بساط دار و مقدمات اعدام از شب قبل در ميدان توپخانه فراهم شده بود. هنگامى كه آقا بهطرف ميدان توپخانه مى رفت نگاهى به جمعيت و بعد رو به آسمان كرد و گفت :
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد.(1332)
دست حق در دست مى آمد روان بر پاى دار
|
تا بلند آوازه سازد بعد از اين آواى دار
|
آن كه در آيينه انديشه مى بيند خداى
|
كى كند انديشه از رنج توانفرساى دار.(1333)
|
ميدان توپخانه از جمعيت موج مى زد. نيروهاى دولتى مردم را كنار مى زدند تا راه بازشود. در اين لحظه آقا به عقب برگشت و در ميان جمعين خادم با وفايش را ديد و گفت نادعلى ! او هم بلافاصله خود را به آقا رساند. مردم همه سراپا گوش بودند. مى خواستندبدانند او در لحظه آخر چه كارى دارد. در اين وقت آقا دست در جيب كرد و كيسه اى بيرونآورد و به ناد على داد و گفت اين مهرها را خرد كن . او در اين لحظه حساس هم دورانديش وتيزهوش است و براى اينكه پس از مرگش مشروطه طلبان سند سازى نكنند و از مهرهاسوء استفاده نكنند، دستور خرد كردن آنها را داده است . پس از آن آقا را روى چهار پايهقرار دادند و او از آنجا آخرين سخنان خويش را بيان كرد. سخنان او تاكيدى بر موضعاصولى و مكتبى گذشته اش بود. وى خطاب به جمعيت تماشاچى فرمود: خدايا! توخودت شاهد باش كه من براى اين مردم به قرآن تو قسم ياد كردم . خدايا! تو خودتشاهد باش كه در اين دم آخر باز هم به اين مردم مى گويم كه موسسان اين اساس بىدين هستند و مردم را فريب داده اند. اين اساس مخالف اسلام است . محاكمه من و شما بماندپيش پيغمبر اسلام . او با وجود ضعف و پيرى و بيمارى آخرين سخنان خويش را با شجاعتو شهامت كم نظيرى بيان كرد و تنها ايمان و عشق به يك هدف مقدس است كه موج مى شودشخصى اينچنين در مقابل مرگ و شهادت ايستادگى كند. او در پاى دار چنان شجاع بود كهگويى دار از هيبت و عظمت او مى لرزيد.(1334)
او ز عشق حق سراپا شور و شوق و جذبه بود
|
دار در انديشه از او او نه در پرواى دار
|
هيبت مردانه مرد خدا را ديده است
|
گر به خود مى لرزد از اين جذبه سر تا پاى دار
|
قبل از اينكه ريسمان دار را به گردى وى بيندازند يكى از مشروطه خواهان براى او پيغامآورد كه شما مشروطه را امضا كنيد و خود را از كشتن رها سازيد! شيخفضل الله گفت :
من ديشب پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم و به من فرمود كه فردا شب مهمانمن هستى و من چنين امضايى نخواهم كرد.(1335) و بعد از چند لحظه طناب دار را بهگردن او انداختند و چهار پايه را از زير پاى وى عقب راندند و طناب را بالا كشيدند.
گاه خورشيداز عشق خدا بر نيزه ها
|
گاه از شوق خدا خورشيد بر بالاى دار
|
پرتو خورشيد فضل الله نورى تافته است
|
جاودان از مشرق خونين و خونپالاى دار(1336)
|
در پاى دار مشروطه طلبان شادى مى كردند. شيخفضل الله در راه حمايت از شريعت ، سر و جان فدا كرد. او با شهادت خويش درسسرافرازى و جانبازى را تعليم داد.
پس از شهادت
پس از اعدام جسد شيخ شهيد را به حياط شهربانىمنتقل كردند و در وسط حياط بر روى يك نيمكت قرار دادند. مشروطه طلبان و ديگر افرادىكه نسبت به دين كينه و عداوت داشتند به جسد نيز حمله كردند. نيروهاى مسلح با قنداقتفنگ ، ديگران با لگد و... به طورى كه خونابه از جسد سرازير شد. ابتدا ازتحويل جسد به خانواده شيخ جلوگيرى كردند و بعد از مدتى جسد راتحويل خانواده وى دادند. آنان نيز جسد را در خانه مخفى كرده ، پس از حدود هيجده ماه آن رابه قم بردند و در يكى از اتاقهاى صحن مطهر حرم حضرت معصومه عليهاالسلام بهخاك سپردند.
اعدام شيخ شهيد نقاب از چهره مدعيان دروغين آزادى و عدالت برداشت و مردم فهميدند كهمشروطيت سرابى بيش نبوده است . كم كم روحانيان ديگر نيز از مجلس و دولت كنارگذاشته شدند و زمينه جدايى دين از سياست فراهم شد. آيات عظام نايينى ، آخوندخراسانى ، طباطبايى ، بهبهانى و طباطبايى يزدى همگى از شهادت شيخفضل الله متاثر شدند و دريافتند كه واقعيتهاى تلخى در پشت ظواهر فريبنده پنهانبوده است . اما ديگر دير شده بود.
زندگى شخصى شهيد نورى
همسر شهيد، سكينه ، دختر دائى اش محدث نورى بود او داراى چهار پسر به نامهاى مهدى ،ضياء الدين ، هادى و جلال و هشت دختر به نام هاى زينت ، اينسه ، احترام ، زكيه ، خديجه ،منيره ، اقدس و انور بود.(1337) وى در زندگى شخصى بسيار منظم بود لباسمرتب و پاكيزه اى مى پوشيد و ظاهرى آراسته داشت .اهل ريا و فريب نبود و بسيار صريح و شجاع بود. دستى گشاده داشت و خانه او به روىهمه كس باز بود و هرگاه شخصى اظهار فقر و تنگدستى مى كرد، در حد توان از اودستگيرى مى كرد و هر وقت فردى براى اثبات فقر خويش مى خواست قسم بخورد، مىگفت كه قسم لازم نيست و او را يارى مى كرد. شيخ شهيداهل جمع آورى مال نبود. براى كسى كه در راه هدف خرج كرد. در تحصن حضرت عبدالعظيمعليه السلام علاوه بر مصرف تمام دارايى خويش ، تماماموال خانه و حتى خانه اش را در گرو قرضهايش گذاشت و تا آخر عمر نتوانست آنها رابپردازد. جمعى از طلبكاران او پس از شهادتش طلب هاى خود را بخشيدند و بعضى از طلبها را هم عده اى از دوستان او پرداخت كردند. پس از شهادتش سياهى فقر بر خانه شيخشهيد سايه گسترده بود. فقرى كه فقط اعضاى خانواده اش آن ارا لمس كردند. دولت دونگهبان براى خانه شهيد نورى قرار داد اما آنها خود موجب مزاحمت و رنج و زحمت اعضاىخانواده شدند. يك بار آنها براى حقوق خويش از ميرزا هادى دويست تومانپول طلب كردند. دويست تومان پول زيادى بود و آنها توان پرداخت آن را نداشتند. اماآنها دست بردار نبودند. حاج ميرزا هادى با فروش مقدارى از لوازم خانه صد تومان تهيهكرده ، به آنها پرداخت كرد. در همين روزهايى كه غم و اندوه شهادت شيخ بر اعضاىخانواده حكم فرما بود و فقر و تنگدستى آزارشان مى داد، كريم دوانگر همان شخصى كهبه شيخ سوء قصد كرد و مورد عفو او قرار گرفت ، به خانه شيخ شهيد مراجعه كرده ،گفت : در روز درگيرى اسلحه مرا گرفتند و بايدپول آن را شما بپردازيد. خانواده شيخ شهيد گفتند كه اسلحه را شهربانى گرفت بهآنجا مراجعه كنيد، اما او اهل خانه را تهديد كرد. همسر شيخ شهيد نيز از ترس جان پسرشو دف شر او قاليچه زير پايش را جمع كرد و به او داد.(1338)
امام خمينى و مشروطيت
حضرت امام خمينى (ره ) با تاييد نظر شيخ شهيد در مورد مشروطه مشروعه وتجليل از تلاش او در راه تصويب قانون اساسى موافق با قوانين اسلامى انحراف نهضتمشروطيت از مسير صحيح و اعدام شيخ شهيد را كار بيگانگان وعمال داخلى آنها مى دانست كه به موجب ترس از قدرت اسلام و روحانيان به اين كار دستزدند. او در اين مورد فرمود:
(لكن راجع به همين مشروطه و اين كه مرحوم شيخفضل الله - رحمه الله - ايستاد كه مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافقاسلام باشد، در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود، مخالفين ، خارجيها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مى ديدند، كارى كردنددر ايران كه شيخ فضل الله مجاهد مجتهد داراى مقامات عاليه را، يك دادگاه درست كردند ويك نفر منحرف روحانى نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخفضل الله را در حضور جمعيت به دار كشيدند.)(1339)
آخوند خراسانى متوفاى 1329 ق .
آفتاب نيمه شب
محمد رضا سماك امانى
اشاره
آخوند خراسانى از سلسله حماسه سازان تاريخ ايران است . وى مرجع تقليد، مدرس كمنظير حوزه علميه نجف و رهبر انقلاب مشروطه بود. تمام تاريخ نويسان مشروطه ، حتىآنان كه دشمن روحانيت و خواستار نابودى اسلام و استيلاى فرهنگ غرب در ايران بودندرهبرى او را در نهضت مشروطه پذيرفته اند. اما شگفت كه درباره اش كمتر از ساير دستاندركاران نهضت مشروطه سخن به ميان آمده است !
تولد
آخوند خراسانى در سال 1255 ق . در مشهد ديده به جهان گشود. پدرش ، ملا حسينهراتى علاوه بر تبليغ به تجارت ابريشم نيزمشغول بود. ملا حسين ، روحانى وارسته اى بود كه براى گذران زندگى ، هماره در بينراه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبليغى اش مردم را با احكام اسلامىآشنا مى ساخت . در يكى از همين سفرها، در كاشان ازدواج كرد. ثمره اين ازدواج چهار پسربه نامهاى نصرالله ، محمدرضا، غلامرضا و محمد كاظم (آخوند خراسانى ) بود.سرانجام مهر پيشواى هشتم او را به مشهد كشاند تا براى هميشه در شهر شهادت ساكنشود.(1340)
هجرت و تحصيل
آخوند خراسانى در دوازده سالگى وارد حوزه علميه مشهد شد. ادبيات عرب ، منطق ، فقه واصول را در حوزه مشهد فرا گرفت . در هيجده سالگى ازدواج كرد و در 22 سالگىهمراه كاروان زيارتى عتبات عاليات ، براى ادامهتحصيل عازم عراق شد. شوق تحصيل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و فرزندشرا به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشكلات سفر ومشكل مسكن در نجف ، همراه خود نبرد.
كاروان زايران به سبزوار رسيد. قافله براى استراحت ،رحل اقامت افكند تا پس از توقفى كوتاه ، به سوى عراق حركت نمايند. آخوند خراسانىچون آوازه دانش (ملا هادى سبزوارى ) را شنيده بود، تصميم گرفت از كاروان جدا شود وبراى بهره جستن از درياى علم آن حكيم فرزانه در سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب ،شعبان و رمضان 1277 هق را در حوزه علميه سبزوار گذراند و از درس فيلسوف بزرگعصر، ملا هادى سبزوارى بهره برد.(1341) آنگاه از سبزوار به تهران رفت و حدودسيزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملا حسين خويى و ميرزا ابوالحسن جلوه شركتكرد.(1342) و سرانجام به حوزه علميه نجف راه يافت و در درس شيخ انصارى و ميرزاحسن شيرازى شركت كرد.(1343)
آخوند خراسانى شب و روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مى كوشيدو در اين راه از هيچ مشكلى نهراسيد. خودش مى گويد:
(تنها خوراك من فكر بود. ولى قانع نبودم ، هيچ گاه نشد كه گلايه كنم . شش ساعتبيشتر نمى خوابيدم . شبها بيدار بودم . با ستارگان دوست شده بودم . خواب با شكمخالى بسيار مشكل است .) (1344)
آخوند خراسانى غرق در درس و مطالعه بود كه ناگهان نامه اى رشته افكارش را از همگسست و اشك از ديدگانش روان ساخت . فرزند خردسالش ديده از جهان فرو بسته بود.پس نامه اى به پدر نوشت و از او درخواست كرد كه همسر داغدارش را به نجف بياورد. ملاحسين همراه عروسش به نجف آمد و خود مدتى در نجف ماند و پس از زيارت اماكن مقدس ، بهمشهد برگشت .
داغ مرگ فرزند اندك اندك از ذهن آخوند و همسرش محو مى شد. زن و مرد جوان در انتظارتولد فرزندى ديگر روز شمارى مى كردند. اما باز هم ، مصيبت بر خانه سايه افكند.فرزند، قبل از تولد مرد و بچه مرده به دنيا آمد.(1345) همسرش نيز پس از مدتىبيمارى از دنيا رفت . داغ مرگ همسر، آتش به جانش افكند.(1346) تاب مقاومت نداشت .مرگ همسر و دو فرزند، كمر طاقتش را در جوانى خم كرد. تنها حرم حضرت على عليهالسلام و دامن پر مهر اشك توانست قامتش را راست كند.
آوازه علمى آخوند
آخوند سالها در درس شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى شركت كرد و از زبده ترينشاگردان آن دو شناخته مى شد. وى از همان ابتدا با پشتكارى كم نظير، راههاى پيشرفترا مى پيمود.
او در كنار تحصيل ، به عبادت و شب زنده دارى نيز اهميت فراوان مى داد. بارها به كربلارفت و به زيارت امام حسين عليه السلام نايل شد. در يكى از اين سفرها پس از زيارت ،در درس آيه الله آخوند اردكانى (متوفاى 1302 ق .) شركت كرد. آخوند اردكانى نظرشيخ انصارى را در مساله اى بيان و سپس بر نظر او چنداشكال كرد. اشكالها درست بود. آخوند پس از برگشت به نجف و شركت در درس شيخانصارى ، اشكالهاى اردكانى را به استاد بازگو كرد. شيخ انصارى يكى از اشكالها راپذيرفت اما اشكال دوم را رد كرد. آخوند به دفاع ازاشكال دوم اردكانى پرداخت و استاد دوباره پاسخ گفت اما آخوند دفاعيه استاد را قانعكننده ندانست و بار ديگر اشكال را با بيانى تازه مطرح كرد. گفت و شنود شاگرد واستاد به درازا كشيد. صدها طلبه كه در درس شيخ انصارى شركت داشتند، در شگفتبودند كه چگونه طلبه اى جوان كه 25 سال بيش نداشت و كمتر از سهسال بود كه به درس شيخ انصارى راه يافته ، بى محابا با دليلهاى قوى به استاداشكال مى كند. يكى از طلاب به ديگران گفت : اين آخوند (آخوند خراسانى ) را ببينيد كهدارد گفتار آن آخوند (آخوند اردكانى ) را تاييد مى كند. از آن زمان به بعد در همه نجف اورا با لقب (آخوند) صدا مى كردند.(1347)
آخوند از سال 1278 ق . تا سال 1291 ق . بيش از سيزدهسال در درس خارج استادان برجسته حوزه علميه نجف شركت كرد. بيش از دوسال در درس شيخ انصارى شركت كرد و پس از وفات او (1281 ق .) دوسال به درس آيه الله سيد على شوشترى (متوفاى 1283 ق .) راه يافت و سالها دردرس آيه الله شيخ راضى بن محمد نجفى (متوفاى 1290 ق .) و آيه الله سيد مهدىمجتهد قزوينى ادامه تحصيل داد.
آخوند خراسانى بيش از سيزده سال در كنار درسهاى ساير اساتيد در درس ميرزاىشيرازى نيز شركت كرد. ميرزاى شيرازى درسال 1291 ق . به سامرا هجرت كرد و بيشتر شاگردانش نيز همراه او به سامرا رفتند.اما آخوند در نجف ماند و به تدريس ادامه داد. او مدتى بود كه در كنارتحصيل و شركت در درس ميرزاى شيرازى به تدريس نيزمشغول بود.(1348) البته برخى از نويسندگان نوشته اند: آخوند نيز به سامرارفت ولى پس از مدتى كوتاه به سفارش ميرزاى شيرازى به نجف برگشت و بهتدريس ادامه داد. روزى آخوند به سامرا رفت و پس از زيارت مرقد امام حسن عسكرى عليهالسلام و امام هادى عليه السلام در درس استاد پيشين خود شركت كرد. آخوند اشكالى بهنظريه ميرزاى شيرازى وارد ساخت و استاد پاسخ گفت . آخونداشكال را با بيانى ديگر تكرار كرد و استاد دوباره پاسخ داد.... پرسش و پاسخ ادامهيافت تا سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست . روز بعد ميرزاى شيرازى پيشاز آغاز درس گفت : (در بحث ديروز، حق با آخوند بود.)!
اندك اندك آوازه علمى آخوند در حوزه علميه نجف پيچيد و روز به روز به شمارشاگردانش افزوده شد. اينك وى يكى از مجتهدان و مدرسان مشهور نجف و به عنوان يكى ازممتازترين شاگردان ميرزاى شيرازى ، مورد احترام طلاب و علما بود. ميرزاى شيرازى مقامعلمى او را به طلبه ها گوشزد مى كرد و آخوند نيز تا هنگامى كه ميرزاى شيرازى زندهبود به احترام استاد بالاى منبر نمى رفت ؛ روى زمين نشست و درس مى گفت .
ميرزاى شيرازى در سال 1312 ق . دار فانى را وداع گفت . آخوند مدتى پس از رحلتاستاد به سامرا رفت و بعد از زيارت مرقد امامان به سوىمنزل استاد به راه افتاد، كوبه در منزل را بوسيد و پيشانى بر آن گذاشت و زار زارگريست .
آخوند از موفق ترين استادان تاريخ حوزه هاى علميه شيعه است كه شمار شاگردانش راتا سه هزار نفر نوشته اند و صدها مجتهد در درس او تربيت يافتند كه نام برخى ازآنها از اين قرار است : سيد ابوالحسن اصفهانى ، شيخ ابوالقاسم قمى ، سيدابوالقاسم كاشانى ، ميرزا احمد خراسانى ، سيد محمد تقى خوانسارى ، سيدجمال الدين گلپايگانى ، شيخ محمد جواد بلاغى ، شهيد سيد حسن مدرس ، حاج آقا حسينقمى ، سيد صدر الدين صدر، آقا ضياء الدين عراقى ، شيخ عبدالكريم حائرى ، سيدعبدالله بهبهانى ، سيد عبدالهادى شيرازى ، شيخ محمد على كاظمى ، شيخ محمد حسيننائينى ، آقا بزرگ تهرانى ، حاج آقا حسين بروجردى و سيد محمود شاهرودى .(1349)
آوازه علمى آخوند از مرزها گذشت . از اين رو (شيخ الاسلام ) امپراتورى عثمانى كه در آنزمان به عراق آمده بود، روزى همراه شمارى از همراهان در درس آخوند شركت كرد.
همهمه اى بين طلاب بلند شد. به احترام او برخاستند. (شيخ الاسلام ) نزديكتر رفت وآخوند با ديدن وى ، درس را به بررسى نظر ابوحنيفه در يكى ازمسائل علم اصول كشاند. ابتدا نظر او را بيان كرد و دليلهايش را بر شمرد.
(شيخ الاسلام ) سنى در شگفت بود كه چگونه استاد شيعى ، نظر پيشواىاهل سنت را پذيرفته است ؟! اما اندكى بعد سخنان آخوند او را متوجه اشتباهش ساخت . آخوندچند اشكال علمى بر نظر ابوحنيفه وارد ساخت و سپس نظر مجتهدان شيعه در آن مساله رابيان كرد. آخوند از (شيخ الاسلام ) خواست تا به منبر بروند و همه از سخنانش استفادهنمايند. اما روحانى اهل سنت به احوالپرسى با آخوند بسنده كرد. (شيخ الاسلام ) ازقدرت علمى و احترام آخوند چنان به وجد آمده بود كه تا مدتها بعد هماره از آن ديدار بهياد ماندنى سخن مى گفت .(1350)
عبادت و زهد
آخوند از ابتداى جوانى تا آخر عمرش ، هر روز پيش از طلوع آفتاب ، به زيارت آفتابنجف ، حرم حضرت على عليه السلام مشرف مى شد. آنگاه به مسجد هندى مى رفت و درسمى گفت . شبها پس از اقامه نماز جماعت در صحن حرم ، براى برخى از شاگردان ممتازشدر منزل خود درس خصوصى داشت . نمازهاى مستحبى اش حتى در سنين پيرى ترك نشد. درماه رمضان نيز براى طلبه ها سخنرانى مى كرد.
در اواخر عمر، زيارت را - شايد به خاطر پيرى -طول نمى داد. يكى از مريدانش به وى گفت : شما كمى بيشتر در حرم بمانيد تا همهزايران متوجه آداب زيارت شما بشوند. آخوند دست به ريش خود گرفت و گفت : در اينآخر عمر، با اين ريش سفيد به خدا شرك بورزم و خودنمايى كنم ؟!
يكى از همسايگان آخوند مى گفت : ناله سوزناك و صداى گريه آخوند در نيمه هاى شب ،قلب هر سنگدلى را مى لرزاند.
آخوند به تميزى سر و وضع و لباس اهميت فراوانى مى داد. همراه سه فرزند كه همگىآنها متاهل بودند، در يك خانه زندگى مى كرد. اين چهار خانواده ، چهار اتاق داشتند. روزىيكى از پسرانش از تنگى جا به پدر شكايت كرد. پدر گفت : اگر قرار باشد كه خانههاى اين شهر را بين نيازمندان بخش كنند، به ما بيش از اين نمى رسد.
دستگيرى نيازمندان
يكى از سخنرانان مذهبى كربلا كه از مخالفان مشروطه بود و همه جا عليه آخوند صحبتمى كرد، به علت بدهى تصميم گرفت خانه اش را بفروشد. مشترى خريد خانه رامشروط به امضا و اجازه آخوند قرار داد. گرچه روى ديدن آخوند را نداشت ، اما شرمنده وناچار نزد آخوند رفت و از او خواست تا به اين معامله راضى شود. آخوند چند كيسه ليرهبه او داد و گفت : شما جزو علماييد، من راضى نيستم كه در گرفتارى باشيد. با اينپول ، بدهى خود را بدهيد و خانه را نفروشيد. هرگاه به مشكلى برخورديد نزد منبياييد. واعظ كربلا از رفتار آخوند متنبه گشت و از آن پس ، از مريدان او شد.(1351)
تاليفات
آخوند كتابهاى زيادى درباره اصول ، فقه و فلسفه به نگارش در آورد. آثارش عبارتند از:
1 - حاشيه مختصر بر رسائل ، كه نخستين اثر اوست .
2 - حاشيه مفصل بر رسائل ، كه به نام (درر الفوائد) چندين بار چاپ شده است .
3 - حاشيه بر مكاسب
4 - فوائد: در سال 1315 ق .، در تهران به چاپ رسيده است .
5 - حاشيه بر اسفار
6 - حاشيه بر منظومه ملا هادى سبزوارى
7 - رساله اى در مشتق
8 - رساله اى در وقت
9 - رساله اى در رضاع
10 - رساله اى در دماء ثلاثله
11 - رساله اى در اجاره
12 - رساله اى در طلاق
13 - رساله اى در عدالت
14 - رساله اى در رهن ، همه رساله ها در يك جلد چاپ شده است .
15 - القضاء و الشهادات
16 - روح الحياه فى تلخيص نجاه العباد، كه درسال 1327 ق .، در بغداد به چاپ رسيده است .
17 - تكمله التبصره : در سال 1328 ق ، در تهران چاپ شده است .
18 - ذخيره العباد فى يوم المعاد: رساله عمليه آخوند، به زبان فارسى است كه نخستدر بمبئى و سپس در سال 1329 ق . در تهران ، چاپ شد.
19 - اللمعات النيره فى شرح تكمله التبصره
20 - كفايه الاصول : مهمترين اثر آخوند، كه چندين بار چاپ شده است و هنوز در حوزهاىعلميه شيعه تدريس مى شود. اين كتاب از كم نظيرترين كتابهايى است كه درباره علماصول نوشته شده است . بيش از صد نفر از مجتهدان شيعه بر اين كتاب حاشيه و شرحنوشته اند.
تاسيس مدارس
برخى از بانيان خير، هزينه ساختن مدرسه علميه اى را به آخوند دادند. وى نيز با تمامتوان در تلاش براى ساختن مدرسه بود. سرانجام درسال 1321 ق . مدرسه علميه اى در محله (حويش ) نجف ، به همت او بنا شد كه به نام(مدرسه بزرگ آخوند) مشهور گرديد. كتابخانه مدرسه داراى نفيس ترين كتابهاىخطى بود. آخوند در سال 1326 ق . مدرسه ديگرى در محله (براق ) ساخت كه به(مدرسه الوسطى آخوند) شهرت يافت .
سومين مدرسه اى كه با همت ايشان ، در محله براق بنا شد (مدرسه كوچك آخوند) است كهدر سال 1328 ق . كار بناى آن به اتمام رسيد.
آخوند در ساختن چندين مدرسه در نجف ، كربلا و بغداد مشاركت داشت . در اين مدرسه هاادبيات فارسى نيز تدريس مى شد. او مبلغانى به ايلها، عشاير و روستاهاى دور افتادهعراق گسيل داشت ، تا آنها را با احكام اسلامى آشنا سازند. مجله هاى (اخوت )، (درهالنجف )، (العلم ) و (نجف اشرف ) با پشتيبانى آخوند در عراق منتشر مى شد.(1352)
شركت اسلامى
صنايع ايران در دوره صفويه از رونق خوبى برخوردار بود. بيش از 90 درصد كالاهاىمورد نياز مردم در داخل كشور توليد مى شد. اما با روى كار آمدن سلسله قاجاريه صنايعرو به ورشكستگى نهاد. ملك المتكلمين ، از روحانيون سرشناس آن دوران ، پيشگام آبادىاقتصاد كشور شد. او با بازرگانان و ثروتمندان گفتگو كرد و آنها را به گسترشصنايع توليدى تشويق نمود. سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست . گروهىاز بازرگانان با سرمايه يك ميليون تومانى كه در آن زمانپول هنگفتى بود، نخستين شركت ملى را در ايران تاسيس كردند. شركت اسلامى نخستينشركت سهامى بود كه در ايران تاسيس شد. اين شركت درسال 1316 ق . در اصفهان آغاز به كار كرد. كارخانه هاى پارچه بافى و توليدپوشاك اين شركت در اندك مدتى چنان سودآور شد كه روز به روز بر شمار سهامدارانآن افزوده و صدها دستگاه بافندگى وارد ميان توليد گرديد و شعبه هاى شركت دربسيارى از شهرستانها گشايش يافت .
ملك المتكلمين ، حاج آقا نورالله اصفهانى و سيدجمال واعظ در نابر، مردم را به خريد سهام تشويق مى كردند. نهصد هزار تومان سهام ازسوى مردم خريدارى شد. سيد جمال واعظ كتابى به نام (لباس التقوى ) نوشت و هدفاز تاسيس شركت اسلامى را در آن كتاب بيان نمود. آخوند خراسانى و هفت نفر از مراجعتقليد نجف تقريظى بر اين كتاب نوشته ، از شركت اسلامى پشتيبانى نمودند. آخوند درحمايت از شركت نوشت : بر مسلمانان لازم است كه لباس ذلت (توليد خارج ) را از تنبيرون كنند و لباس عزت (ساخت داخل ) را بپوشند.(1353)
نقش آخوند در نهضت مشروطه
بسيارى از نويسندگان تاريخ مشروطه در ارزيابى انگيزه هاى مردم براى جانفشانى درراه انقلاب مشروطه به اشتباه رفته اند. برخى از نويسندگان نوشته اند كه اسلام بامشروطه سازگارى ندارد. گروهى مى نويسند كه نهضت مشروطه دنباله روى كوركورانهاز انقلابها و تحولات سياسى كشورهاى اروپايى و برخى از كشورهاى آسيايى مانندژاپن است .
شمارى از قلم به دستان تاريخ مشروطه بر اين باورند كه رهبران مشروطه - چه رسدبه مردمى كه سالها رنج شكنجه تبعيد، زندان و اعدام را به جان خريدند و در برابراستبداد پايدارى كردند - نيز معناى مشروطه را نمى فهميدند. برخى از نويسندگان بهموجب دشمنى با روحانيت ، با دست بردن در سندها، تحريف وقايع ، دامن زدن به شايعاتو بزرگ نمايى نقش فئودالها، خانها، ثروتمندان و روشنفكران غربزده در صدد برآمدند تا از نقش آخوند خراسانى ، شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى كه بحقرهبران اصلى مشروطه بودند، بكاهند؛ كه متاسفانه در اين نيرنگ موفق بوده اند. تا آنجاكه در كتابهاى درسى ، سخنى از اين سه مرجع بزرگ به چشم نمى خورد. در بسيارىاز كتابها نيز فقط از آيه الله سيد محمد طباطبايى و آيه الله سيد عبدالله بهبهانى وشمارى اندك از علما سخن به ميان آمده است . حال اينكه رهبران مشروطه در تهران وشهرستانها را مراجع تقليد، مجتهدان و روحانيون مبارزتشكيل مى دادند.
بيشتر نويسندگان ، مردم را در ماجراى مشروطه به دو گروه مشروطه خواه و مستبد تقسيمكرده اند. آنان صدها مجتهد، مرجع تقليد و روحانى آگاه ، دوراندش و پارساى پايتخت وشهرستانها را خواهان مشروطه مشروعه و حكومت اسلامى بودند، در صف مخالفان مشروطهو هواداران استبداد قاجاريه قلمداد كرده اند. برخى از نويسندگان هوادار مشروطه مشروعهنيز به بهانه دفاع از آيه الله شيخ فضل الله نورى ، آخوند ملا قربانعلى زنجانى ،آيه الله العظمى سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى و...، با استناد به سندهاى جعلى يامشكوك و شايعه ها نيش قلم را متوجه آخوند و دو يار وفادارش كردند.
بسيارى از سندها ساخته جاسوسان روسى و انگليسى و خيلى از حوادث ، بافته ذهنفراماسونها و غربزدگان مزدور بيگانگان است . البته مى پذيريم كه رهبران مشروطهبه دليل اينكه در خارج از كشور به سر مى بردند و از حوزه علميه نجف ، انقلاب رارهبرى مى كردند، از برخى عملكردهاى مشروطه طلبان باخبر نبودند. كاش علما با وحدتو يكپارچگى ، اختلافها را كنار مى گذاشتند و نمى گذاشتند نهضت از مسير خود خارجشود.
حضرت امام خمينى - رضوان الله تعالى عليه - درباره مشروطه فرمود:
(علماى اسلام در صدر مشروطيت در مقابل استبداد سياه ايستادند و براى ملت آزادىگرفتند. قوانين جعل كردند. قوانينى كه به نفع ملت است ، به نفعاستقلال كشور است . به نفع اسلام است . قوانين اسلام است . اين آزادى را با خونهاىخودشان ، با زجرهايى كه ديدند و كشيدند... گرفتند. در جنبش مشروطيت همين علما در راسبودند و اصل مشروطيت اساسش از نجف به دست علما و در ايران به دست علما شروع شد وپيش رفت ... لكن ... دنباله اش گرفته نشد. مردم بى طرف بودند. روحانيون هم رفتند،هر كس سراغ كار خودش . از آن طرف ، عمال قدرتهاى خارجى ، خصوصا در آن وقتانگلستان ، در كار بودند كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور و يا به تبليغات. گويندگان و نويسندگان آنها كوشش كردند به اينكه روحانيون را از دخالت درسياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه بهقول آنها مى توانند... يعنى فرنگ رفته ها و غرب زده ها و شرق زده ها و كردند آنچه راكردند؛ يعنى اسم ، مشروطه بود واقعيت ، استبداد. آن استبداد تاريك ظلمانى ، شايدبدتر از زمان و حتما بدتر از زمانهاى سابق .)(1354)
آغاز نهضت
سلسله قاجاريه در دورانى بر كشور حكومت مى كردند كه دنيا در ايام طلايى رشدصنعتى به سر مى برد. پادشاهان قاجار در انديشه عيش و نوش و خوشگذرانى خودبودند. فقر و بيداد كارگزاران حكومت ، سراسر كشور را در بر گرفته و بخشگسترده اى از كشور به بيگانگان سپرده شده بود. امتيازهاى فراوان به ناچيزترينمبالغ به دولتهاى روسيه و انگليس واگذار شد. ارتشهاى بيگانه گاه و بيگاه ، بهبهانه هاى مختلف كشور را اشغال مى كردند و گاه ماهها و بلكه سالها در نقاطى از كشوراقامت مى كردند. حكومتهاى بسيارى از شهرها به دست كنسولگرى روسيه و انگليس ادارهمى شد. بسيارى از دست اندركاران دولت مركزى ، به دستور سفارتهاى بيگانه نصب وعزل مى شدند. ايران آتش زير خرمن بود. مردم منتظر جرقه اى بودند تا عليه حكومتمركزى قيام كنند. آيه الله سيد عبدالله بهبهانى و آيه الله سيد محمد طباطبايى باتشكيل انجمنهايى ، به صورت پنهانى زمينه قيام را آماده مى ساختند. علما و طلاب تهراندر سالهاى 1322 و 1323 ق . نشستهاى زيادى براى آگاه ساختن مردم داشتند و آيه اللهبهبهانى و آيه الله طباطبايى اين جلسات را رهبرى مى كردند.
در اين ميان علماى تهران با مراجع تقليد نجف در ارتباط بودند. آخوند خراسانى ، شيخعبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى در تاريخ هشتم ربيعالاول 1323 ق . نامه اى به آيه الله سيد عبدالله بهبهانى مى فرستند و از علماىتهران مى خواهند كه (مسيو نوژ) بلژيكى ، رئيس گمرك كشور را كهمشغول فعاليت عليه استقلال فرهنگى و اقتصادى ايران است و به روحانيت توهين نموده ازكشور بيرون كنند.
علما، طلاب و بازاريان تهران از خلافهاى كارگزاران حكومت و نامه هاى مراجع تقليد نجفباخبر مى شوند. روحانيون اوضاع نابسامان كشور را به اطلاع مردم مى رسانند و اندكاندك دامنه افشاگريها گسترش مى يابد. آيه الله بهبهانى پيوسته گزارش عملكردعلما و مردم را به نجف مى فرستاد و مراجع نجف نيز رهنمودهاى لازم را به تهران مىفرستادند.
در پى اين امور، حكومت مركزى با شدت هر چه تمام تر به خاموش كردن فرياد انقلاببر آمد. علما و بازاريان كه دو ركن شاخص انقلاب بودند، در نوك پيكان حمله دولت قرارگرفتند. دولت به بهانه تاديب گرانفروشى بازاريان كه قند را بيش از نرخ مصوبمى فروختند، به وضع فجيعى به آزار تنى چند از آنها پرداخت . مردم به رهبرى علمابه حمايت از بازاريان بر آمدند. سيد جمال واعظ - خطيب شهير انقلاب - و دو نفر ديگر ازرهبران انقلاب به دنبال افشاگريهايشان تبعيد شدند. انقلاب از پايتخت فراتر رفت وشيراز و مشهد نيز به پايتخت پيوستند.
شيخ محمد واعظ، از سخنرانان مشهور انقلاب در نوزدهم جمادىالاول 1324 ق . دستگير شد. طلبه هاى مدرسه حاج ابوالحسن معمار باشى تهران وى رادر يك درگيرى نجات دادند. اما طلبه در اين حادثه به شهادت رسيد. بازار بسته شد ومردم در مسجد متحصن شدند و علما از جمله آيات عظام بهبهانى ، طباطبايى و شيخفضل الله نورى به متحصنان پيوستند. صدر اعظم ، عين الدوله به علما پيغام داد كه بهخانه هاى خود برويد، ما امور را اصلاح مى كنيم . علما پاسخ دادند: ما عدالت مى خواهيم وچون عين الدوله مانع تاسيس عدالتخانه است ، بايد از صدارت بر كنار شود.
طولى نكشيد كه سربازان ، وحشيانه به سوى مسجد آتش گشودند و بيش از يكصد نفررا كشتند. علماى تهران به نشانه اعتراض در روز 23 جمادىالاول 1324 ق . به قم مهاجرت كردند و بيش از سه هزار نفر از مردم به جمع متحصناندر قم پيوستند. آيه الله شيخ فضل الله نورى ، آيه الله آقا نجفى اصفهانى و آيهالله آخوند ملا قربانعلى زنجانى و بسيارى از علماى سرشناس كشور، از شهرستانهاىدور و نزديك به قم آمدند. سرانجام مظفر الدين شاه كه مقاومت در برابر علما و مردم رابى فايده دانست ، در تاريخ 6/5/1284 ش . فرمان بر كنارى عين الدوله و در چهاردهمجمادى الثانى دستور مشروطيت را صادر كرد.(1355)
نخستين انتخابات مجلس شوراى ملى و اولين جلسه مجلس در 14/7/1285 ش . در كشوربرگزار شد. قانون اساسى 51 اصل با الهام از قوانين كشورهاى اروپايى از سوىبرخى از روشنفكران غربزده نوشته شد و به امضاى شاه رسيد. اندكى بعد شاه مرد وفرزندش محمد على شاه به سلطنت رسيد. متمم قانون اساسى در 107اصل نيز نوشته شد. اصل دوم آن عبارت بود از: نظارت مجتهدان بر قوانين مصوب مجلسكه به پيشنهاد شيخ فضل الله نورى در متمم قانون گنجانده شد.
شاه از امضاى متمم قانون اساسى خوددارى كرد و در پى آن مردم تبريز، اصفهان ،شيراز، رشت و كرمان قيام كردند. از آن سو آخوند و علماى نجف از شاه خواستند كه دربرابر اراده ملت مقاومت نكند. سرانجام شاه در 29 شعبان 1325 ق . متمم قانون اساسى راامضا كرد.(1356)
از آخوند خراسانى سوال كردند كه نظرش درباره نظام ملى (قانون نظام وظيفه ) چيست .
ايشان پاسخ داد: (حفظ كيان اسلام بر همه مسلمانان واجب است . بنابراين ، بر همه مردم ،بويژه جوانان واجب است كه با فنون نظامى آشنا شوند... مجلس شوراى ملى در اين كارتاخير را روا ندارد.) پاسخ آخوند در تاريخ هفتم ربيعالاول 1325 در مجلس شوراى ملى خوانده شد.(1357)
آخوند خراسانى به همراهى دو يار وفادارش رهنمودهاى لازم را به مجلس شوراى ملىفرستادند و بحقيقت مراجع تقليد از نجف كار هدايت انقلاب مشروطه را در دست داشتند. مردمايران نيز به فرامين مراجع اهميت زيادى مى دادند. در يكى از پيامهاى مراجع طرفدارمشروطه نجف آمده است :
(بر تمام مردم ، بويژه عشاير، ايلات و مرز بانان واجب است كه تفرقه را كناربگذارند و دست در دست يكديگر با آموختن روشهاى نويت نظامى به پاسدارى از آب وخاك ايران بپردازند... احكام مصوب مجلس شوراى ملى را همانند احكام شرعى واجب الاطاعهبدانيد.)(1358)
آخوند در 28 ذيحجه 1325 ق . نامه اى براى نمايندگان مجلس مى فرستد و آنها را بهاجراى قوانين اسلامى پرداخت بدهى هاى دولت و فقر زدايى سفارش مى كند.(1359) امادر زمانى كوتاه ، روشنفكران غربزده و فراماسونها اندك اندك ، قدرت را به دست مىگيرند و روحانيت را از صحنه كنار مى گذارند.
آيه الله شيخ فضل الله نورى كه از پيشقراولان نهضت مشروطه بود، بهدليل نفوذ غربزدگان در پستهاى كليدى حكومت و مجلس و به انحراف كشيده شدنمشروطه ، در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام متحصن مى شود. وى بنا به دلايلى ازجمله دو مورد ذيل بدين امر دست زد:
1 - توهين روزنامه ها به چهارده معصوم عليهم السلام ، ارزشهاى اسلامى و روحانيت
2 - دستگيرى ، ستم و كشتار برخى از مشروطه طلبان در شهرستانها
وى پيشنهاد مى كند كه نامه آخوند درباره مبارزه با كفر كه به مجلس شوراى ملىفرستاده شده ، در نظامنامه قانون اساسى درج گردد.
محمد على شاه نيز گاه و بيگاه به مخالفت با مشروطه مى پردازد و آخوند خراسانىچندين بار او را نصيحت مى كند كه از كارشكنى در كار مجلس و مشروطه بپرهيزد. در يكىاز اندرزهاى آخوند به شاه آمده است :
1 - به دين اهميت بيشترى بدهيد.
2 - اجناس ساخت ايران را تبلغ كنيد. چنانكه (ميكارو) پادشاه ژاپن را از بحران اقتصادىنجات داد.
3 - در نشر علوم و صنايع جديد همت كنيد.
4 - مواظب دخالت بيگانگان در كشور باشيد.