بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب گلشن ابرار جلد 1, جمعى از پژوهشگران حوزه علمیه قم ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     GOL10000 -
     GOL10001 -
     GOL10002 -
     GOL10003 -
     GOL10004 -
     GOL10005 -
     GOL10006 -
     GOL10007 -
     GOL10008 -
     GOL10009 -
     GOL10010 -
     GOL10011 -
     GOL10012 -
     GOL10013 -
     GOL10014 -
     GOL10015 -
     GOL10016 -
     GOL10017 -
     GOL10018 -
     GOL10019 -
     GOL10020 -
     GOL10021 -
     GOL10022 -
     GOL10023 -
     GOL10024 -
     GOL10025 -
     GOL10026 -
     GOL10027 -
     GOL10028 -
     GOL10029 -
     GOL10030 -
     GOL10031 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

شاگردان  
صاحب حدائق در طول ساليان دراز تدريس ، شاگردان بسيارى تربيت نمود. برخى ازشاگردان ممتاز او عبارتند از:
1. ميرزا ابوالقاسم گيلانى ، معروف به ميرزاى قمى كه كتاب (قوانينالاصول ) او از شاهكارهاى علم اصول است .
2. سيد مهدى طباطبايى ، معروف به بحرالعلوم .
3. ملا مهدى نراقى ، نويسنده (جامع السعادات )
4. سيد على طباطبايى ، معروف به صاحب رياض ، نويسنده (رياض ‍المسائل )
5. ابوعلى حائرى ، نويسنده (منتهى المقال فى علمالرجال ) (855)
صاحب حدايق در رشته هاى گوناگون علوم اسلامى مهارت داشت و آثار بسيار گرانبهايىاز خود به يادگار گذاشت . نثر زيباى او گوياى ذهن لطيف و روح شاعرانه اش مىباشد. آثارش عبارتند از:
1. اجوبه المسائل البحرانيه
2. اجوبه المسائل البهبهانيه
3. اجوبه المسائل الشيرازيه
4. اجوبه المسائل الكازرونيه
5. الاربعون حديثا فى فضائل اميرالمومنين عليه السلام ، كه از كتباهل سنت گردآورى شده است .
6. الاسلام و الايمان و انه اقرار باللسان و اعتقاد بالجنان وعمل بالاركان
7. اعلام القاصد بن الى مناهج اصول الدين
8. انيس الخاطر يا انيس المسافر يا (جليس الحاضر و انيس المسافر) يا (انيسالمسافر و جليس الخواطر) در بمبئى چاپ شد.
9. تدارك المدارك فى ما هو غافل عنه و تارك ، حاشيه بر (مدارك الاحكام )
10. الجمع بين فاطمتين يا (الصوارم القاصمه فى الجمع بين فاطمتين ).
11. حاشيه بر (شرح شمسيه قطب الدين رازى )
12. الحدائق الناضره فى احكام العتره الطاهره ، در 25 جلد چاپ شده است .
13. الدرر النجفيه فى الملتقات اليوسفه ، در تهران چاپ سنگى شده است .
14. سلاسل الحديد فى تقييد لابن ابى الحديد
15. الشهاب الثاقب بيان معنى الناصب و ما يترتب عليه من المطالب
16. لولوه البحرين فى الاجازه لقرتى العين
17. معراج النبيه فى شرح من لايحضره الفقيه
18. النفاحات الملكوتيه فى الرد على الصوفيه
19. كشكول بحرانى ، كه در 3 جلد چاپ شده است . وى درباره انگيزه نگارش اين كتابمى نويسد:
(علت اينكه من اقدام به نوشتن چنين كتابى كردم اين است :
عقل سليم مى داند كه انسان در دنيا در درون غمها و تاريكى هاست و اين امور در خيلى ازموارد زندگى را تلخ و اذهان را پريشان مى كند و انسان را از ادامه راه در رسيدن بهاهداف عالى باز مى دارد. در اين موارد بر انسان لازم است كه روح خسته خود را با نكتههاى شادى آفرين و فرح بخش شاداب كند. چون همانطور كه بدن انسان بعد از كار وتلاش ، محتاج به استراحت است ، روح خسته نيز نيازمند آسايش است .
20. الخطب : كه مجموعه سخنرانيهاى او در شيراز است . (856)
ذوق شعرى  
گرچه از صاحب حدائق ديوان شعر مستقلى بجا نمانده است اما از قصيده هاى او كه بهمناسبتهاى مختلف سروده ، مى توان به ذوق سرشار او پى برد.
او در برانگيختن احساسات و عواطف و بيان عشق درونى ، شاعرى نوپرداز است . در كتابكشكول خود به مناسبتهاى مختلف سروده هاى خود را ذكر كرده است . زيبايى و لطافت هركدام انسان را به شناخت روحيات و خلق و خوى درونى آن مرد بزرگ آشنا مى كند. او در يكقصيده طولانى تمام رخدادهاى كربلا را به نمايش مى گذارد و در توصيف شهداى كربلاچنين مى گويد:

الجسم منها بالعراء و روحها
فى سندس القردوس من جناتها
نفسى لال محمد صلى الله عليه و آله فى كربلا
محروقه الاحشاء من كرباتها
ترنوا الفرات بغله لاتنطفى
عطشا و ماذاقت لطعم فراتها
- جسمشان در بيابان عريان است و روحشان در بهشت برين مهمان
- قسم به جانم ، آل محمد صلى الله عليه و آله جگرشان در سوزش است . در حاليكه آبفرات در حال جوش و خروش است .
- اما نه شعله عطش را خاموش مى كند و نه طعم گوارايش كسى را سيراب .
لحظه وصال  
صاحب حدايق ، زندگيش وحدت آفرين بود و مرگش نيز، او وصيت كرد كه وحيد بهبهانىبر جنازه اش نماز بگزارد. با اين كه اختلاف نظر بين آنها، براى همگان روشن بود، امابراى حفظ وحدت و پرهيز از اختلافات او را براى اقامه نماز انتخاب كرد. سرانجامصاحب حدايق در 79 سالگى ، در ربيع الاول 1186 ق . دار فانى را وداع گفت . وحيدبهبهانى بر جنازه او نماز گذارد آنگاه در حرم مطهر امام حسين عليه السلام به خاكسپرده شد.(857)
وحيد بهبهانى متوفاى 1205 ق . 
پاسدار حريم عقل
عباس عبيرى
ولادت  
فقيه گران پايه حضرت علامه محمد باقر بن محمداكمل وحيد بهبهانى ، در حدود 1118 ق . در اصفهان به سراى خاكى گام نهاد. (858)پدر ارجمندش ‍ محمد اكمل از نوادگان شيخ مفيد بود و در شمار مجتهدان شهر جاى داشت ومادر پرهيزگارش از نوادگان ملا صالح مازندرانى - داماد علامه محمد تقى مجلسى -شمرده مى شد. (859) آن گوهر يگانه درياى علوماهل بيت عليه السلام در چنين خانواده اى باليد و از آموزشهاى پدر وارسته اش ‍ بهرهگرفت .
تحصيل  
در سالهاى آغازين بلوغ آموزگار بزرگ پرهيزگارى و معارف الهى اش را از دست داد.
محمد اكمل گيتى را وداع گفت و فرزند پاكدلش را در سخت ترين شرايط اجتماعى تنهانهاد، شرايط دشوارى كه با سقوط پايتخت صفويان و پيروزى افغانها به اوج رسيد.
هرج و مرج اصفهان و دشوارى تحصيلدانش پژوه جوان خاندان محمد اكمل را در انديشه مهاجرت فرو برد، پس بار سفر بست ودر حدود 1135 ق . رهسپار نجف شد. (860) او در حريم پاك امير مومنان على عليهالسلام از محضر پرفيض دانشوران برجسته اى چون حضرت سيد محمد طباطبايىبروجردى و حضرت سيد صدر الدين قمى بهره برد و اندوخته هاى علمى اش راكمال بخشيد. (861) دانشمند گران پايه حضرت سيد محمد طباطبايى بروجردى باديدگان نافذ خويش آثار بزرگى را در چهره در يتيم سپاهان ديد. او را در حريم خويشجاى داد و به شرف دامادى خويش ‍ مفتخر ساخت . (862)
دانشجوى نستوه اصفهانى در تابش آفتاب وجود بزرگان ياد شده رشد كرد و اندك اندكدر شمار فقيهان و صاحب نظران جاى گرفت . او در آغاز راه اخباريان را پسنديد و مدتىبر آن طريق راه سپرد ولى در پژوهشهاى خويش ‍ دليلهايى بر نادرستى اين روشيافته ، از آن عدول كرد.(863) بنابراين وقتى در درس سيد صدر الدين همدانىحضور مى يافت با استدلالهاى روشن و متين گفتار استاد را در بوته نقد قرار مى داد و آنسرور فقيهان را از پيمودن راه اخباريان باز مى داشت .
اين كردار آن محقق فرزانه سبب شد كه كتاب گران سنگ شرح وافيه سيد صدر الدين بهمشرف مجتهدان نزديك شود ولى حضور سرور دانشوران سپاهان در نجف ديرى نپاييد و آنبزرگمرد پيش از پايان كتاب شرح وافيه درس سيد صدر الدين را ترك كرد.(864)
هجرت  
محقق خستگى ناپذير اصفهانى در اين سالها راه خويش را از نجف نشينان جدا ساخت و براىانجام دادن وظيفه الهى اش رهسپار بهبهان شد.
بهبهان در آن روزگار يكى از مراكز رشد اخباريگرى بود. كوچه وسيعى به نام خط دومحله عمده اين آبادى را از يكديگر جدا مى كرد، محله هايى كه بهبهان و قنوات خوانده مىشدند و مردمش از ديرباز با هم اختلاف داشتند. سيد فقيهان اصفهانى تبار نخست بهقنوات گام نهاد و در آن بخش به اقامه نماز و ارشاد پرداخت . مردم محله بهبهان براىنماز و بهره گيرى از محضر آن مجتهد پارسا به قنوات مى رفتند ولى دردل از اين كار ناخشنود بودند. آنها چنان مى انديشيدند كه بايد آفتاب هدايت در محلهبهبهان بدرخشيد و از آنجا نور و گرما در منطقه پراكنده سازد. يكى از بازرگانانبهبهان با اين هدف محقق وارسته اصفهانى را همراه گروهى از دانشوران و مومنان قنواتبه خانه خويش دعوت كرد.
چون آقا به بهبهان گام نهاد و در ميهمانى شركت جست . ميزبان ، كه انديشه ماندگارىوى در آن محله را در سر مى پروراند. از آقا خواست در مسجدمحل نماز جماعت بر پا كند و براى تبرك چند روزى به تدريس علوماهل بيت عليه السلام بپردازد. فقيه وارسته سپاهان تبار، كه به چيزى جز هدايت مردم وپديد آوردن برادرى و دوستى نمى انديشيد، خواسته بازرگان را اجابت كرد. بهبهانياناندك اندك مقدمات زندگى آن دانشور پارسا را آماده ساختند و بدين ترتيب بهبهانمنزلگاه مجتهد پاك راى آقا محمد باقر اصفهانى شد. (865) و مسجد (امير ابراهيم )پايگاه علمى وى گشت . (866)
آن بزرگمرد منطقه اى گسترده را زير پوشش انوار هدايت خويش قرار داد. با دانشوراناخبارى بسيار مناظره كرده ، حوزه درسى پيشرفته اى پديد آورد و شاگردان بزرگىتربيت كرد. در سايه تلاشهاى شبانه روزى آفتاب فقاهت يخهاى روابط قنواتيان وبهبهان نشينان آب شد. اخبارى گرى براى هميشه از منطقه رخت بر بست و اعتقادات وكردار مردم در مسير درست نيامد. گوهر يگانه درياى تحقيق سىسال از بهترين سالهاى عمر پربركتش را در آن ديار به سر برد، با گروهى كه خودرا از فقيهان بى نياز مى پنداشتند مبارزه كرد. (867) و سرانجام وقتى ماموريت الهىاش را پيروزمندانه به انجام رساند با شنيدن اخبار نگران كننده پيشرفت اخباريان دركربلا و نجف عزم سفر به آن نواحى كرد تا با منطق روشن خويش شبهه هاى خبرگرايانرا از حريم دين دور سازد.
ديار نور  
مجتهد گران پايه بهبهان در مهاجرت خويش نخست به حريم آسمانى امير مومنان على عليهالسلام گام نهاد. چند روزى در درس بزرگان آن ديار حضور يافت و چون پژوهشهاى آناستادان را براى خويش سودمند نيافت به كربلا، كه مركز آمد و شد اخبارگريان شمردهمى شد، شتافت .
حريم پاك سالار شهيدان در آن روزگار موقعيتى شگفت داشت . شدت پيشرفتاخبارگرايى در ميان استادان و دانشجويان آن سامان چنان بود كه خواندناصول را حرام مى شمردند و كتابهاى مجتهدان را با پارچه مى گرفتند تا دستشان نجسنشود. (868) سرور دانشمندان شيعه ناگزير در زيرزمين و دور از چشم اخباريان بساطتدريس گسترد و شاگردانى چند را از درياى بى پايان اندوخته ها و پژوهشهاى خويشبرخوردار ساخت . (869)
ناگفته پيداست كه آن آفتاب هدايت هرگز تنها به قاضى نمى رفت و خود را برتر ازديگران نمى ديد بنابراين براى آگاهى از انديشه هاى اخباريان كربلا و نقد وبررسى آن در درس استاد بزرگ دانشوران شهر حضرت شيخ يوسف بحرانى حضوريافت . ولى بزودى دريافت كه او سختى متين تر و قوى تر از ديگر دانشمندان اخبارىبر زبان نمى راند. پس تصميم گرفت ديار خردستيزان را ترك گويد و در سرزمينىديگر آزادانه به تدريس و تحقيق پردازد اما يك روياى صادق وى را از اين كردار بازداشت . آن فقيه فرزانه سرور شهيدان را در خواب ديد. امام حسين عليه السلام به اوفرمود: راضى نيستم از شهرم برون روى . (870)
با اين رويا انديشه هجرت از ذهن استاد مجتهدان حوزه هاى علمى تشيع بيرون رفت و بر آنشد پيوسته در آن شهر آسمانى اقامت كند. فقيه بزرگ بهبهان به پيشنهاد جمعى از دينباوران محله زندگى خويش اداره مسجدى را به عهده گرفت و به اقامه نماز و ارشاد مردمپرداخت .
بى ترديد محقق بزرگى چون وى هرگز نمى توانست در برابر انحرافهاى رايج ديدهبر هم نهد و آسوده بنشيند. ولى از كجا و چگونه بايد آغاز مى كرد؟
آنچه وحيد روزگار برگزيد بهترين پاسخ اين پرسش به شمار مى آمد. او چنان مىانديشيد كه بايد كار را از بالا آغاز كند و به مناظره و گفتگو با استاد بزرگ شيخيوسف بحرانى روى آورد.
اين عزم با يك روياى صادق تقويت شد و بدين ترتيب زمان رويارويى انديشه ها فرارسيد. نبرد علمى سرنوشت ساز با مراجعه سيد به خانه استاد حوزه كربلا آغاز شد.هنگامى كه آن بزرگمرد به خانه شيخ وارسته حضرت يوسف بحرانى رسيد، گفت :امشب حضرت سيد الشهداء را در خواب ديد. آن جناب به من فرمود: ناخن خود را بگير!
از خواب برخاستم و چنان تعبير كردم كه مراد از ميان برداشتن اخباريان و بحث و مناظرهبا آنهاست . اكنون آمده ام كه با شما در اين باره بحث كنم . (871)
استاد گروه اخباريان مردى پرهيزگار و روشن بود. او، كه به نوشته برخى از تاريخنگاران به مسلك خبرگرايى انتقادهايى داشت و از ابراز باور خويش ‍ در برابرناآگاهان هراسناك بود، راى سرور فقيهان شيعه را پذيرفت و با او قلبى مهربان ورويى گشاده به استقبال انديشه مجتهد تازه وارد كربلا شتافت . آن بزرگان روزها وشبهاى بسيار با يكديگر بحث كردند.
حجت خداوند 
منابع موجود چنان مى نمايد كه دو فقيه بزرگ كربلا به توافقى اصولى دستيافتند. شيخ بحرانى كه خبرگرايى را مسلكى نادرست مى انگاشت ، گفتار گوهريگانه درياى دانش را پذيرفت و براى از ميان بردن انديشه خبرگرايى با وى يار شد.
در پى اين توافق دانشجويان و زائران حريم پاك سالار شهيدان با پديده اى شگفتروبه رو شدند. روزى استاد فقيهان شيعه در صحن شريف حسينى ايستاد و با صداىبلند فرياد برآورد: اى مردم ، من حجت خدا بر شمايم .
دانشجويان و محققان از هر سو پيرامونش گرد آمده ، پرسيدند: چه مى خواهى ؟
آفتاب رخشان آسمان فقاهت فرمود: مى خواهم استاد شيخ يوسف بحرانى منبرش را به منسپرده ، شاگردانش را به حضور در درس من فرمان دهد.
شاگردان خبر ظهور دانشور دلاور بهبهان و خواسته اش با شيخ بحرانى در ميان نهادند.
شيخ ، كه بر درستى راه فقيه بهبهانى ايمان داشت . منبر تدريس را به وى سپرد.گوهر يگانه حوزه هاى علمى شيعه سه روز بر جايگاه استاد بحرانى تكيه زده ، بهدرس و بحث پرداخت .
او در اين مدت اكثر دانشجويان را به راه درست باز گرداند و شيخ يوسف را خشنود ساخت. (872) آن بزرگوار در راستاى فروپاشى انديشه خبرگرايى نماز جماعت شيخيوسف را تحريم كرد. فقيه بحرانى ، كه دردل با اهداف بلند وحيد بهبهانى موافق بود، در پاسخ گروهى از مردم نماز آن مجتهدگران پايه را درست شمرد و چون با اعتراض جمعى از طرفدارانش روبه رو شد گفت :تكليف شرعى او همان است كه مى گويد و تكليف شرعى من اين است ، هر يك از ما بهوظيفه الهى خود عمل مى كنيم . (873)
تلاشهاى پيدا و نهان وحيد در كنار همكارى همه جانبه فقيه بحرانى به از ميان رفتنكامل اخباريان انجاميد. در سال 1186 ق . دانشمند بزرگ بحرينى زندگى را وداع گفت(874) و وصيتنامه اى از خود بر جاى نهاد كه مى تواند از سند روشن دوستى و پيوندآن پاكان شمرده شود، او وصيت كرده بود كه وحيد بهبهانى بر وى نماز گزارد.(875)
سيره سبز  
سرور فقيهان كربلا لباسهاى ساده مى پوشيد، (876) همنشينى با تهيدستان رادوست داشت و در برآورده ساختن نياز ناتوانان جامعه از هيچ كوششى دريغ نمى كرد.بسيار اتفاق مى افتاد كه استاد بزرگ بهبهان عبادت استيجارى انجام مى داد و درآمد آن رابه شاگردان تنگدستى چون ميرزاى قمى مى سپرد تا در راه دانش اندوزى به كارگيرد. (877)
ميرزا محمد تنكابنى مى نويسد:
زوجه آن جناب در ايام زمستان جبه اى بر او درست كرد. آن بزرگوار جبه را پوشيد وچون وقت مغرب شد به مسجد رفت . در راه يكى از اوباش كلاه از سر برداشته ، برهنهپاى نزد آقا شتافت و عرض كرد: آقا، سرم برهنه است و كلاهى ندارم ، هوا سرد است ،فكرى برايم كنيد.
آن جناب فرمود: چاقو همراه دارى ؟
مرد پاسخ داد: آرى .
استاد با چاقو يك آستين جبه را بريد به مرد تهيدست داد و فرمود: اين آستين را بر سربگذار و شب را بگذران تا صبح فكرى برايت شود.
چون به خانه بازگشت همسرش جبه وى را بى آستين ديد بسيار ناخشنود شد و گفت : منمدتها زحمت كشيده ، جبه اى آماده ساختم شما آن را ناقص ‍ كرديد. (878)
علاوه بر اين فقيه يگانه روزگار زندگى فرزندانش را نيز زير نظر داشت تا دراستفاده از نعمتهاى جهان زياده روى نكنند و پابرهنگان جامعه را از ياد نبرند. روزىحضور زنى با پيراهن رنگارنگ در خانه توجه اش را جلب كرد.
از اطرافيان پرسيد: اين زن كيست ؟
گفتند: عروستان است ، آقا عبدالحسين لباس تازه برايش خريده .
استاد خشمگينانه به چهره فرزندش نگريسته ، وى را از تكرار اين كردار باز داشت ، آقاعبدالحسين اين آيه را تلاوت كرد: قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده ... (879)
وحيد دوران فرمود: من نيز اين آيه را شنيده ام ولى بسيارى از فقيران پيرامون ما زندگىمى كنند كه به نادارى ما تسلاى خاطر مى جويند. (880)
نوه گرانقدر آن فقيه فرزانه درباره دنيا گريزى پدربزرگ ارجمندش چنين نوشتهاست :
در همه عمر به گردآورى زخارف دنيوى همت مصروف نفرموده ، بلكه اصلا به سكه هاىمختلف دينار و درهم و فرق انواع آنها مطلع نبود. عزلت ازاهل دول بر مزاج آن بزرگوار به غايت استيلا داشت و از معاشرت آنها دامن كشيده ، مصاحبتبا فقرا را خوش داشت . (881)
استاد يگانه بهبهان از كسى هديه نمى پذيرفت بر اين سيره نيك پاى مى فشرد و ازشاگردانش مى خواست كه به جاى پرداختن به اينمسائل به درس و تحقيق روى آورند. يكى از شاگردان وى در اين باره خاطره اى شنيدنىدارد:
هنگامى كه در كربلا از محضر آقا، فيض مى بردم تاجرى به زيارت آمد و پارچه اىبراى آقا هديه آورد. او شنيده بود كه آقا از پذيرفتن هديه سر باز مى زند پس در پىچاره اى بود تا هديه اش پذيرفته شود.
... او نزد من آمد و از من خواست در اين راه اقدامى كنم ولى نپذيرفتم . مرد بر خواسته اشپاى فشرد و گفت : اگر كارى كنى آقا اين پارچه قبايى را بپذيرد يك قبا نيز به شمامى دهم ...
پارچه را از تاجر گرفتم و در گرماى هوا به خانه استاد رفتم و بر در كوفتم . آقابا پيراهن عربى و شب كلاه تشريف آورده ، در را گشود و چون مرا ديد، فرمود: چه شدهاست ؟
گفتم : آقا مرد مومنى هديه اى برايتان آورده تا جامه خود سازيد. آقا دگرگون شد وخشمگينانه فرمود: گمان كردم در اين هواى گرم ، آمده اى تا مساله اى علمى بپرسى يايكى از مشكلات علمى را حل كنى .
بعد در را بست و برگشت . من عرض كردم : آقا، عرض ديگرى نيز دارم .
آقا در گشود و فرمود: چه چيز است ؟
عرض كردم : اين مرد وعده داده اگر شما پارچه راقبول كنيد، يك پارچه قبايى هم به من دهد، راضى نشويد اين فرصت از دستم برود.
آقا خنديد و فرمود: فرزندم ، درس بخوان ، وقت خويش را در اين كارها تلف نكن .
پس پارچه را پذيرفت و فرمود: به اين شرط مى پذيرم كه ديگر هرگز از اين كارهانكنى . (882)
البته اين رفتار مرجع پاك راى كربلا تنها به مردم عادى اختصاص نداشت آنبزرگمرد درباريان و شاهزادگان را نيز نوميد مى كرد و از پذيرش هدايايشان سرباز مى زد. در كتاب فردوس التواريخ چنين مى خوانيم :
قرآنى به خط ميرزاى تبريزى ، كه جلد آن به ياقوت و الماس و زبرجد و سايررنگهاى گرانبها آراسته بودند، از سوى سلطان آقا محمد خان براى آقا فرستاده شد.آورندگان قرآن به منزل آقا رفته ، در كوفتند. آقا در را باز كرد و در حالى كه قلمبه دست مباركش بود به فرستادگان دربار نگريست و فرمود: چه كار داريد؟
گفتند: حضرت سليمان قرآنى برايتان فرستاده است .
آن حضرت نگاهى به قرآن آراسته كرده ، فرمود: اين زينتها چيست كه بر جلد آن فراگرفته ؟
پاسخ دادند: سنگهاى گرانبهاست .
استاد فرمود: چرا كلام خدا را چنين كرده ، سبب حبس وتعطيل آن مى شويد. آنها را از جلد قرآن جدا كرده ، بفروشيد و قيمتش را ميان دانشجويانعلوم دينى و تهيدستان قسمت كنيد.
فرستادگان دربار گفتند: قرآن را بپذيريد، به خط ميرزاى تبريزى است و بهاىبالايى دارد.
استاد فرمود: هر كس قرآن را آورده ، آن را نزد خويش نگهدارد و پيوسته تلاوت كند.
يگانه روزگار با اين سخن در را بست و پى كار خويش رفت . (883)
راز سرافرازى  
فقيه فرزانه كربلا با همه گستردگى انديشه و ژرفناى دانشى كه داشت بسيارگشاده رو، شيرين گفتار (884) و فروتن بود. روزى گروهى از مومنان ضمن نامه اىاز وى پرسيدند: چگونه به چنين جايگاه بلندى در دانش ، سرافرازى ، شرافت ومقبوليت دوسرا دست يافته ايد؟
آن بزرگوار در پاسخ نوشت : من هرگز خود را چيزى نمى دانم و در شمار افراد موجودجاى نمى دهم ، آنچه ممكن است مرا به اين وضع رسانده باشد اين است كه هموارهدانشوران را به نيكى ياد كرده ، يادشان را گرامى داشتم ، هرگزاشتغال به تحصيل را رها نكردم و آن را بر هر كارى مقدم مى دارم . (885)
ميراث ماندگار  
استاد يگانه كربلا پس از سالها تدريس و پژوهش و نگارش به سالهاى كهولت گامنهاد. ثمره روزگار دراز دانش اندوزى و نورافشانى آن مرجع گران پايه شاگردانبزرگى چون : علامه بحرالعلوم ، ميرزا محمد مهدى شهرستانى ، سيد على طباطبايى ،شيخ جعفر كاشف الغطا، ميرزاى قمى سيد محسن اعربى ، ملا مهدى نراقى ، حاج محمدلابراهيم كلباسى ، سيد محمد باقر شفتى و بسيارى ديگر بودند كه همگى در شماراختران هميشه فروزان آسمان فقه شيعه جاى گرفتند. (886)
در كنار اين كهكشان بزرگ فرزانگان ، گنجينه اى سرشار از پژوهش و نوآورى را بايداز ديگر دستاوردهاى آن دانشور نستوه دانست گنجينه اى با بيش از هفتاد عنوان كتاب ورساله كه اشاره اى گذرا به نام تعدادى از آنها مى تواند سودمند باشد:
1. شرح مفاتيح الفقه ملا محسن فيض كاشانى در 8 جلد
2. فوائد حائريه
3. حاشيه بر مدارك
4. رساله الاجتهاد و الاخبار
5. رساله اى در جبر و اخبار
6. فوائد الرجاليه
7. تعليقات بر رجال ميرزا محمد استر آبادى
8. حاشيه بر مسالك
9. رساله اى در حجيت استصحاب و انواع آن
10. رساله اى در اصل برائت . (887)
درس يقين  
آن فقيه وارسته در روزگار كهنسالى درس حوزه كربلا را به سيد على طباطبايى وديگر شاگردانش وانهاد. سيد مهدى بحرالعلوم را براى اداره حوزه نجف به تدريس شرحلمعه بسنده كرد.
البته درس استاد با همه دروس ديگر تفاوتى آشكار داشت .محفل او پيش از آنكه جايگاه دانش اندوزى باشد. مجلس معنويت و عرفان بود. دانشجوىشرح لمعه وى با نگاه در چهره ملكوتى آن عارفپاكدل و گوش سپردن به كلام نورانى اش درس يقين آموخت و با راههاى روشنكمال آشنا مى شد. دانشور پرهيزگار حضرت سيد زين لالعابدين لاهيجى از آن درسخاطره اى ارزنده باز گفته است :
ما در عتبات عاليات تحصيل علم مى كرديم . آقا به سبب كهنسالى ضعيف شده ، تدريس راترك كرده بود و تنها شرح لمعه اى مى گفت . ما چند نفر بوديم كه به خاطر تبرك وتيمن به درس آن بزرگمرد مى شتافتيم .
روزى دير از خواب برخاستم ، نماز صبح قضا شده ، وقت درس آقا نيز رسيده بود. باخود گفتم : اول در درس حضور مى يابم و بعد به گرمابه رفته وغسل مى كنم .
پس به درس رفتم . هنوز نيامده بود. اندكى بعد استاد تشريف آورد با شادى و بهجتتمام به اطراف نگريست ولى يكباره آثار اندوه در چهره اش آشكار شد. سپس فرمود:امروز درس نيست ، برويد!
شاگردان برخاستند و رفتند، چون خواستم برخيزم به من فرمود: بنشين !
من نشستم ، چون مجلس خلوت شد آقا فرمود: زير بساطى كه بر آن نشسته اى اندكىپول هست ، آن را بردار، برو غسل كن و از اين پس با بدن ناپاك در چنين محفلى حاضرمشو.
من شگفت زده پول را گرفتم و به حمام رفتم . (888)
عروج  
عمر پربار استاد يگانه حوزه هاى علميه شيعه از نودسال فراتر رفت . سرانجام شوال رسيد و همراه آن فرشتگان ويژه براىاستقبال از روان آسمانى وحيد دوران به كربلا گام نهادند و در انتظار عروج آن ستارهخاك نشين به لحظه شمارى پرداختند. ولى انتظار آنها ديرى نپاييد. سرانجام بيمارىبر پيكر استاد چيره شد، ناتوانى اش فزونى يافت و در روزى كه شيون مومنان همهشهر را پر كرده بود و آثار اندوه در همه چيز آشكار بود، روان آسمانى اش سمت ابديتپر كشيد و با انبوه فرشتگانى كه به استقبالش ‍ شتافته بودند رهسپار ديارجاودانگى شد، 1205 ق را براى دين باوران سالى تلخ و دشوار ساخت . (889)
مومنان از هر سو پيرامون خانه آفتاب بى غروب سپاهان گرد آمدند، پيكر پاكش را تاحريم مقدس سالار آزادگان همراهى كردند و در رواق شرقى آن آستان نورنشان ، كنارآرامگاه شهيدان به خاك سپردند.
ملا مهدى نراقى متوفاى 1209 ق . 
منادى اخلاق
عبدالرحيم اباذرى
ستاره اى از دارالمومنين  
شهر زيبا و تاريخى كاشان در طول تاريخ به (دارالمومنين ) معروف بوده است . هموارهعالمان بزرگ و نامى فراوانى از آن ظهور كرده اند و جهان اسلام از وجود نورانى آنانبهره هاى چشمگيرى برده است . (890) دانشمندانى كه هر كدام با تاليفات خود دررشته هاى گوناگون چراغ هدايت شدند و يكى پس از ديگرى در عرصه هاى علم و حكمتدرخشيدند و بر زيباييهاى اين شهر جلوه ديگر بخشيدند.
در اين شهر با افول هر ستاره ، ستاره اى ديگر طلوع مى كند. درسال 1091 ق . هنگامى كه دانشمند توانگر ملامحسن فيض كاشانى چشم از دنيا فرو مىبندد از آن پس فروغ و نشاط معنوى شهر كاشان رو بهافول و خمودى مى نهد. اين شهر حدود چهل سال زانوى غم دربغل مى گيرد و به انتظار طلوع ستاره درخشان ديگر مى نشيند. (891) تا اينكه درسال 1128 ق . در نراق - يكى از روستاهاى اطراف كاشان - نوزادى از مادر متولد مىشود. پدر وى كه ابوذر نام داشت و از كارگزاران ساده دولتى بود، به اميد اينكهفرزندش از ناشران حقيقى شريعت محمدى صلى الله عليه و آله و از منتظران واقعىحضرت مهدى (عج ) باشد نام او را (محمد مهدى ) مى گذارد. (892)
ورود به حوزه كاشان 
اين فرزند دوران كودكى و نوجوانى را در روستاى نراق سپرى مى كند. در همان اواننوجوانى علاقه شديدى نسبت به تحصيل علم و آگاهى از واقعيتهاى هستى در وجود خوداحساس مى كند. پس فرصت را از دست نداده ، با ذوق و شوق فراوان آماده يادگيرى علوم ومعارف اسلامى مى شود. بدين سان محمد مهدى آواى هجرت سر مى دهد و براى ثبت نام درمدرسه علوم دينى كاشان به سوى آن ديار روانه مى گردد.
حوزه هاى علميه آن دوران ، از نظر پذيرش ، برنامه روشن و ثابتى نداشت . هر علاقهمندى تنها با مراجعه و معرفى آوردن از سوى روحانىمحل مى توانست بآسانى وارد مدرسه شود و از همان روز در پاى درس استاد، حق حضورداشته باشد. او نيز اين مرحله را پشت سر مى گذارد و يكى از حجره هاى مدرسه را براىمطالعه و اقامت شبانه روزى خود انتخاب مى كند.
البته به سادگى ورود عاشقان حقيقت به حوزه هاى علميه بدان معنا هم نبود كه از هيچنوع نظم و برنامه اى برخوردار نباشد، بلكه طلاب علاوه بر اينكه زيرنظر استاداندلسوز و پرتلاش راهنمايى شده ، پرورش مى يافتند، درطول دوران تحصيل خود، امتحانهاى سخت و گوناگونى ازقبيل فقر، بيمارى ، كمبود استاد و مشكلات خانوادگى و... را يكى پس از ديگرى از سرمى گذراندند. به اين ترتيب تنها افرادى مى توانستند در اين مرحله حساس ‍قبول شده ، نمره عالى به دست آورند كه از روحيه قوى ، علاقه ، پشتكار و انگيزه الهىبرخوردار باشند و تنها اين گروه بودند كه تا آخر نيز در اين سنگر پر خطر مىماندند و از كيان اسلام و مسلمانان دفاع مى كردند.
هنوز نتيجه اين مرحله از آزمون در مورد محمد مهدى درست روشن نشده بود. معلوم نبود وى درجرگه كدام يك از اين دو گروه قرار خواهد گرفت . آيا به سرنوشت آن كسانى دچارخواهد شد كه با اندك گرفتارى و دشوارى ، درس و بحث و مدرسه را رها كردند و رفتنديا اينكه آستين همت بالا زده ، طريق عشق و عرفان در پيش مى گيرد؟ در هر صورت او باتوكل به خداوند يكتا و تكيه بر اراده آهنين ، تلاش مخلصانه خويش را پى مى گيرد ودر حلقه درس انديشمند توانا مرحوم (ملا جعفر بيگدلى ) حاضر مى شود. چندينسال از محضر پر فيض اين عالم فرزانه خوشه هاى علم و حكمت مى چيند و دوره مقدمات ،سطح و مقدارى از دروس عالى را در شهر كاشان به پايان مى رساند.(893)
هجرت به اصفهان  
چون درسهاى موجود در كاشان نمى توانست خواسته هاى علمى و مشكلات درسى او راپاسخ دهد بناچار براى تكميل اندوخته هاى علمى ، راهى حوزه علميه اصفهان مى شود. درآنجا پس از مدتى اقامت و جستجو در بين عالمان ترازاول ، حكيم پارسا مرحوم (مولى اسماعيل خواجويى ) را به استادى انتخاب مى كند و درحدود سى سال توقف در آن شهر از كرسى درس وى از جمله : فقه ،اصول ، كلام ، فلسفه ، حساب ، هندسه و نجوم استفاده هاى شايان مى برد. همچنين ازمحضر استاد كل فلسفه مرحوم (محمد زمان كاشانى ) و (شيخ محمد مهدى هرندى ) نيزبهره هاى فراوان كسب مى كند. (894)
اين دوره از تحصيل ايشان در اصفهان نقش بسزايى در رشد و نبوغ علمى وى بر جاى مىنهد و استعدادهاى نهفته اش را بخوبى شكوفا كرده ، او را به مرحله بارورى مى نشاند.ديرى نمى يابد كه در زمره عالمان و استادان بزرگ حوزه اصفهان قرار گرفته ، درميان آنان همانند ستاره پر نور مى درخشد. ملا مهدى نراقى در آنجا علاوه برتحصيل ، تدريس و تحقيق ، به تبليغ و ارشاد مردم نيز همت مى گمارد و حتى بايادگيرى خط و زبان عبرى و لاتين نزد عالمان يهودى ، با رهبران مذهبى اقليتها واردبحث و مناظره مى شود و از متن كتب مذهبى آنان با خط عبرى مطالبى را بر حقانيت رسالتپيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله نقل و ترجمه مى كند.(895)
بازگشت به كاشان  
نابغه نراق ، پس از سى سال تلاش بى امان در شهر اصفهان و استفاده از حضوراستادان نامى آن سامان با يك دنيا علم و حكمت و با كوله بارى از تجربه و عرفان براىخدمت به هموطنان خود عازم كاشان مى شود و اين در حالى است كه اين شهر نفس هاى آخرحيات خود را مى كشد و به طور آشكارا از جنبش و نشاط باز مانده است . (896)
با ورود او مردم كاشان يوسف گمگشته خويش را - كه چندينسال در فراقش يعقوب وار به انتظار نشسته بودن - باز مى يابند. مانند پروانه بهدور شمع وجودش طواف مى كنند و ملا مهدى نراقى پرچم هدايت را به دوش ‍ مى گيرد.نخست در حوزه علميه كاشان ، كرسى درس و بحث بر پا مى دارد و نهر نور و معرفت برسينه تشنگان حقيقت جارى مى سازد. سپس از مسجد، سنگر استوارى پديد مى آورد كه درمحراب و منبر آن با اقامه نماز و ايراد خطبه هاى روح انگيز نشاط و اميد را دردل اهالى شهر و حومه زنده نگه داشته ، جنب و جوش روزگار (فيض كاشانى ) رادوباره به فضاى شهر باز مى گرداند. (897)
در حريم ولايت  
اين انديشمند فرزانه بعد از مدتى - كه تاريخ دقيق آن روشن نيست - براى پيوستن بهكبوتران حرم قدسى و علوى (نجف و كربلا) شهر كاشان را به سوى عراق ترك مىگويد.
ايشان در كنار بارگاه حضرت على و امام حسين عليهم السلام مدت زيادى توشه علم وعمل مى گيرد. او با شركت در درسهاى فقه واصول بزرگانى همچون آيات عظام وحيد بهبهانى ، شيخ يوسف بحرانى و شيخ محمدمهدى فتونى رونق ديگرى به محفل هر كدام داده ، خود نيز به قله هاى سر به فلك كشيدهنور و معرفت مى رساند. (898) او هم اينك غواصى ماهر و تيز هوشمبدل گشته است كه مى تواند با تجهيزات لازم و كافى كه به همراه دارد به عمقاقيانوسهاى نور سفر كند و از اعماق آنها گوهرهاى هدايت و مرجانهاى زندگى براى امتمسلمان ارمغان آورد.
هفت ستاره  
نراقى در ايام تحصيل خود در شهرهاى كاشان ، اصفهان ، نجف و كربلا از استادانبزرگوار خويش بهره هاى بى مانند مى جويد. وى در اجازه نامه هاى تفضيلى خود از اينسروران با احترام و عظمت ياد مى كند و از آنان به عنوان (كواكب سبعه ) يعنى هفت ستارهنام مى برد(899) كه از آنان ياد كرديم .
بر ساحل فضايل و معارف
الف ) عزت نفس  
ملا مهدى نراقى از همان آغاز طلبگى از عزت نفس والايى برخوردار بود. او در حوزهكاشان اكثر روزها را با فقر و تنگدستى سپرى مى كرد ولى خم به ابرو نمى آورد وهمچنان با نشاط و اميدوار، به تحصيل خود ادامه مى داد. روزى يكى از افراد نيكوكاركاشان وقتى از ماجرا آگاه مى گردد، يك دست لباس نو مى خرد تا به وى هديه نمايد.نخست نراقى از قبول آن امتناع مى ورزد ولى با پافشارى مرد نيكوكار لباس رابرداشته ، به حجره اش ‍ مى آورد. فرداى آن روز ناگهان تصميم نراقى عوض مى شود.بدون اينكه فرصت را از دست بدهد روانه محل كسب و كار آن شخص مى گردد. بعد ازاسلام و تشكر و قدردانى با احترام و ادب لباس را به وى بر مى گرداند. آن مردهنگامى كه نراقى را در تصميم خود استوار مى بيند از علت اين كار جويا مى شود. او درجواب مى فرمايد: زمانى كه اين لباس را به تن كردم در خود احساس كوچكى و پستىنمودم ، بويژه لحظه اى كه از جلو مغازه شما عبور مى كنم بر اين حالت پستى و خوارىام افزوده مى شود و مرا به چاپلوسى و چرب زبانى وا مى دارد. اين حالت براى من بههيچ وجه قابل تحمل نيست . (900)
با گذشت زمان اين خصلت محمدى صلى الله عليه و آله در وجود او به صورت سرشتىنيك جاى باز مى كند و در سرتا سر زندگى با وى همراه مى شود و از ميدانهاى بسياردشوار او را پيروز و سرفراز بيرون مى آورد. نراقى به اين مقدار بسنده نمى كندبلكه در كتاب با ارزش خود (جامع السعادات ) نيز داد سخن از عزت نفس برآورده ، اينويژگى را در انسان بسيار مهم مى پندارد و آن را ضامن پاسدارى از حريم شخصيت انسانمى شمارد. او در توصيه اخلاقى چنين مى نويسد:
(سزاوار است انسان فقير، فقر خويش را از ديگران بپوشاند و همواره روح پارسايى وبزرگوارى را در خود زنده كرده و تربيت نمايد. درمقابل ثروتمندان به خاطر ثروتشان ، سر تعظيم فرو نياورد و بدين وسيله خود را درچشم آنان كوچك نشان ندهد. بلكه نسبت به زراندوزان در وجود خويش ‍ حالت بزرگى بهوجود آورد و هيچ وقت چشم طمع و توقع به دست آنان ندوزد.) (901)
ب ) صبر و استقامت  
او اگر چه دستش از مال دنيا خالى بود، با صبر و شكيبايى ، نيستى هاى فقر را بههستى هاى ثروت تبديل مى كند. ملا مهدى نراقى مدت طولانى از فراهم كردن يك شمع ياروغن چراغ براى استفاده از روشنايى در حجره تاريك خود در مى ماند ولى هرگز سستىبه دل راه نمى دهد و تصميم به صبر مى گيرد. از حجره خارج شده ، به سوى انتهاىحياط مدرسه مى رود. در آنجا بساط مطالعه را پهن مى كند و با استفاده از روشنايىچراغهاى وضوخانه و دستشويى مدرسه به تحقيق و تلاش خويش يا پاسى از شب ادامهمى دهد. (902) تا اينكه بر مشكلات طاقت فرساى دوران طلبگى و امتحانات الهى چيرهمى گردد و به اين ترتيب رمز موفقيت مردان بزرگ را به ثبت مى رساند.
ج ) ستيز با كج انديشان  
زمان طلوع نراقى ، در شهرهاى كربلا و نجف تفكر اخبارى گرى به اوج خود رسيده بود.همچنان كه در ايام تحصيل وى در اصفهان نيز روش گمراه كننده تصوف ، ميدان دار هرمحفل و مجلسى بود. وى بدون اينكه تحت تاثير افكار نادرست آن گمراهان قرار بگيردبا ژرف نگرى تحسين برانگيزى مبارزه حكيمانه اى را با هر دو تفكر آغاز مىكند.(903) هر چند كه قبل از او استادش (وحيد بهبهانى ) پرچم مبارزه با اخبارى گرىرا براى اولين بار بر دوش گرفته بود و در واقع حركت نراقى ادامه جنبش استاد خويشبود.
او از سنگر تاليف ، تدريس و سخنرانى استفاده كرده ، با بهره گيرى از سرمايه علمىو قدرت ابتكار بى مانند، سستى و پوچى راه كج انديشان را بازگو مى كند و امتاسلامى را از انحرافها و لغزشها نجات مى دهد. اين عالم زمان شناس قلم به دست مىگيرد و كتاب با ارزش و اخلاق آموز (جامع السعادات ) را در رد افراط و تفريطهاىصوفيان و ظاهرگرايان تاليف مى كند. وى در جاى جاى اين كتاب علاوه بر تكيه برآيات و روايات فراوان ، با بيان فلسفى و عقلى بر درستى فرهنگتعادل تاكيد مى ورزد.
د ) نشر فرهنگ تعادل  
فرهنگ تعادل ، همان فرهنگ اسلام ناب و فرهنگاهل بيت عليه السلام است . عالم نكته سنج ملا مهدى نراقى با الهام از سخنان گهربارمعصومين عليه السلام در آغاز كتاب (جامع السعادات ) خود بحث مبسوطى را در مورد اينفرهنگ ريشه دار دنبال مى كند. سپس اين گونه نتيجه مى گيرد:
(از گفته هاى پيشين روشن شد كمال نهايى هر انسان در اين است كه در انتخاب روشهاىاخلاقى و در انجام كارهاى باطنى و ظاهرى ، راه متوسط ومتعادل را به پيش گيرد كه سعادت ابدى هر فردى در گرو همين امر اساسى است . رعايتاين اصل (تعادل ) اختصاص به اخلاق ندارد، بلكه در ابعاد ديگر مانند بحثهاى علمى ،فلسفى و اعتقادى نيز بايد همين روش ادامه يابد...)(904)
ه ‍) بيان سرچشمه انحرافات  
نراقى در تشريح اين مساله اساسى تعادل تنها به تذكر بسنده نمى كند بلكهموضوع را جدى گرفته ، به ريشه اين كج روى ها مى پردازد. او با آگاهىكامل بر تاريخ ملتها و تمدنها، اساس بسيارى از افراط و تفريطهاى امت اسلامى و درنهايت عقب ماندگى و تباهى آنان را تنها در انديشه واعمال فاسد پادشاهان و رهبران منحرف آنان مى بيند. وى بر اين اعتقاد است هر حركتاصلاحى كه مى خواهد در جامعه انجام پذيرد، در مرحلهاول بايد از سران حكومتها شروع بشود. اگر آنان راه درست واعتدال را پيش گرفتند جامعه نيز خود به خود آن تفكر و كردار رادنبال خواهد كرد. در غير اين صورت آن حركت يك كار مقطعى و بى فايده خواهد بود.ايشان وقتى بحث عدالت را - كه يكى از صفتهاىمتعادل اخلاقى هر انسان است - مطرح مى كند بى درنگ براى عدالت حاكمان و پادشاهانجايگاه ويژه اى در نظر مى گيرد و مى نويسد: (در ميان عدالتها از همه حساس تر،عدالت پادشاهان و حاكمان هر جامعه است ، چرا كه عدالت مردم عادى هميشه به عدالتحاكمان برگشته ، به آن بستگى دارد. اگر حاكمىعادل باشد و عدالت را در جامعه پياده كند براى مردم هم اجراى عدالت امكان پذير مىشود. در غير اين صورت اجراى آن در جامعه مشكل و بلكهمحال خواهد شد. پس اين تنها حكومتها هستند كه با پيشتازى در اجراى عدالت ، زمينه رشدفضايل اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى و فرهنگى جامعه را مى توانند فراهمآورند.(905))
و ) اصالت نفس  
جاودانگى روح انسان يكى از بحثهاى زيربنايى در علم اخلاق به شمار مى آيد.مسائل اخلاقى با قطع نظر از اين اصل مهم هيچ ثمره اى نمى تواند داشته باشد. زيرامخاطب دستورالعملهاى اخلاقى همانا نفس و روح انسان است و در واقع موضوع بحث در علماخلاق ، روح است و بس . بنابراين اهميت مساله سبب مى شود كهقبل از ورود به بحثها و توصيه ها، معناى نفس و حقيقت آن روشن گردد، كه آيا نفس انساناز اشيا مجرد است تا هيچ گونه تاثير پذيرى (از نظر نابود شدن ) نسبت به زمان ومكان و حوادث روزگار نداشته باشد؟ يا از امور مادى بوده و فناپذير است كه در اينصورت توصيه ها محدود به اين دنيا خواهد شد و انسان در اين چندسال عمر محدود خود چون احتياج به آرامش و آسايش دارد بايد به اين تذكراتعمل بكند تا زندگى وى به پايان خود برسد. ولى اگر مجرد و جاودانه شد. علم اخلاقاز اهميت خاصى برخوردار شده ، ريشه در جهان ابدى و الهى خواهد داشت .
در ميان دانشمندان علم اخلاق ، نراقى نخستين شخصيتى است كه به اين موضوع اساسىتوجه خاصى نشان داده و ديگران نيز از وى الگو گرفته اند. او در بخشى از اين بحثمهم چنين مى نويسد:
(براستى بدن انسان مادى و فناپذير، ولى روح او جاودانى است به همين خاطر اگر اينروح با اخلاق خوب آراسته گردد. در سعادت ابدى از نعمتهاى الهى بهره مند مى شود واگر خود را آلوده به پليديها كرد در عذاب هميشگى غوطه ور خواهد شد.(906)

next page

fehrest page

back page