بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیرامون انقلاب اسلامی, استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     pir-01 - يادداشت ويراستار
     pir-02 - آزادى تفكر و عقيده
     pir-03 - ماهيت و عوامل انقلاب اسلامى ايران
     pir-04 - مصاحبه در سيماى جمهورى اسلامى پيرامون جمهورى اسلامى
     pir-05 - مصاحبه دكتر سروش با استاد شهيد
     pir-06 - عدالت اجتماعى سخنرانى در مسجد فرشته
     pir-07 - استقلال و آزادى
     pir-08 - معنويت در انقلاب اسلامى
     pir-09 - روحانيت و انقلاب اسلامى
 

 

 
 

ماهيت و عوامل انقلاب اسلامى ايران

سخنرانى در مسجد الجواد

تذكر:

اين مقاله مجموعه چند سخنرانى استاد شهيد در مسجدالجواد است كه در فروردين ماه پنجاه و هشت ايراد گرديد و ازجمله آخرين كنفرانسهاى عمومى آن مرحوم به حساب مى‏آيد. از آنجا كه پاره‏اى از نكات طرح شده در اين مجموعه گفتار،باآنچه كه ايشان در مسجد فرشته بيان كرده‏اند،مشترك بوده است،لذا مواردى را كه در سخنرانيهاى مسجد فرشته ذكرگرديده‏بصورت پاورقى به اين مقاله اضافه كرده‏ايم.

بسم الله الرحمن الرحيم

در آغاز سخن به مضمون يك آيه از آيات كريمه قرآن اشاره‏ميكنم كه در حكم ديباچه اينبحث‏خواهد بود.خداوند رحمان‏در سوره مباركه مائده ميفرمايد:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون... (1)

آيه خطاب به مسلمانان ميفرمايد:اكنون ديگر كافران ازدين شما نا اميد شده‏اند.آنها نااميدند از اينكه بتوانند با دين شمامبارزه كنند.دشمنان شما شكست قطعى خورده‏اند و ديگر از ناحيه آنها خطرى شما را تهديد نميكند.اما امروز كه روز پيروزى است‏بايد از چيزديگرى ترس داشته باشيد و آن ترس از منست.

مفسرين در تفسير اين آيه گفته‏اند منظور اين است كه ازاين پس خطر از درون شما را تهديد ميكند نه از بيرون.يعنى كه‏خطر بكلى رفع نشده بلكه تنها خطر دشمن خارجى از ميانرفته‏است.

«از خدا ترسيدن‏»كه در آيه آمده است‏بمعناى ترس ازقانون خداست،ترس از آنكه خداوند،نه با فضلش،بلكه با عدلش‏با ما رفتار كند.در دعاى ماثور از امام على(ع)ميخوانيم:يا من‏لا يخاف الا عدله...اى كسيكه ترس از او ترس از عدالت اوست. در يك نظام عادلانه كه در آن حقيقتا هيچ ظلم و اجحافى نسبت‏به‏هيچكس صورت نميگيرد،انسان تنها از اجراى عدالت است كه‏ميترسد.ترس او از اين خواهد بود كه مبادا خطائى مرتكب شودكه مستحق مجازات گردد. اينست كه ميگويند ترس از خدا درنهايت امر بر ميگردد به ترس از خود،يعنى به ترس ازتخلفات وجرائم خود.

آنجا كه ميفرمايد اى مسلمانان،در آستانه پيروزى و شكست‏خصم،ديگر از دشمن بيرونى نترسيد،بلكه از دشمن درون ترس‏داشته باشيد،به يك معنا با آن حديث معروف كه پيغمبر اكرم‏خطاب به جنگاورانى كه از غزوه‏اى برميگشتند بيان فرمود،ارتباطپيدا ميكند.پيغمبردر آنجا فرموده بود:شما از جهاد كوچكترباز گشتيد اما جهاد بزرگتر هنوز باقى است (2) .

مولوى ميگويد:

اى شهان كشتيم ما خصم برونمانده خصمى زان بتر در اندرون

آيه‏اى كه برايتان تلاوت كردم همراه آيه يازده از سوره رعد ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيرواما بانفسهم... (3) اساس و بنيان‏مناسبى را تشكيل ميدهند براى تحليل تاريخ اسلام.

بررسى تاريخ اسلام نشان ميدهد كه بعد از وفات پيغمبرمسير انقلاب اسلامى كه آن حضرت ايجاد كرده بود عوض شد.دراثر رخنه افراد فرصت طلب و رخنه دشمنانى كه تا ديروز با اسلام‏ميجنگيدند،اما بعدها با تغيير شكل و قيافه خود را در صفوف‏مسلمانان داخل كرده بودند،مسير اين انقلاب و شكل و محتواى‏آن تا حدود زيادى عوض گرديد،بدين ترتيب كه از اواخر قرن اول‏هجرى،تلاشهائى آغاز شد تا از اين انقلاب ماهيت اسلامى يك‏انقلاب ماهيتا قومى و عربى تعبير بشود.وارثان ميراث پيامبر به‏عوض اين كه اعتقاد داشته باشند كه اين اسلام و ارزشهاى اسلامى‏بود كه پيروز گرديد و بعوض آنكه به حفظ و تداوم دستاوردهاى‏انقلاب اسلامى با همان معيارها و با همان اصول اعتقاد داشته‏باشند،اعتقاد پيدا كردند به اينكه انقلاب ماهيتى قومى و عربى‏داشته و اين ملت عرب بوده است كه با ملل غير عرب جنگيده وآنها را شكست داده است.بديهى است كه همين امر براى ايجادشكاف در درونجامعه اسلامى كافى بود.

در برابر اين جريان گروهى به حق ادعا كردند كه آنچه شمابعنوان اسلام مطرح ميكنيد اسلام واقعى نيست،زيرا در اسلام‏حقيقى،مسائل قومى و نژادى محلى از اعراب ندارد.از سوى ديگرگروهى نيز اين مسئله را مطرح كردند كه حالا كه پاى قوميت در ميان است چرا قوم عرب؟چرا ما نبايد سرورى و آقائى داشته باشيم؟ به اين ترتيب نطفه جنگهاى قومى و نژادىو يا به اصطلاح امروزناسيوناليستى و راسيستى در ميان امت مسلمان بسته شد.

تاريخ دو سه قرن اوليه اسلام،مالامال از جدالها و نزاعهابين نژادهاى عرب،ايرانى،ترك،اقوام ما وراء النهر و...است. در ابتدا،در دوره بنى اميه،نژاد عرب روى كار آمد.بنى عباس كه‏به خلافت رسيدند،با آنكه عرب بودند اما چون با بنى اميه ضديت‏داشتند،ايرانيها را تقويت كردند و زبان و خط فارسى را رواج‏دادند.بعدها متوكل عباسى،هم بدليل آنكه پيوندى با نژادترك پيدا كرده بودند (4) و هم از آن جهت كه ميخواست‏خودش‏را از شر ايرانيها خلاص كندتركها را بر امور مسلط كرد،و اعراب‏و ايرانيها را زير دست قوم ترك قرار داد.

امروز نيز ما درست در وضعى قرار داريم نظير اوضاع ايام آخرعمر پيامبر،يعنى وقتى كه آيه اليوم يئس الذين...نازل شد.پيام‏قرآن به ما نيز اين است كه حالا كه بر دشمن بيرونى پيروز شده‏ايدو نيروهاى او را متلاشى كرده‏ايد،ديگر از او ترسى نداشته باشيد،بلكه اكنون بايد از خود ترس داشته باشيد،از منحرف شدن نهضت‏و انقلاب است كه بايد ترس داشته باشيد.اگر ما با واقع بينى و دقت‏كامل با مسائل فعلى انقلاب مواجه نشويم و در آن تعصبات وخودخواهى‏ها را دخالت دهيم،شكست انقلابمان بر اساس قاعده‏«و اخشون‏»و براساس قاعده‏«ان الله لا يغير...»حتمى الوقوع خواهد بود،درست‏به همانگونه كه نهضت صدر اسلامنيز بر همين اساس‏با شكست روبرو شد.

اصلى كه در بسيارى از موارد صدق ميكند اين است كه نگه‏داشتن يك موهبت از بدست آوردنش اگر نگوئيم مشكلتر،مطمئناآسانتر نيست.قدما ميگفتند جهان گيرى از جهاندارى ساده‏تر است. و ما بايد بگوئيم انقلاب ايجاد كردن از انقلاب نگاهداشتن سهلتراست.در همين انقلاب خودمان بوضوح ميبينيم كه از وقتى كه به‏اصطلاح شرايط سازندگى پيش آمده،آن نشاط و قوت و قدرتى را كه‏انقلاب در حال كوبيدن دشمن بيرونى داشت،تا حدود زيادى ازدست داده و يك نوع تشتت و تفرقه در آن پيدا شده است.البته‏اين تفرقه يك امر غير مترقبه و غير قابل پيش بينى نبود،از قبل‏حدس زده ميشد كه با رفتن شاه آن وحدت و يكپارچگى كه درميان مردم بود تضعيف شود.

از اينجا معلوم ميشود كه بررسى ماهيت اين انقلاب بعنوان‏يك پديده اجتماعى ضرورت اساسى دارد.ما ميبايد انقلاب خودمان‏را بشناسيم و همه جنبه‏هايش را به بهترين نحو تحليل كنيم.تنهابا اين شناختن و تحليل كردن است كه امكان تداوم بخشيدن به‏انقلاب و امكانحفظ و نگهدارى آنرا پيدا خواهيم كرد.

لازم است ابتدا يك بحث كلى درباره انقلابها مطرح كنيم‏و بعد از آن،انقلاب ايران را بطور اخص مورد بررسى قرار دهيم‏در اولين قدم بايد ببينيم انقلاب يعنى چه؟انقلاب عبارتست ازطغيان و عصيان مردم يك ناحيه و يا يك سرزمين،عليه نظم حاكم‏موجود براى ايجاد نظمى مطلوب.به بيان ديگر انقلاب از مقوله‏عصيان و طغيان است عليه وضع حاكم،بمنظور استقرار وضعى ديگر (5) باين ترتيب معلوم ميشود كه ريشه هر انقلاب دو چيز است، يكى‏نارضائى و خشم از وضع موجود،و ديگر آرمان يك وضع مطلوب، شناختن يك انقلابيعنى شناخت عوامل نارضائى و شناخت آرمان‏مردم.

در مورد انقلابها بطور كلى دو نظريه وجود دارد،يك نظريه‏اين است كه اصلا همه انقلابهاى اجتماعى عالم،اگر چه در ظاهرممكنست‏شكلهاى مختلف و متفاوتى داشته باشد،روح و ماهيتشان‏يكى است.پيروان اين نظريه ميگويند تمام انقلابها در دنيا،چه‏انقلاب صدر اسلام چه انقلاب كبير فرانسه،جه انقلاب اكتبر و ياانقلاب فرهنگى چين و...با اينكه شكلهايشان فرق ميكند در واقع‏يك نوع انقلاب بيشتر نيستند.در ظاهر به نظر ميرسد كه يك‏انقلاب مثلا علمى است و ديگرى سياسى است،يكى ديگر انقلاب‏مذهبى و قس عليهذا،با اين حال روح وماهيت همه اينها يك‏چيز بيشتر نيست،روح و ماهيت تمام انقلابها اقتصادى و مادى‏است.

انقلابها از اين جهت درست‏شبيه يك بيمارى است كه درموارد مختلف آثار و علائم متفاوت و مختلفى نشان ميدهد،امايك طبيب و پزشك ميفهمد كه همه اين علائم مختلف و متفاوت و همه اين نشانه‏ها و آثار كه بظاهر مختلفند يك ريشه بيشترندارند.اين آقايان ميگويند در همه انقلابها،در واقع نارضائيها درنهايت امر بيك نارضائى برميگردند خشم‏ها نيز همگى بيك خشم،و آرمانها نيز همگى بيك آرمان منتهى ميشوند.تمام انقلاب‏هاى‏دنيا در واقعانقلاب‏هاى محرومان است عليه برخوردارها.ريشه‏همه انقلابها در آخر بمحروميت‏برميگردد. (6)

در زمان ما اين مسئله-تكيه بر روى منشا طبقاتى انقلاب‏ها-رواج بسيار پيدا كرده و حتى كسانى هم كه از مفاهيم اسلامى‏سخن ميگويند و دم از فرهنگ اسلامى ميزنند،خيلى زياد روى‏مسئله مستضعفين،استضعافگرى و استضعاف شدگى تكيه ميكنند. بطورى كه اينافراط بنوعى تحريف و انحراف كشيده شده است.

پيروان نظريه دوم ميگويند،بخلاف آنچه معتقدان نظر اول‏ادعا ميكنند،همه انقلاب‏ها ريشه مادى صرف ندارد.البته ممكن‏است ريشه پاره‏اى از انقلابها دو قطبى شدن جامعه از نظر اقتصادى‏و مادى باشد،و يك شاهد مثال در اينمورد تعبير حضرت امير(ع) است در خطبه‏اىكه بمناسبت آغاز خلافت ايراد فرمود. (7) .

امام عليه السلام در اين خطبه از كظه ظالم-سيرى و اشباع‏ظالم-و سغب مظلوم-گرسنه ماندن مظلوم-نام ميبرد.يعنى‏دو قطبى شدن جامعه و تقسيم آن بمعدودى افراد سير و كثيرى‏افراد گرسنه.سيرى كه از شدت پرخورى ثقل كرده و باصطلاح تخمه(سوء هاضمه)پيداميكند و گرسنه‏اى كه از شدت محروميت‏شكمش‏به پشتش مى‏چسبد.

بر طبق نظر دوم درباره انقلاب‏ها،تقسيم جامعه از نظراجتماعى و اقتصادى به دو قطب محروم و مرفه شرط ضرورى پيدايش‏انقلاب نيست.بسا ممكن است انقلابى خصلت انسانى محض‏داشته باشد.طغيان به جهت گرسنگى،اختصاص بانسان ندارد. حيوان هم اگر خيلى گرسنه بماند بسا هست كه عليه انسان يا حيوانهاى‏ديگر و يا حتى عليه صاحبش طغيان ميكند.حال آنكه در بسيارى‏موارد انقلابها صرفا خصلت انسانى داشته‏اند.انقلاب هنگامى‏مى‏تواند انسانى باشد كه ماهيتى آزاديخواهانه و ماهيتى‏سياسى داشته باشد نه ماهيتى اقتصادى.چون اين امكان هست درجامعه‏اى شكم‏ها را سير بكنند و گرسنگى‏ها را تا حدى و يا بطور كلى‏از بين ببرند،ولى بمردم حق آزادى ندهند،حق دخالت در سرنوشت‏خود و حق اظهار نظر و اظهار عقيده را از آنها سلب بكنند.مى‏دانيم‏كه هيچ كدام از اين مسائل به عوامل اقتصادى مربوط نيستند. در چنين جامعه‏اى،مردم براى كسب اين حقوق از دست رفته‏قيام ميكنند و انقلاب براه مياندازند و به اين ترتيب انقلابى نه‏با ماهيت اقتصادى بلكه باماهيتى دمكراتيك و ليبرالى بوجودميآورند.

علاوه بر دو نوع ماهيتى كه ذكر كرديم،انقلاب ميتواندماهيتى اعتقادى و ايدئولوژيك داشته باشد.بدين معنى كه مردمى‏كه به يك مكتب ايمان و اعتقاد دارند و به ارزشهاى معنوى آن‏مكتب،شديدا وابسته هستند،وقتيكه مكتب خود را در معرض آسيب ميبينند و وقتى آنرا آماج حمله‏هاى بنيان برافكن ميبينند،خشمگين و ناراضى از آسيبهائى كه بر پيكر مكتب وارد شده و درآرمان برقرارى مكتب بطور كامل و بى نقص،دست‏به قيام ميزنند. انقلاب اين مردم ربطى به سير يا گرسنه بودن شكمشان و يا ارتباطى‏با داشتن يا نداشتن آزادى سياسى ندارد،چرا كه ممكن است اينان‏هم شكمشان سير باشد و هم آزادى سياسى داشته باشند اما از آنجاكه مكتبى را كه در آرزو و آرمان آن هستند،استقرار نيافته ميبينند،برميخيزند و قيامميكنند.

اگر بخواهيم عوامل ايجاد انقلاب را دسته بندى كنيم،باين‏نتيجه ميرسيم كه عامل ايجاد قيام‏ها يا از نوع عامل اقتصادى ومادى است،يعنى قطبى شدن جامعه و تقسيم آن به دوقطب مرفه‏و محروم،و برخوردار و بى‏نصيب است كه سبب قيام ميگردد.

طبعا آرمان چنين قيامى هم رسيدن بجامعه ايست كه در آن‏از اين شكافهاى طبقاتى اثرى نباشد،يعنى رسيدن بجامعه‏اى بى‏طبقه.و يا عامل آن،وجود خصلت‏هاى آزاديخواهانه در بشر است. يكى از ارزشهاى والاى انسانى همين خصوصيت آزاديخواهى اوست‏يعنى براى يكانسان،آزاد بودن و آقا بالا سر نداشتن از هر اندازه‏ارزش مادى ارجمندتر است (8) .

در نامه دانشوران نوشته‏اند،بو على سينا در وقتيكه شغل‏وزارت همدان را داشت (9) روزى با دبدبه و كبكبه وزارت از راهى ميگذشت اتفاقا ديد كناسى در كنار ديوارى مشغول خالىكردن‏چاه است.كناس ضمن كار اين شعر را با خود زمزمه ميكرد:

گرامى داشتم اى نفس از آنتكه آسان بگذرد بر دل جهانت

بوعلى از ديدن وضع كناس و شعرى كه ميخواند بخنده افتادبا خود فكر كرد اين بابا با اين شغل پستى كه براى خودش‏انتخاب كرده،تازه هنوز سر نفس خود منت ميگذارد كه من تو رامحترم شمردم.دستور داد كناس را بحضورش بياورند.بعد رو به اوكرد و گفت،انصاف اينست كه هيچ كس در دنيا به اندازه تونفس خودش را گرامى نداشته است.كناس نگاهى بدبدبه و كبكبه‏بوعلى كرد،فهميد كه او وزير است،جواب داد،شغل من با همه‏پستى كه دارد بمراتب شريفتر از شغل تو است تو ناچارى هر روز كه‏پيش پادشاه ميروى تا بحد ركوع در جلوى او خم شوى،حال آن‏كه من آزادم و نياز به بندگى كسى ندارم،نوشته‏اند بوعلى باشرمسارى ازكناس جدا شد و رفت.

آنچه كه كناس بر زبان آورد،حكايت از واقعيتى ميكند كه‏در فطرت هر انسانى قرار دارد.اين فطرت آزادگى انسان است كه‏كناسى را،به خم شدن در برابر يك جبار،يك پادشاه،و يا يك‏انسان مثل خود ترجيح ميدهد،و لو هر قدر هم كه انجام چنين‏كارى مزاياى مادى بدنبال داشته باشد.در نقطه مقابل انسان ازاين جهت،حيوان قرار دارد كه اين مسئله برايش مطرح نيست،حيوان تنها ميخواهد شكمش سير باشد و ديگر هيچ،حال آنكه‏يك انسانآزادگى را به هر چيز ديگر ترجيح ميدهد.

باين ترتيب بسيار طبيعى است كه عامل حركت ملتى،عامل‏سياسى باشد نه عامل اقتصادى، و مادى.انقلاب فرانسه بعنوان‏مثال،از اين قبيل انقلابهاست،بعد از آنكه فيلسوفان و حكمائى‏نظير روسو آنهمه تبليغ درباره آزادى و آزادى خواهى و حيثيت‏انسانى و حريت و ارزشهاى آن كردند،زمينه قيام را آماده ساختند ومردم كه بيدار شده بودند،براى كسبآزادى انقلاب كردند.

عامل سوم ايجاد انقلابها،عامل آرمان خواهى و عقيده طلبى‏است،انقلابهاى اصطلاحا ايدئولوژيك.اينگونه انقلابها جنگ‏عقايدند نه جنگ اقتصادى در مظهر عقايد.جنگهاى مذهبى نمونه‏خوبى از نبردهائى است كه بر سر عقيده و آرمان بر پا ميگردد.قرآن‏نيز بر اين نكته تكيه ميكند،در آيه سيزدهم سوره آل عمران نكته‏ظريفى مندرج است.آيه مربوط بجنگ مسلمانان با كفار در غزوه‏بدر است.آنجا كه آيه از مؤمنان نام ميبرد،جنگ آنان را جنگ‏ايدئولوژيك و جنك عقيده مينامد.حال آنكه از جنگ كافران بجنگ‏عقيده تعبيرنميكند.آيه ميفرمايد:

قد كان لكم آية فى فئتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة (10)

در برخوردى كه ميان دو گروه روى داد،عبرت و نشانه‏اى‏براى شما وجود دارد،يك گروه از اينان در راه خدا يعنى براى‏ايمان و عقيده‏شان ميجنگيدند،و اما آن گروه ديگر كافر بودند. آيه‏نميگويد كه گروه دوم نيز در راه عقيده نبرد ميكردند،زيرا جنگ آنهاواقعا ماهيت ايمانى نداشت،حمايت امثال ابو سفيان از بتها،بدليل‏اعتقاد به بتها نبود چرا كه ابو سفيان ميدانست اگر نظم تازه‏اى‏مستقر شود،از قدرت و شوكت او چيزى باقى نميماند،او در واقع‏از منافعخودش دفاع ميكرد نه از اعتقاداتش.

اكنون نهضت ما با اين پرسش روبروست كه،اساسا انقلاب‏ايران چه ماهيتى دارد؟آيا ماهيت طبقاتى دارد؟آيا ماهيت‏ليبراليستى دارد؟آيا ماهيت ايدئولوژيكى و اعتقادى و اسلامى‏دارد؟ آنهائى كه معتقدند تمام انقلابها ماهيت مادى و طبقاتى‏دارد،ميگويند واقعيت اين است كه انقلاب ايران قيام محرومين‏عليه مرفه‏ها بوده است.يعنى در ايران دو طبقه در مقابل يكديگرايستاده‏اند،طبقه اغنيا و طبقه فقرا و اين انقلاب اگر ميخواهد ادامه‏پيدا كند ميبايد همين مسير را بپيمايد.آن عده‏اى هم كه خود رامسلمان ميدانند اما شبيه ايندسته مى‏انديشند،سعى مى‏كنند به‏قضيه رنگ اسلامى بزنند.اينها مى‏گويند بحكم آيه و نريد ان نمن‏على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن‏لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون... (11) اسلام هم تاريخ را بر اساس دو قطبى شدن جامعه‏ها و جنگ‏استضعاف‏گر و استضعاف شده و پيروزى استضعاف شده براستضعاف‏گرتفسير ميكند.اين انقلاب هم يك نمونه از آنها است.

اما در قرآن نكته ظريفى وجود دارد كه اين آقايان از آن‏غافل شده‏اند و آن نكته اين است: اسلام جهت گيرى نهضتهاى‏الهى را بسوى مستضعفين ميداند اما خاستگاه هر نهضت و هرانقلاب را صرفا مستضعفين نمى‏داند.يعنى بر خلاف مكتب مادى كه ميگويد اصلا نهضت فقط و فقط بدوش محرومان است و به‏سود آنها است عليه طبقات مرفه،اسلام نهضت پيامبران را به سودمحرومان ميداند اما آنرا منحصرا بدوش محرومان نميداند.عدم‏درك اينتفاوت ميان جهت‏گيرى و ميان خاستگاه انقلاب،منشابسيارى از اشتباهات شده است.

آنهائى كه عامل مادى را در انقلاب دخيل و مؤثر ميدانندانقلابها را بالذات اجتماعى مى‏دانند. يعنى ميگويند انقلاب ريشه‏اى در ساختمان انسانها ندارد،بلكه ريشه‏اى در تغييرات اجتماعى‏دارد.حال آن كه اسلام بعكس بر روى فطرت انسان‏ها و انسانيت‏آنها تكيه مى‏كند. بهمين جهت است كه اسلام مخاطب خود رامنحصرا محرومان قرار نميدهد مخاطب اسلام همه گروهها و طبقات‏اجتماعى هستند،حتى همان طبقات مرفه و استضعاف‏گر نيز طرف‏خطاب هستند.زيرا از نظر جهان‏بينى اسلامى در درون هر استضعاف‏گرى،در درون هر فرعونى از فرعون‏ها،يك انسان در غل و زنجيرقرار دارد.در منطق اسلام فرعون فقط بنى‏اسرائيل را به زنجيرنكشيده بلكه يك انسان را در درون خودش نيز به زنجير كشيده‏است، انسانى كه داراى فطرت الهى است و ارزشهاى الهى رادرك مى‏كند،اما در زندان اين فرعون بيرونى است.و لهذامى‏بينيم كه پيامبران در آغاز دعوتشان و در شروع مبارزه عليه‏طاغوت‏ها، ابتدا سراغ آن انسان بزنجير كشيده شده در درون‏فرعونها ميروند،با اين نيت كه آن انسان را عليه فرعون حاكم‏برانگيزانند تا باين طريق بتوانند از درون انقلاب ايجاد كنند.البته‏موفقيت در اينجا بآن نسبت كه فردى انسان درونيش در زنجيرنباشد،نيست.قرآن در خصوص اينگونهانقلاب‏هاى درونى‏مى‏فرمايد:

و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه...(28-مؤمن)

مى‏فرمايد انسانى از همان ملاء فرعون،از همانها كه ازنظر امكانات زندگى در رفاه كامل بسر ميبرند و از نظر اين كه درطبقه استثمارگر و در طبقه استضعاف‏گر هستند با حاكم و با فرعون‏همكار و همدست و هم انديشه‏اند،در ميان چنين افرادى،مردى‏پيدا ميشود كه،بموسى ايمان ميآورد و بحمايت از او برميخيزد.

زن فرعون نيز از آن نمونه افرادى است كه در طبقه حاكم‏قرار دارند اما با شنيدن سخن حق وجدانشان بيدار ميشود و به‏نداى حق لبيك ميگويند.زن فرعون با قبول دعوت موسى عليه‏فرعون قيام ميكند،او در ابتدا غل و زنجير را از پاى آن انسانى كه‏در درونش بزنجير كشيده شده پاره كرد و بعد از آزاد كردن خودانسانيش عليه فرعون كه هم شوهرش بود و همسمبل نظام جورو ظلم،طغيان كرد.

اين قيام،قيام فردى از گروه قبطيان بسود سبطيان بودسبطيها انسانهائى هستند كه از ناحيه انسانهاى ديگر-قبطيهابزنجير كشيده شده‏اند،اما خودشان انسان درون خود را بزنجيرنكشيده و يا آن كه كمتر اسير كرده‏اند.قهرا دعوت موسى در ميان‏ايشان-سبطيها-كه در واقع محرومان جامعه بحساب ميآمدند،داوطلب بيشترى داشت،درست همانطور كه دعوت پيامبر اسلام‏بيشتر از طرف محرومان پذيرفته شد و از طبقات مرفه گروه كمترى بآن‏لبيك گفتند.در زمان ما نيز استقبال محرومين از انقلاب اسلامى‏بيشتر بود زيرا اين انقلاب بسود مستضعفين و در جهت‏خيرمستضعفين يعنى در جهت عدالت است و قهرا چون در جهت استقرارعدالت است لازم است نعمت‏هائى كه در دست عده‏اى احتكار شده‏از آنها گرفته شود و در اختيار آنها كه محرومند قرار بگيرد.طبيعى است كه براى آنكس كه بايد حقش را بگيرد،قضيه هم فال است‏و هم تماشا.يعنى هم پاسخ‏گر بفطرتش است و هم چيزى نصيبش‏شده است.ولى آن كس كه بايد نعمتها را پس بدهد،البته‏بفطرتش پاسخ ميگويد ولى بايد پا روى مطامعش بگذارد.ازاينجهت‏براى اين فرد پذيرفتن نظم تازه بسيار مشكل است ودرست‏بهمين دليل،ميزان موفقيت در ميان اين طبقه كم است.

در تفسير و تحليل انقلاب ما،گروهى معتقد به تفسير تك‏عاملى هستند.مى‏گويند تنها يك عامل در ايجاد اين انقلاب‏دخيل بوده است.البته در ميان اين گروه سه نظر مختلف وجود دارد. يك دسته عامل را صرفا مادى و اقتصادى،دسته‏اى ديگر عامل راتنها آزادى خواهى و دسته سوم عامل را فقط اعتقادى و معنوى‏مى‏دانند.در مقابل اين گروه،گروه ديگرى قرار دارند كه معتقدندانقلاب تك عاملى نبوده بلكه در تكوين و ايجاد اين انقلاب هر سه‏عامل بصورت مستقل دخالت داشته‏اند و در آينده،اين انقلاب باهمكارى و ائتلاف اين سه عامل است كهتداوم پيدا مى‏كند وبثمر ميرسد.

اما در كنار اين نظرات،نظر ديگرى وجود دارد كه خود مانيز موافق آن هستيم.در اينجا كوشش مى‏كنيم تا حد امكان نظراخير را تشريح كنيم.انقلاب ايران به اعتراف بسيارى يك انقلاب‏مخصوص به خود است‏يعنى براى آن نظيرى در دنيا نميتوان‏پيدا كرد.در مورد يگانه بودن انقلاب گروهى كه بوجود سه عامل‏مستقل معتقدند ميگويند ما در دنيا هيچ انقلابى نداريم كه‏اين سه عامل در آن دوش بدوش يكديگر حركت كرده باشد. ما نهضت‏هاى سياسى داريم ولى طبقاتى نبوده‏اند،نهضت‏هاى طبقاتى داريم اما سياسى نبوده‏اند.و بالاخره اگر هر دو اين عامل‏وجود داشته‏اند،از عوامل معنوى و مذهبى خالى بوده‏اند.باين‏ترتيب اين گروه نيز نظر ما را در مورد منحصر بفرد بودن اين انقلاب‏بنحوى مى‏پذيرند.از نظر ما اين انقلاب اسلامى بوده است،امامنظور از اسلامى بودن بايد روشن گردد.بعضى‏ها فكر ميكنند مقصوداز اسلام تنها همان معنويتى است كه در اديان بطور كلى و از جمله‏در اسلام وجود دارد.گروه ديگر ميپندارند اسلامى بودن بمعناى‏رواج مناسك مذهبى و آزاد بودن انجام عبادات و آداب شرعى‏است.اما با وجود اين تعبيرات،لا اقل بر ما روشن است كه اسلام‏معنويت محض،آن چنان كه غربيها درباره مذهب ميانديشند،نيست.اين حقيقت نه تنها درباره انقلاب فعلى،بلكهدر موردانقلاب صدر اسلام نيز صادق است.

انقلاب صدر اسلام در همان حال كه انقلابى مذهبى واسلامى بود،در همان حال انقلابى سياسى نيز بود،و در همان حال‏كه انقلابى معنوى و سياسى نيز بود،انقلابى اقتصادى و مادى‏نيز بود يعنى حريت،آزادگى،عدالت،نبودن تبعيضهاى اجتماعى‏و شكاف‏هاى طبقاتى در متن تعليمات اسلامى است.در واقع هيچ‏يك از ابعادى كه در بالا بآنها اشاره كرديم،بيرون از اسلام‏نيستند.راز موفقيت نهضت ما نيز در اين بوده است كه نه تنها به‏عامل معنويت تكيه داشته،بلكه آندو عامل ديگر-مادى و سياسى-را نيز با اسلامى كردن محتواى آنها،در خود قرار داده است. فى المثل،مبارزه براى پر كردن شكافهاى طبقاتى،از تعاليم اساسى‏اسلاممحسوب مى‏شود،اما اين مبارزه با معنويتى عميق توام وهمراه است.

از سوى ديگر روح آزادى خواهى و حريت در تمام دستورات اسلامى به چشم ميخورد.در تاريخ اسلام با مظاهرى روبرو مى‏شويم‏كه گوئى به قرن هفدهم-دوران انقلاب كبير فرانسه-ويا قرن‏بيستم-دوران مكاتب مختلف آزاديخواهى-متعلق است.

داستانى كه جرج جرداق از خليفه دوم نقل ميكند و آن رابا كلام امير المؤمنين مقايسه ميكند در اين زمينه نمونه خوبى است. مشهور است در وقتى كه عمرو عاص حاكم مصر بود، روزى پسرش‏با فرزند يكى از رعايا دعوايش ميشود،در ضمن نزاع پسر عمروعاص سيلى محكمى بگوش بچه رعيت ميزند.رعيت و پسرش براى‏شكايت پيش عمرو عاص مى‏روند، رعيت مى‏گويد پسرت به پسر من‏سيلى زده و طبق قوانين اسلامى ما آمده‏ايم تا انتقام بگيريم.عمروعاص اعتنائى به حرف او نميكند و هر دو را از كاخ بيرون مى‏كند. رعيت غيرتمند و پسرش براى دادخواهى راهى مدينه ميشوند ويكسر بنزد خليفه دوم مى‏روند.در حضور خليفه رعيت‏شكايت ميكندكه اين چه عدل اسلامى است كه پسر حاكم،پسر مرا سيلى مى‏زندو حق دادخواهى را هم از ما ميگيرد.عمر دستور احضار عمرو عاص‏و پسرش را مى‏دهد، بعد از پسر رعيت مى‏خواهد كه در حضور اوسيلى پسر عمرو عاص را تلافى كند.آنگاه رو بهعمرو عاص مى‏كند ومى‏گويد:

«متى استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتهم احرارا»

از كى تا بحال مردم را برده خودت قرار داده‏اى و حال آنكه‏از مادر آزاد زائيده شده‏اند.

با مقايسه با انقلاب فرانسه،مى‏بينيم كه درست همين طرزتفكر روح آن انقلاب را تشكيل ميدهد از جمله اين اعتقاد كه‏«هر كس از مادر آزاد زائيده ميشود و بنابر اين آزاد است‏»ازاصول اساسى انقلاب فرانسه بشمار ميرود.باز در تاريخ اسلام مى‏خوانيم وقتى مجاهدان صدر اسلام در قادسيه با لشكر رستم‏فرخزاد فرمانده سپاه ايران روبرو ميشوند رستم در شب اول زهرة‏بن عبد الله سر كرده سپاه اسلام را بنزد خود ميطلبد و به او پيشنهادصلح مى‏كند،باين صورت كه پولى بگيرند و برگردند سرجاى خود. اين داستان را ما در كتاب داستان راستان نقلكرده‏ايم (12) و در اينجاقسمتى از آنرا كه به بحث مربوط مى‏شود ذكر مى‏كنيم.

رستم با غرور و بلند پروازى-كه مخصوص خود او بودگفت:شما همسايه ما بوديد،ما بشما نيكى مى‏كرديم شمااز انعام ما بهره‏مند مى‏شديد و گاهى كه خطرى شما راتهديد مى‏كرد ما از شما حمايت و شما را حفظ مى‏كرديم‏تاريخ گواه اين مطلب است.سخن رستم كه به اينجا رسيدزهره گفت:همه اينها كه گفتى صحيح است،اما تو بايداين واقعيت را درك كنى كه امروز غير از ديروز است ماديگر آن مردمى نيستيم كه طالب دنيا و ماديات باشيم،مااز هدفهاىدنيائى گذشته‏ايم،هدفهاى آخرتى داريم...

بعد رستم از زهره مى‏خواهد كه در اطراف هدفها و دين‏خودشان توضيحاتى باو بدهد و زهرهدر جواب مى‏گويد:

اساس و پايه و ركن آن(دين)دو چيز است،شهادت به‏يگانگى خدا و شهادت به رسالت محمد و اينكه آنچه اوگفته است از جانب خداست.رستم مى‏گويد اينكه عيب‏ندارد ديگر چه؟ديگر آزاد ساختن بندگان خدا،از بندگى‏انسان‏هائى مانند خود. (13) و ديگر اينكه مردم همه از يك‏پدر ومادر زاده شده‏اند،همه فرزندان آدم و حوا هستند،بنابراين همه برادر و خواهر يك ديگرند... (14)

سپس زهره ساير اهداف را تشريح مى‏كند.غرضم از ذكراين داستان نشان دادن اين نكته بودكه تعليمات ليبراليستى درمتن تعاليم اسلامى وجود دارد (15) .

اين گنجينه عظيم از ارزشهاى انسانى كه در معارف اسلامى‏نهفته بود،تقريبا از سنه بيست‏به بعد در ايران بوسيله يك عده ازاسلام شناسهاى خوب و واقعى وارد خود آگاهى مردم شد. يعنى‏بمردم گفته شد،اسلام دين عدالت است،اسلام با تبعيضهاى طبقاتى‏مخالف است،اسلام دين حريت و آزادى است.به اين ترتيب علاوه بر معنويت،آرمانها و مفاهيم ديگر نظير برابرى، آزاديخواهى،عدالت و...رنگ اسلامى به خود گرفت و در ذهن مردم جايگزين‏شد.درست‏به دليل جاى گزينى اين مفاهيم در ذهن توده بود كه‏نهضت اخير ما نهضتى شامل و همه‏گير شد.فكر نمى‏كنم درشامل بودن اين نهضت‏بتواند كسى ترديد كند.نهضت مشروطه‏يك نهضت‏شهرى بود نه روستائى اما اين نهضت هم روستائى بودهم شهرى.شهرى و روستائى، محروم و ثروتمند،كارگر و كشاورز،بازارى و غير بازارى،روشنفكر و عامى،همه و همه در اين نهضت‏شركت كرده بودند و اين بدليل اسلامى بودن نهضت‏بود كه همه‏گروههاى مختلف دريك مسير و يك صف قرار گرفتند (16) .

بالاتر از اين ايجاد هماهنگى،نهضت ما توانست موفقيت‏بسيار بزرگ ديگرى كسب بكند و آن از بين بردن خود باختگى‏ملت ما در برابر غرب-بمعنى اعم آن يعنى بلوك غرب و شرق‏بود. نهضت ما توانست‏بمردم بگويد كه شما خود يك مكتب ويك فكر مستقل داريد.خود مى‏توانيدبر روى پاى خود بايستيدو تنها بخود اتكا داشته باشيد.

از نظر علماى جامعه شناسى،اين مطلب ثابت‏شده كه‏همانطور كه فرد داراى روح است، جامعه هم روح دارد.هرجامعه‏اى داراى فرهنگى است كه آن فرهنگ روح جامعه را تشكيل‏ميدهد.اگر كسى در نهضتى بتواند بر روى آن روح انگشت‏بگذارد،آنرا زنده كند،خواهد توانست تمام اندام جامعه را يك جابه حركت درآورد.

مدتهاست كه برخورد و تلاقى شرق و غرب بوقوع پيوسته‏و اين امر بخصوص در صد سال اخير شدت بيشترى پيدا كرده است. مردم مشرق زمين بطور كلى و مسلمانان بخصوص، وقتى خود رادر مقابل غربى‏ها ديدند،احساس كوچكى و حقارت كردند.دركتاب نهضتهاى اسلامى،اين نكته را نوشته‏ام كه سيد احمد خان‏هندى يا بقول انگليسيها،سر سيد احمد خان، در ابتدا يكى از سران‏نهضت اسلامى در هند بود و مردم را عليه امپراطورى انگليس‏تحريك مى‏كرد انگليسى‏ها او را به انگلستان دعوت كردند.سيداحمد خان در اروپا وقتى آن تمدن عظيم اوايل قرن بيستم و آن‏اوضاع باشكوه بريتانياى كبير را ديد،آنچنان خود را باخت كه‏وقتى برگشت‏به هند تمام افكارش عوض شد.از آن به بعد به مردم‏مى‏گفت ما راهى نداريم الا اينكه تحت قيمومت انگلستان درآئيم. و اين درست همانند فكرى بود كه تقى زاده ما پيداكرد.

تقى زاده مى‏گفت ايرانى اگر بخواهد بسعادت برسد بايد ازفرق سر تا نوك پا فرنگى بشود.در نقطه مقابل اينها سيد جمال‏الدين اسد آبادى قرار داشت.سيد با اينكه در صد سال پيش و دراوج انحطاط مسلمانان زندگى مى‏كرد وقتى كه به غرب رفت،آنجاباين فكر افتاد كه بايد ملل مشرق زمين را بيدار كرد.بايد بآنهاشخصيت داد و بايد غرب را در مقابل آنها تحقير كرد. خود سيدجمال به اين كار همت گماشت.او در مجله عروة الوثقى كه درپاريس منتشر مى‏كرد داستان مسجد مهمان كش را آورده كه‏داستان بسيار زيبائى است (17) خلاصه داستان مسجد مهمان كش كه در مثنوى آمده از اين قرار است:مى‏دانيم كه در قديم مهمانخانه‏و هتل و از اين قبيل اماكن نبوده و اگر كسى وارد محلى مى‏شد ودوست و آشنائى نداشت،معمولا بمسجد ميرفت و در آنجا مسكن‏ميگزيد.مسجد مهمان كش از اين جهت معروف شده بود كه هركسى شب آنجا ميخوابيد صبح،جنازه‏اش را بيرون ميآوردند وكسى هم نمى‏دانست علت چيست.روزى شخص غريبى به اين‏شهر آمد و چون جائى نداشت،رفت كه در مسجد بخوابد. مردم‏نصيحتش كردند كه:به اين مسجد نرو،هر كس كه شب در اين‏مسجد مى‏خوابد،زنده نميماند.مرد غريب كه آدم شجاع و دليرى‏بود،گفت من از زندگى بيزارم و از مرگ هم نمى‏ترسم و مى‏روم،ببينم چه ميشود.به هر حال مرد شب را در مسجد ميخوابد، نيمه‏هاى‏شب صداهاى هولناك و مهيبى از اطراف مسجد بلند شد،صداهاى‏مهيبى كه زهره شير را مى‏تركاند.مرد با شنيدن صدا از جا بلندشد و فرياد كشيد:هر كه هستى بيا جلو،من از مرگ نمى‏ترسم،من از اين زندگى بيزارم،بيا هر كارى دلت ميخواهد بكن.بافرياد مرد،ناگهان صداى سهمناكى بلند شد و ديوارهاى مسجدفرو ريخت و گنجهاى مسجد پديدار شد.سيدجمال در پايان مقدمه‏خود مينويسد:

بريتانياى كبير چنين پرستشگاه بزرگى است كه گمراهان‏چون از تاريكى سياسى بترسند بدرون آن پناه مى‏برند وآنگاه اوهام هراس انگيز ايشان را از پاى در ميآورد.مى‏ترسم‏روزى مردى كه از زندگى نوميد شده،ولى همت استواردارد بدرون اين پرستشگاه برود و يكباره درآن فريادنوميدى برآورد،پس ديوارها بشكافد و طلسم اعظم بشكند. (18)

خود سيد جمال چنين كارى كرد.در زمانى كه فكر مبارزه باانگلستان در دماغ احدى خطور نمى‏كرد،اين مرد فرياد مبارزه باسياست استعمارگرى انگلستان را بلند كرد،و براى اولين بار اين‏حالت‏خودباختگى را از مردم گرفت،و براى اولين بار روى خوداسلامى امت مسلمان تكيه كرد.سيد جمال براى تمام ملتهاى‏اسلامى يك منش و يك هويت‏يگانه قائل بود.اما آنرا يك من‏پايمال شده،يك من تحقير شده منى كه شرافت‏خود،كرامت وتاريخ خود را فراموش كرده، مى‏دانست و معتقد بود كه بايد اين‏من را به ياد خود آورد.به اين دليل بود كه سيد به تاريخ صدراسلام،به تمدن و فرهنگ اسلام تكيه مى‏كرد و از اين طريق خوداين امت را بيادش ميآورد،و به ملل مسلمان روحيه مى‏داد.البته‏روشن است كه اين حرفها به دليل آماده نبودن شرايط،در آن زمان‏نميتوانست تاثير زيادى داشته باشد،اما به هر حال سيد بذر تحولات‏و قيام‏هاى بعدى را كاشت و ما اكنون ثمره و نتيجه آن مجاهدتهارا براى العين مشاهده ميكنيم.آنطور كه اوضاع سياسى جهان‏نشان ميدهد الان در تمام كشورهاى اسلامى، نهضت‏هاى اسلامى‏بر اساس جستجوى هويت اسلامى پا گرفته است.حتى در كشورهائيكه‏كمتر اسمى از آنها در وسائل ارتباط جمعى مطرح مى‏شود،چنين‏نهضت‏هائى شروع به رشد كرده‏اند.همه اين نهضت‏ها آنطور كه‏از قرائن برميآيد،ماهيتى اسلامى دارند،يعنى براساس طرد همه‏ارزشهاى غير اسلامى و تكيه بر ارزشهاى مستقل اسلامى،استوارند.

در مورد انقلاب خودمان اگر اين نظريه درست‏باشد كه‏ماهيتى اسلامى دارد (19) ،يعنى انقلابى است كه در همه جهات‏مادى و معنوى سياسى و عقيدتى،روح و هويتى اسلامى دارد،درآن صورت تداوم آن و بثمر رسيدنش نيز بر همين مبنا و اساس‏امكان پذير خواهد بود.باين ترتيب وظيفه هر يك از ما عبارت‏خواهد بود از كوشش در جهت‏حفظ هويت اصيل انقلاب. يعنى‏انقلاب ما از اين پس نيز بايد اسلامى باشد نه مشترك و مؤتلف. بايد اسلامى باشد نه صرفا ضد طبقاتى،بايد اسلامى باشد،نه‏آزاديخواهانه محض و بالاخره بايد اسلامى باشد و نهفقط روحانى‏و معنوى و يا تنها سياسى.

اما به بينيم چگونه ميتوان ثابت كرد كه اين انقلاب انقلابى‏اسلامى بوده و هويت ديگرىنداشته.يكى از راههاى شناخت‏انقلاب،بررسى كيفيت رهبرى آن انقلاب و نهضت است.

از نظر رهبرى اينطور نبود كه روز اول كسى خود را كانديدابكند و بعد مردم به او راى بدهند و او را به رهبرى انتخاب كنند وبدنبال آن،رهبر براى مردم تعيين خط مشى كند. واقعيت اينست‏كه گروههاى زيادى-از آنها كه احساس مسئوليت مى‏كنندتلاش كردند كه رهبرى نهضت را بعهده بگيرند ولى تدريجا همه‏عقب رانده شدند و رهبر خود به خود انتخاب شد.شما در نظربگيريد كه چه تعداد از قشرهاى مختلف،مثلا از روحانيون-چه‏از مراجع و يا غير مراجع-و يا از غير روحانيون چه گروههاى اسلامى‏و چه غير اسلامى،در اين انقلاب شركت داشتند.در اين نهضت‏افراد تحصيلكرده،افراد عامى،دانشجو،كارگرها،كشاورزان، بازرگانان همه و همه شركت داشتند ولى از ميان همه اين افرادمختلف،تنها يك نفر،به عنوان رهبر انتخاب شد،رهبرى كه همه گروهها او را برهبرى پذيرفتند.اما چرا؟آيا بدليل صداقت رهبربود؟بيشك اين رهبر صداقت داشت ولى آيا صداقت منحصربشخص امام خمينى بود و كسى ديگر صداقت نداشت؟البته‏مى‏دانيم كه چنين نيست و صداقت منحصر به ايشان نبود. آيابدليل شجاعت رهبر بود و اينكه تنها ايشان فرد شجاعى بودند وغير از ايشان رهبر صديق و صادق و شجاع ديگرى وجود نداشت؟ البته كسان شجاع ديگرى نيز بودند.آيا به اين دليل بود كه ايشان‏از يك نوع روشن بينى برخوردار بودند و ديگران فاقد اين روشن‏بينى‏بودند؟آيا بدليل قاطعيت رهبر بود و ديگران فاقد قاطعيت‏بودند؟ ميدانيم كه قاطعيت منحصر به ايشان نبود.درست است كه همه اين‏مزايا باعلى درجه در ايشان جمع بود،ولى چنين نيست كه اين‏مزايا-لا اقل با شدت و گسترش كمتر-در ديگران نبود،پس چه‏شد كه جامعه خودبخود ايشان را،و فقط ايشان را به رهبرى‏انتخاب كرد و هيچ فرد ديگرى را در كنار ايشان به رهبرىنپذيرفت؟

پاسخ اين سؤال برمى‏گردد به يك سؤال اساسى كه در فلسفه‏تاريخ مطرح مى‏شود و آن اين است كه آيا تاريخ شخصيت راميسازد و يا شخصيت تاريخ را،آيا نهضت رهبر را مى‏سازد و يارهبر نهضت را؟اجمالا ميدانيم كه نظريه صحيح در اين مورداينست كه،يك اثر متقابل ميان اين دو،يعنى ميان نهضت و رهبراست.ميبايد از يك طرف يك سلسله مزايا و امتيازات در رهبرباشد و از طرف ديگر نيز خصوصياتى در نهضت وجود داشته باشد. مجموع اين شرايط است كه فرد را بمقام رهبرى مى‏رساند.امام‏خمينى به اين علت رهبر بلا منازع و بلا معارض اين نهضت‏شدكه علاوه براينكه واقعا شرايط و مزاياى يك رهبر در فرد ايشان‏جمع بود،ايشان در مسير فكرى و روحى و نيازهاى مردم ايران قرار داشت.حال آن كه ديگران-آنها كه براىكسب مقام‏رهبرى نهضت تلاش مى‏كردند-به اندازه ايشان در اين مسير قرارنداشتند.

معنى اين سخن اين است كه امام خمينى با همه مزايا وبرتريهاى شخصى كه دارد اگر اهرمهائى كه روى آنها دست‏مى‏گذاشت و فشار ميداد و جامعه را به حركت درميآورد،از نوع‏اهرمهائى بود كه ديگران روى آن فشار مى‏آوردند و اگر منطقى كه‏ايشان بكار ميبرد نظيرمنطق ديگران بود،امكان نداشت ايشان‏در بحركت درآوردن جامعه موفقيتى كسب كند (20) .

اگر امام عنوان پيشوائى مذهبى و اسلامى را نمى‏داشت واگر مردم ايران در عمق روحشان يك نوع آشنائى و انس و الفتى بااسلام نداشتند و اگر عشقى كه مردم ما با خاندان پيامبر دارند وجودنمى‏داشت و اگر نبود كه مردم حس كردند كه اين نداى پيامبر ونداى حضرت على(ع)و يا نداى امام حسين(ع)است كه از دهان‏اين مرد بيرون مى‏آيد،محال بود نهضت وانقلابى به اين وسعت درمملكت ما بوجود آيد.

رمز موفقيت رهبر در اين بود كه مبارزه را در قالب مفاهيم‏اسلامى به پيش برد.ايشان با ظلم مبارزه كرد ولى مبارزه با ظلم رابا معيارهاى اسلامى مطرح كرد،امام از طريق القاى اين فكر كه‏يك مسلمان نبايد زير بار ظلم برود،يك مسلمان نبايد تن به اختناق بدهد،يك مسلمان نبايد به خود اجازه دهد كه ذليل باشد،مؤمن نبايد زير دست و فرمانبر كافر باشد (21) ،با ظلم و ستم و استعمارو استثمار مبارزه كرد،مبارزه‏اى تحت لواى اسلام،و با معيارها وموازين اسلامى.

از جمله اقدامات اساسى اين رهبر،مخالفت جدى و دامنه‏دار با مسئله جدائى دين از ياست‏بود.شايد فضل تقدم در اين‏زمينه با سيد جمال باشد.سيد جمال شايد نخستين كسى بود كه‏احساس كرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حركتى ايجادكند بايد به آنها بفهماند كه سياست از دين جدا نيست،اين بود كه‏او اين مسئله را بشدت در ميان مسلمين مطرح كرد، بعدها استعمارگران تلاش زيادى كردند تا در كشورهاى مسلمان رابطه دين وسياست را قطعكنند.

از جمله اين تلاشها،طرح مسئله ايست‏بنام‏«علمانيت‏» (22) كه بمعنى جدائى دين از سياست است.بعد از سيد جمال در كشورهاى عربى و بخصوص در مصر افراد زيادى پيدا شدند كه با تكيه‏بر قوميت و در لباس ملى گرائى،عربيزم،و پان عربيزم به تبليغ فكرجدائى دين از سياست پرداختند.اخيرا هم شاهد بوديد كه انورسادات همين مسئله را باز بار ديگر مطرح كرد،انور سادات درنطقهاى اخيرش بخصوص بر اين نكته تاكيد مى‏كرد كه دين‏مال مسجد است و بايد كار خود را در آنجا انجام دهد،مذهب‏اصولا نبايد كارى به مسائل سياسى داشتهباشد.

در جامعه ما نيز اين مسائل زياد مطرح شده بود بطوريكه مردم تقريبا آن را پذيرفته بودند، اما همه ديديم كه وقتى از زبان‏يك مرجع تقليد،از زبان كسى كه مردم،با وسواس كوشش مى‏كنندتا كوچكترين آداب مذهبى خود را با دستورهاى او منطبق بكنند،در كمال راحت‏بيان شد كه دين از سياست جدا نيست و به مردم‏خطاب شد كه اگر از سياست كشور دورى كرده‏ايد،در واقع از دين‏دورى كرده‏ايد،مردم چگونه به جنب و جوش افتادند و بنوعى بسيج‏عمومى اقدام كردند.و يا در نظر بگيريد كه مسئله آزادى و آزادى‏خواهى در جامعه با شدت مطرح بود،با اين حال چندان تاثيرى‏در حال مردم نداشت.ولى وقتى همين مسئله از زبان رهبر مطرح‏شد،يعنى كسى كه رهبر دينى و مذهبى است،مردم براى اولين باردريافتند كه آزادى يك موضوع صرفا سياسى نيست،بلكه بالاتر ازآن يك موضوع اسلامى است و ايننكته روشن شد كه يك نفرمسلمان بايد آزاد زيست كند و بايد آزاديخواه باشد.

در چند سال اخير مسائلى در ايران بوجود آمد كه از جنبه‏هاى اقتصادى و سياسى اهميت چندانى نداشت،ولى از جنبه‏مذهبى آنهم از نظر شعائر مذهبى مهم بود و خود اين مسائل دراوج دادن به نهضت نقش مؤثرى داشتند.مثلا يكى از اشتباهات‏بسيار بزرگ عوامل رژيم اين بود كه بدليل غرور فوق العاده‏اى كه‏برايشان حاصل شده بود در اواخر سال 55 تصميم گرفتند كه تاريخ‏هجرى را به تاريخ به اصطلاح شاهنشاهى تبديل كنند.اينكه تاريخ‏هجرى باشد يا شاهنشاهى،از نظر اقتصادى و سياسى تاثير چندانى‏در حال مردم نداشت.ولى همين مسئله بشدت عواطف مذهبى‏مردم را جريحه‏دار كرد و وسيله خوبى براى كوبيدن رژيم بدست‏رهبر داد.رهبر بلافاصله با طرح اين شعار كه چنين عملى دشمنى باپيغمبر و دشمنى با اسلام است و معادل است‏با قتل عام هزاران نفر از عزيزان اين مردم،موفق شد در مردم عصيان ايجاد كند واز تحريك وجدان اسلامى آنها به بهترين نحو در جهتيشبردنهضت‏بهره‏بردارى نمايد.

بنابراين با بررسى مسئله رهبرى و كيفيت و نحوه آن،و بادر نظر گرفتن اينكه مردم در ميان افراد زيادى كه صلاحيت رهبرى‏داشتند كدام رهبر را انتخاب كردند (23) و با بررسى و تحليل مسيرى‏كه اين رهبر طى كرد و اهرمهائى كه روى آنها تكيه نمود و منطقى‏كه به كاربرد،به اين نتيجه روشن و آشكار ميرسيم كه نهضت ماواقعا يك نهضت اسلامى بوده است.با آنكه نهضت از سوئى‏خواهان عدالت‏بود و از سوئى ديگر در جستجوى آزادى واستقلال،ولى عدالت را در سايه اسلام ميخواست و استقلال وآزادى را در پرتو اسلام جستجو ميكرد،و به عبارت بهتر نهضت ماهمه چيز را با رنگ و بوى اسلامى طلب ميكرد اين،همان جهت‏مورد خواست وميل ملت‏بود. (24)

در ابتداى سخنم به نكته‏اى اشاره كردم كه اينجا ميبايد آنراتكميل كنم.در آنجا گفتم كه هر انقلابى معلول يك سلسله‏نارضايتى‏ها و ناراحتى‏هاست.يعنى وقتى مردم از وضع حاكم‏ناراضى و خشمگين باشند و وضع مطلوبى را آرزو بكنند،زمينه انقلاب‏به وجود ميآيد.حالا مى‏خواهم مكمل اين موضوع را بيان كنم وآن اين است كه،صرف نارضائى كافى نيست.ممكن است ملتى ازوضع موجود ناراضى باشد و آرزوى وضع ديگرى داشته باشد،با اين‏حال انقلاب نكند،چرا؟ براى اينكه داراى روحيه رضا و تمكين‏است.روحيه ظلم پذيرى در ميان آن ملت رواج دارد. چنين مردمى‏ناراضى هستند اما در عين حال تسليم ظلم‏اند.اگر ملتى ناراضى‏بود،اما علاوه بر آن يك روحيه پرخاشگرى يك روحيه طرد وانكار در او وجود داشت،در آن صورت انقلابميكند.اينجاست‏كه نقش مكتبها روشن مى‏شود.

از جمله خصوصيات اسلام اينست كه به پيروانش حس‏پرخاشگرى و مبارزه و طرد و نفى وضع نامطلوب را مى‏دهد.جهاد،امر به معروف و نهى از منكر يعنى چه؟يعنى اگر وضع حاكم وضع‏نامطلوب و غير انسانى بود،تو نبايد تسليم بشوى و تمكين بكنى. تو بايد حداكثركوشش خودت را براى طرد و نفى اين وضع وبرقرارى وضع مطلوب و ايده‏آل بكار ببرى.

مسيحيت كه اساسش بر تسليم و تمكين است،قرنها از اسلام‏انتقاد ميكرد كه اين چگونه دينى است؟در دين كه نبايد شمشيرو جهاد وجود داشته باشد.دين بايد دم از صلح و صفا بزند، بايد بگويد اگر به سمت راست تو سيلى زدند،طرف چپ صورتت را پيش‏بياور.حال آن كهاسلام چنين منطقى ندارد.

اسلام مى‏گويد:افضل الجهاد كلمة عدل عند امام جائر يعنى‏با فضيلت‏ترين و برترين جهادها اينست كه انسان در برابر يك‏پيشواى ستمگر،دم از عدل بزند و سخن عدل مطرح كند.مندرجائى نوشته‏ام كه همين جمله كوتاه چقدر حماسه در دنياى اسلام‏آفريده است.

اگر در مكتبى عنصر تعرض و عنصر تهاجم نسبت‏به ظلم وستم و اختناق وجود داشته باشد، آن وقت اين مكتب خواهدتوانست‏بذر انقلاب را در ميان پيروان خود بكارد.امروز خوشبختانه‏اين بذر بقدر كافى در ميان ما پاشيده شده است،يعنى بعد از آن كه‏سالها و بلكه قرنها بود كه جهاد و امر بمعروف و نهى از منكر درميان ما فراموش شده بود و ما طريق مبارزه را از ياد برده بوديم (25) در اين صد سال اخير خوشبختانه اين مسئله دوباره مطرح شد وجاى‏خود را در جامعه باز كرد.

اما در اين ميان نكته‏اى وجود دارد كه در واقع ما را برسر دو راهى قرار مى‏دهد.و آن نكته اينست:گفتم كه اسلام باانقلاب پيوند دارد بذر انقلاب در تعاليم اسلام موجود است و به‏همين دليل براى مسلمانان انقلابى اين سؤال پيش ميآيد كه راه‏آينده چه بايد باشد،انقلاباسلامى و يا اسلام انقلابى؟

انقلاب اسلامى يعنى راهى كه هدف آن،اسلام و ارزشهاى‏اسلامى است و انقلاب و مبارزه صرفا براى برقرارى ارزشهاى اسلامى‏انجام مى‏گيرد.و به بيان ديگر در اين راه مبارزه هدف نيست،وسيله‏است.اما عده‏اى ميان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى اشتباه ميكننديعنى براى آنها انقلاب و مبارزه هدف است،اسلام وسيله‏ايست‏براى مبارزه.اينها مى‏گويند هر چه از اسلام كه ما را در مسيرمبارزه قرار بدهد آن را قبول مى‏كنيم،و هر چه از اسلام كه ما را ازمسير مبارزه دور كند،آنرا طرد مى‏كنيم.طبيعى است كه با اين‏اختلاف برداشت ميان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى،تفسيرها وتعبيرها از اسلام و انسان و توحيد و تاريخ و جامعه و آياتقرآن‏با يكديگر متضاد و متناقض ميشود.

فرق است ميان كسى كه اسلام را هدف ميداند و مبارزه راو جهاد را وسيله‏اى براى برقرارى ارزشهاى اسلامى،با آنكه مبارزه‏را هدف ميداند و حرفش اينست كه من هميشه بايد در حال مبارزه‏باشم و اصلا اسلام آمده براى مبارزه.در جواب اين گروه بايد گفت‏بر خلاف تصور شما،با آنكه در اسلام عنصر مبارزه هست،اما اين‏بدان معنى نيست كه اسلام فقط براى مبارزه آمده وهدفى جز مبارزه‏ندارد.در اسلام دستورات بيشمارى وجود دارد كه يكى از آنهامبارزه است.

اين فكر كه مبارزه اصل است،ناشى از طرز تفكرى است كه ماديون در مورد جامعه و تاريخ دارند.به اعتقاد آنان،تاريخ وطبيعت جريانى به اصطلاح ديالكتيكى طى كرده،از ميان اضداد عبورمى‏كنند.در دنيا،هميشه جنگ اضداد برقرار است و جنگ اضدادبشكل ديالكتيكى جريان مى‏يابد.يعنى هر واحدى در طبيعت وتاريخ بالضروره عامل نفى كننده خود را در درون خود پرورش‏ميدهد و با رشد اين عامل،ميان واحد اول-تز-كه عنصر كهنه‏محسوب ميشود و نفى كننده آن-آنتى تز-كه عنصر نو بحساب‏ميآيد،جنگ در ميگيرد و اين جنگ با پيروزى نو،و يا به يك معنى‏ديگر تركيب نو و كهنه-ايجاد سنتز-بپايان ميرسد و بعد دوباره‏اين جريان شروع مى‏شود و سنتزى كه از جنگ حاصل شده بودخود بعنوان يك تز وارد عمل مى‏شود و باز روز از نو روزى از نو. بر اساس اين طرز تفكر اساسا طبيعت،زندگى،جامعه،و هر چيز كه‏انگشت‏بر روى آن بگذاريد،جنگ است و جنگ.اخلاق خوب هم‏يعنى هميشه شكل آنتى تز را داشتن،يعنى انكار آنچه هست،انكار وضع موجود هر كه عليه وضع موجود-هر چه كه مى‏خواهدباشد-مبارزه كند مترقى و متكامل است.همينقدر كه وضع تازه‏اى‏بوجود آمد، فورا در درونش حالت ديگرى كه عبارت از انكار وضع‏فعلى باشد بوجود ميآيد.از اين به بعد آنآدم مترقى جزو عناصركهنه در مى‏آيد كه مى‏بايد از بين برود.

مبارزه،اساسا يك لحظه هم متوقف نمى‏شود و نبايد هم‏متوقف شود.در هر لحظه هر چه كه چهره مبارزه داشته باشد،حقانيت هم با اوست.بر اساس همين طرز تفكر است كه آن عده‏كه ميكوشند به قول خودشان اسلام را انقلابى بكنند-نه اينكه‏انقلاب را اسلامى بكنند-معياراسلام را در همه جا مبارزه معرفى ميكنند (26)

با توضيحاتى كه تا اينجا داده شد،اگر پذيرفته باشيم كه‏انقلاب ما،انقلابى ماهيتا اسلامى است-البته اسلامى به همان معناكه تشريح كردم،يعنى جامع تمام مفاهيم و ارزشها و هدفها درقالب و شكل اسلامى در اين صورت اين انقلاب به شرطى در آينده‏محفوظ خواهد ماند و به شرطى تداوم پيدا خواهد كرد،كه قطعا وحتما مسير عدالتخواهى را براى هميشه ادامه بدهد.يعنى دولتهاى‏آينده واقعا و عملا در مسير عدالت اسلامى گام بردارند،براى پركردن شكافهاى طبقاتى اقدام كنند،تبعيضها را واقعا از ميان‏بردارند و براى برقرارى يك جامعه وحيدى بمفهوم اسلامى آن،نه‏با مفهومى كه ديگران گفته‏اند-زيرا كه تفاوت بين ايندو اززمين‏تا آسمان است-تلاش كنند.

در دولت اسلامى نبايد به هيچ وجه ظلم و اجحافى به كسى‏بشود حتى اگر اين فرد يك مجرم واجب القتل باشد.اينجا بايد ازبعضى دوستان جوان گله بكنيم كه در عين اينكه احساسات پاك‏آنها قابل تقدير است،ولى گاهى با منطقى با قضايا برخورد مى‏كنندكه بيشتر با منطق احساس جور درميآيد تا با منطق اسلام.چندروز پيش بمناسبتى به نخست وزيرى رفته بودم، شنيدم كه پاسدارانى‏كه آنجا بودند از اعدامهاى انقلابى گله مى‏كردند و مى‏گفتند اين‏جانى‏هاارزش گلوله خوردن ندارند و بايد آنها را زنده زنده به درياانداخت.

بايد به اين دوستان جوان تذكر داد كه از نظر منطق اسلام حتى اگر كسى هزاران نفر را كشته باشد و مجازات صد بار اعدام هم‏براى او كم باشد،باز هم حقوقى دارد كه آنها بايد رعايت‏شوند دراين زمينه‏ها ما بهترين سرمشقها را از مكتب على(ع)ميآموزيم‏شما رفتار حضرت را با قاتلش ببينيد،دنيائى از انسانيت و رافت ومحبت در آن وجود دارد على(ع)وقتى كه در بستر افتاده بودخويشاوندان خود-بنى عبد المطلب-را جمع كرد و به آنها گفت،اى بنى عبد المطلب مبادا بعد از من در ميان مسلمانان به انتقام‏خون من برخيزيد و بگوئيد على كشته شد پس مسبب و محرك وكمك كار و همه و همه را بايد به قتل رساند.من يك نفر بودم،ابن ملجم هم يك ضربه بيشتر بمن نزد،شما هم بيشتر از يك ضربه‏به او نزنيد.و در تاريخ مى‏خوانيم كه در مدتى كه ابن ملجم درخانه حضرت اسير بود كوچكترين بدرفتارى نسبت‏به او نشد.حتى‏حضرت غذاى خود را براى زندانى فرستاد و سفارش كرد كهمبادازندانى گرسنه بماند (27) .

اين چنين عدلى،بايد براى همه ما سرمشق باشد.بى ترديدوجود اين ارزشها است كه مكتبما را در طول هزار و چهار صد سال‏حفظ كرده و آنرا شاداب و با طراوت نگاهداشته است.

از آنجا كه ماهيت اين انقلاب ماهيتى عدالتخواهانه بوده‏است،وظيفه حتمى همگى ما اين است كه به آزاديها بمعناى واقعى‏كلمه احترام بگذاريم،زيرا اگر بنا بشود حكومت جمهورى اسلامى،زمينه اختناق را بوجود بياورد،قطعا شكست‏خواهد خورد (28) البته‏آزادى غير از هرجو مرج است و منظور ما،آزادى بمعناى معقول آن‏است.

هر كس ميبايد فكر و بيان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنين‏صورتى است كه انقلاب اسلامى ما،راه صحيح پيروزى را ادامه‏خواهد داد.اتفاقا تجربه‏هاى گذشته نشان داده است كه هر وقت‏جامعه از يك نوع آزادى فكرى-و لو از روى سوء نيت-برخورداربوده است اين امر بضرر اسلام تمام نشده،بلكه در نهايت‏بسوداسلام بوده است.اگر در جامعه ما،محيط آزاد برخورد آراء و عقايدبه وجود بيايد بطورى كه صاحبان افكار مختلف بتوانند حرفهايشان‏را مطرح كنند و ما هم در مقابل،آراء و نظريات خودمان را مطرح‏كنيم،تنها در چنين زمينه سالمى خواهد بود كه اسلام هر چه بيشتررشد ميكند.اينجا بى‏مناسبت نيست كه خاطره‏اى برايتان تعريف‏كنم. چند سال پيش در دانشكده الهيات،يكى از استادها كه‏ماترياليست‏بود،بطور مرتب سر كلاسها،تبليغات ماترياليستى وضد اسلامى ميكرد.دانشجويان به اين عمل اعتراض كردند و كم كم‏نوعى تشنج در دانشكده ايجاد شد.من نامه‏اى بطور رسمى به‏دانشكده نوشتم كه عين اين نامه را در حال حاضر در اختيار دارم وتوضيح دادم كه بعقيده من لازم است در همين جا كه دانشكده‏الهيات است،يك كرسى ماترياليسم ديالكتيك تاسيس بشود و استادى هم كه وارد در اين مسائل باشد و به ماترياليسم ديالكتيك‏معتقد باشد،تدريس اين درس را عهده‏دار شود.اين طريق صحيح‏برخورد با مسئله است و من با آن موافقم،اما اينكه فردى پنهانى وبصورت اغوا و اغفال،بخواهد دانشجويان ساده و كم مطالعه راتحت تاثير قرار دهد و برايشان تبليغ كند،اين قابل قبول‏نيست.بعد من بهمان شخص هم چند بار پيشنهاد كردم كه شمابعوض آنكه حرفهايت را با چند دانشجوى بى‏اطلاع در ميان‏بگذارى،آنها را با من در ميان بگذار و اگر هم مايل باشى ميتوانيم‏اين كار را در حضور دانشجويان انجام دهيم و حتى اگر لازم باشدجمعيت‏بيشترى حضور داشته باشند،ميشود از اساتيد و دانشجويان‏دانشگاهها دعوت كرد و در يك مجمع عمومى چند هزار نفرى مادو نفر حرفهايمان را مطرح ميكنيم و باصطلاح نوعى مناظره داشته‏باشيم.حتى باو گفتم با اينكه من حاضر نيستم به هيچ قيمتى در راديوصحبت كنم و يا در تلويزيون ظاهر شوم (29) ولى براى اينكار حاضرم‏در راديو ياتلويزيون با شما مناظره كنم...

و به اعتقاد من تنها طريق درست‏برخورد با افكار مخالف‏همين است.و الا اگر جلوى فكر را بخواهيم بگيريم،اسلام وجمهورى اسلامى را شكست داده‏ايم.اما البته همانطور كه توضيح‏دادم برخورد عقايد غير از اغوا و اغفال است.اغوا و اغفال يعنى‏كارى توام با دروغ،توام باتبليغات نادرست انجام دادن.

مثلا فرض كنيد كسى قسمتى از جمله‏اى يا آيه‏اى را حذف‏كند و قسمتى را خود بآن اضافه كند و بعد اين عبارت تحريف شده‏را به عنوان حجت مطرح كند.يا آنكه از مسائل تاريخى قسمتهائى‏را حذف كند و بعد با استفاده از اين اطلاعات ناقص،نتايج دلخواه خودش را بگيرد، و يا فى المثل ادعاى علمى بودن داشته باشد وحال آنكه حرفش اساسا تحريف علم باشد.اغفال كردن به هيچ‏عنوان نمى‏تواند و نبايد آزاد باشد.اينكه در اسلام خريد و فروش‏كتب ضلالحرام است و اجازه فروش هم داده نمى‏شود،بر اساس‏همين ضرر اجتماعى است.

خوب حرفهايم را خلاصه كنم و نتيجه بگيرم.عرض كردم‏آينده انقلاب ما در صورتى تضمين خواهد شد كه عدالت و آزادى‏را حفظ كنيم.استقلال سياسى،استقلال اقتصادى،استقلال فرهنگى،استقلال فكرى و استقلال مكتبى را محفوظ نگه داريم.من در اينجاروى مسئله استقلال سياسى و استقلال اقتصادى بحثى نمى‏كنم‏براى اينكه اين مسائل را خود شما بهتر از من مى‏دانيد.ولى روى‏مسئله استقلال فكرى و استقلال فرهنگى و به تعبير خودماستقلال‏مكتبى مايلم كه تكيه بيشترى داشته باشم و توضيح بيشترى بدهم.

انقلاب ما آنوقت پيروز خواهد شد كه ما مكتب و ايدئولوژى خودمان را كه همان اسلام خالص و بدون شائبه است،بدنيامعرفى كنيم.يعنى اگر ما استقلال مكتبى داشته باشيم و مكتبمان‏را بدون خجلت و شرمندگى آنچنان كه واقعا هست‏به جهانيان عرضه‏كنيم،مى‏توانيم اميد پيروزى داشته باشيم،اما اگر قرار شود به اسم‏اسلام يك مكتب التقاطى درست‏شود و روشمان اين باشد كه ازهر جائى چيزى اخذ كنيم،يك چيزى از ماركسيسم بگيريم،يك‏چيز از اگزيستانسياليسم بگيريم و چيز ديگرى از سوسياليسم بگيريم‏و از اسلام هم چيزهائى داخل كنيم و از مجموع اينها معجونى‏درست كنيم و بگوئيم اينست اسلام،ممكن است مردم در ابتدا اين‏امر را بپذيرند،زيرا كه در كوتاه مدت شايد بشود حقيقت را پنهان‏كرد،ولى اين امر براى هميشه مكتوم نميماند افرادى پيدا مى‏شوند اهل فكر و تحقيق كه حقيقت را ميفهمند و بعد شروع ميكنند به‏خرده گيرى كه آقا فلان حرفى كه شما بنام اسلام ميزنيد مشخص‏است كه مال اسلام نيست.منابع اسلامى معلومند،قرآن و سنت‏پيامبر و فقه اسلام و اصول معتبر اسلامى همه و همه مشخص‏اند،از آن طرف آن حرفهائى را كه شما بنام اسلام مى‏زنيد مشخص‏است،با مقايسه روشن ميشود كه اين حرفها را شما مثلا ازماركسيسم گرفته‏ايد و بعد يك روكش اسلامى روى آن كشيده‏ايد. نتيجه اين ميشود كه همين اشخاص كه با شوق به اسلام روى‏آورده بودند و همان افكار التقاتى را بنام اسلام پزيرفته بودندبعد از معلوم شدن حقيقت،با شدت و سرعت از اسلام گريزان‏ميشوند.اين است كه به عقيده من اين مكتبهاى التقاطى ضررشان‏براى اسلام از مكتبهائى كه صريحا ضد اسلام هستند اگر بيشترنباشد كمتر نيست.و انقلاب ما اگر ميخواهد پيروزمندانه راه خودش‏را ادامه دهد،بايد خود را از همه اين پيرايه‏ها پاك كند و در راه‏احياى ارزشهاى اسلام راستين-اسلام قرآن واهل بيت-حركت‏كند.

و السلام

پرسشها و پاسخها

پرسش اول:شما از اين انقلاب،بعنوان يك انقلاب‏اسلامى نام برديد حال آنكه اقليتهاى سياسى و مذهبى هم در اين‏انقلاب شركت داشته و سهيم بوده‏اند،آيا مى‏توان گفت كه آنهاهم‏گرايشهاى اسلامى داشته‏اند و آيا ميتوان سهم آنها را انكار كرد؟

پاسخ:در ضمن عرايضم نكته‏اى را به اختصار عرض كردم‏كه ميتواند پاسخ اين سؤال باشد، حالا همان مطلب را با تفصيل‏بيشترى عرض مى‏كنم.معناى اينكه انقلاب اسلامى بوده اين‏نيست كه همه شركت كنندگان در اين انقلاب بدون استثناء روح‏اسلامى داشته و يا همه آن كسانى هم كه گرايش اسلامى داشته‏اند،گرايش اسلاميشان بيك اندازه بوده است.نه،ما روح و گرايش رادر مجموع و در كل نهضت در نظر مى‏گيريم و بر اين اساس است‏كه ميگوئيم آنچه روح اين نهضت را تشكيل ميداده و استوانه اين‏انقلاب به حساب ميآمده،اسلام و اسلام گرائى بوده است.شما اگرانقلاب صدر اسلام را هم در نظر بگيريد باز هم نمى‏توانيد بگوئيد كه‏در آن انقلاب،فقط مسلمين شركت داشته‏اند.در همانجا هم مواردمتعددى ميتوان پيدا كرد كه شركت اقليتهاى مذهبى و همكارى آنها را با مسلمانها نشان مى‏دهد.مثلا در ايران قبل از ورود اسلام‏در كنار اكثريت مذهبى كه زرتشتيها بودند،اقليتهاى مذهبى مثل‏يهوديها و مسيحى‏ها و مانويها وجود داشتند.در نبردهاى مسلمين‏در ايران،اين اقليتها با مسلمين همراه و همدست‏بودند،چرا؟به‏اين دليل كه آنها از دست مذهب حاكم،فوق العاده رنج مى‏بردندو دريافته بودند كه اگر اسلام حاكم بشود،با اينكه باز هم به‏صورت اقليتى باقى خواهند ماند،ولى بودن در زير لواى اسلام به‏مراتب بهتر از باقى ماندن در زير لواى دينديگرى است.

تاريخ نشان ميدهد كه اقليتهاى مذهبى در ايران ساسانى‏مخصوصا يهوديها (30) وقتيكه مسلمين آمدند به آنها كمكهاى فراوانى‏كردند.در مصر هم وضع بدين منوال بود.در آنجا مسيحيان دراكثريت‏بودند و يهوديها از دست مسيحيها هيچ گونه آزادى‏نداشتند،با آمدن مسلمانان،يهوديان به كمك مسلمين شتافتند. پس اين اقليتها در پيروزى مسلمين نقش داشتند ولى اين مقدارنقش داشتن سبب نمى‏شود كه بگوئيم نهضت صدر اسلام نهضت‏مشترك يهودى-اسلامى بوده است.زيرا روح نهضت را اسلام‏تشكيل ميداد.در نهضت فعلى ما هم وضع بهمين منوال است.دراين نهضت هم اقليتهاى غير مسلمان،اعم از اقليتهاى مذهبى واقليتهاى سياسى،شركت داشتند.اما آنها به دليل اينكه اقليتشان‏نا چيز بود (31) قهرانقش عمده و تعيين كننده‏اى نداشتند.

مسئله مهمى كه در اين ميان قابل توجه است و به قسمت‏دوم اين پرسش مربوط ميگردد، بررسى نقش پاره‏اى اقليتها،بخصوص اقليتهاى ماترياليست است.ترديدى نيست كه از ميان اين گروههانيز افرادى كشته شده‏اند و على القاعده بسيارى از آنها هم صداقت‏داشته‏اند.در اينجا كارى به درصد اين كشته شدگان (32) و تعداد آنهاندارم.اما توجه به اين نكته اهميت دارد كه هرگاه يك جوان‏مسلمان شهيد ميگرديد،موج عظيمى در جامعه اسلامى ايجادميكرد، حال آنكه وقتى يك كمونيست كشته ميشد،اين نگرانى‏ايجاد ميشد كه نكند ما بطرف كمونيست‏شدن پيش برويم.يعنى‏كشته شدن اين افراد،عامل حركت كه نبود هيچ،تا حدىهم‏عامل توقف به حساب مى‏آمد.

در گذشته اين سؤال مطرح بود كه چرا رژيم كوشش دارد به‏مسلمانان مبارز،انگ مونيست‏بودن بزند؟اگر ماركسيسم موج‏خيرى مى‏بود،محال بود كه رژيم مسلمانان مبارز را ماركسيست‏بنامد.علت اينكه رژيم كار مسلمانان را با بر چسب ماركسيست‏اسلامى تخطئه ميكرد اين بود كه از يك سو نمى‏توانست مسلمان‏بودن آنها را انكار كند و از سوى ديگر تلاش ميكرد جلوى موجى‏را كه مسلمان بودن آنها در جامعه ايجاد ميكرد با ماركسيست‏نشان دادن آنها بگيرد.واقعيتهاى جامعه ما نشان ميدهد كه سهم‏گروههاى ماركسيست در جامعه ما سهمى منفى بوده است.اين راتاريخ ما نيز بخوبى گواهى ميدهد،اصرار محافل امپرياليستى براى كمونيستى جلوه دادن نهضت ما به اين خاطر بود كه آنها ميدانستندبا زدن اين برچسب، موج سوء ظن و ترديد در جامعه ما برانگيخته‏ميگردد و از شدت و حدت انقلاب تا حد زيادىكاسته ميشود.

از اينها گذشته حتى اگر براى همه گروهها و دستجات،سهمى‏در نظر بگيريم،و سهم همه آنها را هم مثبت فرض كنيم و بپذيريم‏كه بسيارى كشته شدگان آنها،صداقت داشته‏اند،باز اينمسئله‏اساسى مطرح ميگردد كه آيا بحث از سهم داشتن يا نداشتن مفهومى‏دارد يا نه؟

اگر انقلابى بتمام و كمال بثمر برسد و موقع بهره دهى و ميوه‏چينى آن باشد،بطوريكه هيچ مسئله ديگرى جز ميوه چيدن و بهره‏گيرى مطرح نباشد،در آن حال جا دارد كه همه گروهها و افرادى‏كه سهمى در به ثمر رساندن انقلاب داشته‏اند،سهم خود را مطالبه‏كنند.درست مثل درختى كه عده زيادى در كاشتن و پرورش دادن‏آن سهم داشته‏اند و در موقع ميوه‏دهى هر كس ميگويد سهم مرابدهيد تا بروم.اما واقعيت اين است كه انقلابى آغاز شده و تازه‏يك مرحله را طى كرده است و هنوز مراحلى را در پيش دارد.درميان گروههائى هم كه در آن شركت داشته‏اند اكثريتى وجود داردو اقليتى.و اين گروهها تا يك مرحله با هم وحدت نظر داشته‏اندو از آن مرحله به بعد گروهى مدعى است كه اين انقلاب را درفلان مسير بايد حركت داد و برد و ديگران ميگويند كه نه،اين‏انقلاب در آن مسير نبايد برود،بلكه در مسير يا مسيرهاى ديگربايد سير كند.به عبارت ديگر در نقطه شروع اين انقلاب،عده‏زيادى با يكديگر همراه بودند و تا يك منزل و يك مرحله كه‏سقوط رژيم بوده است،همه با يكديگر وحدت نظر داشته‏اند،اما بعداز تحقق اين مرحله،اختلاف نظرها پيدا شده است.مى‏پرسيم آيا انقلاب فقط براى اين بوده كه رژيم سقوط بكند؟آيا همين قدر كه‏رژيم سقوط كرد ديگر همه چيز درستاست و انقلاب به ثمر رسيده وميوه داده است؟

هر انقلابى دو جنبه دارد،يكى جنبه ويران كنندگى و ديگرجنبه سازندگى يعنى آن جنبه كه مشخص ميكند جامعه آينده چگونه‏و بر اساس چه الگوئى بايد ساخته شود.وقتى انقلابى مرحله دوم‏خود را تازه شروع كرده و هنوز تا به ثمر رسيدن آن زمان زياد وتلاش زيادى لازم است،صحبت از تقسيم غنائم و دريافت‏سهم،عجولانه و نابخردانه است.انقلاب تجزيه بردار نيست كه بگوئيم‏يك قسمت آنرا بشما ميدهيم و يك قسمت را بديگرى.انقلاب‏شبيه قافله‏ايست كه مسيرى را طى ميكند.اين قافله يا بايد از اين‏راه برود و يا از آن راه،يا بايد مثلا در مسير اسلام حركت‏بكند يابكلى راه خودش را عوض كرده و از راه ديگرى-مثلا كمونيسم‏حركت‏بكند.در مرحله سازندگى جاى اين بحث نيست كه بگوئيم‏آنهائى هم كه از اول نظريات كمونيستى داشته و تا مرحله سقوطرژيم سهمى داشته‏اند،بايد سهمشان را بگيرند.انقلاب شبيه نهرآب نيست كه بگوئيم اين نهر تا اينجا آمده،از اينجا يك قسمتش‏را بشكل جوئى جدا مى‏كنيم و به يك عده ميدهيم تا بروند در زمين‏خودشان بريزند.اين امر تنها در صورتى شدنى است كه بگوئيم‏مملكت را تجزيه كنيم و قسمتهاى مختلف را بهاشخاص و گروههاى‏مختلف بدهيم،و البته اين كار غير ممكن است.

نمى‏توان انقلاب را در آن واحد در دو مسير متناقض بحركت‏درآورد.حركت در دو مسيرمتناقض مساوى است‏با نابودى‏انقلاب.

پرسش دوم:با توجه به اين مسئله كه اسلام اصالت انسان را مى‏پذيرد و براى انسان ابعاد مختلف از نظر معنوى و مادى‏قائل ميشود و نيز با توجه به شمول مفهوم استضعاف كه در كلمات‏ديگر نظير استثمار و استبداد ديده نمى‏شود و در حقيقت در برگيرنده‏همه ابعاد مختلف روح انسان است،آيا نمى‏توان نتيجه گرفت كه‏قرآن خاستگاه نهضتها را نيز طبقهمستضعف ميداند؟

پاسخ:در ضمن صحبت عرض كردم كه از نظر قرآن خاستگاه‏انقلابها بالضرورة،مستضعفين نيستند.اما گروهى كوشيده‏اند با نوعى‏توسعه در مفهوم استضعاف،مفهوم آيات قرآنى را طورى تفسير كنندكه با عقيده آنها كه ميگويند پيروزى از آن محرومين است و آنهاتنها طبقه انقلابى و مبارز هستند،جور در بيايد.لازم است توضيح‏بدهم كه استضعاف يك مفهوم اعم دارد كه اختصاص به جنبه‏مادى ندارد بلكه شامل جنبه معنوى هم ميشود،و به اين معنى‏خود فرعون،هم استضعافگر بوده است و هم استضعاف شده يعنى‏فرعون دو شخصيت داشت-البته اين تعبير از من است-يك‏شخصيت فطرى و انسانى،كه همان شخصيت استضعاف شده درونش‏بود،و يك شخصيت اكتسابى،كه شخصيت فرعونيش محسوب‏ميشد.آيه شريفه:

و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة‏و نجعلهم الوارثين... (سورهقصص-آيه پنج)

هم شامل قوم موسى(ع)ميشود و هم شامل انسانى كه دردرون فرعون به بند كشيده شده است.اين يك طريق تفسير آيه‏فوق است و ما مخالف با اينگونه تفسير نيستيم.ولى آيا كسانى كه‏روى آيه مستضعفين تكيه ميكنند و بعد مسئله را به مسائل اجتماعى‏تعميم ميدهند هم همين تفسير را مى‏پذيرند؟درباره اين آيه مى‏بايدتوضيح بيشترى داده شود كه گر چه به وقتطولانى‏ترى احتياج دارد ولى به اجمال آن را عرض مى‏كنم.

در قرآن با دو منطق به ظاهر مختلف در مورد ملاك پيروزيهاروبرو ميشويم كه اين دو منطق را با يكديگر بايد بسنجيم تا اصل‏مطلب دستگيرمان بشود.قرآن در آيه پنج‏سوره قصص، ملاك‏پيروزى را استضعاف شدگى بيان ميكند.حداقل آنچه از ظاهر آيه‏برميآيد.اينست كه استضعاف شدگى ملاك حركت و ملاك انقلاب‏است.بر طبق اين آيه از هر جا كه حركت و انقلاب پيدا ميشود،پيروزى هم از همانجا پيدا ميشود.پس در اينجا ايمان نقشى نداردبر حسب اين ملاك هر جاى دنيا محروميت و استضعاف شدگى باشدبراى حركت،براى جنبشو براى پيروزى كافى است.

آن گروهى كه در ابتدا به آنها اشاره كردم،همين وجه راميپذيرند از نظر آقايان قرآن در اينجا روى يك امر زير بنائى،يعنى‏امر مادى-اقتصادى تكيه دارد.اما آيات ديگرى داريم كه درآنها بر امرى تكيه شده است كه بقول اين حضرات،روبنائى است‏يعنى ايمان و عمل صالح.در آيه 55 ازسوره نور ميفرمايد:

وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض.

آنهائى كه داراى ايمانند-ايمان الهى-و به يك مكتب‏الهى دلبستگى دارند و اعمالشان مطابقمكتب است،خدا به آنهاوعده استقلال و پيروزى داده است.

در اين زمينه آيات بسيار ديگرى وجود دارد از جمله آيه‏105 سوره انبياء (33) و آيه 139 سوره آل عمران (34) مسئله‏اى كه درارتباط با اين آيات مطرح ميشود اين است كه آيا تكيه قرآن درحركت تاريخ و در انقلابات،روى اين مسئله به اصطلاح امروززير بنائى است‏يا روى امورروبنائى؟

در سالهاى اخير مسئله روبنا بكلى فراموش شده و همه روى‏مسائل به اصطلاح خودشان،زير بنائى تكيه ميكنند.بايد سؤال كردكه آيا قرآن تناقض گفته است كه در يك جا روى استضعاف شدگى‏تكيه كرده و در جاى ديگر روى ايمان؟در يك جا براى ايمان‏اصالت قائل شده و در جاى ديگر براى محروميت؟به عقيده ماتناقض در كار نيست.منطق قرآن همان منطق وعد الله الذين آمنواو عملوا الصالحات... است.ولى متاسفانه از آيه 5 سوره قصص،استنباط غلط شده است.اين آيه يك اصل كلى بدست نميدهد،حال‏آنكه از آن اصل كلى استنباط كرده‏اند.منشا اين اشتباه هم اين بوده‏كه قبل و بعد آيه را حذف كرده‏اند و آنچه را كه باقى مانده،بغلطتفسير كرده‏اند.در آيه چهار سوره قصص ميفرمايد:

ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم و يذبح‏ابنائهم و يستحيىنسائهم انه كان من المفسدين.

فرعون در روى زمين علو و استكبار كرده و مردم آن سرزمين‏را فرقه فرقه كرده بود و گروهى از مردم را به استضعاف كشانده وپسرهاى آن گروه را سر مى‏بريد و فقط زنهاى آنان را زندهمى‏گذاشت‏و او از مفسدان بود.بعد از اين آيه،آيه و نريد ان نمن... آمده است،و بدنبال آن آيه:

و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوايحذرون (قصص آيه 6)

يعنى آيه و نريد ان نمن... وسط دو آيه قرار گرفته كه هر دومربوط به فرعون و بنى اسرائيل است.در واقع بيان قرآن چنين است: فرعون علو در ارض پيدا كرد و مفسد فى الارض شد و در حالى كه‏چنين و چنان مى‏كند،پسرها را سر مى‏برد،زنها را زنده ميگذاردو...در همان حال،ما هم اراده كرديم كه منت‏بگذاريم بر همان‏مستضعفان.او كار خود را ميكرد و ما هم كار خود را ميكرديم.مااراده كرديم كه بر مستضعفان منت گذاريم.چگونه منت‏بگذاريم؟ در همان حالى كه او به فساد در زمين مشغول بود،ما داشتيم‏مقدمات يك ايمان،يك مكتب و يك كتاب را فراهم ميكرديم. زمينه براى اينكه موسى‏اى در خانه فرعون پرورش پيدا كند،كتاب تازه‏اى بياورد و مردم گروندگان به اين ايمان تازه بشوند به‏مرور آماده مى‏شد،آنوقت‏بمدد نيروى همين ايمان و مكتب و ازاين مجرا است كه فرعون شكست ميخورد و اراده ما تحقق مى‏يابد. بهمين دليل،مفسرين از قديم گفته‏اند كه جمله و نريد ان نمن... جمله‏حاليه است مربوط به قبل، الذين استضعفوا ،يعنى همان مستضعفين‏زمان فرعون و منتى هم كه خداوند اراده كرده است تا بر آنها ارزانى‏كند،نظير همان منتى است كه در آيه 164 سوره آل عمران از آن‏يادمى‏كند.

لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم... (35)

بنابراين داستان بنى اسرائيل و فرعون هم يكى از مصداقهاى‏وعد الله الذين آمنوا... است. قرآن نميخواهد بگويد كه تصميم مااين بوده كه بنى اسرائيل را نجات بدهيم،چه موسى‏اى مبعوث‏بشود چه نشود.چه توراتى بيايد،چه نيايد.چه ايمانى باشد،چه نباشد.هرگز قرآن چنين حرفى نميزند.استدلال قرآن اين است كه،ما منت گذاشتيم بر مستضعفان از اين طريق كه در بطن خانه‏فرعون،موسى را پرورش دهيم تا به رسالت مبعوث شود و با يك‏ايمان جديد،و يك مكتب تازه،بنى اسرائيل را به راه نجات و هدايت‏راهنمائى كند.پس اشتباه حضرات از اينجا پيدا شده كه اين آيه رااز آيات ما قبل و ما بعدش جدا كرده‏اند،و به اين ترتيبتناقضى‏ميان اين آيه و ساير آيات قرآن پيدا شده است.

اساس اسلام بر جنگ عقايد و پيروزى ايدئولوژيهاست. پيروزى ايمان و عمل صالح به منزله اصل است،و شئون ديگرفرع.در عين حال قرآن معتقد است كه همواره مستضعفين بيشتر ازغير مستضعفين گرايش به ايمان و عمل صالح پيدا مى‏كنند.زيرامستكبرين در زير خروارها مانع خوابيده‏اند.يك فرعون اگر بخواهدبه راه حق بيايد،بايد از زير يك كوه سستى و ناراستى بيرون بيايد. ولى يك ابو ذر چطور؟براى ابو ذر مانعى وجود ندارد.تا پيغمبر راببيند،بى درنگخود را به او ميرساند و ايمان ميآورد.

پرسش سوم:فرموديد نشر كتب ضلال در اسلام ممنوع‏است،آيا اين بدان معنا است كه از نشر كتبى كه از اين دسته‏اندجلوگيرى ميشود؟حالا چه از طريق سانسور و چه از طريق نشركتبى در بى‏اثر كردن آثار ضلال؟اهميت امر از اين جهت است كه‏طريقه اول موجب بروز اختناق خواهد بود كه خودتان بآن اشاره‏كرديد و طريقه ديگر نيز داراى اثر تدريجى است واثرش در درازمدت حاصل ميشود.

پاسخ:فكر مى‏كنم آنچه قبلا عرض كردم كافى بود.من‏كتابها را از ابتدا دو دسته كردم يكى كتابهائيكه و لو ضددين،ضد اسلام و ضد خدا هستند،ولى بر يك منطق و يك طرز تفكر خاص استوارند.يعنى واقعا كسى به يك طرح و به يك فكر خاص‏رسيده و با نوشتن كتاب،آن طرز فكر خود را عرضه ميدارد.از اين‏نمونه‏ها زياد ديده ميشود.يعنى هستند بعضى افرادى كه بر ضدخدا،بر ضد اسلام،بر ضد پيغمبر حرف ميزنند ولى در حرف خودشان‏صداقت دارند، يعنى اينگونه فكر ميكنند.بهمين دليل راه مبارزه بااين گروه ارشاد است و هدايت و عرضهكردن منطق صحيح.

ولى در نوع دوم كتابها،مسئله اين نيست.مسئله،مسئله‏دروغ و اغفال است.مثلا فرض كنيد كسى بيايد كتابى درباره‏رئيس حكومت‏بنويسد و هزارها دروغ به او نسبت‏بدهد.آيابه اعتقاد شما آزادى ايجاب ميكند كه اجازه بدهيم اين دروغها درمردم پخش شود؟طبيعى است كه چنين كارى خيانت‏به مردم‏محسوب ميشود.بله يك وقت كسى به كار رئيس حكومت ايرادميگيرد كه مثلا آقا فلان كارى كه كردى،باين دليل غلط بوده‏است،واضح است كه اين آدم بايد بيايد حرف خودش را بزند. ولى يك وقت كسى ميآيد دروغ مى‏بافد كه فرضا من خبر دارم،ديشب ساعت 2 بعد از نيمه شب،رئيس حكومت‏با فلان سفير،درفلان نقطه ملاقات كردند و با هم قول و قرار گذاشتند.اينها راميگويند براى اينكه ميخواهند در مردم آشوب بپا كنند.حالا دراينجا بايد بگوئيم چون كشور ما آزاد است،پس بايد بگذاريم اوحرفهاى خودش را در ميان مردم پخش كند و آيا اگر ما جلوى‏دروغ و اغفال را بگيريم،مرتكب سانسور شده‏ايم؟! حرف ما اين‏است كه دروغ را و خيانت را بايد سانسور كرد و نبايد اجازه داد به‏نام آزادى فكر وعقيده،آزادى دروغ در ميان مردم رائج‏بشود.

و السلام.

پى‏نوشتها:

1- قسمتى از آيه سوم سوره مائده.سوره مائده جزو آخرين سوره‏هائى‏است كه بر پيامبر اكرم(ص)نازل شده است و حتى عده‏اى آنرا آخرين سوره‏مى‏دانند.از نزول آيات اين سوره تا وفات رسول اكرم بيشتر از دو ماه بطول‏نينجاميد.به اين ترتيب اين سوره،پس از پيروزى اسلام و شكست كامل‏مخالفان در جزيرة العرب،نازل گرديده است.مخالفان علاوه بر قبايل نيرومندعرب نظير قريش،هوازن،بنى مصطلق،قطفان و...عده‏اى از اهل كتاب-بالاخص يهوديان-را نيز شامل مى‏گرديد.اينها-يهوديان-عبارت بودنداز طوايف بنى قريظه،بنىالنضير،يهوديان خيبر،و گروهى ديگر.

2- مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر.

3- خدا سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى‏دهد،مگر آنكه آنان خود راو آنچه به انديشه‏ها ورفتارهاى خودشان مربوط است دگرگون كنند.

4- بعد از مرگ معتصم بسال 227 و پسرش هرون بسال 232،دوسردار ترك بنامهاى واصيف و ايتاخ،برادر هرون بنام جعفر را كه مادرش‏كنيزى از تركان خوارزم بود به تخت‏خلافتنشاندند و او را«المتوكل-على الله‏»لقب دادند.

5- فرق انقلاب با كودتا اين است كه انقلاب ماهيت مردمى دارد، ولى كودتا چنين نيست.در دومى،يك اقليت مسلح و مجهز به نيرو،در مقابل‏اقليت ديگرى كه حاكم بر اكثريت جامعه است،قيام ميكنند و وضع موجود رادر هم ميريزد و خود جاى گروه قبلى قرار ميگيرد.و اين استقرار ارتباطى به صالح‏يا نا صالح بودن كودتاگران ندارد.آنچه كه اهميت دارد اينست كه در كودتااكثريت مردم از حساب خارج هستند و در فعل و انفعالات نقشى ندارند.ماايرانيها در دوره عمر خودمان،كودتاهاى زيادى ديده‏ايم اگر چه دست‏اندر-كاران آنها،نام انقلاب روى عمل خود گذاشته‏اند.در 1952 ميلادى درمصر،چند افسر كه در راس آنها ژنرال نجيب و جمال عبد الناصر قرار داشتند عليه‏حكومت موجود كودتا كردند.اما در جريان اين كودتا كه به انقلاب مشهورشد،مردم مصر،بپا نخاستند و اين بود كه با رفتن آن افسران،كان لميكن-شيئا مذكورا،گوئى هيچ چيز وجود نداشته است.

در ايران خودمان،در سال 1299 سيد ضياء و رضا خان كودتا كردند،اما در اين مورد هم مردم از حساب خارج بودند.در تاريخ معاصر در چندقرن اخير،غير از معدودى از تحولات عميق اجتماعى نظير انقلاب كبيرفرانسه،انقلاب اكتبر و...چيزى كه بشود نام انقلاب بر آن گذاشت واقع‏نشده است.تازه حتى در انقلاب روسيه و يا در انقلاب چين،ارتشى قوى ومنظم در كنارمردم وجود داشت.

در ميان اين كودتاها و شبه انقلابها،انقلاب اسلامى ايران يك انقلاب‏به تمام معنى واقعى است كه در واقع اگر قرار باشد نظيرى براى آن پيداكنيم،شايد بتوانيم انقلاب صدر اسلام را مثال بزنيم.ماهيت انقلابى اين‏انقلاب،از بسيارى از انقلابهاى اصيل در تاريخ،اصيلتر است.در اين‏انقلاب،توده مردم يك سرزمين،اكثريت افراد يك ملت،از زن و مرد وپير و جوان،باست‏خالى،اما با روحيه‏اى انقلابى عليه يك رژيم قدرتمندقيام كردند و به پيروزى رسيدند.

در نقطه مقابل انقلاب،اصلاح قرار دارد.معمولا تغييراتى كه در يك جامعه روى ميدهد،اگر بنيادى نباشد،يعنى جامعه را از نظر بنياد و ساختمان‏اصلى و نظامات حاكم،دگرگون نسازد،بلكه تنها تغييراتى در جهت‏بهبوداوضاع بوجود آورد اصلاح مينامند.

انقلاب و اصلاح تنها در مورد اجتماع صادق نيستند بلكه درباره‏افراد نيز صدق ميكنند.گاهى ديده ميشود كه وضع سلوك اخلاقى و رفتاراجتماعى يك فرد نسبت‏به گذشته بهتر ميشود.و اما گاهى نيز،اساسا دگرگونى‏روحى در افراد پيدا مى‏شود،آنچنانكه گوئى اين آدم امروز همان فرد سابق‏نيست.توبه در اصطلاح بمعنى ايجاد يك انقلاب روحى و يك دگرگونى بنيادى درطرز عمل و سلوك و رفتار است.

6- البته اين نكته كه خود محروميت هم معلول پيشرفت در ابزارتوليد است كه شكافها رازياد مى‏كند،مسئله ايست كه بايد در جاى خودمورد بحث قرار گيرد.

...لولا حضور الحاضر،و قيام الحجة بوجود الناصر،و ما اخذ الله‏على العلماء ان لا يقاروا علىكظة ظالم و لا سغب مظلوم...

7- اگر آن جمعيت انبوه حاضر نمى‏شدند و يارى نميدادند تا حجت‏تمام شود،و اگر نبود عهدى كه خداى تعالى از علما و از دانايان گرفته‏تا راضى نشوند،بر سيرى ظالم و گرسنهماندن مظلوم...(خطبه شقشقيه)

8- البته اين آرمان بشرطى وجود خواهد داشت كه قيام،فاقد جنبه‏هاى‏انسانى و بقصدانتقام گيرى صرف،نباشد.

9- بوعلى سينا با همه نبوغش،دو عيب بسيار بزرگ داشت كه متاسفانه‏تا حدود زيادى مانع بروز استعدادهاى سرشار او گرديد.حكماى بعد از اوهمه تاسف خود را از اين ضعفها ابراز كرده‏اند.يك عيب او لذت طلبى و ديگرى مقام خواهى بود و اين دو،او را از اشتغال كاملبمسائل علمى بازداشتند و مرگ زود رس او را سبب شدند.

10- سوره آل عمران-آيه 13.

11- و اراده كرديم تا بر آنان كه در آن سرزمين زبون و خوار شمرده شده‏بودند منت نهيم و پيشوايان و وارثانشان كنيم و در آن سرزمين استقرارشان‏دهيم و بدست آنها فرعون و حامان وسپاهشان را از آنچه كه از آن حذرمى‏كردند بنمايانيم.

«آيات 4 و 5 سوره قصص‏»

12- داستان راستان،جلد دوم،داستان 108،صفحه 132.

13- و اخراج العباد من عبادة العباد الى عبادة الله...

14- الناس بنوا آدم و حوا اخوة لاب و ام...

15- بعنوان نمونه ديگرى در اين زمينه مى‏توان جمله امير المؤمنين(ع) را خطاب به امام حسن(ع)كه در وصيت نامه آن حضرت آمده ذكر كرد. حضرت مى‏فرمايد:و لا تكن عبد غيركو قد جعلك الله حرا،پسرم هرگزبنده ديگرى نباش،كه خدا ترا آزاد آفريده است.

در فرمانى كه امير المؤمنين(ع)خطاب به مالك اشتر،استاندار و والى‏مصر مى‏نويسد، مى‏فرمايد:...دل را سراپرده محبت توده مردم كن،بر آنان‏مهر ورز و با آنان نرم باش،مباد كه چون درنده شكار افكن به خون ريختن‏آنان پردازى چه،آنان بر دو گروهند،يا در دين با تو برادرند،يا در آفرينش‏با تو برابر.اما از آنان لغزش سر مى‏زند و بيمارى‏هاى روانى بر آنان عارض‏مى‏گردد و خواه ناخواه به ناروا دست مى‏زنند.پس آنسان كه دوست مى‏دارى‏خداى بر تو ببخشايد و از گناهانت در گذرد،تو نيز بر آنان ببخشاى و ازخطاهاشان در گذر چه،تو زبر دست و سرپرست آنانى و آنكس كه تو را برآنان فرمانروائى داد زبردست توست...با خداى درمياويز كه تاب قهر اوندارى...

بعد امام مى‏فرمايد بمردم جرئت و شهامت‏بده تا بتوانند حقشان را ازتو مطالبه كنند و ميدان را براى اعتراض آنان باز گذار و آنگاه مى‏گويد،ازرسول خدا(ص)مكرر شنيدم كهمى‏فرمود:

امتى كه بين آنان،حق ناتوان بى‏نگرانى و ترس از توانايان گرفته‏نشود هرگز رستگار نخواهدشد.

16- البته نمى‏گوئيم سهم همه على السويه است،چنين چيزى ممكن‏نيست ولى مى‏گوئيماين گروهها در يك حركت هماهنگ و هم جهت قرارگرفته‏اند.

17- البته سيد جمال در داستان خود اسم مسجد نبرده،بلكه از آن به معبدتعبير كرده فكرمى‏كنم چون در اروپا اين قصه را نشر مى‏داده نخواسته اسم‏مسجد را بياورد.

18- عروة الوثقى،صفحات 223-224.

19- اينكه قيد اگر را اضافه كرده‏ام باين دليل كه شايد گروهى به اين عقيده-اسلامى بودن نهضت-اعتقاد نداشته باشند.در ادامه سخن،بيان‏خواهم كرد كه اساسا چگونه مى‏تواناهيت‏يك نهضت را شناخت و به چه‏دلايلى نهضت ما اسلامى است.

20- ...مثلا اگر مسئله وارد كردن تضادهاى طبقاتى در خود آگاهى‏مردم و يا مفاهيمى نظير آزاديخواهى و عدالت طلبى با معيارهاى مكاتب شرق‏و غرب از طرف ايشان عرضه مى‏گرديد، بازتابى در جامعه ما نمى‏داشت.حال‏آنكه ايشان همين مفاهيم را با معيارهاى اسلامى و با استفاده از فرهنگ‏بارور اسلامى به جامعه عرضه كرد و جامعه نيز با حسن تلقى با آنها برخوردنمود.

21- لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا (نساء-141)

خدا هرگز براى كافران نسبت‏به اهل ايمان راه تسلط باز نخواهد نمود.

Secularism است. 22- اين كلمه ترجمه لغت

23- و به خصوص بايد توجه داشت كه اين رهبر زورى نداشت تا بخواهد خود را بر مردم تحميل كند و كسى نيز او را منصوب نكرد و او خود را كانديدا نكرده بود،بلكه انتخابش بطورطبيعى و خودبخود صورت گرفت.

24- يك نمونه ذكر كنم،دوستى دارم كه در تمام زندگيش همواره در حال مبارزه با رژيم بوده است و در اين زمينه از بذل جان و مال واقعا دريغ نداشته.او بدليل روحيه خاصش، نسبت‏به مجاهدين كه آنها هم موضعى مخالف رژيم داشتند،علاقه و گرايش عجيبى داشت. بعد از اينكه جريان به اصطلاح اپورتونيستى سازمان مجاهدين پيش آمد،من به شدت نگران حال‏اين دوستم شدم.با خودم فكر كردم نكند كه وقتى با اين جريان برخوردميكند بگويد اينكه اينها آمده‏اند و ماركسيست‏شده‏اند،مسئله مهمى نيست چون فعلا بايد مبارزه كرد و مسئله مهم مبارزه است.اما بعد در جلسه‏اى كه با او ملاقات كردم و نظرش را درباره ماركسيست‏شدن سازمان سؤال كردم،در جوابم جمله‏اى گفت كه هرگز فراموش نميكنم. گفت‏حقيقت اين است كه ما عدالت را هم در سايه خدا ميخواهيم اگر بنا باشد عدالت‏باشد اما از نام‏خدا اثرى نباشد.ما از چنين عدالتى بيزاريم.با چنين روحيه‏هائى بود كه ملت ما موفقبه بر پا كردن قيامى با اين عظمت‏شد.

25- يادم هست در اوائلى كه جلسات انجمن اسلامى مهندسين تشكيل شده بود،در آنجا بحثى داشتم راجع به امر به معروف و نهى از منكر.به اين مناسبت در تاريخچه اين بحث مطالعه‏اى كردم و در دنبال اين مطالعه به نكته شگفت‏انگيزى برخورد كردم كه اسباب تعجبم شد.مسئله اين بود كه متوجه شدم در دويست‏سال اخير،مسائل مربوط به امر بمعروف و نهى از منكراز رساله‏هاى ما برداشته شده.در صورتيكه در رساله عربى و فارسى قبل از دويست‏سال پيش،اين مباحث در كنار مباحث مربوط به نماز و روزه و خمس و زكات... قرار داشت.اما گويا بعدها،بحث درباره امر بمعروف و نهى از منكر و جهاد،خودبخود در اذهان يك بحث زائد تلقى شد و همانطور كه ديگر در رساله‏ها بحثى درباره قصاص و امثال آن نميكنند و مى‏گويند اين گونه بحثها ديگر مطرح نيست و از دور خارج شده است،گويا بحثجهاد و امر به معروف و نهى از منكر نيز از دور خارج شده بود.

26- تفاوتهاى اين طرز تلقى از اسلام-اسلام انقلابى-با تفكرى كه‏انقلاب را اسلامى ميداند،آنقدر زياد است كه ذكر همه آنها در اين گفتارممكن نيست.

27- من تاكيد ميكنم اگر انقلاب ما در مسير برقرارى عدالت اجتماعى به پيش نرود،مطمئنا به نتيجه نخواهد رسيد و اين خطر هست كه انقلاب ديگرى با ماهيت ديگرى جاى آن را بگيرد.اما نكته مهمى كه بايد به آن‏توجه داشت اين است كه در اين انقلاب اساس كار بر اخوت اسلامى بايدبنا نهاده شود.يعنى آنچه را ديگران با خشونت و فشار تامين ميكنند در اين انقلاب بايد با ملايمت و از روى ميل و رضا و برادرى انجام گيرد.از جمله اركان انقلاب ما،اگر واقعا ماهيت اسلامى دارد،معنويت است.يعنى مردم به حكم بلوغ روحى،بحكم عاطفه انسانى، به حكم اخوت اسلامى،خود براى‏پر كردن شكافها و فاصله‏هاى طبقاتى و اقتصادى پيش قدممى‏شوند.اين مكتبى است كه پيشوايش على(ع)مى‏فرمايد:

و لكن هيهات ان يغلبنى هواى،و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمة‏و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع اوابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى...(نهج البلاغه-نامه 45)

اما دور باد كه هوس بر من پيروز گردد و آز آتشين مرا به نوشخوارى كشاند حاليكه در حجاز و يمامه مردمى باشند كه به گرده‏اى نان اميد نداشته و شكمى سير به خود نديده باشند.دور باد كه من با شكمى انباشته و آماسيده‏از طعام روز را به شب آورم و در پيرامون من گرسنگانو جگر سوختگان‏باشند...

چنين شيوه‏اى بايد براى همه ما سرمشق باشد بايد روحيه فداكارى‏به خاطر ديگران در همه ما پيدا بشود.شما شاهد بوديد كه امام خمينى،اخيرا بسيجى عمومى براى مسئله مسكن اعلام كردند.اين بسيج‏بخاطر اينست كه امام مى‏خواهد اين انقلاب اسلامى باقى بماند و همه هدفهايش را با شيوه‏هاى اسلامى به انجام برساند نه اينكه به صرف استقرار رژيم جديد،كارها را با زور به پيش ببرد و عدالت اجتماعى را با زور پياده كند.آن روزيكه مردم ما با ميل و علاقه و به حكم برادرى اسلامى،امكانات خود را در جهت‏رفاه محرومان بكار انداختند،آن وقت استكه انقلاب ما،راه مطمئن خود راپيدا كرده است.

انقلاب ما،آن هنگام انقلابى واقعى خواهد بود كه خانواده‏اى حاضرنشود ايام عيد براى فرزندان خود لباس نو تهيه كند مگر آنكه قبلا مطمئن شده باشد خانواده‏هاى فقرا،داراى لباس نو هستند.بايد در ميان ما،گفته پيامبر مصداق عينى پيدا كند كه فرمود:مثل مؤمنين در محبت‏هاى متقابل،مانند پيكرى است كه اگر يك عضو آن بدرد آيد،عضوهاى ديگر آرام نمى‏گيرند و با التهاب و درد،عكس العمل نشان مى‏دهند.جامعه ما آن وقت‏يك جامعه اسلامى خواهد شد،كه درد هر فرد تنها درد خودش نباشد،بلكه درد همه مسلمانها باشد.على(ع)نمونه چنين مسلمانى است.او مى‏فرمايد:

اقنع من نفسى بان يقال هذا امير المؤمنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر.

(نهج البلاغه-نامه 45)

آيا از خويشتن به اين خرسند باشم كه مرا امير مؤمنان بنامند اما درناگواريهاى مردم همنفس نباشم؟

امام مى‏گويد،القاب و عناوين چه ارزشى دارد.مرد انقلابى اساسا پاى بند القاب و عناوينش نيست.چقدر بايد كوچك بود كه به اين لقبها دلخوش كرد و در سختى‏هاى مردم شركت نكرد.

امام حسن مى‏گويد:در دوران كودكى شبى بيدار ماندم و به نظاره مادرم زهرا كه مشغول نماز شب بود مشغول شدم.متوجه شدم كه مادرم در دعايش يك يك مسلمين را نام مى‏برد و آنها را دعا ميكند،خواستم بدانم كه درباره خودش چگونه دعا مى‏كند اما با كمال تعجب ديدم كه براى خود دعا نكرد.فردا از او سؤال كردم چرا براى همه دعا كردى ولى براى‏خودت دعانكردى فرمود:يا بنى الجار ثم الدار،پسرم اول همسايه بعد خودت.

و يا در جاى ديگر مى‏بينيم كه حضرت زهرا در شب عروسى خود،تنها پيراهنى را كه بعنوان لباس عروسى با خود به خانه شوهرش مى‏برد،به‏زن فقيريكه از او طلب كمك كرده بود،هديهميكند.

روحيه انقلابى و اخلاق اسلامى،اين گونه است.و انقلاب ما،آن‏وقت‏به ثمر خواهد رسيد كهخود را براى چنين ايثارهائى آماده كنيم و باشوق به آن تن دهيم.

28- اسلام دين آزادى است،دينى كه مروج آزادى براى همه افرادجامعه است.در سوره دهرميخوانيم:

انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا... (سوره دهر-آيه 3).

و يا در سوره كهف:

فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر... (سوره كهف-آيه 29)

اسلام مى‏گويد ديندارى اگر از روى اجبار باشد ديگر دين دارى‏نيست مى‏توان مردم را مجبور كرد كه چيزى نگويند و كارى نكنند امانمى‏توان مردم را مجبور كرد كه اينگونه يا آنگونه فكر كنند.اعتقاد بايد ازروى دليل و منطق باشد،البته مسائل مربوط به امر به معروف و نهى از منكربا شرايط خود در جاى خود محفوظند در اينگونه مسائل اصل بر ارشاد است‏نهبر اجبار.

29- البته اين امر مربوط به دوران حكومت طاغوت بود.

30- زيرا يهوديها در آن دوره هم از دست مسيحيهاى ايرانى كه در حال‏رشد بودند،رنجمى‏بردند و هم از دست زرتشتيها.

31- اين واقعيت را رفراندم فروردين ماه،بخوبى نشان داد.

32- نمى‏گويم شهيدان،زيرا كه اين كلمه با آن معناى عميقيكه در فرهنگ شيعه دارد،متعلق به مكتب اسلام است و من نمى‏توانم با اطلاق اين كلمه به آنها كه اعتقادى به مكتب اسلامندارند،به اعتقاد و ايمان ومكتب خودم خيانت‏بكنم.

(در مورد واژه شهيد،رجوع كنيد به مقاله دوم از كتاب قيام و انقلاب‏مهدى،نوشته استادشهيد مرتضى مطهرى).

33- و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكران الارض يرثها عبادى‏الصالحون.

ما بعد از تورات در زبور داود نوشتيم كه البته بندگان نيكو كار من-داراى عمل صالح-ملكزمين را وارث و متصرف خواهند شد.

34- و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين...

هرگز سستى بخود راه ندهيد و اندوهگين مباشيد.زيرا شما فيروزمند-ترين و بلندمرتبه‏ترين مردم هستيد،اگر در ايمان خود ثابت قدم باشيد.

35- خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از ميان خود آنهابرانگيخت...

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation