بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیرامون انقلاب اسلامی, استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     pir-01 - يادداشت ويراستار
     pir-02 - آزادى تفكر و عقيده
     pir-03 - ماهيت و عوامل انقلاب اسلامى ايران
     pir-04 - مصاحبه در سيماى جمهورى اسلامى پيرامون جمهورى اسلامى
     pir-05 - مصاحبه دكتر سروش با استاد شهيد
     pir-06 - عدالت اجتماعى سخنرانى در مسجد فرشته
     pir-07 - استقلال و آزادى
     pir-08 - معنويت در انقلاب اسلامى
     pir-09 - روحانيت و انقلاب اسلامى
 

 

 
 

عدالت اجتماعى سخنرانى در مسجد فرشته

آينده انقلاب ايران

در اين مقاله چهار سخنرانى از مجموع نه سخنرانى‏كه استاد شهيد در مسجد فرشته در فروردين ماه پنجاه و هشت‏ايراد كرده‏اند،گردآورى شده است.سخنرانى‏هاى باقى‏مانده بدليل اشتراك موضوع،در ساير مقالات بصورت‏پانوشت‏يا ضميمه و يا احيانا در متن مورد استفادهقرارگرفته‏اند.

بنام خدا

در جلسات گذشته درباره سه ركن اصلى بقاء و تداوم انقلاب‏اسلامى ايران،يعنى عدالت اجتماعى،استقلال و آزادى،و معنويت‏اسلامى به اجمال و اختصار توضيح دادم.امشب دربارهركن اول،يعنى عدالت اجتماعى،نكات بيشترى را بيان خواهم كرد.

ميدانيم كه در تاريخ اسلام در همان نيمه اول قرن اول هجرى‏يك انقلاب عظيم اسلامى رخ داد.مقصودم انقلابى است كه درآخر دوره خلافت عثمان صورت گرفت.عثمان براى اولين بار در دنياى‏اسلام يك رژيم مبتنى براشرافيت‏برقرار كرد كه بر خلاف اصول‏اسلامى و حتى بر خلاف سيره خلفاى قبل از خودش بود.و او اين كاررا عليرغم قولى كه در زمان بيعت‏به مردم داده بود و متعهد شده‏بود،بر خلاف سيره خلفاى گذشته عمل نكند،انجام داد.باب حيف‏و ميل اموال عمومى در زمان عثمان باز شد.نكته‏اى كه على(ع)درضمن يك از خطبه‏ها به آن اشاره ميفرمايد و ميگويد من به اين دليل‏مسئوليت‏خلافت را پذيرفتم كه مردم به دو گروه سير سير و گرسنه‏گرسنه تقسيم شده بودند،در واقع اشاره به اثر سوء سياست دوره عثمان‏است.يكى از نقطه ضعفهاى اساسى عثمان قوم و خويش بازى او بود،آنهم قوم و خويشى كه در دوره جاهليت‏با گونه‏اى از اشرافيت‏خو گرفته بودند.عثمان اولا نظام به اصطلاح اقطاعى را رايج كرد. يعنى قسمتهائى از اموال عمومى را به كسانى كه يا از خويشاوندانش‏بودند و يا از دوستان و طرفدارانش،بخشيد.ديگر اينكه از بيت المال‏بخششهاى فوق العاده بزرگى انجام داد.و به اصطلاح امروزپرداختهايش بر حسب ارقام نجومى بود.به اين ترتيب در عرض ده،دوازده سال،ثروتمندانى در جهان اسلام پيدا شدند كه تا آنزمان‏نظيرشان ديده نشده بود.از نظر سياسى هم باز پستها و مقامات درميان همان اقليت تقسيم ميشد وميچرخيد.

كم‏كم اعتراضها از هر گوشه و كنار شروع شد.از شهرستانهاى‏مختلف مردم شروع كردند به اعتراض و انتقاد و مهاجرت به مدينه‏براى نشان دادن نارضائى خود.و چون اعتراضهاى لفظى و كتبى به‏نتيجه نرسيد،در نهايت امر مردمى كه از شهرستانهاى مختلف‏بالاخص از كوفه و مصر به عنوان شاكى و معترض آمده بودند،باهمكارى مردم خود مدينه دست‏به قيام مسلحانه عليه سومين خليفه‏مسلمين زدند.عثمان تا آخرين لحظه مقاومت كرد،اما بالاخرهبه‏دست انقلابيون از پا درآمد.

در زمان حيات عثمان،تنها كسى كه انقلابيون او را قبول‏داشتند و عثمان هم گاهى او را قبول ميكرد و گاهى رد،حضرت‏على(ع)بود كه نقش رابط را ميان انقلابيون و عثمان عمل ميكرد. على(ع)همواره عثمان را نصيحت ميكرد كه دست از روشش برداردو به خواسته‏هاى مردم جواب مثبت‏بدهد و افراد فاسدى را كه دراطرافش هستند كنار بگذارد.در راس اين اطرافيان فاسد مروان بن‏حكم قرار داشت.مروان و پدرش را پيامبر(ص)چون وجودشان راخطرناك تشخيص داده بود به خارج از مدينه تبعيد كرده بود و فرموده بود اينها نبايد به مدينه بيايند زيرا كه ايجاد فتنه خواهندكرد.در زمان ابو بكر،عثمان از او خواست كه اجازه دهد آنها به‏مدينه بازگردند.ابو بكر قبول نكرد و گفت كسانى را كه پيامبر آنهارا تبعيد كرده، من اجازه نميدهم برگردند.در زمان عمر نيز،عثمان‏از او درخواست كرد تا اجازه برگشت آنها را بدهد.عمر نيز قبول‏نكرد.و بالاخره وقتى خود عثمان به خلافت رسيد نه تنها به آنها اجازه‏داد كه به مدينه بيايند،بلكه مروان حكم را به عنوان شخص دوم‏حكومت اسلامى تعيينكرد و همين شخص بود كه منشاء بسيارى‏از نارضائيها شده بود.

در زمان خلافت عثمان،على(ع)مكرر به او تذكر داده بود كه‏مروان را بيرون كند.او نيز گاهى قول ميداد و بعد دوباره زير قولش‏ميزد.عثمان آنقدر عهد شكنى كرد و آنقدر تعلل و تسامح به خرج دادو آنقدر به خواست مردم بى‏اعتنائى كرد تا اينكه بالاخره انقلابيون به‏خانه‏اش حمله كردند و او را به قتل رساندند.بلا فاصله بعد از كشته‏شدن عثمان،همه مردم از كوچك و بزرگ،زن و مرد،پير و جوان،عرب و غير عرب،به در خانه على(ع)هجوم آوردند و يكصدااعلام‏كردند.يگانه شخصيت لايق خلافت اسلامى اوست و او بايدخلافت را بپذيرد.

حضرت على(ع)جريان دعوت مردم را در ضمن يكى از خطبه‏هاشرح داده است.نكته جالبى كه از بيانات على استنباط ميشود اين‏است كه انقلاب مسلمانان در آن هنگام نظير انقلاب امروز ايران،يك انقلاب همگانى بود.يعنى نه تنها فقرا بلكه ثروتمندان نيزانقلاب كرده بودند نه تنها مردها بلكه زنها نيز،نه تنها عربها،بلكه‏ايرانيها،مصريها،حجازيها،همه و همه در انقلاب شركت كرده‏بودند.على(ع)از قبول خلافت امتناع ميكند براى اينكه به آنها بفهماند مسئله فقط رفتن عثمان نيست.خيال نكنند عثمان رفته وكار تمام شده است.بخصوص افرادى كه در زمان عثمان بهره‏مندشده بودند خيال ميكردند با رفتن عثمان و آمدن على(ع)بنا نيست دربنياد وضع اجتماعى تغييرى حاصل شود،على(ع)به مردمى كه براى‏بيعت‏با او آمده بودند فرمود (1) :«افقها بسيار تيره شده و مه و غيم‏همه‏جا را فرا گرفته است.درست همانگونه كه در فضاى مه آلود بردديدها كم ميشود،اكنون نيز كه افق مسائل اجتماعى تيره و تاراست،عقلها نميتوانند عمق مسائل را بيابند.ميگويند على بيايد،ولى گوئى فكر نكرده‏اند اگر على بيايد چه بايد بكند و چه خواهدكرد.راه مستقيم ناشناخته مانده و مردم راه اسلام را فراموش‏كرده‏اند.از نو ميبايد راه اسلام را به مردم نشان داد.مردم به بيراهه‏رفتنها عادت كرده‏اند...من تا به دعوت شما پاسخ نگفته‏ام،تنها يك‏تكليف دارم.اما اگر به اين دعوت پاسخ بگويم و خلافت را بپذيرم‏با شما آنچنان رفتار خواهم كرد كه خود ميدانم...»و بعد حضرت‏اشاره ميكند به مردمى كه بدون استحقاق پستها را اشغال كرده بودندو بدون استحقاق ثروتها را جمع آورده بودند،و ميگويد:«تمام‏ثروتهائى را كه در زمان عثمان از مردم به ناحق گرفته شده است همه‏را مصادره خواهم كرد.اگر چه با آن ثروتها زن گرفته باشيد و آنهارا مهر زنان خود قرار داده باشيد...»آنگاه حضرت به نكته بسيارعجيبى اشاره ميكند.ميفرمايد: ان فى العدل سعة.در عدالت ظرفيت‏و گنجايشى است كه در چيز ديگرى نيست.گويا در آن هنگام‏عده‏اى از باب نصيحت‏به حضرت ميگفتند،اگر شما به اين صورت عمل‏كنيد،عده‏اى ناراضى و ناراحت ميشوند.على در جوابشان اين كلام لطيف را فرمود كه:ان فن العدل سعة. اگر ظرفى باشد كه همه‏گروهها و همه افراد را در خود بگنجاند و رضايت همه را بدست‏آورد، آن ظرف عدالت است.اگر كسى با عدالت راضى نشد ظلم اورا راضى نميكند يعنى خيال نكنيد آن كسانيكه از عدالت ناراضى‏ميشوند اگر من عدالت را كنار بگذارم و بجاى آن ظلم را انتخاب‏كنم،آنها راضى خواهند شد.نه اگر من بخواهم حرص او را ارضاءكنم او باز هم حريصتر ميشود.مرز،همان عدالت است.اشتباه‏است كه مرز عدالت را بنفع كسى بشكنم تا او راضىبشود.

امير المؤمنين صراحت‏به خرج داد.سياست او صريح بود. نميخواست كارى را كه ميخواهد بكند در دلش مخفى نگه دارد وبگويد فعلا حرف صريحى نزنم تا اين مردم كه امروز آمدند و با مابيعت كردند،خيال كنند كه اين نظم موجود،همانطورى كه هست‏حفظ ميشود.ولى بعد كه روى كار سوار شديم برنامه‏هائى را كه‏ميخواهيم اجرا ميكنيم.در نگاه على معناى اين عمل اغفال است. بهمين جهت است كه بالصراحه اعلام ميكند اى كسانيكه امروز بامن بيعتميكنيد،بدانيد كه من شما را اغفال نمى‏كنم،برنامه‏حكومتى من چنين است.

با اعلام اين برنامه از همان روزهاى اول مخالفت‏با حكومت‏على(ع)آغاز شد.اولين مخالفت رسمى در شكل جنگ جمل متجلى‏گرديد.طلحه و زبير،دو شخصيت‏خدمتگزار اسلام در زمان پيامبربودند.ولى در دوره عثمان بدليل وضع مخصوص دستگاه خلافت ورشوه‏هاى كلانى كه عثمان به آنها ميداد،به صورت ثروتمندان بزرگى‏درآمده بودند.و حالا اينها ميديدند كه على قصد مصادره اموالشان‏را دارد.زبير كه هر وقت‏بيت المال تقسيم ميشد،سهمش از ده، بيست هزار دينار كمتر نبود،حالا ميديد على موقعى كه بيت المال را تقسيم ميكند،براى او سه يا چهار دينار ميدهد،و همان مقدار هم‏به غلام او.و اين مسئله البته براى زبير قابل تحمل نبود.براى طلحه‏نيز وضع به همين منوال بود به اين ترتيب ايندو مقدمات جنگ جمل‏رافراهم كردند.

بدنبال جنگ جمل،جنگ صفين بپا شد.معاويه كه ازبستگان عثمان بود،حدود بيست‏سال فعال ما يشاء و حاكم مطلق‏منطقه سوريه بود و در اين مدت توانسته بود پايه‏هاى حكومتش رابه اندازه كافى مستحكم كند.على(ع)بعد از بيعت فرموده بود من به‏هيچ وجه حاضر نيستم پاى ابلاغ معاويه را امضاء كنم و او بايدبر كنار شود.مصلحت انديشان ميگفتند آقا بطور موقت هم كه شده‏مدتى او را بر سر كار نگه داريد.فرمود هرگز اين كار را نميكنم وبه دنبال اين پاسخ،معاويه جنگ صفين را به راه انداخت.

بدنبال جنگ صفين جنگ خوارج بر پا شد،كه ماجرايش راهمه كم و بيش ميدانيد.نتيجه اين شد كه در مدت چهار سال و چندماه خلافت على به علت‏حساسيتى كه حضرت در امر عدالت داشت،دائما در حال مبارزه بود و آنى راحتش نميگذاشتند.او حكومت رابراى اجراىعدالت ميخواست و همين شدت عدالتخواهى بالاخره‏منجر به شهادتش در محراب شد.

دوره خلافت‏براى على(ع)از تلخترين ايام زندگى او به حساب‏ميآيد،اما از نظر مكتبش او موفق شد بذر عدالت را در جامعه‏اسلامى بكارد.اگر على(ع)بجاى آن دوره كوتاه،بيست‏سال خلافت‏ميكرد در حاليكه نظام زمان عثمان همچنان باقى مى‏ماند امروز نه‏اسلام باقى مانده بود نه على(ع)،نه نهج البلاغه و نه اسمى از عدالت‏اسلامى...على هم خليفه‏اى ميشد در رديفمعاويه.

روش على(ع)بوضوح بما ميآموزد كه تغيير رژيم سياسى و تغيير و تعويض پستها و برداشتن افراد ناصالح و گذاشتن افراد صالح به‏جاى آنها بدون دست زدن به بنيادهاى اجتماع از نظر نظامات‏اقتصادى و عدالت اجتماعى،فايده‏اى ندارد و اثر بخش نخواهد بود. به على(ع) ميگفتند قانون كه عطف بما سبق نميكند شما هر كارى‏ميخواهيد بكنيد،بكنيد ولى از امروز به بعد.ميخواهى رعايت‏عدالت‏بكنى،رعايت مساوات بكنى بسيار خوب،ولى از امروز.آنچه‏كه در زمان خليفه پيشين صورت گرفته است مال سابق است و ارتباطى‏به دوران حكومت‏شماندارد.

و على(ع)در جواب همه اين به اصطلاح نصيحتها ميفرمود: نخير،قانون الهى عطف بما سبق ميكند،ان الحق القديم لا يبطله شيئى. حق كهنه را چيزى نميتواند باطل كند.وقتى بر من ثابت است‏حق‏اين است و باطل آن،و لو سالها از روى آن گذشته فرقى نميكند،من‏بايد حق رابه موضع اصليش برگردانم.

در مورد وضع آينده انقلاب اسلامى خودمان يكى ازاساسيترين مسائل،همين مسئله عدالت اجتماعى است.در اينمورداين سؤال اساسى مطرح است كه از عدالت اجتماعى اسلام چه‏برداشتى داريم،چون برداشتها در مورد عدالت اجتماعى بسيارمتفاوت است.يك عده تصورشان از عدالت اجتماعى اين است كه‏همه مردم در هر وضع و شرايطى هستند و هر جور در جامعه عمل‏ميكنند و هر استعدادى دارند،اينها بايد عينا مثل يكديگر زندگى‏كنند.از ديد اين دسته عدالت اجتماعى به اين معنى است كه‏مثلا اگر لباس ميپوشيم،لباس همه بايد يكسان باشد.اگر شما لباس‏از پارچه نخى ميپوشيد،من هم بايد از پارچه نخى لباس تهيه كنم. اگر من پارچه پشمى ميپوشم.شما هم بايد پارچه پشمى به تن كنيد. از ديد اين دسته همه افراد در واقع نوعى جيره‏بندى ميشوند.همه بايد به اندازه استعدادشان كار كنند ولى هر كس به اندازه احتياجش‏بايد در آمد داشته باشد.ممكن است استعداد من نصف استعداد كارشما باشد،ولى من دو برابر شما عائله داشته باشم از اين جهت من‏بايد دو برابر شما درآمد داشته باشم.اين برداشت از عدالت‏اجتماعى،«اجتماعى‏»محض است.يعنى فقط روى جامعه فكر ميكند. براى فرد فكر نميكند.فرد در اين بينش اصالتى ندارد.فقط جامعه‏وجود دارد،جامعه كار ميكند و جامعه بايد خرج كند.

نوع ديگر برداشت از عدالت اجتماعى،برداشتى است كه روى‏فرد و اصالت و استقلال او فكر ميكند.اين نظر ميگويد:بايد ميدان‏را براى افراد باز گذارد و جلوى آزادى اقتصادى و سياسى آنها رانبايد گرفت.هر كس بايد كوشش كند ببيند چقدر درآمد ميتواندداشته باشد و آن در آمد را به خود اختصاص دهد.ديگر به فرد مربوطنيست كه سهم ديگرى كمتر است‏يا بيشتر. البته جامعه در نهايت امربايد براى آنكه افراد ضعيف باقى نمانند،از طريق بستن مالياتبراموال افراد غنى زندگى افراد ضعيف را در حدى كه از پا در نيايندتامين كند.

اينجاست كه ميان دو مسئله مهم،يعنى عدالت اجتماعى ازيك سو و آزادى فرد از سوى ديگر، تناقضى بوجود ميآيد.البته‏اينجا منظور آزادى فعاليت اقتصادى همراه با آزادى عملكرد سياسى‏است.اگر بنا شود عدالت اجتماعى آنگونه باشد كه در آن فقط جمع‏مطرح باشد و بس، آزادى فرد را لا اقل در بخشى از آن بايد مدفون‏تلقى كرد.و اگر آزادى اقتصادى بخواهدمحفوظ بماند،ديگر عدالت‏اجتماعى با مفهومى كه گروه اول انتظار دارد،عملى نخواهد بود.

در دنياى امروز گرايش به يك حالت‏حد وسط پيدا شده است،شايد به تقريب بتوان گفت در اين زمينه در كنار دو دنياى كمونيزم و كاپيتاليزم،دنياى سومى در شرف تولد است كه ميتوان آن را نوعى‏سوسياليزم (2) ناميد.اين گرايش تازه ميخواهد آزادى افراد را محفوظنگه دارد،و از اين رو مالكيت‏خصوصى را در حد معقولى ميپذيرد وهر مالكيتى را مساوى با استثمار نميداند و حتى ميگويد عدالت‏اجتماعى در شكل اول خودش نوعى ظلم است،زيرا از آنجا كه‏محصول كار هر كس به خودش تعلق دارد،وقتى بيايند به زورنيمى از محصول يك فرد را،و لو به دليل اينكه خرج ديگرى بيشتراست از او بگيرند،اين امر خود عين بيعدالتى است. استثمار در هرشكلش غلط است.اگر من شما را بكار گماشته باشم و قسمتى ازمحصول كار شما را بخود اختصاص بدهم شما را استثمار كرده‏ام واين ظلم است.اما اگر من به ميل خودم از مال و حاصل دسترنج‏خودم به ديگرى بدهم اين عين انسانيت و رشد يافتگى است. سرمايه‏دارى از آن جهت محكوم است كه در بطن خود استثمار راپرورش ميدهد.سرمايه‏دارى تمام بهره را به سرمايه اختصاص ميدهدو اين امر ايجاد نابرابرى ميكند.

به اين ترتيب شعار اين گرايش جديد اين است كه:بيائيدراهى اتخاذ كنيم تا بتوانيم جلو استثمار را بكلى بگيريم بدون اينكه‏شخصيت،اراده و آزادى افراد را لگد كوب كرده باشيم. كوشش‏كنيم انسانها به حكم رقاى انسانيت،به حكم معنويت و شرافت روحى‏و درد انسان داشتن،خود مازاد مخارج خود را به برادران نيازمندشان‏تقديم كنند نه اينكه دارائيشان را به زور از آنها بگيريم و به ديگران‏بدهيم.اين انديشه كه تعبير غربى آن سوسياليزم اخلاقى است‏چيزى است كه اسلام هميشه در پى تحقق آن است اما بر خلاف‏مكاتب غربى،راه حلهاىعملى رسيدن به آن و نيز شيوه استقرار آنرادر جامعه بدقت مشخص و معلوم كرده است.

حديثى از امام موسى بن جعفر عليه السلام به اين مضمون نقل‏شده است.حضرت از مردى سؤال كردند ميزان اخوت و برادرى‏اسلامى در ميان شما در چه حد است؟جواب داد:على افضل‏ما يكون-بعاليترين درجه.فرمود:آيا به اين حد است كه مثلا يك‏برادر كه روزى محتاج شد بيايد در مغازه برادرش،دست‏ببرد و ازصندوق او هر چقدر احتياج دارد بردارد و صاحب پول احساس‏ناراحتى نكند؟گفت نه،اينطور نيست.فرمود:پس چگونه گفتى درحد اعلا.حد اعلا آنست كه در حاليكه جيبها دو تا هستند،جيب‏هر كدام براى ديگرى نظير جيب خودش باشد و به عكس.اگراين شيوه برقرار شد همان اخوت اسلامى است كه اسلام بدنبالش‏است. اسلام طرفدار اينست كه زندگيها برادروار باشند نه اينكه به‏زور قانون بگوئيم تو حق ندارى،و يا اينكه بگوئيم همه بايد ازدولت جيره بخورند.يعنى نظير وضعى كه در كشورهاى كمونيستى‏بر قرار است كه همه حقوق بگير و مزدور دولت هستند.بايد اشتراك‏در زندگى مادى ناشى از شركت روحى مردم باشد.اول روحها بايدبا يكديگر يكى شوند بعد جيبها.اينكه روحها به حالت جدائى باشندبخواهند به زور جيبها را يكى كنند.يا آنكه بزور جيبها راخالى‏كنند و جيب دولت را پر (3) تا دولت هم به هر كس به اندازه جيره‏اش‏بدهد.

همچنانكه گفتيم در باب.عدالت اجتماعى برداشتها مختلف‏است اما بايد ببينيم برداشت اسلام از عدالت اجتماعى چيست؟آيااسلام همان برداشتى را دارد كه كمونيزم بيان ميكند؟يا آنكه دراين زمينه اسلام با نظر كاپيتاليستها موافق است؟و يا آنكه چيزديگرى است متفاوت با همه اينها.انشاء الله در اين زمينه در شبهاى‏بعد به تفصيلى صحبت‏خواهم كرد.اما نكته‏اى كه ميخواهم در طى‏اين صحبت‏بر روى آن تاكيد كنم اين است كه اسلام در اين زمينه‏معنويت را جزو لا ينفك ميداند.تفاوت عمده ميان مكتب اسلام باساير مكاتب در اين جهت اين است كه اسلام معنويت را پايه واساس ميشمارد.ما در تاريخ نمونه‏هاى فراوانى درباره اين جهت‏گيرى رهبران اسلامى داريم كه واقعا مايه مباهات ماست.حساسيتى‏كه اسلام در زمينه عدالت اجتماعى و تركيب آن با معنويت‏اسلامى،از خود نشان ميدهد،در هيچ مكتب ديگرى نظير ومانندندارد.

در سال فتح مكه،زنى مرتكب جرمى شده بود كه بايدمجازات ميشد.اتفاقا اين زن كه دزدى كرده بود،وابسته به يكى ازخانواده‏هاى بزرگ و جزو اشراف طراز اول قريش بود.وقتى بنا شدحد درباره‏اش اجرا شود و دستش را قطع كنند،غريو از خاندان زن‏برخاست كه:اى واى اين ننگ را چگونه تحمل كنيم.دسته جمعى‏به سراغ پيامبر رفتند و از او درخواست كردند كه از مجازات زن‏صرفنظر كند.فرمود:هرگز صرفنظر نميكنم.هر چه كه واسطه وشفيع تراشيدند پيامبر ترتيب اثر نداد.در عوض مردم را جمع كردو به آنها گفت:ميدانيد چرا امتهاى گذشته هلاك شدند؟دليلش‏اين بود كه در اين گونه مسائل تبعيض روا داشتند.اگر مجرميكه‏دستگير شده بود وابسته بيك خانواده بزرگ نبود و شفيع و واسطه‏نداشت او را زود مجازات ميكردند.ولى اگر مجرم شفيع و واسطه‏داشت،در مورد او قانون كار نميكرد.خدا به همين سبب چنين‏اقوامى را هلاك ميكند.من هرگز حاضر نيستم در حق هيچ كس‏تبعيضىقائل شوم.

و يا درباره على نقل ميكنند كه روزى گردنبندى به گردن‏دخترش ديد،فهميد كه گردنبند مال او نيست،پرسيد اين را از كجاآورده‏اى؟جوابداد،آنرا از بيت المال‏«عاريه مضمونه‏»گرفته‏ام‏يعنى عاريه كردم و ضمانت دادم كه آنرا پس بدهم.على فورامسئول بيت المال را حاضر كردند و فرمود تو چه حقى داشتى اين رابه دختر من بدهى؟عرض كرد يا امير المؤمنين اين را به عنوان عاريه‏از من گرفته كه برگرداند،فرمود به خدا قسم اگر غير از اينميبوددست دخترم را ميبريدم.

اين حساسيتهائى است كه ائمه و پيشوايان ما-كه اسلام‏مجسم و معلمان راستين اسلام اصيل بوده‏اند-در زمينه عدالت‏اجتماعى از خود نشان دادند.انقلاب اسلامى ما نيز اگر ميخواهد با موفقيت‏به راه خود ادامه دهد،راهى بجز اعمال چنين شيوه‏ها وبسط روشهاىعدالت جويانه و عدالت‏خواهانه در پيش ندارد.

پى‏نوشتها:

1- در اين قسمت مضمون خطبه نود و يك آن حضرت كه در هنگام بيعت ايراد فرمودند بيانشده است.

2- تفاوت اين نوع سوسياليزم،با كمونيزم كه آنهم خود را سوسياليزم مينامد،اين است كهاين سوسياليزم به اصطلاح دمكراتيك و انقلابى و اخلاقى است.

3- در روزنامه‏اى چند سال پيش مطلبى از قول سوئديها نقل شده بود كه بى‏مناسبت نيست آن را براى شما نقل كنم.عنوان مطلب سياست و گاو بود.از يك سوئدى پرسيده بودند سوسياليسم يعنى چه؟جواب داده بود سوسياليسم يعنى اينكه اگر دو گاو ماده داشته باشى وهمسايه‏ات گاوى نداشته باشد،يكى را به همسايه بدهى.

كاپيتاليزم يعنى اينكه،اگر دو گاو ماده دارى يكى را بفروشى و يك گاو نر بخرى،بعد مشغولدامدارى بشوى و دائما تعداد گاوها را افزايش دهى.

كمونيزم يعنى هر دو گاو را دولت از تو ميگيرد و در عوض هر روز صبح يك كاسه شيرمخلوط با آب به تو ميدهد.

نازيزم يعنى اگر تو دو تا گاو دارى،هر دو را دولت ميگيرد و خودت رادر كوره آدم سوزىمى‏اندازد.زير اين مطلب روزنامه‏نگار ايرانى اضافه كرده‏بود:

ايرانيسم يعنى اينكه،اگر دو تا گاو دارى هر دو را دولت ميگيرد،يكى‏را به كشتارگاه ميفرستدو شير ديگرى را هم ميدوشد و در فاضلاب خالى‏ميكند.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation