بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عاشورا, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - عاشورا
     002 - عاشورا
     003 - عاشورا
     004 - عاشورا
     005 - عاشورا
     006 - عاشورا
     007 - عاشورا
     008 - عاشورا
     009 - عاشورا
     010 - عاشورا
     011 - عاشورا
     012 - عاشورا
     013 - عاشورا
     014 - عاشورا
     015 - عاشورا
     016 - عاشورا
     017 - عاشورا
     018 - عاشورا
     019 - عاشورا
     020 - عاشورا
     021 - عاشورا
     022 - عاشورا
     023 - عاشورا
     024 - عاشورا
     025 - عاشورا
     026 - عاشورا
     027 - عاشورا
     028 - عاشورا
     029 - عاشورا
     030 - عاشورا
     031 - عاشورا
     FEHREST - عاشورا- فهرست
 

 

 
 

 

 

«پدر جان اى آن كه دعوت پروردگارش را اجابت كردى; پدر جان اى آن كه به پروردگار خويش نزديك (و ملحق) شدى.

پدرجان! بهشت برين جايت باد; پدرجان! رحلت تو را به جبرئيل خبر مى دهم».(1)

همچنين «امّ سلمه» در محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مرگ پسرعمويش، نوحه سرايى كرد و با حزن و اندوه اشعارى را خواند.(2)

امام باقر(عليه السلام) به فرزندش امام صادق(عليه السلام) سفارش كرد كه مقدارى از مالم را وقف كن براى آن كه به مدّت ده سال جمعى از نوحه سرايان در «منا» برايم نوحه سرايى كنند.(3)

* * *

 

6 ـ به سر و سينه زدن

به سر و سينه زدن در عزا و مصيبت بزرگى همچون مصائب امام حسين(عليه السلام) امرى عادى و طبيعى است. همان گونه كه متعارف است مردم در مرگ عزيزترين عزيزان خويش به سر و سينه مى زنند. هر چند لازم است از كارهاى موهن و نادرست پرهيز شود.

متأسّفانه بعضى از عوام دست به كارهاى زننده اى مى زنند كه اثر منفى در شكوه و عظمت مراسم حسينى دارد و بايد عقلاى قوم آنها را با زبان خوب از اين گونه اعمال زننده باز دارند.

نقل شده است هنگامى كه زنان و فرزندان خاندان هاشمى را از شام به سمت


1 . مستدرك حاكم، ج 1، ص 382. همين ماجرا، جملات و اشعار، با اندكى تفاوت در صحيح ر
بخارى، كتاب المغازى، باب مرض النبى و وفاته، حديث 30 آمده است.

2 . وسائل الشيعة، ج 12، ص 89، ح 2.

3 . همان مدرك، ص 88.

[ 81 ]

مدينه حركت دادند; در ميان راه از راهنماى قافله خواستند آنها را به كربلا ببرد، تا تجديد ديدارى با شهيدان كربلا شود. هنگامى كه به آن سرزمين رسيدند، مشاهده كردند كه جابربن عبداللّه انصارى و جمعى از بنى هاشم براى زيارت قبر حسين(عليه السلام)به كربلا آمده اند. اين دو قافله وقتى با يكديگر ملاقات كردند، ديدارشان همراه با اندوه، گريه و بر سر و صورت زدن بود و به اين ترتيب ماتمى جانسوز در آن سرزمين برپا كردند.(1)

هر چند در روايات ـ تا آنجا كه ما جستجو كرديم ـ درباره سينه زدن بر مصائب اهل بيت(عليهم السلام) مطلبى يافت نشده است ; ولى تعبير به «لطم» ظاهراً شامل سينه زنى نيز مى شود.

 

7 ـ تعطيلى كسب و كار

از نمودهاى روشن ماتم زدگى و عزادار بودن، دست كشيدن از كسب و كار وتعطيل كردن بازارهاست. در ارتباط با ترك تلاش و كوشش دنيوى در روز عاشورا روايتى نيز وارد شده است.

امام رضا(عليه السلام) فرمود:

«مَنْ تَرَكَ السَّعْىَ فِي حَوائِجِهِ يَوْمَ عاشُورا قَضَى اللهُ لَهُ حَوائِجَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ مَنْ كانَ يَوْمُ عاشُورا يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكائِهِ، جَعَلَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ; هر كس در روز عاشورا تلاش و كوشش دنيوى را رها سازد، خداوند حوايج دنيا و آخرت او را


1 . ... فَوَجَدُوا جابِرَ بْنَ عَبْدِاللهِ الاَْنصارِي وَ جَماعَةً مِنْ بَنِي هاشِمَ وَ رَجُلا مِنْ آلِ رَسُولُ اللهِ ; قَدْ وَرَدُوا لِزِيارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام)، فَوافَوْا فِي وَقْت واحِد، وَ تَلاقَوْا بِالْبُكاءِ وَ الْحُزْنِ وَ اللَّطْمِ، وَ أَقامُوا الْمَأْتَمَ الْمُقْرِحَةَ لِلاَْكْبادِ (بحارالانوار، ج 45، ص 146).

[ 82 ]

برآورده كند و هر كس كه روز عاشورا را روز مصيبت و اندوه و گريه قرار دهد، خداوند روز قيامت را براى وى روز شادى و سرور قرار خواهد داد».(1)

تذكّرات لازم

هر چند عزادارى خامس آل عبا(عليه السلام) از افضل قُربات است و سبب احياى مكتب حسينى و بقاى شريعت مى شود، ولى بر مؤمنين لازم است اين عمل ارزشمند را با امور موهن و زننده و ناپسند آلوده نسازند.

از سرودن اشعار نامناسب و سبك و دور از شأن اهل بيت(عليهم السلام) يا كفرآميز و غلوگونه اجتناب ورزند و از اختلاط زن و مرد در تشكيل محافل و مجالس و دسته ها پرهيز نمايند و از قمه زدن و حركاتى كه موجب وهن شيعه در جهان است و بهانه به دست دشمن مى دهد و ضرر و زيان بر بدن وارد مى كند، دورى كنند و سخنرانان محترم آداب عزادارى صحيح را به مؤمنين و مدّاحان گوشزد نمايند و خود نيز در جهت تبيين اهداف قيام ابى عبداللّه الحسين(عليه السلام)و ترويج عقايد ناب محمّدى و تقويت اعتقادات اصيل اسلامى و اخلاق حسنه و ايثار و فداكارى تلاش كنند و در ذكر مصائب اهل بيت(عليهم السلام) فقط از منابع معتبر استفاده كنند و از بيان امورى كه با عزّت و سربلندى امام حسين(عليه السلام) سازگار نيست، خوددارى ورزند و صحنه گردانى مجالس آن حضرت را به دست افراد بدنام، يا نادان نسپارند و صالحان و آگاهان زمام مجالس را به دست گيرند.

بانوان محترم نيز ضمن شركت در مجالس امام حسين(عليه السلام) شأن و وقار و متانت خويش را حفظ نمايند و با شيوه اى كه مناسب يك زن مسلمان و علاقمند به مكتب حسينى است، در مجالس و محافل عزادارى شركت كنند وخداى ناكرده اين امر مهمّ


1 . بحارالانوار، ج 44، ص 284.

[ 83 ]

دينى را با پوشش نادرست و حركات ناپسند، به گناه آلوده نسازند كه مسئوليّت بسيار سنگينى دارد.

جوانان عزيز ـ كه سرمايه هاى اصلى چنين مجالسى هستند ـ مجالس امام حسين(عليه السلام)مخصوصاً ايّام محرّم و تاسوعا و عاشوراى حسينى را غنيمت بشمارند و با حضور گسترده تر و آگاهانه، بر آگاهى هاى معنوى و دينى خويش بيفزايند و در جهت ترويج مكتب حسينى و آشناساختن ديگران با اين حماسه جاويدان الهى كوشش نمايند.

* * *

 

توصيه هاى چهارده گانه آية الله العظمى مكارم شيرازى ـ مدّ ظلّه ـ به هيئت هاى مذهبى و مدّاحان محترم

در آستانه حلول ماه محرّم الحرام 1426 قمرى و برپايى ايّام سوگوارى سيّد و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام)، همايشى تحت عنوان «همايش عظيم عاشوراييان» در شهر مقدّس قم برگزار شد كه در اين همايش حضرت آية الله العظمى مكارم شيرازى(مدّ ظلّه) ضمن روشن ساختن ابعاد عظيم حادثه عاشورا، برنامه چهارده مادّه اى را براى مدّاحان عزيز و هيئت هاى مذهبى ارائه كردند كه در محافل مذهبى و رسانه ها انعكاس گسترده اى داشت و مورد توجّه عالمان و انديشمندان، مدّاحان مخلص و هيئت هاى مذهبى قرار گرفت. به سبب اهميّت اين تذكّرات، همه آن موارد را به طور فشرده نقل مى كنيم:

1ـ سخنان اين عزيزان بايد برگرفته از مدارك معتبر (كتاب و سنّت) باشد و شأن و مقام امام حسين(عليه السلام) و شهداى والا مقام كربلا در محتواى اشعار به طور كامل حفظ شده و اهداف اين قيام عظيم براى عموم مردم تبيين گردد.

2ـ از مطرح ساختن مسائلى كه بوى غلوّ درباره ائمّه دين(عليهم السلام) و ساير بزرگان

[ 84 ]

مى دهد، اجتناب گردد.

3ـ از آنجا كه مدّاحى تركيبى از علم و هنر است، بايد آموزش هاى لازم به مدّاحان محترم از سوى پيش كسوتان آگاه، ارائه شود.

4ـ از چراغ سبز نشان دادن نسبت به گناه به سبب عزادارى، در مجالس وعظ و مدّاحى اجتناب شود و به تقوا و ديندارى توصيه گردد.

5ـ به عزاداران محترم توصيه شودكه ازدرآوردن پيراهنولخت شدن خوددارى نمايند.

6ـ سينه زنى و زنجيرزنى از شعائر حسينى است، ولى از آسيب رساندن و مجروح ساختن بدن خوددارى شود.

7ـ وعّاظ و مدّاحان محترم مراعات وقت نماز را نموده و در وقت نماز برنامه اى جز اقامه نماز نداشته باشند.

8ـ آهنگ مدّاحان محترم نبايد به آهنگ هاى مجالس لهو و فساد شباهت داشته باشد.

9ـ هيأت هاى محترم عزادارى توجّه كنند كه بازيچه دست سياست هاى مرموز قرار نگيرند.

10ـ از بيان مصائب سخت اهل البيت(عليهم السلام)، حتّى الامكان پرهيز شود و به اشاره و اجمال از آن بگذرند.

11ـ مجالس به گونه اى طولانى نشود كه موجب خستگى و دلزدگى مردم ـ به ويژه جوانان ـ گردد.

12ـ احترام به پيشكسوتان در اين مجالس حفظ شود.

13ـ تقويت نظام جمهورى اسلامى، رهبرى و مراجع بايد مدّ نظر قرار گيرد و عشق به امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه الشريف) در همه مجالس به عنوان اساسى ترين مطلب، زنده نگه داشته شود.

14ـ وعّاظ و مدّاحان محترم بايد متخلّق به اخلاق حضرت امام حسين(عليه السلام) و

[ 85 ]

يارانش باشند، تا سخنان آنها بر دل نشيند و به مصداق «كُونُوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَيْرِ اَلْسِنَتِكُمْ» همه شنوندگان از آنها الگو بگيرند.

به يقين، اين مراسم عظيم (با شرايط فوق) خارى در چشم دشمنان اسلام و سبب تقويت اسلام و مسلمين است.

* * *

پناهگاه ستمديدگان

جالب اين كه مجالس حسينى در طول تاريخ پناهگاه خوبى براى جوامعى كه تحت ستم قرار گرفته بودند، محسوب مى شد; نه تنها در انقلاب اسلامى ايران، مردم حدّاكثر بهره بردارى را از مجالس حسينى كرده و با شور و هيجان اين مجالس، پاسخ دندان شكنى به نيروهاى اهريمنى دادند، بلكه در استقلال عراق و پاكستان و... نيز همين مسأله مطرح بود.

در كلام معروفى از گاندى، رهبر استقلال هندوستان، مى خوانيم: من زندگى امام حسين(عليه السلام) آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خوانده ام و توجّه كافى به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستى از سرمشق امام حسين(عليه السلام) پيروى كند.(1)

ولى اين در صورتى است كه نيّت ها خالص باشد و رقابت هاى مخرّب جاى خود را به همكارى سازنده دهد و اين مجالس كانون وحدت گردد و نشانه هاى ايثار و فداكارى در آن ظاهر شود.

از آنجا كه مسأله اجراى عدالت و ظلم ستيزى منحصر به جهان اسلام نيست، تعليماتى را كه امام حسين(عليه السلام) در كربلا به نسل بشر داد، مى تواند راهگشاى تمام امّت ها گردد.


1 . به نقل از: درسى كه حسين به انسان ها آموخت، ص 289.

[ 86 ]

براى حفظ جاذبه و اصالت اين مراسم بايد آن را از هر گونه خرافه پيراست و اجازه نداد افراد ناآگاه با افكار كوچك خود، چهره نادرستى از اين مراسم ترسيم كنند و از عظمت آن بكاهند و اهداف مقدّس آن را زير سؤال برند.

* * *

[ 87 ]

 

[ 88 ]

 

بخش دوّم : ريشه هاى قيام عاشورا   

 

[ 89 ]

 

اشـاره:

 

حوادث تاريخى را نمى توان جداى از يكديگر مورد مطالعه قرار داد; چرا كه در اين صورت نمى توان براى همه پرسش هاى آن حوادث، پاسخى در خور يافت.

در حقيقت، يك حادثه تاريخى از پيوند سلسله حوادثى ـ همچون حلقه هاى به هم پيوسته زنجير ـ پديد مى آيد. هر حادثه، چه كوچك و چه بزرگ، ريشه اى در گذشته دارد، همان گونه كه آثار و پى آمدهايى در آينده خواهد داشت.

طبيعى است كه حادثه هر چه پيچيده تر و بزرگ تر باشد، ريشه يابى آن نياز به دقّت و پى جويى بيشترى دارد.

حادثه بزرگى همچون حادثه عاشورا نيز از اين قاعده مستثنا نيست; نمى توان آن را فقط در ظرف تحقّقش، يعنى سال 61 هجرى، مورد تحليل و بررسى قرار داد; چرا كه در اين صورت پرسش هاى بى پاسخ فراوانى براى يك تحليل گر باقى مى ماند. پرسشى از اين دست كه چگونه مى توان باور كرد، امّت اسلامى، فرزند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، تنها بازمانده خمسه طيّبه و جگرگوشه فاطمه زهرا(عليها السلام) را به آن صورت فجيع به شهادت برساند; به كودك و پير و جوان و زن و مرد اين خانواده رحم نكند; جمعى را از دمِ تيغ بگذراند و جمعى ديگر را به اسارت برد و از هيچ ستمى در حقّ آنان دريغ نورزد.

[ 90 ]

از اين رو لازم است، براى شناسايى ريشه هاى حادثه محرّم سال 61 هجرى و علل و عوامل اصلى تشكيل دهنده آن، سال ها به عقب برگرديم. بلكه حوادث سال ها پيش از ظهور اسلام و تولّد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را ـ هر چند به صورت فشرده ـ مورد بررسى و مطالعه قرار دهيم.

چرا كه در سال هاى نسبتاً طولانى، حوادثى دست به دست هم داده است كه هر يك در پيدايش آن حادثه بزرگ سهمى بسزا داشته اند.

حادثه هايى كه چون حلقه هاى زنجير به يكديگر متّصل شده و نمى توان آنها را ناديده گرفت، يا از هم جدا كرد.

ريشه هاى اين حادثه عظيم را در هشت فصل مورد بررسى قرار مى دهيم.

 

[ 91 ]

 

1

دشمنى ديرينه بنى اميّه با بنى هاشم

 

با اين كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خود از قبيله قريش بود ولى واقعيّت هاى تاريخى نشان مى دهد كه سر سخت ترين دشمنان اسلام نيز از همين قبيله برخاسته اند و از هيچ كوشش و تلاشى در كارشكنى و عداوت عليه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و فرزندانش فروگذار نكردند. خصوصاً پس از رحلت پيامبر عظيم الشأن اسلام(صلى الله عليه وآله) چنان حوادث تلخ و دردناكى به بار آوردند كه تاريخ اسلام هرگز آن را فراموش نخواهد كرد.

دو تيره بنى هاشم و بنى اميّه كه خونين ترين برخوردها بين آنان رخ داده است، از همين قبيله بودند. مطالعه و بررسى جنگ هاى صدر اسلام گوياى اين واقعيّت است كه بنى هاشم هيچ گاه مورد تعرّض قرار نگرفتند، مگر آن كه سردمدار متعرّضين از طايفه بنى اميّه بوده است و در هيچ جنگى دست به قبضه شمشير نبردند جز آن كه دودمان بنى اميّه در طرف مقابل آن قرار داشتند.

مهمترين اختلافات اين دو طايفه به چند امر بر مى گردد:

الف) ريشه هاى تاريخى

«عبد مناف» جدّ سوّم پيامبر اسلام، با اين كه به خاطر خصلت هاى نيكو و اخلاق پسنديده از موقعيّت خاصّى در دلها برخوردار بود، ولى هرگز در صدد رقابت با برادر

[ 92 ]

خود «عبدالدّار» در به چنگ آوردن مناصب عالى كعبه نبود. حكومت و رياست طبق وصيّت پدرش «قُصىّ» با برادر وى «عبدالدّار» بود. ولى پس از فوت اين دو برادر فرزندان آنان در تصدّى مناصب با يكديگر به نزاع پرداختند.

دو تن از فرزندان عبد مناف به نام هاى هاشم و عبدشمس دو برادر دو قلوى به هم چسبيده بودند كه هنگام تولّد، انگشت هاشم به پيشانى برادرش عبدشمس چسبيده بود. موقع جدا كردن خون زيادى جارى شد و مردم آن را به فال بد گرفتند.(1)

در تاريخ فرزندان هاشم به «بنى هاشم» و فرزندان عبد شمس به «بنى اميّه» شناخته مى شوند.

جوانمردى و كرم هاشم و بذل و بخشش هاى وى در بهبود وضع زندگى مردم و گام هاى برجسته او در بالا بردن بازرگانى مكّيان و پيمانى كه در اين رابطه با امير غسّان بست، و همچنين پى ريزى مسافرت قريش در تابستان به سوى شام و در زمستان به سوى يمن، محبوبيّت فوق العاده اى را برايش به ارمغان آورده بود.

«اُميّه» فرزند عبدشمس ـ برادرزاده هاشم ـ از اين همه موقعيّت و عظمت و نفوذ كلمه عمويش در ميان قبايل مختلف رشك مى برد و از اين كه نمى توانست خود را در دل مردم جاى كند، به بدگويى از عمويش رو آورد ; ولى اين بدگويى ها بيشتر بر عظمت و بزرگى هاشم افزود.

سرانجام «اميّه» كه در آتش حسادت مى سوخت، عموى خود را وادار كرد تا به اتّفاق يكديگر نزد كاهنى (از دانايان عرب) بروند تا هر كدام مورد تمجيد او قرار گرفت، زمام امور را به دست گيرد. اصرار «اميّه» موجب شد تا هاشم با دو شرط پيشنهاد برادرزاده اش را بپذيرد.


1 . تاريخ طبرى، ج 2، ص 13 و كامل ابن اثير، ج 2، ص 16.

[ 93 ]

اوّل آن كه: هر كدام كه محكوم شدند صد شتر در ايّام حج قربانى كند.

دوّم: شخص محكوم تا ده سال مكّه را ترك گفته و جلاى وطن نمايد.

پس از اين توافق به نزد كاهن «عُسفان» (محلّى در نزديكى مكّه) رفتند، ولى برخلاف انتظار اميّه، تا چشم كاهن به هاشم افتاد زبان به مدح و ثناى وى گشود. اين بود كه «اميّه» طبق قرار قبلى مجبور شد تا ده سال مكّه را ترك كند و در شام اقامت گزيند.(1)

اين قضيّه علاوه بر آن كه ريشه دشمنى هاى اين دو طايفه را به خوبى روشن مى كند، علل نفوذ امويان را در منطقه شام نيز مشخّص مى سازد كه چگونه روابط ديرينه امويان با شام مقدّمات حكومت آنها را در دوره هاى بعد فراهم ساخت.

«ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه داستان ديگرى را نقل مى كند كه از فاصله و اختلاف اين دو تيره در زمان جاهليّت بيشتر پرده بر مى دارد.

اختلافاتى كه ناشى از بزرگى و عظمت چشم گير بنى هاشم از يك سو، و تحمّل حقارت و بدنامى بنى اميّه از طرف ديگر است.

مطابق اين نقل، يزيد فرزند معاويه در حضور پدرش، از آباء و اجداد خويش به نيكى ياد كرد و بر عبدالله بنجعفر فخر مى فروخت. (لازم به ذكر است، معاويه فرزند ابوسفيان فرزند حرب فرزند اميّه فرزند عبد شمس فرزند عبد مناف است).

عبدالله در پاسخ يزيد گفت: «به كداميك از نياكانت بر من مباهات مى كنى، آيا به حرب، همو كه بر ما پناه آورد و در پناه خاندان ما زيست، يا به اميّه، آن كسى كه غلام خانگى ما بود و يا به عبد شمس آن كه تحت تكفّل و حمايت ما زندگى مى كرد؟»

معاويه كه تا آن لحظه ساكت نشسته بود، با زيركى خاصّى اين منازعه لفظى را


1 . برگرفته از كامل ابن اثير، ج 2، ص 17.

[ 94 ]

پايان داد ولى چون با پسرش يزيد تنها شد سخنان عبدالله بن جعفر را مورد تأييد قرار داد و در توضيح آن سخنان گفت: «اميّه به مدّت ده سال به خاطر قراردادى كه با عبدالمطلب بسته بود در خانه وى به بندگى و غلامى پرداخت و عبد شمس نيز به علّت فقر و تهى دستى، همواره چشم به دست برادرش هاشم دوخته بود».(1)

ابن ابى الحديد در جاى ديگر از استادش «ابوعثمان» نقل مى كند كه در دوران جاهليّت سران بنى اميّه ـ با وجود همه حرص و ولعى كه براى به چنگ آوردن مناصب عالى و جايگاه ممتاز اجتماعى از خود نشان مى دادند ـ همواره از اين مناصب دور بودند و مناصبى چون پرده دارى كعبه، رياست دارالندوه و سقايت و پذيرايى حجّاج عمدتاً در اختيار بنى هاشم و ديگر تيره هاى قريش بود.(2)

به يقين اين وضع در روحيّه آنها اثر مى گذاشت، و آتش حسد را در دل هاى آنها شعلهور مى ساخت.

* * *

 

ب) امتيازات ويژه بنى هاشم

1 ـ آراستگى به علم و فضيلت

فاصله و اختلاف بنى اميّه با بنى هاشم تنها ريشه در اين مسائل ظاهرى و بيرونى نداشت، بلكه برخوردارى خاندان بنى هاشم از معنويّت آشكار، آنان را در چنان سطحى قرار داد كه همواره مورد حسادت و بغض رقيبان خود از بنى اميّه قرار داشتند; سرانجام آنان به جايگاهى رسيدند كه درخت «نبوّت» و «امامت» در خاندان آنان غرس شد و خانه هايشان محلّ آمد و شد فرشتگان الهى گرديد و علوم و معارف از


1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 229-230، ذيل نامه 28 (با تلخيص).

2 . همان مدرك، ص 198. (با اختصار) و رجوع شود به كامل ابن اثير، ج 2، ص 22-23.

[ 95 ]

آنان سرچشمه گرفت.

حضرت على(عليه السلام) در سخنان جامعى مى فرمايد:

«أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنا، أَنْ رَفَعَنَا اللهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطانا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنا وَ أَخْرَجَهُمْ، بِنا يُسْتَعْطَى الْهُدى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمى، إِنَّ الأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْش غُرِسُوا فِي هذَا الْبَطْنِ مِنْ هاشِم، لا تَصْلُحُ عَلى سِواهُمْ وَ لا تَصْلُحُ الْوُلاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ; كجايند كسانى كه ادّعا مى كردند آن ها راسخان در علمند نه ما، و اين ادّعا را از طريق دروغ و ستم نسبت به ما مطرح مى نمودند. (آنها كجا هستند تا ببيند كه) خداوند ما را برترى داد و آنها را پايين آورد; به ما عطاكرد و آنها را محروم ساخت; ما را (در كانون نعمت خويش) داخل نمود و آنها را خارج ساخت. مردم به وسيله ما هدايت مى يابند و از نور ما نابينايان روشنى مى جويند. به يقين امامان از قريش هستند و درخت وجودشان در سرزمين اين نسل از هاشم غرس شده است، اين مقام در خور ديگران نيست و زمامداران غير از آنها شايستگى ولايت وامامت را ندارند».(1)

 

2 ـ پاكى و تقوا و اصالت خانوادگى

اصالت خانوادگى و طهارت حَسَب و نَسَب طايفه اى كه آيه تطهير در شأن سران و بزرگان آنان نازل مى شود، نيازى به شرح و بيان ندارد ; ولى در مقابل آن، زندگى ننگين زنان و مردان بنى اميّه به قدرى زبانزد خاصّ و عام شده بود كه با وجود اين كه آنان بعدها ده ها سال با اختناق و سركوب زمام امور مسلمين را در دست داشتند، نتوانستند آن رسوايى ها را از خاطره ها محو سازند. زنانى كه رسماً داراى پرچم خاص! بوده، و درِ خانه هايشان به روى هر مرد بيگانه اى باز بوده است. انسان هايى كه


1 . نهج البلاغه، خطبه 144.

[ 96 ]

چند نفر در تعيين نسبشان با هم درگير مى شدند و هر كدام خود را پدر آنها مى دانستند.(1)

اميرمؤمنان(عليه السلام) در اشاره اى پر معنى در يك جمله كوتاه به همين نكته اشاره كرده، در جواب نامه معاويه مى فرمايد:

«وَ أَمّا قُولُكَ: «إِنّا بَنُو عَبْدِ مَناف» فَكَذلِكَ نَحْنُ وَ لكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهاشِم وَ لا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لا أَبُوسُفْيانَ كَأَبِي طالِب وَ لا الْمُهاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لاَ الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ; و امّا سخن تو به اين كه ما همه فرزندان عبدمناف هستيم. آرى (به حسب ظاهر) چنين است ; ولى هرگز اُميّه مانند هاشم، و حرب چون عبدالمطلب و ابوسفيان مانند ابوطالب نيست و هرگز مهاجران چون اسيران آزاد شده و فرزندان صحيح النسب چون منسوب شده به پدر نيستند!».(2)

ابن ابى الحديد در توضيح جمله «وَ لاَ الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ» براى پرده پوشى مى نويسد: «منظور امام اين است كه آن كسى كه از روى اعتقاد و اخلاص اسلام آورده است مانند كسى كه از روى ترس يا براى به دست آوردن دنيا و غنايم، اسلام آورده است، نيست».(3)

ولى علاّمه مجلسى ضمن مردود دانستن اين سخن مى نويسد: كلمه «لصيق» به حسب ظاهر اشاره به نسب بنى اميّه دارد و ابن ابى الحديد براى حفظ آبروى معاويه خود را به نادانى زده است، حتّى برخى از دانشمندان تصريح كرده اند كه «اميّه» از نسل عبد شمس نبوده، بلكه وى غلام رومى بوده است كه عبد شمس او را فرزندخوانده خود قرار داد، و در زمان جاهليّت هرگاه كسى مى خواست غلامى را به خود نسبت دهد وى را آزاد كرده و دخترى از عرب را به همسرى وى درآورده و بدين ترتيب آن


1 . براى اطّلاع بيشتر مراجعه شود به ربيع الابرار زمخشرى، ج 3، باب القرابات و الانساب و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 336 و ج 2، ص 125 .

2 . نهج البلاغه، نامه 17.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 119.

[ 97 ]

غلام به نسب وى ملحق مى گشت.

آنگاه علاّمه مجلسى نتيجه مى گيرد و مى گويد:

بنابراين، بنى اميّه اساساً از قريش نيستند، بلكه منسوب به قريش مى باشند.(1)

 

3 ـ شايستگى هاى فردى

بنى هاشم علاوه بر فضايل معنوى و اخلاقى كه در رفتار و كردارشان آشكار بود، همچون جوانمردى، سخاوت، ايثار، از خودگذشتگى و زهد و وارستگى ; از زيبايى هاى ظاهرى چون حسن صورت و فصاحت و بلاغت فوق العاده نيز برخوردار بودند و اين جمال وكمال در مقابل زندگى آلوده بنى اميّه به سختى آرامش درونى آنان را بر هم مى زد، و آتش حسد را در درونشان شعلهور مى ساخت.

حضرت على(عليه السلام) در پاسخ به سؤالى پيرامون ويژگى هاى هر يك از طوايف قريش، در بيان فرق بين فرزندان عبد شمس ـ كه بنى اميّه از آنها هستند ـ و بنى هاشم چنين مى فرمايد:

«وَ أَمّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِما فِي أَيْدِينا، وَ أَسْمَحُ عِنْدَ الْمُوتِ بِنُفُوسِنا، وَ هُمْ أَكْثَرُ وَ أَمْكَرُ وَ أَنْكَرُ وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ وَ أَصْبَحُ; امّا ما «طايفه بنى هاشم» از همه طوايف قريش نسبت به آنچه در دست داريم بخشنده تريم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتريم، آن ها (بنى اميّه) پر جمعيّت و مكّار و زشت اند و ما فصيح تر و دلسوزتر و زيباتريم!».(2)

 

شعله ور شدن آتش اختلافات با ظهور اسلام


1 . بحارالانوار، ج 33، ص 107.

2 . نهج البلاغه، كلمه قصار، 116.

[ 98 ]

هنگامى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دعوت خود را در مكّه آغاز كرد اتّفاقاً قدرت سياسى واقتصادى شهر بيشتر در اختيار دودمان بنى اميّه بود.

سران اين تيره از راه تجارت و رباخوارى، مال هاى فراوانى اندوخته بودند و علاوه بر آن با نگاهبانى خانه كعبه و پذيرايى زائران، براى خويش نوعى سلطه دينى نيز به دست آورده بودند. به همين جهت هنگام حج وقتى كه حاجيان از عرفات حركت مى كردند قريش از مزدلفه بار مى بست. چرا كه اعتقاد داشتند بايد كعبه را با جامه پاك طواف كرد و جامه وقتى پاك است كه آن را از يكى از طوايف قريش بگيرند! و اگر آنان به كسى جامه نمى دادند طواف كننده ناچار بود، برهنه طواف كند!(1)

در واقع قريش در سايه همين رياست و سلطه دينى، قوانينى را از سوى خود وضع مى كردند و ديگر قبايل عرب نيز به آن تن مى دادند.

ولى با ظهور اسلام حشمت ظاهرى قريش در هر دو جبهه ـ اشرافيّت مادّى و رياست دينى ـ مورد تهديد جدّى قرار گرفت.

نخستين دعوت پيامبر اسلام در يكتاپرستى و اداى شهادتين خلاصه مى شد. ولى آرام آرام در كنار اين دعوت به ظاهر ساده، درخواست هاى ديگرى در زمينه عدالت اجتماعى و مساوات مردم در پيشگاه خدا و سپردن ولايت كعبه به پرهيزگاران عنوان شد. درخواستى كه با منافع و موقعيّت اجتماعى سران قريش ـ به ويژه رؤساى بنى اميّه چون ابوسفيان و ابوجهل ـ سخت ناسازگار بود.

دقّت در نخستين آيات سوره «همزه» كه در اوايل بعثت نازل شده است، مى رساند اسلام تا چه ميزان براى مال اندوزان و زورمندان ظالم، تهديد جدّى به شمار مى آيد.

(وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَة لُّمَزَة * الَّذِى جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُ * يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ  * كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِى الْحُطَمَةِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ ...) ; واى بر هر عيب


1 . رجوع كنيد به: سيره ابن هشام، ج 1، ص 125 به بعد.

[ 99 ]

جوى هرزه زبان! همان كسى كه مال فراوان جمع كرده و شماره كرده است. مى پندارد كه مال دنيا عمر ابديش خواهد بخشيد. چنين نيست! بلكه به يقين،به آتشى پرتاب مى شود و چه مى دانى چيست آتش سوزان!

اين زنگ هاى خطر چيزى نبود كه در گوش سران استثمارگر قريش خوشايند باشد.

از سوى ديگر نفوذ روزافزون پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان قشر ضعيف يا متوسّط جامعه كه تا پاى جان در راه ايمان خود ايستادگى مى كردند، قريش را متوجّه اين خطر ساخت كه سلطه دينى آنان نيز به موازات سلطه اقتصادى آنها در برابر قوانين اسلام مورد تهديد قرار گرفته است.

اين بود كه به يك باره بغض و كينه هاى ديرينه آنان تركيد، به خصوص اين كه منافع نامشروع و موقعيّت اجتماعى خويش را در معرض نابودى مى ديدند. لذا با تمام قدرت به مبارزه با اين آيين تازه برخاستند. آنان بى آن كه بدانند چه مى كنند به تلاش وسيع و گسترده اى دست زدند: تحريك قبايل مختلف بر ضدّ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، پيمان با قبيله هاى يهودى ساكن مدينه و برانگيختن آنان بر ضدّ پيامبر و بالاخره راه اندازى جنگ هاى خونين و توطئه هاى گوناگون ديگر، ولى هيچ يك از اين تلاش ها نتيجه اى نبخشيد.

آنان با امضاى پيمان صلح حديبيّه ـ در سال ششم ـ مى پنداشتند با جلوگيرى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ورود به مكّه وى را خوار كردند و سلطه خودشان را بر مكّه بيمه كردند; غافل از اين كه در واقع با امضاى اين پيمان به حكومت رسمى خويش بر حجاز پايان دادند و به صورت ضمنى به حكومت رسمى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در يثرب اعتراف كردند، و طبيعى بود با اين اعتراف، پيمان هايى كه با قبايل ديگر بسته بودند، متزلزل شود.

از آن سال، تا سال هشتم هجرى، سران قبايل ديگر حجاز در انتظار پايان اين نزاع و كشمكش به سود اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند كه سرانجام با تسليم شدن مكّه، حشمت قريش به يكباره فرو ريخت.

[ 100 ]