بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیرامون انقلاب اسلامی, استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     pir-01 - يادداشت ويراستار
     pir-02 - آزادى تفكر و عقيده
     pir-03 - ماهيت و عوامل انقلاب اسلامى ايران
     pir-04 - مصاحبه در سيماى جمهورى اسلامى پيرامون جمهورى اسلامى
     pir-05 - مصاحبه دكتر سروش با استاد شهيد
     pir-06 - عدالت اجتماعى سخنرانى در مسجد فرشته
     pir-07 - استقلال و آزادى
     pir-08 - معنويت در انقلاب اسلامى
     pir-09 - روحانيت و انقلاب اسلامى
 

 

 
 

معنويت در انقلاب اسلامى

امشب ميخواهم درباره سومين ركن از اركان انقلاب اسلامى‏يعنى ركن معنويت‏سخن بگويم. اگر دقت كرده باشيد اين مسئله‏كه جامعه بشرى بدون آنكه هيچگونه معنويتى داشته باشد قابل‏بقاء نيست،منكر و مخالف ندارد.حتى مكتبها و پيروان مكتبهائى‏كه مادى فكر ميكنند و جهان را و جامعه و حركات آنرا مادى‏تفسير ميكنند،اعتراف دارند كه جامعه به نوعى از معنويت نيازمنداست.بايد ببينيم مقصود از اين معنويت كه مورد قبول همه،حتى‏ماديين است چه معنويتى است و راه تحصيل آن چيست؟ميتوان‏گفت معنويت در اين حد كه همه آنرا قبول دارند،يك مفهوم منفى‏است.يعنى منظور از آن،نبودن يك سلسله از امور است،اگر جامعه‏انسانى و افراد آن به مرحله‏اى برسند كه خود پرست،خودخواه وسودجو نباشند،تعصب نژادى،منطقه‏اى و حتى مذهبى نداشته‏باشند،اين نيستيها به عنوان معنويت‏به حساب ميآيند.براساس اين‏تلقى از معنويت اگر اين قيدها نباشد،در آنصورت افراد جامعه‏بشرى همهبرادروار بصورت‏«ما»زندگى خواهند كرد و«منيت‏» بكلى از بين ميرود.

در اينجا نكته جالبى وجود دارد.اگر از پيروان اين طرز تفكر سؤال كنيم كه چگونه ميتوان اين معنويت منفى را ايجاد كرد؟ ميگويند بشر در ذات خودش اين صفات را ندارد و يك موجوداجتماعى-و يا به تعبير ماركس،ژنريك-است.اگر بپرسيم پس‏خودخواهى و سودجوئى و خود پرستى...از كجا پيدا ميشود؟ خواهند گفت ريشه همه اينها در مالكيت است.بشر ابتدا بصورت‏يك‏«كل‏»و در يك وحدت زندگى ميكرد.مرزى ميان خود وديگران قائل نبود احساس من و تو نميكرد،اما از وقتى كه مالكيت‏پيدا شد،منيت و انانيت نيز پيدا شد.و اگر بتوانيممالكيت را ازميان ببريم،معنويت نيز-البته با تعريفى كه كرديم-حكمفرماخواهد شد.

مالكيت‏يعنى اينكه اشياء و ابزارهاى زندگى و سازندگى به‏انسان تعلق داشته باشد.وقتى مردم بگويند خانه من،اتومبيل من،مغازه من،سرمايه من...اين تعلق اشياء به انسانها،آنها را بصورت‏من‏هائى جدا از يكديگر در ميآورد.وقتى اين تعلقها در كار نبود،وقتى كه به عوضمن‏«ما»در كار بود،معنويت در كار خواهد بود.

به اين ترتيب در اين نوع اخلاق،نه نام خدائى در ميان‏است،نه نام غيب و ماوراء الطبيعه،نه نام پيامبر و دين و ايمان. معنويت اخلاقى يعنى اينكه منيت و انانيت از بين برود،جانهابايكديگر متحد شوند و اتحاد و وحدت در كار بيايد.

در مقابل اين نظر،نظر مخالفى هم وجود دارد،كه ميگويداگر ما منشاء منيتها را تعلق اشياء به انسان بدانيم،نفى مالكيت ونفى اين تعلقها در همه موارد امكان پذير نيست.فرضا اين كار را درمورد ثروت انجام داديم و وضع به صورتى درآمد كه ديگر خانه من،اتومبيل من،درآمد من... در كار نبود،با ساير امور چه خواهيم‏كرد؟يك جامعه بالطبع پستها و سلسله مراتب مختلف و متفاوتى دارد فى المثل حزب احتياج به رهبر دارد،رهبر و يا دبير كل حزب،خواه‏ناخواه يك نفر است.افراد ديگر هم بحساب مراتب و درجات‏خود متفاوتند.و يا در مورد دولت،پستها و مشاغل متفاوتى مطرح‏است،باين ترتيب حتى در اشتراكى‏ترين جامعه‏ها،باز بعضى ازافراد،از نظر شهرت و معروفيت و محبوبيت جلو ميافتند و بعضى‏ديگر در زاويه گمنامى باقى ميمانند. از اين مهمتر،در مورد مسائل‏خانوادگى است.آيا زن و شوهر نيز بايد اشتراكى باشند و زن من، و شوهر من در كار نباشد؟يعنى اينكه اشتراك مالى بايد به‏جنسى منتهى شود؟ميدانيم كه اين امكان پذير نيست.بطور خلاصه‏اگر اضافه و تعلق اشياء به انسان،انسان را تجزيه ميكند وبه انسان‏انانيت ميدهد،در هر حال تعلقهائى وجود دارد كه به هيچ روى قطع‏شدنى نيست.

از سوى ديگر مخالفان نظر اول ميگويند،آنچه كه انسان‏را تجزيه ميكند و معنويت را-به تعبير شما-از او ميگيرد،تعلق‏اشياء به انسان نيست‏بلكه تعلق انسان به اشياء است.تعلق انسان‏به اشياء يعنى آن علقه و وابستگى درونى كه در زبان دين،به محبت‏دنيا از آن تعبير ميكنند.اگر من به اين خانه وابسته شدم،آنوقت‏است كه از انسانهاى ديگر جدا خواهم شد.در واقع بجاى خانه من‏ميشوم من خانه.يعنى من وابسته به اين خانه.من بنده و برده اين‏خانه.به عبارت ديگر آنجا كه مضاف و مضاف‏اليه‏اى است،انسان‏اگر مضاف‏اليه واقع شود،تكه تكه و تجزيه نميشود.و اگر مضاف‏واقع شود،بوسيله مضاف‏اليه‏اش خرد ميشود و از بين ميرود. پس‏بعوض اينكه مالكيت انسان را از اشياء سلب كنيم،بايد مملوكيت‏انسان نسبت‏به اشياء را از بين ببريم.يعنى بايد انسان را در درجه‏اول از درون اصلاح كنيم،نه آنكه صرفا تغييراتى ازبرون براى او ايجاد كنيم.

اين سؤال مطرح ميشود كه با چه وسيله‏اى ميتوان مملوكيت‏انسان نسبت‏به اشياء را از بين برد؟پاسخ اينست كه از راه بنده كردن‏انسان به حقيقتى كه جزء فطرت اوست،به حقيقتى كهپديد آورنده‏اوست و انسان به او عشق ذاتى دارد.

بندگى خدا در عين اينكه بندگى است،وابستگى نيست.زيراوابستگى به يك امر محدود است كه انسان را محدود و كوچك‏ميكند،وابستگى به يك امر نامحدود و تكيه به آن،عين وارستگىوعدم محدوديت است.حافظ ميگويد:

خلاص حافظ از آن زلف تاب دار مبادكه بستگان كمند تو رستگارانند

آنها كه با ادبيات عرفانى ما آشنا هستند،ميدانند كه درادبيات عرفانى،معنويت را در رهائىانسان از مملوكيت نسبت‏به‏اشياء ميدانند نه در رهائى اشياء از مملوكيت نسبت‏به انسان (1) .

حافظ ميگويد:

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است مگر تعلق خاطر به ماه رخسارى كه خاطر از همه عالم به مهر او شاد است‏انسان را بايد آزاد كرد و اينكار بايد با آزادى از درون آغازگردد.در عين حال در روابط بيرونى هم نبايد اينگونه نظر داد كه‏اين روابط به هر شكل و صورتى كه باشند در درون اثر نمى‏بخشند (2) اگر بنا شود تعلق اشياء به انسان،هيچ نظامى و قانونى نداشته باشدو عدالت در آن رعايت نگردد رابطه درونى هم بى‏ترديد بهم‏ميخورد.اينجا اين آيه قرآن كه پيامبر اسلام در بسيارى از نامه‏هايش‏خطاب به سران كشورهائى كه آنها را بهاسلام دعوت ميكردمينوشت،شايسته توجه و دقت است.

قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بينا و بينكم الا نعبد الا الله‏و لا نشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله...

(سوره آل عمران-آيه 64)

اى اهل كتاب بيائيد از آن كلمه حق كه ميان ما و شمايكسان است پيروى كنيم،كه بجز خداى يكتا را نپرستيم و چيزى رابا او شريك قرار ندهيم و برخى را بجاى خدا به ربوبيتتعظيم‏نكنيم...

معمولا دعوت به اين صورت است كه كسى ديگرى را بسمت‏آنچه كه خود دارد،ميخواند.مثل اينكه دو ملت‏يكى عرب و يكى‏فارس،يك وقت ملت عرب دعوت ميكند كه اى مردم فارس بيائيدمتحد شويم و منظورش اينست كه بيائيد زبان ما را بگيريد و به‏رنگ ما در بيائيد.اما قرآن ميگويد،يك سخن است كه رنگ‏هيچكس را ندارد.نه رنگ يك گروه خاص،نه رنگ يكملت‏يامكتب،و آن سخن خداست.خدائى كه هم خالق ماست و هم خالق‏شما.

رحمتش به شما همانند رحمتش بما است.لطفش به همان‏شكلى كه شامل ما ميشود،شامل شما نيز ميگردد.قوانينى كه‏خلقت‏بر اساس آن قوانين جريان پيدا ميكند بر ما و بر شما يكسان‏حكومت ميكند.آن سخن متساوى اينست كه بيائيد جز ذات خدا رانپرستيم.بيائيدهم ما و هم شما خود را از هر مملوكيتى رها و آزاد كنيم و در حلقه سرسپردگان او درآييم.

آيا اسلام،به همين ميزان قناعت كرده است؟يعنى آيا از نظراسلام كافيست كه فقط درون اصلاح شود و ديگر اهميتى ندارد كه‏بيرون به هر شكل ميخواهد باشد؟مى‏بينيم كه بلا فاصله پشت‏سراصلاح درون،اصلاح بيرون نيز مطرح شده است،اينكه بعضى از ماانسانها بعضى ديگر را رب و فرمانده و ما فوق خود قرار ندهيم.ورابطه مالكيت و مملوكيت انسانها را كه منتهى به بسيارى از روابط‏غير انسانى ديگر ميگردد از بين ببريم و خراب كنيم.يعنى از نظرقرآن،ما بايد در آن واحد،هم نظام روحى و فكرى و اخلاقى ومعنوى خودمان را درست كنيم و هم نظام اجتماعى و روابط بيرونى‏را،اگر تنها به يك طرف توجه شود كار از پيش نمى‏رود.قرآندرهمين زمينه فرموده است:

ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى...

(سوره علق-آيات 6 و 7)

انسان وقتى خود را مستغنى و داراى همه چيز مى‏بيند،اين امردر درونش اثر ميگذارد و آنرا نيز خراب ميكند.چرا اين همه دردستورات دينى تاكيد شده است كه سعادتمندانه‏ترين زندگيها اينست‏كه كفاف داشته باشد و انسان محتاج كسى نباشد و درآمدى را كه‏از راه شرافتمندانه بدست آورده،برايش كافى باشد؟زيرا همينقدر كه‏مال و ثروت جنبه سودجوئى به خود گرفت و بشكل وسيله‏اى درآمدبراى آنكه انسان به كمك آن خود را بزرگ و با اهميت جلوه دهد،ديگر روابط درونى نميتوانند از تاثير اين عامل بيرونى قوى بر كنار ومبرا باقىبمانند و تحت فشار آن،آنها نيز به فساد كشيده ميشوند.

خوب برگرديم به آغاز سخن،ببينيم آيا امكان دارد آن‏معنويتى كه امروزه مورد قبول اغلب مكاتب است و از آن به‏«اومانيسم‏»تعبير ميكنند،بدون پيدا شدن آن عمقى كه اديان پيشنهاد ميكنند،ايجاد گردد؟آيا ممكن است انسان يك موجود معنوى ويا به تعبير اين آقايان،انسانگرا بشود بى‏آنكه قادر باشد خود را وجهان را تفسير معنوى بكند؟آيا معنويت‏بدون ايمان به خدا، بدون‏ايمان به مبداء و معاد،بدون ايمان به معنويت انسان-و اينكه در اوپرتوى غير مادى حاكمو مؤثر است-اساسا امكان پذير هست؟ پاسخ همه اين سؤالها منفى است.

از جمله خصوصيات انقلاب ما،يكى اين است كه چون بر پايه‏ايدئولوژى اسلامى قرار گرفته،به معنويتى واقعى متكى است،نه‏معنويتى از آن دست كه حضرات پيشنهاد ميكنند و مى‏بينيم كه بطلان‏و ورشكستگى‏اش به اثبات رسيده است.در كشورهائى كه به ادعاى‏طرفداران اين نوع معنويت‏ساختگى،مالكيت وجود ندارد،بى‏معنويتى و خودخواهى و خودپرستى همانقدر رايج است كه دركشورهاى طرفدار مالكيت.يك نمونه جالب از پرورده شدگان‏مكتبهاى اومانيستى اينچنينى،استالين است.ميپرسم آيا استالين‏در چه محيط و در كدام جامعه رشد يافت؟غير از اينست كه درجامعه‏اى كه به ادعاى آقايان در آن مالكيت وجود نداشت؟اگر اين‏تز درست‏باشد كه مالكيت فردى به انسان خودپرستى و خودخواهى‏و جاه طلبى ميدهد،در مورد استالين كه نه سند مالكيتى بنامش وجودداشت و نه ملك و املاكى داشت و نه خانه‏هاى متعدد،چه‏ميتوانيد بگوئيد؟چگونه بود اين شخص كه از تربيت‏شدگان همين‏مكتبهاست،به اعتراف معتقدان اين مكاتب از جمله خودخواه‏ترين ودرنده‏خوترين انسانهاى روى زمين محسوب ميشد؟در ميان‏كمونيستهاى امروز،غير از يك گروه خاص، يعنى آنهائى كه با نام‏توده‏اى شهرت دارند،ساير گروهها به استالين به چشم يك انسان‏نگاه نمى‏كنند و استالينيزم را مترادف با فاشيزم ميدانند.نمونه استالين در اين جوامع كم نيست، لااقل،اگر يك استالين بزرگ‏پيدا نشود،دهها و هزارها استالين كوچك در آنجا يافت ميشوند. به اين ترتيب اين سؤال اساسى باقى ميماند كه اگر ممنوعيت،جبرا به‏دنبال سلب مالكيتپيدا ميشود،پس وجود اين استالينهاى كوچك‏را چگونه ميتوان توجيه كرد؟

درد معنويت‏بشر را سلب مالكيت‏به تنهائى كفايت نميكند. عدالت اجتماعى لازمست،نه سلب مالكيت.زيرا اگر در جامعه‏اى‏عدالت اجتماعى برقرار نباشد،پايه معنويت هم متزلزل خواهد بود. منطق اسلام اينست كه معنويت را با عدالت،توام با يكديگر ميبايددر جامعه برقرار كرد. در جامعه‏اى كه عدالت وجود نداشته باشدهزاران هزار بيمار روانى بوجود ميآيند.محروميتها ايجاد عقده‏هاى‏روانى ميكند و عقده‏هاى روانى توليد انفجار.يعنى اگر جامعه به تعبيرعلى(ع) بدو گروه گرسنه گرسنه و سير سير تقسيم شود وضع به همين منوال‏باقى نميماند،بلكه صدها تالى فاسد به همراه خواهد آورد.يك گروه‏گرفتار بيماريهايى نظير تفرعن،خود بزرگبينى و...ميشوند و گروه‏ديگر،دچار ناراحتيهاى ناشى از محروميت.

سخن درست‏بگويم نميتوانم ديد كه مى خورند حريفان و من نظاره كنم‏ما در جامعه آينده خودمان بايد همانطور كه مسئلهعدالت‏را با شدت مطرح ميكنيم،بهمان شدت نيز مسئله معنويت را طرح‏كنيم.

متاسفانه در جامعه‏هاى بشرى معمولا نوعى نوسان وجوددارد،به اين معنى كه ابناء بشر اغلب بين دو حالت افراط و تفريطنوسان ميكنند و كمتر طريق اعتدال را در پيش ميگيرند.در جامعه‏خودمان اگر به گفته‏ها و نوشته‏هاى پنجاه سال پيش نگاه كنيم مى‏بينيم درباره معنويت زياد سخن گفته‏اند،اما درباره عدالت‏ياسخن نگفته‏اند و يا بسيار كم گفته‏اند.حالا كه تحول پيدا شده‏درباره عدالت‏سخن گفته ميشود ولى گويا مد شده كه درباره معنويت‏زياد سخن گفته نشود.مثل اينكه اگر درباره معنويت‏سخن گفته‏شود،ضد انقلاب است.نه،يك انقلاب اسلامى چنين نيست.اگرمعنويت را فراموش كنيم،انقلاب خودمان را از يك عامل پيش‏برنده محروم كرده‏ايم.متاسفانه گاهى ديده ميشود كه در بعضى ازنوشته‏هاى امروزى،و در بعضى از تفسيرهائى كه درباره قرآن نوشته‏ميشود،آنچه كه معنويت است،تفسير به ماديت ميكند و با اين كاربه حساب خودشان براى اسلام فرهنگ انقلابى تدوين ميكنند.درقرآن بارها و بارها كلمات آخرت و قيامت‏بكار رفته است و بدون شك‏در همه جا مقصود اين بوده كه بعد از اين دنيائى كه در آن زندگى‏ميكنيم،عالم ديگرى وجود دارد.اما گويا به نظر اين آقايان اينكه‏در قرآن از عالم ديگرى اسم برده ميشود،ضعف قرآن است.لذا هر جاكه اسم آخرت آمده ميگويند مقصود سرانجام است.سرانجام هر كار،سرانجام هر مبارزه.اين افراد ميخواهند پايه‏هاى معنويت قرآن را ازميان ببرند و متاسفانه صرفا بر روى عدالت فكر ميكنند.تصور ميكنندبدون معنويت،عدالت امكان پذير است.ولى اولا از يك سو معنويت‏در قرآن قابل توجيه و تاويل نيست.و از سوى ديگر،بدون بال‏معنويت از بال عدالت كارى ساخته نيست.از نظر قرآن معنويت پايه‏تكامل است.اينهمه عبادات كه در اسلام بر روى آن تكيه شده است‏براى تقويت جنبه معنوى روح انسان است.زندگى پيامبر را ببينيد،با آنهمه گرفتارى ومشغله‏اى كه دارد باز در همان حال قرآن ميگويد:

ان ربك يعلم انك تقوم ادنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه و طائفة‏من الذين معك و الله يقدرالليل و النهار علم ان لن تحصوه فتاب عليكم...

(سوره مزمل-آيه 20)

خدا آگاه است كه تو در حدود دو ثلث‏شب را به عبادت قيام‏ميكنى،گاهى حدود نصف آن،و لااقل ثلثى از شب،و گروهى كه باتو هستند[نيز چنين مى‏كنند]...

و يا خدا به پيامبرش تاكيد ميكند كه:

قسمتى از شب را براى عبادت برخيز،تهجد كن،نماز شب‏بخوان،تا به مقام محمود برسى. (3)

و يا در مورد حضرت على(ع).اگر عدالت اجتماعى او راميبينيم كار كردنها و بيل زدنها و عرق ريختنهايش را مشاهده ميكنيم،بايد آن در دل شب غش كردنهايش را هم ببينيم.آن از خوف خدابيهوش شدنهايش را هم نظاره كنيم.اينها واقعيات تاريخ اسلام‏هستند و آنها هم صريح آيات قرآن.اين مسائل را نميتوان توجيه وتاويل كرد.هرگونه تفسير و تعبير مادى اين مسائل خيانت‏به قرآن‏است.انقلاب ما،در آينده در كنار عدالت اجتماعى به مقياس اسلامى،نياز بهمعنويتى گسترده و شامل دارد،معنويتى از آن نمونه كه درپيامبر و ائمه ديده‏ايم.

پى‏نوشتها:

1- يابن آدم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلى

اشياء براى انسان است و انسان براى خدا.

2- البته ممكن است‏براى افراد بسيار نادرى،بيرون به هر وضعى كه‏باشد در درون آنها اثرىبجا نگذارد،اما اين قاعده كليت ندارد.

3- سوره اسرا-آيه 79.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation