ده ها سخنرانى بيشتر است; به مظلومان جرأت و جسارت براى گرفتن حقّ خود مى دهد و ظالمان را دچار وحشت و اضطراب مى سازد.

[ 533 ]

ما در اين بخش، قسمتى از اشعار مهمّ عجم و عرب را مى آوريم، پاره اى از اين اشعار حماسى، پاره اى سوگواره و پاره اى ديگر آميخته اى از «سوگ و حماسه» است.

 

[ 534 ]

 

بخش ششم : بخشى از اشعار برگزيده   

 

 

اشـعـار فـارسـى

(1)

 

جلوه گاه حق

تا ابد جلوه گَه حقّ و حقيقت سر توست *** معنى مكتب تفويض على اكبر توست

اى حسينى كه تويى مظهر آيات خدا *** اين صفت از پدر و جدّ تو در جوهر توست

درس مردانگى عبّاس به عالم آموخت *** ز آن كه شد مست از آن باده كه در ساغر توست

طفل شش ماهه تبسّم نكند، پس چه كند؟ *** آن كه بر مرگ زند خنده على اصغر توست

اى كه در كرببلا بى كس و ياور گشتى *** چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور توست

(بأبى أنتَ و أُمّي) كه تويى مكتب عشق *** عشق را مظهر و آثار على اصغر توست

اى حسينى كه به هر كوى عزاى تو بپاست *** عاشقان را نظرى در دَمِ جان پرور توست

خواست «مهران» بزند بوسه سراپاى تو را *** ديد هر جا اثر تير ز پا تا سر توست

«احمد مهران»


1 . اين اشعار از كتاب «اشك شفق» گرفته شده است.

[ 535 ]

نور خدا

قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست *** با قضا گفت مشيّت كه قيامت برخاست

دشمنت كشت ولى نور تو خاموش نگشت *** آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداست

نه بقا كرد ستمگر نه بجا ماند ستم *** ظالم از دست شد و پايه مظلوم بجاست

زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پى اوست *** بلكه زنده است شهيدى كه حياتش ز قفاست

دولت آن يافت كه در پاى تو سر داد ولى *** اين قبا راست كه بر قامت هر بى سر و پاست

تو در اوّل سر و جان باختى اندر ره عشق *** تا بدانند خلايق، كه فنا شرط بقاست

منكسف گشت چو خورشيدِ حقيقت بجمال *** گر بگريند ز غم ديده ذرّات رواست

رفت بر عرشه نى تا سرت اى عرش خدا *** كرسى و لوح و قلم بهر عزاى تو بپاست

«فؤاد كرمانى»

* * *

 

مهر آزادگى

بزرگ فلسفه قتل شاه دين حسين اين است *** كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است

[ 536 ]

حسين مظهر آزادگى و آزادى است *** خوشا كسى كه چنينش مرام و آيين است

نه ظلم كن به كسى، نى بزير ظلم برو *** كه اين مرام حسين است و منطق دين است

همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافيست *** اگر چه گريه بر آلام قلب، تسكين است

ببين كه مقصد عالى وى چه بود اى دوست *** كه درك آن سبب عزّ و جاه و تمكين است

ز خاك مردم آزاده بوى عشق آيد *** نشان شيعه و آثار پيروى اين است

«خوشدل تهرانى»(1)

* * *

 

حماسه آفرين

نازم حسين را كه چو در خون خود تپيد *** شيواترين حماسه عالم بيافريد

ديدى دقيق بايد و فكرى دقيق تر *** تا پى برد به نهضت آن خسرو رشيد

قامت چو زير بار زر و زور خم نكرد *** در پيش عزم و همّت وى آسمان خميد

تا ننگرد مذلّت و خوارى و ظلم و كفر *** داغ جوان و مرگ برادر به ديده ديد


1 . رجوع كنيد به : ديوان خوشدل تهرانى، ص 240-244.

[ 537 ]

بربسته بود باب فضيلت به روى خلق *** گر قتل او نمى شدى اين باب را كليد

برگى بود ز دفتر خونين كربلا *** هر لاله و گلى كه به طَرْفِ چمن دميد

از دامن سپيد شريعت زدود و شست *** با خون سرخ خويش، سيه كارى يزيد

يكسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت *** در دين ما سيه نكند فرق با سفيد

بُد تشنه عدالت و آزادى بشر *** آن العطش كه از دل پر سوز مى كشيد

چونان كه گفت خواهر خود را اسير باش *** آزاد تا جهان شود از قيدِ هر پليد

بانوى بانوان جهان آنكه روزگار *** بعد از على خطابه سرايى چو وى نديد

لطف كلامش از «اَمِنَ الْعَدْل» بين كه ساخت *** رسوا يزيد و پرده اهل ستم دريد

خوشبخت ملّتى كه از اين نهضت بزرگ *** گردد ز روى معرفت و عقل مستفيد

(خوشدل) دريغ و درد كه ما بهره كم بريم *** زين نهضت مقدّس و زين مكتب مفيد

«خوشدل تهرانى»

 

* * *

 

[ 538 ]

همّت بلند

ز آن لحظه كه دادى به ره دوست سرت را *** بردى ز ميان دشمن بيدادگرت را

گفتى كه شوم كشته و خوارى نكشم من *** نازم بچنين همّت و اوج نظرت را

اى طاير عرشى كه جهان زير پر تست *** با آنكه شكستند همه بال و پرت را

تو كشته شدى تا كه نميرد شرف و عدل *** خوش زنده نمودى ره و رسم پدرت را

چون كُحل بصر خاك سر كوى تو باشد *** دِه اذن كه بر ديده كشم خاك درت را

بر باغ جنان دل ندهد هر كه ببيند *** شش گوشه قبر تو و اكبر پسرت را

ديدى به سرِ نعش پسر، پيشتر از خويش *** در آه و فغان خواهر والاگهرت را

تا جان ندهى بر سر نعش على اكبر *** بنشاند ز اشك بصر خود شررت را

دشمن نه همين فرق علمدار تو بشكست *** از داغ برادر بشكستى كمرت را

گفتى و ستاره ز بصر ريخت سكينه *** كاى شمس امامت تو چه كردى قمرت را

چون اصغر ششماهه در آغوش تو جان داد *** اين صحنه جانسوز زد آتش جگرت را

«خوشدل تهرانى»

[ 539 ]

دانشگاه ايمان

نازم آن آموزگارى را كه در يك نصف روز *** دانش آموزان عالم را چنين دانا كند

ابتدا قانون آزادى نويسد در جهان *** بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا كند

هر كه باشد چون حسين آزاد و ديندار و شجاع *** حرف باطل را نبايد از كسى اصغا كند

نقد هستى داد و هستى جهان يكجا خريد *** عاشق آن باشد كه چون سودا كند يكجا كند

پرچم دين چون بجا ماند از فداكارى اوست *** تا قيامت پرچمش را دست حق بر پا كند

ز امر حق، تسليم نامردان نشد تا در جهان *** زورگويى از كتاب زندگى الغا كند

بود چون جوياى آب از چشمه آزادگى *** تشنه لب جان داد تا آن چشمه را پيدا كند

عقل مات آمد ز دانشگاه سيّار حسين *** كاين چنين غوغا بپا در صحنه دنيا كند

درس آزادى از آن رو ساخت توأم با عمل *** تا جنايت پيشگان را در جهان رسوا كند

آن كسى را شيعه بتوان گفت كو از جان و دل *** در حيات خويش اين برنامه را اجرا كند

«شاهد»

 

 

[ 540 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation