استقلال و آزادى
مسئله استقلال و آزادى موضوعى است كه امشب ميخواهمدرباره آن گفتگو كنم.يك طفل، ماداميكه صغير است و تحت ولايتو قيمومت پدر،پدر بزرگ يا مادر زندگى ميكند،از خودش استقلالندارد.خودش براى خودش نميتواند تصميم بگيرد،براى انجام هركارى ميبايد اجازهبگيرد.اين يك نوع،و يك درجه از عدماستقلال و وابستگى است.
نوع ديگر افرادى كه استقلال ندارند بردگانند.اگر فردىبرده ديگرى باشد،قهرا نميتواند مستقيما درباره خود تصميم بگيرد،بلكه يا ديگرى براى او و به جاى او تصميم ميگيرد،يا آنكه تصميمگرفتنش موكول به اجازه ديگرى است.بجز دو موردى كه ذكركردم موارد ديگرى هم وجود دارد كه بواسطه آنها استقلال ازافراد-بدون آنكه نام صغير يا مجنون روى آنها باشد-سلب ميشود. فى المثل در بسيارى از خانوادهها،نوكرها و كلفتها حالت عدم استقلالدارند.در رژيمهاى به اصطلاح فئودالى،خصوصا در شكلى كه درمغرب زمين وجود داشته است (1) سرفها (2) يا دهقانان وابسته به زمين،غير مستقل بودهاند...اين موارد كه بعنوان نمونه ذكر شدندو بسيارى موارد ديگر،شكلهاى مختلفى از عدم استقلال و وابستگىافرادند (3) .
همانطور كه درباره يك فرد مسئله استقلال و عدم استقلالمطرح است،درباره جامعه و كشور نيز به طريق اولى چنين مسئلهاىمطرح است.در زمان ما در ميان افراد،مسئله بردگى، مسئله اربابو رعيتى و...ديگر به شكل قديم مطرح نيست.اما در سطح كشورها،روابط آقائى و بندگى به شدت رواج دارد.نگاهى به نقشه سياسىجهان به خوبى نشان ميدهد كه پارهاى از كشورها،آقا و فرماندههستند و در مقابل كشورهائى هم قرار دارند كه اسما مستقلنداما عملا تحتسيطره كشورهاى دسته اول قرار دارند.اين امر را مادر منطقه خودمان به خوبى تجربه كردهايم ميدانيم كه در خليجفارس و نيز در اقيانوس هند،مبارزات سياسى شديدى ميان ابرقدرتها برقرار است.امريكا ميخواهد خليج فارس را براى خودشحفظ كند،متقابلا كشورهاى بزرگ ديگر نيز چنين مقصد و خواستىدارند.در اين زمينه امريكا تا قبل از انقلاب ايران،از ساير حريفانجلوتر بود.آنها بدون اينكه آشكار كنند،در منطقه نوكرى داشتندبه نام شاه و البته ظاهر امر اين بود كه ايران ميخواهد امنيتخودشرا حفظ كند.آنچه كه امريكائيها در اين ميان انجام ميدادند از اينقرار بود:از يك سو با پول ايران،نفت ايران را در مقياس وسيعىكه به غارت بيشتر شباهت داشت،استخراج ميكردند و از سوى ديگرقسمت اعظم پولى را كه بابتخريد نفتبه ايران پرداخت ميكردندبه اسم فروش اسلحههاى مدرن،دوباره از ايران پس ميگرفتند و درعوض ايران را به شكل ژاندارم منطقه و حافظ منافع خود درآوردهبودند.ادعاى رژيم شاه هم اين بود كه ما سياست مستقل ملىداريم و اين اسلحهها رانيز براى دفاع از خودمان خريدارىميكنيم.اين از جنبه استقلال سياسى.
در زمينه استقلال اقتصادى هم شاهد بوديم كه ايرانمحكوم بود به اينكه كشاورزى و دامدارى خود را تقليل دهد تاگندم و شكر و گوشت و...را از خارج وارد كند.محكوم بود به اينكهصنايع مونتاژ و مصرف كننده و طفيلى غرب را داشته باشد.در زمينهمواد غذائى،بنا به اعتراف روزنامههاى خود رژيم،حتى نود و پنجدرصد احتياجات كشور از خارج وارد ميشد ودر هيچ موردى نبود كه ما بتوانيم به خود اتكا داشته باشيم.
آنچه كه ما در سابق دچارش بوديم،بدترين نوع اسارت وبندگى بود،نه تنها در مسائل اقتصادى ما را وابسته كرده بودندبلكه در ساير زمينهها،آنها بودند كه براى ما تعيين تكليفمىكردند (4) .
امام در همان اوايل اقامتشان در پاريس،مكرر در اعلاميههائى كه به ايران ميفرستادند،مردم را تشويق به كشاورزى وبه خصوص كشت گندم ميكردند.و ميدانيم كه اين فرمان تا چهحدمؤثر واقع شد،بخصوص كه بلطف خدا،امسال،سال بسيار پر بركتىبود (5) .
ببينيد وقتى كشورى ميخواهد روى پاى خود بايستد،خودشبراى خودش تصميم بگيرد، ميتواند با يك همت مردانه قيد وبندهاى بندگى را پاره كند.امسال شايد همين ايرانى كه گندمشرا از امريكا وارد ميكرد بتواند به خود كفائى برسد.و دور نيست آنروزى كه با همت مردم اين سرزمين،مملكت ما بتواند در همهزمينهها روى پاى خودش بايستد و بىنياز از غيرشود.
يادتان ميآيد كه مردم در تظاهرات چه شعار با معنائىميدادند؟استقلال،آزادى،جمهورى اسلامى.اين نشانه اين استكه يك ملت ميخواهد مستقل باشد.ميخواهد از نظر سياسى خودشبراى خودش تصميم بگيرد.از نظر علمى خودش براى خودشطرح ريزى كند، خودش براى اقتصاد خودش نظر بدهد.و بالاتر ازهمه اينها ميخواهد،استقلال فرهنگى،فكرى و مكتبى خود را بهدست آورد و خودش براى خودش فكر كند و فرهنگ بسازد.بىشك در ميان انواع گوناگون استعمار،خطرناكتر از همه استعمارفرهنگى است.مگر ممكن است ملتى را از نظر اقتصادى و سياسىاستعمار بكنند،بدون آنكه قبلا او را استعمار فكرى كرده باشند. براى بهرهكشى از فرد بايد شخصيت فكرى او را سلب كنند،او رابه آنچه مال خودش ستبدبين كنند و در عوض او را شيفته هر آنچهكه از ناحيه استعمارگر عرضه ميشود بسازند. ميبايد در مردم حالتىبه نام تجدد زدگى بوجود بياورند بطوريكه از آداب و رسوم خودشانمتنفر بشوند،اما از آداب و رسوم بيگانه خوششان بيايد.ميبايد آنهارا به ادبيات خودشان،به فلسفه خودشان،بكتابهاى خودشان،بهدانشمندان و مفاخر علمى و فرهنگىخودشان بدبين كنند و در عوضمسحور ادبيات و فلسفه و كتابهاى ديگران كنند (6) .
در دنياى امروز،علوم و فنون در كشورهاى مختلف بطورمشابه مورد استفاده قرار ميگيرد و هيچ ملتى نميتواند ادعا كند كهعلم خاصى متعلق به اوست.اما علوم با مكتبها و ايدئولوژيها وراه و رسمهاى زندگى تفاوت دارند.اينجا است كه ملتها حسابشانرا جدا ميكنند.هر ملتى كه از خود مكتبى مستقل،و استقلال فكرو راى داشته باشد و زير بار مكتبهاى بيگانه نرود،حق حيات دارد وهر ملتى كه مكتب نداشته باشد و بخواهد مكتبش را از بيگانهبگيرد ناچار تن به بردگى و بندگى بيگانه خواهد داد اين متاسفانههمان بلائى است كه در گذشته بر سر ما آوردهاند.در مملكت ما گروهبه اصطلاح روشنفكران خود باخته-كه تعدادشان هم كم نيستدو دستهاند.يك دسته ميگويند ما بايد مكتب غربيها را ازكشورهاى آزاد بگيريم-ليبراليسم-و عدهاى ديگر ميگويند مابايد مكتب را از بلوكهاى ديگر غربىبگيريم-كمونيسم.
در سالهاى اخير،بدبختانه گروه سومى هم پيدا شدهاند كهبه يك مكتب التقاطى معتقد شدهاند.اينها قسمتى از اصول كمونيسمرا با بعضى از مبانى اگزيستانسياليسم تركيب كردهاند و بعد حاصلرا با مفاهيم ارزشها و اصطلاحات خاص فرهنگ اسلامى آميختهاند.آنوقت ميگويند مكتب اصيل و ناب اسلام اين است و جز اين نيست.
من در اينجا هشدار ميدهم،ما با گرايش به مكتبهاىبيگانه استقلال مكتبى خودمان را از دست ميدهيم.حال ميخواهدآن مكتب كمونيزم باشد يا اگزيستانسياليسم يا يك مكتب التقاطى. با اين شيوهها و با اين طرز تفكر به استقلال فرهنگى نخواهيم رسيد وبه ناچار محكوم به فنا خواهيم بود.اين اعلام خطر بزرگى است كهمن ميكنم.ما اگر مكتب مستقلى نميداشتيم،خوب در آن صورتميگفتيم چارهاى نداريم بايد يا به اين گروه ملحق شويم،يا به آنگروه.ولى درد بر سر اينست كه چنين مكتب مستقل و غير نيازمندبغيرى را داريم.اين از خودباختگى ماست كه فكر ميكنيم آنچه راكه داريم بايد از دستبدهيم و كالاى ديگران رامورد استفادهقرار بدهيم.
در جامعه خودمان به كرات ديدهايم كه كسى فى المثل شيفتهمنطق ديالكتيك است و تازه واقع مطلب اينست كه همان منطق راهم بخوبى نفهميده،بلكه جسته و گريخته از گوشه و كنار بگوششخورده و چيزى در ذهنش جاى گرفته است.بعد همين آدم ادعاميكند كه منطق اسلام هم همان منطق ديالكتيك است،بدوناينكه توجه كند منطق ديالكتيك دين او را و اسلام او را از ريشهميكند و نابود ميسازد.و يا ديگرى ميبيند كه در دنيا مد شده كهميگويند زير بنا اقتصاد است.او هم بدون تعمق و طوطىوارميگويد زيربناى اسلام هم اقتصاد است.بدون اينكه بفهمد معنى اينسخن كه زير بنا اقتصاد است،محو و طرد هر گونه معنويت است،معنويتى كه اسلام بر اساس آن بنا شده است.يا خود باخته ديگرىميبيند مبارزه با مالكيت،امروز شايع و رايج است،او هم بدون آنكهبا ضوابط و معيارهاى اسلامى آشنائى داشته باشد ميگويد آقامالكيت اختصاصى نبايد وجود داشته باشد،اسلام هم منكر مالكيتاختصاصى است.من نميخواهم بگويم در اين موارد سوء نيتى در كاراست،ولى اگر كارى يا عملى،خطرى بزرگ به دنبال داشته باشد، بروز خطر،ديگر ربطى ندارد كه سوء نيت در كار باشد يا نباشد.درنظر بگيريد اگر در ساختمانى بنزين ريخته شده باشد،بعد همكسى بيايد و كبريتى بكشد،حتى اگر كبريت را براى روشن كردنسيگارش استفاده كند،باز در اصل فاجعه تفاوتى رخ نميدهد.وقتىكه فضا پر از گاز قابل اشتعال باشد،و لو سوء نيتى هم وجود نداشتهباشد،كبريت كه زديم گاز مشتعل ميشود و انفجار رخ ميدهد. به دليل همين نگرانيهاست كه من بر روى مسئله استقلال،و بالاخصاستقلال مكتبى زياد تكيه دارم.ما اگر مكتب مستقل خودمان را ارائهنكنيم،حتى با اينكه رژيم را ساقط كردهايم و حتى با اين فرض كهاستقلال سياسى و استقلال اقتصادى را بدست آوريم،اگر به استقلالفرهنگى دست نيابيم،شكستخواهيم خورد و نخواهيم توانست انقلابرا به ثمر برسانيم.
ما بايد نشان بدهيم جهان بينى اسلامى،نه با جهان بينى غربمنطبق است و نه با جهان بينى شرق و به هيچكدامشان وابسته و محتاجنيست.اين چه بيمارى است كه حتى جهانبينى اسلامى را ميخواهندبا جهان بينىهاى بيگانه تطبيق بدهند.
بعضيها،به آيات قرآن كه ميرسند آنقدر آنها را تاويل و توجيهميكنند تا اينكه بهر ترتيبى شده آنرا با يكى از مكاتب غربى يا شرقىمنطبق كنند.اين نكته را قبلا هم مكرر گفتهام كه بعضيها، تا اسم ملك و فرشته ميآيد،تلاش مىكنند به طريقى آنرا تعبير وتفسير كنند.من صريحا ميگويم كه اين روش خطاست.اگر شما هنوزبه درك اين مفاهيم قرآنى نائل نشدهايد بايد كوشش و مجاهده كنيدتا آنرا دريابيد.شما چه بخواهيد چه نخواهيد در قرآن دهها معجزهذكر شده است اينها از مفاخر قرآن است.اگر اين مسائل نبود اصلادين نيمى از سالتخودش را از دست داده بود.دين آمده است تاديد ما را وسيع كند.امر حسى كه نيازى به آمدن پيامبران ندارد. دين آمده است ايمان به غيب براى ما ايجاد كند.دين ميخواهد ارزش انسان را تا آنجا بالا ببرد كه بتواند از قوانين معنوى استفادهبكند و حتى آنرا بر ضد قوانين مادى بكار اندازد،قوانين ما فوقمادى آنگاه كه در قوانين مادى دخل و تصرف بكند،نام معجزه برآن ميگذاريم.در قرآن تا دلتان بخواهد معجزه ذكر شده است.مننميدانم گويا عدهاى رودربايستى دارند،تا در قرآن به معجزه ميرسندشروع ميكنند به تاويل و تعبير كردن. تا ميرسند به شكافتن دريابراى موسى،ميگويند مقصود اينست كه در آن موقع دريا در حالتجذر بوده،و در زمان غرق شدن فرعون دريا حالت مد پيدا كردهاست.اگر عصاى موسى اژدها شد،مقصود اينست كه قدرت منطقو قوه بيان موسى،بر سلاح تبليغ آنها غلبه كرد و چون اژدها،منطقهاى آنان را بلعيد.معناى چنين سخنانى انكار صريح قرآناست.معنايش اينست كه ما استقلال در فكر نداريم،معنايشاينست كه ما قرآن را پيشوا قرار ندادهايم،بنا را براين گذاشتهايمكه مكتبهاى ديگر را بپذيريم و بعد آيات قرآن را براساس آنهاتوجيه و تفسيركنيم.
من بعنوان نصيحت ميگويم،كسانى كه اينچنين فكر ميكننديعنى ميخواهند مكتب اسلام را با مكاتب ديگر تطبيق دهند و ياعناصرى از آن مكتب را در اسلام وارد كنند،چه بدانند،و چهندانند در خدمت استعمار هستند.خدمت اينها به استعمار،از خدمتآنها كه عامل استعمار سياسى يا عامل استعمار اقتصادى هستند،بمراتب بيشتر است و بهمين سبتخيانتشان به ملتبيشتر وعظيمتر.از اينرو و با توجه به اين خطرات براى حفظ انقلاب اسلامىدر آينده،از جمله اساسيترين مسائليكه ميبايد مد نظر داشته باشيم،حفظ استقلالمكتبى و ايدئولوژيك خودمان است.
پىنوشتها:
1- نوع نظام فئودالى در مغرب،با آنچه كه در شرق بنام فئوداليسم خوانده ميشود،تفاوتهائى داشته است.حالتى كه در مغرب براى رعايا وجود داشته،چيزى ما بين آزادى و بردگى بوده است.باين معنى كه كشاورز،برده مالك نبوده اما در عين حال از زمين نيز نميتوانست جدا باشد.اما در مشرق زمين حال بدين منوال نبود.در همين ايران خودمان،رعايائى كه در يك مزرعه كشاورزى ميكردند آزاد بودند كه در آنجا بمانند،يا آنكه بجاى ديگرى بروند.اگر رعيت از اربابش راضى بود،سال ديگر هم نزد او مىماند،چند سال ديگر هم مىماند،ولى اگر احساس مىكرد ارباب ارباب خوبى نيست و ميشنيد كه در جاى ديگر ارباب خوشرفتارى هست،ديگر هيچ كس نميتوانست جلو او را بگيرد،او آزاد بود كه برود و ميرفت.و اين ارباب بود كه بعدا مجبور ميشد رضايت رعيت ديگرى را جلب كند و او را به استخدام خود درآورد.در مغرب زمين كشاورز محكوم بود كه همراه خانوادهاش تا ابد در همانجائى كه بدنيا آمده و كار كرده،بماند.اگر احيانا مىخواستبه جاى ديگر برود جلو او را ميگرفتند و بر فرض اگر مخفيانه هم ميرفت و از مالك ديگرى تقاضاى كار مىكرد طبق قوانين مالك حق نداشت او را بپذيرد و ميبايد او را به ارباب قبليش تحويل دهد.عدم استقلال اين رعايا آنقدر زياد بود كهاگر فى المثل زمين و مزرعهاى خريد و فروش ميشد آنها نيز همراه زمين،فروخته ميشدند.
Serf 2-
3- البته،گاهى فردى جزء يك جمع و گروه است.در آنصورت در كارهاى مربوط به خودش استقلال دارد اما در كارهاى مربوط به جمع به حكم آنكه قانون واحدى بر جمع حكمفرمائى مىكند،نمىتواند به تنهائى تصميم بگيرد.اما اين حالت،غير از موارد عدم استقلال است كه بهآنها اشاره كرديم.
4- متاسفانه در اين مورد،كشورهاى جهان سوم كم و بيش سرنوشتى مشابه دارند.اين ماجرا را كه از قول مرحوم آيت الله امينى رحمة الله عليه برايتان نقل ميكنم شاهدى استبر اين مدعا.ايشان تعريف ميكرد يكى ازنمايندگان مجلس عراق-در زمان نورى سعيد-كه شيعه بود و از وابستگان مرحوم امينى،بخدمت ايشان آمده بود.مرحوم امينى از او پرسيده بود شما وكلا اين علم لدنى را از كجا آوردهايد؟ما در كارهاى علمى خودمان براى اظهار نظر در هر موردى احتياج به مطالعه و صرف وقت و بررسى و دقت نظرداريم،اما چگونه است كه شما اين لايحههاى سياسى مهم را كه به مجلس مىآورند در عرض دو سه ساعت،تصويب يا رد ميكنيد؟نماينده با خنده جواب داده بود،موضوع خيلى ساده است.ما صبح كه به مجلس ميرويم،اصلا نمىدانيم چه مسئلهاى قرار است مطرح بشود.اول وقتيك نماينده از جانب نورى سعيد به مجلس مىآيد خطاب به عدهاى از وكلا ميگويد.قل نعم-شما بگوئيد آرى و به گروهى ديگر ميگويد قل لا-شما بگوئيد نه.به اين ترتيب معلوم ميشود كه چه كسانى بايد در موافقتبا لايحه صحبت كنند و چه كسانى در مخالفتبا آن،بعد هم كه لايحه به مجلس آورده ميشود،تازه از محتوايش باخبر ميشويم و طبق دستور با يك قيام و قعود نسبتبه آن تصميمميگيريم.
5- كسى از خراسان به ديدن من آمده بود،يك پير مرد شصتساله. ميگفتحتى پير مردهاى صد ساله ما هم يادشان نمىآيد كه هيچ سالى بقدر امسال،محصول خوب داشته باشيم.و اين مسئله تا آنجا كه من اطلاع دارم فقط مختص خراسان نبوده و در ساير مناطق نيز وضع بههمين منوال بوده است.
6- يكى از آقايان فضلا نقل ميكرد،در اواخر دوره رضاخان شخصى كه در آن زمان وزير فرهنگ بود و بعد سناتور شد،روزى در دانشگاه تهران براى دانشجويان سخنرانى ميكرد. محتواى سخنش هم تجليل از فعاليتهاى فرهنگى دوره رضاخان بود.به دانشجويان يگفتشما بايد قدر اين دولت و تمدنى را كه برايتان بوجود آورده استبدانيد.شما ميخواهيد در اين دانشگاه رشتههاى گوناگون نظير ادبيات،پزشكى و علوم را بخوانيد و انشاء الله در اين زمينهها متخصص خواهيد شد.اما آيا مىدانيد ما در گذشته چه داشتهايم؟ بعد براى نشان دادن شرايط فرهنگى دورههاى گذشته يكى از كتابهاى خرافى مربوط به جادوگرى و مارگيرى و رمالى و از اين قبيل را بيرون آورد و مقدارى از مطالب كتاب را بر سبيل تمسخر و استهزاء براى دانشجويان خواند.دوست ما نقل ميكرد كه اتفاقا در همان ايام وزارت فرهنگ موضوعى را به مسابقه گذاشته بود و از حسن اتفاق مقالهاى را كه من نوشته بودم برنده اين مسابقه شد.طبق مقررات قرار شد كه با آقاى وزير ملاقات كنم.وقتى مرا ديد تعجب كرد كه در لباس اهل علم هستم.گفتباورم نمىشد كه يك آخوند توانسته باشد بهترين مقاله را بنويسد.بعد توضيح داد كه فلان مطلبى كه در مقاله شما بود،با آخرين نظريههاى روانكاوى و روانشناسى امروز مطابقت مىكند،وما فكر مىكرديم نويسنده اين مقاله تحصيل كرده اروپا يا امريكاست.حالامىتوانى بگوئى اين مطلب را از كجا نقل كردهاى؟در جواب گفتم اينمضمون يك حديث است و حديث را برايش خواندم.بعد هم با عصبانيتبه او گفتم،آقاى وزير!تو كه در اين جا نشستهاى فاضلترى يا من؟آن مزخرفات چه بود كه آن روز در دانشگاه،به دانشجوها ميگفتى؟چرا به ملتتخيانت ميكنى؟آيا آنچه در مدارس قديم ما تدريس ميشود،آنهائى است كهدر آن كتاب نوشته شده بود؟آيا اگر در مدارس قديم ما ادبيات تدريس نميشد،شما امروز ميتوانستيد اساسا دانشكده ادبيات داشته باشيد؟آيا تو خبرندارى كه فقهى كه در اين مدارس تدريس ميشود،با بزرگترين مكتبهاى دنيا برابرى ميكند؟و يا اصولى كه در آنجا تدريس ميشود،از نظر ملل پيشرفته،يك علم جديد است كه فلسفههاى غرب در نهايت امر دارند به آن شباهت پيدا ميكنند؟در حوزههاى ما اشارات بو على و اسفار ملا صدرا و منظومه حاجى سبزوارى و كفايه آخوند خراسانى و آثار شيخ مرتضى انصارى و صدها كتاب علمى و فلسفى و فقهى طراز اول تدريس ميشود.تو همه اينها را ناديده گرفتهاى و به جمعى جوانبىاطلاع ميگوئى در حوزه يك مشت اباطيل درس ميدهند.راستى زهى شرافت و درستى.
در هر حال آنچه مسلم است اينكه از همان زمان،نقشه بر اين بود كه از ابتدا فرزندان ما را به فرهنگ خود بد بين كنند و ارتباط آنها را باگذشتهشان از بين ببرند و بجايش پيوندهاىتازهاى با غرب برايشان ايجادكنند.