عدالت اجتماعى سخنرانى در مسجد فرشته
آينده انقلاب ايران
در اين مقاله چهار سخنرانى از مجموع نه سخنرانىكه استاد شهيد در مسجد فرشته در فروردين ماه پنجاه و هشتايراد كردهاند،گردآورى شده است.سخنرانىهاى باقىمانده بدليل اشتراك موضوع،در ساير مقالات بصورتپانوشتيا ضميمه و يا احيانا در متن مورد استفادهقرارگرفتهاند.
بنام خدادر جلسات گذشته درباره سه ركن اصلى بقاء و تداوم انقلاباسلامى ايران،يعنى عدالت اجتماعى،استقلال و آزادى،و معنويتاسلامى به اجمال و اختصار توضيح دادم.امشب دربارهركن اول،يعنى عدالت اجتماعى،نكات بيشترى را بيان خواهم كرد.
ميدانيم كه در تاريخ اسلام در همان نيمه اول قرن اول هجرىيك انقلاب عظيم اسلامى رخ داد.مقصودم انقلابى است كه درآخر دوره خلافت عثمان صورت گرفت.عثمان براى اولين بار در دنياىاسلام يك رژيم مبتنى براشرافيتبرقرار كرد كه بر خلاف اصولاسلامى و حتى بر خلاف سيره خلفاى قبل از خودش بود.و او اين كاررا عليرغم قولى كه در زمان بيعتبه مردم داده بود و متعهد شدهبود،بر خلاف سيره خلفاى گذشته عمل نكند،انجام داد.باب حيفو ميل اموال عمومى در زمان عثمان باز شد.نكتهاى كه على(ع)درضمن يك از خطبهها به آن اشاره ميفرمايد و ميگويد من به اين دليلمسئوليتخلافت را پذيرفتم كه مردم به دو گروه سير سير و گرسنهگرسنه تقسيم شده بودند،در واقع اشاره به اثر سوء سياست دوره عثماناست.يكى از نقطه ضعفهاى اساسى عثمان قوم و خويش بازى او بود،آنهم قوم و خويشى كه در دوره جاهليتبا گونهاى از اشرافيتخو گرفته بودند.عثمان اولا نظام به اصطلاح اقطاعى را رايج كرد. يعنى قسمتهائى از اموال عمومى را به كسانى كه يا از خويشاوندانشبودند و يا از دوستان و طرفدارانش،بخشيد.ديگر اينكه از بيت المالبخششهاى فوق العاده بزرگى انجام داد.و به اصطلاح امروزپرداختهايش بر حسب ارقام نجومى بود.به اين ترتيب در عرض ده،دوازده سال،ثروتمندانى در جهان اسلام پيدا شدند كه تا آنزماننظيرشان ديده نشده بود.از نظر سياسى هم باز پستها و مقامات درميان همان اقليت تقسيم ميشد وميچرخيد.
كمكم اعتراضها از هر گوشه و كنار شروع شد.از شهرستانهاىمختلف مردم شروع كردند به اعتراض و انتقاد و مهاجرت به مدينهبراى نشان دادن نارضائى خود.و چون اعتراضهاى لفظى و كتبى بهنتيجه نرسيد،در نهايت امر مردمى كه از شهرستانهاى مختلفبالاخص از كوفه و مصر به عنوان شاكى و معترض آمده بودند،باهمكارى مردم خود مدينه دستبه قيام مسلحانه عليه سومين خليفهمسلمين زدند.عثمان تا آخرين لحظه مقاومت كرد،اما بالاخرهبهدست انقلابيون از پا درآمد.
در زمان حيات عثمان،تنها كسى كه انقلابيون او را قبولداشتند و عثمان هم گاهى او را قبول ميكرد و گاهى رد،حضرتعلى(ع)بود كه نقش رابط را ميان انقلابيون و عثمان عمل ميكرد. على(ع)همواره عثمان را نصيحت ميكرد كه دست از روشش برداردو به خواستههاى مردم جواب مثبتبدهد و افراد فاسدى را كه دراطرافش هستند كنار بگذارد.در راس اين اطرافيان فاسد مروان بنحكم قرار داشت.مروان و پدرش را پيامبر(ص)چون وجودشان راخطرناك تشخيص داده بود به خارج از مدينه تبعيد كرده بود و فرموده بود اينها نبايد به مدينه بيايند زيرا كه ايجاد فتنه خواهندكرد.در زمان ابو بكر،عثمان از او خواست كه اجازه دهد آنها بهمدينه بازگردند.ابو بكر قبول نكرد و گفت كسانى را كه پيامبر آنهارا تبعيد كرده، من اجازه نميدهم برگردند.در زمان عمر نيز،عثماناز او درخواست كرد تا اجازه برگشت آنها را بدهد.عمر نيز قبولنكرد.و بالاخره وقتى خود عثمان به خلافت رسيد نه تنها به آنها اجازهداد كه به مدينه بيايند،بلكه مروان حكم را به عنوان شخص دومحكومت اسلامى تعيينكرد و همين شخص بود كه منشاء بسيارىاز نارضائيها شده بود.
در زمان خلافت عثمان،على(ع)مكرر به او تذكر داده بود كهمروان را بيرون كند.او نيز گاهى قول ميداد و بعد دوباره زير قولشميزد.عثمان آنقدر عهد شكنى كرد و آنقدر تعلل و تسامح به خرج دادو آنقدر به خواست مردم بىاعتنائى كرد تا اينكه بالاخره انقلابيون بهخانهاش حمله كردند و او را به قتل رساندند.بلا فاصله بعد از كشتهشدن عثمان،همه مردم از كوچك و بزرگ،زن و مرد،پير و جوان،عرب و غير عرب،به در خانه على(ع)هجوم آوردند و يكصدااعلامكردند.يگانه شخصيت لايق خلافت اسلامى اوست و او بايدخلافت را بپذيرد.
حضرت على(ع)جريان دعوت مردم را در ضمن يكى از خطبههاشرح داده است.نكته جالبى كه از بيانات على استنباط ميشود ايناست كه انقلاب مسلمانان در آن هنگام نظير انقلاب امروز ايران،يك انقلاب همگانى بود.يعنى نه تنها فقرا بلكه ثروتمندان نيزانقلاب كرده بودند نه تنها مردها بلكه زنها نيز،نه تنها عربها،بلكهايرانيها،مصريها،حجازيها،همه و همه در انقلاب شركت كردهبودند.على(ع)از قبول خلافت امتناع ميكند براى اينكه به آنها بفهماند مسئله فقط رفتن عثمان نيست.خيال نكنند عثمان رفته وكار تمام شده است.بخصوص افرادى كه در زمان عثمان بهرهمندشده بودند خيال ميكردند با رفتن عثمان و آمدن على(ع)بنا نيست دربنياد وضع اجتماعى تغييرى حاصل شود،على(ع)به مردمى كه براىبيعتبا او آمده بودند فرمود (1) :«افقها بسيار تيره شده و مه و غيمهمهجا را فرا گرفته است.درست همانگونه كه در فضاى مه آلود بردديدها كم ميشود،اكنون نيز كه افق مسائل اجتماعى تيره و تاراست،عقلها نميتوانند عمق مسائل را بيابند.ميگويند على بيايد،ولى گوئى فكر نكردهاند اگر على بيايد چه بايد بكند و چه خواهدكرد.راه مستقيم ناشناخته مانده و مردم راه اسلام را فراموشكردهاند.از نو ميبايد راه اسلام را به مردم نشان داد.مردم به بيراههرفتنها عادت كردهاند...من تا به دعوت شما پاسخ نگفتهام،تنها يكتكليف دارم.اما اگر به اين دعوت پاسخ بگويم و خلافت را بپذيرمبا شما آنچنان رفتار خواهم كرد كه خود ميدانم...»و بعد حضرتاشاره ميكند به مردمى كه بدون استحقاق پستها را اشغال كرده بودندو بدون استحقاق ثروتها را جمع آورده بودند،و ميگويد:«تمامثروتهائى را كه در زمان عثمان از مردم به ناحق گرفته شده است همهرا مصادره خواهم كرد.اگر چه با آن ثروتها زن گرفته باشيد و آنهارا مهر زنان خود قرار داده باشيد...»آنگاه حضرت به نكته بسيارعجيبى اشاره ميكند.ميفرمايد: ان فى العدل سعة.در عدالت ظرفيتو گنجايشى است كه در چيز ديگرى نيست.گويا در آن هنگامعدهاى از باب نصيحتبه حضرت ميگفتند،اگر شما به اين صورت عملكنيد،عدهاى ناراضى و ناراحت ميشوند.على در جوابشان اين كلام لطيف را فرمود كه:ان فن العدل سعة. اگر ظرفى باشد كه همهگروهها و همه افراد را در خود بگنجاند و رضايت همه را بدستآورد، آن ظرف عدالت است.اگر كسى با عدالت راضى نشد ظلم اورا راضى نميكند يعنى خيال نكنيد آن كسانيكه از عدالت ناراضىميشوند اگر من عدالت را كنار بگذارم و بجاى آن ظلم را انتخابكنم،آنها راضى خواهند شد.نه اگر من بخواهم حرص او را ارضاءكنم او باز هم حريصتر ميشود.مرز،همان عدالت است.اشتباهاست كه مرز عدالت را بنفع كسى بشكنم تا او راضىبشود.
امير المؤمنين صراحتبه خرج داد.سياست او صريح بود. نميخواست كارى را كه ميخواهد بكند در دلش مخفى نگه دارد وبگويد فعلا حرف صريحى نزنم تا اين مردم كه امروز آمدند و با مابيعت كردند،خيال كنند كه اين نظم موجود،همانطورى كه هستحفظ ميشود.ولى بعد كه روى كار سوار شديم برنامههائى را كهميخواهيم اجرا ميكنيم.در نگاه على معناى اين عمل اغفال است. بهمين جهت است كه بالصراحه اعلام ميكند اى كسانيكه امروز بامن بيعتميكنيد،بدانيد كه من شما را اغفال نمىكنم،برنامهحكومتى من چنين است.
با اعلام اين برنامه از همان روزهاى اول مخالفتبا حكومتعلى(ع)آغاز شد.اولين مخالفت رسمى در شكل جنگ جمل متجلىگرديد.طلحه و زبير،دو شخصيتخدمتگزار اسلام در زمان پيامبربودند.ولى در دوره عثمان بدليل وضع مخصوص دستگاه خلافت ورشوههاى كلانى كه عثمان به آنها ميداد،به صورت ثروتمندان بزرگىدرآمده بودند.و حالا اينها ميديدند كه على قصد مصادره اموالشانرا دارد.زبير كه هر وقتبيت المال تقسيم ميشد،سهمش از ده، بيست هزار دينار كمتر نبود،حالا ميديد على موقعى كه بيت المال را تقسيم ميكند،براى او سه يا چهار دينار ميدهد،و همان مقدار همبه غلام او.و اين مسئله البته براى زبير قابل تحمل نبود.براى طلحهنيز وضع به همين منوال بود به اين ترتيب ايندو مقدمات جنگ جملرافراهم كردند.
بدنبال جنگ جمل،جنگ صفين بپا شد.معاويه كه ازبستگان عثمان بود،حدود بيستسال فعال ما يشاء و حاكم مطلقمنطقه سوريه بود و در اين مدت توانسته بود پايههاى حكومتش رابه اندازه كافى مستحكم كند.على(ع)بعد از بيعت فرموده بود من بههيچ وجه حاضر نيستم پاى ابلاغ معاويه را امضاء كنم و او بايدبر كنار شود.مصلحت انديشان ميگفتند آقا بطور موقت هم كه شدهمدتى او را بر سر كار نگه داريد.فرمود هرگز اين كار را نميكنم وبه دنبال اين پاسخ،معاويه جنگ صفين را به راه انداخت.
بدنبال جنگ صفين جنگ خوارج بر پا شد،كه ماجرايش راهمه كم و بيش ميدانيد.نتيجه اين شد كه در مدت چهار سال و چندماه خلافت على به علتحساسيتى كه حضرت در امر عدالت داشت،دائما در حال مبارزه بود و آنى راحتش نميگذاشتند.او حكومت رابراى اجراىعدالت ميخواست و همين شدت عدالتخواهى بالاخرهمنجر به شهادتش در محراب شد.
دوره خلافتبراى على(ع)از تلخترين ايام زندگى او به حسابميآيد،اما از نظر مكتبش او موفق شد بذر عدالت را در جامعهاسلامى بكارد.اگر على(ع)بجاى آن دوره كوتاه،بيستسال خلافتميكرد در حاليكه نظام زمان عثمان همچنان باقى مىماند امروز نهاسلام باقى مانده بود نه على(ع)،نه نهج البلاغه و نه اسمى از عدالتاسلامى...على هم خليفهاى ميشد در رديفمعاويه.
روش على(ع)بوضوح بما ميآموزد كه تغيير رژيم سياسى و تغيير و تعويض پستها و برداشتن افراد ناصالح و گذاشتن افراد صالح بهجاى آنها بدون دست زدن به بنيادهاى اجتماع از نظر نظاماتاقتصادى و عدالت اجتماعى،فايدهاى ندارد و اثر بخش نخواهد بود. به على(ع) ميگفتند قانون كه عطف بما سبق نميكند شما هر كارىميخواهيد بكنيد،بكنيد ولى از امروز به بعد.ميخواهى رعايتعدالتبكنى،رعايت مساوات بكنى بسيار خوب،ولى از امروز.آنچهكه در زمان خليفه پيشين صورت گرفته است مال سابق است و ارتباطىبه دوران حكومتشماندارد.
و على(ع)در جواب همه اين به اصطلاح نصيحتها ميفرمود: نخير،قانون الهى عطف بما سبق ميكند،ان الحق القديم لا يبطله شيئى. حق كهنه را چيزى نميتواند باطل كند.وقتى بر من ثابت استحقاين است و باطل آن،و لو سالها از روى آن گذشته فرقى نميكند،منبايد حق رابه موضع اصليش برگردانم.
در مورد وضع آينده انقلاب اسلامى خودمان يكى ازاساسيترين مسائل،همين مسئله عدالت اجتماعى است.در اينمورداين سؤال اساسى مطرح است كه از عدالت اجتماعى اسلام چهبرداشتى داريم،چون برداشتها در مورد عدالت اجتماعى بسيارمتفاوت است.يك عده تصورشان از عدالت اجتماعى اين است كههمه مردم در هر وضع و شرايطى هستند و هر جور در جامعه عملميكنند و هر استعدادى دارند،اينها بايد عينا مثل يكديگر زندگىكنند.از ديد اين دسته عدالت اجتماعى به اين معنى است كهمثلا اگر لباس ميپوشيم،لباس همه بايد يكسان باشد.اگر شما لباساز پارچه نخى ميپوشيد،من هم بايد از پارچه نخى لباس تهيه كنم. اگر من پارچه پشمى ميپوشم.شما هم بايد پارچه پشمى به تن كنيد. از ديد اين دسته همه افراد در واقع نوعى جيرهبندى ميشوند.همه بايد به اندازه استعدادشان كار كنند ولى هر كس به اندازه احتياجشبايد در آمد داشته باشد.ممكن است استعداد من نصف استعداد كارشما باشد،ولى من دو برابر شما عائله داشته باشم از اين جهت منبايد دو برابر شما درآمد داشته باشم.اين برداشت از عدالتاجتماعى،«اجتماعى»محض است.يعنى فقط روى جامعه فكر ميكند. براى فرد فكر نميكند.فرد در اين بينش اصالتى ندارد.فقط جامعهوجود دارد،جامعه كار ميكند و جامعه بايد خرج كند.
نوع ديگر برداشت از عدالت اجتماعى،برداشتى است كه روىفرد و اصالت و استقلال او فكر ميكند.اين نظر ميگويد:بايد ميدانرا براى افراد باز گذارد و جلوى آزادى اقتصادى و سياسى آنها رانبايد گرفت.هر كس بايد كوشش كند ببيند چقدر درآمد ميتواندداشته باشد و آن در آمد را به خود اختصاص دهد.ديگر به فرد مربوطنيست كه سهم ديگرى كمتر استيا بيشتر. البته جامعه در نهايت امربايد براى آنكه افراد ضعيف باقى نمانند،از طريق بستن مالياتبراموال افراد غنى زندگى افراد ضعيف را در حدى كه از پا در نيايندتامين كند.
اينجاست كه ميان دو مسئله مهم،يعنى عدالت اجتماعى ازيك سو و آزادى فرد از سوى ديگر، تناقضى بوجود ميآيد.البتهاينجا منظور آزادى فعاليت اقتصادى همراه با آزادى عملكرد سياسىاست.اگر بنا شود عدالت اجتماعى آنگونه باشد كه در آن فقط جمعمطرح باشد و بس، آزادى فرد را لا اقل در بخشى از آن بايد مدفونتلقى كرد.و اگر آزادى اقتصادى بخواهدمحفوظ بماند،ديگر عدالتاجتماعى با مفهومى كه گروه اول انتظار دارد،عملى نخواهد بود.
در دنياى امروز گرايش به يك حالتحد وسط پيدا شده است،شايد به تقريب بتوان گفت در اين زمينه در كنار دو دنياى كمونيزم و كاپيتاليزم،دنياى سومى در شرف تولد است كه ميتوان آن را نوعىسوسياليزم (2) ناميد.اين گرايش تازه ميخواهد آزادى افراد را محفوظنگه دارد،و از اين رو مالكيتخصوصى را در حد معقولى ميپذيرد وهر مالكيتى را مساوى با استثمار نميداند و حتى ميگويد عدالتاجتماعى در شكل اول خودش نوعى ظلم است،زيرا از آنجا كهمحصول كار هر كس به خودش تعلق دارد،وقتى بيايند به زورنيمى از محصول يك فرد را،و لو به دليل اينكه خرج ديگرى بيشتراست از او بگيرند،اين امر خود عين بيعدالتى است. استثمار در هرشكلش غلط است.اگر من شما را بكار گماشته باشم و قسمتى ازمحصول كار شما را بخود اختصاص بدهم شما را استثمار كردهام واين ظلم است.اما اگر من به ميل خودم از مال و حاصل دسترنجخودم به ديگرى بدهم اين عين انسانيت و رشد يافتگى است. سرمايهدارى از آن جهت محكوم است كه در بطن خود استثمار راپرورش ميدهد.سرمايهدارى تمام بهره را به سرمايه اختصاص ميدهدو اين امر ايجاد نابرابرى ميكند.
به اين ترتيب شعار اين گرايش جديد اين است كه:بيائيدراهى اتخاذ كنيم تا بتوانيم جلو استثمار را بكلى بگيريم بدون اينكهشخصيت،اراده و آزادى افراد را لگد كوب كرده باشيم. كوششكنيم انسانها به حكم رقاى انسانيت،به حكم معنويت و شرافت روحىو درد انسان داشتن،خود مازاد مخارج خود را به برادران نيازمندشانتقديم كنند نه اينكه دارائيشان را به زور از آنها بگيريم و به ديگرانبدهيم.اين انديشه كه تعبير غربى آن سوسياليزم اخلاقى استچيزى است كه اسلام هميشه در پى تحقق آن است اما بر خلافمكاتب غربى،راه حلهاىعملى رسيدن به آن و نيز شيوه استقرار آنرادر جامعه بدقت مشخص و معلوم كرده است.
حديثى از امام موسى بن جعفر عليه السلام به اين مضمون نقلشده است.حضرت از مردى سؤال كردند ميزان اخوت و برادرىاسلامى در ميان شما در چه حد است؟جواب داد:على افضلما يكون-بعاليترين درجه.فرمود:آيا به اين حد است كه مثلا يكبرادر كه روزى محتاج شد بيايد در مغازه برادرش،دستببرد و ازصندوق او هر چقدر احتياج دارد بردارد و صاحب پول احساسناراحتى نكند؟گفت نه،اينطور نيست.فرمود:پس چگونه گفتى درحد اعلا.حد اعلا آنست كه در حاليكه جيبها دو تا هستند،جيبهر كدام براى ديگرى نظير جيب خودش باشد و به عكس.اگراين شيوه برقرار شد همان اخوت اسلامى است كه اسلام بدنبالشاست. اسلام طرفدار اينست كه زندگيها برادروار باشند نه اينكه بهزور قانون بگوئيم تو حق ندارى،و يا اينكه بگوئيم همه بايد ازدولت جيره بخورند.يعنى نظير وضعى كه در كشورهاى كمونيستىبر قرار است كه همه حقوق بگير و مزدور دولت هستند.بايد اشتراكدر زندگى مادى ناشى از شركت روحى مردم باشد.اول روحها بايدبا يكديگر يكى شوند بعد جيبها.اينكه روحها به حالت جدائى باشندبخواهند به زور جيبها را يكى كنند.يا آنكه بزور جيبها راخالىكنند و جيب دولت را پر (3) تا دولت هم به هر كس به اندازه جيرهاشبدهد.
همچنانكه گفتيم در باب.عدالت اجتماعى برداشتها مختلفاست اما بايد ببينيم برداشت اسلام از عدالت اجتماعى چيست؟آيااسلام همان برداشتى را دارد كه كمونيزم بيان ميكند؟يا آنكه دراين زمينه اسلام با نظر كاپيتاليستها موافق است؟و يا آنكه چيزديگرى است متفاوت با همه اينها.انشاء الله در اين زمينه در شبهاىبعد به تفصيلى صحبتخواهم كرد.اما نكتهاى كه ميخواهم در طىاين صحبتبر روى آن تاكيد كنم اين است كه اسلام در اين زمينهمعنويت را جزو لا ينفك ميداند.تفاوت عمده ميان مكتب اسلام باساير مكاتب در اين جهت اين است كه اسلام معنويت را پايه واساس ميشمارد.ما در تاريخ نمونههاى فراوانى درباره اين جهتگيرى رهبران اسلامى داريم كه واقعا مايه مباهات ماست.حساسيتىكه اسلام در زمينه عدالت اجتماعى و تركيب آن با معنويتاسلامى،از خود نشان ميدهد،در هيچ مكتب ديگرى نظير ومانندندارد.
در سال فتح مكه،زنى مرتكب جرمى شده بود كه بايدمجازات ميشد.اتفاقا اين زن كه دزدى كرده بود،وابسته به يكى ازخانوادههاى بزرگ و جزو اشراف طراز اول قريش بود.وقتى بنا شدحد دربارهاش اجرا شود و دستش را قطع كنند،غريو از خاندان زنبرخاست كه:اى واى اين ننگ را چگونه تحمل كنيم.دسته جمعىبه سراغ پيامبر رفتند و از او درخواست كردند كه از مجازات زنصرفنظر كند.فرمود:هرگز صرفنظر نميكنم.هر چه كه واسطه وشفيع تراشيدند پيامبر ترتيب اثر نداد.در عوض مردم را جمع كردو به آنها گفت:ميدانيد چرا امتهاى گذشته هلاك شدند؟دليلشاين بود كه در اين گونه مسائل تبعيض روا داشتند.اگر مجرميكهدستگير شده بود وابسته بيك خانواده بزرگ نبود و شفيع و واسطهنداشت او را زود مجازات ميكردند.ولى اگر مجرم شفيع و واسطهداشت،در مورد او قانون كار نميكرد.خدا به همين سبب چنيناقوامى را هلاك ميكند.من هرگز حاضر نيستم در حق هيچ كستبعيضىقائل شوم.
و يا درباره على نقل ميكنند كه روزى گردنبندى به گردندخترش ديد،فهميد كه گردنبند مال او نيست،پرسيد اين را از كجاآوردهاى؟جوابداد،آنرا از بيت المال«عاريه مضمونه»گرفتهاميعنى عاريه كردم و ضمانت دادم كه آنرا پس بدهم.على فورامسئول بيت المال را حاضر كردند و فرمود تو چه حقى داشتى اين رابه دختر من بدهى؟عرض كرد يا امير المؤمنين اين را به عنوان عاريهاز من گرفته كه برگرداند،فرمود به خدا قسم اگر غير از اينميبوددست دخترم را ميبريدم.
اين حساسيتهائى است كه ائمه و پيشوايان ما-كه اسلاممجسم و معلمان راستين اسلام اصيل بودهاند-در زمينه عدالتاجتماعى از خود نشان دادند.انقلاب اسلامى ما نيز اگر ميخواهد با موفقيتبه راه خود ادامه دهد،راهى بجز اعمال چنين شيوهها وبسط روشهاىعدالت جويانه و عدالتخواهانه در پيش ندارد.
پىنوشتها:
1- در اين قسمت مضمون خطبه نود و يك آن حضرت كه در هنگام بيعت ايراد فرمودند بيانشده است.
2- تفاوت اين نوع سوسياليزم،با كمونيزم كه آنهم خود را سوسياليزم مينامد،اين است كهاين سوسياليزم به اصطلاح دمكراتيك و انقلابى و اخلاقى است.
3- در روزنامهاى چند سال پيش مطلبى از قول سوئديها نقل شده بود كه بىمناسبت نيست آن را براى شما نقل كنم.عنوان مطلب سياست و گاو بود.از يك سوئدى پرسيده بودند سوسياليسم يعنى چه؟جواب داده بود سوسياليسم يعنى اينكه اگر دو گاو ماده داشته باشى وهمسايهات گاوى نداشته باشد،يكى را به همسايه بدهى.
كاپيتاليزم يعنى اينكه،اگر دو گاو ماده دارى يكى را بفروشى و يك گاو نر بخرى،بعد مشغولدامدارى بشوى و دائما تعداد گاوها را افزايش دهى.
كمونيزم يعنى هر دو گاو را دولت از تو ميگيرد و در عوض هر روز صبح يك كاسه شيرمخلوط با آب به تو ميدهد.
نازيزم يعنى اگر تو دو تا گاو دارى،هر دو را دولت ميگيرد و خودت رادر كوره آدم سوزىمىاندازد.زير اين مطلب روزنامهنگار ايرانى اضافه كردهبود:
ايرانيسم يعنى اينكه،اگر دو تا گاو دارى هر دو را دولت ميگيرد،يكىرا به كشتارگاه ميفرستدو شير ديگرى را هم ميدوشد و در فاضلاب خالىميكند.