بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عاشورا, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - عاشورا
     002 - عاشورا
     003 - عاشورا
     004 - عاشورا
     005 - عاشورا
     006 - عاشورا
     007 - عاشورا
     008 - عاشورا
     009 - عاشورا
     010 - عاشورا
     011 - عاشورا
     012 - عاشورا
     013 - عاشورا
     014 - عاشورا
     015 - عاشورا
     016 - عاشورا
     017 - عاشورا
     018 - عاشورا
     019 - عاشورا
     020 - عاشورا
     021 - عاشورا
     022 - عاشورا
     023 - عاشورا
     024 - عاشورا
     025 - عاشورا
     026 - عاشورا
     027 - عاشورا
     028 - عاشورا
     029 - عاشورا
     030 - عاشورا
     031 - عاشورا
     FEHREST - عاشورا- فهرست
 

 

 
 

 

 

الذِّلَّةَ» و تسليم ناپذيرى در برابر آن همه لشكر مجهّز، به مسلمانان جرأت و جسارت بخشيد و براى جمع كثيرى از مسلمانان، مسأله مرگ و شهادت را امرى ساده، بلكه افتخارآميز كرد; قيام هاى مردم مدينه (كه در بخش هاى گذشته به آن اشاره شد) و قيام توّابين و حتّى مقاومت هاى افراد به صورت فردى، همگى حكايت از اين حقيقت دارد.

براى اثبات اين حقيقت، به سراغ پاره اى از قيام ها و مقاومت هايى كه پس از عاشورا اتّفاق افتاد، مى رويم.

 

الف) اعتراضات و مقاومت هاى شخصى

پس از حادثه عاشورا دو گونه مخالفت و قيام بر ضدّ دستگاه يزيد و آنگاه خلافت بنى اميّه، رخ داد. بخشى از آن، سازمان نيافته و به تعبير ديگر، حركت فردى و جسورانه بود. سنگينى آن حادثه، تاب سكوت را (با همه خطراتش) از برخى گرفت و آنها را به ابراز انزجار و اعلان نفرت از دژخيمان اموى واداشت كه گاه به كشته شدن آنها مى انجاميد.

در اينجا به دو نمونه اشاره مى كنيم:

1 ـ حميد بن مسلم (از وقايع نگاران و راويان حادثه كربلا) مى گويد: زنى از قبيله بكر بن وائل همراه شوهرش در كربلا، در جمع لشكريان عمر بن سعد حضور داشت، هنگامى كه مشاهده كرد لشكريان به سوى خيمه هاى ابى عبدالله(عليه السلام) حمله كردند و شروع به غارت نمودند، شمشيرى را برداشت و به سوى آن خيمه ها روان شد و فرياد زد :

«يا آلَ بَكْرِ بْنِ وائِل، أَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللهِ؟ لا حُكْمَ إِلاَّ لِلّهِ، يالَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ; اى خاندان بكر بن وائل! آيا دختران رسول خدا غارت شوند (و شما آرام باشيد؟!) حكم و فرمانى جز براى خدا نيست (از او بايد

[ 501 ]

اطاعت كرد، نه از بنى اميّه); اى خونخواهانِ رسول خدا بپاخيزيد».

شوهرش آمد و او را گرفت و به جايگاهش بازگرداند.(1)

2 ـ پس از حادثه كربلا، عبيدالله بن زياد كه به اصطلاح خود را سرمست پيروزى مى ديد، مردم كوفه را در مسجد جمع كرد تا پايان كار امام حسين(عليه السلام) و يارانش را طىّ يك خطابه رسمى به اطّلاع مردم برساند و در ضمن به مردم بفهماند كه فرجام كار كسانى كه با يزيد مخالفت كنند، چيزى جز نابودى نيست. جايى كه با امام حسين(عليه السلام)با آن همه عظمت چنين رفتار شد، تكليف ديگران روشن است. وى در ضمن كلامش چنين گفت: حمد خدايى را كه حق و اهل حق و حقيقت را پيروز كرد! و يزيد و پيروانش را يارى كرد و كذّاب پسر كذّاب را كشت!!!

عبدالله بن عفيف ازدى كه از شيعيان اميرمؤمنان(عليه السلام) بود و يك چشم خود را در جنگل جمل و چشم ديگرش را در جنگ صفّين در ركاب على(عليه السلام) از دست داده بود و پيوسته در مسجد كوفه به عبادت مشغول بود(2) از جاى برخاست و فرياد زد: اى پسر مرجانه! كذّاب پسر كذّاب تويى و پدرت، و آن كسى است كه تو و پدرت را بر اين جايگاه نصب كرد. اى دشمن خدا! فرزندان انبيا را به قتل مى رسانى و اكنون بر منبر مؤمنان، اين چنين جسورانه سخن مى گويى؟!

ابن زياد ـ كه انتظار چنين حركتى رانداشت ـ برآشفت و گفت : اين مرد كيست؟

عبدالله بن عفيف خودش را معرّفى كرد و ادامه داد: اى دشمن خدا! من بودم. تو خاندان پاكى را كه خداوند هرگونه پليدى را از آنان دور داشت، مى كشى و گمان مى كنى مسلمانى؟! واغوثاه! كجايند پسران مهاجران و انصار؟ چه شده است كسى از اين طغيانگر كه نفرين شده فرزند نفرين شده توسّط پيامبر است، انتقام نمى گيرد؟!


1 . لهوف سيّد بن طاووس، ص 180 و بحارالانوار، ج 45، ص 58.

2 . رجوع كنيد به: سفينة البحار، شرح حال عبدالله بن عفيف (واژه عبد).

[ 502 ]

ابن زياد از اين همه شجاعت و جسارت بسيار خشمگين شد، تا آنجا كه رگ هاى گردنش بر آمد و گفت: او را به نزد من بياوريد!

مأموران به طرف او هجوم بردند، ولى بزرگان قبيله «أزد» كه از خويشاوندان او بودند، وى را از دست مأموران رها ساختند و از مسجد به خانه اش بردند.

ابنزياد دستور داد به هر صورت ممكن او را دستگير كنند و نزدش بياورند. بعضى از قبيله «ازد» و برخى ديگر از قبايل به كمك عبدالله بن عفيف آمدند و از آن سو پسر مرجانه نيز جمعى از مزدوران كوفه را اجير كرد و ميان اين دو گروه درگيرى رخ داد و گروهى كشته شدند، تا آن كه سرانجام لشكر عبيدالله وارد خانه ابن عفيف شد. دختر عبدالله او را از ورود مأموران باخبر ساخت. او گفت: ترسى به خود راه مده; شمشير را به من بده. عبدالله در حالى كه رجز مى خواند و نابينا بود از خود دفاع مى كرد. سپاهيان عبيدالله اطرافش را گرفتند و او با راهنمايى دخترش بر آنها حمله مى كرد، تا سرانجام دستگير شد و او را به نزد عبيدالله بن زياد بردند.

عبدالله بن عفيف در نزد عبيدالله نيز با شجاعت سخن گفت، تا آن كه عبيدالله او را تهديد به قتل كرد.

ابن عفيف گفت:

«اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. أَما إِنِّي قَدْ كُنْتُ أَسْأَلُ اللهَ رَبِّي أَنْ يَرْزُقَنِى الشَّهادَةَ قَبْلَ أَنْ تَلِدَكَ أُمُّكَ، وَ سَأَلْتُ اللهَ أَنْ يَجْعَلَ ذلِكَ عَلَى يَدَيْ أَلْعَنِ خَلْقِهِ وَ أَبْغَضِهِمْ إِلَيْهِ، فَلَمّا كَفَّ بَصَرِي يَئِسْتُ مِنَ الشَّهادَةِ وَ الاْنَ الْحَمْدُللهِِ الَّذِي رَزَقَنيها بَعْدَ الْيَأْسِ مِنْها، وَ عَرَّفَنِي الاِْجابَةَ مِنْهُ فِي قَدِيمِ دُعائِي ; الحمدلله
ربّ العالمين، بدان كه پيش از آن كه تو از مادرت زاده شوى، من از خدا طلب شهادت مى كردم و از خدا خواستم كه شهادتم را به دست ملعون ترين شخص و كسى كه نزد خدا از همگان مبغوض تر است، قرار

[ 503 ]

دهد. ولى پس از آن كه چشمانم نابينا شد، از نيل به شهادت نااميد شدم. امّا اكنون خدا را براى فراهم شدن اسباب شهادت ـ پس از آن دوران نااميدى ـ و به اجابت رسيدن دعاى گذشته ام، سپاس مى گويم!».

ابن زياد كه در برابر آن همه شجاعت و بى باكى، درمانده شده بود، دستور داد سر از بدن عبدالله بن عفيف جدا سازند و بدنش را به دار آويزند.(1)

 

ب) قيام توّابين

نخستين عكس العمل همگانى در ارتباط با حادثه كربلا، توسّط مردم كوفه شكل گرفت; چرا كه از يك سو، در كوفه شيعيان فراوانى زندگى مى كردند كه به اميرمؤمنان(عليه السلام)و امام حسين(عليه السلام) علاقمند بودند و از سوى ديگر، آنان با نامه هاى خود، آن حضرت را به عراق دعوت كردند، و سپس از يارى او سرباز زدند و در واقع اباعبدالله الحسين(عليه السلام) و يارانش را تسليم دشمن كردند و از سوى سوّم، جمعى از همين مردم در آن حادثه هولناك مشاركت داشتند.

پس از ماجراى كربلا، شيعيان كوفه خود را بيش از ديگران مستحق ملامت مى دانستند و از عدم نصرت فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) احساس گناه و شرمسارى شديدى مى كردند. آنان براى جبران اين خطاى بزرگ، در پى قيام و شورش برآمدند، تا بتوانند اين لكّه ننگ را از دامان خود شستشو دهند.

به همين منظور گروهى از شيعيان به نزد بزرگان شيعه در كوفه كه عبارت بودند از: سليمان بن صرد خزاعى، مسيّب بن نجبه فزارى، عبدالله بن سعد بن نُفَيل أزدى، عبدالله بن وال تميمى و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى رفتند و همگى در منزل سليمان اجتماع كردند.


1 . بحارالانوار، ج 45، ص 119-121 (با اندكى تلخيص).

[ 504 ]

نخست، مسيّب بن نجبه شروع به سخن كرد و پس از بيان مقدّمه اى گفت: «... ما در ارتباط با امتحانى كه خداوند ما را در مورد خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرد، دروغگو از آب درآمديم و از اين امتحان سرشكسته خارج شديم. نامه ها و فرستادگان آن حضرت پيش از آن به ما رسيد و حجّت بر ما تمام كرده، و بارها، چه پنهان و چه آشكارا، از ما يارى خواسته بود; ولى ما از جانمان درباره او دريغ ورزيديم. او در نزديكى ما به شهادت رسيد، ولى ما نه با دستانمان و نه با زبان و نه با اموال و عشيره خود او را كمك نكرديم. اكنون ما در پيشگاه خدا و پيامبرمان چه عذرى داريم؟!»

سپس ادامه داد:

«لا وَاللهِ لا عُذْرَ دُونَ أَنْ تَقْتُلُوا قاتِلَهُ وَ الْمُوالِينَ عَلَيْهِ، أَوْ تُقْتَلُوا فِي طَلَبِ ذلِكَ، فَعَسى رَبُّنا يَرْضى عَنّا عِنْدَ ذلِكَ ; نه به خدا سوگند! چاره اى نيست جز آن كه قاتلان آن حضرت و همراهان آنان را به كيفر رسانيد و يا در اين راه كشته شويد; شايد با اين كار خداوند از ما خشنود شود».

پس از وى رفاعة بن شدّاد و آنگاه عبدالله بن سعد رشته سخن را به دست گرفتند و پيشنهاد كردند رهبرى اين گروه را سليمان بن صرد كه صحابى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مرد مطمئن و شايسته اى است بر عهده گيرد.

پس از آن سليمان شروع به سخن كرد و پس از مقدّماتى گفت: «... ما منتظر ورود خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوديم، به آنان وعده يارى داديم و او را براى آمدن به عراق تشويق كرديم، ولى هنگامى كه آنان به سوى ما آمدند، سستى كرده و ناتوانى به خرج داديم و منتظر (حوادث) نشستيم، تا آنجا كه فرزند پيامبر و پاره تن او در ميان ما كشته شد. هر چه فرياد كمك خواهى سر داد، به كمكش نشتافتيم; فاسقان او را هدف تير و نيزه قرار دادند، آهنگ كشتن او كردند و به وى يورش بردند، ولى ما كارى انجام نداديم».

آنگاه افزود:

[ 505 ]

«أَلا إِنْهَضُوا، فَقَدْ سَخَطَ عَلَيْكُمْ رَبُّكُمْ، وَ لا تَرْجِعُوا إِلَى الْحَلائِلِ وَ الاَْبْناءِ حَتّى يَرْضَى اللهُ، وَاللهِ ما أَظُنُّهُ راضِياً دُونَ أَنْ تُناجِزُوا مَنْ قَتَلَهُ; برخيزيد و قيام كنيد! چرا كه خداوند بر شما خشمگين شده است، به سوى همسران و فرزندانتان باز نگرديد، تا آنگاه كه خداوند از شما راضى شود. به خدا سوگند! گمان نمى كنم خدا از شما راضى شود مگر آن كه با قاتلان آن حضرت نبرد كنيد (و از آنان انتقام بگيريد)».

سپس ادامه داد: «از مرگ نترسيد; چرا كه هر كس از مرگ بترسد ذليل خواهد شد و همانند قوم بنى اسرائيل باشيد (كه به خاطر نافرمانى خداوند) پيامبرشان (موسى(عليه السلام)) به آنها گفت: «إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ ; شما به خويشتن ستم كرديد» و ادامه داد: «فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ; پس توبه كنيد و به سوى خالق خود بازگرديد و تن به كشتن دهيد».(1)

سليمان با سخنانى ديگر، مردم را براى قيام آماده كرد. پس از او خالد بن سعد بن نُفيل گفت: «به خدا سوگند! اگر من بدانم تنها به كشتن خود، مى توانم از گناهم نجات يابم و پروردگارم را خشنود سازم، حتماً چنين كارى خواهم كرد و تمام اموالم ـ به جز اسلحه خود را كه مى خواهم با آن بجنگم ـ براى نبرد با فاسقان، در اختيار مسلمانان قرار مى دهم».

به دنبال اين گفتگوها و آمادگى شيعيان كوفه، سليمان بن صرد، نامه اى به سعد بن حذيفة بن يمان و برخى ديگر از شيعيان مدائن نوشت و آنها را از عزم خويش آگاه ساخت. آنان نيز به اين دعوت پاسخ مثبت دادند و طىّ نامه اى همكارى خويش را براى قيام اعلام كردند.

همچنين سليمان چنين نامه اى را به مثنّى بن مخرّبه عبدى در بصره نوشت. و او نيز


1 . بقره، آيه 54.

[ 506 ]

پاسخ نوشت كه ما شيعيان نيز با تو هماهنگيم و آماده همكارى مى باشيم.

شيعيان كوفه در پى جمع آورى اسلحه و ابزار جنگ برآمدند و مردم را پنهانى براى انتقام خون حسين(عليه السلام) دعوت مى كردند و مردم نيز گروه گروه دعوت آنها را اجابت مى كردند.

 

هلاكت يزيد

اين ماجرا ادامه داشت تا آن كه يزيد بن معاويه در سال 64 به هلاكت رسيد. اينجا بود كه شيعيان به نزد سليمان آمدند و گفتند: با هلاكت اين مرد طاغى و فاسد، و ضعف دستگاه حكومتى، زمينه براى قيام آماده است; پس درگيرى و نهضت خويش را از همين كوفه آغاز كنيم.

سليمان گفت: من در پيشنهاد شما انديشيدم و ديدم قاتلان امام حسين(عليه السلام) از افراد سرشناس و قدرتمندان كوفه هستند و ما توانايى مقابله با آنها را نداريم; بهتر است اكنون افرادى را به اطراف كوفه بفرستيد و از مردم براى قيام دعوت به همكارى كنيد كه گمان مى كنم مردم پس از مرگ يزيد، دعوت ما را اجابت كنند. آنها نيز چنين كردند و مردم زيادى دعوت آنها را اجابت كردند.

 

آغاز عمليّات توّابين

سرانجام در اوّل ربيع الثانى سال 65 هجرى سليمان بن صرد خُزاعى با يارانش به سوى «نخيله» (محلّ اردوگاه لشكر) حركت كردند، وى جمعيّت شيعيان را اندك يافت، با تعجّب گفت: «سبحان الله از ميان شانزده هزار نفرى كه اعلام آمادگى كردند، جز چهار هزار نفر نيامدند!».

سليمان سه روز در «نخيله» ماند و گروهى را به سراغ شيعيان فرستاد.

از جمله كسانى كه براى طلب يارى و جمع آورى لشكر رفتند حكيم بن مُنقذ

[ 507 ]

كِندى و وَليد بن عصير بود. آن دو تن با شعار «يا لَثاراتِ الْحُسَيْنِ; براى خونخواهى حسين برخيزيد!» مردم را به كمك طلبيدند و اين نخستين بارى بود كه اين شعار سر داده مى شد، ولى با آن همه تلاش تنها هزار نفر ديگر به سليمان ملحق شدند.

سليمان و يارانش، نخست به سوى كربلا حركت كردند، وقتى كه به قبر امام حسين(عليه السلام)رسيدند، فرياد ضجّه و زارى از دل برآوردند و بى اختيار اشك ها ريختند كه به تعبير ابن اثير در كامل(1) «فَما رُئِىَ أَكْثَرُ باكِياً مِنْ ذلِكَ الْيَوْمِ; هرگز همانند چنان روزى گريه كننده ديده نشد».

آنان از گناه خويش و تنها گذاشتن امام(عليه السلام) و عدم يارى او توبه كردند و به مدّت يك شبانه روز در كنار قبرش ماندند و پيوسته گريه و زارى مى كردند.

پس از پايان اين صحنه هاى شورانگيز، آنجا را ترك كردند و به سمت شام حركت نمودند و در مسير خويش از «قرقيسيا» گذشتند و به سرزمين «عين الورده» رسيدند. سپاه شام كه پيش از آن خود را به «عين الورده» رسانده بود، با لشكر توّابين درگير شد. فرماندهى سپاه شام را كه به سى هزار تن مى رسيد عبيدالله بن زياد بر عهده داشت. اين نبرد سه روز به طول انجاميد و توّابين در اين چند روز با انگيزه فراوان و پايمردى زياد، با لشكر شام مى جنگيدند و گروهى زيادى از آنان را به قتل رساندند.

فرماندهى لشكر توّابين به عهده سليمان بن صرد بود و پس از شهادت وى، مسيّب بن نجبه و پس از كشته شدن او، عبدالله بن سعد بن نُفيل و پس از او، رفاعة بن شدّاد فرماندهى لشكر توّابين را بر عهده داشتند.

در اين نبرد سران انقلاب ـ به جز رفاعة بن شدّاد ـ همگى به شهادت رسيدند و رفاعه به همراه تعدادى از يارانش به كوفه بازگشتند و به هواداران مختار پيوستند كه بعدها همراه مختار در انتقام از قاتلان امام حسين(عليه السلام) و يارانش مشاركت جستند.(2)


1 . كامل ابن اثير، ج 4، ص 178.

2 . برگرفته از كامل ابن اثير، ج 4، ص 158-186 (با تلخيص فراوان) همچنين رجوع كنيد به :   ر
مقتل الحسين ابومخنف، ص 248-310 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 426-471.

[ 508 ]

تحليل و بررسى

آنچه از بررسى اين قيام به دست مى آيد، آن است كه شهادت امام حسين(عليه السلام) چنان تأثيرى در ميان آنان گذاشت كه به چيزى جز شستشوى لكّه ننگ بىوفايى و عدم نصرت آن حضرت فكر نمى كردند. آنها نه طالب فتح و پيروزى بودند و نه براى رسيدن به حكومت و غنايم پيكار مى كردند. آنها وقتى كه از شهر و ديار خويش خارج شدند، مى دانستند كه ديگر باز نخواهند گشت و همه اينها را جناب «سليمان بن صرد خزاعى» به آنها گوشزد كرده بود و توّابين نيز در پاسخ سليمان گفتند: «ما براى دنيا و رسيدن به حكومت قيام نمى كنيم و هدف ما توبه از گناهان خويش و خونخواهى فرزندان دختر رسول خداست».(1)

آنان در واقع مى خواستند با كشتن و كشته شدن، از عذابى كه به روح و جانشان افتاده بود، رهايى يابند و گناهان خويش را شستشو دهند. به همين دليل در همان زمان، مختار نيز براى جمع آورى نيرو جهت مبارزه و قيام عليه حكومت ستمگر تلاش مى كرد، ولى با اين حال حاضر به همكارى با سليمان نبود و مى گفت: «سليمان مى خواهد با اين قيام، خود و يارانش را به كشتن دهد، او مردى است كه از آيين جنگ آگاهى ندارد».(2)

آنان در آغاز قيام بر سر قبر امام حسين(عليه السلام) رفتند و نهضت خويش را از آنجا آغاز كردند و نخستين بار توسّط برخى از آنان شعار «يالَثاراتِ الْحُسَيْنِ» سر داده شد. همه اين تلاش ها و جانبازى ها توسّط كسانى صورت مى گرفت كه روزى در كوفه از تهديدهاى «ابن زياد» كه با تعداد محدودى وارد كوفه شد، ترسيده بودند و مسلم بن عقيل(رحمه الله) سفير امام حسين(عليه السلام) را تنها گذاشتند و شهر را تسليم دشمن كردند; ولى پس


1 . كامل ابن اثير، ج 4، ص 176.

2 . همان مدرك، ص 163.

[ 509 ]

از حادثه عاشورا، چنان روحيّه اى پيدا كردند كه جان بركف دست به قيام زدند تا كشته شدند.

 

ج) قيام مختار

چنانچه گذشت، قيام توّابين با كشته شدن سران نهضت، درهم شكست و شعله انقلاب براى مدّتى به خاموشى گراييد.

ولى طولى نكشيد كه با ظهور «مختار» طوفان عظيم ديگرى برخاست و آتش خشم و انتقام سراسر عراق را فرا گرفت و خرمن هستىِ امويان و قاتلان جنايت پيشه كربلا را يكى پس از ديگرى سوزاند و خاكستر نمود.

مختار يكى از چهره هاى سياسى و پرنفوذى است كه با درايت و زيركىِ خاصّى، با شعار خونخواهىِ امام حسين(عليه السلام) ارادتمندان آن حضرت را به گرد خود جمع كرد و براى فرصتى كوتاه زخم هاى دلشان را التيام بخشيد.

پدر وى «ابوعبيدة بن مسعود ثقفى» از مردان شجاع و فرمانده لايقى بود كه در دوران عمر خود كارهاى برجسته اى انجام داد و سرانجام در «يوم الجسر» ـ در جنگى كه ميان مسلمانان و لشكر فارس در زمان خليفه دوّم اتّفاق افتاد ـ در نزديكى «حيره» در كنار پل دجله به اتّفاق يكى از فرزندانش به نام «جبر بن أبىعبيدة» در سال 14 هجرى، كشته شد.(1)

«اصبغ بن نباته» مى گويد:

مختار را در حالى كه طفلى خردسال بود، بر زانوى اميرالمؤمنين(عليه السلام) ديدم كه آن حضرت دست محبّت بر سر و روى او مى كشيد و مى فرمود: «يا كَيِّس، يا كَيِّس; اى تيزهوش! اى تيزهوش!».(2)


1 . تاريخ طبرى، ج 2، ص 628 و مروج الذهب، ج 2، ص 315.

2 . بحارالانوار، ج 45، ص 344 و رجال كشى، ص 127. احتمالا به همين جهت كه امام دوبار   ر
كلمه «كيِّس» را در مورد مختار به كار برده است، وى ملقّب به كيّسان (تثنيه كيس) شده است. برخى فرقه كيسانيّه را منسوب به وى مى دانند. (بحارالانوار، ج 34، ص 345)

[ 510 ]

با بررسى تاريخ قيام مختار به خوبى در مى يابيم كه تعبير امام چه قدر دقيق و حساب شده بوده است. مختار با عالى ترين شيوه هاى تبليغى كه حكايت از مردم شناسى وى مى كرد، در مدّت كوتاهى انديشه هاى مردم را مخاطب قرار داد و احساسات برافروخته آنان را نسبت به امام حسين(عليه السلام) به يكى از پرشورترين قيام هاى مسلّحانه مبدّل ساخت.

او همان كسى است كه «مسلم بن عقيل» ـ سفير و نماينده امام حسين(عليه السلام) در كوفه ـ هنگام ورود به كوفه با وجود بزرگان زيادى كه در كوفه بودند راهىِ خانه وى شد و پس از مدّتى به خانه «هانى بن عروه» نقل مكان كرد.

هنگامى كه «عبيدالله زياد» با ارعاب و تهديد مردم كوفه را از اطراف مسلم پراكنده ساخت، «مختار» در قريه اى به نام «القفا» بود و به منظور حمايت از مسلم با تعدادى از همراهان خود به سوى كوفه حركت كرد، ولى در ميانه راه توسّط سربازان عبيدالله دستگير و روانه زندان شد.

در تمام مدّتى كه واقعه كربلا رخ داد او در زندان در كنار هم بندش ـ ميثم تمّار، يار فداكار اميرالمؤمنين(عليه السلام) ـ به سر مى برد.

ابن ابى الحديد مى نويسد:

ميثم تمّار در زندان به مختار گفت:

«إِنَّكَ تُفْلِتُ وَ تُخْرِجُ ثائِراً بِدَمِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) فَتَقْتُلُ هذا الْجَبّارَ الَّذي نَحْنُ فِي سِجْنِهِ، وَ تَطَأُ بِقَدَمِكَ هذا عَلى جَبْهَتِهِ وَ خَدَّيْهِ ; تو از زندان آزادخواهى شد و به خونخواهى امام حسين(عليه السلام) قيام خواهى كرد و اين ستمگرى كه امروز من و تو در زندان او اسيريم، به قتل خواهى رساند و با پاى خود

[ 511 ]

سر و صورت وى را لگدكوب خواهى كرد!».(1)

به يقين ميثم اين سخنان را با اين قاطعيّت از جانب خود نگفته بود، بلكه قاعدتاً اين از اخبار غيبى بود كه از مولايش على(عليه السلام) شنيده بود.

چيزى نگذشت كه حكم اعدام مختار از سوى ابن زياد صادر شد، ولى هنگامى كه مختار را پاى دار آوردند، فرمان آزادى وى از سوى يزيد به اطّلاع ابن زياد رسيد، زيرا عبدالله بن عمر ـ شوهر خواهر مختار ـ نزد يزيد براى او شفاعت كرده بود.

مختار پس از آزادى، به حكم ابن زياد كوفه را ترك كرد و در مكّه به عبدالله بن زبير، كه در آنجا پرچم استقلال را برافراشته بود، پيوست.(2)

برخى از علماى شيعه كه از مختار به نيكى ياد مى كنند، انگيزه وى را از پيوستن به ابن زبير مصلحتى و موقّت مى دانند و مى گويند، مختار چون «عبدالله بن زبير» را در پاره اى از اهداف، از جمله مخالفت با امويان با خود متّحد مى ديد، به وى پيوست.

وى در جريان محاصره مكّه توسّط سپاه شام، به دفاع از حرم امن الهى كه ابن زبير در آن پناهنده شده بود، پرداخت.

ولى اين اتّحاد دوامى نداشت و سرانجام مختار چون از مقاصد ابنزبير و انحرافات وى با خبر شد، از وى كناره گرفت و رهسپار كوفه شد.(3)

مختار براى هدف بزرگى كه در سر داشت ـ يعنى خونخواهىِ امام حسين(عليه السلام) ـ آرام و قرار نداشت و همواره صداى گرم ميثم تمّار ـ از اصحاب سرّ اميرالمؤمنين(عليه السلام) ـ در گوش هاى وى طنين انداز بود، كه تو براى خونخواهى امام حسين(عليه السلام) قيام خواهى كرد و قاتلان را به سزاى اعمالشان مى رسانى و از اين جهت تكليفى بر دوش خود احساس مى كرد كه بايد روزى به اين امر عظيم اقدام كند.


1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 293.

2 . رجوع كنيد به : تاريخ طبرى، ج 4، ص 442-444.

3 . همان مدرك، ص 446 به بعد.

[ 512 ]

اين بود كه ابتدا به سراغ فرزندان اميرمؤمنان(عليه السلام) رفت و مدّتى ملازم «محمّد بن حنفيّه» شد و از او احاديث و علوم اسلامى مى آموخت.(1)

ورود مختار به كوفه همزمان با شكوفايى قيام توّابين بود. وى با تبليغات گسترده به كوفيان مى گفت: جنبش توّابين فاقد سازماندهى نظامى است و لذا نمى تواند موفّق و كارآمد باشد.

تبليغات وى هر چند تا حدودى باعث شكاف در قيام توّابين شده بود، ولى چندان در جلب شيعيان موفّق نبود و در نتيجه با تحريك اشراف كوفه كه از برنامه هاى مختار به وحشت افتاده بودند توسط عبدالله بن يزيد ـ حاكم زبيرى كوفه ـ مجدّداً روانه زندان شد. مختار در زندان بود كه قيام توّابين به شكست انجاميد.(2)

وى بار ديگر با وساطت شوهر خواهرش ـ عبدالله بن عمر ـ از زندان آزاد شد و پس از آزادى، زمينه را براى قيام خويش مساعدتر ديد. اين بار نخست از امام سجّاد(عليه السلام) اجازه خواست تا مردم را به نام آن حضرت فرا خواند و قيامش را آغاز نمايد.

ولى امام(عليه السلام) دعوت وى را نپذيرفت، هر چند مطابق روايات از كار وى تا آنجا كه مربوط به انتقام از قاتلان امام حسين(عليه السلام) بود، اظهار رضايت و خرسندى مى نموده است.(3)

پس از آن مختار به سراغ «محمّد بن حنفيّه» رفت و دعوت خويش را به نام وى آغاز كرد.(4)


1 . بحارالانوار، ج 45، ص 352 «رَحَلَ الْمُخْتارُ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ يُجالِسُ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِيَّةِ وَ يَأْخُذُ عَنْهُ الاَْحادِيثَ».

2 . مراجعه شود به : تاريخ طبرى، ج 4، ص 470.

3 . برخى از علماى شيعه معتقدند كه عمل امام سجّاد(عليه السلام) به معنى نفى برنامه مختار نيست، بلكه به جهت شرايط و موقعيّت خاصّ امام سجّاد(عليه السلام) بوده كه سخت تحت كنترل و فشار بوده است. (مراجعه شود به : تنقيح المقال علاّمه مامقانى، شرح حال مختار)

4 . مروج الذهب، ج 3، ص 74.

[ 513 ]

«طبرى» در تاريخش مى نويسد:

«محمّد حنفيّه» در پاسخ تقاضاهاى مختار چنين گفت:

«فَوَاللهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ اللهَ انْتَصَرَ لَنا مِنْ عَدُوِّنا بِمَنْ شاءَ مِنْ خَلْقِهِ ; به خدا سوگند! دوست دارم خداوند به وسيله هر يك از بندگانش كه خواست ما را يارى نمايد».(1)

همين پاسخ مبهم محمّد حنفيّه كافى بود كه مختار قيامش را به وى منسوب كند و خود را نماينده وى معرّفى نمايد.

مختار بدين وسيله شيعيان را به گرد خود جمع كرد، حتّى برخى از شيعيان، راهىِ حجاز شده تا صحّت گفتار او را مستقيماً از «محمّد حنفيّه» بشنوند.(2)

حمايت ابراهيم اشتر ـ فرزند برومند مالك اشتر ـ كه از بزرگان قبيله معروف «مَذْحِج» بود و همانند پدر بزرگوارش ارادتى تمام نسبت به اميرمؤمنان(عليه السلام) و خاندانش داشت، مى توانست كمك بزرگى به مختار باشد.

ابراهيم نزد همه، چهره اى آشنا بود. ولى وى با ترديد به مسأله قيام مختار مى نگريست، حتّى ابراهيم در قيام توّابين نيز شركت نداشت.

ترديد ابراهيم مى توانست براى مختار و ياران وى گران تمام شود ; در حالى كه شخصيّت نافذ و بلندآوازه وى، مى توانست پيروزى مختار را قطعى نمايد، اين بود كه مختار تمام همّت خويش را براى جذب ابراهيم به كار بست تا آن كه وى را براى حضور در اين پيكار حاضر به همكارى نمود.(3)

مختار مقدّمات قيام را با مشورت ابراهيم اشتر فراهم نمود و تاريخ آغاز آن را شب


1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 492 و كامل ابن اثير، ج 4، ص 214.

2 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 492.

3 . همان مدرك، ج 4، ص 494.

[ 514 ]

پنج شنبه 14 ربيع الاوّل سال 66 هجرى قرار داد.(1)

تحرّكات مخفيانه مختار از چشم جاسوسان حكومت مخفى نماند و اخبار تداركات قيام او به «عبدالله بن مطيع» ـ استاندار منصوب «عبدالله بن زبير» در كوفه ـ رسيد. وى كه كوفه را آبستن حوادث سهمگين مى ديد سربازان حكومتى را در تمام راه ها گماشت و در شهر حكومت نظامى اعلام كرد.

اقدامات حاكمِ زبيرىِ كوفه، موجب شد تا قيام مختار به جلو افتد. زيرا ابراهيم اشتر شب سه شنبه 12 ربيع الاوّل سال 66 هـ پس از نماز مغرب با جمعى از ياران در حالى كه سلاح در برداشتند به سوى منزل مختار رهسپار بود. در بين راه مأموران امنيّتى حكومت، راه را بر وى بستند ولى ابراهيم دست برد و نيزه يكى از سربازان را گرفت و درست در گلوى رئيس پليس كوفه فرو كرد و وى را نقش بر زمين ساخت.

سربازان حاكم با ديدن اين صحنه وحشت زده متوارى شدند و جريان را به استاندار كوفه گزارش دادند.

اين حادثه موجب شد تا مختار تصميم بگيرد در همان شب قيامش را با شعار «يالَثاراتِ الْحُسَيْنَ» آغاز كند.(2)

اين شعار كافى بود تا بغض فشرده شده شيعيان را منفجر كند و خون را در رگ هاى ارادتمندان آن حضرت به جوش آورد. جوانان شيعه چنان فداكارانه به سربازان حكومتى يورش بردند كه تنها پس از سه روز نبرد بى امان شهر به تصرّف مبارزان درآمد و عبدالله بن مطيع ـ استاندار زبيرى كوفه ـ به سوى بصره گريخت.

مختار پس از آزاد كردن كوفه بر فراز منبر رفت و خطاب به مردم گفت:

«تُبايِعُوني عَلى كِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ الطَّلَبِ بِدِماءِ أَهْلِ الْبَيْتِ، وَ جِهادِ


1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 496 و كامل ابن اثير، ج 4، ص 216.

2 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 498 ; فتوح ابن اعثم، ج 6، ص 103 و همچنين رجوع شود به : تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 258.

[ 515 ]

الْمـُحِلِّينَ وَ الدَّفْعِ عَنِ الضُّعَفاءِ ; با من بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبرش و خونخواهىِ اهل بيت و جهاد با منحرفان و دفاع از ضعفا بيعت كنيد».(1)

ولى سه دشمن سرسخت، از سه طرف حكومت نوپاى مختار را تهديد مى كرد:

1ـ حكومت شام به رهبرى بنىمروان، از سوى شمال.

2ـ حكومت عبدالله بن زبير، از ناحيه جنوب (مكّه).

3ـ ضد انقلاب داخلى، از اشراف و قاتلان امام حسين(عليه السلام) در داخل عراق.

طبيعى بود كه بنى اميّه نمى توانستند به قدرت رسيدن شيعيان را در عراق كه قلب دنياى اسلام در آن روز بود، تحمّل كنند. اين بود كه عبدالملك مروان كه تازه به حكومت رسيده بود، عبيدالله بن زياد را مأمور كرد تا قيام مختار را سركوب كند و خود زمام امر كوفه را بدست گيرد.

لشكر ابن زياد در حوالى «موصل» اردو زد. مختار، ابراهيم اشتر را با هفت هزار نيرو به منطقه جنگى اعزام كرد.

ولى از آن طرف، سرشناسان كوفه و قاتلان امام حسين(عليه السلام) چون «شَبَث بن ربعى»، «شمر بن ذى الجوشن» و ديگران كه به شدّت از حاكميّت مختار و شيعيان در كوفه به وحشت افتاده بودند، در غيبت ابراهيم اشتر، فرصت را غنيمت شمرده و به بقاياى نيروهاى مختار در كوفه يورش بردند و «دارالاماره» را محاصره كردند. مختار با دفع الوقت، براى ابراهيم اشتر پيام داد تا سريعاً به كوفه برگردد. او نيز به يارى مختار شتافت و با قدرت، توطئه سرشناسان كوفه را سركوب نمود.

مختار پس از سركوبى اين حركتِ مذبوحانه در كوفه، ابراهيم اشتر را مجدّداً روانه


1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 508. در امالى شيخ طوسى آمده است: «بايَعُوهُ عَلى كِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ وَ الطَّلَبِ بِدَمِ الْحُسَيْنِ وَ الدَّفْعِ عَنِ الضُّعَفاءِ».

[ 516 ]

جنگ با ابن زياد كرد و خود به خونخواهى خاندان پيامبر پرداخت.

ابراهيم اشتر در پنج فرسخى «موصل» سپاه ابنزياد را چنان درهم ريخت كه عدّه اى از آنان در حين فرار خود را به رودخانه افكندند و غرق شدند.

در اين نبرد كه درست روز عاشوراى سال 67 هجرى اتّفاق افتاد بسيارى از عناصر آلوده بنى اميّه چون عبيدالله بن زياد و حصين بن نُمَير به هلاكت رسيدند.

ابراهيم خود با شمشيرش، ابن زياد ـ آن مرد خونخوار سنگدل ـ را دو نيم ساخت و جسدش را سوزاند و سرش را به كوفه نزد مختار فرستاد. او نيز آن را به مدينه نزد امام سجّاد(عليه السلام) فرستاد كه امام با ديدن آن شاد شد.(1)

خبر هلاكت ابن زياد، موج خوشحالى را به بنى هاشم هديه كرد. در اين زمينه از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است:

«مَا اكْتَحَلَتْ هاشِمِيَّةٌ، وَ لاَ اخْتَضَبَتْ، وَ لاَ رُئِىَ فِي دارِ هاشِمِىٍّ دُخانٌ خَمْسَ حِجَج، حَتّى قُتِلَ عُبَيْدُاللهِ بْنُ زِياد ; پس از حادثه دلخراش كربلا هيچ زنى از بنى هاشم خود را آرايش نكرد و به مدّت پنج سال در خانه بنى هاشم دودى (جهت پخت غذا) به هوا برنخاست تا آن كه (آن مرد خبيث) ابن زياد به هلاكت رسيد».(2)

آتش انتقام از قتله كربلا چنان پرشور و شديد بود كه در فاصله اندكى جانيان كربلا را طعمه خويش ساخت. هر يك به تناسبِ عمل زشتى كه مرتكب شده بودند به اشدّ مجازات به سزاى اعمال ننگين خود رسيدند. اين آتش نه تنها دامن سران و رهبران جنايت پيشه كربلا را گرفت بلكه به گفته عقاد مصرى:

«هر كسى دستى دراز كرده بود يا كلمه اى بر زبان رانده يا كالايى از لشكر امام


1 . مراجعه شود به : بحارالانوار، ج 34، ص 383-386 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 513-516 و ص 556 و فتوح ابن اعثم، ج 6، ص 183.

در تاريخ يعقوبى چنين آمده است: «إِنَّ عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) لَمْ يُرَ ضاحِكاً قَطُّ، مُنْذُ قُتِلَ أَبُوهُ إِلاَّ فِي ذلِكَ الْيَوْمِ ; امام سجّاد از روزى كه پدر بزرگوارش به شهادت رسيد، خندان ديده نشد تا آن روز كه سر ابن زياد را نزدش آوردند». (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 259)

2 . بحارالانوار، ج 45، ص 386.

[ 517 ]

حسين(عليه السلام) ربوده، يا كارى كرده بود كه از آن بوى شركت در فاجعه كربلا شنيده مى شد، سزاى عمل خويش يا اعانت بر جرم را دريافت كرد».(1)

«علاّمه مجلسى» در بحارالانوار از قول ابن نما مى نويسد:

«شمر در روز عاشورا شتر مخصوص امام حسين(عليه السلام) را به غنيمت گرفت و در كوفه به شكرانه قتل آن حضرت شتر را ذبح كرده و گوشتش را بين دشمنان آن حضرت تقسيم نمود. مختار دستور داد تمام آن خانه هايى كه اين گوشت در آن وارد شده ويران كردند و همه افرادى كه با علم و آگاهى از آن گوشت خوردند،اعدام شدند!!».(2)

مختار در اجراى مجازات چنان جدّى بود كه كار از قتل قاتلان گذشته و به سوختن، ويران كردن خانه هاى آنها كه محلّ توطئه و خيانت بود رسيد. ولى همه اين سخت گيرى ها را چيزى جز عدالت و دادگرى نمى توان دانست چرا كه جنايات آنها بيش از اين بود.

 

آخرين نبرد

تعدادى از سران جنايتكار كوفه كه از شمشير مختار زخم دار شده بودند در بصره نزد مصعب بن زبير ـ برادر عبدالله بن زبير ـ جمع شده بودند. «شَبَث بن ربعى» و «محمّد بن اشعث» از جنايت كاران كربلا از جمله آنها بودند. آنان مدام مصعب را به جنگ با مختار تحريك مى كردند.(3)

«دينورى» تعداد فراريان كوفه را كه در بصره اجتماع كرده بودند حدود ده هزار نفر مى داند.(4)


1 . ابوالشهداء، عبّاس محمود عقّاد، ترجمه محمد كاظم معزّى، ص 205 (با اندكى تصرّف).

2 . بحارالانوار، ج 45، ص 377.

3 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 558.

4 . اخبارالطوال، ص 304 .

[ 518 ]

سرانجام مصعب از سربازان خود و فراريان كوفه، لشكرى را فراهم ساخت و به سوى مختار تاخت.

مختار نيز بدون آن كه از ابراهيم اشتر ـ كه در آن وقت در شمال عراق (موصل) حضور داشت ـ يارى بطلبد لشكرى را با فرماندهى «اَحمر بن شُمَيط» به جنگ مصعب فرستاد. ولى سپاه مختار در اين جنگ متحمّل شكست سهمگينى شد. «ابن شميط» فرمانده سپاه مختار با تعداد بسيارى از ياران خود كشته شد و لشكر مختار درهم شكست. مصعب پس از شكست سپاه مختار به سوى كوفه شتافت و مختار و بقاياى سربازانش را كشت.

تاريخ كشته شدن مختار به نقل طبرى 16 رمضان سال 67 هـ بوده است وى در آن هنگام 63 سال داشت.(1)

مصعب پس از تصرّف كوفه، ابراهيم اشتر را به كوفه فرا خواند، وى نيز بدون مقاومت به كوفه آمد و مصعب از وى به گرمى استقبال كرد.(2)

با سقوط حكومتمختار دركوفه،عراق در تحت سيطره زبيريان قرار گرفت و بدين ترتيب يك بار ديگر كوفه از حاكميّت شيعيان و ارادتمندان اهل بيت(عليهم السلام) خارج شد.

چيزى نگذشت كه در سال 72 هـ «عبدالملك مروان» سپاه عظيمى را به جنگ مصعب به سوى كوفه روانه كرد. در آن جنگ ارتش مصعب شكست خورد و معصب در سن 36 سالگى و ابراهيم اشتر در سن 40 سالگى كشته شدند و عراق به دست مروانيان افتاد.

وقتى كه سر بريده مصعب را نزد عبدالملك مروان نهادند، ابومسلم نخعى ـ مردى از عرب ـ برخاست و گفت:

«من در همين دارالاماره ديدم كه سر بريده حسين بن على(عليه السلام) را جلو ابن زياد


1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 577.

2 . اخبار الطوال، ص 309.

[ 519 ]

نهادند، و چندى بعد سر بريده ابن زياد را در همين نقطه جلوى مختار ديدم و مدّتى بعد سر مختار را نزد مصعب و اينك سر مصعب را نزد تو مى بينم (تا روزگار با تو چه كند؟!)».

عبدالملك از شنيدن اين سخن، سخت به وحشت افتاد و دستور داد آن محل را ويران كنند.(1)

يكسره مردى ز عرب هوشمند *** گفت به عبدالملك از روى پند

روى همين مسند و اين تكيه گاه *** زير همين قبّه و اين بارگاه

بودم و ديدم برِ ابن زياد *** آه چه ديدم كه دو چشمم مباد

تازه سرى چون سپر آسمان *** طلعت خورشيد ز رويش نهان

بعد ز چندى سر آن خيره سر *** بُد برِ مختار به روى سپر

بعد كه مصعب سر و سردار شد *** دست خوش او سرِ مختار شد

اين سرِ مصعب به تقاضاى كار *** تا چه كند با تو دگر روزگار!

* * *

 

تحليل و جمع بندى

چنان كه ملاحظه شد جوهره اصلى قيام مختار چيزى جز خونخواهىِ امام حسين(عليه السلام)و انتقام از جانيان كربلا نبود و مختار به خوبى از عهده اين هدف برآمد. وى با انتخاب شعار حركت آفرين «يالَثاراتِ الْحُسَيْنِ» خون هاى جوانان شيعه را در رگ هايشان به جوش آورد.

بديهى بود در آن روزگار هيچ شعارى تا اين اندازه نمى توانست در ايجاد شور و هيجان انتقام، مؤثّر و كارساز باشد.


1 . مروج الذهب، ج 3، ص 109.

[ 520 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation